آخرین بروز رسانی : یکشنبه
24 آذر 1398 تاریخچه مقاله
اَفْسانههایِ آسیایی،
عنوان فارسی اثری از ژوزف آرتور دوگوبینو[۱]، دیپلمات،
ایرانشناس و نویسندۀ فرانسوی سدۀ ۱۹ م / ۱۳ ق. ارزش اسنادی مستتر در این
اثر برای عصر ناصری به همان اندازه حائز اهمیت است که ارزش ادبی
آن برای ادبیات فرانسه در نیمۀ دوم سدۀ
۱۹ م که با شکوفایی نووِلنویسی همراه بود.
گوبینو در سالهای
۱۸۵۵- ۱۸۶۳ م /
۱۲۷۲-۱۲۸۰ ق، دو بار به ایران
سفر کرد، ابتدا در مقام کاردار سفارت هیئت اعزامی فرانسه، و سپس در
مقام سفیر تامالاختیار. او در هر دو سفر خود آثاری دربارۀ ایران
منتشر کرد که از جمله مهمترین آنها میتوان، سه سال در آسیا
[۲](۱۸۵۹ م / ۱۲۷۵ ق) و
مذاهب و فلسفه در آسیای مرکزی
[۳](۱۸۶۵ م / ۱۲۸۲ ق) را
نام برد؛ سفرنامۀ سهسال در آسیا حاوی مطالبی است که محققان آثار او در
اوایل سدۀ ۲۰ م، آن را منبع جاودان اثر دیگر او با عنوان
داستانهای آسیایی [۴](۱۸۷۶
م / ۱۲۹۳ ق) دانستهاند، زیرا نامهها و اسناد دیپلماتیک
منتشرشدۀ این نویسنده، امکان بررسی و اظهارنظر قاطع در این
مورد را فراهم آورده است. با وجود اینکه محمد صدرهاشمی نوول عشاق
قندهار (۱۳۲۴ ش) را بهعنوان ترجمۀ یکی
از حکایتهای کتاب داستانهای آسیایی ( فهرست
... ، ۳ / ۱۴۱۲) منتشرکرد، لیکن منابع کتابشناسی
موجود نشان نمیدهد که پس از او کدام یک از این دو مترجم، از یکدیگر
تبعیت کردهاند: محمد عباسی که تمامی ۶ نوول را ترجمه
کرد، یا عبدالحسین میکده، که ۴ نوول را با عنوان افسانههای
آسیایی انتخاب و ترجمه کرده است. درهرحال در ادبیات فارسی،
و بهویژه در ادبیات فرانسه، معنای افسانه با داستان [کوتاه] یا
نوول متفاوت است.
در عصر گوبینو، نوولنویسی
با پروسپر مریمه، دوست و مشوق او در نوشتن آثار ادبی، به اوج خود میرسد
(گوبینو، II / 1193). افزونبرآن، بنا به تعریف تاریخ ادبیاتنگاران
در نوولنویسی باید درصدی از واقعیت آورده شود تا
از قصه [۵]که صددرصد تخیلی است، مجزا گردد (کاراتینی،
VIII / iv ff.).
در سالهای
۱۸۶۶- ۱۸۶۸ م /
۱۲۸۳-۱۲۸۵ ق که گوبینو سفیر
تامالاختیار فرانسه در آتن بود، به فکر ابداع شیوهای نوین
در داستاننویسی افتاد (نک : گوبینو، II
/ ۱۱۹۵).
او در نامههایش این روش را ابداعی مختص به خود معرفی
کرده است که بعدها اهل فن آن را «نوولهای غیربومی[۶]» و
حتى «ادبیات غیربومی[۷]» نامیدند (همو، III / 1189-1190).
از آن تاریخ تا به امروز هیچ نویسندۀ فرانسوی
دیگری نتوانسته ۶ نوول غیربومی را در لوای یک
عنوان و با مضامینی که مربوط به ایران و کشورهای همجوار
آن است، به رشتۀ تحریر درآورد و در آن وحدت جغرافیایی را با دو
مضمون کلی عشق و سیاحت درهم آمیزد (همو، III
/ ۱۱۸۷-۱۱۹۶).
در مۀ
۱۸۷۲ م / ربیعالاول ۱۲۸۹
ق، لوئی آدولف تییر، رئیس حکومت جنگزدۀ
فرانسه، طی حکمی گوبینو را بهعنوان سفیر فرانسه در سوئد
و نروژ منصوب کرد (همو، III / 1178). وی در آنجا اغلب به یاد ایران
و ایرانی و نیز ایام پرمشغله و داستانساز خود در این
کشور میافتد، چراکه بهترین آثارش را در رابطه با ایران نوشته
بود و در آن زمان نیز درنظر داشت باز هم دربارۀ ایران
بنویسد؛ ازاینرو، با طرحی عالمانه به نوشتن داستانهای آسیایی
پرداخت (همو، III / 1187) و مهمتر اینکه دربارۀ علل نوشتن آن
مقدمهای هوشمندانه ارائه کرد، مقدمهای که تاکنون هیچ یک
از مترجمان فارسی درصدد ترجمۀ آن برنیامدهاند؛ او در آغاز این مقدمه، رمان جیمز موریه،
ماجراهای حاجی بابای اصفهانی
(۱۸۲۴ م / ۱۲۳۹ ق) را بهترین
کتابی میداند که دربارۀ خلقوخوی یک ملت آسیایی (III / ۳۰۵)
نوشته شده است. اما بلافاصله اعلام میکند که هزار و یکشب نیز
اثری بیمانند و واقعیتی است که هرگز رقیبی
نخواهد داشت (همانجا). بهنظر گوبینو، تصویری که جیمز موریه
ارائه میکند، اغراقآمیز و مغرضانه است (II /
1196). ازاینرو،
او تصمیم میگیرد با نوشتن چند نوول جنبههای متفاوتی
از گوناگونی عقاید آسیاییها را ارائه، و از خلال آن
جنبههای خوب رفتار و کردارشان را نشان دهد. ایران با ۳ نوول،
افغانستان و قفقاز، هر یک با یک نوول، و نیز موضوع سیاحت
در کشورهای شرقی از منظر سیاحان غربی، که آخرین و
ششمین نوول را تشکیل میدهد، پاسخهای ظریفی
به کتاب تکمضمونی موریه است. بدینسان، پس از نگارش کتاب سه
سال در آسیا و مذاهب و فلسفه در آسیای مرکزی، داستانهای
آسیایی سومین اثری است که گوبینو در گزینش
عنوان آن، اسم و یا صفت آسیایی را با توجه به هدفی
خاص ــ توجه به کهنترین قارۀ دنیا و توجه به مبادی و اندیشههای بـرگـرفتـه
از آن ــ آورده (III / 1220)، و قضـاوت را بـر عهـدۀ خوانندگان خود
قرار داده است (III / 1177).
گوبینو از تاریخ جنگهای
ایران و روس، بهویژه نتایج عهدنامههای گلستان (شوال
۱۲۲۸ ق / اکتبر ۱۸۱۳ م) و
ترکمانچای (شعبان ۱۲۴۳ ق / فوریۀ
۱۸۲۸ م) که موجب از دست رفتن گرجستان و قفقاز شد، و نیز
مقاومت شیخ شامل، رهبر مجاهدان مسلمان قفقاز، برضد حکومت روسیۀ تزاری
تا ۱۸۵۹ م آگاه است (نک : III /
236, 1020)؛ در
تفکر او قفقاز هنوز ایرانی و مظهر آسیا ست.
نخستین داستان، «رقاصۀ شماخی»،
دربارۀ دختری است به نام امجهان که داغستانی، اما تربیتشدۀ یک
خانوادۀ روسی ساکن شماخی است (III / 1228). او با زنی به نام
فروغالحُسنه کار میکند و تار مینوازد، ولی هرگز بزک نمیکند.
کودکی او بهسختی گذشته است، اما تحصیلات موفقی در آموزش
زبانهای خارجی، بهویژه فرانسه داشته است و در مواردی هم
تنها به این زبان صحبت میکند. او یک بار سعی کرد تا با
چاقو دختر ولینعمت خویش را از بین ببرد. امجهان هماره استخاره
میکند و تسبیح میاندازد. هدف او مشخص است: انتقام از قاتلان
والدینش، یعنی روسهای تزاری که سرزمین آبا و
اجدادی او را غصب کردهاند. او از آنها که مسلمانان را تربیت کرده و ایمان
آنها را سست، سپس آنها را روسی میکنند، به شدت متنفر است و پیشرفت
دنیای کفار را نتیجۀ مهارت در سحر و جادو میداند
و در این عقیده پابرجا ست. آنگاه که پس از مدتها انتظار، پسر عموی
خویش، مراد حسنوف را مییابد، تلاش میکند تا با وعدۀ
ازدواج به وی، او را برای انتقامگیری از روسها برانگیزد.
استخاره هم موفقیتآمیز بود، اما دون خوئان مورنو، افسر اسپانیایی
در خدمت تزار، با بصیرت وارد قضایای شخصی آنها شده، سعی
میکند امجهان را از نیتش بازدارد، اما مورد خشم و غضب امجهان قرار
میگیرد و نیش چاقوی او را بر قلبش احساس میکند؛
زخم او مهلک نیست، ولی نشانۀ ارادۀ امجهان است.
امجهان کمکم مسحور سخنان افسر اسپانیایی میشود و
سرانجام هم یک طرفه دل به او بسته، و به باکو میرود و در حالی
که مریض است و چادر بهسر دارد، در مقابل خانۀ او از پای
درمیآید. عشق امجهان به مورنو دور از دسترس بود، زیرا امجهان
مسلمانی معتقد، و طرف مقابل یک مسیحی کاتالان اسپانیایی
است (نک : گوبینو، افسانهها ... ، چ عباسی، ۵۰ بب ).
در این داستان گوبینو موفق
میشود از طریق زندگی واقعی افسری اسپانیایی
که به خدمت روسیه درآمده بود (همو، III / 1223)، اثر ادبی موفقی
بسازد و در آن دربارۀ تجربههای خویش طی سفر به برخی مناطق قفقاز، از
قساوتهای روسها برضد مسلمانان گرفته تا تجارت پر سود فروش زنان مسلمان در
منطقه و طرز تفکر فروشندگان آنها که اغلب روسها و ارمنیها هستند، همچنین
خریدارانشان که بیشتر ترکهای عثمانی متمولاند، به صحبت
بپردازد. در این داستان او واژگان شرقی زیادی را با همان
شکل اصلی وارد زبان فرانسه کرده است؛ بهکار بردن واژۀ «دسته» (همو، III / ۳۴۰,۱۲۳۴)،
به معنای ساعت ۱۲، که در عهد قاجار مورد استفاده بود (معین،
ذیل واژه)، بیانگر نمونهای از برداشتهای تازۀ او از
جامعۀ ایرانی آن عصر است. نیز گفتنی است که رفتار پرستیز
امجهان رقاصه، به جهاتی شبیه رفتار پرستیز کارمِن، رقاصۀ
داستان کارمن (۱۸۴۵ م / ۱۲۶۱ ق)،
اثر مریمه است. از داستان «رقاصۀ شماخی» اُپرایی
در سالهای ۱۹۰۹-۱۹۱۰ م /
۱۳۲۷- ۱۳۲۸ ق در وین به
نمایش گذاشته شد (گوبینو، III / 1218).
عنوان دومین داستان گوبینو،
«ساحر شهر»، برگرفته از عنوان کمدی دراماتیک «جادوگر خارقالعاده[۸]»(۱۶۳۷
م / ۱۰۴۷ ق)، نوشتۀ نویسندۀ اسپانیایی
سدۀ ۱۷ م، پدرو کالدرون دلابارکا است (همو، III / 1237)،
با این تفاوت که در داستان «ساحر شهر» که موضوع آن در شهر دامغان روی
میدهد و زندگی آرام یک زوج خوشبخت دچار نابسامانی میشود،
عنصر بیگانه یک درویش هندی کیمیاگر است. راوی
که کسی جز گوبینو نیست، در ابتدا میگوید: «درویش
باقر روزی حکایت ذیل را از قول عبدیخان نقل میکرد.
عبدیخان هم این حکایت را از لطفالله هندی نقل میکرد
و او نیز آن را از رضابیک کرمانشاهی شنیده است. اشخاص
مذکور کاملاً سرشناساند و بنابراین، در صحت قول آنها ابداً جای تردید
نیست» (نک : افسانهها، چ میکده، ۱۵۵). این
نحوۀ روایتگویی در قصههای رایج ایرانی
عصر گوبینو هم رواج داشت که مهمترین آنها رموز حمزه، مجموعه قصههای
ایرانی روایتشده در بازارها توسط دراویش است که گوبینو
یک نسخۀ خطی ۵ جلدی از آن را، که تاریخ کتابت آن
۱۲۷۱ ق / ۱۸۵۴ م بود، در اختیار
داشت (گوبینو، III / 1238).
در دامغان جوانمردی به نام میرزا
قاسم که مسلمانی پاکنهاد بود و فقه را در مدرسۀ نو کاشان و سایر
علوم را در مراکز دیگری فرا گرفته بود، در کمال آرامش و بینیازی
با همسرش امینه خانم، زندگی میکرد. ماه رمضان بود، ماه عبادت و
روزه، که با ورود یک درویش کیمیاگر هندی به شهر،
زندگی آنها دچار تحول میشود. این درویش اهل شهر دکن است
و برای اثبات قدرت بیمانندش، سرب و آهن را به طلا تبدیل میکند.
از آنجایی که قاسم معتقد است هر موجودی سرنوشتی و قسمتی
دارد (همو، افسانهها، همان چ، ۱۷۵)، به همسرش پیشنهاد میکند
طلاق بگیرد و زندگی خویش را انتخاب کند تا او نیز بتواند
به جستوجوی درویش رفته، او را یاری دهد و آخرین
سرّ حیات را کشف کند (همان، ۱۷۷). امینه که با این
پیشنهاد موافق نیست، به نزد خواهر بزرگ قاسم، زمرد خانم، میرود
و موضوع را با او در میان مینهد؛ لیکن هنر لفاظی این
زن هنرمند که تار مینواخت و از آخرین مُدهای رایج در
تهران باخبر بود نیز تأثیری در قاسم ندارد. ازاینرو، با
صراحت میگوید: «این درویش مخوف جادوگری کرده و
طلسم بهکار برده است» (همان، ۱۹۲). قاسم که به دنبال درویش
رفته، پس از سفری طولانی و عبور از کابل، به غارهای کوههای
بامیان افغانستان میرسد. در جلو غاری درویش را پیدا
کرده، درویش نیز او را به درون غار راهنمایی میکند.
اما ناگهان متوجه میشود که قاسم به فکر همسرش است و قصد دارد که به نزد او
بازگردد. قاسم نیز متوجه میشود که امینه او را به نام میخواند.
این زن باوفا، مؤمن و بیقرار، به دنبال قاسم راه افتاده، او را تعقیب
کرده بود و سرانجام در پانزدهمین روز ماجرا موفق شده بود که سحر و ساحری
را با نیروی ایمانش از بین ببرد و آرامش را به خانه و
زندگی خود بازگرداند.
حدود سال ۱۲۷۷
ق / ۱۸۶۰ م، در ایران داستان یک هندی کیمیاگر
و ماجرای تبدیل سرب به طلا در حضور ناصرالدینشاه تا مدتها
موضوع صحبتهای درباریان بود. شاه پس از برملا شدن تقلب او، ابتدا او
را تنبیه و سپس از ایران اخراج میکند (بروگش، ۲ /
۲۳۰). ازاینرو، این احتمال وجود دارد که یکی
از منابع مطمئن داستان گوبینو، ماجرای همین هندی کیمیاگر
بوده باشد (نک : III / 377, 1243) که او آن را برای توجیه عمل قاسم مطرح
کرده است (III / ۱۲۴۶). محققان آثار و احوال معتقدند که
قاسمِ مسلمان، برادرِ ژاک قدری
مذهبِ دیدرو ست (همو، III / 1243). در این داستان نیز تعدادی
واژگان شرقی و تحریفی خارجی مشاهده میشود، ازجمله
واژۀ «جلیقه» (III / 385, 1245)، که فارسیشدۀ واژۀ
فرانسوی «ژیله» است و یا واژۀ «چادر» (III / 380, 1243)
که گوبینو آن را بارها ذکر کرده است.
سومین نوشتۀ گوبینو
از افسانههای آسیایی، «داستان قنبرعلی»، آکنده از
قطعات واقعی رویدادهایی است که او در طی اقامت خود
در شیراز و تهران دیده و شنیده بود، که قلم گیرای
او داستان را جذابتر کرده است؛ میرزا حسینخان نقاش و همسرش بیبی
خانم، که در شیراز زندگی محقری دارند، صاحب پسری به نام
قنبرعلی هستند. برای داشتن فرزندی چون او، بیبی
خانم، که تار هم مینوازد، به زیارت امامزاده قاسم در تجریش
رفتهبود. پس از تولد، و در ماه شعبان، منجم پیشگویی میکند
که این پسر صدراعظم خواهد شد و ازاینرو، مادر چند تعویذ بر
گردن او میآویزد؛ درکوچه کسی جرئت نمیکند که این
پسر بازیگوش را که اکنون ۷ساله است، تنبیه کند، چرا که مادر به
همراه مادران دیگر محله، دست به لشکرکشی زده و به فحاشی میپردازند.
قنبرعلی در مکتبخانه هم به بازیگوشیهای خود ادامه میدهد
و به همین سبب، تا سن ۱۶سالگی مادرش او را به چند مکتبخـانۀ دیگر
میبـرد. وضع لبـاس پوشیدن، طرز کلاه ـ گذاشتن، نحوۀ قمه
بستن به کمر و گُلگرفتن در دست چپ، از او فردی شاخص در محله میسازد.
چیزی نمیگذرد که محل تردد عوض میشود و او به محلۀ شرکخانههای
ارامنه، جایی که خراباتیها در آنجا جمع میشوند، میرود.
در آنجا حضور پیشخدمت حکمران فارس، اسدالله بیک و ملای جلسه، که
درصددند وصلت زنی را فراهم کنند، مقدمات ورود او را به جامعۀ بزرگتر
محرز میکند. قنبرعلی به رئیس فراشان معرفی میشود
ولیکن در فکر است که وزیر شود.
مدتی بعد کاروان عریض و طویل
حاکم و همراهان، ازجمله قنبرعلی، به تهران میرسد. در این شهر،
روزی او به هنگام تفریح با فراشان، با کاردی که در دست داشت،
ناخواسته شخصی را میکشد و چون وحشت بر او مستولی شده است، وارد
طویلهای شده و خود را زیر پای اسب میاندازد. میرآخور
برای بستنشینی تقاضای مبلغ هنگفتی میکند،
اما چون قنبرعلی پولی در بساط ندارد، با خشونت به بیرون پرت میشود.
ازاینرو، سراسیمه و پس از ۳ ساعت وارد بارگاه حضرت عبدالعظیم
شده، خود را بر روی مزار مقدس میاندازد و از هوش میرود. پس از
به هوش آمدن متوجه مرد ژولیدهای میشود، اسمش را میپرسد
و چنین جواب میشنود: «اسم من موسى است ... من اروپایی و
اهل فرانسه هستم و هموطنانم مرا مسیو بریشار مینامند، برای
اینکه وزیر مختار فرانسه میخواست مرا از ایران بیرون
کند، به مذهب اسلام مشرف شدم و برای اینکه به دست وزیر مختار نیفتم
به اینجا آمدهام» (نک : افسانهها، چ میکده، ۵۷-
۵۸، جم ).
از آنجایی که خبر میرسد
ناصرالدینشاه برای زیارت به حرم میآید، غوغای
عجیبی برپا میشود. شاه وارد میشود و چون موسى را میشناخت
و نمیخواست در کار او دخالت کند، تنها سؤال میکند که فرد همراه او کیست؟
پس از اطلاع از ماوقع، دستور آزادی او را صادر میکند، اما قنبرعلی
که فکر میکرد حقهای درکار است و میخواهند او را از تحصن خارج
کرده و بکشند، شروع به داد و فریاد کرده و حتى فحشهای رکیکی
نثار شاه میکند (همان، ۶۲). خبر به تهران میرسد و هیجان
عمومی بیشتر میشود. روزی زنی به نام پروانه خانم،
ملقب به لذتالدوله، به نزد قنبرعلی، که چهرۀ زیبایی
داشت و داستان زندگیاش زنان زیادی را به طرف حرم جلب کرده بود،
میرود و ورقۀ آزادی قنبرعلی را به او نشان داده، وی را همراه خود میبرد.
قنبرعلی در خانۀ لذتالدوله صاحب ۴ نوکر میشود و سپس مقام ناظر و پیشکاری
نیز به او تفویض میگردد. سال بعد به مال و منال رسیده، و
پدر و مادرش را به تهران دعوت میکند، اما پدر در راه فوت میکند. دو
سال بعد، پروانه خانم تصمیم میگیرد به سفر حج برود و ازاینرو،
قنبرعلی را شوهر سفری خود انتخاب میکند. رفتار خوب و کردار نیک
وی موجب میشود که خانم خانه او را به شوهری برگزیند.
منجم گفته بود که او صدراعظم میشود، اما چنین نشد و شاید هم
روزی بشود، چون که هنوز جوان است.
گوبینوشناسان که به بررسی این
داستان پرداختهاند، به خوبی زوایای واقعی آن را شناساندهاند؛
ازجمله اینکه مؤلف چقدر از شخص خویش در آن مایه گذاشته است.
درواقع در شوال ۱۲۷۲ ق / ژوئن
۱۸۵۵ م، گوبینو در شیراز بهسر میبرد
و ملاحظات خود را نیز نوشته بود (نک : سه سال در آسیا،
۱۶۱ بب ). لقب خان در انتهای اسم میرزا حسینخان
نقاش، در اصل اشاره به خود او بود که در ۱۸۵۳ م نشانۀ نجیبزادگی[۹]
را به اسم خود افزوده بود (نک : III / 1248). پیش از این گوبینو،
در بحث بستنشینی (نک : سه سال در آسیا،
۳۹۵)، از داستان واقعی رجب تبریزی که فردی
را با قمه کشته و سپس در اصطبل یکی از سفارتخانهها زیر شکم
اسب، بست نشسته بود، گزارشی ارائه کرده است. شاه میخواست رجب را عفو
کند، اما رجب که باور نکرده بود، فحشهای رکیکی حوالۀ شاه
کرد و سرانجام هم مجازات شد (همان، ۳۹۶).
منظور از فرانسوی مزبور، یعنی
بریشار، همان ژول ریشار است که با افزودن یک حرف به اسم واقعی
او توسط گوبینو شخصیتپردازی شده و بهسبب اعمال منافی
عفت و حقهبازیهای زیاد در تهران، فرار کرده و به حرم عبدالعظیم
پناه برده بود و چون مسلمان شده بود، برای اثبات ایمانش روز و شب نماز
میخواند و به قرائت قرآن میپرداخت. از آنجایی که این
قضیه مورد توجه صدراعظم و شاه قرار گرفته بود (همو، گزارشها ... ،
۱۱۳)، چارلز جیمز ویلز (ص ۷۶) و کارلا
سِرِنا (ص ۱۸۰) ــ که زندگی در حرم ریشار را در
تهران دیده بودند ــ بارها از او که مسلمان شد و بعدها هم در همین شهر
درگذشت، صحبت کردهاند.
در چهارمین داستان، «جنگ ترکمن»،
راوی غلامحسین، که در یکی از روستاهای خمسه متولد
شده، شکارچی ماهری است که از راه شکار اندوختهای هم جمع کرده
است، اما عشق لیلا دختر عمویش که ۱۴ سال دارد، سیر
زندگی او را عوض میکند؛ با راهنماییهای فکری
لیلا وصلت با هزینۀ اندکی سرانجام مییابد؛ آنها به زنجان رفته و در آنجا
ساکن میشوند. شوهر جوان، درمییابد که لیلا او را طلسم
کرده است، زیرا طلسم کوچکی در آستری کلاهش پیدا میکند.
ازاینرو، تصمیم میگیرد زنش را طلاق دهد و سرانجام هم لیلا
طلاقنامه را امضا میکند و او نیز برای ثبت نام در قشون، نزد
سلطان فوج میرود، تا از آنجا عازم تهران شود. همسفر او رستمبیک، وکیل
فوج است که چون شغل غلامحسین را جویا میشود و میشنود
که شکارچی است، توصیه میکند که در تهران بنا شود، زیرا
که رفقای دیگر، به رغم اینکه ظاهر نظامی دارند، آهنگر و
حلاجاند. در این شهر او جزو فوج دوم خمسه میشود. غلامحسین که
اندکی تجربۀ مالی کسب کرده بود، به سربازان پول قرض میداد. او باخبر میشود
که دولت تصمیم دارد ترکمنها را قلعوقمع کند. ازاینرو، پس از رژه در
مقابل ناصرالدین شاه، بر الاغها بار تفنگ بسته، عازم مشهد میشود، اما
چون در طول سفر چیزی برای خوردن ندارند، بار الاغها را به دور ریخته
و این حیوانات را میخورند، لذا قشون با وسایل ابتدایی
مهیای جنگ میشوند. راوی میگوید: «به بعضی
کفش و به بعضی تفنگ یا دستِکم آلتی که شبیه به تفنگ بود
دادند» (نک : گوبینو، افسانهها، چ میکده، ۱۱۴).
سرانجام با عدهای که به ۳۰۰ نفر میرسید،
وارد مشهد میشوند. فرماندهان در این شهر میمانند و سربازها به
سوی جنگ با ترکمانها میروند، اما با حملۀ غافلگیرانۀ آنها
فرار را بر قرار ترجیح میدهند؛ سرانجام چند ترکمن غلامحسین را
اسیر کرده با خود میبرند تا در بخارا یا خیوه بفروشند.
غلامحسین پس از چندی اسیری، از طرف یک سرتیپ
به قیمت ۱۰ تومان خریده شده و باید با گدایی
چندین برابر آن مبلغ را به سرتیپ باز میگرداند. در همین
ایام او لیلا را در تهران میبیند که چندین بار
ازدواج کرده و هر بار مزایای فراوانی از ازدواج به دست آورده
بود و اکنون هم با عبدالله که در گارد مخصوص شاه است، زندگی میکند.
جنگ ترکمنها و از دست دادن مرو (همو، III / ۱۲۶۷)،
زمانی به وقوع پیوست که گوبینو هنوز برای بار دوم به ایران
سفر نکرده بود. او پس از رسیدن به ایران هانری دوکولی بُف
دوبلوکویل، عکاس فرانسوی (بروگش، ۲ / ۵۳۳) را
که اسیر ترکمنها شده بود، در ازای مبلغ هنگفتی آزاد کرد (گوبینو،
III / ۱۲۶۹). دومین مسئله، تفنگهایی
بود که رو کاپیتان متقلب فرانسوی، ساخته، و بابت آنها پول فراوانی
دریافت کرده بود. گوبینو متوجه شد که تفنگهایی که او
ساخته و به دولت ایران فروخته بود، غیرقابل استفاده است (III / ۱۲۶۷).
درهرحال، گوبینو برای نوشتن جنگ ترکمن، از روایت بلوکویل،
با عنوان «چهارده ماه اسارت نزد ترکمنها»، استفاده کرد (همانجا). این جنگ که
بدترین عملکرد سلطنت ناصرالدینشاه پس از جنگ هرات بود، واقعیتهای
بسیاری ازجمله حضور فرانسه در ایران را که به نفع انگلستان تمام
شده بود، آشکار کرد؛ لشکریان ایران به سبب بیاحتیاطی
و اختلافی که بین فرماندهان جنگ بروز کرد، در ۱۷ ربیعالاول
۱۲۷۶ق / ۱۳ اکتبر
۱۸۵۹م، شکست خوردند و در حدود ۴۰ هزار نفر
کشته و اسیر شدند (اقبال، ۸۳۳).
داستان پنجم «عشاق قندهار» نام دارد.
شخصیت اصلی این داستان محسن است که به تیرهای از
خانوادۀ احمدزایی تعلق دارد و حدود ۳ قرن متمادی با طایفۀ
مرادزایی در خصومت است. خانوادۀ او دو انگیزۀ کینهورزی
و انتقامجویی را در خود دارند و از مرادزاییها، که مقتدر
و متمولاند، متنفرند. محسن میخواهد عبدالله مرادزایی را که از
نواب شاهزادۀ قندهار و مزدور انگلیس است، به قتل برساند. پدرش محمدبیک،
برادر ارشد عثمانبیک است و روابط آنها بسیار تیره است. نیت
اول محسن کشتن عبدالله است؛ نیت دوم کشتن عَلَم، پسر عثمان؛ و نیت
سوم، رفتن به نزد شاهزادۀ قندهار و تقاضای داشتن شغلی در قشون او ست. قندهار شهر بزرگی
است و شاهزاده در قلعهای در قندهار زندگی میکند. اما محسن که
اولویت دیگری را در فکر دارد، پس از یک هفته بررسی
جوانب امر، موفق میشود وارد خانۀ عمویش، عثمان، شود. در آنجا
ناگهان با دختر عموی ۱۵سالهاش، جمیله که متوجه انگیزۀ او
شده بود، روبهرو میشود و جمیله به او میگوید که اگر
برادرش علم را به قتل نرساند، خود را به او تقدیم خواهد کرد (گوبینو،
افسانهها، چ میکده، ۲۲۹). محسن عاشق جمیله میشود
و از فکر انتقام میگذرد. پس از چندی خانوادۀ محسن از اوضاع
باخبر میشوند.
مسلماً چنین واقعهای عواقب
سهمگینی دارد و نزاع میان دو خانواده را عمیقتر میکند.
اگر خانوادۀ جمیله از این موضوع چیزی بفهمند مرگ دختر، مرگ
محسن و چه بسا پدر او حتمی است. ازاینرو، محسن در جایی
پنهان میشود. افراد عثمان مخفیگاه او را پیدا میکنند،
نبردی میان محسن و افراد عثمان روی میدهد که طی آن
رشادتهای محسن توجه اکبرخان، پسر عبداللهخان را به خود جلب میکند.
مداخلۀ بهموقع او باعث نجات محسن و جمیله میشود. پس از ماجراهای
طولانی محسن از مادر اکبر برای جمیله تقاضای امان میکند
و این درخواست پذیرفته میشود. طبق آداب و رسوم افغانها، اگر
فردی به زنان خانواده پناهنده شود و تحصن اختیار کند، از هر خطری
مصون و محفوظ میماند. اما پدر اکبرخان میخواهد محسن و جمیله
را تحویل عثمان و سربازان حاکم بدهد که اکبرخان ناجوانمردی پدر را
تحمل نمیکند و آن دو را در قلعۀ رودبار پنهان میکند.
سرانجام جنگ نابرابری در میگیرد که طی آن اکبر، جمیله
و محسن به نبرد جانانهای میپردازند. سرانجام هر ۳ از پای
درمیآیند.
«عشاق قندهار» شباهت زیادی
با داستان عاشقانه و پرسوز و گداز رومئو و ژولیت دارد. پیرنگ داستان
اول کینهورزی و انتقامجویی دو خانوادۀ
احمدزایی و مرادزایی است، همچون داستان رومئو و ژولیت
که نفرت و کینۀ دو گروه گوئلفها و گیبلینها سرآغاز داستان را شکل میبخشد.
آخرین داستان گوبینو، «زندگی
و جهانگردی»، مجموعۀ مشاهدات و نظرات نویسنده دربارۀ سفر و انگیزههای
اصلی وی است:
والریوکنتی، جوان
۲۸ سالۀ ایتالیایی، که به تازگی با لوسی
۱۸ساله ازدواج کرده است، در اثر خیانت یک بازرگان هموطنش
ورشکست شده و در نظر دارد برای جبران مافات به شرق سفر کند. لوسی که
با این مسافرت چندان موافق نیست، ناگزیر به دنبال شوهرش میرود.
آنان سوار کشتی شده و از طریق سواحل ایتالیا به قسطنطنیه
میرسند؛ والریو نامهای برای یکی از سفرای
اروپایی مقیم این شهر، کنت دوپ دارد. ازاینرو، به
محض رسیدن، خودش را به او معرفی میکند و در یکی از
استانهای شرقی امپراتوری عثمانی صاحب مسئولیتی
میشود تا پس از آن سمت بهتری به او بدهند. استاندار ارزروم، عثمان
پاشا، که تحصیلکردۀ پاریس است، به گرمی از آنها استقبال میکند، اما آنها
تصمیم میگیرند به همراه یک کاروان بزرگ که عازم ایران
است، به تبریز بروند. والریو با رئیس کاروان، کربلایی
حسین، صحبت کرده و همراه همسرش عازم این سفر میشود. او پولش را
به امانت نزد کربلایی حسین که کاروان عظیم ۳ هزار
نفریاش بیانگر مدیریت، تقوا و شخصیت او ست، میگذارد.
در همین هنگام سر و صدای زیادی بلند میشود، کربلایی
حسین و والریو به محل تجمع و سروصدا میروند؛ زنی خورشیدپرست
(نک : گوبینو، همان چ، ۳۰۰-۳۰۵) تقاضا
دارد به همراه کاروان تا اواجیق، سر مرز ایران در ماکو، برود اما
کاروانیان بهویژه مسلمانان ترک و ایرانی با این
کار مخالفاند. والریو ذکاوت به خرج داده و او را بهعنوان خدمتکار استخدام
میکند. در طول سفر زن کاسبپیشه یک نسخه از کتابی را که
دربارۀ مسافرتهایش به ایران نوشته بود، به والریو میدهد
و وی نیز برای کمک، کاری را در آشپزخانه به او واگذار میکند.
کمی بعد، یک جوان سویسی که مثل بسیاری از سیاحان
تنها با خواندن سفرنامهها قصد مسافرت به شرق کرده است، همراه کاروان میشود
ولیکن قبل از رسیدن به مرز ایران فوت میکند.
در طی این مدت، برای
زوج ایتالیایی هر روز ماجراهای جدیدی
اتفاق میافتد، ازجمله آشنایی با رجبعلی و همسرش که نذر
داشتند با پای پیاده به زیارت عتبات عالیات بروند. آنان
با کاروانی روبهرو میشوند که عدهای چاوشی آن را سرپرستی
و هدایت میکردند و وظیفۀ آنان حمل اموات به عتبات عالیات
بود. اما لوسی که کمکم غم دوری از وطن و خستگی مسافرت او را
آزرده کرده بود، از والریو میخواهد که به وطن بازگردند. وی نیز
با کاروانی که از آنجا عازم بغداد بود، همراه شده و از طریق حلب به بیروت
و از آنجا عازم کشورش میشود. والریو پس از چندی در برلن، در
مقام دبیر سفارت عثمانی، به کار مشغول میشود. بدینسان
او که در شرق و در طول مسافرت با کاروان تجربۀ فراوانی
کسب کرده بود، در این مقام زندگی نوینی را آغاز میکند
(همان، ۱۳۱ بب ).
همانطور که پیشتر گفته شد در این
داستان نیز گوبینو به کمک تجارب شخصی و مرتبط با زندگیاش
شخصیتهای داستان را پرداخته است. کنت دوپ کسی نیست جز
آنتون پروکش اوستن، سفیر اتریش در قسطنطنیه، که از دوستان بسیار
نزدیک گوبینو بود (گوبینو، III / ۱۲۷۷).
پس از جنگ فرانسه و پروس در ۱۸۷۰ م /
۱۲۸۷ ق و اعلام جمهوری سوم، گوبینو که در
فرانسه بود، متحمل ضرر و زیان بسیار شد و از کنت تقاضا کرد تا در محل
خدمتش کاری برای او دست و پا کند. وی نیز موفق شده بود با
محمد امین عالی، معروف به علیپاشا، که برای بار پنجم به
صدارت رسیده بود، صحبت کرده و نظر گوبینو را تأمین کند، اما به
دلایلی که چندان معلوم نیست این مهاجرت و کار در این
کشور تحقق نیافت (همانجا). فرد خورشیدپرست در داستان اخیر گوبینو،
بیشتر یک «یزیدی» است (نک : III
/ 1280-1281) تا
فردی که به فرقۀ صوفیۀ نعمتاللٰهیه، منسوب به شمسالعرفا، گرایش دارد (معین،
ذیل شمسیه). مادام کابارا که کتابی دربارۀ سفرهایش
به ایران به گوبینو داد، شخصیتی واقعی بود که گوبینو
او و چند تن دیگر از سیاحان را در ایران دیده و با آنان
دربارۀ انگیزۀ مسافرت به شرق گفتوگو کرده بود (نک : سهسال در آسیا،
۲۰۸-۲۱۴)؛ همچنین سید عبدالحسین
اردبیلی، همان حاج زینالعابدین شیروانی،
مؤلف بستان السیاحه است (نک : همو، III / ۱۲۸۴،
نیز سه سال در آسیا، ۳۸۴، افسانهها، چ عباسی،
۳۱۷).
داستانهای گوبینو، افزون بر
داشتن جنبۀ داستانگونه، معرف تمامعیار تاریخ عصر ناصری هستند و
آداب و رسوم و برخوردهای اجتماعی و قومی، و نیز لغات و
اصطلاحات رایج این عصر را به بهترین وجه ممکن نشان میدهند.
ترجمۀ عبدالحسین
میکده، از افسانههای آسیایی دقیق و رسا، و
ترجمۀ محمد عباسی آزاد و تحریفی است. جمالزاده داستانهای
قنبرعلی، جوانمرد شیراز (تهران، ۱۳۵۲ ش) و
جنگ ترکمن (تهران، ۱۳۵۷ ش) را به صورت آزاد ترجمه و تألیف
کرده است، در نتیجه جایگاه حرفهای مترجم در آن معلوم نیست.
برخی داستانهای افسانههای آسیایی توسط دیگران
به زبان فارسی ترجمه شده است. مثلاً ناصر ایراندوست «لیلا خانم
و جنگ ترکمنها» (تهران، ۱۳۲۵ ش)، یحیى علیم
مروستی «جنگ با ترکمنها» (تهران، ۱۳۴۳ ش) و ذبیحالله
منصوری «جنگ ترکمنها» (نک : همو، سه سال در ایران،
۱۷۰-۲۱۰) را ترجمه کردهاند.
مآخذ
اقبال آشتیانی، عباس، تاریخ
مفصل ایران، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران،
۱۳۴۶ ش؛ بروگش، ه .، سفری به دربار سلطان
صاحبقران، ترجمۀ محمدحسین کردبچه، تهران، ۱۳۶۷ ش؛ سرنا،
کارلا، آدمها و آیینها در ایران، ترجمۀ علیاصغر
سعیدی، تهران، ۱۳۶۲ ش؛ فهرست کتابهای
فارسیشدۀ چاپی از آغاز تا سال ۱۳۷۰، به کوشش موسیالرضا
باشتنی و دیگران، مشهد، ۱۳۸۰ ش؛ گوبینو،
ژ. آ.، افسانههای آسیایی، ترجمۀ عبدالحسین
میکده، تهران، ۱۳۷۷ ش؛ همو، همان، ترجمۀ محمد
عباسی، تهران، ۱۳۳۳ ش؛ همو، سه سال در آسیا،
ترجمۀ عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، ۱۳۶۷ ش؛
همو، سه سال در ایران، ترجمۀ ذبیحالله منصوری، تهران، ۱۳۶۸ ش؛
همو، گزارشهای سیاسی از ایران، به کوشش آ. د. هیتیه،
ترجمۀ عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، ۱۳۷۰ ش؛ معین،
محمد، فرهنگ فارسی، تهران، ۱۳۵۳ ش؛ ویلز، چ.
ج.، ایران در یک قرن پیش، ترجمۀ غلامحسین
قراگزلو، تهران، ۱۳۶۸ ش؛ نیز:
Caratini, R., Encyclopédie thématique
universelle, Paris , 1974; Gobineau, J. A., Œuvres, eds. J. Gaulmier et al.,
Paris , ۱۹۸۳-۱۹۸۷
.