شاخصهايى
هست كه دلالت مىكند اين حديث در اوائل خلافت عثمان جعل شد؛ چراكه عمر و
عبدالرحمان بن عوف از دو چيز بيم داشتند:
1.
كسى بر مسند خلافت نشيند كه اجتهاد ابوبكر و عمر را برنتابد.
2.
اجتهاد افسار گسيخته و بىحد و مرز، سريان يابد.
زيرا
تعدُّد مراكز فتوا و حجّت دانستن رأى همه، اگر ميدان داده مىشد- به ويژه در آن
برهه از تاريخ اسلام- هيچ كس نمىتوانست در مقابل آن بايستد. از اين روست كه ابن
عوف به عثمان مىتازد كه چرا امورى را مىآورد كه در عهد شيخين سابقه ندارد، و از
او مىخواهد كه بر اجتهادات ابوبكر و عُمَر بازايستد و از آنها فراتر نرود.
ليكن
عثمان خواسته ابن عوف را برنياورد و قول او را نپذيرفت؛ چراكه خود را كمتر از
ابوبكر و عمر نمىديد تا دنبالهرو آثار آنها- در اجتهاد- باشد، و دليلى بر ترجيح
رأى آن دو بر رأى خودش نمى ديد. اگر ابوبكر و عمر از طريق دادنِ دختر به پيامبر
صلى الله عليه و آله با او خويشاوند بودند، عثمان- به تنهايى- دو دختر پيامبر را
(به نقل بعضى از اخبار) گرفت و از دو طريق به پيامبر پيوند يافت!!
آرى،
عثمان با خود مىگفت: اگر اجتهاد مشروع است، چرا من در احكام اجتهاد نورزم؟ چگونه
اينان به خود حق مىدهند كه مرا ملزم به پيروى رأى شيخين سازند و اينكه آثار آن دو
را پى گيرم، در حالى كه مىبينم آن دو به قول پيامبر متعبّد نبودند، و از پيشِ خود
دست به اجتهاد مىزدند؟! اگر اجتهاد جايز نيست، چرا براى آنان مباح مىدانند و مرا
از آن باز مىدارند؟
نگرشها
درباره اين معادله مختلف بود. ابن عوف و همطرازان فكرىاش، محدود ساختن دائره
اجتهاد و رأى را به سيره شيخين، مد نظر داشتند و عثمان را به آن ملزم مىكردند و
از او مىخواستند كه به عهدى كه ملتزم شده، وفا كند.
در
حالى كه موضع امام على عليه السلام بر خلاف اين نگرش بود. آن حضرت خطاى موازنه
مورد نظر را دريافت و اينكه طريق اجتهاد باز است و ويژه كسى نيست؛ از اين رو به
ابن عوف فرمود: