responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه فرهنگ مردم ایران نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 2  صفحه : 259

تابوت


نویسنده (ها) :
اصغر کریمی
آخرین بروز رسانی :
سه شنبه 17 دی 1398
تاریخچه مقاله

تابوت، جعبۀ مستطیل‌شکل روبازی از جنس چوب یا فلز در قد و قوارۀ انسان، برای حمل پیکر مرده به غسالخانه و گورستان. بیشتر لغت‌نامه‌های فارسی همین تعریف را، با اندکی کم و زیاد، برای تابوت داده‌اند (نک‌ : لغت‌نامه ... ).
بررسیهای باستان‌شناختی نشان داده‌اند که استفاده از تابوت برای مردگان، از هزارۀ 3 ق‌م معمول شده است. قبرهای موجود پیش از هزارۀ 3 ق‌م که در زیر هریک از ساخت‌وسازهای استقرارهای کهن تپه‌های شمالی و جنوبی سیلک پیدا شده‌اند، نشان می‌دهند که اهالی کهن سیلک مرده‌های خود را در زیر کف خانه‌ها و بدون تابوت دفن می‌کردند (گیرشمن، سیلک ... ، 1 / 24).
بررسیهای باستان‌شناختی انجام‌شده در چغازنبیل نیز نشان می‌دهد که ایلامیها هم مردگان خود را در ابتدا زیر خانه‌هایشان دفن می‌کردند. در شهر مردگان چغازنبیل نیز دیده شده است که مردگان را بدون استفاده از تابوت به حالت جنینی در فضایی به شکل زیرزمین در روی سکوهایی می‌گذاشته‌اند (همو، چغازنبیل، 2 / 135). ایلامیها در 2100 ق‌م، رسم جدید تدفین مردگان را در تابوتهایی از گل پخته معمول کردند (آمیه، 42-43). آنها در این دوره مرده‌ها را در تابوتهای سادۀ گلین، و بعدها در تابوتهای سفالین که اغلب با قیر طبیعی اندود می‌شد، دفن می‌کردند (مجیدزاده، 66). بعدها در هفت‌تپۀ شوش، که ظاهراً هم‌زمان با چغازنبیل و مربوط به حدود اواسط قرن 13 ق‌م است، ایلامیها مردگان خود را در تابوتهای سفالی می‌گذاشتند و دفن می‌کردند (نگهبان، 124؛ نک‌ : گیرشمن، همان، 1 / 17).
منابع تاریخی نشان می‌دهند که در زمان هخامنشیان استفاده از تابوت متداول بوده است. آنها اجساد مردگان را در تابوتهای فلزی به خاک می‌سپردند (دیاکونف، 486). در زمان هخامنشیان جسد را در تابوتی می‌گذاشتند؛ این تابوت در مدفن جا می‌گرفت و در زیر سرپوشی سنگی گذاشته می‌شد (هرتسفلد، 226). هخامنشیهای متمول‌تر برای خود تابوتهای شخصی سفارش می‌دادند که معمولاً از گل بود و سرپوشی از تخته داشت. تابوتهای مسین بسیار گران‌قیمتی نیز وجود داشته است که نمونه‌های آن در زیویه و شوش به دست آمده است (کخ، 334-335). دربارۀ تابوت کورش هخامنشی (سل‌ 559-530 ق‌م) نوشته‌اند: نعش کورش را در تابوتی از زر گذارده و تابوت را روی میزی که پایه‌هایش از زر بود، قرار داده و آن را با پارچۀ نفیس بابلی و قالیهای ارغوانی و ردای سلطنتی و لباسهای مادی و جامه‌های رنگارنگ از رنگ یاقوت زرد و جز آن، و با طوقها و قمه‌ها و یاره‌ها و زینتهایی از زر و سنگهای گران‌بها پوشانده بودند (پیرنیا، 7 / 1871؛ امستد، 91).
دربارۀ تابوت دانیال نبی که در زمان کورش می‌زیسته و قبر او در ایران در شهر شوش است، نوشته‌اند: در قرن 4 ق / 10 م، 6-7 هزار یهودی در شوش زندگی می‌کردند و 14 کنیسه داشتند. استخوانهای مقدس دانیال در یکی از این کنیسه‌ها بود که در سمت دیگر رودخانه قرار داشت و خیر و برکت را نصیب ساکنان همین سمت می‌کرد. بدین سبب مردم سمت دیگر رودخانه شورش کردند. آن‌گاه به این توافق رسیدند که تابوتِ حامل جسد دانیال با مراسم باشکوهی هر سال به یک سوی رودخانه منتقل شود. این رسم ادامه داشت تا وقتی که سنجر، فاتح سمرقند، به شوش آمد و دستور داد پلی روی رودخانه بزنند و جسد دانیال را در تابوتی شیشه‌ای بگذارند و در زیر طاق مرکزی در میان پل با فاصله‌ای برابر بیاویزند (دیولافوا، «سفرنامه ... »، 132). همچنین نوشته‌اند که ابوموسى اشعری به دستور عمر تابوت دانیال را در تابوتی شیشه‌ای قرار داد و در قعر آب دفن کرد و آب بر روی آن روان نمود. ماهیان بر گور او ایمن بودند و بر روی آن می‌خوابیدند و کسی آنها را صید نمی‌کرد و هرکدام به اندازۀ گاوی شده بودند. این ماهیان نان حرام نمی‌خوردند و فقط نان حلال می‌خوردند (طوسی، 348؛ نیز نک‌ : دیولافوا، همانجا). نیز نوشته‌اند که از تابوت جسد دانیال نبی برای طلب باران استفاده می‌کردند و آن را به آبادیها می‌بردند تا به شوشتر رسیدند و آن را دفن کردند و نهری کندند و آب را بر روی آن جاری ساختند (مقدسی، 417؛ اصطخری، 92).
به نظر هرتسفلد آرامگاههای کهن که گویی شخص مدفون در آنها هنوز حیات دنیوی خود را در شرایط ثروتمندی و توانگری ادامه می‌دهد، به مرحلۀ پرستش خدایان متعدد مربوط می‌شود. آرامگاههای بعدی که در واقع عبارت‌اند از تابوتهای سنگی صاف و ساده، به مرحلۀ یکتاپرستی ایرانیان ارتباط می‌یابد که در روزگار داریوش (سل‌ 521-486 یا 485 ق‌م) صورت گرفت (همانجا).
دربارۀ تابوت اسکندر (سل‌ 336-323 ق‌م) نیز نوشته‌اند که جسد اسکندر را در تابوتی طلایی و جواهرنشان گذاشتند و 28 تن از حکمای ایران و هند و یونان که همیشه مشاور او بودند، و زن او روشنک، دختر داریوش، به نوبت دست به تابوت او گذاشتند و خطاب به اسکندر چیزی گفتند که بیشتر مضمون
شماتت داشت. برخی از این گفته‌ها که به تابوت مربوط می‌شدند، از آن جمله‌اند: «آن‌که به اسارت می‌گرفت، خود اسیر شد»؛ «این همان اسکندر است که طلا نهان می‌کرد و اکنون طلا او را نهان کرده است»؛ «مردم چقدر از این پیکر بیزار و به این تابوت راغب‌اند»؛ «ای که طول و عرض زمین برایت تنگ بود، کاش می‌دانستم در این تابوت که تو را به بر گرفته، چونی؟». وقتی تابوت اسکندر را به مادرش تحویل دادند، او را از تابوت طلایی درآورد و در تابوت مرمری گذاشت، زیرا می‌دانست ملوک بعد از او از تابوت طلایی نخواهند گذشت (مسعودی، 1 / 250-253).
پارتها یا اشکانیان تابوتهای مشخص و معهودی برای دفن مردگان داشتند. گاهی در سدۀ 1 ق‌م، مرده را در بیرون خانه در تابوت چوبی یا سفالین درون گوری کوچک می‌گذاشتند. گاهی نیز اجساد را در تابوتهای سفالینی می‌گذاشتند و درِ آن را که بیضوی بود با آجر می‌بستند، ولی در طرف دیگر منفذی می‌گذاشتند تا بخارات ناشی از تجزیۀ جسد از آن خارج شود. بسیاری از این‌گونه تابوتها با لعاب آبی یا سبز پوشیده شده بودند و تزیین فراوان داشتند (کالج، 97). تابوتهای سفالین به صورت کفش بود که مفهوم رمزی و تعلیلی آن، سفر راحتِ شخص خفته در تابوت به دنیای دیگر را نشان می‌داد، یا به شکل قایق بود که همان مفهوم را القا می‌کرد. این تابوتها بدون لعاب و ساده بودند و درپوشی از همین جنس یا از ورقه‌های نازک سنگهای آهکی داشتند (کامبخش‌فرد، 233). اینها برای دفن مردگان از تابوت سنگی نیز استفاده می‌کردند (هوار، 118). در این دوره اجساد را در تابوتهایی نیز که سرپوشی به شکل انسان داشتند می‌گذاشتند و در حجره‌های زیرزمینی در گورستانهای عمق زمین جا می‌دادند (گیرشمن، هنر ... ، 111؛ نیز نک‌ : چایچی، جم‌ ).
حمزۀ اصفهانی دربارۀ تابوت پیغمبر اسلام (ص) نوشته است که پیغمبر (ص) هنگام مرگ فرمان داد بر تابوت سنگی او بنویسند: «هر کار نیکی که کردیم، نزد خدایی است که ثواب را کم نمی‌کند و هرکار ناپسندی که انجام دادیم، نزد خدایی است که از کیفردادن ناتوان نیست» (ص 41). فردوسی نیز توصیفهای شاعرانه‌ای دربارۀ تابوت سرِ ایرج، پسر فریدون، تابوت سهراب و تابوت اسفندیار، و چگونگی تزیین و مشایعت این تابوتها به دست داده است (1 / 122، 2 / 192، 194، 5 / 424-425، 427). گاهی نیز از تابوت خالی به‌عنوان نماد مردۀ مشخصی استفاده شده است؛ مثلاً به امر تیمور جنازۀ محمد سلطان، نوۀ تیمور را در تابوتی گذاشتند تا به اونیک در ناحیۀ خوارزم ببرند. در بین راه بخشی از سواران جنازه را در تابوت تازه‌ای قرار دادند و در مزار قیدار پیغمبر در حوالی سلطانیه به امانت گذاشتند و تابوت خالی را به اونیک بردند و در آنجا همه بر این تابوت خالی عزاداری کردند (بارتولد، 144-145).
در دین زردشتی اثری از تابوت چوبی و سنگی و جز آن برای حمل و دفن مردگان نیست و فقط از گِهِن / گاهان که در معنا معادل تابوت، و تختی آهنین است، برای حمل مرده استفاده می‌شد. مرده را با گهن به درون دخمه می‌بردند و با گهنِ خالی برمی‌گشتند (سروشیان، 144؛ رضی، 2 / 957). در تهران قرن 13 ق، زردشتیان جسد را پس از خارج‌کردن از خروجی «خانۀ زاد و مرگ»، در تابوتی آهنین جای می‌دادند و با کستی، در آن را محکم می‌بستند و با پارچه‌ای سفید می‌پوشاندند و بر دوش دو تا 32 نفر زن یا مرد که همواره با کستی به یکدیگر پیوسته بودند، تا محل برج خاموشی می‌بردند (آلمانی، III / 246-247). جکسن نیز در قرن 14 ق / 20 م نوشته است: در بین زردشتیان، نسوکشان یا پیش‌گاهان که حمل‌کنندگان جسد بودند، جسد را روی یک گاهان آهنی می‌گذاشتند و حمل می‌کردند. تعداد نسوکشان نسبت به سنگینی و سبکی مرده و مسافتی که باید جسد را حمل می‌کردند، بین 12، 16، 24 یا 32 نفر در نوسان بود، ولی نباید کمتر از دو تن می‌شد، زیرا در وندیداد آمده است که نباید یک نفر به‌تنهایی مرده‌ای را حمل کند (فرگرد 3، بند 14، 15). نسوکشان همیشه یک کستی بین خود نگه می‌داشتند که نماد پیوند و وحدت در میان آنها بود (جکسن، 389، حاشیۀ 4). در «خانۀ زادومرگ» جایی نیز برای گاهان در نظر گرفته شده بود. وقتی جسد را به درون این خانه می‌آوردند، آن را از روی گاهان برمی‌داشتند و بر روی سکویی سنگ‌فرش‌شده می‌گذاشتند و گاهان را به جای مخصوص خود در آن خانه می‌بردند (همو، 390).
پیش از متداول‌شدن نعش‌کشهای موتوری و تابوتهای فلزی (نک‌ : دنبالۀ مقاله)، در روستاها جای نگهداری تابوت در غسالخانه در جوار گورستان بود. در شهرهای بزرگ مثل تهران، معمولاً در هر مسجدی تابوتی بود که بلافاصله برای اهل همان محل مورد استفاده قرار می‌گرفت (شهری، طهران ... ، 3 / 259). حمل تابوت از روستا تا قبرستان بر دوش مردم انجام می‌گرفت. در شهرها بخشی از مسیـر را بـر دوش حمـل می‌کردند (نک‌ : دنبالۀ مقاله). آرزوی نهایی هر انسانی این است که پس از مرگ، نعش او را با نهایت احترام در درون تابوتی بگذارند، اطرافیان تابوت را بر دوش بگیرند و خویشان و دوستان و آشنایان و حتى غریبه‌ها تا گورستـان این تـابوت را مشایـعت کنند (نک‌ : همان، 3 / 252). در تویسرکان، جنازۀ افراد محترم ازجمله روحانیان را با تابوت مخصوصی به نام صله به گورستان حمل می‌کردند (مقدم، 1 / 571). در تهران جنازۀ علما و بزرگان دین را با عماری حمل می‌کردند. عماری تابوت بزرگ و روبسته‌ای بود که سقف آن را می‌پوشاندند و شال و عمامۀ متوفا را بر بالای آن می‌گذاشتند و الله‌اکبرگویان حمل می‌کردند.
پس از ظهور کالسکه، اجساد رجال سیاسی و اعیان و اشراف را تا مسافتی بر دوش حمل می‌کردند و سپس در کالسکۀ مخصوصی که اتاقکی پشت سرِ کالسکه‌چی بود، می‌گذاشتند و در پشت آن لا الٰه الا الله‌گویان راه می‌افتادند (شهری، همانجا).
اوژن اوبن دربارۀ مرگ مظفرالدین‌شاه نوشته است: پس از شستن و غسل‌دادن و کفن‌کردن جنازۀ مظفرالدین‌شاه، جسد را داخل یک تابوت موقتی گذاشتند. فردای آن روز تابوت را از تالار برلیان از کاخ گلستان به تکیۀ دولت متصل به قصر سلطنتی منتقل کردند و در یکی از رواقهای آن گذاشتند. در تابوت با گل و گیاه پوشانده شد. برای اشخاص عادی، مجلس ختم در خانه گرفته می‌شد و اعضای خانواده دور تابوت می‌نشستند و مردم می‌آمدند و فاتحه‌ای می‌خواندند و قهوه‌ای صرف می‌کردند. ولی برای شاه، هم در تکیه و هم در مساجد مهم پایتخت مجلس ختم می‌گرفتند (ص 129-130).
تابوت در حمل و نقل بعضی از اجسادی که قرار بود در مجاورت قبور امامان دفن شوند، استفاده می‌شد. این اجساد را با تابوت بر گردۀ چهارپایان تا مقصد حمل می‌کردند (دیولافوا، «ایران ... »، 611).
برای تشییع جنازۀ برخی سفیران نیز ترتیبات خاصی در نظر می‌گرفتند؛ مثلاً سفیرکبیری که در زمان حضور برادران شرلی در ایران در قزوین بیمار شد و مرد، تابوت او را با اطلس سرخ و حریر ساختند و بر روی تابوتش تورات و شمشیر و کلاه او را قرار دادند و وی را در گورستان ارامنه دفن کردند (شرلی، 191).
در سال پنجم سلطنت رضاشاه، حمل اموات در درون تابوت و بر دوش مشایعت‌کنندگان متوفا ممنوع شد. قورخانه یکی از ماشینهای مستعمل را تبدیل به اولین اتومبیل نعش‌کش کرد و تحویل بلدیه و گورستان مسگرآباد داد. بر بالای آن گنبد برنجی کوچکی نصب شده بود و به همین سبب، مردم آن را گنبد برنجی می‌نامیدند (شهری، همان، 3 / 252-254). تهرانیها به‌سبب رویکرد خاصی که به این نعش‌کش داشتند، آن را اسباب کفر می‌دانستند که به جای بانگ لا الٰه الا الله، صدای موتورش بلند است. این نعش‌کش از سویی میت را از نعمت حمل‌شدن بر دوش مؤمنان تا خانۀ آخرت، و از سوی دیگر، مردم را از اجر و ثواب زیر تابوت رفتن که هر قدمش 000‘70 گناه کبیره را می‌ریزاند، محروم می‌نمود (همان، 3 / 255).
دربارۀ مستحب بودن و ثواب داشتن مشایعت مرده یا بر دوش کشیدن آن تا 7 قدم، همه‌کس سخن گفته‌اند و در همه‌جا رایج است و حتى در داستانهای نویسندگان نیز آمده است. مثلاً هدایت در بوف کور نوشته است: «یک تابوت می‌بردند که رویش را سیاه کشیده بودند و بالای تابوت شمع روشن کرده بودند. همه لا الٰه الا الله می‌گفتند و رهگذران 7 قدم دنبال تابوت می‌رفتند» (ص 85-86). سیاحان خارجی نیز اشاراتی به آن دارند. تاورنیه در قرن 11 ق / 17 م نوشته است: وقتی تابوت را به طرف گورستان می‌برند، معمول است هر عابری که با جنازه مصادف شود، شانه را به زیر تابوت می‌دهد و در حمل آن کمک می‌کند؛ نفر دیگر از راه می‌رسد و جایگزین او می‌شود (ص 650-651). آلمانی نیز به همین موضوع اشاره کرده و نوشته است: تابوت را 4 نفر بر دوش می‌کشند که هر لحظه جای خود را با دیگران که حمل تابوت را ثواب می‌دانند، عوض می‌کنند (ص I / 222-224). تهرانیها با استفاده از نام گنبد برنجی که روی وسیلۀ نعش‌کش جدید گذاشته بودند، زمینۀ شوخیهایی را به وجود آوردند که از آن جمله است: ان‌شاءالله خودم برایت گنبد برنجی خبر می‌کنم؛ خودش خر نداشت سوار بشود، نعشش گنبد برنجی سوار شد (شهری، همانجا).

تابوت در شهرهای دیگر ایران

در اردکان و ابیانه دو نوع تابوت وجود دارد: یکی از تابوتها پاک است و مرده را پس از شست‌وشو و غسل در آن می‌گذارند؛ دیگری ناپاک است و مخصوص حمل مرده از منزل به قبرستان است (طباطبایی، 365؛ نظری، 566). در ابیانه مرده را درون تابوت پاک می‌گذاشتند و بهترین لباسهای او (چه زن و چه مرد) که یا در عروسی می‌پوشید یا جزو لباسهای فاخر خانوادگی بود، بر روی تابوت می‌انداختند و برای دفن حرکت می‌دادند (خوانساری، 140). اگر فرد فوت‌شده جوان بود، هنگام عبوردادن او از کوچه‌ها بر تابوتش نقل می‌پاشیدند (نظری، همانجا). در قزوین یکی از درهای چوبی خانۀ فرد درگذشته را از جای در می‌آوردند و مرده را روی آن غسل می‌دادند. سپس آن را داخل تابوت می‌گذاشتند که تشکچه و فرشی بر آن گسترده بود. مردم این تابوت را بر روی دوش به طرف قبرستان می‌بردند و در فاصله‌های کوتاه، کسانی که زیر تابوت بودند، جای خود را به دیگری می‌دادند. آن‌گاه قالیچه و تشک را یکی از مردان به خانه برمی‌گرداند (ورجاوند، 2 / 931-932).
در فراهان، مرده را در تابوت، و اگر تابوت نبود روی نردبان می‌گذاشتند و با طناب می‌بستند (مرادی، 47). بختیاریها برای حمل مرده از چارچو استفاده می‌کردند که نوعی تابوت روباز است و مرده را با این چارچو به کنار نهر یا رودی می‌رساندند و غسل می‌دادند (قنبری، 82). در شهربابک، تابوت 6 پایه داشت و آن را رونه می‌نامیدند و همیشه در قبرستان بود (عزیزی، 341). کردها برای حمل مرده تابوت جعبه‌ای به کار نمی‌بردند، بلکه مرده را روی تابوت مسطحی که از تیر و تخته می‌ساختند، به گورستان می‌بردند (نیکیتین، 246). در اردکان، آوردن تابوت برای حمل مرده به عهدۀ غسال است. پس از آنکه مرده را در تابوت گذاشتند، روپوش سیاه یا ترمه روی آن می‌کشند و اگر متوفا سید باشد، پارچۀ سبزی روی جنازۀ او می‌کشند (طباطبایی، 363). در سیرجان، اگر مرده جوان و مجرد بود، تابوتش را با پارچه‌های رنگین می‌پوشاندند و در غیر این صورت، تابوت با پارچه‌ای مشکی پوشیده می‌شد (مؤیدمحسنی، 209).
بومیان جزیرۀ کیش، اگر میت دختر نوجوان یا جوان باشد، موقع تشییع روی تابوت را با پارچۀ سبزرنگ ــ رنگ سبز نشانۀ عروسی است ــ می‌پـوشانند. شیعیـان بـومی جزیـرۀ کیش روی تابوت را با پارچۀ سیاه، و اهل سنت فقط تابوت حامل جنازۀ زن را با پارچه‌ای مخصوص این کار می‌پوشانند. پارچۀ همراه تابوت در غسالخانه نگهداری می‌شود (مختارپور، 604-605).
در خراسان، روی میت درون تابوت قطیفه‌ای می‌کشند و طاقۀ شال ترمه روی آن می‌اندازند. اگر میت مرد و حاجی باشد شال زرد، اگر مرد و سید باشد شال سبز، اگر عام باشد شال سفید، و اگر زن باشد چارقد سر را به دور تابوت می‌پیچند و بر دوش می‌کشند و راه می‌افتند. با این علامات، رهگذران هم از جنسیت مرده و هم از منزلت دینی او مطلع می‌شوند (شکورزاده، 209، حاشیۀ 1).
در میناب، در هنگام بلندکردن تابوت رسم است که نخست نزدیکان میت شرکت می‌کنند و بعد از آن، دیگران حمل تابوت را بر عهده می‌گیرند و برای رسیدن به ثواب، همگان سعی می‌کنند تا حداقل یک گام تابوت را حمل نمایند (سعیدی، 401). در ایزدخواست، خادمها تابوت خالی را از محل قبرستان به خانۀ عزا می‌آوردند و روی تابوت را با پارچۀ سیاه و ترمۀ تیره‌رنگ می‌پوشاندند و خرما و نان و نبات آماده‌شده را در پارچه‌ای می‌بستند و زیر سر میت در تابوت می‌گذاشتند (رنجبر، 346).
در تهران، برای گذاشتن مرده در تابوت، 4 مرد سال‌خورده و دین‌دار و به‌طور اولى سید، 4 گوشۀ گلیم یا قالیچه‌ای را که مرده روی آن بود، می‌گرفتند و 3 بار از زمین بلند می‌کردند و به نزدیک تابوت می‌بردند و دوباره به جای خود بازمی‌گرداندند. در بار چهارم، مرده را درون تابوت می‌گذاشتند و بر روی او طاقۀ شال می‌کشیدند. هریک از 4 نفر، 4 گوشۀ تابوت را می‌گرفتند و از زمین بلند می‌کردند و بر دوش می‌گذاشتند و از خانه خارج می‌شدند و لا الٰه الا الله‌گویان راه مرده‌شوی‌خانه را در پیش می‌گرفتند. همسایگان و کاسبها و رهگذران برای احترام به مرده و ثواب آخرت، به سوی تابوت می‌شتافتند و گوشه‌ای از آن را می‌گرفتند و 7 قدم در پی آن می‌رفتند (بلوکباشی، 74-75).

مثلها

در جای‌جای ایران، مثلهای مختلفی دربارۀ تابوت، یا با استفاده از کلمه و کارکرد تابوت ساخته‌اند که از آن جمله‌اند: «تابوت ناخدا را دریا به دوش می‌کشد» (ذوالفقاری، 1 / 669)؛ بومیان جزیرۀ کیش می‌گویند: «در آن تابوت، موشِ مرده است»، که کنایه از آدم ضعیف و یا ترسو ست (مختارپور، 367)؛ خراسانیها: «از بس که دارم آرزو، تابوت من سنگین رود» (ذوالفقاری، 1 / 276)؛ اهریها: «اگر مرده را به حال خود بگذاری، از تابوت فرار می‌کند» (همو، 1 / 388)؛ شهربابکیها: «با پای خودش آمده، با چوقی (تابوتی) هم در میشه» (همو، 1 / 451)؛ همدانیها: «پسر برای بردن تابوت، دختر برای شیون پشت تابوت خوب است» (همو، 1 / 633)؛ خراسانیها و تهرانیها: «پول را روی تابوت مرده بگذاری، مرده برایت ابوعطا می‌خواند» (همو، 1 / 650)؛ «تابوت برادر گهواره است» (همو، 1 / 669)؛ کاشانیها و شهربابکیها: «تابوتش را هم روی دوشش نمی‌گذارم»؛ آذریها: «تابوت مرکبی است که همه سوارش خواهند شد» (همانجا)؛ خراسانیها و مردم کوچه‌بازار تهران: «تو کی مردی که ما پای تابوتت سینه نزدیم؟!»، که به این صورت نیز می‌گویند: «تو کی مردی که ما تابوت حاضر نکردیم؟!»؛ مازندرانیها: «مثل تخت تابوت است» (همو، 1 / 722)؛ یزدیها: «مردنت بس نبود، تابوت نقاشی‌شده هم می‌خواهی؟» (همو، 2 / 1663)؛ شهربابکیها، تهرانیها، رفسنجانیها، و خراسانیها: «مرده را که رو بدهی (سنگین برداری، گران برداری، زیاد احترام بگذاری)، به تخت و تابوت تِر می‌زند (خرابی می‌کند، می‌ریند)». این ضرب‌المثل تقریباً در همه‌جا متداول است (همو، 2 / 1665)؛ «مرده نمی‌گوزد، اما اگر بگوزد تابوت را می‌شکند» (همو، 2 / 1666)؛ «زنده است بس نیست، تابوت چوب گردو هم می‌خواهد!»؛ «چوب به تابوت مرده زدن»: بدگویی از مرده کردن که سخت مکروه شمرده می‌شود (شاملو، حرف «ب»، دفتر دوم، 1247، 1759)؛ «بچۀ سرِ پیری، زنگولۀ پای تابوت است» (همو، حرف «ب»، دفتر اول، 779)؛ «زنگولۀ پای تابوت» (همو، حرف «ت»، دفتر اول، 35).

باورها

دربارۀ تابوت، باورها و اعتقادات گوناگونی وجود دارد که نمونه‌هایی از آنها چنین است: اردکانیها برای ایجاد تنفر، تکه‌ای از چوب تابوت و استخوان مرده را از قبرستان تهیه می‌کنند و دعای تنفر را روی آن می‌نویسند و با ابریشم هفت‌رنگ به هم می‌بندند و در قبرستان کهنه و متروک شهر به خاک می‌سپارند (طباطبایی، 526).
به باور مردم دماوند، اگر کسی بانی ساختن تابوت شود، نفر اولی خواهد بود که با آن تابوت حمل می‌شود (علمداری، 183)، در حالی که در ابیانه تابوتها را اغلب نجار دِه می‌سازد و مخارج آن را نیز گاهی یکی از اهالی ده که نذر کرده است، متقبل می‌شود (نظری، 566).
در خراسان، تابوت را از پایین پا وارد اتاق می‌کنند و برای اینکه تابوت به مرده فشار نیاورد، یکی از ارحام میت چند لحظه‌ای در آن دراز می‌کشد و بیرون می‌آید و میت را درون تابوت می‌گذارند (شکورزاده، 208). درحالی‌که به باور تهرانیها آدم زنده در تابوت بخوابد، تابوت او را فشار می‌دهد (هدایت، نیرنگستان، 70). در خراسان، وقتی تابوت را از اتاق بیرون آوردند، 3 بار از دست راست به دور حیاط می‌چرخانند تا مرده آخرین دیدار را از محیط زندگی قدیمش بکند (شکورزاده، 209).
اهل سنت بومیان جزیرۀ کیش پیش از آنکه تابوت را از حیاط خارج کنند، دو بار آن را به زمین می‌گذارند و بلند می‌کنند و در بیرون حیاط نیز یک بار این کار را انجام می‌دهند. شیعیان این جزیره این کار را در گورستان 3 بار تکرار می‌کنند (مختارپور، 606). در اراک پس از بیرون‌آوردن مرده از تابوت، تابوت را بلافاصله واژگون می‌کردند (محتاط، 2 / 304). مردم تایباد و باخرز در گورستان تابوت را وارونه می‌گذارند تا گرفتن مردۀ دیگری را فراموش کند، زیرا اگر دهانۀ تابوت رو به بالا باشد، گویی دهانش باز است و فرد دیگری را می‌طلبد (مشایخی، 198). اهالی الموت بر این باورند که وقتی مرده را دفن کردند، باید تابوت را سریع به جای خودش برگردانند و آن را وارونه بگذارند، در غیر این صورت، کس دیگری خواهد مرد (حمیدی، 306).
باصریها با اعتقادی که به فال نخود داشتند، برای رفتن به سفر فال نخود می‌گرفتند؛ اگر نخودها راست می‌افتاد، یعنی خوب بود و اگر نخودها شبیه تابوت قرار می‌گرفتند، یعنی جنگ و جدال خواهد شد و حرکت نمی‌کردند (حسینی، 394). اهالی برزک کاشان باور دارند زنی که حامله باشد، نباید به تابوت مرده‌ای که به طرف قبرستان می‌برند نگاه کند؛ چون اعتقاد دارند که اگر مادر به تابوت نگاه کند، چشم بچه‌ای که در شکم دارد، شور خواهد شد (جهانی، 63). به باور مردم فسا اگر مقصدی داری و در بین راه به تابوت و جنازه‌ای برخوردی، باید برگردی (رضایی، 458). به باور ترکمنها و مردم استراباد و تعدادی از ایلات لر، اگر سایۀ تابوت مرده‌ای به هنگام حمل بر زائو می‌افتاد، باعث مرگ کودک و زائو می‌شد (معطوفی، 3 / 2091). به باور تهرانیها بدترین جای جهنم تابوت جهنم است (شهری، شکر ... ، 15، نیز، حاشیۀ 1). صبح اول وقت، دیدن تابوت خیلی یمن دارد (شاملو، همانجا). تهرانیها تابوت حامل مرده را از سوی سر از در خانه بیرون می‌بردند (کتیرایی، 247).

خواب‌گزاری

دربارۀ به خواب دیدن تابوت و نعش‌کش نیز تعبیراتی شده است؛ از آن جمله: اگر در خواب بیند که او را بر نعش‌کش نهاده بودند، تعبیر آن چنین است که رفعت یابد و گفته‌اند با شخصی دوستی کند (شاملو، حرف «ت»، دفتر اول، 36). اگر در خواب ببیند که او را در تابوت گذاشته‌اند، ولی کسی برنمی‌دارد، نشان آن است که به زندان می‌افتد. اگر شخصی در خواب بیند که خلقی تابوتش را برداشتند و بر شانه گذاشتند، تعبیر این است که او بر آن مردم قهر کند و بر ایشان سلطنت نماید (همانجا).

چیستان

برای تابوت و مرده و حاملان تابوت نیز چیستانی ساخته‌اند: عجایب صنعتی دیدم در این دشت / به جان چار و به تن پنج و به پا هشت / / همی‌رفت او گروهی در قفایش / که صد انگشت داشت از پا و از دست! در این چیستان منظور از 4 تن جاندار همان حاملان تابوت‌اند که با مرده 5 تن می‌شوند؛ تعداد پاهایی که حرکت می‌کنند 8 است، ولی جمع انگشتان دست و پای همگی آنان 100 انگشت است (همانجا). همین چیستان با کمی تغییر در خراسان نیز کاربرد دارد (شکورزاده، 540).

مآخذ

آمیه، پیر، تاریخ عیلام، ترجمۀ شیرین بیانی، تهران، 1349 ش؛
اصطخری، ابراهیم، مسالک الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، 1927 م؛
امستد، ا. ت.، تاریخ شاهنشاهی هخامنشی، ترجمۀ محمد مقدم، تهران، 1340 ش؛
بارتولد، و. و.، گزیدۀ مقالات تحقیقی، ترجمۀ کریم کشاورز، تهران، 1358 ش؛
بلوکباشی، علی، «آیین به خاک سپردن مرده و سوگواری آن»، پیام نوین، تهران، 1344 ش، شم‌ 9؛
پیرنیا، حسن، ایران باستان، تهران، 1342 ش؛
جهانی برزکی، زهرا، برزک، نگین کوهستان، کاشان، 1385 ش؛
چایچی امیرخیز، احمد و محمدرضا سعیدی هرسینی، نگاهی به تدفین تابوتی در ایران باستان، تهران، 1381 ش؛
حسینی شیرآشیانی، محمد، طایفۀ باصری در کومش (قومس)، تهران، 1387 ش؛
حمزۀ اصفهانی، تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء، برلین، 1340 ق؛
حمیدی، علی‌اکبر، مردم‌نگاری الموت، تهران، 1384 ش؛
خوانساری ابیانه، زین‌العابدین، ابیانه و فرهنگ مردم آن، تهران، 1378 ش؛
دیاکونف، ا. م.، تاریخ ماد، ترجمۀ کریم کشاورز، تهران، 1345 ش؛
ذوالفقاری، حسن، فرهنگ بزرگ ضرب‌المثلهای فارسی، تهران، 1388 ش؛
رضایی، غلامرضا، شهر من فسا، شیراز، 1387 ش؛
رضی، هاشم، دانشنامۀ ایران باستان، تهران، 1381 ش؛
رنجبر، حسین و دیگران، سرزمین و فرهنگ مردم ایزدخواست، تهران، 1373 ش؛
سروشیان، جمشیدسروش، فرهنگ بهدینان، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1335 ش؛
سعیدی، سهراب، فرهنگ مردم میناب، تهران، 1386 ش؛
شاملو، احمد، کتاب کوچه، تهران، 1387- 1388 ش؛
شرلی، آنتونی و رابرت شرلی، سفرنامه، ترجمۀ آوانس، تهران، 1357 ش؛
شکورزاده، ابراهیم، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران، 1363 ش؛
شهری، جعفر، شکر تلخ، تهران، چاپ روز؛
همو، طهران قدیم، تهران، 1383 ش؛
طباطبایی اردکانی، محمود، فرهنگ عامۀ اردکان، تهران، 1381 ش؛
طوسی، محمد، عجایب المخلوقات، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1345 ش؛
عزیزی، منصور، تاریخ و فرهنگ شهربابک، کرمان، 1383 ش؛
علمداری، مهدی، فرهنگ عامیانۀ دماوند، به کوشش فرهاد فیاض، تهران، 1379 ش؛
فردوسی، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران، 1386 ش؛
قنبری عدیوی، عباس، فولکلور مردم بختیاری، شهرکرد، 1391 ش؛
کالج، ملکم، پارتیان، ترجمۀ مسعود رجب‌نیا، تهران، 1355 ش؛
کامبخش‌فرد، سیف‌الله، معبد آناهیتا، کنگاور، تهران، 1374 ش؛
کتیرایی، محمود، از خشت تا خشت، تهران، 1348 ش؛
کخ، ه‌ . م.، از زبان داریوش، ترجمۀ پرویز رجبی، تهران، 1379 ش؛
گیرشمن، رمان، چغازنبیل، ترجمۀ اصغر کریمی، تهران، 1375 ش؛
همو، سیلک کاشان، ترجمۀ همو، تهران، 1379 ش؛
همو، هنر ایران (در دوران پارتی و ساسانی)، ترجمۀ بهرام فره‌وشی، تهران، 1350 ش؛
لغت‌نامۀ دهخدا؛
مجیدزاده، یوسف، تاریخ و تمدن ایلام، تهران، 1370 ش؛
محتاط، محمدرضا، سیمای اراک، اراک، چاپخانۀ هما؛
مختارپور، رجبعلی، دو سال با بومیان جزیرۀ کیش، تهران، 1387 ش؛
مرادی غیاث‌آبادی، اسماعیل، فراهان‌نامه، تهران، 1390 ش؛
مسعودی، علی، مروج الذهب، بیروت، 1989 م؛
مشایخی، محمدجواد، فرهنگ مردم تایباد و باخرز، مشهد، 1388 ش؛
معطوفی، اسدالله، تاریخ، فرهنگ و هنر ترکمان، تهران، 1383 ش؛
مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، لیدن، 1906 م؛
مقدم، محمد، تویسرکان، تهران، 1378 ش؛
مؤیدمحسنی، مهری، فرهنگ عامیانۀ سیرجان، کرمان، 1386 ش؛
نظری داشلی‌برون، زلیخا و دیگران، مردم‌شناسی روستای ابیانه، تهران، 1384 ش؛
نگهبان، عـزت‌الله، حفـاری هفت‌تپـۀ دشت خوزستان، تهران، 1372 ش؛
نیکیتین، و.، کرد و کردستان، ترجمۀ محمد قاضی، تهران، 1378 ش؛
ورجاوند، پرویز، سیمای تاریخ و فرهنگ قزوین، تهران، 1377 ش؛
وندیداد، ترجمۀ هاشم رضی، تهران، 1385 ش؛
هدایت، صادق، بوف کور، تهران، 1372 ش؛
همو، نیرنگستان، تهران، 1342 ش؛
هرتسفلد، ارنست، ایران در شرق باستان، ترجمۀ همایون صنعتی‌زاده، تهران، 1381 ش؛
هوار، کلمان، ایران و تمدن ایرانی، ترجمۀ حسن انوشه، تهران، 1363 ش؛
نیز:

Allemagne, H. René d’, Du’Khorassan au pays des Backhtiaris, Paris, 1911;
Aubin, E., La Perse d’aujourd’hui, Paris, 1908;
Dieulafoy, J., At Susa, Philadelphia, 1890;
id, La Perse, la Chaldée et la Susiane, Tehran, 1989;
Jackson, A. V. W., Persia Past and Present, London, 1909;
Tavernier, J. B., Les Six voyages, Paris, 1676-1677.

اصغر کریمی

نام کتاب : دانشنامه فرهنگ مردم ایران نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 2  صفحه : 259
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست