آخرین بروز رسانی : پنج
شنبه 28 آذر 1398 تاریخچه مقاله
اَسْب [asb]، حیوانی که از
دیرباز در امور گوناگون زندگی انسان، چون سواری، کشیدن
بار، راندن ارابه و سوارکاری مورد استفاده قرار گرفته است. از نظر تاریخ
طبیعی، اسب جانوری برخاسته از قارۀ آمریکا
ست که با شکلی متفاوت با اندام امروزین خود، به قارۀ آسیا
راه یافته، و مراحلی از تکامل خود را در این قاره پیموده
است. دشتهای آسیای مرکزی و خاور ایران، شاید
نخستین عرصۀ جولان اسبهای اهلی شده بود و بهویژه مردمان آریاییِ
ساکن در این نواحی در تربیت اسب از خود نامی جاودان بر جای
نهادند. اسب اهلی، در جریانی تاریخی از خاورزمین
مسیری روی به غرب را طی کرد و پس از راه یافتن به
مراکز تمدن آسیای مقدم (آسیای غربی)، مصر و نواحی
افریقا را نیز درنوردید.
رام کردن اسب را اگر نتوان در تاریخ
تمدن در حد رخدادهایی چون یافتن آتش و آهن ارزیابی
کرد، اما به تحقیق میتوان گفت که در جریان شکلگیری
تمدن بشری، رخدادی بسیار مهم بوده است.
فهرست مقاله
I. جانورشناسی، .II کهنترین
نشانههای اسب در شرق باستان، III. اسب در فرهنگ و تمدن ایران
باستان، IV. اسب در ایران دورۀ اسلامی.
I. جانورشناسی
اسب پستانداری است سُمدار و علفخوار
از جنس اکوئوس، تیرۀ اسبان (اکوئیده) و راستۀ فردسُمان [۱]که نژادهای
اهلی آن از گونۀ اکوئوسکابالوس، یا اکوئوسفِروسکابالوساند
(«دائرةالمعارف[۲]...»؛ «اسبها[۳]...»؛ «دربارۀ اسبها: طبقهبندی[۴]...»).
اندازۀ اسب به نژاد
آن بستگی دارد. معمولاً قد اسب را از نقطهای برجسته بر پشت و در قاعدۀ گردن
آن، با واحدی به نام «دست» اندازهگیری میکنند که این
واحد حدود ۱۰ سانتیمتر، و به اندازۀ پهنای
دست انسان است. بلندی بیشتر اسبهای سواری به حدود
۱۴ تا ۱۶ دست، و وزن آنها به نزدیک
۴۰۰ تا ۵۰۰ کیلوگرم میرسد؛ اما
اسبی به بلندی بیش از ۱۸ دست و وزن
۴۵۰،۱ کیلوگرم هم وجود داشته است. بلندی کوچکترین
اسب نیز که فالابِلا خوانده میشود، معمولاً به حدود ۷ تا
۸ دست، و وزن آن دستکم به ۱۴ کیلوگرم میرسد (ویکیپدیا؛
بریتانیکا؛ انکارتا؛ «فالابلا[۵]...»).
رنگ اسب در واقع، رنگ موهایی
است که بدن این جانور را میپوشاند و صفتی وراثتی است که
از آغاز به شکلهای گوناگون نمایان شده است. اسبها به رنگهای سفید،
خاکستری، سیاه، قهوهای، سرخ، بور و... دیده میشوند.
اسب قهوهای دارای رنگی تقریباً نزدیک به سیاه
است، اما نواحی روشنرنگتری در اطراف پوزه، چشمها و پاها دارد. اسبهای
سفیدرنگ تنوع رنگ فراوان دارند. گاهی رنگ اسب با رشد جانور تغییر
میکند، مثلاً رنگ اسبهای خاکستری تیره با رشد تدریجی
موهای سفید بر بدن پس از تولد، به خاکستری روشن میگراید،
یا با بلوغ، رنگ جانور تغییر میکند ( انکارتا؛ بریتانیکا).
اسب درشتترین چشمها را در میان
پستاندارانی که در خشکی زندگی میکنند، دارد. حتى وقتی
سر اسب به سوی جلو است، این جانور میتواند با حرکت دادن چشمها
عقب را نگاه کند. شبها دید اسب بسیار خوب است. این جانور نمیتواند
همۀ رنگها را مثل انسان ببیند و تشخیص رنگ سبز از خاکستری
برایش ممکن نیست. حسهای شنوایی و بویایی
در اسب قویتر از انسان است ( همانجاها؛ «دربارۀ اسبها:
رفتار[۶]...»).
ساختمان بدن اسب به گونهای است
که این جانور میتواند با سرعتی حدود ۷۰ کیلومتر
در ساعت بدود. چون بیشتر مفاصل پای اسب از نوع لولایی
است، عضلات کمتری برای حرکت دادن آنها در پاها وجود دارند. بنابراین،
گرچه پاها بلند و کشیدهاند، وزن چندانی ندارند. پای اسب تنها یک
انگشت دارد که همتای انگشت میانی یا سومِ پای
انسان، اما بلندتر از آن است و سُمی شاخی قسمت قدامی و پهلوهای
آن را حفظ میکند. بقایایی از انگشت دوم و چهارم نیز
در دو سوی پاها بالاتر از سم دیده میشوند. مجموعۀ این
ویژگیها اسب را چابک و تیزرو میسازد. وقتی اسب به
سرعت حرکت میکند، مقدار مصرف اکسیژنِ آن از یک لیتر در
دقیقه به ۶۰ لیتر در دقیقه میرسد ( انکارتا؛
بریتانیکا؛ «کالبدشناسی کارکردی[۷]...»).
گردن اسب انعطافپذیر است. ستون
مهرههای این جانور ۷ مهرۀ گردنی،
۱۸ مهرۀ پشتی، ۶ مهرۀ کمری، ۵ مهرۀ خاجی و ۱۵ تا ۱۸ مهرۀ دمی
دارد. جمجمۀ آن کشیده است و استخوانهای صورت دو برابر درازتر از
استخوانهای کاسۀ سر هستند ( انکارتا؛ «اسب[۸]»). به طور معمول، اسبهای نرِ
بالغ ۴۰ دندان، و اسبهای مادۀ بالغ
۳۶ دندان دائمی دارند. بین دندانهای پیشین
و آسیا فاصلهای وجود دارد که معمولاً دهنه را در آن جای میدهند.
اسب دندانهایی بسیار بلند دارد، اما این دندانها به سبب
سایش، هر سال ۲ تا ۳ میلیمتر کوتاهتر میشوند.
شمار دندانها و سطح خارج از لثۀ آنها سن اسب را معین میکند. معدۀ اسب سـاده است
و ریز سازوارههای موجـود در رودۀ کور یا
سکوم ــ که همتای آپاندیس در انسان، و حجم آن نزدیک به دو برابر
حجم معدۀ جانور، و حدود ۴۰ لیتر است ــ سلولز گیاهان را
که غذای اصلی اسباند، تخمیر میکنند تا غذا هضم شود
(همانجا؛ انکارتا؛ «تیره[۹]...»؛ «کالبدشناسی دندانی[۱۰]...»؛
«واقعیتهای[۱۱]...»؛ «تغذیه[۱۲]...»).
صفتهای ثانویۀ جنسی
در اسب از حدود ۱۶ تا ۱۸ ماهگی ظاهر میشود و
اسب در حدود ۳ سالگی بالغ، و در ۵ سالگی بزرگسال به شمار
میرود. چرخۀ انگیزش جنسی مادیان ۲۱ روز است که معمولاً
در ۵ روز نخست آن، حیوان آمادۀ جفتگیری است. این
چرخه در زمستان بازمیایستد و در بهار از سرگرفته میشود. میانگین
دورۀ آبستنی مادیانها ۱۱ ماه است و برای آنکه
کره اسب زنده باقی بماند، آبستنی باید دستکم
۲۸۰ روز به درازا بکشد. معمولاً با هر آبستنی یک
کره اسب به دنیا میآید، اما گاهی نیز اسب دوقلو میزاید.
مادیان کره اسب را تا ۶ یا ۷ ماه شیر میدهد.
معمولاً یک اسب نر و یک تا ۳ مادیان و کره اسبهای
آنها که هنوز به بلوغ نرسیدهاند، خانوادۀ اسب را تشکیل
میدهند. اسبهای نر با شیهههایی طولانی بر
سر مادیان رقابت میکنند. غالباً اسبی که شیهۀ طولانیتری
میکشد، بدون نزاع در رقابت پیروز میشود و اگر مادیان
آبستن باشد، اسب پیروز برای آنکه نسل خود را تولید کند، به او
حمله میکند تا جنین سقط شود. دورهای که مادیان دارای
قدرت باروری است، بسته به نژاد اسب در حدود ۱۲ تا
۲۰ سالگی این حیوان به سر میآید. طول
عمر اسب ۶ تا ۷ برابر زمان لازم برای رشد جسمی و ذهنی
این حیوان، و حدود ۲۰ تا ۳۵ سال است
(«اکوئوس[۱۳]...»؛ بریتانیکا؛ انکارتا).
اسبها رفتارهای اجتماعیِ
رشد یافتهای دارند و میتوانند به صورتگروهی زندگی
کنند. معمولاً مادیانها در گروه، دوتا دوتا جفت و همراه میشوند و یکدیگر
را تیمار میکنند؛ یعنی هر یک گردن و پشت دیگری
را با دندانهایش تمیز میکند. اسبهای هر گروه مدافع نظم
اجتماعی و سلسله مراتب گروه هستند، تا درگیری مداوم بر سر غذا،
آب و جفت صورت نگیرد (همانجا).
نیاکان تیرۀ اسبان
یا اکوئیده در دور اِئوسِن ــ که حدود ۵۴ میلیون
سال پیش آغاز شد و ۳۸ میلیون سال پیش پایان
یافت ــ میزیستند. این جانوران پستاندارانی سُمدار
به بلندی حدود ۴ تا ۵ دست ــ به اندازۀ سگ ــ به نام
هوراکوتِریوم یا اِئوهیپّوس بودند که پشتشان از اسبهای
امروزی خمیدهتر، و پاهای جلوشان دارای ۴ انگشت، و
پاهای عقبشان دارای ۳ انگشت بود. از اندازۀ کاسۀ سر
سنگوارههای به جای مانده از این جانوران پیدا است که مغز
آنها کوچکتر از اسبهای امروزی، و نهچندان تکامل یافته بوده
است ( آمریکانا؛ بریتانیکا).
چندین گونۀ این
جانوران در دور ائوسن در برّ قدیم و جدید پراکنده بودند، اما گونههای
بر قدیم از میان رفتند و گونههای بر جدید که شاخههای
متعدد منقرضشدۀ تیرۀ اسبان را به وجود آورده بودند، در دور اُلیگوسِن ــ از
۳۸تا۲۶ میلیون سال پیش ــ جنسِ مِسوهیپّوس
را در شمال قارۀ آمریکا پدید آوردند.
مسوهیپوس بزرگتر، و پاهایش
بلندتر از ائوهیپوس بود. مسوهیپوس ۳ انگشت در پاهای جلو
داشت و تنها اثری از انگشت چهارم در پاهایش برجای مانده بود
(همانجاها).
در اواخر دور الیگوسن، میوهیپّوس
جای مسوهیپوس را گرفت. پاراهیپّوس در اوایل دور میوسِن،
و مروکهیپّوس در میانه و اواخر این دور زندگی میکرد.
مروکهیپوس ظاهری شبیه به اسبهای پونی امروزین
داشت و بلندی آن به حدود ۱۰ دست میرسید و
استخوانهای طویل ساقپای آن همانند اسبهای امروز به هم پیوسته
بود. انگشت میانی در بسیاری از گونههای این
جانور وزن بدن را تحمل میکرد و دو انگشت دو طرف آن کوچک بود. یکی
از شاخههای به جای مانده از مروکهیپوس، پلیوهیپّوس
بود که جنس اکوئوس را در پایان دور پلیوسِن پدید آورد
(همانجاها؛ «تکامل[۱۴]...»).
سـرانجـام، این جـانوران در اوایل
دور پلِئیستوسِن ــ که ۵/ ۲ میلیـون سال پیش
آغـاز شد و ۱۰ هزار سال پیش پایان یافت ــ در
دشتهای آمریکای شمای و در سراسر قارۀ آمریکا
پراکنده شدند و از گذرگاه باریکی که در آن زمان میان آسیا
و آمریکا وجود داشت، گذشتند و به برّ قدیم راه یافتند. سپس در
حدود ۱۰ تا ۸ هزار سال پیش، اکوئوسهای برّ جدید
به سببی ناشناخته (مانند بیماریای فراگیر یا
پیدایش جمعیتهای انسانها و شکار اسب برای خوراک) از
میان رفتند و از آنجا که گذرگاه میان دو قاره را آب فرا گرفته بود، به
برّ جدید بازنگشتند (همانجا؛ بریتانیکا).
تکامل اکوئوس در دور پلئیستوسن در
بر قدیم به پدید آمدن اعضای امروزین این جنس، یعنی
اسبهای کنونی، خر و گورخر افریقایی(گوراسب) انجامید.
نخستین اسبهای امروزین در سرزمینهایی از آسیای
مرکزی تا بیشتر مناطق اروپا پراکنده شدند.
اسب در حدود ۶ هزار سال پیش
به دست انسان اهلی شد. تنها گونۀ بازماندۀ اسبهای
وحشی اسب پرژِوالْسْکی است که شمار اندکی از آن در دشتهای
آسیای مرکزی یا در باغ وحشها زندگی میکنند.
اسبهای غیراهلی قارۀ آمریکا اسبهایی
هستند که نیاکان اهلی شدۀ آنها از اروپا به آن قاره آورده
شده بودند، اما خودشان چندین نسل است که در حیات وحش به دنیا
آمده، و زندگی کردهاند. واریتههای مختلف اسبهای اهلی
امروز نژادهای مختلف اسب را تشکیل میدهند. انسان با پرورش و آمیزش
نژادهای گوناگون، بیش از ۱۰۰ نژاد اسب را پدید
آورده است. اسبهایی که بیشتر برای سواری تربیت
شدهاند، قدی در حدود ۱۵ تا ۱۶ دست، و وزنی
حدود ۴۰۰ تا ۵۰۰ کیلوگرم دارند.
اسبها براساس شکل ظاهری و اندازه
به سه گروه سبک، سنگین و تاتو (پونی) تقسیم میشوند.
اسبهای عربی، مُرگان، ترکمن و استاندارد برِد از اسبهای سبکاند.
اسبهای سنگین که برای بارکشی به کار میروند، قدِ
بلندتر (بیش از ۱۶ دست) و وزن بیشتری دارند. از این
گروه میتوان اسبهای شایِر (دارای موهایی
بلند بر پاها تا مچ)، پِرشِرون، کلایْدزدِیل و بلژیکی را
نام برد. امروزه به جای به کار گرفتن این اسبها بیشتر از ماشینها
استفاده میشود.
اسب تاتو به هر اسبیکه بلندی
آن به کمتر از ۵/ ۱۴ دست برسد، گفته میشود. اسبچۀ خزر ایران
از این دست است ( انکارتا؛ بریتانیکا).
مآخذ
«About Horses:
Equine Behaviour», Equine World UK, www. equine-world.co.uk/ about_horses/
equine_behaviour.htm; «About Horses: Scien- tific Classification of Horses»,
ibid, www.equine-world.co.uk/ about_horses/ equine_classification.htm;
Americana; Britannica, 2006; The Columbia Encyclopedia, www. bartleby.com/ 65/
ho/ horse.html; «Dental Anatomy of Horses», vivo.colostate.edu, www.vivo. colostate.edu/
hbooks/ pathphys/ digestion/ pregastric/ horsepage.html; Encarta, 2003;
«Equine Facts», The University of Main Cooperative Extension,
www.umext.maine.edu/ onlinepubs/ htmpubs/ 1005.htm; «Equus caballus»,
University of Michigan Museum of Zoology, animaldiversity.ummz.umich.edu/ site/
accounts/ information/ Equus_ caballus.html; «Falabella(horse)», Wikipedia,
en/ wikipedia.org/ wiki/ Patagonian_Fallabella; «Family Equidae», University
of Michigan Museum of Zoology, animaldiversity. ummz.umich.edu/ site/
accounts/ information/ Equidae.html; «Functional Anatomy of the Horse Foot»,
University of Missouri, muextension. missouri.edu/ xplor/ agguides/ ansci/
g02740.htm; «Horse», The 1911 Editon Encyclopedia, www. 1911 encyclopedia.org/
H/ HO/ HORSE.htm; «Horse Evolution Over 55 Million Years», Tufts University,
chem.tufts.edu/ science/ evolution/ Horse Evolution.htm; «Horse Nutrition»,
The Ohio State University, ohioline.osu.edu/ b762/ b762_5.html; «Horses-Zebras,
and Asses (Equidae)», Answers.com, www.answers.com/ topic/ horses_
zebras-and-asses-equidae-biological-family; Wikipedia, en.wikipedia. org/ wiki/
horse.
نگین خاکی
II. کهنترین نشانههای اسب در شرق باستان
منشأ اسب اهلی در منطقۀ بزرگی
از جنوب ولگا در پایان هزارۀ ۵ قم (گامکرلیدزه، 38)، اروپای شرقی، حوزۀ شمالی
دریای سیاه در نیمۀ دوم هزارۀ ۴قم
(همو، 38-39) و آسیای مرکزی یا خاور ایران (نک :
سطور بعد) حدس زده شده است. اگرچه با تکیه بر دستاوردهای باستانشناختی
و استخوانشناختی، پیشینۀ وجود اسب اهلی را میتوان
در جاهای گوناگونی پی گرفت، اما باید یادآور شد که
پژوهشهای باستانشناختی انجام گرفته در حوزۀ فرهنگی
ایران هنوز در مراحل آغازین است و از اینرو ناگزیر به
بهرهگیری از شواهد زبانشناختی هستیم.
اجمالاً برپایۀ نتایج
بهدست آمده از بررسیهای باستانشناختی، میتوان اشاره
کرد که در میانۀ هزارۀ ۴قم «هند و اروپاییان» موفق به اهلی کردن اسب
شدهاند (هارماتا، 361-367). از سوی دیگر در یافتههای
باستانشناختی از لایههای دورۀ نوسنگی
مربوط به هزارۀ ۴ و ۳قم، به بازماندههایی از اسب اهلی
در شمال بلوچستان برمیخوریم (راس، 296). بررسیهای مربوط
به اسکلت اسبهای یافتشده در دشتهای ترکمنستان حکایت از
اهلی شدن اسب در آغاز هزارۀ ۳قم در این منطقه میکند (پارپلا، 205).
شواهد زبانشناختی
در جستوجوی کهنترین نشانههای
حضور اسب اهلی در شرق باستان، شواهد زبانشناختی ما را متوجه خاور ایران
و آسیای مرکزی میکند. مسیر گسترش واژۀ اسب
در آسیای مقدم و نیز دگرگونی آن در زبانهای اقوام
مختلف تصویر درستی از منشأ هند و آریایی بهرهگیری
از اسب را نمایان میسازد.
واژۀ اسب در هندوآریایی
کهن و سنسکریت اَشوه [۱]و در اوستایی اَسپه [۲]بوده
است (پُکرنی، I/ 301 ff. ؛ مایرهفر، «واژهنامۀ هندوآریایی[۳]...»،I/ 139).
این واژه در هیروگلیف حِتی کهن تبدیل به اَشووه
[۴]شده است(کامنهوبر، «اسبشناسی[۵]...»، 25). بر پایۀ نظریهای
متداول، در زبان اکدی از ریشۀ *آسوَس [۶]نخست با برگرفتن
ریشۀ ۳ صامتی SWS، آنگاه با جابهجایی صامتها به صورت SSW، واژۀ سیسو
[۷]ساخته شده است (نک : هارماتا، 372؛ نیز: «واژهنامۀ اکدی[۸]»،
II/ 1051) و واژۀ هندوآریایی اَشوه در هوری باستان به صورت ایسوئه
[۹]درآمده است (کامنهوبر، همان، 6؛ هلک، «روابط[۱۰]...»، 506).
در عبری باستان نیز از همین ریشۀ SWS(*aswas>)
واژۀسوس [۱۱](هارماتا، همانجا) ودرآرامی سوسیا
[۱۲]ساخته شده است (گزنیوس،692؛ هرتسفلد،«امپراتوری[۱۳]...»،
5؛ گامکرلیدزه، همانجا). از شکل جمع واژۀ عبری
سوس، یعنی سوسیم، پس از افزودن یک «ت» به آخر آن، واژۀ مصری
کهن «س س م ت» (SSM.T) ساخته شده (هلک، همانجا؛ نیز «واژهنامه[۱۴]...»،
273-274)، که ظاهراً سوسیمت [۱۵]تلفظ میشده است و ریشۀ
هندوآریایی دارد (نک : هروزنی، 133)؛ و برای آن ریشۀ سامی
پیشنهاد نشده است (آلبرایت، «میتانی[۱۶]...»،
218؛ هرتسفلد، همانجا).
نام اسب، به احتمال بسیار، با
کوچندگانی که ارابۀ سبک رزمی همراه داشتهاند، به سوریه راه یافته است
(هلک، همانجا). واژۀ اسب تنها میتوانسته است همراه با خود اسب به سرزمینهای
آسیای مقدم راه یافته باشد. به کمک زبانشناسی به این
نکته پی میبریم که واژۀ اسب از فلات ایران نخست به
بینالنهرین و آسیای صغیر، و سپس از راه سوریه
و فلسطین به مصر رفته است. گذشته از نام اسب، واژههای مرتبط با پرورش
و شیوۀ استفاده از اسب در زبانهای آسیای مقدم نیز مستقیماً
با تکیه بر ریشههای آریایی ساخته شدهاند.
پس از آنکه اسب به عنوان حیوانی
بارکش به ارابه بسته شد و بدین ترتیب همچون پدیدهای
پراهمیت در زندگی روزمرۀ مردم راه یافت، درمیان اقوام هندوآریایی
رفتهرفته چهرهای مقدس به خود گرفت. برپایۀ اساطیر
اشوینها (منسوبان به اسب) ــ دوایزد اسبسان و اسبران «در روشنایی
شفق» ــ نزد ملل هندوآریایی ستایش میشدند. این
دو ایزدسوار بر ارابۀ سهچرخ زرین با اسبان بالدار کشیده شده، «با تازیانه»
به پیرامون انگبین میپاشیدند (نک : «فرهنگ اسطورهشناسی[۱۷]»،
V/ 43-44). اشوینها که به ناستیهها نیز معروفاند، در
اوستا به نام نانگ هَیثیه [۱۸]خوانده شدهاند و در آنجا
مقام ایزدی را از دست داده، و به صورت دیو ظاهر گشتهاند (وندیداد،
۱۰: ۹، ۱۹: ۴۳؛ نیز نک : «فرهنگ
اسطورهشناسی»، IV/ 411). در اَتهَروَودا از مجموعۀ وداها آشوینه
[۱۹]برای مسافتی آمده است که اسب در یک روز میپیماید
(مکدانل، I/ 70). در اوستا همچنین اسب به عنوان مرکب ایزدان سروش،
مهر و اَپام نپات آمده است (یسنا، ۵۷، بندهای
۲۷- ۲۹، مهریشت، بند ۱۳۶، آبانیشت،
بند ۷۲). افزون بر آن، نامهای ترکیبشده با واژۀ اسب،
جایگاه این حیوان را در میان ایرانیان باستان
نمایان میسازد؛ از آن جملهاند نامهای اوستاییِ
اَرِجَت اَسپه (اسبگیر، همان ارجاسب)، اَاوروت اسپه (دارندۀ اسبان
تیزرو، همان لهراسب)، فریناسپه (دارندۀ اسبان
پرورده)، هَئه چَت اسپه (شویندۀ اسبان)، جاماسپه (دارندۀ اسبان
نشاندار)، کرِساسپه (دارندۀ اسبان باریکاندام، همان گرشاسب)، پوروشسپه (دارندۀ اسبان
خاکستری)، توماسپه نه یا*توماسپه (دارندۀ اسبان فربه)،
ویراسپه (دارندۀ اسبان و سپاه)، ویشتاسپه (دارندۀ اسبان رها)
(نک : مایرهفر،«نامهای ایران باستان[۲۰]»، بندهای
22, 57, 148, 164, 196, 216, 266, 308, 370, 379) و نیز نامهای پرشمار
دیگر ایرانی باستان (نک : یوستی، 486).
کهنترین رد پای اسب در آسیای
مقدم
در حالی که در هزارۀ
۴قم در ایران به کهنترین نشانههای اسب اهلی برمیخوریم،
در آغاز هزارۀ ۲قم این حیوان در سرزمینهای آسیای
مقدم باستان کماهمیتتر از گاو و خر بود (ولف، 72) و از آن برای سواری
یا کشیدن ارابه استفاده نمیشد. در هیچیک از متنهای
کهن بینالنهرین، فلسطین و مصر تا میانۀ هزارۀ
۲قم اثری از بهرهگیری از اسب وجود ندارد. هنگامی
که اِنِمرکَر، دومین فرمانروای اوروک (ح
۳۰۰۰قم) در ازای خرید سنگ لاجورد و طلا از
اَرَته (خاور ایران) ناگزیر از حمل غلات خود به آنجا بود، با وجود
طولانی بودن راه از خر استفاده کرد (کوهن، 126، سطر 282، نیز 128، سطر
330). در «قانوننامۀ» حمورابی (بندهای ۷ و ۸) نیز که فهرست
اموال منقول ازجمله حیوانات خانگی، مانند خر، گاو و گوسفند آمده، نامی
از اسب برده نشده است (مایر، 23). در مقابل، در متنهای آسیای
صغیر (مربوط به ۱۸۰۰قم) از اسب ارابهکش یاد
شده است؛ همچنین یک متن باستانی حتى استفاده از اسب را برای
مقاصد رزمی در ۱۹۰۰قم تأیید میکند
(آلبرایت، «پرتوی نو[۲۱]...»، 31). در هر دو مورد پیدایی
اسب در آن منطقه مربوط به زمانی است که آریاییان در منطقه
حضور داشتهاند.
در بینالنهرین کهنترین
اشاره به اسب، مربوط به زمان شولگی (حک
۲۰۳۸-۲۰۳۰قم)، فرمانروای
سلسلۀ سوم اور است. پس از جنگهای مکرر شولگی با اقوام خاوری،
در اواخر حکومت او، در متنی به «غنایم جنگی از سرزمین
مردو» اشاره شده که در آن به ۶ رأس دوسو [۲۲]یعنی
۶ گورخر ایرانی نر و یک گورخر ماده اشاره شده است (لیبرمن،
53). بقایای اسکلتهای به دست آمده نشان میدهد که در آن
دوره گورخر ایرانی در بینالنهرین وجود داشته است
(همانجا). لیبرمن (همانجا، به نقل از گلب) یادآوری میکند
که احتمالاً منظور از دوسو همان اسب بوده است، با این حال چون در حفاریهای
باستانشناختی مربوط به هزارۀ ۳قم در بینالنهرین اثری از اسب به دست نیامده،
فعلاً این نظریه کنار گذاشته شده است. در عین حال گاه از شولگی
به عنوان فرمانروایی نام برده میشود که در زمان او اسب به جنوب
بینالنهرین راه یافته بوده است (کورنلیوس، 241/(1)II).
متنهای اقتصادی زمان فرمانروایی شولگی مؤید این
نظر است، چه، در این متنها واژۀ سیسی یا انشهسیسی
برای نامیدن نوع خاصی از اسب آمده است (سیویل،
122). در اینجا نیز واژۀ سیسی در کنار واژۀ اکدی سیسو حکایت
از ریشۀ آریایی این واژه میکند. افزون بر آن،
سرودی از روزگار شولگی، کهنترین سند بهرهگیری از
واژۀ «anše.kur.ra» به معنی اسب شمرده میشود که در بخشی
از آن چنین آمده است: «اسبی چابک با دمی در اهتزاز» (نک :
فالکن اشتاین، 64-65 ؛ نیز سالونن، 19).
گفتنی است در نوشتاری تصویری
که از دورۀ متقدم سومر برجایمانده است، نشان از چهارپایانی دیده
میشود که به گاریهای بارکش بسته میشدهاند (نک : ﻫ
د، ارابه) و گاه بهعنوان نخستین نشانههای حضور اسب در بینالنهرین
تلقی شدهاند. خط تصویری در الواح پیش از سومری از
روزگار جمدت نصر نشان میدهد که اَنشوکور [۲۳]یعنی
خر کوهی در اواخر هزارۀ ۴قم در سومر نیز شناخته شده بوده است (هرتسفلد، «امپراتوری»،
1). در واژۀ «خر کوهی» منظور از کوه، ارتفاعات زاگرس است که از سومر قابل رؤیت
بوده است. باید توجه داشت که آنچه در خط تصویری بدان اشاره شده
است، خر وحشی و دیگر چهارپایان است، نه اسب («فرهنگ آشوری[۲۴]»،
II/ 476-477). متنهای دیگری از درِهِم [۲۵]نیز
از حیواناتی سخن به میان میآورند که به عنوان «غنائم جنگی
مرتو» گرفته شدهاند (بوچلاتی، 241). از این متنها چنین برمیآید
که گوسفند و بز تنها سهم کوچکی از این غنائم را شامل میشده است
و بقیه گورخر ایرانی بوده است.
اسب در مصر
وجود عناصر فرهنگی هندوآریایی
نزد هیکسوسها حکایت از حضور آریاییان در میان
آنها میکند و شواهد باستانی نشان از آن دارند که هم آنان اسب و ارابه
را به فلسطین و مصر برده، و در آن سرزمینها رواج دادهاند (نیز
نک : ﻫ د، ارابه). کهنترین نشانی که از اسب در مصر به دست
آمده است، مربوط به اسکلتی متعلق به حدود سال ۱۶۷۵قم
است. نوع فرسایش دندانها در این اسکلت گواه بر استفاده از دهنۀ فلزی
و افسار است و این ویژگی به خوبی نشان میدهد که از
این حیوان برای سواری استفاده شده است («فرهنگ مصرشناسی[۲۶]»،
IV/ 1009). همچنین در آواریس، پایتخت هیکسوس،
دندانهای اسبی به دست آمده که مربوط به آغاز روزگار فرمانروایی
این قوم در مصر است (همان، IV/ 1010). این شواهد نشان میدهند
که هیکسوسها اسب را به مصر بردهاند؛ چون پیشاز آن مصریها اسبرا
نمیشناختند(هایس،57؛ ولف،72) و چنین مینماید که این
حیوان ازفلاتایران بهمصررفته است(هلک، «واژهنامه»، 274).
پس از رانده شدن هیکسوسها از مصر،
به انبوهی از متنها برمیخوریم که در آنها به اسب و ارابه اشاره
شده است. تقریباً نیمقرن پس از هیکسوس، هنگامی که تحوتمس
شهر مجیدو را در فلسطین تسخیر کرد، بیش از
۲۰۰‘۲ اسب و شمار نامعلومی کره اسب به غنیمت
گرفت (داینس، 4). همچنین بزرگان شهر علاوه بر هدایای
گرانبهایی مانند طلا، نقره و سنگ لاجورد، یک ارابۀ رزمی
طلایی با اسبانی که متعلق به امیر شهر بود، به او پیشکش
کردند. نیز در زمان رامسس دوم
(۱۲۹۰-۱۲۲۳قم) از غنیمتگیری
گلههای بزرگ اسب سخن رفته است (همو، 6).
در آلالاخ، شهری در خاور سوریه،
در کنار نامهای افراد، به اسامی عام مربوط به اسب و ارابه نیز
بر میخوریم، مانند اَشووَنینی [۲۷]که در آن
واژۀ هندوآریایی اشوه به چشم میخورد (نک : مایرهفر،
«واژگان[۲۸]...»، 144).
علاوه بر شواهد لغوی و زبانشناختی،
آیین خاکسپاری اسب نیز حکایت از ریشۀ آریایی
بهرهگیری از این حیوان در آسیای مقدم دارد.
در فلسطین هیکسوسها اسب و ارابه را با هم به خاک میسپردند.گورهایی
از این دست، از دورۀ برنز، در فلسطین بسیار است (استیبینگ، 114-115).
هندواروپاییان نخستین کسانی بودند که به این نوع از
خاکسپاری دست زدند. مردمان تمدن کورگان در آسیای مرکزی و
جنوب روسیه، همچنین سکاها، یونانیان میکِنی و
سِلتهای اروپا نیز چنین میکردند (همو، 116)، در حالی
که چنین آیینی در میان سامیها متداول نبود.
بنابراین، ناگزیر باید پذیرفت که این آیین
از خارج اقتباس شده بوده است.
دامنۀ بهرهگیری
از اسب در آسیای مقدم با اختراع ارابۀ رزمی
گسترش بیشتری پیدا کرد و بدین ترتیب، سنت تربیت
اسب در تمام منطقۀ آسیای مقدم و همچنین در اروپا معمول شد؛ اما ایران
همچنان در هزارۀ ۱قم هم مرکز پرورش اسب و صادرکنندۀ اصلی آن
به بینالنهرین، در زمان شلمنصر سوم
(۸۵۸-۸۲۴ قم)، شمشی ادد پنجم
(۸۲۳-۸۱۰ قم) و سارگن دوم
(۷۲۱-۷۰۵قم) باقی ماند (هرتسفلد،
«امپراتوری»، 24-27). در پیکرکندههای تختجمشید، اسب از
هدایای مادیها، ارمنیان، کاپادوکیان، داهیان،
سغدیان، سکاها، سوریان و حتى مردم «پوتایا» (لیبی)
است (همان، 6).
پرورش اسب و سنت اسبدوانی در میان
آریاییان میتانی در آسیای صغیر
از نیمۀ هزارۀ۲قم
حکومت میتانی در آسیای صغیر در دست فرمانروایانی
بود که دارای نامهای آریایی بودند. علاوه بر نامهای
شخصی و نام ایزدان، واژههایی از دورۀ میتانی
باستان با ریشۀ هندوآریایی در دست است. در سدۀ۱۴قم
مهتری به نام کیکولی متنی به زبان حتی برای
پرورش و نگهداری اسب نگاشت که در آن واژههای مربوط به اسب و اسبدوانی
و از آن میان اعدادی برای شمارش دورهای میدان
مسابقه با ارابه آمده است. این اعداد دارای ریشۀ آریایی
هستند (مایرهفر، «واژهنامۀ هندوآریایی»، II/ 518-519).
مسابقه با اسب و ارابه در خاور ایران
باستان
اوستا دربارۀ اینگونه
مسابقات درخاور ایران باستان بخش جالبتوجهی دارد. برپایۀ آبانیشت
(بند ۵۰ بب ) کیخسرو از ایزدبانو اردویسور اناهیتا
میخواهد تا دو آرزوی او را برآورد: یکی آنکه او فرمانروای
تمام سرزمینها شود و دیگر اینکه در مسابقه با اسب بر رقیب
خطرناکش نرهمنه [۲۹]پیروز گردد. متن اصلی این بخش
از اوستا از متنهای دشوار کتاب است و از اینرو ترجمههای آن یکسان
نیستند(هاوشیلد، ۲). بهگمان هرتسفلد(«سنگنبشتهها[۳۰]...»،
170) واژۀ نوه [۳۱]در اینجا برخلاف نظر لومل به معنی نو و
تازه نیست و مراد عدد «نُه» است. این برداشت را هاوشیلد
(همانجا) نیز تأیید کرده، و عبارت اوستا را به اینصورت
برگردانده است: «...که از همۀ گردونهها پیشترین را برانم، در درازنای میدان
مسابقه، نُه دور مسیر پرچیندار را بپیمایم...».
با نگاهی به ترجمههای هاوشیلد
و هرتسفلد، آشکار میشود که مسابقۀ یادشده در اوستا شامل
۹ گردش دور میدان، با ۹ بار گردش در مسابقات آریاییهای
میتانی همسان است. میتانیها نیز اینگونه
مسابقات را با حداکثر ۹ دور برپا میداشتند. ریشۀ این
سنت را باید در برداشت آیین زردشت از نظام آفرینش جهان
جست، که در آغاز دارای نظامی ۹ هزار ساله بوده است (هرتسفلد،
همانجا).
از این بخش اوستا چنین برمیآید
که ایرانیان باستان ترجیح میدادهاند که اسپریسهای
خود را در کنار جنگل و حتى در میان آن بسازند. پس از گذشت صدها سال هنوز میدانهای
اسبدوانی ایرانیان خاوری و سکاها در حصار درختان انبوه
بوده است (هرودت، کتاب IV، بند 76). در همین مناطق، و در ایرانویچ
اوستایی که در آن رودهای سیردریا و آمودریا
جریان دارند، یعنی در خوارزم و سمرقند، سنت اسبدوانی
هنوز تا حدودی شکل آغازین خود را حفظ کرده است (هرتسفلد، «تاریخ[۳۲]...»،
7). این حقیقت با شواهد زنده تأیید میشود، چه،
همانند مسابقات میتانی، امروز هم در گومیشتپۀ
ترکمنستان مسابقات اسبدوانی با دورهای فرد شماره، از یک دور تا
حداکثر ۹ دور، معادل با ۴/ ۱ کمـ برگذار میشود (همو،
«سنگنبشتهها»، همانجا).
مآخذ
اوستا؛ وندیداد؛ نیز:
Akkadisches Handwörterbuch, ed.
W. von Soden, Wiesbaden, 1972; Albright, W. F., «Mitannian Maryannu,
Chariot-Warrior and the Canaanite and Egyptian Equivalents», Archiv für Orient
forschung, 1931, vol. VI; id, «New Light on the History of Western Asia in the
Second Millennium B. C.», Bulletin of American School of Oriental Research,
1940, vol. LXXVII; The Assyrian Dictionary, ed. I. J. Gelb et al., Chicago,
1958; Buccellati, G., The Amorites of the Ur III Period, Naples, 1966; Civil,
M., «Notes on Sumerian Lexicography», Journal of Cuneiform Studies, 1966, vol.
XX; Cohen, S., Enmerkar and the Lord of Aratta, 1973; Cornelius, F.,
Geistesgeschichte der Frühzeit, Leiden/ Köln, 1962; Deines, H., «Die
Nachrichten über das Pferd und den Wagen in den ägyptischen Texten»,
Mitteilungen des Instituts für Orientforschung, Berlin, 1953, vol. I;
Falkenstein, A., «Sumerische religiöse Texte», Zeitschrift für Assyriologie,
Berlin, 1952, vol. L; Gamkrelidze, Th. V., «PIE Horse and Cart», Die
Indogermanen und das Pferd, Budapest, 1994; Gesenius, W., A Hebrew and English
Lexicon, ed. F. Brown, Boston/ New York, 1906; Harmata, J., «The Emergence of
Indo-Iranians: The Indo-Iranian Languages», History of Civilizations of Central
Asia, 1992, vol. I; Hauschild, R., «Die Tirade von der Wagenwettfahrt des
königs Haosravah...», Mitteilungen des Instituts für Orientforschung,
1959, vol. VII; Hayes, W., «Egypt from the Death of Ammenemes III to Seqenenre
II», The Cambridge Ancient History, Cambridge, 1973, vol. II(1); Helck, W., Die
Beziehungen Ägyptens zu Vorderasien..., Wiesbaden, 1971; id and E. Otto,
Kleines Wörterbuch der Ägyptologie, Wiesbaden, 1987; Herodotus, The
History, tr. A. D. Godly, London, 1957; Herzfeld, E., Altpersische Inschriften,
Berlin, 1938; id, Archaeological History of Iran, München, 1935; id, The
Persian Empire, Wiesbaden, 1968; Hrozny, B., Die älteste Geschichte
Vorderasiens und Indiens, Prague, 1941; Justi, F., Iranisches Namenbuch,
Marburg, 1895; Kammenhuber, A., Hippologia hethitica, Wiesbaden, 1961; Lexicon
der Ägyptologie, Wiesbaden, 1984; Lieberman, S. J., «An Ur III Text from
Drēhem Recording Booty from the Land of Mardu», Journal of Cuneiform Studies,
1968-1969, vol. XXII; Macdonell, A. A. and A. B. Keith, Vedic Index of Names
and Subjects, New Delhi, 1982; Mayrhofer, M., «Die altiranischen Namen»,
Iranisches Personennamenbuch, Wien, 1979, vol. I; id, Etymologisches
Wörterbuch des Altindoarischen, Heidelberg, 1986-1995; id, Die Indo-arier
im alten Vorderasien, Wiesbaden, 1966; id, «Indo-Iranisches Sprachgut aus
Alala», Indo-Iranian Journal, 1960, vol. IV; Meyer, E., «Die ältesten
datierten Zeugnisse der iranischen Sprache und der Zoroastrischen Religion»,
Zeitschrift für vergleichende Sprachen, 1909, vol. XLII; Parpola, A., «The
Coming of the Arians to Iran and India...», Studia Orientalia, Helsinki, 1988,
vol. LXIV; Pokorny, J., Indogermanisches etymologisches Wörterbuch,
München, 1959; Ross, E. J., «A Chalcolithic Site in Northern Baluchistan»,
Journal of Near Eastern Studies, 1946, vol. V; Salonen, A., Hippologica
accadica, Helsinki, 1955; Stiebing, W. H., «Hyksos Burials in Palestine»,
Journal of the Near Eastern Studies, 1971, vol. XXX; Wolf, W., «Der Stand der
Hyksosfrage», ZDMG, 1929, vol. LXXXIII; Wörter-buch der Mythologie, ed. H.
W. Haussig, Klett-Cotta.
جهانشاه درخشانی
III. اسب در فرهنگ و تمدن ایران باستان
ایرانیان از دیرباز
با اسب آشنایی داشتند و درباورهای ریشهدار و نیز
در زندگی روزمرۀ خود چنان اسب را پذیرفته بودند که چهرههای گوناگون فرهنگ
آنان با یاد اسب همراه بوده است. حضور عنصر اسب همهجا ــ ازجایجای
اوستا گرفتهتا سنگنبشتههای شاهان هخامنشی، و از داستانهای به
فراموشی سپردۀ آفرینش تا افسانههای هزاران ساله و هنوز زندۀ سیاوش
و شبدیز ــ دیده میشود. گیرشمن میگوید: نزد
برخی از ملتها رسم بر این بوده است که اسب مردگان را همراه آنان به
خاک میسپردند و چنین رابطۀ سحرآمیز میان اسب و
مردم را میتوان تا مرزهای پیش از تاریخ اقوام هندواروپایی
عقب کشید و در عادتها و آیینهای برخی از ملتهای
معاصر نیز پیدا کرد. بیگمان فرهنگ ایرانیان مستقیماً
زیر تأثیر و نفوذ این پیوند جادویی بوده است
(گیرشمن، هنر ایران در دوران ماد...، ۲۹۱).
اسب در اوستا
اوستا یکی از منابع اصلی
برای پژوهش دربارۀ جایگاه اسب در فرهنگ ایران باستان است. زردشت در اوستا از
اهورهمزدا میخواهد که آنچنان نیرویی در پا و بازو، شنوایی
در گوش، تندرستی و بینایی به او ببخشد که به اسب داده
است؛ زیرا که اسب در شب تیره اگر باران ببارد، ژاله بریزد و یا
تگرگ بیفتد، توانایی آن را دارد که موی یال یا
دمی را که بر زمین فرو افتاده است، بازشناسد(دینیشت،
بند10، بهرامیشت، بند 12؛ فردوسی، ۱/ ۲۵۶؛
نظامی، ۱۷۱). حتى اگر نام نیاکان زردشت نامهایی
تاریخی نباشند، وجود پسوند اسب در نام چند تن از آنان («بندهش»، 1:32
؛ نیز نک : جکسن، 19) جالب توجه است: پوروشسپ (یوستی،
224-225)، پسر پئیترسپ (؟)، پسر ائورودسپ(تند اسپ)، پسر هئچت اسپ (همو،
124). پوروشسپ، پدر زردشت، دارای یک گردونۀ چهار اسبه بود
(دینکرد، کتاب III، بند 23). خود زردشت وقتی که همراه پدر با
گردونهای دو اسبه در راه آزمایش گاممینهد، درمیان راه
با این اندیشه که اگر به اسبان آب ندهد، روانش «افزونی» نمییابد،
به آنها آب میدهد («گزیدههای زادسپرم[۱]»، 4, 9:11).
بهرام، ایزد پیروزی که ۷ بار به پیکر جانوران
گوناگون بر زردشت پدیدار شد، بار سوم به پیکر اسب سراپا سفید و
زیبایی درآمدکه گوشهای زرین و لگام زربفت داشت و در
پیشانیاش دلیری هویدا بود (بهرامیشت، بند
9). در بهرامیشت پیروزیای که بزرگان، بزرگزادگان،
ناموران و از آن میان کیکاووس آرزومند آناند، با پیروزمندی
یک اسب سنجیده شده است (بند 39).
روایت معجزۀ زردشت و دین
آوردن کیگشتاسپ، پادشاه معاصر و حامی زردشت، گویای اهمیت
اسب برای ایرانیان است: ۴ دست و پای اسب سیاه
و محبوب کیگشتاسپ فلج میشود و او مأیوس از فروماندن
ستورْپزشکان، ناچار تن به ۴ شرط زردشت که به توطئۀ دشمنان در
زندان بود، میدهد؛ زردشت ضمن تقاضای آزادی خود شرط کرده بود که
پس از بهبود اسب، گشتاسپ دین او را بپذیرد، اسفندیار پشتیبان
دین باشد، هوتوس همسر گشتاسپ و مادر اسفندیار به دین او بگرود و
توطئهگران رسوا و مجازات شوند. زردشت با نیایش به درگاه اهورهمزدا
اسب را شفا میدهد (دینکرد، کتاب VII، فصل 4، بند 70؛ نک :
آموزگار، ۵۰-۵۱). گشتاسپ همراه همسر و فرزندش اسفندیار
به پیامبری زردشت ایمان میآورند و به او میگروند
(بهرام پژدو، ۶۱ بب ). به این ترتیب درمان اسب سبب حمایت
بیپایان کیگشتاسپ از زردشت و گسترش آیین او میشود
(نک : «گاتها»، یسنا 46، بند 14، یسنا 51، بند 16، یسنا 53،
بند 2؛ نیز «ارداویرافنامه[۲]»، 9:101). زردشت خود در «گاهان»
(یسنا 44، بند 18) از اهورهمزدا خواستار ۱۰ مادیانی
است که همراه جفت به او وعده شده است.
اسب در سراسر ادبیات ایران
باستان و ادبیات دورۀ اسلامی مانند شاهنامۀ فردوسی، اغلب در بافت و پرداخت افسانهها و حماسهها عنصری
بسیار با اهمیت است. در زامیادیشت (بند 29؛ نیز رامیشت،
بند 12؛ مینوی خرد، ۲۲:۲۶) از تهمورث دیوبند
چنین یاد شده است که اهریمن را به شکل اسب درمیآورد و
مدت ۳۰ سال سوار بر او به دو کرانۀ زمین میتازد،
و نیز در تاریخ بلعمی (۱/ ۱۲۹) از وی
به عنوان کسی که آیین بر اسب نشستن و زین برنهادن آورده،
سخن رفته است(نیز نک : ابنبلخی، ۲۸). زَریر و اسب
سیاهِ آهنین سُمش ( ایادگار زریران، 23) که دقیقی
آن را سمند مینامد، شبدیز (سیاه/ شبمانند)، رخش، و نیز
داستان سیاوش (سیاوَ + اَرْشَن/ سیاه اسب) و حکایت عبور
او از آتش با اسب سیاه، همگی نمونههایی از این دستاند
(دربارۀ اسب سیاه در فرهنگ باستانی ایران، نک : پورداود،
۲۵۹ بب ).
میتره یکی از بزرگترین
ایزدان ایران باستان که پیش از زردشت نیز برای
هندوایرانیان یکی از خدایان نیرومند و بزرگ بود،
در مهریشت اغلب به عنوان دارندۀ دشتهای فراخ و اسبان تیزرو
نمایانده شده است (بند 3، جم ). گردونۀ زرین
چرخ میتره (همان، بند 136) را ۴ اسب سفید یکرنگ، جاودانه
میکشند که در مرغزاری مینوی میچرند؛ اسبانی
که سمهای پیشین آنها زرین و سمهای پسینشان سیمین
است. وقتی که میتره، ایزد پیمان ــ که«خورشید اسب»
(همان، بند13) نیز خوانده میشود ــ به آزردگی در پی پیمانشکنان
میتازد، اسبهای پیمانشکنان در زیر بار سوار خود خیرهسری
کرده، از جای نمیجنبند (همان، بندهای 19-20). در اوستا (یسنا
1، بند 11، یسنا 68، بند 22) و در خورشیدیشت (بندهای 1-7)
نیز خورشید «تیز اسب» خوانده شده است.
جالب توجه است که ایزد سروش نیز
دارای گردونهای با ۴ اسب (تکاور) سفید است و از آنجا که
اسطورۀ میتره پیش از زردشت نیز وجود داشته است، ظاهراً شمار
اسبان گردونۀ سروش در اوستا (یسنا 57، بند 27) برداشتی از شمار اسبان
گردونۀ میتره بوده است؛ مگر اینکه بپذیریم که سرودهای
«میترۀ دگرگونه» و تغییرشخصیتدادۀ آیین
زردشت نیز با تکیه بر برداشتها و باورهایِ زمان دگرگون شده
باشند. اسبانِ سپید رنگ گردونۀ سروش، درخشان، پاک و بیسایه در جایگاه مینوی
قرار دارند. با سُمهای زرآرا تیزپاترند از [همۀ] اسبها،
تندروتر از بادها، تندتر از مرغان تیزپرواز و تیزتر از تیر رها
شده. هرکه را دنبال گیرند، به او در رسند و کسی را یارای
رسیدن به آنان نیست، از هند خاور تا سرزمین باختر، اگر در پی
کسی باشند، گرفتارش سازند و برش اندازند (همانجا).
دروا ـ اسپ[۳]۲ بـه معنـی
[تـن] درسـت اسـب، ایـزدِ نگهـبـان چارپایان نیز مانند ایزد
سروش دارای گردونه است، اما در سخن از او بهشمارِ اسبان گردونهکش اشاره
نشدهاست. دروا اسپ ایزدِ توانایی است با اسبان زینشده،
گردونههای گردان و چرخهایِ خروشان که چارپایان خُرْد و کَلان و
«دوستان و کودکان» را تندرست نگه میدارد (دروا اسپ یشت، بندهای
1-2).
باید در زمان سرایش فروردینیشت
(بندهای 51-52)، اسب از داراییهای رایج بوده باشد،
زیرا پاداش خشنودکنندۀ فروهرها، بهرهمندی از گلههای گاو، اسبان تیزتک،
گردونههای استوار و «گروه مردان» است. در زمان سرایش آبانیشت
(بندهای 130-131) برابر انگاشتن انسان و اسب برای مقابله با دشمن شایان
توجه است. در اینجا در کنار خواهش خوشبختی و رسیدن به یک
شهریاری بزرگ، از آرزوی داشتن اسبهای شیههزننده و
چرخهای خروشنده، درخواست یک چالاک دوپا (مرد) برای راندنِ
گردونه در میدانِ کارزار و یک چالاکِ چهارپا (اسب) برای درهم
شکستنِ بازوان دشمن سخن به میان آمده است.
در اوستا هرجا سخن از پیکار و دلیری
میرود، نقش اسب فراموش نمیشود. سپاهیان دلیر برای
دست یافتن به اسبان تندرو و برای برتری جستن در فَرّ، باید
که دربرابر ایزد باروری ــ اَناهیتا ــ به نیایش در
ایستند (آبانیشت، بند 86) و هر آن کس از بخشایش اَرِته، ایزد
توانگری، برخوردار شود، اسبان تیزتک و هراسانگیزش گردونۀ
استوار را به تکاپو میاندازد تا دشمن را از پس و پیش به ستوه درآورند
(ارتهیشت، بندهای 1,12، نیز نک : اشتادیشت، بندهای
4, 5).
در اساطیر ایران ۷ تن
از نامداران و یلان سپاهی برای چیره شدن بر دشمنان از
دروا اسپ، ایزد نگهبان چارپایان سودمند تمنای یاری
و همپشتی دارند: هوشنگ، جمشید، فریدون، هوم، خسرو، زردشت و کیگشتاسپ.
ناموران همچنین از این ایزد خواهان اسبهای درشتپیکر
و تندرست هستند (دروا اسپیشت، بندهای 7-30).
اندیشۀ نفرین
اسب بر سوارکار در باورهای ایرانیان باستان، به خوبی نشان
میدهد که آنان پیروزمندیِ اسب را امری بیچون و
چرا میدانستهاند؛ اسب نفرین میکند سوارانی را که
نکوشند تا اسبان بتوانند شایستگی و توانایی خود را در میدان
تکاوری (اسپریس) نشان دهند، هرگز نتوانند اسبی را ببندند، بر
اسبی نشینند و بر اسبی لگام بندند (یسنا 11، بند 2؛ نز نک
: روایت پهلوی، فصل ۲۶). اوستا (همانجا، بند 1) این
نفرینِ اسبِ پاک را نفرینی درست میخواند. دور نیست
که نیایش ارتشتاران و رزمیان بر زین اسب برای
تندرستیِ بیشترِ خود و همچنین افزایشِ زور اسبانشان در رویارویی
با دشمن با همین نفرین پیوند داشته باشد (نک : مهریشت،
بند 11، آبان یشت، بند 53). پس از گرویدن کیگشتاسپ به زردشت،
در جنگی مذهبی که میان ایرانیان مزدیسنا و
تورانیان دیویسنا رویمیدهد (فردوسی،
۶/ ۷۱بب )، زریر، برادرکیگشتاسپ نیز که
برای دین نو جانفشانی میکرد، بر پشت اسب جنگکنان
۱۰۰ اسب قربانی میکند که بیگمان همراه نیایش
بوده است. حتى در زمان فردوسی (۴/ ۱۸۴) نیز
به نشانهای از این سنت برمیخوریم:
زتگ اسپِ طوس دلاور بماند سپهبد بر او
نامِ یزدان بخواند
داستان نبرد اپوش، دیو خشکی،
با تیشتر، ایزد باران که یکی از کهنترین افسانههای
اساطیری و آیینی ایران باستان است، نیز
پیوند تنگاتنگی با اسب دارد: این نبرد که به چیرگی
تیشتر بر اپوش میانجامد، در ۳ مرحله صورت میگیرد.
در مرحلۀ سوم تیشتر به پیکر اسبی سفید و زیبا با
گوشهای زرین و لگام زرنشان در فروغ پرواز میکند تا سرانجام به
هنگام ظهر، رعدآسا بر اپوش که پیکر اسبی سیاه و کَل را دارد، پیروز
میشود و او را به مسافت یک هاثر از دریای فراخکرت به دور
میسازد و باران بر زمین فرو میبارد (تیریشت،
بندهای 21, 28-29؛ نیز نک : «دادستان دینیک»، 11-15: 93؛
دالا، «تاریخ[۴]...»، 273, 404). ریشههای نخستین
روایت نبرد تیشتر با اپوش را میتوان دست کم تا دورۀ هندوایرانی
پی گرفت (نک : بیانکی، 36). در اوستا (آبانیشت، بند
120) اشارهای دیگر به پیوند میان آب و اسب در دست است:
اهـورهمزدا برای ناهید ــ ایزدِ آب ــ از باد، باران، ابر و
تگرگ ۴ اسب میسازد که از آنان همواره باران، برف، ژاله و تگرگ فرو ریزد.
در اوستا اپام نپات، یکی دیگر از ایزدان آب، نیز تیز
اسب (یسنا، 2، بند 5، یسنا 70، بند 6) خوانده شده است و در آبانیشت
(بند 72) برای اپام نپات، دارندۀ اسب تندرو، ۱۰۰
اسب قربانی میشود.
روی یک ظرف سفالی از
سدۀ ۱۰-۹قم که در تپۀ سیَلْک
به دست آمده است، به نقشی از مردی برمیخوریم که سوار بر
اسبی بالدار است که به قول گیرشمن (همان، ۱۴) به سوی
دنیای دیگر میشتابد. بعید نیست که هنرمند
نقاشِ این ظرفِ آبخوری قصد نشان دادن پیوندِ میانِ تیشتر
و آب را داشته است. کوزهای به شکل اسب از سدۀ ۹-
۸ قم که در املش پیدا شده است، نیز میتواند اشارهای
به پیوند میان آب و اسب در فرهنگ ایران باستان باشد (نک :
همان، ۳۲). از این نوع جام آب دو نمونۀ زیبای
دیگر نیز یکی در ماکو و دیگری در شوش پیدا
شده است. این دو جام نیز که هر دو به شکل اسب ساخته شدهاند و محل
کشفشان حدود ۲ هزار کمـ از یکدیگر فاصله دارند، بهویژه
در نقش و نگار نمدزینها و زین و برگها، پیامهای هنری
و آیینی سودمندی را همراه دارند. در حالی که گیرشمن
(همان، ۲۹۰) تجسم ظرف آب به شکل اسب را حاصل جنگجو و اسب سوار
بودن ایرانیها میداند، در اینجا نیز پیوند
آب و تیشتر و اسبپیکر بودن تیشتر قابل تأمل است.
توجیه ادامۀ سنت قربانی
چارپایان سودمند در افسانهها و روایتهای اساطیری
اوستای متأخر، بهرغم بینش زردشت که مخالف قربانی بود، بسیار
دشوار است؛ تقریباً همۀ نامدارانی چون هوشنگ و جمشید برای پیروزی
بر دشمن یا رسیدن به مقصود، هرکدام ۱۰۰ اسب قربانی
کردهاند (آبانیشت، بندهای 26-27، جم ).
در کنار اوستا و دیگر روایتهای
پهلوی، از مورخان یونانی و رومی نیز دربارۀ قربانی
کردن اسب گزارشهایی در دست است. هرودت (کتاب I، بندهای 215-216) مینویسد:
ماساگتها برگستوان اسبان را با زر میآراستند و برای خدایشان
خورشید، اسب قربانی میکردند، زیرا بر این باور بودند
که برای چالاکترین خدایان باید چابکترین جانوران
را قربانی کرد. این برداشت ماساگتها پیوند تنگاتنگی با این
باور ایرانیان باستان داشت که اسب را مظهر خورشید میدانستند
(نک : دالا، «تمدن[۵]...»، 182).
اسب در دورههای پیش از
هخامنشیان
پس از اوستا و روایتهای
پهلوی بیشترین آگاهی ما دربارۀ نقش اسب در
جهانبینی ایرانیان پیش از هخامنشیان تکیه
بر یافتههای باستانشناسی دارد. از سکاهای غرب ایران
و مادها نشانههای فراوانی از نقش اسب در دست داریم. درمیان
اشیاء بهدست آمده در زیویه، ۴۰ کیلومتری
شرق سقز، به نمونههای خوبی از زین و برگ اسب از سدۀ
۷قم برمیخوریم. از ۱۱ زنگولهای که در یکی
از گورها پیدا شده است، چنین برمیآید که دست کم
۱۱ اسب در این گور دفن شده بوده است. روی صفحههای
مدور فراوانی که مربوط به زین و برگ اسب بوده است، اسبهایی
در حال تاخت به تصویر درآمدهاند. برخی از این صفحات منقوش به
اسب به صورت دوقلو درست شدهاند که به اعتقاد گیرشمن (همان،
۱۲۰) سینۀ اسبان گردونۀ شاهی را تزیین میکردهاند. در افساری که
در اینجا پیدا شده است، آن قسمتی که روی گونۀ اسب
قرارمیگیرد و محل تلاقی دو قطعه چرم است، با استخوانی که
به شکل دندان گراز تراشیده شده، تزیین شده است. این شیوه
از تزیین به قول گیرشمن (همانجا) ریشۀ سکایی
دارد. یکی دیگر از قطعات قابل توجه مجموعۀ زیویه
قسمتی از زین و برگ اسب است که از نقره ساخته شده، و روی آن شیری
در حال جهیدن نقش بسته است. شکل تزیینی دو درخت زندگی
(نخل) در دو طرف شیر، پیوند مفاهیم موردنظر را با مفاهیم
اورارتویی و جزیرۀ کرت آشکار میکند. در گور زیویه دستکم یک
گردونه نیز دفن شده بوده است (همان، ۱۲۱).
شاید ترکیب محتویات
گور یک شاه نیرومند سکایی بهترین نمایشگر نقش
اسب در زمان خود باشد. به گفتۀ هرودت پس از مرگ شاه، او را در اتاقی و در اتاق مجاور، یکی
از همسران، ساقی، آشپز، میرآخور، پیشخدمت خاصه و گزارشگر او را
که به منظور تنها نماندن شاه خفه کرده بودند، همراه اسبان و نمونههایی
از علائق مادیاش دفن میکردند (کتاب IV، بند 71)؛ چنانکه در دنیپر،
شاهی سکایی درآرامگاهی معروف به کلرمس مربوط به دهۀ
۵۸۰-۵۷۰ قم با همراهان و اسبها و اشیاءِ
زینتیاش دفن شده بوده است (نک : گیرشمن، همان،
۳۰۳). در هلنندرف [۶]جمهوری آذربایجان نیز
گورهایی متعلق به انسان و اسب قربانی شده به دست آمده است
(همان، ۳۰۵).
از دفن مردگان با اسب و یا با
ابزار اسب نمونههای فراوانی در دست داریم. اشیاء بهدست
آمده در حفریات لرستان، مانند لگام اسب و مجسمههای کوچک اسب، تک یا
جفت، برای بستن به گردونه که همراه مردگان دفن شدهاند، تصویر خوبی
از آیینهای دینی و باورهای مردم سدههای
۸-۷قم در اختیار میگذارند. این اقوام اسب را یاور
مرده برای رسیدن به دنیای دیگر میپنداشتند
(همان، ۶۰). ساکنان آن زمان لرستان امروزی مردگان خود را با اسب
دفن نمیکردند. در این منطقه از فلات ایران شاید به
ملاحظات اقتصادی به جای اسب نشانهای از آن، مانند لگام برنزی،
زیر سر مرده قرار میدادند. از این روی دهقانان یا
حفّاران غیرمجازی که این لگامها را به دست میآورند، آن
را زیرسری مینامند؛ نامی که امروز برای لگامهای
گورها مقبولیت یافته است. به باور آنان این زیرسریها،
بیآنکه نیازی به دفن اسب باشد، مردگان را به سرای جاویدان
هدایت میکردند. از زیرسریهای فراوان بهدست آمده
چنین برمیآید که از این لگامها هرگز برای اسب
استفاده نشده است و ساخت آنها تنها به منظور دفن با مردگان بوده است. این زیرسریها
به شکل اسب و نقشهای آنها همگی مربوط به اساطیر و باورهای
دینی است. ظاهراً با بالی که به این اسبها میچسباندند،
میخواستند که روح هرچه سریعتر به جهان برین برسد (همان،
۶۱). در طرح برخی از مجسمههای به دست آمده، علاوه بر
باورهای دینی، گاهی عواطف انسانی و خانوادگی
نیز به نمایش درآمده است. در یکی از این مجسمهها
که به شکل سادهای ساخته شده است، سواری خسته و ناتوان در حال سفر
آخرت خویش است و مجسمهای دیگر خانوادهای را سوار بر اسب
در راهی نشان میدهد که مرگ بر آن سایه افکنده است (همان،
۵۷).
اسب در زمان هخامنشیان
چنانکه سنگنبشتههای دوران
هخامنشی نشان میدهد، شاهان هخامنشی در نبشتههای خود
بارها بر این امر بالیدهاند که فرمانروای کشوری هستند که
«اسبان خوب» دارد. روایت معروف به فرمانروایی رسیدن داریوش
از زبان هرودت نیز، حتى اگر افسانۀ محض باشد، بیشتر گویای
ارجمندی اسب در فرهنگ ایران باستان است: برپایۀ این
روایت ۷ تنی که گئومات مغ (بردیا)، غاصب احتمالی
فرمانروایی هخامنشیان را به قتل میرسانند، با یکدیگر
پیمان میبندند که در روزی معین، به هنگام برآمدن خورشید،
اسب هرکدام که زودتر شیهه بکشد، پادشاه ایران شود. اسب داریوش
زودتر از اسبان همپیمانان شیهه میکشد (کتاب III،
بندهای 83-87) و داریوش فرمانروای سرزمینی میشود
که «اسبان خوب» دارد. جالب توجه است که روزآ، پادشاه اورارتو، نیز پیش
از داریوش تاج و تخت شاهی را به کمک اسبها و رانندۀ
گردونهاش به دست آورد (گیرشمن، همان، ۲۹۹).
در میان هدیههایی
که در سنگنگارههای تختجمشید به نمایش گذاشته شدهاند، اسب و
لباس کامل سوارکاران نیز به چشم میخورد که نمایندۀ
سکاها، سگرتیها، کاپادوکیهایها، تراکیهایها،
خوارزمیان، ارمنیها و سغدیان برای داریوش آوردهاند.
در سنگنگارههای تختجمشید حتى چند نفر در حال حمل نمدزین اسب،
شلاق سواری و چهارپایهای که داریوش برای سوار شدن
بر اسب از آن استفاده میکرده است، به تصویر کشیده شدهاند. این
نگارهها به خوبی بیانگر اهمیت اسب برای داریوش
است. داریوش علاوه بر گارد جاویدان ۱۰ هزار نفری پیاده،
یک گارد هزارنفری سواره نیز داشت (نک : کخ، 252). داریوش
خود در سنگنبشتۀ آرامگاهش در نقشرستم (کنت، 139: DNb، سطرهای 40-45) اعلام میکند
که دشمنش را ناچیز میانگارد؛ دست و پای او نیرومندند؛ او
سوارکار، تیرانداز و نیزهافکنی آزموده است، پیاده و
سواره. پلکان ورودی اصلی صفۀ تختجمشید نشان میدهد
که داریوش حتى از این پلکان سوار بر اسب وارد محوطۀ کاخهای
سلطنتی میشده است.
در حاشیۀ کهنترین
فرش ایرانی از روزگار هخامنشیان که از گوری سکایی
در پازیریک، جنوب روسیه، به دست آمده است، ۲۸ اسب
همراه سوارکارانی متفاوت نقش بستهاند. بدون تردید انتخاب نقش اسب و
همچنین توجهی که هنرمند طراح به آرایش زین و برگ اسبان
داشته است، خاستگاهی فرهنگی دارد. هرکدام ازاین اسبها نمدزینهایی
خوشنقشونگار دارد که از نظر رنگ و نقش متفاوت با یکدیگرند. نمدزینهایی
که در این گورها پیدا شدهاند، میتوانند نمونههایی
از نمدزینهای زمان هخامنشیان باشند. بر روی نمدزینها
که همراه اسبها دفن شدهاند، نقشهای رنگین تکهدوزی شده است (نک
: کخ، 199-200). در پازیریک در کنار اشیاء یافته شده،
ماسکی از صورت اسب نیز به دست آمده است (گیرشمن، همان،
۳۶۴).
نگارههای تابوت سنگی
گزانتوس و تابوت ساتراپ در سیدون (صیدا) عقیده به نیاز
روح متوفى به کمک اسب را در زمان هخامنشیان به خوبی مینمایاند.
در نگارۀ روی سنگ قبر گزانتوس که حدود سال ۴۷۰قم کنده
شده است، یک ایرانی سوار بر گردونه در راه سرای دیگر
است و اسب او، همراه مهترش در جلو اسب گردونه قرار گرفته است. نگارۀ دوم
از آنِ تابوت سنگی مشهور به تابوت ساتراپ از اواسط سدۀ ۴قم
است. در نگارۀ تابوت ساتراپ، متوفى در مرکز آن قرار گرفته، و در حال تماشا و یاد
آوردن صحنهای از یکی از شکارهای روزگار زنده بودن خویش
است (نک : گیرشمن، همان، ۳۵۰).
حضور آیینی اسب در میان
جلوداران سپاه ایران نیز نشانهای است از تقدس و نقش این
حیوان. به گفتۀ کوینتوس کورتیوس که ظاهراً خود به هنگام حرکت سپاه ایران
حضور داشته است، نخست آتش مقدس در یک آتشدان زرین قرار میگرفت،
سپس گروه مغان سرودخوان، آنگاه ۳۶۵ جوان با جامۀ
ارغوانی به شمارۀ روزهای سال، به دنبال اینان گردونۀ اهورهمزدا را
که ۸ اسب سفید آن را میکشیدند و سرانجام اسب درشت اندامی
که اسب خورشید نامیده میشد و لگامدارانش جامهای سپید
بر تن داشتند (کتاب III، بندهای 9-13؛ نیز نک : هرودت، کتاب VII، بند
40). به گزارش هرودت (همان، بندهای 40, 55) پیشاپیش گردونۀ سرپوشیدۀ خشیارشا
۱۰ اسب مقدس نسایی، و پشت سر این اسبها گردونۀ مقدس
۸ اسبه حرکت میکرد. این اسبها که ازنسا بودند، فوقالعاده پیراسته
و تیمار شده بودند. با اینکه «کورش نامۀ» گزنفن
(۴۰۳-۳۵۵قم) پرداختی افسانهای
دارد، باتوجه به حضور گزنفن در اردوگاههای لشگری ایران، جزئیات
نوشتۀ او میتواند متکی برحقایق عینی باشد. وی
در «کورشنامه» (کتاب VIII، فصل 3، بند 24)، ضمن گزارش یکی از
مراسم قربانی درحضور کورش اشاره به قربانی اسب برای خورشید
میکند. در این مراسم از ۳ ارابۀ مربوط به آیین
قربانی نیز یاد میشود که یکی از آن سه، از
آنِ خورشید و پوشیده از گل بود. هرودت (کتاب I، بند 136) مینویسد
که ایرانیان به فرزندان خود از۵ تا ۲۰ سالگی
۳ هنر اسب سواری، تیراندازی و راستگویی را میآموزند
(نیز نک : استرابن، کتاب XV، فصل 3، بند 18). این گزارش در هر حال حکایت
از اهمیت اسب برای ایرانیان میکند.
در زمان هخامنشیان استفاده از اسب
وارد مرحلۀ نوینی شد. اکنون اسب علاوه بر جنگ و شکار، برای رساندن
هرچه سریعتر پیامهای دولتی از پایتخت به دیگر
مراکز دور و نزدیک شاهنشاهی بزرگ هخامنشی به کار گرفته شد. برای
این منظور شبکۀ بزرگی از راههای کوچک و بزرگ به وجود آمد که برای
گسترش روابط بازرگانی هم نقش چشمگیری داشتند. بزرگترین این
راهها راه شوش به سارد مشهور به راه شاهی بود. طول این راه حدود
۴۵۰ فرسنگ با ۱۱۱ منزل بود و در هر منزل
اصطبلهایی با امکانات لازم برای اسبهای چاپار در نظر
گرفته شده بود (هرودت، کتاب V، بند 52؛ اشپیگل، III/
663-664). اشپیگل
(همانجا) به عنوان مقایسه با فرسنگ، چَرتَو [۱]اوستایی را
برابر با هیپودرم [۲]یونانی، و طول آن را مسافتی میداند
که یک اسب در یک روز بدون آسیب دیدن میپیماید.
باتوجه به اینکه بارتولمه (ص 582) مقیاس چرتو را با مقیاس
«اسپراس» [اسپریس] پهلوی معادل میآورد، بعید بهنظر نمیرسد
که در ایران باستان از اسپریس به عنوان واحدی برای اندازهگیری
مسافت یا طول استفاده میشده است. اشارۀ وندیداد
به اسپریس، تقریباً با همین مفهوم، نشان میدهد که این
اصطلاح پیش از راه شاهی نیز در فرهنگ ایران باستان وجود
داشته است. در وندیداد، آنجا که سخن از نابودی جانداران و چگونگی
ادامۀ زندگی میرود، غیرمستقیم به رد پای اسب و
اصطلاح اسپریس برمیخوریم: اهورهمزدا به جم سفارش میکند،
چون بدترین زمستان جهان در پیش است و برفی که خواهد بارید
تا تارک بلندترین کوهها را خواهد پوشاند، باید که او برای حفظ
نسل هر گروه از جانوران و گیاهان مکانی بسازد که بتوان در آنجا، تا پایان
برف، از هرگونه جفتی را نگاه داشت. اهورهمزدا طول هریک از این
مکانها را به اندازۀ یک اسپریس تعیین میکند (وندیداد،
فرگرد II، بندهای 22-33).
آریان (کتاب VI، فصل
29)، به هنگام گزارش دربارۀ آرامگاه کورش، مینویسد که نگهبانی آرامگاه از روزگار
کمبوجیه به مغان سپرده شده بود که از شاه روزی یک گوسفند و
مقداری آرد میگرفتند و هر ماه برای کورش یک اسب قربانی
میکردند. مجسمههای فراوانی از اسب دردست است که از آنها برای
هدیه به معبدها، به رسم میمنت یا زینت خانه و پایۀ مبل استفاده
میشده است (نک : گیرشمن، هنر ایران در دوران ماد،
۲۶۲). باتوجه به مجسمۀ دو اسب زینشدۀ برنزی
در حال چهار نعل که درتختجمشیدپیداشده، و به گمان گیرشمن(همانجا)
کار یکی از برنزکاران آسیای صغیر است، به این
نتیجه میرسیم که حتى گاهی مجسمۀ اسب را به سبب
ارزش آیینی آن، از سرزمینهای دوردست تهیه میکردهاند.
نامهای از یک شاهزادۀ هخامنشی علاقۀ یکی از بزرگان دورۀ هخامنشیان را به اسب مینمایاند.
در اواخر سدۀ ۵ قم، شاهزاده ارشام، نوۀ داریوش و ساتراپ مصر طی
نامهای به یکی از کارگزاران خود مینویسد که به
سنگتراشی که به او سفارش داده است تا اسب و اسبسواری را برایش
بتراشد، خوارباری همسنگ دیگر خدمتگزاران بدهد (همان،
۲۴۳).
در میان اشیاء زینتی
بانوان نیز اسب جای ویژهای داشت. یکی از
نمونههای گرانبهای این اشیاء، گیسوآویزی
است که در آخال گوری قفقاز به دست آمده است. بخش اصلی این گیسوآویزهای
زرین که روی شقیقهها قرار میگرفته، از دو اسب با یک
زین درست شده است (نک : همان، ۲۶۵).
اسب در زمان اشکانیان
اشکانیان فقط روی زین
اسب بود که خویشتن خویش را مییافتند (هارناک، 462). به
نظر ژوستین اشکانیان همواره سوار بر اسباند، با اسب به کارزار میشتابند،
به مهمانی میروند، به کارهای اجتماعی و شخصی خود میرسند
و با اسب میروند و میایستند، دادوستد میکنند و با یکدیگر
سخن میگویند (نک : همانجا). وقتی که کراسوس، به رسم رومیها،
پیاده به نزد سورن سردار ایرانی آمد، بانگ برآورد: «چه؟ سردار
رومی پیاده و ما در این بالا سوار بر اسب!» و دستور داد اسبی
در اختیار کراسوس قرار بدهند (پلوتارک، 287).
باتوجه به اینکه داریوش و دیگر
شاهان هخامنشی در هیچ نگارهای سوار بر اسب دیده نمیشوند
و به استثنای مهرهای سلطنتی که داریوش در آنها سوار بر
گردونه است، نقشهای او همهجا بر تخت شاهی یا ایستاده در
زیر چتر و جلو محراب و در حال شکار با شیر و اژدها تصویر شدهاند،
ظاهراً در زمان اشکانیان فرهنگ استفاده از اسب وارد مرحلۀ نوینی
شده است. بیگمان نقش مؤثر در این امر را باید در تبار یکجانشین
و اشرافی هخامنشیان و کوچنشین و غیراشرافی اشکانیان
جست. به دشواری میتوان اشکانیان را بدون پیوند تنگاتنگ
با اسب به تصور آورد. قدرت اشکانیان در سوارهنظام آنان بود (تاسیت،
کتاب VI، بند 34). گزارشی از پلیبیوس از زمان اشکانیان
نیز بر خوبی اسبان ایرانی گواهی میدهد. به
نوشتۀ او (کتاب X، بند 29) سرزمین ماد [ایران] برای
مردمش و همچنین اسبانش بر جاهای دیگر برتری دارد و اسب
مادی در سراسر آسیا بهترین اسب بهشمار میآید؛ از
اینرو پرورشگاه اسبان شاهی نیز در ماد است. گزارش آمیانوس
(نک : کتاب XXIII، بند 30)، مورخ رومی نیز که در جنگ
شاپور دوم و ژولیان شرکت داشت، نوشتۀ پلیبیوس را تأیید
میکند. ظاهراً باتوجه به شیوههای نبرد اشکانیان،
استفاده از اسب در این دوران به اوج خود میرسد. به گزارش استرابن
(کتاب XI، بند 9)، ساتراپ ارمنستان هر سال به هنگام جشن مهرگان
۲۰ هزار کره اسب برای شاه ایران میفرستاد.
سپاه اشکانیان بیشتر از «غیرآزادان»
تشکیل میشد، اما اینان نیز ناگزیر از آموختن
سوارکاری بودند. ثروت یک نجیبزاده با شمار سوارانی که او
به هنگام جنگ در اختیار شاه میگذاشت، سنجیده میشد. شیوۀ اشکانیان
در جنگ، حملۀ ناگهانی با اسب به دشمن و فرار از برابر دشمن به هنگام خطر بود.
آنان بهجنگ تنبهتن یا محاصره کردن دشمن چندان توجهی نداشتند
(هارناک، 463) و چون از سپر استفاده نمیکردند، خود و اسبشان را با زره میپوشاندند.
طبیعی است که اسب از دید
مذهبی نیز برای اشکانیان آشنا با اسب نقش با اهمیتی
داشت. گزارش تاسیت (کتاب، XII، بند ۱۳) دربارۀ این نقش
بسیار با اهمیت است: گودرز اشکانی با قربانی کردن برای
خدایان محلی، هرکولس [ورثرغنه؟ ایزد بهرام] را سرور خدایان
مینامد؛ خدایی که در فواصلی معین به خواب روحانیان
میآید و به آنها هشدار میدهد که شماری از اسبان را در
کنار معبد او برای شکار آماده نگه دارند؛ این اسبها با ترکشهای
پر تیر [بیسوارکار] برای شکار به جنگلهای سرسبز رها میشوند
و شب هنگام در حالی که ترکشهایشان خالی است، از شکار بازمیگردند.
در رؤیای شبانۀ دوم ایزد دیوان و ددان کشته شده را که در مسیر اسبان
بر زمین افتاده بودند، به روحانیـان نشان میدهد. ظاهراً این
برداشت آیینـی ــ کـه در آن اسب نابودکنندۀ ددان شناخته میشود
ــ ارتباط نزدیکی با ایزد بهرام (ورثرغنه) دارد (نک : هارناک،
464). هارناک مینویسد: هرجا که زندگی قومی بر پایۀ
سوارکاری استوار است. با «خدایان سوار» سروکار داریم؛ از تراکیهایها
و سرمَتهای روسیۀ جنوبی در غرب تا سکاهای مرز هند در شرق به نمونههایی
از این خدایان سوار برمیخوریم (همانجا).
با اینکه زرهپوش کردن اسب از
زمان هخامنشیان معمول بود (کورتس، 561)، اشکانیان که نقاب بر صورت میزدند
و خود و اسبانشان را زرهپوشمیکردند، با درخششی که جلو نور خورشید
مییافتند، رویینتن بهنظر میآمدند و هراس خاصی
بر دل دشمن میافکندند. از این شیوه نخست رومیان و تقریباً
همزمان با آنان چینیان و سپس عربها از اشکانیان تقلید
کردند (همانجا). پروکوپیوس (کتاب I، فصل 14، بند 34 ff.؛ نیز
نک : کورتس، 562) دربارۀ سواران اشکانی و مقایسۀ آنان با
جنگاوران پیادۀ دورۀ باستان مینویسد: سواران آزموده در حالی که بر پشت اسب
میتازند، میتوانند کمان خود را به هر سو بگردانند و بر دشمن تیر
ببارند و این روش با روشهای گذشته بسیار متفاوت است.
طرحی در معبد دورا یک
سوارکار اشکانی را نشان میدهد؛ در این طرح به خوبی نقاب
و زره سوارکار و زره اسب که تقریباً تمام بدنش را پوشانده است، نشان داده
شده است. شباهت نیمتنۀ کوتاه و شلوار سوارکار که از زانو به پایین تنگ است، با
شلوار سوارکاران امروز جالب توجه است. زره سوار و اسب ظاهراً از صفحات فلزی
گردی به شکل فلس ماهی ساخته شده است. به کمک این طرح تصور هیبت
یک سوار اشکانی به هنگام نبرد یا شکار بهآسانی میسر
است (گیرشمن، هنر ایران در دوران پارتی...، ۴۹).
اسب در فرهنگ ساسانی
با سقوط اردوان چهارم (و به روایتی
پنجم) از اسب به ضرب نیزۀ اردشیر ساسانی (نقش برجستۀ پیروزی
فیروزآباد)، فرهنگ اسب نیز دستخوش یک دگرگونی میشود.
اینک ساسانیان، وارثان فرهنگ شرق ایران میکوشند تا با
دگرگون ساختن آیینهای دینی و باورهای مردم،
به فرمانروایی خود جان و تکاپویی تازه بخشند و فرهنگی
نو بیافرینند. برخلاف اشکانیان که در مجموع معتقد به آزادیهای
دینی بودند، ساسانیان با انتخاب دین زردشت به منزلۀ دین
رسمی کشور، و ممنوع کردن دیگردینها، بسیاری از
باورها و سنتها را نیز از هم میپاشند و آیین زردشت
معتقدان را از دفن انسان با اسبش باز میدارد. با اینهمه، مقام اسب
در چهارچوب دین رسمی کشور، در سرودهای اوستا محفوظ میماند
(نک : صفحات پیشین). از این پس اسب، دیگر جنبۀ اساطیری
ندارد و بیشتر مظهر برتری است؛ در عرصۀ زندگی
فقط یک وسیلۀ روزمره است و در میدان هنر یک پیکر زینتبخش. به
عبارت دیگر هرچه از نقش فرهنگی اسب در زندگی روزمره کاسته میشود،
بر نقش و حضور مدنی آن افزوده میشود. در عین حال گهگاه در
زندگی مدنی به جای پای پیوند جادویی و
سحرآمیز فرهنگ اسب با ایرانیان برمیخوریم. در جام
زرینی از خسرو اول ــ که به روایتی از سوی هارونالرشید
به شارلمانی هدیه شده، و به جام سلیمان مشهور است ــ خسرو بر
تختی نشسته است که پایههایش دو اسب بالدارند (نک : گیرشمن،
همان، ۲۰۵). گیرشمن گمان میکند سر اسب سیمینی
که به تازگی به موزۀ لوور رسیده است، متعلق به بخشی از یک تخت ساسانی
بوده باشد (همانجا).
ظاهراً در فرهنگ ایران باستان
اسواری مترادف بود با نجیبزادگی، بزرگمنشی و جوانمردی.
هینتسکه بهنظر میرسد عنوان نجیبزادگی شوالیه را
برگرفته از فرهنگ ایرانی میداند، مینویسد: در حقیقت
ایران گهوارۀ مردانگی و دلیری بوده است. در پیکرکندههای
ساسانیان در صخرههای سنگی، نشانههای این اسواری
آشکارا دیده میشود. پیکرکندۀ طاق بستان از
سال ۶۰۰م خسرو دوم را سوار بر اسب، کاملاً مجهز و با تمام مظاهر
دلیری و جوانمردی، با کلاهخود گوهرآگین نشان میدهد.
کُنراد فن مونْتِفراد و ریشارد شیردل درست پس از ۶ سده، نخستین
اسواران [شوالیههای] اروپایی بودند که کلاهخود گوهرنشان
برسر مینهادند و این میراثی بود از ایرانیان
که از طریق جنگهای صلیبی به غرب راه یافته بود (ص
141). شاید نقش نگینی از سدۀ ۴م که
در کتابخانۀ ملی پاریس نگهداری میشود، تا حدودی گویای
ویژگیهای اسوار در زمان ساسانیان باشد (نک : گیرشمن،
همان، ۱۵۲). در تصویر این نگین والرین
امپراتور روم و شاپور اول، هر دو سوار بر اسبهای بههمتاخته، به چشم میخورند.
والرین شمشیر خود را از نیام بیرون کشیده تا بر پیکر
شاپور فرود آورد و شاپور به جای دست بردن به شمشیر، تنها به گرفتن دست
چپ والرین قناعت کرده است. گویی قصد او تنها دستگیر کردن
است، نه کشتن. «اساوره» (جمع مکسر اسوار) ظاهراً با همان مفهوم موردنظر هینتس
به قلمرو فرهنگ اعراب نیز راه یافته است.
نقش اقتصادی و مدنی اسب
در اوستا و متنهای دینی
و حقوقی ایران باستان به اشارههایی دربارۀ نقش
اقتصادی و مدنی اسب نیز برمیخوریم. ارزش نژادهترین
اسب برابر با بهای ۸ گاو باردار بوده است (بارتولمه، 217؛ قس:
پورداود، ۲۵۰). در حالی که در وندیداد در فهرست
خدمات پزشکی، حق درمان یک آثْرَوَن (روحانی) دعای خیر
برای پزشک معالج است، حق معالجه برای همسر یک شهربان یک
اسب ماده و برای یک شهریار یک گردونۀ چهاراسبه تعیین
شده است (فرگرد VII، بندهای 41-42). حتى مقرراتی برای
شکار و رام کردن اسب نیز در متنهای دینی و حقوقی از
قلم نیفتاده است؛ بر پایۀ این مقررات در شکار اسبهای
«نو» (رام نشده) در کوهستان، از رساندن آسیب به اسب باید پرهیز
کرد (دینکرد، کتاب VIII، فصل 18، بند 40). از این بند میتوان
نتیجه گرفت که هنوز در زمان نگارش منبع اصلی دینکرد اسبوحشی
یا دستکم تصور آن وجود داشته است (نک : پورداود، ۲۵۵).
برای شکار اسب وحشی سوارکاری که در هنر کمندافکنی ورزیده
بود، اسب را دنبال میکرد و در فرصتی مناسب کمند را بر گردن شکار میانداخت.
سپس اسب در جایگاهی که تا شهر فاصلهای معین داشت، برای
رام شدن و پرورش یافتن نگهداری میشد. بدرفتاری و آزردن
اسب و همچنین نگهداری آن در جای ناپاکی از خانه مجازات
داشت (دینکرد، همان، فصل 18، بند 45؛ نیز نک: دالا، «تمدن»،
183-184).
یکی از یافتههای
بااهمیت حفریات لرستان لگام مخصوص تربیت اسب است که گُدار به آن
اشاره میکند (III/ 242-243). میلۀدهانی تیغهدار این
لگام متناسب با اسبهای لرستان نیست و از آن باتوجه بهساختارخشنش برای
رامکردن و تربیت اسب استفاده میشده است. در حفریات تختجمشید
نیز نمونههایی از این نوع لگام کشف شده است. گدار
(همانجا) این لگام را از آن کاسیان میداند که از پرورشدهندگان
و فروشندگان پرآوازۀ اسب بودهاند. اسب نزد کاسیان نمادی الاهی بود
(کامرون، ۷۰).
میزان دریافت مالیات
از یونجه (اَسْپِسْت) در زمان خسرو انوشیروان نیز میتواند
تا حدودی گویای اهمیت خوراک اصلی اسب باشد. مالیات
برداشت یک جریب مزرعۀ گندم یا جو یک درهم، یک جریب تاکستان ۸
درهم، یک جریب یونجه ۷ درهم تعیین شده بوده
است (طبری، ۲/ ۱۵۱). به این ترتیب مالیات
یونجه پس از انگور بالاترین رقم را تشکیل میداده است (نک
: پورداود، ۲۲۴).
مآخذ
آموزگار، ژاله و احمد تفضلی،
اسطورۀ زندگی زرتشت، تهران، ۱۳۷۲ش؛ ابن بلخی،
فارسنامه، به کوشش گ. لسترنج و ر. ا. نیکلسن، تهران،
۱۳۶۳ش؛ بلعمی، محمد، تاریخ، به کوشش محمدتقی
بهار و محمد پروین گنابادی، تهران، ۱۳۵۳ش؛
بهرام پژدو، زرتشت، زراتشتنامه، به کوشش محمد دبیرسیاقی،
تهران، ۱۳۳۸ش؛ پورداود، ابراهیم، فرهنگ ایران
باستان، تهران، ۱۳۵۶ش؛ روایت پهلوی، ترجمۀ مهشید
میرفخرایی، تهران، ۱۳۶۷ش؛ طبری،
تاریخ؛ فردوسی، شاهنامه، به کوشش عثمانف و دیگران، مسکو،
۱۹۶۵-۱۹۶۷م؛ کامرون، ج.، ایران
در سپیده دم تاریخ، ترجمۀ حسن انوشه، تهران،
۱۳۶۵ش؛ گیرشمن، ر.، هنر ایران در دوران پارتی
و ساسانی، ترجمۀ بهرام فرهوشی، تهران، ۱۳۵۰ش؛ همو، هنر ایران
در دوران ماد و هخامنشی، ترجمۀ عیسى بهنام، تهران، ۱۳۴۶ش؛ مینوی
خرد، ترجمۀ احمد تفضلی، تهران، ۱۳۶۴ش؛ نظامی
گنجوی، «خسرو و شیرین»، کلیات خمسه، به کوشش م. درویش،
۱۳۳۶ش؛ نیز:
Aiyādgār-i-Zarirān, tr.
J. Modi, Bombay, 1899; Ammianus Marcellinus, History of Roman Empire, tr. J. C.
Rolfe, London, 1972, vol. II; Anthologie de Zādspram, tr. Ph.
Gignoux & A. Taffazzoli, Paris, 1993; Arrian, Anabasis Alexandri, tr. E. I.
Robson, London, 1966; Avesta, tr. F. Wolff, Strassburg, 1910; Bartholomae, Ch.,
Altiranisches Wörterbuch, Berlin, 1961; Bianchi, U., Mysteria Mithrae,
Leiden, 1979; Būndahiś, The Sacred Book of the East, tr. E. W. West, Oxford, 1901, vol. V; Dādistān-i Dīnīk, ibid,
Delhi, 1977, vol. XVIII; Dhalla, M. N., History of Zoroastrianism, Bombay,
1963; id, Zoroastrian Civilization, New York, 1922; Dînkard, tr. E. W. West,
Oxford, 1892; «Die Gathas Zarathustras», tr. W. Hinz, Zarathustra, Stuttgart,
1962; Godard, A., Athār-e Īrān, Paris, 1938; Harnack, D., «Die Anfänge der Parther», Geschichte
Mittelasien im Altertum, ed. F. Altheim & R. Stiehl, Berlin, 1970;
Herodotus, The History, tr. A. D. Godley, London, 1957; Hinz, W., «Persiens
Grosskönige und Satrapen», Kulturgeschichte der Welt, ed. H. Boekhoff
& F. Winzer, Brunswick, 1966; Jackson, W., Zoroaster the Prophet of Ancient
Iran, New York, 1965; Justi, F., Iranisches Namenbuch, Hildesheim, 1963; Kent,
R. G., Old Persian, New Haven, 1953; Koch, H., Eskündet Dareios der Köning...,
Mainz, 1994; Kurz, O., «Cultural Relations between Parthia and Rome», The
Cambridge History of Iran, Cambridge, 1983, vol. III(1); Le livre d'Ardā Vīrīz, tr.
Ph. Gignoux, Paris, 1984; Plutarch, Grosse Griechen und Römer, tr. K.
Ziegler, Zurich, 1955, vol. II; Polybius, The Histories, tr. W. R. Paton,
London, 1976, vol. IV; Procopius, History of the Wars, tr. H. B., Dewing,
London, 1954, vol. I; Quintus Curtius, History of Alexander, tr. J. C. Rolfe,
London, 1971, vol. I; Spiegel, F., Erânische Altertumskunde, Leipzig, 1878,
vol. III; Strabo, The Geography, tr. H. L. Jones, London, 1966; Tacitus, The
Annals, tr. J. Jackson, London, 1970; Xenophon, Cyropaedia, tr. W. Miller,
London, 1968.
پرویز رجبی
IV. اسب در ایران دورۀ اسلامی
تا آغاز قرن حاضر، نویسندگان ایرانی
و عرب برای اسبهای جهان منبعی جز اسبان سلیمان(ع) نمیشناختهاند
و البته اسبان عربی را همزادۀ اسبان او میپنداشتند. از همانجا تبارنامههایی بسیار
مفصل، گاه گنگ و بیسر و سامان به همراه صدها نام اسب فراهم آمده که تقریباً
از ۱۰۰‘۱ سال پیش تاکنون پیوسته تکرار شده، و
موضوع اشعار و داستانهای متعدد گردیده است.
نگهداری اسب
دربارۀ نگهداری
یا خدمت اسب و نیز تربیت کره اسب یا اسب ناآرام نیموحشی
در همۀ فرسنامههای عربی و فارسی به استناد برخی از
احادیث و سخنان بزرگان به تفصیل بحث شده است.
سخن پیوسته از قرآن کریم و
احادیث نبوی آغاز میشود. دربارۀ «اَلَّذینَ
یُنْفِقونَ اَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ سِرّاً وَ عَلانیَةٌ...»
غالباً به قول ابن عباس استناد میکنند که گفته است آیه در باب خوراک
چارپایان نازل شده است. پس از قرآن، احادیثی دربارۀ خوشرفتاری
با اسب، و آنگاه، سخنان بزرگان نقل میشود. ابنهذیل اندرزهای
لقمان را در اینباره چنین نقل کرده است: نباید دور از اسب خفت،
هر جای خوشی اسب را چرا باید داد، آب و خوراک در موقع معین
باید داد، شخصاً باید به اسب رسیدگی کرد، مراقب سلامت
دندانهای او باید بود، در هنگام خستگی به او آب ندهند، به اسبی
که دیرزمانی استراحت کرده است، بیش از اندازه خوراک ندهند، علف
خشک و تر یکجا به او ندهند.
فرسنامههایفارسی ــ از
کتاب محمدبن محمد گرفته تا فرسنامههای عصر صفوی و قاجار ــ در زمینۀ
نگهداری اسب، اگرچه آشکارا از آثار عربی تأثیر پذیرفتهاند،
باز گسترش بیمانندی یافته، و شیوۀ خدمت به اسب
را جزء به جزء شرح دادهاند و در هر باب توصیههایی که گاه با شیوههای
فنی امروز هیچ تفاوت ندارد، عرضه کردهاند.
نخستین گام در تربیت اسب،
آموزش رفتار صحیح است. اسب باید به اشارت و میل سوار خود، قدم، یورتمه
و چهار نعل برود و مطیعانه بایستد.
سنت اسبداری در میان عربها
نخست با انبوه احادیث و روایات و داستانها و لغتشناسی و غیر
آن آغاز شد؛ سپس در قرنهای نخست اسلامی، جنبههای عملی و
هنری سوارکاری ایرانیان از یکسو، و سنتهای
پزشکی یونانیان (بیطره) از سوی دیگر، دانش
عربها را بارور ساخت. از حدود قرن ۸ق/ ۱۴م، به بعد، برخی
از آن آثار عربی به فارسی ترجمه شد و برخی دیگر نیز
به همان شیوه تألیف یافت.
نژادهای اسب در ایران
از نژادهای اسبان در قرنهای
نخستین، تنها چند نام باقی مانده است:
۱. اسبان تازی
این اسبان چون پیوسته در
شنزار بهسر میبردهاند، دست و پای باریک و خردگاههای
دراز دارند و ناچار از این جهت اندکی ناتواناند، اما اگر آنها را در
حاشیۀ کوهها برند و پرورش دهند، لاجرم دست و پای قوی کنند و شایستگی
سواری در جنگ و چوگان یابند.
۲. اسبان کردی
کردان اسبهای مختلفی دارند،
اما همۀ آنها همنژاد اسبان تازی، و از بسیاری جهات به آنها شبیهاند.
مهمترین ویژگی آنها، استواری، درشتی و کوتاهی
دست و پای و قدرت خردگاه و سختی بندگاهها ست؛ این احوال را طبیعت
کوهستانی و سنگلاخی کردستان پدید آورده است.
۳. اسبان داغی ترکستان
(احتمالاً شمال خراسان و حوضۀ سیحون)
که بیشتر وحشیاند و به
صورت گله در کوه و دشت و بیشهزار زندگی میکنند و هر نریان،
چند مادیان را تحت حمایت میگیرد. این اسبان چون اسیر
و رام شوند، بسیار نیرومند و بردبار و پرطاقتاند.
اسب در ادب فارسی
در نثر فارسی، آنچه دربارۀ اسب
گفته شده، بیشتر توصیفاتی است که نویسندگان کتابهای
اختصاصی، یعنی فرسنامهها و کتابهای آداب حرب آوردهاند
که برخی گفتار گذشتگان ایرانی است و برخی دیگر ترجمۀ روایات
اسلامی و عربی. بنابراین، وصف هنری اسب را خصوصاً باید
در شعر فارسی جستوجو کرد، نه در نثر.
کتابی که امید یافتن
وصف اسب در آن بیشتر از کتابهای دیگر است، البته شاهنامۀ فردوسی
است. اما اسبان شاهنامه تقریباً همیشه در قالب بازیگرانی
دارای خرد و عاطفۀ انسانی در صحنههای نمایش ظاهر میگردند. در میان
اسبان معروف چون شبدیز، شبرنگ، ورد و... از همه دلاورتر و پرعاطفهتر، بیگمان
رخش است که چون دوستی دلسوز جان خداوند خویش را از مرگ میرهاند،
اما سرانجام تقدیر چنین میخواهد که بیاحتیاطی
رستم بر هوشمندی او غالب آید و هردو را به کام مرگ کشد، آنگاه اسب
دلاور را چون آدمیان در کنار صاحبش به خاک میسپارند.
انتظار میرود که فردوسی،
آن زمان که رخش را در دسترس رستم جوان مینهد، از همۀ توان شاعرانۀ خود
برای وصف او بهره گیرد؛ اما چنین نیست و بیش از
۶+۱ بیت در وصف رخش و ۲-۳ بیت در وصف مادرش چیزی
نیامده است. مادر رخش، اسبی خنگ، سینه فراخ، کوتاه لنگ، خنجری
گوش، میان نزار (= کمرباریک) است. کرۀ او«بورابرشی»
(= گلرنگ)، سیاه چشم، گاو دم، سیهخایه و پولاد سم است و نقشهای
گلگون سراسر پوست زرد او را پوشانیده است؛ سخت تیزبین است؛ قدرت
پیل و اندام شتر و زهرۀ شیر دارد؛ و در جنگ چون آهوی تازنده است... .
اسبان دیگر شاعران کهن ایرانی
چون عنصری و مسعود سعد و نظامی (خاصه در صحنۀ چوگانبازی
شیرین و خسرو) نیز بیش از اینها وصف نشدهاند و
ظاهراً، همۀ این مضامین را با تفصیل بیشتر در دیوان
منوچهری میتوان یافت.
اسب در ایران معاصر
تا اواخر قرن ۱۳ هجری
هنوز صنعت ماشین آنقدر گسترش نیافته بود که اسب را از زندگی
مردم ایران و دستگاههای دولتی بیرون راند؛ حتى در آغاز سدۀ بعد نیز،
ارتش ایران برای امور توپخانه، اسبهای سنگینِ نژاد مجاری
وارد میکرد.
در ۱۳۰۹ش، ایلخی
بزرگی که از زمان قاجاریه مانده بود، با ۷۰۹ اسب،
جزو «ارکان حرب» گردید. در ۱۳۱۲ش، ایلخیهای
دولتی مازندران هم در ورامین به ایلخی نخست پیوست.
سال بعد چندین اسب از اروپا وارد شد و آنگاه ایلخی ورامین،
«حوزۀ اصلاح نژاد و پرورش اسب» نامیده شد و دو ایلخی دیگر
در مراغه و بجنورد را نیز تحت نظر گرفت. در همین سال باشگاه سوارکاران
در جلالیه تشکیل شد و اندکاندک مسابقات اسبدوانی و بازی
چوگان و دیگر امور اسب به آن پیوست.
اما در این سالها، ماشین به
سرعت جایگزین اسب میگردید و اسب که دیگر از «نیازمندیهای»
جامعه و دولت رخت بیرون کشیده بود، ابزار تعیّن و تشخّص، یا
وسیلۀ سوارکاری و بازیهای مختلف شد و ناچار در معرض خطر قرار
گرفت. در ۱۳۴۹ش انجمن سلطنتی اسب تشکیل شد و
از آن پس، نژادهای اصیل ایران مورد حمایت قرار گرفتند و
مراکز پرورش اسب و باشگاههای سوارکاری متعددی در تهران و شهرهای
بزرگ تأسیس شد.
در ۱۳۵۲ش، خویلو
فهرستی از شمار اسبهای هر استان عرضه کرده که مجموعاً، شامل
۵۳۷ هزار اسب است. در این فهرست، استان گیلان، با
۱۰۱ هزار و مازندران، با ۹۵ هزار در درجۀ اول و
دوم قرار دارند. خوزستان که عمدتاً اسب اصیل عربی پرورش میدهد،
۳۳ هزار اسب داشته است.
نژادهای کنونی اسب در ایران
مشهورترین نژادهای اسب
موجود در ایران، بجز اسبهای بیگانۀ وارداتی،
اینهاست:
نژاد عربی
اسب عربیخواه ازشمال ایران،
ارمنستان و قفقاز، و خواه ازشمالافریقا بهسرزمینهایگرم
عربستان وخوزستان آمده باشد، درهرحال، تحتتأثیراوضاع واحوال اقلیمی
بهشکلی درآمده که پیوسته در سراسر جهان، پسندیدهترین
اسب بوده است. برخی از نویسندگان ایرانی برآناند که اسبهای
خوزستان، اصولاً زادۀ اسبهای هندواروپایی و اسبهای بومی هستند،
به همین سبب به آنها نام عربی ـ ایرانی میدهند.
این نکته که ایران، اسب
معروف به عربی را به صورت اسب بومی از آغاز در خاک خود پرورش داده، از
نظر دستاندرکاران حائز اهمیت بسیار است. به همینسبب
در۱۳۵۱ش انجمن سلطنتی اسب برآن شد که به نژاد اسبهای
خوزستان سر و سامان دهد. کوششهایی در اینباره صورت گرفت و
سرانجام، با اقدامات مجدانۀ انجمن ملی اسب، در ۱۳۷۴ش، دستهای
از اسبهای خوزستانی با داغ 03 مورد قبول انجمن جهانی اسب عرب
(واهو[۱]) قرار گرفت و بدینسان ایران به آن سازمان جهانی
پیوست.
نژاد کردی
این نژاد از کهنترین
نژادهای آریایی است. استخوانهای اسبچههای
خزر در کردستان نشان میدهد که این دو تیره با هم رابطهای
کهن داشتهاند. فیروز اسب کرد را با نقشهای هخامنشی و ساسانی
قیاس کرده، اسبهای نسایی را نیای آن میپندارد.
نژاد ترکمنی
قبایل ترکمن، هنگامی که
همراه سلجوقیان به شمال شرقی ایران آمدند. اسبهای ظریف،
اما بلنداندام و تیزپای خود را نیز آوردند. این اقوام که
تا چندی پیش در دشت مسطح و گستردۀ ترکمن صحرا
عمدتاً چادرنشین و گلهدار بودند، ناچار به اسب عنایت خاص داشتند. کهنترین
نژاد شناختهشدۀ ترکمنی، تکه نام دارد کهخود بهچندین تیره تقسیم
شده است. امروز معروفترین این تیرهها عبارتاند از آخالتکه ویموت.
همین نژاد آخالتکه با اسبهای فارس و خوزستان (شاید به همت
نادرشاه) درآمیخته، و نژاد کوچکتر اما بسیار شایستۀ
چناران را پدید آورده است. کثرت و سرعت اسب ترکمنی و وجود مسابقات و
سنتهای گستردۀ محلی، موجب شد که نظر اهل فن به ترکمنستان معطوف گردد و مرکز پرورش
اسب گنبد پیریزی شود. این مرکز برای حفظ نژاد
ترکمن و نظام بخشیدن به مسابقات کوشش بسیار کرد و کتابی در دو
جلد به نام تبارنامۀ اسب ترکمن، و نیز کتابی به نام اسب و ترکمن منتشر کرد که
شامل اطلاعات وسیعی دربارۀ نژادها و سوارکاران و اسبداران و
حتى افسانهها و خرافات و سنتها و ادبیات ترکمنی است.
مسابقات بهاره و پاییزۀ ترکمن
صحرا اینک شکل گرفته، و مورد توجه اسبدوستان ایرانی است.
علاوه برایننژادهای معروف،
بیگمان تیرههای دیگری نیز در گوشه و کنار ایران
میتوان یافت. در حوالی رود ارس، اسبهای کرنگ طلایی
ـ زرد لیمویی احتمالاً از آمیزش اسبهای ایرانی
با اسبهای قراباغی و کرکی و یا مغول پدید آمدهاند.
در شرق ایران، یعنی در مرزهای ایران و افغانستان،
اسبهای کوچک و پرتحملی موجود بوده که به کتهکن شهرت داشته است؛ در
مازندران و گیلان، انبوهیاسب ــ غالباً کمبها ــ موجود است که بیشتر
بهکار بارکشیمیآیند؛باز در همانجا اسبهای کوچکقامتی
یافت میشود که سابقهای چندهزار ساله دارند و اکنون به اسبچۀ خزر
معروفاند.*
مآخذ
ابراهیمپور، «اسب عرب در جهان»،
اسب، تهران، ۱۳۵۳ش، شم ۴؛ همو، «اسب کرد»، همان،
۱۳۵۳ش، شم ۳؛ ابن اعرابی، محمد، «اسماء خیلالعرب
و فرسانهـا»، همـراه نسب الخیـل (نک : هم ، کلبـی)؛ ابـن جـزی،
عبدالله، الخیل، بـه کوشش محمد عربی خطایی، بیروت،
۱۴۰۶ق/ ۱۹۸۶م؛ برافروخته، تاریخ
سواری و سـوارکاری در ایران، تهران،
۱۳۲۰ش؛ بیهقی، ابوالفضل، تاریخ، به
کوشش خطیب رهبر، تهران، ۱۳۶۸ش؛ تاجالدین،
صاحب، کتاب البیطرة، به کوشش فؤاد سزگین، فرانکفورت،
۱۴۰۵ق/ ۱۹۸۴م؛ تبارنامۀ ملی
اسب اصیل ایران، انجمن ملی اسب ایران، تهران،
۱۳۷۴ش؛ خویلو، مجید، بررسی پرورش اسب
در ایران (رسالۀ دکتری)، تهران،
۱۳۵۲-۱۳۵۳ش؛ سفرنامۀ
مارکوپولو، ترجمۀ حبیبالله صحیحی، تهران،
۱۳۵۰ش/ ۱۹۷۱م؛ فردوسی،
شاهنامه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران،
۱۳۴۴ش؛ فیروز، لوئیز، «اسب کرد»، اسب، تهران،
۱۳۵۳ش، شم ۲؛ قرآن کریم؛ قرهگوزلو، مری
لیلی، «پذیرفته شدن اسب اصیل ایرانی به سمت بینالمللی»،
اسب، تهران، ۱۳۵۵ش، شم ۲۴؛ قمی، احمد،
خلاصة التواریخ، به کوشش احسان نراقی، تهران،
۱۳۵۹ش؛ کلبی، هشام، نسب الخیل، به کوشش نوری
حمودی قیسی و حاتم ضامن صالح، بیروت،
۱۴۰۷ق/ ۱۹۸۷م؛ لسان، محمود، اسب
ایرانی (رسالۀ دکتری)، تهران، ۱۳۱۸-
۱۳۱۹ش؛ ملک مجاهد، علی، الاقوال الکافیة و
الفصول الشافیة، به کوشش یحیى وهیب جبوری، بیروت،
۱۴۰۷ق/ ۱۹۸۷م؛ منوچهری
دامغانی، دیوان، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران،
۱۳۲۶ش؛ نظامی گنجوی، خسرو و شیرین،
به کوشش وحید دستگردی، تهران، ۱۳۳۳ش؛ نیز:
EI2; Ibn-e Hozeyl, Alī, La
parure des cavaliers, tr. L. Mercier, Paris, 1994; Judaica; Mercier, L., notes
on La parure... (vide: Ibn-e Hozeyl); Van den Branden, A., Les inscriptions
thamoudéennes, Louvain, 1950.