كرده، مضمون جواهر مكنونش را معلوم
مىنمودم، شروع به سطر ديگر ناكرده، پيشينه را به آب ديده مىشستم، و به اين طريق
از ديده كجبين حساد مىنهفتم و با خويشتن همواره چنين مىگفتم، مصرع:
«ترسم
كه سرم در سر اين نامه رود».
اتفاق، هيچكس از اين سرّ خفى اطلاع نيافته، به عالم السرّ و
الخفيّات، تكيه كنان جوابش را با آب پياز در بياض راز نوشته با قاصد مشار اليه
اعاده كرد. اگرچه راقمش كه از نيكخواهان اوجاغ ماست، بعد از ايمان او به غلاظ و
شداد، خبردار شده است، فامّا از او باكى نداريم. بيم ما اندر آن است كه مبادا
ابواب[1] اخلاص مآب
گرفتار گشته، همگى مستحق عتاب عقاب گرديم. حسبى اللّه و نعم الوكيل. در هر باب
توكّل به جناب مسبّب الأسباب كرده، اميدواريم كه پرستاريم[2]
و بزرگوار سركار، سرّ كار بندگان خويشتن به عنايت خود نگه دارد و ما را به منزل
مقصود در رساناد. فهو المراد.
امناى دولت كه اين عريضه و كاغذ محرمانه محمد بيگ را مطالعه نمودند،
غرق درياى بهت و حيرت شده، بعد المشاوره قرار بر اين گذارند كه به عنوان نامه
سومين، يك طغرا سرزنشنامه از جانب سلطان نوشته، يك رشته تسبيح و يك خرقه و يك
كشكول هم به شاه اسماعيل ارسال داشته، او را به جنگ تحريض نمايند. بنابراين، اين
نامه را كه ترجمهاش در ذيل مندرج است به تركى نوشته، به توسط يكى از اسراى قزلباش
ارسال داشتند.
صورت سرزنشنامه سلطان سليم
اسماعيل بهادر- أصلح الله شأنه- در وصول مثال لازم الامتثال واضح
گردد كه چون به حد تواتر رسيد كه از براى هتك پرده اسلام، شريعت سيّد الانام- عليه
الصلاة و السلام- قيام تام نموده، لهذا ائمه و علما- كثّر الله امثالهم الى يوم
الجزاء، بأسرهم فتوى دادند كه به واسطه اظفار خنجر تيغ آبدار حك كردن نقطه طينت
مضرت نهادت را كه مركز دائره فتنه و فساد است، از صفحه روزگار، به كافّه مسلمين
عموما و به سلاطين اولى الامر و به خواقين ذوى القدر خصوصا، از جمله واجبات است؛
بنا بر آن محض از براى احياى مراسم دين محمدى و اقامت ناموس شرايع احمدى، با لشكر
بىشمار دشمن شكار به قصد تو به بلاد شرق توجه همايون نموده و در مضمون شريف
نامجات سابق كه چند ماه قبل از اين ارسال گرديد، فرموده بودم كه هنگامى كه نواحى و
اراضى كه از جهت شاهى در تحت تصرّف تو است به ظل ظليل رايات فتح آيات من مستسعد
گردد «اگر مردى به ميدان بيا» كه مشيّت و ارادت حق سبحانه و تعالى به هر چه تعلق
گرفته، به ظهور بيايد.