آخرین بروز رسانی : جمعه 9
خرداد 1399 تاریخچه مقاله
آسیای مرکزی[۱]
\āsiyā-ye markazī\ ، اصطلاحی که در نوشتههای
سفرنامهنویسان اروپایی، بهصورتهای «آسیای
بالا[۲]» و «آسیای داخلی[۳]» آمده، و منظور از آن،
سرزمینهای واقع در بخش مرکزی قارۀ آسیا ست
(میروشنیکف، 477).
محدودۀ آسیای
مرکزی تا کنون بهصورتی دقیق مشخص نشده است. در نیمۀ نخست
سدۀ ۱۹ م آلکساندر فن هومبلت[۴]، دانشمند آلمانی،
نخستین کسی بود که در اثر مشهور خود بهنام «آسیای مرکزی[۵]»
کوشید تا مرزبندیهای آسیای مرکزی را مشخص
کند. در نوشتۀ او آسیای مرکزی به سرزمینی در منطقۀ میانی
قارۀ آسیا گفته میشد. اگرچه هومبلت حدود شرقی و غربی
منطقۀ آسیای مرکزی را مشخص نکرد، میتوان چنین
استنباط کرد که از نظر او، دشت مرتفع اوستیورت[۶] و رشتهکوههای
خینگان بزرگ[۷]، حدود شرقی و غربی آسیای مرکزی
را تشکیل میدادهاند. مرزبندی جغرافیایی
هومبلت را بعدها پژوهشگران مردود شناختند. نیکلای خانیکف همۀ مناطق
شرق ایران و نیز افغانستان را بخشی از آسیای مرکزی
به شمار آورد، حالآنکه هومبلت ایران و افغانستان را خارج از محدودۀ آسیای
مرکزی میدانست. با گذشت حدود یک سده، فردیناند ریشتهوفِن،
جغرافیدان آلمانی، قارۀ آسیا را به دو منطقۀ مرکزی و پیرامونی تقسیم کرد. وی آسیای
مرکزی را شامل مجموع بخشهای داخلی با شبکۀ رودهایی
دانست که با دریاهای آزاد پیوند نداشتند. از دید او،
محدودۀ آسیای مرکزی رشتهکوههای آلتای در شمال،
تبت در جنوب، پامیر در غرب و خینگان در شرق بود.
روسها تا اواخر سدۀ
۱۹ م و اوایل سدۀ ۲۰ م اصطلاح «ترکستان» را برای آسیای مرکزی
به کار میبردند (بروکهاوس، XXXIV / 174-175؛ لونین، 8) که شامل
ترکستان روس و ترکستان چین بود. پس از انقلاب ۱۹۱۷
م در روسیه، دو اصطلاح برای مناطق یادشده در قارۀ آسیا
پدید آمد که یکی آسیای مرکزی[۸] و دیگری
آسیای میانه[۹] بود. بر این پایه، آسیای
میانه به آن بخش از آسیای مرکزی گفته میشد که در
محدودۀ اتحاد شوروی سابق واقع، و شامل جمهوریهای قزاقستان،
قرقیزستان، ازبکستان، تاجکیستان و ترکمنستان بود. بدین ترتیب،
آسیای میانه بخشی بود از سرزمینهای آسیایی
اتحاد شوروی که محدود میشد به دریای مازندران در غرب،
مرزهای چین در شرق، مسیر رود ایرتیش و دریاچۀ آرال
در شمال، و مرزهای ایران و افغانستان در جنوب (BSE
3, XXIV(1) / 377)،
و آسیای مرکزی سرزمینی بود پهناور، شامل اراضی
بیابانی و نیمهبیابانی، دشتهای گسترده و
کوهستانهای واقع در بخشهای درونی آسیا، ازجمله چین
و مغولستان، بـه مساحت ۶ میلیون کمـ۲. بنابر این
تعریف، مرز شمالی آسیای مرکزی کموبیش در
راستای مرزهای رسمی اتحاد شوروی سابق با چین و
مغولستان قرار داشت. مرز جنوبی آن درۀ رود براهماپوترا (تسانگپو[۱۰])
در شمال هندوستان، و مرز شرقی آن بخش جنوبی رشتهکوههای خینگان،
رود زرد (هوانگهو) و کوههای تبت («دانشنامۀ بزرگ ...
[۱۱]»، XLVI / 527) بود. بسیاری از دانشمندان جهان اگرچه
با این نظر موافق نیستند، تا کنون نتوانستهاند نظر روشن و دقیقی
نیز دربارۀ محدودۀ آسیای مرکزی ارائه کنند.
برپایۀ نقشهای
که بر روی تارنمای «اطلاعات آسیای مرکزی[۱۲]»
موجود است، محدودۀ آسیای مرکزی کموبیش به شکل دایره، با دو
رنگ مشخص شده است که بخشهایی از مغولستان، قزاقستان، چین،
ازبکستان، هندوستان، پاکستان و ترکمنستان، و سراسر اراضی افغانستان، قرقیزستان،
نپال و تاجیکستان را شامل میشود.
در نشستهای متعدد سازمان یونسکو
دربارۀ آسیای مرکزی، چندبار موضوع محدودۀ این
منطقه بررسی شد. در نخستین نشست بینالمللی دربارۀ بررسی
«تمدنهای آسیای مرکزی» (آوریل
۱۹۶۷) گفته شد که اصطلاح آسیای مرکزی میتواند
بهگونههای مختلف تعبیر و تفسیر شود، ازاینرو، هر کوششی
برای تعریف آن جدلبرانگیز خواهد بود. بااینوصف، مجمع
عمومی یونسکو اعلام کرد که این منطقۀ جغرافیایی
خود بر واقعیتی فرهنگی و تاریخی دلالت دارد. با
گذشت یک دهه از آن تاریخ، نشست دیگری در شهر دوشنبه، پایتخت
تاجیکستان، دربارۀ آسیای مرکزی برگزار شد که در آن از وجود محدودههای
متفاوت جغرافیایی در ادوار مختلف تاریخی سخن رفت و
معلوم شد که محدودۀ پذیرفتهشدۀ پیشین منطبق بر واقعیات تاریخی ـ فرهنگی
نبوده است. پسازاین، نشست دیگری در پاریس، در اکتبر
۱۹۷۸، برای بررسی تاریخ تمدنهای
آسیای مرکزی و مصوبات اجلاس شهر دوشنبه تشکیل شد. در
گزارش این نشست آمده است که «تحدید حدود آسیای مرکزیِ
کنونی همان است که در اجلاس پیشین یونسکو مشخص شد» (میروشنیکف،
479-480).
از عهد باستان تا کنون، پژوهندگان بسیاری
دربارۀ منطقهای که «آسیای مرکزی» خوانده شده است، به
پژوهش پرداختهاند. کهنترین بررسیها از آنِ دانشمندان و جهانگردان چینی
است که ازجملۀ آنان بـه سیماتسزیان[۱۳] (سدۀ
۲ قم)، فاسیان (سدۀ ۲ م)، هیـوئن تسیانگ[۱۴] (سدۀ
۷ م) و چـان چونگ (سدۀ ۱۳ م / ۷ ق) میتوان اشاره کرد. آثار دانشمندان
مسلمان، ازجمله ابودلف مسعر بن مهلهل، ابنفضلان، مسعودی، گردیزی،
اصطخری، رشیدالدین فضلالله، میرزا حیدر دوغلات
(مؤلف تاریخ رشیدی)، زکریای قزوینی،
حمدالله مستوفی، یاقوت، حافظ ابرو و دیگران، دربارۀ تاریخ
و جغرافیای این منطقه، نیز درخور توجه است. در روسیه
و اروپا هم دانشمندانی دراینباره به پژوهش پرداختهاند که از آن
جملهاند: آسپلین، بارتولد، بیچورین، گِدین، گووِرن، گومیلف،
گروم گرژیمایلو، هانستاد، نورین، اینوسترانتسِف، ماسون،
مِتسباخر، پِلیو، پِرژِوالسکی، پوتانین، رادلُف، روبروفسکی،
رِموسات، روکهیل، شلگل، اشتاین، تولستُف، کازلُف، اُبروچِف و دیگران
(«دانشنامۀ بزرگ»، همانجا؛ گومیلف، «ترکان ... [۱۵]»، 471-479).
جغرافیای طبیعی
آسیای مرکزی سرزمین
گستردهای است با ویژگیهای جغرافیایی
گوناگون، شامل دشتهای پهناور، کوهستانها، بیابانهای خشک، اراضی
نیمهبیابانی و شنزارهایی چون قراقوم و قزلقوم. این
سرزمین از لحاظ ریختشناسی به ۳ منطقه از غرب به شرق تقسیم
شده است: منطقۀ کوهستانی، شامل رشتهکوههای تیانشان، مغولستان، آلتای،
خینگان و خِنتِی. در این بخش کوهستانی، فرونشستها و درههای
گسترده، چون چالۀ جونگار[۱۶]، همراه با آبشارهای عظیم وجود دارد
که دریاچههای بزرگی در این چالهها پدید آمدهاند.
منطقۀ دوم، یا منطقۀ میانی، شامل ارتفاعات کوچکتر، بیابانها و دشتهایی
است که بلندی آنها از سطح دریا حدود ۰۰۰‘۱ تا
۵۰۰‘۱ متر است، ازجمله بیابانهای گُبی
و تاکلاماکان، و حوضۀ تاریم. منطقۀ سوم، کوهستان تبت و شامل ارتفاعاتی با میانگین ۴
تا ۵ هزار متر است که از آن جملهاند:
رشتهکوههای کونلون در شمال،
قراقروم در غرب، ترانس هیمالایا در جنوب، و کوههای هِنگدوان در
شرق («دانشنامۀ جغرافیایی ... [۱۷]»، IV / 306).
آبوهوای آسیای مرکزی
بسیار متغیر و متفاوت است. آسیای مرکزی در زمستانها
تحت تأثیر فشار جوّی (واچرخۀ[۱۸]) آسیایی
قرار میگیرد. در تابستانها فشار جوّ در این منطقه اندک است.
دوری از اقیانوس و جدایی رشتهکوهها از یکدیگر
سبب کاهش فشار جوّ در تابستانها و خشکی هوا میشود (همانجا). میانگین
گرما در بیشتر بخشهای آسیای مرکزی در ماه ژانویه
(دی) از °۱۰- تا °۳۵- ، و در ماه ژوئیه (تیر)
در بخشهای شمالی و مرکزی از °۲۰ تا
°۲۵، و در ارتفاعات تبت حدود °۱۰ سانتیگراد است. میزان
بارندگی سالانه در ۴/ ۳ اراضی آسیای مرکزی
حدود ۱۰۰ تا ۲۰۰ میلیمتر، و در
کوههای اطراف، ۳۰۰ تا ۵۰۰ میلیمتر
است. در کوهستانهای جنوب شرقی آسیای مرکزی میزان
بارندگی، بهویژه در تابستانها و فصل بارانهای موسمی، به
۰۰۰‘۱ میلیمتر هم میرسد. نوسانِ درجۀ حرارت
در آسیای مرکزی به اندازهای است که گاه میانگین
آن از °۴۰ سانتیگراد نیز فراتر میرود («دانشنامۀ بزرگ»، همانجا).
یخبندان از ویژگیهای
اصلی بیشتر کوهستانهای آسیای مرکزی است.
کوههای آسیای مرکزی سرچشمۀ رودهای
بزرگی است که به دو اقیانوس آرام و هند میریزد. سرچشمۀ رودهای
زرد (هوانگهو)، یانگتسه، مِکونگ، سالوین، براهماپوترا،
سِند، ایرتیش، سِلِنگا و آمور، از کوههای آسیای مرکزی
است. آب برخی رودها به دریاچههای محلی میریزند
و برخی نیز به شنزارها فرو میروند. از گروهی از این
رودها نیز برای آبیاری بهرهبرداری میشود که
مهمترین آنها عبارتاند از: تاریم، اِدزین ـ گول و اورونگو. در
بیابان تاکلاماکان و نواحی مرکزی بیابان گُبی از رود
اثری نیست (همانجا).
در آسیای مرکزی، بهویژه
نواحی شمالی، حدود جمهوری مغولستان و جنوب کوههای تبت، دریاچههای
پرشماری وجود دارند. بزرگترین آنها دریاچۀ کوکو نور بـهمساحت
۲۰۰‘۴ کمـ۲ است. ۲۰ دریاچه نیز
هر یک مساحتی بیش از ۰۰۰‘۱ کمـ۲
دارند. آب بیشتر این دریاچهها شور است. مهمترین دریاچههای
آب شیرین آسیـای مرکزی دریاچۀ خار ـ
اوس ـ نور بهمساحت ۷۶۰‘۱ کمـ۲ در جمهوری
مغولستان، و باگراشکول بهمساحت ۴۸۰‘۱ کمـ۲ در
مغولستانِ چین است (همانجا). از دیگر دریاچههای آسیای
مرکزی دریاچههای آرال، بالخاش، ایسیقکول، زایسان،
تنگیز قوشمورون و آلاکول، زورکول و قراکول را میتوان نام برد که در
آسیای میانه واقعاند (احمدیان،
۴۶-۵۰).
پوشش گیاهی آسیای
مرکزی از تنوع بسیاری برخوردار است. مهمترین گیاهان
این منطقه گیاهان بیابانی است. از دیگر ویژگیهای
گیاهی منطقه جایگزینی مرغزارهای زیرگونۀ آلپی
است که کمکم جای گیاهان نیمهبیابانی و استپی
خشک را گرفتهاند. برای نمونه، در ارتفاعات ۵۰۰ تا
۸۰۰ متری در افغانستان، گیاهان خارگوش، ماش و
خارشتر فراوان است. در این مناطق گونههای درختی اندک است. در
درههای مرطوب رودخانهای، درختان افرا و گیاهان مرتعی میرویند.
در ارتفاعات دامنۀ هندوکش درختان صنوبر و سوزنیبرگها، ازجمله کاج، دیده میشوند
(ماسون، «محیط ... »[۱۹]، 32-34).
حیات وحش منطقه ظاهراً ارتباط نزدیکی
با حیات وحش ایران و پاکستان دارد. جانورانی چون گاومیش
کوهاندار، گوزنهای منطقۀ استپی، انواع پرندگان، بهویژه پرندگان نواحی کوهستانی،
جوندگان، گراز، آهوی کوهی، خرس، شتر وحشی، اسبهای کوتاه
(مشهور به اسبهای پرژوالسکی)، غزال، خرگوش، بزکوهی، گرگ و روباه
در آسیای مرکزی موجودند. در این منطقه شیر بییال،
ببر و گونهای پلنگ سفید وجود داشته، که نسل آنها منقرض شده است
(همان، 35-37؛ نیز BSE 3, XXVIII / 498).
تاریخ
آغاز تاریخ آسیای
مرکزی با دگرگونیهایی در تمدن کوچندگی و سپس یکجانشینی
قبایل ایرانی در اراضی استپی، جنگلی و واحههای
آن منطقه همراه است. قبایلی که هندو ـ ایرانی نامیده
شدند، از هزارۀ ۴ قم به اراضی آسیای مرکزی کوچیدند
و با گروههای فینو ـ اوگِری تماسهایی برقرار کردند.
نخستین مهاجرت قبایل هندو ـ ایرانی از هزارۀ
۲ قم، و موج دوم مهاجرت در هزارۀ نخست و سدههای ۸ و
۷ قم صورت پذیرفت (هارماتا، 19-21). در فاصلۀ سدههای
۷ - ۳ ق م گروه بزرگی از اقوام کوچنشین که نزد پارسها به
نام سکاها، و نزد یونانیان به نام اِسکیتها (اِسکوتها) شناخته میشدند،
در آسیای مرکزی میزیستند. این اقوام با
کشاورزان یکجانشین آسیای مرکزی پیوند حاصل
کردند (آبتکف، 23).
ایرانیان قبایل کوچرو
را «تورا / تور» مینامیدند. در اَرت (اَشی)یَشت، از
توران (تورها) با عنوان کوچندگان دارای اسبان تیزرو و دشمن ایرانیان
یکجانشین یاد شده است (یشتها، ۲ /
۱۹۸). در منابع آشوری سال ۶۴۱ قم، این
گروه با نام «سکاها» معرفی شدهاند (آبتکف، همانجا). گروهی از
دانشمندان بر این باورند که سرزمین اصلی ایرانیان
در اراضی آسیای مرکزی بود و برخی از قبایل ایرانی
در سدههای ۹ و ۸ قم وارد نجد ایران شدند، ولی برخی،
ازجمله آبایف، برآناند که گروهی از قبایل ایرانی
ساکن جنوب روسیه از طریق قفقاز، و گروهی دیگر از آسیای
مرکزی به ایران روی آوردند. تا کنون این مسئله پاسخ دقیقی
نیافته است (داندامایف، «ایران عصر ماد ... »[۲۰]،
35). دربارۀ پیروزیهای کورش بزرگ در اراضی آسیای
مرکزی اختلاف نظرهایی وجود دارد. برخی از پژوهشگرانْ تاریخِ
این پیروزیها را پس از فتح بابل در ۵۳۹ قم
نوشتهاند (همان، 40). برخی دیگر با اتکا به نوشتههای هرودت و
بِروسوس، مورخ بابلی سدۀ ۳ قم، خلاف این نظر را ابراز داشتهاند. بنا به نوشتۀ
هرودت، کورش در فاصلۀ سالهای ۵۴۵ تا ۵۳۹ قم، درانگیانا[۲۱]
(زرنگ / سیستان)، مَرغیانا (مرو)، خوارزم، سغد، باکتریا (بلخ)،
اَرییی (هرات)، گِدروسیا، قبایل سکایی،
ساتاگیدی، آراخوزی (رُخَج) و قندهار را تصرف کرد. بروسوس برپایۀ مآخذ
بابلی نوشته است که کورش، پس از مطیع کردن سراسر آسیا، متوجه
بابل شد (نک : همو، «ایران در ... [۲۲]»، 106-107، «تاریخ
... [۲۳]»، 28). بر پایۀ اسناد و مدارک موجود، چنین
به نظر میرسد که تختگاههای سغد، بلخ و مرغیان، هر یک با
حدود ۱۲ هکتار وسعت، از اواسط هزارۀ نخست پیش
از میلاد پدید آمدند و از سدۀ ۷قم فرهنگ کشاورزیِ
پیشرفته بر پایۀ آبیاری در این سرزمینها متداول شد؛ ولی
گمان نمیرود در این تاریخ، دولت سازمانیافتۀ بزرگی
در این نواحی پدید آمده باشد (همو، «ایران عصر ماد»،
42-43).
در جریان لشکرکشی اسکندر
(۳۳۴ قم)، هندیهای هممرز با باکتریا (بلخ)
و بلخیان همسایۀ سغد به یاری داریوش سوم آمده بودند. آنها بههمراه
سکاها همپیمان داریوش بودند. چنین برمیآید که همۀ آسیای
مرکزی با اسکندر به مقابله برخاست (دانی، 67). در نیمۀ نخست
سدۀ ۳ قم، در زمان حکومت سِلوکوس یکم
(۳۱۱-۲۸۱ قم)، آنتیوخوس یکم
(۲۸۱-۲۶۱ قم) و آنتیوخوس دوم
(۲۶۱-۲۴۶ قم)، در استانهای یونانی
آسیای مرکزی، دولتهای هِـلِنی تشکیل شد
(برنارد، 91-92) و پیوندی از فرهنگهای ایرانی ـ
هندی ـ یونانی در آن سرزمین پدید آمد؛ ولی یونانیان
در یک جامعۀ همگون، اقلیتی را تشکیل میدادند که زبان و
فرهنگ آن جامعه ایرانی بود (همو، 95-96). در اواسط سدۀ
۳ قم، بحرانهای اجتماعی و اقتصادی بر دولت سِلوکی
چیره شد. ساتراپیهای بلخ و پارت از این دولت جدا شدند و
حکومت یونانیِ آن را زیر فشار قرار دادند. پارتها پس از شکست
سلوکیان از رومیان در نبرد ماگنِزیا (۱۹۲ قم)،
به نواحی اطراف دریای هیرکان (دریای مازندران
امروزی) روی آوردند، در آنجا مستقر شدند و حکومت خود را از شرق و غرب
گسترش دادند (کوشلنکو، 131). مهرداد یکم (سل ۱۷۳-
۱۳۹ قم) با بهرهگیری از موقعیت به بلخ حمله،
و مناطقی از آن سرزمین را تصرف کرد. در ۱۲۹ قم با
شکست
آنتیوخوس هفتم در جنگ با پارتها و
کشته شدن وی، دولت سلوکی برافتاد. پارتها مناطق شرقی تابع دولت
سلوکی را به تصرف درآوردند. در پی فروپاشی حکومت یونانیِ
باختر و مهاجرت گروهیِ قبایل کوچنده که در
۱۴۰-۱۲۰ قم روی داد، اشکانیان
در نواحی شرقیِ قلمرو خود با دشواریهایی روبهرو
شدند، چنانکه فرهاد دوم در پیکار با کوچندگان در ۱۲۹ قم
جان خود را از دست داد (همو، 131-132).
در سدههای ۲-۱ قم
در آسیای مرکزی دولتهای کوچکی در دشت فرغانه پدید
آمدند. یکی از این دولتهای مستقل دولت کوشان بود که از سدۀ
۳ م زیر سلطۀ شاهنشاهی ساسانی قرار گرفت. در سدههای ۴ و
۵ م در بلخ و سغد، هِـپتالیان زمام امور را در دست داشتند. دولت هپتالیان
بهسبب هجوم قبایل کوچندۀ ترکِ ناحیۀ هفترود از میان رفتند؛ در نتیجه، سغد و بلخ از این پس
تابع خاقانات ترک شدند (BSE 3, XXIV(1) / 387).
در هزارۀ نخست قم در
مغولستان و نواحی پیرامون آن، گروههای قومی کوچنده بهسر
میبردند و به پرورش دام، بهویژه اسبهای کوچک و پرقدرت
پرژوالسکی و گاو و گوسفند، میپرداختند. آثاری متعلق به این
دوره از کوچندگان مغولستان داخلی، جونگار و جنوب سیبری برجا
مانده است. چنانکه از یافتههای باستانشناختی برمیآید،
مردم این منطقه زبان و رسوم متفاوتی داشتند. در سدههای ۷
تا ۳ قم اتحادیههای قبیلهای نیرومندی
وجود داشت که با نامهای شیونگنو (هسیونگ نو)[۲۴]
در اُردُس و مغولستان مرکزی، تونگهو در مغولستان شرقی و غرب منچوری،
یوئهچی[۲۵] در گانسو و سرزمین میان جونگار و
اردس، و قبایل تانگوت ـ تبتی[۲۶] در حوالی کوکو
نور شناخته شدهاند (ایشجامتس، 153).
پس از ۲۰۹ قم، اتحاد
قبیلهای شیونگنو بهصورت امپراتوری قدرتمندی
درآمد. در ۱۹۸ قم پیمان صلحی میان امپراتوری
هان در چین و امپراتوری شیونگنو منعقد شد، ولی از
۱۲۹ قم تا ۹۰ قم جنگهایی میان
این دو قدرت روی داد و پس از آن، اتحاد میان گروههای
اتحادیۀ شیونگنو به ضعف گرایید و موجب اطاعت از چین در
۵۳ قم شد (همو، 154-155). از ۹۳ م و در پی هجـوم چینیها
و اقوام شمالـی، قبیلـۀ هـو یِن، از قبیلههای باستانیِ هون، رهبری
اتحادیه را عهدهدار شد و این قبیلهها در جستوجوی
چراگاهها و مکانهای مناسب زندگی، راه غرب را در پیش گرفتند.
آنان به افغانستان، هندوستان و اروپا رسیدند و ازاینرو، «هونهای
غربی» نامیده شدند (همو، 155).
در اوایل سدۀ ۲ قم،
شیونگنوها سرزمین قبایل یوئهچی را تصرف کردنـد و یوئـهچیها
را از سرزمین خویش بیـرون راندند. آن زمان در حوضۀ رود
تاریم، حوضۀ تورفان به سوی غرب تا لوپ نور، و در دامنههای شمالی
رشتهکوههای کونلون، چند جامعۀ پراکنده در واحهها به سر میبردند که شیوۀ زندگی
آنان نیمهکشاورزی و نیمهکوچندگی بود. اینها
گروههای کوچکی را تشکیل میدادند که شمارشان به
۳۶ گروه میرسید. این گروهها پیرامون نواحی
شهری، دولتهایی پدید آوردند که از آن جملهاند: چوشی
در تورفان، یِـنچـی در قراشهر، کو مو در آقسو، شو له در کاشغر، سو
چو در یارکند، و یو تیِن در خُتَن. چون این دولتهای
کوچک در واحههای دور از یکدیگر پراکنده بودند، نتوانستند متشکل
شوند و در برابر شیونگنوها بایستند؛ ازاینرو، به اطاعت آنان
درآمدند. امپراتوری هان در چین که از نیروی شیونگنوها
نگران شده بود، از یوئهچیهای ساکن اطراف رود ایلی،
که با شیونگنوها از در دشمنی درآمده بودند، خواست تا مشترکاً برضد
چند دشمن دست به کار شوند (یونگ، 227-229).
پس از انعقاد صلح میان امپراتوری
هانِ چین و شیونگنوها در ۱۹۸ قم، یوئهچیها
ناگزیر از سرزمین اصلی خود، گانسو (آغازگاه جادۀ ابریشم)،
بیرون رانده شدند و راه مهاجرت در پیش گرفتند. آنان از نیمۀ دوم
سدۀ ۲ قم تا آغاز سدۀ ۱ قم بر منطقهای که اکنون آسیای میانه و
افغانستان نامیده میشود، فرمان راندند. یوئهچیها بلخ
(باکتریا) را ویران، و حکومت یونانی آن سرزمین را
سرنگون کردند. قدیمیترین آگاهیها گویای
همگونی یوئهچیها با گوتها یا ماساگِتها (ماساژِتها) است
(ایشجامتس، 154؛ اِنوکی، 171-172). گروهی از پژوهشگرانْ کوشانیان
را از یوئهچیها میدانند. این نکته هنوز به اثبات نرسیده
است، ولی میدانیم که حکومت کوشانیان یکی از
۵ فرمانداری (یَبغو)ای بود که از سوی یوئهچیها
پدید آمد (همو، ۱۷۴).
بررسیهای متأخر گویای
آن است که پارتها قبایل کوچندۀ آسیای مرکزی را متوقف کردند و آنان را به اطاعت
واداشتند. آنها گروهی از سکاها (سیتها) را در درانگیانا جای
دادند که بعدها سکستان و سپس سیستان نامیده شد (همو، 181-182). سکاها
که از کوچندگان مناطق شمالی آسیا بودند، مدتی در بلخ استقرار
داشتند. یوئهچیها به استقرار سکاها در بلخ پایان دادند و موجب
گریز شاه آنان به نواحی جنوبی شدند. بعدها دولت پارت آنان را بهسوی
سیستان راند. از این پس، سکاها به سرزمین سند سفلا روی
آوردند و هندو ـ سَکاها[۲۷] نامیده شدند (پوری، 191).
بطلمیوس، ستارهشناس و جغرافیدان نامدار، کرانۀ رود سند را
هندوسکا نامیده است (همو، ۱۹۳).
اقوام و گروههای قومی بسیاری
در آسیای مرکزی سکنا داشتهاند کـه از آن جملهاند: هونها، ژوانژوانها
(ژوژانها)[۲۸]، اویغـوران، مردم تبت، تِلِنگیتها، سُغـدیان،
خوارزمیان، هِـپتالیان (هیتالان)، تو ـ کیـوها (ترکان)،
قرقیزها، قزاقها، ازبکها، تاجیکها، ترکمانان و بسیاری دیگر
که برخی نابود، یا در دیگر اقوام مستحیل شدند و برخی
به حیات خود ادامه دادند. ژوان ژوانها از اقوام کهن آسیای مرکزی
بودند که خاستگاهشان بهدرستی روشن نشده است. کهنترین آگاهی پیرامون
این گروه از اواخر سدۀ ۴ تا ۵۵۶ م است. ژوانژوانها خود و
توئوبا[۲۹]های ساکن شمال چین را از یک ریشه
دانستهاند (بیچورین، I / 187؛ گومیلف، «ترکان»، 12).
اویغورها در شرق کوههای پامیر
و غرب بیابان تاکلاماکان، کنار مرزهای افغانستان، هندوستان، تبت و
صحرای گبی میزیستند. مرکز آنان شهر کهن کاشغر بود و
اکنون سرزمینشان استان سینکیانگ نامیده میشود که
مرکز آن شهر اورومچی است. مردم اویغور در سدۀ ۷ م از
سوی فرمانروایان سلسلۀ تان (تانگ) به تابعیت امپراتوری چین درآمدند. هماکنون
نیز سینکیانگ یکی از استانهای چین است
(رضا، ۲۸؛ نیز نک : ه د، اویغور).
مردم تبت به گروه شرقی آسیای
مرکزی تعلق دارند. فلات تبت بیشتر در جمهوری خلق چین قرار
دارد و رشتهکوههای قراقروم، کونلون، هیمالیا و کوههای چین
و تبت آن را در بر گرفتهاند (BSE 3, XXV / 542, 543). در سدۀ ۵ م، این
گروه با گروههای چینی، سکایی و غیره درآمیختند
و سرانجام در اواخر همین سده در درۀ براهماپوترا مستقر شدند (گومیلف،
همان، 16). بعدها ترکان و سپس چینیها بر تبت تسلط یافتند (برای
آگاهی بیشتر، نک : ه د، تبت).
هونها یکی از عمدهترین
گروههای قومی آسیای مرکزی بودند. اینان در
شمال چین و مغولستان مستقر شدند و غالباً اراضی شمال چین را
مورد تهدید قرار میدادند (آرتامونف، 41, 42).
جابهجایی اقوام کوچندۀ آسیای
مرکزی بیگمان با شرایط اقلیمی و موقعیت
جغرافیایی در ارتباط بوده است. در جریان خشکسالیها،
سطح مراتع و استپهای قابل سکونت همواره کوچک و کوچکتر میشد. استپها
بایر و چشمهها خشک میشدند. از رودها نیز بسترهای خشک بر
جا میماند که بادهای شدید آنها را به شنزار بدل میکرد
(گومیلف، «کشف ... [۱]»، 54, 55). در سدههای ۱ تا
۴ م، که هونها در دامنۀ کوههای اینشان میزیستند، سراسر منطقه پوشیده
از جنگل و چراگاه، و مملو از انواع جانوران بود (بیچورین، I / 94).
پس از بروز خشکسالی شدید، این سرزمینها به سنگلاخ، مناطق
بیابانی و شنزار بدل شدند، چنانکه یکی از جغرافیدانان
سدۀ نخست میلادی نوشته است: هرگاه هونها از این سرزمینهای
بیپوشش گیاهی میگذشتند، که زمانی زیستگاه
آنان بود، از شدت افسردگی میگریستند (گومیلف، همان، 57).
این اوضاع و احوال سبب جابهجایی ساکنان برخی از نواحی
آسیای مرکزی شد. هونها که قادر به اقامت در زیستگاه خود
نبودند، به ۵ شاخه تقسیم شدند: گروه جنوبی به کرانههای
رود زرد (هوانگهو) روی آوردند و تابعیت چین را گردن نهادند؛
گروهی در ۹۳ م به آلتای و جونگار رفتند؛ شاخهای به
غرب روی آوردند، چنانکه کوچ آنان ۳ سال به درازا کشید؛ شاخهای
کوشیدند تا در سینکیانگ و غرب بارکول مستقر شوند؛ شاخهای
نیز از جونگار به هفترود رفتند و در دامنۀ کوههای اورال
سکنا گزیدند و به منطقۀ سکاها نزدیک شدند (همان، 60, 61؛ آرتامونف، همانجا).
در سدۀ ۳ م
هونها سَرمَتهای ساکن کرانهها و دهانۀ رود وُلگا را
از جایگاهشان بیرون راندند و سپس راه اروپا را در پیش گرفتند.
در سدۀ ۴ م بار دیگر در دشتهای آسیای مرکزی
دورۀ ترسالی آغاز شد که بر ظهور و آرایش نیروهای سیاسی
جوامع آسیای مرکزی خالی از تأثیر نبود. این
زمان هونها نیروی پیشین را از دست داده بودند و در نتیجه،
مقام خود را به نیروی جدید خاقانات تو ـ کیو (تُرک)
واگذاردند. گروه اخیر طی سالهای ۵۵۰ تا
۵۸۰ م همۀ دشتهای آسیای مرکزی را، از دیوار چین
تا رود دُن در قفقاز، به تصرف درآوردند و شهرهای سغد تا کرانۀ آمودریا
را ضمیمۀ امپراتوری خود کردند. آنان نهتنها در برابر چین، بلکه مقابل
دولتهای نیرومند ایران و روم شرقی قرار گرفتند، چنانکه
از همین دوران، موازنۀ نیروها در خاورمیانه (ایران، بیزانس و شبهجزیرۀ
عربستان و غرب افغانستان) تغییر یافت (گومیلف، همان، 64,
65).
در روزگار شاهنشاهی شاپور یکم
(۲۴۰-۲۷۰ م) و شاپور دوم ساسانی
(۳۰۹- ۳۷۹ م)، کوشانیان که از تیرۀ سکاها
بودند و چینیان آنان را یوئهچی مینامیدند،
با دولت ساسانی درگیر شدند و سرانجام به شکست تن در دادند. در نیمۀ نخست
سدۀ ۴ م هونها، کوشان را تصرف کردند (کریستنسن، 205-206). کوشان
در سدههای ۴ و ۵ م دستخوش درگیریهای داخلی
شد. سرانجام در این سرزمین قدرت نصیب هپتالیان شد که بیگمان
در سرنوشت آسیای مرکزی مؤثر افتاد (غفوراف، I / 155).
دربارۀ سغد نیز
آگاهیهای برجامانده از پیش از سدۀ ۷ م بسیار
اندک است، ولی میدانیم سغد در فاصلۀ سالهای
۵۷۵-۶۰۳ م تحت نفوذ و سیطرۀ
خاقانات غربی بود (همو، I / 248-249). از گذشتۀ این
سرزمین آگاهیهای بسیار اندکی بر جا مانده است که از
وجود هپتالیان در سغد طی سدۀ ۳ م گواهی میدهد
(گردیزی، ۲۳). نام سغد در یکی از سرودهای
اوستا آمده که ویژۀ مهر است. در مهریشت، کـردۀ ۴، ضمن اشاره بـه سغد ــ با
عنوان گَو ــ و خوارزم، از رودهای پهنِ قابل کشتیرانی با
امواج خروشان که بهسوی مرو، هرات، سغد (گو) و خوارزم شتابد، یاد شده
است (نک : یشتها، ۱ / ۴۲۹،
۴۳۱). در کتیبۀ داریوش بزرگ، نام سغد بهصورت
سوگوده، و نام خوارزم بهصورت اووارَزمی آمده است (کنت، 117).
جریان حملۀ سپاهیان
اسکندر مقدونی به سغد را مورخان باستان آورده، و آن سرزمین را سغدیانا
نامیدهاند. آنان سغد را سرزمینی میان دو رود آمودریا
و سیردریا دانستهاند، ولی در واقع، سغد سرزمینی
بود میان دو رود زرافشان و کشکهدریا (ماسون، «فرهنگ ... [۲]»،
171). کشفیات باستانشناختی در شهر کهنِ افراسیاب، نزدیک
سمرقند، روشن ساخت که سغد از دیدگاه جغرافیایی شامل
۳ استان بود: سغد جنوبی یا سغد کشکهدریا در مسیر
رود مذکور، سغد بخارا در مسیر سفلای رود زرافشان، و سغد سمرقند (همان،
179).
در مسیر رودهای اورخون و یِنیسِی[۳]
کتیبههایی از ترکان (توـکیوها) به دست آمده که از آن
جمله است کتیبۀ قرابالقاسون به ۳ زبان ترکی، چینی و سغدی
که در ۱۸۸۹ م کشف شد. در این کتیبه برای
نخستین بار رابطۀ مردم مستملکات خاقاناتِ ترک آسیای مرکزی با چین
مشخص شده است (اسمیرنوا، 6).
خوارزم یکی دیگر از
سرزمینهای ایرانی در آسیای مرکزی بـود.
برخی از پژوهشگرانْ خوارزم را «ایـران ویج» ــ خاستگاه ایرانیان
ــ مینامند. دارمِستِتِر آذربایجان را خاستگاه ایرانیان
نامیده است (نک : فرهوشی، ۷، ۸)، ولی مارکوارت
(ص 155-157) خلاف این نظر را ابراز داشتـه، و خوارزم را خاستگاه ایرانیان
دانسته است. وی مینویسد: خوارزم که در اوستا و کتابهای دینی
پهلوی، اَئیریانم وَئِجو نامیده شده، از شرق آمودریا
تا دریاچۀ آرال (دریای خوارزم) امتداد داشته است (همانجا). بیشتر
پژوهشگران نظر مارکوارت را تأیید میکنند (بارتولد، III / 544).
نخستین بـار در اوستـا (نک : یشتها، ۱ /
۴۳۱) و سپس در کتیبۀ داریوش
بزرگ در بیستون (کنت، همانجا) از خوارزم یاد شده است. هِکاتایوسِ
میلِتی از سرزمین خوارزم با تختگاهی به همین نام در
شرق اراضی پارت خبر داده است (بارتولد، همانجا).
به نوشتۀ هرودت، خوارزمیان
و پارتیان دارای سپاهی مشترک در ارتش خشیارشا بودند که یک
فرمانده در رأس آن قرار داشت (کتاب VII، بند 66). خوارزمیان بههمراه سغدیان و
پارتها و اَریهها تابع یک شهربان (ساتراپ) بودند، ولی در زمان
اردشیر دوم هخامنشی (۴۰۴-۳۵۷ قم)،
خوارزم بهصورت یک استان (ساتراپیِ) جدا اداره میشد (BSE 3, XXVIII / 366-367). استرابن ماساژتها و سکاها را از مردم خوارزم دانسته است (V / 269).
هرودت مینویسد: در آسیا دشتی است که از همه سو در محاصرۀ کوهها
ست. در این کوهها ۵ گذرگاه وجود دارد. این دشت در گذشته به
خوارزمیان تعلق داشت و با سرزمین اقوام هیرکانی، پارتها،
زَرَنگیان و تامانایها[۴] هممرز است. در این دشت رود
بزرگی به نام آکِس[۵] (اُکسوس[۶] یا آمودریا) جاری
است (کتاب III، بند 117).
خوارزم تا سدۀ ۸ م /
۲ ق یکی از مراکز عمدۀ آیین زردشت بود. در
کاوشهای باستانشناسان چندین آتشکده در خوارزم شناخته شده است (BSE 3،
همانجا). در ۵۵۵ م هجوم تـو ـ کیوها (ترکان) به خوارزم
آغاز شد و مهاجمان طی یک سال و نیم، قزاقستان مرکزی، هفترود
و خوارزم را مسخر کردند (گومیلف، «ترکان»، 35). تو ـ کیوهای قبیلۀ آشینا
(ترکان) در سدۀ ۶ م با تصرف بخشهای گستردهای از اراضی شرق و
غرب آسیای مرکزی، ازجمله سغد، خوارزم، کوشان و غرب بیابان
گبی، سرزمینهای گستردهای را در اختیار گرفتند. در
شرق بیابان گبی و سیبری شرقی نیز گروههایی
از مردم آن نواحی تابعیت ترکان را گردن نهادند. در این سده، دو
خاقانات ترک در شرق و نواحی میانی و سپس غربی آسیای
مرکزی پدید آمدند که به خاقانات شرقی و غربی شهرت یافتند
(همان، 148). در ۵۸۲-۵۸۴ م رابطۀ این
دو خاقانات قطع شد. امپراتوری چین در پدیدآمدن اختلاف میان
دو خاقانات دست داشت (گروسه، 133). خاقانات غربی، که در نیمۀ نخست
سدۀ ۶ م پدید آمده بود، پس از حدود ۱۰۰ سال،
در ۶۵۹ م / ۳۹ ق عملاً قدرت پیشین خود
را از دست داد و رو به نابودی رفت. در ۶۶۰ م /
۴۰ ق ترکان غربی، پس از تحمل شکستی سخت در برابر سپاه چین،
تابعیت چین را گردن نهادند (بیچورین، I / 249).
از ۶۶۴ م / ۴۴ ق دشتهای دامنۀ شمالی
کوههای تیانشان به تصرف سپاهیان چین درآمد (گومیلف،
همان، 246).
عربهای فاتح خراسان در
۴۴ ق / ۶۶۴ م کابل را مسخر کردند و سپس راهی
پنجاب شدند و بر بخش گستردهای از هندوستان دست یافتند (گومیلف،
همانجا؛ رضا، ۲۰۳). در پایان سدۀ ۷ م /
۱ ق، امپراتور چین از دودمان تانگ با بهرهگیری از فرصت،
ابتکار عمل را از خاقانات شرقی گرفت. سرانجام، این خاقانات نیز
منقرض شد (همو، ۱۵۶، ۱۶۲؛ گومیلف،
همان، 244-246). از این پس، قبایل تابع ترکان اتحاد پیشین
را از دست دادند و در سراسر آسیای مرکزی پراکنده شدند. اینان
نیز بر سر چراگاهها و محل استقرار با یکدیگر نزاع میکردند.
گاه گروههایی از آنان، چون اویغوران، غُزان و دیگران، نیرو
میگرفتند و به تشکیل دولتهای بزرگتری چون قَراخَتاییان،
دولت اویغور و غیره میپرداختند (نک : ه د، ترک). گروههایی
نیز در آسیای مرکزی و برخی هم در غرب آسیا و
شمال قفقاز و حوالی رود ولگا، چون خزران، بلغارها و دیگران، دولتهایی
تشکیل دادند. گردیزی از این اقوام یاد کرده است (ص
۲۵۵ بب ).
نخستین لشکرکشی عربها به آسیای
مرکزی و کرانههای شمالی آمودریا را عبیدالله بن زیاد،
عامل معاویة بن ابیسفیان، در ۵۴ ق /
۶۷۴ م رهبری کرد. وی با سپاهش از بلندیهای
پیرامونی بخارا گذشت و رامیثن و نیمی از بیکند
را گشود (طبری، ۵ / ۲۹۷). در ۵۶ ق /
۶۷۶ م سعید بن عثمان به سمرقند رفت. مردم سغد به مقابله
شتافتند، ولی کاری از پیش نبردند (همو، ۵ /
۳۰۶). برخورد عربها با ترکان در سالهای امارت قتیبة
بن مسلم بر ماوراءالنهر (۸۶- ۹۶ ق /
۷۰۵- ۷۱۵ م) آغاز شد (بارتولد، V / 45).
در کتیبۀ یادبود «تون یوکوک» از تعقیب دشمنان تا «تمیر
قاپیک» (دمیر قابی = دروازۀ آهنین)
و عقبراندن لشکریان عرب سخن رفته است (همو، V / 46). در این کتیبه
نام عرب به صورت «تازیک» آمده است. ایرانیان عربها را چنین
مینامیدند (همانجا). پس از قتل قتیبه در ۹۶ ق،
فرمانروای سغد ــ که از ۹۳ ق به کوچا تبعید شده بود ــ به
یاری چینیان به سرزمین خود بازگشت و عامل عرب بنیامیه
را از فرغانه بیرون راند (گروسه، 166-167). مبارزه با عربها بیش از
۱۰۰ سال ادامه یافت. سرانجام در ۲۶۱ ق
/ ۸۷۵ م دولت سامانی جایگزین عربها شد (همو،
171-172, 195).
نخستین موفقیت اسلام در میان
اقوام ترک آسیای مرکزی مربوط به عصر سامانی است (بارتولد،
V / 59). در اواخر سدۀ ۴ ق / ۱۰ م، با سقوط دولت سامانی، قراخانیان
نخستین دولت مسلمان ترک را در آسیای مرکزی بنیاد
نهادند (همو، V / 70). اینان که از ۳۱۵ ق /
۹۲۷ م در کاشغر و بلاساغون مستقر بودند، در
۳۹۰ ق / ۱۰۰۰ م بخارا را فتح، و ضمیمۀ
متصرفات خود کردند (گروسه، 200). در ۳۸۹ ق /
۹۹۹ م محمود غزنوی از فرمان دولت سامانی سر باز زد
و بخشی از غُزان را به خراسان آورد. از این تاریخ، غزان به ایران
راه یافتند (بارتولد، II(1) / 565-570). گمان میرود این
گروه از غزان، که شمار آنان را ۵۰ هزار تن دانستهاند، نخستین
گروهی بودهاند که به آذربایجان و از آنجا به اَران و ارمنستان رفتند
(کسروی، ۳۲۸). ابناثیر مینویسد که
غزان در زمان خلافت مهدی عباسی (۱۵۸-
۱۶۹ ق / ۷۷۵-۷۸۵ م) از
تُغُرغُزها جدا، و مسلمان شدند (۱۱ / ۱۷۸)؛ ولی
بارتولد (V / 524) بر آن بوده است که اسلام در سدۀ ۴ ق /
۱۰ م از سوی غزان پذیرفته شد. سلجوقیان، که گروه
بزرگی از غزان بودند، توانستند سرزمین گستردهای را، از ترکستان
چین تا حدود مصر و امپراتوری روم شرقی، تابع خود کنند (همو، V / ۵۲۵).
غزان سلجوقی خوارزم را نیز متصرف شدند (گروسه، 205).
گورخان، امیر ختایی
(۵۲۴-۵۳۶ ق /
۱۱۳۰-۱۱۴۲ م)، امپراتوری
جدیدی در ترکستان شرقی پدید آورد که دودمان قراختایی
نامیده شده است. وی بخارا، سمرقند و خوارزم را به تصرف آورد و آتسز
علاءالدین، شاه خوارزم، را به اطاعت واداشت (بازورث،
۱۶۹-۱۷۰). ایلارسلان جانشین
آتسز شد و همچنان از گورخان قراختایی اطاعت کرد. با مرگ ایلارسلان،
دو فرزندش، سلطانشاه و علاءالدین تکش، به رقابت پرداختند و سرانجام، علاءالدین
تکش پیروز شد. این زمان قراختاییان از صحنه خارج شده
بودند. پس از ابوالمظفر، ایلارسلان و پس از او، در ۵۹۶ ق
/ ۱۲۰۰ م، سلطان محمد خوارزمشاه، که او نیز عنوان
علاءالدین داشت، فرمانروای خوارزم و بخش گستردهای از ایران
شد (همو، ۱۶۸؛ جوینی، ۲ / ۳۳-
۳۹؛ ابناثیر، ۱۱ /
۳۷۷-۳۸۵).
در ۶۱۵ ق /
۱۲۱۸ م، لشکرکشی چنگیزخان به خوارزم، اراضی
غرب آسیای مرکزی و ایران آغاز شد که حاکمیت مغولان
را در پی داشت. مغولان پس از فتح آسیای مرکزی، به غرب روی
آوردند و اردوی زرین (ه م) را تشکیل دادند. آنها دولتی
پدید آوردند که از چین تا کرانههای دانوب و شمال دریای
سیاه امتداد داشت. پس از مرگ غازان خان (۷۴۷ ق /
۱۳۴۶ م)، حکومت در آسیای مرکزی به دست
ترکان دستنشاندۀ مغولان افتاد (بارتولد، V / 165). در ترکستان شرقی،
خاندان تُغلُق تیمور زمام امور را در دست گرفت (دوغلات،
۲۳-۲۴).
دولت تیمور گورکانی
(۷۷۱-۸۰۷ ق /
۱۳۶۹-۱۴۰۴ م) با در هم شکستن بقایای
دولت آلمظفر و جلایریان بر سر کار آمد (بازورث،
۲۴۳-۲۴۶). تیمور کشتار و ویرانگریهای
لشکریان مغول و تاتار را از سر گرفت. در نتیجۀ ایلغار
مغولان و حاکمیت تیمور، حدود ۱۵۰ سال کشتزارهای
آسیای مرکزی و ایران تهی ماند (گروسه،
۱۰۸). پس از برافتادن تیموریان، بهجز حکومت خانهای
ازبک، قزاق، قرقیز (قرغیز)، قلموق و چند خانات بزرگ و کوچک دیگر،
خاناتی چون بخارا، سمرقند، خوقند و خیوه در آسیای مرکزی
پدید آمدند که حکومت ترکان آلتایی و ینیسِیی
را نیز شامل میشدند (نک : بارتولد، V /
187-197).
در دوران حاکمیت شوروی،
خانات کوچک «آسیای میانه» از میان رفتند و در جمهوریهای
نوبنیاد شوروی مستحیل شدند. در دیگر نواحی آسیای
مرکزی نیز دگرگونیهایی پدید آمد. مغولستان
بـه دو بخـش مغولستـان داخلی ــ تـابع چین ــ و جمهوری خلق مغولستان
منقسم شد. اویغوران و مردم تبت نیز به تابعیت دولت چین
درآمدند و دیگر اثری از حکومتهای محلی متعلق به عناصر ترک
و غیرترک باقی نماند.
در بخشی از آسیای
مرکزی، ازجمله سغد و خوارزم، نفوذ فرهنگ ایرانی بسیار
چشمگیر بود. گاهشماری سغدان و خوارزمیان نشانهای از
رابطۀ نزدیک آنان با فرهنگ و تمدن ایرانی بوده است. بیرونی
مینویسد: ایرانیان سال شمسی را برگزیده
بودند (ص ۱۵). ماههای مردم خوارزم و سغد همانند ماههای
پارسیان بود؛ تنها تفاوت در آن بود که خوارزمیان ۵ روز کبیسۀ آخر
سال را به فروردین میافزودند و ابتدای سال را از ۶ فروردین
آغاز میکردند. ایرانیان، طبق تقویم جلالی، این
۵ یا ۶ روز را به آخر هر ماه در ۶ ماه نخست سال میافزودند،
ولی خوارزمیان همۀ ماههای سال را ۳۰ روز محاسبه میکردند و در آخر،
۵ روز به آن میافزودند و سال نو را از ششم فروردین آغاز میکردند.
در تاریخ نیز خوارزمیان رأی ایرانیان را به
کار میبستند و شاهان خود را، که به خوارزمشاه معروف بودند، زادگان کیخسرو
مینامیدند (همو، ۵۵-۵۷).
قتیبة بن مسلم در پیکار با
خط و زبان و فرهنگ ایرانی، ظلم و ستم را از حد گذرانید. به نوشتۀ بیرونی،
او هر کس را که خط خوارزمی نوشت، از دم شمشیر گذرانید و کسانی
را که از تاریخ و اخبار گذشتگان خوارزم آگاه بودند و این اخبار را میان
خود مبادله و تدریس میکردند، معدوم کرد. در نتیجه، اخبار
خوارزم چنان پوشیده ماند که دانستن آنها پس از اسلام نیز بسی
دشوار مینماید. دیگر مهاجمان بیگانه، چون چنگیز و
تیمور نیز در مبارزه با فرهنگ سغد و خوارزم، و به دیگر سخن،
فرهنگ ایرانی در آسیای مرکزی، ستمگریهای
بسیار کردند؛ چهبسا که مغولان خط و کتابت نداشتهاند، زیرا چنگیز
فرمان داد کودکان مغول از اویغوران خط و نوشتن بیاموزند (ص
۵۷). احکام یاساهای چنگیزی نیز به خط
اویغوری نوشته میشد (جوینی، ۱ /
۱۷). اما خوارزم زیر نفوذ فرهنگ ایرانی قرار داشت و
در عهد خوارزمشاهیان، فارسی زبان رسمی دولت بود (بارتولد، V / 116).
حتى در حوزۀ آموزش الٰهیات نیز، زبان فارسی زبان عربی
را از میدان به در کرده بود (همو، V / 112). پس از سقوط دولت سامانی،
کوچ گستردۀ ترکان به بخش میانی و غربی آسیای مرکزی
آغاز شد. اگرچه فرهنگ ترکی بر فرهنگ بومی ایرانی پیروز
نشد، زبان ترکی رفتهرفته زبانهای ایرانی منطقه را از میدان
به در کرد (همو، III / 117, 118).
Abetekov, A. and H. Yusupov, «Ancient
Iranian Nomads in Western Central Asia», History of Civilizations of Central
Asia, ed. J. Harmatta, Paris, 1994, vol. II; Artamonov, M. I., Istoriya Khazar,
Leningrad, 1962; Barthold, W. W., Sochineniya, Moscow, 1963-1977; Bernard, P.,
«The Seleucids in Central Asia», History of ... (vide: Abetekov); Bichurin, N.
Ya., Sobranie Svedeniĭ o narodakh … , Almaty, 1998; Bol'shaya Sovetskaya Entsiklopediya, ed.
B. A. Vvedenskiĭ, Moscow, 1942-1958; Brockhaus, Entsiklopedicheskiĭ slovar ’, St.
Petersburg, 1902; BSE3; Central Asia Information, www. centralasiatravel. com /
central_asia_map. html (acc. Aug. 12, 2008); Christensen, A., L’Iran sous les
Sassanides, Copenhagen, 1936; Dandamaev, M. A., Iran pri pervykh Akhemenidakh,
Moscow, 1963; id, «Media and Achaemenid Iran», History of ... (vide: Abetekov);
id, Politicheskaya istoriya Akhemenidskoĭ derzhavy, Moscow, 1985; Dani, A.
H., «Alexander’s Campaign in Central Asia», History of … (vide: Abetekov);
Enoki, K. et al., «The Yüeh-Chih and their Migrations», ibid; Gafurov, B. G.,
Tadzhiki, Dushanbe, 1989; Grousset, R., L'Empire des Steppes, Paris, 1948;
Gumilev, L. N., Drevnie Tyurki, Moscow, 1967; id, Otkrytie Khazarii, Moscow,
1966; Harmatta, J., introd. History of … (vide: Abetekov); Herodotus, The
History, tr. A. D. Godley, ed. T. E. Page et al., London / Cambridge,
1946-1947; Ishjamts, N., «Nomads in Eastern Central Asia», History of … (Vide:
Abetekov); Kent, R. G., Old Persian, Connecticut, 1953; Koshelenko, G. A. and
V. N. Pilipko, «Parthia», History of … (vide: Abetekov); Kratkaya
geograficheskaya entsiklopediya, Moscow, 1964; Lunin, B. V., Iz istorii
russkogo vostokovedeniya i arkheologii v Turkestane, Tashkent, 1958; Markwart,
J., Ērānšahr , Berlin, 1901; Masson, V. M., «The Environment», History of
Civilizations of Central Asia, eds. id and A. H. Dani, Paris, 1992, vol. I; id,
Kulturogenez drevneĮ tsentralnoĭ Azii, St. Petersburg, 2006; Miroshnikov, L. I., «Appendix: A Note in
the Meaning of the Term ‘Central Asia’ as Used in this Book», History of ...
(vide: Masson); Puri, B. N., «The Sakas and Indo-Parthians», History of …
(vide: Abetekov); Smirnova, O. I., Ocherki iz istorii Sogda, Moscow, 1970;
Strabo, The Geography, tr. H. L. Jones, London / Cambridge, 1949; Yong, M. and
S. Yutang, «The Western Regions Under the Hsiung-Nu and the Han», History of … (vide:
Abetekov).