responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : خدا خانه دارد نویسنده : شهيدى، فاطمه    جلد : 1  صفحه : 53

رميدن تصويرها، گسستن سايه‌ها، گريز جوى‌ها، ترك زمين، تفتيدن خاك، بيابان ... رسيديم. هان! اين زمين، بهشت را بلعيده بوديم.

پوشش‌ها فرو ريخت. تن‌پوشى كه بخشيده بودند، گرفتند. عريانى! ناگهان فقط ما بوديم و برهنگى. هيچ باقى نبود؛ حتى لايه‌اى. عريانى بى حد و مرز. از ما فقط سگى مانده بود؛ خوك، مار و روباه و سوراخى نبود. بيابان پناهى نداشت. برگ، برگ، برگ بياوريد! و بزرگى هيچ برگى براى پوشاندن تمامى يك سگ، يك حيوان، كافى نبود.

تو زشت شده بودى. براى توصيفت كلمه نداشتم. كلمه‌هاى من از جنس بالا بودند. تو هم براى من كلمه نداشتى. فقط فهميدى كه شبيه هيچ چيز بهشت نيستم و فكر كردى اين يعنى زشت.

بايد از هم فرار مى‌كرديم ولى تنهايى بيابان آن قدر وسيع بود كه يك لحظه ترديد كنيم. گفتم: «بيا با هم باشيم!» گفتى: «نيشم مى‌زنى.» گفتم: «تا بيايم بزنم، تو مرا پاره كرده‌اى!» به سياهى غليظ روبه رو خيره شدى:

«مى‌شود با هم باشيم؟»

از كتاب‌فروشى كه زدم بيرون، ديدمت. توى ايستگاه اتوبوس، ايستاده بودى. سرت پايين بود و داشتى با پيش و پس كردن كفش هايت روى آسفالت داغ طرح مى‌كشيدى. توى اين ميدان شلوغ كه غلظت عبور آدم‌ها از دود هم بيشتر بود، چطور شناخته بودمت؟ نمى‌دانم! لابد همان طور كه تو تا سربلند كردى از دور مرا ديدى.

گفتى: «ما دو تا چند وقت است هم را نديده‌ايم؟» گفتم: «از سيب تا حالا! هنوز هم پى برگ مى‌گردى؟» تلخ خنديدى: «برگ اندازه من؟» و به عبور

نام کتاب : خدا خانه دارد نویسنده : شهيدى، فاطمه    جلد : 1  صفحه : 53
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست