تَأْخُذَه
وَفي الحَقّ أَن تُمنَعَهُ، فَاصْبِر مَغموماً أو مُتْ مُتَأَسِّفاً، فَنَظَرْتُ
فَإذا لَيْسَ لي رافدٌ ولا ذابٌّ ولا مُساعِدٌ إلّا أَهْلَ بيتي؛
بار
خدايا از تو بر قريش يارى مىخواهم كه پيوند خويشاونديم را بريدند و كار را بر من
واژگون گردانيدند و براى ستيز با من فراهم گرديدند در حقّى- كه از آنِ من بود نه
آنان- و بدان سزاوارتر بودم از ديگران، و گفتند: حق را توانى به دست آورد، و
توانند تو را از آن منع كرد. پس كنون شكيبا باش افسرده يا بمير به حسرت مُرده، و
نگريستم و ديدم نه مرا يارى است، نه مدافعى و مددكارى جز كسانم[1].
ج و
مىفرمايد:
حَتّي
إذا قَبَضَ اللهُ رَسوله صلي الله عليه و آله رَجَعَ قومٌ عَلَي الأَعقاب،
وغَالتْهُمُ السُّبُل، وَاتَّكَلوا عَلَي الوَلائج وَوَصَلُوا غَيْرَ الرَّحِم،
وَهَجَروا السَّبَبَ الَّذي أُمِرُوا بِمَوَدَّته، وَنَقَلُوا البِناءَ عَن رَصِّ
أَساسِه، فبَنَوْهُ في غَيْرِ مَوضِعِه؛
و
چون خدا فرستاده خود را نزد خويش برد، گروهى به گذشته جاهلى خود بازگشتند، و با
پيمودن راههاى گوناگون به گمراهى رسيدند، و به دوستانى كه خود گزيدند پيوستند؛ و
از خويشاوند گسستند. از وسيلتى كه به دوستى آن مأمور بودند جدا افتادند، و بنيان
را از بُن برافكندند، ودر جاى ديگر بنا نهادند[2].
ج
از امام باقر عليه السلام نقل شده كه به بعضى از اصحابش فرمود:
اى
فلانى، نمىدانى كه ما از ظلم قريش و همدستى آنها عليه خود چهها كه نديديم! و
شيعيان و دوستداران ما از دست اين مردم چهها كه نكشيدند!
رسول
خدا رحلت كرد وخبر داد كه ما به حكومت بر مردم اولى هستيم. امّا قريش عليه ما متحد
شدند تا اينكه خلافت را از معدنِ آن بيرون آوردند. به حق ما و حُجّتِ ما عليه
انصار احتجاج كردند [تا آنكه بر حكومت سيطره يافتند] آن