6.
«إنّ الخالق لا يوصف إلّا بما وصف به نفسه، و كيف يوصف الخالق الذى تعجز الحواس أن
تدركه و الأوهام أن تناله، و الخطرات أن تحدّه، و الأبصار عن الإحاطة به؟ جلّ عمّا
يصفه الواصفون ناء فى قربه، و قريب فى نأيه، كيّف الكيفيّة فلا يقال له كيف؟ و
أيّن الأين، فلا يقال له أين؟ هو منقطع الكيفوفيّة و الأينونيّة، فهو الأحد الصمد
كما وصف نفسه، و الواصفون لا يبلغون نعته، لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا
أحد»؛[1]
6.
آفريدگار جهان، جز با آنچه خويشتن را بدان توصيف فرموده، قابل وصف نيست،
آفريدگارى كه حواس [پنجگانه] از درك او عاجز است و وهم و خيال بدو نرسد و در
تصور و گمان نگنجد و ديدگان از احاطه بر او ناتوانند، چگونه قابل توصيف است؟ او
برتر از وصف وصفكنندگان است، در نزديكىاش دور، و در دورىاش نزديك است. چگونگى
را او به وجود آورده، بنابراين، بدو گفته نمىشود چگونه؟ كجا را او پديد آورده،
ازاينرو بدو گفته نمىشود كجا؟ چگونگى و كجايى آنجا كه به او مىرسد پايان
مىپذيرد و معنا ندارد، او خداى يكتا و بىنياز است، همانگونه كه خويشتن را وصف
نموده است، وصفكنندگان به صفات او دست نيابند، او نزاده و زاده نشده است و همتايى
ندارد.[2]
[2] . ابو المفضل شيبانى، از احمد بن مطوق بن سوار، از
مغيرة بن محمد بن مهلب، از عبد الغفّار بن كثير، از ابراهيم بن حميد، از ابو هاشم،
از مجاهد، از ابن عباس نقل كرده كه گفت فردى يهودى به نام نعثل خدمت رسول خدا صلّى
اللّه عليه و اله و سلم رسيد و عرض كرد اى محمد! اگر به پرسشهايى كه همواره در
دلم خطور مىكند پاسخ دهى، به دست تو مسلمان خواهم شد. حضرت فرمود اى ابو عمار!
بپرس عرض كرد اى محمد! پروردگارت را برايم توصيف نما. حضرت فرمود ...