بهطوركلى اگر شاخصههاى الگوى ترقى غربى را در دورههاى مختلف
ترسيم كنيم، مىتوان به استفاده از الگوها و قالبهاى فكرى غربى در عرصه اقتصادى،
سياسى، فرهنگى و يا فكرى و معرفتشناختى اشاره نمود. به بيانى ديگر، در اين الگو
نوعى وابستگى فكرى به غرب وجود دارد كه براساس آن مىبايد خود را از نظر مبانى
فكرى و معرفتشناختى همانند غرب نمود تا راه ترقى را بپيماييم.
دو. الگوى تعالى اسلامى
درمقابل الگوى شبهترقى غربگرا، ديدگاه ديگرى شكل گرفت كه پيشرفت و
بيرون آمدن از عقبماندگى را معلول عوامل ديگرى مىدانست. اين ديدگاه، بهرهگيرى
از مبانى معرفتشناسى غربى را براى رسيدن به پيشرفت مناسب نمىديد، بلكه پيشرفت را
در سايه آموزههاى اسلامى ميسر مىشمرد. شايان ذكر است كه الگوى تعالى اسلامى،
پيشرفتهاى فناورى و رفاهى، قانونگرايى و رهايى از استبداد را امرى ضرورى
مىخواند، اما نه برپايه نگاه معرفتشناسانه غربى. معتقدان به الگوى تعالى برآن
بودند كه نسخه برونرفت از وضعيت عقبماندگى بايد مبناى داخلى و بومى داشته باشد و
مبتنى بر هويت ايرانى- اسلامى تدوين گردد.
درحقيقت يكى از پيشزمينههاى اين الگو، پيشينه تاريخى مسلمانان بود:
پس از ظهور اسلام مسلمانان در سايه تعاليم اسلامى به عزت و شكوه و پيشرفتهاى
چشمگيرى دست يافتند و تا قرن چهارم هجرى قمرى به تمدنى شكوفا رسيدند كه به «عصر
طلايى» شهرت دارد. اما اين تمدن به مرور رو به ضعف نهاد. برپايه اين ديدگاه، سبب
ضعف و عقبماندگى مسلمانان بىشك در فرهنگ بومى نبود؛ چراكه اين فرهنگ و آموزههاى
آن توانست تمدنى شكوفا ايجاد كند و حتى به اعتراف مستشرقان، الهامبخش اروپاييان
گرديد. نگرش تعالى، پيشرفت را در تمسك به آموزههاى اسلامى و از اينسو عقبماندگى
را در فاصله گرفتن از اسلام مىدانست.
به هر روى، تلاش مسلمانان در دو قرن اخير براى بيرون آمدن از ضعفى
بود كه بخشى از آن بهدليل سلطه استعمار و بخشى ديگر به سبب سيطره حاكمان نالايق
اسلامى ايجاد شده بود. در اين تلاش، متفكران و مصلحان دينى درپى آن بودند تا براى
برونرفت از بحران