چين، خود را
از انقلابات علمى و صنعتى در اقصى نقاط جهان دور ساخت. نيروى اجتنابناپذير
تنشهاو فشارهايى كه روى هم انباشته شده بود، در قالب يك سلسله انفجارات نهادى،
آزاد گرديد كه هيچ كدام نه تنها حاصلى جز تكرار همان شرايط ما قبل نوگرايى، منتها
تحت يك عنوان پرطمطراق جديد، به دنبال نداشت، بلكه هر كدام به قيمت جان ميليونها
انسان تمام شد. در اين «بهشت» سياسى آرام، جداافتاده و خودمحور، هنگامى بر روى
حكمرانان يا زمامداران چين بسته شد كه پاى قدرتهاى نوين شده چين پس از اواسط قرن
نوزدهم به آنجا باز شد. اما همانگونه كه مرور كوتاه ما از تاريخ الگوهاى تخصيص
كار در چين نشان داد، مهاجمان بيگانه، اگرچه كار براندازى و محو شرايط ما قبل
نوگراى چين را آغاز كردند ولى آن را به اتمام نرساندند و در نتيجه، اين شرايط در
زمان مائو، احيا، حفظ و حتى تقويت گرديد. فقدان ارتباط و تعامل با ديگر ملتهاى
مستقل و مقتدر، شديدا موجبات تقويت ديرمانى و تثبيت شرايط ما قبل نوگرايى در چين
را فراهم آورد. بدين ترتيب، به قول «امانوئل والر اشتاين»[1]،
چين فرصت بسيار مناسبى را جهت توسعه اقتصادى مبتنى بر بازار، از دست داد.
عادى
شدن سياستهاى استبدادى
همانگونه
كه از تداوم الگوى سنتى تخصيص كار بر مبناى خانواده برمىآيد، در چين نه تنها وجود
سلسله مراتب انعطافناپذير قدرت، ريشهاى بسيار كهن و سنتى دارد، بلكه رژيمهاى
مستبد و خودكامه نيز از وجهه قانونى و مشروعيت بالايى برخوردارند.
واژه
«دولت» در نزد ملت چين، مفهومى به مراتب وسيعتر و گستردهتر از حكومت را دربر
مىگيرد و معمولا از آن مفهومى معادل يك ملت شبه خانواده استنباط مىشود كه تلاش
مىكند كه تا بيشترين منافع را براى مردم تأمين كند. على رغم رتبهبندى ارزشى
كنفوسيوسى كه در آن «مردم رتبه اول، دولت رتبه بعدى و سلطنت رتبه آخر» را در
اختيار دارند، خود مردم چين برحسب عادت، اولويت را به ترتيب به دولت و سلطنت و