responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه ایران نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 1  صفحه : 1949

آرایش و پوشش

نویسنده (ها) : علی بلوکباشی - عسکر بهرامی - معصومه ابراهیمی

آخرین بروز رسانی : یکشنبه 8 دی 1398 تاریخچه مقاله

آرایِش و پوشِش [ārāyeš-o(va) pūšeš]، پـوشاندن، آراستن و پیرایش بدن انسان و اندامهای گوناگون او، مانند سر، چهره، دستها و پاها، مو و ناخنها، با به کارگیری مواد و شیوه‌های گوناگون. انسان از دیرباز به سبب آنچه ضروری می‌پنداشته، به پوشاندن یا آراستن بدن خود پرداخته است. ابتدا برای مراقبت جامه‌ای به تن، و بعدها به زیبندگی آن توجه کرده است. همچنین برای زیبایی، بخشهای گوناگون بدن خود را با اشیاء یا نگاره‌ها زیور کرده است. اگرچه خودآرایی انسان زیر مجموعه‌های متنوع دارد، با توجه به چگونگی پرداختن او به ظاهر خویش، می‌توان گونه‌ای یگانگی را برای پدیدۀ «آرایش و پوشش» در نظر گرفت.

 

I. آرایش و پوشش در جهان

در این مقاله ۳ جنبۀ عمدۀ آرایش و پوشش بررسی می‌شود: ۱. پوشاک: تحول تاریخی پوشش در فرهنگهای باستانی؛ ۲. زیورآلات: کاربرد، اَشکال، سبکها، مواد و فنونی که مشخصۀ زیورآلات در طول تاریخ آن بوده است؛ ۳. لوازم آرایشی: تاریخ و تنوع مواد آرایشی و ترکیبات وابسته به آن.

آمیختگی زیر مجموعه‌های خودآرایی سبب می‌شود که مطالب گفته شده دربارۀ آنها نیز آمیختگی یابد. از سوی دیگر، پرهیز از آگاهیهای غیر معتبر در این مورد سبب می‌شود که به ویژگیهای شناخته شده اکتفا گردد.

 

۱. پوشاک

لباس احتمالاً در دورۀ دیرینه سنگی ابداع شد. این پدیده همراه با کشف آتش نقش عمده‌ای در توسعۀ دامنۀ زندگی بشر داشته ‌است. تنها از روی حدس و گمان می‌توان به ماهیت پوششی که در زمانی آنچنان دور از آن استفاده می‌شده است، پی برد. برخی از صاحب‌نظران معتقدند انسان هایدِلْبِرگ احتمالاً آرواره‌های قدرتمند خود را برای جویدن چرم ــ به‌گونه‌ای که اسکیموها امروزه به آن مبادرت می‌کنند ــ به کار می‌گرفته، و بدین‌طریق، چرم را برای تبدیل به تن‌پوش به اندازۀ کافی نرم می‌ساخته است. انسان نِئاندِرتال قطعاً ابزاری برای دباغی در اختیار داشته است. هنگامی که مرد نئاندرتال به شکار می‌رفته، زن‌نئاندرتال درخانه‌به‌سر می‌برده است و تصور می‌رود که از این زمان به تدریج پوشش زنان و مردان متمایز شده‌است. در غاری مربوط به انسان کرومانیون در منطقۀ کاویون فرانسه یک سنجاق سر در نزدیکی یک پیکر پیدا شده است. دیگر اشیاء یافت شده ــ که چندان کم هم نیستند ــ نیز نشان دهندۀ کهن‌ترین مصادیق تهیۀ پوشاک‌اند. همچنین در این دوره لباسهای دوخته شده وجود داشته است. دوکهای تزئین شده که به عنوان مثال در اِروی فرانسه یافت شده، بیانگر اختراع بسیار مهم نخ در دورۀ نوسنگی است.

 

پوشش سر، هزارۀ ۲ق‌م، دانمارک.

 

انسان نخستین نه تنها پوشاک اندک خود، بلکه بدنش را نیز رنگ‌آمیزی می‌کرد. علامت‌گذاری بدن با رنگ‌آمیزی یا خالکوبی برای خودنمایی و کسب اعتبار، جلب کردن جنس مخالف، مشخص کردن وابستگی قبیله‌ای و ترساندن دشمن صـورت می‌گرفت. احتمـالاً این‌گونه خودآرایی ــ که در قبایل ابتدایی کنونی نیز رایج است ــ در ذهن انسان نخستین جزئی از پوشش تلقی می‌شد و او تمایزی میان آرایش و پوشش قائل نبود.

 

یکم ـ تاریخ پوشاک در خاورمیانه و غرب

مصر باستان

دانش امروزی ما از پوشاک مصر باستان به دلیل اینکه پوشاک اندکی از آن دوره بر جای مانده است، بیشتر از نقاشیها و مجسمه‌های کهن نشئت می‌گیرد و باید به خاطر داشت که هنرمندان در این‌گونه آثار پیش از هر چیز پای‌بند سنت بوده‌اند.

 

پادشاه و دوالاهه،پوشاک‌مصر، ح ۲۶۰۰ق‌م

 

تنها پارچه‌ای که از مصر باستان بر جای مانده، از جنس کتان است که در گورهای مربوط به دورۀ نوسنگی، یعنی سالها پیش از دوران دودمانهای پادشاهی یافت شده است (نخستین فرمانروایی واحد مصر در حدود سال ۳۱۰۰ق‌م پدید آمده است). مصریانِ دوران دودمانها خود تاریخ کشت کتان را بسیار کهن می‌دانستند و معتقد بودند که خدایان پیش از ظاهر شدن در زمین، پوشاک کتانی بر تن داشته‌اند. در این دوران، ظاهراً از پشم به ندرت استفاده می‌شده، و ابریشم و پنبه ناشناخته بوده است. مصریان نحوۀ رنگرزی کتان را به خوبی نمی‌دانستند و از آنجا که آنها لباس خود را مرتب می‌شستند، ظاهراً تنها استفاده از لباسهای سفیدرنگ برایشان عملی بود. با وجود این، آنان گاه لباسهایی به رنگهای زرد، آبی، سبز و قرمز نیز می‌پوشیدند و لباسهایی دوخته شده از پارچه‌هایی با طرحهای رنگین، در تصاویر مربوط به آن زمان مشاهده می‌شود. در عین حال، این نکته که آیا جنس آنها از کتان بوده یا خیر، و نیز چگونگی ایجاد این طرحها بر روی پارچه و میزان استفاده از این‌گونه لباسها در زندگی روزمرۀ آنان روشن نیست.

طبق معمول اَشکال جدید لباس از ثروتمندان منشأ می‌گرفت و کلاً گرایشی در جهت افزایش هرچه بیشتر تجمل پوشاک و زیورآلات وجود داشت. لباس مردانه در سراسر دوران دودمانهای پادشاهی تنها یک دامن سفید کتانی، یعنی پارچه‌ای سه گوش بود که دور بدن پیچیده می‌شد و در قسمت جلو گره می‌خورد. بلندی و مقدار چین این لباس و شیوۀ ترتیب دادن آن بسته به زمان و موقعیت اجتماعی پوشندۀ آن متفاوت بود. این دامن در اوایل دورۀ پادشاهی قدیم کوتاه، در دورۀ پادشاهی میانه بلند، و در اواخر سلسلۀ هجدهم چین‌دار بود.

با آنکه قسمت فوقانی بدن اغلب برهنه بود یا با شالی پوشانده می‌شد، در تمامی این دوره‌ها مصریان نوعی پیراهن نیز می‌پوشیدند، ولی تصویر پیراهن برای نخستین‌بار در آثار هنری مربوط به سلسلۀ هجدهم (۱۵۶۷-۱۳۲۰ق‌م) نموده شده است. پیراهن همچون دامن از یک قطعه پارچۀ کتانی چهارگوش تشکیل می‌شد که روی هم‌ تا می‌خورد و دو طرف آن را با آزاد گذاشتن محل عبور دستها، به هم می‌دوختند و در قسمت بالای آن نیز دهانه‌ای برای گذشتن سر در نظر می‌گرفتند. چندین پیراهن با آستینهای بلند و تنگی که به حلقۀ آستین آنها دوخته شده، از آن ایام بر جای مانده است. در مقبرۀ باشکوه و دست نخوردۀ خا، معمار دورۀ سلسلۀ هجدهم انبوهی از البسه شامل حدود ۵۰ لُنگ، تعداد زیادی دامن به پهنای ۵۰ تا ۵۸ سانتی‌متر و درازای ۱۷۰ سانتی‌متر، ۷ دست لنگ و دامن که به همدیگر بستـه‌ شـده‌اند و شمـار بسیـاری پیـراهن ــ نازک تابستانـی و ضخیم زمستانی ــ به چشم می‌خورد.

کهن‌ترین تصویرهای بر جای مانده از زنان نشان می‌دهد که آنها یا برهنه بودند یا دامن کتانی سفید و تنگی که تا روی قوزک پا میرسید، به تن می‌کردند. در زمان پادشاهی قدیم (پایان: ح ۱۲۸۰ق‌م) لباس ویژۀ زنان پیراهن بلند و تنگِ بی‌آستینی بود که با بندهایی از شانه آویخته می‌شد. طی پادشاهی میانه و اوایل سلسلۀ هجدهم، هنرمندان دقیقاً از نقشهای بازمانده از عصر پادشاهی قدیم تقلید می‌کردند و درنتیجه نمی‌توان با قاطعیت زمان رواج ردای چین‌دار را که نخستین‌بار در تصویرهای پس از نیمۀ اول سلسلۀ هجدهم ظاهر شد، معین کرد. این نوع جامه شکل خاصی نداشت و از قطعه پارچه‌ای تشکیل می‌شد که آن را دور بدن می‌پیچیدند و روی یک یا هر دو شانه می‌کشیدند و بر روی سینه گره می‌زدند. نحوۀ پوشیدن این نوع جامه بسیار متنوع، و مرسوم‌ترین نوع آن آزاد گذاشتن دست راست بود. از برخی از تصویرهای بر جای مانده چنین برمی‌آید که در زیر این پوششِ ردا مانند، جامۀ تنگی پوشیده می‌شده، و شاید تصویرگرِ آنها سعی داشته است که از این طریق نخستین پیچش پارچه را به دور بدن نشان دهد. تصاویر نشان می‌دهند که مردان نیز در اواخر دوران پادشاهی جدید از این نوع رداها استفاده می‌کرده‌اند. زنان نیز همچون مردان برای گرم نگهداشتن خود بالاپوشی ضخیم به تن می‌کردند.

بیشتر زنان در خلوتِ‌خانه‌های خود، همچون کنیزانشان که اغلب برهنه تصویر شده‌اند، برهنه می‌گشتند. کارگران نیز معمولاً برهنه بودند و شاید کمربند یا لنگی چرمی یا کتانی به کمر می‌بستند. استفاده از کلاه گیس توسط مردان و زنان سابقۀ بسیار طولانی دارد. همچنین آثاری بسیار کهن بر جای مانده است که مصریان را با صورت ریش‌دار نشان می‌دهد. مردان مصری ریش خود را فر می‌زدند، رنگ می‌کردند یا حنا می‌بستند و بعضی اوقات نیز با تارهای طلا آنها را به هم می‌بافتند. بعدها، هم ملکه و هم شاه ریشی فلزی که نشانۀ حاکمیت بود، بر صورت می‌گذاشتند. نوارهای باریکی که روی سر گره می‌خورد، ریش فلزی را در جای خود نگه می‌داشت و در پایین نیز یک بند طلایی آن را روی چانه استوار می‌کرد. این مد از حدود سال ۳۰۰۰ تا ‌۱۵۸۰ق‌م رواج داشت.

 

پيکره‌هاي سومري، پوشاک بين‌النهرين، ح ۲۶۰۰ق‌م

 

بین‌النهرین

سادگی ویژگیِ پوشش بین‌النهرین در دوران شکوفایی این تمدن بود. جامه‌ها نوعاً از یک قطعه پارچۀ پشمی سه‌گوشِ درشت بافت سفید، یا گاه به رنگهای قرمز و آبی تشکیل می‌شد. کتان مصرف کمتری داشت، ولی در هزارۀ ۱ق‌م کاربرد آن افزایش یافت. تارهای پارچه ریشه‌های صاف در امتداد عرض پارچه ایجاد می‌کرد و گاه به صورت منگوله‌هایی گره می‌خورد. پودهای پارچه طوری بافته می‌شد که به صورت حلقه‌هایی از پارچه بیرون می‌زد و در طول پارچه ریشه‌هایی مواج ایجاد می‌کرد. جامه‌های قرمز و آبی ریشه‌های سفید، و جامه‌های سفید اغلب ریشه‌های رنگی داشتند. از آنجا که در هنر بین‌النهرین بیشتر چینها حذف شده بود، تزیین کناره‌ها بهترین وسیله برای نشان دادن تاخوردگیهای لباس محسوب می‌شد. مردان معمولاً در جهت خلاف گردش عقربۀ ساعت، و زنان در جهت گردش عقربۀ ساعت جامه را بر اندام خود می‌پیچیدند. در دوران پیش از پدید آمدن خط (ح ۳۴۰۰ - ح ۲۹۰۰ ق‌م) مردان متشخص دامنی بلند که تا قوزک پا می‌رسید، می‌پوشیدند. در اوایل دورۀ پادشاهی (ح ۲۹۰۰ - ح ۲۳۳۴ ق‌م) ریشه‌ای متشکل از حلقه‌های بلند پود دور تا دور لبۀ پایین دامن را زینت می‌داد.

در دوره‌های اَکَّدی، سومِری جدید و بابِلی قدیم نیز مردان صاحب منصب پارچه‌ای عریض و طویل (دست کم ۲۵۰×۱۲۵ سانتی‌متر) به تن می‌پیچیدند که مرکز یک عرض آن را روی ساعد چپ (که می‌بایست در حالت افقی نگه‌ داشته ‌شود) قرار می‌دادند و پس از پوشاندن پشت بدن، آن را از زیر بغل راست می‌گذراندند و روی بازو و شانۀ چپ می‌کشیدند. بدین‌ترتیب، پاها و بازوی راست برای حرکت آزاد می‌ماندند. عرض دیگر پارچه به پشت می‌پیچید. یک گوشۀ این پارچه یا در زیر بغل راست جمع می‌شد، یا جلو آورده شده، بر روی شانۀ راست قرار می‌گرفت. با بلندتر شدن پارچۀ این نوع جامه آن را دوبار به دور بدن می‌پیچیدند و انتهای آن به بازوی راست ختم می‌شد. در موارد استثنایی این پارچه در جهت گردش عقربۀ ساعت به دور بدن پیچیده‌می‌شد، بدین‌ترتیب‌که پیچشِ اول دامن را تشکیل می‌داد و دومین پیچش تا روی شانۀ چپ می‌رسید و در نتیجه، بازوی راست همچنان آزاد می‌ماند و بازوی چپ پوشیده می‌شد. کلاهی شبیه به‌کلاه بِره که فرمانروایان شمال در دوران پادشاهی آغازین بر سر می‌گذاشتند، در دورۀ اکدیها نیز رواج داشت. در این‌دوره لباسی‌که هر دو شانه را به‌صورت ضربدری مـی‌پوشاند ــ و پیش از این ناشناخته نبود ــ نیز در بین زنان رواج یافت. لباس اصلی آشوریها پیراهنی بلند به شکل مستطیل بود. پادشاه روی پیراهن خود شالی بلند می‌انداخت که همچون جامۀ سنتی به دور بدن پیچیده می‌شد، ولی از آن باریک‌تر بود و قسمت راست بدن را تنها از کمر به پایین می‌پوشاند. پهنای شالِ درباریان پایین‌تر کمتر بود و صرفاً به حمایلی تبدیل می‌گشت. زنان آشوری پیراهنی آستین‌دار به تن می‌کردند و بر روی آن شالی می‌انداختند که هر دو شانه را می‌پوشاند.

بابلیها نیز پیراهن آستین‌داری که روی آن کمربند بسته می‌شد، به تن می‌کردند. این لباس در جلو صاف و بدون چین بود و چینها درقسمت‌پشت متراکم می‌شد. بستن‌بندهای ضربدری بر روی شانه احتمالاً نشانۀ تشخص بود. دیهیم پادشاهی که در زمان سلطۀ ایرانیان همگانی شد، به کلاهی نوک‌تیز تبدیل گشت که نواری از آن آویزان بود.

پیروزی مسلمانان در بین‌النهرین در سدۀ ۷م، تغییراتی به همراه آورد. لباس عربها، با توجه به تصاویر پراکندۀ بر جای مانده در آثار آشور و مصر باستان، به نحوی قابل ملاحظه یکسان و بی‌تغییر مانده است. ظاهراً کهن‌ترین پوشاک عربها تکه پارچه‌ای بوده که از زیربغل به دور بدن پیچیده می‌شده است. آنان پیراهن‌بلند و گشادآستین‌دار یا بدون‌آستینی نیزمی‌پوشیدند. جامه‌ای که از این لباس منشأ گرفته، امروزه پوشاک بسیاری از مصریان است. عربها روی این جامه ردایی از پشم زِبر یا از پشم شتر به شکل کیسه می‌پوشیدند که قسمت پایین آن باز بود و سوراخهایی برای عبور دستها و سر داشت. این پوشاک همان عبا است که در تورات به عنوان جامۀ پیامبران عبرانی از آن یاد شده است.

زمینۀ پارچۀ عبا اغلب کرم‌رنگ بود و خطوط پهن عمودی به رنگهای سیاه، سفید، قهوه‌ای و آبی داشت. قطعه پارچۀ کوچکی نیز به دور سرپیچیده می‌شد، یا به شکل سه‌گوش تا می‌خورد و روی سر قرار می‌گرفت و با نواری که در جلو گره می‌خورد، یا ریسمانی ساده یا منقش که سر را احاطه می‌کرد، در جای خود ثابت نگهداشته می‌شد. این همان چفیه‌ای است که حتى در سدۀ ۲۱م نیز هنوز پوشش مشخصۀ عربها ست). آنها در زیر این چفیه یک یا چند کلاه نمدی به رنگهای قرمز، سفید یا قهوه‌ای بر سر می‌گذاشتند.

از نخستین لباسهای زنان عرب تصویری در دست نیست؛ ولی احتمالاً لباس آنان تا حد زیادی مشابه جامۀ مردان عرب بوده است و این شباهت همچنان باقی است. پیراهن یا جامۀ زنان عرب بسیار گشاد بود و تا زمین می‌رسید و در قسمت سینه باز بود، ولی در ناحیۀ گردن دکمه می‌خورد. شالی نیز به دور کمر پیچیده می‌شد. ردای آنان پارچه‌ای بزرگ و چهارگوش از جنس پشم به رنگهای سیاه و آبی با راههای زرد یا قرمز بود. در برخی از موارد این ردا را روی سر می‌انداختند و زیر آن یک روسری کوچک سه‌گوش به دور سر می‌بستند.

سابقۀ تاریخی چادر به بین‌النهرین باستان می‌رسد. این پوشش عبارت است از یک قطعه پارچۀ کرِپ سیاه یا ململ سفید که گاه تا روی پا می‌رسد و با دو نوار باریک به حلقه‌ای که روی سرگذاشته می‌شود ــ و اغلب با مروارید یا سکه زینت یافته است ــ متصل می‌شود.

قلمرو عثمانی

در بخشی از دوره‌ای که عثمانیان بر بین‌النهرین، آسیای صغیر و سرزمینهای دیگر حکومت می‌کردند، پوشش مردان دست‌کم در میان طبقات بالا مشتمل بود بر شلواری که در ابتدا بسیار گشاد بود (هنوز کردها این نوع شلوار را می‌پوشند) و به تدریج تنگ‌تر شد؛ پیراهنی اغلب راه راه و پر نقش و نگار که آن را روی شلوار می‌انداختند و تا روی زانو و گاه تا زیر زانو می‌رسید و آستینهای بلند داشت؛ خفتان که نوعی نیم تنۀ بلند بود، در قسمت جلو دکمه داشت و کمر آن با شالی بسته می‌شد (دامن بلند خفتان را گاه عقب می‌بردند و به کمر متصل می‌کردند)؛ و بالاپوش دیگری به بلندی خفتان و همواره گشادتر از آن به رنگی متفاوت که روی خفتان پوشیده می‌شد (در سدۀ ۲۰م این بالاپوش دارای آستینی بلند، گشاد و گاهی چاک‌دار شد). پوشیدن عبا نیز مدتهای زیادی رواج داشت.

جلیقه که از اواخر سدۀ ۱۱ق/۱۶م مرسوم گردید، عموماً از پارچۀ قرمز یا آبی بود و با نوارهایی به رنگ متضاد با آن تزیین می‌شد و دکمه‌های ریز و نزدیک به هم داشت. برخی اوقات روی این جلیقه کتی کوتاه با تزییناتی مانند خود جلیقه می‌پوشیدند. همۀ مردم، جز روحانیان و قضات، کفشهای قرمز به‌ پا می‌کردند؛ و کفش روحانیان و قضات به رنگ آبی بود.

کلاهی که ترکها در ابتدا بر سر می‌گذاشتند، احتمالاً کلاه گرد تاتاری با لبه‌های پوستی بود؛ ولی پس از فتح قسطنطنیه، سلطان عثمانی به پیروی از حضرت محمد(ص)، پارچۀ طویلی از جنس ململ سفید دور کلاهش پیچید. از این دوره عمامه در میان ترکها رواج یافت. مأموران دولت بایستی عمامه را به شیوه‌ای که مقامشان ایجاب می‌کرد، ببندند. لباس طبقات پایین تنها شامل شلوار و بالاپوشی از پوست یا پارچه بود. لباس زنان نیز تفاوت چندانی با پوشش مردان نداشت. در پی استقرار جمهوری ترکیه، موج فزایندۀ نفوذ اروپا خاور نزدیک و به ویژه ترکیه را فرا گرفت. مردان بیشتر نوعی از لباس اروپایی را انتخاب کردند، ولی میزان تقلید زنان از لباسهای اروپایی، جز در مصر، کمتر از مردان بود. زنان ثروتمند مصری لباسهای خود را از بهترین خیاط‌خانه‌های پاریس تهیه می‌کردند؛ حتى زنان دهقان مصری روبند را کنار گذاشتند، یا اینکه از نوع توری آن استفاده می‌کردند که چهره را چندان نمی‌پوشاند. در مقابل، زنان در دمشق و بغداد هنوز روبند بافته شده می‌پوشیدند.

منطقۀ اژه: لباسی که کرِتیها در هزاره‌های ۳و۲ ق‌م به تن می‌کردند و آنچه موکِناییها (میسِنیها) در نیمۀ دوم هزارۀ ۲ق‌م می‌پوشیدند، با پوشش شرقی و لباس یونانیها در دوره‌های بعدی تفاوت بسیار داشت (در اینجا نیز آثار و اشیاء کهن چگونگی البسه را بر ما آشکار می‌سازند). در اوایل هزارۀ ۳ ق‌م مردان کرتی لُنگی کوتاه می‌پوشیدند که با کمربندی پهن و تنگ به کمر بسته می‌شد.

 

هرکول در لباس رزم، پوشاک اژه، ح ۴۹۰ق‌م

 

در تصاویرِ برجای مانده لنگهای پرنقش و نگار مردان، لباس رزم آنان و لباسهای اصناف مختلف دیده می‌شود. لباسی که زنان اشراف کرت بر تن می‌کردند، بسیار پیچیده‌ بود و زندگی پرتجمل و روحیۀ شاد حاکم بر دربار را منعکس می‌کرد. بانوان از هزارۀ ۳ق‌م جامه‌ای بر تن می‌کردند که دامن آن کلوش، و بالاتنۀ آن بی‌آستین و سینه‌باز، و پشت یقۀ آن نیز باز بود. آنان کلاهی بلند و دستار‌مانند نیز بر سر می‌گذاشتند. در اواسط و اواخر دورۀ مینوسی، این جامه به پیراهنی با خطوط ساده، کاملاً اندازۀ بدن و زیبنده تبدیل شد. در مخزن معبدی در کنوسوس کاهنه‌هایی تصویر شده‌اند که دامنهای کلوش بر تن دارند؛ این دامنها از نوارهای باریکی که به صورت افقی به هم دوخته شده‌اند یا از چینهایی به رنگهای مختلف که روی یکدیگر افتاده‌اند، تشکیل شده است. پیش‌بندی مشابه لُنگِ مردانه نیز از کمربند پهن و تنگ آنان آویخته است. وجود بعضی نقاشیهای دیواری نشان می‌دهد که در مجموع، آرایش و پوشش نزد زنان کرت شأنی خاص داشته است.

 

یونـان

لباس یونانیان همچون تمدن آنان، در ۳ دورۀ تاریخی دستخوش تغییر شد: ۱. دوران کهن (ح ۷۵۰ - ح۵۰۰ق‌م)، ۲. دوران کلاسیک (ح ۵۰۰- ۳۲۳ق‌م) و ۳ دوران هِـلِنیستی (۳۲۳-۳۰ ق‌م). شکل لباس در دوران کهن تحت تأثیر خاور، در دوران کلاسیک اصیل و هماهنگ، و در دوران هلنیستی مجلل بود. در دوران کهن پارچه با طرحهای سراسری و نیز نقشهای گوناگون تزیین می‌شد. در دوران کلاسیک نقشها و طرحها به حاشیه‌های لباس و خطوط راه راه قسمت میانی آن محدود می‌شد. کاهنه‌ها تنها لباس سفید به تن می‌کردند، ولی زنان دیگر لباسهای رنگارنگ می‌پوشیدند. در دوران هلنیستی طرحها و رنگها پر زرق و برق‌تر شد و رنگهای ترکیبی به ویژه رنگ بنفش رواج یافت. در این دوران خدمتکاران و صنعتگران لباسهای تیره می‌پوشیدند.

 

پيکرۀ ارابه‌ران، پوشاک يونان، سدۀ ۵ق‌م

 

لباس اصلی زنان و مردان یونانی در تمامی دورانها پیراهنی کتانی (در دوره‌های بعد گاه پشمی) بود که خیتُن [۱]نامیده می‌شد. هُمِر اغلب از این جامه یاد کرده، و آن‌را با واژه‌های سفید، درخشان و بلند وصف کرده است. لباس مردان یونیایی این نوع پیراهن با یک دنباله بود. در دوران کهن همۀ مردان خیتنِ بلند می‌پوشیدند، ولی بعدها تنها مردان سالخورده، کاهنان و ارابه‌رانان آن را به تن می‌کردند. پس از جنگهای ایران و یونان، مردان جوان یونانی نوع تنگ و کوتاه این جامه را برگزیدند.

خیتنِ زنان به مراتب فراخ‌تر از خیتنِ مردان بود و قسمت میانیِ آن با کمربندی جمع می‌شد و در نتیجه، طول اضافی آن در قسمت بالای کمر حالت کُلپُس یا پُفی به خود می‌گرفت که نمونه‌های آن در ستونهای زن‌پیکر (کاریاتید) در اِرِختِئوم (ه‌ م) به خوبی تجسم یافته است. صنعتگران، جنگاوران و بردگان خیتنی کوتاه به تن می‌کردند و شانۀ راستشان اغلب آزاد بود.

جامه‌ای که در اوایل دوران کهن و بعدها در دوران کلاسیک تنها زنان می‌پوشیدند، پِپْلُس [۲]نامیده می‌شد. این جامه پارچۀ چهارگوش و پشمی بزرگی بود که به صورت عمودی روی هم تا می‌خورد. دخترانِ اسپارتی پپلس را بدون کمربند یا با کمربند می‌پوشیدند. گاه پپلس و خیتن با هم پوشیده می‌شد. از این‌رو، شباهت آنها رفته رفته افزایش یافت.

زنان در خارج از خانه هنگام پیاده‌روی، پپلس را به صورت

ردایی ساده (هیماتیُن[۳]) بر سر می‌انداختند و در مراسم سوگواری، هم زنان و هم مردان هیماتین را بدین‌شکل می‌پوشیدند. پیکرتراشان برای نشان دادن شخصیت کسی که هیماتین بر تن داشته است، شیوه‌های گوناگون پوشیدن این جامه را به کار گرفته‌اند.

ردای کوچک‌تری که خلاموس [۴]نام داشت، پوشش مخصوص مردان بود. این ردا بالاتنه را می‌پوشاند و به وسیلۀ سنجاقی روی شانۀ راست ثابت می‌شد و دست راست آزاد باقی می‌ماند. چهار گوشۀ خلاموس به حالتی آزاد در سمت راست آویزان بود. در دورۀ هلنیستی دو گوشۀ پایینی آن مدور شد.

مردان و زنان عموماً صندل به پا می‌کردند و تخت آن به وسیلۀ بندهایی چرمی که به اشکال مختلف از روی هم می‌گذشتند، بالای قوزک به پا بسته می‌شد. مردان گاه چکمه‌های ساق‌بلند چرمی نیز به پا می‌کردند و زنان نیز بعضی اوقات کفشهای نرم روبسته‌ می‌پوشیدند. در دوران هلنیستی، کفش زنان شکل بسیار پر زرق و برقی به خود گرفت. رنگهای سفید و قرمز رنگهای موردعلاقه در آن زمان بود. در دوران کهن مردان ریش می‌گذاشتند و با استفاده از انبرهای مخصوص به آن فر ریز می‌دادند و موی سر را نیز بلند می‌کردند. بعد از جنگهای ایران و یونان، یونانیها موی خود را کوتاه کردند و در دوران هلنیستی به دستور اسکندر مقدونی که بیم داشت ریش به عنوان دستگیره‌ای برای دشمن مورداستفاده قرار گیرد، ریش خود را تراشیدند. زنان اغلب از وسط سر فرق باز می‌کردند و با استفاده از نوار، دیهیم و روسری، مو را در بالای سر جمع می‌کردند؛ برای پشت سر هم شینیون و موی آویخته رایج بود. دختران خردسال موهای خود را می‌بافتند، یا به‌صورت‌طره‌هایی به هم می‌پیچیدند. در دوران هلنیستی، آرایش موی خربزه‌ای در بین زنان و کودکان مد روز بود؛ یعنی در موی سر چندین فرق باز می‌کردند و این به سر ظاهری شبیه به پوست خربزه می‌داد.

 

اِتْروریا

اِتْـروسْکها یا مردم سـرزمین اتروریا ــ که اکنون تـوسْکان نامیـده مـی‌شود ــ تمدن خود را در دوره‌ای که به شرق‌گرایی موسوم است ــ و ایشان در طی آن ارتباط نزدیک با فرهنگ یونان و خاورزمین داشتند ــ گسترش دادند. لباسِ این مردم در مجموع با شکل لباس یونانیانِ آن دوره هماهنگی داشت، گرچه به دلیل ثروت عظیمی که اتروسکها از ذخایر زیرزمینی به دست آورده بودند، لباس آنان دارای تفاوتهایی نیز بود. ورزشکاران و مردان جوان شلوارهایی کوتاه، به نام پِریزوما می‌پوشیدند، مردان سالخورده خیتُنِ بلندی به تن می‌کردند و روی آن بالاپوش پشمی ضخیمی به نام خلاینا [۵]می‌پوشیدند که با یک سنجاق یا سنجاق قفلی‌روی شانه‌محکم‌می‌شد. خیتنِ کوتاه نیز وجود داشت،گرچه پوشیدن آن در مقایسه با یونان یا مشرق کمتر متداول بود. خیتنِ سه‌ربعی ــ که نه یونانی، بلکه شرقی بود ــ نیز رواج داشت. مردان همانند یونانیان موی سر خود را کوتاه می‌کردند. زنان نیز خیتنی بلند همراه با ردایی خاص که در پشت بدن آویخته بود، می‌پوشیدند. گیسوان بلند بافته در پشت سر که در اواخر دوران موکِنایی (میسِنی) و دوران شرق‌گرایی در دیگر نقاط ناحیۀ مدیترانه رواج داشت، در اصل از اتروسکها اقتباس شده است. کلاههای متداول عبارت بودند از نوعی کلاه ساده و قالب سر به نام پیلِئوس که در یونان هم رواج داشت؛ کلاهی با لبۀ پهن که پِتاسُس خوانده می‌شد؛ و کلاههای نوک‌تیز به شیوۀ شرقی. مردم اتروریا عناصری از پوشاک یونیایی را نیز اقتباس کردند. زنان مویشان را جمع می‌کردند و بر آن تور می‌افکندند. ردای مردان به نام تِبِنّا بعدها الگوی رومیان قرار گرفت. از حدود سال ۴۵۰ تا ۳۰۰ق‌م لباس اتروسکها بیشتر به لباس یونانیان شباهت یافت، گرچه عناصر بارزی از پوشش آنان، همچون ردای لبه‌گرد مردانه و خیتن مخصوص زنانه همچنان برجا ماند. در دوران هلنیستی، رومیان اتروریا را فتح کردند. در این دوران، پوشاک اتروسکها بجز تبنا، بنا به شیوۀ رایج هلنیستی بود. رومیان نوع بلند تبنا را به عنوان تُگا (ردای رومی) که مظهر شهروندی روم یا ایتالیا محسوب می‌شد، می‌پوشیدند.

 

روم

رومیها پس از بیرون راندن خاندان تارکوئینیوس و شکست دادن اتروسکها و برقراری سلطۀ خود در سدۀ ۴ق‌م، دست‌کم برای کاهنانشان لباس اتروسکی را حفظ کردند؛ ولی پس از فتح یونان بزرگ (مهاجرنشینهای یونانی ایتالیا) در سـدۀ ‌۳م،زنان رومی خیتن را ــ که نام لاتینی آن تونیکا ست ــ همراه با کمربندی در زیرسینه و هیماتیُن (پالّا) به عنوان پوشش خود انتخاب کردند. مردان نیز به پوشیدن هیماتین (پالّیوم) روی آوردند. با وجود این، رومیها شماری پوشش اصیل نیز داشتند. بارزترین ویژگی لباسهای رومی تمایز آشکار لباس طبقات مختلف اجتماعی و حرفه‌ای است.

تونیکا یا پیراهن بلندی که مترادف خیتن یونانی بود توسط اتروسکها به ایتالیا راه یافت. این پوشش عبارت بود از دو تکه پارچۀ کتانی که پهلوها و بالای آنها را به هم می‌دوختند و محل عبور سر و دستها را در بالا و طرفین لباس بازمی‌گذاشتند. پلِبیَنها (مردم عادی)، شبانان و بردگان تونیکای تنگ از پارچۀ کتانی زبر و به رنگهای تیره به تن می‌کردند و پاتریسیَنها (اشراف) تگای پشمی ظریف و سفید می‌پوشیدند. تونیکای کودکان گشاد، و آستینهای آن بلند بود. کودکانِ پاتریسینها تا رسیدن به سن ۱۶سالگی تونیکا آنْگوسْتیکلاویا که پیراهنی با راههای باریک بود، به تن می‌کردند و از ۱۶سالگی به بعد پیراهنی یکدست سفید به نام تونیکا پورا می‌پوشیدند. قضات و شهسواران تونیکا آنگوستیکلاویا می‌پوشیدند و سناتورها و افسران عالی‌رتبه تونیکا لاتیکلاویا (با راههای پهن) به تن می‌کردند. تونیکای زنان دارای خط پهنی بود که در وسط قسمت جلوِ آن از بالا به پایین امتداد داشت. زنان هنگام تشییع جنازه و دیگر مناسک دینی، همچنین عروسان این پیراهن را بدون کمربند می‌پوشیدند و آن را تونیکا رِکتا می‌نامیدند. بعدها آستینهای تونیکا پیوسته به تنۀ آن بافته می‌شد و تزیینات این نوع پیراهن، مخصوصاً پیراهن کودکان تنوع یافت. در سدۀ ۲م آستینها بسیار گشاد شد و خطوط پیراهن اغلب تا روی آستینها ادامه داشت. این جامه را دالْماتیکا می‌نامیدند که از پشم سفید دالْماسیایی بافته می‌شد و بعدها به ردای رسمی مراسم نیایش در مسیحیت تبدیل گردید.

ردای ویـژۀ رومـی ــ یعنی تُگا که در اصل اِتروسکی بود ــ در آغاز پوشش زنان و مردان از همۀ طبقات محسوب می‌شد. به تدریج زنان، سپس کارگران و بعد بیشتر پاتریسینها این پوشش را کنار گذاشتند، ولی در طول تاریخ امپراتوری روم، تگا همچنان لباس رسمی دولتی، لباس امپراتور و مقامهای بلندپایۀ حکومتی باقی ماند. رنگ تگا و حاشیۀ ارغوانی آن به دقت برای اکثر کسانی که آن را به تن می‌کردند، تعیین می‌شد و شیوۀ پوشیدن آن به قدری پیچیده شده بود که ثروتمندان بردگان مخصوصی داشتند که وظیفۀ اصلی آنها مرتب کردن تگا بر اندام اربابشان بود. تگای مخصوص جشنهای پیروزی و بعدها تگای کنسولها گل‌دوزی می‌شد (تگا پیکْتا). کسانی که نامزد احراز مشاغل رسمی بودند، ردایی سراسر سفید می‌پوشیدند که تگا کاندیدا خوانده می‌شد. پاپوش مردم این دوره نیز بسته به وابستگی طبقاتی آنان با یکدیگر، تفاوت داشت.

 

نقش ملکه بر موزاييک، پوشاک روم سدۀ ۶‌م

 

رومیان از کلاه‌گیسهایی به رنگهای گوناگون برای تغییر یا آراستن چهره بسیار استفاده می‌کردند. مردان رومی علاقه‌ای به ریش پرچین‌و‌شکنِ یونانی نداشتند و آن‌را دور از شأن مردان می‌دانستند و ریش کوتاه و آراسته را ترجیح می‌دادند. در سدۀ ۶ ق‌م، به منظور اصلاحات بهداشتی، تراشیدن ریش تشویق می‌شد، اما این امر تا حدود سال ۴۵۴ ق‌م که گروهی از آرایشگران یونانی سیسیل از این جزیره به سرزمین اصلی روم آمدند، عمومیت نیافت. مغازه‌های سلمانی در خیابانهای اصلی قرار داشت، ولی تنها کسانی که استطاعت نگهداریِ برده نداشتند، برای اصلاح سر و صورت خود به آرایشگران مراجعه می‌کردند. به نوشتۀ پلینیِ مِهین (۲۳- ۷۹م)، ژنرال اسکیپیوی افریقایی اولین مرد رومی بود که هر روز صورت خود را اصلاح می‌کرد، ولی فلاسفه همچنان ریش خود را حفظ کردند. در این دوره ریش گذاشتن در عین حال نشانۀ سوگواری محسوب می‌شد.

اروپا در سده‌های بعد

در اوایل قرون وسطى لباس زنان و مردان اروپای غربی با لباسهای ۵ قرن پیش از آن ــ یعنی‌زمانی کـه لباس گُلها و ژرمنها شکل لباس رومیها را به خود گرفت ـ تفاوت چندانی نداشت. در این زمان، تُگای رومی منسوخ شد و شلوارِ معمولاً گشادی که روی قسمت ساق آن به صورت ضربدری بند جوراب می‌بستند، به لباسها اضافه شد و جبه‌ای فراخ جامۀ آنان را کامل ‌کرد. زنان جامه‌ای نسبتاً بلند می‌پوشیدند که طرح خاصی نداشت و از نمایان شدن خطوط و برجستگیهای بدن جلوگیری می‌کرد.

لردهای فئودال در بازگشت از جنگهای صلیبی پارچه‌های فاخر شرقی همچون حریر و پارچه‌های طرح‌دار دمشقی را با خود به ارمغان آوردند. کم‌کم جامه‌ها پرآرایه و رنگارنگ گردید و به قالب اندام دوخته شد. دستکش که در ابتدا تنها شاهان و اسقفان به نشانۀ اقتدار آن را به دست می‌کردند، در سدۀ ۱۴م/ ۸ ق میان طبقات بالای اجتماعی عمومیت یافت. از ۱۳۸۰ تا ۱۴۵۰م/۷۸۲ تا ۸۵۴ ق بالاپوش مردانۀ ویژه‌ای به نام هوپْلاند رواج داشت که بعدها آن را گان [۱](ردا) نامیدند. این جامه در قسمت بالا تنگ و چسبان، ولی از کمر به پایین چین‌دار و فراخ‌ بود و روی آن کمربند ‌بسته می‌شد. یقۀ آن بلند و ایستاده بود و لبۀ یقه را اغلب به شکل مضرّس یا به اشکال فانتزی دیگر برش می‌دادند. لبۀ باشلق نیز اغلب مضرس بود. میان سالهای ۱۳۹۰-۱۴۱۰م/۷۹۲-۸۱۳ ق نوع عجیبی از باشلق رواج یافت، با این توصیف که سر را از بریدگیِ جلوِ باشلق که معمولاً صورت را احاطه می‌کرد، می‌گذراندند و چینهای باشلق را همچون دستار به دور سر می‌پیچیدند و با دنبالۀ باشلق آن را روی سر نگه می‌داشتند. بدین‌ترتیب، حاشیۀ دندانه‌دار باشلق شکل تاج خروس پیدا می‌کرد. در این دوره بر سر گذاشتن کلاه نیز رواج داشت و با سنجاقی جواهرنشان یک پر به کلاه می‌چسباندند. زنان همچنان جامۀ بلند می‌پوشیدند، ولی دیگر این جامه، نظیر جامۀ مردان تنگ‌تر، و یقۀ آن باز (دِکولِته) شده بود. آستینِ بسیار تنگِ این پیراهن دکمه‌های فراوان داشت. کُتهاردیِ [۲]زنان که جامه‌ای تنگ و بلند بود، آستینهای بلندی داشت که گاه تا زمین می‌رسید. زنها روی این جامه نیم‌تنه‌ای می‌پوشیدند که پهلوهای آن باز بود و تا پایین کمر می‌رسید. پوشیدن این جامه بیش از یک قرن رایج بود.

در این دوره، پوشش سر نسبت به گذشته پیچیده‌تر شده بود. زنان سالخورده همچنان از پارچه‌ای که روی سر و صورت می‌افتاد و نیز پارچه‌ای که چانه و گردن را می‌پوشاند، استفاده می‌کردند، ولی بانوان درباری برای پوشاندن موی سر پوششی به‌شکل‌قوس‌مدور ــ از پارچۀ‌کتانی‌چین‌دار ــ را به‌کار می‌بردند.

زیبایی‌شناسی سدۀ ۱۵م/۹ق گویی اصراری به توازن اجزاء پوشاک نداشت؛ کلاه اهمیت بیشتری پیدا کرد و در میان زنان روسری پروانه‌ای، و در میان مردان کلاهی بلند و بدون لبه رواج یافت.

 

پوشاک طبقۀ متوسط شمال اروپا، سدۀ ۱۶م

 

مدهای خاص انگلیسیِ سدۀ ۱۶م/۱۰ق، از زمان به تخت نشستن هِـنری هفتم در ۱۴۸۵م/۸۸۰ق به تدریج ظهور کرد. روسری موسوم به پروانه‌ای که زنها بر سر می‌کردند، جای خود را به باشلقی خوابیده داد که با پارچه‌ای به رنگ متضاد آستر می‌شد و لبۀ آن به صورت تایی پهن برمی‌گشت. بعدها این باشلق آهاردار شد و به شکل قوسی تخت درآمد و به باشلق معروف به «طاق تودور[۳]» تبدیل شد.

 

مردان هنوز هم ریش خود را از ته می‌تراشیدند، ولی موی سرشان بلند بود. آنان گاه کلاه را با پرهای بلند زینت می‌دادند. کفشهای نوک تیز و دراز جای خود را به کفشهای بسیار پهن داد. آستینها نیز که گاهی جداشدنی بودند، به گونه‌ای چشمگیر گشادتر شدند و تقریباً همیشه پف‌کرده و چاک‌دار بودند؛ ظاهراً این مد عجیب از جامۀ سربازان مزدبگیرِ آلمانی اقتباس شده بود. نیم‌تنۀ ضخیم انگلیسی [۴]را نسبت به گذشته بلندتر می‌دوختند و قد آن تقریباً تا زانو می‌رسید، ولی جلو آن باز بود تا کادپیس [۵](کیسه‌ای که در خشتک شلوار دوخته می‌شد) نمایان شود. مردان زیر این نیم‌تنه جلیقه می‌پوشیدند و روی آن نیز یک نیم‌تنۀ بی‌آستین چرمی [۶]و روی آنها پوستینی ضخیم و بی‌آستین به تن می‌کردند. همۀ مردان ثروتمند زنجیر طلا به گردن خود می‌آویختند. این زنجیر به علاوۀ پوستیـن بی‌آستین به عنوان جامۀ سنتی شهرداران انگلیسی همچنان حفظ شده است. در این دوره کلاه اغلب کوچک بود و آن را کج بر سر می‌گذاشتند. بعد از ۱۵۳۰م/۹۳۶ق کوتاه کردن موی سر و گذاشتن ریش کامل مرسوم بود.

زنان پیراهنی بلند می‌پوشیدند و روی آن جامه‌ای دیگر به‌تن می‌کردند که تا روی کمر تنگ بود و از کمر به پایین چینهای فراوان داشت و تا زمین می‌رسید. در اواخر دورۀ سلطنت هنری هشتم، آستین جامۀ رو شکل ناقوس مانندی پیدا کرد. این نوع آستین در قسمت شانه تنگ بود و سرآستین بسیار فراخی از خز داشت. دنبالۀ این جامه از ۱۵۳۰م به بعد کوتاه‌تر شد و ده سال بعد کاملاً منسوخ گردید. یقۀ این جامه نیز خشتی و باز بود، به طوری که یقۀ پیراهنِ زیر و قسمت بالای زیرپوش نمایان بود. باشلق انگلیسی یا «طاق تودور» به تدریج منسوخ شد و باشلق فرانسوی جای آن را گرفت. این نوع پوششِ سر کوچک‌تر بود و کمی عقب‌تر بر سر کشیده می‌شد، به نحوی که موهای جلوِ سر بیرون می‌ماند.

نفوذ آلمان ــ که در نیمۀ‌اول قرن‌۱۶م فراگیر بود ــ در حدود سال۱۵۵۰م/۹۵۷ق جای خود را به نفوذ اسپانیا داد. این دگرگونی لباسهایی باریک‌تر، تنگ‌تر و رسمی‌تر به همراه آورد. آستین نیم‌تنۀ ضخیم انگلیسی باریک‌تر، و دامن آن کوتاه شد و تقریباً به کمر می‌رسید. بارزترین ویژگی پوشاک زنان و مردان در نیمۀ دوم سدۀ ۱۶م یقه‌های مدور و چین‌دار از جنس کتان بود که دور گردن را فرامی‌گرفت. این نوع یقه به تدریج بزرگ‌تر شد.

در ربع آخر سدۀ ۱۶م زنان موهای جلو سر خود را عقب می‌بردند و زیر آن بالشتک یا سیمی موسوم به «پالیسادو» می‌گذاشتند. مردان عموماً موی سر خود را کوتاه می‌کردند و گذاشتن ریش نوک تیز، چند شاخه، یا بیلچه‌مانند تقریباً عمومیت داشت؛ حتى گاهی ریش را به رنگ قرمز سیر در می‌آوردند. بسیاری از مردان از مدِ آویختن گوشواره‌ای به یکی از گوشها تبعیت می‌کردند. باشلقهای تخت که در نیمۀ اول قرن رواج داشت، در میان افراد شیک پوش جای خود را به انواع گوناگون کلاهها داد. کارآموزان و دیگر اقشار پایین اجتماع به موجب قانون ناگزیر بودند باشلق پشمی بر سر بگذارند، ولی این قانون چندان رعایت نمی‌شد و در ۱۵۹۷م/۱۰۰۵ق منسوخ گردید. زنان تنها هنگام اسب سواری و سفر کلاه بر سر می‌گذاشتند.

مدهای سدۀ ۱۶م/۱۰ق تا بعد از مرگ الیزابت اول و حتى در سالهای اول سلطنت جیمز اول تقریباً بدون تغییر همچنان رایج بود. تغییر در شکل لباس در حدود سال ۱۶۱۰م/ ۱۰۱۹ق، با منسوخ شدنِ شلوار کوتاه چین‌دار و گرایش به شلوارهای سه‌ربعیِ بلندتر و تنگ‌تر آغاز شد. کلاههای بلندِ تزیین‌یافته با پر، جای خود را به کلاههای کوتاه لبه پهن‌ دارد. به جای کفش، چکمۀ گشاد و بلندی که تا زانو می‌رسید و لبۀ آن تا می‌خورد، یا نیم‌چکمه با لبۀ گشاد رواج یافت. یقه‌های چین‌دار مدور منسوخ گردید و به جای آنها یقه‌های پهن با حاشیۀ توری که روی شانه می‌افتاد، باب شد. این نوع یقه به یقۀ وَن دایْک که مشخصۀ طرفداران چارلز اول بود، تبدیل شد و نوع ساده‌تر آن مورداستفادۀ طرفداران پارلمان نیز قرار گرفت. پوشش دور گردن خانمها نیز چنین تحولی را پشت سر گذاشت، ولی آنان گاه یقۀ چین‌دار مدور و ایستاده را همراه با یقۀ افتاده برمی‌گزیدند. زنان همچنین استفاده از پارچه‌ای چهارگوش را که در پشت سر به دور مو سنجاق می‌شد و سرپیچ نام داشت، آغاز کردند. در این زمان بالاتنۀ لباس آنان کوتاه‌تر شده، یقۀ بازِ خشتی جای خود را به یقۀ بازِ گرد داده بود و اغلب دو قسمتِ جلوِ بالاتنه با بندی به یکدیگر بسته می‌شد. آستینها گشاد و گاه پف‌کرده و چاک‌دار بود. به جای اینکه دامن را با بالشتک زیردامنی به حالت پف‌دار نگه دارند، لبۀ آن را چین می‌دادند و جمع می‌کردند تا زیردامنی نمایان شود. در بین مردان موی بلند نشانۀ طرفداری از سلطنت، و موی کوتاه نشانۀ طرفداری از پیوریتنها بود.

لباس پیوریتنها شبیه لباس هلندیان معاصر آنان، و لباس طرفداران سلطنت‌ اصولاً فرانسوی بود. بازگشت چارلز دوم به سلطنت به منزلۀ پیروزی واقعی مد فرانسوی بر مد انگلیسی بود. نیم تنۀ ضخیم انگلیسی آن‌چنان کوتاه شد که پیراهن در میانِ نیم‌تنه و شلوار دیده می‌شد. آستینهای آن نیز بسیار کوتاه بود و فقط تا آرنج را می‌پوشاند. شلوار به صورت سه‌ربعی درآمد که در قسمت زانو گشاد بود و رایْن گرِیْوْز [۷]نامیده می‌شد. هر تکه از لباس با روبانهای فراوان تزیین می‌گردید و یقۀ افتاده به چیزی شبیه به پیش‌بند کودکان با حاشیۀ توری تبدیل شده بود.

در ۱۶۶۶م/ ۱۰۷۷ق انقلاب کاملی در پوشاک مردان پدید آمد. سَمیوئِل پیپْس وقایع‌نگار چنین نوشته است: «امروز پادشاه پوشیدن جلیقه را... که قبایی بلند و تنگ و از پارچه‌ای سیاه است، آغاز کرد... و روی آن کت پوشید». جان ایوْلین، یکی دیگر از وقایع‌نگاران سرشناس آن دوره از جامۀ تازۀ پادشاه به عنوان «جامه‌ای برازنده به سبک البسۀ ایرانی» یاد می‌کند.

با کلاه‌گیس گذاشتن لوئی چهاردهم در اواخر سدۀ ۱۷م/۱۱ق این مد از وِرسای شروع شد و به تمامی اروپا رسوخ کرد. پس از بازگشت چارلز دوم به سلطنت، در انگلستان بر سر گذاشتن کلاه گیس عمومیت یافت.

طی ۲۰ سال اول سلطنت چارلز دوم، در پوشش زنان تغییر چندانی حاصل نشد، گرچه جامۀ آنان به تدریج آهاردارتر و رسمی‌تر شد. در این دوره زنان سعی داشتند بلند قامت به نظر آیند. در آخرین دهۀ سدۀ ۱۷م/۱۱ق کلاه توری بلندی که با استفاده از مفتول فلزی صاف نگهداشته می‌شد، رواج یافت.

در سدۀ ۱۸م/۱۲ق پوشاک مردان ــ که تقریباً در سراسر این سده بدون تغییر ماند ــ. شامل کتی بلند با دنبالۀ چهارگوش، جلیقۀ گل‌دوزی شده، شلوارک تنگ تا روی زانو، و کفشهایی با پنجۀ چهار‌گوش و پاشنۀ پهن بود. در این دوره بر سر گذاشتن کلاه سه‌گوش عمومیت داشت.

در زمان سلطنت ملکه آن استوارت، کلاه‌گیس به بزرگ‌ترین اندازۀ خود رسید و علاوه بر پوشاندن شانه‌ها و پشت، روی سینه نیز می‌ریخت. این پوشش تنوع فراوانی یافت. ارزان‌ترین نوع آن از موی اسب ساخته می‌شد. کلاه‌گیسهای ساده‌تر و کوچک‌تر که به طور سفارشی در لندن ساخته می‌شد، در مهاجرنشینهای آمریکا نیز رواج داشت. زنان به طور کلی کلاه‌گیس بر سر نمی‌گذاشتند، ولی گاه موی خود را با موی مصنوعی اضافی، استادانه می‌آراستند و به آن پودر می‌زدند. با گذشت زمان، کلاهها و کلاه‌گیسها کوچک‌تر شد. پودر زدن به مو نیز حالتی تصنعی داشت و طبقات بالای اجتماعی را از طبقات پایین متمایز می‌کرد. جلیقه نیز به تدریج کوچک‌تر شد، تا جایی که به چیزی شبیه جلیقه‌های سدۀ ۲۰م تبدیل گشت. با این همه، تا آستانۀ انقلاب فرانسه تغییرات اساسی در شکل پوشاک حاصل نشد.

شکل لباس زنان به این اندازه پایدار نبود. اندکی پس از مرگ ملکه آن استوارت در ۱۷۱۴م/۱۱۲۶ق، بالشتک زیردامنی با نام دیگر و شکل نسبتاً متفاوت از نو ظهور کرد. زیردامنیِ تازه ابتدا به دامن فنری، و بعدها به نام فرانسوی آن، یعنی پَنیه[۸] معروف شد.

دهۀ ۱۷۹۰م شاهد دگرگونی بنیادی در پوشاک زنان و مردان، یعنی روی آوردن از شیوه‌های درباری به اشکالی از لباسهای روستایی بود. به تدریج مردان به جای کلاهِ سه‌گوش، کلاهی بر سرمی‌گذاشتند که با لبۀ باریک و نوک بلندش، بی‌تردید باید آن را صورت نخستینِ کلاه سیلندر دانست. گل‌دوزی روی کتهای مردانه منسوخ شد و بخش پیشین دامن آنها از میان رفت. حاصل این دگرگونیها پدیدار شدن لباس سوارکاری یا شکار بود. نیم‌چکمه جای خود را به کفشهای تخت روبسته داد و بستن شمشیر به کمر نیز منسوخ شد. مردان گذاشتن کلاه‌گیس را کنار گذاشتند و در اواخر سدۀ ۱۸م/۱۲ق استفاده از پودر برای مو نیز منسوخ شد.

در لباس زنان ــ براساس آنچه مد‌های کلاسیک تصور می‌شد ــ سادگی تازه‌ای پدیدار گشت. در حدود ۱۷۹۵‌م/۱۲۱۰ق بالاتنۀ لباس بسیار کوتاه شد و به مدت ربع قرن به همین‌سان باقی ماند. پارچه‌ای که برای دوختن این‌گونه لباسها به کار می‌رفت، بسیار ساده و نازک بود. در فرانسه گاه از پارچه‌های بدن‌نما استفاده می‌شد. کفشهای پاشنه‌بلند منسوخ گردید و به جای آنها کفشهای راحتیِ بی‌پاشنه باب شد و کلاه نیز جای خود را به روبانهایی داد که به مو بسته می‌شد. از ۱۷۹۴ تا ۱۷۹۷م/ ۱۲۰۸ تا ۱۲۱۲ق زدن دو یا سه پر بزرگ شترمرغ به گیسوان رسم شد و این رسم با اندکی تغییر تا سدۀ ۲۰م در پوشاک درباری باقی ماند. لباسهای این دوره به قدری ساده و مختصر بود که شال کشمیر و شالها و اِشارپهای گوناگون، و نوعی کتِ بدون دنباله با آستینهای تنگ به نام اسپِنسِر در میان بانوان رواج یافت. تنها در اواسط قرن ۱۸م بود که برای کودکان لباس مخصوص تهیه شد.

 

آمریکا در دورۀ مهاجرنشینی

هر یک از ساکنان دنیای جدید در زمینۀ پوشاک، عادات و ایده‌هایی را با خود به همراه آورده بودند که مشخصۀ موطن اصلی آنان بود؛ ولی اساساً لباس مهاجرنشینهای آمریکایی از شیوه‌های انگلیسی متأثر بود.

شاید بزرگ‌ترین تغییری که در پوشاک آمریکاییان، در مقابل پوشاک اروپاییان، صورت گرفت، دگرگون شدن لباس کار روزمرۀ آنان بود؛ بدین‌معنی که آمریکاییان لباسهای ضخیم‌تر و گرم‌تر که از پارچه‌های محکم‌تر و بادوام‌تر دوخته می‌شد، می‌پوشیدند.

مشخصۀ تمامی لباسهایی که در فهرست کالاهای شرکتهای فعال در مهاجر‌نشینها به چشم می‌خورد، با دوام بودن آنها ست و در آنها اغلب به عباراتی چون «پارچه‌های ضخیم» و «پارچه‌های محکم و با دوام» برمی‌خوریم. به عنوان مثال مردان و پسران نیم‌تنه‌ها و شلوارکهای راحت و با دوامی می‌پوشیدند که از پوست گوزن و بز کوهی تهیه می‌شد. مهاجران این پوستها را با شیوۀ دباغی خاص سرخ‌پوستان، به جیرِ نازک تبدیل می‌کردند.

پوشش مردان مهاجرنشین از این قرار بود: شلوار سه‌ربعی که در ناحیۀ کمر و زانو گشاد بود؛ شنل فراخی به نام مَندیلیِن که اغلب با پارچه‌ای به رنگ متفاوت آستر می‌شد؛ نیم‌تنه‌هایی شبیه کت که اگر قرار بود روی جامۀ دیگری پوشیده شود، اغلب آستین نداشت؛ قبایی که شبیه نیم‌تنه‌های یاد شده، اما بلندتر بود؛ و کتی با دوام از چرم بوفالو که آستین‌دار یا بی‌آستین بود و کمربند پهنی روی آن بسته می‌شد.

نیم‌تنۀ چسبان[۹] اهمیت ویژه‌ای داشت و مردان، زنان و کودکان این جامه را بر تن می‌کردند و اغلب روی یقۀ بلند و تنگ آن، یقه یا نوار کتانی آهارداری دوخته می‌شد. این جامه را از دو لایه پارچه می‌دوختند و حلقه آستین آن را مغزی دوزی می‌کردند. مغزی پارچه‌ای بود که روی حلقه آستین در محل تماس آستین با بدن دوخته می‌شد.

لباس روزمرۀ زنان شامل روجامه‌ایِ کوتاهی از پارچۀ بادوام، و دامنی بلند بود که روی یک زیردامنی از جنس پارچۀ دست‌بافت می‌پوشیدند و پیش‌بندی بلند از کتان سفید روی آن می‌بستند. لباسهای فاخرتر بلندتر بود و از پارچه‌های ظریف‌تر دوخته می‌شد. آستین این نوع جامه‌ها اغلب در قسمت آرنج و سرشانه گشاد بود و فاصله به فاصله با روبانهای باریک جمع می‌شد. فراخ و پرچین شدنِ روزافزون قسمت پشت دامن سرانجام به پدید آمدن فنر یا بالشتکی انجامید که زیردامن در پشت کمر قرار می‌گرفت. استفاده از این فنر یا بالشتک تا ۱۷۱۱م/۱۱۲۳ق، یعنی زمان رواج فنرهای طوقه‌ای دامن، دوام یافت. در این زمان، بستن پیش‌بندهای کوچک نیز باب شد.

در دهۀ ۱۶۶۰م در آمریکا نیز همانند فرانسه و انگلستان، انواع نیم‌تنه‌ها و قباها به‌تدریج تغییر شکل یافتند و به کت که لباس مرسوم مردان گردید، مبدل شدند. از یک چهارم پایانیِ سدۀ ۱۷م نمودهای بارز لباس مردان در سدۀ ۱۸م شکل گرفت که کلاه‌گیس، کلاه سه‌گوش، نوار چین‌دار از تور یا کتان ظریف دور یقه و سردست، جلیقۀ بلند، کت دامن‌دار با سرآستینهای برگردان، شلوارکهای تنگ و کفشهای سگک‌دار از جمله مشخصه‌های آن بود.

مد از عناصر بارز نیمۀ اول سدۀ ۱۸م آمریکا به شمار می‌رود. وارد کردن لباسهای فاخر در این دورۀ رونق اقتصادی، از نظر قانونی هیچ محدودیتی نداشت و کشتیهای تجاری انواع پارچه‌های فاخر و دیگر تجملات را با خود به شهرهای بندری می‌آوردند. لباسهای فراهم آمده از پارچه‌های دست بافت، کفشهای محکم و شنلهای بادوام نیز همچون گذشته رواج داشت، ولی کسانی که از امکانات مالی بیشتری برخوردار بودند، لباسهای شیک می‌پوشیدند. با این همه، در مصرف پارچه اسراف نمی‌شد. لباسهای زردوزی شدۀ فاخر، کت و شلوارهای ظریف و جلیقه‌های گل‌دوزی شده بنا بر وصیت، برای نسلهای دوم و حتى سوم خانواده به ارث گذاشته می‌شد.

متداول‌ترین لباس زنان در بیشتر سالهای سدۀ ۱۸م/۱۲ق ساک [۱]یا روجامۀ واتو [۲]بود. چینهای فراوان به پارچه‌های فاخری که این لباس از آنها دوخته شده بود، جلوه می‌بخشید. کفش رسمی زنان کفشی بدون بند و زردوزی شده، با پاشنه‌ای فرانسوی بود که اغلب سگک داشت. پوشیدن شنل نیز، همانند سدۀ ۱۷م/۱۱ق بسیار رایج بود. کاردینال شنل کلاه‌دار سرخ‌رنگی بود که در سراسر این قرن رواج داشت. باشلق زنان که پیش از آن معمولاً از ابریشم سیاه یا پارچه‌های ضخیم دوخته می‌شد، اکنون از پارچه‌های ظریف و به رنگهای شاد تهیه می‌گردید. در قرن ۱۸م کلاهِ خانه[۳]، کلاهی بزرگ از تور یا کتان سفید با چینهای پهن و آویخته، نیز مرسوم بود. بعد از ۱۷۵۰م/۱۱۶۳ق بر سر گذاشتن کلاهی موسوم به کلاه کولی و نیز کلاههای حصیری لبه پهن نیز رواج یافت.

از ۱۷۷۰ تا ۱۷۸۰م/۱۱۸۴ تا ۱۱۹۵ق جامه‌ای موسوم به پُلُنِز رواج یافت؛ بالاتنۀ این جامه همچون گذشته حالت چسبان داشت، ولی دامن پرچین آن در قسمت جلو باز بود و به صورت گرد برش می‌خورد و در دو سوی پشت جمع می‌شد، به طوری که دامن با سه چین حلقوی بزرگ فرو می‌ریخت و زیردامنی که با ظرافت پنبه‌دوزی یا گل‌دوزی شده بود، در زیر آن نمایان می‌گردید. در این دوره همراه بالاپوشهای جلو‌باز، پیش‌بند بلندی از کتان نازک گل‌دوزی شده می‌بستند. گردن‌بندهای متشکل از گویهای ریز طلایی و نیز بادبزن برای خانمها، و انفیه‌دان برای آقایان از تجملات ضروری محسوب می‌شد.

در اواخر سدۀ ۱۸م تنها تغییرات لباس مردانه عبارت بود از کوتاه شدن جلیقه، کوچک شدن سرآستینهای برگردان و کلاه‌گیس، و جای‌گزین شدن کراوات با گونه‌ای دستمال‌گردن که در پشت گردن گره می‌خورد، به گونه‌ای که حاشیۀ چین‌دارِ پیراهن در قسمتِ باز جلوِ جلیقه دیده می‌شد.

بعد از ۱۷۶۰م/۱۱۷۳ق شلوارک در قسمت زانو با چند دکمه و نیز سگکی کوچک بسته می‌شد و کناره‌های قسمت جلوِ کت که به تدریج یقه پیدا می‌کرد، برش اریب می‌خورد و از هم فاصله داشت. مد موهای پودر نزدۀ طبیعی نیز در میان زنان و مردان رایج شد.

 

اروپا و آمریکا در سده‌های ۱۹-۲۰م

پوشاک مردانِ خوش‌لباس انگلیسی در دوران نیابت سلطنت جرج چهارم،صورت شکیل‌ترِ لباس روستاییان اروپا در اواخر سدۀ ۱۸م بود. در همین دوره بود که لباسهای مردانۀ انگلیسی در همه جا، حتى در فرانسۀ دوران ناپلئون به عنوان لباس شایسته و بقاعده پذیرفته شد (به عنوان مثال کلاه سیلندر تقریباً جهانی شد)؛ ولی فرانسه، بجز در فاصلۀ سالهای ۱۸۰۲-۱۸۱۴م/۱۲۱۷- ۱۲۲۹ق که برقراری ارتباط دشوار شده بود و در نتیجه لباسهای انگلیسی با آنچه در پاریس پوشیده می‌شد،‌ به‌نحوی محسوس تفاوت یافت ــ همچنان در شیوۀ لباس پوشیدن زنان نقشی تعیین کننده داشت.

در پی کناره‌گیری ناپلئون در ۱۸۱۴م پوشاک زنان انگلیسی به سرعت شکل پاریسی به خود گرفت. بالاتنۀ پیراهنهای فرانسوی هنوز بلند بود، ولی لبۀ پایینی دامنها فراخ‌تر گرفته می‌شد و برای نمود بیشتر، با تزیینات فراوان آراسته می‌گردید. پدید آمدن ژورنال (مجلۀ مد)، بلند شدن شلوار مردانه، تنگ شدن کمر در پیراهن زنانه و باب شدن آستین به شکل پاچۀ گوسفند، از رخدادهای پیش از زمان ملکه ویکتوریا بود.

 

پوشاک زنان، فرانسه، سدۀ ۱۹م

 

در دوران ملکه ویکتوریا شکل کلی لباس زنان پوشیده و ساده شد، ولی یقۀ لباسهای شب بازتر بود، به طوری که شانه‌ها نمایان می‌گردید. این شیوه ــ که در سدۀ ۱۸م بسیار ناشایست محسوب می‌شد ــ در اوایل این دوره مقبول واقع گشت. فراخ‌تر شدنِ روزافزون دامنها در اوایل دهۀ ۱۸۵۰م سبب شد تا زیردامنیهای فنری سدۀ ۱۸م بـه صورتی اصلاح شده ــ یـعـنـی ساخته شده از پارچۀ مویی و رشته‌های کتان ــ از نو باب شود. این نوع زیردامنی به زودی جای خود را به مجموعه‌ای از حلقه‌های انعطاف‌پذیر داد که گاه ساختاری جداگانه تشکیل می‌دادند و گاه به زیردامنی دوخته می‌شدند.

در این دوره کلاه سیلندر مردان به کلاه براق ابریشمی که اغلب سیاه بود، مبدل گردید. لباس آنان نیز به استثنای جلیقه از پارچۀ سیاه دوخته می‌شد، گرچه گاه شلوار پیچازی یا شطرنجی نیز می‌پوشیدند. در این دوره کتهای فراک تنها به عنوان لباس شب به کار می‌رفت. دستمال گردنهای بزرگ منسوخ گردید و به جای آنها یقه‌ها و کراواتهایی که با نمونه‌های سدۀ ۲۰م چندان تفاوت نداشت، باب شد.

زیر دامنی پف‌دار در حدود سال ۱۸۶۰م/۱۲۷۶ق به منتهای بزرگی و فراخی رسید. در دهۀ ۱۸۷۰م زیردامنیهای فنردار به تدریج کوچک‌تر شد و از میان رفت و تنها اثری که از آنها باقی ماند، فراخیِ پایین دامن بود.

اکثر لباسها، حتى لباسهایی که خانمهای شیک‌پوش در خیابان می‌پوشیدند، دنباله‌ای بلند داشت. در ۱۸۸۰م/۱۲۹۷ق برای مدتی کوتاه دامنهای پرچین ناپدید شد و نه‌تنها قسمت باسن، بلکه پایین لباسها نیز تا حدودی تنگ شد.

دهۀ ۱۸۸۰م با ابداع انواع لباسهای ورزشی (اسپُرت) شاهد آزادی نسبی مردان از قید و بند لباسهای رسمی بود. آنان به شلوارهای گُلف (شلوارهای سه ربعی گشادی که زیر زانو تنگ می‌شد)، کتهای توئید، کلاه حصیری و نوعی کلاه شکاری که شِرلوک هُلمز آن را معمول کرد، روی آوردند. در دهۀ ۱۸۹۰م زنان برای دوچرخه سواری به تدریج پوشیدن شلوار گلف را باب کردند.

لباس کودکان در مقایسه با ۵۰-۶۰ سال پیش از آن، ناراحت‌تر بود. آنچه در دهۀ ۱۸۲۰م به عنوان لباسی منطقی برای پسران ابداع شده بود، به تدریج به کت و شلواری رسمی و ناراحت، موسوم به ایتِن [۴]مبدل شد. پسر بچه‌هایی که بخت با آنان یار بود، لباسی مشابه لباس ملوانان به تن می‌کردند که نسبتاً راحت بود و پسر بچه‌های بداقبال لباسهای مخمل با یقه و سردستِ توری می‌پوشیدند و موهای سرشان بلند و فردار بود. دختران کوچک لباسهایی پر کار که پر از توردوزی بود و به آسانی کثیف می‌شد، بر تن می‌کردند. دامن دختران نسبت به بزرگ‌سالان کوتاه‌تر، ولی کمر لباسهای آنان تقریباً به همان تنگی لباسهای بزرگ‌سالان بود.

هنگامی که سدۀ ۱۹م/۱۳ق رفته‌رفته به انتها می‌رسید، آستینهای گشاد تبدیل به آستینهایی با ساعد پف‌دار شد و بدین‌ترتیب، پوشیدن شنل کوتاه روی پیراهن که در آن زمان باب بود، آسان گشت. از تور به مقدار زیاد برای تزیین لباس استفاده می‌شد؛ سرآستین را با تور زینت می‌دادند و پیش‌سینه‌ای از تورِ چین‌دار به جلوِ بالاتنه وصل می‌شد. بلوز که آن نیز مزیّن به تور چین‌دار بود، به عنوان لباسی غیررسمی رواج پیدا کرد. لباس روز و نیز لباس شب مردان به دو نوع رسمی و غیررسمی تقسیم می‌شد. در اواسط این سده، ریش و سبیل گوناگونیِ بسیار داشت.

خطوط اصلی لباس زنان در اولین دهۀ سدۀ ۲۰م/۱۴ق تغییر زیادی نکرد. ویژگیهای دلخواه زنان کامل عبارت بود از قد بلند، کمر باریک، سینه‌های بزرگ و هیئتی غریب، شبیه حرف S که با بستن کرستی با نام عجیب «کرست سلامتی» ایجاد می‌شد. این کرست طوری بسته می‌شد که باسن را عقب می‌کشید و سینه‌ها را جلو می‌داد. این حالت با چینهایی توری که از روی سینه به پایین فرو می‌ریخت، تشدید می‌شد. از زمان ویلیام سوم به بعد، هیچ‌گاه دوختن تور به لباس به اندازۀ آن زمان رواج نداشت. یقه‌ها و آستینهای توری، پیش‌سینۀ توری (تزییناتی روی بالاتنۀ لباس)، پوشش‌توری روی بالا‌تنۀ لباس، و زیردامنی توری ــ که تنها گاهی از زیر لباس پیدا بود، ولی دوختن آن به مهارت فراوان نیاز داشت ــ رواج فراوان یافت. تقریباً هیچ قسمتی از لباس زنان نبود که با تورهای گرانبها آراسته نشده باشد. چون تورِ اصل به این مقدار زیاد در دسترس نبود و تورهای ماشین‌بافت نیز تا حدی حقیر شمرده می‌شد، قلاب‌بافتهای ایرلندی که به خصوص در ۱۹۰۷م/۱۳۲۵ق رواج قابل ملاحظه‌ای داشت، راه حل بینابینی برای این مسئله بود. دامنها بلند بود و پایین آنها روی زمین کشیده می‌شد و شباهت بسیاری به گرایش غالب آر نووو [۵](هنر نوین) در زمینۀ مبلمان داشت. زنان کلاهی تخت و گرد بر سر می‌گذاشتند که تمایل آن به جلو با کشیدگی دامن در پشت نوعی تعادل ایجاد می‌کرد.

در سالهای اول سدۀ ۲۰م تحولی در لباس خواب صورت گرفت. برای مدت ۳۰۰ سال یا بیشتر، زنان به هنگام خواب پیراهنی فراخ و بلند به تن می‌کردند و مردان نوع بلندتری از پیراهن روز را می‌پوشیدند. از این زمان بود که پاجامه (پیژامه) جای خود را در میان لباسها باز کرد. از قرار معلوم پوشیدن این لباس از هند آغاز شد (پاجامه که در اصل واژه‌ای فارسی است، از هندی به زبانهای اروپایی راه یافت) و هنگامی که غربیان با این جامه آشنا شدند، پوشیدن آن در میان مردان و نیز زنان رواجی روزافزون یافت.

در ۱۹۰۸م/۱۳۲۶ق تغییر اندکی در پوشاک زنان به وجود آمد؛ دیگر سینه به اندازۀ گذشته پیش آمده نبود؛ روی هم افتادگی بیش از حد لبه‌های بلوز منسوخ گشت و پایین دامن نسبت به گذشته اندکی تنگ‌تر شد، ولی همچنان بلند بود و روی زمین کشیده می‌شد، به طوری که به هنگام عبور از خیابانهای گل‌آلود، ناچار آن‌را با دست جمع می‌کردند و بالا نگاه می‌داشتند.

دامن تنگ رایج در ۱۹۱۱م/۱۳۲۹ق یکی از عجیب‌ترین جامه‌هایی است که زنان تاکنون پوشیده‌اند، زیرا آن‌قدر تنگ بود که راه رفتن را تقریباً غیرممکن می‌ساخت. نیم‌رخ زنانی که آن را می‌پوشیدند، اغلب شبیه مثلثی بود که رأس آن در پایین قرار گرفته باشد. چون این دامن تنگ بود و نمی‌توانست جیب داشته باشد، بار دیگر کیفهای دستی متداول شد. در لباسهای شب گرایش عجیبی به لباسهای شرقی وجود داشت که این گرایش تا حدی از طرحهای پواره[۶]، مشهورترین طراح لباس آن دوره، و تا حدودی نیز از موفقیت فوق‌العادۀ بالۀ روسی منشأ می‌گرفت. کت و دامن نیز به عنوان لباس روز بسیار متداول بود. در ۱۹۱۲م نوعی پیراهن کوتاه (تونیک) که روی دامن می‌افتاد، باب شد و در اوایل سال ۱۹۱۴م بسیار طرفدار پیدا کرد، چنان که در مرکز توجه طراحان لباس قرار گرفت.

آغاز جنگ اول جهانی در ۱۹۱۴م/۱۳۳۲ق تغییر چندانی در لباس زنان به همراه نیاورد. در اواسط سال ۱۹۱۵م دامن تنگی که زیر تونیک می‌پوشیدند، منسوخ شد و خود تونیک که به شکل کلاهک آباژور درآمده بود، کل لباس را تشکیل می‌داد. دامن این پیراهن تا نیمۀ ساق‌ پا می‌رسید و چکمه‌های ساق‌بلند بندی از زیر آن نمایان بود. کلاهها در این دوره کوچک بود و اغلب با یک پر که به صورت عمودی بر روی آن نصب می‌شد، تزیین می‌یافت. دامنهای تقریباً کوتاه و چکمه‌های ساق‌بلند با اندک تغییری تا ۱۹۱۸م/۱۳۳۶ق همچنان متداول بود.

در ۱۹۲۱م/۱۳۰۰ش دیگر دامنهای چین‌دار دوران جنگ جهانی از مد افتاد و به همراه آن خط کمر نیز محو شد. چون بستن کرست (شکم‌بند) دیگر معمول نبود، شکل کلی لباس صورتی استوانه مانند یافت. بالاتنۀ لباس بسیار بلند شد و خط کمر آن تا لبۀ پایینی بلوز گشادی که جزء جدایی‌ناپذیر لباس خانمها شده بود، پایین آمد. زنان موی سر خود را کوتاه می‌کردند، ولی کلاههای لبه‌دار چسبان و ناقوس‌شکل هنوز متداول نشده بود. در ۱۹۲۳م، زیردامنیِ دامن فنری یا پَنیه برای مدت کوتاهی بار دیگر به صحنه آمد، ولی تأثیر چندانی بر گرایش کلی پوشاک زنان برجای نگذاشت. تنها بعد از ۱۹۲۵م بود که دامنهای بسیار کوتاه باب شد. زنان همراه با دامنهای کوتاه، جورابهای ابریشمی بلند به رنگ پا می‌پوشیدند و این یک نوآوری چشمگیر بود.

در ۱۹۲۷م/۱۳۰۵ش دامنها باز هم کوتاه‌تر شد، در حدی که به هنگام نشستن، ناگزیر زانوها نمایان می‌شد. دامنهای کوتاه به عنوان لباس روز تا۱۹۳۰م دوام آورد، ولی‌لباسهای‌شب به‌تدریج

با دنباله‌ها و آویزه‌های جانبی و حاشیۀ شفاف پایین دامن، بار دیگر بلند شد. در این سال دامن لباسهای روز به طور ناگهانی مجدداً بلند شد و تا میانۀ ساق پا و پایین‌تر رسید و خط کمر لباس به محل طبیعی خود بازگشت. روی آوردن موقت به آستینهای گشاد نه همچون سالهای ۱۸۳۰ و ۱۸۹۵م/۱۲۴۶ و ۱۳۱۳ق برای باریک نشان دادن کمر، بلکه برای کوچک نمایاندن باسن صورت گرفت.

در این دوره پوشش ورزشیِ زنان به طور فزاینده تقلیل یافت و پوشیدن شلوار کوتاه یا دامنهای بسیار کوتاه، بدون جوراب بلند، به هنگام بازی تنیس حالت عادی پیدا کرد. لباسهای شنا نیز بسیار مختصر شد.

دربارۀ پوشاک زنان در دورۀ میان دو جنگ جهانی دو گرایش کلی مشهود را می‌توان عنوان کرد: ۱. از میان رفتن تمایز طبقاتی در پوشاک روز؛ ۲. بروز تمایزی آشکار میان لباسهای روز و شب. بسیاری از زنان در طول روز خارج از خانه به کاری اشتغال داشتند و به این دلیل نوعی لباس کار که عبارت بود از کت و دامن ساده ظهور کرد. پوشیدن شلوار راحت هنگام ورزش به نحوی فزاینده رایج شد، ولی هنوز پوشیدن شلوار در مواقع خرید معمول نبود. از سوی دیگر، حتى دخترانی که در زمرۀ گروههای کم‌درآمد بودند، در گزینش لباسهای شب، شباهت آنها را به لباسهایی که در فیلمهای سینمایی می‌دیدند، در نظر داشتند. تأثیر فیلمهای سینمایی سبب می‌شد که شکل لباسها تا مدتی ثابت بماند، چون بین زمان تهیۀ یک فیلم تا نمایش آن بر پردۀ سینما دست‌کم دو سال فاصله می‌افتاد.

 

 

در آستانۀ جنگ جهانی دوم طراحان لباس تلاش کردند تا بار دیگر کرست فنردار را رواج دهند. مفسرین مد از اندامی همچون عدد هشت لاتینی (8) که لازمۀ پوشیدن لباسهای تازه بود، سخن به میان می‌آوردند و توصیه می‌کردند که خانمها هر طور شده، با استفاده از کرست اندام خود را به این شکل درآورند. علاوه بر این گرایش، سبکهای عجیب و گوناگونی، به ویژه در لباسهای شب، وجود داشت. بار دیگر دامنهای فنردار و دامنهای بسیار تنگ (نوعی بازگشت به مدهای اوایل دوران بعد از جنگ جهانی اول) و حتى دامنهای گشاد شلوار مانند، باب شد، ولی با آغاز جنگ این تحولات عقیم ماند.

در تابستان ۱۹۳۹م/ ۱۳۱۸ش دامنهای روز تقریباً به کوتاهی دامنهای اواخر دهۀ ۱۹۲۰م بود. پنجۀ کفشها کاملاً چهارگوش، و پاشنۀ آنها کوتاه بود. با آغاز جنگ، کلاه کوچک پس از ۱۰ سال رواج، منسوخ شد و به جای آن اغلب روسری، و برای روزهای بارانی، باشلق پلاستیکی باب شد. زنان خانه‌دار نیز همچون زنانی که در کارخانه‌ها کار می‌کردند، به پوشیدن شلوار روی آوردند و بدین‌ترتیب، پوشیدن جوراب بلند غیرضروری شد. بسیاری از زنان حتى در مواقعی که دامن به تن داشتند، بدون جوراب بیرون می‌رفتند و پشت پای خود خطی شبیه درز پشت جوراب می‌کشیدند تا چنین به نظر آید که گویی جوراب ــ که هنوز وجودش ضروری بود ــ پوشیده‌اند. در ژوئن ۱۹۴۱/ تیر ۱۳۲۰ جیره‌بندیِ لباس در انگلستان آغاز شد و می‌توان گفت که در بقیۀ دوران جنگ، مد در این کشور جایی نداشت. در آمریکا جیره‌بندی لباس دشواریهای چندانی به همراه نیاورد، ولی محدودیتهایی در زمینۀ استفاده از پارچه‌ها ــ که تقریباً به ناپدید شدن پارچه‌های ابریشمی و نایلونی انجامیده بود ــ بر پوشاک تأثیر گذاشت. لباس روز متداول زنان همچنان در قسمت شانه پهن بود و دامنی کوتاه داشت. لباسهای کوتاه شب نیز بار دیگر متداول شد. زنان یا موی سرشان را به گونه‌ای شانه می‌کردند که دور صورت به حالت پف‌دار بایستد و انتهای آن را پشت سر جمع می‌کردند، یا اینکه آن را روی شانه‌ها آزاد می‌گذاشتند.

بعد از جنگ دوم جهانی که ارتباط آمریکا با فرانسه از سر گرفته شد، هیاهو برخاست که «مد همۀ لباسها حالت زنانه پیدا کرده است»، در حالی که هنوز تغییر چندانی در لباسها ایجاد نشده، و دگرگونی افزون‌تر در راه بود. در اوایل دهۀ ۱۹۶۰م/۱۳۴۰ش مدل لباسها تا حد بسیار زیادی مشابه لباسهای دهۀ ۱۹۲۰م گردید، با کمرهایی پایین‌تر از حد معمول و دامنی بسیار کوتاه. کفشها بسیار پنجه‌باریک بود و پاشنه‌های باریک و نوک‌تیز داشت. در دوران پس از جنگ که مستخدمی در کار نبود، زنان اغلب به هنگام کار در خانه و مواقع خرید، شلوارهای گشاد می‌پوشیدند. در برخی از نقاط، شلوارکهای بلند (معروف به شلوار بِرمودا یا جامائیکا) جای این شلوارها را گرفت و دامن شلواری نیز دوباره مد شد.

در دوران پس از جنگ جهانی دوم در لباس مردان بازگشت عجیبی نه به مدلهای دوران ویکتوریا، بلکه به شیوه‌های دوران ادوارد مشاهده می‌شود و شلوارهای تنگ‌تر، کتهایی که یقۀ آنها بسته‌تر بود و کلاههای نمدی لبه باریک موسوم به کلاه لگنی [۱]از نو متداول شد. در این دوره جلیقه‌های پر زرق و برق برای مدتی گذرا مورد توجه بسیار قرار گرفت. شلوارهای گشاد، پیراهن ورزشی (اسپرت) که بدون کراوات پوشیده می‌شد و کتی مشابه لباس ارتشی، همراه با انواع بلوزهای پشمی، لباس عادیِ بسیاری از جوانان شد. به عنوان لباس شب، کت فراک کاملاً منسوخ شد، اما کت اسموکینگ همچنان رایج باقی ماند.

 

دوم ـ تاریخ پوشاک در دیگر نقاط آسیا

چیـن

بیش از ۲۰۰۰ سال پیش از آغاز عصر مسیحیت، چینیها به خواص شگفت‌آور ابریشم پی بردند و اندکی بعد، دستگاه بافندگی ویژۀ آن را اختراع کردند. این دستگاه ــ به‌علت مجهز بودن به وسایل مخصوص ــ قادر بود به سرعت پارچه‌های طرح‌دار ابریشمی ببافد تا نیاز جامعۀ تجمل‌پرست چین برآورده شود. بدین‌ترتیب، قرنها پیش از آنکه ابریشم چینی راهی غرب شود و پس از آن، غربیان با رموز پرورش کرم ابریشم آشنا گردند، مردم چین در زمینۀ پوشاک معیارهای بسیار دقیق و ظریفی داشتند.

 

افسر عالي‌رتبۀ چين با پوشاک رسمي، سدۀ ۳ق‌م

 

کهن‌ترین دورۀ تاریخ چین که شواهد موثق و عینی در زمینۀ سبکهای پوشاک از آن بر جای مانده، دورۀ سلسلۀ هان‌(۲۰۶ق‌م-‌ ۲۲۰م) است. نقشهای برجسته و منظره‌های رنگینِ نقاشی شده بر کاشیها و چوبهای لاک و الکل شدۀ مربوط به این دوره مردان و زنانی را نشان می‌دهد که لباسهایی شبیه کیمونوی ژاپنی با آستینهای فراخ بر تن دارند که روی آن کمربند بسته شده، و با چینهای بزرگ، اطراف پای آنان تا روی زمین فرو‌ ریخته است. این نوع ردا که پائو نام داشت و در سدۀ ۸م/۲ق به ژاپن راه یافت، الهام‌بخش اصلی کیمونوی زیبایی است که هنوز زنان ژاپنی در مجالس رسمی آن را می‌پوشند.

در برخی از تمثالهای مربوط به دورۀ مینگ، امپراتوران در حالی تصویر شده‌اند که پائویی پُر چین و شکن و تیره رنگ بر تن دارند و روی آن ۱۲ نماد که از زمانهای بسیار قدیم به عنوان نشانهای رسمی امپراتوری تعیین شده بودند، به چشم می‌خورند. دیگر تصاویر بر جای مانده از دورۀ مینگ صاحب‌منصبان را ملبس به پائوهایی سرخ نشان می‌دهد که روی سینۀ آنها مربعهای بزرگی به نام پو ـ فانگ دیده می‌شود و در میان این مربعها تصاویر پرندگان یا حیوانات نقش شده است. نقش هر پرنده یا حیوان نشان ویژۀ یکی از رده‌های ۹‌گانۀ صاحب‌منصبان نظامی و غیرنظامی چین بوده که در ۱۳۹۱م/۷۹۳ق توسط سلسلۀ مینگ مقرر شده بوده است.

هنگامی که مَنچو‌ها در ۱۶۴۴م/۱۰۵۴ق سلسلۀ مینگ را سرنگون کردند و سلسلۀ چینگ را بنیاد نهادند، دستور دادند که لباسهایی به سبک جدید جای‌گزین پائوی پُرچین گردد. رسمی‌ترین ردایی که منچوها باب کردند، چائو ـ فو نام داشت که تنها در مراسم قربانی و مراسم بسیار مهمی که در دربار برپا می‌گردید، پوشیده می‌شد. چائو ـ فوی مردانه بالا‌تنه‌ای شبیه کیمونو، و آستینهای بلند و تنگی داشت که به سر‌آستینی مشابه سم اسب ختم می‌شد. همراه با این لباس، نواری به دور گردن می‌بستند و یقه‌ای مجزا روی آن نصب می‌کردند که شبیه بال پرندگان بود و روی شانه‌ها می‌افتاد. دامن چائو ـ فو که چین‌دار بود، به نوار کمر که خود به بالاتنۀ لباس متصل بود، وصل می‌شد. رنگها و طرحهای دقیقاً مشخص شده‌ای که اژدهای پنج چنگالی را همراه با ابر، امواج دریا و کوهستان نشان می‌داد، برای ردای امپراتوران، شاهزادگان، اشراف و صاحب‌منصبان تعیین شده بود. رنگ زرد روشن ردای امپراتور و دوازده نشان سلطنتی‌ای که بر آن نقش بسته بود، مقام والای او را کاملاً مشخص می‌ساخت. ردای صاحب‌منصبانِ دیگر به رنگ آبی بود که براساس مقررات تعیین شده ــ دربارۀ شمار، نوع و ترتیب قرار گرفتن نقشهای اژدها ــ تزیین می‌یافت.

ردایی به نام چی ـ فو که آن نیز نقش اژدها داشت برای پوشش عادی درباریان طراحی شده بود و زنان و مردان خاندان سلطنتی و اشراف و صاحب‌منصبان آن را به تن می‌کردند. جامۀ مردان برای تسهیل اسب سواری، افزون بر دو طرف،در قسمت جلو و پشت نیز چاک داشت و این چاکهای اضافی مشخصه‌ای بود که چی ـ فوی مردان صاحب‌منصب را از لباس همسرانشان متمـایـز می‌سـاخت. تمـامی چـی ـ فوهـا بـه گونه‌ای استادانه با آرایشهایی تعیین شده از طرحهای اژدها، ابر، کوهستان و امواج، همراه با نقشهای خوش‌یمن و نقشهای بودایی یا دائویی زینت می‌یافت. تمایز میان مقامها با رنگ چی ـ فوها و اندک تفاوتی در طرحهای اصلی آنها نشان داده می‌شد. چی ـ فوی امپراتوران که به رنگ زرد یا آبی بود، همیشه به سبب داشتن نمادهای ۱۲گانۀ امپراتوری به خوبی قابل تشخیص بود. البته این ۱۲نماد در شماری از رداهای ملکه‌ها (که روی آستین هم نواری با نقش اژدها دارند) نیز دیده می‌شوند، اگرچه در مقررات سلسلۀ چینگ استفاده از این نمادها برای ملکه توصیه نشده بود. در ۱۹۱۲م/۱۳۳۰ق در پی سرنگونی رژیم منچو و برپایی جمهوری چین و از میان رفتن سلسله مراتب رسمی امپراتوری، شمار زیـادی از این ‌چـی ـ فوهـا، از جمله چـی‌ ـ فوهای امپراتوران و ملکه‌ها، به موزه‌های غربی راه یافت. اکنون همین رداها منبعی غنی برای مطالعه در این زمینه محسوب می‌شوند.

کتـی سـه ربعـی مـوسوم به پو ـ فو که مردان و زنان آن را روی چائو ـ فو و چی ـ فو می‌پوشیدند، نیز جزء مهمی از لباس سلسلۀ چینگ گردید، زیرا با یک نگاه مقام دقیق کسی که آن را بر تن داشت، مشخص می‌شد و این بدان سبب بود که این کت از پارچۀ ابریشمی ساده به رنگ بنفش متمایل به سیاه دوخته می‌شد و نشان مخصوص با رنگهایی روشن و نیز با طلا، روی آن نقش می‌شد و ردای مخصوص امپراتور کـه کـون ـ فو نامیـده می‌شد و پو ـ فوهای خانوادۀ امپراتور با شمار و آرایش ویژۀ نشانهای اژدهای ۵ چنگال که بر آن نقش می‌شد، از جامۀ دیگران متمایز می‌گشت. پو ـ فوی اشراف چهارگوشهایی داشت که تصویر اژدهای ۴ چنگال و دیگر جانوران اسطوره‌ای را در میان می‌گرفت. هر یک از مقامات نظامی و غیرنظامی نیز برای خود پو ـ فانگ خاصی داشتند.

تمامـی طبقـات پـایین‌تر از امپراتور چانگ ـ فوی غیررسمی منچو ــ که ردایی ساده و بلند بود ــ به تن می‌کردند؛ گرچه زنان چینی همچنان لباسهایی به سبک مینگ که شامل کتی سه‌ربعی و دامنی‌پلیسه بود، نیز می‌پوشیدند. چانگ ـ فوی مردان که برشی شبیه چی ـ فو داشت، اغلب از حریر یا تورِ طرح‌دارِ یک‌رنگ دوخته می‌شد. چانگ ـ فوی زنان دارای آستینهایی فراخ و بلند بود که با نوارهای مخصوصِ گل‌دوزی شده تزیین می‌یافتند. لباس چینی امروزی مستقیماً با الهام گرفتن از سبکهای چانگ ـ فو شکل گرفته است.

 

ژاپن

کهن‌ترین بازنمود لباسهای ژاپنی را می‌توان در مجسمه‌های گلی (موسوم به هانیوا) موجود در گورستانهای متعلق به سده‌های ۳ تا ۵ م جست‌وجو کرد. در شماری از این مجسمه‌ها زنان و مردان با لباسهایی دو تکه، شامل نیم‌تنه‌ای که جلو آن روی هم می‌افتد، دیده می‌شوند. مردان این نیم‌تنه را روی شلوارهای بلندی می‌پوشیدند که در بالای زانو روی آن نواری بسته می‌شد و سپس به حالت گشاد و صاف تا پایین ادامه می‌یافت؛ اما زنان آن را با دامنی چین‌دار می‌پوشیدند.

جامه‌های کنونی دربار ژاپن که از سدۀ ۱۲م/۶ ق به این طرف تغییر اندکی یافته است، ویژگیهای چینی بسیاری دارد. مهم‌ترین این جامه‌ها جامۀ امپراتور است که سُکوتای نام دارد و تنها در مراسم بسیار مهم، همچون تاج‌گذاری پوشیده می‌شود. ردای روی این جامه، موسوم به هو به رنگ زرد است ــ رنگی کـه در چین تنها امپراتور و خانوادۀ سلطنتی می‌پوشیدند ــ و با نقشهای پرندگانِ هو ـ ئو و نیز کیلین (صورتهای ژاپنی نقشهای اسطوره‌ای فِنگ ـ هوانگ و چی ـ لین چینی) تزیین می‌یابد. رویی‌ترین و مهم‌ترین کیمونو از ۳ کیمونویی که در زیر هو پوشیده می‌شود، شیتاگاسانه نام دارد که در پشت، دنباله‌ای به طول ۴ متر دارد. شیتاگاسانه از حریر سفید دوخته می‌شود و شلوار گشادی که اوئه ـ نو ـ هاکاما نام دارد و از ویژگیهای بارز لباس سکوتای محسوب می‌گردد، نیز از همین جنس است. هر دو این جامه‌ها و نیز کلاهی به نام کامّوری، از جنس ابریشم سیاه لاکاندود و مزین به دنباله‌ای قائم با نقش گل داوودی که نشان سلطنتی است، اسلوب کاملاً ژاپنی دارند؛ ولی لوح عاجی به نام شاکو که امپراتور هنگام بر تن داشتن سکوتای، آن را با خود حمل می‌کند، بی‌تردید از لوحهای یشم امپراتوران چین که مظهر قدرت امپراتوری آنان به شمار می‌رفت، الهام گرفته شده است.

 

پوشاکِ بانوي ژاپني، سدۀ ۱۸م

 

شکل کلی کیمونویی که زنان ژاپنی در دورۀ نارا اختیار کردند، به گونه‌ای حیرت‌آور شبیه ردای پائوی زنان چینی در دورۀ تانگ است. اغلب چنین تصور می‌شود که کیمونو توسط ژاپنیها ابداع شده است و در واقع نیز استادان طراحی و رنگرزی ژاپن بودند که در سدۀ ۱۷- ۱۸م/ ۱۱-۱۲ق شیوۀ تزیین این جامه را تکامل بخشیدند و آن را به زیباترین جامۀ جهان مبدل ساختند. پوشیدن کیمونوی آستین‌کوتاه (کُسُده) به عنوان جامۀ رو و بستن کمر آن با شالی باریک (اُبی) به دوران مورُماچی (دورۀ شوگونیِ‌آشیکاگا: ۱۳۳۸-۱۵۷۳م/ ۷۳۸-۹۸۱ق)بازمی‌گردد، یعنی زمانی که زنان سامورایی پوشیدن کیمونویی گشاد (اوچیکاکه) را به عنوان نوعی بالاپوش آغاز کردند. به تدریج کیمونوی آستین‌کوتاه به جامۀ زنان شوهردار، و کیمونوی آستین‌بلند (فوریسُده) به لباس دختران جوان مجرد تبدیل شد. کمربند پهن که امروزه زیباترین ویژگی لباس ژاپنی محسوب می‌شود، تا اوایل سدۀ ۱۸م/۱۲ق متداول نبود. از همین تاریخ زنان ژاپن پوشیدن کتی کوتاه موسوم به هائوری را که یکی از ویژگیهای مهم لباس زنان ژاپنی به شمار می‌رود، آغاز کردند.

جامه‌ای موسوم به یوکاتا که هم زنان و هم مردان ژاپنی می‌پوشند، یک نوع کیمونوی نخی است که طرحهای آن با شابلُن روی پارچه چاپ می‌شود. این جامه در اصل برای پوشیدن در منزل و بعد از حمام طراحی شده بود. از آنجا که پوشیدن این جامه در عصر روزهای گرم تابستان در خارج از خانه متداول گردیده است، پارچه‌های نخی‌ای که برای تهیۀ آنها بافته می‌شود، بیش از پیش زیبا و برازنده شده است.

 

کـره

برخی از عناصر اصلی لباس سنتی امروزی کره، یعنی چاگُری [۲](نیم‌تنه)، پاجی (شلوار) و توروماگی (بالاپوش) سابقه‌ای دیرینه دارد. جامۀ سنتی دو‌تکه‌ای که امروزه در کره متـداول است، از دورۀ موسـوم به «سه پادشاهـی» (ح ۵۷ ق‌م ـ ۶۶۸م ) رو به تکامل گذاشت. در اوایل این دوران مردان و زنان نیم‌تنه‌های تنگی که تا کمرگاه می‌رسید، همراه با شلوارهای تنگ و کوتاه می‌پوشیدند و تصور می‌رود که علاقۀ سنتی کره‌ایها به جامه‌های سفید‌رنگ به این دوران بازمی‌گردد. اسناد تاریخی کره نشان می‌دهد که لباسهای مخصوص دربار در سدۀ ۷م/ ۱ق از طرح لباسهای چینی دورۀ تانگ اقتباس شده است، ولی تأثیر پوشاک چینی بر لباسهای کره‌ای در این دوران، تنها از طریق تغییراتی که در لباس روزمرۀ اشراف کره به وجود آمد، قابل ردیابی است. زنان شریف‌زاده قبلاً شلوارها و نیم‌تنه‌های تنگ می‌پوشیدند (پوشیدن این جامه بعدها در میان طبقات فقیر همچنان متداول ماند).

 

لباس سنتی امروزی زنان کره‌ای شامل چاگری سفید و بسیار کوتاهی است که یقۀ آن با نواری پرنقش و نگار که از چپ به راست بسته می‌شود، تزیین می‌گردد، همراه با چیما که دامنی پرچین و فراخ از ابریشم است و کمر آن تا زیر سینه بالا می‌آید.

آسیای جنوبی: جمعیت هندوی آسیای جنوبی حدود ۰۰۰،۲ کاسْت (طبقه) را در برمی‌گیرد و اعضای هر کاست از لباس و زیور‌آلاتی که به روشنی بیانگر کاست آنها ست، استفاده می‌کنند؛ در نتیجه، موضوع پوشاک این منطقه را نمی‌توان به صورتی مطلوب در چند پاراگراف تشریح کرد.

در اینجا برخی از ویژگیهای اصلی لباسهای طبقات بالای هندوها و مسلمانان، به همراه تاریخ تحول آنها آورده می‌شود.

منشأ باستانی شاخص‌ترین جامه‌های امروز هند، یعنی دهوتی [۱]و ساری را که به ترتیب لباس مردان و زنان هندی است، با توجه به نقوش برجستۀ باقی مانده، می‌توان به سدۀ ۲ ق‌م نسبت داد. در این نقشها مردان و زنان در حالی تصویر شده‌اند که پارچه‌ای بلند به نشیمنگاه خود پیچیده، و سپس آن‌را از میان پاها گذرانده‌اند، به طوری که در قسمت جلو بدن، این پارچه دارای چینهای متعددی شده است. زنان کمربند باریکی از پارچه نیز بسته‌اند. مردان در حالی‌که دستارهای بزرگ بر سر دارند، و زنان با روسریهای بلندی که تا پایین کمر می‌رسد، به تصویر کشیده شده‌اند.

ظاهراً تا سدۀ ۱۲م/۶ق که مسلمانان شمال و مرکز هند را فتح کردند، تغییر مهمی در لباس مردم هند صورت نگرفت؛ اما از آن پس، در این دو قسمت از شبه قاره تغییرات بنیادی در شکل لباس به وجود آمد تا با تعالیم اسلام که پوشیدگی هرچه کامل‌تر بدن را توصیه کرده است، هماهنگ گردد.

آن دسته از همسران اکبر، امپراتور گورکانی هند که از طبقۀ نجیب‌زادگان (راجْپوت) بودند، با استفاده از فراوانی پارچه‌های فاخر در این کشور، لباسی بسیار زیبا و تازه طراحی کردند که فوراً موردتقلید زنان مسلمان قرار گرفت. این جامه شامل دامنی پلیسه و جلو باز بود که گهاگهرا [۲]نامیده می‌شد و پارچه‌ای شبیه پیش‌بند جلو آن آویخته بود که قسمت باز آن را می‌پوشاند و به همراه آن، نیم‌تنه‌ای آستین‌کوتاه به نام چُلی [۳]می‌پوشیدند که بسیار کوتاه بود و تنها سینه را می‌پوشاند. امروزه، در آیینهای رسمی یا نیمه رسمی، بسیاری از مردان هندو کتی نخی، سفید و بلند که دامن چین‌دارش تا روی زانو می‌رسد و جلو آن از بالا تا پایین دکمه دارد، روی شلوار سفیدی می‌پوشند که در بالا گشاد، و در پایین تنگ است؛ و بیشتر زنان هندو نیز یا ساری می‌پوشند، یا نیم‌تنۀ گشادی که تا کمر را می‌پوشاند و زیر آنها هم نیم‌تنه‌ای کوتاه به سبک چلی بر تن می‌کنند.

 

۲. زیورآلات

زیورآلات شامل اشیائی است که به عنوان زینت به کار می‌روند و به سبب مهارتِ به کار رفته در خلق آنها و همچنین ارزش ذاتی اجزاء تشکیل دهندۀ آنها گرانبها شمرده می‌شوند. در طول قرون و از فرهنگی به فرهنگ دیگر، موادی که کمیاب و زیبا تلقی شده، گسترۀ وسیعی داشته است و از صدف، استخوان، سنگ‌ریزه، دندان و ناخن حیوانات و چوب گرفته، تا فلزاتِ به‌اصطلاح گرانبها،سنگهای قیمتی و نیمه قیمتی،مروارید، مرجان، انواع مینا، شیشه و سرامیک را شامل می‌شود. در دورانهایی خاص، صنعتگران هنرمند گاه برای نقش زیبایی‌شناختی مواد، به عنوان اجزاء تشکیل دهندۀ یک مجموعه، اهمیت بیشتری قائل بوده‌اند تا ارزش ذاتی این مواد. به همین دلیل این هنرمندان صنعتگر ممکن است به جای به کار بردن طلا یا پلاتین، برای

ساختن یک سنجاق سینه از فولاد یا پلاستیک استفاده کرده باشند.

 

یکم ـ مواد و شیوه‌ها

نخستین موادی که برای ساختن زیورآلات شخصی به کار رفت، از جهان حیوانات و گیاهان گرفته شد. مواد به دست آمده از جهان حیوانات به شکل طبیعی یا آموده (فرآوری شده)، اصل زیور را تشکیل می‌داد، درحالی‌که الیاف گیاهی نقش عنصر نگهدارنده را ایفا می‌کرد. در دوران ماقبل تاریخ، استفاده از انواع صدفها و تکه‌های صدف برای ساختن گردن‌بند، دست‌بند، سینه‌ریز و زیور‌آلاتِ مخصوص موی سر رواج داشت و هنوز هم در برخی از فرهنگهای جزیره‌ای و ساحلی، این کار دنبال می‌شود. در مناطق درون بومی، عاج ماموتها، شاخ گوزنهای شمالی و حیوانات دیگر، و بعدها کهربا و لیگنیت (زغال سنگ قهوه‌ای) از نخستین موادی بود که برای ساختن زیورآلات به کار رفت. همۀ موادی که در طول قرون برای ساختن زیورآلات به کار رفته‌اند، کم و بیش به طرق مکانیکی، فیزیکی و شیمیایی دستکاری شده‌اند تا از حالت خام خارج شوند.

 

فلزکاری

ورقۀ فلزی، فلز قالب‌ریزی شده و مفتول فلزی همواره از اجزاء اصلی زیورآلات بوده‌اند. این مواد با بهره‌گیری از فنون و استفاده از ابزارها به اشکال دلخواه در می‌آیند. طلا در حالت طبیعی خود به صورت گرم و یا سرد چکش می‌خورد و به ورقه‌های بسیار نازک تبدیل می‌شود. در ادوار کهن این کار با استفاده از چکش سنگی صورت می‌گرفت و پس از این مرحله، ورقه‌های طلا به اندازه‌های دلخواه بریده می‌شد.

بررسی کهن‌ترین زیور‌آلات نشان می‌دهد که یکی از متداول‌ترین شیوه‌ها در تزیین ورقه‌های فلزی برای جواهرسازی، برجسته‌کاری آنها بوده است. در طول قرون، فنون برجسته‌کاری اساساً بدون تغییر مانده است. گرچه در عصر جدید استفاده از ماشین، تولید اجزاء تزیینی زیورآلات را به صورت انبوه، با صرفه‌جویی فراوان در وقت و نیروی کار امکان‌پذیر ساخته، ولی به همین نسبت از کیفیت هنری آنها کاسته شده است. در کوژکاری[۴]، نقش با فشردن ورقۀ فلزی در یک قالب منفی، یا چکش‌کاری از پشت ورقه ایجاد می‌شود، سپس با چکش یا ابزار‌های قلمزنی روی کار پرداخت می‌گردد. در روش سنتی، برای ساختن نقشهای تمام برجسته یا کاملاً مدور، ورقۀ طلا روی مدلهای چوبی یا برنزی فشرده می‌شود. اشیاء کاملاً گرد در دو قطعۀ مجزا ساخته شده، سپس به یکدیگر لحیم می‌شوند. فن دیگر برجسته‌کاری کنده‌کاری است که در این شیوه با استفاده از ابزارهای نوک‌تیز، طرح روی فلز کنده‌کاری می‌گردد.

 

مینا‌کاری

در میناکاری، گَردِ شیشه را که با استفاده از اکسیدهای فلزی رنگین شده است، در آب می‌ریزند و با چسب مخلوط می‌کنند و روی قسمتهایی از زیور که دارای فرو‌رفتگی است، یا با استفاده از نوارهای طلا، نقره یا مس لبه‌گذاری شده است، می‌مالند. سپس شیء موردنظر را حرارت می‌دهند تا گرد شیشه ذوب شود و به فلز بچسبد. با سرد شدن تدریجی، مینا متبلور می‌شود و پس از صیقل خوردن، رنگ و جلای بهتری پیدا می‌کند. مینایی که در زیورآلات به کار می‌رود، می‌تواند مات یا نیمه مات باشد؛ زیرا مینای شفاف با عبور دادن نور از خود و بازتاباندن آن از فلزی که روی آن قرار گرفته است، هرگونه کنده‌کاری را که بر فلز صورت گرفته باشد، نمایان می‌سازد. از انواع میناکاری می‌توان میناکاریِ خانه‌خانه، شیاری، سایه‌روشن، رنگارنگ و مشبک را نام برد.

میناکاری فنی است که پیش از ابداع رنگارنگ‌سازی زیورآلات با سنگهای قیمتی، رواج داشته است. در ابتدا در مصر، یونان و ایران دورۀ ساسانیان، مینای صیقل نخورده اغلب به تقلید از سنگ لاجورد و مرمر سبز در زیور‌آلات به کار می‌رفت.

 

جواهرات (گوهرها)

علاوه بر فلزاتی مانند طلا، نقره و پلاتین، سنگهای قیمتی یا نیمه قیمتی گران‌ترین موادی هستند که به صورت گسترده در ساختن زیورآلات به کار رفته‌اند. بنابر تعریف، این گروه از مواد جواهرسازی برخی از فرآورده‌های حیوانی یا گیاهی، نظیر کهربا، مروارید و مرجان را نیز در برمی‌گیرد. در عرف، الماسها، یاقوتها، زمردها و یاقوتهای کبود به عنوان سنگ قیمتی یا جواهر طبقه‌بندی می‌شوند. سنگهای دیگری چون کریزوبِریل[۵]، زبرجد (توپاز) و زیرکُن را نیز می‌توان به سبب سختی آنها و ضریبهای شکست و شفافیتشان در زمرۀ سنگهای قیمتی محسوب داشت.

در میان سنگهای قیمتی، الماس بالاترین ضریب شکست را دارا ست و الماسهایی که در جواهرات به کار می‌روند، بسیار شفاف‌اند. الماسهای به دست آمده از معادن هند، در دوران باستان شهرت داشت. در غرب استفادۀ محدود از الماس در اواخر سده‌های میانه آغاز شد. الماسهایی که در جواهرات به کار می‌روند، براساس رنگشان از بی‌رنگ تا زرد درجه‌بندی می‌شوند. الماسها از لحاظ خلوص نیز درجه‌بندی می‌شوند و این درجه‌بندی از سنگهای کاملاً شفاف که بسیار خالص‌اند، تا سنگهایی با ناخالصیها و عیبهای بسیار متغیر است. تقاضای زیاد سبب شده است که از چند سدۀ پیش (نخست در ۱۶۷۵م/ ۱۰۸۶ق در پاریس) الماس و دیگر سنگهای قیمتی مصنوعی ساخته شود.

یاقوتِ مُگُک در برمه به سبب رنگ سرخ درخشانش، ارزشمندترین یاقوت به شمار می‌رود. رنگ بیشتر یاقوتهای تایلند به قهوه‌ای متمایل است، در حالی‌که یاقوت سری‌لانکا (سیلان) مایل به بنفش است. یاقوت‌کبود نیز از گرانبهاترین جواهرات است که گونۀ برمه‌ای آن به رنگ آبی سیر، و گونۀ کشمیری آن روشن‌تر است. زمرد سبز نیز سنگی گرانبها ست که از روزگار کهن در مصر و آمریکای جنوبی شناخته می‌شده است.

یکی از مهم‌ترین سنگهای قیمتی با بلورهای خالص که کاربرد گسترده‌ای در جواهرسازی دارد، زبرجد (توپاز) است. نوعی از این سنگ که به رنگ زرد عسلی است، از همه معروف‌تر است؛ ولی این سنگ گونه‌های صورتی، قرمز، آبی و بی‌رنگ ــ با کاربرد کمتر ــ نیز دارد.

مروارید یکی از کهن‌ترین جواهراتی است که انسان به وجود آن پی برده است. رنگ مرواریدها بسته به آبهایی که از آن صید می‌شوند، متغیر است. مروارید خلیج فارس اغلب شیری رنگ، مروارید استرالیا سفید مایل به آبی یا سبز، مروارید خلیج پاناما قهوه‌ایِ طلایی، مروارید مکزیک سیاه یا قهوه‌ای مایل به قرمز، مروارید سری‌لانکا صورتی، و مروارید ژاپن شیری یا سفید با رنگ‌مایه‌های سبز است. بارزترین ویژگی مروارید ویژگی رنگین‌کمانی آن است. مرواریدهای قناس آنهایی هستند که در لایۀ بیرونی آنها نقصی وجود دارد. امروزه این مرواریدهای ناصاف را تراش می‌دهند و مدور می‌کنند. در سده‌های ۱۶- ۱۷م/۱۰-۱۱ق جواهرسازان از شکل نامنظم این مرواریدها برای قسمتهایی از شکل حیوانات یا دیگر اشکال بهره می‌گرفتند. پس از سرازیر شدن مرواریدهای پرورشی به بازارهای جهان توجه به مرواریدهای اصل به میزان قابل ملاحظه‌ای فروکش کرد.

علاوه بر مروارید، مواد آلی دیگری همچون کهربا، مرجان، عاج و شبق در زمرۀ جواهرات محسوب می‌شوند. کهربا نوعی رِزینِ (صمغِ) سنگواره شده است که اغلب به رنگ قهوه‌ای مایل به زرد در طبیعت یافت می‌شود، ولی در مواردی به رنگهای قهوه‌ای سیر تا قرمز، سبز یا آبی نیز مشاهده می‌گردد. کهربا هیدروکربنی بی‌ریخت (بی‌شکل) است و ممکن است ذرات مواد خارجی، حشرات به دام افتاده و حبابهای هوا را در خود جای دهد. مشهورترین مکانی که در آنجا کهربا یافت می‌شود، امتداد سواحل دریای بالتیک است که در آنجا، امواج قطعه‌های کهربا را به ساحل می‌آورد.

 

جواهرات در افسانه‌ها و فرهنگ عامیانه

از زمانهای باستان بشر شیفتۀ سنگهای قیمتی بوده است. سنگهای قیمتی از دیرباز در زیورآلات به کار رفته‌اند و افزون بر آن، سختی، شفافیت، درخشندگی و نو بودن همیشگی این سنگها سبب گردیده است که مردم آنها را دارای خواص معجزه‌آسا بپندارند و نیروی مرموزی برای آنها قائل شوند. سندی کهن در این زمینه شعر اندرزگونه‌ای از اُنُماکْریتوس،‌کاهن و پیشگوی‌یونانی‌(سدۀ‌ ۵‌ق‌م) است که در آن، سراینده احتمالاً با بهره‌گیری از اعتقادات باستانی بابلیان، دربارۀ نیروی ویژۀ سنگهای قیمتی سخن گفته است.

بدین‌ترتیب، در رشتۀ گوهرتراشی علمی پدید آمد که با ماهیت و خواص معجزه‌آسای بلورها سر و کار داشت. این دانش توسط رومیها به ژرمنهای شمال اروپا که در اصل با این مفاهیم بیگانه بودند، انتقال یافت. این‌گونه اعتقادات تا سده‌های میانه ادامه یافت و رگه‌هایی از آن‌را امروزه نیز می‌توان مثلاً در میان کسانی که به استفاده از سنگ ماه تولد [۶]اعتقاد دارند، مشاهده کـرد.

ویژگیهای خارق‌العاده‌ای که به سنگهای مختلف نسبت داده می‌شد، گوناگون بودند و اغلب با یکدیگر تداخل پیدا می‌کردند. تصور می‌رفت که الماس در نبرد به صاحبش در برابر دشمن قدرت می‌بخشد و او را از شر ارواح و جادو مصون می‌دارد. یاقوت کبود به طور سنتی مظهر برکت آسمانی و نشانۀ وفاداری تلقی می‌شد؛ همچنین عقیده بر این بود که این سنگ صاحبش را در مقابل فقر و خیانت حفظ می‌کند، از ابتلاء وی به بیماریهای چشمی جلوگیری می‌نماید و مارگزیدگی را درمان می‌کند. تصور می‌رفت که به همراه داشتن یاقوت سرخ سبب می‌شود که شخص در عشق و سعادت زندگی کند، خوابهای بدش تعبیر نشود و آرامش و آسایش نصیبش گردد. همچنین گمان بر این بود که زمرد ثروت و شهرت به همراه می‌آورد و درصورت وقوع خیانت در زندگی زناشویی می‌شکند و چنانچه زیر زبان گذاشته شود، شخص از قدرت پیشگویی برخوردار می‌گردد. به همین ترتیب، پنداشته می‌شود که آمِتیست (معروف به یاقوت بنفش) از مستی جلوگیری می‌کند، به شخص فرزانگی می‌بخشد و سبب می‌شود که وی موردتوجه بزرگان قرار گیرد.

 

کنده‌کاری روی جواهرات

نمونه‌های سنگهایی که به منظور ساختن مهر یا برای تزیین، روی آنها حکاکی شده است، از اوایل دورۀ سومریها تا انحطاط تمدن روم و مجدداً از زمان رنسانس تا عصر حاضر به فراوانی موجود است. کیفیت سخت و با دوام سنگهای قیمتی این امکان را فراهم ساخته است تا این‌گونه سنگها به گونه‌ای شگرف پایدار بمانند. در کنده‌کاری روی جواهرات تنها سنگها و فلزات نرم را می‌توان با ابزارهای تراش دستی حکاکی کرد و کار روی سنگهای سخت مستلزم چرخ تراش است. استفاده از تکنیک چرخ تراش از حدود ۴،۰۰۰ تا ۰۰۰، ۳ سال پیش از میلاد در بین‌النهرین، و نزد مینوسیهای کرِت، از اواسط دورۀ سوم مینوسی میانه (ح ۱۷۵۰-۱۵۸۰ق‌م) رواج داشته است.

 

بین‌النهرین

حکاکی سنگهای قیمتی احتمالاً از جنوب بین‌النهرین سرچشمه گرفته است. این هنر در هزارۀ ۴‌ق‌م، یعنی در عصر تمدنهای ایلام و سومر به درجۀ بالایی از پیشرفت رسید. ایلامیان و سومریان سنگهای استوانه‌ای را کنده‌کاری می‌کردند؛ آنها را به ریسمانی می‌آویختند و به عنوان مُهر به کار می‌بردند. موضوع حکاکیها اغلب قهرمانان در حال جنگ با جانوران، خدایان همراه با نیایشگران و نقشهای تزیینی بود. پس از تهاجم اَکَّدیها (ح ۸۰۰، ۲ق‌م) هنر کند‌ه‌کاریِ مُهر اوج گرفت و سنگهای نیمه‌قیمتی نظیر سنگهای بلور با مهارت استادانه‌ای تراشکاری ‌شدند. متداول‌ترین طرح در این دوره تصویر گیلْگَمِش در حال انجام دادن کارهای شگفت است. حکاکی خط میخی روی سنگها از همین زمان به تدریج ظهور کرد. پس از اکدیان، هِـماتیت به تدریج رایج‌ترین سنگ برای کنده‌کاری شد و متداول‌ترین موضوعات حکاکی عبارت بود از «صحنۀ معارفه» که در آن، الاهه‌ای در حالت نشسته نقش گردیده است، در حالی که خدای دیگری نیایشگری را به سوی او راهنمایی می‌کند؛ موضوعات دیگر افسانۀ گیلگمش و نقشهای اسطوره‌ای بود. هنگام فرمانروایی سلسلۀ اَموریان (ح۲۱۰۰- ۱۸۰۰ ق‌م) که حَمورابی (حَمّورَپی) نیز از جمله پادشاهان آن به شمار می‌رود، دورۀ هنری بسیار چشمگیری پدید آمد، ولی مدت آن احتمالاً کوتاه بود. تصاویر حکاکی شده در این دوره، بیشتر مشابه دورانهای پیشین است.

مصر

مصریها خیلی زود به هنر کنده‌کاری پرداختند و برای این کار، نخست شکل استوانه‌ای را انتخاب کردند، ولی از حدود دورۀ سلسلۀ نهم به بعد، به شکل نوعی سوسک که آن را مقدس می‌شمردند، روی آوردند. مصریهای باستان در کنده‌کاریِ روی سنگ، بیشتر از نمادها، نوشته‌ها و شکلهای تزیینی استفاده می‌کردند و صحنه‌های تصویری به ندرت به کار برده می‌شد. گرچه سنگهای کنده‌کاری شده با شکل سوسک از نظر تاریخی اهمیت بسیاری دارند، به ویژه به این دلیل که شمار فراوانی از آنها کشف شده‌ است و رشته‌ای به هم پیوسته را تشکیل می‌دهند؛ ولی ارزش هنری آنها اغلب جنبۀ ثانوی دارد. بسیاری از این گونه سنگها به رغم زیبایی و ظرافتی که در ساخت آنها دیده می‌شود، از نظر موضوع، ارزشی ندارند. رایج‌ترین موادی که در مصر برای کنده‌کاری به کار می‌رفت، سنگ صابون لعاب‌دار و بدل‌چینی بود، ولی کوارتزهای رنگی ــ عقیق سرخ[۱]، یاقوت بنفش (آمِتیست)، یَشْب (ژاسپ) و جز آنها ــ نیز به کار گرفته می‌شدند.

يقۀ لباس، مصر، ۱۴۰۰ق‌م

 

یـونـان

مطالعۀ جواهرات یونان و روم در واقع مطالعۀ هنر کلاسیک در شکل کوچک آن است؛ چون این جواهرات بازتاب دقیق اسلوبهای دورانهای مختلفی هستند که به آنها تعلق دارند و تصویر دقیقی از تحول، اوج و زوال هنر کلاسیک به دست می‌دهند. جواهرات سدۀ ۶ و اوایل سدۀ ۵‌ ق‌م زمینه‌ای مناسب برای تجلی یافتـن ظرافت فریبندۀ هنر کهن یونان بود و موضوعهایی همانند دیگر رشته‌های این هنر را در بر داشت. در ابتدای این دوره متداول‌ترین طرح نقش انسان در حالت زانوزده بود، ولی به زودی موضوعها متنوع شد. هنرمندان در مقایسه با طرحهای دیگر، به ندرت خدایان را به تصویر می‌کشیدند؛ با وجود این،‌هرکول موضوع موردعلاقۀ آنان بود. دیوهای‌گوناگون، سیلِنوسها، سیرِنها و اسفینْکسها نیز از جمله موضوعهای مورد توجه بودند. در بین شکلهای غیراسطوره‌ای، تصاویر جنگجویان، کمان‌داران، ورزشکاران و سوارکاران از همه رایج‌تر بود و در میان جانوران به شیر، گاو نر، گراز، گوزن، قوچ، خروس و اسب بیشتر علاقه نشان داده می‌شد. کوارتزهای رنگین، مانند انواع عقیق، نیز رایج‌ترین جواهرات در ساختن زیورآلات بودند.

نیمۀ دوم سدۀ ۵ و سدۀ ۴ ق‌م شاهد اوج دیگری در تاریخ گوهر‌تراشی یونان است. در این دوران در جواهرات کوچکی که گوهر‌تراشان یونانی خلق کرده‌اند، همان زیبایی و ظرافتی که در ساختن مجسمه‌های آن عصر به کار رفته است، مشاهده می‌شود. از نظر انتخاب موضوع، مضمون اصلی این نقشها زندگی روزمرۀ مردم، به ویژه زندگی زنان بود. زن در حالتهای استحمام، نواختن آلات موسیقی، بازی با حیوانات و غیره از جمله طرحهای متداول در آن دوره بود. حیوانات نیز از جمله موضوعات متداول برای کنده‌کاری بر روی سنگهای قیمتی محسوب می‌شدند، ولی طرحهای اسطوره‌ای چندان رایج نبود. آفرُدیته، اِرُس و نیکه [۲]محبوب‌ترین خدایان برای حکاکی بودند. متداول‌ترین سنگ قیمتی در این دوره عقیق یمانی [۳]بود. سنگهای دیگری چون عقیق، عقیق سرخ، سنگ بلور، یَشب و سنگ لاجورد نیز کم و بیش به کار می‌رفت.

گروهی از سنگهای قیمتی که نفوذ هنر یونانی در آن مشهود است، جواهرات سوسک شکل یونانی ـ فنیقی است که عمدتاً در گورستانهای کارتاژیها در ساردِنْی، کارتاژ و ایویثا یافت شده است. سنگهای کشف شده در این مناطق نشان می‌دهد که در ابتدا هنر فنیقیها شدیداً از هنر مصریها متأثر بوده، ولی از سدۀ ۶ ‌ق‌م به این طرف، اسلوب و موضوعهای یونانی در آن به کار گرفته شده است. اسلوب دوران کهن یونان در سراسر سدۀ ۵ و تا حدودی سدۀ ۴ ق‌م، مدتها پس از رواج اسلوبی آزادانه‌تر در خود یونان، بر شیوۀ تراش سنگها در فنیقیه تأثیر فراوان داشت و این پدیده به روشنی در سکه‌های کارتاژی قابل ردیابی است. شکل سنگها اغلب شبیه سوسک، و متداول‌ترین سنگ قیمتی یشب سبز بوده است. نقشها عمدتاً عبارت‌اند از مردان و جوانانی با چهره‌های موردپسند یونانیان و موجودات اسطوره‌ای. ترکیب عجیب و غریب سرها و نقابها احتمالاً وسیله‌ای مهم برای دفع شر بوده است.

جواهرات یونانی ـ ایرانی بیانگر تأثیر هنر یونان بر مشرق زمین است. در ایران در پی جواهراتی که سبک ناب ایرانی داشتند، در نیمۀ دوم سدۀ ۵ و نیمه اول سدۀ ۴ ق‌م جواهراتی ظهور کردند که در آنها عناصر هنری ایرانی و یونانی آمیخته بود. ظاهراً این جواهرات را یونانیها برای ایرانیان ساخته بودند. موضوع کارها را اغلب زندگی روزمرۀ اشراف ایرانی و ترجیحاً مبارزه میان ایرانیان و یونانیان، صحنه‌های شکار یا شکلهای منفرد اشراف یا بانوان ایرانی تشکیل می‌دهد. تصاویر حیوانات نیز از موضوعات متداول محسوب می‌شوند. این تصویرها به شیوه‌ای گسترده و با روح، بیشتر بر روی سنگهای عقیق یمانی که به شکل شبه سوسک تراش خورده‌اند، نقش بسته‌اند. شکل مستطیلی که یک طرف آن پَخ داشت، نیز رایج بود.

 

روم

جواهرات اِتروسکی که به شکل سوسک ساخته شده بود، در سـده‌های ۳ و ۲ ق‌م در روم ــ بر اثر رواج نگینهای انگشتری ــ به دست فراموشی سپرده شد. در نگینهای انگشتری رومی، بسته به اینکه از هنر اتروسکی اقتباس شده باشند، یا از هنر هلنیستی، تمایز به چشم می‌خورد. این سنگها دارای ارزش هنری چندانی نیستند، اما منبع اطلاعاتی مهمی در زمینۀ هنر رومی در اوایل دوران جمهوری محسوب می‌شوند. در سدۀ ۱‌ق‌م دو سبک هلنیستی و اتروسکی در یکدیگر ادغام شدند، ولی این ترکیب که در آن، عناصر یونانی جنبۀ غالب داشت، به تدریج به سبک کلاسیک عصر آوگوستوس منتهی شد.

در اواخر دورۀ جمهوری و اوایل دورۀ امپراتوری، با توجه به نمونه‌های فراوان به جای مانده و منابع مکتوب، سنگهای قیمتی کنده‌کاری شده در رم رواج فوق‌العاده‌ای داشت. جمع‌آوری سنگهای قیمتی رونق گرفت و ثروتمندان برای به دست آوردن آنها با یکدیگر رقابت می‌کردند و برای به دست آوردن آنها مبالغ هنگفتی می‌پرداختند. شدت این رقابت را می‌توان از داستان مربوط به سناتور نُنیوس دریافت که به سبب خودداری از بخشیدن قطعه جواهری به ارزش ۲۰ هزار سِستِرتیوس به مارکوس آنتونیوس از رم تبعید شد. برخی دولتمندان نیز مجموعۀ جواهرات خود را برای تماشای عموم در معابد به معرض نمایش می‌گذاشتند. ژولیوس سزار خود یکی از مجموعه‌داران صاحب‌نظر و پراشتیاق سنگهای قیمتی بود و ۶ مجموعۀ مختلف را در معبد ونوس گِنِتریکس (ونوسِ زاینده) به ودیعه گذاشت. اسلوب کار در این دوره ویژگی هنر کلاسیک اوایل دوران امپراتوری را دارد که در دیگر کارهای هنری آن عصر نیز مشاهده می‌شود. ویژگی غالب این کارهای هنری زیبایی سرد و آرام آنان است. موضوعاتِ به کار رفته بسیار گسترده بود و از طرحهای اسطوره‌ای گرفته تا مسائل روزمره، از جمله تمثال مردان سرشناس، اقتباس و نمونه‌سازی از روی مجسمه‌های مشهور، نمادها و طرحهای مضحک [۴](ترکیبهای عجیب و غریبی از سرها و اندامها، احتمالاً با جنبۀ خرافاتی) را شامل می‌شد.

در آستانۀ سدۀ ۲ ق‌م هنرکنده‌کاری روی سنگهای قیمتی رو به افول گذاشت و از جواهرات فراوانی که از این دوران به جای مانده است، تنها شمار اندکی دارای ارزش هنری‌اند. بیشتر آنها به صورت شتاب‌آلود و غیرماهرانه تراش خورده، و طرحهای روی آنها بی‌روح و یکنواخت است. سنگهای به کار رفته همواره به‌شکل نگین‌اند و جنس آنها نیز تا حدود زیادی مشابه سنگهای دورۀ پیشین است. نیکولو (گونه‌ای عقیق رنگارنگ[۵]) و یشب احتمالاً به سبب خواص سحرآمیز خیالی‌شان، بیش از انواع دیگر متداول بوده‌اند. همین روال در جواهرات مربوط به اوایـل رواج مسیحیت و جواهـرات گنوسیها ــ پیروان آیینهای عرفانی پیش از مسیحیت و اوایل مسیحیت ــ نیز به چشم می‌خورد. در این دوره، متداول‌ترین سنگهای گرانبها هماتیت و یشب بودند.

جواهرات دوران ساسانی (سده‌های ۳ تا ۷م) از نظر هنری اهمیت بیشتری دارند، و در واقع، از نظر حکاکی بر سنگهای قیمتی آخرین جواهرات مهمی هستند که تاکنون از دوران باستان کشف شده‌اند. تصاویر نقش شده بر این جواهرات آمیخته‌ای از اشکال سنتی مشرق زمین و شکلهای اواخر دوران رومی است و در این میان آنها برخی از چهره‌های کنده‌کاری شده از ظرافت ویژه‌ای برخوردارند.

در شمال هند، هفتالیان (هونهای سفید) در اواخر سدۀ ۵م تمدنی برقرار ساختند که تا اندکی پس از سال ۵۴۰ م نیز دوام یافت. پیدا شدن سنگی که عکس پادشاهی هندی بر آن حکاکی گردیده، نشان می‌دهد که کنده‌کاری روی سنگهای قیمتی در میان آنان نیز رواج داشته است.

 

گوهرتراشی

در تاریخ گوهر تراشی نوین، آنچه از اهمیت فوق‌العاده‌ای برخوردار است، نوعی تراش است که به پخ شهرت دارد و بر اثر شکست و بازتاب نور، موجب درخشندگی جواهر می‌شود. تا اواخر سده‌های میانه، تمامی سنگهای قیمتی یا به شکل محدب و بی‌پخ [۶](اغلب با سطح زیرین صاف)، یا ــ به‌ویژه بـرای ترصیع ــ به صورت صفحات صاف کوچک تراشیده می‌شدند.

نخستین گامها در جهت تراش و ایجاد پخ در سنگهای قیمتی با هدف بهبود بخشیدن به ظاهر آنها و برطرف نمودن درزهای طبیعی سطحشان برداشته شد. تراش دقیق و درست سنگ به اطلاعات کاملی از ساختار بلوری آن احتیاج دارد. افزون بر آن، می‌دانیم که تا سدۀ ۱۵م/ ۹ق خاصیت سایندگی الماس کشف و به کار گرفته نشده بود (الماس را تنها خود الماس می‌برد). پس از این کشف، هنر تراش و جلا دادن الماس و دیگر سنگهای قیمتی، احتمالاً ابتدا در فرانسه و هلند، رونق گرفت. شیوۀ تراش موسوم به فَلامَک یا گل سرخی [۷]در سدۀ ۱۷م/۱۱ق احتمالاً توسط گوهرتراشان آمستردام و آنتوِرپ ابداع شد. تراش برلیان [۸]که اکنون متداول‌ترین شیوۀ تراش الماس است، از قرار معلوم برای نخستین‌بار در حدود سال ۱۷۰۰م/۱۱۱۲ق توسط وینچِنتْسو پِروتْسی، گوهرتراش ونیزی به کار گرفته شد.

در گوهر تراشی نوین، سبک تراش محدب همچنان برای تراش سنگهای مات، نیمه‌مات و برخی از سنگهای شفاف همچون اُپال، یاقوت آتشی [۹]و غیره به کار می‌رود؛ ولی بیشتر سنگهای شفاف، به ویژه الماس، یاقوت کبود، یاقوت سرخ و زمرد تقریباً همیشه به شکل پخ‌دار تراش داده می‌شوند. در این شیوه پخهای متعددی با آرایش هندسی بر روی سنگ ایجاد می‌شود تا زیبایی نور و رنگ را به بهترین وجه جلوه‌گر سازد.

 

دوم ـ تاریخ طراحی جواهر

استفاده از جواهرات در قسمت اعظم تاریخ آن، نشانۀ برخورداری از مقام بالای اجتماعی بوده است و براساس قوانین صرفه‌جویی در مصرف، تنها طبقات حاکم به داشتن آنها مجاز بودند. جواهرات همچنین به عنوان طلسم برای دفع شر و به همراه ‌آوردن بخت خوب کاربرد داشته است. برای نمونه در سده‌های میانه چنین پنداشته می‌شد که انگشتری یاقوت به شرط آنکه به دست چپ باشد. برای صاحبش املاک و منصب به همراه می‌آورد، موجب پاک‌دامنی او می‌گردد، و او را از نیرنگ دیگران حفظ می‌کند. جواهرات صرفاً تزیینی تنها از زمان انقلاب فرانسه به این طرف باب شده است. ردیابی خط سیر تاریخ جواهرات تنها از طریق مطالعۀ آیین دفن مردگان به همراه فاخرترین لباسها و زیورآلات که در تمدنهای بسیار کهن رواج داشته، امکان‌پذیر شده است. این منبع تاریخی تا زمانی که حفاریهای باستان‌شناختی ادامه دارد، همچنان پابرجا خواهد بود. حفاریهای صورت گرفته همچنین گاهی به کشف پراکندۀ «گنجهای» باستانی منجر شده است؛ یعنی، ضمن این حفاریها مخفی‌گاههایی کشف شده است که اشیاء قیمتی برای آنکه از تهاجمها مصون بمانند، در آنها پنهان داشته می‌شدند و به دلیل مرگ معدود افرادی که از محل اختفای آن اشیاء اطلاع داشتند، همچنان مخفی باقی می‌ماندند. شمایل‌سازی حجمی و تصویری، اعم از نقاشی، مجسمه و موزائیک، گواه روشنی بر وجود جواهراتی است که در اعصار مختلف به کار می‌رفتند و از همه مهم‌تر، نشان‌دهندۀ فراوانی سنگهای قیمتی به کار رفته در زیورآلات است. از آنجا که اجزاء این‌گونه زیورها را اغلب پیاده می‌کردند و به شکلی تازه به کار می‌بردند، یا به فروش می‌رساندند، مقدار اندکی از آنها برجای مانده است.

قبل از کشف فلزات قیمتی، انسانهایی که در کرانۀ دریاها زندگی می‌کردند، از انواع صدفها، استخوان و دندان ماهی و سنگریزه‌های رنگارنگی که امواج دریا به ساحل آورده بود، برای آراستن خود استفاده می‌کردند، و بدین‌سان، در انتخاب و شیوۀ بستن و آرایش دادن این مواد بر بدن، حس زیبایی‌شناسی خود را به کار می‌گرفتند.

 

۱. خاورمیانه و غرب در دوران باستان

سـومـر

احتمالاً باستانی‌ترین نمونۀ زیورآلات آنهایی است که در مقبرۀ ملکه پوـ اَبی در اور یافت شده است و قدمت آنها به هزارۀ ۳‌ ق‌م می‌رسد. بالاتنۀ جسد ملکه که آن را درون دخمه‌ای نهاده بودند، با نوعی جامه که از دانه‌های طلا، نقره، سنگ‌لاجورد، عقیق، عقیق سرخ و عقیق یمانی تشکیل یافته، پوشیده شده است. لبۀ پایینی جامه با حاشیه‌ای شرّابه‌دارکه از قطعه‌های کوچک استوانه‌ای طلا، عقیق سرخ و سنگ لاجورد ساخته شده، تزیین یافته است. در نزدیکی دست راست ملکه ۳ سنجاق بلند طلایی که سر آنها از سنگ لاجورد است، سه طلسم بـه شکل ماهی ــ دو طلسم از طلا و یکی از سنگ لاجورد ــ و یک طلسم طلایی با نقش دو غزالِ نشسته قرار گرفته بود. بر روی سر او نیز سه دیهیم قرار داشت که هر یک از دیهیم قبل از خود کوچک‌تر بود و هر سه به یک نوار پهن طلایی بسته شده بود. نخستین دیهیم که روی پیشانی قرار می‌گرفت، از حلقه‌های بزرگ تو در تو تشکیل یافته است، در حالی که دیهیمهای دوم و سوم از برگهای عشقه و بید، شبیه برگهای واقعی ساخته شده‌اند. در بالای این ۳ دیهیم، گلهایی از طلا قرار گرفته بود که ساقه‌هایی خمیده دارند و گلبرگهای آنها با تزیینات آبی و سفید آراسته شده است. شانه‌ای که دندانه‌هایش با گلهایی زرین آراسته شده است، در پشت سر، این دیهمیها را تکمیل می‌کرد. بر گردن ملکه گردن‌بندی متشکل از ۳ رشته سنگهای نیمه‌قیمتی آویخته بود که در میان آنها یک گلِ مشبک کاری شده در داخل حلقه‌ای زرین جای داشت. چندین انگشتری نیز در انگشتان ملکه وجود داشت. علاوه بر این، مقدار زیادی از انواع زیورآلات از جمله دست‌بند و بازوبند و سینه‌بند وجود داشت که به مستخدمه‌ها، ملازمان و حتى اسبانی تعلق داشت که همراه ملکه دفن شده بودند.

 

مصـر

کشف جنجال‌برانگیز مقبرۀ توت عَنْخ آمُن (توتانخامن) از سلسلۀ هجدهم، گنجینه‌ای افسانه‌ای را که یکی از فراعنۀ مصر در طول زندگی و پس از مرگ در اختیار داشت، آشکار ساخت و در عین حال، مهارت فوق‌العادۀ زرگران مصری را به ثبوت رساند. این گنجینه اکنون در «موزۀ مصر» نگهداری می‌شود و بزرگ‌ترین مجموعۀ طلا و جواهرات باستانی جهان را تشکیل می‌دهد. درونی‌ترین تابوت فرعون تماماً از طلا ساخته شده، و سراپای جسد مومیایی شده‌اش با انبوه جواهرات پوشیده بود. صندوقها و جعبه‌هایی که در دیگر اطاقهای مقبره یافت شدند، نیز پر از زیورآلات بودند. انواع دیهیم، گردن‌بند، سینه‌بند، طلسم، آویز، دست‌بند، گوشواره و انگشتری با کیفیت عالی و ظرافت فوق‌العاده در مقبرۀ فرعون یافت شده‌اند که در تاریخ جواهرات، کمتر مجموعه‌ای بهتر از آنها یا حتى همتایشان دیده شده است.

 

زیورآلاتِ یافت شده در مقبرۀ توت عنخ‌ آمن نمونۀ کامل جواهرات مصری است. تداوم اصول شمایل‌سازی و رنگ‌شناسی به جواهرات مصر باستان ــ که به رغم تماس با دیگر تمدنها حـالت دست نخـوردۀ خـود را حفظ کرد ــ تجانس و یکپارچگی استواری بخشیده که اعتقادات آمیخته با سحر و جادوی دینی آن را غنی‌تر ساخته است. طرحهای تزیینی عمدتاً ترکیبی از نمادها است که نام و معنایی دقیق دارند و شکل بیان هنری آنها با نمادشناسی خط هیروگلیف پیوندی نزدیک دارد. سوسک، نیلوفر آبی، گره ایسیس[۱]، چشم هُروس، شاهین، مار، کرکس، و ابوالهول تماماً نقشهایی نمادین‌اند که با آیینهای دینی پیوند دارند. در جواهرات مصری بیشتر از طلا استفاده شده است. مصریان برای جلوه بخشیدنِ بیشتر به این فلز گرانبها، اغلب آن را با ۳ سنگ رنگین، یعنی عقیق سرخ، فیروزه و سنگ لاجورد، یا خمیر شیشه‌ای که شبیه به این ۳ سنگ ساخته می‌شد، می‌آراستند.

 

میسِن (موکِنای)

به‌دلیل قرار گرفتن جزیرۀ کرت در نزدیکی سواحل آسیا، افریقا و یونان، و از آنجا که این جزیره مهد تمدنهای پیشرفتۀ باستانی بود، و همچنین به سبب واقع بودن آن بر مسیرهای عمدۀ تجارت دریایی، مردم آنجا به ثروت عظیمی دست یافتند. این رفاه از حدود سال ۰۰۰‘۲ق‌م فعـالیتهای گسترده‌ای را در زمینۀ طلاسازی با ارزش هنری بالا موجب گردید. این هنر از کرت به جزایر سیکلاد (کوکلادِس)، پلوپونِز، موکنای و دیگر جاها در جزایر و سرزمین اصلی یونان انتقال یافت. هنر موکنایی (میسنی) با الهام گرفتن از هنر کرت، از سدۀ ۱۶ تا ۱۴ق‌م به شکوفایی رسید و سپس، به تدریج از آغاز هزارۀ اول ق‌م روبه‌زوال گذاشت. از جمله فنونی که در طلاسازی موکنایی به کار می‌رفت، دانه‌دار کردن سطح فلز و ملیله‌کاری بود، ولی آنچه بیش از همه رایج بود، بریدن و مُهرکوبیِ ورقه‌های طلا بود تا به قطعه‌هایی تبدیل شوند که برای ساختن گردن‌بند و دیهیم و همچنین تزیین لباس به کار می‌رفتند. پیکر پادشاهان دوران اول تمدن موکنای (ح ۱۵۸۰-‌ ۱۵۰۰ق‌م) که در مقبره‌هایشان به دست آمده، دارای صورت پوشیده با نقاب طلایی و لباسی آراسته با دهها پولک طلایی مهرکوبی شده است. طرحهای روی پولکها نشان می‌دهد که موکناییها از نقشهای تزیینی متنوع استفاده می‌کردند.

 

اِتروریا

در اتروریا، جواهرات وارد شده توسط فنیقیها بیش از نقاط دیگر تأثیر گذاشت و به رقابتی منجر شد که به سرعت نتایج چشمگیری به بار آورد. در کنار این اشیاء وارداتی و نیز تقلید مکانیکی نقشهای شرقی، طرحها، فنون و سبکهای اصیلی تکوین یافت که نتیجۀ ذوق اتروسکها بود. در این میان، برداشت هنری کاملاً جدیدی پدید آمد و دنبال کردن اهدافی چون شکوه و جلال‌، اندازه‌های چشمگیر و تزیینات فراوان به دست‌آوردهای بی‌مانندی در تاریخ جواهرسازی منجر شد. جواهرسازان اتروسک با خلاقیت و استعداد فنی خود تمامی امکانات موجود را در ملیله‌کاری و از همه مهم‌تر در زبره‌کاری روی زیور‌آلات که تنها با استفاده از طلا و بدون نشاندن سنگها و میناهای رنگین انجام می‌گرفت، به کار بستند.

ساختن فیبولا (گونه‌ای سنجاق) نیز در اشکالی غیر از شکل منحصر به فرد شرقیِ آن ــ که به صورت زالو بود ــ به شکل اژدهایی خمیده، لوزی شکل، یا دارای پایۀ بلند آغاز شد. این سنجاقها مانند زیورآلاتی چون آویزها و سرسنجاقها، اغلب با برادۀ طلا تزیین می‌یافت و روی آن، نقشهایی چون بز کوهی، خیمایرا، ابوالهول، شیر بال‌دار، قنطورس و نیز سوارکاران و جنگاورانی که کم و بیش همگی منشأ شرقی داشتند، به صورت طرحهایی مات، با دانه‌های ریز طلا ساخته می‌شدند.

ظریف‌ترین و پیچیده‌ترین نمونه‌های جواهرات اتروسکی که با گرایشهای شرقی ساخته شده‌اند، سنجاق سینه‌هایی بسیار بزرگ با تندیسهای تزیینی‌اند که به ساختاری مرکب از لوله‌ها و صفحه‌ها چسبانده شده‌اند. نقشهای بسیار کوچک ابوالهول، شیر بال‌دار، خیمایرا، شیردال (گریفین) و سر انسان که در ردیفهایی کنار هم با دانه‌های ریز طلا ساخته شده‌اند، نیز بافتی حجم‌دار را تشکیل مـی‌دهند. اجـزاء این سنجـاقها بیانگر توانایی فنی خیره ـ کنندۀ سازندگانشان، و مبین نمادپردازی اسرارآمیز با استفاده از نقش جانوران در تمدنهای آسیای نزدیک است. در دوران پس از شرق‌گرایی (سده‌های ۶ – ۵ ق‌م)، هنر جواهرسازی اتروسکی تحت تأثیر فرهنگ یونیانی قرار گرفت.

 

یـونان

جواهرات ساخته شده در آتیک‌وپلوپونِز در سده‌های ۷-۶ ق‌م حاکی از نفوذ شدید سبکهای شرقی است، همان نفوذی که در قلمرو اتروریا، به شکلهایی بسیار با شکوه‌تر تبدیل شد. در سدۀ ۵ ق‌م سبک یونیایی سبک غالب گردید و جای سبک پرزرق و برق شرقی را گرفت؛ مثلاً صحنه‌های جنگ و نقش حیوانات که منشأ شرقی داشت، از سطح بیضی شکل روی انگشتریها ناپدید شد و جای خود را منحصراً به نقش انسان داد. این طرحها سوارکاران برهنه سوار بر اسبان در حال تاخت، دوشیزگان برهنه یا پوشیده در حالتهای ایستاده و نشسته، و خدایان و شکلهای اسطوره‌ای را در برمی‌گیرد. این مجموعۀ بسیار پیراستۀ طرحها در حقیقت با مجسمه‌سازی و زیبایی‌شناسی مطلوب کلاسیک رابطۀ نزدیک‌تری داشت تا با هنر تزیینی. ویژگی بارز هنر جواهرسازی یونان در طول تاریخ تکاملش این است که نوعی مجسمه‌سازی در ابعاد کوچک است و چهره‌های منفرد یا صحنه‌های مذهبی، اسطوره‌ای یا قهرمانی را بازنمایی می‌کند.

گسترش قلمرو یونان تا آسیای صغیر در شرق، جنوب ایتالیا در غرب، و شبه جزیرۀ بالکان در شمال موجب شد تا تمدن هلنی در تمامی این منطقه رواج یابد. در دوران زمامداری اسکندر مقدونی، عصری با شکوه در جواهرسازی آغاز شد. جواهرات هلنیستی به مراتب بیش از پیکر تراشی و نقاشی در مراکز هنری بخشهای مختلفِ تحت حاکمیت یونان شکوفا گردید. در سده‌های ۳-۲ ق‌م توانایی فنی زرگران یونانی به بالاترین حد خود رسید. سبکی بسیار مجلل، با توانایی شکل‌پذیری فراوان ابداع شد که در آن، آرایش بسیار دقیق نقشهای تزیینی موجب تضاد و هماهنگی، وضوح و یکپارچگی و وزن و آهنگی شد که برخی از این جواهرات را آثار هنری کاملی ساخته است.

 

روم

در روم باستان جواهرات استفاده‌ای چنان گسترده یافت که تا آن زمان بی‌سابقه بود و تا زمان رنسانس نیز نظیر آن پیش نیامد. رم در دوران امپراتوری مرکز کارگاههای زرگری شد. همراه با سنگها و فلزات قیمتی که به رم آورده می‌شد، گوهرتراشان و زرگران نیز از یونان و ایالات شرقی روم به این شهر سرازیر شدند. در دوران جمهوری، بر دست داشتن انگشتری زرین نشانۀ تشخص محسوب می‌شد و تنها سفرا، اشراف و سناتورها از آن استفاده می‌کردند؛ ولی به تدریج افراد طبقات پایین‌تر نیز استفاده از آن را آغاز کردند و حتى در میان سربازان هم به انگشت کردن انگشتری متداول شد. آن‌چنان که از اشیاء به دست آمده در پُمپِئی و بُسکُرِئاله در نزدیکی آن برمی‌آید، خانواده‌های سرشناس پاتریسیَن در رم و ایالتهای رومی علاوه بر جواهرات، وسایل خانگی زیبایی نیز از جنس طلا و نقره داشتند.

از نظر سبک، هنر جواهرسازی رومی در مراحل ابتدایی خود از سبکهای یونانی و اتروسکی متأثر بود، ولی بعدها ویژگیهای متمایز خود را یافت و طرحهای تزیینی نوینی را ارائه کرد. در جواهرات رومی، به پیروی از صنعت بیان نسبتاً پرطمطراقی که در آن زمان رایج بود، حجم صرف (نظیر انگشتریهای حجیم) اهمیت بیشتری داشت. نقش یک مار با دو چنبر که از نمونه‌های هلنیستی تقلید شده بود، اغلب در ساختن دست‌بند، انگشتری، بازوبند و گوشواره‌ به کار می‌رفت. رومیها از نقشهای هندسی و گیاهی یونانی، چون نخل بادبزنی، سگهای در حال تاخت، برگ کنگر، طرحهای مارپیچ و توالی دانه‌های بیضوی و مدور نیز استفاده می‌کردند.

 

ایران

پس از فتح ایران به دست مسلمانان و الحاق این کشور به سرزمینهای اسلامی، استفاده از انگشتری، آویز، گوشواره و گردن‌بند طلا همچنان ادامه یافت و سنت هنری ایرانی با تعدیلهایی به حیات خود ادامه داد. آویزی متعلق به سدۀ ۶ق/۱۲م که به شکل شیر ساخته شده، و با زبره‌کاری تزیین یافته، بازسازی بسیار نمودار‌گونه‌ای از این جانور است. فنون دیگر جواهرسازی در این دوره عبارت‌اند از ملیله‌کاری، مرصع‌کاری با سنگهای قیمتی و نیمه‌قیمتی و کاربرد مرکب قلم‌زنی. از سدۀ ۸ ق/۱۴م به بعد، تصاویر نسخه‌های خطی تا حدودی جواهراتی را که مورد استفادۀ ایرانیان قرار داشته است، بازگو می‌کند. در زمان مغولها و تیموریان، ظاهراً در محافل درباری بر سرگذاشتن عرقچینهای جواهرنشان در بین زنان، و دیهیم در بین مردان رواج داشته است. در زمان شاهان صفوی جواهرات حالت مجلل‌تر و هنرمندانه‌تری پیدا کرد.

در سدۀ ۱۳ق/ ۱۹م بر اثر نفوذ اروپاییان و کوشش هنرمندان بومی در پیروی از ملاکهای هنری آنان، سنن بومی تباه گشت. با وجود این، طرحهای بومی در منطقۀ زینجَناب و در میان کردهای کوه‌نشین شمال غربی ایران محفوظ مانده است. اشیاء نقره‌ای که با مفتولهای مارپیچ دارای آرایش زنجیرۀ طوماری تزیین یافته‌اند، از ویژگیهای هنری منطقۀ زینجناب است. زرگران کرد نقره‌کاری نیز می‌کنند و برای تزیین ساخته‌های خود، نقشهایی را با قلم‌زنی یا کوژکاری بر آنها پدید می‌آورند که گاه یادآور نقشهای روی اشیاء فلزی دوران ساسانی است. جواهراتی که زنان و مردان در ترکیۀ دوران عثمانی از آنها استفاده می‌کردند، احتمالاً تحت نفوذ جواهرات متداول در ایران قرار داشته است. زیورآلات این دوران عبارت بود از جقۀ مرصع برای تزیین دستار، انگشتری، گوشواره، گردن‌بند و بازوبند. شیوه‌ای که از سدۀ ۱۰ق/۱۶م به بعد برای ساختن جواهرات در عثمانی متداول بود، نشاندن یشم و دیگر سنگهای سخت در کار بود، به گونه‌ای که سنگها به وسیلۀ زنجیرۀ طوماری ظریفی با طرح گل و بوته و از جنس طلا به سطح کار متصل می‌شدند.

 

سرزمین توتونها

درحالی‌که با پیدایش طبقه‌ای از صنعتگران ماهر که ذوق کاملاً تزیینی خود را در جواهراتی که صرفاً جنبۀ زینتی داشتند، منعکس می‌کردند، اشکال کلاسیک بیان هنری در قلمرو بیزانس به تدریج منسوخ می‌شد، در دیگر قسمتهای اروپای رومی شده، جابه‌جایی عظیم اقوام مختلف در جریان بود. این اقوام که سنت تزیینی رنگارنگشان را با خود به همراه آورده بودند، به سنت هنری کهن و رو به زوال یونانی ـ رومی هجوم بردند.

در سراسر ایالات امپراتوری روم، قبایل توتونـی ــ گروهی از ژرمنها ــ زیورآلاتی از طلا می‌ساختند که سبکی مشترک و کاملاً مشخص داشت و با ذوق و سلیقۀ خاص مردم مناطقی که توتونها در آنجا اقامت گزیده بودند، انطباق یافته بود. یکی از این شیوه‌های متداول گلابتون‌کاری نام داشت که یا با ملیله صورت می‌گرفت، یا با یراقهای برجسته‌کاری و نوارهایی از جواهر یا مینا که به صورت نگین‌گذاری کار می‌شدند. همچنین ساختن سنجاقهای تزیینی در انواع مختلف رواج فراوان داشت. یکی از بزرگ‌ترین نمونه‌ها سنجاقی ۳۵ سانتی‌متری است که به شکل پرنده ساخته شده، و در رومانی کشف شده است. روی بدن پرنده حفره‌های متعددی در اندازه‌ها و اشکال مختلف وجود دارد که قرار بوده است سنگهای قیمتی و مینا در آنها نشانده شود.

 

اروپای غربی

رواج گستردۀ مناسک خاکسپاری بنابر آیین مسیحی در اروپای غربی سبب شد تا سنت دفن مردگان همراه تمامی جواهرات متعلق به آنان منسوخ شود. بدین‌ترتیب، از آغاز سدۀ ۸م/۲ق به این‌سو، تقریباً تنها اشیاء طلایی اروپای غربی که تا اعصار جدید برجای مانده‌، آنهایی است که در گنجینۀ دیرها، کلیساها یا دربارهای سلطنتی محفوظ مانده است. در میان این زیورآلات طلایی، شمار بسیار اندکی جواهر نیز وجود دارد. با این همه، همچنان که هنرهای گرافیکی و تجسمی به تدریج پیشرفت کرد، جواهرات متداول در زمان خود را به تصویر درآورد.

در دوران رُمانِسک(ح۹۵۰ ـ ح ۱۱۵۰م/ ۳۳۹-۵۴۵ ق) استفاده از جواهرات چندان متداول نبود. در سدۀ ۱۱م/۵ ق کارگاههای راهبان که در خدمت کلیسا بودند، رو به زوال گذاشتند و یکی پس از دیگری برچیده شدند و به جای آنها کارگاههایی که تحت سرپرستی کلیسا نبود، دایر شد. فعالیتهای جواهرسازی در اروپای غربی به تدریج از سلطۀ کلیسا که به مرکزیت گرایش داشت، آزاد گردید و در خدمت دربارهای بی‌شمار و خانواده‌های اشرافی درآمد و در سدۀ ۱۲م/۶ ق نخستین سازمان صنفی زرگران تشکیل شد.

از رنسانس تا عصر حاضر: نوزاییِ (رنسانس) سبک کلاسیک که همۀ شیوه‌های بیان هنری را در یک رویکرد منظم و منطقی تلفیق می‌کرد، در زیور‌آلات طلا زمینۀ مساعد و خلاقی برای تجلی یافت. در دورۀ رنسانس، هنر جواهرسازی ــ به ویژه در مِهین دوک‌نشین توسکان در ایتالیا ــ حقیقتاً به شکوفایی رسید. ۱۸ قرن پس از شکوفایی عظیم جواهرات هلنیستی، جواهرات مربوط به دورۀ رنسانس ایتالیا بار دیگر آن‌چنان گویایی و جلوه‌ای یافت که می‌توان آن را با هنرهای تصویری مقایسه کرد. در واقع، این دو هنر کاملاً از یکدیگر متمایز نبودند. تقریباً همگی اشخاص سرشناسی که در احیای هنـری رنسانس نقـش مهمی به عهده داشته‌اند ــ یعنی کسانی چون گیبِرتی، برونِلِّسکی، پُلّایوئُلو و بوتیچِلّی ــ در کارگاههای طلاسازی‌ای که مردان و زنان طبقۀ اشراف نشانهای روی کلاه و جواهرات خود را به آنها سفارش می‌دادند، کارآموزی کرده‌اند.

علاقۀ هِـنری هشتم به جواهرات بسیار بود و تنها الیزابت اول گوی سبقت را از او ربوده بود، همین اشتیاق بیش از حد زمینۀ مناسبی برای ترقی هنر جواهرسازی در انگلستان فراهم ساخت. هنری چندین مجموعۀ نفیس از جواهراتی که با هم جور بودند، داشت. این جواهرات را هُلباین طراحی کرده بود و علاوه بر آنها صدها انگشتری نیز گنجینۀ جواهرات هنری را تکمیل می‌کرد.

همان‌گونه که از نقاشی چهرۀ هنری هشتم، اثر هلباین برمی‌آید، رسم پوشیدن لباسهای جواهردوزی شده که به تدریج از سدۀ ۱۴م/ ۸ ق آغاز شده بود، در دوران رنسانس به اوج خود رسید.

زیور گران‌قیمتی که جواهرسازان هنرمند تمامی مهارت خود را در ساختن آن به کار می‌گرفتند، آویز بود. در ابتدا این آویزها شامل یک مدال تزیینی بود که نقشی برجسته، ملهم از انواع شکلها و موضوعهای کلاسیک همچون نیم‌تنۀ یک زن یا تصویر خدایان را در میان می‌گرفت. این نقشها به تدریج با افزودن قطعه‌های طلا، مینا و سنگهای قیمتی که به آنها ظاهری رنگارنگ می‌بخشید، غنای بیشتری یافت.

در اواخر سدۀ ۱۶م/۱۰ق سبک رنسانس به تدریج به ظهور دورۀ باروک انجامید که در اعصار و مکانهای مختلف پدید آمد. در جواهرسازی، این تغییر تدریجی تحت تأثیر دو عامل مختلف صورت گرفت: عامل نخست ماهیت فنی داشت و به پیشرفت شیوه‌های تراش سنگهای قیمتی مربوط می‌شد، در حالی‌که عامل دوم از اشتیاق فراوان به گل‌کاری منشأ می‌گرفت. از این‌رو، طرحهای گل و گیاه رایج‌ترین موضوع مورداستفادۀ طراحان جواهر شد و در سراسر اروپا رواج یافت. نقشهای تزیینی به شکل گره، روبان و طوماریهای سبک روکوکو نیز در این دوره گسترش فراوانی پیدا کرد. هم‌زمان با رواج طرحهای گل و بوته‌ای، طرحهای تصویری به تدریج روبه زوال گذاشت و سرانجام کاملاً به بوتۀ فراموشی سپرده شد. در ابتدا، این اشکالِ تزیینی در زیورآلات طلایی مشبک‌کاری شده که بیشتر آنها با مینا رنگین می‌شد، به کار می‌رفتند؛ بعدها الماس و دیگر سنگهای قیمتی اجزاء اصلی ترکیب جواهرات شدند.

در سدۀ ۱۷م/۱۱ق شمار قطعه‌های جواهراتی که به کار می‌رفت و همچنین استفادۀ مردان از زیورآلات روبه‌کاهش گذاشت. آخرین پادشاهی که در آیینهای رسمی جواهرات سنگین وزن با خود همراه می‌کرد، لوئی چهاردهم بود. سنگینی وزن زیورآلات او عمدتاً ناشی از سنگهای گران‌بهای فراوان به کار رفته در آنها بود. این پادشاه جواهرساز مخصوصی به نام ژیل لِگاره داشت که به عنوان میهمان در کاخ لوور زندگی می‌کرد. البته لوئی چهاردهم تنها پادشاهی نبود که از نمایش جواهرات خود لذت می‌برد و کاخ ورسای نیز تنها دربار اروپا نبود که از وی تبعیت می‌کرد. دربارهای لندن، مادرید و مونیخ نیز در این زمینه چندان از ورسای عقب نبودند. زیورآلات گرانبهای زنان از کلاه شروع می‌شد که دست کم یک جقۀ (سنجاق کلاه) چشمگیر به کنار آن نصب می‌کردند. بعد از جواهر مخصوص کلاه، دو یا سه رشته گردن‌بند بود که هر یک از آنها احتمالاً آویزی نیز داشت و سپس کمربندی که همانند قسمت پایینی بالاتنۀ لباس، به شکل عدد ۷ بود.

 

سنجاق سينه، اسپانيا، سدۀ ۱۷م

 

در حدود سال ۱۷۲۵م/۱۱۳۷ق صدور الماسهای برزیلی به مقدار زیاد به اروپا آغاز شد و طی سدۀ ۱۸م/۱۲ق این سنگ آن‌چنان موردتوجه قرار گرفت که ساختن نوع بدلی آن آغاز گردید. به نظر می‌رسد که جواهرات این دوره برای هرچه بیشتر جلوه بخشیدن به زیبایی تراش الماس و دیگر سنگهای قیمتیِ به‌کار رفته در آنها ساخته شده است. در این سده، اشکال درهم و متراکم جواهرات باروک جای خود را به ایدۀ هنری کاملاً متفاوتی داد. در این سبک جدید، طرح زیورآلات تنها در سنگهای قیمتی نمود می‌یافت و زمینۀ فلزی آن تا حد ممکن پوشیده می‌ماند. پی آمد این شیوه سَبُک‌تر شدن وزن این‌گونه جواهرات بود و این سَبُکی با افزایش فضاهای خالی در ترکیب آنها و در بسیاری از موارد، نامتقارن ساختنشان افزایش می‌یافت.

در سدۀ ۱۹م/۱۳ق انقلاب صنعتی نقش باستانی جواهرات را که نمایاندن پایگاه اجتماعی افراد بود، نابود ساخت. جواهرات به مقادیر زیاد تولید شد و قیمتهایی در استطاعت افراد طبقۀ متوسط یافت و بدین‌ترتیب، مغلوب ماشین شد. صدها جزء تشکیل دهندۀ زیور‌آلات توسط ماشین ساخته شد، فن آب طلا دادن اشیاء به شیوۀ الکتریکی ابداع گشت و تولید سنگهای بدل از لحاظ کمی و کیفی بهبود یافت. اما به رغم سلطۀ روزافزون ماشین، توانایی فنی طلاسازان همچنان در سطحی بالا باقی ماند.

ویژگی جواهراتی که در سدۀ ۱۹م/۱۳ق ساخته شده‌اند، التقاطی بودن سبک آنها ست که از تمامی سبکهای گذشته، همچون گوتیک، رنسانس، یونانی، اتروسکی و رومی، روکوکو، ناتورالیسم، مغربی(مراکشی) و هندی الهام گرفته، و همگی آنها از رُمانتیسم سر والتر اسکات و لرد بایرِن تأثیر پذیرفته‌اند. بی‌حاصل بودن انتقال اشکال بیان هنری از عصری که این شیوه‌های بیانْ خود نتیجۀ تحول زیبایی‌شناختی ذاتی آن عصر بوده‌اند، به عصری دیگر از نقاشی ژاک لوئی داوید که در آن، مراسم تاج‌گذاری ناپلئون در ۱۸۰۴م/۱۲۱۹ق نمایان گردیده، به‌خوبی مشهود است.

پیدایش جنبش موسوم به هنر نوین در پایان سدۀ ۱۹م واکنشی بود در برابر تقلید سبکهای باستانی و تأکیدی که در ساختن جواهرات بر سنگهای قیمتی می‌شد. در این زمان جواهرسازان برای امکان شکل‌پذیری مواد در خلق طرحهای گوناگون و جلوه‌های رنگی آنها ارزش بسیاری قائل بودند.

جنبش هنر نوین با آغاز جنگ جهانی اول پایان یافت. سالهای بعد از جنگ شور و هیجانات دیگری را به همراه داشت. در این مرحلـۀ جدید، گرایشهای جـدید ــ به ویژه گرایشهای غیرتصویری ــ که در پیشروترین جواهرات تجلی کرده بود، با سبکهایی که در نقاشی و مجسمه‌سازی رایج بود، پیوند نزدیک داشت. کوبیسم، فوتوریسم، انتزاعگری پیت مونْدْریان و دیگر هنرمندان گروه دِ استِیل [۱](جنبش شیوه)، نقاشیهای پاول کله [۲]و از همه مهم‌تر هنرستان باوهاوس (که هدف آن در‌آمیختن اصول هنری با یکدیگر و با تکنیکهای صنعتی بود) زمینه‌ساز اصلی اشکال جدیدی بودند که در جواهرسازی پیشرو به کار گرفته شد. ترکیب‌بندیها عمدتاً بر تأثیر متقابل شکلهای هندسی مبتنی بود. در آثار خلق شده در جنبشِ آر دِکو [۳](نام این جنبش از آثاری که در نمایشگاه ۱۹۲۵م/۱۳۰۴ش پاریس به نمایش گذاشته شد، اخذ شده است)، همانند جواهرات به سبک هنر جدید، از موادی استفاده می‌شد که برای بیان جلوه‌های جدید هنری متناسب بودند.

 

۲. شرق آسیا

چین

اکثر جواهرات چینی، چه جواهرات متأخر و چه جواهرات باستانی، نشان‌دهندۀ مهارت فوق‌العادۀ صنعتگران این کشور است؛ با وجود این، هنری که طلاساز یا گوهرتراش برای خلق زیورآلات شخصی به کار می‌برد، برعکس روش معمول در غرب، رشتۀ کاملاً متمایزی در صنایع هنری تلقی نمی‌شود و هنرشناسان بومی و کسانی که در زمینۀ هنر مطلب می‌نویسند، توجه چندانی به آن نشان نداده‌اند. جواهرات بسیار چشمگیر چینی بیشتر برای آراستن لباسها ساخته شده‌اند. گردن‌بند، دست‌بند و گوشواره کمتر از زیورآلات و سنجاقهای ظریف سر به کار می‌روند. در لباسهای سنتی متأخر قلابها و سگکهای تزیینی برای بستن کمربند به کار می‌رفت. زنان رشته گردن‌بندهایی متشکل از انواع دانه‌ها که با فواصل مختلف در کنار هم قرار می‌گرفتند و میان آنها با لوحهای تزیینی یا زیورآلات بزرگ دیگر تزیین می‌شد، به گردن می‌آویختند. دانه‌های جواهر در برخی از موارد به گردن، سر یا کمر متصل می‌شد و هدف از کاربرد آنها ایجاد ظاهری پر وقار بود، نه‌نمایش کیفیت عالی جواهر. در اصل، شکوه و زیبایی پارچۀ لباسها با تزیینات بافته شده یا گل‌دوزی شده‌شان نشان دهندۀ رتبۀ اجتماعی و ثروت افراد بود و اغلب از جواهرات صرف‌نظر می‌شد. آستینها و یقه‌های بلند لباسهای چینی جایی برای نمایش زیورآلات روی پوست بدن، به گونه‌ای که در غرب رایج بود، باقی نمی‌گذاشت.

در زمان سلسلۀ شانگ در سده‌های پایانیِ هزارۀ ۲ق‌م سنجاقهای سر از جنس استخوان و عاج که سر آنها به شکل پرندگان یا اشکال انتزاعی کنده‌کاری شده بود، بسیار رواج داشت. لوحهای تزیینی کوچک و حکاکی شده از جنس سنگ یشم که تصویر حیوانات به صورت نیمرخ بر آنها نقش می‌شد، در بیشتر موارد برای دوختن به لباس ساخته می‌شدند. کهن‌ترین نمونه‌های زیور‌آلات طلا به حدود سال ۴۰۰ ق‌م مربوط می‌شود، گرچه اینها بیشتر تکه‌هایی از زین و یراق یا جنگ‌افزارند تا جواهرات به معنی متعارف آنها.

 

ژاپن

در اواخر دوران پیش از تاریخ و اوایل دوران تاریخی ژاپن (ح سدۀ ۲ ق‌م - سدۀ ۶ م) اشیاء کوچکی به شکل حرف «و» در این سرزمین ساخته می‌شد که در اصل از یشم سبز بود، ولی بعدها نوع شیشه‌ای آن نیز ساخته شد. این اشیاء گاه سوراخ شده، به صورت گردن‌بند به رشته کشیده می‌شدند. در دوران تاریخی، لباسهای سنتی مردان و زنان ژاپنی به گونه‌ای بوده که استفاده از زیورآلات ساخته شده از فلزات یا سنگهای قیمتی همراه با آنها ممکن نبوده است؛ درنتیجه، در تاریخ صنایع هنری ژاپن به چیزی که مشابه جواهرسازی غربی باشد، برنمی‌خوریم. در دوران تُکوگاوا یا ادو (۱۶۰۳- ۱۸۶۸م/ ۱۰۱۲-۱۲۸۵ق) زنان گِیشا (روسپیان) و زنان درباری به طور فزاینده‌ای از سنجاقهای سر، با سر سنجاقهای ظریف استفاده می‌کردند، ولی زنان طبقات دیگر آنها را به کار نمی‌بردند.

 

هنـد

در مجسمه‌های بودایی و نقاشیهای دیواری در غارهای اَجَنْته (سده‌های ۴- ۵ م) شواهد زیادی از جواهرات باستانی هند برجای مانده است. تنوع زیاد و رنگارنگ بودن این جواهرات نشان‌دهندۀ پیشرفت فراوان هنر جواهرسازی در تمدن سند است که یکی از با شکوه‌ترین تمدنهای باستانی به شمار می‌رود. استفادۀ فراوان از جواهرات رنگارنگ در هند به سبب رواج صید مروارید از دوران باستان و نیز غنا و تنوع معادن سنگهای قیمتی و نیمه‌قیمتی در این کشور و کشورهای همسایۀ آن، یعنی سیلان، تایلند و برمه امکان‌پذیر بوده است. بدین‌ترتیب، زنان هندی نخستین کسانی بودند که خود را با جواهرات فراوان می‌آراستند و مقدار این جواهرات به قدری زیاد بود که بدن زنان، بدون پوشیدن لباس به معنی متعارف آن، تقریباً به طور کامل با جواهر پوشیده می‌شد. پوشش دختران هندی شامل نیم‌تاج، گردن‌بند، گوشواره، بازوبند، دست‌بند، کمربند، عورت‌بند (که نقش لنگ را ایفا می‌کرد) و حلقه‌هایی بود که به انگشتان پا می‌کردند. زنان بدن برهنۀ خود را با این زیورآلات می‌پوشاندند و روبنده‌ها و روسریهای قیمتی پوشش آنها را کامل می‌کرد.

اهمیت رنگارنگ بودن، حتى در جواهراتی چنین کهن که مقدار اندکی طلا و فلزات دیگر در آنها به کار رفته، به‌خوبی از یک‌کمربند زنانه از هزارۀ۳ق‌م‌که‌در هَرَپّا ــ یکی‌ از‌ باستانی‌ترین مراکز تمدن سند ــ یافت شده، قابل تشخیص است. این کمربند روی بدن برهنه بسته می‌شد و تا روی کشالۀ ران را می‌پوشاند. دانه‌هایی که این کمربند از آنها تشکیل شده است، عمدتاً عبارت‌اند از عقیق، عقیق سرخ، سنگ صابون سبز، یشب (ژاسپ)، آمازُنیت از گجرات، یشم از آسیای مرکزی، سنگ لاجورد از افغانستان و نوعی بدل چینی.

 

حلقۀ مرصع، هند، سدۀ ۱۷م

 

در مراکزِ تمدن سند و مناطق زیر نفوذ این تمدن، نشاندن، صیقل دادن و سُفتن سنگهای قیمتی و نیمه‌قیمتی تحولی محتاطانه داشت و تراش این سنگها نیز در مشرق زمین بسیار دیر رایج شد، زیرا مردم آنجا تا اواسط سدۀ ۲۰م ترجیح می‌دادند از اندازۀ طبیعی سنگ نکاهند. در طول سده‌ها و هزاره‌ها، تأثیر فرهنگهای خارجی، از جمله فرهنگهای ایرانی، یونانی، بودایی و اسلامی نتوانست ویژگیهای سنتی و اساسی جواهرات آسیای شرقی را که توجه زیاد به رنگارنگی جواهرات بود، تغییر دهد. هدف از این تنوع رنگها بیشتر نمایش زرق و برق جواهرات برای برانگیختن اعجاب بیننده بود تا به‌کار گرفتن شکلی از بیان هنری.

 

۳. سکـاهـا

سکاها مردمی نیمه‌بیابان‌گرد از استِپهای اوراسیا بودند که از جنوب روسیه به سرزمینهای واقع بین رودخانه‌های دُن و دانوب، و سپس بین‌النهرین مهاجرت کردند و آن نوع زیورآلات طلا که به سبب موضوعهای به کار رفته در آن، امروزه تحت عنوان سبک جانوری طبقه‌بندی شده، از ابداعات این قوم است.

در دورۀ نخستین (سده‌های ۵-۴ ق‌م) نقشهای تصویر شده به این سبک روی لوحهای تزیینی طلایی و نقره‌ایِ شکیل و سوراخ‌داری ظاهر شد که حیوانات (گوزن شمالی، شیر، ببر و اسب) در حال دویدن به صورت منفرد، یا در حال جنگیدن به صورت جفتهایی رو در روی یکدیگر، و به طور برجسته و بسیار زیبا، با طرحهای آزاد، روی آنها تصویر شده است. سبک جانوری در سدۀ ۷ ق‌م بر زیورآلات غرب آسیا سخت تأثیر گذاشت. زیورآلاتی همچون گردن‌بندها، دست‌بندها، سینه‌ریزها، دیهیمها و گوشواره‌هایی که گنجینۀ زیویه (کشف شده در ایران در نزدیکی مرز کردستان و آذربایجان) را تشکیل می‌دهند، نشان‌دهندۀ مرحلۀ آسیایی در هنر طلاسازی سکاها هستند.

 

۴. افـریقـا

زیورآلات شخصی در فرهنگهای افریقایی اغلب از مواد ساده، ولی پر زرق و برق تشکیل یافته است. زیورآلاتی که با مهارت نسبتاً بالایی ساخته شده، متعلق به مناطقی است که نفوذ فرهنگهای پیشرفته‌تر مدیترانه‌ای و شرقی موجب فعالیتهای مهم‌تری در زمینۀ جواهرسازی گردیده است. نقره فلزی بود که به خصوص در مناطق ساحلی شمال افریقا بیش از فلزات دیگر برای ساختن زیورآلات به کار می‌رفت و اشکالی که برای ساختن زیورآلات به کار گرفته می‌شد، عمدتاً از هنر اسلامی الهام می‌گرفت. تزییناتی که به ندرت از سطح صنعتگریِ صرف فراتر رفته‌اند، روی اشیائی چون گردن‌بند، دست‌بند، انگشتری، سنجاق‌سینه، گوشواره و سگک کمربند مشاهده می‌شوند و فنونی که در ساخت آنها به کار گرفته شده، معمولاً به برجسته‌کاری، ملیله‌کاری و نشاندن سکه یا سنگهای نیمه‌قیمتی که به طور ساده صیقل می‌خوردند، محدود می‌شود.

 

۵. سرخ‌پوستان

آمریکای مرکزی و جنوبی (دوران پیش از کریستف کلمب)

گرچه در برخی از این مناطق در دوران پیش از میلاد، فلزات گرانبها به کار گرفته می‌شد، ولی ساختن زیورآلات در نیمۀ دوم هزارۀ ۱‌م به بالاترین حدتکامل خود رسید. این اقوام باستانی که هیچ نشانه‌ای از تماس آنها با فرهنگهای قاره‌های دیگر در دست نیست و در این بخش از جهان، به بالاترین درجۀ تکامل هنری رسیده بودند، در منطقۀ مجاور رشته کوههای آند شمالی (پرو، کلمبیا و اکوادر) و در آمریکای مرکزی (مکزیک، گواتمالا، السالوادر و بخشی از هُندوراس) ساکن بودند، در حالی که پاناما، کوستاریکا و نیکاراگوا مناطق مبادلات فرهنگی میان آمریکای جنوبی و مرکزی به شمار می‌رفت.

در پرو، فرهنگ چاوین (ح ۰۰۰،۱-۴۰۰ق‌م) کهن‌ترین زیورآلات را که شامل ورقهای برجسته‌کاری شدۀ طلا ست، به یادگار گذاشته است. در پایان این دوره، فنون ساختن زیورآلات پیشرفت چشمگیری کرد. فرهنگ مُچیکا (ح ۴۰۰ ق‌م- ۵۰۰م) پس از این دوره آغاز شد. از منطقۀ متعلق به این فرهنگ زیورآلاتی کشف شده که با ملیله‌کاری و مرصع‌کاری با سنگهای گرانبها تزیین گردیده است. فرهنگ مچیکا خالق زیورآلات فراوانی بوده است که در آنها غالباً حیوانات تصویر شده‌اند. یکی از نمونه‌های این‌گونه زیورآلات گوشواره‌ای حلقه‌مانند است که آویزی به شکل‌توکان (نوعی پرنده) دارد.

هم‌زمان با فرهنگ مچیکا، فرهنگ ناسْکا (نازکا) در امتداد سواحل جنوبی پرو نضج گرفت و زیورآلات زرینی با تکنیک بسیار پیشرفته عرضه کرد که در آنها، نقشهای تمام‌برجسته با ترکیبی از اشکال انسانها و حیوانات بیش از طرحهای دیگر به کار رفته است. پس از گذشت سده‌هایی که به دلیل وقوع یک رشته جنگها و ناآرامیهای سیاسی در آنها، هنر جواهرسازی کم‌وبیش دچار رکود بود، با شکل‌گیری امپراتوری اینکا (ح ۱۳۰۰م/ ۶۹۹ق)، سبکهای محلی (چیمو، چانْکای و ایکا) رونق گرفت.

علاوه بر منطقۀ آند، برجسته‌ترین تحول هنری در دوران پیش از کریستف کلمب در قسمتی از آمریکای مرکزی صورت گرفت که تقریباً از شمال با ایالت سینالوا [۴]در مکزیک، و از جنوب با هندوراس و نیکاراگوا هم‌مرز است. احتمالاً به دلیل کمیاب بودن طلا در این منطقه اشیاء ساخته شده از این فلز گرانبها از نظر زمانی حدود هزار سال از اشیاء ساخته شده در منطقۀ آند (ح سدۀ ۱۴ق‌م) متأخرتر است. از گور‌های قوم میستِک [۵]اشیاء بسیار نفیسی از جمله آویزهای زرین، زیورآلات معرق‌کاری شده بـا قطعه‌های ریز فیروزه و گوشواره‌هـای قر‌قره ـ مانند کوارتزی به دست آمده است. نمونه‌های اندکی که از دورۀ آزتِک بر جای مانده، نشان‌دهندۀ تأثیر سبک آند بر جواهرات این منطقه است. در میان نقشهای تزیینی جانوری، نقش مار از همه متداول‌تر است و رایج‌ترین نگاره‌های تزیینی هم عبارت‌اند از شبه‌کره، صفحۀ مدور و کره.

 

آمریکای شمالی

اشکال گوناگون زیورآلات شخصی در آمریکای شمالی با نوع زندگی گروههای مختلف قومی و قبیله‌ای که در سراسر این سرزمین وسیع پراکنده بودند، رابطه داشت.

پیشرفته‌ترین قبایل آنهایی بودند که سازمان اجتماعی‌شان اقامت در محلی خاص را برای مدتی طولانی امکان‌پذیر می‌ساخت و در نتیجه، فعالیتهای هنری و مذهبی آنان متکامل می‌گشت. براساس یافته‌های باستان‌شناختی، هنر در فرهنگهای منطقۀ جنوب غربی و پس از آن، فرهنگهای منطقۀ جنگلهای شرقی و منطقۀ شمال غربی به بالاترین سطح پیشرفت‌ خود رسید.

در هیچ‌یک از فرهنگهای بومی آمریکای شمالی، در زیورآلات شخصی نشانه‌ای از وجود رابطه با فرهنگهای پیش از کریستف کلمب در آمریکای مرکزی و جنوبی به چشم نمی‌خورد. یکی از بارزترین موارد تفاوت میان آنها این است که در آمریکای شمالی مس بسیار بیشتر از طلا به کار می‌رفت. در بخشهایی از آمریکای شمالی استفاده از مس احتمالاً پیش از شناخته شدن این فلز در دنیای غرب رواج داشته، و در آن در این سرزمینها، مس ارزشی برابر با طلا داشته است. در این منطقه، از دوره‌های کهن‌ تزیین صدفها نیز به طریق کنده‌کاری یا میناکاری شیاری به‌طور گسترده رواج داشت.

در مجموع، اشکال بیان هنری با تنوع محدودی که داشتند، در برخی از فرهنگهای آمریکای شمالی حالتی سنتی به خود گرفتند و تداوم یافتند. حتى امروزه نیز تلاشهایی برای زنده نگهداشتن این مظاهر هنری به عمل می‌آید.

 

۳. لوازم آرایش

لوازم آرایش موادی هستند که به طور خاص برای آراستن، زیباسازی و روی هم رفته افزایش جذابیت فرد فراهم شده، به‌کار برده می‌شوند. بیشتر لوازم آرایش به منظور بالا بردن زیبایی یا سلامت چهره، مو، دستها یا ناخنها تهیه می‌شوند. استفاده از لوازم آرایش سابقه‌ای کهن دارد و تداوم کاربرد آنها در عصر کنونی سبب شده است که تولید لوازم آرایش در بسیاری از مناطق جهان به صنعت بزرگی تبدیل شود.

 

یکم ـ تحول تاریخی

منشـأ

این فرضیه کاملاً محتمل است که لوازم آرایش از چین سرچشمه گرفته باشد، ولی برای یافتن کهن‌ترین سوابق مواد آرایشی و کاربرد آنها باید به مصر روی آوریم. در دوران فرمانروایی سلسلۀ اول (ح۰۰۰، ۳ ق‌م)، دفن کردن وسایل آسایش و اشیاء تجملی به همراه شاهان امری متداول بود. لوازم آرایش و روغنهایی که به عنوان مرهم یا ضماد به کار می‌رفتند، به همین شکل از این دوران به یادگار مانده‌اند. در موزۀ بریتانیا شمار زیادی روغن‌دان که به گونه‌ای زیبا کنده‌کاری شده است ــ و صاحب‌نظران تاریخ ساخت آنها را حدود ۵۰۰، ۳ سال پیش از میلاد برآورد کرده‌اند ــ موجود است. نمونه‌های جالب دیگر عبارت‌اند از سرمه‌دانهای شیشه‌ای و مدادهایی از جنس استیبنیت (آنتیموان سولفید) که در دوران سلسلۀ هجدهم (ح ۱۵۰۰ق‌م) به کار می‌رفته‌اند و تصاویری از همین دوره که بر روی پاپیروس ترسیم شده، و در آنها، مردان و زنانی که توده‌هایی از ضماد ناردین (سنبل رومی) بر روی سرشان قرار گرفته است، دیده می‌شوند. گشودن مقبرۀ توت عَنخ آمُن (سل‌ ح ۱۳۵۰ق‌م) توسط هاوِرد کارتر‌ کشف نمونه‌هایی عالی از لوازم آرایش را به همراه داشته است. براساس گفتۀ شاهدان عینی، در این مقبره روغن دانهایی یافت شده است که مواد معطر درونشان هنوز رایحۀ خوش خود را حفظ کرده بوده‌اند.

در دیگر مقبره‌ها و بناهای یادبود موجود در مصر، هنوز هم شواهد فراوانی دال بر اهمیت دادن مصریان به لوازم آرایش وجود دارد. برای مثال بر لوح بزرگی از سنگ خارا که در سینۀ مجسمۀ ابوالهول جای داده شده است، شاه تحوتمُس چهارم (سل‌ ح ۱۴۲۰ق‌م) در حالی که عود و روغن یا ضماد خوشبو به خدایان پیش‌کش می‌کند، به تصویر کشیده شده است. در این دوره، احتمالاً بیشتر این ترکیبات را کاهنان می‌ساختند و طریقۀ ساختن آنها هنری اسرارآمیز و بسیار ارزشمند تلقی می‌شد. ظروفی که برای نگهداری این مواد به کار می‌رفت، بیشتر از عاج و رخام و به اشکال بسیار زیبا ساخته می‌شد، اما از چوب‌، عقیق رنگارنگ و سنگِ سُماقِ [۱]کنده‌کاری شده نیز در ساختن این ظرفهای دیگچه‌مانند و گلدان‌مانند استفاده می‌شد. طبیعی است که مواد تشکیل‌دهندۀ این ترکیباتِ آرایشی نسبتاً ساده، و از نظر شمار و تنوع، محدود بودند. پونۀ کوهی، آویشن و مادۀ دیگری به نام بالانوس که ظاهراً از پوست سخت میوه‌ای ناشناخته گرفته می‌شد، از جمله موادی هستند که در مصر به عمل می‌آمدند.

 

روم تا رنسانس

رومیها در دوران آغازین تاریخشان توجه اندکی به وضع ظاهری خود نشان می‌دادند و تنها پس از تهاجم به جنوب ایتالیا که در آن زمان در اشغال یونانیها بود، آشنایی بیشتری با جنبه‌های زیبایی‌شناختی زندگی یافتند. در زمان امپراتوری نرون (۵۴ - ۶۸م) لوازم آرایش و انواع عطرها جایگاه خاصی در دربار پیدا کرده بود و نرون و همسرش از لوازم آرایش به مقدار بسیار استفاده می‌کردند. در این دوران از سفیدآبِ سرب و نیز گِل سفید برای سفید کردن پوست، از سرمۀ مصری برای سیاه کردن پلک و مژه، از فوکوس (گونه‌ای سرخاب) برای گلگون کردن گونه و لب، از پسیلُتروم برای زدودن موهای زائد، از آرد جو و کره برای درمان جوش و بُثورات پوستی، و از گونه‌ای سنگ‌پا برای سفید کردن دندانها استفاده می‌شد. زنان تجمل‌پرست دربار روم موی سر خود را با صابون مخصوصی که از سرزمین گل آورده می‌شد، سفید می‌کردند.

لوازم آرایش و عطریات رومی به ۳ گونۀ اصلی تقسیم مـی‌شدند که عبـارت بودند از: ۱. روغنهای جامد،یا لِدوس ماتا؛ ۲. روغنهای مایع، یا استوم‌ماتا؛ ۳. گردهای عطرآگین، یا دیاپاس‌ماتا.

 

اروپا و آمریکا در دوران اخیر

تا سدۀ ۱۸م/۱۲ق استفاده از لوازم آرایش از سوی افراد تمامی طبقات آن‌چنان فراگیر شد که در ۱۷۷۰م/۱۱۸۴ق لایحۀ شدید‌اللحنی با این مضمون به پارلمان انگلستان تسلیم شد: «تمامی زنان در هر سن، مقام، شغل یا مرتبه، اعم از دوشیزه، زن شوهردار یا بیوه، از زمان تصویب این لایحه به بعد چنانچه از طریق استفاده از انواع عطرها، رنگها، مواد شست‌وشودهندۀ آرایشی، دندان مصنوعی، کلاه‌گیس، کرستهای فلزی، زیردامنیهای فنری، کفشهای پاشنه بلند و بالشتکهایی که برای بزرگ نمایاندن باسن به کار می‌روند، یکی از رعایای اعلٰی‌حضرت را فریب دهد، او را اغوا نماید و به ازدواج با خویشتن وادارد، مشمول مجازات تعیین شده در قانونی می‌شود که بر ضد جادوگری و بزههای نظیر آن تصویب شده است؛ و در صورت محکومیت، عقد زناشویی آنان باطل تلقی خواهد شد». عین همین قانون در ایالت پنسیلوانیای آمریکا نیز به تصویب رسید. در آن زمان، استفادۀ آشکار از لوازم آرایش در اکثر مهاجر‌نشینهای آمریکا امری نامطلوب محسوب می‌شد.

لوازم آرایش در ایتالیا و همچنین دربار لوئی سیزدهم در فرانسه بسیار مصرف می‌شد. یکی از مصرف‌کنندگان بزرگ لوازم آرایش ملکه آن د‘اُتریش، همسر لوئی‌سیزدهم بود. کرِمهای ساخته شده از وانیل، کاکائو و خمیر مغز بادام از اسپانیا به فرانسه وارد می‌شد و زنان درباری برای سفید کردن پوستشان این کرمها را به فراوانی به کار می‌بردند. اما لوئی چهاردهم مخالف زیبایی ساختگی بود و به همین دلیل، در زمان او کاربرد لوازم آرایش از سوی زنان درباری کنار گذاشته شد.

 

دوم ـ لوازم آرایش امروزی

فرآورده‌های مخصوص مراقبت از پوست

پوست بدن از یک رشته لایه‌های بیرونی که در مجموع روپوست (اپیدِرم) خوانده می‌شوند، و پوست حقیقی (دِرم) که زیر آن قرار دارد، تشکیل یافته است. این واقعیت که کرِمهای پوست و فرآورده‌های مشابه آنها معمولاً جزئی از لوازم آرایش محسوب می‌شوند، بیانگر نوعی دگرگونی در دیدگاه مردم دربارۀ لوازم آرایش است. اساسی‌ترین گام در جهت مراقبت از پوست صورت تمیز نگهداشتن آن است و برای این کار، هنوز هم آب و صابون یکی از مؤثرترین وسیله‌ها‌ ست.

کرمها و لوسیونهای پاک‌کننده برای پاک کردن آرایش غلیظ یا برای پاک کردن پوستی که به صابون حساسیت دارد، مفیدند. جزء فعال کرِمها و لوسیونهای پاک‌کننده اساساً روغن است که به منزلۀ حلال عمل می‌کند و به صورت امولسیون (آمیزه‌ای از دو مایع که در آن، یکی به صورت قطرات ریز در دیگری معلق است) با آب عرضه می‌شود. غلظت این فرآورده‌ها متفاوت است و از انواع کرمهای غلیظ ــ که امولسیون آب معلق در روغن است (کُلد کرم[۲]) ــ تا امولسیونهای نسبتاً رقیق را ــ که روغن معلق در آب است (شیرْ‌پاک‌کن[۳]) ـ در‌ بر‌ می‌گیرد. کلدکرم که یکی از کهن‌ترین مواد آرایشی به شمار می‌رود، در اصل از مخلوط کردن آب با آمیزه‌های نسبتاً سفتی از چربیهای طبیعی، مانند پیه یا روغن بادام به دست می‌آمده است.

برای تقویت پوست و مراقبت از آن، فرآورده‌های اختصاصی بسیاری تولید می‌شوند، به ویژه محصولاتی که تونیک و شاداب‌کننده نام دارند و عبارت‌اند از لوسیونهای رقیق الکلی که حاوی مقداری مادۀ قابض‌اند و به‌خصوص برای مصرف کودکان و نوجوانان، برخی مواد میکرب‌کش به آنها می‌افزایند؛ این میکرب‌کشها بیشتر برای مقابله با عفونتهای ثانویۀ آکنه به آنها افزوده می‌شوند. ادعا می‌شود که بسیاری از این فرآورده‌ها تا حدودی خاصیت سفیدکنندگی دارند، ولی این خاصیت تنها هنگامی محسوس است که حاوی مواد شیمیایی اثرگذار بر مِلانین (رنگدانه‌ای به رنگ قهوه‌ای تیره در پوست) باشند.

 

فرآورده‌های ویژ‌ۀ آرایش چهره

این فرآورده‌ها عبارت‌اند از کرِم پودرهای صورت، سرخاب (رُژگونه)، لوازم آرایش چشم و لوازم آرایش لب.

شکل شناخته شدۀ کرم‌پودر عبارت از کرم محو شونده‌ای است که در اصل یک امولسیون روغن در آب، و حاوی تقریباً ۱۵٪ استئاریک اسید (نوعی اسید چرب جامد) است که بخش اندکی از آن صابونی می‌شود. این عمل صابونی شدن استئاریک اسید را به فرم بلوری درمی‌آورد که به کرم پودر حالت براق می‌دهد. این نوع کرمها به آسانی بر روی پوست پخش می‌شوند، بی‌آنکه نمایی چرب به آن بدهند. در عین حال نیز سطحی صاف و چسبیده بر روی پوست ایجاد می‌کنند. کرم پودر به دلیل نداشتن رنگ‌دانه، اثری از خود روی پوست برجا نمی‌گذارد. این نوع کرمها در انواع مختلف ساخته می‌شوند. برای پوستهای خشک، کرم‌پودرهای چرب‌تری وجود دارد که امولسیون‌ساز‌های غیر یونی و نیز مواد رنگی دارند. کرم پودرهای مایع که آنها نیز امولسیونهای روغن در آب هستند، ولی مقدار روغنشان کمتر است، رنگدانۀ بیشتری دارند و می‌توان به جای با هم به‌کار بردن کرم‌پودر و پودر صورت، از آنها استفاده کرد. مصرف پودر صورت روی کرم‌پودر، ظاهری همچون پوست هلو به پوست صورت می‌دهد. برای ساختن پودر صورت خوب‌ سازاهای زیادی لازم است؛ وجود طلق (تالْک) سبب می‌شود که پودر به آسانی روی پوست پخش شود، گِل سفید یا کائولَن (خاک چینی) به پودر خاصیت جذب‌کنندگی رطوبت می‌دهند، منیزیم استئارات سبب چسبندگی آن می‌شود، روی اکسید و تیتانیم دی اکسید موجب می‌شوند که پودر پوشش کامل‌تری روی پوست ایجاد کند و رنگدانه‌های مختلف موجب رنگین شدن آن می‌شوند.

لوازم آرایش چشم عبارت‌اند از ریمِل برای سیاه کردن و پر نشان دادن مژه‌ها که به صورت کرم یا به شکل قالبهای فشردۀ صابونی ساخته می‌شود، سایۀ چشم برای رنگ‌آمیزی پلکها که به رنگهای مختلف موجود است، مدادهای ابرو، و خط چشم برای مشخص کردن حاشیۀ پلکها. از آنجا که لوازم آرایش چشم در مجاورت عضو حساسی به کار برده می‌شوند، بی‌ضرر بودن مواد سازندۀ آنها ضروری است.

 

فرآورده‌های مخصوص آرایش موی‌ سر

این فرآورده‌ها عبارت‌اند از شامپوها، مواد حالت دهنده، ثابت کننده، فر زننده، رنگ‌بر و رنگهای مو.

شامپوها باید موی سر را به اندازۀ کافی تمیز کنند و آن را به حالتی قابل آرایش درآورند. استفاده از صابون به عنوان تنها مادۀ پاک‌کننده خطر بر جای ماندن پس مانده‌های صابون روی پوست سر را به همراه دارد. جزء اصلی شامپوهای موجود در بازار معمولاً یک مادۀ پاک‌کنندۀ آنیونی (دارای بار منفی) است که به راحتی حل می‌شود، نسبت به آبِ سخت حساس نیست و قدرت چربی‌زدایی آن زیاد است؛ تری اتانولامین لوریل سولفات با غلظت حدود ۱۵٪ چنین خواصی دارد. برای تولید شامپوی خوب مواد معطر و موادی که برای کنترل گرانرویِ شامپو به آن اضافه می‌شود، ضروری است. ممکن است برخی از شامپوها برای شست‌وشوی موهای خشک یا چرب، یا برطرف نمودن شورۀ سر حاوی مواد خاص دیگری نیز باشند. این‌گونه فرآورده‌ها بیشتر به شکل مایعات غلیظ و کدر تولید می‌شوند. انواع شامپو در بسته‌های لوله‌ای، ظرفهای خمره‌ای و در بطریها عرضه می‌شوند. این قبیل فرآورده‌ها و بسته‌بندی آنها همچنان تنوع بیشتری می‌یابند.

مواد مخصوص حالت دادن به موی سر و حفظ حالت آن که در صورت لزوم، موجب افزایش درخشندگی مو، البته بدون کاستن از جلای طبیعی آن می‌شوند، از جمله موادی هستند که در آرایش مو به کار می‌آیند. استفاده از افشانه‌های ثابت کنندۀ مو امروزه در میان خانمها بسیار متداول است و امکان ثابت نگـه ‌داشتن حالت مـوی سـر را به درجـات مختلف ــ از بسیار ضعیف گرفته، تا ایجاد یک لایۀ پوششی کامل که برای مقاصد خاصی ضرورت پیدا می‌کند، فراهم می‌آورد. افشانه‌های مخصوص موی سر از رزین مناسبی که ممکن است طبیعی باشد (مثل شِلّاک[۴]) یا مصنوعی (مانند پلی‌وینیل پیرولیدون)، تشکیل یافته‌اند.

این افشانه‌ها همچنین حاوی مواد معطر، و احتمالاً ماده‌ای نرم ساز هستند. این مادۀ نرم‌ساز ماده‌ای شیمیایی است که محلول را روان می‌کند. مواد درون افشانه که محفظه‌ای حاوی هوای فشرده است، در حلال فرّاری چون الکل حل می‌شود و به صورت قطرات بسیار ریز با فشار بیرون می‌پاشد. افشانه‌های مخصوص آقایان نیز در اوایل دهۀ ۱۹۷۰م به تدریج رواج یافت.

قبل از متداول شدن افشانه‌های عرضه شده در قوطیهای حاوی هوای فشرده، حالت مو با استفاده از محلولهای سادۀ صمغی، معمولاً کتیرا، حفظ می‌شد؛ از این محلولها هنوز هم به سبب ارزان بودن و کارآیی آنها استفاده می‌شود.

استفاده از مواد روغنی برای آرایش موی ‌سر، چه به صورت انـواع بریانتین (روغن مو) ــ که تقریباً ۱۰۰٪ ماده‌ای روغنی است ــ چه به صورت امولسیونها ــ که معمولاً امولسیونهای آب در روغن‌اند ــ موجب درخشش موی سر، به ویژه موهای تیره می‌شود و تا حدودی حالت مو را نیز حفظ می‌کند.

محصولاتی که به صورت امولسیون عرضه می‌شوند، در عین حال آب لازم را برای اینکه بتوان حالت موها را به شکل دلخواه تغییر داد، تأمین می‌کنند. بریانتین که فاقد این خاصیت است، بیش از همه از سوی آن دسته از زنان و مردان مناطق گرمسیر که موهای صاف دارند (همچون مردم هند)، یا موهایشان کوتاه است و قابل حالت دادن نیست (مثل مردم غرب افریقا) به کار می‌رود.

 

عطریات و دیگر فرآورده‌های معطر

تقریباً در تمامی لوازم آرایش از مواد معطر برای خوشبو کردن آنها استفاده می‌شود. مادۀ معطر باید با توجه به کاربرد مخصوص آن فرمول‌بندی شود و پایداری شیمیایی آن در محیط همان کاربرد مورد توجه قرار گیرد.

هر عطر دارای ۳ گونه رایحه است که در اصطلاح نُتهای بالا ــ کـه بوهایی فـرّار و آنـی اند ــ نتهـای میانه ــ که به عطر خصوصیتـی پایدار و فراگیر می‌دهنـد ــ و نتهـای پاییـن ــ که بـوهایی ماندگارتـر و پایـدارتـرنـد ــ خوانده می‌شوند. برای دست‌یابی به هر یک از این رایحه‌ها از سازاهای گوناگونی استفاده می‌شود. موادی که در ساختن عطرها به کار می‌رود، می‌توانند منشأ گیاهی، حیوانی یا شیمیایی داشته باشند. اسانس ساده‌ای که در یک صابون دست‌شویی به کار برده می‌شود، ممکن است از نزدیک به ۲۰ ماده، و گاه یک عطر مرغوب شاید از بیش از ۱۰۰ ماده ترکیب یافته باشد.

 

ساده‌ترین عطرها انواع اُدوتوالت [۱]و ادوکلن[۲]اند که محلولهای الکلیِ آبی هستند. این محلولها کم‌دوام، حاوی مقدار اندکی مواد عطرزا، و نسبتاً فرارند. عطرهای مرغوب غلظت بیشتری دارند و از حل شدن اسانس در الکل به دست می‌آیند. ساختن عطرهای خوب علاوه بر آنکه مبتنی بر دانش است، نوعی هنر نیز به شمار می‌آید و سازندگان سرشناس عطر هنرمندانی طراز اول تلقی می‌گردند. از مواد جامد و نیمه‌جامد نیز می‌توان به عنوان محمل مواد خوشبو استفاده کرد. عطرهای جامد به شکل قلمها(لولها)ی معطری عرضه می‌شوند که در آنها، الکل با صابون به صورت ژِل درمی‌آید.

 

فرآورده‌های بهداشتی و ترکیبات مشابه

این فرآورده‌ها عبارت‌اند از خمیر دندانها، دهان شویه‌ها، فرآورده‌های ویژۀ استحمام و پس از آن، فرآورده‌های ویژۀ اصلاح صورت و مواد مو زدا.

 

خمیر دندان

مسواک زدن مرتب دندانها تأثیر بسزایی در مقابله با ناراحتیهای لثه و محدود کردن حملۀ باکتریها به دندانها دارد. خمیر دندان با داشتن مواد سایایی که ممکن است بسیار نرم یا کاملاً سخت باشند، به پاک شدن دندانها کمک می‌کند. در خمیر دندانها، این مواد سایا با ماده‌ای که محمل آنها به شمار می‌آید و نیز طعم‌دهندۀ مناسب ترکیب می‌شوند. مرسوم‌ترین فرمول خمیردندان عبارت است از: ۱. مواد سایا (برای نمونه کلسیـم فسفات دی‌هیـدرات، گِل سفید، آلومین) به میزان ۴۰٪؛ ۲. گلیسرین ۲۰٪؛ ۳. پاک‌کننده (مثل سدیم لوریل سولفات) ۵/۱٪؛ ۴. غلیظ کننـده (به‌ عنـوان نمونه سـدیم کـربوکسی متیل) ۱٪؛ ۵. طعم‌دهنده ۱٪؛ ۶. آب.

 

لوازم استحمام

استفاده از فرآورده‌های ویژۀ استحمام با مصرف روزافزون صابونهای میکرب‌کش، روغنهای استحمام و ترکیبات دیگری که موجب معطر شدن و شادابی پوست بدن می‌شود، با سرعت رو به ‌گسترش است. موادی که بلور حمام[۳] خوانده می‌شوند، به طور معمول، عبارت‌اند از دانه‌های رنگی و معطر سدیم سِسکویی‌ کربنات، یا قرصهای فشرده که آب درون وان را نرم می‌کنند و قطر لایۀ پس‌ماند‌ه‌های صابون روی آب را کاهش می‌دهند. مواد کف کنندۀ موسوم به حباب حمام [۴]به دلیل کف فراوانی که روی آب وان ایجاد می‌کنند، به استحمام حالتی تجملی می‌دهند.

 

پودرها و دیگر لوازم بعد از استحمام

در مناطق گرمسیر، استفاده از پودر طلق (تالْک) و دیگر پودرهای مخصوصِ بعد از استحمام جهت کمک به شادابی پوست بسیار متداول است. در‌عین‌حال، مصرف پودرهای بعد از استحمام در مناطقی که آب و هوای معتدل دارند، نیز احساس مطبوعی به پوست بدن می‌دهد. در مناطق استوایی لوسیونهای الکلی و ادوکلنها به همان اندازه که برای مقاصد عادی بهداشتی به کار می‌روند، به سبب داشتن رایحۀ خوش نیز مورداستفاده قرار می‌گیرند. تفاوت در میزان مصرف این‌گونه فرآورده‌ها را می‌توان به سادگی با مقایسۀ اندازۀ ظرفهای محتوی آنها در مناطق استوایی و اروپا تشخیص داد. برای مثال، در مناطق استوایی قوطیها یا بسته‌های حـاوی پودر بـدن نیم کیلویـی، ولی در اروپـا ۱۰۰ گرمـی‌اند. در برخی موارد، مقدار اندکی مواد میکرب‌کش نیز به این فرآورده‌ها افزوده می‌شود تا به برطرف کردن بوی عرق بدن کمک کنند.

 

مواد مو زدا

از مواد مو زدا برای زدودن موهای زائد، به ویژه موهای پا و زیر بغل استفاده می‌شود. زدودن موهای زیربغل کارآیی مواد بوزدا و ضدتعرق (دِئودُرانتها) را افزایش می‌دهد. مادۀ فعال فرآورده‌های بوزدا اغلب کلسیم تیوگلیکولات است که به شکل خمیر عرضه می‌شود. عملکرد این مواد همانند لوسیونهای فر زنندۀ موی‌سر، گسستن پیوندهای شیمیایی موجود در ساختار مو ست؛ ولی به جای کنترل، و سپس برعکس کردن این‌فرایند که در عملِ فر زدن صورت‌می‌گیرد، در عمل موزدایی، فرایند گسست پیوندها به طور کامل انجام می‌گیرد و موها را ضعیف می‌کند، به نحوی که با کمترین تلاش می‌توان آنها را در سطح پوست از انتها جدا کرد. از شیوه‌های دیگر برطرف نمودن موهای زائد چسباندن لایه‌ای از موم به آنها ست که با برداشتن موم، موها از ریشه کنده می‌شوند. تراشیدن این موها نیز از جمله راههای برطرف کردن آنها به شمار می‌رود. (۱۱۷)

 

II. آرايش و پوشش در ايران باستان

کليات و منابع

در باب آرايش و پوشش ايرانيان باستان، منابع و شواهد بسيار اندک و پراکنده‌اند. افزون بر این، اطلاعات موجود در این منابع نیز مختصر، و بیشتر دربارۀ مردان‌ است، آن هم درباريان، و نه مردم عادی. از اين‌رو، بيشتر تحقيقات پژوهشگران معاصر محدود به همين زمينه‌ها بوده است. منابعی که معرفی اجمالی آنها در ادامه می‌آيد، غالباً اطلاعات محدودی دارند و در مورد برخی از ویژگيها هيچ‌گونه اطلاعی به دست نمی‌دهند. ميزان اصالت يا اقتباس در هر مقوله هم از جملۀ مواردی است که بررسی‌گسترده‌تر و جدی‌تری را می‌طلبد. بدین سبب، در اینجا تنها به معرفی اجمالی نوع آرایش و پوشش در ایران باستان (محدود به متداول‌ترین اقلام و سبکها) پرداخته می‌شود که در واقع، مجموعه‌ای از اطلاعات گرد آمده از منابع موجود است.

برای سهولت کار و انتظام بخشیدن به اطلاعات پراکندۀ موجود، مبحث آرایش و پوشش در ایران باستان به صورت دوره‌ای، و مطابق تقسیم‌بندیهای رایج تاریخ این عصر دنبال می‌شود و در هر مبحث، نخست معرفی پوشش و سپس آرایش مردمان آن دوره می‌آید. برای آشنایی با زمینه‌های شکل‌گیری پوشش مشخصۀ ایرانیان در دوره‌های تاریخی، و همچنین نوع و میزان تأثیرپذیری آنان از پیشینیان و همسایگان، در آغاز و پس از معرفی کلی منابع، نک‌اتی نیز در باب پوشش ایرانیان نخستین و دیگر اقوام مرتبط می‌آید.

در میان آثار مکتوب به جا مانده از ایران باستان که عمدۀ آنها مربوط به اواخر این دوران، و در واقع، صورت مکتوب کنونی آنها متعلق به نخستین سده‌های اسلامی است، هیچ اثری دیده نمی‌شود که به طور کامل یا حتیٰ بخشی از آن به آرایش و پوشش ایرانیان باستان پرداخته باشد. منابعی هم که اطلاعات محدود و مختصری دارند، پیش از هر چیز، نقشهای بازمانده از دوران باستان و به طور کلی، تمامی آثاری است که تصویرهایی از این دوره را بازتاب می‌دهند. اشارات پراکندۀ نویسندگان باستان و برای دوره‌های متأخرتر، آثار نویسندگان دوران اسلامی در درجۀ بعد قرار دارد؛ ضمن آنکه باید گفت در برخی از مجموعه‌های یافت شده از همسایگان ایرانیان باستان هم آثاری از آرایش و پوشش می‌توان دید که تأثیرپذیری آنها از ایرانیان کاملاً تأیید شده است.

 

ایرانیان نخستین و همسایگان

پیش از ورود آریاییان به ایران، اقوامی در این سرزمین می‌زیستند که دربارۀ آنها آگاهی چندانی در دست نیست. تنها اطلاعات موجود از این دوران که مجموعۀ تاریخ روایی ایران را تشکیل می‌دهد، برگرفته از آثاری عمدتاً به فارسی یا عربی است که در دوران اسلامی، و بـه نقل از منـابعی کـه اینک جز نام ــ آن هم فقط در پاره‌ای از موارد ــ اثری از آنها بر جای نمانده است، تألیف شده‌اند. در اغلب این‌گونه منابع، سرآغاز آشنایی مردم با مواد پوششی و آرایشی به عصر نخستین سلسله، یعنی پیشدادیان می‌رسد، به‌ویژه دوران پادشاهی جمشید که بسیاری از تحولات زندگی اجتماعی، از جمله رشتن ابریشم و کتان و پنبه، و رنگ کردن آنها، و تهیۀ جامه‌های رنگارنگ به وی منتسب است (نک‌ : ثعالبی، ۱۱-۱۳؛ فردوسی، ۱/ ۳۹-۴۰؛ ابن اثیر، ۱/۶۱، ۶۴). تاریخ روایی استفاده از زر و سیم و لعل و یاقوت و نظایر آنها را در آرایش و پیرایش، همچنین به کارگیری بسیاری از عطریات و خوشبوکننده‌ها را به جمشید نسبت می‌دهد (نک‌ : فردوسی،۱/۴۱؛ میرخواند، ۱/۵۱۷). با این همه، از این دوره هیچ گونه شاهد باستان‌شناختی در دست نیست.

اما در باب پوشش و‌ آرایش ایرانیان دوران تاریخی پیش از مادها، تاکنون شاهد مستقیمی به دست نیامده است و پژوهشگران تنها از قراین و شواهد موجود، به این نتیجه رسیده‌اند که پوشش آنان شباهت بسیاری نه فقط به همسایگانشان ‌در ‌سرزمینهای کـوهستـانی ــ نظیر لودیاییها و ‌فریگیان ــ داشت، بلکه می‌توان گفت حتیٰ به جامه‌های اقوام خویشاوند آنان در غرب ــ همچون داکیها و ژرمنها ــ هم شبیه بود. دربارۀ پیروی ایرانیان از این سبک پوشش، به ۳ عامل می‌توان اشاره کرد: آب و هوای اوراسیای داخلی با افت و خیزهای شدید آن؛ شیوۀ زندگی شبانی و دام‌پروری؛ به‌کارگیری اسب در زندگی روزمره، و به‌ویژه در جنگ. این پوشش عموماً چنین بوده است: بالاپوشی با بلندی متفاوت و معمولاً آستین‌دار، شلوار سوارکاری، غالباً با چکمه یا ساق‌پیچ، ردا، و کلاه بلند نمدی بر روی انبوه موهای آویخته (گوتس، V/2227).

در مجموع، مردم خاور نزدیک گرایش به استفاده از لباسهای گشاد و آزاد داشتند که شامل دامن چین‌دار و ردایی بود که آن را دور بدن می‌پیچیدند و در زیر آن هم بالاپوشی به تن داشتند. به احتمال بسیار، ایرانیان نخستین سبک خود را که گویا در اواخر هزارۀ دوم ق‌م‌ با خود به فلات ایران آورده بودند، تحت تأثیر پوشش ساکنان خاور نزدیک، و چه بسا مطابق با آب و هوای سرزمین جدید تغییر دادند. ایرانیان بالاپوش چین‌دار مردم خاور نزدیک را پذیرفتند، اما در آن تغییراتی ایجاد کردند و از جمله بدان پوشش سر یا کلاه خیاره‌دار بلندی را افزودند که احتمالاً از کلاه پردارِ آشوری گرفته شده بود ( ایرانیکا، V/723). اما کلاه نمدی (یا پارچه‌ای) هم که گونه‌هایی از آن هنوز در میان برخی مناطق عشایری و روستایی ایران به کار می‌رود، یکی از قدیم‌ترین اجزای پوشش ساکنان فلات ایران بوده است که آن را در کهن‌ترین نقشهای یافت شده از این دوران می‌توان دید (نک‌ : شهشهانی، ۲۵ بب‌ ).

افراد ترسیم شده بر روی اشیاء مفرغی لرستان، تن‌پوشی شبیه هیتیها دارند. برخی فقط لباس بلندی پوشیده‌اند که مرکب است از پارچه‌ای افتاده بر روی شانه که به دور کمر پیچیده شده است و کمربندی که بـر روی آن بستـه‌اند. این لباس که دامن آن به‌زحمت به زانو می‌رسید، با نوارهای ساده و احتمالاً بافتهای مارپیچی، حاشیه‌دوزی شده بود؛ شاید هم این نوارها باریکه‌های فلزی نقش‌داری بوده‌اند، شبیه آنچه سکاها به کار می‌بردند (گوتس، V/2227-2228؛ نیز نک‌ : قوامی، ۵۶-۶۵).

شواهد موجود نشان می‌دهند که ساکنان فلات ایران در پیش از تاریخ، دست کم از هزارۀ چهارم ق‌م، از زیب و زیورهای استخوانی و سنگی و بعدها، فلزی، و همچنین مواد آرایشی استفاده می‌کردند. از جملۀ این زیب و زیورها که نمونه‌هایی از آنها به دست آمده است، گردن‌بند، دست‌بند، انگشتر و سنجاق سر را می‌توان نام برد (نک‌ : پرزوُرسکی، I/224-253).

 

مـادهـا

منابع

مهم‌ترین منابعی که دربارۀ پوشش و آرایش در ایران باستان، به‌ویژه دوره‌های ماد و هخامنشی اطلاعات ارزشمندی به دست می‌دهند، نقشها و تصویرهای بر جای مانده از این دوره‌ها ست که در رأس آنها باید از نقشهـای کـاخهـای تخت ـ جمشید یاد کرد. با این همه، کاستی مهمِ بسیاری از این نقشها (جز نقشهای میناکاری شدۀ رنگی) آن است که در باب پاره‌ای ویژگیهای مواد آرایشی و پوششی، از جمله جنس و رنگ، اطلاعاتی در اختیار نمی‌نهند. گروه دیگری از منابع، آثار نویسندگان کلاسیک ‌است، از جمله هرودت، گزنفن و استرابن‌که حاوی اشاراتی به نوع آرایش و پوشش ایرانیان در دوره‌های یاد شده است و علاوه بر آن، در پاره‌ای از موارد، کاستی یاد شده در مورد گروه نخست را هم برطرف می‌سازند. همین ویژگی و امتیاز را برای گروه سوم هم می‌توان قائل شد. این گروه شامل آثار بازمانده‌ای از مواد آرایشی و پوششی است. نمونۀ این آثار پارچه‌های پرنقش و نگار یافت شده در گورهای سکایی است که به اعتقاد پژوهشگران، سکاها آنها را از ایران وارد می‌کردند (نک‌ : کخ، از زبان...، ۲۴۵).

 

پوشش

کهن‌ترین منابع مربوط به شناخت دورۀ مادها، سالنامه‌ها و نقش‌برجسته‌های آشوری است. نقش‌برجسته‌های متعلق به دورۀ سارگن (حدود ۷۰۰ق‌م)، مادها را مردمانی با قامتی متوسط و موهای کوتاه تصویر کرده‌اند که شنلی از پوست پلنگ یا پوست گاو به تن، و پاپوشهای ساق‌بلند و بنددار به پا دارند که تا ماهیچۀ پا می‌رسد. اینان کلاه نوک‌تیز بر سر، و یا نواری پهن در جلو پیشانی نیز دارند (کالیکان، ۴۳). استفاده از پوست که میان دیگر اقوام مجاور از جمله ماناییان هم رواج داشت و برخی جوامع ایران هنوز هم آن را به کار می‌برند، بدین صورت بوده است که آن را روی نیم‌تنه‌ای (پیراهنی آستین‌کوتاه که تا زانو می‌رسید) می‌انداختند و گاهی هم با کمربندی استوار می‌ساختند (دیاکونف، ۴۴۸).

در حاشیۀ تابوت مفرغی یافت شده در زیویه (نزدیك سنندج امروزی) نقش مردانی دیده می‌شود که شبیه مادها لباس پوشیده‌اند. این لباس حاشیه‌ای ظاهراً از پشم دارد و نقش آن خال‌خالی (گویی از پوست پلنگ) است (کالیکان، همانجا).

قدیم‌ترین سران قبایل مادی بر روی سنگ آرامگاهشان با نیم‌تنه‌ای چسبان که تا زانویشان می‌رسد، تصویر شده‌اند. چنین جامه‌ای در ایلام نیز به کار می‌رفت و این نکته را از نقش‌برجسته‌های ستون پیروزی آشوربانیپال می‌توان دریافت. اجزای دیگر این پوشاک یک باشلق (کلاه بلند) و یک کله‌پوش نرم و قابل انعطاف بود، با پیش‌آمدگی‌ای در جلوی سر، و دو لبه که در زیر چانه به هم می‌رسیدند، و سومی که پشت گردن را می‌پوشاند. باشلق که نخستین‌بار در یک سردیس سنگی متعلق به ۲۰۰۰ق‌م دیده شده، احتمالاً در دورۀ مادها رواج بسیار داشته است (گوتس، V/2227).

گزارش یونانیان دوره‌های بعد دربارۀ پوشش مادها، با آنچه در نقشها دیده می‌شود، تفاوت بسیار دارد: به گفتۀ اینان «جامۀ مادی» از پیراهنی گشاد (موسوم به ساراپیس) با آستینهای بلند و شلوار گشاد و چین‌دار و همچنین بالاپوشی کوتاه از پارچۀ رنگارنگ (ارغوانی، سرخ، و گاه خاکستری تیره یا لاکی تیره) ابریشمی یا ‌پشمی تشکیل می‌شده است‌ (نک‌ : راولینسن، II/315-316)؛ باشلق نیز جزئی از این پوشش بوده است. با این همه، ظاهراً این نوع جامه فقط در بخشهای شرقی معمول بوده است، و ساکنان ماد مرکزی و غربی از آن استفاده نمی‌کردند. به نظر می‌رسد که این پوشش بعدها، همراه پاره‌ای از دیگر عناصر فرهنگی، در سراسر دورۀ مادها رواج یافت و در سدۀ ۶ق‌م، پارسیها نیز آن را پذیرفتند (دیاکونف، ۴۴۹).

پوشش دیگر که ظاهراً شاه و ملازمانش به كار می‌بردند، لباس بلند تنگی بود که چینهای ظریفی داشت و تا مچ پا می‌رسید. بخش زیرینِ نیم‌آستین آن به تنه (و نه زیر بغل) چسبیده بود، ولی در محل آرنج سرآستین داشت و بسته می‌شد؛ همچنین کمربندی محکم داشت که با رشته‌های متعددی آراسته می‌شد و هر کدام از این رشته‌ها از شانه پایین می‌آمد و مانند بند شلوار، به کمربند متصل می‌شد. ظاهراً بر روی این لباس یک نوع شنل بر شانه می‌انداختند و هنگام جنگ، سوارکاری، یا شکار، همۀ جامه را با کمربندی می‌بستند (گوتس، V/2228).

در نقشهای تخت جمشید هم مادها با پوششی تصویر شده‌اند که متناسب با نوع زندگی‌شبانی است. این پوشش شامل تن‌پوش چسبانی بوده که تا زانو می‌رسیده، و با کمربند بسته می‌شده است؛ همراه اینها از شلوار و کلاه گرد هم استفاده می‌كردند. مادها همچنان که مثلاً در نقش‌ برجستۀ قیزقاپان (از سدۀ ۴ق‌م یا پیش‌تر) هم دیده می‌شود (پرادا، ۱۹۴)، در اغلب موارد کت آستین‌داری هم بر روی شانه می‌انداخته‌اند (تامسن، 121-123).

استرابن (V/313-315) در ذکر اقتباسهای پارسیها از مادها، علاوه بر کلاههای آنان، به نیم‌تنه‌ای اشاره می‌کند که سرآستینهای آن به نوک انگشتان می‌رسیده است.

ظاهراً تا زمان آشنایی مادها با فرهنگ آشوری، زندگی مادّی، و از جمله پوشش آنان، فاقد تجمل بوده است. اما با برافتادن نینوا (در ۶۱۲ق‌م) شیوۀ زندگی تجملی آشوریان در میان مادها نیز رواج یافت و آداب و رسوم دربار آشوری متداول گشت (گوتس، همانجا). آثار این تغییر را از جمله در گزارش گزنفن می‌توان دید. به گفتۀ وی مادها عادت داشتند لباس ارغوانی بپوشند، ردایی بلند به تن کنند و خود را با گردن‌بند و دست‌بندهای‌گوناگون بیارایند. وی در توصیف صحنۀ دیدار کورش با پدربزرگش، آستیاگس می‌نویسد که چون کورش آستیاگس را با موهای عاریه و چشمانی آرایش شده و صورتی بزک کرده و غرق در جواهر دید، از زیبایی پدربزرگ شگفت‌زده شد، چه این موضوع با شیوۀ زندگی پارسیها (نک‌ : دنبالۀ مقاله) که ساده و بدون تجمل بود، تفاوت بسیار داشت (گزنفن، «كورش‌نامه[۵]»، I/27-29).

ردا یا بالاپوش مادها از جملۀ پوشاکهایی بوده که در دوره‌های بعد نیز شهرت خاصی داشته، و در زمرۀ هدایای داریوش به هوتانه هم از آن یاد شده است (هرودت، I/240). کورش کوچک نیز چنین بالاپوشی را به شاه کیلیکیه هدیه داد (گزنفن، «لشكركشی[۱]...»، 64) و ظاهراً بالاپوش خشیارشا که همسرش، آمستریس بافته بود و رنگهای بسیار داشت، نیز از همین نوع بوده است (هرودت، II/681؛ بروسیوس، ۱۰۱).

در مورد پوشش نظامیان این دوره هم اطلاع چندانی در دست نیست. تنها هرودت اشاره می‌کند که مادهای حاضر در سپاه خشیارشا در زیر زره پولک‌دار، لباسی آستین‌دار به تن و کلاه نمدیِ موسوم به تیاره بر سر داشتند، و از این لحاظ بسیار شبیه پارسیها بودند (II/497).

هیچ اثری از پوشش زنان در دورۀ مادها در دست نیست؛ اما شاید بتوان بر پایۀ همانندی پوشاك زنان با مردان در دوره‌های بعد (نک‌ : دنبالۀ مقاله)، برای دورۀ مادها نیز چنین شباهتی را قائل شد (نک‌ : گوتس، همانجا).

 

آرایش

مردان مادی ریش و سبیل کامل داشتند. ریش معمولاً زیر چانه بلند می‌شد و آن را به شکل مربع اصلاح، و با دقت مجعد می‌کردند. موی سر هم که از پشت آویزان بود، حالت مجعد داشت و یا آن را با نواری می‌بستند یا با نیم‌تاجی (کیداریس) بالا می‌آوردند که بعدها (نک‌ : دنبالۀ مقاله) باشلق جای‌گزین آن شد (همانجا). استفاده از کلاه‌گیس و مواد آرایشی، و همچنین به کار گرفتن جواهرات بسیار نیز، دست کم میان شاهان، مرسوم بوده است (نک‌ : راولینسن، II/317؛ گزنفن، کورش‌نامه، همانجا). چنین به نظر می‌رسد که زنان مادی هم، مانند مردان آرایش می‌کردند و خود را به زیور می‌آراستند (گوتس، همانجا). تاج و دست‌بند و گردن‌بند زرین از جملۀ این زیورهای زنانه بود (نک‌ : گزنفن، همان، II/403).

 

هخامنشیان

منابع

آگاهیهای موجود دربارۀ پوشش و آرایش هخامنشیان هم بیشتر از همان منابعی است که در بخش مادها معرفی شدند، اما خوشبختانه این منابع، دربارۀ پوشاک هخامنشیان بیشتر و با ذکر جزئیات فراوان‌تر سخن گفته‌اند.

 

پوشش

با آنکه برخی از منابع از علاقۀ کورش در کودکی به جامه‌های فاخر و رنگین و تجملات سخن به میان آورده‌اند (گزنفن، همان، I/29) اما تأکید شده است که وی در بسیاری از موارد جامۀ سادۀ پارسی بر تن داشت (همان، I/197). این جامۀ پارسی که پرچین و بلند بود، در نقشهای تخت جمشید برتن پارسیها نیز دیده می‌شود و به عنوان لباس مشخصۀ ایشان شناخته شده است. چنین می‌نماید که این نوع پوشش را کورش از مادها گرفته (نک‌ : هرودت، I/71) و تمامی افرادش را به پوشیدن آن ترغیب کرده باشد. ظاهراً وی اعتقاد داشت که چنین لباسی نقص بدن را می‌پوشاند و آدمی را زیبا و بلندبالا نشان می‌دهد. این لباس،آن‌گونه که در تخت جمشید نقش شده است، با لباس تنگ مادی که در همین نقشها تصویر شده است، تفاوت بسیار دارد (کالیکان، ۹۹).

 

پوشاک بلندپايگان پارسي (کخ، از زبان، ۱۴۰)

 

با این همه، گفته‌اند که در دورۀ کورش شیوه‌ها و رسوم بابلی ـ‌ انشانی در میان پارسیها رواج بسیار داشت و در دورۀ داریوش بود که پوشش دربار ماد برای نگاهبانان مادی، درباریان و خود شاه به‌کار رفت. داریوش به این جامه، تاج یا دیهیمی کنگره‌دار افزود، همانند تاجی که شاهان آسیای صغیر و سوریه، و پس از آنها برخی از ملکه‌های آشوری به کار می‌بردند (گوتس، همانجا). در نقش‌برجستۀ بیستون و نقش آرامگاه داریوش در نقش رستم، وی چنین تاجی بر سر دارد. این تاج ــ را هر چند بلندتر ــ در نقشهای مربوط‌به خشیارشا و اردشیر و همچنین در جاهای دیگر نیز می‌توان دید (کخ، از زبان، ۲۴۸).

 

دو تن از بزرگان مادي، کاخ آپادانا

 

علاوه بر سربندها و نوارهای ساده ای که معمولاً فرودستان به دور سر می‌بستند، و یا پارچه‌ای که با آن سر و گردن را می‌پوشاندند، کلاه گرد مادی (احتمالاً نمدی) موسوم به تیاره هم به کار می‌رفته است ( ایرانیکا، V/726-727؛ نیز نک‌ : كخ، پژوهشهای...، ۱۰۸-۱۱۲). شاه هم نوع بلندتری از این کلاه را بر سر می‌نهاد (شهشهانی، ۳۴، ۳۶).

بـه رغـم مـادهـا کـه دو نـوع کلاه ــ یـکی برای بزرگان و دیگری برای خادمان ــ داشتند، افرادِ دارای پوشش گشاد پارسی که در نقشها دیده می‌شوند، در مجموع از ۶ نوع کلاه استفاده می‌کرده‌اند (نک‌ : تامسن، 125؛ نیز نک‌ : كخ، همان، ۱۰۸ بب‌ ).

پوشش مشخصۀ هخامنشیان، آن گونه که در نقشهای کورش و داریوش و همچنین سپاه جاویدان دیده می‌شود، شامل ۳ قطعه پارچه است که به کمک حاشیه از یکدیگر تمایز یافته‌اند و بر همۀ لبه‌های آنها حاشیه‌دوزی دیده می‌شود. بخش بالایی این پوشش، در واقع، تکه‌پارچه‌ای است که روی شانه‌ها قرار می‌گیرد. این پارچه که در میانه، سوراخی برای عبور سر، دارد و در دو طرف تا مچ دستها امتداد می‌یابد، در قسمت جلو، روی سینه و در پشت، روی شانه‌ها را می‌پوشاند. جزء دیگر، پارچۀ تک‌رنگی است که از جلو تا شکم و از پشت تا زیر نشیمنگاه می‌آید. به‌ویژه به کمک حاشیۀ پارچه به‌ خوبی می‌توان دریافت که پارچه در طرف جلو کمی بالا زده شده، و به همین سبب، چینهای گودی به وجود آمده است. سرانجام، سومین قطعه پارچه‌ای است نقش‌دار که به شکل لنگ به دور کمر بسته می‌شود و در پیش و پس به یک اندازه است. در پهلوها که این قطعه‌ها به هم وصل می‌شوند، به کمک حاشیۀ پارچه به خوبی می‌توان دید که لبۀ پایینی کمی کوتاه‌تر است. این حالت را با اندکی بالا کشیدن پارچه به وجود می‌آورده‌اند (کخ، از زبان، ۲۴۱). بر روی این لباس شالی بزرگ به دور کمر می‌پیچیدند که چینهای پیش و پس لباس در زیر آن قرار می‌گرفت. این شال برای درست ایستادن چین لباس نیز به‌کار می‌رفت (همان، ۲۴۳).

گویا خود پارسیها، چـه بـزرگان کـه غـالباً لبـاسشان فاخر و آراسته بود(بریان، ۱/ ۴۷۸)، و چه مردم عادی، پوششی را ترجیح می‌دادند كه کمتر زنانه باشد. این پوشش مشتمل بود بر بالاپوشی با آستینهای چسبان که تا زانو می‌رسید (و بعدها تا نرمۀ ساق پا پایین می‌آمد)، و ظاهراً روی شانۀ راست بسته، و با کمربند باریکی محکم می‌شد، یک بند شمشیر و تیغی کوتاه، شلواری چسبان که در محل مچ کاملاً بسته می‌شد، و سرانجام، چکمه‌ای نمدی که تا زانو می‌آمد و روی پاچۀ شلوار قرار می‌گرفت (گوتس، V/2228-2229).

با این همه، همچنان که در نقشهای میناکاری شدۀ شوش می‌توان دید، علاوه‌بر شاهان، بزرگان و افرادویژۀ شاه، موسوم به سپاه جاویدان نیز ــ دست‌کم به‌صورت رسمی ــ لباس مشخصۀ هخامنشیان را هم می‌پوشیده‌اند. در نقشهای کاخ داریوش نیز لباس شاه هم از سه قطعه پارچۀ مختلف تشکیل ‌شده است؛ فقط در اینجا پارچه‌های یک‌رنگ، آن هم به رنگ قرمز ارغوانی در پایین لباس قرار دارد. هر ۳ پارچه حاشیه دارند که در لباس شاه عبارت است از ردیف شیران قرمز رنگ در حال حرکت بر زمینه‌های آبی‌رنگ (کخ، همانجا). استفادۀ گسترده از ۳ رنگ سفید، قرمز، و آبی را آگاهانه و بر اساس سنت هند و ایرانی دانسته‌اند (بریان، ۱/۳۳۴).

هخامنشیان همراه لباس چین‌دار هخامنشی کفشهایی با ۳ بند به پا می‌کردند. این نوع کفشها تنها با این لباس دیده می‌شود. اما کفش شاه و ولی‌عهد بدون بند است. شاید این کفش از چرمی آن‌چنان نرم درست می‌شده که پا به آسانی درون آن جای می‌گرفته است. از بقایای رنگ در نگاره‌های کاخ داریوش در تخت جمشید درمی‌یابیم که کفشهای شاه و خدمتکارانش سرخ‌رنگ بوده‌اند. این نوع کفش مشابه کفشهای نگاره‌های ایلامی است، با این تفاوت که ساق کفش ایلامیها کمی بلندتر است و به شکل چکمه‌ای با ۶ ‌بند تصویر شده است (کخ، همان، ۲۴۷- ۲۴۸).

 

کفش سه بندۀ پارسي، تالار صدستون (کخ، از زبان، ۲۴۷)

 

جامه‌ای که بر تن اغلب شاهان هخامنشی ــ از داریوش اول تا اردشیر اول ــ دیده می‌شود، از یک نوع و دارای تزییناتی یکسان، شامل دایره‌های هم‌مرکز و ردیف شیران در حال حرکت بوده است (بریان، ۱/۳۳۲). اما از روی نقش‌برجسته‌ها نمی‌توان دریافت که این نقشها و همچنین نقشهای دیگر، زری‌دوزی یا گلدوزی شده بودند، یا اینکه آنها را به شیوۀ لباسهای ابریشمی چینی سوزن‌دوزی می‌کرد‌ه‌اند. البته تعیین جنس پارچۀ لباسها از روی نقشها غیرممکن است؛ تنها از توصیف نویسندگان باستانی می‌توان دانست که بسیار گرانبها بوده‌اند(کخ، همان،۲۴۳؛ نیز نک‌ : بریان، ۱/۳۳۳). از جملۀ مواد مورد استفاده در تهیۀ پارچه، پنبه بود که بافتن آن را از هنرهای پارسیها دانسته‌اند (کخ، همان، ۲۴۶؛ استرابن، II/181). در گورهای سکایی هم پارچه‌های پشمین پرنقش و نگاری یافت شده است که آنها را محصول ایران هخامنشی می‌دانند (کخ، همان، ۲۴۵).

یکی از تن‌پوشهایی که به‌ویژه در پیکره‌های سواره‌نظام هخامنشی دیده می‌شود، ردایی آستین‌دار موسوم به کندیس است که آن را روی شانه می‌انداختند. برخی آن را همان ردای مادی می‌دانند که به رنگهای قرمز و ارغوانی (و گاه از پوستهای گوناگون) تهیه می شد و شاهان و بزرگان هم به تن می‌کردند ( ایرانیکا، V/730؛ تامسن، 122). این ردا، چنان كه پیش‌تر هم اشاره شد، شهرت و ارزش بسیار داشت و چندین جا در زمرۀ هدیه‌ای سلطنتی از آن یاد شده است (هرودت، I/240, II/۶۸۱؛ بروسیوس، ۱۰۱).

ظاهراً در بیشتر اوقات، زنان پارسی هم از نوع پوشش مردان استفاده می‌کردند. با این همه، نشانه‌هایی در دست است که زنان جامه‌هایی خاص داشته‌اند. بر روی فرش پازیریک، متعلق به عهد هخامنشی، زنان علاوه بر پوشش مردانه، توری نیز بر سر دارند (ضیاءپور، ۶۳-۶۴، تصویر ص۶۶). گاه نیز بر تن آنان پیراهن یا دامنی چین‌دار دیده می‌شود که غالباً تا مچ پا می‌رسد (همو، ۶۴-۶۵، ۷۲).

آرایش: با توجه به نقش‌برجسته‌های موجود، انبوه اشیاء به دست آمده از گورهای کاوش شده، و نیز بنابر اشاره‌های مستقیم نویسندگان باستان، می‌توان گفت که استفاده از گوهرها و زیورآلات، به‌ویژه دست‌بند و بازوبند زرین، در میان بزرگان پارسی رواج بسیار داشته است (رایس، I/377؛ دالتن، مقدمه، ۳۳؛ گزنفن، «کورش‌نامه»، II/192). شاه بر تاج یا کلاهش گوهری گرانبها می‌زد و اعضای خاندان سلطنت نیز هر یک زینتی بر پیکر خود داشتند که علامت مشخصۀ خاندان آنها بود (همان، II/355).

در گوری که در شوش یافت شده، و در واقع نخستین گور کشف شدۀ هخامنشی است، زیورآلات بسیاری از قبیل گردن‌بند و دست‌بندهای تزیین یافته با سر حیوان، و گوشواره‌های بادبزنی که بر روی آنها با مینای آبی و سفید کار شده، به دست آمده است (‌رایس، I/379؛ کالیکان، ۱۳۶). به این مجموعه شماری گردن‌بند گرانبها، آویزه‌های فلزی، مهره‌های شیشه‌ای، و به‌ویژه گوشواره‌ها را هم باید افزود‌ (گیرشمن،‌ هنر ایران در دوران ماد‌...، ۲۶۴) که اغلب دارای سبک هخامنشی، ولی گاه متأثر از هنر اقوام دیگر، نظیر سکاها هستند (‌رایس، همانجا؛ کالیکان، ۱۳۵-۱۳۷). از جملۀ این زیورها قطعات تزیینی و نقش‌دار طلا بوده است که سوراخهای موجود بر روی آنها نشان می‌دهد که برای دوخته شدن به لباس تهیه شده‌اند. فراوانی این اشیاء از گستردگی کاربرد و رواج آنها در دورۀ هخامنشیان خبر می‌دهد. پیشینۀ این نوع زیورها را در بین‌النهرین هزارۀ دوم ق‌م می‌توان جست، گو اینکه در آنجا معمولاً برای تزیین پوشش تندیسهای خدایان یا جامۀ رسمی پادشاه به کار می‌رفت (گیرشمن، همان، ۲۶۳).

بازوبند نیز برای تزیین به کار می‌رفته است و ظاهراً هم مردان و هم زنان از آن استفاده می‌کردند. به كار بردن زیورهای طلا و نقره، و نیز لوحه‌های تزیینی و مدالهایی با نقش جانوران را هم باید به فهرست مشتركات زنان و مردان افزود (کالیکان، ۱۳۵، ۱۳۷).

 

در نقشهـای باقـی‌مانـده می‌تـوان دید که‌ زنان ــ دست کم درباریان و بزرگان ــ موی مجعد یا بافته شدۀ خود را پشت سر جمع می‌کردند و سر را با تاج و توری می‌آراستند (دالتن، 104، تصویر 15؛ نیز نک‌ : بروسیوس، ۱۱۶، حاشیه‌های ۲، ۱۱۷).

از توصیفها می‌توان پی برد که نزد هخامنشیان، بر خلاف مادها، استفاده از لوازم آرایشی، كلاه‌گیس، و رنگ معمول نبوده است، اما کورش پس از پذیرفتن جامۀ مادی، سرمه ‌کشیدن به چشم و آرایش پوست را هم مجاز ساخت و از این زمان است که به وجود آرایشگرانی نزد بزرگان پارسی اشاره می‌شود که کارشان آراستن سر و تن آنان بوده است. آرایش ریش و سبیل و استفاده از نوع مصنوعی آنها هم از اشارات نویسندگان باستانی تأیید شده است (نک‌ : بریان، ۱/۳۴۷).

هرودت (II/503) در توصیف سواره‌نظام پارسی می‌نویسد که هر یک از آنها زیوری از طلا بر جامۀ خود داشت که همواره می‌درخشید. آنـان اسبـانشـان را نیز ــ ظاهراً بیشتر در مراسم و تشـریفـات ــ با افسـار زریـن و پـارچـه‌هـای زربـفـت نفیس و ‌گوهرنشان می‌آراستند (گزنفن، همان، II/355). هنگام لشکرکشی نیز سر اسبانِ مجهز به زین و یراق را با منگوله‌هایی از پشم ارغوانی‌رنگ زینت می‌دادند و بر گردۀ اسبانِ ارابه‌ها زره محکمی می‌بستند و در همان حال، سر و سینۀ اسبان سواره را هم با زره می‌پوشاندند (همان، II/191-193).

 

سلوکیان

پس از سقوط حکومت هخامنشیان به دست اسکندر و شکل‌گیری حکومت سلوکیان، به‌تدریج فرهنگ یونانی در قلمرو پیشین هخامنشیان گسترش یافت که تأثیر آن را در بسیاری از جنبه‌های فرهنگی این دوره و دورۀ بعد (اشکانی) می‌توان بازجست. با این همه، این تحول در نوع پوشش ایرانیان دگرگونی‌ بنیادینی پدید نیاورد، بلکه بیشتر سبب گسترش سبکهای ایرانی شد که حتیٰ بر پوشاک یونانیان هم تأثیر نهاد ( ایرانیکا، V/737-738).

در دورۀ سلوکیان سبکی پدید آمد که نه متأثر از فرهنگ یونانی، بلکه تأثیر یافته از فرهنگ سوریه و آسیای صغیر بود که در این زمان مرکزیت سیاسی داشتند: شلواری كه یا چسبان بود و در محل قوزک پا محکم می‌شد، یا آنکه بسیار گشاد بود و تا روی کفش می‌رسید و در زیر پا با نواری بسته می‌شد كه آن را برای سواری قابل استفاده می‌ساخت و در میان دو پا هم نوار دیگری داشت که به کمربند اتصال می‌یافت. بر روی آن بالاپوشی از پارچۀ کلفت می‌پوشیدند که تا زانو می‌رسید، یا نیم تنۀ کوتاهی با آستینهای تنگ، و یک نوع ‌پوشش سر با لبه‌های آویخته که گاه به دور کمر یا زیر بغلها محکم می‌شد. شاهزادگان هم ردایی سنگین می‌پوشیدند که تا قوزک پا می‌رسید و با دگمۀ جواهرنشان بسته می‌شد (گوتس، V/2230-2231).

 

اشکانیان

منابع

شواهد موجود برای شناخت آرایش و پوشش در دورۀ اشکانی نیز عمدتاً نقشهای به‌جا مانده از این دوره است، با این تفاوت که در میانشان نقاشیهای دیواری رنگی هم دیده می‌شود و از پیکره‌ها و همچنین تصویرهای شاهان اشکانیِ روی سکه‌ها هم می‌توان آگاهیهایی به دست آورد.

 

پوشش

در دورۀ اشکانی تداوم سبک پوشش ایرانی را که شامل شلوار و بالاپوش بود، کمابیش می‌توان دید که نمونه‌ای از آن، چنان که در نقاشی پرستشگاهی مِهری واقع در دورا ائورُپُس تصویر شده، متشکل است از نیم‌تنه‌ای کوتاه بر روی شلواری که پاچه‌هایش در محل قوزک پا تنگ و بسته می‌شود (گیرشمن، هنر ایران در دوران پارتی...، ۴۸). با این همه، نمونۀ دیگری از سبک پوشش رایج در دورۀ اشکانی را در پیکرۀ مفرغی یکی از بزرگان این دوره می‌توان دید که از ناحیۀ شمی، در خوزستان به دست آمده است: این پوشش شامل بالاپوش کوتاه جلوبازی است که تا سرین می‌رسد و دو لبۀ جلویی آن كه روی هم می‌افتند، به کمک کمربندی محکم می‌شود (سرخوش، ۲۵؛ گدار، ۲۱۹). نوع دیگری از این بالاپوش تا زانو می‌رسیده است. در نقشهای قدیم‌تر، این بالاپوش، همانند کندیس دوره‌های قبل که بر روی شانه می‌انداخته‌اند، آستین دارد. نوع دیگری هم در نقشهای شاهان و بزرگان اشکانی دیده می‌شود که دارای آستینهای بسیار تنگ، و ظاهراً از جنس خز است ( ایرانیکا، V/738). جزء قابل توجه دیگر در پیکرۀ شمی، شلواری است که پیش‌تر نمونۀ آن دیده نشده است. از جنس این شلوار که دارای چینهای هلالی رو به پایین و روی هم افتاده است، اطلاعی در دست نیست، ولی چینهای آن نشان می‌دهد که بایستی جنسی نرم و لَخت داشته باشد (برای تصویر شاهزادۀ اشکانی، نک‌ : گیرشمن، همان، ص۸۸ ). نوع دیگری از این شلوار دیده شده که از چینهای عمودی آن می‌توان حدس زد پارچۀ آن پشمی، نخی، یا کتانی ضخیمی بوده است ( ایرانیکا، همانجا). از دیگر جامه‌های اشکانی، تن‌پوش بلندی بوده که آن را در زیر بالاپوش جلوباز، یا به تنهایی می‌پوشیدند. این تن‌پوش احتمالاً با نوارهایی در انتهای آستین و در حاشیۀ گردن تزیین و گاه با کمربندی بسته می‌شده است (همانجا).

 

شاهزادۀ اشکاني(گيرشمن، هنر ايران در دوران پارتي، ۸۸)

 

اما چشمگیرترین تداوم سنت هخامنشی را در پاپوش می‌توان دید. این بخش از جامۀ اشکانی، همان چکمه‌های چرمی نرم و قابل انعطافی است که به سبکی ساده ساخته شده، و اختلاف انواع آن در بلندی، و یا در استفاده از بند یا سگک است (همان، V/739). تداوم این سنت را در استفاده از رنگ هم می‌توان دید: جامۀ شاه اشکانی هم مانند هخامنشیان سرخ و سفید بوده، و نشانگر اینكه وی هم روحانی، و هم جنگاور بوده است (ویدن‌گرن، ۳۳۵).

نوع پوشش سر هم تغییر چندانی نداشته است، جز آنکه، همانند بقیۀ اجزای جامۀ اشکانی، در مقایسه با دوره‌های قبل تا اندازه‌ای سبک‌تر شده بود. باشلق یا کلاه نمدی به کار رفته در دوره‌های پیشین ــ اما کوچک‌تر، و با گوش‌پوشها، و نوکی که اغلب به یک طرف خمیده می‌شده ــ همچنان مورد استفاده بوده است (پرادا، ۲۶۹؛ شهشهانی، ۴۱؛ گوتس، V/2231). کلاههای استوانه‌ای و تاجهای کنگره‌دار سوریایی را هم گاه علاوه بر کلاه استفاده می‌کردند (گوتس، همانجا؛ نیز نک‌ : ویسهوفر، ۱۶۵).

در باب پوشش نظامیان اشکانی هم آگاهی چندانی در دست نیست و تنها گفته شده است كه سواره‌نظام آنان نیم‌تنه‌ای با كمربند بر تن و شلواری گشاد به پا داشتند كه پاچۀ آن را درون چكمه فرو می‌بردند (همو، ۱۸۷) و بدین ترتیب، تقریباً مشابه پوشش غیرنظامیان بوده است.

در نقشهای اشکانی آثار چندانی از زنان دیده نمی‌شود و اگر بتوان بر اساس تداوم کلی سنت و نیز نوع پوشش رایج در سراسر خاور نزدیک در آن روزگار قضاوت کرد، باید گفت كه پوشش زنان اشکانی شامل تن‌پوش پرچین و بلندی بوده است که تا قوزک پا می‌رسیده، و کمربندی نیز داشته است. ضمن آنکه پوششی هم برای بخش پسین سر داشته‌اند. در برخی از نقشها آثاری از نوعی كلاه دیده می‌شود كه زنان به كار می‌بردند ( ایرانیکا، همانجا؛ ضیاءپور، ۸۳-۸۴؛ گدار، ۲۱۹، ۲۲۱). پاپوش آنان نیز احتمالاً همانند مردان بوده است (ضیاءپور، ۸۴).

 

آرایش

پیكرۀ ملکه موزا، زن فرهاد چهارم، همان تاج کنگره‌دار هخامنشی را بر سر دارد و پیكرۀ مفرغی کوچکی هم که از آنِ اُرُد، یا دست کم متعلق به زمان او ست، نیم‌تاجی بر سر دارد که کلاهی در زیر آن است (گیرشمن، همان، ۹۶).

در مجموعۀ تصاویر شاهان اشکانی بر روی سکه‌هایشان، گونه‌های مختلف آرایش مو، از موهای کوتاه نسبتاً صاف یا مجعد، تا بلند و آویخته یا پف کرده را می‌توان مشاهده کرد (گیرشمن، همان، ۱۱۴-۱۱۵، تصویرهای ۱۳۵-۱۵۵؛ گدار، ۲۲۱) در بسیاری از موارد سر دارای تاج است و یا با نواری بسته شده است (نک‌ : همو، ۲۱۹).

از هنر جواهرسازی دورۀ اشکانی اطلاع چندانی در دست نیست و اندک شواهد موجود در این زمینه هم از تداوم سنت پیشین خبر می‌دهد (گیرشمن، همان، ۱۰۰). با این همه، گفتنی است كه مختصر اشیاء به دست آمده، از جمله یك قلاب كمری از طلای كنده‌كاری شده و گوشوارۀ طلا، نشانگر آن هستند كه این زیورها بیشتر كاربرد شخصی داشته‌اند تا مجلسی (فریه، ۱۹۰). بازوبند، گردن‌بند و النگو هم ــ كه نمونه‌هایی از آنها به دست آمده ــ از دیگر اشیاء مورد استفادۀ زنان دورۀ اشکانی بوده ‌است (نک‌ : گدار، همانجا).

همچنان که در نقشهای کهن‌ترین سكه‌ها و نیز پیكرۀ شمی می‌توان دید، گذاشتن ریش بلند چندان متداول نبوده، یا لااقل کمتر از سبیل رواج داشته است (پرادا، همانجا؛ گیرشمن، همان، ۸۸، تصویر ۹۹). اما در نقشهای دوره‌های بعد ریش بلند از مشخصه‌های شاهان اشکانی است (پرادا، ۲۷۰؛ گیرشمن، همان، ۶۹، تصاویر ۸۲ ، ۱۱۴، ۱۱۵، ۱۳۵، ۱۵۵).

 

ساسانیان

منابع

یافته‌های مربوط به آرایش و پوشش در دورۀ ساسانیان، در مقایسه با دوره‌های قبل، از شمار و تنوع بیشتری برخوردارند و از نقش‌برجسته‌ها، نقش روی سکه‌ها و دیوارنگاشته‌های رنگی گرفته، تا توصیفهای گاه دقیق و چشمگیر نویسندگان دورۀ باستان، و به‌ویژه عصر اسلامی را شامل می‌شوند. از جملۀ موارد گروه اخیر ــ که به سبب و به همراه انتقال آداب و سنتهای باستانی به دورۀ اسلامی حفظ شده‌اند ـ اشاره‌های نویسندگان مسلمان، بیشتر به زبان عربی است که بسیاری بر اساس آثار مکتوب یا مصور تدوین شده در دورۀ ساسانی نوشته شده‌اند و اینک از آن آثار، جز همین اشاره‌ها، اطلاعی در دست نیست.

 

پوشش

ساسانیان پس از به قدرت رسیدن، در حذف آثار اشکانیان و احیاء سنت هخامنشی کوشش بسیار کردند، ولی در زمینۀ پوشش، تداوم این سنت چندان چشمگیر نبوده است؛ از جمله اینكه پوشش گشاد هخامنشی دیگر به کار نرفت (گوتس، همانجا). با این همه، صورتهای تغییر یافته‌ای از برخی یافته‌های پوششی حاکی از رواج آنها ست. کهن‌ترین آثار پوشش ساسانی را در نقش‌برجسته‌های اردشیر اول (۲۲۶-۲۴۱م) در فیروزآباد، نقش رستم و نقش رجب می‌توان دید: در این نقشها تمام اشخاص تصویر شده بالاپوش بلندی به تن دارند که ادامۀ همان بالاپوش یا کندیس هخامنشی است. این جامه را با تغییراتی (مثلاً در نقش رجب با آستینهای چین‌دار) در سراسر دورۀ ساسانی‌ می‌توان دید ( ایرانیکا، V/745). چنین پوششی ظاهراً مبتنی بر سنن دینی بوده است، چه، آن را بر تن شخصیتهای مینوی موجود در نگاره‌ها هم می‌توان دید (لوكونین، ۷۴-۷۵، ۳۰۷).

در بیشتر نقشها بالاپوش شخصیتها نیم‌تنۀ تنگ و ضخیم آستین بلندی است که تقریباً تا زانو می‌رسد و در جلو تا میانه باز است و در ناحیۀ کمر بسته می‌شود و گاه لبه‌های آن روی هم قرار می‌گیرد. در پاره‌ای از موارد نیز نیم‌تنه با خز حاشیه‌دوزی ‌شده‌ است‌. احتمالاً فقط در آب‌وهوای گرم، به همراه آن پیراهن تنگ آستین‌بلندی هم می‌پوشیدند (گوتس، همانجا). گاهی، مثلاً در نقش رستم، بالاپوشی از پارچه‌ای نرم ــ احتمالاً بر روی ردا ــ به تن دارند که در ناحیۀسینه با نواری بسته شده است؛ خاستگاه این بالاپوش را دورۀ هخامنشی و گاه حکومت الیمایی در دورۀ اشکانی می‌دانند ( ایرانیکا، V/745-746).

نیم تنۀ بلند و ضخیمی كه در نقشهای شاهانی نظیر اردشیر دوم، شاپور دوم و شاپور سوم دیده می‌شود، صرفاً چین‌دار ولی فاقد نقش است؛ در حالی كه نقشهای مربوط به شاهان اواخر ‌دورۀ ‌سـاسـانـی‌ ــ مثلاً خسرو‌ پرویز در صحنـه‌های‌ شكار‌ ـ ‌و‌ همچنیـن دیگر درباریان، از پارچه‌های ضخیمی تهیه شده‌ كه چین‌دار نیست، اما طرحهای بافته شده‌ای هم آنها را زینت بخشیده است (ریاضی، ۳).

شلوار بلند مردان ساسانی در محل ران چسبان، اما در پایین گشاد بود و چینهای کمی داشت كه غالباً بر روی بخش پیشین آن پیرایه و حاشیه‌دوزی بسیار انجام شده بود. در بسیاری از نقشها پوشش پایین‌تنه بسیار پهن و دارای چینهای فراوان است که مستقیم تا حوالی قوزک پا آویخته ‌است، ولی در نقشهایی هم در محل قوزک پا با بندی بسته می‌شود و صاف تا پایین می‌رود و روی پشت پا را می‌گیرد (گوتس، V/2231-2232).

از جملۀ مشخصه‌های پوشش سلطنتی ساسانیان، نوار یا نیم‌تاج تزیین شده بود. در اواخر دورۀ اشکانی از حلقه‌ای با نشانه‌های زینتی گوناگون استفاده می‌شد و موها را هم پف می‌دادند. این مدل، در میان هندیان شمال غربی در دورۀ سکاها و در شرق ایران هم رواج داشت (همو، V/2232). علاوه بر نیم‌تاج، کلاه بلند گرد اشکانی را در دورۀ ساسانی هم می‌توان دید که رواج فراوان داشته است و در کنار آن، کلاه بلند فریگیایی [۱]هم، كه نوک خمیده‌ای به جلو داشت (كلاه باشلقی)، به كار می‌رفت. در اغلب موارد پوشش سر را با نوار یا زیورها و نشانهایی می‌آراستند ( ایرانیکا، همانجا). كلاهها هم گرد بلند یا کوتاه و اندکی مخروطی‌شکل بود كه گاه گوش‌پوشهای کوتاهی نیز داشت (گوتس، همانجا).

كلاه اشکانی را غالباً بر سر شاهان ساسانی از جمله اردشیر و شاپور می‌توان دید. بر روی سكه‌های اردشیر، کلاه او دارای حاشیه‌ای مرواریددوزی شده است که بر روی آن ماه و ستاره دیده می‌شود (لوكونین، ۲۶۴، ۲۶۶- ۲۶۸). در مورد دیگر شاهان هم نقش و نگارهای مشابهی می‌توان دید كه از میان آنها نقشهای جانوری رواج بسیار داشته، و واجد جنبه‌های دینی بوده است. در مورد افراد دیگر هم نشانهای روی كلاه بیانگر موقعیت سیاسی آنان بوده‌است(همو، ۱۰۸، ۱۶۳، ۱۸۴-۱۸۵، ۲۵۳، ۲۶۴ بب‌ ).

همچنان که ساسانیان به‌تدریج و به صورتی روزافزون، نمادها و نشانه‌های سلطنتی شرقی و هخامنشی را پذیرفتند، پوشش سر به تاجی (نک‌ : ه‌ د، تاج) بدل شد که هر یک از اجزائش معنایی رمزی یافت و هر پادشاه به سهم خود در زیورهای آن تغییراتی داد. در دورۀ اردشیر اول تاج به شکل حلقه‌ای بود که گرداگرد آن را موهای پف کرده گرفته بود، اما بعدها تزییناتی بدان افزوده شد (گوتس، V/2233-2235).

در نقشهای ساسانی افراد در موقعیتها و مناسبتهای مختلف جامه‌های گوناگونی به تن دارند؛ این تنوع نشان می‌دهد كه علاوه بر یك نوع نظام طبقاتی كه سبب می‌شد افراد مختلف جامه‌های متفاوت بپوشند، شاه و دیگران هم برای هر موقعیت و مناسبتی جامه‌ای خاص به تن می‌كردند (ریاضی، همانجا). بر این اساس، در دورۀ ساسانی نیز مانند دورۀ هخامنشی جامۀ مردم عادی با پوشش درباریان تفاوت داشته است. از نوع جامۀ مردم عادی اطلاع چندانی در دست نیست (نک‌ : دنبالۀ مقاله)، اما می‌توان گفت كه این تفاوت بیش از هر چیز در جنس جامه بود و طبقات بالاتر معمولاً از ابریشم استفاده می‌کردند (گوتس، V/2232). سرانجام دربارۀ پاپوشهای ساسانی باید گفت كه تا حد زیادی ادامۀ چكمه‌های ادوار پیشین بوده است.

ایرانیان عصر ساسانی هنگام نبردها، غالباً ردا و شلوار به تن داشتند که بر روی آن سلاح و زره می‌پوشیدند. این پوشش جنگی بیشتر شامل زره و كلاهخود و ران‌بند بوده است (اینوسترانتسف، ۸۸). در نقشها، پوشش نظامی اردشیر و شاپور شامل زرهی سنگین (یك‌تخته) است كه شاپور علاوه بر آن كلاهخودی هم دارد (لوكونین، ۳۰۸- ۳۰۹). پوشش نظامیان در دورۀ خسرو انوشیروان هم جامۀ بلندی بود كه هم سوار و هم اسب را می‌پوشاند و زره، سینه‌پوش، كلاهخود، خفتان و همچنین دو بازوبند و دو ساق‌پوش نیز داشتند (دینوری، ۱۰۱).

پوشش روحانیان ایرانی هم از دیرباز ظاهراً شلوار گشاد و ردای آستین‌داری بود كه همراه آن كلاهی باشلق‌ مانند و لبه‌دار بر سر می‌گذاشتند. بر اساس سنتها می‌توان گفت كه این پوشش یكسره سفید بوده است (بویس، 67). در سنن زردشتـی ــ كیش غالب هر ۳ شاهنشاهی هخامنشی، اشکانی و ساسانـی ــ پوشش دینی خاصی كه علاوه بر روحانیان، مردم عادی هم پس از بلوغ می‌بایست به تن كنند، شامل پیراهنی موسوم به سدره (نک‌ : ه‌ م) بوده است و روی آن كمربند آیینی به نام كُستی (نک‌ : ه‌ م) می‌بستند. سدره كه رنگ سپید آن نشانۀ پاكی و اخلاص دینی بود (ویدن‌گرن، ۴۷۹)، می‌بایستی حتماً پشمین یا مویین، پنبه‌ای، كنفی، ابریشمین و یا گیاهی باشد (شایست ناشایست، ۷۲). كستی، یعنی نشان آمادگی برای خدمت به خداوند (نک‌ : تاوادیا، ۱۳۴) را هم از پشم گوسفند یا شتر، یا موی بز می‌بافتند (شایست ناشایست، ۷۱؛ نیز نک‌ : درخت آسوریک، ۷۱).

در دورۀ ساسانی، پوشاک زنان هم دستخوش تغییراتی، هرچند کوچک، شده بود، و در این دوره غالباً عبارت بود از یک تن‌پوش زنانۀ تنگ بر روی شلواری بلند، ولی تور به كار رفته در دوره‌های پیشین، اكنون کوچک‌تر شده بود، چینهایی تنگ داشت و درست پایین کتف می‌افتاد یا حتی کوتاه‌تر هم بود و مانند یقه، دور گردن قرار می‌گرفت (گوتس، V/2232).

یکی از جامه‌های‌مشخص زنان دورۀ ساسانی ــ که نمونۀ آن را در نقش‌ مـوزاییکی بیشـاپور می‌تـوان دید ــ پیـراهنی‌ بلند و پُرچین و فراخ بود که گاهی نواری آن را در زیر سینه جمع می‌کرد. این پیراهن گاهی بی‌آستین بود و گاه آستینهای بلندی با چینهای فراوان داشت؛ یقۀ آن نیز غالباً گرد و در برخی از موارد جلوباز بود و استفاده‌از کمربند بر روی آن نیز رواج داشت (نک‌ : لوكونین، ۳۱۷؛ ایرانیکا، V/739). در برخی از نقشها زنان با پوششی مردانه، از جمله شلوار و بالاپوشی تا ساق پا، دیده می‌شوند (ضیاءپور، ۱۱۰-۱۱۴، تصویر رنگی میان صفحات ۱۱۲-۱۱۳). نیم‌تنه‌های کوتاه (تا ناف) و نازک را هم بر تن برخی از زنان، از جمله رامشگران، می‌توان دید که همراه آن، دامنهای نواردوزی شدۀ مورد استفادۀ دیگر زنان را هم می‌پوشیدند (همو، ۱۱۴).

با این همه، ظاهراً پوشش زنان درباری متفاوت از پوششهای یاد شده بوده است. در نقش رجب تصویر زنی (احتمالاً دینَگ، همسر اردشیر اول) دیده می‌شود که ردایی ضخیم، همانند بالاپوشهای مردان به تن دارد. ردای آستین‌بلند چسبانی هم که با کمربندی بسته شده، بر تن دیگر زنان درباری دیده می‌شود. این ردا یا شنل که اغلب تا زانو می‌رسیده، با تزیینات مختلف، ظاهراً به عنوان نشان خاندان سلطنتی به کار می‌رفته است. مشابه این لباس را بر تن ایزدبانوان تصویر شده در نقشهای ساسانی هم می‌توان دید. در این نقشها همین شخصیتها را با پوششهای دیگری مشابه کندیس هخامنشی هم تصویر کرده‌اند ( ایرانیکا،V/743).

شلوار زنان دورۀ ساسانی تا حد زیادی شبیه شلوارهای اشکانی بوده است که به کمک نوار و چین آنها را به اندازۀ دلخواه در می‌آورده‌اند. کمر و پاچۀ شلوار را نیز لیفه‌ای می‌ساختند و با بند جمع می‌کردند (ضیاءپور، ۱۲۵). ظاهراً شلوارهای آبی‌رنگ دو پادشاه‌ زن ساسانی که منابع به آنها اشاره کرده‌اند، از همین دست بوده‌ است(مجمل التواریخ، ۳۳ بب‌ ؛ حمزۀ اصفهانی، ۴۶ بب‌ ؛ نیز نک‌ : دبیرسیاقی، ۱۳-۱۶).

کمترین شواهد مربوط به کفش زنان ساسانی است که در اغلب موارد زیر لباس بلند آنان پنهان مانده است. با این همه، بر اساس قراین، و چه بسا با پذیرش تداوم سنت پیشین، می‌توان گفت که زنان ساسانی نیز همان کفشهای متداول مردانه را به کار می‌بردند (ضیاءپور، ۱۲۱). پوششی از نوع چادر نیز که نشانه‌های استفاده از آن را به شکلهای گوناگون می‌توان دید، در دورۀ ساسانیان كاربرد داشته است (همو، ۱۱۴).

زنان ساسانی در نقشها با كلاه یا بدون آن تصویر شده‌اند كه در اغلب موارد آراسته به گوهر و دارای نشانی خاص بوده است (لوكونین، ۱۸۰- ۱۸۱، ۲۹۴، ۳۱۷- ۳۱۹).

در دورۀ ساسانی آشنایی با مواد اولیه‌ای چون ابریشم و تولید آن، و پیشرفت در پارچه‌بافی و هنرها و صنایع مربوط به آن، سبب پیدایش جامه‌های متنوع و مرغوب شد. در اوایل دورۀ ساسانی در پارس، تولید پارچه و مواد خام برای تهیۀ پارچه‌های ابریشمی و پشمی رواج بسیار داشت، اما ظاهراً پس از آنكه شاپور اول در ۲۶۰م، انطاكیه را فتح كرد و بافندگان آرامی را با خود به خوزستان برد، دیبای شوشتر و دیگر انواع پارچه‌های ابریشمین در آنجا تهیه شد که حتیٰ هنرمندان روم هم نمی‌توانستند مانند آنها را تهیه کنند (پیگولوسکایا، ۳۲۷، ۳۳۵، ۳۳۸). در این دوره موی نرم بز را هم به كار می‌بردند و آن را با ابریشم مخلوط می‌کردند. این کار رنگ‌آمیزی را نیز آسانتر می‌ساخت (همو، ۳۳۵).

در متنی پهلوی توصیفی از انواع مطلوب جامه در دورۀ ساسانی، و در واقع، جنس آنها را می‌توان یافت: در این متن پارچه‌های ابریشمی، پشمی، و همچنین پوست خز از مهم‌ترین مواد تهیۀ پوشاک مرغوب و مناسب برای زمستان معرفی شده‌اند (نک‌ : سامی، ۲/۱۰۵). در متنی دیگر كه از متن پیشین هم كهن‌تر، و احتمالاً متعلق به دورۀ اشکانی است، از نوعی جامه به نام تشكوك یاد شده كه پوشاك بزرگان و بافته شده از موی بز بوده است و پژوهشگران آن را پیراهن سفید بلند و در واقع، همان سدره یا پیراهن آیینی زردشتیان (نک‌ : سطور پیشین) می‌دانند (درخت آسوریک، ۷۱).

البته با توجه به فصل نوع پوشش تغییر می‌كرد. آورده‌اند كه شاهان ساسانی در مهرگان جامۀ نوی از خز و جامه‌های نقش‌دار و بافته از کتان و ابریشم به تن می‌کردند و چون نوروز فرا می‌رسید، جامه‌های سبک و نازک می‌پوشیدند (جاحظ، ۲۰۴).

بقایای پارچه‌های ابریشمین دورۀ ساسانی که به عنوان پوشش آثار مقدس مسیحی به غرب راه یافتند و به همین سبب، تا کنون محفوظ مانده‌اند، و نیز توصیفهای نویسندگان، از درخشندگی طرحها و رنگهای پارچه‌ها و جامه‌های ساسانی خبر می‌دهد (پرادا، ۳۲۲).

تنوع رنگ و همچنین استفاده از رنگهای تند، از ویژگیهای جامۀ ساسانیان است. در یکی از نقاشیها بزرگ‌زاده‌ای ساسانی با بالاپوشی به رنگ آبی تیره با حاشیه‌ای به رنگهای قرمز و زرد دیده می‌شود. او کمربندی به رنگ قرمز تیره و آراسته به گوهر، شلواری باز به همان رنگ و دارای نقشهای زرد و چکمه‌ای تیره‌رنگ دارد و بر سر کلاهی سفیدرنگ نهاده است. پوشش همراهان او نیز به همین سان رنگارنگ است (گوتس، V/2232).

در برخی از متنهای تاریخی از رنگهای جامۀ شاهان ساسانی، شامل پیراهن، شلوار و تاج یاد شده که بیشتر محدود به رنگهای سرخ، آبی و سبز بوده است؛ گاه نیز از رنگهای دیگر چون زرد، سیاه و سفید، در نقشهای پارچه استفاده می‌كردند. اما ظاهراً پاپوش آنان همواره سرخ‌رنگ بوده است (مجمل التواریخ، دبیرسیاقی، همانجاها؛ سامی، ۲/۲۲).

در جامۀ پادشاه معمولاً با استفاده از رشته‌های زر یا غیره که رنگ آن با زمینه تفاوت داشت، نام شاه یا نشانۀ خاص وی را می‌بافتند (همو، ۲/ ۱۹). برای تزیین جامه از نقشهای دیگر، از جمله نقش جانوران، استفاده می‌شد، از جمله سیمرغ که در فرهنگ ایرانی جایگاه خاصی دارد، و همچنین، سگ یا گرگ، گراز، انواع پرندگان، گلها و گیاهان مختلف (پرادا، ۳۲۴).

 

آرایش

در نقشهای مربوط به‌دورۀ اردشیر اول تا اردشیر ‌دوم موارد استفادۀ بسیاری از گردن‌بند دیده می شود و از دورۀ شاپور اول استفـاده ‌از سنگهای قیمتی‌ ــ از جمله ‌الماس‌ ــ ‌رواج ‌می‌یابد و در واقع، به‌عنوان نشان خانوادۀ سلطنتی به کار می‌رود و در کنار آن، استفاده از گردن‌بندهای مهره‌ای هم پیوسته ادامه می‌یابد ( ایرانیکا، V/746). فهرست و توصیفی از انواع گوهرها و آرایش با آنها را در شرح هدایای ارسالی خسرو پرویز برای امپراتور روم می‌توان دید (اینوسترانتسف، ۸۴ بب‌ ).

در باب استفادۀ شاهان ساسانی از زیورها و مواد آرایشی در منابع دورۀ اسلامی نیز اشاره‌های بسیار آمده، و گفته شده است که هر یک از آنان را در استفاده از عطرهای گوناگون در روزهای مختلف، رسمی و قراری بوده است (جاحظ، ۲۱۳؛ سامی، ۲/ ۱۸). رسالۀ پهلوی «خسرو قبادان و ریدکی» هم فهرستی از انواع گلهای خوشبو به دست می‌دهد که گویا برای تهیۀ عطر به کار می‌رفته‌اند (جاماسب‌آسانا، ۳۳-۳۴).

در برخی از نقشها، موی سر اشخاص زیر كلاه یا تاج پنهان است، ولی در موارد دیگر آنان با موهای مجعد نسبتاً بلند یا حتى گیسوان بافته تصویر شده‌اند (لوكونین، ۲۶۴، ۲۷۲، ۲۸۰، ۲۹۶-۲۹۷ بب‌ ). اغلب شاهان ساسانی (از شاپور اول به بعد) با ریشی بلند تصویر شده‌اند كه با نوار آراسته شده است (همو، ۳۰۶-۳۰۸). با این همه، مواردی هم از ریش گرد كوتاه یا مجعد دیده می‌شود (همو، ۲۸۰، ۲۸۴، ۲۹۶، ۲۹۸، ۳۰۱). در برابر موی آراستۀ شاهان و شخصیتهای مینوی و درباری، تصویر اهـریمن‌ با مویـی‌ به ‌شکل مارهای ‌چنبره‌ زده و ژولیـده ــ یادآور ‌توصیف متنهای زردشتی از دیوان (مثلاً نک‌ : زند بهمن یسن، ۲) ــ شایـان تـوجه است (لوكونین، ۳۰۷).

 

مآخذ

ابن اثیر، الکامل؛ اینوسترانتسف، ك.، مطالعاتی دربارۀ ساسانیان، ترجمۀ كاظم كاظم‌زاده، تهران، ۱۳۴۸ش؛ بروسیوس، م.، زنان هخامنشی، ترجمۀ هایده مشایخ، تهران، ۱۳۸۱ش؛ بریان، پ.، امپراتوری هخامنشی، ترجمۀ ناهید فروغان، تهران، ۱۳۸۱ش؛ پرادا، ا.، هنر ایران باستان، ترجمۀ یوسف مجیدزاده، تهران، ۱۳۸۳ش؛ پیگولوسکایا، ن. و.، شهرهای ایران در روزگار پارتیان و ساسانیان، ترجمۀ عنایت‌الله رضا، تهران، ۱۳۶۷ش؛ تاوادیا، ج.، زبان و ادبیات پهلوی، ترجمۀ س. نجم‌آبادی، تهران، ۱۳۸۸ش؛ ثعالبی مرغنی، حسین، غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم، به کوشش زُتنبرگ، پاریس، ۱۹۰۰م؛ جاحظ، عمرو، تاج، ترجمۀ محمدعلی خلیلی، تهران، ۱۳۴۳ش؛ جاماسب‌آسانا، کیخسرو، متنهای پهلوی، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران؛ حمزۀ اصفهانی، تاریخ پیامبران و شاهان، ترجمۀ جعفر شعار، تهران، ۱۳۴۶ش؛ دبیرسیاقی، محمد، «کتاب صورت شاهان ساسانی»، پشوتن، تهران، ۱۳۲۷ش، س ۱، شم‌ ۸؛ درخت آسوریک، ترجمۀ یحییٰ ماهیار نوابی، تهران، ۱۳۶۳ش؛ دیاکونف، ا. م.، تاریخ ماد، ترجمۀ کریم کشاورز، تهران، ۱۳۴۵ش؛ دینوری، احمد، اخبار الطوال، ترجمۀ محمود مهدوی دامغانی، تهران، ۱۳۶۸ش؛ ریاضی، محمدرضا، طرحها و نقوش لباسها و بافته‌های ساسانـی، تهران، ۱۳۸۲ش؛ زند بهمن یسن، ترجمۀ محمدتقی راشد محصل، تهران، ۱۳۷۰ش؛ سامی، علی، تمدن ساسانی، شیراز، ۱۳۴۲ش؛ سرخوش (کورتیس)، وستا، «مجسمۀ پارتی از شوش و مجسمۀ مفرغی شمی»، ترجمۀ مولود شادکام، مجلۀ باستان‌شناسی و تاریخ، تهران، ۱۳۷۴ش، س ۱۰، شم‌ ۱؛ شایست ناشایست، آوانویسی و ترجمۀ كتایون مزداپور، تهران، ۱۳۶۹ش؛ شهشهانی، سهیلا، تاریخچۀ پوشش سر در ایران، تهران، ۱۳۷۴ش، ضیاءپور، جلیل، پوشاک زنان ایران از کهن‌ترین زمان تا آغاز شاهنشاهی پهلوی، تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و هنر؛ فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، به کوشش ی. ا. برتلس، مسکو، ۱۹۶۶م؛ فریه، ر. و.، هنرهای ایران، ترجمۀ پرویز مرزبان، تهران، ۱۳۷۴ش؛ قوامی، ترودی، «منسوجات در ایران قبل از اسلام از دیدگاه باستان‌شناسی»، ترجمۀ علیرضا کریمی، مجلۀ باستان‌شناسی و تاریخ، تهران، ۱۳۷۴ش، س ۹، شم‌ ۲؛ کالیکان، و.، مادیها و پارسیها، ترجمۀ گودرز اسعد بختیار، تهران، ۱۳۵۰ش؛ کخ، ه‌ . م.، از زبان داریوش، ترجمۀ پرویز رجبی، تهران، ۱۳۷۶ش؛ همو، پژوهشهای هخامنشی، ترجمۀ امیرحسین شالچی، تهران، ۱۳۷۹ش؛ گدار، آ.، هنر ایران، ترجمۀ بهروز حبیبی، تهران، ۱۳۴۵ش؛ گیرشمن، ر.، هنر ایران در دوران پارتی و ساسانی، ترجمۀ بهرام فره‌وشی، تهران، ۱۳۵۰ش؛ همو، هنر ایران در دوران ماد و هخامنشی، ترجمۀ عیسى بهنام، تهران، ۱۳۴۶ش؛ لوكونین، و.گ.، تمدن ایران ساسانی، ترجمۀ عنایت‌الله رضا، تهران، ۱۳۵۰ش؛ مجمل التواریخ و القصص، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، ۱۳۱۸ش؛ میرخواند، محمد، روضة‌الصفا، تهران، ۱۳۳۸ش؛ ویدن‌گرن، گ.، دینهای ایران، ترجمۀ منوچهر فرهنگ، تهران، ۱۳۷۷ش؛ ویسهوفر، ی.، ایران باستان، ترجمۀ مرتضی ثاقب‌فر، تهران، ۱۳۷۷ش؛ نیز:

 

Boyce, M., Zoroastrians, London, 1979; Dalton, O.M., The Treasure of the Oxus, London, 1964; Goetz, H., «The History of Persian Costume», A Survey of Persian Art, ed. A.U. Pope, Tehran, vol. V; Herodotus, The History, tr. J. E. Powell, Oxford, 1949; Iranica; Przeworski, S., «Personal Ornaments in Pre-Achaemenid Īrān», A Survey of Persian Art, ed. A.U. Pope, Tehran, vol. I; Rawlinson, G., The Five Great Monarchies of the Ancient Eastern World, New York, 1881; Rice, D.T., «Achaemenid Jewelery», A Survey of Persian Art, ed. A.U. Pope, Tehran, vol.I; Strabo, The Geography, tr. H. L. Jones, Cambridge, 1961; Thompson, G., «Iranian Dress in the Achaemenian Period», Iran, London, 1965, vol. III; Xenophon, Cyropaedia, tr. W. Miller, London, 1968; id., The Persian Expedition, tr. R. Warner, London, 1975.

عسكر بهرامی

 

III. آرایش و پوشش در ایران دورۀ اسلامی

این بخش شامل دو مقاله با عناوین آرایش و پوشاک است:

 

الف ـ آرایش

آرایش، یعنی آراستن، پیراستن و زینت کردن چهره و موی و اندام با رنگها و زیورهای گوناگون. واژۀ آرایشِ مأخوذ از آرایِشْنِ [۱]پهلوی، و اسم مصدر از مادۀ مضارع ārāy-، از ایرانی‌باستان ārāda- است (نک‌ : حسن‌دوست، ۱/۱۳).

در فرهنگهای فارسی واژۀ آرایش و آراستن در معنا و صورتهای مختلفی آمده است: زیب و زینت کردن، زیور به خود گرفتن، خویشتن را ساختن، طرازیدن، جمال گرفتن، آذین کردن، خود را خوش‌نما ساختن و غیره( آنندراج،۱/۵۵-۵۷؛ داعی‌الاسلام، ۳/۵۴؛ هدایت، ۸۹؛ برهان قاطع، ۱/۳۰). برخی واژۀ آرایش را در معنای آراستگی با افزودن زیورها، در برابر پیراستن که زدودن و کاستن اضافات است، آورده‌اند (رامپوری، ۱۰؛ آنندراج، ۱/۵۷؛ معین، ۱/ ۳۹).

آرایش را به هر هفت کردن یا هفت در هفت کردن (هفت قلم آرایش کردن)، هفت نه، یا هفت و نه کردن (هر هفت و نه) نیز معنا کرده‌اند (برای دیدن نمونۀ کاربرد هر هفت کردن در متون ادب فارسی، مثلاً نک‌ : خاقانی،۹۰، ۱۲۴؛ نظامی، ۴۲۲). هر هفت کردن عبارت است از آرایش زنان که شامل حنا، وسمه، سرخی (سرخاب)، سفیدی (سفیداب)، سرمه و زرک است. هفتمین قلم آرایش را نیز غالیه (بوی خوش) یا نهادن خال بر چهره عنوان کرده‌اند ( آنندراج، همانجا؛ لغت‌نامه). هفت نه کردن نیز به معنای آرایش و زیور و اسباب عروس معنا شده است (همانجا). واژه‌های ترکی بَزَک و بَزاک به معنای نقش و نگار در فارسی مترادف آرایش و آراستن به کار می‌رود (کاشغری، ۱/۳۲۲؛ لغت‌نامه)

زیبایی امری اعتباری است و آراستگی و کیفیت زیبایی در هر عصر و دوره‌ای ممکن است موردپسند دوره‌های پسین نباشد. شناخت عناصرزیبایی و چگونگی‌آرایش و آراستگی‌هر جامعه‌ای، به عقاید و آرمانهای قومی ـ مذهبی و نظامهای اعتقادی، باورها و اعمال جادویی ـ تابویی و شأن و منزلت اجتماعی طبقات گروههای مختلف آن جامعه وابسته است. همچنین محیط اجتماع بستر مناسبی برای تحول و زایش زیبایی است. از این‌رو، بسیاری از زیبایی‌شناسان زیبایی را امری اجتماعی دانسته‌اند تا طبیعی. دایاگی مندلز [۲]معتقد است پیشینۀ آرایش چهره به دورانهای کهن تمدن بشر می‌رسد و منشأ آرایش، آیینهای مذهبی و جادوگری است. به نظر مندلز بشر در دورانهای کهن مجسمه‌ها و صورت بت‌واره‌های خود را می‌آراست، و روغن فراوان بر آنها می‌مالید، تا ظاهری زنده و شاداب به آنها ببخشد. بعدها رسم آرایش مجسمه‌های خدایان وارد زندگی انسانها نیز شد (نک‌ : سودآور، شم‌ ۴، ص ۵۲). انسانهای جامعه‌های نخستین زیورها و اسباب آرایش، مانند گردن بند، گوشواره، بینی‌آویز، خلخال و غیره را دارای خاصیت جادویی و سحرزدایی می‌پنداشتند و آنها را به بدن خود یا حیوانها یا ابزارهای کار و اسباب‌خانه، و یا پای درختان میوه می‌آویختند (اسمیث، 453؛ ERE, III/393؛ جودائیکا، II/906). حتى بابلیها برای حفاظت مردگان از حملۀ دیوان و ارواح خبیث، زیورهایی به تن آنها می‌آویختند و یا چهرۀ آنان را با رنگهای مختلف می‌آراستند (مکنزی، 206, 211). مردمان همۀ اعصار دربارۀ زیبایی توافق نظر ندارند و هر جامعه‌ای نیز در برخورد با اشیاء و کیفیتهای گوناگون زیبایی به اشکال مختلف رفتار می‌کنند: گاه اشیاء و گونه‌های مختلف زیبایی پیشینیان را برمی‌گزینند و برخی از جنبه‌ها و جزئیات آن را تحسین می‌کنند، و گاهی نیز به آفرینش زیباییهای تازه دست می‌زنند، و یا با حفظ کیفیت زیبایی پیشین در تحول و غنا و درک روشن‌تری از شناخت آن می‌کوشند (کادول، ۴۲-۴۴). حضور اسلام در جامعۀ ایرانی نیز سبب شد ایرانیان با پاسداشت آداب و سنتهای دیرین خود، و درآمیختن آن با دستورها و موازین اسلامی، ویژگیهای تازه‌ای در سبکهای مختلف فرهنگ مادی و عناصر زیبایی‌شناختی خود بیافرینند.

در برخی از آیات قرآن کریم به آراستگی و زینت کردن مسلمانان، و توجه به پاکیزگی و خودآرایی اشاراتی آمده است (مثلاً نک‌ : اعراف/۷/۲۶، ۳۲). روایتهای متعددی دربارۀ سفارش پیامبر بر آراستگی، خوشبویی و توجه به ظاهر زیبندۀ مسلمان به هنگام حضور در اجتماعات وجود دارد (برای نمونه، نک‌ : کلینی، ۵/۴۹۶؛ حر عاملی، ۱/۲۸۰؛ مجلسی، ۷۶/۱۴۱-۱۴۲). کوتاه کردن موی سر، شانه کردن و معطر نمودن موها به روغنها و عطرهای خوشبو، بر تن کردن جامۀ سپید برای زیبایی و پاکیزگی، خضاب کردن ریش و مو، و آراستن چهره و زیور بستن زنان برای شوهرانشان، و... از جمله دستوراتی است که سزاوار است مسلمانان در جوامع اسلامی از آنها پیروی ‌کنند.

 

با پذیرش دین اسلام از سوی مردم ایران، تحولات اجتماعی و مذهبی چشمگیری در ایران صورت گرفت، اما تا چندین سده تأثیر این تحولات بر فرهنگ مادی و زندگی اجتماعی ایرانیان چندان‌محسوس نبود. از این‌رو،بسیاری از مظاهر مادی ـ ‌فرهنگی زندگی مانند نحوۀ پوشش و آرایش اقوام ایرانی در سده‌های نخست اسلامی متأثر از سنتهای بومی و دیرین بود.

اسناد و مدارک اندکی از وضع زندگی اجتماعی ایرانیان در این سده‌ها موجود است. همچنین توصیه بر خانه‌نشینی، پوشیدگی و مستوری‌ زنان موجب شده است که مورخان و وقایع‌نگاران از چگونگی حضور زنان در عرصه‌های اجتماعی و نحوۀ پوشش و آرایش آنها تصویر مبهم و کم‌رنگی ارائه کنند. به هر حال، آنچه از فرهنگ مادی ایرانیان در سده‌های نخست اسلامی بر ما آشکار است، از نقوش کتیبه‌ها، سنگ‌نگاره‌ها، مینیاتورها، متون نظم و نثر ادبی، و داده‌های جسته و گریخته از خلال حوادث و رویدادهای تاریخی به‌دست آمده است. بر مبنای همین اسناد و مدارک در اینجا به شرح چگونگی آرایش سر، موی، چهره و اندام و زیورهای ایرانیان در دورۀ اسلامی می‌پردازیم.

خضاب کردن ریش و موی سر، و حنا بستن دست و پای و سر انگشتان از دیرباز در میان مردم جامعه‌های مختلف ایران مرسوم بوده است. چنان که برخی از شاعران و ادیبان نیز به خضاب کردن ریش و موی و سبیل، و حنا بستن و نگارین کردن دست و پای و سر انگشتان مردان و زنان اشاراتی دارند (برای نمونه، نک‌ : رودکی، ۹۸؛ منوچهری، ۶، ۱۵۸، ۲۱۰؛ خاقانی، ۱۵۶؛ امیر معزی، ۵۴، ۷۴). گچ‌بریهایی که از ری به دست آمده است، نشان می‌دهد که زنان سده‌های ۵ و ۶ق موهای خود را بافته، در پشت سر می‌آراستند، یا در دو سوی چهره می‌آویختند و کلاهی به سبک نیم‌تاجهای عهد ساسانی بر سر می‌نهادند (ذکاء، مقدمه بر...، بش‌ ؛ نیز نگارزن، پیکرۀ شم‌ ۱۰). مؤلف تاریخ طبرستان در سدۀ ۶ق در وصف زیبایی دختران، به زلفهای به پشت افکنده، چهرۀ آراستۀ آنان، و خالی که بر روی می‌نهادند و خلخالهایی که به پا می‌کردند، اشاره می‌کند (ابن اسفندیار، ۶۴). ارجانی در سمک عیار ویژگیهای یک صورت زیبای آراسته را توصیف کرده، و انواع آرایه‌های زنان را چنین آورده است: پاره‌ای حنا بر دست و پا، موی شانه و بافته شده، وسمه و سرمه و نیله و سفیدی (سفیداب) و سرخی (سرخاب) و خال بر روی نهاده و غیره (۱/۲۲).

در این دوره داشتن زلفهای سیاه انبوه و ابروان کمانی و رنگین کردن انگشتان با حنا و آویختن زیورها و تعاویذ آغشته به عنبر و مشک مرسوم بود (همانجا). در بسیاری از نقوش ظروف به دست آمده از دورۀ سلجوقی، زنان با آرایش و زیورهای گوناگون دیده می‌شوند. از نقوش کاسه‌های لعابدار به دست آمده از ساوه و کاشان نیز چنین برمی‌آید که زنان این دوره موهای خود را با موبندهایی به شکل بته جقه و از جنس مروارید پشت سر جمع می‌کردند و گوشواره‌هایی حلقه‌ای، یا آویزی به گوش می‌آویختند (ضیاءپور، ۳۵۵، شکلهای ۲۶۵ و ۲۶۶). در همین دوره زنان گاه موهای خود را به طرز آراسته‌ای به روی شانه‌ها می‌آویختند و با موبندهای جواهرنشان آن را زینت می‌دادند (نک‌ : همو، شکل ۲۴۳). زنان جامعه‌های کوچندۀ ایلخانیان مغول، آرایش و پوشش ساده‌ای داشتند که با زندگی غالباً کوچرو و متحرک آنها متناسب بود. آنان فرق سر را می‌گشودند و گیسوان را به دو سویِ شانه می‌آویختند. پس از چندی ایلخانیان با تمدنهای شهرنشینی و انواع پوشش و آرایش و زیورهای گوناگون آشنا شدند و با به دست آوردن ثروتهای بی‌کران، در حالی‌که تحت تأثیر تمدنهای ایران، چین و همسایگان دیگر قرار گرفته بودند، بر تجمل و تنوع پوشش و آرایش خود افزودند (بیانی، ۶۸- ۶۹). از این‌رو، زنان ثروتمند و اشرافی فرمانروایی ایلخانی از هر جهت خود را می‌آراستند و کلاهی مرصع و پَرنشان بر روی گیسوان خود می‌نهادند. زنان تازه عروس این دوره نیز تا چندی به آراستگی خود توجه ویژه داشتند و با بر تن کردن جامه‌های رنگین و نو از دیگر زنان متمایز بودند (همو، ۶۸). همچنین برخلاف دوره‌های پیش، زنان درباری اوج دورۀ ایلخانی آرایش غلیظی داشتند. نگاره‌های به دست آمده از این دوره، زنان را سرمه بر چشم کشیده، سفیداب و سرخاب بر روی مالیده، و زیورهای مجلل آویخته نشان می‌دهد. روایات تاریخی متعدد استعمال بیش از حد عطر و مواد آرایشی در این دوره را گزارش کرده‌اند (همو، ۷۰).

سفالینه‌های به دست آمده از دورۀ مغول تصاویر زنان آراسته‌ای را که دستها و پاهایشان را با حنا و خالکوبی نقش و نگار داده، و خلخالهایی به مچ پا آویخته بودند، نشان می‌دهد. همچنین در تصاویر دست‌نوشته‌های متونی چون ورقه و گلشاه و پشت جلد کتابهای الاغانی و الدریاق (تألیف: ۵۹۵ق/ ۱۱۹۹م)، نحوۀ آراستن موی و چهره و زیورها و طلا و گوهرهای متعددی را که زنان برای آرایه‌بندی خود به کار می‌بردند، می‌توان دید ( ایرانیکا، V/776). کلاویخو، سیاح اسپانیایی که در دورۀ مغول به ایران سفر کرده است، در یادداشتهای سفرش، به دکانهای برخی از کاروان‌سراهای تبریز که محل خرید و فروش عطر و روغنهای خوش‌بو و وسایل آرایش بود، اشاره می‌کند و زنان تبریزی را که عطر و روغن بسیار به کار می‌بردند و در آرایش افراط می‌کردند، مشتریان همیشگی این دکانها دانسته است (ص ۱۶۱).

همو در جایی دیگر به ضیافتی که همسر تیمور نیز در آن شرکت داشته است، اشاره می‌کند، و چهرۀ همسر تیمور را سرب سفید (سفیداب) مالیده، به طوری‌که «پنداری بر سیما نقابی سفید دارد»، وصف می‌کند. به روایت کلاویخو غالب زنان آن دوره به هنگام بیرون رفتن از خانه برای محافظت از آفتاب به روی خود سفیداب می‌مالیدند (نک‌ : ص ۲۶۲). ابن بطوطه نیز که در سدۀ ۸ق/۱۴م به تبریز سفر کرده، در سفرنامه‌اش ذیل مطلبی دربارۀ تبریز و بازار آن، راستۀ جواهرفروشان بازار پر رونق قازان را که محل خرید و فروش سنگهای قیمتی و جواهر بوده است، وصف، و به زیورآرایی زنان تبریزی و علاقۀ وافر آنها به خرید طلا و جواهر از بازار قازان اشاره می‌کند (ص ۲۳۳). از برخی نگاره‌های دورۀ تیموری نیز چنین برمی‌آید که زنان با توری مرصع گیسوان خود را در پشت سر جمع می‌کردند و دستمالی (پیشانی بند) بر پیشانی و روی تورِ موبند می‌بستند که پشت سر گره می‌خورد، و رشته مرواریدی حول بنا گوش و چانه می‌آویختند و گردن‌بند دو ردیفه و تاج مجلل و دست‌بندهایی با دو ردیف دانه (احتمالاً مروارید) به کار می‌بردند و رشته‌ای از دانه‌های جواهر یا مروارید به مچ پا می‌کردند (نک‌ : تصویر «همای و همایون» به دست آمده از جامع التواریخ، در موزۀ هنری متروپولیتن، ایرانیکا، V/784؛ ضیاءپور، ۳۶۶-۳۷۰ و شکلهای ۲۷۰، ۲۷۱، ۲۷۲؛ نیز نک‌ : نگار زن، پیکرۀ شم‌ ۱۱).

 

زني در حال آرايش چهره، نگاره‌اي از دورۀ صفويه

 

دربارۀ چگونگی آرایش و زیور‌آرایی در دورۀ صفویه منابع و داده‌های قابل توجهی وجود دارد. سیاحان و مورخان در یادداشتهای خود دربـارۀ اوضـاع ایـران به موقعیتهای اجتماعی ـ فرهنگی جامعۀ ایران نیز توجه داشته‌اند. بسیاری از دانسته‌های امروزین ما دربارۀ وضع فرهنگ مادی در دورۀ صفویه مرهون یادداشتها و سفرنامه‌های جهانگردان و سیاحان اروپایی است که در این دوره به ایران سفر کرده‌اند. دلاواله، از سیاحان دورۀ صفوی در سفرنامه‌اش آرایش موهای زنان ایرانی را شبیه زنان بغدادی دانسته است و به رشته مرواریدهایی که از پیشانی بند آنها آویخته بود، اشاره می‌کند. همچنین زنان این دوره رشته‌هایی از موهای خود را از دو طرف چهره به پایین می‌ریختند به نحوی که این رشته‌ها چهرۀ آنها را در برمی‌گرفت (ص ۱۴۷). زنان با توجه به بضاعت و شأن و پایگاه اجتماعی خود، کلاههای مزین به جواهر و سنگهای رنگی قیمتی بر روی موهای بلند بافتۀ خود می‌نهادند. یکی از ملاکهای زیبایی این دوره داشتن گیسوان بسیار بلند بود. گاه بلندی گیسوان زنان تا پاشنۀ پای آنها می‌رسید. زنان گیسوان خود را چند گیس می‌بافتند و با غالیه خوشبو می‌کردند و سر بافته‌ها را با مروارید و زیورهای دیگر می‌آراستند و پشت سر می‌آویختند. زنانی که گیسـوان بلندی نداشتند، از بافته‌های مصنوعی ابریشمین (کلاه ـ گیس یا سرگیس) استفاده می‌کردند. نوار نازک رنگینی نیز بر پیشانی می‌بستند که به آن پیشانی‌بند (یا تیار) می‌گفتند (شاردن، ۴/۷۳، ۲۱۸- ۲۱۹؛ سانسون، ۱۲۲). ظاهراً در اواخر دورۀ صفویه جا دادن گیسوان در کیسه‌ای مخملین که از پشت آویزان می‌شد (گیسوبند) نیز مرسوم شده بود (کارِری، ۱۳۵-۱۳۶).

پوشش و آرایش چهرۀ مردان مسلمان در سده‌های ۱۱ و ۱۲ق در جامعه‌های مختلف ممالک اسلامی به یکدیگر شباهت داشت. مردان این دوره عموماً ریش داشتند. بلندی، شکل و رنگ ریش مردان و نوع پوشش آنها، موقعیت اجتماعی‌شان را در جامعه مشخص می‌کرد. شهرنشینها و بازرگانان ریشی متوسط با رنگهای زرد، سرخ، کبود و سبز داشتند. کارگران و غلامان را از ریش کوتاهشان بازمی‌شناختند و پزشکان، روحانیان، مدرسان و قاضیان ریش سفید بلندی بر چهره داشتند (مظاهری، ۸۶- ۸۷). تراشیدن موهای سر توسط مردان در دورۀ صفوی مرسوم بود. همچنین گذاردن ریش سیاه پرپشت و آراسته‌ای که به دو بخش تقسیم شده بود، نیز در این دوره رایج شد ( ایرانیکا، V/788). شاهزادگان دورۀ صفوی گیسوان بلند و بافته و ریش‌ انبوهی داشتند (مظاهری، همانجا). داشتن ریش سیاه نیز از بارزترین ویژگی آرایش مردان ایرانی دورۀ صفوی بود. به گزارش سیاحانی چون شاردن (۴/۲۱۶) و دلاواله (ص ۲۲۶- ۲۲۷) روحانیان دورۀ صفوی ریش انبوهی می‌گذاشتند و سپاهیان و مردان نظامی سبیل بزرگ و انبوهی داشتند که انتهای دو سر آن به بنا گوش می‌رسید. به گزارش شاردن شاه عباس سبیل را آرایش صورت مرد دانسته و بر حسب بلندی و کوتاهی سبیل به نظامیان حقوق می‌پرداخته است. مردان گاه برای سیاه‌تر جلوه دادن موی سر و ریش خود آنها را با وسمه و حنا رنگ می‌کردند (دلاواله، همانجا؛ الئاریوس، ۲۸۳).

داشتن ابروان پرپشت کمانی پیوسته به هم از ملاکهای زیبایی زنان به شمار می‌رفت. از این‌رو، زنان با سیاه کردن و پیوسته کردن ابروان آن را پرپشت و کمانی نشان می‌دادند. آنها رشته‌هایی از مروارید و زیورهای دیگر نیز بر پیشانی می‌بستند و برای کامل‌تر شدن آرایش خود خالی سیاه بر بالای ابرو یا میان پیشانی می‌نشاندند (شاردن، ۴/۲۲۰؛ سیلوا، ۲۳۱). نقش و نگار بستن دستها و پاها با حنا و خال‌کوبی شکلهای کوچک بر روی سینه نیز از گونه‌های آرایشی مرسوم زنان عهد صفوی بود (دلاواله، ۱۶۵-۱۶۶؛ ایرانیکا، V/790). کاربرد عطر و مشک و عنبر و غالیه نیز در میان مردان و زنان عهد صفوی رایج بود. یکی از زیورهایی که زنان به خود می‌آویختند، گردن‌بندهایی از زنجیر طلا و نقره یا رشته مرواریدی بود که انتهای آن عطردانی قرار داشت که همواره از مشک و عنبر آکنده بود و به آن عنبرچه یا عنبرینه (عنبری، عنبرین، عنبردان) می‌گفتند. جنس عنبرچه‌ها از طلا و نقره بود و ثروتمندان اطراف عنبرچه‌های خود را با جواهر مرصع می‌کردند ( لغت‌نامه، ذیل عنبرین و عنبردان؛ شاردن، ۴/۲۲۱-۲۲۲؛ نیز نک‌ : انصاری، ۲۰۵). در این دوره زنان چادرنشین و بیابان‌گرد و برخی زنان طبقات پایین جامعه‌های مناطق مختلف ایران، حلقه‌هایی که در قسمت پایین آن قطعات مروارید داشت، به پرۀ بینی خود می‌آویختند. حتى کنیزکان برخی از مناطق کرمان بالای بینی را سوراخ می‌کردند، و حلقه‌ای از آن می‌گذراندند (الئاریوس، ۲۸۷؛ شاردن، ۴/۲۲۱؛ اورسل، ۱۳۰). زنان طبقۀ اشراف در زیور‌آرایی خود بیش از حد افراط می‌کردند. شاردن در سفرنامه‌اش به برخی از پوشاکهای گرانبها، عطرها، جواهرها و زیورهای کم‌نظیر شاهزادگان صفوی اشاره کرده است (۳/۲۹۱، ۲۹۴- ۲۹۵، ۳۰۱-۳۰۲، ۴/۲۳۰-۲۳۱). کیفیت آرایش و زیور بستن زنان در عهد افشاریه و زندیه نیز متأثر از دورۀ صفویه است. در دورۀ افشاریه بجز کاسته شدن تجملها و زیورهای پوشش و آرایش، تحول چشمگیر دیگری در این زمینه پیش نیامد(ذکاء مقدمه بر، بش‌ ). به گزارش برخی از منابع تاریخی نادرشاه افشار به تغییر دادن و منسوخ کردن برخی آداب و سنن که از دورۀ صفویه باقی مانده بود، پرداخت؛ از جمله با حنا بستن ریش و موی و دست و پای سربازان و نظامیان مخالفت کرد (راوندی، ۶/۲۷۶).

یک نگارۀ مربوط به دورۀ زندیه، زنی را با موهای آراسته‌ای که از پشت سر آویخته است، و کلاهکی مجلل، قلاب‌دوزی شده و زیورنشان بر سر دارد، نشان می‌دهد. در این نگاره زن که به النگو و گردن بندهای بلند مزین است، جلو موهای بلند خود را چیده، و به طور چتری روی پیشانی نشانده است. ظاهراً چتری کردن موهای جلو سر در این دوره مرسوم بوده است (ضیاءپور، ۳۹۶ و شکلهای ۲۸۱-۲۸۲؛ رجبی، ۴۰). موی بافته و تزیین شده با زیورهای طلایی، سیاه کردن چشمها، مژگان و ابروان با سرمه و وسمه از ویژگیهای آرایش زنان عهد زندیه است (فرانکلین، ۴۹؛ ورهرام، ۱۶۰). مردان عهد زندیه حتى جوانان کم‌سن و سال برای آنکه خواجه جلوه نکنند، ریش‌ انبوه سیاهی می‌گذاشتند. مردان در مراقبت و نگهداری از ریشهای خود کوشا بودند و همواره آینه و شانۀ کوچکی همراه داشتند. مردان جوان گاه موهای دو طرف سر را حلقه‌ای می‌کردند و می‌آویختند (رجبی، ۳۹-۴۰). آویختن ساعت با زنجیر طلا یا نقره، عطردان، مهر و نشان از جمله زیورهای مردان دورۀ زندیه بود (همانجا).

 

آرايش و زيور در عهد قاجار

 

مِلاکهای زیبایی در عهد قاجار به دوره‌های پیشین شباهت داشت. غایت زیبایی زنان در این دوره داشتن صورتی گرد، چشمانی درشت و خمار، مژگان بلند، ابروان پهن و پرپشت و سیاه به هم پیوسته و بینی کوچک و منقاری بود. از این‌رو، زنان دورۀ قاجاریه برای نزدیک شدن به این ملاکهای زیبایی از ابزار و لوازم آرایش ویژه‌ای بهره می‌جستند. ابروان را با وسمه پهن و بلند و سیاه می‌کردند، چنان که تا شقیقه‌ها امتداد می‌یافت؛ به چشمان و مژگانشان سرمه می‌کشیدند و خالی بر گوشۀ ابرو می‌نشاندند؛ با سفیداب صورت را همچون برف سفید، و با کمی سرخاب لبان و گونه‌ها را سرخ می‌کردند. شکل و رنگ موی مرسوم این دوره همچنان گیسوان بلند پرچین و شکن و سیاه بود. حنا بستن و رنگ کردن مو نیز مانند دوره‌های قبل رایج بود. طرّه یا مرغوله دسته مویی بود که زنان قاجار از موهای سمت جلو سر جدا می‌کردند و در دو طرف صورت می‌آویختند. گاه موهای جلو سر را به شکل دم طاووسی، حلقه‌ای یا چتری، با لعاب بهدانه بر پیشانی می‌چسباندند (معیرالممالک، ۴۴؛ برای وصف آرایش و زیورهای زنان ایرانی دورۀ قاجار در سفرنامه‌های مختلف، نک‌ : دروویل، ۵۸- ۵۹؛ دالمانی، ۲۸۳- ۲۸۵؛ مـوزر، ۲۶۸؛ ویلز، ۱۱۵-۱۱۶؛ رایس، ۱۰۲-۱۰۳؛ شیل، ۷۳-۷۴). در این دوره زنان زَرَک و پولکهای پر زرق و برق را بر مو، چانه و گونۀ خود می‌چسباندند و برای صاف و نرم شدن روی و زدودن موها از صورت، پس از حنا بستن دست و پای و موی و استحمام، که هفته‌ای یک بار صورت می‌گرفت، صورت خود را بند می‌انداختند (برای توصیف حنا بستن دست و پای زنان ایرانی، نک‌ : دروویل، ۵۹). گاه خط باریکی از موی سبیل را بر پشتِ لب باقی می‌گذاشتند و اگر زنانی چنین سبیل نازکی نداشتند، با سرمه خطی بر پشت لب می‌کشیدند (معیرالممالک، همانجا؛ سرنا، ۲۳۰). برخی احتمال داده‌اند که رسم‌ گذاردن سبیل بر پشت لب توسط زنان قاجاری یک رسم کوتاه و گذرا بوده، و در میان همۀ زنان جامعه رواج نداشته است (سودآور، شم‌ ۳، ص ۸۵).

زیورآرایی در میان همۀ زنان طبقات مختلف جامعۀ عهد قاجار مرسوم بود و هر زنی متناسب با بضاعت مالی به خودآرایی و زیورآرایی می‌پرداخت،ولی زنان درباری و اشرافی دورۀ قاجار در زیورآرایی بسیار افراط می‌کردند. نیم تاجها و سنجاقهای گوهرنشان، گوشواره، سینه‌ریز، النگو و انگشترهای بی‌شمار بر سر و گردن و دست می‌آویختند (نک‌ : سرنا، ۲۲۹-۲۳۰؛ دیولافوا، ۱۳۵-۱۳۶). خودآرایی زنان از آداب گرمابه رفتن نیز به شمار می‌رفت. معمولاً زنان دورۀ قاجار هر بار که به گرمابه می‌رفتند، به شست و شوی سر و بدن و حنا بستن و نگارین کردن دست و پای می‌پرداختند و در سربینۀ گرمابه توسط دلاکان یا آرایشگران از هر جهت آراسته می‌شدند. از این‌رو، زنان ساعتها در گرمابه می‌ماندند (برای اطلاعات بیشتر دربارۀ چگونگی گرمابه رفتن زنان دورۀ قاجار و نحوۀ آرایش کردن و زیور بستن آنها، نک‌ : سرنا، ۱۵۳-۱۵۶).

 

 

پوشش و زيورهاي فتحعلي‌شاه قاجار

 

مردان جوان دورۀ قاجار موهای خود را بلند می‌کردند و طره‌هایی از مو را می‌آویختند. داشتن ریش سیاه انبوه از ملاکهای صورت زیبا برای مردان به شمار می‌رفت. مردان میان‌سال نیز موهای سر را به پهنای پیشانی تا پشت گردن می‌تراشیدند، و موهای اطراف شقیقه‌ها را نگه می‌داشتند. مردان در این دوره مانند زنان هر هفته ریش و موی خود را با حنا رنگ می‌کردند (دروویل، ۵۵). از زیورهایی که مردان به جامه و لباس خود می‌آویختند یا در دست می‌کردند، می‌توان به ساعتهایی با زنجیرطلا و نقره که به جیب جامۀ روی آنها متصل می‌شد و نیز به انگشترهای عقیق و فیروزه و تسبیح اشاره کرد (نک‌ : پولاک، ۱۱۳-۱۱۴).

اطلاعات پراکنده‌ای دربارۀ وضع پوشش و آرایش زنان اقوام مختلف ایرانی در سفرنامه‌ها و متون مربوط به تاریخ هر شهر یافت می‌شود. لایارد که در دورۀ قاجار به میان بختیاریها رفته، دربارۀ نحوۀ آرایش موهای زنان بختیاری چنین آورده است: «آنان قسمتی از موهای خود را در رشته‌های متعددی می‌بافند و در عقب سر آویزان می‌کنند و بخش دیگر را با چین و شکن در اطراف صورت روی پیشانی قرار می‌دهند. زنان بختیاری مانند دیگر زنان تمایل زیادی به زیورآرایی دارند. زنان اعیان به چشمها سرمه می‌کشند و خال بر گونه می‌گذارند (ص ۹۸-۱۰۰). ایزابلا بیشاب نیز به رسم حنا بستن زنهای بختیاری و آویختن طلسم و جعبۀ دعا و قابهای نقره و چرمی حاوی‌ آیه‌های قرآن بر گردن و دست و بازو اشاره می‌کند (ص ۲۱۶).

زنان بلوچ برای آراستن گیسوانشان شیوۀ ویژه‌ای داشتند، به نحوی که آرایش موهای زنان بلوچی پاتینجر را به تعجب واداشته است: «زنان جوان، هم دختران و هم آنهایی که شوهر دارند، روش بسیار ساده و زیبایی در بالا بستن موهای سر دارند. گیسو را به دسته‌های مختلف تقسیم می‌کنند و هر یک را به دور سر می‌پیچانند، و انتهای آن را به صورت تاجی در روی سر گره می‌زنند و به قدری گیسوان را با نظم و ترتیب درهم می‌آمیزند و آرایش‌می‌دهند که من از فاصلۀ‌بسیار نزدیک بارها تصور کرده‌ام‌که شاید‌کلاهی تاج‌مانند بر سر‌دارند و...» (ص ۶۷).

از روایتهای مختلفی که در سفرنامه‌ها آمده است، چنین برمی‌آید که زنان اقلیتهای مذهبی کمتر به آرایش چهره می‌پرداختند و آراستگی آنها به زیورهای متعددی بود که به کار می‌بردند. زنان ثروتمند اقلیت‌ها نیز جواهر و زر و زیورهایی به سر و گردنهای خود، از روی دستار و سربند و جامه می‌آویختند (دربارۀ وضع پوشش و آرایش زنان زردشتی و ارمنی، نک‌ : دلاواله، ۷۸- ۷۹؛ شاردن، ۴/ ۲۱۸؛ دیولافوا، ۲۲۱، ۲۳۰-۲۳۱؛ کارری، ۱۰۱؛ شیل، ۲۰۱؛ بیشاب، ۱۱۶؛ برای زیورها، طلسمها و تعاویذ تزیینی زنان لرستان و گیلان، نک‌ : مورتنسن، ۴۴۹-۵۱۱؛ فخرایی، ۱۸۶).

آرایش عروس

زنان و دختران شوهر نکرده که به آداب و سنتهای پیشین پایبند بودند، تا پیش از رفتن به خانۀ بخت و برگذاری مراسم عقد و جشن عروسی خود را نمی‌آراستند. از این‌رو، تفاوت آشکاری میان چهرۀ زنان شوهر کرده و ناکرده وجود داشت. معمولاً زنان شهرها و روستاهای مناطق مختلف ایران یک یا چند روز پیش از سرگرفتن جشن عروسی، زن بندانداز یا دلاک ماهر و خوش دست و سفید‌بختی را به خانۀ عروس می‌خواندند تا صورت عروس را بند بیندازد. زنان معتقد بودند صورت دختر مانند برگ گل نرم و نازک است و در اثر بند انداختن ناسور می‌شود، از این‌رو، چند روز پیش از جشن عروسی این کار را انجام می‌دادند تا التهاب صورت عروس بهبود یابد. به باور زنان ایرانی زن بندانداز یا مشاطه بایستی یک بخته (یک بار شوهر کرده) باشد تا سیاه بختی و بدیمنی دامن عروس را نگیرد. خانوادۀ عروس در روز بند اندازان بساط شیرینی و شربت و قلیان وساز و دهل ورقص و آوازی می‌گستردند و چند تن از نزدیکان خانوادۀ داماد را دعوت می‌کردند. بندانداز ابتدا صورت زنان بزرگ فامیل داماد را بند می‌انداخت و پس از همه نوبت به عروس می‌رسید (برای مراسم بنداندازان در تهران، خراسان، شیراز و غیره، نک‌ : شکورزاده، ۱۷۴-۱۷۵؛ شریعت‌زاده،۲۶۷؛ سروستانی،۴۵۳؛ کتیرایی،۱۳۶- ۱۳۸؛ ایازی، ۲۵۱-۲۵۲؛ میرنیا، ۷۳؛ کلانتر ضرابی، ۲۵۴-۲۵۶).

در برخی از شهرها و روستاهای ایران مانند اردکان یزد ابتدا صورت عروس را بند می‌انداختند و با همان بندی که به صورت او انداخته بودند، موی صورت زنان دیگر را برمی‌کندند و اعتقاد داشتند که این کار خوش‌یمن و مسرت‌بخش است (طباطبایی، ۳۴۲). بندانداز نخ محکمی را به گردن می‌بست و سر دیگر آن را که آزاد بود، به دور انگشتان یک دست می‌پیچید و با حرکت سریع دست از هر سو موها را برمی‌کند. کندن نخستین مو از صورت عروس در فرهنگ جامعه‌های مختلف ایران آداب ویژه‌ای داشت. مثلاً در خراسان در روز نَخه کردن (بند انداختن)، که صبح روز عقد برگذار می‌شد، پیش از اینکه بند انداز صورت عروس را بند بیندازد، مادر داماد و عروس مویی از پیشانی عروس برمی‌داشتند. گاه نیز زن سفیدبختی را وامی‌داشتند تا مویی از روی عروس بکند تا با این کار عروس هم مانند او خوشبخت و سعادتمند شود (شکورزاده، کتیرایی، همانجاها). در اردکان به مراسم بند اندازان «هَفه‌کُنی» می‌گویند. زن بندانداز در اردکان نخستین موی صورت عروس را همراه با حبه‌ای از نبات برمی‌دارد (طباطبایی، همانجا). در تهران به غیر از بندانداز یک مشاطۀ دیگر که فقط چهرۀ عروس را می‌آراست، نیز به خانۀ عروس خوانده می‌شد. برخی مشاطه‌ها و بنداندازان تهران قدیم که به خوش دستی و مهارت در بند انداختن و آراستن چهره معروف بودند، به حرمسراها و اندرونیهای شاهان راه می‌یافتند و زنان و همسران شاه و شاهزادگان را می‌آراستند. از این‌رو، دست یافتن به آنها دشوار بود و فقط خانواده‌های ثروتمند و اشرافی می‌توانستند آنها را برای آرایش‌عروس به‌خانۀ خود دعوت کنند (کتیرایی، ۱۳۶-۱۳۷؛ برای چگونگی آراستن برخی زنان و شاهزادگان درباری، نک‌ : تاج‌السلطنه، ۲۷- ۲۸). بندانداز پس از بند انداختن مخلوطی از گرد قند و آب‌لیمو یا سفیداب غلیظ یا صابون قمی به صورت عروس می‌مالید (کتیرایی، همانجا؛ پاینده، ۵۵؛ شهری، ۳/۸۱).

در گذشته دختران برخی از جامعه‌های شهری و روستایی ایران تا پیش از رفتن به خانۀ شوهر فرق سرِ خود را نمی‌گشودند و موهای خود را به اصطلاح دخترانه شانه می‌کردند. از این‌رو، در مراسم بنداندازان زن دلاک یا بندانداز سکه‌ای طلا یا نقره به نام سکۀ فرق‌بازکنی از مادر عروس می‌گرفت و بعد از آن، فرق سر را از وسط باز، و موها را به دو طرف شانه می‌کرد یا می‌بافت (کتیرایی، ۱۴۲). در سمنان داماد در روز آرایش عروس سکه‌ای طلا به عنوان پیشکش برای دختر می‌فرستاد و مادر داماد با تشریفاتی هنگام بند انداختن آن را به عروس می‌داد (پناهی، ۲۴۴). دستمزد و پیشکشهای بندانداز و مشاطه را داماد می‌پرداخت. سکه‌های طلا به همراه خلعتیهایی مانند بغچه‌ای پارچه، حنا، یا پول نقد دستمزد بندانداز بود (همانجا؛ شکورزاده، ۱۷۵).

مراسم حنابندان از دیگر مراسم جشن عقد و عروسی در ایران است که از دیرباز در بیشتر جامعه‌های شهری و روستایی ایران برگذار می‌شود. یک شب پیش از برپایی جشن عقد و عروسی، خانوادۀ داماد سینی یا مجمعه‌های کوچک و بزرگی از حنا را که روی آن را با شکلهای مختلف آراسته و شمعهایی در میان آن نهاده بودند، به خانۀ عروس می‌بردند. میهمانان فراوانی از هر دو خانواده دعوت می‌شدند و در هنگام حنا بستنِ دست و پای عروس و داماد به رقص و پایکوبی می‌پرداختند. در تهران قدیم مراسم شب حنابندان بسیار با شکوه برگذار می‌شد. خانوادۀ داماد ۷ تا ۴۰ جام برنجین یا نقره‌ای را از حنای خیس و خمیر کرده، پر می‌کردند و روی حناها سکه‌های طلا یا نقره می‌نهادند و در خوانچه‌های متعددی قرار می‌دادند و دور تا دور آن را شمعهای رنگارنگ روشن می‌کردند. خوانچه‌ها را روی سر می‌گذاشتند و به خانۀ عروس می‌فرستادند. پس از آمدن همۀ میهمانها سرانگشتان عروس را حنا می‌بستند که به آن حنای سرانگشتی یا سر فندقی می‌گفتند. کف پا و دستهای عروس را حنا نگار می‌کردند، یعنی با حنا شکلهای گل و بوته، پرنده و پروانه بر کف دست و پا نقش و نگار می‌کردند. گاه یک بیت شعر بر کف پای عروس نقش می‌کردند. در شب حنابندان دسته‌های مطرب می‌نواختند و دختران و پسران‌جوان با خواندن‌ترانه‌ها و تصنیفهای مختلف رقص و پایکوبی می‌کردند. همچنین در تهران رسم بود در شب حنابندان با شیرین‌پلو و مرغ و خروس شکم پر یا آش رشته از میهمانان پذیرایی کنند. فردای روز حنابندان عروس به همراه زنان خانوادۀ داماد به گرمابه برده می‌شد و پس از اینکه از هر جهت پاک و پاکیزه شد، مشاطه به آرایش مو و سر و صورت‌عروس می‌پرداخت(کتیرایی،۱۷۳- ۱۷۵؛ شهری، ۳/۷۶-۷۷).

در تهران بر سر و روی عروس زیورهای متعددی می‌آویختند. کتیرایی به زر و زیور عروسهای تهران قدیم اشاره کرده، و بیش از ۱۶ آرایۀ ویژۀ زینت کردن عروس، مانند تیته، جقه، عقدرو، فندک، طوق طلا، مادام و... را نام برده است (کتیرایی، ۱۷۷- ۱۷۸). در برخی شهرهای ایران، مراسم شب حنابندان عروس و داماد در خانۀ عروس برپا می‌شد، ولی در تهران و برخی شهرهای دیگر عروس و داماد را جداگانه حنا می‌بستند. مثلاً در خراسان صبح روز عروسی زنان حمام عمومی را قرق می‌کردند، و عروس و زنان خانوادۀ داماد برای حنابندان به حمام می‌رفتند. هم زمان نیز ساقدوشهای داماد او را برای حنا بستن به حمام می‌بردند (شکورزاده، ۱۸۳- ۱۸۹). دامادهای تهرانی نیز صبح روز عروسی به‌گرمابه می‌رفتند و پس از شست و شو، دلاک و حمامی دستهای داماد را تا آرنج و پاهایش را تا زانو حنا می‌بست. گاه ریش داماد را نیز حنایی می‌کردند. بستگان داماد او را پس از آراستگی کامل از گرمابه بیرون می‌آوردند و با نوای ساز و دهل و رقص و پایکوبی به خانه برمی‌گرداندند (کتیرایی، ۱۷۶-۱۷۷؛ برای چگونگی اجرای مراسم حنابندان در شهرها و روستاهای دیگر، نک‌ : ایازی، ۲۴۹-۲۵۰؛ رسولی، ۳۲۹-۳۳۰؛ پاینده، ۷۳-۷۴؛ پناهی، ۲۴۴-۲۴۵؛ شکورزاده، همانجا). مراسم حنابندان امروزه نیز در بسیاری از شهرها و روستاهای مناطق مختلف ایران برگذار می‌شود.

 

مواد و ابزار

از دیرباز مردم تمدنهای مختلف برای آراستن اندام، چهره و موی، موادی برگرفته از دانه، ریشه، برگ، ساقه، عصاره و صمغ گیاهان مختلف، سنگهای معدنی، فلزات، و چربیهای حیوانی و... را به کار می‌بردند. اگرچه در دوران توسعۀ صنایع بشری و عصر جدید مواد آرایشی را از عناصر شیمیایی ساختند، اما پس از چندی مضرات استفاده از چنین موادی بر بشر آشکار شد، و بار دیگر به کاربرد عناصر طبیعی در ساخت مواد آرایشی روی آوردند. امروزه از فرآورده‌های آرایشی آن دسته از شرکتها و لابراتورهایی استقبال می‌شود که ادعا می‌کنند پایه و اساس مواد آرایشی آنها از طبیعت گرفته شده است. ایرانیان نیز مانند دیگر مردم تمدنهای کهن جهان، برای آراستن تن و جسم خود با بهره‌گیری از طبیعت اطرافشان فرآورده‌هایی برای آراستن اندام و سر و مویشان می‌ساختند. در این بخش از مقاله به برخی از مواد آرایشی و ابزارهای به‌کارگیری آن در گذشته اشاره خواهد شد:

 

حَنا (حِنا، حِنّا)

یکی از کهن‌ترین موادی است که بشر برای نقاشی، رنگرزی و آرایش از آن بهره گرفته است. پیشینۀ تاریخی استفاده از حنا به دورۀ دوم عصر حجر یا هزارۀ ۷ق‌م می‌رسد (برای اطلاعات بیشتر، نک‌ : ه‌ د، حنا). به کارگیری حنا برای مصارف گوناگون از جمله آرایش بدن و موی در میان ایرانیان پیشینۀ کهنی دارد. فرهنگهای فارسی حنا را چنین معنا کرده‌اند: درختی با گلهای سفید که برگهای آن را خشک می‌کنند و نرم می‌سایند و گَرْد می‌کنند و زنان و مردان گَردِ آن را با آب می‌آمیزند و خمیر می‌کنند و بر دست و پا و سر و ریش می‌بندند (نفیسی، داعی‌الاسلام، ذیل حنا).

گاه به‌جز رنگین کردن موی و دست و پا، یا سر انگشتان، زنان با حنا نقش و نگارهایی بر دست و پا می‌بستند که به آن نگار می‌گفتند. در برهان قاطع نگار به معنای نقشی که از حنا بر دست و پای محبوب کنند، آمده است. چون در برخی کتب حدیثی نیز روایتهایی از پیامبر(ص) مبنی بر پاکیزگی و آراستگی تن و جسم، و حنا بستن دست و پا و سر و ریش آمده، استعمال حنا در میان مسلمانان و ایرانیان کاربرد عام‌تری پیدا کرده است. بنا به روایات مختلف، پیامبر اسلام (ص) ۴ چیز را از سنتهای پیامبران دانسته است (اربع من سنن المرسلین): عطر، زنان، مسواک و حنا (مجلسی، ۷۶/۱۴۲). از این‌رو، حنا بستن و رنگین کردن تن و موی به عنوان رسمی کهن که پیشوایان اسلام نیـز آن را تـأیید کرده‌اند، نقشی آیینی ـ مذهبی در جامعۀ ایران پیدا کرد. مردان و زنان ایرانی در هنگام جشنها و آیینهای شـادمانیِ قـومی ـ مذهبی، خود را می‌آراستند و موی و دست و پای خود را حنا می‌بستند. حنا بستن پیش از وصال معشوق به عنوان یک نماد و استعاره نیز در فرهنگ ایرانیان کاربرد دارد. به عنوان بارزترین مثال می‌توان به حنا بستن مردان رزمنده پیش از شروع عملیات در جنگ ایران و عراق اشاره کرد. آنها چون احتمال شهادت و پیوستن به لقاءالله را می‌دادند، از هر جهت خود را می‌آراستند و حنا بسته به جنگ می‌پرداختند. خانواده‌های ایرانی نیز به غیر از مایحتاج ضروری رزمندگان کیسه‌های فراوان حنا به جبهه می‌فرستادند.

در متون ادب فارسی، شعرا و ادبای بسیاری به حنا بستن و آراستن دست و پنجه با حنا اشاره کرده‌اند. گاه دست و پای حنا بسته و نگارین معشوق، دست مایۀ خیال‌پردازی شاعران شده و ابیات فراوانی در ادبیات فارسی در این باره سروده شده است (برای نمونه، نک‌ : رودکی، ۹۸؛ منوچهری، ۶، ۱۵۸، ۲۱۰؛ خاقانی، ۱۵۶؛ سعدی، ۴۲۳، ۴۲۹، ۵۹۳؛ نظامی، ۴۲۶).

 

وَسمه (وَسِمَه)

وسمه یا حنای مجنون گیاهی است از تیرۀ صلیبیان که برگی شبیه برگ گیاه مورد دارد. اسامی مختلفی برای وسمه آورده‌اند، از جمله: کتم، خطر، رنگ، بشکول، ورق نیل، عظلم و... ( لغت‌نامه). گیاه وسمه در مناطقی از شمال افریقا، اروپای جنوبی و مرکزی، آسیای غربی و ایران می‌روید. برگها یا میوۀ این گیاه دارای مادۀ رنگینی است که آن را پس از خشک شدن می‌ساییدند و گرد آن را در وسمه‌جوش می‌جوشاندند. محلول غلیظ و سیاه به دست آمده را برای سیاه و پرپشت کردن ابروی زنان و سر و ریش مردان به کار می‌بردند. وسمه‌جوش کاسه یا پیاله‌ای مسین یا نقره‌ای دسته‌دار بود که لبه‌های کنگره‌دار داشت، و شکلها و تزییناتی بر آن حک شده بود. هر وسمه‌جوشْ صافی، منقل و یک قاشق مخصوص داشت. وسمه‌ را در وسمه‌جوش می‌ریختند، روی منقل می‌گذاردند و به جوش می‌آوردند و با قاشک هم می‌زدند. سپس مادۀ غلیظ سیاه رنگ را از صافی می‌گذراندند و بر ابروان می‌کشیدند (سمسار، ۳۶، ۴۴، نیز نک‌ : همو، تصاویر ۲۱، ۲۲ و ۲۳).

زنان در تهران قدیم برای آنکه وسمه بهتر رنگ بدهد و ابرو را سیاه‌تر و درخشان‌تر کند، داخل صابون مخصوص «برگردان» را خالی می‌کردند و جوشاندۀ وسمه را در آن می‌ریختند و با میل وسمه‌کشی یا دستۀ قاشک، وسمه بر ابرومی‌کشیدند(شهری، ۴/۳۱۱-۳۱۲). در سروستان برای قوام آمدن وسمه به آن بهدانه می‌افزودند (همایونی،۴۵۴). وسمه‌ کشیدن یار و هلالی و کمانی کردن ابروان با وسمه، و تشبیه آن به رنگین کمان، تیغ و هلال ماه و غیره در اشعار شاعران بزرگ پارسی‌گو آمده است. برخی از ابیات غزلهای شاعران این معنا و تشبیهات را در بردارد(برای نمونه، نک‌ : ظهیر فاریابی، ۲۶۴؛ سعدی، ۴۳۹، ۵۷۱؛ حافظ، ۲۳).

 

سرمه، یا کُحل

این ماده بیش از آنکه برای خودآرایی به کار رود، در فرهنگ مردم ایران و بسیاری جامعه‌های دیگر به عنوان دارویی مؤثر برای تقویت سوی (روشنی) چشمان شناخته می‌شد. در فرهنگهای فارسی سرمه چنین معنا شده است: داروی سیاه و چرب که در چشم کشند (برهان قاطع). همچنین داعی‌الاسلام به واژۀ سنسکریت سورمی، به معنای روشنی اشاره کرده، و آورده است که چون سرمه موجب روشنی چشمان می‌شود واژۀ سرمۀ فارسی از سورمی سنسکریت گرفته شده است (۳/۳۶۷). برخی سرمه را خاکۀ سرب یا سودۀ سنگ سیاه براقی دانسته‌اند ( آنندراج). بهترین سرمه در صفاهان (اصفهان) به دست می‌آمد (خاقانی، ۳۵۴؛ صائب، ۷۱۳؛ آنندراج).

 

سرمه‌دانهاي برنجي کنده‌کاري شدۀ سۀ ۱۳ق (سمسار، ۴۲).

 

گرد سرمه را معمولاً در ظرفهای فلزی و چوبی موسوم به سرمه‌دان می‌ریختند. سرمه‌دانهای فلزی معمولاً پایه‌دار بودند و صنعتگران آنها را از جنس مس، نقره یا برنج می‌ساختند، و معمولاً روی آنها شکلهای زیبایی قلم‌زنی می‌کردند. گاه داخل کدوی کوچکی را خالی و روی آن نقوش زیبایی حک می‌کردند و به عنوان سرمه‌دان به کار می‌بردند (سمسار، ۴۱-۴۲، نیز نک‌ : تصاویر ۷، ۸، ۹). در گذشته سرمه‌دانهای دیگری نیز از جنس پارچه می‌ساختند. معمولاً پارچه‌های مخمل یا ترمه را به صورت کیف یا کیسه‌ای کوچک می‌دوختند و روی آن سوزن‌دوزی، ملیله‌دوزی، مروارید‌دوزی، منجوق‌دوزی و... می‌کردند. گاه روکشی نقره یا طلا با نقوش زیبا از گُل و مرغ بر آن می‌ساختند (برای تصاویر سرمه‌دانهای پارچه‌ای، نک‌ : سمسار، ۳۹- ۴۱). میل سرمه نیز ابزاری بود که آن را در سرمه‌دان می‌کردند و به چشم می‌کشیدند و لبه‌های درونی پلک و پشت پلک و مژگان را با آن سیاه می‌کردند. میل سرمه را معمولاً از عاج، فلز یا چوب می‌ساختند و سر آن را مرصع و به شکلهای طاووس و یا ترنج تزیین می‌کردند (همو، ۴۳). در بسیاری از احادیث منسوب به پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) سرمه بر چشم کشیدن مستحب، و به مسلمانان توصیه شده است(مجلسی، ۷۶/۱۴۲)؛ از این‌رو، معمولاً زنان و مردان جامعه‌های مختلف ایرانی به غیر از آرایش، برای تقویت روشنایی چشمانشان و نیز انجام کار خیر و مستحب در هر سن و سالی از سرمه استفاده می‌کردند. در گذشته در برخی شهرها و روستاهای ایران رسم بود که به چشمان نوزادان تازه متولد شده نیز سرمه بکشند. واژۀ سرمه و ترکیبهای آن مانند گرد سرمه، خاک سرمه، سرمه‌سا، سرمۀ سلیمانی، سرمۀ خفا، سرمۀ مکی، سرمه‌دان، چشمِ سرمه کشیده و... در ادبیات فارسی بارها به کار رفته است (برای نمونه، نک‌ : ظهیر فاریابی، ۲۳۵، ۲۶۴؛ صائب، ۱۷۱، ۲۷۳؛ سعدی، ۴۳۹، ۵۵۲، ۵۷۱؛ انوری، ۲۲۵، ۳۲۶؛ مسعود سعد، ۱۳۴، ۶۱۲؛ دهلوی، ۵۵۸).

 

سفیداب، یا سفیدی

گرد سفیدی که از فلز روی به دست می‌آمد و زنان به جای پودرهای امروزی، برای سفید کردن چهره و پوشاندن ناهمواریهای صورت بر روی می‌مالیدند. گاه سفیداب را از قلع و سرب نیز به دست می‌آوردند (هدایت، ذیل سفیداب). بهترین سفیدابها را در تبریز و اطراف آن می‌ساختند (شهری، ۴/۳۱۲). زنان دورۀ قاجار سفیداب را برای پرورده شدن در کاغذی می‌پیچیدند و جلو راه زیر فرش قرار می‌دادند. پس از اینکه سفیداب پرورده می‌شد، با پنبه یا سرانگشتان به همه جای صورت می‌مالیدند (همانجا). گرد سفیداب را در قوطی یا جعبه‌های فلزی مخصوصی که روی آن نقوش زیبایی کنده‌کاری شده، و به «پودردان» معروف بود، نگه می‌داشتند (سمسار، ۴۷؛ برای سفیداب بر روی مالیدن در شعر و ادب فارسی، نک‌ : سلمان ساوجی، ۱۸؛ خاقانی، ۹۱۱).

سرخاب، یا سرخی (گلگونه، غازه): گرد سرخی که زنان برای خوش رنگ ساختن چهره روی سفیداب بر گونه، چانه و لبها می‌مالیدند. در گذشته سرخاب را به صورت صابونهای خشک نیز می‌ساختند. زنان برای ساختن چهره‌ای طبیعی و خوش آب و رنگ با مهارت خاصی سرخاب بر رو می‌مالیدند (دروویل، ۵۹؛ شهری، ۴/۳۱۲-۳۱۳؛ نیز نک‌ : سمسار، ۴۰؛ برای سرخاب، گلگونه و غازه در اشعار فارسی، نک‌ : خاقانی، ۲۴۹؛ سلمان ساوجی، همانجا).

زرک: خرده‌های ریز طلا یا زرورق را که زنان بر روی و موی پاشند، زرک می‌گفتند( آنندراج، ۳/۲۲۱۶؛ برهان قاطع). گاه زرک را به صورت پولکهای خال مانند به پیشانی، پشت پلکها، روی گونه‌ها و چانه می‌چسباندند. چون زرک درگذشته از ورقهای طلای خالص ساخته می‌شد، فقط زنان اشرافی و ثروتمند می‌توانستند از آن استفاده کنند. بنابر شواهدی برخی محققان استفاده از زرک را در سرزمین ایران حتى در قرن نخست قبل از میلاد هم رایج دانسته‌اند (سودآور، ۹۸).

 

خـال (خـال عـارضی)

یکی دیگر از ملاکهای صـورت زیبا در گذشته، داشتن خال بر صورت، بالای ابروان یا میان آنها، کنج لب، چانه یا روی گونه بود. از این‌رو، زنان ایرانی از دیرباز بجز خالهای طبیعی که بر چهره و گردن داشتند، با سرمه و وسمه خالهایی بر صورت می‌نهادند (برهان قاطع؛ آنندراج، برای نحوۀ خال نهادن بر چهره توسط زنان دورۀ قاجاریه، نک‌ : دالمانی، ۲۸۴؛ ویلز، ۳۶۵-۳۶۶). گاه در داخل گرد سرمه یا وسمه عنبر و مُشک خوشبو می‌ریختند. از این‌رو، خالی که بر چهره می‌نشاندند، خوشبو و به اصطلاح عنبرین بود. زنان دورۀ قاجاریه میان ابروان وسمه کشیدۀ خود خالی به شکل ستاره یا ۳ خال کوچک می‌نشاندند. گاه خال طبیعی چهرۀ خود را که به آن خال هاشمی می‌گفتند، پر رنگ می‌کردند (ذکاء، لباس...، ۳۳). خال نهادن بر روی و تشبیه آن به دانۀ دام صیاد، مهرۀ مار، اسفنددانه و غیره و ترکیبهایی که با آن می‌ساختند، مانند خال عنبرین، خال ‌مشکین، خال هندو، دانۀ خال، خال دلربا و... در شعر و ادب فارسی آمده است (به عنوان نمونه، برای خال و ترکیبات آن، نک‌ : رودکی، ۹۹؛ منوچهری، ۱۱۴، ۱۲۵؛ نظامی، ۴۱۸؛ صائب، ۲۷۸؛ سعدی، ۴۹۷، ۵۴۷؛ جامی، ۲/ ۵۹۹).

 

غالیه

ترکیبی از انواع عطرها و بوهای خوش مانند عنبر، مشک، روغن بان، عرقهای خوشبو، عود، صندل، گلاب را که مردان و زنان با آن موهای سر و ریش خود را خوشبو می‌ساختند، غالیه می‌گفتند. به غیر از مصرف آرایشی، غالیه برای درمان برخی بیماریها نیز به‌کار می‌رفت( لغت‌نامه؛ نیز نک‌ : انصاری، ۶۸- ۶۹). گاه غالیه را به صورت گویچه‌ای جامد در می‌آوردند و در هنگام بافتن گیسوان میان آن جای می‌دادند. از این‌رو، گیسوان همواره خوشبو و عطرآگین بود (همو، ۱۸). در بیشتر مضامین تخیلی ـ تغزلی اشعار کهن فارسی، رایحۀ خوشِ گیسوان غالیه‌سا و استعاره‌های مربوط به آن دیده می‌شود (برای نمونۀ غالیه و ترکیبهای آن، نک‌ : خاقانی، ۲۶؛ سوزنی، ۳، ۳۱۷؛ سعدی، ۵۷۶، ۵۹۰؛ حافظ، ۲۳؛ منوچهری، ۱۱۴).

غالیه را در ظرفی به نام غالیه‌دان نگه می‌داشتند. از دیگر عطر ابزارهای مربوط به غالیه، می‌توان به «غالیه‌ اندایه» نیز اشاره کرد که ابزار ویژۀ مالیدن غالیه بر موی سر یا ریش یا صورت و دیگر جاهای بدن بود ( لغت‌نامه، ذیل غالیه؛ نیز نک‌ : انصاری، ۲۰۵).

 

مآخذ

ابن اسفندیار، محمد، تاریخ طبرستان، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، ۱۳۲۰ش؛ ابن بطوطه، رحلة، بیروت، ۱۳۷۹ق/۱۹۶۰م؛ ارجانی، فرامرز، سمک عیار، به کوشش علی شاهری، تهران، ۱۳۸۲ش؛ الئاریوس، آدام، سفرنامه، ترجمۀ احمد بهپور، تهران، ۱۳۶۳ش؛ امیر معزی، محمد، دیوان، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، ۱۳۱۸ش؛ انصاری، شهره، تاریخ عطر در ایران، تهران، ۱۳۸۱ش؛ آنندراج، محمدپادشاه، به کوشش محمددبیر سیاقی، تهران، ۱۳۳۵ش؛ انوری، محمد، دیوان، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، ۱۳۶۴ش؛ اورسل، ارنست، سفرنامه، ترجمۀ علی‌اصغر سعیدی، تهران، ۱۳۵۳ش؛ ایازی، برهان، آیینۀ سنندج، تهران، ۱۳۷۱ش؛ برهان قاطع، محمدحسین بن خلف تبریزی، به کوشش محمد معین، تهران، ۱۳۴۲ش؛ بستانی، بطرس، محیط المحیط، بیروت، ۱۹۸۷م؛ بیانی، شیرین، زن در ایران عصر مغول، تهران، ۱۳۵۲ش؛ بیشاپ، ایزابلا، از بیستون تا زردکوه بختیاری، ترجمۀ مهراب امیری، تهران، ۱۳۷۵ش؛ پاتینجر، هنری، مسافرت سند و بلوچستان، ترجمۀ شاپور گودرزی، تهران، ۱۳۴۸ش؛ پاینده، محمود، آیینها و باورداشتهای گیل و دیلم، تهران، ۱۳۴۶ش؛ پناهی سمنانی، محمداحمد، آداب و رسوم مردم سمنان، تهران، ۱۳۷۴ش؛ پولاک، یاکوب ادوارد، سفرنامه( ایران و ایرانیان)، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، ۱۳۶۱ش؛ تاج السلطنه، خاطرات، به کوشش منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان، تهران، ۱۳۶۲ش؛ جامی، عبدالرحمان، دیوان، به‌کوشش اعلاخان افصح‌زاد، تهران، ۱۳۱۸ش؛ حافظ، دیوان، به کوشش پرویز ناتل خـانلری، تهران، ۱۳۶۲ش؛ حـر عاملی، محمد، وسائل الشیعة، به کوشش عبدالرحیم ربانی شیرازی، بیروت، ۱۳۹۱ق؛ حسن‌دوست، محمد، فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی، تهران، ۱۳۸۳ش؛ خاقانی شروانی، دیوان، به کوشش ضیاءالدین سجادی، تهران، ۱۳۳۵ش؛ داعی الاسلام، محمدعلی، فرهنگ نظام، حیدرآباد دکن، ۱۳۰۵ش؛ دالمانی، هانری رنه، سفرنامه از خراسان تا بختیاری، ترجمۀ فره‌وشی، تهران، ۱۳۳۵ش؛ دروویل، گاسپار، سفرنامه، ترجمۀ جواد محیی، تهران، ۱۳۴۸ش؛ دلاواله، پیترو، سفرنامه، ترجمۀ شعاع‌الدین شفا، تهران، ۱۳۴۸ش؛ دهلوی، امیرخسرو، دیوان، به کوشش م. درویش، تهران، ۱۳۸۰ش؛ دیولافوا، ژان، سفرنامه، خاطرات کاوشهای باستان‌شناسی شوش، ترجمۀ ایرج فره‌وشی، تهران، ۱۳۶۱ش؛ ذکاء، یحیى، لباس زنان ایران، تهران، ۱۳۳۶ش؛ همو، مقدمه بر نگار زن (نک‌ : هم‌ ، نگار زن)؛ راوندی، مرتضى، تاریخ اجتماعی ایران، تهران، ۱۳۵۷ش؛ رایس، کلارا کولیور، زنان ایرانی و راه و رسم زندگی آنان، ترجمۀ اسدالله آزاد، تهران، ۱۳۸۳ش؛ رجبی، پرویز، «لباس و آرایش ایرانیان در سدۀ دوازدهم هجری»، هنر و مردم، تهران، ۱۳۵۰ش، دورۀ جدید، شم‌ ۱۰۵؛ رسولی، غلامحسین، پژوهشی در فرهنگ مردم پیر سواران، تهران، ۱۳۷۸ش؛ رودکی، جعفر، دیوان، به کوشش جهانگیر منصور، تهران، ۱۳۷۳ش؛ سانسون، سفرنامه، ترجمۀ تقی تفضلی، تهران، ۱۳۴۶ش؛ سرنا، کارلا، آدمها و آیینها در ایران، ترجمۀ علی اصغر سعیدی، تهران، ۱۳۶۳ش؛ سروستانی، صادق، فرهنگ مردم سروستان، مشهد، ۱۳۷۱ش؛ سعدی، کلیات، به کوشش محمدعلی فروغی، تهران، ۱۳۸۱ش؛ سلمان ساوجی، جمال‌الدین، دیوان، به کوشش عباسعلی وفایی، تهران، ۱۳۷۶ش؛ سمسار، محمدحسن، «آرایش و هنر»، هنر و مردم، تهران، ۱۳۴۲ش، شم‌ ۱۶؛ سودآور، فاطمه، «هفت قلم آرایش، تاریخچۀ لوازم آرایش در ایران»، هستی، تهران، ۱۳۸۱ش، س ۳، شم‌ ۳ و ۴؛ سوزنی سمرقندی، محمد، دیوان، به کوشش ناصرالدین شاه‌حسینی، تهران، ۱۳۳۸ش؛ شاردن، ژان، سیاحت‌نامه، ترجمۀ محمد عباسی، تهران، ۱۳۳۶ش؛ سیلوا ای فیگروا، گارثیا، سفرنامه، ترجمۀ غلامرضا سمیعی، تهران، ۱۳۶۳ش؛ شریعت‌زاده، علی‌اصغر، فرهنگ مردم شاهرود، تهران، ۱۳۷۱ش؛ شکورزاده، ابراهیم، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران، ۱۳۶۳ش؛ شهری، جعفر، طهران قدیم، تهران، ۱۳۷۱ش؛ شیل، م. ن.، خاطرات، ترجمۀ حسین ابوترابیان، تهران، ۱۳۶۲ش؛ صائب تبریزی، کلیات، به کوشش محمدعباسی، تهران، ۱۳۶۱ش؛ ضرابی، عبدالرحیم، تاریخ کاشان، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۴۱ش؛ ضیاءپور، جلیل، زیورهای زنان ایران از دیرباز تاکنون، تهران، ۱۳۴۸ش؛ طباطبایی اردکانی، محمود، فرهنگ عامۀ اردکان، تهران، ۱۳۸۱ش؛ ظهیر فاریابی، طاهر، دیوان، به کوشش امیرحسن یزدگردی و اصغر دادبه، تهران، ۱۳۸۰ش؛ غیاث اللغات، غیاث‌الدین محمد رامپوری، تهران، ۱۳۶۲ش؛ فخرایی، ابراهیم، گیلان در گذرگاه زمان، تهران، ۱۳۵۴ش؛ فرانکلین، ویلیام، مشاهدات سفر از بنگال به ایران، ترجمۀ محسن جاویدان، تهران، ۱۳۵۸ش؛ قرآن کریم؛ کادول، کریستوفر، «بررسی زیبایی‌شناسی بورژوایی، زیبایی چیست»، ترجمۀ نجف دریابندری، کتاب آینه، به کوشش ابراهیم زال‌زاده، تهران، ۱۳۶۶ش؛ کارری، ج.، سفرنامه، ترجمۀ عباس نخجوانی و عبدالعلی کارنگ، تهران، ۱۳۴۸ش؛ کاشغری، محمود، دیوان لغات الترک، استانبول،۱۳۳۳ش؛ کتیرایی، محمود، از خشت تا خشت، تهران، ۱۳۴۵ش؛ کلاویخو، ر.، سفرنامه، ترجمۀ مسعود رجب‌نیا، تهران، ۱۳۳۷ش؛ کلینی، محمد، الفروع من الکافی، تهران، ۱۳۶۷ش؛ لایارد ا. ه‌.، سفرنامه، ترجمۀ مهراب امیری، تهران، ۱۳۶۷ش؛ لغت‌نامۀ دهخدا؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، تهران، ۱۳۸۷ق؛ مسعود سعد سلمان، دیوان، به کوشش مهدی نوریان، اصفهان، ۱۳۶۹ش؛ مظاهری، علی، زندگی مسلمانان در قرون وسطى، ترجمۀ مرتضی راوندی، تهران، ۱۳۴۷ش؛ معیرالممالک، دوستعلی، یادداشتهایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه، تهران، ۱۳۵۱ش؛ معین، محمد، فرهنگ فارسی؛ المنجد فی اللغة؛ منوچهری دامغانی، احمد، دیوان، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۵۶ش؛ مورتنسن، اینگه دمانت، کوچ‌نشینان لرستان، ترجمۀ محمدحسین آریا، تهران، ۱۳۷۷ش؛ موزر، هنری، سفرنامۀ ترکستان و ایران، ترجمۀ علی مترجم، به کوشش محمد گلبن، تهران، ۱۳۵۶ش؛ میرنیـا، علـی، فـرهنگ مـردم، تهـران، ۱۳۶۹ش؛ نظامـی گنـجـوی، کلیـات خمسـه، بـه کـوشش شبلی نعمان و م. درویش، تهران، ۱۳۶۶ش؛ نفیسی، علی‌اکبر، فرهنگ، به کوشش محمدعلی فروغی، تهران، ۱۳۱۷- ۱۳۱۸ش؛ نگار زن، تهران، ۱۳۵۲ش؛ ورهرام، غلامرضا، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران در عصر زند، تهران، ۱۳۶۶ش؛ ویلز، چارلز جیمز، تاریخ اجتماعی ایران در عصر قاجاریه، ترجمۀ سیدعبدالله، به کوشش جمشید دودانگه و مهرداد نیکنام، تهران، ۱۳۶۳ش؛ هدایت، رضاقلی، فرهنگ انجمن آرای ناصری، تهران، به کوشش اسماعیل کتابچی، ۱۳۳۸ش؛ همایونی‌، صادق، فرهنگ مردم سروستان، تهران، ۱۳۷۱ش؛ نیز:

 

ERE; Horn, P., Grundriss der neupersischen Etymologie, Strassburg, 1893; Iranica; Judaica; MacKenzie, D.A., Myths of Babylonia and Assyria, London, 1974; Smith, W.R., Lectures on the Religion of the Semites, London, 1927.

معصومه ابراهیمی

 

ب ـ پوشاک

پوشاک به مجموعۀ جامه‌هایی از پوست، الیاف گیاهی، پشم، کتان و ابریشم و جز آن اطلاق می‌شود که در اصل برای پوشاندن اندامهای بدن و مصون نگهداشتن آنها در برابر عاملهای طبیعی، اقلیمی و آب و هوایی می‌پوشند.

 

زنان کرد ايل جلالي با پوشش مخصوص ايلياتي، عکس از کسرائيان (شم‌ ۵۱).

 

پس از توسعۀ جامعه‌های انسانی و شکل‌گیری فعالیتهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و پدیدار شدن عقاید و آرمانهای قومـی و دینی ـ مذهبی، پوشاک و نوع جنس، رنگ، شکل و دوخت هر تکۀ جامه نقش و معنای فرهنگی یافت و کارکرد نمادین ارتباطی آنها آشکار و برجسته شد. امروزه هر پاره از پوشاک و آرایه‌های مربوط به آنها بنابر ویژگیهای فرهنگی جامعه‌ای که در آنها به کار می‌روند، به صورت رمزی مفهوم یا مفاهیمی را می‌رسانند.

 

پوشاک، زبان ارتباطی

لباس مانند زبان علاوه بر هویت قومی، اجتماعی‌ و جغرافیایی،وابستگیهای‌شغلی ـ صنفی، سیاسی، مذهبی و شأن و منزلت اجتماعی، اقتصادی و طبقاتی، همچنین تفاوتهای سنی و جنسی را مشخص می‌کند. برای اینکه عملکرد اجتماعی و فرهنگی پوشاک در هویت‌سازی مردم اقشار جامعه‌ای را دریابیم و بدانیم که چگونه پوشاک هویت اجتماعی و فرهنگی فـرد و گـروه را در اجتمـاعـات گـونـاگـون ایـلی ـ عشیـره‌ای، روستـایی ـ دهقـانی و شهـری باز می‌نماید و آنها را از یکدیگر جدا می‌کند، لازم است پوشاک مردم را همچون مجموعه‌ای از نشانه‌های زبانی مادی بنگریم و بررسی و تحلیل کنیم.

 

تـأثیر جغرافیـای زیست ـ بـومی بـر پـوشاک

جغرافیای طبیعی محیط زیست و عاملهای طبیعی ـ محیطی و نوع و شکل معیشت مردم، نقش وتأثیر بسیاری بر نوع پوشاک مردم از جهت جنس، شکل، رنگ و اسلوب دوخت داشته است. انتخاب نوع پوشاک مردم هر سرزمین را می‌توان جدا از رابطه و سازگاری مستقیم آن با فرهنگ جامعه، نوعی‌سازگاری با جغرافیای زیست ـ بومی و شیوۀ معیشت مردم نیز به‌شمار آورد. از این‌رو ست که پوشش مردم جامعه‌های کهن نخستین و مردم دورۀ باستان و تا حدودی پوشش مردم جامعه‌های کوچندۀ کنونی که با طبیعت محیط زیست‌خود نزدیکی و ارتباط مستقیم‌تری داشته و دارند، تأثیرات جغرافیای بومی و بوم‌شناسی فرهنگی را بیشتر نشان می‌دهند.

با بررسی پوشاک اقوام مختلف، چه پوشاک اقوام روزگاران پیش از تاریخ ــ که آثاری از آنها بر روی سنگ‌نگاره‌ها و کنده‌کاریهای روی‌سفال‌بازمانده ــ و چه‌پوشاک‌مردم دوران کهن تاریخی و دوران امروزی، پژوهشگران توانسته‌اند به چگونگی شرایط زیست جغرافیایی و چگونگی شکل معیشت آنها پی ببرند. بنابر اسناد موجود، مردمانی که در روزگاران بسیار کهن در سرزمینهای گرمسیر ایران می‌زیستند، پوشاکی بسیار ساده و طبیعی بر تن می‌کردند. از روی جامه‌های پارسیان که در سرزمینی گسترده در جنوب ایران، از خوزستان و فارس گرفته تا کرمان پراکنده بودند، این واقعیت به دست می‌آید که پارسیان در منطقه‌ای گرم و مرطوب زندگی می‌کردند و از راه گله‌داری و چوپانی زندگی می‌گذراندند و مردمی خودآرا و آرایش‌دوست بودند. در آغاز جامۀ آنان دو تکه پارچۀ چهارگوش یا نیم دایره بود که یکی را همچون کُرْته (= قُرطه و قُرطَق: قطیفه و نیم‌تنه) به کمر می‌بستند و دیگری را روی شانه‌های خود می‌انداختند و گوشه‌های بالای آن را در پیش سینه گره می‌زدند، یا به هم می‌دوختند. مردانشان همچون زنان گوشواره بر گوش می‌آویختند و النگو و طوقهای زرین و سیمین به کار می‌بردند.

 

مردان کرد روستاي حجيج در شهرستان پاوه با چوخا و رانک، عکس از کسرائيان (شم‌ ۱۱۰).

 

برخی برآن‌اندکه پارسیان به‌پیروی از شیوۀ پوشش همسایگان، موی‌بند را که مناسب با محیط گرمسیر است، به‌جای کلاه برگزیده بودند. موبندها دو گونه بودند: یکی مانند عِقال عربهای امروزی که به بالای سر و بر روی موها و گیسهای خود می‌گذاشتند و بر روی پیشانی استوار می‌کردند؛ دیگری نواری پهن از نمد یا پارچه‌های ستبر گوناگون که بر بالای پیشانی می‌نهادند و دنباله‌های آن را در پشت سرگره می‌زدند.

اما برخی دیگر بستن موبند را به گواهی نقش برجسته‌های تخت‌جمشید یک رسم ملی ایرانی از دورۀ هخامنشی می‌دانند و نظر برخی تاریخ‌نویسان و باستان‌شناسان را که احتمال داده‌اند موبند با نوار در دورۀ اشکانی از یونانیان و رومیان تقلید شده است، رد می‌کنند و می‌گویند شاید آنها رسم موبند بستن را از ایرانیان فرا گرفته باشند.

لباس کردها نیز رابطۀ مستقیم با محیط زیست آنها داشته است. به نوشتۀ دیکسن، مردان کرد ساکن در مناطق کوهستانی و مرتفع شمالی ایران که غالباً همه سوارکار بودند، لباس چسبان با چینهای گشاد و شلوار تنگ و چسبان و پوتینهای ساقه بلند می‌پوشیدند. عرق‌چین نمدی سفیدرنگ مخروطی بر سر می‌گذاشتند و دستاری سیاه از جنس شال کشمیر به دور آن می‌پیچیدند که ریشه‌ها و منگوله‌هایی از اطراف آن می‌آویخت. کردهای کوههای کردستان جنوبی که اسب در زندگی‌شان نقش کم‌اهمیتی داشت، لباس گشاد می‌پوشیدند و شلوارشان همچون کیسه گشاد بوده است. نیم‌تنه‌ای از نمد سفید و ضخیم به تن می‌کردند و کلاه نمدی‌سفیدمخروطی بر سر می‌نهادند و دستاری سفید یا آبی نقش‌دار هم به‌سر می‌پیچیدند و شال رنگینی به دور کمر می‌بستند.

بسیار محتمل است که جامۀ گشاد که بیشتر با اقلیم بیابانی و گرمای طاقت‌فرسا سازگاری دارد، نخست در میان عربان رواج یافته باشد. بی‌تردید رختهای ساده مانند عبا یا جامۀ ندوخته و بی‌درز، مانند «هائکه» که سر و دوش را می‌پوشاند، با زندگی بیابان‌گردی بیشتر تناسب دارد.

 

پوشاک، شناسۀ هویت‌ساز

میان شخص و منزلت انسانی، اجتماعی و قومی او با لباسی که می‌پوشد و نوع و جنس و شکل و رنگ آن پیوسته ارتباط نزدیک برقرار بوده است. از این رو ست که حسین نصر می‌گوید: «لباس پس از بدن، نزدیک‌ترین چیزها به نفس ما ست و هویت ما اغلب وابستگی نزدیکی به لباسمان دارد. لباس ما، بیش از هر امر دیگری، مستقیماً نشان‌دهندۀ فهم و درک ما از معنای انسانیت است».

از دیرباز در جامعه‌های شهری که جمعیت آنها ترکیب ناهمگنی از گروههای قومی ـ زبانی و گروههای اجتماعی ـ شغلی گوناگون بوده است، قشرها و طبقات مختلفی با مشاغل و مناصب متنوع و متفاوت زندگی می‌کرده‌اند.

جهشیاری در کتاب الوزراء والکتّاب دربارۀ لباس مردم و اصناف مختلف در ایران پیش از اسلام می‌نویسد که بنابر رسم پادشاهان ایران هر طبقه و صنفی به هنگام باریافتن لباس ویژۀ صنف خود را می‌پوشیدند، تا شاه از شکل و رنگ لباس آنها دریابد که متعلق به کدام صنف‌اند و چه شغل و حرفه‌ای دارند. به‌نظر می‌رسد که همین رسم در زمان آل بویه نیز معمول بود.

در ایران دورۀ اسلامی گذاشتن کلاه و بستن کمربند ویژۀ طبقات لشکری و سپاهی بوده است و عامۀ مردم از کشاورزان، پیشه‌وران، منشیان، بازرگانان، اهل قلم تا دیوانیان و وزیران هیچ‌گاه از کلاه استفاده نمی‌کردند و به جای آن همه دستار بر سر می‌بستند. از این راه، اهل کلاه (لشکریان) از اهل دستار (کشوریان) جدا و شناخته می‌شدند.

در دورۀ قاجاریه، لباس رسمی مردان در تمامی طبقات جبّه و شالْ‌کلاه بود. جبه لباس بلند و گشاد روی جامه، و شال‌کلاه نوعی عمامه بود. مردمان با حیثیت، به‌خصوص اهل علم، همه عمامه بر سر می‌گذاشتند و کلاههای باقی مردم به حال سابق مانده بود.

پس از رسمی شدن لباس کوتاه ملیله‌دوزی و سردوشی‌دار و کلاه کوتاه دو رویۀ خراسانی برای اهل نظام و از میان رفتن جبّه و شال‌کلاه در لباس رسمی این گروه، جبه و شال‌کلاه به اهل قلم اختصاص یافت. لباس عادی عموم مردم، قباهای راسته و کلجۀ ترمه و جبۀ غیرترمه به گاه احترام و در اواخر کلجۀ بَرَک یا ماهوت و کلاه نیم‌ذرعی و گاهی ۳ چارکی بود. از طول کلاهها نیز رفته‌رفته کاسته شد.

برخی از کارگزاران و مأموران کشوری و لشکری ایران در دوران قدیم متناسب با شغل و وظیفۀ خود لباس سیاه یا سرخ می‌پوشیدند و در جامعه به «سیاه‌پوشان» و «سرخ‌پوشان» شناخته شده، و معروف بودند. مثلاً شب‌گردان، عسسها، میران بازار، میران شب، چاووشان (پیشاهنگهای لشکری) و دورباش گویندگان موکب پادشاهان همه لباس سیاه که هیبت و صلابت خاص خود را داشت، می‌پوشیدند. دژخیمان یا میرغضبهای عصر قاجاریه قباهای سرخ بر تن می‌کردند. شاهان نیز به هنگام قهر و غضب جامۀ سرخ می‌پوشیدند و از این‌رو، «در غضب نشستن»، یا «به غضب آمدن» پادشاه را در اصطلاح «جامۀ سرخ پوشیدن سلطان» می‌گفتند.

روابط میان‌اعضای‌جامعـه‌هـای ایلی ـ عشیره‌ای و جـامعه‌های روستایی ـ دهقانی سنّتی‌ایران، به‌سبب‌اشتراک در رفتارهای اجتماعی، فرهنگی و دینی، برمبنای انسجام مکانیکی استوار بوده، و در آنها تنوع ساختار اقتصادی و تکثر و تفنن فرهنگ مادی وجود نداشته است. نوع فرهنگ برخاسته از شیوۀ معیشت کوچندگی و دام‌پروری و کشت و زرع در این جامعه‌ها امکان تنوع و تفنن در لباس و گزینش نوع، شکل و طرح جامه‌های متفاوت با شیوۀ بومی ـ سنتی را به مردم آنها نمی‌داده، و مردم را به پیروی از هنجارهای معمول در پوشش‌یکسان مقید می‌کرده است. از این‌رو،لباسهای مردان و زنان در هریک از این جامعه‌ها از لحاظ طرح و اسلوب دوخت،حتى جنس و رنگ و شکل متأثر از الگوهای‌فرهنگی ـ قومی متداول در همان جامعه بوده است.

نشانه و شناسۀ هویتی آشکار و متمایزکنندۀ هریک از جـامعه‌هـای قـومی ـ عشیره‌ای همـانا پوشاک بومی و سنتی آنها بوده است. در اینجا برای نمونه به چند جامۀ نمادین هویت‌ساز مردانه در برخی از عشایر ایران اشاره می‌کنیم:

در میان جامعۀ لر بختیاری چند تکه جامۀ مردانه، مانند «چوقا»، «کلاه» و «تمبان» یا «شلوار» از شاخص‌ترین عناصر نمادین بختیاری و مایۀ شناسایی این گروه از سایر عشایر بوده است.

چوقا جامه‌ای است راسته و بلند و بی‌آستین که قد آن تا سر زانوها می‌رسد. آن را بیشتر از پشم گوسفند می‌بافند. زمینۀ آن سفید یا شیری رنگ و دارای خطوط راه‌راه عمودی است. مردان چوقا را روی پیراهن و امروزه بیشتر روی کت با اسلوب غربی می‌پوشند. در گذشته، کاربرد چوقا به مردم سرزمین لرستان اختصاص داشت، اما در دهۀ ۱۹۲۰م به سرزمین بختیاری آمد و جای قبا را گرفت و میان بختیاریها فراگیر و همگانی شد و ویژگی قومی ـ عشیره‌ای یافت.

چوقا ظاهراً از طریق لرهای هم‌جوار، یا بومیان غیرقشقایی گرمسیر به میان ایل قشقایی راه یافت و جنبۀ رسمی و تشریفاتی یافت. بهترین‌چوقاهای رایج درمیان قشقاییها ازپارچه‌هایی پشمی و نخی که از مکه، کویت و دیگر سرزمینهای کنارۀ خلیج فارس می‌آورند، دوخته می‌شود. مردان قشقایی در قدیم چوقا را روی لباسهایشان می‌پوشیدند. در مراسم ازدواج، آیین سوگواری، به هنگام جنگ و به وقت دیدار با رئیس بزرگ ایل نیز چوقا بر تن می‌کردند. مدتها استفاده از چوقا در میان مردان ایل منسوخ شده بود. پس‌از پیروزی‌انقلاب‌اسلامی در۱۳۵۷ش/ ۱۹۷۹م و بازگشت سران تبعیدی قشقایی به ایل، چوقا نقش پیشین خود را کم‌وبیش باز یافت و دوباره جامۀ نمادین رسمی ـ تشریفاتی ایل شد.

کلاه یکی دیگر از عناصر نمادین شناخت هویت قومی و ایلی بختیاریها بوده است. تا حدود ۱۲۹۷ق/۱۸۸۰م، کلاهی که خانهای ایل به‌سر می‌گذاشتند، سفید، و کلاه مردان دیگر ایل سیاه بود. از دهۀ دوم سدۀ ۱۳ق/ اوایل سدۀ ۲۰م، همۀ کلاهها یک‌دست سیاه شد. رفته‌رفته دو نوع کلاه، یکی «کلاه خسروی» و دیگری «شوکْله» (شب‌کلاه) ــ که هم از لحاظ رنگ و هم از لحـاظ شکل بـا هـم متفـاوت بود ــ در ایل تداول یـافـت. کلاه خسروی سیاه‌رنگ و استوانه‌ای شکل، و شب‌کلاه، نمدی و معمولاً به رنگ قهوه‌ای روشن یا تیره و به شکل نیم‌کره بود. کلاه خسروی را خانمها و سالخوردگان ایل، و شب‌کلاه را مردان جوان بختیاری و چوپانان و مردان فقیر برسر می‌گذاشتند.

ویژگی مهم دیگر بختیاریها شلوار گشاد بختیاری است. این شلوار را که از پارچۀ کتانی سیاه می‌دوزند، اهمیت نمادین برجسته‌ای برای بختیاریها دارد، به‌طوری‌که پوشیدن آن را برای غیر بختیاری، به‌ویژه غربتیها و صنعتگران کولی که از اعضای ایل نیستند و حقیر به‌شمار می‌روند، ممنوع کرده‌اند.

لباس زنان بختیاری با آنکه هویت بختیاری بودن و وابستگی آنان را به ایل بختیاری نشان می‌دهد، کمتر بیانگر امتیاز طبقات اجتماعی است. نکتۀ مهم اینکه زنان غربتی اجازه ندارند جامۀ ویژه زن بختیاری را بپوشند.

نشانه‌های هویت‌ساز و آشکارکنندۀ موقعیت و منزلت اجتماعی را در پوشاک بسیاری از ایلات و عشایر دیگر ایران و گـروههای قـومی ـ قبیلـه‌ای مختلف امـروزی سرزمینهای عربی می‌توان مشاهده کرد. مثلاً در سرزمین عمان که گروههای اقلیت قومی و دینی اغلب در کنار هم، اما در روستاهای جدا از یکدیگر زندگی می‌کنند، جامۀ زنانه شاخص‌ترین علامت آشکار هویت، منزلت و طبقه است.

 

مفهوم‌سازی رنگها

جدا از زیبایی، جلوه و شکوهی که رنگها به لباس می‌بخشند، در کاربرد اجتماعی نیز بازتابانندۀ ارزشهای پذیرفته شده در فرهنگ مردم جامعه هستند. نقش و اهمیت رنگها وقتی آشکار می‌شود که جامه‌ها رابطۀ نزدیکی میان پوشندگان آنها و فرهنگ جامعه‌ای که در آن می‌زیند، پدید می‌آورد. در این حال، رنگ پوشاک در هماهنگی با جنس، سن، دوره‌های زندگی، موقعیت و منزلت پوشندگان معنا می‌یابند و با زبان رمزی و استعاری خصوصیات و صفاتی مانند شرم و حیا، وقار و متانت، جاذبه و فریبندگی، عظمت و حقارت، غرور و کبر و فروتنی، جاذبۀ جنسی، شادابی و سرزندگی، پیری و خمودگی، قدرت و ضعف، مردانگی و زنانگی و تعلقات و وابستگیهای قومی، گروهی و دینی انسان پوشندۀ لباس را نمایان می‌سازد.

فرهنگها درجامعه‌های سنتی، نوع لباس، طرزپوشیدن و رنگ آن را به اعضای جامعه تحمیل می‌کند. از این‌رو، رنگ لباس پوشندگان از سویی بیانگر مفاهیم آرمانی فرهنگ جامعه، و از سوی دیگر بازتابانندۀ ویژگیهای انسانی پوشندگان و جایگاه آنها در خانواده، گروه و طبقۀ اجتماعی است. در میان مردم جامعه‌های اسلامی و ایران از دیرباز برخی رنگها، به‌ویژه رنگهای سفید، سرخ، سیاه، سبز و زرد نقش مهمی داشته، و تبیین‌کنندۀ مفاهیم خاصی بوده‌اند که به نمونه‌هایی از آنها اشاره می‌شود:

جامۀ سفید نشانۀ حکومتگران اموی و جامۀ سیاه نشانۀ مخالفان آنها بود. حارث بن سُریج که در ۱۱۶ق/۷۳۴م در خراسان در برابر هشام اموی (حک‌ ۱۰۵-۱۲۵ق/۷۲۴-۷۴۳م) قیام کرد، جامۀ سیاه پوشیده بود. همچنین جامۀ سیاه نشانۀ عباسیان بود و مخالفان عباسیان که پس از قتل ابومسلم به خون‌خواهی او قیام کردند، لباس سفید پوشیده بودند. رنگ سبز نشانۀ خاندان پیامبر(ص) و ائمۀ شیعه(ع) بود. مقنّع و پیروانش با پوشیدن لباس سفید برضد خلفای عباسی در خراسان و ماوراءالنهر قیام کردند و به «سپیدجامگان» معروف شدند و خرم‌دینان جامه‌های سرخ می‌پوشیدند، از این‌رو به «سرخ‌جامگان» شهرت یافتند.

در ایل شاهسون مردان جوان جلیقه و نیم‌تنۀ سرخ، و مردان سالخورده جلیقه و نیم‌تنۀ سبز می‌پوشیدند. سرخ و سبز هر دو از رنگهای شاخص و مهم در میان شاهسونها ست.

در ایل بختیاری زنان در هر دوره از زندگی خود جامه‌هایی با رنگ و نگارهای ویژه می‌پوشند: دختران نابالغ جامه‌های رنگی با زمینۀ شاد مایل به تیره و گلهای درشت؛ دختران بالغ جامه‌هایی با همان رنگ و نگارها، اما با زمینۀ روشن‌تر؛ ۳۰ سالگان لباس سبز یا قهوه‌ای تیره؛ زنان شوهر کرده و تا پیش از نخستین زایمان نخست لباس بسیار روشن همراه با تور سفید یا چادر نماز سفید و پس از بچه‌دار شدن جامه‌های رنگی متمایل به تیره و زنان یائسه لباسهای یک‌سره و سادۀ تیره‌رنگ.

لباس زنان و رنگ آن در میان کردهای خراسان، طایفه به طایفه براساس سن و داشتن یا نداشتن شوهر فرق می‌کند. مثلاً دامن زرد با روسری ابریشمی سادۀ بنفش نشانه‌ای از زن شوهرنکرده و دامن قرمز با حاشیۀ راه‌راه و پیچیدن چادر به طرزی خاص به دور خود نشانه‌ای از زن تازه بیوه شده است.

 

زني از طايفۀ کرد قهرمانلو در نزديکي بجنورد

 

دختران شوهرنکردۀ طایفۀ توپکانلو دامنهای مخمل تزیین‌شده با پارچه‌های ۷ رنگ می‌پوشند، در حالی که زنان سالخورده دامنهای سرخ ساده به تن می‌کنند.

روسریهایی که زنان طایفه‌های کرد بر سر می‌کنند، معمولاً بافت یزد است. زنان شوهردار روسری سیاه و بنفش، و زنان بی‌شوهر روسری سادۀ بنفش برسر می‌کنند. دختران آنها هرگز روسری سیاه رنگ بر سر نمی‌کنند. همچنین مشخصات رنگ لباسهایی که زنان طایفه‌های مختلف کرد خراسان می‌پوشند، تعلق آنها را به هریک از طایفه‌ها نشان می‌دهد.

درمیان قشقاییها، زنان تمایل به پوشیدن لباسهایی با رنگهای بسیار زنده و شاد و روشن دارند. ارزش و بهای پارچۀ جامه، زیور لباسها و شمار جامه‌هایی که می‌پوشند، میزان منزلت اجتماعی آنها را می‌نمایاند. در همان حال که رنگ لباس نشان زیباشناختی است، اطلاعاتی دربارۀ سن و موقعیت و پایگاه زن قشقایی را هم می‌رساند.

دختران جوان قشقایی و زنان جوان و دمِ بخت لباس به رنگهای بسیار روشن و زنده، و عروسان جامه‌هایی به رنگهای سرخ تند می‌پوشند، اما برای اینکه توجه بی‌حد دیگران را به خود معطوف ندارند، و نیز برای پرهیز از چشم بد که به سلامت و باروری بالقوۀ آنها آسیب می‌رساند، در برخی اوقات مجاز به پوشیدن این رنگ نیستند. مادران و همسران جوان جامه‌هایی به رنگهای روشن و روشن کم‌رنگ می‌پوشند. پوشیدن جامه‌های نقش‌دار قرمز و رنگهای دیگر برای این زنان پذیرفته شده است. زنان سالخورده هم لباسهای سیاه و خاکستری می‌پوشند.

در شهر اینچه بُرون شهرستان گنبدکاووس، زنان ترکمن تا پیش از شوهر کردن کلاه نقش و نگارین سوزن‌دوزی شده‌ای به نام «بُرُک» بر سر می‌گذارند. وقتی که شوهر کردند، دیگر این کلاه را بر سر نمی‌گذارند و به جایش «آلانْگی» (پیشانی‌بند سرخ و گلدار) بر روی پیشانی و روسری نقش‌داری به نام «پوپِک یالِق» می‌بندند.

 

جواني‌ترکمن‌با بالاپوش وکلاه پوستي سنتي و پيراهن شهري

 

پیرمردان طایفه‌های ساریق و ارسای ترکمن وقتی به ۶۳ سالگی ــ سن درگذشت پیامبر اسلام(ص) ــ می‌رسند، عمامۀ سفیدی به‌نام «صله» در بالای عرقچین خود از راست به چپ می‌پیچند. جوانان ترکمن بیشتر عمامۀ فیلی یا رنگین به‌سر می‌بندند. درطایفه‌های دیگر ترکمن فقط پیرمردان متدین و افراد روحانی عمامۀ سفید برسر می‌گذارند.

«بُرک» یا «طاخیه» (عرقچین) و «تیلپاق» (کلاه پوست) از جامه‌های هویت‌بخش مردان ترکمن است. عرقچین را در زیر تیلپاق بر سر می‌گذارند. تیلپاقها معمولاً از پوست سیاه یا قهوه‌ای قره‌گل دوخته می‌شود، مگر تیلپاقهای ترکمنهای طایفۀ تکه و گروههای همسایۀ آنها که از پوست سفید است.

 

نشانه‌های بازشناسی و جداسازی

ازآغاز دورۀ اسلامی یک نوع تفرق و جداسازی اجتماعی ـ دینی میان مسلمانان و گروههای قومی غیرمسلمان پدید آمده بود. حکومتهای اسلامی برای حفظ شئون مسلمانان و شهروندان غیر مسلمان، به‌ویژه ذمیان که اسلام حقوق اجتماعی خاصی برای آنان تعیین کرده بود، شیوه‌های خاص نظارتی به‌کار می‌بردند. به هرروی، اعمال این شیوه‌ها برای گروههای اقلیت پیرو دینهای دیگر، مانند یهودی، نصرانی یا مسیحی و زردشتی نوعی تبعیض به‌شمار می‌آمد.

جماعتهایی از اهل ذمه که در جامعه‌های اسلامی زندگی می‌کردند، از نظر حقوق اجتماعی، اقتصادی و قضایی و دامنۀ معاشرت و ارتباط بامسلمانان محدودیتهایی داشتند. این محدودیتها به مرور از آغاز سدۀ ۳ق به این سو در برخی سرزمینها بیشتر و سخت‌تر شد. در آغاز اهل ذمه فقط مسیحیان و یهودیان اهل کتاب را دربر می‌گرفت، بعداً گسترۀ آن به زردشتیان، هندوان و مشرکان دیگر نیز توسعه داده شد.

از صدر اسلام تا چند دهۀ پیش، در هر دیار و شهر مسلمان‌نشین جهان اسلام، یهودیان، مسیحیان و زردشتیان را با جامه‌هایی به رنگ مخصوص و یا نشانه‌ها و علامات ویژه، ازجمله دوختن وصله‌هایی رنگین بر روی لباس، از مسلمانان متمایز و مشخص می‌کردند. این نشانه‌ها را در عربی «غیار» می‌گفتند. رنگ جامه‌ها و نوع وصله‌های بازشناسی اهل ذمه در سرزمینهای مختلف اسلامی، به اقتضای دوره و زمان با هم تفاوت داشت.

از سدۀ ۵ق در ایران، مسیحیان بایستی کمربند چرمی خاصی به نام زنار به کمر می‌بستند و یهودیان دو وصله به رنگ متفاوت و متمایز از رنگ لباسهای خود، یکی بر سینه و دیگری بر پشت قرار می‌دادند.

زردشتیان ایران، بجز زردشتیان شیراز که غیار نداشتند، همه ناگزیر از پوشیدن لباسهایی بودند که بتوان آنها را از مسلمانان متمایز ساخت و از آنها دوری جست. زنان زردشتی در دورۀ صفوی(۹۰۷- ۱۱۴۸ق/۱۵۰۱-۱۷۳۶م) از روی نپوشاندن صورتشان در زیر روبنده از زنان مسلمان بازشناخته می‌شدند و جامه‌هایی به رنگهای شاد و بیشتر سبز و سرخ می‌پوشیدند. آنان شلواری بلند تا مچ پا، بلوز آستین بلند و چند روسری روی هم می‌پوشیدند و روسری زیرین گیسوانشان را تماماً می‌پوشاند. مردان زردشتی،مانند کارگران غیر زردشتی، شلوار و بلوز به تن می‌کردند. آنها به پوشیدن لباس پشمی یا کتانی بی‌رنگی ملزم بودند. مردان زردشتی هرجا که می‌رفتند با جامه‌های بی‌رنگشان از دیگران متمایز می‌شدند.

 

تصوير يک خانوادۀ زردشتي در دورۀ قاجار، با پوشاک ويژۀ زردشتيان

 

در زمان شاه عباس اول(۹۹۶- ۱۰۳۸ق/ ۱۵۸۸- ۱۶۲۹م)، مردان یهودی کلاهی ۱۱ ترک که هر ترک رنگی خاص داشت، بر سر می‌گذاشتند و دور آن یک نوار پارچه‌ای سرخ می‌پیچیدند. این کلاه در تقابل با کلاه ۱۲ ترک سرخ قزلباش بود. مردان یهودی اجازه نداشتند عمامه بر سر بگذارند و زنانشان زنگوله‌هایی در پای چادرهایشان می‌دوختند تا مسلمانان از ورود آنها آگاه شوند.

مردان روستایی مسلمان ایران به‌طور سنتی لباس آبی‌رنگ می‌پوشیدند، اما مردان زردشتی از پوشیدن این رنگ لباس و لباسهایی همرنگ لباس مسلمانان و بستن دستار منع شده بودند تا منزلت پایین‌تر آنها مشخص شود.

 

شهرهـای پـارچـه‌بـافی

در سـرزمینهـای اسلامی ـ ایرانـی شهرهایی بودند که مردمانشان در هنر بافندگی و بافت انواع پارچه‌های ساده و پرنقش و نگار نخی، کتانی، ابریشمی، زرباف و پشمی مهارت و شهرت داشتند. پارچه‌های تولیدی بیرون آمده از کارگاههای دستی و خانگی و بازاری این شهرها به کشورها و شهرهای مختلف دور و نزدیک صادر می‌شدند. با صدور این پارچه‌ها به شهرهای مختلف جهان، از سویی همراه پارچه نوع و نـام بـافت و نقشهای متنوع پـارچه که از فرهنگ بومی ـ محلی جامعۀ صادرکننده گرفته شده بود، با نام شهر مبدأ به فرهنگهای جامعه‌های برون‌مرزی می‌رفت و از این طریق یک رشتۀ ارتباط فرهنگی میان دو فرهنگ مبدأ و مقصد برقرار می‌شد و از سوی دیگر صدور این پارچه‌ها نقشی برجسته و مهم در همانندسازی جنس، نوع، شکل و طرح رنگ پوشاک در میان مردم برخاسته از قومهای مختلف ایفا می‌کرد و از این راه وحدت و نزدیکی صوری میان مردم فرهنگهای گوناگون پدید می‌آورد. در اینجا از برخی از نام‌آورترین شهرهای بافندگی در سده‌های پیشین و نوع بافته‌های تولیدی آنها که در تاریخ پوشاک مردم جامعه‌های قدیم اهمیت داشته است، نام می‌بریم:

مردم شوشتر، دارالملک قدیم خوزستان، در بافتن پارچه‌های ابریشمی و نخی در همه‌جا شهرت داشتند و دیبای شوشتری معروف عام و خاص بود و بازار بزازان شهر مشهور بود.

یکی از محله‌های بغداد، محلۀ عَتّابیه بود که در همۀ سرزمینهای اسلامی به بافت نوعی پارچۀ ابریشمی مانند صوف، موج‌دار، مخطط و به رنگهای مختلف شهرت داشت. منسوجات تولیدی محلۀ عتابیه به نام محل، جامۀ عتابی خوانده می‌شدند.

کیمختۀ پشمین آبسکون )کیمخته اصطلاحاً به معنای پاپوش پوستی و کیمختۀ پشمین، ظاهراً به پاپوشهای بافته از پشم اطلاق می‌شده است)؛ جامۀ کتان و دستارهای خیش (درشت‌باف) و دستارچه‌های زربفت و کیمختۀ آمل و پارچه‌های بُرد و طیلسانهای پشمین نیک ری آوازۀ گسترده‌ای در جهان اسلام داشتند.

شهرهای مختلف طبرستان مرکز بافت انواع جامه‌های پشمی و نخی و ابریشمی بودند. مثلاً در شهرک کوهستانی رودان طبرستان جامه‌های پشمین سرخ‌رنگی می‌بافتند که از آن بارانی می‌دوختند و به گرگان و همۀ نواحی طبرستان می‌بردند. طیلسانها و پارچه‌های درشت‌باف طبرستان را برای فروش به هر سوی جهان و ازجمله مکه می‌بردند. روسریهای ابریشمین گرگان که آنها را به یمن می‌بردند، و جامه‌های ابریشمی سیاه و وقایه (جامۀ ابریشمی و پنبه‌ای) و دیبا و قَزین (ظاهراً معرّب کژین و آن نوع پارچۀ ابریشمی کم‌بها بوده است) گرگان شهرۀ عالم بود. بند شلوارهای معروف ارمنی نیز با ابریشمی که در طبرستان تولید می‌کردند، بافته می‌شد.

شهرهای خوزستان نیز از مراکز صنعت بافندگی مهم در گذشته بود. بجز شوشتر که قبلاً به آن اشاره شد، شهرهای شوش، ایذه، قرقوب، بَصُنّی و طیب نیز از جمله مراکز صنعت بافندگی در قدیم بوده‌اند.

شلواربندها، جورابها و عباهای مرغوب طوس و منسوجات پنبه‌ای بم شهرت عام داشتند و از نفایس این شهر طیلسانهای بلند حاشیه‌دار و دستارهایی بود که به دورترین سرزمینهای خراسان، عراق و مصر صادر می‌شد. عباهای خوش‌دوخت قزوین و اصفهان و موزه‌های نیکوی همدان و پارچه‌های حریر و پرنیان شهر ساری شهرۀ عالم بودند و آنها را به همه‌جا می‌بردند.

مؤلف حدودالعالم ضمن معرفی ۳ ناحیۀ آذرآبادگان، ارمینیه و اران و شهرهای هریک ازآنها می‌نویسد: دراینجاها جامه‌های صوف، رودینه، پنبه و شلواربند تولید می‌کردند.

پارچه‌های زربفت لباس شاهان در شهرهای فارس بافته می‌شد. بر روی پارچه‌ها نام و طغرای سلاطین را قلاب‌دوزی می‌کردند. بهترین این پارچه‌ها را توج (= توز، شهری در نزدیکی کازرون بود) به بازار می‌داد. در فسا نیز انواع زریها را برای شاه می‌بافتند و نام شاه را به رنگ آبی و سبز، مانند پر طاووس روی پارچه نقش می‌کردند. شیراز پارچه‌های لطیف و متنوع برای دوختن قبا می‌بافت. پارچه‌هایی که امروزه به نام گارسی معروف‌اند، زری و خز (پارچه از ابریشم خام) نیز از منسوجات شهر شیراز بود.

خوارزم نیز به بافته‌های پنبه‌ای و پشمی و ابریشمی، جامه‌های زنانه، مقنعه‌های نخی و ابریشمی و پارچه‌های رنگارنگ شهرت داشت.

در ایران، از دورۀ صفوی به این‌سو که روابط اقتصادی و بازرگانی و نظامی با سرزمینهای اروپایی رو به فزونی گذاشت و کالاها و منسوجات تولیدی کارخانه‌های اروپایی به ایران آمد و بازارها را پر کرد، کم‌کم کار بافت و تولید پارچه در کارگاههای بافندگی خانگی و بازاری پراکنده در شهرها و روستاهای این سرزمین از رونق افتاد. ورود پارچه‌های اروپایی به ایران، حتى در دورۀ صفوی، چنان شدت یافته بود که در اصفهان، پایتخت صفویان، راسته بازاری به فروش پارچه‌های ماهوت انگلستان اختصاص یافته بود و در میان مردم به «بازار لندنی فروشان» معروف شده بود. تعطیل شدن کارگاههای پارچه‌بافی و مراکز صنعت نساجی سنتی در ایران همچنان با ورود بیش از پیش اقمشۀ خارجی ادامه یافت و در دورۀ قاجاریه به منتهى درجۀ خود رسید.

 

پیشه‌های وابسته به پوشاک

از دیرباز زنجیره‌ای از پیشه‌ها با تخصصهای گوناگون در راه فراهم آوردن زمینۀ کار تولید مجموعۀ تن‌پوشهای مردم جامعه در جهان اسلام فعالیت می‌کرده‌اند. منابع کتبی تاریخی، جغرافیایی و کتابهای مربوط به «حِسبَت» از این پیشه‌ها و جماعات پیشه‌ور یاد کرده‌اند. کهن‌ترین پیشه‌ها که در ایران و سرزمینهای جهان اسلام نقش و اهمیت فراوانی در فراهم کردن البسۀ مورد نیاز مردم داشتند، عبارت بودند از بزازی، خیاطی، اسکافی و حَذّایی (کفشگری، کفش‌دوزی)، کلاه‌دوزی، عبابافی، دباغی، پوستین‌دوزی، حائکی (بافندگی)، شَعْربافی، قَزازی (علاقه‌بندی، ابریشم‌فروشی)، نمدمالی، لَنْدره‌دوزی (ماهوت و بَرَک و بارانی‌دوزی)، رصّافی (گیوه‌چینی و گیوه‌دوزی)، ابریشم‌کاری، چَموش‌دوزی (چموش = چاموش: نوعی کفش)، مُطَرّزی (نقش و نگاراندازی)، رَقّاقی (آرایه‌گری جامه با خط و نشان)، حریربافی، سوزنگری، قَصّاری (گازری)، رفوگری، صَبّاغی (رنگرزی) و جولاهه‌گری.

در کتاب جغرافیای اصفهان در وصف ۱۹۹ «نوع از خلایق» و در میان حدود ۱۸۰ جماعت از اهل پیشه که در شهر اصفهان و بازارهای آن شهر در عصر قاجار فعالیت می‌کردند، ۵۵ جماعت با تخصصهای حرفه‌ای مختلف و خاص و در تاریخ کاشان در میان۵۴ گروه پیشه‌ور و اهل صنعت کاشان در سدۀ۱۳ق،۲۶پیشه در زنجیرۀ پیشه‌های وابسته به پوشاک قرار می‌گرفته‌اند. فراوانی حرفه‌های تخصصی دست‌اندرکار تهیۀ انواع پوشاک، نشان‌دهندۀ جایگاه مهم پوشاک در زندگی مردم جامعه‌ها بوده است.

از این پیشه‌ها برخی جایگاهی والا و آبرومندانه و برخی دیگر جایگاهی حقیر و پست در جامعه و به ویژه جامعه‌های عرب داشتند. غزالی بهترین تجارتها را بزازی و «رکیک‌ترین پیشه‌ها را جولاهگی و پنبه‌فروشی و دوک‌تراشی» به‌شمار می‌آورد. او سبب رکیک‌بودن این حرفه‌ها را معاملۀ صاحبان حرفه با زنان دانسته است.

خیاطی از پیشه‌هایی بود که عربها آن را حقیر می‌شمردند و به آن نمی‌پرداختند.‌ خیاطان صدر اسلام غالباً از موالی ایرانی بودند. حجاج بن یوسف کسانی را که «جولاهه و کلاه‌دوز» بودند، سرزنش و تحقیر می‌کرد و یوسف بن عمر ثقفی بافندگان را «زادۀ فرومایگان» می‌خواند. حضرت علی(ع) اشعث بن قیس را «حائکُ بن حائِک» (جولاهه فرزند جولاهه) خطاب می‌کرد.

پادشاهان صفوی در دربار خود یک خیاط‌خانه یا درزی‌خانه داشتند که در آن گروهی به کار دوخت و دوز جامه‌های پادشاه و درباریان و امرا و خدمتکاران اشتغال داشتند.

 

تغییر و تنوع در پوشاک

از عناصر مادی فرهنگ، پوشاک بـا پشتـوانـۀ ارزشهـای فـرهنگـی ـ قـومـی و فـرهنگـی ـ دینی نیرومندش، بیش از عناصر دیگر ماندگار و پایدار بوده است. مردم به‌ویژه در جامعه‌های کهن و سنتی، به حفظ و استمرار پوشش سنتی خود که نسل اندر نسل از نیاکانشان به آنها رسیده است، پایبندند و از آن به آسانی دل نمی‌کنند و در برابر پذیرفتن لباس جدید مقاومت می‌کنند.

با این همه، در طول تاریخ حیات اجتماعی مردم هر جامعه، خواه و ناخواه تغییر و تحولاتی در پوشاک یا پاره‌ای از جامه‌ها به صورت یک رفتار فرهنگی عادی بارها روی داده است. این تغییر و تحولات برخی ناپایدار و موقت، و برخی دیگر پایدار و ماندگار بوده، و رفته رفته در زندگی مردم به صورت یک الگوی فرهنگی پذیرفته شده درآمده است.

تنوع و تغییر لباس در یک گروه اجتماعی، یک قوم و یک جامعه بر اثر عوامل گوناگونی روی می‌دهد. مهم‌ترین این انگیزه‌ها همچون عناصر دیگر فرهنگی اینهاست: برخورد و ارتباط فرهنگها و تأثیرگذاری و تأثیرپذیری فرهنگی با حرکت پیشروانۀ جامعه در نوسازی ساختارهای سنتی نظامهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی؛ میل و هوس به تفنن شخص یا گروه به تغییر لباس و تقلید یا اخذ مد و هدف سیاسی، اقتصادی و نظامی حکومتها در تغییر رسم و سنت قدیم مردم جامعه و کشور.

تغییر و تحول پوشاک در جامعه‌های دارای نظام طبقاتی شهری بیشتر و ریشه‌ای‌تر از جامعه‌های بی‌طبقۀ روستایی و عشیره‌ای روی می‌دهد.

در ایران باستان، کورش بنیان‌گذار پادشاهی هخامنشی در رسیدن به آرمانهای شاهنشاهی بزرگ هخامنشی و آماده‌کردن و آرایش‌دادن سپاهی‌جنگاور وسوارکار، بابهره‌گیری از آموخته‌های خود درمیان قوم ماد ــ که سوارکاران ماهری بودند ــ به ترویج پرورش اسب و سوارکاری در میان پارسیان پرداخت. چون لازمۀ بر روی اسب نشستن و سوارکاری، بر تن داشتن جامۀ مناسب با هنر سوارکاری بود، به اندیشۀ تغییر پوشاک پارسیان، یعنی جامۀ چین‌دار بی‌آستین و کلاه نمدی ترک‌دار بزرگ افتاد، چون قبای بلند مانع بر اسب نشستن و سوارکاری و نبرد در جنگ بود، و پیچیدن آن بر دست و پا و کاستن از چستی و چالاکی می‌شد.

پس از اینکه عباسیان به یاری ابومسلم، رهبر سیاه‌جامگان خراسان، دست امویان را از حکومت کوتاه کردند، تعلق خاطر و گرایش بسیاری به پذیرش و کاربرد برخی از آداب و رفتارها و عناصر فرهنگ ایرانی نشان دادند. پوشیدن جامه‌هایی به شکل و رنگ و سبک دوخت پوشاک رسمی بزرگان ایرانی از آدابی بود که خلفای عباسی از ایرانیان اخذ کردند. مثلاً پیش از اینکه خلیفه معتصم (حک‌ ۲۱۸-۲۲۷ق/۸۳۳-۸۴۲م) بر روی کار آید، آستینهای قبای مردان گشاد بود. او به رسم مردم ایران آستین قبایش را تنگ کرد و کلاه چهارگوشه بر سر نهاد. مردم عرب نیز به پیروی او چنین کردند.

جعفر برمکی (۱۵۰-۱۸۷ق/۷۶۷-۸۰۳م)، وزیر ایرانی هارون‌الرشید، رواج‌دهندۀ پیراهن یقه‌گرد ایرانی در جامعۀ عرب آن روزگار بود که خوب جا افتاد و مورد پذیرش قرار گرفت.

قَلَنسوه، کلاهی دراز به‌شکل مخروط یا مخروط ناقص که به‌آن قلنسوۀ طویله هم می‌گفتند، تقلیدی از کلاههای بلند پادشاهان ایران بود. می‌گویند منصورخلیفۀ عباسی(۱۳۶- ۱۵۸ق/ ۷۵۳-۷۷۵م) پوشیدن این کلاه ایرانی را در میان عرب رسم کرد.

در گذشته ایرانیان در حفظ پوشاک سنتی و استمرار سبک پوشش خود پایبندی بسیاری نشان می‌دادند. بنابر گزارشهای سیاحتگران خارجی در دورۀ صفوی، لباسهای مردم آن عصر با لباسهای مردم دوره‌های پیش چندان تنوع و تغییری را نشان نمی‌داد. شاردن ایرانیان را درحفظ پوشاک سنتی خود و تغییر ندادن رنگ یا نوع پارچه یا سبک دوخت آن محتاط‌ترین و دوراندیش‌ترین مردم جامعه‌های جهان می‌انگارد. وی می‌گوید: لباسهای دورۀ تیموری موجود در خزانۀ شاه با لباسهای مردم دورۀ کنونی (نیمۀ دوم سدۀ ۱۱ق)، تغییر چندانی از لحاظ شکل و دوخت نکرده است.

در دورۀ قاجار کلاه چهارگوشۀ رایج در دورۀ افشاریان منسوخ شد و جایش را کلاه بلند پوستی سفید گرفت. گفته شده که کلاه چهارگوشه نمادی از سلطۀ سیاسی نادرشاه بر سراسر ۴ کشور ایران، افغانستان، هندوستان و ترکستان بوده است. برخی نیز برآن‌اند که این نوع کلاه احتمالاً به بیعت نادر با اهل سنت و به ۴ خلیفۀ راشدین در اسلام اشاره داشته است.

محمدشاه قاجار(سل‌ ۱۲۵۰-۱۲۶۴ق/۱۸۳۴- ۱۸۴۸م) نخستین‌شاه قاجار بود که به نامناسب بودن لباس نظامی سپاهیان ایران در میدان نبرد پی برد و به فکر اصلاح و تغییر آن افتاد. از نوآوریهای او دستور ابداع «لباس متعارف کارکنان دربار» و تغییر لباس سنتی سپاهیان در جنگ هرات به لباس متحدالشکل نظامی بود.

در دورۀ ناصری، وزیر جنگ او، محمدخان قاجار، پس از میرزا آقا خان، نخستین سرداری بود که لباس رسمی خود را تغییر داد و لباس کوتاه ملیله‌دوزی و سردوشی‌دار را برگزید و همان کلاه کوتاه دو رویۀ خراسانی به طول یک چارک را برسر گذاشت. اهل نظام کم‌کم به او تأسی کردند و جبه و شال کلاه در لباس رسمی این طبقه ازمیان رفت و این لباسها به اهل قلم تخصیص یافت.

لباس زنان ایرانی تا پیش از مسافرت ناصرالدین شاه به فرنگ عبارت بود از پیراهنی کوتاه و اَرخالقی از آن کوتاه‌تر که برای پوشاندن بالاتنه به‌کار می‌رفت و زیرجامه‌ای که تا پشت قدمها را می‌پوشاند. در زمستان کُلجه‌ای هم برای حفظ از سرما بر آن اضافه می‌شد. سرپوش زنان هم چارقدی بود که سر و موهای بلند آنها را می‌پوشاند. وقتی که می‌خواستند از خانه بیرون بروند، چاقچوری که زیرْجامه در آن بگنجد، بر پا و چادری سیاه بر سر و روبندی از پارچۀ سفید با قلّابۀ جواهر که از پشت کلّۀ آنها می‌درخشید، به صورت می‌زدند. نقاب مویی هم به خانم کربلاییها و پیرزنها اختصاص داشت.

 

زني از دورۀ قاجار با پوشاک بيرون از خانه، چادر کمري و چاقچور و روبندۀ کنار زده

 

سفرهای ناصرالدین شاه و برخی رجال درباری و مملکتی به اروپا، فرستادن گروههای دانشجو، سفیر و ایلچی به فرنگستان، آمدن سفیران، گروههای سیاسی ـ نظامی، بازرگانی و سیاحان با خانواده‌هایشان به ایران و اقامت در شهر تهران و شهرهای بزرگ دیگر و رفت و آمد با خانواده‌های رجال و اعیان و اشراف، تأسیس مدرسۀ دارالفنون و جز آن موجبات ارتباطات اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی میان ایرانیان و اروپاییان را روز به روز بیشتر کرد. نتیجۀ این ارتباطات و تماسها تأثیری بود که فرهنگ غربی بر شیوۀ زندگی، رفتار، اندیشه و آداب و رسوم ایرانیان گذاشت و در پی آن تغییراتی در نوع پوشش سنتی مردم، به‌ویژه لباسهای خانواده‌های درباری، حکومتی، لشکری و کشوری پدید آورد.

سفر ناصرالدین شاه به روسیه و دیدن جامۀ رقصندگان تماشاخانه‌های پترزبورگ و مسکو که شلواری کشباف و چسبان و نازک بر پا و زیرجامه‌ای چتری و کوتاه روی آن می‌پوشیدند، او را سخت مجذوب کرد و در بازگشت به ایران زنان حرمسرای خود را به دوختن و پوشیدن چنین جامه‌هایی واداشت.

هانری دالمانی که در زمان مظفرالدین شاه (سل‌ ۱۳۱۳-۱۳۲۴ق/۱۸۹۶-۱۹۰۶م) در ایران به‌سر می‌برده است، در سفرنامه‌اش به رواج جامه‌های اروپایی در تهران اشاره می‌کند و می‌نویسد: پاره‌ای از بانوان به لباسهایی اروپایی تمایل نشان می‌دادند. همو خیاطان و طراحان اروپایی، به‌ویژه خیاطان فرانسوی را که به تهران آمده بودند، عامل شیوع لباسهای غربی در میان تهرانیها، و کفشهای زنان اعیان و بزرگان را تقلیدی از کفشهای چرمی کوچک و سیاه رنگ اروپایی می‌داند.

پس از مشروطیت و تحولات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در جامعه و خیزش جنبشهای آزادی‌خواهی و روشن‌فکری و تشویق و ترغیب مردم، به‌ویژه زنان به تحصیل و کارهای اجتماعی و اقتصادی بیرون از خانه، توسعه و فزونی مدارس دخترانه، ورود بی‌حد و حصر اجناس و اقمشه و البسۀ گوناگون خارجی به ایران و آمدن دوزندگان و طراحان مد اروپایی به تهران و دهها واقعه و تحول دیگر در نیمۀ نخست سدۀ ۱۴ش، تجددگرایی و گرایش به فرهنگ غربی و تحول و تنوع در کیفیت و سبک‌پوشاک، به‌ویژه پوشاک نخبگان و تحصیل‌کردگان شهرنشین را در پی‌داشت.

تغییر لباس سنتی مردان از جلیقه و سرداری به کت و شلوار غربی کم‌کم از دورۀ احمدشاه قاجار (سل‌ ۱۳۲۷-۱۳۴۴ق/ ۱۹۰۹-۱۹۲۵م) شروع شد. کت و شلوار به تدریج جزو پوشش متعینان درآمد و لباس دومشان شد. همین متجددان گاهی سرداری یا مرادبگی (ردایی منسوب به مرادبیگ، یکی از رؤسای ایل قجر)، را همچنان روی آنها می‌پوشیدند.

مردم جامعه‌های شهرنشین، به‌ویژه زنان شهرنشین، از دیرباز در پایبندی به قیود اجتماعی و فرهنگی و ارزشها و ملاکهای بـومی و سنتـی، همچـون مـردم جـامعـه‌های ایـلی ـ عشیره‌ای و روستایی استوار نبوده‌اند. توانایی اقتصادی و مالی نسبتاً خوب خانواده‌های شهری و ارتباطات گسترده‌تر آنها با جهان بیرون و آزادیهای نسبی برخاسته از فرهنگ خاص شهرنشینی، امکان و فرصت تفنن و تنوع در نوع، رنگ، شکل و دوخت لباس را برای آنها فراهم آورده بوده است.

هم‌زمان با شکل گرفتن سلطنت پهلوی، رسماً اندیشۀ تغییر لباس سنتی مردان و زنان در برنامۀ کار قرار گرفت. مجلس شورای ملی در ۶ دی ماه ۱۳۰۷ لایحۀ دولت رضا شاه دربارۀ یکسان‌سازی پوشش مردان با عنوان «قانون متحدالشکل نمودن البسۀ اتباع ایران در داخلۀ مملکت» را تصویب کرد و این قانون در ۱۰ دی ۱۳۰۷ به توشیح رسید. قانون مزبور در ۴ ماده، تنظیم و زمان اجرای آن اول فروردین ماه ۱۳۰۸ تعیین شد. در مادۀ دوم این قانون ۸ گروه از قشرهای مختلف مردم از تبعیت از آن مستثنا شده بودند. دولت نیز نظام‌نامۀ متحدالشکل کردن البسه را برای مردم شهر و قصبات در ۳ فصل و ۲۰ ماده در ۸ بهمن ماه ۱۳۰۷ به تصویب رساند.

بنا بر مصوبۀ قانونی تمام کارکنان دولت از قضایی و اداری مکلف شده بودند تا در غیرهنگام اشتغال به کار دولتی لباس متحدالشکل بپوشند.

طبقات هشت‌گانۀ مستثنا از قانون با قید برخی شرایط عبارت بودند از مجتهدان، مراجع امور شرعیۀ دهات و قصبات، مفتیان اهل سنت و جماعت، پیش‌نمازان مساجد، محدثان، طلاب علوم فقه و اصول، مدرسان فقه و اصول و حکمت الاهی و روحانیان ایرانیان غیرمسلمان.

بنا بر امریۀ رضا شاه همۀ مقامات دولتی موظف شدند لباسهایی بپوشند که از پارچه‌های محلی ایرانی‌بافت دوخته شده باشد. از این‌رو، در سالگرد تاج‌گذاری شاه در ۵ اردیبهشت ماه ۱۳۰۹ش/ ۲۴ آوریل ۱۹۳۰م هیئت سیاسی ایرانی با لباسی که از پارچۀ پشمی بومی‌بافت دوخته شده بود، در مراسم شرکت کردند.

رضا شاه پس از دیدار رسمی از ترکیه در ۱۳۱۳ش و تأثیرپذیری از برنامه‌های نوسازی آتاتورک، به تغییر لباس سنتی ایرانی بیش از پیش شایق شد. از این رو، بنا بر فرمانی در تیر ۱۳۱۴ به سرگذاشتن کلاه لبه‌دار به اسلوب اروپایی به جای کلاه پهلوی که شبیه کلاه کپی فرانسوی بود و خود او قبلاً آن را باب کرده بود، برای تمام مردان اجباری گردید. در همین سال دستور کشف حجاب از زنان را صادر کرد و زنان آموزگار و دختران مدرسه از رفتن به مدرسه با چادر منع شدند. سرانجام در ۱۷ دی ۱۳۱۴ش/ ۸ ژانویۀ ۱۹۳۶م شاه همراه ملکه و دو دختر بزرگش ــ که بی‌پوشش سر و ملبس بـه جامۀ اروپایی بودند ــ در جشن فارغ‌التحصیلی مدرسۀ عالی دخترانۀ تهران شرکت کرد و در مورد محرومیت زنان و دادن آزادی به آنها و سودمندی کشف حجاب سخنانی گفت.

 

تغییر و تحول لبـاس در میان عشایر ایـران

اقـوام ایـلـی ـ عشیره‌ای و روستایی ایران نیز در پی ارتباط روزافزون جامعه‌هایشان با جامعه‌های متحول شهری و رفت و آمد به شهرها و داد و ستدهای اقتصادی بازارهای شهری از تحولات فرهنگی و تغییر وتنوع در پوشاک بومی و سنتی‌شان بر کنار نماندند. تغییر و تنوع در شکل و رنگ لباس در میان ایلات و عشایر به صورتی محدودتر و کم‌رنگ‌تر از تغییرات در جامعه‌های شهری روی داد و زنان عشایر اگرچه نتوانستند در برابر جنس، رنگ و نقش و نگار زمینۀ پارچه‌هایی که بازار شهرها به جامعۀ آنها تحمیل می‌کرد، مقاومت کنند، اما در نـگهداشت و تـداوم طرح و اسلـوب جامه‌های قومی ـ سنتی‌شان کم و بیش مقاومت و پایداری نشان داده و می‌دهند.

 

قشقایی

لباس قشقایی چنان‌که گفته شد، نمادی بود از هویت ایل قشقایی که افراد این ایل را از غیر آنان متمایز می‌کرد. سبک لباس امروز آنها به سبب تأثیرات خارجی و نفوذ سلیقه‌های بیرون از ایل در طول زمان تغییراتی کرده است. زنان لباسهای خود را از پارچه‌هایی که از بازارهای شهر می‌خرند، می‌دوزند و به آنچه بازار به آنها عرضه می‌کند، وابسته‌اند. جامه‌های قشقایی از منسوجات صنعتی و کارخانه‌ای شهرها ست و سلیقه‌شان تا حدودی برگرفته از آموزه‌های بازاریان و سوداگران سیار پارچه فروش. برخی از جامه‌ها، مانند جبۀ نمدی، کلاه و کفش آنها را نیز پیشه‌وران ماهر غیرقشقایی تهیه می‌کنند.

کُیْنَک (پیراهن)، ارخالق آستردار بلند و آستین گشاد ساده یا گلدار، تنبان سیاه کتانی، شال کمر که روی ارخالق می‌بستند، و گیوۀ ملکی ساخت آبادۀ شیراز برخی از جامه‌های سنتی مردان قشقایی را تا پیش از ۱۳۰۷ش/ ۱۹۲۸م تشکیل می‌داد. پس از تصویب قانون متحدالشکل شدن لباس، از عشایر خواسته شد تا لباسهای سنتی خود را کنار بگذارند. مردان قشقایی از آن پس کت و شلوار پوشیدند و کلاه پهلوی بر سر گذاشتند. پس از خلع رضاشاه در ۱۳۲۰ش و رفع ممنوعیتها در پوشیدن لباسهای سنتی، مردان به پوشیدن همان لباس کت و شلوار و پیراهن سبک اروپایی ادامه دادند و فقط گاهی در مراسم عروسی لباسهای سنتی خود را می‌پوشیدند.

 

لـر

در میان جامعۀ لر لرستان تغییر و تحول در پوشاک از مدتها پیش روی داده است. در گذشته، پوشاک زنان و مردان از پارچه‌های الیاف طبیعی، مانند پشم و پنبه بود و به‌گونه‌ای دوخته می‌شد که با دگرگونیهای دما و شرایط آب و هوایی محیط زندگی و مسیر کوچ مطابقت می‌کرد. لباسها معمولاً چند لایه و گشاد دوخته می‌شدند تا در برابر گرما و سرما عایق باشند، اما لباسهای امروزی آنها همه از الیاف مصنوعی است و ویژگیها و امتیازات جامه‌های سنتی بر آنها صدق نمی‌کند. مثلاً زنان لر هُلیلان لرستان در این زمان پوشیدن جامه‌های سیاه و تیرۀ سنتی را کنار گذاشته‌اند و به جای آنها جامه‌های رنگارنگ کتانی یا نایلونی می‌پوشند. گاهی با این جامه‌های جدید جلیقۀ سنتی که رویش سکه و طلسم بسیار زیادی دوخته‌اند، بر تن می‌کنند. به هنگام بیرون رفتن از خانه، مثلاً رفتن به زیارت امام‌زادگان معمولاً چادر بر سر می‌افکنند. در مواقع دیگر، چادر را مانند شال بر دور کمر خود می‌پیچند. برخی زنان لر هم شلوار تنگ و چسبان بگی می‌پوشند.

امروزه از روی جامه‌های زنان لر نه می‌توان همچون گذشته به پایگاه اجتماعی یا وضعیت تجرد و تأهل آنها پی برد و نه می‌توان علامت و نشانی دقیق از هویت ایلی و موقعیت مکانی آنها یافت.

 

بختیاری

در ۱۰۰سال گذشته تغییراتی در پوشاک سنتی لرهای بختیاری، به‌ویژه پوشاک مردان ایل روی داده است. در ۱۳۰۸ش که مردان بختیاری را از پوشیدن لباس سنتی منع کردند، پوشیدن کت به سبک اروپایی در میان آنها رواج یافت.

بنا بر‌ گزارشی از زمان پیش از جنگ جهانی اول، مردان بختیاری پیراهن یقه‌داری به نام «جُمَه» (= جامه) می‌پوشیدند که در یک طرف سینه تکمه می‌خورد. این پیراهن امروزه کاملاً منسوخ شده، و جای آن را پیراهن سبک غربی گرفته است که آن را از بازار می‌خرند.

برخلاف مردان، زنان بختیاری کمتر تسلیم تجدد و مد شده‌اند. آنها چادر به سر نمی‌کنند و به جای آن روسری سنتی مخصوصی بر سرشان می‌بندند؛ اما وقتی به شهر می‌روند چادر به سر می‌افکنند. این روسری از دو عنصر تشکیل و به هم ملحق شده است: یکی «لَچَک»، که سربندی مخملی آینه‌کاری شده است. لچک بالا و پشت سر و گوشها را می‌پوشاند و در زیرچانه با دو روبان بسته می‌شود. دیگری «مِیْنا»، چادری نازک و سبک به طول ۲ تا ۵ متر و پهنای یک متر است. مینا رنگی زنده و روشن دارد. یک سر آن را با سنجاق به قسمت پشت لچک می‌بندند و سر دیگر را به جلو سینه و در زیر چانه می‌آورند و با آن سینه و شانه‌ها و اطراف صورت را می‌پوشانند و دوباره آن را به پشت سر می‌برند و به لچک می‌بندند.

 

لرکهگیلویه

پوشاک مردان ایلات لر کهگیلویه در گذشته اینها بود: «جُقَه»‌ (جُبّه)، «دَلْگ» (جامه‌ای بلند و گشاد که روی لباسها پوشند)، شال کمر سفید یا کرم رنگ، پیراهن بدون یقه و آستین گشاد، شلوار و زیرشلوار، گیوه یا «ملکی» سفید و نوع معروف آن «قلاتی» که رویه‌ای از پنبۀ تاب داده و تخت چرمی یا لاستیکی دارد، کلاه کاسه مانند از پشم گوسفند به رنگ خاکستری یا مشکی و نوع معروف آن کلاه «کار محمود» و شب‌کلاه پشمی به رنگ خاکستری یا کرم.

لباسهای سنتی قدیم زنان اینها بوده است: دستمال لاکی یا چارقد لاکی و لچک ابریشمی مشکی با راه‌راههای قرمز، دلگ یا ارخالق مخملی به رنگهای بنفش، قرمز، سبز و مشکی، با آستر چیت گل‌دار و آستین تنگ و چسبان، «جُمَه» (جومه = جامه)، پیراهن بلند که پای آن تا قوزک پا می‌رسد و در دو پهلویش چاک دارد، زیرپوش نازک با آستین کوتاه و دوچاک در پهلو، «تُمْبون» یا «زِرجومه» (زیرجامه) که نقش دامن را دارد و از چند لایه پارچه به طول ۷ تا ۲۰ متر به رنگهای مختلف دوخته می‌شود و سرانجام، سرپاییهای صندلی یا لاستیکی و کفشهای چرمی.

امروزه به جای پوشاک سنتی مردان ایلات کهگیلویه کت و پیراهن از نوع چینی و کُره‌ای، زیرپوش کش‌باف و زیرشلوار نخی یا نایلونی، کفش ملی (کفشهای کارخانه‌دوز) یا کفشهای پارچه‌ای رویه سفید از نوع چینی و یا کفشهای لاستیکی مشکی رنگ مرسوم شده است. مردان لر فقط در میهمانیها شلوار می‌پوشند.

جامه‌های زنان، بجز دستمال لاکی و لچک که دیگر به کار نمی‌روند، کمتر دستخوش تغییر شده است و هنوز کم و بیش همان لباسهای یاد شده را می‌پوشند، با این تفاوت که رنگ آنها تندتر و شادتر شده است.

 

جامۀ سوگ و شادی

دو رنگ سفید و سیاه در فرهنگ ایرانی و اسلامی نقش کلیدی و مهم دارند. میان این دو رنگ فاصله و تقابل معنوی و اعتقادی وجود دارد. ایرانیان سپیدی را با نور و روشنایی، و سیاهی را با ظلمت و تاریکی قرین و سپیدی و سیاهی را نماد نور و ظلمت می‌دانستند. در سپیدی زندگی،گشایش، خوشبختی و شادابی، و در سیاهی مرگ، تنگی، بدبختی‌و غم وماتم می‌انگاشتند. از این‌رو‌، زنی را که در زندگی زناشویی خوشبخت و نزد شوهر و خانوادۀ شوهر عزیز و محبوب بود، «سفیدبخت» و زنی را که خوار و ذلیل و نگون‌بخت بود، «سیاه‌بخت» می‌خواندند.

در آیین مزدیسنا، سپیدی را رنگ‌ ایزدی و جایگاه فرشتگان و ارواح نیک سود رسان، سیاهی را رنگ اهریمنی و پناهگاه دیوان و ارواح شریر آسیب‌رسان می‌انگاشتند.

بنا بر اسناد مکتوب تاریخی، مردم ایران و برخی از کشورهای اسلامی در مجالس سوگواری و ماتم و عزا و مناسک عبادی در برخی از حوزه‌های جغرافیایی ـ فرهنگی جامۀ سفید، و در برخی حوزه‌های دیگر جامۀ سیاه یا نیلگون و کبود می‌پوشیده‌اند. پوشیدن جامۀ سفید یا سیاه در مناسک دینی و مراسم سوگ، بستگی به فرهنگ خاص مردم جامعه‌ها و نوع تلقی آنها از مرگ و آموزشهای دینی و چگونگی پندارشان دربارۀ رنگ سفید و سیاه داشته است.

در میان زردشتیان، پوشیدن جامۀ سفید در مراسم و تشریفات دینی و هنگام تشییع جنازۀ مرده از کارهای بایسته و نیک به شمار می‌رفته است. هنوز هم پیروان دین مزدیسنا به شیوۀ سنتی نیاکان خود عمل می‌کنند. مثلاً «نَساسالار» (در اوستایی: «نَسوکَش»، در پهلوی: «نساکش») که مرده را در دخمه می‌گذارد و مأمور تدفین مردگان است، با همراهان خود همه جامۀ سفید بر تن می‌کنند و در آتشکده با تن‌پوش، کلاه و پنام (دهان بند) سفید رنگ حضور می‌یابند.

ایرانیان به هنگام سوگند یادکردن جامۀ سفید می‌پوشیدند. سیاوش برای سوگند خوردن و اثبات بی‌گناهی خود لباس سفید پوشید و از آتش گذر کرد. فردوسی به آمدن سیاوش به نزد پدر «با جامه‌های سپید» اشاره می‌کند. در اجرای مناسک دینی، مانند گاهنبارها، موبد و مردان سالخوردۀ همراه او جامۀ سفید بر تن می‌کردند.

برپایۀ برخی از گزارشها در سده‌های ۴ و ۵ق، ایرانیان مسلمان برخی از حوزه‌های جغرافیایی، در مجالس ماتم و سوگواری با جامۀ سفید شرکت می‌کردند. بیهقی در وصف چگونگی سوگواری امیرمسعود غزنوی در «رسم تعزیت» خلیفه القادر باللٰه می‌نویسد: امیر ۳ روز به ماتم نشست و بار داد. در این ۳ روز«با دستار و قبا بود سپید و همۀ اولیا و حشم و حاجبان با سپید آمدند».

سنت پوشیدن جامۀ سفید در مجالس عزا در میان مسلمانان برخی از سرزمینهای دیگر جهان نیز معمول بوده است؛ مثلاً در اندلس رنگ جامۀ عزا سفید بود.

در بیشتر حوزه‌های جغرافیایی ـ فرهنگی ایران و جهان اسلام رنگ سیاه را نماد و نشانۀ مرگ و ماتم گرفته‌اند و برای نشان دادن آن، لباس سیاه یا کبود که رنگی نیلگون و آسمانی بود، می‌پوشند و به سوگ می‌نشینند. سنایی گوید: «جامۀ غم، کبود نیک آید». جامۀ سیاه و کبود ماتم در فرهنگ ایران به «جامۀ تلخ»، «جامۀ قطران» و «جامۀ سوسنی» معروف بوده است.

رودابه در مرگ سهراب برای نشان دادن سوگ خود جامۀ نیلگون می‌پوشد. فردوسی گوید: بپوشید پس جامۀ نیلگون/ همان نیلگون غرق گشته به خون. فریدون در سوگ ایرج جامۀ کبود و سیاه بر تن می‌کند و کلاه از سر برمی‌دارد و برکناری می‌افکند: همه جامه کرده کبود و سیاه/... .

قاآنی در داستان صبّاغ نابکار، پاسخ او را به مشتری چنین نقل می‌کند: «جامۀ نیلی درخور ماتم‌زدگان» است. بعد می‌نویسد: چون رنگرز «این رنگ را به فال بد» می‌انگارد، از رنگ کردن جامۀ او سرباز می‌زند.

پادشاهان آل بویه نیز به هنگام سوگواری جامۀ سیاه می‌پوشیدند. در مجلس عزاداری عضدالدوله در محرم ۳۷۳/ ژوئن ۹۸۳، پسرش، ابوکالیجار مرزبان(صمصام‌الدوله) جامۀ سیاه بر تن کرد. مردم شیراز در سوگ ابوشجاع، فرزند صمصام‌الدوله در ۳۸۸ق/ ۹۹۸م، همه سیاه پوشیده بودند. در عزای ملی که به مناسبت مرگ هزاران تبریزی در زلزلۀ شهر تبریز در ۴۳۴ق/۱۰۴۳م، برپا شده بود، امیر شهر که جان به سلامت برده بود، سیاه پوشید و به رسم آن روز بر روی نمد پاره نشست. در عراق و بسیاری نواحی دیگر هم در سده‌های نخستین هجری لباس سیاه علامت ماتم بوده است.

به گزارش برخی سیاحتگران، در سدۀ ۱۲ق مردان کلاهی پارچه‌ای که حدود ۲۵ سانتی‌متر بلندی داشت و سطح بالای آن چهار گوشه بود، بر سر می‌گذاشتند. رنگ این کلاه همچون قطعات دیگر لباسشان سرخ بود. فقط در مراسم سوگواری لباس و کلاه به رنگ آبی پررنگ )یا کبود) می‌پوشیدند.

درمیان ایلات و عشایر ایران نیز رسم است که زنان در مراسم سوگ و ماتم معمولاً یک قطعه جامۀ سیاه یا کبود بر تن بکنند و مردان جامه و کلاهی سیاه بر سر بگذارند تا واقعۀ مرگ را نشان دهند. مثلاً زنان بختیاری در سوگها به جای لچک و مِیْنای رنگارنگ، کولوکی (روسری) سیاه رنگ بر سر می‌بندند. زنان بلوچ با همان لباس سیاهی که همیشه بر تن دارند، به مراسم «پورسان» (پُرسان: عزا) می‌روند و مردان منسوب به مرده عمامۀ سیاه رنگ به سر می‌بندند. زنان در حوزۀ فرهنگی هرمزگان به هنگام مناسک خاک‌سپاری چادر سیاه به‌سر می‌کنند.

در مجالس و مراسم شادی و سرور، مانند اعیاد و عروسیها، معمولاً رنگ سفید و رنگهای شاد سرخ و سبز و زرد، نشانه و نماد شادمانگی بوده‌است. از این‌رو، در جامعۀ ایران و جامعه‌های اسلامی زنان با پوشیدن جامه‌های سفید و الوان، به‌ویژه سرخ در مجالس عروسی و شادی شرکت می‌کردند. لباسهای مخصوص شادمانگی را «جامۀ عید» یا «جامۀ عیدی» و «جامۀ نوروز» می‌نامیدند که جامه و قبایی سرخ رنگ بود.

در قدیم عروس را جامۀ الوان می‌پوشاندند. مثلاً در تهران چاقچور تافته به پای عروس می‌کردند و چادر اطلس سفید یا پشت گلی بر سرش می‌انداختند. یک توری بلند گلدوزی شده روی سر و صورتش می‌کشیدند. یک چارقد بزرگ هم دور سر و گردن و گلویش می‌بستند. در آذربایجان معمولاً یک پارچه یا توری سفید به‌عنوان نماد عروس ــ که به آن «دوآغ» یا «دوآخ» می‌گفتند ــ روی سر و صورت و لباسهای الوانش می‌انداختند؛ از همین‌رو، وقتی مادران می‌خواستند دختران خود را نفرین کنند، می‌گفتند: امیدوارم «سیاه دوآغ» گردی و آیینۀ بختت «کاس» (تیره) شود.‌ در همدان روی سر عروس روسری قرمز یا لاکی، و در بوشهر شال سفید یا سبز می‌اندازند. در فارس بر کمر داماد شال سبز رنگ و به دور گردنش دستمال چهارگوش ابریشمی سبز می‌بستند و رنگ سبز را نشانۀ سبز بختی]زندگی و زایایی[ می‌دانستند. در شاهرود لباس سفید بر تن عروس می‌کنند.

 

وجه نمادین پوشش زنان

در نظـام ارزشـهـای فـرهنگـی ـ قومی و فرهنگی ـ دینی در جامعه‌های سنتی اسلامی و ایران، پوشش زنان نماد نجابت، عفت، عزت و حیا و از عاملهای حفظ کیان خانواده، طایفه و قبیله انگاشته شده است. تا زمانی که نظام سنتی ارزشهای قومی ـ دینی پوشش را حفاظ لازم برای تداوم این نمادها و استوار نگهداشتن روابط خانوادگی در جامعه می‌شناخت و بر ذهنیت جامعۀ سنتی تسلط داشت، کنار نهادن پوششهای کهن و سنتی، مانند نقاب، برقع و چادر ضد ارزش و عامل فروپاشی کیان زن و خانواده به‌شمار می‌رفت. پس از تحولات اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی در این جامعه‌ها و سست شدن ارزشهای نمادین سنتی کهن در میان جامعۀ زنان سنت‌گریز و جای‌گزینی ارزشهای نوین فرهنگی ـ دینی، این تفکر و باور تعمیم یافت که تنها پوششهایی چون برقع، نقاب و چادر فی‌نفسه نمی‌توانند نگه‌دارندۀ عصمت، پاک‌دامنی و تقوای زن باشند، بلکه پوششهایی که بتواند بر طبق معیارهای اسلامی اعضایی از بدن را که پوشاندن آنها واجب است، بپوشاند، قدرت حفظ کرامت زن مسلمان را دارد. بنا بر گفتۀ مرتضى مطهری «پوشیده بودن زن در همان حدودی که اسلام تعیین کرده است، موجب کرامت و احترام بیشتر او ست، زیرا او را از تعرض افراد جلف و فاقد اخلاق مصون می‌دارد».

 

زني عرب با عباي مشکي و پيراهن گل‌دار و روبندۀ سياه

 

برخی از پژوهشها نشان می‌دهد که خاستگاه پوشش و حجاب در جهان اسلام به پیش از دورۀ اسلامی می‌رسد و کم و بیش در میان اقوام حاشیۀ جنوبی مدیترانه، مانند یونانیان و نیز ایرانیان رایج بوده است. در این میان، تنها استثنا مصریان و یهودیان بوده‌اند.

غلبۀ ایرانیان و یونانیان بر مصر از مقام و منزلت زنان اشرافی مصر کاست و به دنبال آن، رسم و آداب مستورگی و پوشش را در حدود سدۀ ۳ق‌م در میان، این زنان رواج داد.

پوشش زنان مسلمان نمادی از عقاید اسلامی بوده است. این نوع پوششی که زنان پذیرفته و می‌پوشند، تقریباً همچون یک نشان آرمانی نشان‌دهندۀ نجابت و پوشیدگی اهمیت دارد. زنان مسلمان در واقع از جهان دوری نگزیده‌اند. در این زمان، شمار بسیاری از این زنان در میان دانشجویان، زنان جوان کارگر و امثال آنها حضور دارند و به فعالیتهای سیاسی نیز می‌پردازند. همچنین پوشاک بیشتر زنان مسلمان امروزی، دیگر همان لباس سنتی کهن نیست، بلکه لباس جدید باب روز است.

 

دو نوع برقع و بطولۀ سوزن‌کاري و منجوق‌دوزي زنان شبه‌جزيرۀ عربستان

 

برقع یا نقاب و چادر که پوشش‌دهندۀ اندام یا اندامهایی از زن است، از ارکان پوشش زن به‌شمار می‌آمده است. گزارش سیاحان قدیم اروپایی از سرزمین و مردم ایران و نقاشیهای بومی ایرانیان نشان می‌دهد که زنان عشایر ایرانی پوشش (چادر و برقع و...) نداشته‌اند. مینیاتورهای بازمانده از دورۀ آغازین پادشاهی صفوی که با حمایت قبایل کوچندۀ ترک به قدرت رسیدند و تشیع را مذهب رسمی ایران کردند، بسیاری از زنان را بدون پوشش نشان می‌دهد. در اواخر عصر صفوی، با رشد یافتن طبقات مذهبی، زنان به‌طور چشمگیری پوشیده و مستوره شده بودند. در صورتی که پیش از دورۀ صفوی، گروهی از زنان در نواحی جنوب سرزمین ایران، نوعی پوشش داشتند که سراسر بدنشان و یا فقط چهره‌شان را می‌پوشانده است. ابن بطوطه که در سدۀ ۸ق به ایران آمده است، در سفرش به شیراز در وصف زنان شیرازی می‌نویسد: زنان به هنگام بیرون رفتن از خانه، خود را می‌پوشانند و با برقعی که بر رخ می‌افکنند، چهرۀ خود را پنهان می‌دارند، چنان‌که هیچ اندامی از تن آنان نمایان نمی‌شود.

در سرزمین ماوراءالنهر، برقع به نوعی پوشش یا روپوش می‌گفتند که همۀ اندام زنان را می‌پوشانده است. از این‌رو، این برقع فقط حجاب چهره نبوده است.

فریزر در سفر به خراسان می‌نویسد، زنان با چادر یا پارچه‌ای ابریشمین که برقع نامیده می‌شود، سرتاسر بدن خود را می‌پوشانند، ولی روی چشمهایشان شکافهای کوچکی به شکل توری هست. او این رسم را رایج میان زنان شهری می‌داند و می‌گوید زنان روستایی چهرۀ خود را گشوده می‌گذارند. این نوع چادر یا برقع زنان قدیم در خراسان، مانند «چادَرْ» رایج میان زنان پشتون است، که به ردا می‌ماند و شکافی باتوری در برابر چشمان دارد. نوع دیگر آن را «بُقْرا» (= برقع) و در هرات «بُرْقُع» و در کُندوز «پَرَنجی» می‌نامند. این نوع چادرها اصولاً جامۀ زنان شهر به‌شمار می‌رفته است.

زنان سواحل خلیج‌فارس و دریای عمان برقعهایی به شکل و رنگ مختلف به‌کار می‌برند. نوعی برقع خاص نیز در میان زنان بخشهایی از حوزۀ هرمزگان به‌کار می‌رود که به «بَطُّولَه» (یا بَتوله) معروف است. خاستگاه جغرافیایی بطوله، یا دوره و زمانی که بطوله به هرمزگان آمده است، دقیقاً روشن نیست. بطوله انواع گوناگونی دارد که هریک به نام مکانها و گروههای قومی که هویت از آنها گرفته‌اند، نامیده می‌شوند، مانند «مُقامی»، «جُمیرانی»، «عَربی»، «قَطَری»، «سِکانی» و جز آن.

برقع در برخی از قبایل عرب عربستان و مردم شیخ‌نشینهای خلیج‌فارس و دریای عمان و در میان بربرها نیز به‌کار می‌رفته است و هنوز هم کم و بیش به‌کار می‌رود. در میان زنان طوارق و بربرها، مانند زنان جنوب ایران، برقع هم جنبۀ حجاب و روگیری داشته، و هم برای حفظ چهرۀ زنان از بادهای گرم و موسمی و جلوگیری از تابش آفتاب سوزان بوده است.

در میان اکثر مردم جنوب شرقی عربستان، به‌ویژه میان طبقات کارگر و جمعیت روستایی کشاورز، برقع و مستورگی متداول نبوده است. کار کردن زن در میان این جماعات برای حفظ و تداوم گروه سادۀ خانواده بسیار اهمیت داشته است. از این‌رو، برقع را که مانع کارشان می‌شد، نمی‌توانستند بپذیرند.

به‌جز مآخذ مقاله، منابع سودمند دیگری دربارۀ پوشاک مردم ایران و جامعه‌های اسلامی وجود دارد. در اینجا عنوانها و مشخصات برخی از این منابع برای آگاهی و استفادۀ خوانندگان علاقه‌مند آورده می‌شود: «آثار اقتصادی و فرهنگی مد»، «نگرشی بر وضع لباس جامعه»، «بررسی پیرامون آرمها و نشانه‌های روی لباس»، «رواج پوشش کامل اسلامی»، پژوهش در فرهنگ عمومی، به‌کوشش محسن خردرو و دیگران، تهران، ۱۳۷۸ش؛ امیدی، ناهید، پژوهشی در پوشاک و هنرهای سنتی خراسان؛ دیده و دل و دست، تهران، ۱۳۸۲ش؛ بزرگمهر، شیرین، «بررسی پوشاک در فرایند تحول»، مجموعه مقالات گردهمایی زیبایی‌شناسی کاربردی، تهران، اسفند ۱۳۸۰ش؛ پوشاک در ایران‌زمین (از سری مقالات ایرانیکا)، ترجمۀ پیمان متین، تهران، ۱۳۸۲ش؛ جادر، ولیدمحمود، الازیاء الشعبیة فی العراق، بغداد، ۱۹۷۹م؛ حمامی، حسن، الازیاء الشعبیة و تقالیدها فی سوریة، دمشق، ۱۹۷۱م؛ سلیمان نبیل، اللباس و الزینة فی العالم العربی، بیروت، ۱۴۱۲ق/۱۹۹۲م؛ شهشهانی، سهیلا، تاریخچۀ پوشش سر در ایران، تهران، ۱۳۷۴ش؛ صفار، ابتسام مرهون و دیگران، صور من الحضارة العربیة الاسلامیة، نجف، ۱۹۷۳م؛ ضیاءپور، جلیل، پوشاک زنان ایران از کهن‌ترین زمان تا آغاز سدۀ سیزدهم، تهران؛ همو، پوشاک ایلها و چادرنشینان و روستاییان، تهران، ۱۳۴۶ش؛ همو، پوشاک باستانی ایرانیان از کهن‌ترین زمان تا پایان شاهنشاهی ساسانیان، تهران، ۱۳۴۳ش؛ همو، پوشاک ایرانیان از چهارده قرن پیش تا آغاز دورۀ صفوی، تهران، ۱۳۴۹ش؛ همو، پوشاک مردم ایران، تهران؛ همو، پوشاک هخامنشیها و مادیها در تخت جمشید، تهران، ۱۳۵۳ش؛ همو، «گزارشی از چگونگی و چند و چون تزیین پوشاک در زمان مادها»، هنر و مردم، اردیبهشت و خرداد ۱۳۴۷، شم‌ ۶۷، ۶۸؛ همو، «آیا کلاه شیاردار مشهور به پارسی خاص پارسیان است»، هنر و مردم، آذر و دی ۱۳۴۸، شم‌ ۸۶ و ۸۷؛ همو، «بررسی مدارک مربوط به پوشاک ایران و رسیدگی به نوشته‌ها و نظریات شرق‌شناسان در این باره»، هنر و مردم، اسفند ۱۳۶۴، شم‌ ۶۵؛ عابدین، علیه، موسوعة تطور ازیاء العالم عبر العصور، قاهره،۲۰۰۱م؛ مشیرپور، میرمحمد، تاریخ تحول لباس در ایران از آغاز تا اسلام، مشهد، ۱۳۴۶ش؛ مصری، آمال، ازیاء المرأة فی العصر العثمانی، قاهره، ۱۴۱۹ق/ ۱۹۹۱م؛ نظام‌الدین قاری، محمود، دیوان البسه، به کوشش محمد مشیری، تهران، ۱۳۵۹ش؛ نیز:

 

Colyer, R. H., The Art of Arabian Costume: A Saudi Arabian Profile, California, 1994; Goetz, H., «History of Persian Costume», A Survey of Persian Art, ed. A. Pope, London, 1938, vol. V; Scarce, J., Women's Costume of the Near and Middle East, 1987, Weir, Sh., Palestinian Costume, London, 1989.*

 

مآخذ

ابن بطوطه، الرحلة، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م؛ ابن حوقل، محمد، صورة الارض، بیروت،۱۹۹۲م؛ احسن، محمدمناظر، زندگی‌اجتماعی در حکومت عباسیان، ترجمۀ مسعود رجب‌نیا، تهران، ۱۳۶۷ش؛ احمدی، نصر، مرفولوژی کرانۀ گمنام، تهران، ۱۳۶۱ش؛ اصطخری، ابراهیم، مسالک الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۹۲۷م؛ اعتضادالسلطنه، علیقلی میرزا، اکسیرالتواریخ، به کوشش جمشید کیان‌فر، تهران، ۱۳۷۰ش؛ افشار سیستانی، ایرج، «نگرشی بر فرهنگ مردم بلوچستان»، ذخایر انقلاب، تهران، ۱۳۶۷ش، شم‌ ۲؛ امیراحمدیان، بهرام، ایل بختیاری، تهران، ۱۳۷۸ش؛ انجم روز، عباس، برقع‌پوشان خلیج‌فارس و دریای عمان، تهران، ۱۳۷۱ش؛ آنندراج، محمد پادشاه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۶۳ش؛ باستانی‌پاریزی،محمدابراهیم، سیاست و اقتصاد عصر صفوی،تهران،۱۳۶۲ش؛ برهان قاطع، محمدحسین بن خلف تبریزی، به کوشش محمد معین، تهران، ۱۳۴۲ش؛ بلوکباشی، علی، مقدمه بر پوشاک در ایران‌زمین(از سری مقالات ایرانیکا)، ترجمۀ پیمان متین، تهران، ۱۳۸۲ش؛ بهار عجم، لاله تیک چند بهار، لکهنو، ۱۳۳۴ق؛ بیهقی، ابوالفضل، تاریخ، به کوشش قاسم غنی و علی‌اکبر فیاض، تهران، ۱۳۲۴ش؛ پتروشفسکی، ا. پ.، اسلام در ایران، ترجمۀ کریم کشاورز، تهران، ۱۳۶۳ش؛ پورکریم، هوشنگ، «جامه‌ها و هنرهای عامیانه در اینچه برون»، هنر و مردم، تهران، ۱۳۴۸، شم‌ ۷۹؛ تحویلدار اصفهانی، حسین، جغرافیای اصفهان، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، ۱۳۴۲ش؛ جهشیاری، محمد، الوزراء و الکتاب، بیروت، ۱۴۰۸ق/ ۱۹۸۸م؛ چیت‌ساز، محمدرضا، تاریخ پوشاک ایرانیان، از ابتدای اسلام تا حملۀ مغول، تهران، ۱۳۷۹ش؛ حدود العالم، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، ۱۳۴۰ش؛ دالمانی، هانری، سفرنامه از خراسان تا بختیاری، ترجمۀ فره‌وشی (مترجم همایون)، تهران، ۱۳۳۵ش؛ دبیرسیاقی، محمد، «جامۀ سپید در مراسم سوگواری»، پشوتن، تهران، ۱۳۲۷ش، س ۱، شم‌ ۵؛ دزی، راینهارت، فرهنگ البسۀ مسلمانان، ترجمۀ حسینعلی هروی، تهران، ۱۳۴۵ش؛ دهخدا، علی‌اکبر، امثال و حکم، تهران، ۱۳۵۲ش؛ دیگار، ژان پیر، فنون کوچ‌نشینان بختیاری، ترجمۀ اصغر کریمی، تهران، ۱۳۶۶ش؛ ذکاء، یحیى، «جامه‌های پارسیان در دورۀ هخامنشیان»، هنر و مردم، تهران، ۱۳۴۲ش، شم‌ ۱۵؛ همو، «نگاهی به کلاه پارسیان در روزگار هخامنشیان»، هنر و مردم، تهران، ۱۳۴۳ش، شم‌ ۱۳؛ رجبی، پرویز، «لباس و آرایش ایرانیان در سدۀ دوازدهم هجری»، هنرومردم،تهران،۱۳۵۰ش، شم‌ ۱۰۵؛ سهیم، هایده، «لباس و آرایـش یهـودیـان»، تـرجمـۀ پیمـان مـتـیـن، افـق بـیـنـا، تـهـران، ۱۳۸۳، شم‌ ۲۴؛ سیاست و لباس، به کوشش حسین منظور الاجداد، تهران، ۱۳۸۰ش؛ شاه‌مرادی، بیژن، «زنان بختیاری»، مفید، ۱۳۶۶ش، شم‌ ۸؛ شهری، جعفر، تاریخ اجتماعی ایران در قرن سیزدهم، تهران، ۱۳۶۷ش؛ شیخلی، صباح ابراهیم سعید، اصناف در عصر عباسی، ترجمۀ هادی عالم‌زاده، تهران، ۱۳۶۲ش؛ عناصری، جابر، مردم‌شناسی و روان‌شناسی هنری، تهران، ۱۳۶۸ش؛ فردوسی، شاهنامه، چ بروخیم از روی چ فولرس، تهران، ۱۹۶۳م؛ فقیهی، علی‌اصغر، آل بویه و اوضاع زمان ایشان، تهران، ۱۳۵۷ش؛ قاآنی، حبیب‌الله، پریشان، به کوشش اسماعیل اشرف، شیراز، کتاب‌فروشی محمدی؛ کتیرایی، محمود، از خشت تا خشت، تهران، ۱۳۴۸ش؛ کسرائیان، نصرالله و زیبا عرشی، کردهای ایران، تهران، ۱۳۷۲ش؛ کسبیان، حسین، «زندگی قشقاییها»، هنر و مردم، ۱۳۴۱ش، شم‌ ۳؛ کلارک، اما، «معنای رمزی لباس مردانۀ سنتی اسلامی»، ترجمۀ ایرج داداشی، دانشنامه، فصلنامۀ دانشگاه شهید بهشتی، تهران، ۱۳۸۲ش، س ۱، شم‌ ۲؛ کلانتر ضرابی، عبدالرحیم، تاریخ کاشان، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۳۵ش؛ لوگاشوا، بی‌بی رابعه، ترکمنهای ایران، ترجمۀ سیروس ایزدی و حسین تحویلی، تهران، ۱۳۵۹ش؛ متز، آدام، تمدن اسلامی در قرن چهارم، ترجمۀ علیرضا ذکاوتی قراگوزلو، تهران، ۱۳۶۴ش؛ مستوفی، عبدالله، شرح زندگانی من، تهران، ۱۳۷۱ش؛ مطهری، مرتضى، مسئلۀ حجاب، قم، انتشارات صدرا؛ مظاهری، علی، زندگی مسلمانان در قرون وسطى، ترجمۀ مرتضى راوندی، تهران، ۱۳۴۸ش؛ مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۹۰۶م؛ نظری داشلی برون، زلیخا، «پوشاک در باورهای عامیانه»، کتاب ماه هنر، تهران، ۱۳۷۸، شم‌ ۱۷ و ۱۸؛ نیز:

 

Amir-Moez, Y., «The Qashqa’i», The Nomadic Peoples of Iran, ed. R. Tapper and J. Thompson, London, 2002; Baker, P. L., «Politics of Dress», Languages of Dress in the Middle East, ed. N. Lindisfarne-Tapper and B. Ingham, London, 1997; Boyce, M., A Persian Stronghold of Zoroastrianism, Oxford, 1977; id, Zoroastrians, Their Religious Beliefs and Practices, London,1979; Chardin, Ch., Voyages, Paris, 1811; Chatty, D., «The Burqa, Face Cover», Languges of Dress in the Middle East, ed. N. Lindis farne-Tapper and B. Ingham, London, 1994; Digard, J. P., «The Bakhtiari», Normadic Peoples of Iran, ed. R. Tapper, London, 2002; Dupree, N. H., «Clothing XIII, Clothing in Afghanistan», Iranica, vol. V; Elwell-Suton, L. P., Modern Iran, London, 1941; Keddie, N. R., introd. Women in Middle Eastern History, London, 1991; Le Strange, G., The Lands of the Eastern Caliphate, Cambridge, 1905; Mortensen, I. D., Nomads of Luristan, Copenhagen, 1993; Nadjmabadi, Sh., «Clothing XXIII, Clothing the Persian Gulf Area», Iranica, vol. V; Nikitine, B., Les Kurdes, Paris, 1956; Papoli-Yazdi, M. H., «Kurds of Khorāsān», The Nomadic Peoples of Iran, ed. R. Tapper and J. Thompson, London, 2002; Wilber, N. D., Riza Shah Pahlavi, New York, 1975.

علی بلوکباشی

 

نام کتاب : دانشنامه ایران نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 1  صفحه : 1949
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست