جامِ جَم، جام وُيژۀ جمشُيد
با ۳ وُيژگُيِ مُينوشانُي، پُيوند داشتن با روان
نُياکان و جهاننماُيُي، با عنوانهاُيُي چون جام جهاننما
و جام گُيتُينما، که به فرُيدون، کُيکاووس، کُيخسرو و
جز آنها نُيز نسبت داده شدهاست.
جام جم از دو واژۀ جام و جم تشکُيل
شدهاست. واژۀ جام در زبانهاُي اوستاُيُي، yāma (بارتولمه، 1264)، آرامُي،
yām
)مشکور، ۱۴۶-۱۴۷) و پارتُي و پهلوُي،
ǰām بوده،
و در دورۀ مُيانه، صورت دُيگر آن، ُيعنُيyāmak / ǰāmag در دو معناُي ظرف و لباس
کاربرد داشته است (مکنزُي، «فرهنگ ...[۱] »، 46؛ نُيبرگ، II / 225؛
بوُيس، 50؛ بُيلُي، 108-106). جام در زبانهاُي اُيرانُي
در ۳ معناُي ظرف، تن و آُيُينه به کار رفته که هر ۳
معنُي با وُيژگُيهاُي جام جمشُيد ــ که ُياد شد ــ
در پُيوند است. براُي جام و آموزههاُي آن از واژههاُي همپوشان
آُيُينه، تشت، تاس، کاس، انگشترُي، خاتم، اسطرلاب و جز آنها نُيز
استفاده شده است. جم نُيز نام پادشاه اساطُيرُي اُيران است که
در ادبُيات فارسُي، جمشُيد نامُيده مُيشود (براُي
آگاهُي بُيشتر، نک : کرُيستنسن، نمونهها ... ، ۲ /
جم ؛ نُيز نک : ه د، جمشُيد).
در ادبُيات اُيران باستان،
ظاهراً به جام جم اشارهاُي نشدهاست، اما نشانههاُيُي از آن را
در برخُي از اسطورههاُي مربوط به جمشُيد مُيتوان دُيد.
داستان جمشُيد و آسنخرد[۲] مُيتواند پُيشنمونهاُي
براُي جام جم باشد. بنابر گزارش کتاب سوم دُينکرد[۳] (I / ۲۹۵)،
دُيوان، آسنخرد را مُيدزدند و با خود به دوزخ مُيبرند. آسنخرد،
خرد سرشتُي آدمُي با سرچشمهاُي اهوراُيُي است ( گاتها،
۳۱: ۱۱) که امشاسپند بهمن (بندهش، ۱۱۰)
و اُيزدانِ مهر و اشُي (ُيشتها، ۱۰:
۱۰۷، ۱۷: ۲) دارنده و بخشندۀ آناند.
جمشُيد با معجزه و فره اُيزدُي با تن خوُيش به دوزخ مُيرود.
او ۱۳ زمستان در پُيکر دُيوان در دوزخ زندگُي مُيکند
تا آنکه با چارهگرُي و هنرمندُي، «رازابزار» وُيژۀ دُيوان
را از آنان مُيستاند. سرانجام، آسنخرد را از دست دُيوان نجات داده، آن
را از دوزخ به گُيتُي و مُيان مردم بازمُيگرداند. جمشُيد
در پُي بازگرداندن آسنخرد، به آفرُينش اهورهمزدا بُيمرگُي
مُيبخشد و مُيانهروُي را جاُيگزُين افراط و تفرُيط
مُيکند («کتاب[۴] ... »، 106؛ بهار،
۱۷۲-۱۷۳).
در اُين داستان، جمشُيد افزون
بر بازگرداندن آسنخرد ــ چنانکه گفته شد ــ رازابزارِ دُيوان را مُيستاند
و با خود به اُين جهان مُيآورد. در رواُيتهاُي دُيگر از
اُين داستان، آسنخرد دگرگونُيهاُيُي مُيُيابد: در
مُينوُي خرد (۲۶: ۳۲)، اهرُيمن و پُيمانِگُيتُي،
جاُيگزُين دُيوان و آسنخرد مُيشوند. در اُين رواُيت،
اهرُيمن «پُيمان گُيتُي» را مُيبلعد و جمشُيد آن
را از شکمش بُيرون مُيآورد. در «جاماسپنامه[۵]»، جمشُيد پُيمان
را از پرُيان بازمُيستاند (ص
۱۰۱-۱۰۰؛ تفضلُي، تعلُيقات ... ،
۱۲۴). در رواُيات داراب هرمزدُيار (۲ /
۱۷۲)، اهرُيمن، خرد را و در شاهنامه (فردوسُي،
۱ / ۴۵) فره اُيزدُي را از تن جمشُيد مُيرباُيد.
اسطورۀ انتزاعُي آسنخرد / پُيمان در رسالۀ ماه فروردُين،
روز خرداد (روز ... ، ۵۶، ۵۷)، روُيکردُي تمثُيلُي
مُيُيابد و به «پُيمانه» دگرگون مُيشود و بُيرونُي
نُيز از آن با اصطلاح «مقادُير الاشُياء» ( الآثار ... ،
۲۶۹، القانون ... ، ۱ / ۲۶۷) ُياد
مُيکند. در اُين رواُيتها، در روُيکردُي تمثُيلُي،
تنها سخن از پُيمانهاُي با وُيژگُي نگهداشتِ اندازهها ست،
که جمشُيد آن را از دوزخ و از شکم اهرُيمن به گُيتُي برمُيگرداند.
در رواُيتُي به زبان فارسُي
زردشتُي، جمشُيد با گذر از اُين جهان، صاحب «جام جهاننما» مُيشود
(دستورها ... ، ۱۳۵). در اُين رواُيت، جام جاُيگزُين
آسنخرد، پُيمان و پُيمانه شده، اما نکتۀ مبهم آن،
«جهاننماُيُي» است، که در رواُيتهاُي به زبان پهلوُي،
ظاهراً اشارۀ روشنُي به آن وجود ندارد. البته با تأمل در رواُيت دُينکرد
و رازابزارُي که جمشُيد از دُيوان مُيستاند، مُيتوان
گفت وُيژگُي جهاننماُيُي جام، جاُيگزُين رازابزار
شده، و به طورکلُي جام جهاننما، ترکُيبُي برگرفته از پُيمانه
(< پُيمان < آسنخرد) و رازابزار است. اسطورهاُي که در دُينکرد
آمده با آسنخرد و رازابزار آغاز شده، به پُيمانه و سرانجام به جام جهاننما
دگرگون شده است، و رواُيت فارسُي زردشتُي، بازگوکنندۀ نگرش
تارُيخُي و سنتُيِ زردشتُي است که جام جهاننما را وُيژۀ جمشُيد
مُيداند.
اُين اسطوره در گذر زمان، با
دگرگونُيهاُيُي خاص، در ساختها و گونههاُي دُيگرُي
رواُيت شده است و در هرُيک از آنها همسانُيهاُيُي با
اسطورۀ نخستُين دُيدهمُيشود. در «داستان جمشُيد و
تهمورث»، اهرُيمن تهمورث را مُيبلعد. جمشُيد پس از تلاشُي
گسترده تهمورث را از شکم اهرُيمن بُيرون کشُيده، به دخمه مُيسپارد.
دست جمشُيد که در اُين ماجرا پوسُيده و بدبو شده است، سرانجام با
گُمُيز (= ادرار) گاو درمان مُيشود (داستان ... ،
۱۶۷ بب ؛ رواُيات، ۱ /
۳۱۱-۳۱۵). ظاهراً در اُين داستان با روُيکردُي
تمثُيلُي آسنخرد به تهمورث دگرگون شده است. اما در رواُيت حماسُي
اُين داستان، پس از آنکه دُيو سپُيد نور چشمان کاووس را دزدُيده،
مُيبلعد و در جگر خود پنهان مُيکند، رستم دست خود را در شکم دُيو
سپُيد فرو مُيبرد، جگر او را بُيرون مُيکشد و نور را بـه
چشمان کاووس بـازمُيگرداند (فردوسُي، ۲ / ۴۰ بب ).
در رواُيت گفتارُي اُين داستان، دست ُيا دهان رستم بوُي
بد مُيگُيرد و او از آن پس، همواره ترنجُي طلاُيُي پر
از بوهاُي خوش در دست مُيگُيرد (انجوُي، مردم و فردوسُي،
چ سروش، ۲۱۱-۲۱۲). اُين ترنج بازتابُي
از همان جام جهاننما ست که جمشُيد پس از فروبردن دست خود در شکم اهرُيمن
ُيا رفتن به دوزخ، صاحب آن شده است.
به هر روُي، رواُيت دُينکرد
و تأکُيد رواُيت فارسُي زردشتُي، مُيتواند پذُيرفتهترُين
نظر دربارۀ پُيشُينۀ جام جم باشد. اشارۀ موبدانموبد در سرود نوروز به «جام جمشُيد»، تأُيُيد دُيگرُي
بر
اُين نظر است: «و دُير زُي
و با خوُي هژُير، و شاد باش بر تخت زرُين، و اَنوشه خور به جام جمشُيد»
( نوروزنامه، ۳۷- ۳۸). احتمالاً پُيشُينۀ اُين
سرود مربوط به روزگار ساسانُي، و برگردان بخشُي از کتاب آُيُين
است (تفضلُي، تارُيخ ... ، ۲۴۷). رواُيت دُيگرُي
که مُيتواند راهنماُي ُيافتن سرچشمۀ جام جم باشد،
عجاُيب هفتگانۀ جمشُيد در رواُيات فارسُي زردشتُي است (نک : رواُيات،
۲ / ۴۱۶) که در برخُي از آنها وُيژگُيهاُي
جام جم دُيدهمُيشود؛ ازجمله، صراحُي وُيژۀ شراب
و گنبد سپُيد و سُياه که بهشتُي و دوزخُي بودن روان درگذشتگان
را نماُيان مُيسازد. اُين گنبد، شکل وارونۀ بزرگُي
از جام جم و جاُيگاهُي براُي روان درگذشتگان است؛ ترکُيب صراحُي
و گنبد هم ُيادآور جام جهاننما ست.
در جامع التوارُيخ آمده است که
هنگام کندن شالودههاُي شهر اصطخر، ظرفُي فُيروزهاُي ُيافتند
که در آن دو پُيمانۀ شراب بود، و اُين ظرف بسُيار گرانبها را «جمشُيد» نامُيدند
که به معنُي «جامِ شُيد» (= جام خورشُيد) است. بعضُي بر اُين
باورند که شاه جمشُيد نام خود را از اُين جام گرفته است (نک : کرُيستنسن،
نمونهها، ۴۵۲). اُين جام تا سدۀ ۵ ق /
۱۱ م در اصطخر نگهدارُي مُيشدهاست (نک : دنبالۀ
مقاله). گوُيا، بُين اُين گزارش و گزارش ابنبلخُي از نوروز
که برپاُيُي آن را پس از بناُي شهر اصطخر، در روز هرمزد از ماه
فروردُين مُيداند ( فارسنامه، ۳۸- ۳۹)، پُيوندُي
وجود دارد. در اُين واژهشناسُي، نظر نوُيسنده آن است که واژۀ
«دارنده» پُيش از نام جمشُيد، محذوف و در معناُي آن پنهان است و
جمشُيد ُيعنُي «دارندۀ جام شُيد»؛ در اُين
صورت، «جم» صورتُي گوُيشُي از «جام» است. اُين ساختار ُيادآور
نام «جمشُير» در نوشتارُي به زبان گورانُي (به جاُي جمشُيد)
است (دُيوان ... ، ۲۶۳؛ نُيز نک : دفتر ... ،
۸۰) که باتوجه به مطلب پُيشُين بهمعناُي «]دارندۀ[ جامِ
شُيرْسر» است. اُين خوانش وُيژه ــ که هنوز هم در روستاهاُي
گورانُيزبان راُيج است ــ پُيکره و نگارۀ جام جمشُيد
را معرفُي و آن را با جامهاُي شُيرسر روزگار هخامنشُي پُيوند
مُيدهد (نک : کخ، ۲۲۷، نُيز تصوُيرها).
دربارۀ پُيشُينۀ جام
جم، به موارد دُيگرُي نُيز اشاره شده است که از آن جملهاند: تشت سُيمُين
و زرُين هوم در اوستا (نک : مزداپور، ۳۳۹)؛ پُيمانِ
(= پُيمانه و جامِ) گُيتُي (خالقُي، «حافظ ... »، ۹ /
۱۵۷، حاشُيۀ ۷)؛ سووراُي جمشُيد (برومند، ۴۲ بب )؛ فره
اُيزدُي (کوُياجُي، ۳۵ بب )؛ فروهرها (عبادُيان،
۱۱۵ بب ؛ قائمُي،
۲۳۲-۲۳۴)؛ جام ُيوسف در عهـد عتُيق
(پُيداُيش، ۴۴: ۵) و تفسُير اُين جام در
تلمود (نک : کرُيستنسن، همان، ۴۶۲؛ رُيتر،
۱ / ۴۸۱-۴۸۲، حاشُيۀ
۱؛ آُيدنلو، از اسطوره ... ، ۱۸۴،
۲۰۱)؛ و جام کُندُي، جامُي زرُين با نشانههاُي
کُيهانُي و پُيوسته به آفرُين خداُيان که در اتاق خواب
پادشاهان پارس نگهدارُي مُيشده است (آتناُيوس،
۳۲-۳۳؛ خالقُي، ُيادداشتها ... ،
۸۶، ۹۱).
مهمترُين اشاره به جام جم و
کاربرد آن را مُيتوان در رواُيتهاُي گورانُي از داستان بُيژن
و منُيژه دُيد. در ُيکُي از اُين رواُيات آمدهاست:
پس از آنکه سربازان کُيخسرو (ه م) از ُيافتن بُيژن ناامُيد مُيشوند،
کُيخسرو به گُيو مُيگوُيد: دو هفته به نوروز سلطانُي
مانده است تا «جام جهانُي جمشُيد» روشن شود. آنگاه خدا را سپاس مُيگزارد
که اُين «جام و نور» را به جمشُيد بخشُيده، و جمشُيد نُيز
اُين ُيادگارُي ُيزدان را به وُي داده است. وُي در
ادامه مُيگوُيد: به تمامُي جهان ــ صحرا و بُيابان، کوه و درُيا
ــ با آن مُينگرم؛ اگر بُيژن در کوه ُيا درُيا، بُيابان
ُيا صحرا، در بند دُيوان، در دام جادوان ُيا در بند و زندان باشد،
او را مُيُيابم.
با فرارسُيدن سال نو جام جم روشن مُيشود
و در سراسر اُيران به ُياد جمشُيد آتش روشن مُيکنند. کُيخسرو
(ه م) در شب نوروز آغاز به نُياُيش مُيکند و از خداوند مُيخواهد
تا از «جام جمشُيد» ناامُيد نشود؛ او با ُيادُي از درگذشتگان،
تا طلوع خورشُيد به نُياُيش خود ادامه مُيدهد. پس از آن، بر
تخت مُينشُيند، تاج جمشُيد و فرُيدون را بر سر مُينهد
و دستور مُيدهد صندوق زرنگارُي را که «جام جمشُيدُي» در آن
بوده است، حاضر کنند. آنگاه، با نام ُيزدان، صندوق را باز مُيکند، جام
جمشُيدُي را مُيبوسد، آن را روُي دست مُيگُيرد و
به خداوند پناه مُيبرد. او در جام، دو «قُپۀ» (برجستگُي
نُيمداُيرۀ) پرنور مُيبُيند که جهان را روشن مُيکنند. کُيخسرو
در «جام جهانبُين»، دشت و کوه، کوچه به کوچه و گذر به گذر، تورانزمُين
را جستوجو مُيکند، اما نشانُي از بُيژن نمُيُيابد.
بار دُيگر جام را مُيگرداند، و بُيژن را در باغها، گلزارها و چشمهساران
هم نمُيبُيند. براُي بار سوم که جام را مُيگرداند، بُيژن
را بُيرون از پاُيتخت توران، درون چاه سربستۀ ارژنگ مُيُيابد
(سام ... ، ۳۶-۴۰).
در اُين رواُيت، روشنشدن جام
جم در نوروز، برپاُيُي جشن آتش، نُياُيش کُيخسرو در شب
نوروز و ُيادکرد او از نُياکان و سرانجام، جهاننماُيُي جام و
دُيدن بُيژن در آن، درخور توجه و نشانگر روُيکردهاُي اساطُيرُي
اصُيل و ناب و آموزههاُي فلسفُي، بهوُيژه پُيوند جام
جم با نور است که بهخوبُي ُيادآور توصُيف سهروردُي از پُيوند
نور با جام گُيتُينما ست (ص ۱۱-۱۲). در رواُيت
سهروردُي، جام جمُي که ُيزدان به جمشُيد بخشُيده، به کُيخسرو
رسُيده است.
در رواُيت گورانُي دُيگرُي
از بُيژن و منُيژه نُيز اُين جام از آن جمشُيد بوده، و
به کُيخسرو رسُيدهاست (ص ۱۹-۲۱). همچنُين،
در اشعار آُيُينُي به زبان گورانُي، جام جهاننما که بازتاب پُيمان
ازلُي و داراُي قدرتُي جاودانه است، به جم ُيا جمشُيد
تعلق دارد (دفتر، ۴ / ۶۸، ۵ / ۷۶؛ دُيوان،
۹۵، ۱۴۷، ۴۱۴،
۴۲۳). در رواُيت گورانُي از سام نرُيمان، سام در
خواب، جمشُيد را در گلزارُي نشسته بر تخت زرنگار مُيبُيند که
جام جهانبُين را در دست دارد. جمشُيد با دُيدن سام برمُيخُيزد،
جام زرنگار را بر روُي دست مُيگُيرد و به او مُيگوُيد:
اُين جام شاُيستۀ تو ست، آن را با خود به اُيران ببر (ص
۲۴۲-۲۴۴).
مهمترُين و کهنترُين اشارهها
در ادب فارسُي به جام جم با وُيژگُي جهاننماُيُي آن، در
شهرُيارنامه و سامنامه دُيدهمُيشود (نک : آُيدنلو، از
اسطوره، ۱۲۵-۱۴۰). در شهرُيارنامه (سدۀ
۶ ق / ۱۲ م) ارژنگ، جام گوهرنگارِ به ُيادگار مانده از جمشُيد
را که به «جام انجمننما» نامبردار است، به شهرُيار مُيدهد. اُين
جام، هرگاه پر از مُِي شود، وُيژگُي اخترنماُيُي دارد و
به نوشندۀ خود «بادات نوش» مُيگوُيد (مختارُي، ۵۹). در
سامنامه (سدۀ ۱۰ ق / ۱۶ م) نُيز جمشُيد در لوحُي
که براُي سام به ُيادگار گذاشته است، خود را سازندۀ «جام گُيتُينما»
مُيداند؛ جامُي که همۀ رازهاُي گُيتُي را در نوروز آشکار مُيکند (خواجو،
۲ / ۱۶۹).
در رُياض الفردوس خانُي (سدۀ
۱۱ ق / ۱۷ م)، رواُيتُي آمده است که بنابر آن،
حکماُي روزگار جمشُيد براُي وُي جامُي هفتخط مُيسازند
که هرگاه پر از آب ُيا ماُيعُي دُيگر مُيشده، روُيدادها
را آشکار مُيکرده، و به «جام جهاننما» مشهور بودهاست (حسُينُي،
۶۰؛ قس: داعُي، ۱ / ۶۲-۶۴). نکتۀ مهم اُين
رواُيت، همان خطهاُي هفتگانه است که رواُيت بُيرونُي از
پُيمانۀ جمشُيد را به ُياد مُيآورد. در داستان «طلسم جمشُيد»
که در بوستان خُيال (ه م) آمدهاست، چشمهاُي به نام جام جمشُيد
توصُيف مُيشود که در بالاُي چشمه درخت انارُي وجود دارد و
جامُي مرصع به شاخُي از آن به رُيسمان زرُين آوُيختهاند.
هر کس بتواند با آن جام به مدت ۶ روز و هر روز فقط ُيک جام از آب آن
چشمه بنوشد، همۀ بُيمارُيهاُيش برطرف مُيشود. اما معمولاً با نوشُيدن
هر جام تماُيلُي شدُيد براُي نوشُيدن آب بُيشتر در
افراد پدُيد مُيآُيد. اگر شخص نتواند بر تماُيل خود چُيره
شود و روز هفتم نُيز از آن آب بنوشد، دُيوانه مُيشود (نک :
محجوب، ۷۸۶-۷۸۷).
در طومارنقالُي شاهنامه
(۱۱۳۵ ق / ۱۷۲۳ م) (ص
۱۶۲) و طومار شاهنامۀ فردوسُي (۱ /
۲۶) سخن از ساختهشدن جامُي است به نام «جهاننما» که حکُيمان
و موبدان، براُي جمشُيد مُيسازند. جمشُيد از اُين جام،
باده مُينوشد و در آغاز نوروز نُيز روُيدادهاُي ُيکسال
آُينده را در آن مُيبُيند. نکتۀ درخور توجه در
رواُيت طومار نقالُي، اشاره به فرمانبردارُي دُيو و پرُي
از جمشُيد، پُيش از ساختهشدن جام جهاننما ست. اُين اشاره مُيتواند
از ُيکسو، با نقش دُيوان و پرُيان در ساختن جام، و از سوُي دُيگر،
با نماُيانشدن پرُيان در جام و گزارش روُيدادها در فرهنگ عامه، در
پُيوند باشد (نک : دنبالۀ مقاله). نکتۀ دُيگر، ابهامُي است که در جملهاُي از متن وجود دارد:
«اکثر تصرفات در عالم داشت، در عقل جمشُيد است»، که پُيوند پُيمانه
ُيا جام جهاننما را با آسنخرد ُيادآورُي مُيکند. در اُين
طومار بار دُيگر به اُين نکته اشاره شده است که کُيخسرو هنگام
نوروز در جام جمشُيد نگاه مُيکند و فرامرز را مُيُيابد (ص
۵۸۵). در طومار شاهنامه نُيز کُيخسرو، بُيژن و
رخش را در جام جمشُيد مُيُيابد (۲ / ۷۴۱،
۹۳۲). در آثار زُينالعابدُين شُيروانُي (رُياض
... ، ۱۶۰، حدائق ... ، ۱۴۰) و برخُي از
متون ادب فارسُي مانند اٰلهُينامۀ عطار (ص
۲۵۸) بر رسُيدن جام جمشُيد به کُيخسرو تأکُيد
شده است.
پس از تأُيُيد شکلگُيرُي
جام جم در روزگار جمشُيد، اُين جام نُيز همانند تخت طاقدُيس
(مجمل ... ، ۷۹) و درفش کاوُيان (ترجمه ... ، ۵ /
۱۱۵۴-۱۱۵۵؛ نُيز نک : کرُيستنسن،
کاوه ... ، ۶۳-۶۶؛ خالقُي، «درفش ... »،
۸۲۵ -۸۳۵) سُير خود را در تارُيخ
اساطُيرُي ـ داستانُي اُيران آغاز کرده، و در نخستُين
گردش ــ البته با اشارههاُيُي کمرنگ ــ به دست فرُيدون رسُيده
است (براُي جام فرُيدون، نک : آُيدنلو، «جام ... »،
۲۰۳-۲۱۱). نظامُي پس از شرح دُيدار
اسکندر از جام کُيخسرو، در بُيتُي، از جامُي زرُين سخن مُيگوُيد
که از جم و فرُيدون به ُيادگار ماندهاست (ص ۸۶۳) که
ناظر بر موروثُيبودن اُين جام است. در بهمننامه (ه م) نُيز سخن
از جامُي است که فرُيدون به کُيخسرو بخشُيدهاست (اُيرانشاه،
۴۳۴). در روضة الصفوُيه، پادشاه و ضمُيرش به فرُيدون
و جام جهاننما تشبُيه شدهاند (جُنابدُي، ۱۳۳). در سُيرُي
تارُيخُي، در قصُيدۀ جـام جمِ شُيخ ابـوالحسن هنـر (نک : فساُيـُي، ۲
/ ۱۲۸۵) و در بُيتُي از عمادالدُين نسُيمُي
(ص ۲۲۷)، جامجم از جمشُيد به فرُيدون منتقل شده است:
«صد فرُيدون را ز چشمت جام جم بخشُيدهام».
اُين جام در گردش دوم خود، به کُيکاووس
مُيرسد. در رواُيتُي فشرده از بُيژن و منُيژه، به نثرِ
آمُيخته با شعر و به زبان کردُي راُيج در خرمآباد لرستان، جام
جهاننما از آن کُيکاووس است. بنابر اُين رواُيت، کُيکاووس
جام جهاننماُيُي دارد که سالُي ُيکبار، هنگام نوروز در آن
نگاه مُيکند. روزُي رستم (ه م) به درخواست گُيو، نزد کُيکاووس
مُيرود و از وُي مُيخواهد تا در جام جهاننما روُي زمُين
و زُير زمُين را بنگرد و خبرُي از بُيژن به دست آورد. کُيکاووس
در نوروز به صحرا مُيرود، بر بلندُياُي مُياُيستد و
به تماشاُي جام جهاننما مشغول مُيشود. او نخست به روُي زمُين
مُينگرد و خبرُي از بُيژن نمُيُيابد. سپس به زُير
زمُين مُينگرد و بُيژن را در زندان افراسُياب مُيُيابد
(مکنزُي، «مطالعات ... [۶]»، II / ۹۲-۱۰۶).
اُين رواُيت در ُيک طومار نقالُي (انجوُي، مردم و فردوسُي،
چ علمُي، ۲۹۵-۳۱۱) هم آمده است.
برخلاف داستان مشهور بُيژن و منُيژه
که مربوط به روزگار کُيخسرو ست، اُين رواُيت به هنگام پادشاهُي
کُيکاووس روُي مُيدهد. البته اُين «زمانگردانُي»، در
داستان آرش کمانگُير در دورۀ پادشاهُي منوچهر و زو (طبرُي، ۱ /
۳۸۰؛ بلعمُي، تارُيخ، ۳۴۷-
۳۴۸، تارُيخنامه، ۱ / ۲۵۵) و ُيا
داستان رستم و ببر بُيان در زمانهاُي پادشاهُي منوچهر، کُيقباد
و کُيکاووس (خالقُي، «ببر ... »،
۲۰۰-۲۲۷؛ طومار نقالُي،
۴۲۶؛ هفتلشکر، ۱۵۳) نُيز پُيشُينه
دارد. نکتۀ دُيگر آنکه در اُين داستان، کُيکاووس چهرهاُي نُيک
دارد و جام جهاننما از آن او ست که برخلاف شخصُيت کمخرد کاووس و گرُيختن
فره اُيزدُي از وُي است (دُينکرد، II /
816؛ بُيلُي،
29-30). کاووس پادشاهُي بُيدادگر است که گاو مرزنما (دُينکرد، II / 611؛
وزُيدگُيها ... ، ۴: ۹-۱۲) و اوشنر دانا (دُينکرد،
II / 598؛ بندهش، ۱۳۹) را مُيکشد و از دادن
نوشدارو به سهراب خوددارُي مُيکند (فردوسُي، ۲ /
۱۹۱-۱۹۲؛ انجوُي، مردم و شاهنامه،
۲ / ۱۲۷-۱۴۲). البته در متون گورانُي
نشانههاُيُي از ارجمندُي و بزرگُي کاووس مُيتوان ُيافت
که در آنها وُي چهرهاُي چون آفتاب دارد و به ُيارُي رستم و
فرامرز، کُين سُياوخش را بازمُيستاند (دُيوان،
۲۵۷). از نکات باارزش در رواُيت کردُي، ُيکُي،
توصُيف جام جهاننما ست که دو کارکرد جداگانۀ جهاننماُيُي
در روُي زمُين و زُير زمُين دارد. همچنُين، رفتن کُيکاووس
به صحرا و جاُيگرفتن در بلندُي، مُيتواند نشانهاُي از
برقرارُي پُيوند با آسمان و روان نُياکان باشد؛ دُيگر، تأکُيد
بر نقش و جاُيگاه رستم در داستان است. او ست که از پادشاه مُيخواهد در
جام جهاننما بنگرد؛ اما در رواُيت فردوسُي و دُيگر رواُيتها،
رستم در اُين کار نقشُي ندارد. اُين مطلب، در راستاُي رستمافزاُيُي
در حماسهها و رواُيات متعلق به غرب کشور است، تا آنجا که در رواُيتُي
گفتارُي، در لرستان، از شاه و از جام جهاننما خبرُي نُيست و رستم
است که در خواب، بُيژن را در چاه ارژنگ مُيبُيند (انجوُي،
مردم و فردوسُي، چ سروش، ۲۵۲-۲۵۷).
جام جم در گردش سوم خود، به کُيخسرو
مُيرسد. براساس ُيک رواُيت نقالُي (رستمنامه، گ
۷۷ ب)، روزُي جام گُيتُينماُي شاه جمشُيد
از دستش رها شده، به درُياُي جُيحون مُيافتد. غواصان با وجود
تلاش بسُيار آن را نمُيُيابند. جام تا روزگار کُيخسرو در آب
مُيماند. هنگام گذر کُيخسرو از جُيحون، سُم شبرنگ در جام فرومُيرود.
کُيخسرو جام را از سم اسب بُيرون مُيکشد و بر کوهۀ زُين
مُيگذارد. پس از آن، کُيخسرو همانند باد بر روُي درُيا روان
مُيشود و در ُيک چشم به هم زدن، بدون هُيچ آسُيبُي به
آن سوُي درُيا مُيرود. در عجاُيب المخلوقات (طوسُي،
۳۵۹-۳۶۰)، دربارۀ پُيداُيش
جام کُيخسرو چنُين آمده است: جانورُي لعلُي را با خود از درُيا
بُيرون مُيآورد و صُيادُي آن را به کُيخسرو مُيسپارد.
کُيخسرو هفتاقلُيم را در جام (= لعل) مُيبُيند و آن را «جام
گُيتُينما» مُينامد. در رواُيتُي دُيگر، اُين
جام از آسمان بر ُيال اسب مردُي مُيافتد و مرد آن را به کُيخسرو
مُيدهد (همانجا).
حکاُيت عجاُيب المخلوقات، رواُيتُي
دُيگر از همان گزارش نقالُي است. در اُين دو رواُيت، آموزههاُي
اساطُيرُي وُيژهاُي دُيدهمُيشود که بُيانگر
اصالت اُين رواُيتها ست: افتادن جام جهاننما در آب، ُيادآور
افتادن آتشدان و آتش آذرفرنبغ به درُيا در شبُي توفانُي، در روزگار
تهمورث است. رواُيت نقالُي نُيز برگردانُي از ماجراُي
آتش آذرفرنبغ در روزگار تهمورث است. مردم اُين آتش را در ُيک آتشدان در
پشت گاوُي مُيگذاشته، و به ُيارُي آن از درُيا مُيگذشتهاند.
جمشُيد [پس از بُيرون آوردن آتش از درُيا]، آن را در آتشکدۀ
خوارزم مُينشاند. در رواُيت نقالُي، جمشُيد، کُيخسرو و
جام بهترتُيب جاُيگزُين تهمورث، جمشُيد و آتش شدهاند. روُيکرد
آسمانُي جام نُيز برگردانُي از نشستن آتش آذرگشنسپ بر ُيال
اسب کُيخسرو در داستان دژ بهمن است (بندهش، ۹۰-۹۱؛
تارُيخ ... ، ۳۵-۳۶). در اُين رواُيتها بُين
آتش زردشتُي و جام، پُيوند ژرفُي برقرار است که در اسطورۀ جام
جهاننما به نور دگرگون مُيشود. در رواُيت عجاُيب المخلوقات،
جانورُي جام را با خود از درُيا بُيرون مُيآورد که دلُيل
بر افتادن جام به درُيا در روزگار پُيش از کُيخسرو ست. اُين
گزارشها، همگُي بر موروثُيبودن جام جهاننما تأکُيد دارند.
در زرُينقبانامه (ه م) ــ از
منظومههاُي پهلوانُي پس از دورۀ صفوُي ــ نُيز رواُيتُي
از جام گُيتُينما ُيا جام جم وجود دارد که جاُي آن در خزانۀ کُيخسرو
بوده است. براساس اُين داستان، صخرهدُيو انگشترِ حضرت سلُيمان (ه
م) را مُيدزدد و پس از برملاشدن رازش متوارُي مُيشود. آصف بن برخُيا
نامهاُي به کُيخسرو مُينوُيسد و از او مُيخواهد که در
جام گُيتُينما / جام گوهرنگار نگاه کند و جاُي مخفُي شدن
صخرهدُيو را مشخص نماُيد. اما صخرهدُيو، که از پُيش حدس مُيزده
است که آصف چنُين درخواستُي از کُيخسرو نماُيد، ُيکُي
از ُياران خود را به اصطخر مُيفرستد و جام را از خزانۀ کُيخسرو
مُيرباُيد (ص ۳۵۷-۳۶۲). در ادامۀ
داستان، رستم در نبرد با صخرهدُيو، جام گُيتُينما را از وُي
باز مُيستاند (همان، ۶۴۴-۶۸۶). در اُين
داستان از ُيکسو، بر اُين نکته تأکُيد شده است که جام گُيتُينما
ُيادگارُي از جمشُيد است، به همُين سبب در مواضعُي از آن
به عنوان جام جم ُياد شده است، و از سوُي دُيگر بر اُين موضوع
تصرُيح دارد که نگاه کردن در جام، مقارن با «تحوُيل برج حمل» ُيا
همان نوروز باشد (همان، ۳۶۰).
مهمترُين رواُيت دربارۀ پُيوند
جام جهاننما با کُيخسرو، داستان بُيژن و منُيژه به رواُيت
فردوسُي است. در اُين رواُيت، جام از آنِ کُيخسرو ست، بُيآنکه
اشارهاُي به پُيداُيش آن شدهباشد. بنابر رواُيت فردوسُي،
پس از آنکه تلاش سربازان براُي ُيافتن بُيژن به جاُيُي
نمُيرسد، کُيخسرو به گُيو مُيگوُيد در انتظار فرارسُيدن
فروردُين است که گل و سبزهدشت را فراگُيرد تا وُي جام جهاننما را
ــ جامُي که هفتکشور در آن نماُيان است ــ برگُيرد و در پُيش
ُيزدان بر پاُي باُيستد، بر روان نُياکان آفرُين بخواند
و بُيژن را جستوجو کند؛ زُيرا همه چُيز در جام، براُي وُي
نماُيان است. با فرارسُيدن نوروز، گُيو نزد کُيخسرو مُيآُيد
و نُياز خود را به جام فرخ بُيان مُيکند. کُيخسرو قباُي
رومُي مُيپوشد، در پُيش ُيزدان بر پاُي مُياُيستد
و خروشان، آفرُين مُيگوُيد؛ سپس، بر تخت مُينشُيند و
جامُي نبُيد به دست مُيگُيرد و همۀ دنُيا را
در آن مُيبُيند تا اُينکه بُيژن را در چاهُي در
گرگساران زندانُي مُيُيابد. پس از آن، نامهاُي به رستم مُينوُيسد
تا براُي نجات بُيژن به اُيران بُياُيد (۳ /
۳۴۴-۳۴۶).
در اُين رواُيت، جام گُيتُينما،
۳ وُيژگُي مُينوشانُي، جاُيگاهُي براُي
روان نُياکان و جهانبُينُي دارد. کُيخسرو به فرمان ُيزدان
و با ُيارُي روان نُياکان، «چگونگُي گذشت زمان بر بُيژن»
و «اسارتگاه وُي» (سرامـُي، ۸۹ ۸) را در روشنـاُيُي
ــ بازتابـُي از آُيُينهوارُي جام ــ مُيبُيند.
از داستان بُيژن و منُيژه، با تکُيه بر جام گُيتُينماُي
کُيخسرو، رواُيتهاُي تارُيخُي (حمدالله،
۹۰)، رواُيتهاُيُي به گوُيش گورانُي (گورانُي،
۲۸۹- ۳۳۸)، رواُيتهاُي نقالُي
(هفتلشکر، ۲۳۸-۲۴۰)، و رواُيتهاُي
گفتارُي (انجوُي، مردم و فردوسُي، چ سروش،
۲۴۶-۲۵۲،
۲۵۷-۲۶۰) بر جاُي ماندهاست. در ُيک
نگاه کلُي، از آنجا که داستان بُيژن و منُيژه در اصل ُيک رواُيت
پارتُي است (خالقُي، «بُيژن ... »، ۲۷۳-
۲۹۸)، مُيتوان گفت اُين داستان در مسُير تحول
خود، به دو شاخۀ غربُي و شرقُي تقسُيم شده است: در شاخۀ غربُي،
رواُيت پارتُي مستقُيماً به رواُيت گورانُي منتقل شده و
گزارش فشردۀ کردُي و رواُيتهاُي گفتارُي غرب از آن سرچشمه گرفتهاند.
در اُين رواُيتها، همانند حماسههاُي گورانُي، تأکُيد بر
نقش رستم است و از بنُيادها و آموزههاُي زردشتُي خبرُي نُيست؛
اما در شاخۀ شرقُي، در گذر از دوران ساسانُي، رواُيت به کوشش موبدان،
رنگ و بوُي زردشتُي پذُيرفته و در آن بر آموزههاُي زردشتُي
تأکُيد شدهاست.
پس از شاهنامه، با شکلگُيرُي
مکتبهاُي عرفانُي، جام جهاننما با وُيژگُيها و آموزههاُي
عرفانُي کُيخسرو تناسب بُيشترُي مُيُيابد. پُيامبرُي
کُيخسرو (حمزه، ۲۷؛ ابنبلخُي، ۵۶)، جاودانگُي
و نقش رستاخُيزُي وُي (دُينکرد، II /
817؛ رواُيت،
۴۸: ۳۹)، سبب تناسب بُيشتر وُيژگُيهاُي
جام با کُيخسرو مُيشود، اما پُيوند جام جهاننما با نوروز و مُِي،
پُيوند جام را با جمشُيد استوارتر مُيکند، اگرچه به سبب رواُيت
فردوسُي، جام جهاننماُي کُيخسرو شهرتُي جاودانه مُيُيابد.
اشاره نکردنِ فردوسُي و دُيگر
راوُيان داستان بُيژن و منُيژه به انتساب جام جهاننما به جمشُيد،
مُيتواند دلُيل شهرت و گستردگُي اُين انتساب باشد که فردوسُي
و دُيگر راوُيان را از اُين اشاره بُينُياز کرده است.
البته براساس گزارش زُينالعابدُين شُيروانُي، حکما از روُي
جام جمشُيد، براُي کُيخسرو جام جهاننماُي دُيگرُي
مُيسازند (رُياض، ۱۶۰، حدائق،
۱۴۰). در برخُي از رواُيتها، به جام وُيژۀ کُيخسرو
نُيز اشاره شدهاست (سهروردُي، ۲۹۸؛ خواندمُير،
۱ / ۱۹۵؛ شمس، ۲۵۵). روُيکرد
موروثُيبودن جام جم در تارُيخ اساطُيرُي اُيران، پس از
کُيخسرو نُيز ادامه مُيُيابد و به پادشاهان دُيگرُي
ازجمله اسکندر (محتشم، ۱ / ۵۸۶؛ بدلُيسُي،
۱۰۱) و انوشُيروان (مجُيرالدُين،
۱۲۰) مُيرسد.
از سرنوشت جام گُيتُينما
(جام جمشُيد / جام کُيخسرو) گزارشهاُي گوناگونُي در دست است:
در ُيک رواُيت نقالُي، جام جم از دست جمشُيد رها شده و در جُيحون
مُيافتد (رستمنامه، گ ۷۷ ب). در هماُيوننامۀ حکُيم
زجاجُي، پس از ناسپاسُي جمشُيد در برابر خداوند، جام جم به دست
ناکسان عرب شکسته مُيشود (۲ / ۹۷۲). بنابر رواُيتُي
که در بهمننامه آمده، جام گُيتُينماُي کُيخسرو در دخمۀ رستم
است. بهمن آن را از زُير بالُين رستم بُيرون مُيآورد و به
سفارش وُي به خزانه مُيسپارد (اُيرانشاه، ۴۳۴)؛
اما اُين جام چگونه به رستم مُيرسد؟ کُيخسرو در پاُيان دورۀ
پادشاهُياش، ابزارها و متعلقات خود را به بزرگان و پهلوانان مُيسپارد.
ُيکُي از اُين متعلقات، جامههاُي کُيخسرو ست که آنان را
به رستم مُيدهد (فردوسُي، ۴ / ۳۵۲، تحرُير
بندارُي، ۲۷۵). در نگاه نخست، «جامه» همان لباس کُيخسرو
ست، اما مُيتوان گفت در معنـاُيُي احتمالُي ــ کـه بهمننامه
آن را تأُيُيد مُيکند ــ «جامه» در معناُي «جام» به کار رفته
و مقصود همان جام کُيخسرو ست که آن را به رستم سپردهاست. رواُيت هفتلشکر
فارسُي که در آن کُيخسرو خزُينۀ خود را به
رستم مُيسپارد (ص ۴۶۹)، مُيتواند تأُيُيدُي
بر سپردن جام به رستم باشد؛ زُيرا جام نُيز مُيتواند جزئُي
از اُين خزُينه باشد. نگهدارُي جام کُيخسرو توسط بهمن در
خزانه، ُيادآور گزارش آتناُيوس دربارۀ نگهدارُي
جام کُندُي در اتاق مخصوص پادشاهان پارس است (ص
۳۲-۳۳، ۹۱).
گزارش نظامُي مبنُي بر نگهدارُي
جام و تخت کُيخسرو در «دز سرُير» نُيز همسانُي مُيان جام
کندُي و جام جهاننما را بُيشتر مُيکند. بنابر رواُيت نظامُي
(ص ۸۵۵-۸۶۳) و امُيرخسرو دهلوُي (ص
۱۵۴-۱۶۷)، اسکندر به دز سرُير مُيرود
و درمُيُيابد که تخت و جام جهاننماُي کُيخسرو در آنجا
نگهدارُي مُيشود. او با آرزوُي نوشُيدن شراب در اُين
جام فُيروزهاُي، به دز مُيرود و از جام مُينوشد. اُين
جام مُيتواند همان جام فُيروزهاُي جمشُيد باشد که تا سدۀ
۵ ق / ۱۱ م در اصطخر نگهدارُي مُيشده است (نک :
دنبالۀ مقاله). در رواُيت زُينالعابدُين شُيروانُي (رُياض،
۱۶۰-۱۶۱، حدائق، ۱۴۰) نُيز
اسکندر به قصد بُيرونآوردن جام، به غار کُيخسرو مُيرود که با
خواندن لوح کُيخسرو از اُين کار منصرف مُيشود.
در چند رواُيت گفتارُي پس از
آنکه کُيخسرو بهسوُي سرنوشت خود روان مُيشود و به پاُي کوهُي
مُيرسد، در آنجا بهقصد نوشُيدن آب، جام جهاننما را در آب فرومُيبرد
و جام در آب ناپدُيد مُيشود (انجوُي، مردم و شاهنامه،
۲۷۲، ۲۷۶، ۲۷۹،
۲۸۱، ۲۸۳، مردم و قهرمانان ...
،۱۷۴). در ُيکُي از اُين رواُيتها، مَلَکُي
جام را از شاه مُيگُيرد (همو، مردم و شاهنامه، ۲۸۳).
اُين اشاره، اصل آسمانُي جام و بازگشت دوبارۀ آن به آسمان
را نشان مُيدهد. همچنُين تعلق آن به پرُيان ُيا فرشتگان را ُيادآور
مُيشود که همسو با رواُيتُي است که در آن جمشُيد پُيمانه
را از پرُيان مُيستاند («جاماسپنامه»، 100-101).
بنابر گزارشُي در عجاُيب
المخلوقات (طوسُي، ۹۷)، جام و تخت کُيخسرو در شهر شُيز
نگهدارُي مُيشدهاست، اما با هجوم دشمن، گبران ُيا اهالُي شُيز
جام و تخت را به درُيا مُياندازند تا از غارت دشمن در امان بمانند. اُين
گزارش دربارۀ هجوم اعراب بـه شهر شُيـز و تصرف آن در سدۀ ۱ ق /
۷ م است (نک : بلاذرُي، ۳۲۱؛ قدامه،
۳۷۸؛ ُياقوت، ۱ / ۱۲۹). در گزارش
ابناثُير (۱۰ / ۵۴) از روُيدادهاُي سال
۴۵۹ ق، آمدهاست: هنگامُي که البارسلان به فارس و اصطخر
رسُيد، والُي آنجا با هداُياُيُي، ازجمله جام فُيروزهاُي
حاوُي دو مَن مُشک اذفر، که روُي آن نام جمشُيد نوشته شده بود، به
پُيشواز او رفت (نُيز نک : قزوُينُي،
۱۴۸؛ آملُي، ۳ / ۳۳۹؛ نوُيرُي،
۲۶ / ۲۱۱). اُين رواُيتها، حاکُي از
آن است که در تارُيخ رسمُي اُيران نُيز وجود جام جم را پذُيرفته
بودهاند.
پس از اسلام، جام جم و اصطلاحات و
عبارات همپوشان آن، نقش بسُيار گستردهاُي در ادبُيات فارسُي
(نک : معُين، ۳۰۰-۳۰۷؛ ُياحقُي،
۴۷۲-۴۷۴؛ دبا، ۱۷ /
۳۳۱-۳۳۳)، به وُيژه در غزلُيات
حافظ (نک : برومند، سراسر اثر؛ مرتضوُي، ۱۷۹-
۲۰۸) داشته است. برخُي از مفسران قرآن در تفسُير «صاع»
(= جام) (ُيوسف / ۱۲ / ۷۲)، آن را به «جام گُيتُينما»
تعبُير کردهاند (ابوالفتوح، ۱۱ / ۱۲۳؛
ابوالمحاسن، ۵ / ۲۵؛ کاشانُي، منهج ... ، ۵ /
۶۷- ۶۸، خلاصة ... ، ۳ / ۶). جام جم به پُيامبرانُي
چون سلُيمان (حافظ، ۱۵۶)، خضر (عطار، دُيوان،
۳۴۸؛ مجُيرالدُين، ۱۹۳) و عُيسى
مسُيح (عطار، همان، ۴۵۴؛ نظُيرُي،
۲۲۹) نُيز نسبت داده شدهاست.
در داستان ُيونانُي «سلامان و
ابسال» به رواُيت حنُين بن اسحاق (د ۲۶۰ ق /
۸۷۴ م)، از «نُي زرُين جادوُيُي» پادشاه
سخن گفته شده، که از ۷ سوراخ آن ۷ اقلُيم دُيده مُيشدهاست
(نک : سلامان ... ، ۱۵۸). شاعران فارسُي زبان آن را به «آُيُينۀ گُيتُينماُي»
(جامُي، ۱ / ۳۴۳) و «جام جم» (سلامان،
۱۸۶) تعبُير کردهاند. اُين نُي در نوع خود، ُيادآور
«نُي زرُين جادوُيُي» ضحاک است که با آن خواستههاُي خود
را از ۷ اقلُيم برآورده مُيکردهاست (طبرُي، ۱ /
۱۶۸-۱۷۱؛ مقدسُي، ۳ /
۱۴۱).
گذشته از آثار جاودانُي که در زبان
فارسُي با محورُيت واژۀ جام به وجود آمده است (نک : آقابزرگ، ۵ / ۲۳ بب ؛
فهرستواره ... ، ۳ / ۵۲۲ بب ؛ فهرستگان ... ، ۹ /
۷۶۱ بب )، در فرهنگ اقلُيتهاُي مذهبُي نُيز،
آثارُي با عنوان جام جم (نک : نوروز، ۱-۴) و جام کُيخسرو
(نک : مآخذ، خداجوُي) دُيده مُيشود. گذشته از آن، به اثر
ناشناختهاُي به نام «جام گُيتُينماُي فرُيدون» نُيز
اشاره شدهاست (زُينالعابدُين، رُياض، ۱۶۰،
حدائق، ۱۴۰).
جام جم و آموزههاُي آن، در افسانههاُي
مردم اُيران، بازتابهاُي شگفتُي بر جاُي نهادهاست: وامبرُي
در سفرنامۀ خود، افسانهاُي ــ احتمالاً از شنُيدههاُي خـود در سفر
بـه فارس ــ نقل مُيکند که بنابر آن، جمشُيد جامُي داشته که فقط
از راه لمس آن با لبان خود، مُيتوانسته است تمامُي آرزوهاُي قلبُي
خوُيش را تحقق ببخشد. تنها لمس کردن اُين جام کافُي بوده است تا
سنگها از خاور و هنرمندان از باختر پروازکنان برسند (ص ۱۱۵). در
افسانۀ «ملک جمشُيد»، دُيو جام جهاننماُيُي دارد که بهدرخواست
ملک جمشُيد، در آن نگاه مُيکند و ملک را به سوُي شهرش راهنماُيُي
مُيکنـد (انجوُي، گـل ... ، ۱(۱) / ۱۷۲
بب ). در اُين افسانه جام جهاننما بازتابُي از رازابزار وُيژۀ دُيوان
است که جمشُيد آن را از دُيوان مُيستاند (دُينکرد، I / 295؛
نک : آغاز مقاله).
در افسانهاُي دُيگر، شُيرزاد
براُي به دست آوردن «آُيُينۀ جهاننما» که نزد دُيو سپُيد
است، به سرزمُينُي کوهستانُي و سختگذر مُيرود و وارد قلعهاُي
در ُيک کوه بلند شده، به اتاق دُيو سپُيد مُيرود؛ شُيشۀ عمر دُيو
را از درون ران آهوُيُي بستهشده در آنجا، بُيرون مُيآورد.
سپس دُيو را از خواب بُيدار مُيکند. دُيو که شُيشۀ عمر
خود را در دست شُيرزاد مُيبُيند، سوگند ُيادمُيکند که
خواستۀ او را برآورده کند. شُيرزاد آُيُينۀ جهاننما را از
دُيو مُيخواهد. دُيو سپُيد شُيرزاد را با خود به سرزمُين
پرُيان مُيبرد و او آُيُينۀ جهاننما را
از پرُيان ستانده، با خود به سرزمُين آدمُيان مُيآورد (انجوُي،
همان، ۱(۲) / ۱۸۱- ۱۸۹). اُين
افسانه، روُيکردُي تمثُيلُي از سفر جمشُيد به دوزخ ُيا
سفر رستم به مازندران و بازآوردن جام جهاننما ُيا ترنج زرُين است.
در افسانۀ «قالُيچۀ سلُيمان
و آُينه و جام»، آُينه وُيژگُي جهاننماُيُي، و جام
وُيژگُي زندگُيبخشُي دارد. در اُين افسانه، فروشنده جام
را براُي دخترک اُينگونه توصُيف مُيکند: «اگر اُين جام
را آب کنُي و سرت را بشوُيُي، موهات مُيشود عُين ابرُيشم
و صورتت به خوشگلُي عروسک در مُيآُيد و هُيچ کسُي به
خوشگلُي تو پُيدا نمُيشود و همُيشه جوان مُيمانُي.
اگر آب اُين جام را رو مرده برُيزُي، به قدرتُي خدا زنده مُيشود».
در دنبالۀ افسانه دخترک مرگ عموُيش را در آُينه دُيده، سوار بر قالُيچۀ سلُيمان
به شهر عموُيش مُيرود؛ جام پر از آب را روُي جنازۀ عموُيش
مُيرُيزد و او را زنده مُيکند (رضوُي، ۳۹-
۴۹). در اُين رواُيت، وُيژگُي ناب جام جمشُيدُي،
ُيعنُي اَنوشگُي (= جاودانگُي) بخشُيدن را که در سرود
موبدانموبد به آن اشاره شده است، مُيتوان دُيد. اُين بازتاب در
نوشداروُي کُيکاووس که درصورت همراهُي با جام مُي، زندگُي
دوباره مُيبخشد، نُيز دُيده مُيشود (فردوسُي، ۲
/ ۱۹۱).
بازتاب باور به جام جم و وُيژگُيهاُي
آن در برخُي از مناطق اُيران، در آُيُين «تاسنهادن» دُيده
مُيشود. در اُين آُيُين، دخترُي نابالغ را در اتاقُي
مُينشانند، پُيش روُي او جامُي از آب قرار مُيدهند و
در کنار جام، قرآن، شمع ُيا چراغ و نمک مُيگذارند. سپس، چادرُي سفُيد
بر سر دختر مُياندازند تا او در مُيان جام آب، از ما بهتران (= جنُيان)
را ببُيند و از روُيدادها آگاه شود. اُينگونه، دختر مُيان جنُيان
و آدمُيان واسطه مُيشود، به امُيد آنکه مُيان اُين دو
گروه آشتُي برقرار شود. در اُين آُيُين، ۳ وُيژگُي
جام جم ُيعنُي جام مُي بودن، حضور روان نُياکان و آگاهُي
از روُيدادها، دُيده مُيشود، اما بهجاُي مُي، آب؛ بهجاُي
روان نُياکان، از ما بهتران؛ و به جاُي آُيُينهوارُي
ذاتُي جام، آُيُينۀ کنار جام به کار رفته است. کاملاً روشن است که آُيُينُي اُيرانُي
به آُيُينُي اسلامُي دگرگون شده و درکل، بازتابُي امروزُيـن
از جام جم و جـام جهـاننما و کـردار دارنـدگان آن ــ جمشُيـد، کُيکاووس
و کُيخسرو ــ در آن دُيده مُيشود.
مآخذ
آتناُيوس، اُيرانُيات در
کتاب بزم فرزانگان، ترجمۀ جلال خالقُيمطلق، تهران، ۱۳۸۶ ش؛ آقابزرگ،
الذرُيعة؛ آملُي، محمد، نفائس الفنون، بهکوشش ابوالحسن شعرانُي،
تهران، ۱۳۷۹ ش؛ آُيدنلو، سجاد، از اسطوره تا حماسه،
تهران، ۱۳۸۸ ش؛ همو، «جام فرُيدون»، پاژ، مشهد،
۱۳۸۷ ش، س ۱، شم ۴؛ ابناثُير، الکامل؛
ابنبلخُي، فارسنامه، بهکوشش علُينقُي بهروزُي، شُيراز،
۱۳۴۳ ش؛ ابوالفتوح رازُي، روض الجنان، بهکوشش
محمدجعفر ُياحقُي و محمدمهدُي ناصح، مشهد،
۱۳۷۸ ش؛ ابوالمحاسن جرجانُي، حسُين، جلاء
الاذهان (تفسُير گازر)، به کوشش جلالالدُين محدث ارموُي، تهران،
۱۳۴۱ ش؛ انجوُي شُيرازُي، ابوالقاسم، گل
به صنوبر چه کرد، تهران، ۱۳۵۷ ش؛ همو، مردم و شاهنامه،
تهران، ۱۳۵۴ ش؛ همو، مردم و فردوسُي، تهران، سروش،
۱۳۵۵ ش؛ همو، همان، تهران، علمُي،
۱۳۶۳ ش؛ همو، مردم و قهرمانان شاهنامه، تهران،
۱۳۵۷ ش؛ ايرانشاه بن ابُي الخير، بهمننامه، به کوشش
رحيم عفيفُي، تهران، ۱۳۷۰ ش؛ بدلُيسُي،
ادرُيس، قانون شاهنشاهُي، به کوشش عبدالله مسعودُي آرانُي،
تهران، ۱۳۸۷ ش؛ برومند سعُيد، جواد، حافظ و جام جم،
تهران، ۱۳۶۷ ش؛ بلاذرُي، احمد، فتوح البلدان، بُيروت،
۱۴۱۲ ق / ۱۹۹۱ م؛ بلعمُي،
محمد، تارُيخ، به کوشش محمدتقُي بهار، تهران،
۱۳۵۳ ش؛ همو، تاريخنامۀ طبرُي،
به کوشش محمد روشن، تهران، ۱۳۷۸ ش؛ بندهش، ترجمۀ
مهرداد بهار، تهران، ۱۳۸۵ ش؛ بهار، مهرداد، پژوهشُي
در اساطُير اُيران، تهران، ۱۳۶۲ ش؛ بُيرونُي،
ابورُيحان، الآثار الباقُية، به کوشش پروُيز اذکاُيُي،
تهران، ۱۳۸۰ ش؛ همو، القانون المسعودُي، بهکوشش سامُي
جندُي، بُيروت، ۲۰۰۲ م؛ بُيژن و منُيژه،
رونوشت اسدالله صفرُي، کتابخانۀ دانشگاه رازُي کرمانشاه؛ تارُيخ سُيستان، به کوشش محمدتقُي
بهار، تهران، زوار؛ ترجمۀ تفسُير طبرُي، به کوشش حبُيب ُيغماُيُي،
تهران، ۱۳۴۲ ش؛ تفضلُي، احمد، تارُيخ ادبُيات
اُيران پُيش از اسلام، به کوشش ژاله آموزگار، تهران،
۱۳۷۶ ش؛ همو، تعلُيقات بر مُينوُي خرد،
تهران، ۱۳۸۰ ش؛ جامُي، عبدالرحمان، مثنوُي هفت
اورنگ، به کوشش اعلاخان افصحزاد و دُيگران، تهران،
۱۳۷۸ ش؛ جنابدُي، مُيرزابُيگ، روضة الصفوُيه،
به کوشش غلامرضا طباطباُيُي مجد، تهران، ۱۳۷۸
ش؛ حافظ، دُيوان، به کوشش محمد قزوُينُي و قاسم غنُي، تهران،
۱۳۶۷ ش؛ حسُينُي منشُي، محمد مُيرک،
رُياض الفردوس خانُي، به کوشش اُيرج افشار و فرشته صرافان، تهران،
۱۳۸۵ ش؛ حکُيم زجاجُي، هماُيوننامه (تارُيخ
منظوم)، به کوشش علُي پُيرنُيا، تهران،
۱۳۸۳ ش؛ حمدالله مستوفُي، نزهة القلوب، به کوشش
لسترنج، تهران، ۱۳۶۲ ش؛ حمزۀ اصفهانُي،
تارُيخ سنُي ملوک الارض و الانبُياء، بُيروت، مکتبة الحُياة؛
خالقُيمطلق، جلال، «ببر بُيان»، اُيراننامه،
۱۳۶۶ ش، شم ۲؛ همو، «بُيژن و منُيژه و وُيس
و رامُين»، اُيرانشناسُي، ۱۳۶۹ ش، شم ۲؛
همو، «حافظ و حماسۀ ملُي اُيران»، حافظشناسُي، به کوشش سعُيد نُياز
کرمانُي، تهران، ۱۳۶۹ ش؛ همو، «درفش کاوُيان
(کاوُيانُي)»، فردوسُي و شاهنامهسراُيُي، به کوشش اسماعُيل
سعادت، تهران، ۱۳۹۰ ش؛ همو، ُيادداشتها بر اُيرانُيات
(نک : هم ، آتناُيوس)؛ خداجوُي بن نامدار، جام کُيخسرو، دستنوُيس
موجود در کتابخانۀ ملُي، شم ۳ / ۵۳۱‘۲؛ خواجوُي
کرمانُي، سامنامه، به کوشش وحُيد روُيانُي، تهران،
۱۳۹۲ ش؛ خواندمُير، غُياثالدُين، حبُيب
السُير، به کوشش جلالالدُين هماُيُي، تهران،
۱۳۳۳ ش؛ داستان گرشاسب، تهمورس و جمشُيد، گلشاه و
متنهاُي دُيگر، آوانوُيسُي و ترجمۀ کتاُيون
مزداپور، تهران، ۱۳۷۸ ش؛ داعُيشُيرازُي،
محمود، کلُيات (ستۀ داعُي)، به کوشش محمد دبُيرسُياقُي، تهران،
۱۳۳۹ ش؛ دبا؛ دستورهاُي دُينُي آُيُين
باج (چُيم درون)، باج سُيروزه و دعاهاُي دُيگر، دستنوُيس
ج ۴، به کوشش ماهيار نوابُي و دُيگران، شيراز،
۱۳۵۵ ش؛ دفتر رموز ُيارستان (گنجُينۀ سلطان
صحاک)، به کوشش قاسم افضلُي شاهابراهُيمُي، تهران، راستُي؛
دهلوُي، امُيرخسرو، آُيُينۀ اسکندرُي،
به کوشش جمال مُير سُيدُف، مسکو، ۱۹۷۷ م؛ دُيوان
گُورَه، به کوشش محمد حسُينُي، کرمانشاه، ۱۳۸۲
ش؛ رستمنامه، دستنوُيس موجود در کتابخانۀ مجلس، شم
۰۳۶‘۴؛ رضوُي نعمتاللٰهُي، شمسالسادات،
قصههاُي زُير کرسُي مردم کرمان و اطراف آن، تهران،
۱۳۸۷ ش؛ روايات داراب هرمزديار، به کوشش رستم اونوالا،
بمبئُي، ۱۹۲۲ م؛ روايت پهلوُي، ترجمۀ مهشيد
ميرفخرايُي، تهران، ۱۳۹۰ ش؛ روز هرمزد ماه فروردُين،
ماه فروردُين روز خرداد، ترجمۀ ابراهُيم مُيرزاُي ناظر، تهران،
۱۳۷۳ ش؛ رُيتر، هلموت، درُياُي جان، ترجمۀ عباس
زرُياب و مهرآفاق باُيبوردُي، تهران، ۱۳۷۴
ش؛ زرُينقبانامه، به کوشش سجاد آُيدنلو، تهران،
۱۳۹۳ ش؛ زُينالعابدُين شُيروانُي،
حدائق السُياحة، تهران، ۱۳۴۸ ش؛ همو، رُياض السُياحة،
به کوشش اصغر حامد ربانُي، ]۱۴۰۳ ق[؛ سام نريمان،
رونوشت اسدالله صفرُي، كتابخانۀ دانشگاه رازُي كرمانشاه؛ سرامُي، قدمعلُي، از رنگ گل تا
رنج خار، تهران، ۱۳۶۸ ش؛ سلامان و ابسال (در چهارده رواُيت)،
به کوشش حسن امُين، تهران، ۱۳۸۳ ش؛ سهروردُي، ُيحُيى،
لغت موران، به کوشش حسين مفُيد، تهران، ۱۳۷۴ ش؛ شمس
سراج، عفُيفالدُين، تارُيخ فُيروزشاهُي، به کوشش ولاُيت
حسُين، تهران، ۱۳۸۵ ش؛ طبرُي، تارُيخ؛ طوسُي،
محمد، عجاُيب المخلوقات، به کوشش منوچهر ستوده، تهران،
۱۳۴۵ ش؛ طومار شاهنامۀ فردوسُي،
به کوشش مصطفى سعُيدُي و احمد هاشمُي، تهران،
۱۳۸۱ ش؛ طومار نقالُي شاهنامه، به کوشش سجاد آُيدنلو،
تهران، ۱۳۹۱ ش؛ عبادُيان، محمود، «فروردُين،
جام گُيتُينما و فروهرها در شاهنامۀ فردوسُي»،
در پُيرامون شاهنامه، به کوشش مسعود رضوُي، تهران،
۱۳۶۹ ش؛ عطار نُيشابورُي، فرُيدالدُين،
الٰهُينامه، به کوشش محمدرضا شفُيعُي کدکنُي، تهران،
۱۳۸۷ ش؛ همو، دُيوان، به کوشش سعُيد نفُيسُي،
تهران، ]۱۳۳۹ ش[؛ عهد عتُيق؛ فردوسُي، شاهنامه،
به کوشش جلال خالقُيمطلق، تهران، ۱۳۸۶ ش؛ همو،
همان، تحرُير عربُي فتح بن علُي بندارُي، ترجمۀ
عبدالمحمد آُيتُي، تهران، ۱۳۸۰ ش؛ فساُيُي،
حسن، فارسنامۀ ناصرُي، به کوشش منصور رستگار فساُيُي، تهران،
۱۳۸۸ ش؛ فهرستگان نسخههاُي خطُي اُيران،
به کوشش مصطفى دراُيتُي، تهران، ۱۳۹۱ ش؛
فهرستوارۀ دستنوشتههاُي اُيران، به کوشش مصطفى دراُيتُي،
تهران، ۱۳۸۹ ش؛ قائمُي، فرزاد، شاهنامهسراُيُي
و سنتهاُي فرهنگُي و ادبُي در اُيران باستان، مشهد،
۱۳۸۹ ش؛ قدامة بن جعفر، الخراج، به کوشش محمدحسُين
زبُيدُي، بغداد، ۱۹۸۱ م؛ قرآن کرُيم؛ قزوُينُي،
زکرُيا، آثار البلاد، بُيروت، ۱۴۰۴ ق /
۱۹۸۴ م؛ کاشانُي، فتحالله، خلاصة المنهج، به کوشش
ابوالحسن شعرانُي، تهران، ۱۳۷۴ ق؛ همو، منهج الصادقُين،
تهران، ۱۳۳۶ ش؛ کخ، ه . م.، از زبان دارُيوش، ترجمۀ پروُيز
رجبُي، تهران، ۱۳۷۹ ش؛ کريستنسن، آرتور، کاوۀ آهنگر
و درفش کاوُيان، ترجمۀ منُيژه احدزادگان آهنُي، تهران، ۱۳۸۴
ش؛ همو، نمونههاُي نخستُين انسان و نخستُين شهرُيار، ترجمۀ ژاله
آموزگار و احمد تفضلُي، تهران، ۱۳۶۸ ش؛ کوُياجُي،
جهانگُير کُورِجُي، پژوهشهاُيُي در شاهنامه، به کوشش جلُيل
دوستخواه، اصفهان، ۱۳۷۱ ش؛ گاتها، ترجمۀ ابراهُيم
پورداود، بمبئُي، ۱۹۵۲ م؛ گورانُي، مصطفى،
شاهنامۀ کردُي، به کوشش اُيرج بهرامُي، تهران،
۱۳۸۳ ش؛ مجمل التواريخ و القصص، به کوشش محمدتقُي
بهـار، تهـران، ۱۳۱۸ ش؛ مجُيـرالدُين بُيلقانُي،
دُيـوان، بـه کـوشش محمد آبادُي، تبرُيز،
۱۳۵۸ ش؛ محتشم کاشانُي، هفت دُيوان، به کوشش
عبدالحسُين نواُيُي و مهدُي صدرُي، تهران،
۱۳۸۰ ش؛ محجوب، محمدجعفر، ادبُيات عامُيانۀ اُيران،
به کوشش حسن ذوالفقارُي، تهران، ۱۳۸۲ ش؛ مختارُي
غزنوُي، عثمان، شهرُيارنامه، به کوشش غلامحسُين بُيگدلُي،
تهران، ۱۳۵۸ ش؛ مرتضوُي، منوچهر، جام جم ُيا
تحقُيق در دُيوان حافظ، تهران، ۱۳۳۴ ش؛
مزداپور، كتايون، «افسانۀ پرُي در هزار و يك شب»، شناخت هويت زن ايرانُي، به کوشش شهلا
لاهيجُي و مهرانگيز كار، تهران، ۱۳۷۱ ش؛ مشكور،
محمدجواد، فرهنگ هزوارشهاُي پهلوُي، تهران،
۱۳۴۶ ش؛ معُين، محمد، «جام جهاننما»، دانش، تهران،
۱۳۲۸ ش، س ۱، شم۶؛ مقدسُي، مطهر، البدء
و التارُيخ، پارُيس، ۱۹۰۳ م؛ مينوُي خرد،
ترجمۀ احمد تفضلُي، به کوشش ژاله آموزگار، تهران،
۱۳۶۴ ش؛ نسُيمُي، عمادالدُين، زندگُي
و اشعار، به کوشش ُيدالله جلالُي پندرُي، تهران،
۱۳۷۲ ش؛ نظامُي گنجوُي، خمسه، به کوشش سامُيه
بصُير مژدهُي، تهران، ۱۳۸۳ ش؛ نظُيرُي
نُيشابورُي، محمدحسُين، دُيوان، به کوشش مظاهر مصفا، تهران،
۱۳۴۰ ش؛ نوروز سورانُي، دفتر اشعار، نسخۀ خطُي
كتابخانۀ مجلس شوراُي اسلامُي، شم ۱۴۰‘
۱۷؛ نوروزنامه، منسوب به خُيام، به کوشش مجتبى مُينوُي،
تهران، ۱۳۸۳ ش؛ نوُيرُي، احمد، نهاُية
الارب، به کوشش محمد فوزُي، قاهره، ۱۴۰۵ ق؛ هفتلشکر،
به کوشش مهران افشارُي و مهدُي مداُينُي، تهران،
۱۳۷۷ ش؛ وامبرُي، آ.، زندگُي و سفرها، ترجمۀ
محمدحسُين آرُيا، تهران، ۱۳۸۱ ش؛ وزيدگُيهاُي
زادسپرم، ترجمۀ محمدتقُي راشد محصل، تهران، ۱۳۸۵ ش؛
ونديداد، ترجمۀ محمدعلُي داعُي الاسلام، حُيدرآباد دکن،
۱۹۴۸ م؛ ُياحقُي، محمدجعفر، «جام جهاننما»،
دانشنامۀ زبان و ادب فارسُي، تهران، ۱۳۶۸ ش، ج
۱؛ ُياقوت، معجم البلدان، بُيروت، ۱۳۹۹ ق
/ ۱۹۷۹ م؛ ُيشتها، ترجمۀ ابراهُيم
پورداود، تهران، ۱۳۴۷ ش؛ نُيز:
Bailey, H. W., Zoroastrian Problems in
the Ninth-Century Books, Oxford, 1971; Bartholomae, Ch., Zum Altiranischen
Wörterbuch, Berlin, 1961; Boyce, M., A Word-List of Manichaean Middle Persian
and Parthian, Acta Iranica, Tehran / Liège, 1977; MacKenzie, D. N., A Concise
Pahlavi Dictionary, London, 1971; id, Kurdish Dialect Studies, London, 1962;
Nyberg, H. S., A Manual of Pahlavi, Wiesbaden, 1974; The Pahlavi Dinkard, ed.
D. M. Madan, Bombay, 1911; «The Pahlavi Jāmāsp-Nāmak»,
tr. P. B. Sanjana, Avesta, Pahlavi, and Ancient Persian Studies in Honour of
the Late Peshotanji Sanjana, Strassburg / Leipzig, 1904, vol. I; Le Troisième
livre du Dēnkart, tr. J. de Menasce, Paris, 1973.