اغراض و
اهداف شخصى به كار نمىگرفتند. بدين ترتيب، تمامى نقشههاى شيطانى نقش بر آب گرديد
و طراران و ياغيان دست از تخطّى برداشتند و مردم ديگرى نياز به قفل و زنجير كردن
بابهاى خود نداشتند. اين، همان عصر اتحاد عظيم بود.»
اهميت
انزواى بين المللى در تاريخ چين
يكى
از علل بسيار مهم تداوم شرايط ما قبل نوگرايى در تاريخ چين آن است كه اين كشور
قرنهاى متمادى، چه به اختيار و چه به واسطه موقعيت خاص جغرافيايى، از هرگونه
تعامل و رابطهاى با جهان خارج، دور مانده بود. در چين باستان اعتقاد بر اين بود
كه يك حكومت واحد جهانىدر «قلمرو مركزى»[1]
جهان استقرار يافته بود و عمر تاريخ بشر، قرنها پيش، يعنى هنگامى كه سلسله «قين»
سراسر كشور را در سده سوم پيش از ميلاد متحد ساخت، به سرآمده است. تعويض ادوارى
سلسلهها و بروز تغيير و تحولات، كه گاه به اتحاد و گاه به تفرقه سياسى
مىانجاميد، اگرچه امرى عادى و رايج بود، اما هرچند قرن يكبار اتفاق مىافتاد و سپس،
به دليل ديرمانى ساختار سازمانى داخلى چين، ديرى نمىپاييد كه مجددا همه چيز به
حال قبل بازمىگشت. همانگونه كه قبلا ذكر شد، ديرمانى [يا فراثباتى] موجود در ما
قبل نوگرايى چين عمدتا از آنجا ناشى مىشد كه شالوده نهادى را خانواده، يعنى نهاد
نخستين و مقدمترين و در نتيجه، پايدارترين نهاد انسانى تشكيل مىداد. عدم تعاملات
بين المللى نيز در ديرمانى و تثبيت ما قبل نوگرايى چين بىتأثير نبوده است. يكى از
عواملى اصلى دخيل در اين امر را بايد وجود موانع جغرافيايى نظير بيابانها و سلسله
كوههاى مرتفع در غرب و جنوب، اقيانوس در شرق و آب و هواى قطبى در شمال دانست. اين
عوامل موجب مىشد كه ثبات طبيعى و ذاتى نهفته در ساختار سازمانى داخلى ما قبل
نوگرايى چين، از گزند چالشهاى مبتلا به ساير گروهبندىهاى انسانى در امان بماند
و اين وضعيت، با تاريخ نوين اروپا، مغايرت داشت.