آخرین بروز رسانی : سه شنبه
13 خرداد 1399 تاریخچه مقاله
آفریقای جنوبی[۱]
\āfrīqā-ye jonūbī\، جنوبیترین
کشور قارۀ آفریقا با چشماندازهای زیبای طبیعی
و تنوع فرهنگی.
ویژگیهای محیطی
ـ اکولوژیک
موقعیت و ناهمواریها
آفریقای جنوبی از
شمال غربی با نامیبیا، از شمال با بوتسوانا [۲]و زیمبابوه
و از شمال شرقی و شرق با موزامبیک و سوازیلند [۳]هممرز
است. لسوتو [۴]سرزمینی مستقل در بخش شرقی این جمهوری
است که آفریقای جنوبی از همه طرف آن را احاطه کرده است. خطوط
ساحلی آفریقای جنوبی از جنوب شرقی به اقیانوس
هند و از جنوب غربی به اقیانوس اطلس میپیوندد. این
کشور دارای دو جزیرۀ کوچک در شمال قطب جنوب به نامهای پرنس ادوارد و ماریون است
که در اقیانوس هند و ۹۰۰‘۱ کیلومتری
جنوب شرقی کیپتاون قرار دارند. خلیج والویس[۵]،
واقع در ۶۰۰ کیلومتری شمال رودخانۀ اورنج
(ارانژ) در ساحل اقیانوس اطلس که زمانی در تملک آفریقای
جنوبی بود، از ۱۹۹۴ م بخشی از نامیبیا
به شمار میآید.
بیشترین بخش این
سرزمین را دشتی مرتفع با ناهمواریهای فراوان تشکیل
داده است. این دشت را یک دیوارۀ بزرگ کوهستانی
[۶]از نواحی پیرامونی، که اغلب دارای ارتفاع کمتری
هستند، جدا میکند. این دشت تقریباً در همهجا شامل سنگهای
بسیار قدیمی سیستم کارو [۷]است که از دورۀ کربونیفر
بالایی (ح ۳۱۸ تا ۲۹۹ میلیون
سال پیش) تا دورۀ تریاس بالایی (ح ۲۲۸ تا
۲۰۰ میلیون سال پیش) تشکیل شدهاند.
ارتفاع این دشت که بهویژه در قسمت شرقی بیش از دیگر
قسمتها ست، از بلندیهایی با بیشاز
۴۰۰‘۲ متر در منطقۀ بازالتی لسوتو تا حدود
۶۰۰ متر در صحرای کالاهاری در غرب نوسان دارد. بخش
مرکزی این دشت مرتفع که منطقۀ هایفلد [۸]را در بر
دارد، بین ۲۰۰‘۱ تا ۸۰۰‘۱
متر ارتفاع دارد. جنوب رودخانۀ اورنج در منطقۀ کارو بزرگ [۹]قرار دارد.
دیوارۀ بزرگ کوهستانی
که در بخشهای مختلف سرزمین نامهای متفاوتی دارد، طولانیترین
پدیدۀ ممتد ناهمواری را در آفریقای جنوبی تشکیل
میدهد که منظرۀ زیبایی را به این سرزمین میبخشد. این
دیوارۀ بزرگ بخشی از پارک دراکِنزبِرگ است که در سال
۲۰۰۰ م بهعنوان مکانی دارای ارزشِ میراث
جهانی به ثبت رسیده است. بلندترین نقطۀ سرزمین،
به ارتفاع ۴۰۸‘ ۳ متر، در همین قسمت، در استـان
کوازولو ـ ناتـال [۱۰]قـرار دارد. در بخش جنوبی این دیوارۀ
کوهستانی، مرتفعاتی تا حدود ۳۰۰‘ ۳ متر دیده
میشود که بلندترین قلل این کشور را در خود جای دادهاند.
در دنبالۀ جنوب غربی این دیواره که لسوتو را از استان کیپ
شرقی جدا میسازد، کوهستانی با ارتفاع کمتر (بین
۵۰۰‘۱ تا ۴۰۰‘۲ متر) وجود دارد
که استرومبرگ [۱۱]خوانده میشود. پس از این قسمت، بهسمت
غرب، کوههایی قرار دارند که مرز تقریبی استانهای کیپ
شمالی و کیپ غربی را تشکیل میدهند. این دیوارۀ
کوهستانی در منتهاالیه غربی بهخوبی قابلتشخیص نیست.
در جنوب غربی کشور، عرصهای
از کوههای چینخوردۀ قدیمی با مرتفعاتی بین ۹۰۰ تا
۳۰۰‘۲ متر قرار دارد. ناهمواریها در قسمت بالایی
و پایینی دیوارۀ بزرگ کوهستانی بهنظر شکسته
میآیند. دشتهای باز کموبیش در شمال غربی ایالت
آزاد [۱۲]و پس از آن به سمت غرب و در نواحی کوچکتر، نظیر
بلندیهای اسپرینگبوک[۱۳]، در شمال پرتوریا
قرار دارند. رشتهکوهها، کوهسارها و درههای عمیق که اغلب بهسبب فرسایش
ناهمواریهای قدیمی پدید آمدهاند، بهفراوانی
دیده میشوند. بین دیوارۀ کوهستانی
و دریا، بهجز در شمال کوازولو ـ ناتال (با عرضی حدود ۸۰
کم ) و بخشهایی از کیپ غربی، دشتهای ساحلی
معدودی مشاهده میشوند. بیشتر قسمتهای خط ساحلی (بهطول
۹۵۵‘۲ کم ) از شیبی نسبتاً ملایم
برخوردار است که بهطور ناگهانی به بخش خشکی میپیوندد. بیشتر
قسمتهای خط ساحلی در دورۀ اخیر زمینشناختی
بالا آمده، یا بهسبب فروافتادن سطح دریا ایجاد شدهاند و ازاینرو،
درههای سیلابی و باراندازهای طبیعی معدودی
شکل گرفتهاند.
آبوهوا و شبکۀ آبها
تقریباً تمام این سرزمین
در منطقۀ معتدل قـرار دارد و شدت گرما و سرما بهندرت دیده میشود.
موقعیت آن در مجاورت کمربند فشار زیاد شبهحارۀ هوای
نزولی باعث شرایط جوی ثابت در طول بیشتر قسمتهای
سطح زمین میشود و ازاینرو، آبوهوا عموماً خشک است. از آنجا
که بیشتر قسمتهای این کشور نسبتاً مرتفع است، بهسبب تعدیل
اثربخشی عرض جغرافیایی، حتى نواحی شمالی حاره
و جنبحاره به مراتب خنکتر ازحد معمول است. ارتفاع زیاد و فقدان تأثیر
اعتدالی دریا موجب نوسان روزانۀ درجه حرارت در اغلب نواحی
داخلی میگردد.
آبوهوای آفریقای
جنوبی تا حد زیادی زیر تأثیر اقیانوسهایی
است که آن را از شرق، جنوب و غرب احاطه کردهاند. سیکلونهای ملایم
اقیانوس جنوبی، بهویژه در زمستان که جهت حرکت آنها بهسمت شمال
میل میکند، اثر قابلتوجهی بر الگوهای هوای این
کشور اعمال میکنند. جریان سرد بنگوئلا[۱۴]، با جهت شمالی،
نهتنها ساحل غربی را تا حد زیادی خنک میسازد، بلکه موجب
خشکی و ثبات جو بر فراز قسمتهای غربی کشور میشود، حال
آنکه جریانهای گرم موزامبیک و آگولهاس[۱۵]، با جهت
جنوبی، درجۀ حرارت را در سواحل شرقی و جنوب شرقی در حد بالاتری نگه
میدارد. درنتیجه، هوای گرمتر و با تراکمِ کمتر بهآسانی
صعود میکند و ورود ابرهای مرطوب را از شرق تسهیل میسازد.
آفریقای جنوبی و نواحی
مجاور اقیانوسی در سرتاسر سال زیر تأثیر تودههای
هوای نزولی واگرای بالایی قرار میگیرند
که اساساً جهتی شرقی دارند و معمولاً هوای معتدلی را
همراه با بارش ناچیز سالانه، بهویژه در غرب، به ارمغان میآورند.
در طول زمستان (ژوئن تا اوت)، هوای سرد قطبی بر فراز نواحی ساحلی
جنوب غربی، جنوبی و جنوب شرقی به حرکت درمیآید و
گاهی از سمت جنوب غربی تا قسمتهای جنوبی داخل کشور هم میرسد.
این تودههای قطبی با جبهههای هوای سرد و همچنین
با باران و برف همراه هستند. در تابستان (دسامبر تا فوریه)، سیستم
پرفشار اطلس بهنحوی نیمهدائمی بر فراز بخشهای جنوبی
و غربی کشور حاکم میشود. گرمشدن محلی تودۀ خشکی
گاهی موجب شکلگیری شرایط کمفشار میگردد و تودههای
هوای بارانزای حاره را از اقیـانوس هند بهسوی منطقۀ شمال
شرقی هدایت میکند.
آبوهوای آفریقای
جنوبی بهطور کلی نیمهخشک است: مقدار بارش آن با نوسان شدید
همراه است و کشاورزان اغلب با کمآبی روبهرو هستند. بیش از ۵/
۱ کشور خشک است و سالانه کمتر از ۲۰۰ میلیمتر
باران دریافت میکند، درحالیکه نیمی از کشور نیمهخشک
است و مقدار بارش سالانه در آن بین ۲۰۰ تا
۶۰۰ میلیمتر در نوسان است. تنها حدود
۶٪ از این کشور سالانه بیش از هزار میلیمتر
باران دریافت میدارد. مقدار بارش در آفریقای جنوبی،
بهطور کلی، از شرق به غرب کاهش مییابد.
تابستانها گرم تا بسیار گرم است و
درجۀ حرارت معمولاً بین °۲۱ تا °۳۲ سانتیگراد
در نوسان است. میزان گرما در مرتفعات کمتر است، حالآنکه مناطق شمالیتر
و شمال شرقی و دشت مرتفع غربی و درههای رودخانهای در
مناطق مرکزی و جنوبی با درجۀ حرارتهای بالاتری
روبهرو هستند. بههنگام شب، درجۀ حرارت در قسمتهای داخلی بهشدت و در برخی جاها تا
°۱۷ سانتیگراد کاهش مییابد، حال آنکه در قسمتهای
ساحلی نوسان روزانه بهمراتب ناچیزتر است. زمستانها معمولاً خنک تا
سرد است و درجهحرارت در قسمتهای مرتفع در اغلب شبها تا زیر نقطۀ یخبندان
میرسد، هرچند طی روز بین °۱۰ تا °۲۱
سانتیگراد در نوسان است. با وجود این، زمستان در سواحل شرقی و
جنوب شرقی گرم است. در آفریقای جنوبی، بهطورکلی، میانگین
درجۀ حرارت از شرق به غرب کاهش میپذیرد.
رودخانۀ اورنج و شاخههای
آن که از کوههای لسوتو سرچشمه میگیرند، بخش اعظم کشور
(۰۰۰‘۸۵۲ کمـ۲) را تا اقیانوس
اطلس مشروب میسازد. آبهای حوضۀ دشت مرتفع در شمال رشتهکوه ویتواترزراند
(راند[۱۶]) بهواسطۀ شبکۀ لیمپوپو[۱۷]، که شاخههای اصلی آن عبارتاند
از رودخانههای کروکودیل، موگالاکونا [۱۸]و اولیفانتس[۱۹]،
به اقیانوس اطلس فرومیریزد. در جنوب رودخانۀ اولیفانتس،
در ناحیۀ بین دیوارۀ کوهستانی و دریا، تعداد زیادی شبکههای
رودخانهای، ازجمله رودخانههای کوماتی[۲۰]،
پونگولا [۲۱]و توگلا[۲۲]، جریـان دارند که بیشتر
قسمتهای کوازولو ـ ناتال را مشروب میسازند. رودخانۀ توگلا
از لحاظ حجم، بزرگترین رودخانۀ کشور به شمار میآید.
جریان اغلب رودخانههای آفریقای جنوبی بهشدت فصلی
است و در کمتر رودخانهای امکان قایقرانی وجود دارد.
خاک، پوشش گیاهی و زندگی
جانوری
۳ منطقۀ اصلی
خاک در آفریقای جنوبی وجود دارد: خاکها در شرق طول جغرافیایی
تقریباً °۲۵ شرقی، در شرایط تابستانهای مرطوب
و زمستانهای خشک تشکیل میشوند و انواع مهمتر آن عبارتاند از:
لاتریت (خاکهای شستهشدۀ سرخرنگ و آهندار)، خاکهای شبهحارۀ شستهنشده
(ازجمله خاکهای خاکستری مایل به آبی، چسبنده و فشرده) و
خاکهای پودزولی (خاکهای بسیار شستهشده، با مقدار کم آهن
و آهک). منطقۀ اصلی دیگر در ناحیۀ کیپ غربی
است که در سرتاسر سال از بارش برخوردار است و عمدتاً شامل خاکهای شنی
خاکستری و لوم (رُس آهکدار) شنی است. در اغلب قسمتهای دیگر
سرزمین که اغلب خشک است، خاکهای شاخص شامل یک لایۀ بالایی
شنی است که بر روی لایهای از آهک یا تراکم سیلیس
قرار گرفته است. خاکهای آفریقای جنوبی، بهجز معدودی،
چندان حاصلخیز نیستند.
پوشش طبیعی گیاهی
از پوشش ساوان (علفزار همراه با درخت) در بوشفلد و لوفلد در استانهای
امپومالانگا و لیپوپو تا علفزارها با درختان کمتر در مرتفعات و تا درختچهها
و بیشههای پراکنده در کارو و نواحی خشکتر غربی و حتى بیابانی
در لبۀ کالاهاری در شمال متفاوت است. کیپ غربی دارای
پوشش گیاهی مشخصی از گیاهان علفی، درختچهها و
درختان است که میتوانند تابستانهای گرم و طولانی را تحمل کنند؛
افزون بر این، آفریقای جنوبی موطن ۲۰ هزار
گونه گیاه گلدار است. ساحل شرقی، بیشتر دارای گیاهان
حاره است. قسمتهایی از استانهای کیپ غربی و کیپ
شرقی مجموعاً منطقۀ گیاهی کیپ را تشکیل میدهند که بهسبب
تنوع گیاهی و شناسایی آن بهعنوان محل میراث جهانی
توسط یونسکو در ۲۰۰۴ م، شهرت دارد.
آفریقای جنوبی مجموعۀ متنوعی
از جانوران را با بیش از ۲۰۰ گونه پستاندار، شامل جانوران
بزرگ مانند شیر، یوزپلنگ، فیل، کرگدن، بابون، گورخر و انواع
گوزن و آهو، در خود جای داده است. جانوران کوچکتر این کشور ازجمله
شامل شغال و
انواع گربه، مانند کاراکال است. شمار
جانوران آفریقای جنوبی بهسبب اسکان سفیدپوستان طی
سدههای ۱۸ و ۱۹ م بهشدت کاهش یافته است و
امروز پستانداران بزرگ بیشتر در نواحی حفاظتشدۀ کشور زندگی
میکنند. آفریقای جنوبی بیش از
۸۰۰ گونه پرنده، ازجمله کرکس ریشدار و عقاب سیاه
دارد. افزون بر این، بسیاری از گونههای خزنده، شامل
۱۰۰ نوع مار، و نیز تعداد بیشماری حشره در این
سرزمین یافت میشوند.
کوشش در زمینۀ حفاظت
از زندگی جانوری در آفریقای جنوبی به ایجاد
پارکها و نواحی حفاظتی فرامرزی انجامیده است که منظور از
این اقدام، حفاظت از تنوع زیستی و امکان حرکت و جابهجایی
جمعیتهای جانوری مهاجر بوده است. یکی از این
نوع پارکها، پارک فرامرزی لیمپوپوی بزرگ است که در کشورهای
آفریقای جنوبی، موزامبیک و زیمبابوه نیز وجود
دارد.
ویژگیهای اجتماعی
ـ اقتصادی
گروههای قومی، زبانها و
مذهب
طبقهبندی قومی و نژادی
حکومتی طی دورۀ زمانی ۱۹۵۰ تا
۱۹۹۱ م مبنای تعیین جایگاه تمام
ساکنان آفریقای جنوبی در دورۀ آپارتاید
به شمار میآمد. بر این مبنا، ساکنان آفریقای جنوبی
از بدو تولد در یکی از ۴ گروه «نژادی» جای میگرفتند:
سیاه، سفید، رنگینپوست (نژاد مخلوط) و آسیایی.
گرچه این طبقهبندی بسیار دلبخواه بود، اما بهطورکلی بر
مبنای ویژگیهایی نظیر پیشینۀ
خانوادگی و پذیرش فرهنگی و همچنین ظاهر انسانی
استوار بود. این در حالی بود که آفریقاییان بانتوزبان
حدود ۸۰۰‘۱ سال پیش به این سرزمین آمده
بودند و امروز اخلاف آنان حدود ¾ جمعیت آفریقای جنوبی را
تشکیل میدهند. جمعیتی که پیش از این رنگینپوست
تلقی میشدند، در اصل مردمان خوئهخوئه و سان [۲۳]بودند
که توسط هلندیها بهعنوان برده از ماداگاسکار به این سرزمین
وارد شده بودند. افزون بر این، اولاد حاصل از ازدواج گروههای مختلف ــ
ازجمله جمعیتهای مالزیایی، اندونزیایی،
اروپایی و آفریقاییان بانتوزبان ــ با این
گروهها هم رنگینپوست به حساب میآمدند. گروههایی که پیش
از این رنگینپوست به شمار میآمدند، بیشتر در نیمۀ غربی
کشور، بهویژه در استانهای کیپ غربی، شمالی و بخشهایی
از استان کیپ شرقی، زندگی میکنند و اکنون اکثریت
جمعیت این مناطق را تشکیل میدهند.
هندیانِ آفریقای جنوبی
ــ که در دورۀ آپارتاید بهعنوان آسیایی طبقهبندی میشدند،
و در آغاز کارگرانی بودند که در دهۀ ۱۸۵۰ م
توسط بریتانیا به مستعمرۀ پیشین ناتال آمده و
سپس تعدادی بازرگان هندی در سایر مناطق به آنهـا پیوسته
بودند ــ یکی از اقلیتهای بزرگ آفریقای جنوبی
به شمار میروند. تقریباً تمام هندیان آفریقای جنوبی
شهرنشین هستند. اقلیتهای دیگری، ازجمله چینیها،
در بعضی شهرها زندگی میکنند. سفیدپوستان آفریقای
جنوبی در اصل اخلاف مهاجران اروپاییای هستند که بهویژه
در اواسط سدۀ ۱۷ م از بریتانیا، آلمان و هلند به این
سرزمین آمدهاند.
جمعیت سیاهپوستان آفریقای
جنوبی ازلحاظ زبانی بسیار متنوع است، اما بهطورکلی، در
۴ گروه زبانی جای میگیرند. بزرگترین این
گروهها انگونی [۱]است که شامل مردمان مختلفی است که به زبان
سواتی [۲](در اصل مردمان سوازی) حرف میزنند و نیز
افرادی را در بر میگیرد که به زبانهایی سخن میگویند
که به نام کسانی که از آنها استفاده میکنند، نامیده میشوند،
مانند اندهبله[۳]، خوسا [۴]و زولو[۵]. این گروه زبانی
بیش از نیمی از جمعیت سیاهپوست کشور را در بر میگیرد
و در بسیاری از مناطق شرقی و ساحلی و همچنین ایالت
صنعتی گواتنگ[۶]، اکثریت جمعیت را تشکیل میدهد.
دومین گروه بزرگ زبانی سوتو ـ تسوانا [۷]است که باز مردمان
گوناگونی را در بر میگیرد که نام زبانشان از نام کسانی
نشئت گرفته است که بدان سخن میگویند، نظیر سوتو، پدی
[۸]و تسوانا. مردمانی که به زبانهای سوتو ـ تسوانا صحبت میکنند،
در بسیاری از نواحی هایفلد اکثریت جمعیت را
تشکیل میدهند. دو گروه اصلی زبانی دیگر عبارتاند
از تسونگا (شانگان[۹]) (در اصل مردمان تسونگا) که در استانهای تیمپوپو
و امپومالانگا [۱۰]زندگی میکنند و گروه زبانی وندا
[۱۱](در اصل مردمان وندا) که اغلب ساکن استان لیمپوپو هستند.
ساکنان سفیدپوست آفریقای
جنوبی دو گروه زبانی اصلی را تشکیل میدهند. بیش
از نیمی از آنها که از اخلاف هلندیها، فرانسویان و آلمانیها
هستند، به زبان آفریکانس سخن میگویند. بقیه بیشتر
گروه انگلیسیزبان هستند که اخلاف ساکنان مستعمرات پیشین
بریتانیا به شمار میروند؛ هرچند اقلیت بزرگی از
پرتغالیها و گروههای کوچکتری از ایتالیاییها
و دیگران نیز جزو این گروه به حساب میآیند. تمام
جمعیتی که پیش از این رنگینپوست شمرده میشدند،
بیشتر به زبان آفریکانس، و تعداد کمتری به انگلیسی
سخن میگویند.
۱۱ زبان (آفریکانس،
انگلیسی، اندهبله، پدی، سوتو، سواتی، تسونگا، تسوانا،
وندا، خوسا و زولو) مطابق قانون اساسی ۱۹۹۶ م به
رسمیت شناخته شده است؛ بااینحال، ۱۱ زبان دیگر
(عربی، آلمانی، یونانی، گجراتی، عبری، هندی،
پرتغالی، سنسکریت، تامیل، تلگو و اردو) هم مورد حمایت و
ترغیب قرار دارند. تمام این زبانها کموبیش در مناطق مختلف مورد
استفاده هستند. در اغلب روستاها کسی زبان آفریکانس یا انگلیسی
نمیداند، اما این دو زبان در بیشتر قسمتهای کشور، زبان
ارتباطات به شمار میروند. البته انگلیسی ظاهراً بیشازپیش
در عرصههای رسمی، آموزشی و کسبوکار مورد استفاده قرار میگیرد.
جمعیت و الگوی سکونتگاهی
جمعیت آفریقای جنوبی
طی ربع آخر سدۀ ۲۰ م مرتب رو به افزایش بوده، از حدود ۲۷
میلیون تن در ۱۹۸۵ م، به بیش از
۴۱ میلیون تن در ۱۹۹۶ م و حدود
۵۳ میلیون تن در ۲۰۱۳ م رسیده
است. البته در سالهای پایانی دهۀ
۱۹۹۰ م مرگ و میر ناشی از بیماری
ایدز رو به افزایش نهاد و زمینۀ کاهش رشد جمعیت
را فراهم آورد. در آغاز سدۀ ۲۰ م، نرخ موالید در آفریقای جنوبی
به میانگین نرخ جهانی نزدیک بود، اما عمدتاً به سبب شیوع
بیماری ایدز، نرخ مرگومیر در این کشور دو برابر میانگین
جهانی بود. میانگین انتظار عمر در آفریقای جنوبی
برابر و یا حتى بیش از اغلب کشورهای آفریقایی
بود، اما از میانگین جهانی بهمراتب کمتر است.
مهاجرت به این کشور طی دهههای
۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ م سالانه بیش
از ۲۰ هزار تن بود، اما شمار سفیدپوستانی که در سالهای
پایانی دهۀ ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ م آفریقای
جنوبی را ترک کردند، از تعداد مهاجران به این کشور پیشی
گرفت. در سالهای آغازین سدۀ ۲۱ م، تعداد روبهرشدی
از مهاجران و پناهندگان از دیگر کشورهای آفریقایی،
بهسبب فرار از آزار سیاسی یا دسترسی به امکانات اقتصادی
بهتر، بهویژه از زیمبابوه، به این کشور وارد شدهاند.
برآورد جمعیت آفریقای
جنوبی بر حسب گروه جمعیتی (۲۰۱۳ م)
(«آمار ... »، ۳)[۱۲]
بیش از ۹۰٪
ساکنان آفریقای جنوبی در نیمۀ شرقی و
مناطق ساحلی جنوب کشور زندگی میکنند. در مقابل، جمعیت در
منطقۀ غربی، بهجز ناحیۀ پیرامونی کیپتاون
در منتهاالیه جنوب غربی، بهصورت پراکنده زندگی میکند.
نواحی شهری بیش از نیمی از جمعیت را در خود
جای دادهاند؛ بسیاری از آنها شامل سکونتگاههای بزرگ غیررسمیای
هستند که فاقد زیرساختهای بنیادین برای حملونقل،
آب، بهداشت یا برق هستند. بخش بزرگی از جمعیت سیاهپوست
در نواحی «هوملند» (بانتوستان) زندگی میکنند، یعنی
بخشهایی از سرزمین اصلی در قسمتهای شمالی و
شرقی کشور که پس از جنگهای سدۀ ۱۹ م و سلطۀ سفیدپوستان
و همچنین تملک اراضی، به سیاهپوستان واگذار شد. در دورۀ
آپارتاید، میلیونها تن از غیرسفیدپوستان بهاجبار
از شهرها و مزارع متعلق به سفیدپوستان به این نواحی منتقل شدند.
برآورد جمعیت آفریقای
جنوبی برحسب مناطق (۲۰۱۳ م) (همانجا)
بیشتر اراضی روستایی
به سفیدپوستان تعلق دارد، هرچند در اصل سیاهانْ ساکنان آنها را تشکیل
میدهند. سکونتگاههای سنتی سیاهپوستان مزارع و روستاها
را شامل میشد. زمینها به جماعت بومی تعلق داشت و سرپرست یا
رئیس جماعت به هریک از خانوارها این حق را میداد که برای
خود خانهای برپا دارند و مقداری زمین را به زیر کشت
ببرند. مراتع پیرامونی سکونتگاه نیز بهصورت جمعی مورد
استفاده قرار میگرفت. غلبه و استقرار قدرت سفیدپوستان، همراه با مالکیت
خصوصی اراضی، این الگوی سکونتگاهی را به حاشیه
کشاند. از اواخر سدۀ ۱۷ م به این سو، الگوهای ایجادشده توسط سفیدپوستان
بر مرکزیت واحدهای مسکونی زراعی خصوصی استوار بودند
که با یکدیگر فاصله داشتند و هریک چند کانون کوچک جمعیتی
از سهمبران، کارگران زراعی یا خدمتکاران را شامل میشد. سالهای
اخیر شاهد تمایل عمومی به بزرگترساختن مزارع و کاهش تعداد مالکان
بوده است. جمعیت سکونتگاههای کارگران زراعی نیز با گسترش شیوههای
خودکار (مکانیزۀ) تولید و رواج مالکیتهای جمعی اراضی رو به
کاهش نهاده است.
سکونتگاههای شهری آفریقای
جنوبی در اصل هم کانونهای جمعیتی پیرامون مراکز سیاسی
رؤسای قبایل، و هم شهرکهای ساختهشده توسط اروپاییان
را شامل میشود. تا دهۀ ۱۸۶۰ م، شهرهای آفریقای جنوبی
کوچک بودند، تا جایی که کیپتاون، نخستین شهر ساختهشده
توسط سفیدپوستان، در ۱۸۶۵ م کمتر از ۴۰
هزار تن جمعیت داشت. رشد شتابان شهرگرایی از اوایل سدۀ
۲۰ م زمینۀ شکلگیری ۴ کانون بزرگ شهری را فراهم آورد که
بزرگترین آنها مجموعۀ شهری اتحادیۀ پرتوریا ـ ویتواترزراند ـ ورینیگینگ[۱۳]،
به مرکزیت ژوهانسبورگ، با شعاعی حدود ۷۰ کمـ از همۀ جهات بود
و اکنون بخش اعظم آن در استان گائوتنگ قرار دارد. دیگر مجموعههای
بزرگ شهری در اطراف دوربان، کیپتاون و ناحیۀ شهری
پورت الیزابت ـ اویتنهاگ [۱۴]شکل گرفتهاند. گذشته از این
نواحی بزرگ کلانشهری، بیشتر شهرهای آفریقای
جنوبی شهرهای کوچکی هستند که به خدماترسانی به کانونهای
استخراجی و یا نواحی روستایی پیرامونی
میپردازند. طی دهۀ ۱۹۸۰ م، در برخی شهرهای آفریقای
جنوبی تا حدی ادغام نژادی پدیدار شد، اما با وجود این،
الگوهای جداییگزینی سکونتگاهی در شهرها و
مجموعههای زیستی همچنان برقرار هستند.
اقتصاد
اقتصاد آفریقای جنوبی
در سدۀ ۱۹ م، بههنگام کشف الماس و طلا، شکوفا شد؛ بهدنبال آن،
سرمایهگذاریهای گستردۀ خارجی به انجام رسید.
این کشور از سالهای جنگ جهانی دوم به بعد بنیادهای
صنعتی پیشرفتهای برپا داشت که طی آن نرخهای متفاوت
رشد اقتصادی را تجربه، و در برخی سالها بالاترین رشد را در سطح
جهانی کسب کرد. البته، آفریقای جنوبی از دهۀ
۱۹۷۰ م به این سو، مرتب با مسائل اقتصادی
روبهرو بود که علت عمدۀ آن را میتوان سیاستهای آپارتاید دانست، زیرا
باعث شد بسیاری از کشورها سرمایهگذاریهای خارجی
را متوقف سازند و بهنحوی روزافزون بر تحریمهای سخت تجاری
بیفزایند. اقتصاد آفریقای جنوبی حتى پس از اوایل
دهۀ ۱۹۹۰ م که آپارتاید ملغا شد، بهزودی
ترمیم نشد، زیرا سرمایهگذاران در آغاز منتظر بودند تا ببینند
چه پیش میآید. پس از انتخابات آزاد
۱۹۹۴ م بود که سرمایهگذاریهای مهم
خارجی به کشور بازگشت. در این هنگام و در دورۀ پساز آپارتاید،
آفریقای جنوبی با مسئلۀ ادغام اکثریت تحت ستم و
محروم به بدنۀ اقتصاد کشور روبهرو گشت. دولت در ۱۹۹۶ م برنامۀ پنجسالهای
تحت عنوان «رشد، اشتغال و بازتوزیع» مطرح ساخت که بر خصوصیسازی
و حذف کنترل ارز تأکید داشت. این برنامه تنها تاحدی توانست به
برخی از اهداف خود دست یابد، اما از نظر بعضی، در دستیابی
به سنگ بنای پیشرفت اقتصادی آتی موفق بود. افزون بر این،
دولت قوانین و برنامههای تازهای برای ارتقای وضعیت
اقتصادی اکثریت محروم کشور به اجرا درآورد. یکی از این
راهبردها که «توانمندسازی اقتصادی سیاهان» نام گرفت، بر گسترش
فرصتهایی برای کسانی که در دورۀ آپارتاید،
به عنوان سیاهپوست، رنگینپوست یا هندی طبقهبندی
میشدند، استوار بود و بر مهارتهای شغلی و امکان کسب درآمد آنان
تأکید داشت. مضمون این راهبرد در سالهای بعد، معنای تازهای
یافت و ازطریق قانون ۲۰۰۳ م، «توانمندسازی
اقتصادی گستردۀ سیاهان»، گسترش یافت و در ۲۰۰۴ م به
اجرا درآمد. این قانون ناظر بر نابرابری جنسیتی و اجتماعی
و نیز نابرابری نژادی بود.
اقتصاد آفریقای جنوبی
اساساً بر فعالیت بخش خصوصی استوار است، اما حکومت در آن بهطرق مختلف
مشارکت دارد. سیاستهای اقتصادی اصولاً بر رشد پایدار و
دستیابی به نوعی خودکفایی صنعتی تأکید
میورزند، هرچند نرخ بالای تورم و کاهش سرمایهگذاری وضعیت
اقتصادی را با مشکلاتی روبهرو ساخته است.
کشاورزی در آفریقای
جنوبی اهمیتی بنیادین دارد. این فعالیت
بخش مهمی از صادرات را در بر میگیرد و جایگاهی
ارزنده در اقتصاد ملی، بهویژه در اشتغال کشور دارد. با وجود این،
منابع آب و خاک بهطور کلی محدود است. زمینهای قابلکشت تنها کمی
بیش از ۱۰/ ۱ مساحت کشور را تشکیل میدهند و
خاکهای حاصلخیز آبی بیشتر در درههای رودخانهای
منطقۀ کیپ غربی و بخش ساحلی کوازولو ـ ناتال قرار دارند. از
بین محصولات اصلی میتوان از ذرت، گندم، نیشکر، ذرت خوشهای،
بادام زمینی، مرکبات و سایر میوهها و همچنین
تنباکو یاد کرد. پرورش گوسفند، بز، گاو و خوک برای تهیۀ مواد
غذایی و دیگر تولیدات رواج دارد؛ تولید پشم، انواع
گوشت و لبنیات، بهویژه در اطراف مراکز شهری، اهمیت دارد.
منابع تولید چوب محدود است، اما مقدار ناچیز اراضی جنگلی
با نواحی اصلی زیر کشتِ گسترده در بخشهای مرطوبتر شرق و
جنوب شرقی کشور تکمیل شده است. بر این مبنا، تولید چوب
ساختمانی و کاغذ اهمیت دارد. نواحی ماهیگیری
کشور بیشتر در نزدیکی سواحل غربی و جنوبی قرار
دارند.
آفریقای جنوبی از
لحاظ برخورداری از انواع مواد معدنی، غنی است. این کشور
افزون بر الماس و طلا، دارای ذخایر سنگ آهن، پلاتین، منگنز،
کُروم، مس، اورانیوم، نقره و تیتانیوم است. البته تاکنون ذخایر
نفت که استخراج آن اقتصادی باشد، کشف نشده است، اما در نزدیکی
ساحل جنوبی ذخایر گاز طبیعی وجود دارد.
اگرچه طی دههها صنعت نسبت به
فعالیت استخراجی، بخش بیشتر اشتغال و تولید ناخالص ملی
را در بر داشت، فعالیت استخراجی، هستۀ اصلی
اقتصاد آفریقای جنوبی را تشکیل میداد. آفریقای
جنوبی بزرگترین تولیدکنندۀ طلا در جهان
است؛ ذخایر طلا در این کشور بسیار غنی است و طلا مهمترین
مادۀ استخراجی آن به شمار میآید. البته، تولید طلا
بهتدریج رو به کاهش نهاده و ارزش آن هرگز به قیمت آن در سالهای
نخست دهۀ ۱۹۷۰ م نرسیده است. ازاینرو، تعدادی
از معادن قدیمی تعطیل شدهاند و یا استخراج از آنها
باصرفه نیست. در دهۀ ۱۹۹۰ م هزاران کارگر معدن شغل خود را از دست
دادند. مهمترین معادن طلا در گذشته بیشتر در ژوهانسبورگ قرار داشتند،
اما در حال حاضر نسبتاً دورتر و بیشتر در شرق، غرب و جنوب ژوهانسبورگ مورد
استفاده هستند.
زغالسنگ از دیگر تولیدات
مهم آفریقای جنوبی به شمار میآید. ذخایر عمدۀ آن در
عمق کم قرار داشته، بهآسانی قابل استخراج است. زغالسنگ بیشتر برای
صادرات (به آسیای شرقی و اروپا) و تولید برق استخراج میشود.
افزونبراین، آفریقای جنوبی بزرگترین تولیدکنندۀ پلاتین
و کروم در جهان است که در مراکزی همچون روستنبورگ و استیلپورت در شمال
شرقی استخراج، و روزبهروز بر اهمیت اقتصادی آنها افزوده میگردد.
ذخایر وسیعی از منابع معدنی گروه پلاتین و مواد
معدنی حاوی کروم، بهویژه در شمال پرتوریا وجود دارد.
استان کیپ شمالی بیشترین ذخایر اصلی سنگآهن
و منگنز را در خود جای داده است. تقریباً تمام برق مورد نیاز
آفریقای جنوبی در نیروگاههای حرارتی و با
استفاده از زغالسنگ به دست میآید.
مهمترین بخشهای صنعتی
آفریقای جنوبی را واحدهای فراوری مواد غذایی
و تولید پارچه، فلزات و مواد شیمیایی تشکیل میدهند.
کشاورزی و ماهیگیری، مواد خام لازم برای فعالیتهای
کارخانهای همچون فراوری و بستهبندی گوشت، ماهی و میوه،
تصفیۀ شکر و مانند آن را تشکیل میدهد که بیش از نیمی
از این تولیدات صادر میشود. فعالیت صنعتی در آفریقای
جنوبی تاحد زیادی به سرمایۀ خارجی
متکی است. این بخش در دهۀ ۱۹۶۰ و
اوایل دهۀ ۱۹۷۰ م بهسرعت رو به رشد نهاد، اما رشد آن در
دهۀ ۱۹۸۰م رو به کاهش گذاشت و حتى بعضاً متوقف شد.
همراه با کاهش فعالیت استخراجی، صنایع کارخانهای و نیاز
آن به سرمایۀ خارجی برای توسعۀ کشور اهمیت بیشتری
یافته است. حدود تولیدات کارخانهای صادر میشود. آفریقای
جنوبی دارای نظام مالی بسیار پیشرفتهای است
که توسط بانک مرکزی کشور هدایت میشود.
اقتصاد آفریقای جنوبی
بهسبب وابستگی به تجارت خارجی، در برابر شرایط اقتصاد جهانی
بسیار شکننده است. فلزات پایه و قیمتی مبنای صادرات
کشور است؛ تولیدات کشاورزی و وسایل نظامی نیز اهمیت
زیادی دارند. مهمترین واردات کشور عبارتاند از: مواد شیمیایی
و وسایل حملونقل موتوری. مهمترین شرکای تجاری این
کشور عبارتاند از: ایالات متحده، انگلیس، آلمان و ژاپن. از زمان لغو
آپارتاید به این سو، شرکتهای آفریقای جنوبی میکوشند
روابط خود را بهویژه در زمینۀ استخراج و فعالیت تجاری
با کشورهای آفریقایی گسترش دهند.
حملونقل و ارتباطات
شبکۀ راهآهن آفریقای
جنوبی که به همۀ شهرهای بزرگ و بیشتر شهرهای کوچک و نیز به نواحی
روستایی متصل است، تقریباً بهطور کامل دولتی است و زیر
نظر ادارۀ کل ترانسنت [۱۵]اداره میشود، هرچند این ادارۀ کل بهتدریج
درحال واگذاری به بخش خصوصی است. به همین ترتیب، شبکۀ راههای
جادهای کشور بهطول حدود ۳۰۰ هزار کمـ ، شامل راههای
خاکی روستایی تا بزرگراههای چندبانده است؛ حدود ۵/
۲ این راهها آسفالته است. بیشتر شهرها توسط راههای اصلی
دوبانده بهیکدیگر متصلاند و بزرگراههای چندبانده حول ۴
ناحیۀ شهری اصلی احداث شدهاند؛ تنها دو شهر بزرگ ژوهانسبورگ و
دوربان بهواسطۀ اینگونه بزرگراهها به یکدیگر متصلاند. در دهۀ
۱۹۹۰ م دولت با کمک بخشهای عمومی و خصوصی
اقداماتی برای گسترش اتصال جادهای بینشهری به
انجام رسانده است.
خدمات خطوط هوایی داخلی
برای حمل بار و مسافر توسط شرکت دولتی هواپیمایی
آفریقای جنوبی و تعداد روبهافزایش شرکتهای خصوصی
صورت میپذیرد. خدمات هوایی همۀ شهرهای
اصلی را به یکدیگر متصل میسازد. فرودگاه نزدیک شهر
ژوهانسبورگ مهمترین فرودگاه کشور برای پروازهای داخلی و
خارجی به شمار میآید. فرودگاههای کیپتاون و
دوربان از دیگر فرودگاههای مهم آفریقای جنوبی هستند
که نقش روزافزونی در پروازهای بینالمللی بر عهده دارند.
به همین ترتیب، بنادر اصلی آفریقای جنوبی
توسط ادارۀ دولتی بنادر که زیرمجموعۀ ادارۀ کل
ترانسنت به حساب میآید، اداره میشوند.
حکومت و جامعه
قانون اساسی اولیۀ آفریقای
جنوبی (۱۹۰۹ م) دو مستعمرۀ سابق بریتانیا،
دماغۀ امیدنیک و ناتال، به همراه دو جمهوری سابق بوئر
(هلند)، یعنی ترانسوال و ایالت آزاد ارانژ را بهصورت سرزمینی
یکپارچه به حساب میآورد. بدین ترتیب، اتحادیۀ نوپای
آفریقای جنوبی بر اساس نظامی پارلمانی، با پذیرش
پادشاه بریتانیا در رأس حکومت، عمل میکرد. قانون
۱۹۶۱ م، این سرزمین را از قیمومت بریتانیا
خارج، و کشور را به یک جمهوری مستقل تبدیل ساخت. روند تحول سیاسی
این کشور با اثرپذیری از گذشتۀ استعماری
و اِعمال سیاستهای آپارتاید توسط اقلیت سفیدپوست
شکل گرفت. در ۱۹۹۳ م، پس از اعتراضات گسترده و ناآرامیهای
وسیع اجتماعی، قانون اساسی موقتی و غیرنژادپرستانهای
پذیرفته شد که از ۱۹۹۴ م به اجرا درآمد.
قانون اساسی جدید و دائمی
آفریقای جنوبی در ۱۹۹۶ م توسط مجلس تصویب،
و از ۱۹۹۷ م به مورد اجرا گذارده شد. این قانون بیعدالتیهای
گذشته را ملغا، و جمهوری آفریقای جنوبی را بهعنوان حکومتی
مستقل و دموکراتیک، متکی بر اصول کرامت انسانی، غیرنژادپرستانه،
به دور از تفاوتهای جنسیتی و همسو با برابری و پیشبرد
حقوق و آزادیهای بشر اعلام نمود. یکی دیگر از اصول
این قانون بر «حکومت تعاونی» استوار است که بر تشخص، وابستگی
متقابل و روابط متقابل عرصههای ملی، استانی و محلیِ
حکومت تأکید دارد. این قانون دو مجلس را پیشبینی
کرده است: مجلس ملی، شامل ۳۵۰ تا ۴۰۰
عضو که برحسب نمایندگی نسبی و بهطور مستقیم برای
مدت ۵ سال انتخاب میشوند؛ و شورای عالی استانها، که در
عوض مجلس سنا عمل میکند و شامل ۱۰ هیئت نمایندگی
(هریک با ۶ عضو دائمی و ۴ عضو ویژه، شامل استاندار)
است که توسط شوراهای استانی انتخاب و معرفی میشوند و در
هر رأیگیری، هر هیئت نمایندگی یک رأی
دارد. رئیس جمهور از بین اعضای مجلس ملی توسط این
نهاد انتخاب میشود. تمام شهروندان بالای ۱۸ سال حق رأی
دارند.
قانون عمومی جمهوری بر شیوۀ قانونگذاری
رومی ـ هلندی استوار است. قوۀ قضاییه متشکل از
دادگاه قانون اساسی، دادگاه عالی استیناف، دادگاههای عالی،
و دادگاههای دادرسی است. مقامات سنتی در ارتباط با اعمال قوانین
عرفی تاحدی اختیار دارند؛ اینگونه قوانین که منبعث
از سنتهای بومی آفریقایی هستند، در برخی نواحی
کشور پذیرفته شدهاند.
کنگرۀ ملی آفریقا
[۱](تأسیس: ۱۹۱۲ م) مهمترین حزب سیاسی
کشور به شمار میرود. این حزب که از ۱۹۶۰ تا
۱۹۹۰ م ممنوع بود، در انتخابات آزاد
۱۹۹۴ م اکثریت آراء را به دست آورد و از آن پس، از یک
سازمان آزادیبخش ملی به یک حزب سیاسی تبدیل
شد. دیگر احزاب مهم آفریقای جنوبی عبارتاند از: حزب آزادی
اینکاتا [۲](عمدتاً یک سازمان قوم زولو)، جبهۀ آزادی
[۳](یک حزب دستراستی سفیدپوستان)، حزب دمکرات (با سابقۀ فعالیتهای
لیبرالی در بین سفیدپوستان) و حزب کنگرۀ پانآفریکانیست
[۴](گروهی که در ۱۹۵۹ م از حزب کنگرۀ ملی
آفریقا انشعاب کرد). حزب دیگری که در
۱۹۱۴ م تأسیس شد و در تاریخ آفریقای
جنوبی، ازجمله اِعمال سیاست آپارتاید، نقش مهمی بر عهده
داشت، حزب ملی [۵]است که از ۱۹۴۸ تا
۱۹۹۴ م بر کشور حاکم بود. این حزب هماکنون با نام
جدید حزب نوین ملی [۶]فعالیت دارد.
بهداشت و رفاه
درحالیکه مقولۀ نژادی
مشخصاً در مقررات بهداشتی در دورۀ آپارتاید قید نشده
بود، خدمات درمانی برای مردمان آفریقای جنوبی
همواره نشانگر نابرابریهای اقتصادی و سیاسی جامعه و
به همین ترتیب، پیامدهای اِعمال سیاست آپارتاید
در زمینۀ جداییگزینی سکونتگاهی و اداری و حمایت
عمدی نامتعادل درمانی حکومت بوده است. گرچه جداییگزینی
بیمارستانی پایان پذیرفته، اما دسترسی به خدمات
درمانی در نواحی سیاهپوستنشین قدیمی هنوز
بسیار ناچیز است. وضعیت بهداشتی سیاهپوستان بهطورکلی
نامناسب است؛ سوءتغذیه شاید مهمترین نمونۀ فراگیر
آن، بهویژه در بین کودکان روستایی باشد. اختلاف گستردهای
از لحاظ نرخ مرگومیر نوزادان وجود دارد که در بین سفیدپوستان
به حداقل، و بین سیاهپوستان روستانشین به بیشترین
حد خود میرسد. تعداد افرادی که آلوده به ویروس ایدز
هستند، در طول دهۀ ۱۹۹۰ م، بهویژه در بین سیاهپوستان،
بهشدت افزایش یافت، تا جایی که این کشور در آغاز
سدۀ ۲۱ م، در بالاترین ردههای برآوردهای
سازمان ملل از نظر آلودگی به این ویروس قرار گرفت.
نظام درمان عمومی و فراگیر
در شهرهای بزرگ و کوچک برقرار است. بعضی از بیمارستانهای
بزرگ عمومی زیر نظر دانشکدههای پزشکی قرار دارند، اما بیمارستانهای
واقع در نواحی قدیمی سیاهپوستنشین با انبوه
مراجعان روبهرو هستند. بسیاری از بیمارستانهای خصوصی
تنها در دسترس افرادی که درآمد بالایی دارند و هنوز اغلب از سفیدپوستان
هستند، قرار دارد. بیشتر کارکنان دائمی تاحدی از حق بیمۀ درمانی
برخوردارند، اما بهسبب آنکه نسبت بالایی از سیاهپوستان در
استخدام رسمی نیستند، اتکا بر بیمۀ کارکنان موجب
نوعی الگوی نارسای دسترسی (به خدمات درمانی) شده
است. در مقابل، پزشکان عمومی و متخصص خصوصی در خدمت افراد مرفه جامعه
قرار دارند.
دولت آفریقای جنوبی
برخی امکانات رفاهی را تأمین کرده است، ازجمله تعیین
حقوق تقاعد پس از سن بازنشستگی برای تمام شهروندانی که درآمد
ماهیانۀ آنها کمتر از سطحی معین است. مهمترین مسائل اثرگذار
بر شرایط اجتماعی در آفریقای جنوبی عبارتاند از:
نرخ بیکاری و فاصلۀ زیاد بین سطح درآمدی سفیدپوستان و سیاهپوستان.
طی دهۀ ۱۹۸۰ م برنامههای تأمین زمین
برای ساخت مسکن برای محرومان، بهویژه سیاهپوستان، در
اطراف شهرها به اجرا درآمد، اما بحران مسکن هنوز بهسبب رشد فزایندۀ جمعیت
و مهاجرت به شهرها بهطور جدی مطرح است. سیاست مسکن از اوایل دهۀ
۱۹۹۰ م بر نقش توأمان بخشهای خصوصی و دولتی
تأکید دارد.
حق آموزشهای پایه در قانون
اساسی آفریقای جنوبی تضمین شده است. بر این
مبنا، آموزش برای تمام کودکان بین ۷ تا ۱۶ساله
اجباری است که به یکی از ۱۱ زبان رسمی به
انجام میرسد. آفریقای جنوبی دارای مؤسسات آموزش
عالی متعددی است که قدیمیترین و بزرگترین
آنها دانشگاه آفریقای جنوبی (UNISA) است. این دانشگاه در
اصل در کیپتاون تأسیس شد، اما هماکنون مقر اصلی آن در پرتوریا
قرار دارد و شامل آموزش مکاتبهای به زبانهای انگلیسی و
آفریکانس است.
تاریخ
تاریخ آفریقای جنوبی
تقریباً تمام گذشتۀ حضور شناختهشدۀ انسان اولیه و اسلاف او، یعنی حدود بیش از
۳ میلیون سال را در بر میگیرد و شامل جابهجایی
دستههای کوچک انساننماها در گسترۀ منطقۀ ساوان، سرآغاز
گلهداری و زراعت بهعنوان شیوههای زیستی، و برپایی
مراکز بزرگ شهری میشود. در طول این گسترۀ متنوع انسانی
چندین روند را میتوان تشخیص داد: تحول فنی و اقتصادی،
نظامهای انتقالی باورها و در مراحل اولیۀ بشری،
ارتباط متقابل تکامل کالبدی و رفتار اکتسابی یا فرهنگ. در گذر بیشتر
این دورۀ زمانی، گذشتۀ آفریقای جنوبی ضمناً بیانگر پیشینۀ عرصهای
بس وسیعتر به شمار میآید و تنها در چند سدۀ اخیر
است که سرزمین واقع در منتهاالیه قارۀ آفریقا
ــ یعنی کشور آفریقای جنوبی ــ تاریخی
مختص به خود یافته است.
نخستین موجوداتی که بهعنوان
اسلاف انسانهای امروزین شناخته شدهاند، استرالوپیتکها
[۷](بهمعنای لفظی میمونهای جنوبی) هستند.
اولین نمونۀ اینگونه انساننماها که در ۱۹۲۴ م یافته
شد، جمجمۀ کودکی بود که در یک محوطۀ معدنی
در تائونگ ــ که امروز استان شمال غربی خوانده میشود ــ پیدا
شد. از آن پس، بقایای فسیلی استرالوپیتکهای بیشتری
در غارهای آهکی مناطق دورتر، در شمال شرقی استرکفونتین[۸]،
اسوارتکرانس [۹]و کرومدرایی [۱۰](که مجموعاً در
۱۹۹۹ م بهعنوان میراث جهانی شناخته شد) یافت
شد.
دوران پیش از تاریخ
گذشتۀ پیش از
تاریخ آفریقای جنوبی برحسب الگوهای گستردۀ فناوری
به چندین مرحله تقسیم میشود: مرحلۀ آغازین
بین اتکا بر ابزار سنگیِ نازکشده و بُرنده، یعنی عصر
سنگ، و توانمندی در پردازش آهن (عصر آهن).
عصر سنگ: عصر سنگ در جنوب آفریقا
خود به چند دوره تقسیم میشود که عبارتاند از عصر آغازین دورۀ پارینهسنگی
(پالئولیتیک) یا عصر سنگ متقدم (ح
۰۰۰‘۵۰۰‘۲ تا ۱۵۰
هزار سال پیش)؛ دورۀ مزوزوئیک یا عصر سنگ میانی (ح
۱۵۰ تا ۳۰ هزار سال پیش)؛ و دورۀ نوسنگی
(نئولیتیک) یا عصر سنگ اخیر (ح ۳۰ تا دو هزار
سال پیش). ابزار سنگی سادهای که همراه با بقایای
اسکلت استرالوپیتکها یافت شده است، به مرحلۀ نخستین
عصر سنگ متقدم تعلق دارد. احتمال میرود سالهای اولیۀ عصر
سنگ متقدم در آفریقای جنوبی با حضور گونههای انساننماها
که به عنوان هوموارکتوس[۱۱] (انسان راستقامت) شناخته میشوند،
همراه بوده است. سنگهای تغییر شکل یافتۀ ساده،
تبرهای دستی، ابزار تراش و دیگر ابزارهای دولبه برای
مقاصد مختلف، ازجمله خردکردن گوشت جانوران، کندن پوست و شیارزدن زمین
برای مواد غذایی گیاهی از ابزارهای این
دوره است. محلهای باستانشناختی متعلق به این دوره بیشتر
عبارتاند از محوطههای باز که اغلب در کنار رودخانهها و دریاچهها
قرار گرفتهاند و در مواردی پناهگاههای سنگی، نظیر غار
مونتاگو در منطقۀ کیپ. تحول در دورۀ سنگ متقدم بطیء بود، زیرا طی بیش از یک میلیون
سال و در عرصهای گسترده، تنها تفاوتهای ناچیزی در شکل
ابزار سنگی پدید آمد.
دورۀ زمانی
طولانی تکامل کالبدی و فرهنگی به دورۀ تحول سریعتری
در حدود ۲۰۰ هزار سال پیش، یعنی عصر سنگ میانی،
منتهی شد. تبرهای دستی و ابزار سنگی بزرگ دولبه جای
خود را به تکهها و تیغههای سنگیای داد که بهصورت
اجزایی برای ابزار دستهدار و ترکیبی به کار میرفت.
آثار این مرحله از فناوری که عصر سنگ میانی خوانده شده
است، در محوطههای متعددی در آفریقای جنوبی مشاهده
میشود. در این دوره نیز محوطههای زیستی باز
و پیشآمدگیهای سنگی بهعنوان پناهگاه مورد استفاده بود.
فنون اصلی و ابزارسازی در
دورۀ سنگ متأخر زمینهساز تحول دیگری در حدود
۴۰ هزار سال پیش شد. ابزارهای سنگی کوچک و ظریفتری
که میکرولیت خوانده میشوند، گسترش یافتند، حالآنکه
ابزار برنده و پیکانهای سنگینتر دورۀ سنگ میانی
کمتر یافت میشدند. باستانشناسان این مرحله از فناوری را
عصر سنگ متأخر نامیدهاند. مجموعههای متعدد ابزار سنگی در
محوطههای باستانشناختی آفریقای جنوبی نشانگر تنوع
زیاد در طول این دورۀ زمانی و در گسترۀ این شبهقاره است. بقایای مواد غذایی گیاهی
در محوطههایی نظیر غار ملکهوتبوم[۱۲]، دهاگن
[۱۳]و دیپکلوف [۱۴]در منطقۀ کیپ از
این دوره بهخوبی محفوظ ماندهاند. افزون بر این، از این
دوره کندهکاریهای متعددی بر سطوح سنگی، بیشتر در
دشت مرتفع داخلی، و نقاشیهایی بر روی دیوارۀ
پناهگاههای سنگی در مناطق کوهستانی بر جای مانده است که
ظاهراً در یک دورۀ زمانی ۲۵هزارساله پدید آمدهاند.
رمهگردانی و زراعت اولیه
شیوههای جدید زندگی
تاریخی در آفریقای جنوبی حدود ۲ هزار سال پیش
آغاز شد. تا آن زمان، جماعتهای انسانی از طریق گردآوری
غذای گیاهی و شکار، تلهگذاری و پاککردن لاشۀ
جانوران بقا یافته بودند، اما با آغاز زراعت، انسانها بهرهگیری
از جانوران اهلی و گیاهان را آغاز کردند. این امر خود به افزایش
بطیء، اما مداوم جمعیت و در کنار دیگر موارد، به سازمانبندی
پیچیدهتر سیاسی و مذهبی دامن زد. محصولات گیاهی
کشتشده و گاو، گوسفند و بز در مجاورت روستاهای دائمی و شهرهای
کوچک منطقۀ شرقی، جایی که باران کافی میبارید،
نگهداری میشد. دامهای اهلی در منطقۀ خشک غربی
توسط رمهگردانهای کوچرو که با گلههای خود در گسترۀ وسیعی
جابهجا میشدند، پرورش مییافت. بقایای باستانشناختی
زارعان در مناطق شرقی آفریقای جنوبی بهخوبی قابلردیابی
است. محوطههای اولیه به سدۀ ۳ م مربوط میشوند،
هرچند زراعت در این زمان بهاحتمال بهخوبی گسترش یافته بود.
تکههای سفال کندهکاریشده شاخص استقرارگاههای اولیۀ روستایی
در منطقۀ امپومالانگا و قسمتهایی از منطقۀ کوازولو ـ
ناتال است.
عصر آهن: ازآنجاکه زارعان نخستین
از کاربرد آهن آگاهی داشتند، محوطههای باستانشناختی آنان را
عصر آهن (ح ۲۰۰ م) لقب دادهاند. گروههای جدید
انسانی که در این دوره به آفریقای جنوبی آمدند، پیوند
نزدیکی با آفریقای شرقی داشتند. آنان مستقیماً
اسلاف مردمان بانتوزبانی بودند که امروز اکثریت جمعیت آفریقای
جنوبی را تشکیل میدهند.
زارعان عصر آهنِ متقدم به کشت محصولات،
کندن گیاهان با بیلچه و داس آهنی، پرورش گاو و گوسفند، و بهمنظور
تکمیل فعالیت زراعی خویش، به گردآوری غذای گیاهی
و شکار میپرداختند و در صورتی که در نزدیکی سواحل زندگی
میکردند، به ماهیگیری میپرداختند. در جاهایی
که شرایط برای کشاورزی مساعد بود، ازجمله در درۀ
رودخانۀ توگلا در شرق، سکونتگاههای روستایی تا چندصد تن را در
خود جای میداد. بازرگانی نیز بین گروههای
زارع برقرار بود. شواهدی از تخصص در تولید نمک در منطقۀ شمال
شرقی و در بین گروههای شکارچی و گردآورندۀ
خوراک، که در بیشتر قسمتهای جنوب آفریقا پراکنده بودند، دیده
شده است. سرهای سفالی به اندازۀ طبیعی در نزدیکی
شهر لیدنبورگ (ماشیشینگ [۱۵]کنونی) در شرق
آفریقای جنوبی، متعلق به سدۀ ۷ م،
تنها آثاری است که از مردمان ساکن در این ناحیه به دست آمده
است.
روستاهای عصر آهن متقدم در نواحی
پست و کمارتفاع، نظیر درههای رودخانهای و دشت ساحلی که
جنگلها و مناطق ساوان کشاورزی انتقالی [۱۶]را امکانپذیر
میساختند، برپا میشد. البته، از سدۀ
۱۱ م بهبعد که بهصورت قراردادی، عصر آهن متأخر نامیده میشود،
جماعتهای زارع در چمنزارهای مرتفع سکنا گزیدند. هنوز معلوم نیست
که اینگونه محوطههای زیستی توسط مهاجمان برپا شده، یا
نشانگر گسترش دانش جدیدی نزد جمعیتهای موجود بوده است.
جماعتهای جدید در بسیاری نواحی شکلهای متفاوتی
از کوزهگری و ساخت روستاها با سنگ را آغاز کردند.
تحولات دیگری هم در شمال پدیدار
شد. بازرگانان عرب در پی یافتن عاج، پوست جانوران و دیگر کالاهای
غریب، سکونتگاههای کوچکی در سواحل تانزانیا و موزامبیک
برپا داشتند. مهرههایی که آنان عرضه میداشتند، بهنوبۀ خود
به روستاهای واقع در داخل سرزمین رخنه کرد و این نخستین
نشانههایی بود که خبر از برپایی ساختارهای اقتصادی
و اجتماعی پیچیدهتر مرتبط با تجارت دوردست میداد. درۀ خشک
رودخانۀ لیمپو که مورد توجه زارعان اولیه نبود، به صورت مسیری
تجاری درآمد. محوطههایی نظیر پونتدریفت (ح
۸۰۰ - ۱۱۰۰ م) و شرودا (سدۀ
۹ م) نشان میدهند که ساکنان آنها هم از نظر تعداد دام و هم از لحاظ
مهرههای تجاری، غنی بودند. درۀ رودخانۀ لیمپو
نیز عرصهای بود که سکونتگاههای بامباندیانالو
[۱۷]و ماپونگوبوئه [۱۸]در آنجا برپا شده بودند و در طول
سدۀ ۱۱ م، به صورت نخستین مراکز شهری آفریقای
جنوبی درآمدند. ماپونگوبوئه که در آغاز روستایی بزرگ، همچون
شرودا و پونتدریفت بود، بهسرعت به شهر کوچکی با حدود ۱۰
هزار تن جمعیت تبدیل شد.
ورود اروپاییان به آفریقای
جنوبی
نخستین کشتیهای
پرتغالی به امید دستیابی به سهمی از تجارت پرسود
اعراب در شرق، در ۱۴۸۸ م به دماغۀ امیدنیک
راه یافتند. در سدۀ بعدی، ناوهای بیشماری به سواحل آفریقای
جنوبی رسیدند، اما تماس مستقیم با آفریقای جنوبی
در واقع با ورود دستههای بازمانده از کشتیشکستگانی همراه شد
که به امید نجات و یا رسیدن به سکونتگاههای پرتغالیان
در شمال و موزامبیک امروزی، اردوگاههایی در آنجا برپا
داشتند. از سدۀ ۱۷ م، هم بریتانیاییها و هم هلندیها
با حضور پرتغالیها در مسیر دریای کیپ به مقابله
پرداختند. بریتانیا در ۱۶۲۰ م سکونتگاهی
موقت در خلیج تیبل[۱۹]، و در
۱۶۵۲ م کمپانی هلندی هند شرقی پایگاهی
کوچک در پاییندست دامنههای کوه تیبل برای تأمین
مایحتاج ناوهای خود برپا داشتند.
این منطقه از
۱۷۷۰ تا ۱۸۷۰ م در اقتصاد سرمایهداری
جهانی ادغام شد. بوئرهای مهاجر که کمتر زیر نفوذ کمپانی
هند شرقی بودند، بهسوی منطقۀ نیمهبیابانی
کارو[۲۰]، واقع در مرکز کیپ، پیشروی کردند و با
مردمان کشاورز آفریقایی در طول خطی که از پاییندست
درههای رودخانهای اورنج و وال [۲۱]شروع میشد و
تا دریا، در اطراف رودخانۀ گامتوس [۲۲](غرب پورت الیزابت فعلی) ادامه مییافت،
برخورد کردند. این جوامع آفریقایی کشاورز از خود مقاومت
نشان دادند، اما حتى در اوج قدرت خویش در ۱۸۶۰ م
قادر به اتحاد کامل و بیرونراندن اروپاییان نشدند.
نقطۀ عطف برای
مستعمره در ۱۸۰۶ م و هنگامی بود که بریتانیا
مستعمرۀ کیپ را درخلال جنگهای ناپلئون به تصرف درآورد. در آغاز، اهمیت
این مستعمره به جایگاه و عملکرد آن بهعنوان پایگاهی
راهبردی (استراتژیک) برای حفاظت از امپراتوری بریتانیا
در هندوستان بود؛ هرچند در سالهای بعد، به صورت یک بازار، سرچشمۀ مواد
خام و سکوی برونکوچی از بریتانیا درآمد.
پس از دهۀ
۱۷۶۰ م، جوامع آفریقایی بهسرعت در
معرض فعالیتهای بازرگانان عاج و برده از خلیج دلاگوآ، اینهامبانه
و پاییندست رودخانۀ زامبزی در شمال شرقی و همچنین بازرگانان و مهاجمانی
که در کیپ در جنوب مستقر بودند، قرار گرفتند. این جوامع کشاورز در
پاسخ به این تهاجمات، چند ولایت خواهرخوانده بـرپـا داشتند کـه ازلحاظ
ساختـار، مقیـاس و توان نظامی از آنچه پیش از آن وجود داشت،
متفاوت بودند. پدی و سوازی [۲۳]در شرق، هایفلد و
زولو در جنوب رودخانۀ پونگولا، سوتو[۲۴] در شرق درۀ رودخانۀ
گالدون[۲۵]، گازه [۲۶]در طول پاییندست رودخانۀ لیمپوپو،
و اندبله در جنوب غربی زیمبابوۀ فعلی از موفقیتآمیزترین
آنها بودند.
نواحی غرب کیپ با قدیمیترین
سکونتگاه اروپاییان، کانون اصلی اقتصاد کشاورزی مبتنی
بر زراعت گندم و کشت صنعتی مو (انگور) شد که با نیروی کار
بردگان وارداتی فعالیت میکرد. رفتار اروپاییان با
بردگان بسیار خشونتآمیز بود. بردگان فراری گروههایی
تشکیل دادند که مارون[۲۷] خوانده میشدند. این
افراد جماعتهای روستایی خودکفایی برپا میداشتند
و یا به قسمتهای داخلی سرزمین میگریختند.
برخی رنگینپوستان، یعنی ترکیب اروپاییان
و بردگان سیاهپوست، برای دستیابی به زمین و امکان
تجارت، به شمال و بالادست رودخانۀ اورنج فرار میکردند.
پرتغالیها و همچنین بریتانیاییها،
فرانسویها، آمریکاییها و اعراب کالاهایی
همچون مُهرههای تزیینی، فلز برنج، پارچه، الکل و اسلحه
را در طول ساحل جنوب غربی با عاج، برده، گاو، طلا، موم و پوست معاوضه میکردند.
در خلال سدۀ ۱۸ م، سالانه حجم قابلتوجهی عاج از خلیج دلاگون
صادر میشد و بردگان گرفتارشده در مناطق رودخانهای اوسوتو [۱]و
کوماتی[۲]، به اقیانوس هند و برزیل برای کار در
مزارع بزرگ نیشکر و قهوه فرستاده میشدند.
گسترش حضور اروپاییان
به هنگام جنگ بریتانیا با
فرانسه در ۱۷۹۳ م، هر دو کشور میکوشیدند تا
برای کنترل مسیر مهم دریایی به شرق، به کیپ
دست یابند. بریتانیا در ۱۷۹۵ م کیپ
را تصرف کرد و به نقش کمپانی هلندی هند شرقی در منطقه پایان
داد. بریتانیا این مستعمره را برمبنای پیمان امینس
[۳]در ۱۸۰۲ م به هلند واگذار کرد، اما بار دیگر
در ۱۸۰۶ م و بههنگام جنگهای ناپلئون، آن را به
مستعمرات خود منضم ساخت. تا پیش از افتتاح آبراهۀ سوئز در
۱۸۶۹ م، کیپ برای بریتانیا اهمیت
حیاتی داشت. طی این دوره، زیرساختهای این
مستعمره شاهد تغییراتی بود: زبان انگلیسی بهعنوان
زبان رسمی ـ اداری، جایگزین زبان هلندی شد و واحد
پول ریکس ـ دلار هلند جای خود را به پوند انگلیس داد. در
۱۸۲۵ م و پیش از استقرار حاکمان مستعمراتی، یک
شورای مشورتی برای حاکمیت مستقر شد که در
۱۸۳۴ م به شورای قانونگذاری ارتقا یافت.
در ۱۸۲۰ م تعداد کثیری از مهاجران بریتانیایی
به این سرزمین وارد شدند. این امر همگام با نرخ بالای
موالید اروپاییان و بهرهگیری دلبخواه از اراضی،
به کمبود زمین منجر شد و زمینه را برای مداخلۀ گستردۀ نظامی
علیه آفریقاییان در مرز شرقی فراهم ساخت.
بر اساس نوع برخورد بریتانیا
با این مستعمره، آفریقاییان تا دهۀ
۱۸۴۰ م شهروند مستعمره به شمار نمیآمدند و ایشان
بدینسان، با از دستدادن اراضی خود، مجبور به اقامت در طول مسیر
رودخانۀ گریت فیش[۴]، در مرز شرقی مستعمرۀ مورد
ادعا شدند. نخستین گام در این فرایند، ازجمله شامل حملههای
بریتانیا در
۱۸۱۱-۱۸۱۲ م به گروههای
خوسا و دیگر بومیان بود. از سوی دیگر، بریتانیا
برای ساخت شهرها و گسترش مزارع جدید بهطور جدی با کمبود نیروی
کار روبهرو بود. ازاینرو، با وجودی که بریتانیا تجارت
برده را در ۱۸۰۷ م ممنوع اعلام کرده بود و از دیگر
کشورها هم میخواست همین رویه را پیش گیرند، پس از
این تاریخ، برای رفع مشکل کمبود نیروی کار، به
واردات برده به کیپ پرداخت.
در ۱۸۳۴ م
تعدادی از بوئرها به شمال رودخانۀ اورنج نقل مکان کردند، اما بهزودی
بر تعداد آنان بهسرعت افزوده شد؛ این مهاجرت بعداً به جابهجایی
بزرگ [۵]موسوم شد. آنها با مقاومت بعضی گروههای بومی روبهرو
شدند. از آن جمله میتوان از طایفۀ اندبله یاد
کرد که در ۱۸۳۷ م توسط بوئرها و متحدانشان سرکوب شدند و
زمینها، گاوها، زنان و کودکان آنها به چنگ بوئرها افتاد و بقیه بهسمت
شمال فرار کرده، در جنوب زیمبابوه مستقر شدند. بدینترتیب، تا
اوایل دهۀ ۱۹۴۰ م مهاجران بخش اعظم ترانسوال را به تصرف
خود درآوردند. در مقابل، گرچه بریتانیا برای خود در قسمتهای
داخلی سرزمین منافع راهبردی نمیدید، در
۱۸۴۶ م و طی دو سال پس از آن، نهتنها منطقۀ بین
دو رودخانۀ گریت فیش و گریت کی[۶]، بلکه ناحیۀ وسیعی
بین رودخانههای اورنج و وال را به اشغال خود درآورد. در واقع، طی
سالهای ۱۸۱۱ تا ۱۸۵۸ م،
تجاوز استعماری باعث شد بسیاری از آفریقاییان
اراضی خود را از دست بدهند و گرفتار فلاکت و درماندگی شوند.
در ۱۸۶۷ م چند
هزار تن از افرادی که بهدنبال ثروت بودند، به جستوجوی الماس در
آبرفتهای رودخانههای اورنج، وال و هارتس جلب شدند. هجوم این
افراد در ۱۸۷۰ م به اوج خود رسید، تا آنجا که در پایان
۱۸۷۱ م حدود ۵۰ هزار تن در اردوگاهی که
بعداً نام کیمبرلی گرفت، زندگی میکردند. آفریقای
جنوبی بین سالهای ۱۸۷۹ (بههنگام آغاز
رونق الماس در کیمبرلی) و ۱۹۰۲ م (پایان
جنگ آفریقای جنوبی)، با دگرگونی همراه گشت. در میانۀ این
دوره، یعنی ۱۸۸۶ م، بزرگترین ذخایر
طلا در جهان در ویتواترزراند کشف شد. جامعۀ اروپاییان
آفریقای جنوبی بهعنوان جامعهای عمدتاً کشاورز، به شهرنشینی
و صنعتیشدن روآورد و این منطقه بهصورت تأمینکنندۀ اصلی
مواد معدنی ارزشمند برای اقتصاد جهانی درآمد؛ در این بین،
طلا بهویژه برای تأمین پشتوانۀ پول ملی
و گسترش تجارت بینالمللی مورد نیاز مبرم بود. بدینسان،
مستعمرات بریتانیایی، جمهوریهای بوئرنشین
و پادشاهیهای آفریقایی همگی زیر نفوذ
بریتانیا درآمدند. این دگرگونیهای شگرف با دو عامل
توأمان، یعنی توسعۀ صنعت استخراجی سرمایهداری و گسترش حضور استعماری
بریتانیا، سرعت گرفتند.
قسمتهای داخلی آفریقای
جنوبی طی این دوران و حتى پیش از کشف طلا، صحنۀ تنش و
رقابت قدرتهای جهانی بود. آلمان در ۱۸۸۴ م
آفریقای جنوب غربی را به اشغال خود درآورد. ترانسوال نسبت به
قسمتهای غربی خود ادعای مالکیت داشت؛ بریتانیا
با تثبیت قیمومت سرزمین بچوانالند [۷]درگیر بود و
سرانجام آن را به نام مستعمرۀ سلطنتی بچوانالند تصاحب کرد. رودز برای خود نسبت به سرزمین
واقع در شمال رودخانۀ لیپوپو حقوق ویژه قائل بود و کمپانی بریتانیایی
آفریقای جنوبی را برپا داشت، و در ۱۸۹۰
م با اعزام نیروی پیشگام، به اشغال سرزمینی که
رودزیا نام گرفت، پرداخت.
هنگامی که دولت لرد سالیسبوری
در بریتانیا بهمنظور تثبیت سلطۀ این
کشور بر آفریقای جنوبی وارد جنگ شد، جمهوریهای بوئر
هم برای حفظ استقلال خود به جنگ تن دردادند. این جنگ خونین و پرهزینه
دو سال و نیم به طول انجامید و حدود ۵۰۰ هزار تن از
نیروهای بریتانیا را در مقابل ۸۷ هزار تن از
شهروندان جمهوری، «یاغیان» کیپ و داوطلبان خارجی
قرار داد. در این بین، ضعف عددی نیروهای بوئر را
آشنایی آنان با سرزمین، حمایت تودۀ مردم بوئر، و
رهبری ضعیف و شیوههای قدیمی فرماندهی
بریتانیا جبران میکرد. اگرچه این جنگ «نبرد سفیدپوستان
با یکدیگر» خوانده میشد، هر دو طرف از سیاهپوستان
استفاده میکردند، تا آنجا که حداقل ۱۰ هزار تن سیاهپوست
بهنفع بریتانیا میجنگیدند. سرانجام، این جنگ در
۱۹۰۲ م، در قالب پیمان ورینیگینگ
[۸]به نفع نیروهای بریتانیا به پایان رسید.
در ۱۹۱۰ م
اتحادیۀ آفریقای جنوبی همراه با قانون اساسی (در شهر
دوربان در ۱۹۰۸ م) و مصوبۀ مجلس
(۱۹۰۹ م) برپا گردید. این دولت نوپا که ویژگی
آن طی ۸ سال برنامۀ «بازسازی» بین سالهای ۱۹۰۲ تا
۱۹۱۰ م شکل گرفته بود، ماهیت خود را مدیون نیروهای
تمرکزگرا و نوگرای ایجادشده بهواسطۀ کشف معادن
بود. در خلال دورۀ بازسازی، ساختارهای اداری کارآمدی برپا شد و بین
سیاستمداران وقت و سرمایهداران صاحب معادن رابطهای برقرار شد
که سیطرۀ اقتصادی طلا را مستحکم میساخت. همچنین «بازسازی»
برتری اقلیت مهاجران را بر اکثریت سیاهپوست تضمین میکرد.
جوامع سیاهپوست بهنحوی محسوستر تحت نظارت قرار گرفته، مالیات
بیشتری میپرداختند و مطابق قانون اساسی جدید، در
قدرت سیاسی نقشی نداشتند. طی این دوره، جداییگزینی
نژادی گسترش بیشتری یافت و پس از
۱۹۱۰ م مستحکمتر گشت.
دورۀ آپارتاید
(جدایی نژادی)
در ۱۹۳۱ م،
هنگامی که پارلمان بریتانیا اختیارات قانونی خود را
بر آفریقای جنوبی ملغا اعلام کرد، دولت هرتسوگ درواقع به یکی
از اهداف اصلی خود دست یافت. ۳ سال بعد، پارلمان آفریقای
جنوبی قانون اتحادیه را تصویب نمود که اعلان میداشت این
کشور «دولتی با حاکمیت مستقل» است.
در اوایل دهۀ
۱۹۳۰ م درآمدهای حاصل از صادرات طلا شدیداً
افزایش یافت. مزرعهداران سفیدپوست ثروتمند شدند؛ صنایع
ثانوی احداث گردید؛ و آفریقای جنوبی از یک
کشور عمدتاً روستایی که مواد خام صادر، و کالاهای مصرفی
صنعتی وارد میکرد، به کشوری با اقتصادی متنوع تبدیل
گشت. در این بین، گرچه سطح زندگی اغلب سفیدپوستان بهبود یافت،
زندگانی رنگینپوستان، سیاهان و هندیها بهشدت آسیب
دید. حکومت اراضی بیشتری به نواحی غیرسفیدپوست
اختصاص داد، اما این مقدار هرگز از ۱۳٪ کل مساحت کشور بیشتر
نبود. درواقع، تا پایان دورۀ آپارتاید، تقریباً ۱۰/ ۹ مساحت کشور،
شامل بهترین زمینهای کشاورزی و ذخایر معدنی،
به سفیدپوستان تعلق داشت. بر این اساس، جای تعجب نبود که شرایط
در نواحی تخصیصی به غیرسفیدپوستان، روزبهروز بهسبب
جمعیت روبهافزایش و فرسایش خاک بدتر شود. حکومت کوشید تا
این وضعیت را از طریق مجموعه برنامههایی با عنوان
«طرحهای بهبود» که بر نحوۀ کاربری زمین در نواحی تخصیصی نظارت جدی
داشت، اصلاح نماید. با این حال، جمعیت زیاد در این
نواحی، درصد بالایی از مردان را به کار در جاهای دیگر،
یعنی کار در مزارع سفیدپوستان یا در شهرها، وادار میساخت.
این کارگران سیاهپوست یا رنگینپوست در نواحی زراعی
به صورت گروههای کوچک منزوی پراکنده و یا در شهرها با دستمزدهای
ناچیز، از زندگی ناامنی برخوردار بودند. دستمزد سیاهپوستان
در صنعت استخراج طلا بین سالهای ۱۹۱۱ و
۱۹۴۱ م تا مقدار کاهش یافت. معدنچیان سفیدپوست
۱۲ برابر بیشتر از سیاهپوستان حقوق دریافت میکردند.
با آغاز جنگ جهانی دوم، در حکومت
آفریقای جنوبی دودستگی ایجاد شد. با این حال،
آفریقای جنوبی در این جنگ سهم مهمی در کمک به متفقین
بر عهده گرفت. بسیاری از سفیدپوستان و نیز سیاهپوستان
در این جنگ شرکت کردند. در خلال این دوره، پلاتین، اورانیوم
و فولاد آفریقای جنوبی بهعنوان منابع ارزشمند مطرح شدند، و بههنگام
بستهشدن دریای مدیترانه بهروی متفقین، شهرهای
دوربان و کیپتاون امکان حرکت بسیاری از ناوها را از بریتانیا
به سوئز فراهم کردند. جنگ ضمناً برای آفریقای جنوبی بهصورت
انگیزهای اقتصادی درآمد، هرچند تورم زمان جنگ و دستمزدهای
ناکافی زمینهساز اعتراضات اجتماعی و اعتصابات پس از جنگ شد. در
این هنگام، همراه با کاهش واردات، واحدهای صنعتی و خدماتی
بهسرعت رو به گسترش نهادند و جریان مهاجرتی سیاهپوستان بهسوی
شهرها به صورتی سیلآسا درآمد.
با پایان جنگ، جمعیت سیاهپوست
شهرها بیش از سفیدپوستان بود. آنان حلبیآبادهایی
در پیرامون شهرها و زاغههایی فقیرنشین با هرآنچه
در دسترس بود، برپا داشتند و اعتراضاتی اجتماعی را نیز سازمان میدادند،
اما حکومت از بحث دربارۀ این مسائل با نمایندگان سیاهان سر باز میزد. در
۱۹۴۶ م بیش از ۶۰ هزار کارگر سیاهپوستِ
معادن طلا برای دستمزد بیشتر و شرایط زیستی بهتر،
دست به اعتصاب زدند. گرچه این اعتصاب بهطرزی وحشیانه توسط
حکومت سرکوب شد، روشنفکران سفیدپوست اصلاحاتی را در چهارچوب جدایی
نژادی پیشنهاد کردند. حکومت و صنایع خصوصی به برخی
تغییرات جزئی دست زدند، ازجمله افزایش دستمزد سیاهان
و تعدیل بعضی قوانین که زندگی و کار سیاهپوستان را
در نواحی سفیدپوستنشین ممنوع میکرد.
حزب متحد که اکثریت آراء را در
انتخابات عمومی ۱۹۴۳ م به دست آورده بود، پیروزمندانه
به انتخابات ۱۹۴۸ م نزدیک میشد. در این
زمان، حزب ملی با تأکید بر این نکته که ضعف دولت تفوق نژادی
سفیدپوستان را به خطر انداخته است، بیانیهای صادر کرد که
در آن برای توضیح برنامۀ حزب در زمینۀ تقویت تبعیض و جدایی نژادی، از واژۀ
آپارتاید استفاده شده بود. این حزب ــ هرچند بـا اکثریتی
ناچیز ــ در انتخابات ۱۹۴۸ م به پیروزی
رسید. در دورۀ حکومت این حزب، حق رأی رنگینپوستان در
۱۹۵۶ م حذف گردید و در
۱۹۶۹ م مجلس نمایندگان کاملاً به سفیدپوستان
تعلق گرفت. البته هندیها هرگز دارای کرسی نمایندگی
نبودند، اما کرسیهای سفیدپوستانی که سیاهان و رنگینپوستان
را نمایندگی میکردند نیز ملغا اعلام شد. یکی
از خواستههای سیاسی حزب ملی استقلال آفریقای
جنوبی بهعنوان یک جمهوری بود. این موضوع در
۱۹۶۰ م به رأی سفیدپوستان کشور گذارده شد و
با اکثریت مطلق، آفریقای جنوبی در
۱۹۶۱ م به نام جمهوری آفریقای جنوبی
شناخته شد.
پس از بحران اقتصادی اوایل
دهۀ ۱۹۶۰ م، اقتصاد آفریقای جنوبی
تا اواخر دهۀ ۱۹۷۰ م شاهد رشدی سریع بود. طی
این مدت، با تلاش نهادهای دولتی و خصوصی، زیرساختهای
آفریقای جنوبی بهصورتی نوین توسعه یافت و بهعنوان
توسعهیافتهترین کشور قارۀ آفریقا مطرح گردید.
مؤسسات مالی کارآمد، شبکۀ ملی راههای آهن و جادهای، امکانات بندرگاهی نوین
در کیپتاون و دوربان، فعالیتهای گستردۀ استخراجی
در زمینۀ تولید الماس، طلا و زغالسنگ و طیفی از واحدهای
صنعتی، ازجملۀ این پیشرفتها به حساب میآمد.
مردی که در تبدیل آپارتاید
از یک شعار انتخاباتی به واقعیت عملی، نقش اساسی ایفا
نمود، هندریک ف. ورورد [۹]هلندی بود که در کودکی همراه
خانواده به آفریقای جنوبی کوچ کرده بود. او در
۱۹۵۰ م وزیر امور بومیان، و از
۱۹۵۸ تا ۱۹۶۶ م نخستوزیر
آفریقای جنوبی بود. پس از آنکه او در مجلس توسط مردی رنگینپوست
به قتل رسید، جانشین او، فورستر[۱۰]، فلسفۀ او را
دربارۀ برتری سفیدپوستان دنبال نمود. از نظر ورورد، جمعیت آفریقای
جنوبی شامل ۴ گروه نژادی بود که هریک فرهنگ موروثی
خود را داشت. این ۴ گروه عبارت بودند از: سفیدپوستان، سیاهپوستان،
رنگینپوستان و آسیاییها. در نظر او، از آنجا که سفیدپوستان
گروه «متمدن» را تشکیل میدادند، بایستی امور حکومتی
را در دست میداشتند.
مقاومت در برابر آپارتاید
آپارتاید بار سنگینی
را بر دوش بیشتر مردمان آفریقای جنوبی تحمیل میکرد.
فاصلۀ اقتصادی بین اقلیت ثروتمند که اغلب سفیدپوست
بودند و تودههای فقیر که تماماً سیاهپوست، رنگینپوست یا
هندی بودند، فراتر از این وضعیت در هر کشوری در جهان بود.
در حالی که سفیدپوستان اغلب خوب زندگی میکردند، دیگران
بهویژه سیاهان، از فقر گسترده، سوءتغذیه و بیماری
رنج میبردند. بهرغم رشد اقتصادی کشور، اکثریت مردمان در آفریقای
جنوبی برای بقای روزانۀ خود مبارزه میکردند.
پس از شکلگیری شاخۀ
جوانان حزب کنگرۀ ملی آفریقا در اوایل دهۀ
۱۹۴۰ م، حزب اصلی نیز با رهبری مجدانۀ آلبرت
لوتولی و ۳ مرد جوانتر، یعنی والتر سیسولو، اولیور
تامبو و نلسون ماندلا، از نو پا به عرصۀ فعالیت گذارد. کنگرۀ هندیان
آفریقای جنوبی که بهتازگی احیا شده بود، در برپایی
مبارزهای دفاعی در ۱۹۵۲ م به یاری
کنگرۀ ملی آفریقا شتافت. ۳ سال بعد، همایشی
گسترده به نام کنگرۀ مردمی، با شرکت هندیان، رنگینپوستان و سفیدپوستان
هوادار تشکیل شد. در این همایش، منشور آزادی مورد پذیرش
قرار گرفت که مقرر میداشت: «آفریقای جنوبی به همۀ کسانی
تعلق دارد که در آن زندگی میکنند، سفیدپوست یا سیاهپوست،
و هیچ حکومتی نمیتواند بهنحو عادلانه ادعای اقتدار نماید،
مگر بر اساس خواست مردم». حکومت این همایش را در هم ریخت و بیش
از ۱۵۰ تن از شرکتکنندگان را به اتهام خیانت گسترده دستگیر
نمود. گرچه محاکمۀ این افراد تا ۱۹۶۱ م بهطول انجامید،
دادگاه نتوانست اتهام کسی را اثبات نماید. البته، حکومت برای
جلوگیری از تجمعات بعدی، قانون ممنوعیت مداخلۀ سیاسی
۱۹۶۸ م را تصویب کرد که تشکیل و کمک مالی
خارجی به احزاب سیاسی ضدنژادی را ممنوع اعلام میداشت.
رابرت سوبوکوه[۱۱]، مدرس
زبـان در دانشگاه ویتواترزراند ــ رهبر گروهی از سیاهپوستان که
در ۱۹۵۹ م از حزب کنگرۀ ملی جدا
شده بودند ــ حزب کنگرۀ پانآفریکانیست را بنیاد نهاد،زیرا اعتقاد داشت
که همکاری حزب کنگرۀ ملی با سازمانهای سفیدپوستان، رنگینپوستان و
هندیان، مبارزه برای آزادی سیاهان را به حاشیه میکشاند.
این حزب مبارزۀ ضد کارت شناسایی [۱۲]تازهای را در
۱۹۶۰ م ترتیب داد و هزاران سیاهپوست، خود را
بهعنوان فاقد شناسنامه و برای دستگیری به پاسگاههای پلیس
معرفی کردند. در شارپویل[۱۳]، شهرکی سیاهپوستنشین
نزدیک ژوهانسبورگ، پلیس به روی جمعیت بیرون پاسگاه
آتش گشود و حداقل ۶۷ تن را کشت و بیش از ۱۸۰
تن را مجروح کرد. هزاران کارگر دست به اعتصاب زدند و در کیپتاون حدود
۳۰ هزار تن سیاهپوست در یک راهپیمایی
آرام بهسوی مرکز شهر سرازیر شدند. در روستاها هم اعتراضات و تظاهراتی
علیه کنترل مقامات نواحی سیاهپوستنشین شکل گرفت.
پس از تظاهرات شارپویل، رهبران
حزب کنگرۀ ملی و کنگرۀ پـانآفریکانیست و هواداران سفیدپوست آنها بدین
نتیجه رسیدند که تنها با روشهای مسالمتجویانه نمیتوان
آپارتاید را از میان برداشت. در ۱۹۶۱ م حزب
کنگرۀ پانآفریکانیست شاخهای نظامی موسوم به پوکو
[۱۴]و حزب کنگرۀ ملی شاخۀ مسلح خود را به نام «نیزۀ ملت[۱۵]» راه
انداختند. در سالهای بعد، واحدهای مسلحانۀ این
احزاب چند ساختمان دولتی را منفجر کردند، اما این اقدامات نتوانست برای
حکومت خطری جدی به بار آورد. حکومت در ۱۹۶۴ م
بسیاری از رهبران مخالف، از جمله ماندلا و سوبوکوه را دستگیر
کرد و به حبس طولانیمدت به زندان جزیرۀ
رابن[۱۶]، در آبهای دور از ساحل کیپتاون، انداخت و برخی
از فعالان عملگرا را ازجمله جان هریس [۱۷]که سفیدپوست
بود، به دار آویخت. بسیاری دیگر از کشور گریختند و
دفاتر حزب کنگرۀ ملی به زامبیا انتقال یافت.
حکومت تقریباً طی یک
دهه در آرامکردن مخالفان موفق بود و سرمایهگذاری خارجی که برای
مدت کوتاهی در اوایل دهۀ ۱۹۶۰ م از کشور خارج شده بود، به کشور بازگشت،
اما این شرایط موقتی بود. در ۱۹۷۳ م،
هنگامی که اتحادیههای کارگران سیاهپوست اعتصاباتی
را برای دستمزد و شرایط کاریِ بهتر ترتیب دادند، مرحلۀ تازهای
از مقاومت آغاز شد. استفن بیکو [۱]و دیگر دانشجویان سیاهپوست
در ۱۹۷۲ م گروه سیاسی «راه مشترک مردمان سیاهپوست[۲]»
را بنیان نهادند و آنچه را که بهطور کلی «جنبش آگاهی سیاهان»
خوانده میشد و به سیاهان گوشزد میکرد که به فرهنگ خود ببالند،
به پیش میبردند.
در ژوئن ۱۹۷۶،
هزاران کودک در سووتو، شهرکی سیاهپوستنشین در خارج از
ژوهانسبورگ، علیه اجبار حکومت در آموزش زبان آفریکانس بهجای
انگلیسی، دست به تظاهرات زدند. هنگامی که پلیس به روی
آنان آتش گشود، اعتراضات و تظاهرات سرتاسر کشور را فراگرفت. حکومت با بهکارگیریِ
شیوههای مرسوم خود، بسیاری از سازمانهای سیاسی
را ممنوع اعلام کرد و در عرض یک سال، حدود ۵۰۰ تن، ازجمله
بیکو را کشت. این رخدادها توجه جهانی را بهسوی آفریقای
جنوبی جلب کرد. شورای عمومی سازمان ملل در
۱۹۷۳ م آپارتاید را تقبیح، و ۴ سال
بعد، شورای امنیت سازمان ملل ارسال سلاح به آفریقای جنوبی
را ممنوع اعلام کرد.
در دهۀ
۱۹۸۰ م دولت محافظهکار انگلیس و ایالات
متحده در زمینۀ اعمال تحریمها علیه آفریقای جنوبی زیر
فشار مداوم و روزافزون قرار داشتند. در ۱۹۸۶ م هیئت
عالیرتبهای از سوی بازار مشترک به آفریقای جنوبی
رفت تا حکومت را متقاعد سازد که عملیات نظامی خود را علیه شهرکها
متوقف، و زندانیان سیاسی را آزاد سازد و از ایجاد عدم
ثبات در کشورهای همسایه دست بردارد. این هیئت با عدم توفیق
روبهرو گشت. پس از آن، کنگرۀ آمریکا قانون منع همهجانبۀ آپارتاید را به تصویب
رساند (هرچند توسط رئیسجمهور وقت این کشور وتو شد). کشورهای دیگر
نیز اقداماتی مشابه را پیش گرفتند.
فشار خشونتآمیز حکومت ادامه
داشت، اما نمیتوانست از نارضاییها جلوگیری کند.
انتقادات شدید، ازجمله مخالفت با حکومت از سوی اسقف دزموند
توتو[۳]، برندۀ جایزۀ صلح نوبل در ۱۹۸۴ م، و همچنین پشتکردن
به دولت از سوی روحانیان و روشنفکران بانفوذ آفریقایی،
به اعتراضات دامن میزد. مقاومت از سوی کارگران، ازجمله اعتصاب سراسری
اتحادیۀ ملی کارگران معدن، ادامه داشت. اقتصاد کشور بهسبب هزینۀ تحریمها،
ادارۀ امور جدایی نژادی و ماجراجویی نظامی،
بهویژه در نامیبیا و آنگولا، با نارساییهای
جدی روبهرو بود. تولید ناخالص ملی رو به کاهش بود، تورم به
۱۴٪ سالانه رسیده بود، و سرمایۀ لازم
برای سرمایهگذاری کمتر در دسترس بود. افزون بر این، ارتش
در ۱۹۸۸ م در آنگولا مجبور به عقبنشینی شده
بود. بهواسطۀ این شرایط، بسیاری از سفیدپوستان دریافتند
که چارهای جز پذیرش سیاهپوستان در نظام سیاسی آفریقای
جنوبی وجود ندارد.
با تشدید این شرایط،
حکومت چندین بار با نلسون ماندلا، رهبر زندانی حزب کنگرۀ ملی
آفریقا، به بحث نشست، اما دولت از مشارکت سیاهپوستان در نظام سیاسی
کشور سر باز میزد. مخالفان بوتا [۴]در حزب ملی در
۱۹۸۹ م، او را وادار به استعفا از رهبری حزب و ریاست
جمهوری نمودند. درپی آن، کمیتۀ پارلمانی
حزب ملی دکلرک[۵]، رهبر ایالتی حزب در ترانسوال را به
جانشینی او انتخاب کرد. دکلرک در سخنرانی تندی در
پارلمان در ۲ فوریۀ ۱۹۹۰، برنامهای مبنی بر تحول همهجانبه
ارائه داد. ۹ ماه بعد، ماندلا از زندان آزاد شد. سال بعد، پارلمان قوانین
بنیادی آپارتاید را لغو، وضعیت فوقالعاده را منتفی،
و بسیاری از زندانیان سیاسی را آزاد کرد و به تبعیدیان
اجازۀ بازگشت به آفریقای جنوبی را داد.
در ۱۹۹۱ م
ماندلا به ریاست حزب کنگرۀ ملی آفریقا و جانشینی تامبو، که وضعیت جسمی
بدی داشت و دو سال بعد از دنیا رفت، انتخاب شد. ماندلا و دکلرک که هر
دو در پی یافتنِ راهحلی برای مسائل آفریقای
جنوبی بودند، با نمایندگی طراحی یک قانون اساسی
جدید، با نمایندگان اغلب سازمانهای کشور ملاقات کردند. ماندلا و
دکلرک سرانجام در پایان ۱۹۹۳ م دربارۀ آیندۀ آفریقای
جنوبی، به توافقی صلحآمیز دست یافتند، دستاوردی که
برای این دو مشترکاً جایزۀ صلح نوبل
۱۹۹۳ م را به ارمغان آورد. افزون بر این، رهبران
۱۸ حزب دیگر حمایت خود را از قانون اساسی موقت که
قرار بود پس از نخستین انتخابات ملی آفریقای جنوبی
در آوریل ۱۹۹۴ به اجرا درآید، اعلام داشتند.
حزب کنگرۀ ملی آفریقا
در انتخابات ۱۹۹۴ م، ۳/ ۲ آراء، حزب ملی
کمی بیش از ۵/ ۱ آراء، و حزب آزادی اینکاتا
بقیۀ آراء را به دست آورد. ماندلا در ۱۰ مۀ
۱۹۹۴ در حضور جمعیت شادمان از پیروزی،
دبیر کل سازمان ملل، سران ۴۵ کشور و هیئتهای نمایندگی
بسیاری از دیگر کشورها، بهعنوان رئیسجمهور آفریقای
جنوبی جدید قسم یاد کرد. تابو امبکی، از اعضای عالیرتبۀ حزب
کنگرۀ ملی، و دکلرک بهعنوان معاونان رئیسجمهور معرفی شدند.
از آن زمان، آفریقای جنوبی، بهعنوان کشوری آزاد، راه
تازهای را در جامعۀ جهانی در پیش گرفت.
ادبیات آفریقای جنوبی،
هم ادبیات شفاهی (سنتی) را شامل میشود و هم ادبیات
کتبی (جدید) را؛ اما بیشتر ادبیات شفاهی، ازجمله
روایتهای منثور، قصههای عامیانه، حکایتها، افسانهها
و تاریخ، شعرهای موزون و جز آن، ثبت، و ضبط شده است. توسعۀ شهرنشینی
و برقراری سامانۀ آموزشی از موجبات اصلی مکتوبشدن ادبیات شفاهی و
پیدایش ادبیات جدید بود.
ادبیات آفریقای جنوبی
از ۳ سنت ادبی اصلی به ۳ زبان انگلیسی، آفریکانس
(ه م) و بانتو (ه م) تشکیل میشود. نویسندگان سیاهپوست
آفریقای جنوبی، از طوایف مختلف، هم به انگلیسی
نوشتهاند و هم به آفریکانس. پس از آنکه سفیدپوستان به آفریقای
جنوبی رفتند، در آنجا ساکن شدند و هیئتهای مبلّغ مسیحی
مدرسه دایر کردند، شماری از بومیان در این مدرسهها انگلیسی
آموختند و پس از فراغت از تحصیل، آثارشان را از اواخر سدۀ
۱۹ م به انگلیسی نوشتند. این ادبیات مکتوب در
آغاز لحنی رمانتیک داشت، اما پس از جنگ جهانی اول
(۱۹۱۴- ۱۹۱۸ م) بهسمت ادبیات
سیاسی، ادبیات معترض به استعمار، استثمار و سرکوب، گرایش یافت.
در پی کشتار ۱۹۶۰ م و شورش
۱۹۷۶ م، ادبیات معترض به ادبیات مقاومت تبدیل
شد و در شعر و نثر بازتاب یافت.
پس از جنگ جهانی دوم
(۱۹۳۹-۱۹۴۵ م)، تامس
مفلو[۶] داستانی تاریخی دربارۀ قهرمان زولو
نوشت که با استقبال بسیار روبهرو شد. ویلاکازی[۷]، جلبی
[۸]و جردن [۹]از دیگر نویسندگان معروف پساجنگ هستند.
تقابل و برخورد سنت و تجدد از مضمونهای غالبی است که در آثار نویسندگان
پساجنگ، بهویژه در کارهای نیمبزی [۱۰]و نگانی
[۱۱]دیده میشود. الن پیتن [۱۲]با
داستانهای پرخوانندهاش، بهویژه بنال وطن (ترجمۀ سیمین
دانشور؛ این کتاب ترجمههای دیگری هم به فارسی
دارد)، به مسائل سیاسی و اجتماعی آفریقای جنوبی
پرداخت و آثارش به زبانهای دیگری هم ترجمه شد. نثر آهنگین
و نگاه همدلانه و پراحساس او، همراه با طعن و طنز، جایگاه کممانندی
در ادبیات آفریقای جنوبی به او بخشید. پس از پیتن،
ظهور نادینی گردیمر[۱۳]، با استعداد ادبی فوقالعادهاش،
تحولی چشمگیر در سنت ادبی این کشور ایجاد کرد. خانم
گردیمر در نوشتن داستانهای کوتاه چیرهدست بود. داستانهایش
به قلم مشاهدهگری دقیق و به دور از احساسات نوشته شده، و به مناسبات
انسانی توجهی عمیق معطوف کرده است. او از
۱۹۶۵ م انتشار آثارش را آغاز کرد و در
۱۹۹۱ م نخستین نویسندۀ کشورش بود که
به جایزۀ نوبل ادبی دست یافت. پس از او جی. ام. کوئتزی
[۱۴]گام بلند دیگری در ادبیات آفریقای
جنوبی برداشت و در ۲۰۰۳ م، دومین برندۀ نوبل
ادبی کشورش شد. آثار او هم ازلحاظ مضمون به نوشتههای گردیمر
نزدیک است. هماکنون ادبیات آفریقای جنوبی به زبان
انگلیسی در شاخههای داستان و نمایشنامهنویسی،
شعر و جز آن، از پیشینه و سنتی غنی بهرهمند است و به
روند مولد خود ادامه میدهد.
ادبیات مکتوب آفریکانس هم
از سدۀ ۱۹ م آغاز شد و در مراحل پیدایش و تکوین
نخستین، بر منازعههای سیاسی و زبانی میان
آفریکانسها ــ کسانی که به زبان آفریکانس تکلم میکنند و
به بوئرها (ه م) هم شهرت دارند ــ تأکید میورزید. این
روند ادبی پس از جنگ بوئرها، معروف به جنگ آفریقای جنوبی
(۱۸۹۹- ۱۹۰۲ م)، هم ادامه یافت.
در دو دهۀ بعد، شعر آفریکانس بیان عواطف درونی ملتی شکستخورده
و مردمی بیقرار بود. شماری شاعر در آن سالها مجموعهشعرهای
خود را با اینگونه مضمونها انتشار دادند.
تحول ادبی در ادبیات منثور
آفریکانس در دهۀ ۱۹۲۰ م با انتشار اثری سهبخشی از یخم
وان بروخن [۱۵]آغاز شد. او به آفریکانسهای ساقطشده از
هستی در جامعهای در حال فروپاشی نگاهی طنزآلود داشت. پس
از جنگ جهانی دوم، توجه ادبیات آفریکانس به آگاهی اجتماعی
جلب شد و چندین داستاننویس و نمایشنامهنویس و شاعر ظهور
کردند که آپارتاید (ه م) را آماج گزندهترین انتقادها و حملههای
خود قرار دادند. اوج ادبیات معترض آفریکانس را در دهۀ
۱۹۶۰ م میتوان دید. وان ویک
لوو[۱۶]، بهویژه با اثر معروفش تریستا، ادبیات
مقاومت را با شدیدترین لحن و تأکید بیان کرده است.
شعر آفریکانس از دهۀ
۱۹۶۰ م بهبعد، عرصۀ هنرنمایی
شاعران زن بوده است. شیلا کوسنز [۱۷]با مضمونهای عارفانهاش،
و آنتیه کرگ [۱۸]با زبانی ویژه از آن خود، از
سرآمدان شعر جدید آفریکانس به شمار میآیند (نیز نک
: ه د، بانتو، زبان).