مرحوم حاج شيخ حبيت الله، بزرگان گلپايگان مىشناسد؛ از اوتاد و
ابدال بود. روزى در پاسخ اين سؤال من كه چگونه به كمالات معنوى دست يافتى؟
فرمودند: ماجرا اين است مرا به بيمارستان بردند و بسترى كردند روزى حال من منقلب
شد. رو كردم به طرف حرم امام رضا عليه السلام و گفتم: آقا مدت چهل سال است كه
نيمههاى شب حتى در سرماى شديد زمستان و گرماى تابستان پشت حرم شما مىآمدم و
نمازم شب مىخواندم تا در حرم باز شود، اولين كسى بودم كه هميشه وارد حرم مىشدم
من اكنون در اينجا هستم حالا مىبينيم شما چه مىكنيد.
اين را تا گفتم ناگهان ديدم روزگار ديگرى است باغستانى است تختى در
ميان باغ گذاشته شده و آقا علىبن موسىالرضا عليه السلام بر روى آن تخت نشستهاند
و من هم كنارشان بودم بدون هيچ گفتگويى يك طاقه گل چيدند و به من دادند بعد متوجه
شدم كه خبرى نيست، گل را گرفته بودم به هر فرد مريضى مىزدم خوب مىشد. سرطانىها
خوب مىشدند. اين كار تا زمانى بود كه ارباب معصيت با من دست نداده بودند. هر شب
دست ارباب معصيت به دستم مىكشيدم خوب نمىشد. فقط دردش تخفيف مىيافت كه بعد با
دعا و توسلى كه داشتم كار اثر خودش را مىكرد.