اَساطيرِ ايرانی tīr-e īrānī]ā[as،
مجموعهای از باورهای ایرانیان باستان دربارۀ نیروهای
آسمانی، پیدایش جهان و انسان و فرجام كار آنها و نیز آداب
و آیینهای مرتبط با این باورها.
تقریباً یکهزار سال پیش
از میلاد مسیح، زردشت در یکی از نواحی شرقی ایران
ظهور کرد و آموزههایی را عرضه داشت که بعدها مجموعۀ آنها
به نام خود او دین زردشتی نامیده شد. این دین بسیاری
از باورهای کهن، از جمله باورهای اساطیری را در خود داشت
و در دورههای بعد باورهای کهن و بیگانۀ دیگری
هم وارد آن شد. طی دوران طولانی حیات فرهنگی ایران،
در دین زردشتی تحولاتی روی داد و گرایشهایی
(مهمتر از همه کیشهای زروانی و مزدکی) در آن پدید
آمد. در عین حال، دینهای دیگری هم مستقل از آن وجود
داشتهاند (مانند کیش مهر)، یا بعدها پدید آمدهاند (مانند کیش
مانوی) که اسطورههایشان در مباحث مربوط به آنها خواهد آمد. از این
رو، آنچه در اینجا با عنوان اساطیر ایران میآید، بیشتر
باورهای مبتنی بر دین زردشتی رایج، یا به تعبیری
راستکیشی زردشتی است که به ویژه بخشهای آفرینش،
ایزدان و پایان جهان آن بر پایۀ کتابهای
زردشتی بازسازی شده است.
منابع
ایرانیان باستان، همانند دیگر
اقوام كهن، دربارۀ جهان، پیدایش و فرجام آن و نیروهای فرا انسانی
مؤثر در سرنوشت انسان و جهان، باورهایی داشتند كه بیشتر آنها از
منابع باقیمانده از دورۀ باستان یا بقایای آنها در آثار بعدی و همچنین
آیینهایی كه تا به امروز در میان مردم باقی
مانده است، شناخته شدهاند و اینك تصویری نسبتاً كامل از این
باورها در دست است.
بر پایۀ شواهد موجود،
ایرانیان باستان یكی از اقوام موسوم به هندوایرانی
بودند كه این اقوام نیز به نوبۀ خود به خانوادۀ بزرگ
هندواروپایی تعلق داشتند (نک : مالوری، 35-36). در روزگاری
در دورۀ پیش از تاریخ، اقوام هندوایرانی دشتهای
سرد و یخبندان سیبری را رها كردند و ظاهراً در پی یافتن
شرایط بهتر زندگی به سوی سرزمینهای جنوبیتر
ــ در آسیای مرکزی امروز ــ كوچیدند و از این
منطقه نیز گروهی به سوی هند رفتند و گروه دیگر در فلاتی
پراكنده شدند كه بعدها به نام خود ایشان «ایران» نام گرفت؛ سپس در
دورهای، به دو گروه هندی و ایرانی تقسیم شدند
(کامرون، 138-139؛ نیز نک : بویس، I/ 3-4,
14-15؛ گریزولد،
21-22). اینان باورها و آداب دینی مشتركی داشتند كه بعدها
تفاوتهایی یافتند. اما این باورها و آداب در دورهای
وارد متون دینی شدند و این واقعه در هند زودتر به وقوع پیوست.
از اینرو، منابع دینی هندی كه تا به امروز باقی
ماندهاند، آگاهیهای ارزشمندی دربارۀ تاریخ
روایی و اساطیری به دست میدهند و این آگاهیها
بهویژه دربارۀ اسطورههای ایرانی و خاستگاه شخصیتها و رویدادهای
آنها بسیار مهم هستند. در میان آثار هندی، مجموعۀ موسوم
به وداها اهمیت بیشتری دارد (بویس، I/
17-18).
دومین گروه از منابع شناخت تاریخ
روایی ایران، از نوشتههای اوستایی و پهلوی
و مانوی، و دیگر آثار پراكنده فراهم آمده است. اوستا (ه م)، مجموعۀ متنهای
دینی زردشتیان، به خط و زبانی خاص، موسوم به اوستایی
نوشته شده، و اکنون شامل ۵ كتاب است: ۱. یسنها، مجموعهای
از دعاها و نیایشهایی است كه در مراسمی عبادی
به همین نام (یسن) خوانده میشوند. این متنها خاستگاههای
مختلفی دارند و متعلق به دورههای گوناگون هستند. ۱۷ سرودۀ این
بخش موسوم به گاثاها (گاتها، گاهان) را که به گویشی کهنتر تعلق
دارند، کلام خود زردشت میدانند؛ ۲. یشتها، که ۲۱ یشت
یا سرود در ستایش ایزدان مختلف را در بردارد؛ ۳. ویسپرد،
که مجموعۀ نیایشهای ویژۀ برخی از
آیینهای دینی است؛ ۴. وندیداد، عمدتاً
حاوی احكام دینی است؛ ۵. خرده اوستا یا اوستای
كوچك كه نیایشها و نمازهای روزانه را دارد ( ایرانیکا،
III/ 37-40).
بخشهایی از اوستا با شرح و
تفسیر آنها به فارسی میانه (پهلوی) ترجمه شده است (نک
: تاوادیا، جم ). ترجمه و تفسیر اوستا به فارسی میانه
«زند» نامیده میشود. این گروه به همراه شماری از متنهای
دینی دیگر و نوشتههای حماسی، تاریخی،
جغرافیایی، حقوقی، اندرزی و جز آنها مجموعۀ ادبیات
پهلوی را تشكیل میدهند و باید به آنها نوشتههای
مانی و پیروانش را نیز افزود كه بهزبانها و خطوط مختلفی
نوشته شدهاند (تفضلی، جم ).
از دیرباز، بجز تمدنهای
برخاسته از شرق، در سرزمینهای غرب ایران هم تمدنهایی
شكل گرفت كه در دورههایی از تاریخ میان این دو
گروه رقابتها و رویاروییهایی پدید آمد و به
همین سبب، این نویسندگان كه بسی پیشتر از شرقیها
به فن نگارش پرداختند، گزارشهایی دربارۀ شرق نوشتند
(نك : بنونیست، ۵ بب ) که آنها را میتوان در زمرۀ مهمترین
منابع شناخت شرق و ایران دانست. کهنترین این اشارهها در کتیبههای
میتانی و دیگر نواحی بینالنهرین آمده است
(دوشنگیمن، 13) و از دورههای متأخرتر هم گزارشهای نویسندگان
یونانی، رومی، سریانی (همگی متعلق به دورۀ پیش
از اسلام) هستند که به همراه آثار نویسندگان ایرانی و عرب
(متعلق به دورۀ اسلامی) سومین گروه منابع شناخت اساطیر ایران را
تشكیل میدهند (نک : هینلز، ۲۲-۲۳).
به اعتقاد پژوهشگران، آنچه نویسندگان
ایرانی و عرب در این باره نوشتهاند، به تمامی برگرفته از
یك مأخذ كهنتر به نام خداینامه است كه اینك از میان
رفته، ولی برخی از این نویسندگان به صراحت به وجود این
اثر و بهرهگیری ایشان از آن اشاره كردهاند (كریستنسن،
ایران...، ۷۸ ). از جمله كتابهایی كه به صورت مستقیم
یا غیرمستقیم از خداینامه بهرۀ بسیار
بردهاند، یكی هم شاهنامۀ فردوسی است که شرح رویدادها
و همچنین داستانهای روزگاران پیش از تاریخ ایران را
در بردارد و در واقع، این اثر یکی از کاملترین روایتهای
تاریخ اساطیری ایران است.
دین کهن
در دورۀ هندواروپایی
دو کیش پرستش نیاکان و پرستش موجودات آسمانی وجود داشت که هندوایرانیان
هم آن دو را ادامه دادند. آثار کیش پرستش نیاکان را در ریگودا
(در قالب پرستش پدران) و در اوستا (به ویژه در اوستای متأخر، در قالب
پرستش فرَوَشیها) میتوان دید (گریزولد، 22-23).
درواقع، هندوایرانیانِ نخستین،
مجموعهای از آداب و آیینهای دینی داشتند که
متأثر از زندگی شبانی آنان، و بیشتر با دو عنصر آب و آتش مرتبط
بود. این دو عنصر هنوز هم موضوعات اساسی دین زردشتی به
شمار میروند (بویس، ۲۵-۲۷). ستایش این
عناصر سبب شکلگیری آداب و همچنین برگذاری آیینهایی
شد که در آنها ذکرهایی خطاب به موجوداتی فرا انسانی میخواندند.
هندوایرانیان بجز دو عنصر یادشدۀ اصلی، بیشترِ
جنبههای اخلاقی و همچنین مظاهر طبیعت را نیز میستودند.
برای آیینهای پرستش واژهای به کار میرفت که
آن را ایرانیان yasna- و هندیان yajña- میگفتند. این
واژهها از ریشۀ فعلی yaj-/ yaz- (قربانی کردن؛ بعدها: پرستش کردن) گرفته شده
بودند. در اوستا موجودات و پدیدههای شایستۀ پرستش
را yazata- (پرستیدنی) میخواندند که بعداً به صورت واژۀ «ایزد»
(ه م) درآمد. واژۀ «یَشت» به معنای نیایش یا پرستش نیز
همخانواده با آن است (بارتولمه، 1274-1278, 1280؛ نیبرگ، II/ 225-227؛
بویس، ۲۷- ۲۹).
به اعتقاد هندوایرانیان، یک
قانون طبیعیِ حکمفرما وجود داشت که حرکت منظم خورشید، و گردش سال
و ماه و خلاصه کل نظام هستی را سامان میداد. هندیان این
قانون را ŗta- و ایرانیان
زردشتی با واژۀ متناظر آن، aşa- «اشه» (ه م) به معنای
راستی و درستی مینامیدند (نك : بارتولمه، 229-238). به
باور آنان ستایش و پرستش ایزدان، و درواقع، جلوههای اخلاقی
و مظاهر طبیعت، به حفظ نظم جهان و پایداری آن کمک میکرد
(نک : ایرانیکا، II/ 694-695). از سوی دیگر،
هر آنچه این اصل نظم را میآشفت و نقض میکرد، دروغ (اوستایی/
draoγa- draoga-،
سنسکریت- druh) خوانده میشد (بارتولمه، 767-768؛ نیبرگ،
II/ 66). بر این اساس، اشه و دروغ دو اصل بنیادین جهان
را تشکیل میدادند و باور به این ثنویت در سراسر تاریخ
قدسی جهان، از آغاز تا انجام، نمود دارد: پیدایی جهان از
این تضاد و تقـابـل است و سپس در مرحلۀ هستـی
جهان مادی ــ که عرصۀ اصلی تقـابـل و مبـارزۀ نیکـی و بـدی
است ــ این تضـاد ادامه مییابد تا در پایان جهان
سرانجام، با از میان رفتن دروغ و اصل بـدی، نظم کـامل بر جهـان ــ کـه
دیگـر صرفـاً مینـوی است ــ حکمفرما شود (بویس، I/ 200-201؛
دهالا، 92-93).
نزد هندوایرانیان حفظ این
نظم گیهانی، حتى در سطح روابط انسانی، چنان اهمیت داشت که
دو ایزد برتر، یکی وَرونه و دیگری میتـره ــ
و هر دو بـا لقب سنسکریتی اَسـوره یا اوستایی
اَهوره ــ ناظر بر این امر بودند و به سبب نقش مهم آب و آتش در حیات
اجتماعی و دینی مردم، ورونه با آب، و میتره با آتش ارتباطی
بسیار نزدیک داشت (بویس، ۳۱-۳۲).
گذشته از خدایان مظاهر طبیعت
که اهمیت کمتری داشتند، خدایان اصلی هندوایرانیان
دو گروه موسوم به اسورهها و دَیوهها بودند. در ریگودا ورونه (خدای
آسمان) در رأس گروه نخست، موسوم به خدایان فرمانروا، قرار داشت و بزرگترینِ
دَیوهها (خدایان جنگاور) ایندره، خدای جنگ بود (زنر، 37؛
گریزولد، 23؛ خندا، 36 ff.).
بر پایۀ منابع هندی،
زمان و گردش روزگار بیپایان بود و تا زمانی که مردمان خدایان
را میپرستیدند و با پرستش و برگذاری آیینهای
عبادی و نثار قربانی، وظیفۀ خود را در این
جهان به جای میآوردند، حرکت جهان بر مسیر درست آن ادامه مییافت
و مردم نیز پس از مردن راهی دیار مردگان میشدند، بیآنکه
رستاخیز و فرجامی در انتظارشان باشد. اما ظاهراً اندکی پیش
از جدایی ایرانیان از هندیان، نخستین اندیشههای
مربوط به معاد و زندگی پس از مرگ و پاداش و کیفر روانها شکل گرفت (بویس،
۳۵-۳۷).
زردشت که ظاهراً در اواخر هزارۀ دوم یا
اوایل هزارۀ نخست پیش از میلاد مسیح ظهور کرد (نک : دنبالۀ
مقاله)، تحولاتی اساسی در باورهای دینی ایرانیان
پدید آورد: اهوره مَزدا را خدای برتری معرفی کرد که ایزدانِ
تجلیبخشِ نیکیها، زیردست و فرمانبُردار او بودند و خدایان
جنگجوی پیشین را هم با عنوان دیوان ویرانگر و
تباهکار در برابر آنان قرار داد (گریزولد، همانجا).
تحول دیگر پدید آمده در دین
ایرانی، مربوط به تاریخ و عمر جهان بود: بر خلاف باورهای
اقوام هندی كه تاریخ جهان را شامل ادواری تكرارشونده و پایانناپذیر
میدانستند، ایرانیان باستان برای این تاریخ،
چارچوبی زمانی، حتى با مدتی معین، قائل بودند كه بجز رویدادهای
سرآغاز جهان، یعنی آفرینش، سرنوشت و پایان آن نیز
آشكار است. درواقع، این تصور دربارۀ محدود بودن عمر جهان، در پی
کندوکاوهای مردمان باستانی دربارۀ فلسفۀ هستی
و آفرینش و لزوم منطقی و عادلانه بودن این روند به وجود آمد. به
عبارت دیگر، میپنداشتند که آفرینش جهان میبایستی
هدفمند بوده باشد و این هدفمندی ایجاب میکند که سرانجام،
حیات جهان روزی به پایان رسد و دستگاه عدالتی وجود داشته
باشد که به بررسی عملکرد نقشآفرینان این عرصه بپردازد و آنان
را بر پایۀ اعمالشان پاداش یا کیفر دهد. این موضوع یكی
از نوآوریهای كیش ایرانی بود كه كوشید برای
بسیاری از پرسشهای مردمان در باب هستی پاسخهایی
منطقی و عادلانه دهد (بویس، ۳۵، ۵۴).
دو مینو: باور به دو اصل، گوهر یا
مینوی نخستین نیكی و بدی، از ازل، یعنی
پیش از آغاز زمان، با اصلاحاتی در باورهای ایرانی
تداوم یافت و ثنویتی را شکل داد که اساس تفسیر و توضیح
تمام پدیدههای مینوی و مادی شد. این دو مینو،
چه از نظر زمان و چه مكان در بیكرانگی بودند (هینلز،
۶۸؛ نیز نک : گاتها، ۱۷). بعدها با تكثیر این
دو اصل ازلی، موجودات و پدیدههای مینوی و مادی
به وجود آمدند و درواقع، با پیدایی آنان زمان و عمر جهان مادی
آغاز شد.
تنها اشارۀ موجود در
منابع در بارۀ دو مینوی پیش از آفرینش، به بیکرانگی
زمانی و مکانی آنها مربوط میشود. در بندهش از دو قلمرو بیکرانه
یاد میشود که مرزی از تهیگی (= خلأ)در میانه،
آنها را از هم جدا و از اینرو، کرانمند میسازد (ص ۳۳).
قلمرو بیکرانۀ نخست در فرازپایه، گاه و جای اورمزد (اوستایی:
اَهوره مَزدا)، اصل روشنی و نیکی است که زمانی بیکرانه
در آن «همی بود»؛ دیگری، قلمرو تاریکی بیکرانه
و در ژرفپایه که اهریمن (اوستایی: اَنگره مینیو)،
اصل و گوهر بدی و تباهی، در آن به سر میبرد. بدین سان و
بر پایۀ این متن، تنها اورمزد ازلی است و اشارهای به ازلی
بودن یا خاستگاه اهریمن نمیشود (نک : شاکد، 227 ff.). با
این همه، در یکی از گرایشهای دین زردشتی،
زمان که در این دین با نام زُروان (ه م) ستایش میشود،
در مرتبۀ اصل ازلی جهان قرار میگیرد و دو مینوی
نخستین، اورمزد و اهریمن، از او پدید میآیند.
دیرزمانی که دربارۀ مدت و
چگونگی آن آگاهیای در دست نیست، این دو اصل، در
قلمروهای خود هستند. اورمزد که پیوسته از او با صفت «همهآگاه» (دارای
آگاهی جامع و فراگیر) یاد میشود، از جمله از وجود اهریمنِ
پَسدانش (ناآگاه یا دیرآگاه) باخبر است و اینکه پادشاهیِ
کامل او و آفریدگانش به تن پسین (نک : دنبالۀ مقاله) ممکن
خواهد شد و اینکه اهریمن و آفرینشی كه از پی خواهد
كرد، از میان روند و این همه در جهان کرانمند به دست خواهد آمد
(بندهش، ۳۴). اورمزد چون در پی آفرینش جهان است، نوری
به جهان تاریکی میفرستد و اهریمن که تا این هنگام
از وجود نور بیخبر بوده است و اساساً با آن دشمنی دارد، برای
نابود کردن آن برمیخیزد. ستیز میان دو اصل نیكی
و بدی که سراسر تاریخ جهان ادامه خواهد یافت، از همین
نقطه آغاز میشود. اما لازمۀ این مبارزه وجود آوردگاه و عرصهای مادی است كه باید
آفریده شود و این كار هم نیازمند زمان است. پس اورمزد و اهریمن
برای آغاز مبارزه پیمان میبندند. در پی آن اورمزد برای
یافتن مجال آفرینش سپاه خود، دعایی میخواند و با
آن اهریمن بیهوش میافتد. بدینسان ۳ هزار سال میگذرد
(هینلز، ۸۵-۸۶؛ نیز نك : زنر، 248 ff.).
در ۳ هزار سال بعد، اورمزد برای
نگاهداری جهان روشنی، نخست ایزدان اصلی را میآفریند.
هر یك از اینان، موسوم به گروه امشاسپندان (نک : دنبالۀ
مقاله) اورمزد را در آفرینش یكی از اجزای جهان نیك یاری
میكند و خود نیز نمایندۀ آسمانی و نگاهبان آن میشود.
در جهان تاریكی و بدی هم اهریمن به آفرینش میپردازد
و برای مقابله با سپاه روشنی، نیروهای خود را كه همچون وی
دیوانی ویرانگر و بدكردارند، بهوجود میآورد (نک : هینلز،
۷۰-۷۱؛ نیز ایرانیکا، I/ 933؛
بویس،I/ 197).
امشاسپندان و هماوردان آنها
نخستین آفریدۀ
اورمزد، بهمن (اوستایی: وُهومَنه) است كه نامش «اندیشۀ نیك»
معنا میدهد. جایگاهش در سمت راست اورمزد و به تعبیری
مشاور اعظم او ست. بهمن نماد خرد اورمزد است و از این رو، بعدها در جهان مادی
اندیشۀ نیك را به مردم میدهد و پیوسته بر اندیشه و
گفتار و كردار مردمان نظارت دارد. از این گذشته، در جهان مادی او نگاهبانی
از چارپایان سودمند را نیز برعهده دارد. مقام برتر بهمن ایجاب میكند
كه بزرگترین و نیرومندترین دیوان كه خرد آدمی را
از میان میبرند، دشمنان و هماوردان او باشند: اكومن، كه نامش به معنای
«اندیشۀ بد» است، بزرگترین این دیوان است و پس از او دو دیو
نیرومند خشم و آز را میتوان نام برد كه پیوسته در پی از
میان بردن بهمن هستند (هینلز، ۷۱-۷۲؛ بندهش،
۳۷، ۴۸- ۴۹؛ گری، 27 ff.).
اردیبهشت (اوستایی:
اَشهوَهیشته) دومین آفریدۀ اورمزد، و با
این همه، نخستین ستایندۀ او ست. او که نامش به معنای
بهترین راستی یا نظم است، زیباترین ایزدان
خوانده میشود و نگاهبان نظم جهانی و از اینرو، نمایندۀ آن در
جهان مادی به شمار میآید. آتش، نماد زمینی اردیبهشت
است و آذر، سروش، بهرام و نریوسنگ همکاران او هستند که همگی با آتش و
آیینهای آن ارتباط دارند (بندهش، ۴۹). خویشکاری
او در برابر نظم، او را در برابر هرگونه بیماری و اختلال در روند طبیعی
و درست جهان و از جمله فعالیت دیوان وجادوگران قرار میدهد؛ با
این همه، او همچنین مراقب است که دیوانْ بدکاران را بیش
از آنچه سزاوارند، کیفر ندهند. دشمن اصلی او دیوی به نام
ایندره یا اِندره است (هینلز، ۷۲؛ نیز نک :
گری، 38-44).
سومین مینوی آفریدۀ
اورمزد شهریور (اوستایی: خْشَثرهوَیریه) است که
نامش شهریاری آرمانی معنا میدهد و خود نیز نماد
توانایی و شکوه و چیرگی خداوند است. در جهان مینوی
نماد فرمانروایی بهشتی و در زمین نماد سلطنتی است
که مطابق میل و آرزوی او باشد. او که در سپاه دیوان هماوردی
به نام سَوْروه، دیو آشوب و فرمانرواییِ بد دارد، پشتیبان
فلزات زمین است و در پایان جهان نیز با روانساختن رودی
از فلز گداخته بدکاران را از پارسایان باز خواهد شناساند (بندهش،
۳۷، ۴۹، ۵۵؛ هینلز، ۷۴؛ نیز
نک : گری، 45-47).
اخلاص و بردباری از مفاهیم
مهم دین زردشت هستند که او آن را در سیمای ایزدبانویی
به نام اِسپَندارمَد (اوستایی: سْپِنته آرمَیتی) مجسم
کرده است. این ایزدبانو که دختر اورمزد نیز خوانده میشود،
در بارگاه اورمزد در سمت چپ او مینشیند و نگاهبانی از زمین
و چراگاهبخشی به چارپایان بر عهدۀ او ست. او
همچون زمین، بردبار همۀ نیکیها و بدیهایی است که بر روی آن
صورت میگیرد. رفتار نیکان بر زمین او را شاد میسازد
و کنش بدان او را میآزارد. با این همه، دو صفت مهم گستاخی و کجاندیشی
که در سیمای دو دیو، به نامهای ترومَیتی و پریمیتی
تصویر میشوند، دشمنان اصلی او هستند؛ در متنها ایزدانی
چون آبان، دین، و ارد از همکاران او معرفی شدهاند (هینلز،
همانجا؛ بندهش، ۴۹؛ گری، 47-51).
شمشمین و هفتمین آفریدگان
دو ایزدبانوی همراه به نامهای خرداد (اوستایی:
هَورْوَتات) و امرداد (اوستایی: اَمِرِتات) هستند که نامهایشان
به ترتیب، به معنای کمال (یا پُری و تمامیت) و بیمرگی
(یا جاودانگی و رستگاری) است و اولی با آب ارتباط دارد و
دومی با گیاه؛ از اینرو، دشمنان آنها به ترتیب تشنگی
و گرسنگی هستند که در چهرۀ دو دیو به نامهای تیری و زَیری تجسم
یافتهاند. تیر و باد و فروردین همکاران خرداد، و رشن و اشتاد و
زامیاد یاران امرداد معرفی شدهاند (بندهش، ۴۹،
۵۵ ؛ هینلز، ۷۵؛ گری، 51-55).
این ۶ مینو به همراه
مینوی فزونیبخش که با نام سپنتهمینیو یا
سپندمینو معرفی میشود و نماد اصلی و خرد کل به شمار میآید،
هفتگانهای را تشکیل میدهند که با عنوان کلی امشاسپندان
(اوستایی: اَمِشهسْپِنته، به معنای نامیرای فزونیبخش)
خوانده میشوند (بارتولمه، 145-146, 1619-1621). اینان نزدیکترین
یاران اورمزد و درواقع، جلوههای او هستند. در نوشتههای متأخر
زردشتی، سپندمینو معمولاً با خود اورمزد یکی انگاشته میشود
و به جای او ایزد مهم دیگری در زمرۀ امشاسپندان جای
میگیرد: سروش (اوستایی: سْرَوشه) که نامش به معنای
فرمانبُرداری و اطاعت است. او که منتقلکنندۀ همۀ نیایشهای
دینی است، از اینرو، در همۀ آیینهای
دینی و بهویژه نیایشها حضور دارد؛ زیرا نیایش
دینی بهترین سلاح برای از میان بردن دروغ و بدی،
و نابودگر دیوان است. اما سروش بیش از همه با دیو خشم (اوستایی:
اَیشمه) در ستیز است که از بزرگترین و مهمترین نیروهای
سپاه اهریمن به شمار میآید (هینلز، همانجا؛ بندهش،
۵۵؛ نیز نک : بویس، I/ 60-61؛ دهالا، 180-182).
ایزدان و دیوان دیگر
اورمزد در مرحلۀ بعد، ایزدان
پرشماری را میآفریند که هر یک از آنها همچون امشاسپندان
جلوهای از او هستند و در مقابل، اهریمن هم دیگر نیروهای
سپاه خود را پدید میآورد که آنها نیز جلوههایی از
خود او و درواقع، هماورد و دشمن ایزدانِ آفریدۀ اورمزد هستند
(نک : بویس، I/ 225 ff.).
از میان ایزدانی که
در این مرحله آفریده میشوند، گروهی به دورۀ پیش
از زردشت تعلق دارند و شماری هم مفاهیمی انتزاعی بودهاند
که زردشت آنها را اهمیت بیشتری داد. در دین زردشتی
برخی از این ایزدان، به سبب نقششان بر دیگران برتری
دارند. زردشت برای آنکه پیروانش اینان را همواره به یاد
داشته باشند و خصوصیات آنها را در خود بپرورند، نامشان را در گاهشماری
دینی جای داد و هر روز را به نام یکی از آنان نامید
(بویس، ۹۹-۱۰۱). نام شماری از مهمترین
آنان چنین است: میثره (ایزد پیمان و دوستی)، وَیو
(ایزد باد که هماوردی اهریمنی نیز به همین
نام دارد)، تیشتَر (یا تیشتریه، ایزد بارانآور و
دشمن اَپوش یا اَپَوشه، دیو خشکسالی)، اَناهیتا (ایزدبانوی
سرور آبها)، بهرام (وِرِثرَغنه، ایزد جنگ و پیروزی)، رَپیثوین
(ایزد گرمای نیمروز)، آذر (آتَر، ایزد آتش)، هوم (هَومه،
گیاهایزد نوشیدنی آیینی)، اَرد (اَشی،
ایزدبانوی توانگری و بخشش)، دین (دَئِنا، ایزدبانوی
وجدان)، رَشن (رَشنو، ایزد عدالت)،گوش (گِئوش اوروَن، مینوی
نگاهبان روان چارپایان)، دِروَسپه (دیگر ایزد نگاهبان چارپایان
و به ویژه اسبان)، چیستا (ایزدبانوی دانش و فرزانگی)،
اَشتاد (دیگر ایزد عدالت)، نَریوسَنگ (ایزد پیامآور)،
اَریَمَن (ایزد دوستی و درمانگری)، مارِسپند (مَنثره
سْپِنته، ایزد کلام مقدس)، اَنَغران (ایزد روشنی بیپایان).
به این فهرست نام ایزدان دیگری چون خور، ماه، زامیاد
(زمین) و آسمان را هم باید افزود. اینان همچنان که از نامشان پیدا
ست، موکل و نگاهبان پدیدههایی هستند که نامشان را بر خود
دارند. در اوستا برای شمــاری از این ایزدان یشت یا
نیایشی خاص آمده یا ــ از آنجا کـه نـامشـان بر روی
روزی از مـاه نهـاده شـده ــ در نیـایـش اوستایی سی
روزه ستوده شدهاند (دهالا، 368 ff. 173 ff.,؛ گری،55 ff. ؛ هینلز،
۷۸).
مطابق ثنویت زردشتی، هر یک
از این ایزدان در سپاه اهریمن هماوردی دارد. برای این
گروه نیز، همانند ایزدان، مراتب مختلفی قائل شدهاند. بزرگترین
دیوان که هماوردان امشاسپندان هستند و پیشتر از آنها یاد شد،
عنوان کماریگان یا کمالیگان یا سَردیوان را دارند
که به همراه دو دیو خشم (اَیشمه، با صفت خونیننیزه)، و
همچنین آز (دیو سیریناپذیری که در پایان
جهان همه چیز، حتى اهریمن را هم میبلعد) نزدیکترین
یاران اهریمن هستند.
در مرتبۀ بعد، دیوزنی
به نام جِه، یا جهی یا جهیکا جای دارد که دختر و
همسر اهریمن است و خاستگاه همۀ پلیدیها و آلودگیهای زنانه به شمار میآید؛
آنگاه گروهی از دیوان مرتبط با مرگ، به نامهای اَستویداد
(اَستویهات، دیو درهمشکننده و جداکنندۀ استخوانها)، ویزَرِش
(که روان در گذشته را میترساند و به زنجیر میکشد)، وایِ
بد (وَیویِ بد، که جان را از تن جدا میکند) و نَسو (یا
نَسوش، که تن را میگنداند و سبب مرگ میشود) قرار دارند و در کنار
آنها هم از اَشموغ (اَهلُموغ، دیو بدعت)، بوشاسپ (بوشیستا، دیو
درازدست تنبلی و خواب بامدادی)، سیج (سیز، دیو درد
و بلا)، وَرَن (دیو شهوت)، چَشمک (دیو آورندۀ گردباد و زمینلرزه)،
زَرمان (دیو پیری)، مَلکوس (مَرکوس، دیو سرما و زمستان
مشهوری به همین نام)، میتوخت (دیو سخن نادرست)، رشک (دیو
حسد و بدچشمی)، و سِپَزگ (دیو سخنچینی و غیبت) باید
یاد کرد (کریستنسن، آفرینش زیانکار...،
۷۵-۷۷) که به همراه دیوان دیگر و دروجان و پریان
و جادوان، سپاه اهریمن را تشکیل میدهند (نک : دهالا،
275-277).
آفرینش جهان
مطابق باورهای زردشتی، نبرد
میان نیروهای نیکی و بدی تنها در جهانی
مادی ممکن است؛ از اینرو، اورمزد، فرمانروای جهان نیكی
برای فراهم آوردن این امکان، نخست پیشنمونۀ آفریدگان
اصلی را میآفریند و در مرحلهای دیگر، از این
نمونهها ست که همۀ آفریدگان مادی پدید میآیند.
چنانکه اشاره شد، در آغاز آفرینش
با دعای اورمزد اهریمن به گیجی میافتد و ۳
هزار سال در این حال میماند. در این فاصله، اورمزد آفرینش
جهان مادی را انجام میدهد.
اورمزد نخست پیشنمونۀ آسمان
را میآفریند که سنگی سخت و بیهیچ روزنه و شکافی
است. مینوی آسمان به سان زرهی است تا آفرینش را در برابر
تازش اهریمن بیبیم سازد (بندهش،
۳۹-۴۰). اورمزد آنگاه به یاری آسمان، شادی
را میآفریند تا آفریدگان به شادی درایستند
(همان،۴۰؛ نیز نک : بویس، I/
132-133).
پیشنمونۀ بعدی آب
است كه اورمزد آن را از گوهر آسمان و به سان قطرهای بزرگ و گیهانی
میآفریند تا با آن جهان زندگی و خرمی بیابد و از این
آب، باد و باران و مه و برف و ابرهای بارانزا پدید میآیند
(بندهش، ۴؛ آموزگار، ۴۱؛ نیز نک : بویس، I/ 133, 136).
آنگاه نوبت به آفرینش پیشنمونۀ زمین
میرسد كه صاف و بدون پستی و بلندی است و درست در میانۀ آسمان
جای دارد و گوهر كوهها در آن نهفته است. آنگاه اورمزد به یاری
زمین، آهن و دیگر كانیها را ــ جز سنگهای گرانبها که
خاستگاهی دیگـر دارند ــ پدید مـیآورد (بندهش، همـانجا؛
نک : بویس، I/ 133).
در چهارمین گام از آفرینش
جهان، اورمزد گیاه را میآفریند. نخستین گیاه، بی
شاخه و پوست و خار، و گیاهی تر و شیرین است كه بلندایش
به چند پا میرسد. همۀ گونههای گیاهی بعدها از این تكگیاه نخستین
پدید میآیند (بندهش، همانجا). به همین سان، همۀ گونههای
جانوری هم از نخستین موجود جانوری پدید میآیند
كه اورمزد در پنجمین مرحلۀ آفرینش آن را هستی میبخشد. این جانور گاوی
موسوم به «گاو یكتاآفریده» است كه اورمزد آن را سپید و روشن و
در میانۀ جهان میآفریند. در روایتهای ایرانی،
این میانۀ جهان كرانۀ رودخانهای است به نام دائیتی یا وهدائیتی
(به معنای دائیتی نیك)، واقع در ایرانویج یا
سرزمین اصلی آریاییان. محل گاو یكتاآفریده
بر كنارۀ راست این رود است؛ كنارۀ دیگر آن، یعنی
چپ، جایگاه آفرینش ششمین هستی است (بندهش، همانجا؛ بویس،
I/ 137-141).
در ششمین آفرینش، اورمزد
نخستین نمونۀ انسانی را پدید میآورد كه گیومرت (به معنای
جاندار میرا) نام دارد (بارتولمه، 503-504؛ نیبرگ، II/ 82).
این انسان كامل و دارندۀ تمام ویژگیهای نیك هم، چنانكه اشاره شد، در میانۀ جهان،
و روشن چون خورشید و بلند بالا آفریده میشود و نسل آدمیان
از وی پدید میآیند تا بدینسان، نیروی
لازم برای رویارویی و سرانجام شكست نهایی اهریمن
و سپاهش به دست وی و تبارش فراهم آید (بندهش،
۴۰-۴۱). در برخی نوشتهها گاه از آفرینش هفتم
نیز یاد میشود كه طی آن اورمزد آتش را میآفریند؛
این آفریده هم پیشنمونۀ آتش و در آغاز پاك و بدون دود بود
(همان، ۴۸؛ بویس، I/ 141؛ نیز نک : ه د، آفرینش).
در برخی متنهای پهلوی
در بارۀ آفرینش آمده است که ابزاری چونان اخگر آتش بود که اورمزد از
آن روشنی بیکران بیافرید و تمام آفرینش را از آن
ساخت و چون ساخت، در تن برد و نگاه داشت و افزود و بهتر کرد؛ آنگاه یکیکِ
آفرینش را از تن خود آفرید: آسمان را از سر، زمین را از پا، آب
را از اشک، گیاه را از موی، گاو را از دست راست، آتش را از اندیشه
و گیومرت را از نطفهای که در سپندارمد نهاد (روایت پهلوی،
۵۳-۵۵؛ نیز نک : بندهش، ۳۹).
در باورهای زردشتی، اورمزد
هر آفرینش را در یک گاه از سال و طی چند روز انجام میدهد
و پس از درنگی چندروزه آفرینشی دیگر را به همین سان
میآفریند. در گاهشماری زردشتی هر یک از این
روزها، موسوم به «گاهنبار» (ه م) جشن بزرگداشت آفرینشی است که در آن
روزها صورت گرفته است (بندهش، ۴۱-۴۲؛ نیز نک : بویس،
۵۸- ۵۹).
آنگاه اورمزد در میان آسمان و زمین،
ستارگان و سیارات را پدید میآورد که از آنها با عنوان روشنان یاد
میشود و سپس خورشید و ماه را میآفریند (بندهش،
۴۴؛ نیز نک : روایت پهلوی، ۵۴،
۸۳).
یورش اهریمن
تا پایان سه هزارۀ دوم
که کار آفرینش جهان اورمزدی و پیشنمونهها به پایان میرسد،
اهریمن همچنان در بیهوشی است و یارانش بیهوده میکوشند
او را برخیزانند. این کوششها تنها هنگامی نتیجه میدهد
که جِه، دختر و همسر اهریمن، او را «پدر» میخواند و با دادن وعدۀ یاری،
او را به کارزار با آفریدگان نیک برمیانگیزد. تا این
هنگام نه زمانی هست و نه جنبشی در آفرینش؛ پس ایزد زمان،
به خواست اورمزد، زمان را به جنبش درمیآورد و بدین سان، هم سپاه
اورمزد و هم سپاه اهریمن به جنبش میافتند («گزیدهها[۱]...»،
34؛ آموزگار، ۴۲).
آنگاه اهریمن با همۀ سپاه
خویش به مقابلۀ روشنی میآید و بـه جهـان میتازد و یكایك
آفرینشهـای اورمزد را ــ به همـان ترتیب آفرینش آنها ــ
آسیب میرساند یا از میان میبرد.
اهریمن نخست چون ماری به سوی
آسمان صاف و روشن میتازد و آن را که میان دو قلمرو تاریکی
و روشنی است، میشکافد و با تاریكی میآمیزد
(بندهش، ۵۲)؛ سپس به آب میتازد و چون بخشی از آن را شور
و گلآلود میكند، تیشتر، از ایزدان آفریدۀ
اورمزد، پیشنمونۀ آب را برمیگیرد و در جهان میپراگند و بدینسان،
دریاها و رودها پدید میآیند. بزرگترینِ این
آبها دریای كیهانی وُروكَشه (یعنی دارای
شاخابههای بسیار) یا فْراخكَرت است (آموزگار،
۴۲-۴۳؛ بندهش، ۶۰؛ «گزیدهها»، 40).
آنگاه اهریمن بر زمین میتازد.
از این تازش، زمین تاریک میشود و بسیار جانوران پلید
بر آن پدید میآیند و زمین سراسر آلوده میشود؛ زمین
چنان میلرزد که کوهها و پستی و بلندیها پدید میآیند.
با بارش باران و پیدایی رودها و دریاها و تقسیمشدن
زمین، ۷ كشور شکل میگیرند که در جغرافیای
اساطیری ایران به نامهای اَرزه (در شرق)، سَوه (در غرب)،
وُروجَرُش و وَروبَرُش (در شمال)، فْرَدَدَفْش و ویدَدَفْش (در جنوب) و کشور
میانی آنها به نام خُنیرس (یا خُوَنیرث) همان ایرانویج
یا زادبوم اساطیری ایرانیان است (بندهش،
۷۰؛ نیز نك : مینوی خرد، ۱۱۲).
اهریمن سپس چنان زهری بر گیاه
فراز میبرد که گیاه در دم میخشکد؛ اما بیدرنگ امرداد
امشاسپند آن را میساید و به یاری باران در سراسر گیتی
میپراگند و از این راه همهگونه روییدنیها در
سراسر جهان پدید میآید (بندهش، ۶۵؛ «گزیدهها»،
46).
اهریمن آنگاه چند دیو نیرومند
خود، از جمله آز و سیج و درد و بیماری را بر گاو یکتاآفریده
و گیومرت میفرستد. گاو از یورش اهریمن میمیرد
و چون او را سرشت گیاهی است، از اندامهایش ۵۵ گونه
غله و ۱۲ گونه گیاه درمانی میروید. نطفۀ گاو نیز
در ماه پالوده میشود و از آن جفتی گاو، نر و ماده، پدید میآید
كه از آنها انواع چارپایان و دیگر جانوران پرنده و آبزی هستی
مییابند (بندهش، ۶۵-۶۶؛ «گزیدهها»،
36).
اما زندگانی گیومرت از پیش،
۳۰ سال مقدر شده بود و اورمزد برای كاستن رنج او گیومرت
را از همان آغاز، با خوراندن بنگ، به خوابی ۳۰ ساله فرو میبرد.
با پایان یورش اهریمن بر آفریدگان، گیومرت در جهانی
پر از آلودگی و دود و تاریكی چشم میگشاید؛ در این
زمان است كه پدیدۀ اهریمنی مرگ بر او چیره میشود و وی بر
پهلوی چپ به زمین میافتد. از تن او فلزات پدید میآیند
و نطفهاش نیز در نور خورشید پالوده میشود و سپس از آن نخستین
زوج بشری پا به عرصۀ هستی مینهد (بندهش، ۶۶؛ روایت پهلوی،
۵۵-۵۶؛ نیز نك : مینوی خرد،
۴۲-۴۳).
اهریمن بدان گمان که آفرینش
اورمزدی را از میان برده است، آهنگ بازگشت میكند، اما درمییابد
كه آسمان راه را بر او بسته است و از این سو نیز تازش وی به آفرینشهای
اورمزدی، درواقع، به پیدایش زندگانی بر روی زمین
انجامیده، و خود نیز در این جهان در بند شده است (نک :
آموزگار، ۴۴؛ هینلز، ۸۸- ۸۹؛ زنر،
265-266).
آفرینش درواقع، نخستین
مرحله از مراحل سهگانۀ تاریخ گیهانی از دیدگاه ایرانیان
باستان است. در این مرحله که در متون دینی فارسی میانه
«بُندَهِشْن» (به معنای آفرینش بن و آغاز هستی) خوانده میشود،
اورمزد آفرینش مینوی و مادی جهان را به پایان میرساند
و اهریمن نیز سپاهی از دیوان برای خود فراهم میآورد
که با آن بر آفرینش نیک میتازد (بویس، ۵۰).
تازش اهریمن سرآغاز دومین
دورۀ سههزارسالۀ تاریخ جهان است. در این دوره که «گُمیزِشْن» (به معنای
آمیختگی) است، جهان دیگر، بر خلاف دورۀ پیشین،
نه یکسره نیک، بلکه آمیزهای از نیکی و بدی
است. با به جنبش درآمدن چرخۀ هستی، اهریمن به همراه یارانش، همچنان تا پایان جهان
تازش را ادامه میدهد و برای مبارزه با اورمزد، ایزدان و دیگر
آفریدگان او هرگونه پلیدی و بدی را به وجود میآورد.
از اینرو، مردم که آفریدۀ اورمزد هستند، باید با
پرستش اورمزد و ایزدان و تقویت آنان با ستایش و نثار در این
مبارزه نقش خود را ایفا کنند، تا سرانجام در پایان جهان و با درهمشکستن
اهریمن و سپاهش، جهان به صورت اصلی و کامل آن بازسازی شود. آن
هنگام، آغاز دورۀ سوم تاریخ گیهانی، موسوم به «زارِشن» (جدایی)،
خواهد بود که در آن نیکی از بدی جدا خواهد شد و با از میان
رفتن کامل بدی دورهای جاودانه آغاز خواهد شد که در آن مردمان در کنار
اهورهمزدا و دیگر ایزدان و جاودانان در نیکی و آرامش
کامل خواهند زیست (بویس، ۵۰-۵۱).
آفرینش انسان
از نطفۀ نخستین
انسان كه در خورشید پالوده شده است، دو بهر را ایزد نریوسنگ برمیگیرد
و بهری را هم ایزدبانو سپندارمد، که این بهر چون ۴۰
سال در زمین میماند، از آن مَشی و مَشیانه یا مَهلی
و مَهلیانه (یا مهری و مهریانه) به پیکر گیاه
ریواسی پدید میآیند، به سان یک تن و
۱۵ برگ (بندهش، ۸۱). سپس این دو به پیکر آدمیان
در میآیند و اورمزد آنان را پدر و مادر جهانیان میخواند.
اورمزد آنان را با برترین عقل سلیم آفریده است تا با آن کارها
را پیش برند و اندیشۀ نیک پرورند و گفتار نیک به زبان آورند و کردار نیک
ورزند و دیوان را نستایند (بندهش، همانجا؛ نیز نک : زنر، 268).
با این همه، این دو از همان
آغاز با وسوسه و فریب اهریمن گمراه میشوند و با گفتن نخستین
دروغ، یعنی نسبت دادن آفرینش خود به اهریمن، از او پیروی
میكنند. در پی این گناه، نیروی آز كه از مهمترین
دیوان و نیروهای اهریمن است، بر آنان چیره میشود.
دیرزمانی مشی و مشیانه گرسنه و تشنه و سرگردان و بینصیب
از فرزند میمانند و سرانجام، پس از توبه كردن و شناختن اورمزد به عنوان
پروردگار خویش، ۷ جفت فرزند مییابند، نر و ماده. هر یک
از این جفتها پس از زناشویی با یکدیگر به هر یک
از ۷ کشور میروند و در آنجا از ایشان فرزندانی به دنیا
میآیند که نژادهای گوناگون را پدید میآورند (هینلز،
۹۱-۹۲). بر پایۀ متنها، زوجی
که در خوَنیرس میماند، سیامک و نَشاک نام دارند که از آنها زوجی
دیگر به نامهای فِرَواگ و فرَواگین و از اینان هم زوجی
به نامهای هوشنگ و گوزَک پدید میآید که تبار ایرانیان
از ایشان است (بندهش، ۸۰-۸۲).
با این همه، بر پایۀ
شاهنامه که روایت ملی ایرانیان از تاریخ جهان است،
گیومرت یا كیومرث، نه پیشنمونه، بلکه نخستین انسان
و نخستین پادشاه یا کدخدای جهان است (آموزگار، ۴۶).
تصویری كه شاهنامه از روزگار او میدهد، تصویر جامعهای
بدوی و نامتمدن است: او در غار زندگی میكند و پوست پلنگ بر تن
دارد. آنگاه جامه و خوراک را میشناسد و به مردم خویش میشناساند
و از اینرو، همه او را بزرگ میدارند و این بزرگداشت مایۀ پیدایی
دین میشود (فردوسی، ۱/ ۲۸- ۲۹).
براساس شاهنامه، کیومرث پسری
به نام سیامك دارد كه در جنگ با دیوان كشته میشود؛ از سیامك
پسری به نام هوشنگ بر جای میماند كه كیومرث به كمك او بر
سپاه دیوان چیره میشود و كین پسر را میستاند. با
این رویداد، پادشاهی ۳۰ سالۀ كیومرث
به پایان میرسد و هوشنگ جانشین او میشود (همو، ۱/
۳۰-۳۳؛ هینلز، ۱۶۶؛ نیز نک
: ثعالبی، ۱-۵؛ حمزه اصفهانی،
۱۹-۲۰).
پیشدادیان
هوشنگ سرسلسلۀ شماری
از پادشاهان ایـرانزمیـن میشود که پیشدادیان نام
دارند. واژۀ پیشداد ــ كه در اوستا به صورت پَرَذاته آمده (نک : بارتولمه،
854؛ نیبرگ، II/ 161؛ نیـز نک : یشتهـا، ۱/
۲۴۲-۲۴۳) ــ از دو جـزء «پیش» بـه معنای
قبل و مقدم و گذشته، و «داد»، به معنای قانون و عدالت، تشکیل شده است
و در مجموع به معنای کسی است كه در قانونگذاری و دادگری
پیش و مقدم است (پورداود، ۱/ ۱۷۹)، و به تعبیری
«نخستینْ در شیوۀ دادگری» (ابوعلی مسكویه، ۱/ ۵۵).
هوشنگ به عنوان فرمانروای ۷
كشور بر تخت شاهی مینشیند و کسی است که دیوان از
او فرمانبَری میكنند. بسیاری از پدیدههای
تمدنی، از جمله ساختن خانه از چوب و همچنین تهیۀ جامه
و ساختن چند شهر مهم به این پادشاه منسوب است (ثعالبی،
۵-۶؛ ابوعلی مسكویه، همانجا؛ حمزۀ اصفهانی،
۲۳)؛ اما در مجموع، تاریخ روایی ۳ موهبت مهم
دوران او را برای بشر، بیرون كشیدن آهن از دل سنگ، كشت و كار و
مهمتر از همه شناخت آتش میداند (هینلز، ۱۶۷): روزی
هوشنگ در راه ماری میبیند و به قصد کشتن آن سنگی به سویش
پرتاب میکند. سنگ او بر سنگی دیگر میخورد و از آن جرقهای
میجهد كه گیاهان خشك پیرامون را میسوزاند و بدینسان،
آتش پدید میآید. در روایتهای ایرانی
آمده است كه جشن موسوم به سده، یا جشن آتش از همان روزگار و در بزرگداشت این
رویداد برگذار میشده كه تا به امروز رسیده است (نک : فردوسی،
۱/ ۳۳-۳۴).
هوشنگ پس از ۴۰ سال پادشاهی
درمیگذرد و به روایتی پس از ۳۰۰ سال كه زمین
بیپادشاه است، تهمورث، از فرزندان یا نوادگان او به حكومت میرسد
( ابن بلخی، ۹). وی نیز شهرهای بسیار میسازد
و كارهای مهمی چون دامپروری را به مردمان میآموزد (گردیزی،
۳۱-۳۲؛ ثعالبی، ۷- ۸). تهمورث همچنین
دیوان را شکست میدهد و به بند میکشد و از اینرو، دیوبند
لقب میگیرد و به روایتی ۳۰ سال سوار بر اهریمن
جهان را میپیماید (فردوسی، ۱/ ۳۷-
۳۸؛ اوستا، II/ 246؛ نیز نک : یشتها، ۲/
۳۳۵؛ بندهش، ۱۳۹). اما سرانجام، دیوان
را در ازای آموختن خط و نگارش آزاد میکند (نک : مینوی
خرد، ۴۳). شاهنامه در این باره از ۳۰ خط، از جمله
پارسی، پهلوی، رومی، چینی و جز آنها یاد میکند
که تهمورث از دیوان آموخت و میان مردمان رواج داد (فردوسی،
۱/ ۳۸). اما بر اساس روایتی دیگر، اهریمن
با آگاهی از ضعف تهمورث، او را بر زمین میزند و میبلعد
و سرانجام، جم یا جمشید او را از شکم اهریمن بیرون میکشد
(روایات داراب...، ۱/ ۳۱۲؛ آموزگار،
۴۷). پس از پادشاهی ۳۰سالۀ تهمورث
(بندهش، ۱۵۵؛ ابن بلخی، ۱۰)، جم به پادشاهی
میرسد که در نوشتههای زردشتی پسر ویونگهان (روایت
پهلوی، ۴۲)، و گاه صراحتاً برادر تهمورث (بندهش،
۱۴۹؛ ابنبلخی، همانجا) خوانده میشود. جم از جمله
شخصیتهای دورۀ هندوایرانی است که نامش در نوشتههای ودایی
و اوستایی (به ترتیبی به صورت یَمه یا ییمه،
به معنای توأمان) آمده است (گریزولد، 324؛ بارتولمه، 1300). در نوشتههای
زردشتی، جم خواهری به نام جَمیگ یا جَمَگ دارد که از پیوند
ایشان نسلی پدید میآید (بندهش، همانجا؛ روایت
پهلوی، ۷).
بر اساس تاریخ روایی،
جم تحولات چشمگیری در جامعه پدید میآورد: ایجاد
طبقات اجتماعی، ساختن جنگافزار، استفاده از سنگ برای ساختن بناهای
بزرگ، رشتن و تابیدن ابریشم، پنبه و کتان و تهیۀ جامه
از آنها، استخراج طلا و مس و بسیاری از فلزات و كانیهای دیگر،
شناخت گیاهان دارویی و ساختن كشتی. در رأس همۀ آنها
ایجاد گاهشماری و قراردادن نوروز بر سر سال و جشن گرفتن آن است
(ثعالبی، ۱۱-۱۳؛ فردوسی، ۱/
۳۹ بب ؛ گردیزی، ۳۲-۳۳).
به موجب سنت زردشتی، خداوند جم را
از زمستانی سخت، به نام مَرکوس (یا مَلکوسان) میآگاهاند که
زندگانی را تهدید به نابودی خواهد کرد. آنگاه جم فرمان مییابد
كه در زیر زمین دژی بسازد و مردمان نیك و همچنین
نمونههایی از همۀ گونههای گیاهی و جانوری سودمند را در آن پناه
دهد ( اوستا،III/ 7-15؛ نیز نك : داستان جم، جم ).
سرانجام جم نافرمان و به گناه آلوده میشود:
نوشتههای دینی گناه او را دروغ گفتن ( اوستا، II/ 246-247؛
یشتها، ۲/ ۳۳۶)، یا خوردن و خوراندن گوشت گاو
به مردم میآورند و نوشتههای دیگر مغرور شدن وی به قدرت
و پادشاهی و ادعای خدایی را (فردوسی، ۱/
۴۲-۴۳)؛ از اینرو، فرّۀ شاهی از
جم میگریزد و وی را به تباهی میکشاند (هینلز،
۵۶).
هزارۀ ضحاک
همزمان با پادشاهی جم، در سرزمینی
در همسایگی ایران، به نام دشت سواران نیزهگذار، ضحاك پس
از كشتن پدر خویش به حكومت میرسد (فردوسی، ۱/
۴۳-۴۴)؛ با گسستن فره از جم، ضحاک به ایران میتازد
و مردم رویگردان از جم، به ضحاك میپیوندند. جم در پی
شكست از ضحاك میگریزد و دیرزمانی آواره است، اما ضحاك،
که به پارسی بیوراسب خوانده میشود (فردوسی، ۱/
۴۴؛ مجملالتواریخ...، ۲۵)، سرانجام، او را مییابد
و میكشد و به روایتی برادر جم، به نام اسپیتور یا
اسپیدور، او را با اره دو نیم میکند (همان،
۳۹-۴۰؛ بندهش، همانجا؛ اوستا، II/
249؛ یشتها،
۲/ ۳۳۹).
بدینسان، پادشاهی چندصدسالۀ جم به
پایان میرسد و از این زمان در سرزمینی که بعدها به
نام ایران خوانده میشود، یك دورۀ به اصطلاح
هزارسالۀ حكومت بیداد بیگانه آغاز میگردد. بر پایۀ روایتها
تا این زمان خوراک مردمان از گیاهان است و هم از اینرو، اقدام
جم در خوردن گوشت گناه تلقی میشود. با این همه، ضحاک نیز
این گناه را تکرار میکند: اهریمن به سیمای خوالیگری
چیرهدست در برابر ضحاک پیدا میشود و او را با ساختن خورشی
خوشگوار از گوشت میفریبد و آنگاه که ضحاک از خوردن گوشت سنگدل و
خونریز شده است، بر شانههایش بوسه میزند و ناپدید میشود.
از جای بوسهها دو مار میروید كه هم از اینرو، در اوستا
با صفت «سهپوزۀ سهکلۀ ششچشم» معرفی میشود (نک : اوستا، II/
247؛ یشتها،
۲/ ۳۳۷). به توصیۀ اهریمن
که این بار در سیمای پزشکی نمایان شده است، برای
آسودگی از رنج ماران هر روز خورشی از مغز سر دو جوان را به دو مار میخورانند
(فردوسی، ۱/ ۴۶-۴۸؛ نیز نک : ثعالبی،
۱۹ بب ؛ گردیزی، ۳۴).
نویسندگان دورۀ اسلامی
بابكردن كارهای ناپسند دیگری چون بتپرستی و قطع اعضای
تن دشمنان و دار زدن را هم از ضحاك دانستهاند؛ با اینهمه، سكهزدن را هم
به او نسبت دادهاند (ثعالبی، ۲۲).
ضحاك دیرزمانی با كشتن
جوانان و ایجاد ترس و وحشت در دل مردمان، بر ایران حكومت میكند
تا آنكه شبی در خواب میبیند که بر او تاختهاند، با گرزی
گاوسر او را میزنند، پوست از تنش برمیکنند و او را سراپابسته در كوه
دماوند به چاهی به زندان میافكنند (فردوسی، ۱/
۵۳-۵۴؛ ثعالبی، ۲۷- ۲۸).
چون خوابگزاران هلاک ضحاک را به دست فرزندی از تبار شاهان میدانند،
پس ضحاك فرمان به کشتن نوزادانی میدهد که از تبار شاهاناند. با این
همه، فرانک، همسر مردی به نام آبتین، از تبار تهمورث، نوزاد خود را که
فریدون نامیده است، از مرگ میرهاند و به همراه مادهگاوی،
به نام برمایون، به نزد پیرزنی در ده میفرستد تا او را
بزرگ كند(فردوسی، ۱/ ۵۷- ۵۸؛ نیز نک :
بندهش، ۱۵۰).
بنا به روایتها، آهنگری به
نام كاوه که ضحاک فرزندان او را کشته است، روزی پیشبند چرمین
خود را درفشی میکند و بر ضحاک میشورد. این تكهچرم
بعدها با نام «درفش كاویان» نماد و پرچم ملی ایرانیان میشود.
مردمان بسیار از پی او به کاخ ضحاک میروند. آنان فریدون
را به شاهی پذیرا میشوند و فریدون با گرز گاوسر ضحاک را،
همچنان که در خواب دیده بود، در کوه دماوند به بند میکشد (ثعالبی،
۳۲-۳۳؛ گردیزی، ۳۵؛ ابوعلی
مسکویه، ۱/ ۵۸- ۵۹).
بر پایۀ روایتهای
ایرانی، در روز شانزدهم مهرماه بود که فریدون جهان را از وجود
ضحاك آسوده ساخت و از آن روزگار خاطرۀ این پیروزی را
جشن گرفتند و بنا به سنت دیرینۀ جشن گرفتن تقارن نام روز و ماه در
گاهشماری ایرانی، آن را مهرگان نامیدند (بیرونی،
۲۹۰).
بر اساس بندهش (ص
۱۳۹)، نخستین هزارۀ دورۀ گمیزشن
(= آمیختگی) که با تازش اهریمن آغاز میشود، با ارّهشدن
جم پایان میپذیرد و هزارۀ دوم بهتمامی
دورۀ پادشاهی ستمگرانۀ ضحاک است و در پایان آن فریدون وی را به بند میگیرد
و بدینسان، هزارهای دیگر (هزارۀ سوم) آغاز میشود
که یکی از پرآشوبترین دورههای تاریخ روایی
ایران به شمار میآید.
بر پایۀ متنهای
دینی، فریدون پس از رسیدن به تخت شاهی، در پرداختن
به كار مردم و جبران ستمهای ضحاك میکوشد و دیوان را از کشور
خود، خونیرس، بیرون میکند (مینوی خرد،
۴۴، ۱۲۷- ۱۲۸ ). ظاهراً فریدون
نیز در آغاز جزو جاودانان است، ولی بعدها این امتیاز را
از دست میدهد (همان، ۲۳، ۷۴) که سبب آنرا تقسیم
ناعادلانه و نابخردانۀ کشور میان سه پسرش حدس زدهاند (نک : تفضلی،
۱۱۰-۱۱۱).
فریدون که دیرزمانی،
به داد و دهش، بر قلمرو گستردهای فرمان میراند، در بخشکردن آن میان
پسران، سرزمین روم را به پسر بزرگ، به نام سلم یا سرم میدهد؛
بخشی دیگر را به دومین آنها به نام تور یا طوج واگذار میکند
که به نام او توران خوانده میشود؛ و با دادن بخش میانی و کانونی
به کوچکترین پسر، به نام ایرج (که به نام او ایران نام میگیرد)،
رشک آن دو را برمیانگیزد و حاصل آن کشته شدن ایرج به دست
برادران، و رشته جنگهایی به کینخواهی ایرج است
(فردوسی، ۱/ ۹۰ بب ؛ ثعالبی،۴۱ بب ؛
حمزه اصفهانی، ۲۵؛ ابوعلی مسکویه، ۱/
۶۱؛ نیز نک : بندهش، همانجا).
از این زمان، رشتهجنگهای
مشهور ایران و توران و عصر پهلوانی تاریخ اساطیری ایران
آغاز میشود: منوچهر، نبیرۀ ایرج (نك : ابنبلخی،
۱۲؛ گردیزی، ۴۰)، با همراهی شماری
از پهلوانان، سلم و تور را شکست میدهد و فریدون نیز پس از
گرفتن کین ایرج، پادشاهی را به منوچهر میسپارد و درمیگذرد
(فردوسی، ۱/ ۱۳۲-۱۳۴).
عصر پهلوانی
پیروزی سپاه منوچهر به
سپهداری پهلوانی به نام سامِ نریمان به دست میآید
که بعدها از تبار او بزرگترین پهلوان تاریخ اساطیری ایران،
رستم زاده میشود. سام صاحب فرزندی زیبا، ولی سپیدموی
میشود كه هم از اینرو، زال (به معنای پیر سپیدموی)
نام میگیرد؛ سام و اطرافیان این موضوع را شوم میانگارند
و برای دورداشتن این شومی، نوزاد را در دامنۀ كوه
البرز رها میسازند. آنگاه سیمرغ زال را به آشیانه میبرد
و به همراه جوجگان خویش میپرورد (ثعالبی، ۶۹ بب ؛
فردوسی، ۱/ ۱۳۸-۱۴۰).
سرانجام، روزی سام، پشیمان
از کردۀ خود، زال را بازمیگرداند و او را فنون جنگاوری میآموزد
و بدینسان، زال نیز از پهلوانان سپاه منوچهر میگردد و پس از
ماجراهای بسیار با رودابه، دختر مهراب كابلی که از تبار ضحاك،
ولی خراجگزار منوچهر است، پیوند زناشویی میبندد و
از این پیوند رستم دستان زاده میشود (ثعالبی،
۷۳ بب ؛ فردوسی، ۱/ ۱۵۵ بب ).
براساس برخی از منابع، در همین
دوران افراسیاب تورانی بخشهایی از ایران را تصرف میکند
و چون جنگ و خشکسالی به درازا میکشد، صلحی برقرار میشود
که به موجب آن مرز میان ایران و توران را پرتاب تیری نشان
خواهد کرد. تیری خاص فراهم میآید و تیراندازی
ایرانی، به نام آرش با فدا كردن جان خود، تیری میافكند
که در کنار رود جیحون بر درختی مینشیند؛ بدینسان،
جنگ و خشکسالی پایان میگیرد و خاطرۀ این
پیروزی به صورت برگذاری جشن تیرگان باقی میماند
(بیرونی، ۲۸۷- ۲۸۸؛ مجملالتواریخ،
۴۳؛ نیز نک : حمزه اصفهانی، ۲۴). با این
همه، گاه بر اساس برخی از منابع، خشکسالی تا روزگار جانشین یا
جانشینان منوچهر نیز به درازا میكشد (نک : دنبالۀ
مقاله).
پس از پادشاهی صدوبیستسالۀ
منوچهر، پسرش، نوذر بر جای او مینشیند و در این زمان است
که تورانیان بر ایران دست مییابند (مجملالتواریخ،
۴۳-۴۴). همزمان با این لشکركشی در پی
در گذشت سام نریمان، زال بر جای پدر سپهسالار میشود؛ با این
همه، به سبب واقعۀ مرگ پدر از همراهی سپاه ایران باز میماند. افراسیاب
نوذر را میکشد و بسیاری از سپاهیان او را در بند میکند
و زال سپاهی برای آزادی ایشان میفرستد. برادر
افراسیاب، به نام اغریرث که فرمانده لشکری از سپاه توران است،
با ایرانیان همراهی میكند و اسیران را رها میسازد
و افراسیاب هم با آگاه شدن از این موضوع بر برادر خشم میگیرد
و او را میكشد (ثعالبی، ۱۱۱ بب ؛ فردوسی،
۲/ ۳۴-۴۲).
با كشته شدن نوذر و آشفتهشدن كار ایرانیان،
زال در پی یافتن جانشینی برای او برمیآید.
سرانجام، زاب یا زو، پسر تهماسب را مییابند که پیرمردی
۸۰ ساله از تبار فریدون (یا نوۀ خود منوچهر)
است. به روایتی زو در دوران كوتاه حكومتش، سرانجام تورانیان را
به مرزهایشان بازمیگرداند و نوبارانی را برای ایرانْشهر
میآورد و واپسین سالهای پادشاهی او به بازسازی
كشور میگذرد (بندهش، همانجا؛ ابن اثیر، ۱/
۲۳۴-۲۳۵؛ ابوعلی مسکویه،
۱/ ۶۸؛ ثعالبی، ۱۲۸ بب ).
در نوشتههای دینی ایران
باستان، از پهلوانی به نام گرشاسپ یاد شده که در رسالهای پهلوی
شرح اژدهاکشی وی آمده است (روایت پهلوی،
۲۹-۳۰). با این همه، در تاریخ روایی،
گرشاسپ پادشاهی است که پس از زو بر تخت مینشیند و دورۀ حكومت
نه یا بیستسالهاش (نك : ابنبلخی، ۱۳)، به جنگ
با تورانیان میگذرد و مرگ زودهنگامش افراسیاب را به پیشروی
هرچه بیشتر در خاك ایران برمیانگیزد (فردوسی،
۲/ ۴۷-۶۱). کسانی هم گرشاسپ را وزیر زو
دانستهاند (ابناثیر، ۱/ ۲۳۵).
كیانیان
پس از مرگ گرشاسپ، ایرانیان
مردی از تبار شاهان پیشین، فرزند زاب (ابن بلخی،
۱۴؛ ابوعلی مسکویه، ۱/ ۶۹)، یا
از نوادگان فریدون و منوچهر (فردوسی، ۲/ ۵۹)، را بر
تخت مینشانند که سلسلهای نو را بنیاد مینهد. از این
پس، پادشاهانی بر ایران حکومت میکنند که همگی پیش از
نامشان عنوان کی، به معنی پادشاه، فرمانروا، سردار یا بزرگ
(بارتولمه، 442؛ نیبرگ،II/ 109؛ نیز نك : یوستی، 160) را دارند
و از اینرو، با عنوان كیانیان شناخته شدهاند.
تا پایان دورۀ پیشدادیان،
تقریباً همۀ پدیدههای تمدنی شکل میگیرند و حکومت و
نهادهای حکومتی ایران تشکیل و تثبیت میشوند؛
پس از این، تلاش کشور و حکومت صرف دفاع از مرزها و پایدار ساختن آنها
میشود. بدینسان در دورۀ کیانیان، مفهوم دفاع
از مرزها که از مدتی پیش آغاز شده بود، صورت جدیتری به
خود میگیرد و به تشکیل و گسترش نهادهای نظامی، و
بالاتر از همه ظهور برجستهترین مبارزان در سیمای پهلوانان میانجامد.
از این دوران که شرح آن با تفصیل بیشتر در شاهنامه و دیگر
تاریخهای روایی آمده است، با عنوان عصر پهلوانی تاریخ
اساطیری ایران یاد میشود و چه بسا مهمترین
رویداد آن که سرتاسر این دوران طولانی دوام میآورد و آن
را تحت تأثیر قرار میدهد، ظهور و حضور رستم جهانپهلوان است.
رستم
چنانكه اشاره شد، در روزگار منوچهر،
زال پس از عاشق شدن به رودابه، با وجود مخالفتهای نخستین منوچهر و
سام، سرانجام با رودابه زناشویی میكند. رودابۀ
باردار به هنگام زادن دچار مشكل میشود. زال با آتش زدن پر سیمرغ او
را به یاری میخواند. به توصیۀ سیمرغ،
رودابه را بیهوش میكنند و با شكافتن پهلویش نوزاد را بیرون
میكشند و با دارویی برساخته از گیاه و شیر و مشك
زخمش را درمان میکنند (فردوسی، ۱/ ۲۳۵-
۲۳۸).
نوزاد که رستم نام مییابد،
از همان آغاز به گونهای دیگر است و چنان شگفت میبالد که در
۹ سالگی نیروی جوانی ۲۰ساله را دارد
(همو، ۱/ ۲۳۹-۲۴۲؛ ثعالبی،
۱۰۴-۱۰۵). پس از درگذشت آخرین پادشاه پیشدادی
و تصمیم بزرگان مبنی بر سپردن شاهی به کیقباد، رستم مأمور
آوردن او از کاخش در البرزکوه میشود. رستم از پی جستوجوی بسیار،
اسبی درخور مییابد که رخش نام میگیرد و رهسپار این
مأموریت میشود (همو، ۱۴۰-۱۴۲).
برپایۀ روایتهای دینی، قباد را در صندوقی به آب
سپرده بودند و زاب او را یافته، و پرورده بود (بندهش،
۱۵۰).
در روزگار پادشاهی کیقباد،
افراسیاب بار دیگر پیمان میشکند و با بهره جستن از
آشفتگی ایران، به خاک این کشور میتازد. از این
زمان، زال که به دوران پیری رسیده است، وظایف خویش
را به رستم میسپارد (مجمل التواریخ، ۴۵).
ایرانیان پس از رویارویی
با تورانیان، آنان را شکست سختی میدهند و افراسیاب نیز
به دست رستم میافتد، اما به نیرنگ و جادو میگریزد؛ آنگاه
پیمان میكند كه دیگر به مرزهای ایران بازنگردد و
از این پس، میان دو كشور دوستی برقرار باشد (فردوسی،
۲/ ۶۴ بب ).
كیقباد را پادشاهی نیکرای
دانستهاند که با وجود گرفتاریهای برخاسته از یورشهای
تورانیان، در آبادانی ایران بسیار كوشید و شیوههایی
نو در ادارۀ کشور پیش گرفت. از جمله گرفتن مالیات را از كشاورزان برای
تأمین سپاه به او نسبت میدهند ( ابن اثیر، ۱/
۲۳۶؛ گردیزی، ۴۳). کیقباد
سرانجام، پس از۱۰۰ یا ۱۲۰ سال (نك :
ابن بلخی، ۱۴) پادشاهی درمیگذرد و پسر، نوه یا
نبیرهاش، كیكاووس به جای او مینشیند (نک :
بندهش، همانجا؛ ابن بلخی، ۴۰؛گردیزی،
۴۴؛ ابوعلی مسکویه، ۱/ ۷۰).
در تاریخ روایی ایران
و حتى نوشتههای دینی، کیکاووس پادشاهی شگفت است
که شخصیتی بسیار متلون دارد: گاه برجسته و خجستهرای و خویشتندار
و خردمند مینماید و گاه پست و گمراه و خودرأی و هوسباز و کمخرد
(ثعالبی، ۱۵۴ بب ) که موجب بروز گرفتاریهای
بسیار برای ایران و خود میشود (دربارۀ شخصیت
او در روایتهای دینی، نک : کریستنسن، کیانیان،
۱۱۱بب ). نخست با شنیدن وصف زیبایی
مازندران، فریفتۀ این سرزمین میگردد و بدانجا لشکر میکشد؛ اما
خود و یارانش، به افسون دیو سپید، نابینا و در بند میشوند.
آنگاه زال رستم را برای نجات ایرانیان میفرستد؛ رستم نیز
به شتاب، راهی کوتاه و پرخطر را برمیگزیند و با گذراندن هفت
خان (یا خوان)، بر شیر و اژدها و زن جادو و تشنگی غلبه میکند،
اولاد دیو را به بند میکشد و راهنمای خود میسازد، آنگاه
ارژنگ دیو را از پای درمیآورد و سرانجام هم، پس از نبردی
سخت، دیو سپید را میکشد و با چکاندن خون جگرش در چشمان کیکاووس
و همراهانش، بینایی ایشان را بازمیگرداند (فردوسی،
۲/ ۷۶ بب ؛ نیز نک : مجمل التواریخ،
۴۵-۴۶؛ گردیزی،
۴۴-۴۵).
اندکزمانی پس از این رویداد،
کیکاووس با شنیدن آوازی دربارۀ زیبایی
شهرهای هاماوران ــ كه آن را یمن دانستهاند (نك : ابنبلخی،
۴۱) ــ در اندیشۀ گرفتن این سرزمین، بدان لشکر میکشد. او در پی
جنگی سخت، بر شاه هاماوران پیروز میشود. شاه شكستخورده نخست
دختر خویش، سودابه را به کیکاووس میدهد، اما در ضیافتی
کیکاووس و یارانش را میگیرد و در بند میكند. این
بار نیز رستم كه در لشكر شاه نبوده است، رهسپار هاماوران میشود و ایرانیان
را از بند میرهاند و بیدرنگ به ایران بازمیگردد، زیرا
افراسیاب با آشفتهدیدن ایران پیمان شکسته، و از مرزها
گذشته است (ثعالبی، ۱۵۶-۱۶۵؛ نیز
نک : مقدسی، ۳/ ۱۴۷- ۱۴۸). رستم
باری دیگر ایرانیان را پیروز میگرداند و از
اینرو، کیکاووس او را به پاس دلاوریهایش، سپهبد ایرانزمین
میخواند. با این همه، روزی دیگر کیکاووس فریب
اهریمن را میخورد و به سودای تسخیر آسمان در سرزمینی
دور میافتد که این بار نیز رستم او را باز میگرداند
(ثعالبی، ۱۶۴-۱۶۷؛ نیز نك : ابن
بلخی، همانجا).
رستم و سهراب
یکی از غمبارترین رویدادهای
تاریخ روایی ایران که در همین روزگار رخ میدهد،
داستان کشتهشدن سهراب به دست رستم است. این داستان تنها در شاهنامه، و چنین
آمده است: رستم روزی به هنگام شکار در نزدیکی مرز تورانزمین،
رخش را رها میسازد و در خواب میرود. آنگاه تنی چند از سواران
تورانی رخش را به كمند میگیرند و با خود میبرند و رستم
پس از آگاهشدن، در جستوجوی رخش تا شهر سمنگان میرود. شاه این
شهر رخش را بازمیگرداند و رستم را میهمان خود میسازد. رستم پس
از زناشویی با تهمینه، دختر شاه سمنگان، رهسپار ایران میشود
و بازوبند خود را به تهمینه میدهد تا نشانی باشد برای
شناختن فرزندی كه از این پیوند زاده میشود (نک : فردوسی،
۲/ ۱۶۹بب ).
پس از گذشتن ۹ ماه تهمینه
پسری به دنیا میآورد كه به سبب چهرۀ شادابش، او را
سهراب مینامند. او نیز چون پدر از همان آغاز با نوزادان دیگر
تفاوت دارد: چون یكماهه است، یكساله مینماید؛ در
۳ سالگی میجنگد و در ۱۰ سالگی هماوردی
نمییابد (فردوسی، ۲/ ۱۷۷-
۱۷۸).
تهمینه که از كینهتوزی
افراسیاب نگران است، نام و نشان پدر را از سهراب پنهان میدارد؛ ولی
سرانجام، روزی ناچار این راز را بر او میگشاید و بازوبند
رستم را به او میدهد. سهراب تهدید میکند که با سپاهی از
تورانیان به ایران میتازد، پس از برانداختن کیکاووس از تخت
و نشاندن رستم بر جای او به توران بازمیگردد و آنگاه افراسیاب
را هم از میان میبرد.
افراسیاب با شنیدن سخنان
سهراب، بر آن میشود تا با رویارو کردن پدر و پسر، هر دو را نابود
سازد. پس دو تن از سردارانش را با سپاهی گران همراه سهراب میكند. سهراب
وارد خاك ایران میشود و سپاه ایران نیز در برابرش صف میآراید.
تلاشهای بسیار سهراب برای شناختن پدر بیحاصل میماند
و رستم نیز که او را نمیشناسد، از شناساندن خود سر باز میزند.
در نبرد تنبهتن دو پهلوان، نخست سهراب رستم را بر خاک میافکند، ولی
رستم به ترفندی خود را میرهاند. در نبردی دیگر چون رستم
سهراب را بر زمین میافکند، بیدرنگ پهلویش را میشکافد،
و زمانی از نام و نشان سهراب آگاه میشود که دیگر دیر شده
است (نک : فردوسی، ۲/ ۱۷۷-۲۴۷).
سیاوش و کیخسرو
در تاریخ روایی ایران،
از پی فاجعۀ کشتهشدن سهراب، یکی دیگر از غمبارترین رویدادها
میآید که مسبب آن نیز کیکاووس است: کیکاووس صاحب
پسری چون ستارهای درخشان و ماه تابان میشود که او را سیاوش
نام مینهند، ولی مادر کودک درمیگذرد و کیکاووس سیاوش
را به رستم میسپارد تا برای او دایهای مهربان بیابد
و او را بپـرورد. در سیستـان، زال و رودابه و رستم ــ كه به تازگی داغ
مرگ سهراب را دیدهاند ــ در پـرورش او چنـان میكـوشند که جوانی
برومند و نیكرفتار میشود. هنگامی که سیاوش به دربار
بازمیگردد، همه شیفتۀ او میشوند؛ از جمله نامادری وی، سودابه، دختر شاه
هاماوران. اما چون سیاوشِ پاکدامن از خیانتكردن به پدر میگریزد
و سودابه را ناکام رها میسازد، سودابه وانمود میکند که سیاوش
سودای دستدرازی داشته است (ثعالبی، ۱۶۸ بب
؛ مقدسی، ۳/ ۱۴۹؛ ابن بلخی، ۴۱).
سیاوش از آزمون آتش سرافراز بیرون میآید و بیگناهیاش
آشکار میشود؛ وی که دلآزرده است، پس از گذشتن از خون سودابه، به
همراه رستم و سپاه ایران به رویارویی افراسیاب میرود
که بار دیگر به سوی مرزهای ایران آمده است. با این
همه، افراسیاب از پی دیدن خوابی ترسناك دربارۀ
سرنوشت خود، پیشنهاد آشتی میدهد و سیاوش و رستم آن را میپذیرند
(مجمل التواریخ، ۴۶؛ گردیزی، ۴۶).
کیکاووس خشمگین از این
پیمان آشتی، پهلوان دیگر خود، طوس را میفرستد تا به جای
رستم فرماندهی سپاه را بر عهده گیرد و با افراسیاب بجنگد. سیاوش
كه شكستن پیمان آشتی را به دور از مردانگی میداند، دلشكسته
از كردار پدر، سپاه را به یكی از سرداران میسپارد و خود به
دعوت افراسیاب به سرزمین او میرود. افراسیاب دختر خود،
فرنگیس را به همسری او در میآورد و حکومت بخشی از سرزمین
خود را به او میسپارد. با این همه، گرسیوز، برادر افراسیاب
سبب بدگمانی افراسیاب و کشتهشدن سیاوش میشود. فرنگیس
از سیاوش پسری مییابد که کیخسرو نام میگیرد.
او را دور از چشم افراسیاب بزرگ میکنند (گردیزی،
۴۷؛ مجمل التواریخ، ۴۶؛ ثعالبی،
۱۹۷-۲۱۳؛ ابن بلخی، همانجا).
با کشتهشدن سیاوش، رشتهجنگهای
دیگری میان ایرانیان و تورانیان آغاز میگردد
و چون کیخسرو بزرگ میشود، كیكاووس او را به ایران بازمیگرداند
و به جای خود بر تخت مینشاند؛ بدین سان، حكومت
۱۵۰ سالۀ او به پایان میرسد. آنگاه كیخسرو به جنگ افراسیاب
میرود و کین پدر را میستاند. با كشتهشدن افراسیاب و
شكست تورانیان، عصر طولانی پهلوانان نیز به پایان میرسد
(ثعالبی، ۲۲۶ بب ؛ گردیزی، ۴۸؛
مجمل التواریخ، ۴۹-۵۰).
در نوشتههای زردشتی، كیخسرو
جایگاه ویژهای دارد: یکی از مهمترین کارهای
او از میان بردن بتکدۀ واقع در کنارۀ دریاچۀ چیچست (ارومیه) و نشاندن آتشکدۀ آذرگشنسپ است
(مینوی خرد، ۱۰، ۴۵؛ بندهش، ۹۱).
او یاریگر سوشیانس، نجاتبخش پایان جهان، و نیز
پادشاه واپسین سالهای جهان است (مینوی خرد،
۴۵، ۷۲؛ نیز نک : دنبالۀ مقاله).
کیخسرو چون کارها را به سامان میرساند
و جهان را از آشوب میرهاند و فرمانبَری جهان را در دسترس میبیند،
هراسان میشود که مبادا خودبینی و سرکشی، او را چون جمشید
و کیکاووس فراگیرد؛ از اینرو، پس از ۶۰ سال پادشاهی،
تخت را به لهراسب، از تبار كیقباد، و به روایتی عموزادۀ خویش،
میسپارد و به نیایش یزدان میپردازد (ابن بلخی،
۴۷)؛ سرانجام هم روزی به همراه شماری از نزدیكترین
یارانش ناپدید میشود و هرگز نشانی از ایشان به دست
نمیآید (ابن اثیر، ۱/
۲۸۶-۲۸۷؛ ثعالبی،
۲۳۷- ۲۳۸؛ گردیزی،
۴۹؛ نیز نک : مجمل التواریخ، همانجا).
كیلهراسب آنگونه پادشاهی
میكند كه کیخسرو پیشبینی كرده بود. او پادشاهی
بیداردل، هوشیار و بادانش است (ثعالبی، ۲۴۳)
که به آبادانی کشور میپردازد، دیوانهای حکومتی را
برپا میکند، لشکر را سامان میبخشد، بیتالمقدس را بدون آزردن
مردمان آن میگیرد و فرمانروایان بسیاری از کشورها
فرمان او را گردن مینهند (گردیزی، ۵۰؛ نیز
نک : ابن بلخی، ۴۷- ۴۸؛ حمزۀ اصفهانی،
۲۷؛ مقدسی، ۳/ ۱۴۹).
پایان عصر پهلوانی
لهراسب دو فرزند به نامهای گشتاسپ
و زریر دارد که هر دو سرآمد روزگار خود هستند؛ با این همه، به سبب
توجه بیش از اندازۀ لهراسب به فرزندان کیکاووس و سپردن کارها به ایشان، گشتاسب
که خواهان تاج و تخت است، از پدر میرنجد و راهی سرزمین روم میشود
و در آنجا در پی از سرگذراندن ماجراهایی، با کتایون، دختر
قیصر روم زناشویی میکند (ثعالبی،
۲۴۵ بب ). سرانجام، لهراسب زریر را از پی گشتاسپ میفرستد
و شاهی را به او میسپارد و خود پس از ۱۲۰ سال شاهی
در آتشکدۀ بلخ نیایش خداوند را پیش میگیرد (همو،
۲۵۵؛ مجمل التواریخ، ۵۵؛ نیز نک :
بندهش، ۱۵۶؛ ابن اثیر، ۱/ ۲۹۹).
در روایتهای تاریخی
و شاهنامه، از گشتاسپ (اوستایی: ویشتاسپه) چهرۀ چندان
خوشایندی ترسیم نشده است (نک : کریستنسن، کیانیان،
۱۸۰): هنگامی كه پسرش، اسفندیار رویینتن
نیز چون خود او، خواهان تاج و تخت میشود، گشتاسپ نخست او را در بند میكند.
اما هنگامی كه خیونان، از قبایل ترك به بلخ میتازند و
لهراسب را میكشند و دختران گشتاسپ را به بند میكشند، گشتاسپ پوزشخواهانه
اسفندیار را آزاد میكند و او را برای نجات دختران میفرستد.
اسفندیار پس از گذراندن هفت خان دشوار، خواهران را میرهاند و بازمیآورد؛
اما گشتاسپ باز از دادن تخت شاهی خودداری میورزد و به قول خود
وفا نمیكند. این بار او را به گرفتن رستم میفرستد و اسفندیار
نیز ناچار میپذیرد. رستم که از شومی ریختن خون
اسفندیار آگاه است، به رهنمونیِ سیمرغ و به تیر گزی
او را از پای در میآورد و خود نیز چندی پس از آن، به حیلۀ نابرادریاش،
شغاد در چاهی پر از تیغ و نیزه میافتد و به همراه رخش
كشته میشود. بدین سان، با مرگ رستم عصر پهلوانی تاریخ روایی
ایران به پایان میرسد (فردوسی، ۶/
۶۵-۳۴۱).
با این همه، گشتاسپ در روایتهای
دینی جایگاه ویژهای دارد (نک : کریستنسن،
همان، ۱۳۷): از یکسو، بنیاد یکی از
مهمترین آتشهای دینی به نام آذر برزینمهر را به
او نسبت میدهند (بندهش، ۹۱) و از سوی دیگر، مهمترین
رویداد دینی ایران باستان هم در دورۀ حکومت او رخ میدهد.
بر پایۀ متنهای دینی، چون ۳۰ سال از پادشاهی
گشتاسپ میگذرد و هزارۀ سوم به سر میرسد، زردشت پیامبر ظهور میکند (همان،
۱۴۰) و دین خود را بر گشتاسپ عرضه میدارد. گشتاسپ
با پذیرش این دین، درگیر جنگی بزرگ با خیونان
میشود که در آن، برادرش، زریر و بسیار کسان دیگر، از
جمله پسرانش کشته میشوند، اما سرانجام، پسرش، اسفندیار دشمن را در هم
میشکند و با این پیروزی نخستین گام در راه تثبیت
دین جدید برداشته میشود (نک : یادگار زریران، جم
)؛ هم از اینرو در متنهای دینی گشتاسپ به عنوان حامی
دین زردشتی شناخته و ستوده میشود (نک : بندهش، همانجا؛ مینوی
خرد، ۲۷، ۴۶).
پس از پادشاهی
۱۲۰ سالۀ گشتاسپ، پسر اسفندیار، به نام بهمن بر تخت مینشیند كه
او نیز ۱۱۲ سال پادشاهی میكند. وی را
پادشاهی سخت نیك سیرت خواندهاند (ابن بلخی،
۱۵، ۵۲) و از پی او دخترش، همای چهرآزاد
۳۰ سال بر تخت مینشیند. از بهمن پسری به دنیا
میآید كه دارا یا داراب نام میگیرد كه
۱۲ سال پادشاه است و پسر او، به نام دارای دارایان (دارا
پسر دارا) به عنوان واپسین پادشاه كیانی، ۱۴ سال
برتخت شاهی ایران مینشیند (ابن بلخی،
۱۵). به نوشتۀ ابن بلخی دارای دارایان در حملۀ اسكندر به ایران
كشته شد (ص ۱۵-۱۶). میتوان دید كه این
شخص همان داریوش سوم هخامنشی در تاریخ واقعی است. بدین
سان، تاریخ روایی در اواخر دورۀ كیانیان
با تاریخ واقعی پیوند میخورد و انطباق مییابد.
بنا به روایتهای دینـی،
اسکندر کتابهای دینی زردشتیان را كه بر ۱۲
هزار پوست گاو به آب زر نوشته شده بود، میسوزاند ــ و هم از ایـنرو،
پیـوستـه «گُجَستـه» خـوانده مـیشـود (نک : نیبرگ، II/ 82)
ــ و ایرانشهر را به حکومتهـای پـراکنـدۀ بسیـار
بخش میکند (بندهش،۱۴۰؛ نیز نك : گردیزی،
۵۸) . در پی یک دورۀ نسبتاً طولانی
استیلای یونانیان بر ایران، و سپس حکومت اشکانیان
که نوشتههای دینی ساسانی و شاهنامه از آنها چندان یاد
نمیکنند، اردشیر بابکان، به تعبیر بندهش شاهی را از نو میآراید
و دین زردشتی را رواج دوباره میبخشد (همانجا). این تاریخ
با رویدادهای دیگری ادامه مییابد؛ از جمله پیروزیهای
شاپور بر تازیان، پیدایی مزدک و یورشهای خیونان،
ترکان و تازیان به ایران (همان، ۱۴۰-
۱۴۱) و بدین سان، آشوبهای بسیار در ایران
زمین رخ میدهد تا در آستانۀ پایان جهان در دورههایی
چند، بیمرگان و نجاتبخشان میآیند و زمینه را برای
رویدادهای پایانی و بازسازی جهان فراهم میسازند
(نک : دنبالۀ مقاله).
زردشت و دین او
هـمـچـنـان کـه اشـاره شـد، بـر پـایـۀ نوشتههای
دینی، در پایان هزارۀ سوم و آغاز هزارۀ
چهارم، زردشت پیامبر ظهور میکند. روایتهای دینی
که به زندگی زردشت پرداختهاند، شخصیت او را در هالهای از نور
نشان دادهاند. بر این اساس، مینوی او همانند امشاسپندان، از
همان آغاز آفریده و پرداخته شده بود. فرۀ زردشت دیرزمانی
پیش از آفرینش تن او از آسمان به زمین میآید و در
هنگام زایش مادرش، دوغدو در تن او جای میگیرد و از زمان
پیوند او با پوروشسب تا زادن زردشت، هرگاه دوغدو از خانۀ خویش
به جایی میرفت، آن فره چونان شعلۀ آتشی بلند،
سرزمینهای دور را روشنی و فروغ میداد (آموزگار وتفضلی،
۱۱۳). با باردار شدن دوغدو فره به نطفۀ نوزاد انتقال
مییابد (آموزگار، ۷۲-۷۳). نور برخاسته از
خانۀ پوروشسب، نوید زادن کودکی را میدهد که دروغ و ناپاکی
را از میان خواهد برد؛ از اینرو، بدکاران و جادوگران بارها در پی
نابود کردن وی بر میآیند، اما به سبب نگاهبانی ایزدان
هر بار ناكام میمانند (همو و تفضلی، ۴۲ بب ؛ جکسن، 26 ff.).
بنا به روایتها، دوران نوجوانی
و جوانی زردشت به آموختن و نیكی كردن به مردمان و دیگر
آفریدگان، و به ویژه نیایش خداوند و اندیشه در بارۀ جهان
هستی میگذرد تا آنکه سرانجام در ۳۰ سالگی در یک
بامداد بهاری، آنگاه که در کنار رودی به نام دائیتی
سرگرم تهیۀ افشرۀ آیینی گیاه هوم است، بهمن، پیامآور
خداوند را دیدار میكند («گزیدهها»، 78). زردشت طی
۷ دیدار با پروردگار، بسیاری از رازهای گیتی
و جهان مینو و از جمله رویدادهای جهان تا پایان آن را درمییابد
و آنگاه پیامبری را میپذیرد. وی سپس به سوی
قبیلهاش میرود و آموزههای دین خود را بر ایشان
آشكار میسازد. با این همه، همچون همۀ پیامبران،
تا سالها کسی دین او را نمیپذیرد، جز پسرعمویش که
میدیوماه نام دارد(همان، 89، 82، 80). از اینرو، برای
گستراندن دین خود به میان قومی دیگر میرود. در
آنجا پادشاه كه همان ویشتاسپ یا گشتاسپ تاریخ روایی
است، به همراه همسر و وزیرش، زردشت را میپذیرند (جکسن، 56 ff.). این
پذیرش، علاوه بر مخالفتهای روحانیان سنتی، دشمنی
همسایگان و از جمله نبردهایی در پی دارد که بنا بر روایتها،
خود زردشت هم در ۷۷ سالگی در یکی از این
نبردها به دست فردی به نام تورِ بَرادَروش کشته میشود (روایت
پهلوی، ۴۷، ۵۸؛ آموزگار و تفضلی،
۵۳؛ نیز نک : جکسن، 127-129)؛ با این همه، دین او
گسترش مییابد و روز به روز بر شمار پیروانش افزوده میشود،
چندان که در دورههای تاریخی، تا ظهور اسلام، دین غالبِ
دستکم ۳ شاهنشاهی بزرگ ایرانی میشود که بر سرتاسر
خاور نزدیک و میانۀ آن روزگار فرمانروایی داشتهاند؛ و علاوه بر آن بر اغلب کیشهای
آن روزگار و پس از آن تأثیر مستقیم یا غیرمستقیم
داشته است (بویس، ۲۱، ۲۳).
بر پایۀ روایتها،
زردشت طی سالهای عمرش، همانند دیگران، ازدواج میكند و
فرزندانی میپرورد: یكی از دختران او به نام پوروچیستا
به همسری جاماسپ، وزیر دانشمند گشتاسپ درمیآید که این
پیوند در گاهان نیز ستوده شده است ( گاتها، ۱۴۳؛ نیز
نک : جکسن، 21-22).
سوشیانتها
همچنان که اشاره شد، ظهور زردشت در پایان
هزارۀ سوم و آغاز هزارۀ چهارم رخ میدهد. بر پایۀ روایتهای
دینی، زردشت ۳ بار با همسرش، به نام هووی نزدیکی
میکند و چون هووی هر بار خود را در دریاچۀ کیانسه
(هامون) میشوید، نطفۀ زردشت در آب میریزد و در آنجا نگهداری میشود
(بندهش، ۱۴۲؛ راشدمحصل، ۱۵).
۳۰ سال مانده به پایان
هزارۀ نخست (از ۳ هزار سال چهارم)، دوشیزهای بهدین
(زردشتی) كه «نامیپِد» (دارای پدر نامبُردار) است، در این
دریاچه تن میشوید و از این نطفه آبستن میشود و بدین
سان، نخستین نجاتبخش، به نام اوشیدر یا هوشیدر را به دنیا
میآورد (همو، ۱۵، ۸۴؛ نیز نك : مینوی
خرد، ۸۸، و حاشیۀ ۳).
در آغاز هزارۀ پنجم كه اوشیدر
۳۰ ساله میشود، خورشید ۱۰ شبانهروز بر
بالای آسمان میایستد و ۳ سال پیوسته بهاران است
(بندهش، همانجا). آنگاه اوشیدر به دیدار اورمزد میرود و پیامبری
و ادامۀ رسالت زردشت را از او میپذیرد. در این هنگام كه جهان
را آشوب فراگرفته است، از كابلستان یا هندوستان یا چین، از تخمۀ
پادشاهان، بهرام ورجاوند پدید میآید که با سپاهی گران
اوشیدر را یاری میرساند (زند بهمن یسن،
۱۳-۱۴). پس از او نیز پشوتن، پسر گشتاسپ که از
جاودانان است، برای استوار ساختن دین برمیخیزد (بندهش،
۱۴۱-۱۴۲؛ زند بهمن یسن،
۱۵-۱۶؛ نیز نك : راشدمحصل، ۲۵).
اوشیدر به یاری بهرام
ورجاوند و پشوتن و ایزدان، به رواج دین و پاك ساختن آن میپردازد؛
انواع گرگها که در قالبی واحد میآیند و نیز بسیاری
از آفتها و زیانها از جمله خشکسالی و کینه، و شماری از دیوان
از میان میروند و تا مدتی مردم در ایمنی و آسایش
فراهم آمده، زندگانی میکنند و بهگسترش نیکی میپردازند
(زند بهمنیسن، ۱۳ بب ؛ روایت پهلوی،
۵۸- ۵۹؛ بندهش، ۱۴۲).
در پایان این هزاره، ملکوس،
یا مرکوس، دیو سرما كه از تبار تور برادروش(كشندۀ زردشت) است،
۳ سال زمستانی بسیار سرد با برف و تگرگ ویرانگر میآورد
که از آن جز اندکی از مردم و آفریدگان که در ور جمکرد باشند، نابود میشوند
(بندهش، روایت پهلوی، همانجاها؛ نیز نك : راشد محصل،
۲۹).
۳۰ سال پیش از پایان
هزارۀ اوشیدر، بار دیگر دوشیزهای پانزده ساله، به نام
«وِهپِد» (به معنای دارای پدر نیك) از زادگان زردشت، در پی
شستن تن در دریاچۀ كیانسه، از نطفۀ زردشت باردار میشود و بدینسان، دومین نجاتبخش، به
نام اوشیدرماه یا هوشیدرماه از او پدید میآید.
چون اوشیدرماه ۳۰ ساله میشود، خورشید
۲۰ شبانهروز در اوج آسمان میایستد و ۶ سال پیوسته
بهاران است. این نشان پایان هزارۀ پیشین
و آغاز هزارۀ دوم (از ۳ هزارۀ چهارم) است (بندهش، همانجا؛ نیز نك : مینوی خرد،
۹۱، و حاشیۀ ۲، ۹۲). اوشیدرماه نیز پس از دیدار
اورمزد و پذیرش دین، و با یاری بهدینان، گونهها و
شمار بیشتری از جانوران زیانبخش را از میان میبرد
و پس از این، مردمان آسودهتر میزیند. با این همه، نیروهای
اهریمنی همچنان در تلاش آشفتن جهاناند و ضحاك كه فریدون او را
در كوه دماوند به بند کشیده بود، اینك میگریزد. او در
تازش به جهان، یك سوم از مردمان و جانوران را میبلعد تا آنكه گرشاسپ،
كه او نیز از جاودانان است، برمیخیزد و او را نابود میكند
(هینلز، ۱۰۵؛ زند بهمن یسن، ۱۸؛ روایت
پهلوی، ۵۹-۶۰).
به همین سان، ۳۰ سال
مانده به پایان هزارۀ دوم، سومین نجاتبخش كه در متنها او را سوشیانت یا سوشیانس
(به معنای سودْرسان در آینده) نامیدهاند، از دوشیزهای
به نام «گَواگپِد» (به معنای آنكه پدر افزاینده دارد) که هنگام آبتنی
در آب كیانسه از نطفۀ زردشت باردار شده است، زاده میشود و در ۳۰سالگی
به دیدار اورمزد میرسد(راشدمحصل، ۳۹-۴۰؛ نیز
نك : مینوی خرد، ۹۴). در این روز خورشید تا
۳۰ روز بر بلندای آسمان میایستد. آنگاه کیخسرو
که از نظرها ناپدید و در زمرۀ جاودانان است، به پذیرۀ سوشیانس میآید
و به دست او زردشتی میشود. از این زمان تا ۵۷ سال
كیخسرو بار دیگر پادشاه، و سوشیانس هم موبدانْ موبد میشود
(روایت پهلوی، ۶۰-۶۱؛ بندهش، همانجا).
سوشیانس باخواندن نیایش
دیوان را از میان میبرد و بدین ـ سان، اهریمن با
چند سردیو میماند. دیو آز كه اینك به سبب از میان
رفتن همۀ بدیها و بدكاران، خوراکی نمییابد، نخست دیو
خشم و سپس دیوهای زمستان و مرگ و پیری را میبلعد و
خود نیز، به روایتی، به دست سروشایزد نابود میشود.
در پایان اورمزد اهریمن را ناكار میكند و از همان سوراخی
كه در آغاز آفرینش در آسمان كرده بود، به دوزخ میاندازد (روایت
پهلوی، ۶۳؛ نیز نك : مینوی خرد،
۹۳-۹۵).
سرنوشت روان
بنا بر روایتهای دینی،
روان فرد در گذشته، ۳ روز پیرامون جسد میگردد و هر شب به پندار
و گفتار و کردار خود در زندگی میاندیشد و بر تن تأسف میخورد
(هادخت نسك، ۱۱۲-۱۱۳؛ بندهش،
۱۲۹؛ مینوی خرد، ۱۲؛ هینلز،
۹۵-۹۶). بامداد روز چهارم به سوی داوری میرود
و ۳ ایزد به نامهای مهر و سروش و رشن، با ترازویی
که به هیچسو گرایش ندارد و برای توانگر و درویش و پارسا
و بیدین به یك سان عمل میكند، اندیشه و گفتار و
کردار روان را میسنجند؛ اگر بدی بیش باشد، روان به دوزخ میرود
و اگر نیکی افزون باشد، راهی بهشت میشود و اگر هر دو برابر،
در جایی به نام همیستگان میماند (بندهش،
۱۳۰-۱۳۱؛ روایت پهلوی،
۸۳؛ مینوی خرد، همانجا).
در راه، دین یا وجدان فرد نیکوکار
به سیمای دوشیزهای زیبا و خوشبو به پذیرهاش
میآید و روان بدكار هم با عجوزهای بدبو و نفرتانگیز رویارو
میشود كه تجسم اعمال او در جهان است (بندهش، ۱۳۰؛ هادخت
نسك، ۱۱۳-۱۱۴، ۱۱۸-
۱۱۹). آنگاه روان به پل جداکنندۀ نیکی
از بدی، موسوم به چینود یا چینوت، میرسد که برای
رستگاران پهن و آسانگذر و برای بدکاران چونان تیغۀ شمشیر
و ناگذشتنی است؛ بدین سان، آنان در ژرفای دوزخ میافتند و
رستگاران با گذر از آن به بهشت میروند. هم بهشت و هم دوزخ دارای
مراتبی هستند که روان بر اساس کارنامۀ اعمالش در یکی از آن
مراتب قرار میگیرد. از زمین تا ستارهپایه همیستگان
است و پس از آن بهشت، از ستارهپایه تا ماهپایه و خورشیدپایه،
و از خورشیدپایه تا آسمان كه روشنی بیكران است گَرودمان یا
بهشت برین جای دارد (روایت پهلوی، همانجا؛ بندهش،
۱۳۰-۱۳۱). روان پرهیزگار در بهشت از
مواهبی چون شادی و خورشهای مینوی برخوردار میشود
و روان بدکار نیز در دوزخ از ماران و دیگر جانوران موذی و برف و
سرمای شدید و گرمای سوزان و بوی گند در عذاب خواهد بود (
ارداویرافنامه، ۵۴ بب ؛ مینوی خرد،
۲۰-۲۱) و آنان را كه در همیستگاناند، جز سرما و
گرما آفت دیگری نیست (همان، ۱۲،
۲۰-۲۱). با این همه، به ویژه دربارۀ دوزخ
تأکید شده است که ایزد مهر مراقب است تا دیوان، گنهکاران را بیش
از آنچه باید، شکنجه نکنند و نیازارند و از سوی دیگر، این
وضعیت همیشگی نخواهد بود و در پایان جهان، و به بیان
دیگر در بازسازی جهان است كه داوری فرجامین صورت میگیرد
و سرنوشت نهایی روان تعیین میشود (بویس،
۵۱-۵۲).
داوری فرجامین و بازسازی
جهان
به هنگام داوری تنِ فرجامین
سوشیانس مردگان را برمیخیزاند. همه تنِ پسین مییابند
كه تن جوان ۱۵ ساله است. مردم به یكدیگر میرسند و
نیز تن به روان میرسد و ایزد اَریَمَن فلز کوهها را به
آتش میگدازد و چون رود بر زمین جاری میسازد. همۀ مردم
را از آن فلز گداخته میگذرانند و پاک میکنند. این رود تنها
برای بدكاران چون فلز گداخته و سوزان، ولی برای پرهیزگاران
چنان است که در شیر گرم میروند. آنگاه سوشیانس مزد و پاداش
همگان را چنانكه سزاوارند، میدهد. از این زمان، زمین بار دیگر
بی فراز و نشیب و هامون میشود و مرگ و بیماری و
هرگونه بدی از میان میرود. همه را زن و فرزند میدهند و
هرکس همچون گیتی با زن همخوابی میکند، اما از ایشان
فرزندی زاده نمیشود (بندهش، ۱۴۷-
۱۴۸؛ روایت پهلوی، ۶۳). چون فْرَشگَرد
(اوستایی: فرشوكرتی) یا بازسازی جهان به انجام میرسد،
هستی جاودانه آغاز میشود (نک : بندهش، ۱۴۸؛ میرفخرایی،
حاشیه بر...، ۱۳۳).
آنگاه سوشیانس و یارانش،
۵ یشت دیگر میكنند كه با هر یشت زمین به
آسمان نزدیكتر میشود و سرانجام، زمین و گرودمان (كه جایگاه
اورمزد و امشاسپندان و ایزدان است) هر دو به ستارهپایه میرسند
و در یك جای میمانند. پس از آن هیچ کاری نباید
كرد. مردم به تن جاودانه و بدون پیری و تباهی، كارشان تنها دیدن
اورمزد و نماز بردن به او ست و انجام هر آنچه خود خوشایندتر میدانند
(روایت پهلوی، ۶۳-۶۴).
مآخذ
آموزگار، ژاله، تاریخ اساطیری
ایران، تهران، ۱۳۷۴ش؛ آموزگار، ژاله و احمد تفضلی،
اسطورۀ زندگی زردشت، تهران، ۱۳۷۲ش؛ ابناثیر،
علی، تاریخ کامل، ترجمۀ محمدحسین روحانی، تهران، ۱۳۷۴ش؛ ابن
بلخی، فارسنامه، به كوشش لسترنج و نیكلسن، تهران،
۱۳۶۳ش؛ ابوعلی مسکویه، تجارب الامم، ترجمۀ
ابوالقاسم امامی، تهران، ۱۳۶۹ش؛ ارداویرافنامه،
به کوشش فیلیپ ژینیو، ترجمۀ ژاله آموزگار،
تهران، ۱۳۸۲ش؛ بندهش، ترجمۀ مهرداد بهار،
تهران، ۱۳۶۹ش؛ بنونیست، امیل، دین ایرانی
بر پایۀ متنهای معتبر یونانی، ترجمۀ بهمن سركاراتی،
تهران، ۱۳۷۷ش؛ بویس، مری، زردشتیان،
باورها و آداب دینی آنها، ترجمۀ عسكر بهرامی، تهران،
۱۳۸۴ش؛ بیرونی، ابوریحان، آثار الباقیه،
ترجمۀ اكبر داناسرشت، تهران، ۱۳۵۲ش؛ پورداود (نک : هم
، یشتها)؛ تفضلی، احمد، تاریخ ادبیات ایران پیش
از اسلام، به كوشش ژاله آموزگار، تهران، ۱۳۷۶ش؛ ثعالبی
مرغنی، حسین، غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم، تهران،
۱۹۶۳م؛ حمزۀ اصفهانی، تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء، برلین،
۱۳۴۰ق؛ داستان جم، ترجمۀ محمد مقدم،
تهران، ۱۳۶۳ش؛ راشدمحصل، محمدتقی، نجاتبخشی
در ادیان، تهران، ۱۳۶۹ش؛ روایـات داراب هرمزدیـار،
بـه کـوشش رستم اونوالا، بمبئی، چ سنگی؛روایت پهلوی، ترجمۀ مهشید
میرفخرایی، تهران، ۱۳۶۷ش؛ زند بهمن یسن،
ترجمۀ محمدتقی راشدمحصل، تهران، ۱۳۷۰ش؛ فردوسی،
شاهنامه، به کوشش آ.ی. برتلس، مسکو،
۱۹۶۲-۱۹۶۷م؛ كریستنسن،
آرتور، آفرینش زیانكار در روایات ایرانی، ترجمۀ احمد
طباطبایی، تبریز، ۱۳۵۵ش؛ همو، ایران
در زمان ساسانیان، ترجمۀ رشید یاسمی، تهران، ۱۳۳۲ش؛
همو، كیانیان، ترجمۀ ذبیحالله صفا، تهران، ۱۳۴۳ش؛ گاتها،
سرودهای زرتشت، ترجمۀ ابراهیم پورداود، بمبئی، ۱۳۱۰ش؛ گردیزی،
عبدالحی، تاریخ، به كوشش عبدالحی حبیبی، تهران،
۱۳۶۳ش؛ گزیدههای زادسپرم، ترجمۀ
محمدتقی راشدمحصل، تهران، ۱۳۶۷ش؛ مجملالتواریخ
و القصص، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، ۱۳۱۸ش؛ مقدسی،
مطهر، البدء و التاریخ، به کوشش کلمان هوار، پاریس،
۱۹۰۳م؛ میرفخرایی، مهشید، آفرینش
در ادیان، تهران، ۱۳۶۶ش؛ همو، حاشیه بر روایت
پهلوی (هم )؛ مینوی خرد، ترجمۀ احمد تفضلی،
تهران، ۱۳۶۴ش؛ «هادخت نسک»، بررسی هادخت نسک از مهشید
میرفخرایی، تهران، ۱۳۷۱ش؛ هینلز،
جان، شناخت اساطیر ایران، ترجمۀ ژاله آموزگار و احمد تفضلی،
تهران، ۱۳۷۹ش؛ یادگار زریران، ترجمۀ یحیى
ماهیار نوابی، تهران، ۱۳۷۴ش؛ یشتها،
ترجمۀ ابراهیم پورداود، تهران، ۱۳۴۷ش؛ نیز:
Anthologie de Zādspram, ed.
Ph.Gignoux and A. Tafazzoli, Paris, 1993; Avesta, ed. K. F. Geldner, Stuttgart,
1886-1896; Bartholomae, Ch., Altiranisches Wörterbuch, Berlin, 1961;
Boyce, M., A History of Zoroastrianism, Leiden, 1975; Cameron, G.G., History of
Early Iran, Chicago/ London, 1968; Dhala, M.N., History of Zoroastrianism, New-
York, 1938; Duchesne-Guillemin, J., Religion of Ancient Iran, tr. K.M.
Jamasp-Asa, Bombay , 1973 ; Gonda, J. , Epithets in the Ŗgveda, The
Hague, 1959; Gray, L.H., The Foundations of the Iranian Religions, Bombay,
1929; Griswold, H.D., The Religion of Ŗigveda, Delhi, 1971; Iranica ;
Jackson, A.V.W., Zoroaster, New York, 1965; Justi, F., Iranisches Namenbuch,
Marburg, 1963; Mallory, J.P., In Search of the Indo-Europeans, London, 1989;
Nyberg, H.S., A Manual of Pahlavi, Wiesbaden, 1974; Shaked, Sh., «Some Notes on
Ahreman, the Evil Sprit, and his Creation», From Zoroastrian Iran to Islam,
Variorum, 1995; Zaehner, R.C., The Dawn and Twilight of Zoroastrianism, London,
1961.