responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : خدا خانه دارد نویسنده : شهيدى، فاطمه    جلد : 1  صفحه : 24

مدرن! هندسه‌ى عشق رفته بود. ما فقط تا همين جا همسفر بوديم. بعد از اين داستان من است. تو نيستى. تو با سهمت برگشته‌اى به خيمه‌ات. من!

گفتم: «سهم من؟» گفتند: «فقط قال رسول اللَّه»! موريانه شدم. افتادم به جان كاغذها. دربه در پى او. سعى كردم. نفهميدم. وقتى خيلى دور باشى همين مى‌شود ديگر. زبانت هم. يكى بايد مى‌بود. يكى در اين ميان. بين من و او. يك دست. دست سوم. دست مرا يكى بايد مى‌رساند و كجا بود آن دست؟ من ته چاه بودم، قبول. او بالا بود. فقط اگر يك ريسمان و كجا بود آن ريسمان؟ من تنها بودم. خيلى تنها.

دلشان سوخت. گفتند: «بهش تصويرى بدهيم». رنج كشيدند. خيلى.

كلمه به كلمه از دل تاريخ او را در آوردند. سيره! سنت! با پاره‌هاى تاريخ او را دوباره ساختند. من بوسيدمش خيلى. خيلى. وقتى هيچ چيز نيست، يك تصوير چه غنيمتى است. مقدس بود. خيلى. شمايل را مى‌گويم. همان كه به من داده بودند. به درد بوسيدن مى‌خورد. روى چشم كشيدن. به ديوار زدن.

فقط ...

فقط انگشت‌هايش دست من را نمى‌گرفت. جان نداشتند انگار.

انگشت‌ها را مى‌گويم. نمى‌شد دست بدهم دستش. نمى‌شد به او بياويزم.

دلم مى‌گرفت.

حساب كردم. شمردم. تصوير من، فقط ده سال بود. دوباره شمردم.

چيزى كم بود. 13 سال از او كم بود. پيامبرى كه به من داده بودند، پيامبر مدينه بود. فقط. مردى مقدس در بالاى اتاقى. شبستان مسجدى. يارانش نشسته‌اند. دور تا دور. با ادب. كسانى مى‌آيند. براى دست بوس. عرض‌

نام کتاب : خدا خانه دارد نویسنده : شهيدى، فاطمه    جلد : 1  صفحه : 24
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست