كرد از آغاز تا به آخر گوش
خونش اندر رگ از غضب زد جوش
بر فرزدق گرفت حالى دَقْ
همچو بر مرغِ خوشنوا عَقْعَقْ
ساخت در چشمِ شاميان خوارش
حبس فرمود بهرِ آن كارش ...
قصهى مدحِ بو فِراسِ رشيد
چون بدان شاه حقشناس رسيد
از درم بهرِ آن نكو گفتار
كرد حالى روان ده و دوهزار
بو فِراس آن درم نكرد قبول
گفت مقصود من خدا و رسول
بود از آن مدح نى نَوال و عَطا
زانكه عمرِ شريف را ز خطا
همهجا از براى هرهَمَجى
كردهام صرف در مديح و هَجى
تافتم سوى اين مديح عنان
بهرِ كَفّارتِ چُنان سخنان
قال زينُ العِباد و العُبَّاد
ما نُؤَدّيه عِوَض و لا نَرتَاد
زانكه ما اهلِ بيتِ احسانيم
هرچه داديم باز نستانيم
چون فرزدق به آن وفا و كرم
گشت بينا قبول كرد درم 5
***