گفت: بهخدا
سخنانى شنيدم كه تاكنون هرگز مانندش را نشنيده بودم. بهخدا سوگند! اين سخنان، سحر
و جادو و شعر و پيشگويى نيست. اى قريشيان! از من فرمان ببريد و آن را بر عهده من
نهيد. از اين مرد و هدفى كه دارد دست برداريد و او را به خود وانهيد.
ولى
دلهاى مرده كجا مىتوانستند پاسخ مثبت دهند. آنها در پاسخ وى گفتند: ابو الوليد
به خدا سوگند! تو را با زبانش جادو كرده. او گفت: نظر من درباره او همان است كه
گفتم؛ شما هركار مىخواهيد انجام دهيد.[1]
اتّهام
جادوگرى
قريش
بر آن بود كه وحدت و يكپارچگىاش درهم نريزد و جايگاهش را در مبارزه با رسالت
اسلامى از دست ندهد و همزمان، از نفوذ رسالت به ژرفاى جان مردم جلوگيرى كند و از
آنجا كه موسم حج در پيش بود، تصميم گرفت تدابيري بيانديشد تا از جايگاه بتپرستى
خود حفاظت و نقش رسول اكرم صلّى اللّه عليه و اله و سلم و مقام و جايگاه حضرتش را
به ضعف بكشاند. ازاينرو جهت تصميمگيرى در اين راستا نزد وليد بن مغيره، كه مردى
سالخورده بود و شناخت بيشترى از اوضاع داشت، گرد آمدند. آنها در پى اين بودند كه
پيامبر را فردى پيشگو، ديوانه، شاعر، بيمار و دچار وسوسه يا ساحر معرفى كنند. در اين
زمينه سخنانى ميان آنان ردوبدل شد. وليد گفت: بهخدا سوگند! سخنان وى از شيرينى و
حلاوت خاصى برخوردار است، ريشههايش پربركت و شاخسار آن پر از ميوه است و شما در
اين خصوص سخنى براى گفتن نداريد؛ زيرا بطلان گفته شما ظاهر خواهد شد. بهترين سخن
درباره او اين است كه وى را ساحر بخوانيد و شايع كنيد سخنان سحرآميزى آورده كه
ميان شخص و پدر و