نویسنده
(ها) : بخش هنر و معماری - بخش ادبیات - بخش تاریخ - بخش جغرافیا
- یونس کرامتی
آخرین
بروز رسانی : چهارشنبه 16 بهمن 1398 تاریخچه مقاله
اِسپانیا[۱]\
espāniyā\
، با نام رسمی پادشاهی اسپانیا[۲]، چهارمین کشور
بزرگ اروپایی، واقع در انتهای جنوب غربی قارۀ اروپا، که حدود ۸۵٪ از
مساحت شبهجزیرۀ ایبِری
را دربر دارد. این کشور ۸۴۲‘۵۰۴ کم۲
مساحت دارد و پایتخت آن مادرید است. اسپانیا از شمال شرقی
با فرانسه و آندورا، از شرق و جنوب شرقی با دریای مدیترانه،
و از غرب با پرتغال و اقیانوس اطلس (از جنوب غربی با خلیج کادیث
و از شمال غربی با خلیج بیسکِی) هممرز است. جزایر
بالِئار در دریای مدیترانه؛ جزایر قناری در اقیانوس
اطلس، نزدیک کرانۀ
شمال غربی آفریقا؛ دو قلمرو کوچک برونسرزمینیِ
[۳]ثِئوتا (سَبته) و مِلیلیا (مَلیله) در سواحل مدیترانهای
مراکش (مغرب)؛ و سه گروه از جزیرههای کوچک در نزدیکی
سواحل مراکش در دریای مدیترانه، نیز متعلق به اسپانیاست.
ویژگیهای
محیط طبیعی
ناهمواری
عمدۀ اسپانیا دشت مرتفع و پهناور مرکزی
آن به نام مِسِتاست که بهطور میانگین، ۶۰۰ متر
ارتفاع دارد. این دشت مرتفع را تقریباً بهطور کامل، این رشتهکوهها
احاطه کردهاند: کوههای کانتابریایی [۴]در شمال،
کوههای ایبِریایی [۵]در جنوب شرقی،
رشتهکوه مُرِنا [۶]در جنوب، و شماری کوههای کمارتفاع دیگر
در شمال غرب. در پیرامون این دشت مرتفع، ۵ منطقۀ طبیعی به چشم میخورد:
۱ و ۲. درۀ رود
اِبرو در شمال شرقی و در فراسوی آن، منطقۀ کوهستانی کاتالونیا؛ ۳.
منطقۀ ساحلی والِنسیا در شرق؛ ۴.
درۀ رود گوادالکیویر در جنوب؛
۵. منطقۀ
کوهستانی شمال اسپانیا که با جهتی غربی، از کوههای
پیرِنه تا کرانۀ اقیانوس
اطلس امتداد یافته است. بلندترین نقطۀ این کشور قلۀ مولاثِن (با ۴۸۱‘۳
متر ارتفاع) در کوههای نِوادا (سیِرا نِوادا) در جنوب است. مهمترین
رودهای اسپانیا عبارتاند از دوئِرو، تاگوس، اِبرو، و گوادالکیویر.
اسپانیا
دارای ۳ منطقۀ آبوهوایی
است: ۱. کرانههای شمالی و شرقی که با میانگین
گرمای °۹ سانتیگراد در زمستان، و °۱۸ سانتیگراد
در تابستان، و ۹۶۵ میلیمتر میانگین
بارندگی سالانه، آبوهوایی ساحلی دارد؛ ۲. دشت
مرتفع مرکزی که با میانگین °۴ سانتیگراد گرما در
زمستان و °۲۴ سانتیگراد در تابستان، و کمتر از
۳۸۰ میلیمتر بارش سالانه، آبوهوایی
قارهای دارد؛ ۳. مناطقی با بیش از
۷۵۰‘۲ متر ارتفاع از سطح دریا که میانگین
درجۀ حرارتِ آنها در زمستان کمتر از صفر درجۀ سانتیگراد، و در تابستان حدود
°۱۱ سانتیگراد، و میانگین بارش سالانۀ آنها بیش از
۱۵۰‘۱ میلیمتر است، از آب و هوای
کوهستانی برخوردارند؛ از این مناطق، بخشهای شمالی دشت
مرکزی در مدتی از زمستان پوشیده از برف است. جنگلهای برگریز
(شامل درختان بلوط، شاهبلوط، نارون، راش و سپیدار) و چمنزارها بیشترِ
مناطق مرطوب شمال اسپانیا را پوشاندهاند، در حالی که جنگلهای
همیشهسبز (شامل درختان کاج و سرو) در مناطق کمباران جنوب فراوانترند. بیشتر
دشت مرکزی دارای پوشش گیاهی بیابانی است. از
جانوران اسپانیا نیز میتوان از گوزن، بز کوهی اسپانیایی،
خرس، گرگ، خرگوش و کبک نام برد.
ذخایر
آهن و روی در کوههای کانتابریایی در شمال اسپانیا،
مس و سرب در کوههای مُرِنا در جنوب غرب آن، و زغالسنگ نیز در منطقۀ آستوریاس، واقع در شمال غرب این
کشور، یافت میشوند.
ویژگیهای
اجتماعی ـ اقتصادی
بنا بر
برآورد ۲۰۰۸م، جمعیت اسپانیا نزدیک به
۰۰۰‘۴۹۱‘۴۰ تن با تراکمی
حدود ۸۰ نفر در کم۲ است. جمعیت این کشور اساساً از
نظر قومی و فرهنگی همگن است و کولیها تنها اقلیت قومی
این کشور به شمار میروند. مذهب بیشتر مردم اسپانیا
کاتولیک رُمی است. زبانِ اسپانیاییِ جدید یا
کاستیلی زبان رایج در سراسر اسپانیاست، ولی گروههای
بزرگی در این کشور به زبانهای کاتالان، گالیثیایی
و باسکی نیز سخن میگویند.
اسپانیا
دارای اقتصاد آزاد و پیشرفتهای است که عمدتاً بر بخشهای
خدمات، صنایع سبک وسنگین، و کشاورزی استوار است. دولت اسپانیا
صنایع سنگین این کشور را از طریق ایجاد سازمان صنایع
ملی، که نقش مهمی در تولید نفت، فولاد، خودرو و کالاهای
مختلف دارد، گسترش داده است. تولید ناخالص داخلی اسپانیا در
۲۰۰۲م، ۱/ ۶۵۳ میلیارد
دلار آمریکا بود. این کشور در یکم ژانویۀ ۱۹۸۶ به عضویت
کامل جامعۀ اروپا (اکنون:
اتحادیۀ
اروپا) درآمد.
بخش کشاورزی
از پایههای اقتصاد اسپانیا به شمار میرود و در
۲۰۰۵م، همراه با بخشهای جنگلداری و ماهیگیری،
نزدیک به ۶٪ از نیروی کار این کشور را به خود
جذب کرده بود. اسپانیا از ۱۹۶۰م، بهسبب پیشرفت
در تولیدات کشاورزی، میان کشورهای اروپای غربی
جایگاه ممتازی یافته است. در این کشور بیش از
۲۰ میلیون هکتار زمین کشاورزی وجود دارد که بیشتر
آن به کشت جو، چغندر قند، انگور، گندم و سیبزمینی اختصاص یافته
است. مقادیر فراوانی از محصولات کشاورزی اسپانیا به
کشورهای عضو اتحادیۀ
اروپا و ایالات متحده صادر میشود. بیش از ۵/ ۱ اراضی
این کشور را مرتعها تشکیل میدهند که در تأمین علوفۀ دامی سهم بسزایی دارند.
ماهیگیری
سهم مهمی در اقتصاد این کشور دارد. مقدار کل آبزیان صیدشده
در اسپانیا در ۲۰۰۱م، ۴/ ۱ میلیون
تن بود که بیشتر آن را ماهیان ساردین، تن و هِـیک (گونهای
ماهی روغن) و نیز ماهی مرکب و صدفهای دریایی
تشکیل میداد.
اسپانیا
دارای ذخایر معدنی فراوانی است که مهمترین آنها را
زغالسنگ تشکیل میدهد و پس از آن، سنگآهن، مس، سرب، روی،
تنگستن، اورانیم، جیوه، پیریت، پتاس و کلرید قرار
دارند. استخراج نفت هم در مقیاس کم صورت میگیرد.
مهمترین
تولیدات صنعتی اسپانیا عبارت است از پارچه، آهن و فولاد، خودرو،
کشتی، مواد شیمیایی، لوازم خانگی برقی،
پوشاک، کفش، فراوردههای نفتی، و سیمان. از دهۀ ۱۹۸۰م تولید
منسوجات، فولاد، لوازم خانگی و کشتی در اسپانیا رو به کاهش
نهاده است. در پی سرمایهگذاریهای شرکتهای آمریکایی
فورد و جنرال موتورز در اسپانیا، این کشور از سازندگان پیشتاز
خودرو به شمار میرود. همچنین شرکت خودروهای گردشگری
اسپانیا (سِئات[۷]) که بیشتر سهام آن به شرکت فولْکْس واگِنِ
آلمان تعلق دارد، از شرکتهای مهم خودروسازی در این کشور است.
صنایع سنگین این کشور در حوالی بیلبائو، سانتاندِر
و اُویِدو، و کارخانههای منسوجات آن در اطراف بارسلونا مستقرند.
تولید
نیروی برق اسپانیا در ۲۰۰۱م به
۲۲۳ میلیارد کیلووات ـ ساعت رسید.
اسپانیا از پرجاذبهترین کشورها برای گردشگران است و صنعت
گردشگری این کشور از منابع اصلی درآمد آن به شمار میرود،
بهگونهای که این درآمد در ۲۰۰۲م (با
۵۱ میلیون گردشگر) حدود ۶/ ۵ میلیارد
دلار آمریکا بود.
اتحادیههای
کارگری مستقل تا ۱۹۷۷م در اسپانیا غیرقانونی
شناخته میشد. یکی از سندیکاهای معروف اسپانیا
اتحادیۀ
عمومی کارگران نام دارد که وابسته به حزب کارگران سوسیالیست
اسپانیاست.
واردات
اسپانیا بیش از صادرات آن است و بخشی از کسری درآمد آن با
ارز ارسالی کارگران شاغل در خارج از این کشور جبران میشود. مهمترین
واردات این کشور سوخت، مواد معدنی، فراوردههای خوراکی و
ماشینآلات، و بیشتر صادرات آن خودرو و تجهیزات حمل و نقل، مواد
کانی و فلزات، مواد شیمیایی، پارچه و محصولات
کشاورزی است. بیشتر صادرات اسپانیا به کشورهای فرانسه،
آلمان، ایتالیا، پرتغال، بریتانیا و ایالات متحدۀ آمریکاست. از مهمترین
صادرکنندگان کالا به اسپانیا نیز میتوان ایالات متحده،
فرانسه، آلمان، ژاپن، بلژیک، ایتالیا و بریتانیا را
نام برد.
واحد پـول
اسپـانیا یـورو ــ واحد پـول مشتـرک کشورهـای اتحـادیۀ اروپـا ــ است که از یکم ژانویـۀ ۲۰۰۲ جایگزین
پِسِتا، واحد پول پیشین این کشور، شد.
ویژگیهای
اداری ـ اجتماعی
حکومت اسپانیا
مشروطۀ سلطنتی است و بهموجب قانون اساسی
مصوب ۱۹۷۸م، پادشاه رئیس حکومت و فرمانده کل نیروهای
مسلح است. قوۀ
مقننۀ این کشور یک پارلمان دو مجلسی
به نام کُرتِس خِنِرالِس است که از مجلس نمایندگان و سنا تشکیل میشود.
نخستوزیر که با پیشنهاد حزب اکثریت در پارلمان، از سوی
پادشاه به این سمت منصوب میشود، ریاست قوۀ مجریه را برعهده دارد. در اوایل
دهۀ ۱۹۸۰م، اسپانیا
در واکنش به مسئلۀ
حساس و تاریخی خودگردانی منطقهای، اقدام به گسترش نظام
نوین حکومتهای محلی کرد. بدین ترتیب، جوامع
خودگردان محلی به شرط حفظ مصالح ملی، در کاتالونیا
(۱۹۷۹م)، سرزمین باسک
(۱۹۷۹م)، گالیثیا
(۱۹۸۱م)، و دیگر مناطق ایجاد شدند. اسپانیا
دارای نظام چندحزبی، و مهمترین احزاب آن، حزب کارگران سوسیالیست
اسپانیا و حزب مردمی (حزبی محافظهکار که از دو حزب دمکرات مسیحی
و لیبرال تشکیل شد) است. دیگر احزاب مهم عبارتاند از چپ متحد
(ائتلافی از احزاب چپگرا) و احزاب ملیگرای کاتالان و باسک.
قوۀ قضائیۀ اسپانیا قوهای است مستقل که ریاست
آن را دیوان عالی، مرکب از ۶ شعبه بر عهده دارد.
نظام تأمین
اجتماعی اسپانیا تسهیلاتی را برای دوران زایمان
و بیماری، و نیز کمک هزینههای بیمارستانی
و درمانی، همچنین کمکهای مالی برای دوران از کار
افتادگی، بازنشستگی، و بیکاری در نظر گرفته است. افزایش
مستمر تسهیلات بهداشتی و بهبود تغذیه در کنترل بیماریهای
واگیردار و نیز بهداشت عمومی در این کشور تأثیر
بسزایی داشته است. بهرغم گسترش ساخت مسکن با یارانۀ دولتی، هنوز کمبود مسکن در شهرهای
اسپانیا محسوس است. در پی اصلاحات ۱۹۷۰م،
نظام آموزشی این کشور بدین ترتیب پایهریزی
شد: آموزش پیشدبستانی، ۸ سال آموزش پایۀ رایگان و اجباری عمومی،
دورۀ دوم متوسطه، که پیشنیاز
آموزشگاههای حرفهای و مراکز پیشدانشگاهی است؛
دانشگاهها؛ و آموزشگاههای حرفهای.
مآخذ
EB, 1986, 2008; ME, 2008.
بخش جغرافیا
هنر و معماری
اسپانیا
دارای میراثی غنی و متنوع در هنر و معماری است. این
میراث ماهیتی چندوجهی دارد که پیامد وارد شدن موجهای
پی در پی مهاجران و مهاجمان به این سرزمین است.
دورۀ آغازین
پس از آثار
مهم پیش از تاریخ، همچون نقاشیهای غار آلتامیرا در
شمال اسپانیا، کهنترین آثار تاریخی بازمانده در این
کشور به دورۀ تسلط رومیان
(سدۀ ۳قم تا سدۀ ۵ م) باز میگردد. از دورۀ ویزیگوتها (سدههای
۶-۷م) نیز آثار اندکی بر جای مانده، که نقشمایههای
کلاسیک به شیوهای خام و ابتدایی در آنها به کار
رفته است. یکی از آنها کلیسای سان خوان دِ بانیوس
(۶۶۱ م) در استان پالِنثیاست که کاربرد قوس نعل اسبی
با خیز کم در آن، گویای تأثیر احتمالی خاورمیانه
است.
دورۀ اسلامی
پس از ورود
نخستین لشکریان مسلمان به اسپانیا (۷۱۱م/
۹۲ق) تا سرنگونی بازپسین حکمران مسلمان گرانادا (غرناطه)
در ۱۴۹۲م/ ۸۹۷ ق، در طول نزدیک
به ۸ سده فرمانروایی مسلمانان بر بخشهایی از این
سرزمین، تمدن اسلامی درخشانی در آنجا شکوفا شد. هنر این
تمدن با تمدن واپسماندهتر مسیحی اسپانیا درهمآمیخت و
دو سبک مُستَعرِبی [۸]و مُدَجَّنی (مودِخار[۹]) پدید
آمد. مستعرب به مسیحیان اسپانیایی که زیر
فرمانروایی مسلمانان میزیستند، گفته میشد و مدجن
به مسلمانانی گفته میشد که پس از بازپسگیری اسپانیا
به دست مسیحیان، در آنجا باقی ماندند.
مسلمانان در
سدۀ ۸ م کاربرد قوس نعل اسبی کامل را
در اسپانیا رواج دادند که نمونۀ برجستۀ آن،
مسجد قُرطُبه (کُردُبا؛ سدههای ۸-۱۰م) است. آنان ویژگیهایی
را به معماری اسپانیا افزودند که تاکنون نیز پابرجاست. یکی
از این ویژگیها، تقسیم فضاهای درونی به بخشهایی
جدا از هم است و دیگری، بهرهگیری از برهمکنشهای
فریبندۀ نور
و سایه که نمونۀ آن،
کاخ الحمرا در گراناداست. بازتاب این گرایش به محصور کردن فضاها، در
جایگاههای همخوانان (کُر) در کلیساهای اسپانیا دیده
میشود که کموبیش، همۀ
آنها محصور ساخته میشوند. الگوی ساخت خانه پیرامون حیاط
مرکزی، که میان آن حوضی فوارهدار قرار دارد، متعلق به دورۀ اسلامی است که چون فراخور آبوهوای
گرم اسپانیا بوده، تاکنون نیز پابرجا مانده است.
۱
۲
۳
۱. «حیاط
شیرها» در کاخ الحمرا در گرانادا (قَرناطه). این کاخ در سدههای
۱۳ و ۱۴م ساخته شده است.
۲.
مسجد بزرگ کُردُبا (قُرطُبه)، سدههای ۸-۱۰م؛ نمونۀ برجستۀ کاربرد قوسهای نعل اسبی در معماری
اسپانیا.
۳. تزیینات
سبک مدجنی در کاخ آلکاثار (القصر) در سِویل (سِویّا)؛ آغاز
ساخت: ۱۱۸۱م.
۱
۲
۳
۱. «حیاط
شاهان» در کاخ اسکوریال (ه م)، نمونۀ سبک نوزایی.
۲. کلیسای
جامع سالامانکا، نمونۀ سبک
پلاتِرِسک.
۳. کلیسای
جامع بورگُس به سبک گوتیک.
دورۀ شکوفایی هنر و معماری
مستعربی، سدههای ۹ تا ۱۱م بود. معماری
مستعربی سادگی زاهدانۀ
بناهای مسیحی اسپانیا را با پوششی از تزیینات
مفصل اسلامی آراست. بسیاری از کلیساهای کوچک در
آستوریاس به این سبک ساخته شدند. ویژگی نقاشی
مستعربی رنگهای تند، چهرههای دوبعدی و تخت، طرحهای
تزیینی و پسزمینهای از ساختمانهای سبک
مستعربی است. این سبک در سدۀ ۱۱م جای خود را به سبک تازۀ رُمانِسک[۱] داد.
سبک مدجنی،
که ترکیبی است از عناصر اسلامی و گوتیک، از سدۀ ۱۲ تا ۱۶م در اسپانیای
مسیحی شکوفا بود و بر سبکهای گوتیک و نوزایی
(رنسانس) که پس از آن فراگیر شدند، تأثیر گذاشت. ویژگی
معماری این سبک بهکارگیری قوسهای نعل اسبی و
آجرکاری، کندهکاری و کاشیکاریهای پیچیدۀ هندسی، بهویژه پیرامون
درها و پنجرهها و روی نمای درونی سقفهاست. مصالح ساختمانی
دلخواه معماران این سبک آجر، چوب و گچ بود.
دورۀ رُمانِسک[۲] (رومیوار)
در سدههای
۱۱ و ۱۲م، هنگامی که تمدن اسلامی در جنوب
اسپانیا شکوفا بود، پادشاهیهای مسیحی کوچک شمال این
سرزمین زیر نفوذ ایتالیا و فرانسه بودند که در آنها، سبک
رمانسک فراگیر شده بود. سبک رمانسک اسپانیا، که از سبک مستعربی
نیز تأثیر پذیرفته بود، در شرق (کاتالونیا) پیرو شیوۀ ایتالیایی، و در غرب
پیرو شیوۀ
فرانسوی بود. در معماری این سبک، سنگهای تراشخوردۀ بزرگ و سنگین و قوسهای گرد به
کار برده میشد و بامها نیز به شکل طاق گهوارهای، طاق و تُویزه،
یا گنبد بود.
دورۀ گوتیک
با اتحاد
تدریجی پادشاهیهای مسیحی اسپانیا و
بازپسگیری سرزمینهای بیشتری از مسلمانان،
همچنین رونق یافتن بازرگانی در کاتالونیا، اسپانیای
مسیحی ثروتمندتر شد. این دوره، که در میانۀ سدۀ ۱۳م آغاز شد و تا سدۀ ۱۶م ادامه یافت، به دورۀ گوتیک مشهور است. سبک گوتیک نیز
مانند سبک رمانسک، عمدتاً از فرانسه وارد اسپانیا شد. در سبک گوتیک
فرانسوی، ساختمانها سبُکتر و پر زرق و برقتر از سبک رمانسکاند و در آنها
طاق و تُویزه، قوسهای نوکتیز، پشتبندهای معلق برای
دیوارهای بلند، پنجرههای بزرگ، و تزیینات فراوان
به کار رفته است. کلیساهای گوتیک اسپانیایی
در کاستیل به سبک فرانسوی نزدیکاند، ولی ویژگیهای
اسپانیایی، آنها را متمایز میکند، همچون پهنای
زیاد، نمازخانههای جانبی، و جایگاه محصور همخوانان. نمونۀ برجستۀ این کلیساها، کلیساهای جامع
بورگُس، تولِدو و لئون است.
در سبک گوتیکِ
کاتالان، که در کاتالونیا و جزیرۀ مایورکا فراگیر شد، ویژگی
سنگینی و استواری بناهای سبک رمانسک جایگزین
سبُکی بناهای گوتیک فرانسوی شد. در کلیساهای
این سبک، پهنای شبستان اصلی باز هم افزایش یافت و
در دو سوی آن، به جای ۴ راهرو، ۲ راهروِ کناری جای
گرفت. نمونۀ چشمگیر این
سبک، کلیسای جامع جیرونا (یا خِرونا؛ سدۀ ۱۴م) است که شبستان آن بیشترین
پهنا را در میان کلیساهای سدههای میانۀ اروپا دارد.
سالهای
پایانی سدۀ
۱۵ و آغازین سدۀ
۱۶م به نام دورۀ گوتیکِ
پسین (متأخر) شناخته میشود. در این دوره، با یکپارچه شدن
اسپانیا و بازپسگیری کامل آن از دست مسلمانان، و بهویژه
کشف و استعمار قارۀ آمریکا،
این کشور بسیار ثروتمند شد. این ثروت و رفاه به پدید آمدن
سبک گوتیک پسین یاری رساند که گونهای بسیار
مجلل و پر زرق و برق از سبک گوتیک بود. تزیینات در این
سبک بسیار ظریف و پیچیده بود و به کار نقرهکاران میمانست؛
از این رو، آن را به نام سبک پلاتِرِسک [۳](برگرفته از واژۀ اسپانیایی پلاتِرو به معنی
«نقرهکار») نیز میشناسند. در این سبک، بهویژه در جنوب
اسپانیا، تزیینات سبک مُدَجَّنی نیز به کار میرفت.
دورۀ نوزایی (رُنسانس)
در سدۀ ۱۶م، اسپانیا به زیر
فرمان پادشاهان خاندان هابسبورگ درآمد. در این زمان، افزایش قدرت
حکومت مرکزی و طلا و نقرۀ
فراوانی که از مستعمرههای قارۀ آمریکا میآمد، این کشور را به اوج
قدرتش رساند. این دوره که در هنر، معماری و ادبیات اسپانیا
به «عصر زرین» مشهور است، تا سدۀ ۱۷م ادامه یافت. مانند دیگر
دورههای تاریخ هنر اسپانیا، مرز روشنی میان این
دو دوره، یعنی پایان دورۀ گوتیک و آغاز دورۀ نوزایی، وجود ندارد. با افزایش
ثروت اسپانیا و سرازیر شدن سیل هنرمندان ایتالیایی،
فرانسوی و فلاندری به این کشور، این هنرمندان که بیشترشان
زیر نفوذ سبک نوزایی (رنسانس) ایتالیایی
بودند، عناصر این سبک را با سبک گوتیک رایج در اسپانیا
درهم آمیختند. اوج معماری عصر نوزایی اسپانیا در
کاخ اِسکوریال (ه م) در نزدیکی مادرید نمود یافته
است. ساخت این کاخ را خوان بائوتیستا دِ تولِدو آغاز کرد و خوان دِ
اِرّرا، نامآورترین معمار سدۀ
۱۶م اسپانیا، به پایان برد.
نقاشان و پیکرهسازان
اسپانیا در آغاز عصر نوزایی، بسیار تحت تأثیر
نقاشان و پیکرهسازان ایتالیایی بودند و هنرمند
برجستهای از میانشان برنخاست. اما در دورۀ نوزاییِ پسین، در پایان
سدۀ ۱۶م، نقاشی نامآور در این
کشور پدیدار شد. او اِل گرِکو بود؛ نقاشی یونانی که در ونیز،
نزد تیسیَن هنر آموخته، و افزون بر مکتب نوزایی ونیزی،
از مکتبهای بیزانسی و شیوهگری (مَنِریسم[۴])
نیز تأثیر پذیرفته بود. ال گرکو در
۱۵۷۷م به تولدو آمد و تحت تأثیر طبیعت آنجا،
گونهای ناآشنا و بسیار شخصی از سبک شیوهگری را پدید
آورد.
۱
۲
۳
۴
۵
۱.
«خاکسپاری کُنتِ اُرگاث» (۱۵۸۶م)، اثر اِل گرِکو،
رنگ و روغن روی بوم؛ کلیسای سانتو تومه، تولِدو.
۲. «پیرزنی
که تخممرغ میپزد» (۱۶۱۸م)، اثر وِلاثکِث، رنگ و
روغن روی بوم؛ نگارخانۀ ملی
اسکاتلند، ادینبورگ.
۳.
«سه نوازنده» (۱۹۲۱م)، اثر پابلو پیکاسو، رنگ و
روغن روی بوم؛ موزۀ هنر
مدرن، نیویورک.
۴.
محراب کلیسای جامع تولدو، معروف به اِل ترانسپارِنته.
۵. کلیسای
جامع خانوادۀ مقدس، بارسلونا،
اثر آنتونیو گائودی.
دورۀ باروک
در این
دوره، که از سدۀ
۱۷م آغاز شد و تا میانۀ سدۀ
۱۸م ادامه یافت، بهسبب جنگهای اروپایی و
کاهش ذخایر طلای مستعمرههای اسپانیا در قارۀ آمریکا، توان نظامی و سیاسی
این کشور رو به کاهش نهاد. با این همه، هنر اسپانیا که در خدمت
دربار و کلیسا بود، دوران زرین خود را میگذراند. ویژگی
هنر این دوره تأکید بر خواستهها و سلیقۀ مردم اسپانیا، و مهارتها و تواناییهای
شخصی هنرمندان بود. تندیسهای مذهبیِ رنگآمیزیشده
نمایانگر اوج واقعگرایی در این دوره است.
ویژگی
نقاشی باروک اسپانیا متانت رنگها، تأکید بر طبیعتگرایی،
و تضاد خیرهکنندۀ نور
و سایه است. استاد برجستۀ
نقاشی این دورۀ
اسپانیا دیِگو وِلاثکِث (وِلاسکوئِز) بود، یکی از بزرگترین
چهرههای تاریخ هنر. او در سِویل پرورش یافت، اما آثارش
را در مادرید پدید آورد. نقاشیهای او بهسبب تکنیک
استادانه و شخصیتپردازی ژرفنگرانه، ستوده میشوند. میتوان
گفت که ال گرکو جنبۀ
معنوی اسپانیا، و ولاثکث جنبۀ مادی آن را به تصویر کشیده است.
در معماری
باروک اسپانیا واکنشی افراطی در برابر بیپیرایگی
و محدودیت در فرمهای معماری دورۀ نوزایی رخداد که نمود آن را در
سبک چوریگِرِسک [۵](برگرفته از نام خوسه بِنیتو چورّیگِرا،
معمار اسپانیایی) میتوان دید. سبک چوریگرسک،
که نام دیگر آن روکوکوی اسپانیایی است، بازگشتی
است به زیباییشناسی سبک پلاترسک، و ویژگیهای
آن، پویایی سطوح، بازی با نور و سایه، و اغراق در
جلال و شکوه تزیینات است. نمونۀ برجستۀ تزیینات
این سبک، محراب کلیسای جامع تولدوست. این محراب که ساخت
آن در ۱۷۳۲م آغاز شد، معروف به اِل ترانسپارِنته (به معنی
شفاف) است. این سبک در مستعمرههای اسپانیا در آمریکای
لاتین فراگیر شد و امروزه نمونههای بسیاری از آن
را در آنجا میتوان یافت.
دورههای
نوکلاسیک، رمانتیک و مدرن
در آغاز سدۀ ۱۸م، در پی جنگ جانشینی
اسپانیا و انتقال پادشاهی از خاندان هابسبورگ به خاندان بوربُن، این
کشور دنبالهروِ فرانسه شد و قدرتش باز هم کاهش یافت. از این رو، هنر
اسپانیا نیز رو به افول نهاد. حکومتِ تازه در برابر فردگرایی
و سرزندگی هنر باروک واکنشی سخت نشان داد. در
۱۷۵۲م با پیریزی نخستین
فرهنگستانهای هنر اسپانیا، مانند دیگر جاهای اروپا، موج
نوکلاسیسیسم بیروح و نازایِ آکادمیک به راه افتاد
که خلاقیت هنری را برای نزدیک به دو سده، فرو کُشت. در این
میان، تنها دو استثنا وجود داشت، دو نابغه، یکی فرانثیسکو
دِ گویا در نقاشی، و دیگری آنتونیو گائودی در
معماری. گویا که دارای تخیلی نیرومند و تواناییهای
گوناگون در نقاشی بود، در کارهایش تباهی و درندهخویی
در اسپانیای زمان خود را به تصویر کشید. او در زمان خود
دنبالهرویی نداشت، ولی بر هنر مدرن تأثیر بسزایی
نهاد.
در پایان
سدۀ ۱۹ و آغاز سدۀ ۲۰م، آنتونیو گائودی،
معمار کاتالان که در اسپانیا سبک او به نام «مدرنیسم» شناخته میشود،
گونهای یگانه از سبک آرنوووی اروپایی را پدید
آورد. او در خطهای موجدار ساختمانهایش، زرق و برق سنت اسپانیای
اسلامی را با غنای طرحهای گوتیک و رنگهایی رؤیایی
درهم آمیخت. کلیسای خانوادۀ مقدس در بارسلونا نمونۀ برجستۀ کارهای اوست.
در نخستین
سالهای سدۀ
۲۰م، مهمترین نقـاشان اسپانیایـی ــ پابلو پیکاسو،
خوان میرو و سالوادُر دالی از کاتالونیا، و خوان گریس از
مادرید ــ به همراه پیکرهساز کاتالان، خولیو گونثالِث، به
فرانسه رفتند. آنان در آنجا به شکلگیری مکتب پاریس در جنبش
مدرنیسم یاری رساندند. پیکاسو و گریس اصول کوبیسم
را پی ریختند و میرو و دالی، تحت تأثیر سوررئالیستهای
فرانسوی، سوررئالیسم ویژۀ خود را پدید آوردند. با اینکه همۀ آنان به مکتب پاریس تعلق داشتند، هریک
در سبک خود دارای ویژگیهایی با ریشۀ اسپانیایی بود.
«تداوم
حافظه» (۱۹۳۱م)، اثر سالوادر دالی.
در دهۀ ۱۹۵۰م، سبک اکسپرِسیونیسم
انتزاعی در اسپانیا فراگیر شد که نمونۀ برجستۀ آن، کارهای آنتونیو تاپیِس است.
ادواردو چیلْییدا نیز از مهمترین پیکرهسازان
معاصر اسپانیاست.
موسیقی
اسپانیا
در زمینههای گوناگون در فرهنگ جهانی سهم داشته، که هیچیک
به اندازۀ موسیقی
آن، بهویژه موسیقی اجراشده با سازهای زهی، در
سراسر جهان پذیرفته نشده است. با اینکه این کشور آهنگسازان
برجستۀ کمتری از فرانسه، آلمان یا ایتالیا
پرورده است، موسیقی سنتی آن بسیار گیرا بوده، و بر
بسیاری از آهنگسازان دیگر کشورها، همچون دِبوسی،
اِسکارلاتی و ریمسکـی ـ کُـرساکُف، تـأثیر گذاشته است.
رقصهای اسپانیایی، مانند بُلِرو، نیز چنین
تأثیری داشتهاند.
فرمانروایی
بلندمدت مسلمانان بر جنوب اسپانیا که در برخی جاها نزدیک
۸۰۰ سال به درازا کشید، بر موسیقی این
کشور و بهویژه بر موسیقی اندلس تأثیری ژرف نهاد.
موسیقی فلامِنکو [۶]را میتوان پیامد آمیزش
ترانههای مردمی اسپانیایی و عربی دانست. این
موسیقی در اندلس و میان قوم کولی پدید آمد. اما
فراگیر بودن موسیقی و رقص اندلسی با تکنیکهای
ماهرانۀ گیتار آن،
نباید سبب نادیده گرفتن موسیقیهای بسیار
متنوع دیگر مناطق اسپانیا شود، زیرا هر منطقۀ اسپانیا فرهنگ ویژه، و در برخی
مناطق، حتى زبان ویژۀ خود
را دارد.
آهنگسازان
اسپانیایی گیتار را از ساز ویژۀ موسیقی محلی کولیها
به ساز ثابت ارکستر سمفونیها برکشیدند. از سدۀ ۱۶م، گیتار ساز اصلی
بیشتر گونههای موسیقی اسپانیا بوده است. نامآورترین
آهنگسازان اسپانیایی ایسائاک آلبِنیس، اِنریکه
گرانادوس، مانوئل دِ فالیا و خواکین رُدریگواند که همگی
از موسیقیهای محلی و مردمی اسپانیا بسیار
تأثیر پذیرفتند. از نامآورترین نوازندگان اسپانیا،
آندرِس سِگُویا، نوازندۀ
سرشناس گیتار را میتوان نام برد.
مآخذ
CE, 6th edition (under «Spanish art
and architecture»); EA, 2006; EB, 2008.
بخش هنر و
معماری جهان
ادبیات
منظور از
ادبیات اسپانیا، مجموعه آثار ادبی آفریدهشده در این
کشور، و بیشتر شامل آثاری است که به زبان اسپانیایی
(گویش کاستیلی) نوشته شده است، ولی آثاری را که به
زبانهای کاتالان و گالیثیایی است، نیز دربر میگیرد
(برای آگاهی بیشتر، نک : ه د، کاتالان، ادبیات). اگرچه
دو زبان اخیر هم از سنتهای ادبی عمدهای برخوردارند، این
گویش کاستیلی بود که بهسبب چیرگی سیاسی
و زبانیاش، به «زبان اسپانیایی» مشهور شد. اصطلاح ادبیات
اسپانیایی به ادبیاتی گفته میشود که با زبان
اسپانیایی آفریده شده باشد. ادبیات کشورهای
اسپانیاییزبان در آمریکای لاتین نیز
بخشی از ادبیات اسپانیایی است (برای آگاهی
بیشتر، نک : ه د، آمریکای لاتین، ادبیات).
دورۀ آغازین و سدههای میانه
ادبیات
کاستیلی در سدۀ
۱۲م/ ۶ق کمکم ظهور کرد. نخستین شاهکار باقیمانده
به گویش کاستیلی شعری حماسی موسوم به شعر (یا
ترانۀ) اِل سید[۱] است که در حدود سال
۱۱۴۰م پدید آمد و پس از آن، شعرهای قهرمانانۀ
دیگری
دربارۀ موضوعهای مربوط به تاریخ نظام
فئودالی کاستیل سروده شد. در این زمان، روحانیان و
دانشمندان نیز به سرودن شعر روایی فاضلانه در موضوعهای
اعتقادی دست زدند.
نثر کاستیلی
بر اثر کوشش آلفونسوی دهم، شاه کاستیل و لئون که خود نیز ذوق
ادبی داشت، در اواسط سدۀ
۱۳م جای نثر لاتین را در ادبیات اسپانیا
گرفت. تحت توجهات او، تألیف مجموعۀ قوانین و وقایعنامههای تاریخی
کاستیل به زبان کاستیلی و ترجمه از آثار عبری و عربی
به این زبان صورت گرفت. در سدۀ
۱۴م، قالبهای تازۀ ادبی،
همچون حکایت اخلاقی و رُمانْسِ شهسواری پدید آمد. شعر
اسپانیایی با سروده شدن «کتاب عشق نیکو[۲]»
(۱۳۳۰م)، اثر خوان روئیث، اعلام موجودیت کرد،
و با پدید آمدن اشعار غنایی مارکِس دِ سانتیلیانا
(که از شعر ایتالیایی متأثر بود) و حماسههای تمثیلی
خوان دِ مِنا، به غنای چشمگیری دست یافت. از نامدارترین
شاعران این سده، لوپِث دِ آیالاست که در شعرش رسوم زمان خود را به ریشخند
گرفت. نخستین شاهکار داستانسرایی منثور اسپانیا،
لاثِلِستینا[۳] (۱۴۹۹م)، رمانی در قالب
گفتوگو بود که از لحاظ واقعگرایی و قدرت بررسیهای روانی
شایان توجه بسیار است. این رمان به فِرناندو دِ روخاس نسبت داده
میشود.
دورۀ نوزایی (رنسانس) و عصر زرین
ادبیات اسپانیا
وحدت اسپانیا
در ۱۴۷۹م آغاز نوزایی اسپانیا بود.
رمانس شهسواری و بالاد، دو گونۀ ادبی پرطرفدار در اسپانیای سدۀ ۱۶م بودند. با این همه، در
این دوره سبک نوزایی در اسپانیا نفوذ یافت. نیمۀ دوم سدۀ ۱۶ و بیشتر سدۀ ۱۷م دورهای درخشان در ادبیات
اسپانیا بود که به عصر زرین مشهور است. در آغاز این عصر، گارثیلاسو
دِ لا وِگا، نخستین شاعر مهم عصر زرین، با تبدیل کردن ماهرانۀ عروض ایتالیایی به
شعر کاستیلی، شعر غنایی اسپانیا را حیاتی
تازه بخشید. شاعران عارف، قدیس یوحنای صلیبی
(خوان دِ لا کروس) و قدیسه ترِسایِ آویلایی، به مایههای
روحانی و دینی پرداختند و لوییس دِ گونگورا ای
آرگوته، مهمترین شاعر عصر زرین و سبک باروک اسپانیا، سبک
شاعرانۀ متصنعی
(گونگوریسم) پدید آورد که تلمیحات کلاسیکیِ مفصل و
نحو پیچیده از ویژگیهای این سبک است.
در داستانسرایی
منثور اسپانیا، گونههای ادبی مختلفی جانشین
رُمانسِ شهسواری شد که مدتهای مدید ذوق عامه را تسخیر
کرده بود. رمان شبانی (پاستورال)، که از ادبیات ایتالیایی
اقتباس شد، زندگی سادۀ
روستایی را آرمانی ساخت. رمان سبک پیکارِسک از قالبهای
بومی اسپانیا بود که با وصف ماجراهای خندهآور قلّاشان بیاصل
و نسب، نگرش مستقیم و صادقانه به اجتماع و عرفهای آن را به داستاننویسان
اسپانیایی آموخت، ولی دُن کیشوت (در اسپانیایی:
دُن کیخُته؛ بخش نخست، ۱۶۰۵م؛ بخش دوم،
۱۶۱۵م)، اثر ماندگار میگِل دِ سِروانتِس
(ثِروانتِس)، بزرگترین رمان عصر زرین ادبیات اسپانیاست
که داستانسرایی معاصر را به مرتبۀ جدیدی از دقت روانشناختی
و بینش اجتماعی برکشید.
در عصر زرین،
نمایشنامهنویسان برجستۀ بسیاری
نیز پدیدار شدند. ادبیات نمایشی اسپانیا که
از درون نمایشنامههای کلیسایی سدههای میانه
بهتدریج تطور یافته بود، سرانجام با آثار لوپه دِ وِگا به برتری
هنری دست یافت. لوپه منابع پراکندۀ تئاتر معاصر را با هم ترکیب کرد و نمایشنامههای
بسیاری نوشت که صحنهپردازی ماهرانه و طرحهای پیچیده
و چشمگیر از ویژگیهای آن بود. تیرسو دِ مُلینا
و پِدرو کالدِرون دِ لا بارکا بااستعدادترین نمایشنامهنویسانی
بودند که پس از لوپه ظهور کردند. تیرسو در زمینۀ شخصیتپردازی به مهارت چشمگیری
رسید، و کالدرون از لحاظ مهارت فنی و تهیۀ آثاری با ساختار دقیق، همتا
ندارد. ساختار هنری و عمیق مضامین نمایشنامههای کالدرون
نقطۀ اوج ادبیات نمایشی سبک
باروک و عصر زرین ادبیات اسپانیاست.
دورۀ نوکلاسیسیسم (سدۀ ۱۸م)
در
۱۶۸۱م که کالدرون مرد، اسپانیا از لحاظ سیاسی
و اقتصادی از پا در آمده، و خلاقیت ادبی نیز در آنجا
عملاً فرومرده بود. به هنگام پادشاهی خاندان بوربُن در سدۀ ۱۸م، بازسازی ادبیات
اسپانیایی بر مبنای الگوی نوکلاسیسیسم
فرانسوی آغاز شد. فرهنگ اسپانیایی که در مسیرهای
کلاسیک فرانسوی قرار گرفت، اندیشهها و نهادهای جدیدی
در این کشور رواج یافت، ولی این ویژگی در باب
خلق آثار ادبی ارزشمند چندان صادق نبود.
البته
استثناهایی هم وجود داشت: بِنیتو خِرونیمو فِیخو ای
مونته نِگرو که در نوشتههایش، اندیشههای عصر روشنگری و
اصحاب دایرةالمعارف را به اسپانیاییها شناساند؛ لئوناردو
فِرناندِث دِ مُراتین، تنها نمایشنامهنویس موفق سبک نوکلاسیک
اسپانیا؛ و خوان مِلِندِث والدِس، شاعر نوکلاسیک که در بازپسین
شعرهایش، گرایش به رُمانتیسم دیده میشود.
دورۀ رمانتیسم (سدۀ ۱۹م)
جنبش رمانتیسم
که در دهۀ
۱۸۳۰م به اسپانیا راه یافت و به برتری
سریع ولی کوتاهمدتی رسید، ادبیات این کشور
را بار دیگر زنده کرد. آنخِل دِ سائاوِدرایِ شاعر و نمایشنامهنویس،
خوسه ثُرّیلیا ای مورالِ نمایشنامهنویس، و خوسه دِ
اِسپرونثِدا ای دِلگادو، شاعر غنایی، از برجستهترین چهرههای
رمانتیسم اسپانیا بودند. نمایشنامۀ سائاودرا با عنوان «دُن آلْوارو؛ یا
قدرت سرنوشت[۴]» (۱۸۳۵م) دارای همۀ عناصر سبک رمانتیک، و آغازگر رشتهای
از آثار به همین شیوه بود که نقطۀ اوج آنها روایت ثریلیا از
مضمون «دُن ژوان» در دُن خوان تِنوریو[۵]
(۱۸۴۴م) است. پس از ۱۸۵۰م نسل جدیدی
از شاعران در اسپانیا پدید آمد که سبک آنان را پَسارُمانتیک میخوانند،
مانند گوستاوو آدُلفو بِکِر و رُسالیا دِ کاسترو که به زبان گالیثیایی
مینوشت. آنان بهرغم حفظ حساسیت و تأکید شاعران رمانتیکیِ
پیشین بر احساس، توانستند از تندرویهای شکلی و سبکشناختی
آنها بپرهیزند.
ادبیات
منثور اسپانیا در نیمۀ
نخست سدۀ ۱۹م
زیر سلطۀ
کُستومبریسمو [۶]قرار گرفت. کستومبریسمو نوعی ادبی
بود که در آن بر عادات و رفتار ساکنان منطقه یا محل خاصی در اسپانیا
تأکید میشد. شکل هجوآمیز طرحهای ادبی کوتاه به شیوۀ کستومبریسمو ابزار اصلی ماریانو
خوسه دِ لارّا شد تا نقاط ضعف طبقۀ
متوسط مادرید را در اثر خود به نام آرتیکولُس
[۷](۱۸۳۵-۱۸۳۷م) آماج
انتقادی بیامان قرار دهد.
دورۀ رئالیسم (واقعگرایی) و
ناتورالیسم (طبیعتگرایی) (نیمۀ دوم سدۀ ۱۹م)
شکل دیگری
از طرحهای کستومبریسمو که بر فرهنگ عامه و آبورنگ محلی تأکید
داشت، شالودۀ رمان واقعگرای
منطقهای اسپانیا شد که طی نیمۀ دوم سدۀ ۱۹م رونق بسیار یافت.
داستانهای بلند «مارتا و ماریا[۸]»
(۱۸۸۳م) نوشتۀ آرماندو پالاثیو والدِس و «بر فراز
کوهها[۹]» (۱۸۹۳م) اثر خوسه ماریا دِ پِرِدا،
از لحاظ تأکید بر ارزشهای سنتی دین، خانواده و زندگی
روستایی، نمونههای بارز داستانهای منطقهایاند.
خوان والِرا و بِنیتو پِرِث گالدوس از مرزهای واقعگرایی
منطقهای فراتر رفتند و داستانهای بلندی با موضوعهای وسیعتر
و جهانشمولتر نوشتند؛ بهویژه گالدوس در مجموعۀ ۴۶ داستان خود با عنوان «رویدادهای
ملی[۱۰]»
(۱۸۷۳-۱۸۷۹،
۱۸۹۸-۱۹۱۲م) که دربارۀ تاریخ سدۀ ۱۹م اسپانیاست، مسائل را
در ابعاد ملی بررسی کرده است.
اِمیلیا
پاردو باثان آثاری به سبک طبیعتگرایانه نوشت، ولی به
مجرد اینکه ناسازگاریِ نگرش عمیقاً کاتولیکی اسپانیا
را با جبرباوری مکتب طبیعتگرایی فرانسه دریافت، به
واقعگرایی منطقهای بازگشت. چنانکه از داستانهای دورۀ نخست نویسندگی ویثِنته
بلاسکو ایبانیِث ــ که در والنسیا رخ میدهند ــ پیداست،
او تنها نویسندۀ مهم
اسپانیایی است که آموزهها و شگردهای طبیعتگرایی
را مطلوب یافته است.
جنبشهای
ادبی سدۀ
۲۰م
ننگ شکست
اسپانیا در جنگ اسپانیا و آمریکا در
۱۸۹۸م باعث شد که بسیاری از روشنفکران اسپانیایی
به تحلیل علل افول بلندمدت کشورشان و ارزیابی دوبارۀ ارزشهای سنتی آن بپردازند، و چندی
نگذشت که گروهی نویسنده، موسوم به «نسل ۹۸» (نسل
۱۸۹۸)، بر آن شدند تا حیات فرهنگی ملت خود را
جانی دوباره بخشند. داستاننویسانی مانند میگِل دِ
اونامونو، آثُرین (نام مستعار خوسه مارتینِث روئیث)، پیو
باروخا و رامون ماریا دِل والیه ـ اینکلان، و شاعرانی نظیر
آنتونیو و مانوئل ماچادو و خوسه اُرتِگا ای گاسِت، فیلسوف و
منتقد، از برجستهترین آنهایند. رماننویسان این گروه،
سنت واقعگرایی منطقهای را کنار نهادند و از شگردهای
ساختاری و روایی نو و نیز جدیتی تازه در
مقصود داستانها بهره گرفتند. در این زمان، جستار انتقادی، روانشناختی
و فلسفی در اسپانیا اهمیت بسیار یافت و بسیاری
از شاعران از نوآوریهای روبِن داریو، شاعر نوگرای نیکاراگوایی،
اقتباس کردند. این نخستین نمونۀ تأثیر ادبیات آمریکای لاتین
بر اسپانیاست. رامون پِرِث دِ آیالایِ داستاننویس و خوان
رامون خیمِنِث، شاعر غنایی و برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات در
۱۹۵۶م، از جملۀ دیگر هنرمندان مهم عرصۀ ادبیات اسپانیا در اوایل
سدۀ ۲۰م اند.
پس از پایان
جنگ جهانی اول تا آغاز جنگ داخلی اسپانیا، نسلی نو در ادبیات
این کشور پدیدار شد که دنبالهرو نویسندگان نسل ۹۸
بود، اما با نگاهی اروپاییتر و با تأثیرپذیری
از دیگر جنبشهای پیشروِ اروپایی. در این میان،
گروه شاعران برجستۀ
معروف به «نسل ۱۹۲۷» (فِدِریکو گارثیا لُرکا،
خُرخه گیلیِن، ویثِنته آلیِکساندره، رافائل آلبِرتی
و دیگران) راه خیمنث و برادران ماچادو را دنبال کردند. آنان برای
سرودن شعری عمیقاً شخصی که کاربرد مهارتآمیز تصویرهای
نمادین و اسطوره از ویژگیهای آن است، از گذشتۀ ادبی اسپانیا و نیز جریانهای
معاصری مانند سوررئالیسم الهام گرفتند.
در آغاز سدۀ ۲۰م، نمایشنامههای
هجوآمیز خاثینتو بِناوِنته ای مارتینِث (برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات
در۱۹۲۲م)، که در آنها به طبقۀ متوسط پرداخته شده است، و تراژدیهای
غنایی و پرشور گارثیا لرکا طراوت و جان تازهای به ادبیات
نمایشی اسپانیا بخشید.
دورۀ جنگ داخلی و پس از آن
جنگ داخلی
اسپانیا (۱۹۳۶-۱۹۳۹م) بسیاری
از نویسندگان پراستعداد اسپانیایی را به تبعید سیاسی
فرستاد و رشتۀ
تداوم ادبیات این کشور را گسیخت. آسیب روانی حاصل
از جنگ و پیامدهای فرهنگی و اقتصادی آن موجب پدید
آمدن اشکال مختلف واقعگرایی پرشور در ادبیات شد. مکتب ترِمِندیسمو
(آمیزهای از شگردهای ناتورالیستی و دیدگاههای
اگزیستانسیالیستی) در آثار کامیلو خوسه ثِلا، و
واقعگرایی سوسیالیستی محضِ داستاننویسان سیاسی،
مانندِ کارمِن مارتین گائیته، از نمونههای این ادبیات
است. از اوایل دهۀ
۱۹۶۰م/ ۱۳۴۰ش، کارهای تجربی
در زمینۀ ساختار،
شگردِ روایت و زبان، در اسپانیا سخت مورد توجه قرار گرفت. نمونههای
این گرایش را در آثار خوان گویتیسولو، خوسه ماریا خیرونِلیا
و دیگرانی میتوان دید که قبلاً از مشرب واقعگرایی
سوسیالیستی پیروی میکردند. نوآوریهای
شکلی و فنی هم عناصر مهمی در نمایشنامههای آنتونیو
بوئرو والیِخو و نیز فرناندو آرّابال، که از پیروان تئاتر پوچی
است، به شمار میآیند.
از زمان جنگ
داخلی به بعد، در شعر غنایی اسپانیا گرایشی
به فاصله گرفتن از پیچیدگیهای نوگرایان و «نسل
۱۹۲۷»، و به سوی رهیافتی سادهتر دیده
میشود. این گرایش بیشتر بر انضباط شکلی، وضوح بیان
از طریق تصویرهای مستقیم، و محتوای اجتماعی
تأکید میورزد. این گرایش در شعر غنایی را در
آثار بلاس دِ اُتِرو به بهترین وجه میتوان دید.
یافتههای
باستانشناختی نشانگر آن است که انسانهای نخستین دستکم از
۰۰۰‘۷۸۰ سال پیش در شبهجزیرۀ ایبِری میزیستند و
سنگوارههای بازمانده از آنان در شمال اسپانیا یکی از کهنترین
نمونههای یافتشده در سراسر اروپاست. شبهجزیرۀ ایبری از نخستین دورههای
عصر پارینهسنگی همچون پلی میان اروپا و آفریقا
بوده، و این یکی از اثرگذارترین ویژگیها در
همۀ دورههای تاریخی این
سرزمین است.
نمونهای
از نقاشیهای غار آلتامیرا
انسانهای
کنونی (هوموساپیِنسها) در دورۀ پایانی عصر پارینهسنگی و
احتمالاً میان ۰۰۰‘۴۰ تا
۰۰۰‘۳۰ سال پیش در اسپانیا پدیدار
شدند. آنان که از جنوب و شرق به اروپای غربی آمده بودند، دارای
فرهنگ شکارگری بودند و طبیعت این سرزمین را برای
شکار بسیار مناسب یافتند. نقاشیهای فراوانی که این
مردمان از جانوران بر دیوارها و سقف غارها در کوههای شمال اسپانیا
کشیدند، تاکنون بر جای مانده است. این نقاشیها که مشهورترینشان
در غار آلتامیرا بر جای ماندهاند، تا
۰۰۰‘۱۴ سال قدمت دارند.
در سدههای
پایانی هزارۀ
۴قم تأثیر فرهنگ نوسنگی درۀ رود نیل در آفریقا به اسپانیا
رسید. در آغاز عصر نوسنگی، جامعهای پیرامون آلمِریای
کنونی پدید آمد که زیر نفوذ فرهنگهای مدیترانهای
بود و فرهنگ نوسنگی را به دیگر جاهای اسپانیا انتقال داد.
در عصر
مفرغ، جوامعی ثروتمند در اسپانیا پدید آمدند، همچون فرهنگ
کشاورزیِ اِل آرگار که در حدود ۰۰۰‘۲ سال پیش
از میلاد در جنوب شرقی این کشور پدیدار شد و در آن، شیوههای
پیشرفتۀ
استخراج و ذوب فلزاتی چون طلا، نقره و مفرغ به کار گرفته شد.
ایبِریاییها
و سِلتها
نزدیک
به ۵۰۰‘۱ سال پیش از میلاد، مردمی از
شمال آفریقا حرکت به سوی شمال را آغاز کردند و با گذشتن از تنگۀ جبلطارق، به اسپانیا رسیدند. این
مردم که بعدها ایبریایی نامیده شدند، تا سال
۱۰۰۰قم در این شبهجزیره که به نام خودشان،
ایبری نامیده شد، مستقر شدند. آنان دارای شهرهایی
مهم، همچون تارتِسوس، و نظام نوشتاری ویژۀ خود بودند. باسکها که در غرب پیرنه
زندگی میکردند، احتمالاً پیش از ایبریاییها
به اسپانیا آمده بودند.
در حدود
۷۰۰ سال پیش از میلاد، سِلتها که مردمانی
هندواروپایی بودند و به چندین طایفه تقسیم میشدند،
از فرانسه به شمال اسپانیا مهاجرت کردند. آنان بهتدریج فلات مرکزی
و غرب، و سپس شرق شبهجزیرۀ ایبری
را تصرف، و فرهنگ و زبان هندواروپایی خود را به مردمان بومی تحمیل
کردند. سلتها مردمی کشاورز و دامدار بودند و در روستاهای کوچک زندگی
میکردند. آنان از فرهنگ ایبریاییها بسیار
تأثیر گرفتند و حتى گروهی از ایشان در مرکز اسپانیا با ایبریاییها
درآمیختند و سِلتیبِریاییها [۱۱]را پدید
آوردند.
تفاوت میان
فرهنگ سلتها و ایبریاییها در پیش از تاریخ،
امروزه هم در اسپانیا دیده میشود: مناطق شمالی، مرکزی
و غربی این کشور کمجمعیتترند و اقتصادشان بر پایۀ دامپروری است، حال آنکه در جنوب، شهرهای
بزرگ و پرجمعیت بیشتری وجود دارد.
عصر مهاجرنشینان
نزدیک
به ۰۰۰‘۱ سال پیش از میلاد، دریانوردان
فنیقی و یونانی رفتوآمد به کرانههای جنوبی
و شرقی شبهجزیرۀ ایبری
را آغاز کردند. منابع کانی سرشار این سرزمین سبب شد که آنان چندین
مهاجرنشین در آنجا برپا سازند. نخست در سدۀ ۸ قم، فنیقیها مهاجرنشینی
به نام گادیر (کادیث کنونی) پدید آوردند و لنگرگاههای
دیگری را در جنوب شبهجزیره تصرف کردند. سپس یونانیان
به این سرزمین آمدند و در حدود سال ۶۰۰ قم،
مهاجرنشینهایی در کرانههای شرقی برپا کردند. آنان
با فنیقیها و ایبریاییها روابط بازرگانی
داشتند.
در حدود سال
۵۰۰ قم کارتاژیها که خود در اصل، مهاجرنشینان فنیقی
در تونس کنونی بودند، وارد جنوب اسپانیا شدند و مهاجرنشینهایی
بیشتر از فنیقیان و یونانیان پدید آوردند.
سپس، در پی از دست دادن متصرفاتشان در سیسیل، توجه آنان به
اسپانیا افزایش یافت و بیشتر شبهجزیره و نیز
جزایر بالئار را تصرف کردند و کارتاخِنا را پایتخت خود قرار دادند.
دورۀ رومیان
با افزایش
قدرت بازرگانی کارتاژیها در مدیترانه، میان آنان و دولت
روم رقابت درگرفت. در نخستین جنگ کارتاژی (یا پونی[۱])
میان دو دولت (۲۶۴-۲۴۱قم)، کارتاژ
شکست خورد و از متصرفاتش در سیسیل رانده شد. از این رو، توجه
کارتاژیها به اسپانیا افزایش یافت. در
۲۱۹قم هانیبال، فرمانده کارتاژی، با گسترش قلمرو
خود در اسپانیا، پیمان آشتی با روم را شکست و دومین جنگ
کارتاژی درگرفت (۲۱۸-۲۰۱قم). در این
جنگ، کارتاژیها اسپانیا را پایگاه حمله به ایتالیا
قرار دادند، اما هانیبال شکست خورد و دولت روم، بهتدریج در دو سده،
استیلای خود را بر سراسر شبهجزیرۀ ایبری گسترش داد.
در همان
نخستین دهههای سلطۀ رومیان،
بیشتر آداب و رسوم بومی از میان رفت و سپس، همۀ مردمان شبهجزیرۀ ایبری لاتینزبان شدند،
مگر باسکها، که زبانشان را تاکنون نیز حفظ کردهاند (برای آگاهی
بیشتر، نک : ه د، اسپانیایی، زبان). ساکنان این
شبهجزیره کاملاً رومی شدند، شاید بیش از مردمان دیگر
سرزمینهای گشودهشده به دست رومیان.
رومیان
این سرزمین را هیسپانیا [۲]نامیدند. این
نام برگرفته از واژۀ فنیقیِ
اِسپان، به معنی سرزمین دور و ناشناخته، بود که فنیقیان
بر آنجا نهاده بودند.
با اینکه
دین مسیحی نخستینبار در سدۀ ۲م به اسپانیا راه یافته
بود، تنها پس از آنکه در آغاز سدۀ
۴م، دین رسمی امپراتوری روم شد، در این سرزمین
گسترش یافت. این دین تا سدۀ ۵ م در اسپانیا فراگیر شد،
اما در همین زمان، امپراتوری روم رو به نابودی بود. زیر
فشار هونها، قبیلههای ژرمن رو به مرزهای امپراتوری روم
آوردند و مهاجرت گستردۀ
آنان سرانجام در ۴۷۶م امپراتوری روم غربی را از میان
برد.
دورۀ ویزیگوتها
در آغاز سدۀ ۵ م، اقوام ژرمن از شمال به شبهجزیرۀ ایبری هجوم آوردند. نخست سوئِوها
[۳]و واندالها، و سپس ویزیگوتها که واندالها را به شمال آفریقا
راندند و بر دیگر اقوام ژرمن برتری یافتند.
ویزیگوتها
در ۴۱۹م پادشاهی خود را که دربر گیرندۀ جنوب گُل (فرانسۀ کنونی) و بیشتر شبهجزیرۀ ایبری بود، به پایتختی
تولوز، بنیاد گذاردند. آنان تا پایان سدۀ ۵ م سراسر شبهجزیره را، مگر
نوار باریکی در جنوب که در دست امپراتوری بیزانس بود، به
دست آوردند؛ اما مقر حکومتشان در تولوز ماند، تا اینکه در
۵۰۷ م از فرانکها، که قومی دیگر از ژرمنها بودند،
شکست خوردند و از جنوب فرانسه بیرون رانده شدند. آنان به اسپانیا عقب
نشستند و تولدو در مرکز این کشور را به پایتختی برگزیدند.
ویزیگوتها
در اسپانیا از نظر جمعیت در اقلیت بودند و از این رو،
حکومتشان بر نیروی نظامی تکیه داشت. آنان هرگز حکومت مرکزی
و دیوانسالاری مقتدری پدید نیاوردند و بسیار
وابسته به کلیسای کاتولیک بودند. بهسبب گزینشی
بودن پادشاه در سنّت ویزیگوتها، حکومت آنان بیثبات بود و جنگ
قدرت همواره میانشان جریان داشت. در یکی از این
نزاعهای قدرت، دشمنان شاه رُدِریک از مسلمانان، که بهتازگی
شمال آفریقا را تصرف کرده بودند، یاری خواستند.
سپاه
مسلمانان بهفرماندهی طارق بن زیاد در ۹۲ق/
۷۱۱م وارد جنوب اسپانیا شد و پس از شکست دادن ردریک،
به سوی تولدو، پایتخت ویزیگوتها پیشروی، و آن
را تصرف کرد. مسلمانان در زمان کوتاهی بیشتر شبهجزیره را به
تصرف درآوردند.
دورۀ اسلامی
مسلمانان بهجز
آستوریاس و سرزمین باسک در شمال، سراسر شبهجزیرۀ ایبری را تصرف کردند. آنان نزدیک
به ۸ سده بر بخشهایی از این سرزمین فرمان راندند.
در زمان فرمانروایی آنان، کشاورزی با بهرهگیری از
شیوههای نوین آبیاری پیشرفت کرد، بازرگانی
رونق گرفت و برخلاف دیگر نقاط اروپا که در تاریکی سدههای
میانه بود، ریاضیات، پزشکی و فلسفه شکوفا شد. از مراکز
مهم تمدن و فرهنگ اسلامی در اسپانیای مسلمان (اندلس)، میتوان
اِشبیلیه (سِویل)، قُرطُبه (کُردُبا) و غَرناطه (گرانادا) را
نام برد (برای آگاهی بیشتر، نک : ه د، اندلس).
بازپسگیری
و اتحاد اسپانیا
تمدن اسلامی
در سدۀ ۴ق/ ۱۰م به اوج شکوفایی
رسید، اما پس از آن، با قدرت یافتن پادشاهیهای مسیحی
شمال اسپانیا و پیشروی آنها به سوی جنوب، مسلمانان بیشتر
قلمرو خود را از دست دادند و در ۸۹۷ ق/
۱۴۹۲م از غرناطه (گرانادا)، آخرین پایگاهشان
در شبهجزیرۀ ایبری،
رانده شدند.
در زمان
فرمانروایی مسلمانان بر بیشتر شبهجزیره، پادشاهی
کوچک آستوریاس در شمال، که تنها بازماندۀ حکومت ویزیگوتها بود، به کانون
توجه مسیحیان تبدیل شد. باسکها هم در همۀ این دوران در برابر مسلمانان و نیز
فرانکها مقاومت کردند و سرانجام، در قالب پادشاهی ناوار، متحد شدند. کاتالونیا
نیز در ۸۰۱ م به دست نیروهای شارلمانْی
(فرانکها) افتاد و کُنتنشین بارسلونا در آنجا پدید آمد. با نیرومندتر
شدن پادشاهی آستوریاس، سرزمینهای گستردهای در شمال
غرب اسپانیا به تصرف این پادشاهی درآمد و نام آن نیز به
پادشاهی لئون تغییر یافت.
فرناندوی
دوم و ایسابل یکم، نقش برجستۀ رنگآمیزی و زراندود شده، اثر آلونسو دِ
مِنا (۱۶۳۲م).
پادشاهی
ناوار در زمان فرمانروایی سانچوی سوم (سل :
۱۰۰۰-۱۰۳۵م) به اوج توانمندی
رسید و آراگون و کاستیل را زیر فرمان خود درآورد. پس از مرگ
سانچو، این پادشاهی بزرگ به ۳ پادشاهی تقسیم شد:
ناوار که بهزودی اهمیت خود را از دست داد، آراگون که در
۱۱۲۷م با کنتنشین بارسلونا متحد شد، و کاستیل
که در ۱۲۳۰م با لئون، و در
۱۴۷۹م، با آراگون متحد شد. اتحاد کاستیل و آراگون
در پی ازدواج فرناندو (فردیناند) دوم، شاه آراگون با ایسابِل (ایزابل)
یکم، ملکۀ
کاستیل رخ داد و این دو تن بهطور مشترک بر پادشاهی متحد کاستیل
و آراگون، که زمینهساز اتحاد اسپانیا شد، فرمان راندند. آنان در
۱۴۹۲م با تصرف گرانادا (غرناطه)، به حکومت مسلمانان در
شبهجزیرۀ ایبری
پایان دادند. در همان سال، کریستف کلمب که در خدمت دربار اسپانیا
بود، قارۀ آمریکا را
کشف کرد و اسپانیا با بهرهگیری از متصرفات خود در این قاره،
تبدیل به قدرتی جهانی شد. اهمیت و ثروت بندرهای
اسپانیا، که پس از فتح قسطنطنیه به دست ترکان عثمانی
(۱۴۵۳م) و بسته شدن راه بازرگانی اروپا با خاورزمین،
افزایش یافته بود، پس از کشف و تصرف قارۀ آمریکا از سوی اسپانیا، دو
چندان شد.
فرمانروایی
خاندان هابسبورگ
پس از مرگ
ملکه ایسابل (۱۵۰۴م) و شاه فرناندو
(۱۵۱۶م)، ملکه خوانا، دختر آنان، فرمانروای اسپانیا
شد. او در ۱۴۹۶م با فیلیپ، مِهیندوک
اتریش از خـانـدان هـابسـبـورگ، ازدواج کرده بود و فرزندشان، کارل (کارلوس)
در دربار هابسبورگ در فلاندر به سر میبرد. به سبب بیماری روانی
و ناتوانی ملکه خوانا، کارل در ۱۵۱۶م به اسپانیا
آمد و با عنوان کارلوس یکم، پادشاه اسپانیا شد. بدین ترتیب،
فرمانروایی بر اسپانیا نیز به خاندان هابسبورگ رسید.
امپراتور
کارل پنجم، بخشی از پردۀ
کامل اثر تیسیَن (۱۵۴۸م).
کارلوس یکم
پس از مرگ پدربزرگش، امپراتور ماکسیمیلیان یکم
(۱۵۱۹م)، به آخِن رفت و در ۱۵۲۰م
با عنوان کارل (شارل) پنجم، به امپراتوری خاندان هابسبورگ (امپراتوری
مقدس روم) رسید. این رخداد سبب شد که اهداف کارل بهعنوان امپراتور، یعنی
رقابت با فرانسه و نبرد با جنبش اصلاح دینی (پرُتستانیسم)، در سیاست
اسپانیا نیز اولویت یابد. در زمان فرمانروایی
او، بیشتر آمریکای مرکزی و جنوبی به دست اسپانیا
افتاد و نایبالسلطنهنشینهای اسپانیای جدید
و پرو (ه مم) در آنجا تشکیل شد. همچنین، فرایند تمرکز قدرت و
مطلقه شدن سلطنت، که از زمان اتحاد اسپانیا آغاز شده بود، تشدید شد.
کارل در
۱۵۵۵ و ۱۵۵۶م از همۀ مقامهای خود کنارهگیری
کرد. او فلاندر، میلان، ناپل و اسپانیا را به پسر بزرگترش، فیلیپ،
داد و مقام امپراتوری را به پسر کوچکترش، فردیناند، سپرد. فیلیپ
با عنوان فِلیپۀ
دوم، در ۱۵۵۶م پادشاه اسپانیا شد. در زمان او، قدرت
کلیسای کاتولیک افزایش یافت و تفتیش عقاید[۴]،
که در اواخر سدۀ
۱۵م آغاز شده بود، شدت گرفت. سیاستهای دینی فیلیپ
سبب شد که بخشهای پرتستاننشین شمال هلند از دست اسپانیا به در
آید. رقابت بر سر تسلط بر دریاها میان اسپانیا و انگلستان
نیز با فرستاده شدن آرمادا (ه م) یا ناوگان شکستناپذیر اسپانیا
به فتح انگلستان، به اوج خود رسید و با شکست آرمادا، دورۀ افول اسپانیا و برتری انگلستان
در دریاها آغاز شد.
در زمان
جانشینان فیلیپ در سدۀ ۱۷م، هنر و ادبیات اسپانیا
در «عصر زرین»، و اوج شکوفایی بود، ولی قدرت سیاسی
ـ نظامی این کشور افول یافت. پس از جنگ سیساله، اسپانیا
بهمانند دریاها، برتری خود را در برّ اروپا هم از دست داد، ولی
این بار، فرانسه جای آن را گرفت. افول قدرت اسپانیا در دوران
بلند پادشاهی کارلوس دوم کامل شد و پس از مرگ او، بهسبب آنکه فرزندی
نداشت، قدرتهای اروپایی بر سر تاج و تخت اسپانیا به نبرد
پرداختند (برای آگاهی بیشتر، نک : ه د، اسپانیا، جنگ
جانشینی).
فرمانروایی
خاندان بوربُن
در پی
جنگ جانشینی اسپانیا، فیلیپ از خاندان بوربن، با
نام فِلیپۀ
پنجم، به پادشاهی اسپانیا رسید. بوربنها خاندان پادشاهی
فرانسه بودند و فیلیپ نیز نوۀ لویی چهاردهم، شاه فرانسه، بود.
این امر سبب شد که اسپانیا بهشکل فزایندهای زیر
نفوذ فرانسه درآید. این کشور در پشتیبانی از فرانسه، وارد
چندین جنگ اروپایی با امپراتوری هابسبورگِ اتریش و
نیز انگلستان شد.
«سوم مۀ ۱۸۰۸»، صحنۀ تیرباران مدافعان مادرید در جریان
جنگ استقلال اسپانیا، اثر فرانثیسکو دِ گویا
(۱۸۱۴م).
جنگ شبهجزیره
(جنگ استقلال اسپانیا). پس از انقلاب فرانسه و اعدام لویی
شانزدهم (۱۷۹۳م)، کارلوس چهارم، پادشاه اسپانیا، با
حکومت انقلابی فرانسه به جنگ پرداخت، اما مجبور به بستن پیمان صلح شد.
هنگامی که ناپلئون در ۱۸۰۴م امپراتور فرانسویان
شد، با استناد به پیمانهای پیشین میان دو کشور،
اسپانیا را وادار به شرکت در جنگ با بریتانیاییها
کرد. در پی شورش و نزاعهای داخلی در اسپانیا، کارلوس در
۱۸۰۸م به نفع پسرش، فرناندو، از پادشاهی کناره
گرفت. در همان سال، ناپلئون به این بهانه که قصد اشغال پرتغال را دارد، نیروهای
خود را وارد اسپانیا کرد و مادرید را به اشغال درآورد. او فرناندو را
وادار به کنارهگیری نمود و برادر خود، ژوزف بُناپارت را پادشاه اسپانیا
اعلام کرد. ژوزف بناپارت شورشها را سرکوب، و حکومت نظامی برقرار کرد. اما
نظامیان اسپانیایی در برابر فرانسویان مقاومت کردند
و به یاری سپاهیان بریتانیایی به
فرماندهی سِر آرثِر وِلزلی (بعداً: دوکِ وِلینگتِن)، با آنان به
نبرد برخاستند. اسپانیاییها، که خواهان بیرون رفتن فرانسویان
و بازگشت فرناندو بودند، در اندلس حکومت موقت و کُرتِس [۵](مجلس ملی)
تشکیل دادند. این مجلس در ۱۸۱۲م قانون اساسی
تازهای به تصویب رساند که بنا بر آن، سلطنتْ مشروطه، و اختیارات
شاه محدود میشد.
پادشاهی
فرناندو (فردیناند) هفتم
(۱۸۱۴-۱۸۳۳م)
نیروهای
اسپانیایی و بریتانیایی، بهفرماندهی
سر آرثر ولزلی، تا ۱۸۱۴م فرانسویان را از شبهجزیرۀ ایبری بیرون راندند. شکست
ناپلئون در جنگ شبهجزیره در شکست نهایی او در اروپا تأثیر
بسزایی داشت. فرناندو در همین سال به کشور بازگشت و با عنوان
فرناندوی هفتم، دوباره به پادشاهی رسید. اما او قانون اساسی
۱۸۱۲م را نپذیرفت و مستبدانه به حکومت پرداخت.
فرناندو با این کار رو در روی نیروهای ملیگرا و لیبرال
قرار گرفت که او را به قدرت بازگردانده بودند. این رویارویی
دو پیامد مهم داشت: در داخل اسپانیا، نیروهای لیبرال
و رادیکال را به ضدیت با نهاد پادشاهی کشاند، و در مستعمرههای
این کشور، موجب تحریک جنبشهای استقلالخواهانه شد. تا
۱۸۲۵م، مگر چند مستعمره در دریای کارائیب،
همۀ مستعمرههای اسپانیا در آمریکای
لاتین به استقلال رسیدند.
فرمانروایی
ملکه ایسابِل دوم
(۱۸۳۳-۱۸۶۸م)
فرناندوی
هفتم که تا اواخر عمر، فرزندی نداشت، در ۱۸۳۰م از
همسر چهارم خود صاحب دختری به نام ایسابل (ایزابل) شد. فرناندو
قانون جانشینی پادشاه را به گونهای تغییر داد که
پس از مرگش، ایسابل به تخت نشیند. اما نیروهای محافظهکار
و مستبد که از پیش، گِردِ دُن کارلوس، برادر فرناندو، متحد شده بودند، به
مخالفت برخاستند. این گروه که خواهان پادشاهی دن کارلوس بودند، به
کارلوسیان [۶]مشهور شدند. فرناندو دن کارلوس را تبعید کرد و برای
جلب پشتیبانی نیروهای لیبرال و میانهرو از ایسابل
کوشید.
پس از مرگ
فرناندو در ۱۸۳۳م، ایسابل خردسال به تخت نشست و
مادرش، ماریا کریستینا، نیابت سلطنت را به دست گرفت. اما
هواداران دن کارلوس با نیروهای ملکه وارد جنگ شدند. این جنگ، که
نخستین جنگ کارلوسیان نام گرفت، تا ۱۸۳۹م به
درازا کشید و به شکست کارلوسیان انجامید. ویژگی
دوران پرآشوب فرمانروایی ملکه ایسابل، یک رشته شورش،
کودتا، تغییر قانون اساسی و حکومت دیکتاتوری بود.
جناحهای درگیر در این کشمکشها به ۳ گروه تقسیم میشدند:
کارلوسیان که خواهان سلطنت مطلقه بودند، میانهروها که هوادار سلطنت
مشروطه بودند، و جمهوریخواهان. باسکها و کاتالانهای جداییخواه
نیز با همۀ
حکومتهای مرکزی مخالف بودند.
دورۀ آشوب
سرانجام، در
پی انقلاب ۱۸۶۸م، ملکه ایسابل به پاریس
رفت و در ۱۸۷۰م به نفع پسرش، آلفونسوی دوازدهم،
کنارهگیری کرد. مجلس ملی (کُرتِس) به پادشاهی مشروطه رأی
داد و در ۱۸۷۰م آمادِئوس، دوکِ آئوستا در ایتالیا
را به پادشاهی اسپانیا برگزید. در
۱۸۷۲م پیروان دن کارلوس برای به پادشاهی
رساندن او، دومین جنگ کارلوسیان را آغاز کردند که تا
۱۸۷۶م ادامه یافت. شاه آمادئوس در برابر کارلوسیان
و هواداران آلفونسوی دوازدهم کاری از پیش نبرد و در
۱۸۷۳م کنارهگیری کرد. در پی کنارهگیری
او، در اسپانیا حکومت جمهوری اعلام شد. این حکومت، که به جمهوری
اول مشهور است، تنها یک سال دوام آورد.
پادشاهی
آلفونسوی دوازدهم
(۱۸۷۴-۱۸۸۵م)، دورۀ ثبات
با کوششهای
آنتونیو کانُواس دِل کاستیلیو، سیاستمدار میانهرو،
آلفونسوی دوازدهم در ۱۸۷۴م پادشاه اعلام شد و سلطنت
به خاندان بوربن بازگشت. کانواس خود به نخستوزیری رسید. او در
۱۸۷۶م به دومین جنگ کارلوسیان پایان
داد و قانون اساسی تازهای بر پایۀ پادشاهی مشروطه به تصویب رساند.
پس از چند دهه، ثبات به اسپانیا بازگشت و اقتصاد شکوفا شد.
پادشاهی
آلفونسوی سیزدهم
(۱۸۸۶-۱۹۳۱م)
پس از مرگ
آلفونسوی دوازدهم در ۱۸۸۵م، همسرش، ملکه ماریا
کریستینا که باردار بود، نیابت سلطنت فرزند به دنیا نیامدۀ خود، آلفونسوی سیزدهم را به دست
گرفت. دورۀ نیابت
سلطنت ماریا کـریستـیـنـا
(۱۸۸۵-۱۹۰۲م) همزمان بود با
افول قدرت اسپانیا در برابر دیگر قدرتهای جهانی. در جنگ
اسپانیا و آمریکا (۱۸۹۸م)، اسپانیا
بازپسین مستعمرههای مهم خود را نیز از دست داد و به قدرتی
درجۀ دوم تبدیل شد. این امر موجب بیداری
ملت اسپانیا و نوزایی فرهنگی در این کشور شد (برای
آگاهی بیشتر، نک : ه د، اسپانیا و آمریکا، جنگ).
آلفونسوی
سیزدهم (ح ۱۹۱۴م).
آلفونسو در
۱۹۰۲م به سن قانونی رسید و خود، قدرت را به
دست گرفت. او بنابر قانون اساسی و بهعنوان پادشاه مشروطه سلطنت میکرد.
با این همه، چپگرایان در مخالفت با سلطنت فعالیت گستردهای
داشتند و بسیاری از مردم طبقۀ فرودست را به خود جلب کردند. در
۱۹۰۶م به جان شاه سوء قصد شد و در
۱۹۰۹ و ۱۹۱۷م تظاهرات انقلابی
گستردهای برپا گشت. اسپانیا در جنگ جهانی اول
(۱۹۱۴- ۱۹۱۸م) بیطرف
ماند، اما پس از جنگ، ناآرامیهای اجتماعی فزونی گرفت. این
ناآرامیها و نیز شکست نیروهای اسپانیایی
از سران قبایل بربر در مراکشِ اسپانیا، موجب تحریک نظامیان
و کودتای ژنرال میگِل پریمو دِ ریوِرا در
۱۹۲۳م شد. پریمو د ریورا حکومتی دیکتاتوری
برقرار کرد که تا ۱۹۳۰م ادامه یافت. در این
سال، بهسبب اوجگیری اعتراضهای عمومی، شاه از پریمو
د ریورا خواست که استعفا دهد.
در انتخابات
شهرداریها در ۱۹۳۱م، جمهوریخواهان پیروز
شدند. آلفونسو برای جلوگیری از جنگ داخلی، کشور را ترک
کرد و در اسپانیا حکومت جمهوری اعلام شد.
جمهوری
دوم و جنگ داخلی
پس از اعلام
حکومت جمهوری در ۱۹۳۱م، که به جمهوری دوم
مشهور شد، انتخابات مجلس ملی برگزار شد و این مجلس، قانون اساسی
حکومت جمهوری را به تصویب رساند. انتخابات پارلمانی برگزار شد و
نیثِتو آلکالا ثامُرا به ریاست جمهوری، و مانوئل آثانیا،
رهبر ائتلاف سوسیالیستها و جمهوریخواهان چپگرا، به نخستوزیری
رسید. اما ناآرامیهای داخلی و رقابت خشونتبار گرایشهای
تندرو چپ و راست ادامه یافت و در ۱۹۳۶م اسپانیا
را درگیر جنگ داخلی کرد (برای آگاهی بیشتر، نک : ه
د، اسپانیا، جنگ داخلی).
حکومت ژنرال
فرانکو
در پی
پیروزی ژنرال فرانثیسکو فرانکو در جنگ داخلی اسپانیا
(۱۹۳۹م)، او در این کشور حکومت دیکتاتوری
برقرار کرد. فرانکو چپگرایان را سرکوب، و مجلس ملی را منحل کرد،
اموال و نفوذ کلیسای کاتولیک را به آن بازگرداند و فقط حزب راستگرای
افراطی فالانژ (در اسپانیایی: فالانخه) را قانونی
اعلام کرد. او در ۱۹۴۲م، مجلس ملی (کُرتِس) را
دوباره تشکیل داد. فرانکو با اینکه در جنگ جهانی دوم
(۱۹۳۹-۱۹۴۵م) از دول محور پشتیبانی
میکرد، اما اسپانیا را وارد جنگ نکرد. پس از جنگ، سازمان ملل متحد در
آغاز از شناسایی حکومت فرانکو خودداری کرد، اما در
۱۹۵۵م اسپانیا را به عضویت پذیرفت.
اسپانیا در ۱۹۵۳م موافقتنامهای با ایالات
متحدۀ آمریکا امضا کرد و در برابر کمکهای
نظامی و اقتصادی، اجازۀ تأسیس
پایگاههای نظامی را در خاک خود به آمریکا داد.
ژنرال
فرانکو
اسپانیا
که در دو دهۀ نخست حکومت
فرانکو، بهسبب کمبود منابع و انزوای جهانی، آهنگ رشد کندی
داشت، با در پیش گیری سیاست اقتصادی لیبرال،
در دهۀ ۱۹۶۰ و آغاز دهۀ ۱۹۷۰م پیشرفت
چشمگیری کرد و به کشوری صنعتی تبدیل شد. مراکش
اسپانیا در ۱۹۵۶م استقلال یافت و جزئی
از کشور مراکش شد. گینۀ
استوایی (ریو مونی) هم در ۱۹۶۸م
مستقل شد. اسپانیا دو منطقۀ
ثِئوتا (سَبته) و مِلیلیا (مَلیله) را در خاک مراکش، در اختیار
خود نگاه داشت، اما در ۱۹۷۶م صحرای اسپانیا
(صحرای غربی) را به دو کشور مراکش و موریتانی واگذار کرد.
فرانکو در
۱۹۶۶م قانون اساسی جدیدی اعلام کرد که
آزادیهای سیاسی محدودی به مردم میداد.
سانسور مطبوعات و رسانهها هم در همین سال برداشته شد. مجلس ملی در
۱۹۴۷م حکومت آیندۀ اسپانیا را پادشاهی اعلام کرده بود.
فرانکو در ۱۹۶۹م شاهزاده خوان کارلوس، نوۀ آلفونسوی سیزدهم، را جانشین
خود خواند. بهسبب بیماری فرانکو، خوان کارلوس دو بار در اکتبر
۱۹۷۵ و نوامبر همان سال، بهطور موقت، قدرت را در دست
گرفت.
حکومت
پادشاهیِ پارلمانی، اسپانیای کنونی
ژنرال
فرانکو در ۲۰ نوامبر ۱۹۷۵ درگذشت و دو روز
بعد، خوان کارلوس، با عنوان شاه خوان کارلوس یکم، سوگند یاد کرد. خوان
کارلوس برخلاف خواست فرانکو، حکومت دمکراسی برقرار ساخت. او آدُلفو سوارِث
گونثالِث را به نخستوزیری برگزید و در
۱۹۷۷م انتخاباتی آزاد برگزار کرد که در آن، حزب
راست میانۀ
گونثالث به پیروزی رسید. پارلمان دو مجلسی جدید در
۱۹۷۸م/ ۱۳۵۷ش قانون اساسی
تازهای را مبتنی بر جدایی کلیسا از حکومت، تعهد به
آزادی بنگاههای اقتصادی، رعایت حقوق و آزادیهای
فردی و مدنی، و اعطای خودگردانی به مناطق، به تصویب
رساند.
شاه خوان
کارلوس
در
۱۹۷۹م اسپانیا به ۱۷ منطقۀ خودگردان تقسیم شد، ولی گروه جداییخواه
اِتا [۱]به مبارزۀ
مسلحانه برای استقلال سرزمین باسک ادامه داد.
در
۱۹۸۱م راستگرایانی که وحدت کشور را در خطر میدیدند،
دست به کودتا زدند و پارلمان را به اشغال درآوردند. اما شاه خوان کارلوس بهرغم
مقام تشریفاتی خود، مداخله کرد و به ارتش دستور سرکوب کودتا را داد.
در همان سال، اسپانیا به سازمان پیمان آتلانتیک شمالی
(ناتو) پیوست. در انتخابات ۱۹۸۲م سوسیالیستها
به پیروزی رسیدند و فِلیپه گونثالِث نخستوزیر شد.
او در ۱۹۸۶م/ ۱۳۶۵ش اسپانیا
را به عضویت جامعۀ
اروپا (بعداً: اتحادیۀ
اروپا) درآورد و اقتصاد این کشور را رونق بخشید.
در انتخابات
۱۹۹۶م/ ۱۳۷۴ش ائتلاف راست میانه
به پیروزی رسید و خوسه ماریا آثنار نخستوزیری
را به دست آورد. او سیاست اقتصادی لیبرال و خصوصیسازی
را در پیش گرفت و اسپانیا را وارد نظام پولی واحد اروپایی
(یورو) کرد. بهسبب رشد چشمگیر اقتصادی اسپانیا در این
دوره، حزب مردمی به رهبری آثنار در انتخابات سال
۲۰۰۰م/ ۱۳۷۸ش نیز پیروز
شد و او نخستوزیر ماند. پس از حملات تروریستی ۱۱
سپتامبر ۲۰۰۱ به آمریکا، آثنار از این کشور
پشتیبانی کرد و در داخل نیز به سرکوب گروه اِتا پرداخت. او در
جریان حملۀ
ائتلاف به رهبری آمریکا به عراق در ۲۰۰۳م، از
آمریکا پشتیبانی کرد و پس از سقوط رژیم صدام حسین،
نیروهای اسپانیایی را به عراق فرستاد. در پی
آن، گروهی تروریستی که بیشتر اعضای آن مراکشی
بودند، در ۱۱ مارس ۲۰۰۴، اندکی پیش
از انتخابات پارلمانی اسپانیا، با یک رشته بمبگذاری در
مادرید، بیش از ۱۹۰ تن را کشت. احساسات عمومی
بهشدت بر علیه آثنار تحریک شد و حزب سوسیالیست که رهبر
آن، خوسه لوییس رُدریگِث ثاپاتِرِو، قول بیرون آوردن نیروهای
اسپانیایی را از عراق داده بود، به پیروزی رسید.
ثاپاترو نخستوزیر شد و بیدرنگ، نیروهای اسپانیایی
را از عراق خارج کرد. او به کاتالونیا خودگردانی بیشتر داد و
گروه اِتا نیز در ۲۰۰۶م/
۱۳۸۴ش با دولت اسپانیا اعلام آتشبس کرد.
مآخذ
CE, 6th edition; EA, 2006; EB, 2008;
ME, 2005.
بخش تاریخ
نقش اسپانیا
در انتقال علوم اسلامی به جهان غرب
اسپانیا
بهلحاظ موقعیت جغرافیایی و فرهنگی ویژۀ خود، محل تلاقی فرهنگهای اسلامی،
مسیحی و نیز یهودی بود. این سرزمین، بهویژه
در سدۀ ۱۲م و با شکلگیری
مکتب ترجمۀ کُردُبا
(قُرطُبه) در سرزمینهای باز پس گرفته شده از مسلمانان، در انتقال علوم
از جهان اسلام به غرب، مهمترین نقش را ایفا کرد.
در سدۀ ۱۰م شکل خاصی از ارقام هندی
در غرب جهان اسلام به كار میرفت كه «ارقام غُبار» (ه م) نامیده میشد.
کهنترین نمونۀ لاتینی
این ارقام در نسخهای خطی به دست آمده، كه در
۹۷۶م در نزدیكی لُگرونیو [۲]بر كرانۀ علیای رود اِبرو در بخش مسیحی
اسپانیا نوشته شده است. (سارتن، I/ 648, 663-664).
گِربِرت [۳](ژِربِر)، برجسته ترین ریاضیدان اروپای
لاتینی در آن روزگار که در ۹۹۹م با عنوان سیلوِستِر
دوم به مقام پاپی رسید (همو، I/ 647)،
چند سالی را در اسپانیای مسیحی گذراند و احتمالاً
در آنجا با دانشمندان مسلمان در تماس بود. تا جایی که میدانیم،
وی نخستین مسیحیای است که شرحی دربارۀ ارقام غبار (بدون اشاره به صفر) آورده است
(اسمیث، 112-118؛ سارتن، I/ 649, 669-670؛
گانتس، 393-394, 424؛ ایرانی، 1, passim؛
لای ـ یونگ، 104-105؛ استدال، 108). البته اروپاییان در
آغاز درنیافته بودند كه موضوع، تنها بهرهگیری از یك دسته
نشانۀ تازه نیست، بلكه اساساً حساب جدیدی
در میان است. مثلاً در زیج آلفونسی از ارقام غبار استفاده نشده
است، در حالی كه آنان به خوبی با این ارقام آشنا بودند. به
عبارت بهتر، مسیحیان اسپانیا هنگامی كه به عربی مینوشتند،
از این ارقام بهره میجستند، ولی هنگام نوشتن به لاتین یا
كاستیلی، ارقام رومی را به كار میبردند (هیل،
137-190، بهویژه 139؛ سارتن، II/ 5).
میکُلا
(نیکُلاس) بوبنُفِ [۴]اوکراینی، ریاضیدان،
پژوهشگر تاریخ ریاضیات و ناشر مجموعۀ آثار گربرت، از پژوهشگران انگشتشماری
بـود کـه منشأ اسلامی ـ هندی ارقام رایج کنونی را رد کرد
و کوشید که آن را نیز به یونانیان نسبت دهد (لاتین،
181 ff.). از سوی دیگر،
برخی پژوهشگران، چون گونثالِث پالِنثیا، بهمناسبت فعالیتهای
گربرت بر آناند که در سدۀ
۱۰م مرکزی برای مترجمان آثار علمی در اسپانیا
وجود داشته است (pp. 269-270). تامسن نیز با
تکیه بر چند دستنویس، شواهدی دال بر رسیدن علوم اسلامی
به ناحیۀ
لُرِن [۵]و رواج این علوم در آن منطقه پیش از روزگار گربرت
ارائه کرده است (p. 184, passim). با این شواهد،
میتوان گفت که اسپانیا از همان سدۀ ۱۰م نقش چشمگیری در
انتقال علوم به اروپا ایفا میکرده است.
ربع دوم سدۀ ۱۲م را میتوان آغاز عصر
زرین ترجمه از عربی به لاتین دانست. اگر از آدِلارد، اهل باث و
استفانِ اَنطاکی ــ که تا کنون دربارۀ فعالیتشان در اسپانیا مدرکی به دست
نیامده است ــ بگذریم، تقریباً همۀ مترجمـان نـامدار ایـن روزگـار، در
بخشهایی از اسپانیا که بهتازگی از دست مسلمانان بیرون
آمده بود، فعالیت میکردند. رِیمُندِ (رِمُنِ) یکم (د ح
۱۱۵۲م)، روحانی فرانسویِ برجسته، پس از آنکه
در حدود سال ۱۱۲۴م سراسقف تولِدو (طُلَیطُله) شد،
شماری از دانشوران روزگار خود را، که برخی به عربی و برخی
به لاتین تسلط داشتند، در این شهر گرد آورد. اینان معمولاً در
گروههایی دونفره، بسیاری از آثار یونانی و
اسلامی را از عربی به لاتین ترجمه کردند. در این میان،
غالباً یکی متن عربی را شفاهاً به زبان بومی (بیشتر
کاستیلی و گاه عبری یا کاتالان) ترجمه میکرد و سپس
دیگری این مطالب را به لاتین برمیگرداند. ترجمه با
استفاده از زبان واسطه روشی بود که پیشتر در مکتب ترجمۀ حنین بن اسحاق نیز به کار رفته
بود و بهرهگیری مترجمان غربی از گویشوران زبان مبدأ در
ترجمۀ متونی شرقی، روشی است که
نهتنها تا سدۀ
۱۷م، که حتى تا به امروز نیز معمول بوده است (سارتن، II/ 114؛ ثورندایک، 20؛ گونثالث پالنثیا، 270).
مشهورترین
زوج مترجمان برخوردار از حمایت رِمُن، این دو تن بودند: یوحنای
اسپانیایی [۶](اشبیلی/ طلیطلی،
فعالیتش: ۱۱۳۵-۱۱۵۳م)، مسیحی
یهودیزادۀ
اسپانیایی که گویا نام اصلی وی سلیمان
بن داوود باشد، و دُمینیکوس گوندیسالینوس (گوندیسالْوو)،
فیلسوف اسپانیایی و اسقف اعظم سِگُویا؛ بدین
سان که یوحنا این آثار را به زبان بومی (اسپانیایی)
ترجمه میکرد و گوندیسالوو آن را به لاتین برمیگرداند
(اشتاین اشنایدر، «ترجمهها [۷]...» ، nos.
۴۹, 68؛ سارتن، I/ 567, II/ 169؛
ثورندایک، 20-38؛ پاپکین، 232-234؛ آلونسو، 155-188).
پلاتو، اهل
تیوُلی نیز در بارسلونا با همکاری ابراهیم برخیه/
برحیۀ یهودی
در حدود سال ۱۱۳۶م به کار مشغول بود (نک : اشتایناشنایدر،
همان، nos. 3, 5, 98, 104، «ابراهیم یهودی[۸]...»،
2, 22 ff.، «ابـراهـیـم بـن
عـزرا[۹]»، 59-60, 107-108؛ سـارتـن، II/ 177-178).
هرمان، اهل دالماتیا (دالماسی) یا هرمانِ اِسلاو یا کارینثیایی
از دیگر مترجمان نامدار آن روزگار، در دورۀ فعالیت خود در اسپانیا (دستکم
از ۱۱۳۸-۱۱۴۲م)، افزون بر همکاری
با رابرتِ کِتِنی در ترجمۀ
قرآن به لاتین و نیز ترجمۀ دو رسالۀ ضد اسلامی، آثاری را در اخترشماری
و اخترشناسی ترجمه کرد (اشتایناشنایدر، «ترجمهها»، 33-34,
67-68؛ دوئم، III/ 171-176؛ سارتن، II/ 173-174, 176؛ برنت، «رابرت کتنی[۱۰]»،).
رابرتِ
چِستِری، اخترشناس، ریاضیدان و کیمیاگر انگلیسی
که گویا بر خلاف پنداشت بسیاری از محققان، با رابرتِ کتنی،
مترجم قرآن به لاتین، یکی نیست (نک : همانجا)، مترجمی
نامدار بود که برخی از آثار ریاضی، نجومی، تنجیمی
و کیمیایی دورۀ اسلامی را به لاتین ترجمه کرد. بیگمان،
مهمترین کار وی ترجمۀ جبر
و مقابلۀ خوارزمی
به لاتین است که در ۱۱۴۵م در سگویا به انجام
رسید. پژوهشگران تاریخ ریاضیات، این ترجمه را نقطۀ آغاز علم جبر در اروپا دانستهاند (اشتایناشنایدر،
همان، 67-73؛ کارپینسکی، 23-33؛ سارتن، II/
175-177). هوگوی سانتالیایی[۱۱]،
اختربین و کیمیاگر اسپانیایی که در
۱۱۱۹-۱۱۵۱م در خدمت اسقف
تاراثُنا (طرسونه) بود، نیز به ترجمۀ آثاری در نجوم مشغول بود (اشتایناشنایدر،
همان، 35-37؛ سارتن، II/ 174-175).
در نیمۀ دوم سدۀ ۱۲م، گراردوسِ کرِمونایی(ه
م)، بزرگترین مترجم عربی به لاتین و یکی از بزرگترین
مترجمان تاریخ، برآمد. او در ۱۱۶۷م به سبب شیفتگی
به مجسطی بطلمیوس که به لاتین درنیامده بود، به تولدو رفت
و تا ۱۱۷۵م که ترجمۀ مجسطی را به پایان رساند، همچنان
عربی نمیدانست یا دستکم بهرهای اندک از آن داشت و برای
ترجمۀ این آثار به مسلمانان و یهودیان
بومی تکیه داشت. گراردوس از آن پس، تا هنگام مرگ در
۱۱۸۷م، با فعالیتی شگرف به کار ترجمۀ آثار علمی از عربی به لاتین
مشغول شد. در کارنامه و زندگینامۀ وی که شاگردانش به ترجمۀ او از الصناعةالطبیة جالینوس پیوست
کردهاند، سیاههای از ۷۱ ترجمه ــ برخی بسیار
مفصل و برخی مختصر ــ آمده است که البته برخی ترجمههای معتبر
گراردوس در آن دیده نمیشود (اشتایناشنایدر، همان،
16-32؛ سارتن، II/ 338-344).
در مقایسهای
بسیار کلی میان ترجمههای گراردوس و شاگردانش با ترجمههای
حنین و مکتب وی، میتوان گفت که مکتب ترجمۀ طلیطله (تولدو) شاید تنها از نظر
تنوع موضوع آثار ترجمه شده بر مکتب حنین برتری داشت، اما از نظر درستی،
دقت و حتى کمیّت، به هیچ وجه با آن قابل مقایسه نبود.
در اواخر سدۀ ۱۲م، مترجمانی چون مایکل
اسکات (ه م)، آلفرِدوسِ سارِشِلی و استفانِ سَرَقُسطی (ه م)
برآمدند. در سدۀ
۱۳ و ۱۴م کار ترجمه به لاتین همچنان ادامه داشت،
اما از شدت و اهمیت آن کاسته شده بود. به موازات این ترجمهها، شماری
از یهودیان در این روزگار به ترجمۀ آثار دورۀ اسلامی از عربی و لاتین به
عبری مشغول بودند و در دبار آلفونسوی دهم نیز آثاری به
کاستیلی ترجمه شد، اما این جریانهای ترجمه نیز
از لحاظ تأثیرگذاری بر سیر دانش در اروپا با جریان ترجمه
از عربی به لاتین در سدۀ
۱۲م اسپانیا قابل مقایسه نبود (در اینباره، نک :
ه د، ترجمه).
مآخذ
Alonso, M., «Notas sobre los
traductores toledanos Domingo Gundisalvo y Juan Hispano», Al-Andalus, 1943,
vol. VIII; Burnett, Ch., «Ketton, Robert of», Oxford Dictionary of National
Biography, Oxford, 2004; Duhem, P., Le Systeme du monde, Paris, 1912; Gandz,
S., «The Origin of the Ghubār Numerals, or the Arabian Abacus and the Articuli», Isis, 1931, vol.
XVI, no. 2; González Palencia, A., «Islam and the Occident», Hispania,
1935, vol. XVIII, no. 3; Hill, G. F., «On the early use of Arabic numerals in
Europe», Archaeologia, 1910-1911, vol. LXII; Irani, R. A. K, «Arabic Numeral
Forms», Centaurus , 1955, vol. IV; Karpinski, L. Ch., Robert of Chester's Latin
translation of the Algebra of Al-Khowarizmi, New York, 1915; Lattin, H. P.,
«The Origin of Our Present System of Notation according to the Theories of
Nicholas Bubnov», Isis, 1933, vol. XIX, no. 1; Lay-Yong, L., «A Chinese
Genesis: Rewriting the History of Our Numeral System», Archive for History of
Exact Sciences, 1988, vol. XXXVIII, no. 2; Popkin, R. H., The Columbia History
of Western Philosophy, New York, 1999; Sarton, G., Introduction to the History
of Science, Baltimore, 1927-1946; Smith, D. E & L. C. Karpinski , The
Hindu-Arabic numerals, Boston/ London, 1911; Steinschneider, M., «Abraham ibn
Esra (Abraham Judaeus, Avenare) Zur Geschichte der mathematischen
Wissenschaften im XII. Jahrhundert», Abhandlungen zur Geschichte der
Mathematik, Leipzig, 1880, vol. III; id., «Abraham Judaeus - Savasorda und Ibn
Esra. Zur Geschichte der mathematischen Wissenschaften im 12. Jahrhundert»,
Zeitschrift für Mathematik und Physik, Leipzig, 1867, vol. XII; id., Die
Europäischen Übersetzungen aus dem Arabischen bis Mitte des 17.
Jahrhunderts, Graz, 1956; Stedall, J. A., «Of Our Own Nation: John Wallis's
Account of Mathematical Learning in Medieval England», Historia Mathematica,
2001, vol. XXVIII; Thompson, J. W., «The Introduction of Arabic Science into
Lorraine in the Tenth Century», Isis, 1929, vol. XXII, no. 2; Thorndike, L.,
«John of Seville», Speculum, 1959, vol. XXXIV, no. 1.