اولًا:
اين توجيه تحتِ نقابهاى گذشته و براى شرايط ويژهاى صدور يافت؛ زيرا مىگويد:
«وإنّي
ذكرتُ قوماً ...»
(من
قومى را به ياد آوردم ...) و
«أُمنية
كأُمنية أهل الكتاب»
(آرزوبافى!
چون آرزوى اهل كتاب).
ما
به اسرار پشت پرده اين ماجرا، هنگامى كه به عامل پايانى بپردازيم اشاره مىكنيم.
افزون
بر اين، مىتوان گفت: اين تصوُّر از سوى خليفه، در ارتباط با صحابيان نخستين
پذيرفته نيست؛ زيرا اين علت، آنان را در بر نمىگيرد.
ثانياً:
اين تعليل، پيچيدگى و ابهام فراوانى را در بر دارد. امرى كه شك را برمىانگيزاند
اين است كه ترس (از ترك قرآن) سبب اصلى براى منع خليفه باشد؛ زيرا هيچ يك از
مسلمانان منكر اين نيست كه ترك قرآن و پرداختن به غير آن، منهى عنه و حرام
مىباشد، ليكن اين ادعا كه اشتغال به غير قرآن به تركِ قرآن مىانجامد، خلطى آشكار
و سخنى نادقيق است چراكه آنچه منافى قرآن باشد (مانند روى آوردن به تورات و انجيل
و عقايد و نظراتِ موجود در آنها) به تركِ قرآن منجر مىشود. امّا عنايت و توجّه به
مُفَسِّر قرآن و تبيينگرِ آن- چنان كه خداى متعال فرمود:
لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ[1])
(ما اين قرآن را فرستاديم تا براى مردم تبيين كنى)- و اين كار را ترك و هجران قرآن
شمردن، خيال پردازى وخلط ميانِ حق وباطل است ... زيرا روى آوردن به حديث، روى
آوردن به قرآن در راستاى تفسير و كشف مضامينِ آن مىباشد.
ثالثاً:
لازمه اين توجيه خليفه، متهم ساختن صحابه به ناتوانى در جداسازى ميان كلام خدا (كه
آن را حفظ و نقل مىكردند) و سخن پيامبر است (كه در مقام تفسير و شرح صادر شده
بود) در حالى كه مىدانيم نصّ قرآن با قالبِ خاص و بلاغتِ متمايز و جذبه