نيز پنج شش هزار نفر طعمه شمشير گرديده و از
لشكر ما نيز دويست نفر قرامانى و صد و سى نفر از لشكر آناطولى و صد و پنجاه نفر
كردستانى و جزوى هم از ينگىچرى كشته گشتهاند.
سردار پاشا انعام و خلعت چاپارها را داده، به زودى به سمت دربار
همايون روانه داشت.
[در بيان شكست قزلباش از روميان در دياربكر]
توضيح: تفصيل اين فقره را صاحب احسن التواريخ[1]
از اين قرار ضبط كرده است:
بعد از چند روز خبر آمد كه بيغلو چاوش قريب بيست و چهار هزار سوار و
پياده مجتمع ساخته، از آمد بيرون آمده، بنا بر آن، قراخان از اردوى خود جدا شده،
به طرف معسكر بيغلو چاوش- محمد پاشاى بيگلربيگى- آورده در قورق سر ماردين معسكر
ساخت. و آن وقت متوجه آن شد كه به زودى به مقاتله خصم توجه نمايد و مجددا اديم
زمين را از خون عدو گلرنگ سازد و قوورمش سلطان قاجار نيز او را ترغيب مىنمود و
مىگفت كه دشمنان خاندان صفويه را بيش از اين مهلت نمىبايد داد و به زخم شمشير و
خنجر رخنهها در ديوار وجودشان مىبايد گشاد.
اما در آن اوان، از نزد خاقان اسكندرشأن، قورچى رسيده بود و حكم آورد
كه مقابله نكند تا از اين جانب امداد نرسد و ساير مردمان نيز سرعت در محاربه مصلحت
نمىدانستند و مىگفتند تا زمان وصول كومك با حريف، دست در كمر نمىبايد زدن. خان
راى قدورمش سلطان را قريب به صواب تصور نموده، روز ديگر برابرش گردون خرام سوار
شده، اعلام را برافراخته، جوانغار را چنانكه بايد [و شايد] مرتّب ساخته، از آن
جانب بيغلو چاوش نيز ميمنه و ميسره را به مردان كار استحكام داد و در پيش لشكر خود
ارّابهها پر از ضربزن و فرنگى تعبيه نمود و اطراف آن را با زنجير به يكديگر بست
و پس جنود را به شتران و كتبلكه مضبوط گردانيد. و چون هر دو لشكر در آن صحرا كه
نمونه شب محشر بود، مرتّب گشت، بار اول غازيان شمشيرها را آخته و نيزهها را بر
مخالفان راست ساخته، بر روميان جلا انداختند و دست چپ و راست را از جا برداشته به
قلب رسانيدند. چون راه فرار روميان مسدود بود، ناچار به جنگ شروع نمودند. منقول
است كه در آن روز جمعى از روميه از ضرب شمشير غازيان اسب را گذاشته پا بر دوش
يكديگر نهاده مىگرديدند.
ز
هيبت بلارك چون برگ گندنان
شخص
مبارزان شده چون شاخ زعفران
از
صاعقه چون باطن آتشكده زمين
وز
زلزله چون ظاهر فالج شده زمان
غازيان [رستم] توان، به ضرب تيغ بران رخنه در جان جوانان انداخته،
خرمن بقاى ايشان را به باد فنا دادند. زبان تيغ آيه
«كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ»[2] به گوش جان فرومىخواندند و صفير تير پيغام