سليمان نزد
عبدالملك بازگشت و ماجرا را باز گفت. عبدالملك گفت: چه حجّتى دارى كه كتابى بياورى
كه فضلى در آن براى ما نيست؟! اهل شام را به امورى آگاه مىسازى كه ما نمىخواهيم
آنها را بفهمند.
سليمان
گفت: به همين جهت من دستور دادم آن نوشته استنساخ شده را نابود سازند تا اينكه رأى
اميرالمؤمنين را جويا شوم.
اكنون
در ادامه بحث، مراحل منع و سير پلكانى آن را بيان مىكنيم و اينكه چگونه به تدريج منع،
اين مواضع را سپرى ساخت تا آنجا كه نظريه منع تدوين حديث و فتح باب اجتهاد، به
عنوان قانونى نهادينه در صدر اسلام درآمد.
اين
حقيقت، از ميانِ همه ملابساتى كه تاكنون دريافتيم و از اين پس خواهيم شناخت، به
دست مىآيد.