به
عنوان جايگزين حديث پيامبر يا توجيه منع از تدوين، ابوبكر و عمر اين سخن را مطرح
ساختند كه «ميان ما و شما كتاب خدا هست!»، «كتاب خدا ما را كافى است»، «كتاب خدا
را هرگز به چيزى نمىپوشانم»؛ چراكه با اين نقشه مىتوانستند از تعبّد به نصوص
سنّت، بگريزند و آزادى عملِ بيشترى به دست آورند.
7.
اجازه اجتهاد و قياس
از
آنجا كه عمر دريافت درباره مسائل بسيارى، احاديثى سراغ ندارد، ضرورى ديد كه به خود
و صحابه اجازه دهد كه به اجتهاد بپردازند و قياس و مصلحت و ... مبانى اساسى در
قانونگذارى اسلامى باشد.
8.
تلاش براى انحصار اجتهاد
اجتهاد-
با اين وسعت- در ميان صحابه رواج يافت، آرا و نظرات گوناگون و مختلفى پديد آمد و
ترجيح رأيى بر رأى ديگر دشوار شد. همين امر خليفه را برانگيخت كه به منبر رود و
صحابه را از اختلاف برحذر دارد، نيز به كسانى كه نزدش گرد آمده بودند گفت: «ما
داناى شماييم! از شما مىگيريم و بر شما بازمىگردانيم»[1].
تأكيد
بر سيره ابوبكر و عمر در «شورا» و اجازه عثمان و معاويه در اكتفا به احاديثى كه در
عهد عُمَر به آن عمل شده است، و فرمان عمر بن عبدالعزيز به حصر تدوين به سنّت
ابوبكر و عمر (نه غير آن دو)[2] و ... دلالت
مىكند بر اينكه نظرات ابوبكر و عُمَر به صورت سنّت عملى درآمد، و اجتهاد آن دو،
اصل سومى در تشريع اسلامى شد كه خود شيخين ادعاى آن را نداشتند.
[2] . حاجب بن خليفه بُرجُمى مىگويد: عمر بن عبدالعزيز
را ديدم كه در زمان خلافتش براى مردم خطبه مىخواند و مىگفت:« بدانيد! آنچه را
پيامبر و دو صاحبش[ ابوبكر و عمر] سنّت كردند، دين ماست. به همان بسنده مىكنيم؛
و آنچه را ديگران گفتند، به كنارى مىنهيم!»( حلية الأولياء 5: 298؛ تاريخ الخلفاء
1: 241).