بِروگْش، سَفَرْنامهها، دو سفرنامه از
هاینریش کارل بروگش[۱] به ایران:
۱. «سفر هیئت نمایندگی
حکومت پادشاهی پروس به ایران[۲]»
عنوان سفرنامهای از هاینریش
کارل بروگش (۱۸ فوریۀ ۱۸۲۷-
۹ سپتامبر ۱۸۹۴ م / ۲۱ رجب
۱۲۴۲ – ۷ ربیعالاول
۱۳۱۲ ق، برلین)، شرقشناس آلمانی (بروکهاوس، III / 349).
او ازجمله اعضای هیئت نمایندگی
اعزامی پادشاه کشور پروس به ایران بود که از سوی پادشاه این
کشور، به ایران اعزام شد. این هیئت مأموریت داشت تا با
اقامت طولانیتر خود در شهرهای مهم ایران راههای ورود
کالاهای آلمان را به ایران ارزیابی کند (بروگش، II / 507).
اقامت آنان در ایران یک سال و ۷ روز، از ۱۲ آوریل
۱۸۶۰ تا ۱۹ آوریل
۱۸۶۱ م / ۱۲۷۶-
۱۲۷۸ ق به طول انجامید (همو، I
/ vii, 154, II / 387)
که در ماه هفتم، سرپرست هیئت درگذشت (همو، II /
244-245) و از آن
پس، بروگش سرپرستی این هیئت را برعهده گرفت (همو، II / 237).
پس از مرگ پادشاه پروس، بنا به دستور حکومت این کشور، اعضای سفارت
تهران را به مقصد برلین ترک کردند (همو، II / 339-340,
353).
سفرنامۀ مزبور حاصل یادداشتهای
روزانۀ دقیق و کامل مؤلف است که نکتههایی را در زمینۀ سنتها
و فرهنگ مردم ایران در بر میگیرد. او این یادداشتها
را پس از تجدیدنظر و اصلاح، و در مواردی مقایسه با یادداشتهای
روزانۀ بر جا مانده از فُن مینوتُلی، در لایپزیگ چاپ
کرد (I / viii). مجلد نخست در ۱۸۶۲ م /
۱۲۷۹ ق منتشر شد. نویسنده در مقدمه اظهار میدارد:
برای آنکه شرح و وصفی دلخواهِ همۀ خوانندگان فرهیخته
به دست دهد و در این میان، تنها علاقۀ خوانندگان
عالم و دانشمند را در نظر نگیرد، از به کار بردن لحنی خشک که در بسیاری
از سفرنامهها به چشم میخورد، پرهیز کرده، و با بیانی
شاد و زنده که در آن، موقعیت امور گاه حتى مستلزم صبغهای شوخیآمیز
است، به ارائۀ خاطرات خود از ایران پرداخته است (همانجا).
مجلد نخست شامل ۲۴ فصل، یک
پیوست و ۲۰ تصویر است. بنابر مقدمه، تصاویرْ کار
نقاشی آشنا به شرق به نام وایدنباخ براساس عکسها و طراحیهایی
است که پسک، از اتباع ایتالیایی در استخدام شاه، فن مینوتلی
و نیز مؤلف در محل، از نقاشیهای ایرانی برداشتهاند
(همانجا). مضمون این تصاویر بیشتر مناظر و بناها، و نیز
تصویری از ناصرالدین شاه و تصویری از نقشۀ ایران
است (نک : I / xiii).
بروگش در ۱۳ فصل نخست، به
شرح سفرشان از بندر تِریست در ایتالیا تا مرز ایران میپردازد.
برنامۀ سفر آنان چنین بود که از بندر تریست به استانبول، آنگاه به
طرابوزان و پوتی، و سپس از راه قفقاز و ارمنستان به سوی مرز روسیه
و ایران حرکت کنند (I / 1). آنان در ۹ فوریۀ
۱۸۶۰ م / ۱۶ رجب
۱۲۷۶ ق با کشتی عازم استانبول میشوند و او
در طول توقف در استانبول، حمام ترکی را تجربه میکند و به توصیف
آن میپردازد. صاحب حمام فردی ارمنی بوده است؛ از اینرو،
بروگش برخی از صفات ارامنه را برمیشمارد؛ ازجمله به ذکاوت، نزاکت، تیزهوشی
و شمّ تجاری قوی آنان اشاره میکند (I /
6-7). همچنین
با منقل آشنا میشود و آن را وسیلهای معرفی میکند
که ترکها، عربها و ایرانیها از آن برای گرم کردن خانههای
خود بهره میبرند؛ وی به نحوۀ استفاده از آن، و معرفی کرسی
و طرز برپا داشتن آن نیز میپردازد (I / 7-8).
آنان در استانبول مفتخر به دیدار
با سلطان عثمانی، سلطان عبدالمجید، میشوند و بروگش در فصلی
به شرح این دیدار میپردازد (I / 28-32). اقامت آنان در استانبول با
شرکت در ضیافتی که سفیر ایران در استانبول، میرزا
حسین خان، برگزار کرده بود، به پایان میرسد. آنان در این
ضیافت مجال آن را مییابند که از ایرانیان حاضر
اطلاعاتی دربارۀ این کشور کسب کنند (I / 32-33). آنگاه از استانبول راهی
طرابوزان میشوند. از طرابوزان به پوتی (I /
47-55) و از پوتی
به تفلیس میروند (I / 55-73). بروگش تفلیس را دور
از تصورات رؤیایی خود مییابد (I / 73).
آنان در تفلیس، از برخی شخصیتهای مشهور آنجا اطلاعات کاملی
دربارۀ ایران به دست میآورند (I / 102-103).
مقصد بعدی جلفا ست. آنان در یکی
از روستاهای بر سر راه خود به نام باشناراشن مورد استقبال مالک ایرانیتبار
روستا و پسرانش قرار میگیرند و در خانۀ او، برای
نخستینبار با غذاهای اصیل ایرانی ازقبیل
پلو، چلو و کباب به شیوۀ شرقی پذیرایی میشوند و استفاده از انگشتان
به جای قاشق، چنگال و چاقو را میآزمایند. او در اینجا به
این رسم شرقی که میزبان با وجود خدمتکاران، خود یا پسرانش
از مهمان پذیرایی میکنند، اشاره میکند و آن را
ازجمله رسمهای زیبای شرقی میشمرد (I / 142-143).
بروگش در ادامه اظهار میدارد با
آنکه بسیار ضرورت داشت که آنان هر چه زودتر خود را به مرز ایران
برسانند، اما برای رعایت عرف سیاسی، ناگزیر شدند
چند روزی را در نخجوان بمانند تا مهماندار ایران خود را به مرز برساند
(I / 144؛ دربارۀ مهماندار، نیز نک : I / 154). سرانجام، آنان صبح روز
۱۲ آوریل با گذر از ارس، به خاک ایران گام مینهند
(I / 153-154).
او در ادامه به شرح سفر از جلفا تا تبریز
(I / 154 ff.)، توقف در تبریز (I / 171 ff.)، سفر از تبریز به
تهران (I / 177 ff.)، اقامت در تهران (I / 207
ff.)، و سفر از
تهران به همدان (I / 327 ff.) میپردازد.
بروگش در پیوست مجلد نخست روزشماری
تطبیقی برحسب تقویم فرانسوی، یونانی، روسی،
جلالی، عربی، ایرانی و ترکی را به دست میدهد
که از ۲۱ مارس ۱۸۶۰ تا ۲۱ مارس
۱۸۶۱ را در بر میگیرد (I / 395-405).
او یادآور میشود که در اینجا، منظور از تقویم ترکی،
تقویم ترکان عثمانی نیست؛ بلکه در ایران منظور از ترک،
قوم ترکان شرق است که در اروپا با نام تاتار یا مغول شناخته میشوند (I / 409).
او در ادامه بر علاقۀ ایرانیان به ستارهخوانی و نجوم تأکید میکند
و یادآور میشود که هنور در ایران، مردم تا حد بسیار زیادی
به تعیین روز و ساعت براساس موقعیت سیارات وابستهاند (I / 406).
داوری مناسب برخی از
روزنامهها و مجلههای داخلی و خارجی نسبت به جلد نخست، و نیز
استقبال خوانندگان آلمانیزبان از آن، بروگش را به تنظیم و انتشار
مجلد دوم دلگرم و امیدوار کرد؛ بنابراین، نزدیک به یک سال
بعد، یعنی در ۱۸۶۳ م جلد دوم نیز منتشر
شد (II / iii). او در این مجلد که در ۱۹ فصل و پیوستی
۹ بخشی و نمایهای جغرافیایی به همراه
۳۰ تصویر تنظیم شده است، سفر از همدان به اصفهان (II / 1-45)،
دیدار از آثار تاریخی اصفهان (II / 45 ff.)، سفر از اصفهان به شیراز
(II / 104 ff.)، دیدار از پاسارگاد و پرسپولیس (II / 135 ff.)،
سفر فن مینوتلی به جنوب ایران و بوشهر (II
/ 243-245)،
بازگشت به تهران و اقامت در آنجا (II / 247 ff.) و سرانجام ترک تهران و
بازگشت به برلین از مرز ایران و روسیه از راه تفلیس و
مسکو (II / 353 ff.) را شرح میدهد.
بروگش ضمن شرح سفرها و وصف شهرها و
روستاهای بین راه، به ذکر نکاتی چند دربارۀ آداب و سنن ایرانیها،
باورهایشان، خصلتها و ظاهر آنان میپردازد. او در نخستین برخورد
با ایرانیان، به مهارت آنان در حرف زدن پی میبرد و میگوید:
«البته مهارت حرف زدن در ایرانیان پدیدهای چنان عمومی
و معمولی است که جای تعجب است اگر کسی بسیار حرف نزند».
او ازجمله به استفادۀ ایرانیان از سخنان تعارفآمیز، سنجیده و مؤدبانه
سخن گفتن آنان به طوری که مخاطب را شیفتۀ خود میکنند،
اشاره میکند. بروگش ۳ واژۀ «بله»، «چشم» و «فردا» را مهمترین
واژگان فرهنگ لغات فارسی میداند و اظهار میدارد که ایرانیان
فردا را برای صرفهجویی در پول و انرژی به کار میبرند،
نه برای صرفهجویی در وقت. به گفتۀ او، صرفهجویی
در وقت در ایران مفهومی کاملاً ناشناخته است (I
/ 154-155). او
دربارۀ نحوۀ استقبال از مهمان مینویسد: «اینکه هنگام ورود مهمان،
میزبان برنخیزد، یا اندکی برخیزد، یا به پیشواز
او رود، اینکه نخست به او قلیان تعارف کند یا برای او
دستور چای دهد، همه وابسته به شأن اجتماعی مهمان است» (همانجا).
او دربارۀ پوشاک مردان مینویسد:
«پیراهن مردان تا ناف میرسد و در طرف راست، درزی دارد که با
تکمهای بسته میشود. بر روی آن، کت کوتاهی به نام سرداری
پوشیده میشود با آستینهایی که در زیر بازو و
در آرنج بازند ... شلوار ایرانیان بسیار گشاد است. آنان در سفر
چکمه به پا میکنند و در غیر آن، کفش نوکتیز میپوشند».
او همچنین به کلیجه، قبا و خلعت (I / 157)، و نیز به تمایز
کلاهها در ایران اشاره میکند و انواع آن را برمیشمارد؛
ازجمله به کلاه نمدی قهوهای، و نیز کلاه پوستی سیاه
بلندی اشاره میکند که از بالا دارای تاخوردگیهایی
اریب است (I / 156).
او دربارۀ مو و ریش
مردان و آرایش آنها چنین مینویسد: «ایرانیان
سر خود را میتراشند، تنها درویشان موها را بلند میکنند و در
عوض جز به ندرت، کلاه بر سر نمیگذارند. سایر ایرانیان در
پشت گوش زلفی بافته را که فرو میآویزد، باقی میگذارند.
زلف که نیمی از آن از زیر کلاه پیدا ست، به ایرانیان
بهویژه به جوانان آنها ظاهری طناز میدهد. ایرانیان
به ریش اهمیت فراوان میدهند و هر ماه ریش خود را در حمام
به رنگ سیاه پرکلاغی درمیآورند. ریش برای آنان
چنان ارزش و اهمیتی دارد که آن را شاهد عهد و پیمان خود میگیرند
و ریش نداشتن را بزرگترین ننگ میدانند» (I / 157).
بروگش در ادامه، به علاقۀ ایرانیان
به انگشتر نقره با نگین فیروزه و کراهت آنان از به کار بردن زیورآلات
طلا براساس دستور قرآن کریم اشاره میکند (I /
157-158) و نیز
از خوراکهای مورد علاقۀ ایرانیان ازجمله ماست یا به قول خود، «مادۀ سفید
پنیر مانند» یاد میکند و اظهار میدارد که ایرانیان
آن را با رغبت با نان میخورند و از آن به عنوان دارویی بسیار
مؤثر در رفع اسهال استفاده میکنند (I / 156).
بروگش همچنین از پیشکش سخن
به میان میآورد و آن را هدیهای میداند که میزبان
هنگام ورود مهمان به او تقدیم میکند. آنان در طول اقامت خود در ایران
چنین پیشکشهایی که بیشتر عبارت از کلهقند، چای،
آب لیمو، شیرینیهای محلی و میوههای
فصل بود، به وفور دریافت کردند (170، I / 160)؛ حتى میگوید که
یک بار یک ایرانی مسلمان شیشۀ شراب ارمنی
به آنان پیشکش داد (I / 170) و بدین مناسبت مینویسد: «ایرانیها
با وجود منع قرآن کریم به اندازهای که عرق مینوشند، شراب مینوشند،
منتها دور از انظار». او شرابی را که یهودیان در شیراز
درست میکردند، بهعنوان بهترین نوع شراب توصیه میکند
(همانجا)؛ همچنین، مهارت ایرانیان در تزیین و
آراستن بس چشمنواز پیشکشها و دستههای گل را میستاید و
کارشان را بینظیر میداند و به افتادگی بسیار و
فروتنی اغراقآمیزشان هنگام تقدیم هدیه و پیشکش، و
به ادبشان هنگام سخن گفتن با بالادستان خود اشاره میکند (I / 235).
بروگش ساکنان تهران را متشکل از اقشار
ملاها، میرزاها، سربازان، تاجران، کاسبان و لوطیان میداند (I / 214).
او به نفوذ بسیار ملاها در جامعه، و نیز به این نکته اشاره میکند
که آنان حتى قادرند در برابر شاه بایستند و هنگام جنگ تا در خطبههای
خود اعلام جهاد نکنند، سربازان سلاح برنمیگیرند (I / 220).
به گفتۀ او، سربازان افسردهترین و ترحمانگیزترین قشر (I / 222)،
و لوطیان بخش بسیار خطرناک جامعۀ تهراناند.
کار لوطیان هنگام آشوب و فتنه، غارت خانۀ ثروتمندان، و
هنگام صلح، دزدیهای پنهانی و سرقتهای خیابانی
است. او در این میان، به همدستی محمود خان، کلانتر تهران، با
دستهای از لوطیان اشاره میکند (I / 224).
بروگش همچنین، به انبوه زنانی
اشاره میکند که در ظاهر برای زیارت امامزاده، اما بیشتر
به شوق ملاقات با عشاق خود، به ویژه پنجشنبهها پیاده راهی ری
میشوند (I / 230). او به نقارهخانهها و هیاهوی آنها نیز
اشاره میکند که هر غروب در شهرها طنینانداز میشود (I / 213).
او بنا بر شنیدههای خود موقعیت زنان ایران را بالاتر از
زنان ترکیه ارزیابی میکند؛ زیرا، آنان از معلومات
مدرسی به شیوۀ خود برخوردار بودند، میتوانستند بنویسند و قرآن کریم
را بخوانند؛ حتى برخی از آنان اشعار شاعران ایرانی را میخواندند
و خود نیز شعر میسرودند (I / 240).
او به عید قربان و غدیر، و
نیز رسوم ایرانیان در این باره میپردازد و میگوید
مردم عید قربان را جشن میگیرند. در این روز، لباسهای
پاکیزه بر تن میکنند و به یکدیگر هدیه میدهند.
او رسم قربانی کردن شتر در رستمآباد را شرح میدهد (I / 257-258).
بروگش به عقد صیغۀ برادری در عید غدیر اشاره میکند و آن را رسمی
سنجیده و شایستۀ تحسین میداند (I / 260).
او همچنین به مراسم مربوط به
عزاداری ماه محرم و برگزاری مجالس روضهخوانی و تعزیهخوانی
اشاره میکند (نک : I / 263 ff.) و اظهار میدارد که چند روز پیش از
آغاز محرم، دستهای از کودکان و نوجوانان در حالی که با دو دست دو چوب
را به هم میکوبند و «یا حسین» میگویند، در تمام
شهرها و روستاها به راه میافتند تا فرا رسیدن ایام سوگواری
را به مردم یادآوری کنند (I / 262). طی چند روز بعد نیز،
مسجدها برای برپایی تعزیه آماده میشوند؛ بدین
ترتیب که دیوارهای آنها را با پارچههای کتان سیاه
میپوشانند، صحنهایشان را با پارچههای چادری سقف میزنند،
جاهایی را برای نشستن اشخاص محترم درست میکنند، و داخل
محوطه را با تصاویر، آینه، بیرق، اسلحه، پوست حیوانات و
جز اینها میآرایند (I / 263). در شهرها و بازارها، تکیههایی
به هزینۀ اهل محل یا اشخاص محترم برپا میشود (I
/ 264). او اظهار
میدارد که در برخی از این مجالس عزاداری مرسوم است که یک
روحانی اشکهای سوگواران را در پنبهای جمع کند، آن را در شیشۀ کوچکی
بچلاند و نگه دارد. برخی از ایرانیان بر این باورند که ریختن
قطرهای از آن در دهان کسی که با مرگ دست به گریبان است و دیگر
دارویی اثر ندارد، موجب میشود که وی به زندگی
بازگردد (I / 269).
بروگش همچنین از نشاط و خستگیناپذیری
ایرانیان در سفر سخن به میان میآورد. او این خصلت
آنان را ناشی از سابقۀ چادرنشینی آنان و نیز این موضوع میداند
که آنان از اقامت دائم در یک محل بیزارند و چادر را به خانه ترجیح
میدهند (I / 356-357).
او از مهارت زنان ایرانی در
درمان بیماریهای چشم یاد میکند (II / 17)
و ایرانیان را در مواجهه با بیماری خرافاتی، و
رفتارشان را بچگانه توصیف، و اظهار میکند که تا بیماری
به اوج وخامت خود نرسد، بیمار به پزشک مراجعه نمیکند (همانجا) و
هنگامی که پزشک برای بیمار دارویی تجویز میکند،
بیمار بیدرنگ آن را نمیخورد؛ بلکه نخست استخاره میکند
و متناسب با پاسخ استخاره تصمیم به خوردن یا نخوردن دارو میگیرد
(II / 18).
وی در پیوست شمارۀ
۷ با عنوان «بیماریها و امور درمانی در ایران» به
برخی از بیماریهای بومی ازجمله بیماریهای
بومی گیلان و جنوب ایران اشاره میکند و در پایان،
درسنامۀ دکتر پولاک را که شامل ۲۳ اصل در تغذیۀ سالم
و زندگی سالم در ایران است، ارائه میدهد (II / 482-487).
بروگش بررسی خود را در زمینۀ ادبیات
ایران محدود به نسل حاضر میکند و گفتارش را با اشاره به این
نکته آغاز میکند که ایرانیان همگی به طور ذاتی، با
هرگونه فعالیت ادبی میانه دارند. از شاه و وزیر گرفته، تا
میرزا و تاجر و کشاورز و زنان حرم همگی ستایشگر ادبیات ملی
خودند و نه تنها بخشی از روز را به خواندن و مطالعۀ اشعار و نوشتههای
شاعران و نثرپردازان ایرانی اختصاص میدهند و تمام ابیات
و جملهها را از بر میکنند تا آنها را در گفتوگوها و نوشتههای خود
شاهدمثال آورند، بلکه توانایی خود را نیز در این هنر میآزمایند
(II / 488). او در این زمینه به اشعار کوچه و بازار و ترانههای
محلی اشاره میکند و یادآور میشود که هرچند اینگونه
اشعار جنبهای درخشان از تولیدات فکری ایران را تشکیل
نمیدهند، اما از آنجا که تأمل برانگیزند، شایان ذکرند (II / 493).
بروگش داستانهایی را که درویشان
در خیابانها یا در محافل خصوصی برای تهذیب، سرگرم
کردن یا به نشاط آوردن شنوندگان خود حکایت میکنند، از نظر ادبی،
در سطحی به مراتب بالاتر از اشعار کوچه و بازار میداند. مبنای
محتوای آنها گاه داستانهایی با مضمون شهادت و گاه هزار و یک
شب، داستانهای تاریخی، و نیز داستانهایی
سرشار از شوخی است که آنها را خود ساختهاند (همانجا). او از تعزیه نیز
به عنوان بخشی خاص از ادبیات عامیانه یاد میکند (II / 494)؛
همچنین به بررسی برخی زبانها و لهجههای رایج در ایران
میپردازد (II / 495-500).
سفرنامۀ بروگش را فردی
به نام کردبچه با عنوان سفری به دربار سلطان صاحبقران به فارسی
برگردانده، و انتشارات اطلاعات ترجمۀ او را در ۱۳۶۷ ش چاپ کرده است. باید یادآور
شد که ترجمۀ مزبور غیردقیق، با دخل و تصرف و حذف و اضافۀ بسیار
است.
مآخذ
Brockhaus Enzyklopädie,
Wiesbaden, 1967; Brugsch, H. K., Reise der K. preussischen Gesandtschaft nach
Persien 1860-1861, Leipzig, vol. I, 1862, vol. II, 1863.
شیرین شادفر
۲. از سرزمین آفتاب
این کتاب دومین سفرنامه از
هاینریش بروگش است. وی برای دومین بار و پس از گذشت
۲۵ سال در ۱۸۸۶ م /
۱۳۰۳ ق راهی ایران شد. بروگش این بار
از مسیر روسیه و قفقاز به ایران آمد، از گیلان، تهران،
اصفهان و شیراز دیدن کرد و حاصل سفر دوبارۀ او کتاب از
سرزمین آفتاب است.
او در این کتاب با دقت به گزارش دیدهها،
شنیدهها و خاطراتش از این سفر پرداخته است و با افزودن اطلاعات تاریخی
و جغرافیایی و نیز مباحثی دربارۀ آداب
و رسوم، دین، اخلاق و سایر مؤلفههای اجتماعی، در حقیقت
سفرنامۀ خود را به کتابی راهنما تبدیل کرده که در عین اختصار
حاوی نکات بسیار ارزشمندی دربارۀ ایران
است. برای نمونه ذکر نام چاپارخانه برای بروگش که بنا بر روال سفرنامهاش
دائماً در حال حرکت میان موضوعات مختلف است، کافی است تا بلافاصله نهتنها
به بیان گزارشی پیرامون وضعیت پست در زمان حضورش در ایران
بپردازد، بلکه تاریخچهای هرچند کوتاه نیز از صنعت پست در ایران
ارائه کند (ص ۵۱-۵۲).
مؤلف تلاش کرده است تا به عنوان گزارشگری
بیطرف به بررسی نقاط ضعف و قوت ایرانیان بپردازد. او به
باورهای غلط اروپاییان دربارۀ ایرانیان
اشاره میکند (ص ۱۳۹،
۱۴۲-۱۴۵) و با آوردن نامهای از دوستی
ایرانی که به نام او اشارهای ندارد، اسباب مسافرت اروپاییان
به ایران، و پساز آن عوامل بدبینی آنها را نسبت به آنچه در ایران
دیدهاند، تشریح میکند. او همچنین پساز برشمردن شماری
از خصوصیات اخلاقی ایرانیان که از منظر خود مثبت (ص
۱۴۴ بب )، و یا منفی (ص ۱۳۳
بب ) میپنداشته است، در مجموع نقاط ضعف آنها را در مقابل «ذکاوت هند و
اروپایی»شان بسیار ناچیز میخواند (ص
۱۴ بب ).
او در آغاز کتاب موانع و عوامل رغبت
نداشتن اروپاییان برای سفر به ایران را برمیشمارد
(ص ۱۰-۱۱) و در سراسر کتاب به کرات از بدی راهها و
کاروانسراهای کثیف که بهندرت قابلیت اقامت مسافران را دارد، یاد
میکند. کاروانسراهایی که بسیاری از آنها یادگارهای
دوران شاهعباسی، و یادآور دوران اقتدار ایران زمیناند
(نک : ص ۲۰۱-۲۰۲، ۲۲۸).
دربارۀ جایگاه
سفر نزد ایرانیان نیز بر این باور است که جدای از
عشایر که دائماً در حالت سفر به سر میبرند، ساکنان شهرهای ایران
علاقۀ مفرطی به سفر دارند و شرح مختصری از چگونگی مسافرت در
ایران و تجهیزاتی که معمولاً ایرانیان به هنگام سفر
همراه دارند، ارائه میکند (ص ۶۷- ۶۸).
بروگش شهرهای مسیر سفر خود
را از جهات بافت شهری، جغرافیایی و ساختار اجتماعی
به خوبی وصف میکند. او همچنین از منظر یک پژوهشگر مردمنگار
در ثبت رفتارها و باورهای مردم به قداست برخی از مکانها اشاره دارد که
از آن جمله است: دروازۀ عالیقاپو در اصفهان (ص ۲۱۲) و تخت مادر سلیمان
در استخر فارس. وی همچنین هنگام عبور از قم ضمن توصیف گنبد طلای
آنجا (ص ۱۹۴) اضافه میکند که حرم حضرت معصومه (ع) خاص
حاجتخواهیهای زنانه (ص ۱۹۵) است و قم برای
بانوان دارای همان جایگاهی است که مشهد برای مردان
(همانجا). همچنین به وجود ۴۴۴ امامزاده در قم اشاره میکند
که از اماکن مقدس این شهر بهشمار میآیند (همانجا). او وجه تسمیۀ تنگۀ الله
اکبر شیراز را این میداند که مسلمانان با دیدن هر امر
شگرفی جملۀ «الله اکبر» را بر زبان میآورند (ص ۲۳۵).
افزون بر عمارات و خیابانهای
معروف و تاریخی اصفهان که بروگش به وصف آنها پرداخته (نک : ص
۲۰۶ بب )، توجه او به کبوترخانههای معروف حومۀ
اصفهان و کاربرد دوگانۀ آنها (ص ۲۱۹) نیز بسیار حائز اهمیت
است. در کنار تمامی مناظر شهری، او از وصف قبرستانها نیز غافل
نمانده است. به باور او، نقوش حکشده بر سنگ قبرها که بر شماری از آنها نقش یک
سوار یا یک درخت سرو که بر نوک آن یک گل زنبق قرار گرفته است (ص
۲۱۸)، شاید نمادی مشترک میان آریاییها
و تداعیگر درخت کریسمس باشد. وصف گورستان پیرامون آرامگاه کورش
(ص ۲۲۶) که در میان ایرانیان بیشتر به
آرامگاه مادر سلیمان مشهور بوده، و نشان از حرمت این مکان نزد ایرانیان
داشته است، از دیگر مطالب خواندنی کتاب است.
مطالبی که مؤلف دربارۀ شاه،
آداب حضور نزد او، تاج کیانی که چون منسوب به سلسلۀ
باستانی کیانیان است، بدین نام خوانده میشود و
جواهرات سلطنتی که در خزانۀ ارک نگهداری میشوند (ص
۱۶۶-۱۶۷)، همچنین چگونگی حکومت
رفتار درباریان و آداب و رسوم دربار از دیگر نکات خواندنی کتاب
است (ص ۱۶۵، ۱۶۹-۱۷۳). وصف
خصوصیات ظاهری شاه، سلسلهمراتب اداری، عناوین سلطنتی،
و فساد رایج در دربار و پیشکشی دادن برای رسیدن به
القاب و مناصب حکومتی (ص ۷۴)، اشارۀ مختصر به نام
اعضای خاندان سلطنتی (ص ۱۶۶) و رؤسای تیرههای
گوناگون ایل قاجار (همانجا) که در سالنامههای رسمی آمده است و
نیز نحوه و چگونگی اخذ مالیات (ص ۷۴) و احترام و
علاقه به شاه (ص ۹۲) از شمار این مطالب است. وی همچنین
اطلاعات سودمندی دربارۀ اجرای قوانین و محاکم، دادگاهها و قضات، و اینکه هنوز
در ایران قانون مدنی تدوین نشده بوده است (ص
۱۵۹)؛ نحوۀ مجازاتها و قانون ممنوعیت شکنجه و اینکه معمولاً این
قانون اجرا نمیشده است (ص ۱۶۱)؛ بست و بستنشینی
ازجمله بستنشستن در طویله، و اقدامات امیرکبیر برای
محدود کردن آن (ص ۱۶۳-۱۶۴) در اختیار
خوانندۀ خود قرار میدهد.
بروگش در سفرنامهاش به ادیان و
اقلیتهای مذهبی ایران نیز توجه داشته، و به شرح
اوضاع اجتماعی و آداب و رسوم آنان پرداخته است. او هنگام سفر به باکو از
خروج آخرین روحانی پارسی که از سوی زردشتیان هند بدانجا
گسیل شده بود، در ۱۸۸۰ م یاد میکند و
متذکر میشود که با خروج همیشگی او آتشکدۀ زردشتیان
نیز در آن دیار خاموش شده است (ص ۴۳). او گزارش تقریباً
مبسوطی از زندگی زردشتیان ایران ارائه میکند (ص
۱۸۷- ۱۸۹). همچنین گزارشها و آمارهای
او دربارۀ مسیحیان و منطقۀ مسیحینشین
جلفا (ص ۲۱۶-۲۱۷) و نیز یهودیان
اصفهان (ص ۲۰۴) بسیار ارزنده و حائز اهمیت است. او
همچنین در جایجای کتاب خود به نوع برخورد ایرانیان
مسلمان با اقلیتهای مذهبی که دارای آداب خاصی بودهاند،
اشاره دارد، مثل آنکه هنگام معامله برای گرفتن سکه از دست ایشان از یک
کاسۀ آب استفاده میکردند (ص ۶۰، ۹۸) و یا
اینکه زنان ایرانی هنگام برخورد با خارجیها رو به دیوار
میکردند (ص ۹۸). از میان فرق مذهبی نیز چندین
بار از علیاللٰهیها و اهل حق یاد میکند و از
خاندان آتشبگ در کرمانشاه و نیز علیاللٰهیهای
روستای رودهن که رئیسشان سیدجعفر نام داشت، نام میبرد
(ص ۱۵۰).
وی صنعت چادرسازی (خیمه)
در ایران را بینظیر توصیف میکند (ص
۱۷۰-۱۷۱). او بارها به ارزیابی
ارزش پول ایران پرداخته و از بدی عیار سکهها یاد میکند
و حین عبور از باکو، به وفور با صرافهایی برخورد میکند
که سکههای ایرانی معامله میکنند (ص ۴۳،
۴۴، ۱۳۶).
بهگفتۀ بروگش
بازرگانان که در ایران از استقلال نسبی برخوردار بودند (ص
۱۵۹-۱۶۰)، و در گذشته از قابل اعتمادترین
طبقات جامعه محسوب میشدند، دیگر شهرتشان را از دست داده بودند و غل و
غش در معاملهشان راه یافته بود. اوزان رسمی و دولتی در جاهای
مختلف یکسان نبوده است (ص ۱۳۵) و فروشندگان هیچ
تلاشی برای جلب مشتری نمیکردهاند (ص ۶۰).
وضعیت معیشت طبقات مختلف
اجتماعی نیز از دید او دور نمانده است؛ به نحوۀ امرار
معاش درویشان اشاره دارد و گدایان و فقرایی را دیده
است که با توجه به توصیۀ اسلام بر بخشش صدقه، از مردم ملتمسانه تقاضای صدقه دارند و یا
زنانی که از زیبایی خود برای گرفتن وجهی از
عابران بهره میبرند (ص ۸۹ -۹۰). توصیفهای
دقیق او از بازار شهرهایی که به آنها سفر کرده است، بسیار
خواندنی است (برای نمونه، نک : ص ۹۸). وی از ترفند
پلیس در استفاده از آیهای از قرآن برای رفع سد معبر در
بازار یاد میکند. از دیگر جلوههای قابل توجه بازارهای
شهرهای اسلامی از دیدگاه مؤلف، رهاسازی کسب و کار به
هنگام نماز است، بدون آنکه در حجرهای بسته شود (ص ۹۹) و از سوی
دیگر از رواج فوقالعادۀ ربا به رغم تحریم آن در اسلام، در بازار بهویژه بازار تهران
متعجب میشود (ص ۱۶۰-۱۶۱). همچنین
او بازار را به عنوان گردشگاه ممالک شرقی و محل مبادلۀ اخبار روز و نیز
مکانی برای عرضه و نمایش آثار نقاشان معاصر معرفی میکند
(ص ۹۶-۹۷، ۹۹).
بروگش به ادبیات فارسی نیز
بهعنوان بخشی از فرهنگ مردم سرزمین خورشید توجه کرده و زبان به
تحسین آن گشوده است (ص ۱۲۶). او بارها از بزرگانی
چون فردوسی و سعدی یاد کرده و اشعار حافظ را فناناپذیر
خوانده است (ص ۲۳۵، ۲۳۸). از نظر او غنای
ادب فارسی مرهون هوشمندی ایرانیان است. از همینرو
ست که برای نقش تودۀ مردم و ادبیات شفاهی جایگاه ویژهای قائل
است و بخشهایی از کتابش را به مثلها و کنایات رایج در میان
مردم اختصاص داده است. او نه تنها شمار قابل توجهی از امثال و حکم مصطلح در
میان مردم را گرد آورده است (ص
۱۲۸-۱۳۱)، بلکه گاه به مناسبتهای مختلف
در کاربرد اقلام پوشیدنی مثلاً کلاه، به انبوهی اصطلاح و مفاهیم
کنایی مربوط بدانها نیز اشاره دارد (نک : ص
۱۴۶). او با تأکید بر آمیختگی تاریخ و
اسطوره در مباحث مربوط به ایران (ص ۱۸۵-
۱۸۶)، تاریخ ایران کهن را برگرفته از اسطورههایی
همچون رستم (ص ۱۸۶) و نیز حکایات جنگ ایران و
توران و سلسلۀ اسطورهای کیانیان (ص ۱۸۵-
۱۸۶) میداند. او همچنین به اسطورههایی
که مازندران را مسکن دیوان خواندهاند، اشاره میکند (ص
۱۷۸) و اینکه رشته کوه البرز سرزمینی مقدس
بوده است که پیوسته آتشکدهها را در آن جایگاه میساختهاند (ص
۱۷۹).
با این اوصاف، تخمین قدمت
چنین سرزمین پررمزورازی برای او غیرممکن است (ص
۱۷۸)، تاریخی که در آن هوشنگ منشأ بسیاری
از اختراعات است (ص ۱۷۹) و جمشید شکوهمندترین
پادشاه اسطورهای آن (همانجا). وی همچنین از منظری تطبیقی
اسطورۀ آهنگری با پیشبند چرمین، اژدها و قهرمان جوان را میراث
مشترک افسانههای ملل معرفی میکند (ص ۱۸۲).
او که سخت شیفتۀ تاریخ باستان ایرانزمین است، در جایجای
کتاب از نخستین آتشکدهها در ری (ص ۱۸۹)، آثار باقیمانده
در این شهر (ص ۱۸۹-۱۹۱)، و نقش اسطورهای
رستم (ص ۱۸۶) در تاریخ ایران یاد میکند.
تعبیر او از واژۀ تپه و ارتباط آن با آثار باستانی در میان تودۀ مردم
خواندنی است (ص ۱۸۸- ۱۸۹).
توجه به خصوصیات ظاهری قومی
ـ نژادی از دیگر نکات قابلتوجه کتاب از سرزمین آفتاب است.
هرچند بروگش توصیفی کلی و ظاهری از «ایرانی
اصیل» ارائه میکند (ص ۱۲۵)، بهصورت موردی نیز
خصوصیات نژادی و ظاهری ساکنان شماری از شهرهایی
را که بدان سفر نموده، گزارش کرده است. برای نمونـه مردم تهران را دارای
چهـرۀ نیمه اروپایی ـ نیمه آسیایی میخواند
(ص ۸۴ - ۸۵). مردم کُمین را شبیه به ایرانیان
اصیل، و شیرازیان را از «خالصترین نژاد ایرانی»
معرفی میکند (ص ۲۲۸، ۲۳۶)، و میافزاید
که نقش برجستههای تختجمشید میتواند زمینۀ خوبی
برای مطالعات نژادشناسی باشد (ص ۲۲۸).
وی همچنین در جایجای
کتابش به اقشار گوناگون اجتماعی مردم ایران توجه دارد. برای
مثال درویش را یکی از پدیدههای خاص سرزمین
ایران میداند (ص ۷۷، ۷۸). از دیگر
گروههای اجتماعی که بروگش به معرفی آنان پرداخته است، میتوان
از لوطیها (ص ۹۰)، کولیها (ص ۱۱۴) و
جذامیها (ص ۱۱۵) نام برد.
او به خلقوخوی مردم نیز
اشاره کرده است. برای نمونه بیشتر مردان قزوین را افسرده خوانده
است. البته استثنایی نیز قائل است و درویشان را از معدود
اقشار قزوین میداند که از روحیهای بشاش برخوردارند (ص
۷۷، ۷۸) و اصفهانیها را بهواسطۀ خصوصیات
اخلاقیشان مذمت میکند (ص ۲۱۳). او ادب و احترام میان
ایرانیان و میهماننوازی ایشان (ص
۱۲۶- ۱۲۸) و هدیهدادن به میهمان
(ص ۶۳) را قابل تحسین و در عین حال بخش وسیعی
از سخاوت و میهماننوازی شرقیها را برای دفع شر میداند.
از رواج سنت هدیهدادن به دیگران یاد میکند و به همین
مناسبت به بررسی انواع هدیه، بخشش و خلعت نزد ایرانیان میپردازد
(ص ۱۷۳).
بروگش بر این باور است که در ایران
حمل فانوس و چگونگی آن در شب نشان از تشخص فرد است، به این ترتیب
که اشخاص عادی معمولاً فانوسهای کوچکی را شخصاً به دست میگیرند،
در صورتی که اشخاص متعلق به طبقات بالاتر از فانوسهای بزرگتری
استفاده میکنند، ضمن آنکه خود آنها فانوس را حمل نمیکنند بلکه این
کار برعهدۀ خدمۀ آنها ست (ص ۸۵).
از دیدگاه او مردم ایران
افرادی بذلهگویند (ص ۱۲۸) و بهرغم تمامی
گزارشها، زنان در میان ایشان از آزادی نسبی برخوردارند،
تا آنجا که گاه به بهانۀ سرزدن به بستگانشان روزها از خانۀ خود خارج میشوند (ص
۱۶۳). از دیگر ویژگیهای ایرانیان
که بروگش بدانها توجه داشته، رواج شماری از رفتارهای آیینی
است. او به باور ایرانیان به نیروی سنگها (ص
۱۳۴) و نیز رواج تفأل و فالگیری، تعبیر
خواب، سحر و جادو، طلسم و تعویذ در میان ایشان اشاره دارد و تأکید
میکند تقویمی که در ایران فروخته میشود، مشحون از
روزهای سعد و نحس است و آنان حتى کوچکترین کارهایشان را براساس
احوال کائنات انجام میدهند (ص ۱۳۷-
۱۳۹).
بروگش به نحسی سیزدهبهدر
نزد ایرانیان اشاره میکند و میافزاید که آخرین
چهارشنبۀ ماه صفر نحسترین روز سال نزد ایشان است (ص
۱۳۸). او همچنین از اعتقاد تام ایشان به چشمزخم یاد
میکند (ص ۱۳۹-۱۴۰)؛ با این همه،
در نقش منتقدی منصف اضافه میکند که اروپاییها نیز به
چشمزخم باور دارند، و از این جهت هر دو قوم را خرافی میخواند
(ص ۱۴۰-۱۴۱).
از دیدگاه او باور به بسیاری
از این اعمال خرافی و نیز بسیاری از رفتارهای
آیینی به زردشتیگری باز میگردد و بازماندههای
این آیین است؛ رفتارهایی چون گرامیداشت نور،
آتش و خورشید و افروختن هزاران شمع و روشن کردن چراغها در ایام نوروز
(ص ۱۴۱). او همچنین از مجموعهای از رفتارهای
آیینی مردم ایران که موجب تحریم برخی کارها
در نزد تودۀ مردم میشود، یاد میکند که از این دست باید
از تحریم صید ماهیان رودخانۀ روستای
کچی در اصفهان نام برد (ص ۲۱۹).
مؤلف همچنین در جایجای
کتاب خود به تفریحات و سرگرمیهای ایرانیان توجه
دارد. او افزون بر تمایل شدید ایرانیان به سفر، از رواج
قهوهخانهها در ایران یاد میکند و میافزاید در
قهوهخانهها همهچیز از عشق و صفا حکایت دارد (ص ۹۸-
۹۹). از دیدگاه او منظرۀ خروج شاه و زنان حرم از ارگ یکی
از رویدادهای تماشایی است (ص ۸۸ -
۸۹). مسابقۀ اسبدوانی و تماشای آن (ص ۹۱-۹۲)،
ارکستر بانوان حرم تشکیلشده از ۴۰ پسربچۀ ۸ یا
۹ ساله (ص ۹۵)، استعمال و مصرف تریاک که در ایران
عصر ناصری بسیار رواج داشت (ص ۹۸)، شکار و شکارگاههای
سلطنتی (ص ۱۱۲-۱۱۳)، تفرج زن و مرد (ص
۱۱۹) و علاقۀ ایرانی اصیل به زورآزمایی (ص
۹۹) ازجمله سرگرمیها و تفریحاتی است که بروگش با
توجه به موقعیت اجتماعی در میان اقشار مختلف جامعه مشاهده کرده
است.
برگزاری جشنهای مختلف ملی
ـ مذهبی از دیگر سرگرمیهای مردم ایران است که مؤلف
مهمترین آنها را چنین برمیشمارد: عید قربان و مراسم شتر
قربانی که به نوبۀ خود مراسمی بسیار مفصل و با تشریفات فراوان است؛
۱۲ ربیعالاول، تولد حضرت رسول (ص) (بروگش بهروایت اهل
سنت اشاره دارد)؛ و عید فطر. در این اعیاد که به عموم مسلمانان
اختصاص دارد، سفرای دیگر کشورهای مسلماننشین چون دولت
عثمانی نیز در مراسمی که در دربار اجرا میشود، شرکت
دارند. عیدغدیر و نیمۀشعبان بهگفتۀ مؤلف
بهدستور شاه ایران به جرگۀ این اعیاد افزوده شده است، و به تصریح همو از آنجا که
این دو عید خاص شیعیان بوده، سفیر عثمانی در
آن شرکت نمیکرده است؛ و سرانجام عید نوروز و ۶ صَفَر سالروز
تولد ناصرالدین شاه که به شمار اعیاد ملی و رسمی افزوده
شده است. در مراسم این دو عید که به شکلی بسیار مجلل در
دربار برگزار میشده است، سفرای کشورهای خارجی نیز
برای عرض تبریک به حضور شاه میرسیدهاند (ص
۱۵۵- ۱۵۶).
از میان جملۀ آداب ایرانیان
که معمولاً در جشنها برپا میدارند، بروگش به سنت تزیین تخممرغ
(ص ۱۳۸)، برپایی مراسم روزهای جشن در میدان
توپخانه (ص ۹۱) و نیز سنت زیبای آرایش با گل
و هدیه دادن آن اشاره دارد. علاقۀ وافر ایرانیان به گل
و گیاه و تزیین و آرایش خود و خانههایشان با گل از
موضوعاتی است که در میان آداب و رسوم ایرانیان در اثر
بروگش بسیار مورد توجه قرار گرفته است. او بارها در کتابش از گلدانهای
پر گل (ص ۹۹)، و اینکه مردان و زنان در ایام بهار خود را
با گل میآرایند و یا غنچۀ گل به دست میگیرند
(ص ۱۱۹)، آرایش با گل در نوروز (ص
۱۱۸)، و رسم هدیه دادن گل (ص
۱۷۱-۱۷۳) با تحسین و اعجاب یاد
کرده است و میگوید: ایرانیان در هر کجا که مختصر آبی
پیدا کنند، آنجا را به بوستانی بیبدیل تبدیل میسازند.
او حیاط خانههای هر یک از ایرانیان را با باغچه و
حوض و فوارهاش، نمادی از باغ ایرانی میبیند و با
مشاهدۀ غلات و بهویژه میوههای متنوع و مرغوب که بهرغم
کمبود آب و مشکلات بسیار، بهوفور تولید و عرضه میشود، اظهار
شگفتی مینماید و از کشاورزان سختکوشی یاد میکند
که حاصل تلاششان محصولی پربار، همراه با رنجی طاقتفرسا ست. بروگش در
این میان از تب مرگآوری یاد میکند که در اثر برنج
و برنجکاری حاصل میشود، تا آنجا که گویی تب و برنجکاری
واژههای مترادف یکدیگرند. او به پدیدۀ مرگ و
مراسم خاکسپاری نزد ایرانیان نیز پرداخته است (ص
۱۴۷- ۱۴۸).
او همچنین به طور دقیق به
وصف پوشاک مردم هر جا که پا گذاشته، پرداخته است. اگرچه بهسبب پوشش و حجاب بانوان
ایرانی از وصف لباس و پوشاک آنان معذور است؛ با این همه، دمپاییهای
پاشنهبلند آنان توجهش را جلب میکند (ص ۹۸). در مقابل لباس طبقات
مختلف اجتماعی همچون ارتشیان، روحانیان، مشدیها و اقوام
مختلف و ایلات و عشایر را به دقت وصف میکند و اضافه میکند
که لباسهای ملی ایرانیان بیشتر دارای رنگهای
تند و روشن است (ص ۷۸، ۸۷ - ۸۹). یکی
از اقلام پوشیدنی که توجه او را بسیار جلب کرده، کلاه است و در
این باره میگوید که هر یک از طبقات جامعه کلاه یا
عمامۀ خاص طبقۀ خود را به سر میگذارد (ص ۷۸- ۷۹). وی
همچنین به شیوههای بر سر گذاشتن کلاه ازجمله کج گذاشتن آن نیز
اشاره کرده است (ص ۸۷).
مؤلف همچنین به آداب غذایی
و خوراک ایرانیان توجه میکند (ص ۱۴۷) و
افزون بر اینکه از آش بهعنوان اصلیترین غذای ایرانیان
نام میبرد، اضافه میکند که در میان مردم ایران بیشاز
۴۰۰ نوع آش پخت میشود (ص ۹۸).
مجید رضایی جلیلوند
این کتاب را در ۱۳۷۴ ش ترجمه کرده، و به چاپ رسانده
است.