عميق در ذهن ايرانيان شكل گيرد كه چرا ما عقب ماندهايم و غرب
ترقى كرد؟ بدينسان، از اين دوران به بعد ديدگاههاى مختلفى براى پاسخ به اين سؤال
مطرح گرديد تا شايد ايران از اين وضعيت بيرون آيد.
برخى در پاسخ به اين سؤال بهمنظور بيرونآمدن از وضعيت موجود، فرهنگ
و سنتهاى موجود را مهمترين عامل دانستند و بر حذف آن و اخذ فرهنگ ترقىخواهى
براى رسيدن به پيشرفت، تأكيد كردند. در اين ميان برخى ديگر، حاكمان مسبتد را عامل
اين عقبماندگى مىانگاشتند و پارهاى ديگر نيز فاصله گرفتن از آموزههاى دينى را.
با توجه به پاسخهاى دادهشده به اين پرسش، از اين دوران به بعد دو
جريان فكرى درايران معاصر شكل گرفت كه يكى تمسك به آموزههاى دينى را براى پيشرفت
مناسبمىديد و ديگرى با توجه به نگرش غربگراى خود، فراموش كردن سنتهاى
خودىوبهرهگيرى از مبانى معرفتشناسى و انسانشناسى غربى را براى رسيدن به ترقى
مؤثرمىدانست.
درحقيقت گروه اخير كه به دنبال ترقى (رسيدن به وضعيت غرب) بود، در دو
دوره قاجاريه و پهلوى راهى متفاوت را طى نمود؛ چنانكه در دوره قاجاريه، اين
انديشه به نگرشى شبهترقى توأم با غربزدگى منجر گرديد. اولين نوع انحراف در
فرايند توسعه در ايران كه استقلال و هويت ايرانى- اسلامى را خدشهدار نمود، در اين
نگرش شكل گرفت. در دوره پهلوى نيز همين نگرش شبهترقى غربزده با شعار
باستانگرايى بروز كرد كه به همان سرنوشت دوره قاجاريه دچار شد. و اين در حالى است
كه در ايران معاصر، همواره مبانى معرفتشناسى و انسانشناسى غربى و نيز مبانى
معرفتشناسى و انسانشناسى اسلامى، دو مسير اصلى رسيدن به پيشرفت معرفى شدهاند.
ازاينرو مىتوان اذعان داشت كه نگرش كلان به موضوع پيشرفت در ايران، يكى در تفكر
و انديشه غربى ريشه داشت و ديگرى در ماهيت و سرشت كاملًا دينى و الهى؛ آنسان كه
اين دو جريان فكرى را مىتوان در قالب دو الگوى شبهترقى غربگرا و تعالىخواهى
اسلامى ارزيابى كرد. تعالىخواهى اسلامى رسيدن به پيشرفت را متناسب با ديدگاههاى
اعتقادى و فرهنگ اسلامى- ايرانى مىدانست.