جارو، یا جاروب، وسیلهای
دستساز، ساختهشده از برگ، ساقه و شاخۀ گیاهان جهت رُفتوروب، با
کاربردهای متنوع در فرهنگ مردم.
دهخدا جاروب را مرکب از جای
(مکان) و روب (مخفف روبنده) دانسته، و به معنای وسیلهای آورده
است که از گیاه میسازند و با آن خانه را روبند ( لغتنامه ... ).
همچنین، در فرهنگهای فارسی، واژۀ روفتن به معنای
جاروزدن و پاککردن آمده است (برای مثال، نک : نفیسی) و در بسیاری
از نقاط ایران نیز عمل جاروزدن را روفتن میگویند. ازجمله
ترکیبات لغوی جارو، عبارتاند از: جاروبساز (= سازندۀ
جارو)، جاروپارو (مجازاً تمیزکردن و نظافت) و جاروبزن (= کسی که کارش
جاروزدن است) ( لغتنامه؛ انوری).
جارو با اسامی متفاوتی در
نقاط مختلف ایران شناخته میشود، ازجمله: در افتر و فیروزکوه:
سِزه (کیا، ۲۴۵)؛ در سقز: گِسِّگ (همانجا)؛ در تالش: گِزه
و بِرگِز (همانجا؛ آذرلی، ۴۷)؛ در ابیانه: حَساجِن؛ در
لارستان: جارِه؛ در بهبهان: جوروف؛ در خوانسار: جورو؛ در ساری: سازه (کیا،
همانجا)؛ در بلوچستان: جَرهاد و جَرهاز (آذرلی، ۱۲۸)؛ در
بشاگرد: روک (همو، ۲۰۱)؛ در لنگرود: زومارو (همو،
۲۱۱)؛ در اورازان: سَرارون (همو، ۲۲۰)؛ در ایلام:
گِزِگ (همو، ۳۱۶)؛ در فین، از توابع بندرعباس: جامُش (سایبانی،
۱۵۱) و ... .
در متون و اسناد تاریخی نیز
مطالبی جستهوگریخته، در باب جارو نوشته شده است. در منظومۀ پهلوی
درخت آسوریگ (ص ۴۵) و نیز در رستم التواریخ ــ اثری
از سدۀ ۱۳ ق ــ (رستمالحکما، ۳۱۶)، مطالبی
دربارۀ جاروی ساختهشده از برگ نخل آمده است. در حدود العالم
(۳۷۲ ق) نیز جارو یکی از محصولات گیلان
معرفی شده است (ص ۱۵۰). همچنین ابناخوه (سدۀ
۷ ق / ۱۳ م) به ساخت جارو از لیفِ (پوستِ) درخت خرما
اشاره نموده، و تأکید کرده است که نباید خاکۀ لیف را
لابهلای جارو کنند و بدوزند، زیرا به هنگام جاروکردن از هم میپاشد
و به مشتری ضرر میرسد (ص
۲۶۵-۲۶۶). در برخی از این متون نیز
به جاروهایی با ویژگیهای خاص اشاره شده است؛ برای
نمونه، بیهقی (سدۀ ۵ ق) به جارویی زرین با ریشههای
مروارید بسته، در جهیزیهای که همسر امیر مردانشاه
با خود آورده بوده، اشاره کرده است (۱ /
۵۲۵-۵۲۶). ناصرالدین شاه نیز در سفرنامهاش،
جارویی کوچک با دستۀ طلایی را که متولی مکانی زیارتی برای
خود ساخته بوده، و با آن جارو میکرده، توصیف کرده است (ص
۱۵۶-۱۵۷). همچنین به نظر میرسد
جاروبندی از مشاغل ری قدیم محسوب میشده، چون در گذشته،
دروازهای به نام «جاروبندان» در این منطقه وجود داشته است (کریمان،
۲ / ۸۸، ۳۱۷).
شغل جاروکشی که در کتاب تذکرة
الملوک از وظایف سرایداران معرفی شده (میرزا سمیعا،
۳۲)، درگذشته ازجمله مشاغل بسیار رایج به شمار میآمده
است؛ چنانکه در تهران قدیم، وظیفۀ جاروکش یا
فراش جاروکش، جاروکردن مسجد، حسینیه، تکیه، کاخ، عمارتهای
بزرگ و جز اینها نیز بوده است. اهمیت و رونق شغل جاروکشی،
تا بدان اندازه بوده است که گاهی، تعداد جاروکشان در خانه به ۱۵
تا ۲۰ نفر میرسیده است (شهری، تاریخ ... ،
۶ / ۶۳، ۶۸- ۶۹).
در گذشته، گاهی جاروکردن و آبپاشی
بیانکنندۀ معنا و مفهومی خاص نیز بوده است؛ بهطور مثال، اگر فردی
به شغل یا منصبی خاص دست مییافت، فراشهایش کوچه و
سرتاسر گذر، بازارچه و جلوخان خانۀ او را جارو و آبپاشی میکردند و ازاینطریق،
اهالی متوجه تغییر منصب او میشدند و پیشکشهای
خود را به خانۀ او میفرستادند (همان، ۶ / ۶۹). همچنین،
هرگاه صدراعظم یا وزیری مغضوب شاه واقع میشد و قرار بود
که عزل شود، پس از بیرون رفتن او از پیش شاه، فراشان جاروکش با اشارۀ شاه
پشت سر فرد را جارو میکردند؛ همین بیاحترامی خفتبار
سبب میشد تا فرد متوجه عاقبتی که در انتظارش بود، بشود (همان،
۶ / ۷۰). اصطلاح «جاروت میکنم» که در میان جاهلان
رواج دارد، نیز مؤید همین امر است (جعفری، محمد).
جارویی که فراشان از آن
استفاده میکنند، نوعی جاروی دستهبلند چوبی است (معین،
ذیل جاروفراشی) که از ترکههای بسیار نازک و مقاوم بهطول
یک متر ساخته میشود (روغنی، ۱۶۲)؛ به این
نوع جارو، خلال فراشان نیز میگویند (بیغمی،
۱ / ۶۲۱؛ صفا، ۲ / ۸۱۶؛ نیز
نک : خاقانی، ۲۱۸؛ مولوی، ۳ /
۹۵). جاروکردن مساجد، مکانهای متبرک و جز اینها، نزد
فراشان و خادمان عملی ثواب شمرده میشود و این کار را با آداب
خاصی انجام میدهند. بهطورمثال، همدانیها معتقدند که جارو و
نظافت زورخانه تبرک است (جهانپور، ۲۳۶).
در فتوتنامۀ سلطانی
آداب جاروزدن خادمان ۲۰ مورد در ۵ گروه به این شرح آمده
است: ۱. قاعدهها: با طهارت باشد؛ بسمالله بگوید؛ جاروب در بغل بگیرد؛
رخ تواضع بر خاک ساید. ۲. آداب: اجازت طلبد از پیر و برادران طریق؛
آب بر زمین افشانَد؛ صبر کند تا خاک آب را فرو خورد؛ ابتدای جاروبزدن
از پیش پیر کند. ۳. ارکان: جاروب را سخت نجنباند؛ در وقت جاروبزدن
خاموش باشد؛ پای بر روی جایی که روفته باشد، ننهد؛ احتیاط
کند که خاشاک نماند. ۴. حرمتها: آب چنان ریزد که وصلۀ درویشان
تر نشود؛ جایگاه درویشان به دست پاک کند نه جاروب؛ سیم جاروب بر
طرف خود کشد؛ پشت بر درویشان نکند؛ ۵. شرطها: جاروب به دست راست گیرد؛
خاکروبه و خاشاک جایی بریزد که از نظر مردم دور باشد؛ چون کار
آخر کند، بیاید و تکبیر گدایی کند؛ چون تکبیر
گفته شود، به جای خود بنشیند (کاشفی،
۲۶۵-۲۶۶؛ نیز نک : آیین
... ، ۲۳۳-۲۳۴).
جارو افزون بر وسیلۀ کار
فراشان و خادمان، ابزار دست خانمهای خانهدار نیز به شمار میرود،
چنانکه در گذشته، یکی از ریزهکاریهای خانهداری
که مادران در کودکی به دختران خود میآموختند، طرز صحیح
جاروکردنِ خانه بود (نک : شهری، طهران ... ، ۳ / ۶۱؛
مونسالدوله، ۳۰۵). اهمیت یادگیری این
مسئله در گذشته، تا بدان اندازه بود که به طور مثال، در خراسان جاروهایی
کوچک مخصوص دختر بچهها ساخته میشد.
ساخت جارو
ساخت جارو در برخی از نقاط ایران
ازجمله گیلان، سابقهای طولانی دارد. رابینو نیز در
سالهای ۱۹۵۰-۱۹۷۷ م /
۱۳۷۰- ۱۳۹۸ ق، در شرح سفرش به گیلان،
در ذکر محصولات شهر فومن، به جارو اشاره کرده است (ص ۱۸۳).
امروزه، جارو در نقاط مختلف ایران، متناسب با تنوع پوشش گیاهی،
از ساقه، شاخه و برگ درختان، گیاهان علفی خودرو یا زراعی
و یا هرگونه گیاهی با ساقه و برگهای مقاوم در برابر سایش،
ساخته میشود. ازجمله پرکاربردترین این گیاهان، برگ درخت
نخل، گیاه جارو و شاخۀ درختانی مانند بید و شمشاد است.
بهطورعمده، ساخت جارو با برگ نخل، بیشتر
در استانهای خوزستان، بوشهر، هرمزگان و سیستان و بلوچستان، و با گیاه
جارو، در استانهای خراسان، گیلان، مازندران و گلستان رواج دارد. برای
ساخت جارو با برگ نخل از شاخههای هرسشده و یا از شاخههای
نخلهای عقیم استفاده میشود (جعفری، محمد)، چنانکه در
بوشهر از پَنگ (= خوشۀ خشکیدۀ خرما)، جاروی پنگی و از «پیش» (= شاخه و برگ سبز نخل)،
جاروی پیشی میسازند (احمدی، ۱ /
۱۷۲)؛ در منطقۀ فین، از توابع بندرعباس، از برگهای ظریف و کوچک نخل در
ساخت جارو استفاده میکنند (سایبانی،
۱۵۱-۱۵۲؛ برای آگاهی از ساخت
جارو با برگ نخل در میان بختیاریها، نک : قاضیانی،
۶۸).
برای ساخت این نوع جارو، پس
از بریدن شاخههای نخل، شاخههای نازکتر را از سرشاخه جدا میکنند
و به قطعات ۵۰ سانتیمتری میبرند. حدود ۸
عدد از این شاخهها را در کنار یکدیگر قرار میدهند و
برگهای دو طرف ساقه را به منظور نظم و استحکام بیشتر، به یک
سمت ساقه، به حالت صاف یا اریب متمایل میکنند و با رشتهای
از برگ نخل به همدیگر میبافند. گرههای این بافت با بافتی
جناغی و متصل به هم در یک ردیف قرار میگیرند. گاهی
گرهها را مستقل از یکدیگر میزنند چنانکه برگهای هر ردیف
از شاخهها با یک گره به یکدیگر دوخته میشوند.
۱۰ سانتیمتر پایانی ساقه را به عنوان دستۀ جارو،
از برگ عاری میکنند. در ساخت این نوع جارو، گاهی شاخهها
را در دو دستۀ ۴تایی میبافند و در نهایت به همدیگر
متصل میکنند. پس از پایان بافت، جارو را به مدت ۱۰ تا
۱۲ روز در آفتاب میگذارند تا خشک شود. قبل از استفاده از جارو،
دستۀ آن را بهسبب زبر بودن، با پارچهای میپیچند تا در حین
جاروکردن، به دست آسیب نرساند. نحوۀ جاروکردن با این نوع
جاروها، به صورت نشسته روی دو پا ست.
ریشریشکردن برگها و نیز
رنگ کردن کل ساقهها و برگها، ازجمله کارهایی است که امروزه جهت زیبایی،
در ساخت این نوع جاروها انجام میدهند (سعیدی،
۳۰۱؛ قس: هنری، ۲۱۸: ساخت جارو با برگ
نخل در خور). زنان کرمانی هنگام بافت این نوع جارو، گرهها را به ترتیب
با خیر و شر میشمرند؛ اگر گره پایانی به شر ختم شود، آن
را بدشگون میدانند و بافتش را ادامه نمیدهند، و از این جاروی
نیمهکاره فقط در مراسم عزاداری استفاده میکنند (سلامی،
۳۹؛ قس: همت، ۴۷۶). از معروفترین جاروهای
ساختهشده از برگ نخل، جاروهای معروف به شهدادی و بمی در استان
کرمان (همانجا) و جاروی ساخت میناب است که از سوغاتهای این
شهر نیز به شمار میآید (سعیدی،
۳۰۱-۳۰۲).
ساخت جارو با گیاه جارو، در مناطق
رویش این گیاه رواج دارد. گیاه جارو، معروف به «چائیر»
یا «جاروی رشتی»، گونهای گیاه گندمی خودرو
با ساقههای زیرزمینی است که به صورت علف هرز در اراضی
زراعی رشد میکند. گونۀ اصلاحشدۀ این گیاه که محل رویش آن استان خراسان است، با نام
«جوری ترکمنی» یا «یوور» شناخته میشود که هم در
ساخت جارو به کار میرود و هم به صورت علوفه مصرف میشود (مظفریان،
۵۱۸؛ خدابنده، ۴۸۳؛ مبین، ۱ /
۲۶۵، ۲۶۷).
همچنین از نوعی گیاه
علفی پایا با نامهای مختلف سازه، بندواش یا جاروقزوینی
ــ که در بسیاری از نقاط ایران مانند مازندران، گلستان، خوزستان
و فارس میروید ــ جارو درست میکنند (همانجا). رشد گیاه
جارو با پدیدار شدن گلآذینی به شکل خوشۀ سنبل از انتهای
ساقه، کامل میشود. گلآذین جارو بیانگر کیفیت جارو
ست (خدابنده، ۴۸۴). بهطورمثال، جاروهای شهریار به دلیل
صاف بودن ساقهها و خلالهای گلآذینش از جاروهای باکیفیت
شناخته میشود. در گیل و دیلم، پس از رسیدن گیاه
جارو، انتهای ساقه را میبرند و خوشۀ آن را، که به
«گُوْروز» معروف است، با شانۀ چوبی، شانه میکنند تا دانههایش بریزد (پاینده،
۱۱۴)؛ سبک کردن جارو، از مراحل مقدماتی ساخت آن است. سپس،
به ساقهها چند ساعت پیش از آغاز به کار، مرتب آب میپاشند تا نرم
شوند و جارو به آسانی ساخته شود.
وسایل و ابزارهای مورد نیاز
برای ساخت جارو عبارتاند از: میز، رکاب (زنجیری آهنی
یا ریسمانی که یک طرف آن از سقف آویزان است و طرف دیگرش،
۲۰ سانتیمتر از زمین فاصله دارد و رکابی آهنی
مانند رکاب زین اسب به آن وصل است)، داس، چاقوی ارهای، سیم
آلومینیمی یا آهنی، و نخ کنفی یا نایلونی
رنگی.
در ساخت جارو، جاروبند (= سازندۀ
جارو)، ابتدا یک دستۀ کوچک شامل ۴-۵ ساقۀ درشت و ضخیم به نام «سَرلا»
و چند ساقۀ ریز به نام «شِنگِل» را بدین روش تبدیل به یک
«شاخه» میکند: زنجیر را یک دور به گرد شاخه میپیچد
و همزمان، پای راست خود را در رکاب میگذارد و به آن فشار میدهد؛
درنتیجه، زنجیر، شاخه را درهم میفشرد. او سپس سیمی
به گرد ساقههای این مجموعۀ به هم فشرده، میبندد. برای
شکلگیری جارو، اغلب ۳ تا ۴ شاخه را بههم میبندند.
دستۀ جارو را که ۵۰ تا ۷۰ سانتیمتر طول دارد،
با مرتبکردن ساقهها و با بافتی ساده میسازند. ساخت دستۀ جارو
به دو روش صورت میگیرد: ۱. روش ساده: بستن سیم فلزی
یا نخ در فواصل ۵سانتیمتری در طول دسته و یا پیچیدن
سیم بهصورت مارپیچی به دور دسته؛ ۲. روش بافتدار: رد
کردن نخ نایلونی یا کنفی بهصورت یکدرمیان
از میان ساقهها که ظاهری حصیری به دستۀ جارو
میدهد؛ به این روش، در اصطلاح، «مشهدی» میگویند.
ساخت دستهای پرکار و منقوش بیانگر کیفیت بالای
جارو ست. پس از اتمام کار، انتهای ساقه و لبۀ سنبلۀ جارو
را با داس، یکدست میکنند.
ساخت جاروی دستهبلند (جاروی
مخصوص گردگیری دیوارها و سقفها) نیز مانند جاروی
دستهکوتاه است، با این تفاوت که یا ساقهها را بلندتر از حد معمول ــ
بین ۱ تا ۵ / ۱ متر ــ میگیرند و یا
در میان دستۀ جارو، نیای بلند قرار میدهند. تا این مرحله از
ساخت جارو به عهدۀ مردان است.
مرحلۀ دوم ساخت جارو
را که دوختن و مرتب کردن سنبلهها در کنار یکدیگر است، اغلب زنان
انجام میدهند. برای این کار از وسیلهای به نام
تختۀ جارو استفاده میکنند. این وسیله از دو قطعۀ چوبی
به طول تقریبی ۴۰ تا ۵۰ سانتیمتر و
عرض ۱۵ سانتیمتر و ضخامت حدود یک سانتیمتر، تشکیل
شده است که از یک طرف به هم متصل شدهاند و یک طرف آنها مانند انبر
باز میشود. روش کار به این صورت است که بافنده روی زمین
مینشیند و جارو را به صورت عمودی در میان پاهایش
قرار میدهد تا ثابت بماند؛ سپس تختۀ جارورا باز میکند و جارو
را از قسمت میانی با فاصلۀ ۱۰-۱۵
سانتیمتری از دسته، در میان دو شاخۀ آن قرار میدهد.
پس از مرتب کردن سنبلهها، سر دیگر تختۀ جارو را با
حلقهای فلزی میبندد تا در جایش ثابت بماند؛ سپس با نخ
کنفی یا نایلونی رنگی و سوزن جوالدوز از بالاترین
قسمت نزدیک به دسته، شاخهها را بهیکدیگر میدوزد. برای
دوختن ردیف بعدی، اندکی تختۀ جارو را پایین
میکشد و ردیف بعدی را میدوزد. معمولاً دوخت جارو در
۳ ردیف انجام میگیرد. گاه بافنده قسمت دوختهشده را با
نقشهای هندسی رنگارنگ تزیین میکند.
اگر هنگام بافت، سوزن به دست بافنده فرو
رود، آن را نشانۀ چشمزخم میدانند؛ همچنین بر این باورند اگر غریبهای
در حین بافت جارو، بافنده را ببیند، در کار آن روزشان خللی ایجاد
خواهد شد.
شهر امیرکلا از توابع شهرستان
بابل در استان مازندران، یکی از مراکز عمدۀ تجارت این
نوع جارو به شمار میرود (ملکشاهی، ۱۰۱). گیاه
جارو را از سایر مناطق این استان و استانهای دیگر خریداری
میکنند و در امیرکلا میسازند و به دیگر نقاط کشور میفرستند
(کاردگر، ۴۱۷). جاروی ساختهشده با این گیاه،
در میان مردم، با نام جاروی مشهدی و یا جارو زرد شناخته میشود.
در سیستان و بلوچستان از برگ گیاه
داز (درختچهای بومی از تیرۀ خرما)، جارویی
ساده با دستهای از جنس چوب میسازند (مهربان، ۳۲). جاروی
زابلی یکی دیگر از جاروهای ساختهشده در این
منطقه و بیدسته است (همو، ۳۸). این نوع جارو را از ساقۀ گیاه
کَرته میسازند. زنان بافنده، نخست انتهای ساقهها را چند روزی
درون ظرف آب قرار میدهند تا خیس بخورد؛ سپس قسمت خیسانیده
را با سنگ یا هاون میکوبند تا نرم یا در اصطلاح «ریشریش»
شود. پیش از شروع کار، با باریکههای پارچه ریسمانی
به طول ۵ / ۱ متر میبافند. بافندۀ جارو یک
سر ریسمان را به انگشت شصت پا گره میزند، سپس دستههای کوچک ــ
شامل ۵ یا ۶ ساقه ــ را جدا کرده و ریسمان را به انتهای
کوبیدهشدۀ آنها میپیچد و گره میزند؛ دستۀ دوم را نیز
در کنار دستۀ قبلی میگذارد و ریسمان را به دور آن گره میزند
و بافت ساقهها را تقریباً تا نیمههای ریسمان ادامه میدهد.
پس از این مرحله، از ابتدای ریسمان که ساقهها را بر روی
آن بافته است، شروع به پیچیدن به دور دستهها میکند؛ در انتها،
ریسمان باقیمانده را به دور کل دستهها میپیچد تا جارو
محکم شود. ساختار این نوع جارو با دستهای بسیار کوچک و کوتاه
سبب شده است تا زنان به حالت نشسته جارو کنند (همو،
۳۹-۴۱).
انواع جارو
تهرانیها در گذشته از ۳ نوع
جارو استفاده میکردند: ۱. جاروی قزوینی، که بهترین
نوع برای جاروکردن حیاط، فرش، گلیم و حصیر بود و از شاخههای
گیاهی بیابانی (رویش: در حوالی قزوین)
ساخته میشد؛ ۲. جاروی چززه که آن را از بههمبستن بوتههای
بیابانی با نخ قند (نخی از جنس کنف که کلهقندها را با آن میبستند)
میساختند و برای آنکه شکل نهایی را به خود بگیرد،
آن را یک هفته زیر سنگ قرار میدادند. از این جارو برای
گرفتن کرک قالی استفاده میکردند؛ فراشها نیز چوبی به ته
این جارو متصل میکردند و با آن صحن و شبستان مساجد را به حالت ایستاده
جارو میزدند؛ ۳. جاروی نرمه، ساخته شده از علفی نرم و
مومانند، که از آن برای نظافت و گردگیری کف طاقچهها و رفها و نیز
جاروکردن کف دکان زرگرها و جواهرفروشان استفاده میشد (شهری، طهران،
۴ / ۳۰۲-۳۰۳).
در طالبآباد، برای جارو کردن تهماندۀ غلاتِ
سر خرمن، از جارو خرمنی، ساختهشده از ترکههای بادام کوهی به
طول نیم متر استفاده میشود (صفینژاد، ۳۰۵).
در اشکورات، بام ترکخوردۀ خانه را با جارویی (سازه) که از ساقۀ بوتۀ
«وُشور» میسازند، جارو میکنند (سادات، ۳۸). در گیلان،
نوعی جارو به نام «کیشخال» را از شاخههای نازک درخت شمشاد میسازند
و با آن حیاط یا خیابان را جارو میکنند (شهاب،
۲۲۸). همچنین در این منطقه فرفره جارو را ــ جارویی
که چوبی بلند به آن بسته شده است ــ برای گردگیری سقف یا
جاهای بلند به کار میبرند (پاینده، ۱۱۴). در
مازندران، رفتگرها کوچه و خیابان را اغلب با جارویی دستهبلند میروبند
که از گیاه گزنه ــ در اصطلاح محلی: گَنیما ــ ساخته میشود.
یکی از کاربردهای
جارو در گذشته، استفاده از شاخههای باریک گیاه جارو بهعنوان
خلال دندان بود؛ مثلاً در دهات کاشمر و تربت حیدریه دلاکی که
نوزاد را به حمام میبرد، وظیفۀ پذیرایی از میهمانان
را هم برعهده داشت. او پس از صرف ناهار، با آفتابهلگنی در دست میآمد،
درحالیکه یک لُنگ حمام به کمرش بسته بود و یک جاروی سیخی
به نام سُو، شبیه به دُم روباه، پشت کمرش آویزان کرده بود، پس از شستوشوی
دست میهمانان، چرخی میزد تا میهمان از جارویی
که به پشت کمر او آویزان بود، سیخی بکند و دندانهایش را
خلال کند (شکورزاده، ۱۶۸).
در تهران قدیم نیز چوب جارو
(خلال) از واجبات سفره بود؛ چنانکه چوب جاروی قزوینی را که
ساقههای نازک، یکنواخت و محکمی داشت، درون بشقابی میگذاشتند
و به مهمان تعارف میکردند (شهری، همان، ۲ /
۱۱۶). علاوه بر این، از خلال جارو در فالگیری
نیز استفاده میشود. به طورمثال، در فال دختر شاه پریان، فالگیر
۵ خلال جارو را میان پارچۀ سفیدی تک به تک میپیچد
و ۵ مرتبه سورۀ توحید را میخواند و نیت میکند؛ پس از انجام این
کار، پارچه را باز میکند، اگر همۀ خلالها به پارچه گیر کند،
فال بد آمده است، اما اگر همۀ خلالها بیفتد، بسیار عالی است. به همین ترتیب،
افتادن ۱، ۲، ۳ و ۴ خلال از پارچه به ترتیب از بد
به خوب تعبیر میشود (همایونی، «گوشههایی
... »، ۴۲۶-۴۲۷).
جارو در شکلگیری باورها و
اعتقادات عامه و نیز در آیینها و جشنها، طب مردمی، جادو و
جز اینها جایگاه ویژهای دارد. از جارو در برپایی
جشنها و آیینهای نوروزی در نقاط مختلف ایران
استفاده میشود؛ بهطور نمونه، در الویر ساوه در مراسم کوسهبرنشین
(ه م)، کوسه جارویی به عنوان تاج، بر پیشانی میبندد،
بهنحویکه قسمت پهن جارو به سمت بالا قرار گیرد (انجوی،
۲ / ۱۱۳). در آهوتپه و شورین از توابع استان همدان
در این مراسم، کوسه دو جارو به عنوان دو شاخ به دور کلاهش میدوزد
(همو، ۲ / ۱۷۲، ۱۷۸؛ نیز برای
اطلاع از چگونگی نقش جارو در این مراسم در میان کردها، نک : سلیمی،
۱۰۵، ۱۱۳).
همچنین در برخی از نقاط ایران،
در آستانۀ نوروز، از جارو برای سفیدکردن و نقشاندازی دیوارهای
خانهها استفاده میشود. در قبادیان، برای سال نو، دیوار
را به وسیلۀ جارو با گِل سفید و آب به اصطلاح سفید میکنند؛ اما با
این کار سراسر دیوار را یکدست سفید نمیکنند، بلکه
جارو را بهنحوی روی دیوار میزنند که نقش گُل روی
دیوار بیفتد (مسلمانیان، ۳۲). در مراسم چهارشنبهسوری
نیز برای بازگشایی بخت دخترانِ دمبخت آنها را با جارویی،
کتکزنان از خانه بیرون میکنند. برای مثال، در منطقۀ
رودبار، دختری را که در شب چهارشنبهسوری با کُل ساجه (= جاروی
کهنه) از خانه بیرون کردهاند، با میانجیگری همسایهها
یا فامیل بهشرط ازدواج کردنش تا سال آینده، به خانه باز میگردانند.
این رسم در چلۀ تابستان و زمستان نیز اجرا میشود (پناهی،
۱۹۲). علاوهبراین، در سیرجان برای مراسم
چهارشنبهسوری آش رشته میپزند و مقداری از آش را روی
بام، در ناودان رو به قبله میریزند و زیر ناودان، جاروی
نوی میگذارند تا آش روی آن بریزد؛ آنگاه هر کس برای
سلامت خود یک رشته از روی جارو برمیدارد و میخورد (لاریمر،
۶۵). زردشتیان کرمان و بم یک جاروی نو و یک
بسته کبریت و مقداری پنبه در سفرۀ نوروزی
میگذارند. برخی این جارو و کبریت را پس از روز سیزدهم
برای استفاده به نیایشگاه میبرند (نیکنام،
۵۲).
در لَپویی از توابع استان
فارس، در روز اول نوروز، زنان و دختران فال کولیک میگیرند. برای
این کار، دو کولیک (= کوزۀ سفالی لعابدار به رنگ سبز یا
آبی) را به میان مجلس میآورند؛ یکی از آنها را با
کاغذهایی که اشعار شاعرانی همچون حافظ بر روی آنها نوشته
شده است، و دیگری را با اشیائی که نیتکنندگان دور
از چشم دیگران، در آن میاندازند، پر میکنند. دختر باکرهای
مأمور اجرای فال میشود؛ در دست راستش آینه و در دست چپ یک
جاروی نو میگیرد. در این مراسم که قبل از غروب آفتاب
اجرا میشود، آن دختر با بیرون آوردن یک شیء از کوزه، یکبار
جارو را بر زمین میکشد تا نحوست را از زندگی صاحب فال پاک کند؛
سپس درون کوزۀ حاوی کاغذها دست میکند و پس از نیت کردن صاحب شیء،
یکی از کاغذها را بیرون میآورد و به آینه چشم میدوزد.
زنان و کودکان اشعار فال صاحب شیء را با صدای بلند میخوانند.
در پایان مراسم، آینه و جارو را، که خوش یمن و پرخیروبرکت
میدانند، به حراج میگذارند و هرکس بالاترین قیمت را
بدهد، صاحب آن میشود (جعفری، بهادر، ۲ /
۴۶-۴۷).
جارو در طب مردمی نیز
کاربرد دارد. در خراسان برای درمان بیماری سالک از گیاه
جارو استفاده میکنند؛ به ایننحوکه ریشۀ جارو را آتش میزنند
و یک کاسه روی آن میگیرند؛ عرقی را که در جدار
داخلی کاسه جمع میشود، روی سالک میمالند تا درمان شود
(جانباللٰهی، ۱۱۰). همچنین، در این
منطقه برای درمان نوزادِ جنزده (بچۀ عوضی)، در گوشۀ
مستراح اجاقی برپا میکنند و دیگی روی آن میگذارند.
جاروی مستراح را زیر دیگ آتش میزنند؛ کمی که دیگ
گرم شد، نوزاد را برهنه کرده داخل دیگ میگذارند و چند بار میغلتانند
و با این عمل، کودک را درمان میکنند (شکورزاده،
۲۳۵). گاهی نیز جارو را مانعی برای
درمان میدانند؛ مثلاً، در جنوب ایران، رد کردن جارو از بالای
سر بیمار مبتلا به باد، نهی شده است (نک : ساعدی،
۳۶).
جارو و تخم گیاه جارو در زمینۀ سحر و
جادو نیز کاربرد دارد. مثلاً رد شدن از روی جارو یا پاشیدن
تخم جارو در جایی، از نشانههای اعمال ساحرانه و جادویی
است. به گزارش مونسالدوله، کسانی که با عروس و داماد دشمنی داشتند،
نزد جادوگران میرفتند تا در شب عروسی و یا روز پاتختی با
انجام دادن اعمالی، بخت آن دو را وارونه کنند؛ مثلاً برای اینکه
عروس را از چشم داماد بیندازند، لای رخت و لباس آنها یک مشت تخم
جارو میپاشیدند که ۷ مرتبه «اِذا زُلْزِلَت» بر آن خوانده و
فوت کرده بودند (ص ۶۳). همچنین، در گذشته، طرز رنگ و حنا بستن در
میان زنان بسیار محرمانه بود؛ چنانکه زنان اغلبْ شیشههای
رنگ و حنای خود را در صندوق میگذاشتند تا کسی به آنها دسترسی
نداشته باشد، زیرا باور داشتند که اگر کسی تخم جارو را ریز
بکوبد و الک کند و در کیسۀ حنا و رنگ بریزد، زنی که آن حنا را بر سر ببندد، قطعاً سیاهبخت
خواهد شد (همو، ۲۲). در اقلید فارس، هنگام جاروزدن، از ریخته
شدن دانههای جارو در اتاق پرهیز میکنند، زیرا این
دانهها را عامل جادو میدانند (خیراندیش،
۳۶۱). مردم گلباف از روی جارو رد نمیشوند، زیرا
بر این باورند که گرفتار سحر و جادو میشوند (اسدی،
۲۷۵).
در برخی از نقاط ایران، با
انجام دادن اعمالی نمادین و گاه آمیخته به سحر و جادو، از جارو
برای بندآمدن باد و باران استفاده میشود. چنانکه مردم مُجِن، از
توابع شاهرود، افسونی برای بندآوردن باد دارند، به این صورت که
جارو را پای ناودان میگذارند و سنگی روی آن قرار میدهند
و میخوانند: بستم بستم، دهان باد را بستم (نصیری،
۲۰۱). در گلباف، برای بندآمدن باد، جارویی رو
به قبله میگذارند تا باد قطع شود (اسدی، ۲۸۴). در
کندلوس، از توابع کجور، برای بندآمدن باران، چند تن از پسران جوان روستا که
فرزند اول خانوادهاند، با جارویی در دست، به در خانهها میروند
و با دسته و ته جارو به در میکوبند و همزمان اشعاری از زبان جارو میخوانند.
صاحبخانه نیز شیرینی یا تخممرغ به رسم هدیه
به این افراد میدهد (جهانگیری، ۱۸۱).
در الاشت، برای بندآمدن باران، یکی از زنان محل لباسهای
کهنه میپوشد و با یک جارو، سهپایۀ اجاق و سیخ
کباب وارد خانهها میشود و درحالیکه با ته جارو به زمین گِلآلود
میکوبد، میخواند: «آن کس که به من صدقه ندهد، موجب میشود آنقدر
باران فرو ببارد تا خانهاش ویران شود ... ». سپس، صاحبخانه مقداری
برنج یا چیزی دیگر بهعنوان خیرات به زن میدهد؛
او نیز تا قبل از درآمدن خورشید نباید خیرات را طبخ کند
(پهلوان، ۱۳۸؛ قس: شاهحسینی، علیرضا،
۲۴۸: در ایل سنگسری).
بابلیها معتقدند جارو بالش حضرت
زهرا (ع) است و نشستن یا زیر پا گذاشتن آن گناه است. به باور مردم تایباد،
اگر کسی جارو را لگد کند، گوشۀ لبش پاره میشود (مشایخی، ۱۵۷).
مردم میناب بر این باورند که اگر کسی روی جارو بنشیند،
جنزده خواهد شد (سعیدی، ۲۷۵). در بسیاری
از نقاط ایران کتکزدن با جارو نهی شده، و یا حتى اصابت اتفاقی
جارو به پا یا بدن نحس شمرده شده است؛ چنانکه اگر فردی با جارو کسی
را بزند، از عمرش کم میشود و باید سر جارو را بشکند (هدایت،
۸۲؛ قس: اسدیان، ۶۹: در قشم؛ مشایخی،
همانجا: در تایباد؛ جهانی، ۵۶: در برزک کاشان؛ شاکری،
۲۷۶: در قوچان). اهالی کندلوس بر این باورند که بعد
از زدن کسی با جارو باید تف کنند (جهانگیری،
۱۷۹). مردم روستای رستمآباد از توابع گرمسار باور دارند
که اگر بچه را با جارو بزنند، لاغر میشود (شاهحسینی، یونس،
۲ / ۶۵). مردم کازرون و گلباف نیز کتک زدن بچه با جارو را
موجب دزد شدن او در آینده میدانند (حاتمی، ۶۳؛ اسدی،
۲۹۰).
اما کتک زدن با جارو در جشنها و مراسم،
در میان مردم مثبت تلقی میشود؛ چنانکه در لَپویی،
از توابع شیراز، ۲ تا ۳ هفته پس از مراسم عروسی، هنگام
بازکردن حجله، گلیمی روی عروس و داماد میاندازند و با
جارو آنها را میزنند تا تنبلی از بدنشان بیرون رود و به کار و
زندگی روزمره بپردازند (جعفری، بهادر، ۱ /
۱۰۶). مردم ایران حتى به نحوۀ کنارگذاردن
جارو نیز توجه دارند. برای مثال، اِقلیدیها بر این
باورند که پس از جاروکردن، نباید آن را در آفتاب گذاشت، در غیر اینصورت
جاروکننده سردرد میگیرد (خیراندیش، همانجا)؛ و نیز
باور بر این است که اگر سر جارو را رو به آسمان بگذارند، دعوا میشود
(هدایت، ۱۹۹؛ حاتمی، ۱۳۴).
جاروکردن، در فرهنگ مردم تابع زمان مشخص
و معینی است؛ چنانکه جارو زدن در روزهای مشخصی از هفته،
روزهای خاص مانند روز عید قربان یا روز جشن اسفندی و یا
حتى اوقات معینی در شبانهروز، نهی یا سفارش شده است. به
باور مردم، جاروکردن در روز اول ماه خوب است، اما در روزهای سهشنبه و
چهارشنبه خوب نیست (هدایت، ۸۸). آقا جمال خوانساری
جاروکردن در روزهای پنجشنبه و شنبه را نهی میکند، زیرا
آن را موجب «بیدماغی» میداند؛ نیز آورده است که ۳
روز از ایام هفته جارو نکنند تا در آن سال مورچه به خانه نیفتد (ص
۴۳). مردم بندر لنگه نیز جاروکردن در شب چهارشنبه را موجب ازدیاد
مورچه در خانه میدانند (نوربخش، ۲۵۴). گلبافیها از
جاروکردن اطراف خانه در روزهای یکشنبه و چهارشنبه پرهیز میکنند
(اسدی، ۲۸۳). تایبادیها بر این باورند
که جاروکردن در شب جمعه، سبب میشود شیطان برکت خانه را با خود ببرد
(مشایخی، ۱۵۷). در باور برخی، جاروکردن قبل
از طلوع آفتاب و یا صبح زود، سبب ازدیاد برکت و وسعت روزی (نک
: گلابزاده، ۱۱۰: در کرمان؛ سعیدی،
۲۹۱: در میناب؛ بخشیزاده، ۳۸۲:
در تالش) و انجام دادن این عمل هنگام غروب یا شب، موجب فقر و نکبت میشود
(هدایت، ۸۶؛ شاکری، همانجا؛ پرنیان،
۱۸۱: در میان کردها؛ مشایخی،
۱۵۶: در تایباد؛ اسدی، ۲۷۵: در
گلباف؛ نوربخش، ۲۵۵: در بندر لنگه؛ گلابزاده،
۱۱۱: در کرمان؛ سعیدی،
۲۸۰-۲۸۱: در میناب؛ وفایی،
۶۹: در مازندران؛ جعفری، بهادر، ۱ /
۱۱۸).
در بسیاری از نقاط ایران،
مردم بر این باورند که اگر خانه را ۴۰ روز صبح زود آب و جارو
کنند، روز چهلم امام زمان (ع) یا حضرت خضر برای برآوردن حاجاتشان حاضر
میشوند (جهانی، ۹۶). مردم گلباف باور دارند که اگر
۴۰ روز جلو درِ مسجد را جارو کنند، خداوند حاجاتشان را برآورده میکند
(اسدی، ۲۸۹). مردم سیرجان معتقدند جارو کردن هنگام
غروب، سبب نشستن گرد و غبار روی مرده میشود (بختیاری،
۳۲۴). سمنانیها شبها خانه را جارو نمیزنند، زیرا
انجام دادن این کار را موجب رسیدن میهمان میدانند
(احمدپناهی، ۳۲۸؛ قس: پهلوان، همانجا: در الاشت). در تایباد
اگر کسی شبهنگام، خانه را جارو کند، باید بگوید: «داخل آسیاب
را جارو میکنم»، چون در آنجا آرد روی زمین ریخته، و لگد
کردن آن گناه است و باید جارو شود (مشایخی، همانجا).
جارو کردن در برخی مناسبتها و اعیاد
نهی شده است؛ برای مثال، جندقیها در روز عید قربان خانه
را جارو نمیکنند، زیرا این کار را موجب ازدیاد مورچه در
خانه میدانند (حکمت، جندق، ۱۲۶؛ نیز قس: اسدی،
۲۹۱: در گلباف). مردم کروگان جاسب، از آبادیهای
شهرستان محلات، بر این باورند که برای جلوگیری از ازدیاد
مورچه در خانه، باید پیش از روز اسفندی (نک : ه د، جشن اسفندی)
خانه را جارو کرد (انجوی، ۱ / ۴۸، نیز نک :
۸۹: در کاشان، ۹۶-۹۷: در بَرزُک، از توابع
کاشان). مردم آران کاشان جاروزدن در شب اسفندی را موجب از بین رفتن
برکت دانههای جو و گندم خانه میدانند (همو، ۱ /
۹۹).
باورهایی پیرامون
جاروکردن و ارتباط آن با آمدن میهمان یا جاروزدن در حضور میهمان
و پشت سر مسافر، در فرهنگ مردم ایران شکل گرفته است. مثلاً، اعتقاد بر این
است که اگر بچۀ کوچک، خانه را جارو بزند، مهمان میآید (هدایت،
۴۱؛ نیز نک : نوربخش، ۲۵۶: در بندر لنگه؛ دریانورد،
۲۴۷: در گناوه؛ نظری، ۵۲۹: در ابیانه)
و اگر کسی مانع جارو کردن بچه شود، آمدن میهمان را حتمی میدانند
(همانجا). در بسیاری از نقاط ایران، جارو کردن خانه زمانیکه
میهمان در خانه است، نهی میشود (هدایت، ۹۳؛
نیز نک : شکورزاده، ۳۲۵: در خراسان). در تالش اگر میزبان
بدون عذرخواهی از میهمان، جارو به دست گیرد، به معنای بیرون
راندن میهمان از خانه است (عبدلی، ۲۰۳).
همچنین گروهی جاروکردن پشت
سر مسافر را نحس میدانند؛ مثلاً، مردم سوادکوه این کار را موجب دیر
برگشتن مسافر از سفر میشمرند (یوسفی، ۱۸۶).
الاشتیها باور دارند که با این کار مسافر یا آسیب میبیند
و یا هیچگاه بر نمیگردد (پهلوان، ۱۳۹).
اهالی بندر لنگه جاروکردن پشت سر مسافر را بد میدانند و معمولاً به
دنبال مسافر آب بر زمین میریزند (نوربخش،
۲۵۸؛ نیز نک : اسدی، ۲۷۵). همچنین
اتاق فردی را که به سفر زیارتی رفته، تا یکی دو روز
(یعنی تا قبل از رسیدن او به منزل اول) جارو نمیکنند و
اتاقها را همزمان با روزی که آش پشتپا میپزند، جارو میکنند
(مونسالدوله، ۱۲۳؛ قس: حاتمی، ۱۳۴).
در خراسان، مواقعی که منتظر کسی هستند، جارو را وارونه رو به قبله میگذارند
تا آن شخص زودتر بیاید (شکورزاده، ۳۱۰).
دیگر باورها در باب جارو
در سیرجان، برای گذاشتن
کودک بار اول در گهواره، مادر نوزاد را پس از سپری شدن ۱۰ روز
در آغوش میگیرد و به گاچو (گهواره) نزدیک میکند و میگوید:
بچه را زدم به گاچو. شخص دیگری که آن طرف گاچو جارو به دست ایستاده،
میگوید: جارو رو زدم به گاچو، و ۳ مرتبه این کار را
تکرار میکنند و سپس با کشک، گردو و دستۀ آهنی
هاون همین اعمال را انجام میدهند و در نهایت بچه را در گهواره
میگذارند (بختیاری، ۲۸۰). همچنین در این
منطقه برای دورکردن نظر بد از کودکی که زیاد گریه میکند،
کودک را در درگاه اتاق میگذارند و اتاق را جارو میکنند، بهنحویکه
گرد و خاک روی بچه بریزد (همو، ۲۸۲).
در خراسان، اتاق زائو را تا روزی
که ناف نوزاد خشک نشده باشد، جارو نمیکنند و اگر در صورت اضطرار جارو کنند،
خاک جارو را در گوشهای از اتاق جمع میکنند و روز هفتم یا دهم
که زائو را به حمام میبرند، جارو را به دست زائو میدهند تا وی
اتاق را جارو کند؛ خاکۀ جارو را هم با آنچه قبلاً در گوشۀ اتاق جمع کرده بودند، از اتاق
خارج میکنند (شکورزاده، ۱۴۰-۱۴۱).
در منطقۀ خور بیابانک،
زنی که بچۀ مرده به دنیا میآورد، برای شفا گرفتن نزد زنی میرود
که هیچیک از بچههایش نمرده باشد و بچۀ خود را به یک
کلهقند، یک حبه نمک و یک جارو میفروشد. آنگاه در جایی
که عروسی است، با کلهقند شربت درست میکند و به مردم میدهد،
نمک را هم در غذای عروس و داماد میریزد و با جارو، حجلۀ عروس
و داماد را میروبد (حکمت، بر ساحل ... ، ۳۹۷).
در گذشته، در اصفهان، برای شفای
زن عقیم، چادری بر سر او میانداختند و افسار اسبی به سرش
میبستند و یک جارو و یک ظرف سفالی نو پر از گردو به دستش
میدادند و او را به مسجد سید احمدیان میبردند. او میبایست
از پلههای مناره بالا برود و روی هر پله یک گردو بشکند و پوستش
را روی همان پله بریزد و مغزش را درون آن ظرف بیندازد. هنگام پایین
آمدن از پلهها نیز با جارو پلهها را تکبهتک جارو کند و در پایان
جارو و ظرف را به محراب مسجد ببرد و با گذراندن مراحلی دیگر، شفا یابد
(شاردن، VII / 446-447).
مردم برزک جارو زدن همزمان دو نفر در
خانه را بد میدانند (جهانی، ۵۷؛ قس: مشایخی،
۱۵۶: در تایباد). بختیاریها جارو کردن خانۀ همسایه
را سبب دشمنی میدانند (قنبری، ۱۲۳). به باور
کردها، اگر جارو از دست زنی که مشغول جاروکردن است، گرفته شود، هوو بر سر او
میآید (پرنیان، ۱۸۵). کرمانیها بر این
باورند که اگر بعد از جاروکردن خاکروبه را برندارند، شیطان روی آن میایستد
و اذان میگوید و در پی آن افراد خانواده با یکدیگر
دعوا خواهند کرد (گلابزاده، ۱۱۱). و یا اگر تخم جارو در
اتاق بریزد، دعوا میشود (هدایت، ۱۱۹).
جارو دستمایۀ ضربالمثلهای
فراوانی در میان مردم بوده است، برای مثال: کرایۀ پای
دزد، جاروب است (دهخدا، ۳ / ۱۱۹۹)؛ موش نمیرفت
به غالِش (= لانهاش)، جارو بست اَ (= به) دنبالش (راوری) (کرباسی،
۱ / ۱۲۶؛ نیز نک : بقایی،
۴۴)؛ باد که بیا، ضرر جارویه (شهر بابکی) (عزیزی،
۳۶۳)؛ عروس جاروکردن را نمیدانست، میگفت زمین
ناهموار است (ستوده، ۳۷۱)؛ جارو که کوتاه میشود، میگذارندش
گوشۀ مستراح (بروجردی)؛ جاروگر (نظافتچی) که دو تا میشود،
خانه تمیز نمیشود (نیشابوری)؛ جاروی پشمی
آورده و پاروی مسی (گیلکی)؛ جاروی کهنه را پشت دیوار
حیاط خانه میاندازند (آذری) (ذوالفقاری، ۱ /
۷۳۶)؛ جارو به خشخش خود میارزد (تایبادی)؛
جارو پشت در میرود، خواهرزاده پشت دایی (مازندرانی)
(همو، ۱ / ۷۳۵).
چیستانهایی نیز
در باب جارو آمده است: «روز کلفت، شب خانم؟» و یا «خانم کوچک خرابی،
پشتش زده به مهتابی، قربون زلف چینچینش، صفا دارد عرقچینش؟»
(همایونی، فرهنگ ... ، ۳۸۰، ۳۸۶؛
نیز نک : هاشمنیا، ۹۹، ۱۰۲).
مآخذ
آذرلی، غلامرضا، فرهنگ واژگان گویشهای
ایران، تهران، ۱۳۸۷ ش؛ آقاجمال خوانساری،
محمد، «عقاید النساء»، عقاید النساء و مرآت البلهاء، به کوشش محمـود
کتیـرایی، تهـران، ۱۳۴۹ ش؛ آییـن
قلندری (مشتمل بـر ۴ رساله در بـاب قلندری، خاکساری، فرقۀ عجم و
سخنوری)، به کوشش ابوطالب میرعابدینی و مهران افشاری،
تهران، ۱۳۷۴ ش؛ ابناخوه، محمد، آیین شهرداری،
ترجمۀ جعفر شعار، تهران، ۱۳۶۷ ش؛ احمدپناهی
سمنانی، محمد، آداب و رسوم مردم سمنان، تهران، ۱۳۸۳
ش؛ احمدی ریشهری، عبدالحسین، سنگستان، شیراز،
۱۳۸۲ ش؛ اسدیان، محمد، گوشهای از دانشها و
باورهای عامه در شهر قشم، تهران، ۱۳۸۳ ش؛ اسدی
گوکی، محمدجواد، فرهنگ عامیانۀ گلباف، کرمان،
۱۳۷۹ ش؛ انجوی شیرازی، ابوالقاسم، جشنها
و آداب و معتقدات زمستان، تهران،
۱۳۵۲-۱۳۵۴ ش؛ انوری، حسن،
فرهنگ بزرگ سخن، تهران، ۱۳۸۲ ش؛ بختیاری، علیاکبر،
سیرجان در آیینۀ زمان، کرمان، ۱۳۷۸ ش؛ بخشیزادۀ آلیانی،
اسماعیل، سیری در زندگی تالشها، تهران،
۱۳۹۱ ش؛ بقایی، ناصر، امثال فارسی در
گویش کرمان، تهران، ۱۳۷۰ ش؛ بیغمی،
محمد، دارابنامه، به کوشش ذبیحالله صفا، تهران، ج ۱،
۱۳۳۹ ش، ج ۲، ۱۳۸۱ ش؛ بیهقی،
ابوالفضل، تاریخ، به کوشش محمدجعفر یاحقی، تهران،
۱۳۸۸ ش؛ پایندۀ لنگرودی،
محمود، آیینها و باورداشتهای گیل و دیلم، تهران،
۱۳۵۵ ش؛ پرنیان، موسى، فرهنگ عامۀ کرد،
کرمانشاه، ۱۳۸۰ ش؛ پناهی، عباس، پژوهش در مردمشناسی
دهستان جنت رودبار رامسر، قم، ۱۳۸۹ ش؛ پهلوان، کیوان،
فرهنگ عامۀ الاشت، تهران، ۱۳۸۵ ش؛ جانباللٰهی،
محمدسعید، پزشکی سنتی و عامیانۀ مردم ایران،
تهران، ۱۳۹۰ ش؛ جعفری، بهادر و راضیه جعفری،
لپوئی ستارۀ درخشان فارس، شیراز،
۱۳۸۶-۱۳۹۱ ش؛ جعفری (قنواتی)،
محمد (ویراستار علمی دفما)، گفتوگو با مؤلف؛ جهانپور، علی، «آیینها
و باورهای زورخانه در همدان»، فرهنگ مردم، تهران،
۱۳۸۷ ش، شم ۲۶؛ جهانگیری، علیاصغر،
کندلوس، تهران، ۱۳۶۷ ش؛ جهانی برزکی، زهرا،
برزک نگین کوهستان، کاشان، ۱۳۸۵ ش؛ حاتمی،
حسن، باورها و رفتارها، گذشته در کازرون، تهران، ۱۳۸۵ ش؛
حدود العالم، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، ۱۳۴۰ ش؛ حکمت یغمایی،
عبدالکریم، بر ساحل کویر نمک، تهران، ۱۳۷۰ ش؛
همو، جندق، تهران، ۱۳۵۳ ش؛ خاقانی شروانی، دیوان،
به کوشش ضیاءالدین سجادی، تهران، ۱۳۶۸
ش؛ خدابنده، ناصر، غلات، تهران، ۱۳۸۴ ش؛ خیراندیش،
مهدی، بل بر بلندای فارس، شیراز، ۱۳۸۹
ش؛ درخت آسوریگ، ترجمۀ یحیى ماهیار نوابی، تهران،
۱۳۶۳ ش؛ دریانورد، غلامحسین، سیمای
بندر گناوه، تهران، ۱۳۷۷ ش؛ دهخدا، علیاکبر، امثال
و حکم، تهران، ۱۳۳۸ ش؛ ذوالفقاری، حسن، فرهنگ بزرگ
ضربالمثلهای فارسی، تهران، ۱۳۸۸ ش؛ رابینو.
ی. ل.، ولایات دارالمرز ایران (گیلان)، ترجمۀ جعفر
خمامیزاده، تهران، ۱۳۵۷ ش؛ رستمالحکما، محمدهاشم،
رستم التواریخ، به کوشش محمد مشیری، تهران،
۱۳۴۸ ش؛ روغنی، داوود (یارشاطر)، نان سنگک،
به کوشش جواد صفینژاد، تهران، ۱۳۸۵ ش؛ سادات اشکوری،
کاظم، «تأملی در مسکن اشکور بالا»، نامۀ علوم اجتماعی،
تهران، ۱۳۷۹ ش، شم ۱۵؛ ساعدی، غلامحسین،
اهل هوا، تهران، ۱۳۴۵ ش؛ سایبانی، احمد، «صنایعدستی
از درخت خرما»، آینده، تهران، ۱۳۶۳ ش، س
۱۰، شم ۲-۳؛ ستوده، منوچهر، «امثال گیلکی»،
فرهنگ ایران زمین، تهران، ۱۳۳۲ ش، شم
۱؛ سعیدی، سهراب، فرهنگ مردم میناب، تهران،
۱۳۸۶ ش؛ سلامی، عبدالنبی، «خرما در فرهنگ مردم
کرمان»، نامۀ فرهنگستان، تهران، ۱۳۸۳ ش، شم ۲؛ سلیمی،
هاشم، زمستان در فرهنگ مردم کرد، تهران، ۱۳۹۰ ش؛ شاکری،
رمضانعلی، اترکنامه (تاریخ جامع قوچان)، تهران،
۱۳۶۵ ش؛ شاهحسینی، علیرضا، ایل
سنگسری، سمنان، ۱۳۹۰ ش؛ شاهحسینی، یونس،
شناخت روستاهای استان سمنان، سمنان، ۱۳۹۱ ش؛
شکورزاده، ابراهیم، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران،
۱۳۶۳ ش؛ شهاب کوملهای، حسین، فرهنگ عامۀ
کومله، رشت، ۱۳۸۶ ش؛ شهری، جعفر، تاریخ
اجتماعی تهران در قرن سیزدهم، تهران، ۱۳۷۸ ش؛
همو، طهران قدیم، تهران،
۱۳۷۱-۱۳۸۳ ش؛ صفا، ذبیحالله،
تعلیقات بر دارابنامۀ بیغمی، تهران، ۱۳۸۱ ش؛ صفینژاد،
جواد، مونوگرافی ده طالبآباد، تهران، ۱۳۵۵ ش؛ عبدلی،
علی، تاتها و تالشان، تهران، ۱۳۶۹ ش؛ عزیزی،
منصور، تاریخ و فرهنگ شهر بابک، کرمان، ۱۳۸۳ ش؛ قاضیانی،
فرحناز، بختیاریها، بافتهها و نقوش، تهران،
۱۳۷۶ ش؛ قنبری عدیوی، عباس، فولکلور
مردم بختیاری، شهرکرد، ۱۳۹۱ ش؛ کاردگر، علی،
«کشاورزی»، بابل شهر بهارنارنج، به کوشش کاظم فرهادی، تهران،
۱۳۷۹ ش؛ کاشفـی، حسین، فتـوتنامۀ سلطانی،
بـه کـوشش محمدجعفر محجـوب، تهران، ۱۳۵۰ ش؛ کرباسی
راوری، علی، فرهنگ مردم راور، تهران، ۱۳۶۵ ش؛
کریمان، حسین، ری باستان، تهران، ۱۳۴۹
ش؛ کیا، صادق، واژهنامۀ شصت و هفت گویش ایرانی، تهران،
۱۳۹۰ ش؛ گلابزاده، محمدعلی، زن کرمانی،
روشنای زندگانی، کرمان، ۱۳۹۰ ش؛ لاریمر،
د. ل. ر.، فرهنگ مردم کرمان، به کوشش فریدون وهمن، تهران،
۱۳۵۳ ش؛ لغتنامۀ دهخدا؛ مبین، صادق، رستنیهای
ایران، تهران، ۱۳۵۹ ش؛ مسلمانیان قبادیانی،
رحیم، «نوروز در قبادیان»، بخارا، تهران،
۱۳۸۰ ش، شم ۱۷؛ مشایخی،
محمدجواد، فرهنگ مردم تایباد و باخرز، مشهد، ۱۳۸۸
ش؛ مظفریان، ولیالله، فرهنگ نامهای گیاهان ایران،
تهران، ۱۳۸۶ ش؛ معین، محمد، فرهنگ فارسی،
تهران، ۱۳۴۲ ش؛ ملکشاهی، غلامرضا، «جغرافیای
طبیعی و انسانی»، بابل شهر بهارنارنج (نک : هم ، کاردگر)؛
مولوی، کلیات شمس، به کوشش بدیعالزمان فروزانفر، تهران،
۱۳۳۸ ش؛ مونسالدوله، خاطرات، به کوشش سیروس سعدوندیان،
تهران، ۱۳۸۰ ش؛ مهربان، احمد و شهرزاد تیموری،
صنایع دستی گیاهی سیستان و بلوچستان، زاهدان،
۱۳۸۶ ش؛ میرزا سمیعا، تذکرة الملوک، به کوشش
محمد دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۶۸ ش؛
ناصرالدین شاه، سفرنامۀ دوم خراسان، تهران، ۱۳۶۳ ش؛ نصیری،
معصومه و مریم اسماعیلی، مجن: بهشت پنهان، تهران،
۱۳۸۹ ش؛ نظری داشلیبرون، زلیخا و دیگران،
مردمشناسی روستای ابیانه، تهران، ۱۳۸۴
ش؛ نفیسی، علیاکبر، فرهنگ، تهران،
۱۳۱۹-۱۳۲۰ ش؛ نوربخش، حسین،
بندر لنگه در ساحل خلیج فارس، بندرعباس، ۱۳۵۸ ش؛ نیکنام،
کورش، «جشن نوروز و زرتشتیان»، ماه هنر، تهران،
۱۳۷۹ ش، شم ۲۹-۳۰؛ وفایی،
شهربانو، سیمای میراث فرهنگی مازندران، تهران،
۱۳۸۱ ش؛ هاشمنیا، محمود و ملوک ملکمحمدی،
فرهنگ مردم گروس (بیجار و حومه)، بیجار، ۱۳۸۰
ش؛ هدایت، صادق، نیرنگستان، تهران، ۱۳۳۴ ش؛
همایونی، صادق، فرهنگ مردم سروستان، تهران،
۱۳۷۱ ش؛ همو، «گوشههایی از فولکلور ایران»،
کاوه، تهران، ۱۳۴۹ ش، شم ۳۲؛ همت کرمانی،
محمود، تاریخ مفصل کرمان، تهران، ۱۳۵۰ ش؛ هنری،
مرتضى، «اهمیت درخت خرما در زندگی مردم خور»، ترجمۀ اصغر
عسکری خانقاه، یغما، تهران، ۱۳۵۱ ش، شم
۲۸۶؛ یوسفی، فریده، فرهنگ و آداب و رسوم
سوادکـوه، ساری، ۱۳۸۹ ش؛ نیـز: