اين سازمان در سال 52 تا 54 دچار تحول عميق در درون خود گرديد و
بسيارى از نيروهاى آن به ماركسيسم گرويدند. كسانى هم كه با اين اقدام مخالفت
كردند، كشته شدند و بدينرو تنها تنى چند در زندان باقى ماندند كه پس از آزاد شدن،
در آستانه انقلاب اسلامى بار ديگر اين سازمان را فعال كردند. اين گروه پس از چند
سال كار فكرى، به اقدامات نظامى عليه شاه روى آورد كه البته به سرعت نيز سركوب شد.[1] آشنايى آنان با مذهب اغلب از طريق
آثار مهندس بازرگان بود؛ چنانكه به نوشته خود سازمان، پس از قرآن و نهجالبلاغه،
آموزشهاى دينى آنها بر محور كتاب راه طىشده (از آثار مهندس بازرگان) بود كه مورد بحث و واكاوى قرار مىگرفت.[2] ايدئولوژى آنان نشان مىداد كه
سازمان به روحانيت و مرجعيت اعتقادى ندارد و تنها در انديشه استفاده ابزارى از
آنهاست. يكى از مظاهر بىاعتقادى مجاهدين به اسلام حوزوى، عدمباور به رساله عمليه
بود كه آن را محصول شرايط دوره فئوداليسم مىدانستند. آنها همچنين در مسائل
اعتقادى برداشت ويژه خويش را داشتند.[3] با وجود
اختلاف فكرى سازمان با روحانيت، مجاهدين تلاش مىكردند با روشهاى منافقانه، از
جايگاه و نفوذ روحانيان و حتى شخص حضرت امام (قدس سره) استفاده كنند. در اين
زمينه، سازمان فعاليت ويژهاى را آغاز كرد تا شايد از امام (قدس سره) براى خود
تأييديه بگيرد، ولى ايشان با وجود توصيه برخى روحانيون انقلابى، در اقدامى
دورانديشانه از تأييد سازمان مجاهدين خوددارى نمود و از آنها كمترين حمايتى نكرد.
سازمان مجاهدين در پيروزى انقلاب اسلامى نقش درخورى نداشت، اما
هنگامى كه پيروزى را قطعى ديد، به ظاهرسازى و روشهاى منافقانه روى آورد و خود را
همراه انقلاب و حركت مردمى نشان داد و در واقع از همينروى بود كه به منافقين شهرت
يافتند. اعضاى اين