شدند، زهرا
فرمود: من راز رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلم را فاش نخواهم ساخت.
ولى
پس از وفات پدر بزرگوارش، راز اين ماجرا را از او پرسيدند، در پاسخ فرمود:
«أخبرنى
رسول الله صلّى اللّه عليه و اله و سلم أنه قد حضر اجله و انه يقبض فى وجعه هذا،
فبكيت ثم أخبرنى أنى اوّل اهله لحوقا به فضحكت»؛[1]
رسول
خدا به من خبر داد كه وفاتش نزديك است و در اثر اين بيمارى دنيا را وداع خواهد
گفت، من گريستم ولى پس از آنكه آگاهم ساخت من نخستين كسى از خانوادهاش هستم كه
به وى مىپيوندم، خندان شدم.
3.
آخرين لحظات عمر پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و سلم
على
عليه السّلام تا آخرين لحظات زندگى رسول اكرم صلّى اللّه عليه و اله و سلم
سايهوار در كنار آن بزرگوار قرار داشت. پيامبر سفارشات خود را به او مىگفت و علم
و دانش به او مىآموخت و رازهايش را به او مىسپرد. پيامبر در واپسين لحظات فرمود:
برادرم
را فرابخوانيد.
از
آنجا كه پيامبر مأموريتى به على عليه السّلام سپرده بود، در غياب وى برخى از
مسلمانان [به جاى او] خدمت حضرت رسيدند، ولى رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلم
به آنان اعتنايى نكرد تا آنكه على خود وارد شد، حضرت به او فرمود: نزديكم بيا،
على عليه السّلام به او نزديك شد، رسول اكرم صلّى اللّه عليه و اله و سلم به سينه
مبارك او تكيه زد و همچنان در آنحال با وى سخن مىگفت تا اينكه نشانههاى
احتضار در وجود مقدس او پديدار گشت[2]. روح
مطهّر پيامبر والامقام اسلام عليه السّلام در آغوش
[1] . طبقات كبرى 2/ 247؛ الكامل فى التاريخ 2/ 219.