آخرین بروز رسانی : پنج شنبه 5 دی 1398 تاریخچه مقاله
اِرِنْفِلْس [erenfels]، کریستیان، فرایهِر فون (بارون)(1859-1932م/ 1238-1311ش)، روانشناس و فیلسوف اتریشی که در دانشگاه وین زیردست برِنتانو و ماینونگ درس خواند و در همانجا و دانشگاه آلمانی پراگ تا 1929م استاد بود. مهمترین کاری که از ارنفلس به یادگارمانده، وارد کردنِ مفهوم گشتالت (شکل یا هیئت کلی) در روانشناسی است. مقالۀ او، «در باب کیفیت گشتالت» که در 1890م انتشار یافت، سرآغازِ روانشناسیِ گشتالت بود. ارنفلس استدلال میکرد که ادراک حسی بیواسطه صورت میگیرد و محدود به اکنون است، اما دریافتن دادههای پیچیده و متکثر مستلزم به یادآوردن است. این امر در مورد دادههای سمعی و بصری متساویاً صدق میکند. غرض از گشتالت مجموعهای است که دریافت آن به بیش ازتجربۀ حسیِ بیواسطه نیاز دارد و عمل حافظه و بعضی اجزاء سازندۀ دیگر نیز برای آن ضروری است. گشتالت ساختاری کلی است که کاملاً به اجزاء سازندۀ آن تجزیهپذیر نیست و بیش از سرجمع آنها ست. مثلاً در مورد مجموعهای سمعی مانند یک نغمه، ارنفلس نشان میدهد که آنچه شنونده به واقع درمییابد، غیر از حاصل جمعِ عناصرِ تشکیل دهندۀ نغمه است، زیرا عناصر تغییر میکنند، ولی گشتالت بدون تغییر میماند. به همین وجه، دریافت شکل شیء به محل مطلق آن بستگی ندارد. ارنفلس بعدها مفهوم گشتالت را به اعداد، منطق، و شیوۀ رفتار اشخاص نیز تعمیم داد. به طور کلی، گشتالت جنبهای نوپدید و آفریننده، افزون بر عناصر اصلیِ تشکیل دهنده است و روانشناسی گشتـالت از اساس با رفتارگرایی و دروننگری در آن علم مخالف است.
ارنفلس در زمینۀ اخلاق و ارزشها نیز صاحب رأی بود و ارزش را «نسبتی میان هر چیز و خواستِ آن» تعریف میکرد که «زبان به غلط به آن عینیت و خارجیت میدهد». او معتقد بود که «ارزش هر چیز به مطلوبیت آن است». البته وی منکر ارزش ذاتی نبود و میگفت: وقتی بود یا نبودِ چیزی را میخواهیم، بدینمعنا نیست که بخواهیم برای خوشی و خوشبختی،مالک آن شویم. در عین حال، او عقیده داشت که چون ارزش به حالت عاطفی ما بستگی دارد، تا حدی نسبی است. بنابراین، او ارزش ذاتی را به واقعیات روانی محدود میکرد. به اعتقاد وی، ارزشگذاری، معلول بعضی علل است و وسیله ممکن است به هدف بدل شود؛ ارزشهای عالیتر امکان دارد هدف ما قرار گیرند؛ پیشرفت فرهنگی ارزشی غیرفردی و فراتر از بقا ست. بنای نظریۀ اخلاق ارنفلس بر نظریۀ او در زمینۀ ارزشها ست. او اخلاق را به دو شاخۀ اجتماعی و فردی تقسیم میکند. اخلاق اجتماعی با ارزشگذاری اموری روانی سر و کار دارد که با برخی از اعمال دارای رابطۀ علت ومعلولاند. خواست ما این است که عدهای از افراد در ارج گذاشتن به آن امور همرأی ما باشند. نظر نهاییِ ما در ارزشگذاری اخلاقی معطوف به آمادگی یا خوی عاطفی مرتبط با عمل است، نه خود عمل.آنچه آن را اخلاقی یا خلاف اخلاق میشماریم همان آمادگی یا خوی عاطفی است. از اینرو، ارنفلس اخلاق را از رسوم و قوانین ــ که خوی عاطفـی در آنها محـل توجـه نیست ــ تفکیـک میکند. اخلاق فردی دربارۀ واکنشهای آدمی (از راه عرفان) به سرنوشت جسم متناهی و فانی وی بحث میکند و بنابراین، رگهای جدا از اخلاق اجتماعی است که تمایل زیبایی شناسانۀ انسان برای هماهنگی روانی در آن محوریت دارد. ایمان به خدا یا اعتقادهای متافیزیکی برای رسیدن به آن حالت سودمند است، ولی ضروری نیست. ارنفلس در زمینۀ مسائل جنسی و زناشویی نیز صاحب نوشتههایی بود که سبب ستایش فروید از او شد. او همچنین در خصوص بهکرد نسل در آدمیان قائل به آرائی بود که تا حدی از پیشداوریهای نژادی رنگ میپذیرفت. (148)