سفارت انگلستان كشيده شدند و بدينسان مسئله مشروطه بهعنوان
خواست عمومى مطرح شد و حالآنكه فهم درستى از آن وجود نداشت. همچنين در توطئهاى
آشكار، نامه سوم مشروطه كه در آن واژه «اسلامى» از عنوان مجلس حذف شده بود، تأييد
گرديد و بهجاى آن، فرمان دوم كه دربردارنده واژه اسلام بود، بهدروغ براى مهاجران
قم فرستاده شد.
درپى اين جريانات، اختلاف در صف واحد ملت و علما شكل گرفت و
روشنفكران غربزده كه خواهان تغييرات در چارچوب شرع اسلام بودند، اين مبارزه را به
نفع خود پايان دادند و با حذف علما- اعم از مشروطهخواه و مشروعهخواه- زمام امور
را در مسير تحقق ترقى غربى بهدست گرفتند. اعدام شيخ فضلالله نورى و ترور
آيتالله بهبهانى در همين راستا صورت گرفت.
همانگونه كه گفته شد، جريان روشنفكرى در ايران عمدتاً متأثر از
دنياى غرب بود و عوامل متعددى نيز در شكلگيرى و تداوم آن تأثير داشت. روشنفكران
اين عصر غالباً به ميزانى كه به غرب روى كرده بودند، از فرهنگ خودى و مذهب خويش
روىگردان شدند و تحتتأثير مشروطهخواهى، ناسيوناليسم و سكولاريسم، گذشته فرهنگى
خود را نفى نمودند. اين افراد از حيث وابستگى سياسى به دو گروه وابسته و غيروابسته
تقسيم مىشدند. بديهى است كه وابستگان، برخى از مقامهاى عالىرتبه دولتى بودند كه
از نظر خانوادگى، فرهنگى و خدمت شغلى به دربار وابسته بودند. گفتنى است عده ديگرى
از اين گروه در احزاب و پارهاى نيز در مجلس و كابينه فعاليت داشتند.
بدينترتيب، شبهترقى غربگرا در اواخر عصر قاجار بر مشروطيت تسلط
يافت و مبارزه با فرهنگ و هويت بومى ايرانى را در راستاى ترقى مورد نظر خود در
دستوركار قرار داد. شعار «از فرق سر تا نوك پا بايد فرنگى شود» و نفى هرآنچه خود
داريم، مهمترين نگره اين گروه بود. در هر حال چنين وضعيتى مشروطه را با مشكلات
بسيارى روبهرو كرد و سرانجام آن را به شكست كشانيد. اما با اين همه، الگوى ترقى
غربى و گرايش به غرب و استفاده از مظاهر تمدن غرب در عصر پهلوى، در سطح روشنفكران
و دولتمردان ظهور كرد.