در مورد ركن دوم امامت، يعنى علم نيز وضع به همين منوال است. ائمه عليهم
السّلام همواره بر اين مطلب تأكيد داشتند كه تنها اينان وارثان علم رسول خدايند و
جفر و جامعه و غير ذلك پيش آنهاست.[2]
از طرفى امير المؤمنين على عليه السّلام را ديديم كه سعى داشت از
همان اوان كودكى امام حسن عليه السّلام، صفت علم امامت را در او اثبات كند، تا
آگاهىاش از علومى كه ديگران به ذرهاى از آن نرسيدهاند، دليلى بر امامت و رهبرى
حضرت باشد.
ملاحظه مىشود كه امير المؤمنين اهتمام مىورزيد تا علم امام را براى
كسانى كه خلافت را به دست گرفتهاند و صاحبان اصلى آن را از حق خدادادى آنان محروم
كرده و به كنارى زدهاند اظهار كند، و در نتيجه به آنان و امت مسلمان بفهماند كه
اينان شايستگى چيزى را كه در دست گرفتهاند ندارند، چه رسد به اين كه كوچكترين حقى
در آن داشته باشند.
در اين باره، آن حضرت اسلوبى در پيش گرفت كه موجب گرديد مردم آن را
براى يكديگر نقل كنند و در مجالس خود از آن به عنوان يكى از نوادر نام ببرند. چرا
كه پاسخ كودكى كه هنوز به سن ده سالگى نرسيده به پرسشهاى مشكل و غامض، چيزى است
كه موجب دهشت و شگفتى مردم شده، توجه آنان
[1] - ر. ك: الغدير. ج 1؛ دلائل الصدق، ج 3 و منابع
ديگر.
[2] - ر. ك: مكاتيب الرسول، ج 1، ص 59- 89. در اين كتاب،
پيرامون كتابهاى« جفر» و« جامعه» و غيره و استشهادات ائمه عليهم السّلام به
آنها، به طور مفصّل بحث شده است. جالب اينجاست كه بنى عباس تلاش مىكردند كه
بگويند: صحيفه دولت نزد آنان است، لكن اين صحيفه به محمد بن حنفيه و سپس به على
عليه السّلام مىرسد. ما به اين مطلب در كتاب زندگانى سياسى امام رضا عليه السّلام
اشاره كرديم. امويان هم تلاش كردند تا چنين ادعايى داشته باشند. ر. ك: المحاضرات،
ج 2، ص 343.