آرى، سيره
ابوبكر و عمر در شريعت اجرا شد و بازپرسى خلفا پديدهاى گشت كه صحابه در تعامل با
آنان در پيش گرفتند. خلفا اين ترفند را حس كردند و به تهديد اين گونه كسان
پرداختند.
در
تاريخ دمشق و حياة الصحابة آمده است:
سعيد
بن سفيان مسئلهاى را از عثمان پرسيد، عثمان گفت: آيا از كس ديگر- پيش از من- آن
را پرسيدهاى؟
گفت:
نه.
عثمان
گفت: اگر از احَدى پيش از من آن را استفتا كرده باشى و فتواى او بر خلاف فتواى من
باشد، گردنت را مىزنم[1].
خواننده
را با اين سخن- بىآنكه تعليقى بر آن بزنيم- وامىگذاريم.
دنباله
روى از عمر در تعليل منع تدوين
دوستداران
خليفه- به طور گسترده- به نقل تعليلهاى عمر در منع از تدوين، پرداختند. تعليلهاى
ديگران (صحابيانى كه از تدوين نهى مىكردند) با تعليلهاى عُمَر هماهنگ گشت. اين
امر، نمايانگر آن است كه خليفه و يارانِ وى، پشت پرده اين حقيقتِ سياسى قرار
داشتند.
عمر-
از بيم اختلاط سنّت با قرآن- به ترك تدوين فراخواند يا اين توجيه را مطرح ساخت كه
مردم به حديث گرايش مىيابند و قرآن را وامىگذارند! عين همين تعليل را در حديث
ابو هُرَيره مىيابيم و در آنچه از ابن مسعود و ابو سعيد و ابو موسى اشعرى، حكايت
شده است.
*
عبدالرحمان بن زيد بن اسلم، از پدرش، از عطاء بن يَسار، از ابو هُرَيْرَه روايت
مىكند كه گفت:
رسول
خدا بر ما درآمد در حالى كه احاديث را مىنوشتيم، فرمود: چه مىنويسيد؟
[1] . تاريخ دمشق 1: 248؛ تهذيب تاريخ دمشق 1: 54( متن
از اين مأخذ است)؛ حياة الصحاب- ه 2: 390- 391.