responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه ایران نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 1  صفحه : 1046

اسطوره و اسطوره شناسی

نویسنده (ها) : عزت الله فولادوند

آخرین بروز رسانی : سه شنبه 5 فروردین 1399 تاریخچه مقاله

اسطوره و اسطوره‌شناسی \ osture va osture-šenāsi\ ، اسطوره اسم عام است برای روایتهای اصولاً دینی نمادین دربارۀ ایزدان یا موجودات فوق انسانیِ دخیل در رویدادها یا اوضاع خارق‌العاده در زمانهای نامشخص ولی به هر حال جدا از زمان عادی و تاریخی وقایع انسانی، و معمولاً در بیان ریشۀ برخی اعمال یا باورها یا نهادها و علت پدیده‌های طبیعی، توسعاً واژۀ اسطوره ممکن است بر شخص یا چیزی تخیلی دلالت کند که وجود آن قابل تحقیق نیست؛ مانند عقیده‌ای که افراد یک گروه بدون بحث و سنجش، حقیقت آن را پذیرفته‌اند، یا اندیشه و تصوری اید‌ئولوژیک که از آرمانی خاص حکایت دارد. هر اندازه هم رویدادهای روایت شده در اسطوره با قوانین طبیعت یا تجربه‌های عادی مباینت داشته باشند، به نظر معتقدان، نیازی به اثبات ندارند. اسطوره الگویی است برای اعمال انسانی و حد آرمانی فرزانگی و معرفت، و به زبانی بیرون از حوزۀ بحث و استدلال عرضه می‌شود.

در فارسی امروزی، «اسطوره» در برابر واژه‌های انگلیسی یا فرانسوی یا آلمانی myth یا Mythe یا معادل آنها در دیگر زبانهای اروپایی به‌کار می‌رود که همه از واژۀ یونانی muthos/ mythos، در اصل به معنای گفته یا داستان، ریشه می‌گیرند، در مقابلِ logos به معنای واژه یا سخنی که صدق آن قابل بحث و اثبات باشد. بنا به این پیشینۀ تاریخی، و چون «اسطوره» حاوی رویدادهای بدون پایه و اساس واقعی بوده است، گاهی آن را مترادف با دروغ، یاوه و داستانهای ساختگی نیز به‌کار برده‌اند و می‌برند.

اسطوره‌ها در همۀ جوامع وجود داشته‌اند و حتى می‌توان گفت یکی از پایه‌های فرهنگ بشری بوده‌اند و به‌رغم تنوع بی‌شمار، در هر زمان، تصویری را که هر قوم از خویش داشته است (یا خواسته است داشته باشد) بازتاب داده‌اند. بنابراین، در پژوهش دربارۀ جوامع گوناگون و فرهنگ بشری، عموماً، باید به بررسی اسطوره‌ها اهمیت ویژه داد.

بسیاری از پژوهندگان برآن‌اند که در این بررسیها باید میان انواع مختلف روایت فرق گذاشت و اسطوره را از قصه و حکایت و مَتَل و تمثیل و داستانهای حماسی و افسانه تفکیک کرد (هر چند در ایران، برخی از فضلا اخیراً مدعی شده‌اند که میان افسانه و اسطوره تفاوتی نیست، و دیگران گفته‌اند که افزودن به این مقولات کاری بیهوده است و به‌جای آن باید مفهومی عام، مانند داستان سنتی، در مقام دلالت بر همه به کار رود، زیرا مقوله‌های یاد شده و مانند آنها قابل بخش‌بندی محکم و قطعی نیستند، بلکه طیفی تشکیل می‌دهند که در آن، دست کم بعضاً تداخل وجود دارد).

به هر حال، اسطوره به معنای اخص، داستانی است دربارۀ ایزدان و موجودات فوق‌ انسانی و در بیان امر قدسی، و گزارشی است از رویدادهایی در سر آغاز جهان که هنوز اساس و هدف هر وجودی است. کسی که در این زمینه میان «امر قدسی» و «امر غیرقدسی» یا «لاهوتی» و «ناسوتی» یا «آسمانی» و «خاکی» تفاوت گذاشت، اِمیل دورکِم، جامعه‌شناس فلسفی مشرب فرانسوی بود که مشاهده کرد در همۀ سنتها و جوامع بشری، به‌گونه‌ای آن امور از یکدیگر تفکیک می‌شوند. حقیقت قصوا یا متافیزیکی امر قدسی آنچنان مطمح نظر نیست که فرق آن با امور عادی و روزانه و دنیوی.

اسطوره به زبانی و به واژگانی غیر از دیگر زبانها و واژه‌ها، خبر از امر قدسی می‌دهد که به هیچ وجه قرار نیست موضوع بحث و جست و جو باشد. اسطوره صرف‌نظر از اینکه موضوع آن کارهای خدایان باشد یا دیگر رخدادهای خارق‌العاده، همواره ما را به سرآغاز همۀ چیزها می‌برد و، بنابراین، کیهان‌زایی یا پیدایش جهان عمده‌ترین موضوع آن است؛ ولی اسطوره‌ها نه‌تنها به اختلاف فرهنگها مختلف‌اند، بلکه خود نیز تابع دگرگونی و تحول‌اند. پاسخ به این پرسش که جهان چگونه پدید آمد و بر چه بنیادی استوار شد، لازم نیست همواره یکسان و دگرگونی ناپذیر باشد.

ظاهراً به نظر می‌رسد که میان اسطوره و دیگری شکلهای ادبیات عامیانه بسیاری مشترکات وجود دارد. اسطوره و افسانه‌های پریان هر دو با رویدادهای «فوق طبیعی» سر و کار دارند، و اسطوره نیز مانند قصه و داستان حماسی به اشخاص فوق‌العاده می‌پردازد. ولی اولاً حجیت و سندیت اسطوره بدون استناد به چیزی خارج از خود آن پذیرفته است، و ثانیاً اسطوره از زمانی حکایت می‌کند غیر از زمانی که بر بشر گذشته است. قهرمانان حماسی و شخصیتهای مذهبی بی‌گمان از آدمیان عادی برترند، اما زمانی که بر آنان گذشته است، همان زمان تاریخی خود ماست. به علاوه، حکایت و قصه را بدین‌ منظور می‌نویسند و می‌گویند تا شنونده یا خواننده، هم از آن لذت ببرد و هم احتمالاً پند بیاموزد و از تجربه‌های دیگران عبرت‌ بگیرد. ولی اسطوره‌ گرچه ممکن است جذاب و دل‌انگیز باشد، برای کسب لذت و پند پرداخته نشده است. حماسه تقریباً همیشه به شعر است و برمی‌گردد به روزگاران پهلوانی و کارهای قهرمانی، و غالباً رویدادها و اشخاص اسطوره‌ای در آن نقش دارند. در حماسۀ گیلگَمِش، متعلق به تمدنهای باستانی میان رودان (بین‌النهرین)، شرح بسیاری وقایع اسطوره‌ای آمده است، از جمله ملاقات گیلگمش با مردی به نام اوتناپیشتیم که تنها کسی است که پس از سیل و توفانی که خدایان برانگیختند، با همسر خویش به سلامت جست و زندگی جاوید یافت.

برخی قصه‌ها نیز چون علت امور را بیان می‌کنند، به اسطوره‌ها شباهت دارند و به باور شماری از دانشوران، باید گونۀ خاصی از اساطیر به‌شمار آیند. از این مقوله‌اند قصه‌هایی که شرح می‌دهند علت برخی رسوم یا پاره‌ای از ویژگیها در جهان آدمیان یا عالم ایزدان چه بوده است، یا فلان صخره یا کوه چگونه پدید آمد. ولی چنین می‌نماید که قضایای مربوط به اسباب و علل بعدها به اسطوره‌ها افزوده شده‌اند و از ممیزات آنها نیستند.

 

شیوه‌های تفسیر و بررسی اساطیر

پژوهش در اساطیر، کلید بررسی جوامع انسانی است. مهرداد بهار می‌نویسد: «مطالعۀ اساطیر یک قوم، در همۀ ابعاد آن، ما را یاری می‌دهد تا تاریخ رشد تمدن و فرهنگ آن قوم را بازشناسیم». در سده‌های ۱۹ و ۲۰م، مأموران دولتهای غربی و مبلّغان مسیحی برای اینکه با ملتها یا اقوام یا قبایل بیگانه بهتر ارتباط برقرار کنند، از جملۀ مطالعات دیگر، به بررسی اسطوره‌های آنها می‌پرداختند. در این پژوهشها آشکار می‌شد که افراد آن جوامع در رفتار و پی‌ریزی ارزشها غالباً از الگوی اساطیر پیروی می‌کنند. این پژوهشها البته بیشتر انگیزه‌های‌عملی داشتند، ولی در طول چند سده، پژوهندگان در رشته‌های‌گوناگون علمی نیز به‌طور روزافزون به اهمیت نظری اسطوره پژوهی در حوزه‌های خود آگاه شدند. بررسی دقیق اساطیر در غرب عمدتاً از سدۀ ۱۸م آغاز شد، هرچند پیش از آن نیز اسطوره همواره خاطر فیلسوفان، مذهبیان و مورخان را، بنا به مشربهای خاص آنان، جلب کرده بود. بیشتر مواد مورد مطالعه در این بررسیها طبعاً متنهای کلاسیک یونانی و رومی بود.

رشد فلسفه در یونان باستان سبب شد که خردگرایان به تفسیر روی آورند و ببینند چه معانی ژرف‌تری در پس ظاهر اساطیر نهفته است و از ایزدان و موجودات غول پیکر و رخدادهای خارق‌العاده به چه می‌توان تعبیر کرد. بسیاری از اندیشمندان یونانی، از ثِئاگِنِس [۱](سدۀ ۶ ق‌م) و کسِنوفانِس و هِـراکلیتوس و پارمِنیدِس و اِمپِدوکلِس تا افلاطون، و سپس اندیشه‌وران رومی، مانند سیسِرون و لوکرِتیوس، کوشیدند تفسیرهای عقلی از اساطیر به‌دست دهند. در این کوششها، عموماً شیوۀ تمثیل به‌کار برده می‌شد که بعد به آن خواهیم پرداخت، ولی کسی که در جهان باستان راه دیگری در پیش گرفت، نویسنده‌ای یونانی به نام اِئوهِـمـِروس [۲]بود. به باور وی، مردم برخی افرادی را که در زمانهای بسیار دور، مصدر خدمات نمایان به آنان بوده‌اند، بعدها به مرور به مقام خدایی رسانده‌اند، ولی این اصل و منشأ کم‌کم از یاد رفته است و آن نامها اسطوره شده‌اند.

از نمونه‌های تفسیر اساطیر، کار اولیای دین مسیح در سده‌های میانه بود که توجیهات عقلی و استدلالهای اِئوهِـمِروسی را همچنان ادامه دادند، با این تفاوت مهم که برخلاف پیشینیان، که معتقد بودند خادمان بشر به دلیل خدماتشان به مرتبۀ خدایی رسیده‌اند، آباء کلیسا می‌گفتند چنان کسان به‌سبب رذیلتها و کردار زشتشان در یادها مانده‌اند. چنین تأویلی، که حتى به فکر افلاطون، ارسطو و دیگر عقلیان روزگار باستان نمی‌رسید، نتیجۀ فرقی بود که مسیحیان میان دین حق و باطل گذاشتند. پس از اینکه به باور مؤمنان، آشکار شد که طریقۀ حقه کدام است، هر آیین و سنتی خارج از آن، مصداق شرک به‌شمار رفت و اولیاء دین به القاء این نظر پرداختند که ایزدانِ مشرکان یونانی و رومی به راستی باید نه از خدایان، بلکه از زمرۀ شیاطین به‌شمار آیند. ولی از آنجا که باورهای کهن به آسانی مدفون شدنی نیستند، در همان سده‌های میانه روایتهایی برخاسته از رگه‌های گوناگون سنت به سبک ائوهمروسی در میان مردم همچنان رواج داشت، و مثلاً در «توجیه عقلی» خدایان اسکاندیناوی (نورس) گفته می‌شد که تبار آنان از راه نسب‌نامه‌های پهلوانان ایلیاد هومر، نهایتاً به داستان خلقت عالم در «سفر آفرینش» در عهد قدیم می‌رسد.

این شیوۀ نگرش در دورۀ نوزایی (رنسانس) و مدتی بعد نیز ادامه داشت. در سدۀ ۱۸م، نخست ویکو، فیلسوف و فرهنگ‌شناس ایتالیایی، با بهره‌گیری از پژوهشهای پیشین در حقوق و فلسفه، در تفسیری تازه، اساطیر را مظهر نیروی تخیل آفرینندۀ انسان در مراحل مختلف فرهنگ معرفی کرد. او نخستین کس در عصر جدید بود که به مسئلۀ اسطوره با دید علمی نگریست.

برطبق نظریۀ ویکو دربارۀ تاریخ، هر دوره دارای وحدت نگرش و خصلتی مخصوص به خویش است و با نظم و ترتیبی معیّن به دنبال دورۀ پیشین می‌آید. تمدن با «عصر خدایان» آغاز می‌شود که در آن، آدمیان در حلقۀ خانواده به سر می‌برند و محوریت با دین، ازدواج و خاک‌سپاری مردگان است. بعد نوبت «عصر پهلوانان» است که در آن، حکومتهای اشرافی پا به عرصۀ هستی می‌گذارند. و سپس می‌رسیم به «عصر مردم» که دورۀ جمهوریهای دمکراتیک است و در آن، برخلاف عصرهای پیشین که شعر و اسطوره و حکمت عامیانه بر اذهان چیره بود، دانش و پژوهش و خرد استوار می‌شود. با توجه به این پیشینه، تنها از راه اسطوره‌شناسی می‌توان به فهم دین و آیین، اخلاق و قوانین، و زندگی اجتماعی مراحل پیشین کامیاب شد. به باور ویکو، اسطور‌ه‌ها روحیات و شیوۀ اندیشه در هر عصر را می‌نمایانند، و نباید آنها را مشتی تمثیل یا داستانهای دروغ پنداشت. چنان‌که خواهیم دید، او در دید نسبت به اساطیر از پسینیان بلافصل خود به‌مراتب جلوتر، و نزدیک به رهیافت انسان‌شناسان معاصر بود.

بیشتر اندیشمندان عصر روشنگری، به دلیل باور به پیشرفت و مبارزه با خرافات، به اساطیر نظرخوشی نداشتند. ولی، از سوی دیگر، به دلیل تکیه بر خردگرایی، در پی پژوهش دربارۀ منشأ و جوانب اموری بودند که آنها را از «موهومات» می‌پنداشتند. برپایۀ گزارشهای کاشفان و جهانگردان، به‌ویژه مبلّغان یسوعی دربارۀ سرخ‌پوستان آمریکای شمالی، نگرشی جدی‌تر به مسئلۀ اسطوره پدید آمد. برنار دو فونتنِل، اندیشمند فرانسوی، با تألیف اندیشه‌های قدیم و جدید، و مقایسۀ اساطیر یونان و سرخ‌پوستان به این نتیجه رسید که در همۀ فرهنگها تمایل به اسطوره‌سازی وجود داشته است. در همان عصر، شارل دو بروس[۳] برپایۀ مطالعات تطبیقی نتیجه گرفت که برخی از عناصر دین مردم آفریقای غربی تصورات اسطوره‌ای یونانیان باستان را تبیین می‌کند. ولی روی هم رفته تمایل شدید خردگرایان عصر روشنگری، مانند ولتر و هیوم، که همواره درصدد یافتن علتها و دلایل عقلی امور بودند، مانع از تشخیص این امر می‌شد که آنچه به اسطوره‌ها پایداری و استواری می‌بخشد، بیش از آنکه توجیه عقلانی باشد، همسازی و انسجام درونی آنهاست.

در سدۀ ۱۹م شیفتگی پیروان جنبش رمانتیسم به زبان و زبان‌شناسی و مطالعات تطبیقی در تاریخ سبب چرخشی در نگرش پیشین، و نخستین کوششهای منظم در راستای بنیاد نهادن دانش اسطوره‌شناسی شد. عصر روشنگری در معارضه با رژیمهای سیاسی استبدادی و تاریک‌اندیشی اولیاء کلیسا به حربۀ عقل متوسل شده بود. رمانتیکها بی رد دستاوردهای خردگرایان، به عواطف و احساسات و نبوغ و دیدهای فراگیر توجه داشتند. فریدریش ماکس مولر برپایۀ بررسیهای خاورشناختی و پژوهش در زبانها و فرهنگهای هند و اروپایی نتیجه گرفت که اساطیر آن اقوام در وصف آن‌گونه کارهای ایزدان و پهلوانان است که در دایرۀ عقل نمی‌گنجد. در ۱۸۵۶م کتابی نوشت به نام «اسطوره‌شناسی تطبیقی[۴]» و در آن، درصدد تفسیر اساطیر برپایۀ اصول زبان‌شناسی تاریخی برآمد، و چنین نظر داد که همۀ زبانهای «آریایی» از سنسکریت ریشه می‌گیرند. در سَنسکریت، در اصل، برخی واژه‌ها برای نامیدن خورشید، آسمان، باران و سپیده دم وجود داشته‌اند، اما رفته‌رفته زبان «بیمار» شد و معناهای اصلی از دست رفتند و واژه‌های یاد شده به نامهای ایزدان تبدیل شدند و آنچه پیش‌تر وصف دمیدن سپیده‌ و برآمدن آفتاب و پایان حکم‌فرمایی شب بود، به اسطوره‌هایی دربارۀ نبرد میان خدایان و جست و جوی طلا و مانند اینها بدل شد. بنابراین، به باور ماکس مولر، کسی به فهم اساطیر کامیاب خواهد شد که ریشۀ لغوی نامها را کشف کند.

نویسنده و دانشور اسکاتلندی، اَندرو لَنگ، در اواخر سدۀ ۱۹م نظریۀ ماکس مولر را مردود دانست و اشاره کرد که زبان‌شناسان مختلف به ریشه‌های لغوی مختلف برای هر اسطوره قائل‌اند و دلیلی بر ترجیح نظر یکی بر دیگری نیست. او معتقد بود که اساطیر، بازماندۀ هنجارها و قواعد اجتماعی کهن‌اند، چنان‌که یونانیان باستان اسطوره‌هایی داشتند که در آنها شرح آدم‌خواری و قربانی کردن انسانها آمده بود، حال آنکه خود به این کارها دست نمی‌زدند، ولی این مراسم در میان پُلی نِزیاییها و آفریقاییها دیده می‌شد. این رسم در یونان باستان برافتاده بود، اما اسطورۀ مربوط به آن برجای بود. امروز نیز اسطوره‌شناسان یادآور این پدیدۀ شگفت می‌شوند که موضوعات و داستانهایی بسیار مشابه، در فرهنگهایی یکسره متفاوت به چشم می‌خورند. به این موضوع بعد باز خواهیم گشت.

شیوه‌های تفسیر و تبیین اسطور‌ه‌ها متعددند. در شیوۀ تمثیلی، گونه‌ای تناظر یک به یک میان ظاهر اسطوره‌ایِ پندار یا معنایی خاص و خود آن پندار برقرار می‌شود. برای نمونه، آفرودیته، ایزدبانوی یونانی، نمایندۀ عشق و هوس، و ایزدی مانند هِرمِس نمودگار خرد معرفی می‌شود. به تعبیر پیروان جنبش رمانتیسم، که در آن بیشترین تأکید بر عواطف بود، اساطیر گنجینۀ تجربه‌هایی بودند بسی زنده‌تر و نیرومندتر از شعر و هنر تصنعیِ تمدن اشرافی اروپا در آن زمان. در شیوۀ فولکلوریک، باور بر این است که برای تفسیر اساطیر کهن باید به فرهنگ جاری عامه یا فولکلور توجه کرد و به راز و رمز اسطور‌ه‌ها از راه داستانها، روایتها، سنتها و رسوم مردم پی برد. کسانی همچون ویلهِلم مانهارت [۵]آلمانی، جِیمز فرِیزِر انگلیسی و برادران گریم [۶]پیروان برجستۀ این روش بودند. اتباع شیوۀ کارکردی (فـونکسیـونـالیستـی)، انسان‌شنـاسـانی مـانند رَدکلیف ـ بـراون و مالینوفسکی، بر این باورند که به‌جای پرسش از اصل و ریشۀ هر رفتار اجتماعی، باید پرسید آن رفتار ویژه چه کارکردی در کل نظام اجتماعی دارد و چگونه به حفظ آن یاری می‌رساند. بنابراین، در تفسیر اسطوره باید آن را یکی از جنبه‌های جامعه و مانند دیگر اجزاء، حافظ مناسبات اجتماعی موجود دانست. بنای شیوه‌های ساختاری بر تشبیه اسطوره به زبان و آشکار ساختن منطق اساطیر است. ساختارگرایان استدلال می‌کنند که آنچه تفکر «ابتدایی» پنداشته می‌شود نیز منطقاً همساز و خالی از تناقض است، منتها مبانی این منطق با منطق تفکر مدرن تفاوت دارد، و بنیاد آن بر مقولاتی تجربی همچون خام/ پخته یا بالادست/ پایین دست یا صحرا/ روستا، یا چیزهای ملموس، مانند گاو، نهر، طلا و عقاب است. کلود لِـوی ـ استروس، انسان‌شناس فرانسوی، بر این باور است که الگوهای منطقی اساطیر در سراسر جهان دیده می‌شوند.

چنان‌که پیش‌تر نیز اشاره شد، یکی از نکات شگفت‌ تکرار بعضی موضوعات و حتى جزئیات آنها در اساطیر فرهنگهای مختلفی است که از یکدیگر بی‌خبر بوده‌اند. اسطوره‌های حاکی از خلقت عالم و آفرینش آدمی همه‌جا به چشم می‌خورند. اُتو رانک[۱]، روان‌کاو آلمانی، دربارۀ این الگوی مشترک در اساطیر مختلف که قهرمانی اسطوره‌ای از پدر و مادری والاتبار چشم به گیتی می‌گشاید، به تفصیل بحث کرده است؛ ولی پیش از آن، غیب‌گویی پدر را از خطر داشتن چنین پسری برحذر می‌دارد؛ بنابراین، نوزاد در جایی بیرون از شهر و آبادی رها می‌شود تا بمیرد؛ اما شبان یا جانوری او را نجات می‌دهد؛ پسر بزرگ می‌شود، دست به کارهای بزرگ می‌زند، انتقام می‌گیرد و سرانجام، هویت و تبار او آشکار می‌شود. چه در قبایل سرخ‌پوستان ناواهو، چه در خاور دور و چه در یونان قدیم، همه‌جا به این الگو برمی‌خوریم. در تبیین این پدیده نظریه‌های گوناگون برپایۀ روان‌کاوی مکتب فروید، مکتب یونگ، مکتب ساختارگرایی لِوی ـ استروس، و عقاید میرچا الیاده، مورخ ادیان و اسطوره‌پژوه رومانیایی تبارِ آمریکایی، عرضه شده است. زیگموند فروید بر آن بود که ارتباط و مفاهمه به وسیلۀ نمادها نه‌تنها به تاریخ فرهنگی، بلکه همچنین به کارکرد روان وابسته است، و بر این اساس، برداشتی فراتاریخی و زیست‌شناختی از آدمی عرضه کرد و به این نظر رسید که اسطوره تصورات سرکوفته را می‌نمایاند. یونگ رویکرد فراتاریخی و روان‌شناختی را برپایۀ نظریه‌اش در باب «ناخودآگاهی جمعی» و «سرنمونه‌ها[۲]» که، به باور او، به صورتهای رمزی در اسطوره‌ها پدیدار می‌شود، بیشتر بسط داد. برخی از دانشوران، مانند میرچا الیاده و رودُلف اُتو، الٰهی‌دان آلمانی، معتقدند که اسطوره را باید صرفاً پدیده‌ای دینی و غیرقابل فروکاستن و برگرداندن به مقولات غیردینی دانست. اهل مکتب اسطوره و مناسک مدعی‌اند که هر اسطوره‌ای در مقام «تبیین» یا سبب‌گویی مناسکی متناظر با آن عمل می‌کند یا روزگاری درگذشته چنین عمل کرده است. البته پیوستگی اسطوره‌ها با مناسک انکارپذیر نیست، ولی اینکه کدام یک نخست آمد، جای تردید دارد. از این گذشته، گرچه احتمالاً هیچ مناسکی نمی‌توان یافت که با اسطوره‌هایی همراه نباشد، هستند اسطوره‌هایی که مناسکی مکمل آنها نیست.

 

اقسام اسطوره

اسطوره‌ها را بر حسب نقشها یا هدفهایی که از آنها منظور بوده است، اسطوره‌پژوهان به اقسامی تقسیم کرده‌اند.

 

۱. اسطور‌ه‌های اصل و آغاز

از این دسته‌اند اساطیر زایش یا آفرینش جهان، بسته به اینکه وجود آفریدگاری پیشاپیش فرض شده باشد یا نه. اسطوره‌های زایش جهان به اصل و آغاز به معنای صحت و اعتبار بنیاد عالم مربوط می‌شوند. در اسطوره‌های آفرینش، خواه در فرهنگهای ابتدایی و خواه پیشرفته، غالباً از خلقت زمین از مادۀ خامی سخن می‌رود که از پیش موجود بوده است. خلقت از عدم گرچه ممکن است از نظر فلسفی قانع کننده‌تر باشد، نسبتاً در گزارشهای اسطوره‌ای نادر است.

آب همه‌جا منشأ حیات معرفی می‌شود. در اساطیر آسیا و آمریکای شمالی، آفریدگار یاریگری دارد که به ژرفای آبهای بی‌کران آغازین می‌رود تا زمین را بیرون بیاورد. در برخی جاها که اساطیر از آیین زردشت تأثیر پذیرفته‌اند، این یاریگر چهره‌ای شیطانی می‌یابد و به دشمن آفریننده تبدیل می‌شود. این جنبۀ اسطوره تبیین می‌کند که شر و بدی یکی از اجزاء سازندۀ جهان است و آفریدگار مسئول پیدایش آن نیست.

آفرینش جهان به شکلهایی دیگر نیز در اساطیر اقوام گوناگون به تصویر درآمده است، ولی برخی مشترکات میان همۀ آنها به چشم می‌خورد. در همه سخن می‌رود از متقابلان آشتی‌ناپذیر (مانند آسمان و زمین، تاریکی و روشنایی) و از رویدادها و زمانی فراسوی عقل و تجربۀ عادی که هنوز آن متقابلان از یکدیگر جدا نشده بودند. آفرینش انسان معمولاً بلافاصله با زایش جهان پیوند می‌یابد. آدمی را یا خدا در زمین قرار می‌دهد یا منشأ او به هر حال از آسمان، و مقام او محور آفرینش جهان است. گاهی گفته می‌شود که انسان از ژرفای زمین یا از صخره یا درختی سربرکشیده، و از خاک یا مخلوطی از خاک و خون ساخته شده است. اما در هر صورت، آفرینش او نقطۀ اوج زایش جهان و حدفاصل و وجه تمایز وضع کیهان پیش و پس از اوست.

 

۲. اسطوره‌های فرجام و نابودی

فرجام یا پایان در اساطیر هم به معنای مرگ است و هم به معنای پایان جهان. اسطوره‌های ناظر بر پیدایش مرگ همچنین بیان می‌کنند که مرگ به خودی خود پایان حیات نیست. این اسطوره‌ها همان اندازه در فرهنگهای گوناگون رواج داشته‌اند که اساطیر مربوط به آفرینش. در یکی از رایج‌ترین این قبیل اسطوره‌ها از زمان آغازینی می‌رود که مرگ هنوز جایی در آن نداشت و در نتیجۀ خطایی مشخص یا به‌عنوان کیفر یا به علت تصمیم آفریدگار به جلوگیری از ازدحام در زمین، پدید آمد.

 

۳. اسطوره‌های بازخیزی

امید به‌پدید آمدن جهانی نو گاه به گاه در بسیاری از تمدنها دیده می‌شود. در این موارد، تکیه بر آن است که رهبری پیشگو پایان جهان کنونی، رستاخیز مردگان و نوزایی عالم را پیشگویی می‌کند. شخصیتی محوری یا قهرمانی فرهنگی بازمی‌گردد، و مؤمنان به فرماندهی او به جنگ نیروهای خبیث و شرور می‌روند.

 

۴. اسطوره‌های ایزدان دانش‌پرور و مُنجیان

در بسیاری از فرهنگهای پیش از پیدایش خط، اسطوره‌هایی وجود داشته، مربوط به چهره‌ای فوق انسانی (مانند پرومِتِئوس در اساطیر یونانی) که آفرینندۀ جهان نبوده، ولی با اعطای دانش و فن به آدمی، دنیا را کامل کرده است. چنین شخصیتی گاه سلامت‌بخش و نجات‌بخش نیز دانسته می‌شود. اسطوره‌های مُنجیان غالباً به رستگاری نهایی نیز ربط داده می‌شوند. تصور قیامت و روز حساب، هم در آیین زردشت وجود دارد و هم در مذاهب یهودی، مسیحی و اسلامی، و در پی آن، رستگاری می‌آید. در زردشتی‌گری، منجیان یا سوشیانت‌ ها بازمی‌آیند و در پیکار خیر و شر شرکت می‌جویند و به پیروزی نیکی و پرتوافکنی نور آسمان بر همۀ آفریدگان یاری می‌رسانند.

 

۵. اسطوره‌های زمان و ادوار و اکوار

حرکت منظم اجرام آسمانی همواره توجه هر جامعه‌ای را جلب کرده است. سیر بی‌وقفه و دگرگونی‌ناپذیر خورشید و ماه و ستارگان همیشه تصور زمانی بی‌آغاز و انجام و، بنابراین، فراسوی زمان بشری را به اذهان القا کرده است و بسیاری از اسطوره‌ها به رابطۀ آن دو پرداخته‌اند. عدد ۴ بیش از همه در این زمینه کاربرد داشته است. زردشتیان ایران باستان عمر جهان را ۱۲ هزار سال، بخش شده به ۴ دورۀ ۳ هزار ساله، می‌دانستند و باور داشتند که در پایان واپسین دوره، اهورامزدا، یا سرور دانا، بر اهریمن پیروز خواهد شد. در «کتاب دانیال نبی» در عهد قدیم از چهار «سلطنت» سخن می‌رود، به ترتیب از طلا، نقره، برنج، و مخلوط آهن و گِل، و پس از آن، «خدای آسمانها سلطنتی را که تا ابدالآباد زایل نشود، برپا خواهد نمود» (باب سوم، بندهای ۳۰-۴۶). مسئلۀ ۴ دورۀ عمر جهان، هر یک ساخته شده از یکی از فلزات، در آثار نویسندگان یونانی نیز به میان می‌آید. در یهودیت، همچنین این تصور پدید آمد که میان هر ۲ دوره و پیش از سلطنت ابدی، دوره‌ای هزار ساله فاصله می‌افتد (هزاره‌گرایی [۳]از اینجا پدید آمده است). البته عددهای دیگری نیز در اسطوره‌ها ذکر شده‌اند (۳، ۶، ۷، ۱۲ و ۷۲)، اما غلبه با عدد ۴ بوده است. پیچیده‌ترین دستگاه محاسبۀ دوره‌های عمر جهان در آیین هندو و آیین بودایی دیده می‌شود که برطبق آن، جهانها پدید می‌آیند و به پایان می‌رسند. هر یک از ۴ دوره عمر کوتاه‌تری دارد و شر و پلیدی در آن فزونی می‌گیرد. به موضوع دور و بازگشت (اکوار) جهانها پس از نابودی نه‌تنها در آیین‌های هند، بلکه در دیگر جاها نیز برمی‌خوریم، مانند آیین اُرفِئوسی و فلسفۀ رواقی در یونان.

 

۶. اسطوره‌های چرخۀ زمان

عموماً در اساطیر متعلق به آیینهای کهن، تصور جهان و طبیعت و انسان مبتنی بر تصور چرخۀ زمان است. تصور اخیر در بسیاری از نظامهای دینی و فلسفی بزرگ، مانند آیین برهمنی و بودایی و فلسفۀ افلاطون، وجود دارد و تا اندازه‌ای مغایر با تصور حرکت مستقیم‌الخط زمان در یهودیت، مسیحیت و اسلام است. ولی هیچ فرهنگی، حتى فرهنگ یهودی یا مسیحی یا اسلامی، نو شدن فصلها و نوزایی طبیعت را، که ظاهراً در نحوۀ ادراک بشر از جهان نقش بسته است، کاملاً نادیده نمی‌گیرد.

 

۷. اسطوره‌های یاد و فراموشی

در بسیاری از فرهنگها، اسطوره‌های یاد و فراموشی نقش داشته‌اند، و در جاهایی که تصور نوزایی و تناسخ وجود دارد، بسیار اهمیت دارند. برخی ادعا کرده‌اند که دوره‌هایی را که پیش از زندگی کنونی زیسته‌اند، به یاد دارند، و کسانی انگشت‌شمار (از جمله بودا) گفته‌اند که حتى نخستین باری را که پا به عرصۀ وجود نهاده‌اند، به خاطر می‌آورند. در بسیاری از افسانه‌های هندی، پردۀ پندار و توهم (مایا) مانع از این می‌شود که شخص اصل و هدف خویش را به یاد آورد. در مذهب گنوسی نیز سخن از همین‌گونه فراموشی می‌رود که باید در برابر آن مقاومت ورزید. در فلسفه به مسئلۀ یاد و فراموشی در اندیشۀ یکی از فیلسوفان قرون وسطایی هند، شانکارا، و البته نزد افلاطون در رسالۀ مِنون برمی‌خوریم.

 

۸. اسطوره‌های قضا و قدر

علم احکام نجوم یا صناعت تنجیم [۴]احتمالاً روشن‌ترین نشانۀ ارتباطی است که بشر خواسته است میان افعال انسان و گردش افلاک برقرار سازد؛ حتى در جوامع پیشرفتۀ امروز نیز به نمونه‌هایی از کوشش بشر برای برقرارسازی چنین ارتباطی برمی‌خوریم. آدمی در بسیاری از اوقات دربارۀ سرنوشت خویش دچار شک می‌شود. در برخی از اسطوره‌ها، تقدیر نشانۀ قدرت چیره‌گر یکی از ایزدان است. در بابِل چنین پنداشته می‌شد که مَردوک، خدای بابِلیان، در جنگ آغازینِ پیش از آفرینش، «الواح تقدیر» را به دست آورده بود. در یونان باستان، هِـسیودوس خدای خدایان، زئوس، را حاکم بر همه چیز معرفی می‌کند، ولی هُمِر می‌گوید که زئوس در برابر تقدیر ناتوان است، چنان‌که نمی‌تواند جان پسر خویش را نجات دهد. در اساطیر، مسئلۀ رابطۀ سرنوشت با قانون الٰهی و عدل الٰهی و توجیه وجود شر در جهان و موجبیت علّی بیان شده است.

 

۹. اسطوره‌های شاهان و زاهدان

تنها در فرهنگهایی که نوعی از پادشاهی را مقدس انگاشته‌اند، چنین اسطوره‌هایی دربارۀ شاهان دیده می‌شوند. در مدارک پرستشگاههای بابل از نذر و نیاز در پیشگاه شاهان مقدس سخن رفته است، و در سرودهای دینی خطاب به آنان، به ازدواجشان با یکی از ایزدبانوان اشاره می‌شود. در مصر باستان، «حیات‌بخش» یکی از صفات شاه بود. شاه واسطه‌ای پنداشته می‌شد میان عالم ایزدی و جهان انسانها. مراسم رسمیِ رسانیدن شاهان به مرتبۀ خدایی در دوره‌های بالنسبه اخیر تاریخ پدید می‌آید. یکی از نخستین و چشمگیرترین این موارد، الوهیت بخشیدن به اسکندر مقدونی (ه‌ م) بود. در روم باستان نیز برخی از امپراتوران پس از مرگ به آن درجه رسانده می‌شدند. اما درمورد زاهدان و قدیسان، این‌گونه روایتها را باید بیشتر از مقولۀ حکایات دانست تا اساطیر. با این حال، مصادیقی در این زمینه پیدا می‌شوند (مانند منصور حلاج، عارف و صوفی مشهور در اسلام، یا فرانسیس قدیس در مسیحیت) که داستان آنها افزون بر اینکه الگویی برای زندگی در این دنیا به‌شمار می‌رود، جنبۀ اسطوره‌ای نیز دارد.

 

اسطوره در جهان امروز

اسطوره ظاهراً از آغاز شکل‌گیری جوامع و تمدنها با بشر همراه بوده است. اسطوره‌پردازی اعم از اینکه ناشی از فطرت آدمی دانسته شود یا محصول عوامل محیطی و فرهنگی، پایانی ندارد. چنان‌که پیش‌تر نیز اشاره شد، اسطوره‌ها با گذشت زمان، تحول می‌یابند و تغییر شکل می‌دهند. به ناظران سطحی ممکن است چنین بنماید که اسطور‌ه‌پردازی متعلق به روزگاران دوردست و اقوام بسیار کهن است. ولی اگر به دیدۀ تحقیق بنگریم، خواهیم دید که چنین پنداری خطاست و اسطوره و اسطوره‌پردازی هنوز از جهان رخت برنبسته است.

در سدۀ ۱۹م، تصور بر این بود که دین نیز در نتیجۀ تکامل عمومی جهان به راه انحطاط و زوال می‌رود. اما شواهد موجود نشان می‌دهند که به‌هیچ‌وجه نمی‌توان اسطوره را گونه‌ای از هنرها و تجربه‌های دینی شمرد که تنها در اعصار گذشته در میان اقوام عمدتاً‌ بی‌سواد پدید آمد و رشد کرد. جست‌ و جو برای یافتن اساطیر را نباید به کشف بقایا یا «سنگواره‌»های ادیان و آیینهایی محدود کرد که اکنون برافتاده، و از یاد رفته‌اند. سرگذشت بشر پیچیده است و به صرف اینکه تصورات غالب در هر عصر دگرگون می‌شوند، به آسانی گوشه‌های پنهان خود را آشکار نمی‌سازد و عناصر اساسی سازندۀ تاریخ را رها نمی‌کند. یکی از این عناصر، خلاقیتی است که آدمی در اسطوره‌پردازی به‌کار برده است. صرف‌نظر از اینکه ادیان بزرگ جهانی اساطیر را خرافات پیشینیان و قصه‌های دروغ بنامند و محکوم کنند، مشاهدۀ وضع جهان نشان می‌دهد که بازار اسطوره همچنان گرم است.

این تصور خطاست که گریبان خویش را از چنگ اساطیر رهانیده‌ایم و اکنون به سرعت به سوی پالایش زندگی از این‌گونه «خرافات» پیش می‌رویم. بنای آن تصور بر این فرض است که دنیای ما «واقعی» و «واقع‌بین» است و برخلاف گذشته، افسانه‌ها و خرافات را مردود می‌شمارد. ولی نباید از یاد برد که هر عصر و تمدنی بنا را بر همین‌گونه فرض گذاشته بود و هنوز هم می‌گذارد. هر اسطوره تنها هنگامی در همۀ جوانب آن به تمام دیده می‌شود که چون‌و‌چرا در آن راه یابد و نمود «واقعیت» پنداشته نشود. در زمانی کنونی ما به علت محرومیت از فاصلۀ زمانی و روانی لازم، نمی‌توانیم اسطوره‌های عصر خویش را به دیدۀ روشن تشخیص دهیم و ارزیابی کنیم. این کار ضرورتاً باید به نسلهای بعد سپرده شود.

جریان «عقلانی» اسطوره‌ها بارها در تاریخ تکرار شده است. از نمونه‌های آن کوشش فیلسوفان یونان قدیم برای حرکت از «اسطوره» (muthos) به «عقل» (logos) بود؛ یا رواج تفسیرهای تاریخی در اواخر سده‌های میانی میلادی که راه را برای تاریخ‌نگاری و توجه به پدیده‌های روانی، اجتماعی و اقتصادی هموار کرد. فیلسوفان و دانشمندان طبیعی رنسانس و ادوار بعد کوشیدند طبیعت را اصل قرار دهند و چهره‌ها و رویدادهای اسطوره‌ای را محصول بی‌خبری پیشینیان از قوانین طبیعی و کوشش در تبیین پدید‌ه‌های مشهور معرفی کنند. ولی چنان‌که تاریخ پیاپی نشان داده است، جریان عقلانی کردن بی‌بازگشت نیست. هم‌زمان با اکتشافات اواخر سده‌های میانه، و دورۀ رنسانس، به‌ویژه در اخترشناسی، جریانی از نو پدید آمد که تصور خدا و قوانین فراجهانی حاکم بر کائنات را برای آشتی دادن آنها با یافته‌های علوم جدید، هرچه بیشتر به قلمرو مجردات برد و چهره‌ای متعالی به آن داد. این جریان با گسترش پژوهشها و افزایش اکتشافات علمی در سده‌های ۱۹ و ۲۰م نه‌تنها به ضعف نگرایید، بلکه در فلسفه و ادبیات و جهان‌بینی بخش پهناوری از مردم جهان متمدن، حتى شدت گرفت و به بازخیزی جنبشهای مذهبی و پیدایش فرقه‌های اعتقادی و نهضتهای سیاسی شگفت‌انگیز انجامید و به موازات پیشرفت «عقلانیت»، اسطوره‌های جدید آفرید.

در اسطوره‌ها خاصیتی است که حتى پس از «عقلانی» شدن، باز بقایایی برجای می‌گذارند. زدودن این بازمانده‌ها در سد‌ه‌های ۱۹ و ۲۰م وجهۀ همت اولیای مذاهب بوده است. اصطلاح «اسطوره‌زدایی[۵]» را رودُلف بولتمان، الٰهی‌دان پرُتستانِ آلمانی، وضع کرد و از آن پس، این موضوع نه تنها در مذهب پرتستان، بلکه در محافل نواندیشان دینی یهودی و اسلامی نیز مطرح بوده است.

اساطیر حتى در جوامع صنعتی پیشرفته هنوز محور اندیشه و کردار بخشهای گسترده‌ای از مردم‌اند و به صورتهای امروزیِ داستانها و فیلمهای مردم‌پسند یا برخی اید‌ئولوژیهای قومی، مذهبی، نژادی و سیاسی، برخی از نگرشهای قالبی، موروثی و تقلیدی را استوار نگاه می‌دارند. ژرژ سورِل، نویسندۀ فرانسوی، در اوایل سدۀ ۲۰م فرق گذاشت میان اعتقادات تابع ملاک صدق و کذب و اعتقاداتی که آن ملاک دربارۀ آنها کاربرد ندارد و باید بر این اساس سنجیده شوند که آیا هنوز تأثیری در اذهان دارند یا از تأثیر افتاده‌اند. غالباً اسطوره اعتقادی دربارۀ آینده است که عمیق‌ترین خواستهای گروه اجتماعی خاصی را در برمی‌گیرد، مانند مسیحاگرایی یا پیشگویی هیتلر دربارۀ عمر هزار سالۀ رایش آلمان یا پیشگویی مارکسیستها دربارۀ پژمردن و بر افتادن تدریجی دولت و پیروزی نهایی پرولتاریا. در سیاست، اسطوره هنگامی بر اذهان مسلط می‌شود که خادم منافع گروهی خاص باشد و به آرزوهای آن گروه محوریت دهد. صدق یا کذب آن در این مواقع مطرح نیست.

امروزه گفته می‌شود که سیاست همان نقشی را برعهده‌ دارد که روزگاری درگذشته، دین و اسطوره داشتند. ولی مسئله پیچیده‌تر از این است. به همان وجه که اسطوره همواره شامل عناصر قوی سیاسی و اجتماعی بوده است، جنبشها و نظریه‌های سیاسی نیز ابعاد اسطوره‌ای دارند، و این ابعاد به انسجام یافتن و همبستگی واحدهای سیاسی، از روستا گرفته تا کشور، کمک می‌کنند. گاهی در بحثهای معاصر دربارۀ سرمایه‌داری و سوسیالیسم، عنصر اسطوره‌ای آن‌چنان قوت می‌گیرد که شاید بتوان گفت دامنۀ سخن به عرصۀ اساطیر کشانده می‌شود.

 

اسطوره و تاریخ

اسطوره و تاریخ را می‌توان دو شق بدیل برای نگریستن به گذشته دانست. نگرش تاریخی، نخست مستلزم تعیین چارچوبی زمانی و سال‌شمار رویدادهاست و بعد، مقایسۀ روایتهای مختلف. این مقایسه نیز مستلزم وجود خط برای ثبت و ضبط وقایع گذشته است تا بتوان گزارشی منطقی از آنها ارائه داد. ولی جایی که خواندن و نوشتن وجود ندارد یا سواد محدود به عده‌ای انگشت شمار است، روایتهای شفاهی چهره‌ای اسطوره‌ای می‌یابند.

حتى در جوامعی که توان خواندن و نوشتن بسیار گسترده است و تاریخ‌نگاری رواج دارد، باز ممکن است نظر بیشتر افراد دربارۀ گذشته مخلوطی از روایتهای موروثی اسطوره‌مانند باشد. مسائل عقیدتی میان پیروان مذاهب یا اید‌ئولوژیهای سیاسی مختلف در بسیاری موارد مبتنی بر این‌گونه اطلاعات است. گاه دیده می‌شود که روایتهایی که هر طرف در دفاع از مدعیات خویش بدانها استناد می‌کند، به اسطوره شباهت دارند، زیرا نقش آنها عمدتاً توجیه دوستیها و دشمنیهای جاری، بدون توجه لازم به صدق و کذب آنهاست. کسی که بخواهد با توسل به عینیت تاریخی، اعتقادات دو طرف را به محک بزند، ناگزیر در برابر ایمان شبه‌دینی آنان در می‌ماند.

از سوی دیگر، حتى در آثار تاریخ‌نگاران ممکن است جنبه‌های اسطوره‌ای دیده شود. نمونۀ روشن چنین کسان هرودت، مورخ نامدار یونانی، معروف به «پدر تاریخ» است که از نظر بهره‌گیری از روش تاریخ‌نگاری و مقایسۀ اطلاعات ضد و نقیض و ساختن چارچوبی زمانی برای روایت رویدادها باید مورخ به‌شمار آید، ولی کارش در عین حال سرشار از موضوعات و داستانهایی است که از اساطیر یونانی مایه می‌گیرند. گویی به نظر او تاریخ و اسطوره با یکدیگر منافات ندارند و هر دو را باید اجزاء طرح عمومی گزارش دربارۀ گذشته شمرد (نیز نک‌ : ه‌ د، اساطیر ایرانی).

 

مآخذ

بهار، مهرداد، پژوهشی در اساطیر ایران: پارۀ نخست، تهران، ۱۳۶۲ش؛ گادامر، هانس ـ گئورگ، آغاز فلسفه، ترجمۀ عزت‌الله فولادوند، تهران، ۱۳۸۲ش؛ نیز:

 

Bolle, K.W., «Myth: An Overview», ER1, vol. X; id. & R. G. A. Buxton, «Myth and Mythology», EB, 1995, vol. XXIV; Detienne, M., The Creation of Mythology, tr. M. Cook, Chicago, 1986; id. & J.-P. Vernant, Cunning Intelligence in Greek Culture and Society, Chicago, 1991; Eliade, M., Myth and Reality (Religious Traditions of the World), tr. W. Trask, New York, 1968; id., The Myth of the Eternal Return: Cosmos and History, tr. W. Trask, Princeton, 1971; id., The Sacred and the Profane : The Nature of Religion, tr. W. Trask, San Diego, 1987; Hadas, M., Introduction to Classical Drama, New York, 1966; Harrison, J. E., Prologomena to the Study of Greek Religion, Princeton, 1991; MacIntyre, A., «Myth», EPh.1, vol. V; Murry, G., Five Stages of Greek Religion, New York, nd.; Snell, B., The Discovery of the Mind, New York, 1982.

عزت‌الله فولادوند

 

نام کتاب : دانشنامه ایران نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 1  صفحه : 1046
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست