responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه فرهنگ مردم ایران نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 2  صفحه : 23

آرایش

نویسنده (ها) : معصومه ابراهیمی

آخرین بروز رسانی : دوشنبه 7 بهمن 1398 تاریخچه مقاله

آرایِش، آراستن، پیراستن و زینت‌کردن چهره و موی و اندام با رنگها و زیورهای گوناگون. واژۀ آرایش مأخوذ از آرایِشْنِ[۱] پهلوی و اسم مصدر از مادۀ مضارع ārāy-، از ایرانی باستان ārāda-* است (نک‌ : هرن، ۴ ؛ حسن‌دوست، ۱ / ۱۳).

 

I.دورۀ باستان

پیش از ورود آریاییان به ایران، اقوامی در این سرزمین می‌زیستند که دربارۀ آنها آگاهی چندانی در دست نیست. تنها اطلاعات موجود از این دوران که مجموعۀ تاریخ روایی ایران را تشکیل می‌دهد، برگرفته از آثاری بیشتر به فارسی یا عربی است که در دوران اسلامی، و به نقل از منابعی که اکنون جز نام ــ آن هم فقط در پـاره‌ای از موارد ــ اثری از آنها بر جای نمانده است، تألیف شده‌اند. در بیشتر این‌گونه منابع، سرآغاز آشنایی مردم با مواد پوششی و آرایشی به عصر نخستین سلسله، یعنی پیشدادیان می‌رسد، به‌ویژه دوران پادشاهی جمشید که بسیاری از تحولات زندگی اجتماعی، از جمله رشتن ابریشم و کتان و پنبه، و رنگ کردن آنها، و تهیۀ جامه‌های رنگارنگ به وی منتسب است (نک‌ : ثعالبی، ۱۱-۱۳؛ فردوسی، ۱ / ۳۹-۴۰؛ ابن‌اثیر، ۱ / ۶۱، ۶۴). تاریخ روایی استفاده از زر، سیم، لعل و یاقوت و نظایر آنها را در آرایش و پیرایش، همچنین به‌کارگیری بسیاری از عطریـات و خوشبـوکننده‌ها را بـه جمشید نسبت می‌دهد (نک‌ : فردوسی، ۱ / ۴۱؛ میرخواند، ۱ / ۵۱۷)؛ با این همه، از این دوره هیچ‌گونه شاهد باستان‌شناختی در دست نیست.

شواهد موجود نشان می‌دهند که ساکنان فلات ایران در پیش از تاریخ، دست‌کم از هزارۀ ۴ ق‌م، از زیب و زیورهای استخوانی و سنگی و بعدها، فلزی، و همچنین مواد آرایشی استفاده می‌کردند. ازجملۀ این زیب و زیورها که نمونه‌هایی از آنها به دست آمده است، می‌توان گردن‌بند، دست‌بند، انگشتر و سنجاق سر را نام برد (نک‌ : پرزوُرسکی، I / 224-253).

کهن‌ترین منابع مربوط به شناخت دورۀ مادها، سالنامه‌ها و نقش‌برجسته‌های آشوری است. نقش‌برجسته‌های متعلق به دورۀ سارگن (ح ۷۰۰ ق‌م)، مادها را مردمانی با قامتی متوسط و موهای کوتاه تصویر کرده‌اند که شنلی از پوست پلنگ یا پوست گاو به تن، و پاپوشهای ساق‌بلند و بنددار به پا دارند. اینان کلاه نوک‌تیز بر سر، و یا نواری پهن در جلو پیشانی نیز دارند (کالیکان، ۴۳).

ظاهراً تا زمان آشنایی مادها با فرهنگ آشوری، زندگی مادی، و ازجمله پوشش آنان، فاقد تجمل بوده است. اما با برافتادن نینوا (۶۱۲ ق‌م)، شیوۀ زندگی تجملی آشوریان در میان مادها نیز رواج یافت و آداب و رسوم دربار آشور متداول گشت (گوتس، V / 2228). آثار این تغییر را ازجمله در گزارش گزنفن می‌توان دید. به‌گفتۀ وی مادها عادت داشتند لباس ارغوانی بپوشند، ردایی بلند به تن کنند و خود را با گردن‌بند و دست‌بندهای گوناگون بیارایند. وی در توصیف صحنۀ دیدار کورش با پدربزرگش، آستیاگس می‌نویسد که چون کورش آستیاگس را با موهای عاریه و چشمانی آرایش شده و صورتی بزک کرده و غرق در جواهر دید، از زیبایی پدربزرگ شگفت‌زده شد، چه این موضوع با شیوۀ زندگی پارسیها (نک‌ : دنبالۀ مقاله) که ساده و بدون تجمل بود، تفاوت بسیار داشت (I / 27-29).

مردان مادی ریش و سبیل کامل داشتند. ریش معمولاً زیر چانه ‌بلند می‌شد و آن را به‌شکل مربع اصلاح، و با دقت مجعد می‌کردند. موی سر هم که از پشت آویزان بود، حالت مجعد داشت و یا آن را با نواری می‌بستند یا با نیم‌تاجی (کیداریس) بالا می‌آوردند که بعدها (نک‌ : دنبالۀ مقاله) باشلق جایگزین آن شد (گوتس، همانجا). استفاده از کلاه‌گیس و مواد آرایشی، و به کار گرفتن جواهرات بسیار نیز، دست‌کم میان شاهان، مرسوم بوده است (نک‌ : راولینسن، II / 317؛ گزنفن، همانجا). چنین به‌نظر می‌رسد که زنان مادی هم، مانند مردان آرایش می‌کردند و خود را به زیور می‌آراستند (گوتس، همانجا). تاج و دست‌بند و گردن‌بند زرین ازجملۀ این زیورهای زنانه بود (نک‌ : گزنفن، II / 403).

با توجه به نقش‌برجسته‌های موجود، انبوه اشیاء به‌دست‌آمده از گورهای کاوش‌شده و نیز بنا بر اشاره‌های مستقیم نویسندگان دوران باستان، می‌توان گفت که استفاده از گوهرها و زیورآلات، به‌ویژه دست‌بند و بازوبند زرین، در میان بزرگان پارسی رواج بسیار داشته است (رایس، I / 377؛ دالتن، مقدمه، 33؛ گزنفن، II / 192). شاه بر تاج یا کلاهش گوهری گرانبها می‌زد و اعضای خاندان سلطنت نیز هر یک زینتی بر پیکر خود داشتند که علامت مشخصۀ خاندان آنها بود (همو، II / 355).

از گوری در شوش که درواقع نخستین گور کشف‌شدۀ دوران هخامنشی است، زیورآلات بسیاری همچون گردن‌بند و دست‌بندهای تزیین‌یافته با سر حیوان، و گوشواره‌های بادبزنی که بر روی آنها با مینای آبی و سفید کار شده، به دست آمده است (رایس، I / 379؛ کالیکان، ۱۳۶). به این مجموعه شماری گردن‌بند گرانبها، آویزه‌های فلزی، مهره‌های شیشه‌ای، و به‌ویژه گوشواره‌ها را هم باید افزود (گیرشمن، هنر ایران ... ، دوران ماد، ۲۶۴) که بیشتر دارای سبک هخامنشی، ولی گاه متأثر از هنر اقوام دیگر، همچون سکاها هستند (رایس، همانجا؛ کالیکان، ۱۳۵-۱۳۷). ازجملۀ این زیورها قطعات تزیینی و نقش‌دار طلا بوده است که سوراخهای موجود بر روی آنها نشان می‌دهد که برای دوخته شدن به لباس تهیه شده‌اند. فراوانی این اشیاء از گستردگی کاربرد و رواج آنها در دورۀ هخامنشیان خبر می‌دهد. پیشینۀ این نوع زیورها را در بین‌النهرین هزارۀ ۲ ق‌م می‌توان جست. گواینکه در آنجا معمولاً برای تزیین پوشش تندیسهای خدایان یا جامۀ رسمی پادشاه به کار می‌رفت (گیرشمن، همان، ۲۶۳).

 

بازوبند نیز برای تزیین به‌کار می‌رفته است و ظاهراً هم مردان و هم زنان از آن استفاده می‌کردند. به‌کار بردن زیورهای طلا و نقره، و نیز لوحه‌های تزیینی و مدالهایی با نقش جانوران را هم باید به فهرست مشترکات زنان و مردان افزود (کالیکان، ۱۳۵، ۱۳۷).

در نقشهای باقی‌مانده از دوران هخامنشی می‌توان دید که زنـان ــ دست‌کم درباریان و بزرگان ــ موی مجعد یـا بافته‌شدۀ خود را پشت‌سر جمع می‌کردند و سر را با تاج و توری می‌آراستند (دالتـن، 104، تصویـر 15؛ نیـز نک‌ : بروسیوس، ۱۱۶، حاشیه‌های ۲، ۱۱۷). از بررسی آنها می‌توان پی برد که نزد هخامنشیان، برخلاف مادها، استفاده از لوازم آرایشی، کلاه‌گیس، و رنگ معمول نبوده است، اما کورش پس از پذیرفتن جامۀ مادی، سرمه‌کشیدن به چشم و آرایش پوست را هم مجاز ساخت و از این زمان است که به وجود آرایشگرانی نزد بزرگان پارسی اشاره می‌شود که کارشان آراستن سر و تن آنان بوده است. آرایش ریش و سبیل و استفاده از نوع مصنوعی آنها هم از اشارات نویسندگان باستانی تأیید شده است (نک‌ : بریان، ۱ / ۳۴۷).

هرودت (II / 503) دربارۀ سواره‌نظام پارسی می‌نویسد که هر یک از آنها زیوری از طلا بر جامۀ خود داشت که همواره می‌درخشید. آنـان اسبـانشان را نیـز ــ ظاهراً بیشتر در مراسم و تشـریفـات ــ بـا افسـار زریـن و پـارچـه‌های زربفـت نفیـس و گوهرنشان می‌آراستند (گزنفن، II / 355). هنگام لشکرکشی نیز سر اسبانِ مجهز به زین و یراق را با منگوله‌هایی از پشم ارغوانی‌رنگ زینت می‌دادند و بر گردۀ اسبان ارابه‌ها زره محکمی می‌بستند و در همان حال، سر و سینۀ اسبان سواره را هم با زره می‌پوشاندند (همو، II / 191-193).

پیکرۀ ملکه موزا، زن فرهاد چهارم اشکانی، همان تاج کنگره‌دار هخامنشی را بر سر دارد و پیکرۀ مفرغی کوچکی هم که از آنِ اُرُد، یا دست‌کم متعلق به زمان او ست، نیم‌تاجی بر سر دارد که کلاهی در زیر آن است (گیرشمن، هنر ایران ... ، دوران پارتی، ۹۶).

در مجموعۀ تصاویر شاهان اشکانی بر روی سکه‌هایشان، گونه‌های مختلف آرایش مو، از موهای کوتاه نسبتاً صاف یا مجعد، تا بلند و آویخته یا پف‌کرده را می‌توان مشاهده کرد (گیرشمن، همان، ۱۱۴-۱۱۵، تصویرهای ۱۳۵-۱۵۵؛ گدار، ۲۲۱) در بسیاری از موارد سر دارای تاج است و یا با نواری بسته شده است (نک‌ : همو، ۲۱۹).

از هنر جواهرسازی دورۀ اشکانی اطلاع چندانی در دست نیست و اندک شواهد موجود در این زمینه هم از تداوم سنت پیشین خبر می‌دهد (گیرشمن، همان، ۱۰۰). با این همه، گفتنی است که مختصر اشیاء به دست آمده، ازجمله یک قلاب کمری از طلای کنده‌کاری شده و گوشوارۀ طلا، بیانگر آن است که این زیورها بیشتر کاربرد شخصی داشته‌اند تا مجلسی (فریه، ۱۹۰). بازوبند، گردن‌بند و النگو هم ــ که نمونه‌هایی از آنها به دست آمده ــ از دیگر اشیائی است که زنان دورۀ اشکانی از آنها استفاده می‌کردند (نک‌ : گدار، همانجا).

همچنان که در نقشهای کهن‌ترین سکه‌ها و نیز پیکرۀ به‌دست آمده از معبد شَمی در کوههای بختیاری می‌توان دید، گذاشتن ریش بلند چندان متداول نبوده، یا دست‌کم کمتر از سبیل رواج داشته است (پرادا، ۲۶۹؛ گیرشمن، همان، ۸۸، تصویر ۹۹). اما در نقشهای دوره‌های بعد ریش بلند از مشخصه‌های شاهان اشکانی است (پرادا، ۲۷۰؛ گیرشمن، همان، ۶۹، تصویرهای ۸۲، ۱۱۴، ۱۱۵، ۱۳۵، ۱۵۵).

در نقشهای مربوط به دورۀ اردشیر اول تا اردشیر دوم ساسانی موارد استفادۀ بسیاری از گردن‌بند دیده می‌شود و از دورۀ شـاپور اول استفـاده از سنگهای قیمتی ــ ازجمله الماس ــ رواج می‌یابد و درواقع، به‌عنوان نشان خانوادۀ سلطنتی به‌کار می‌رود و در کنار آن، استفاده از گردن‌بندهای مهره‌ای هم پیوسته ادامه می‌یابد ( ایرانیکا، V / 746). فهرست و تعریفهایی از انواع گوهرها و آرایش با آنها را در شرح هدایای ارسالی خسروپرویز برای امپراتور روم می‌توان دید (اینوسترانتسف، ۸۴ بب‌ ‌).

در باب استفادۀ شاهان ساسانی از زیورها و مواد آرایشی در منابع دورۀ اسلامی نیز اشاره‌های بسیار آمده، و گفته شده است که هر یک از آنان را در استفاده از عطرهای گوناگون در روزهای مختلف، رسمی و قراری بوده است ( التاج، ۲۱۳؛ سامی، ۲ / ۱۸). رسالۀ پهلوی «خسرو قبادان و ریدکی» هم فهرستی از انواع گلهای خوشبو به‌دست می‌دهد که گویا برای تهیۀ عطر به‌کار می‌رفته‌اند (جاماسب‌آسانا، ۳۳-۳۴).

در برخی از نقشها، موی سر اشخاص زیر کلاه یا تاج پنهان است، ولی در موارد دیگر آنان با موهای مجعد نسبتاً بلند یا حتى گیسوان بافته تصویر شده‌اند (لوکونین، ۲۶۴، ۲۷۲، ۲۸۰، ۲۹۶-۲۹۷ بب‌ ‌). بیشتر شاهان ساسانی (از شاپور اول به بعد) با ریشی بلند تصویر شده‌اند که با نوار آراسته شده است (همو، ۳۰۶- ۳۰۸). با این‌ همه، مواردی هم از ریش گرد کوتاه یا مجعد دیده می‌شود (همو، ۲۸۰، ۲۸۴، ۲۹۶، ۲۹۸، ۳۰۱). در برابر موی آراستۀ شاهان و شخصیتهای مینوی و درباری، تصویر اهریمن با مویی به شکل مارهای چنبره زده و ژولیده ــ یادآور وصف متنهای زردشتی از دیوان (مثلاً نک‌ : زند ... ، ۲) ــ شایان توجه است (لوکونین، ۳۰۷).

 

مآخذ

ابن‌اثیر، الکامل؛ اینوسترانتسف، ک.، مطالعاتی دربارۀ ساسانیان، ترجمۀ کاظم کاظم‌زاده، تهران، ۱۳۴۸ش؛ بروسیوس، م.، زنان هخامنشی، ترجمۀ هایده مشایخ، تهران، ۱۳۸۱ش؛ بریان،‌ پ.، امپراتوری هخامنشی، ترجمۀ ناهید فروغان، تهران، ۱۳۸۱ش؛ پرادا، ا.، هنر ایران باستان، ترجمۀ یوسف مجیدزاده، تهران، ۱۳۸۳ش؛ التـاج، منسـوب بـه جـاحظ، تـرجمۀ محمدعلی خلیلـی، تهران، ۱۳۴۳ش؛ ثعالبی مرغنی، حسین، غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم، به‌کوشش زُتنبرگ، پاریس، ۱۹۰۰م؛ جاماسب‌آسانا، کیخسرو، متنهای پهلوی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران؛ حسن‌دوست، محمد، فرهنگ ریشه‌شناختی زبان فارسی، تهران، ۱۳۸۳ش؛ زند بهمن یسن، ترجمۀ محمدتقی راشدمحصل، تهران، ۱۳۷۰ش؛ سامی، علی، تمدن ساسانی، شیراز، ۱۳۴۲ش؛ فردوسی، شاهنامه، به‌کوشش ی. ا. برتلس، مسکو، ۱۹۶۶م؛ فریه، ر. و.، هنرهای ایران، ترجمۀ پرویز مرزبان، تهران، ۱۳۷۴ش؛ کالیکان، و.، مادیها و پارسیها، ترجمۀ گودرز اسعد بختیار، تهران، ۱۳۵۰ش؛ گدار، آ.، هنر ایران، ترجمۀ بهروز حبیبی، تهران، ۱۳۴۵ش؛ گیرشمن، ر.، هنر ایران، در دوران پارتی و ساسانی، ترجمۀ بهرام فره‌وشی، تهران، ۱۳۵۰ش؛ همو، هنر ایران، در دوران ماد و هخامنشی، ترجمۀ عیسى بهنام، تهران، ۱۳۴۶ش؛ لوکونین، و. گ.، تمدن ایران ساسانی، ترجمۀ عنایت‌الله رضا، تهران، ۱۳۵۰ش؛ میرخواند، محمد، روضة‌الصفا، تهران، ۱۳۳۸ش؛ نیز:

 

Dalton , O. M., The Treasure of the Oxus, London , 1964; Goetz, H., «The History of Persian Costume», A Survey of Persian Art, ed. A. U. Pope, Tehran, vol. V; Herodotus, The History, tr. J. E. Powell, Oxford, 1949; Horn, P., Grundriss der neupersischen Etymologie, Strasbourg, 1893; Iranica ; Przeworskı, S., «Personal Ornaments in Pre-Achaemenid Īrān», A Survey of Persian Art, ed. A. U. Pope, Tehran, vol. I; Rawlinson, G., The Five Great Monarchies of the Ancient Eastern World, New York , 1881; Rice, D. T., «Achaemenid Jewelery», A Survey of Persian Art, ed. A. U. Pope, Tehran , vol. I; Xenophon, Cyropaedia, tr. W. Miller, London , 1968 .

(تل‌ : دانا)

 

 

II. دورۀ اسلامی

در فرهنگهای فارسی واژۀ آرایش و آراستن در معنا و صورتهای مختلفی آمده است: زیب و زینت کردن، زیور به خود گرفتن، خویشتن را ساختن، طرازیدن، جمال‌گرفتن، آذین‌کردن، خود را خوش‌نما ساختن و جز آنها ( آنندراج‌، ۱ / ۵۵-۵۷؛ داعی‌الاسلام، ۳ / ۵۴؛ هدایت، ۸۹ ؛ برهان .. ، ۱ / ۳۰). برخی واژۀ آرایش را در معنای آراستگی با افزودنِ زیورها، در برابر پیرایش که زدودن و کاستن اضافات است آورده‌اند (غیاث ... ، ۱۰؛ آنندراج، ۱ / ۵۷؛ معین ۱ / ۳۹).

آرایش را به هر هفت کردن یا هفت در هفت کردن (هفت قلم آرایش کردن)، هفت نه، یا هفت و نه کردن (هر هفت و نه) نیز معنا کرده‌اند (برای هر هفت کردن در متون و ادب فـارسی، مثلاً نک‌ : خاقانی، ۹۰، ۱۲۴؛ نظامی، ۴۲۲). هر هفت کردن، منظور از آرایش زنان است که شامل حنا، وسمه، سرخی (سرخاب)، سفیدی (سفیداب)، سرمه و زرک می‌شود؛ هفتمین قلم آرایش را نیز غالیه (بوی‌ خوش) یا نهادن خال بر چهره عنوان کرده‌اند ( آنندراج، همانجا؛ لغت‌نامه ... ، ذیل واژه). هفت نه کردن نیز به معنای آرایش و زیور و اسباب عروس معنا شده است (همان، ذیل واژه). واژه‌های ترکی بَزَک و بَزا ک، به‌معنای نقش و نگار در فارسی مترادف آرایش و آراستن به کار می‌رود (کاشغری، ۱ / ۳۲۲؛ لغت‌نامه، ذیل واژه).

زیبایی امری اعتباری است و آراستگی و کیفیت زیبایی در هر عصر و دوره‌ای ممکن است که موردپسند دوره‌های پسین نباشد. شناخت عناصر زیبایی و چگونگی آرایش و آراستگی هر جامعه‌ای، به ‌عقاید و آرمانهای قومی‌ـ مذهبی و نظامهای عقیدتی، بـاورها و اعمال جـادویی‌ـ تابویی و شأن و منزلت اجتماعی طبقات گروههای مختلف آن جامعه وابسته است. همچنین محیط اجتماع بستر مناسبی برای تحول و زایش زیبایی است. از این‌رو، بسیاری از زیبایی‌شناسان زیبایی را امری اجتماعی دانسته‌اند تا طبیعی. دایاگی مندلز[۲] معتقد است که پیشینۀ آرایش چهره به دورانهای کهن تمدن بشر می‌رسد و منشأ آرایش، آیینهای مذهبی و جادوگری است. به‌نظر وی بشر در دورانهای کهن پیکره‌ها و صورت بت‌واره‌های خود را می‌آراست و روغن فراوان بر آنها می‌مالید تا ظاهری زنده و شاداب به آنها ببخشد. بعدها رسم آرایش مجسمه‌های خدایان وارد زندگی انسانها نیز شد (نک‌ : سودآور، شم‌ ۴، ص ۵۲).

انسانهای جامعه‌های نخستین زیورها و اسباب آرایش، مانند گردن‌بند، گوشواره، بینی‌آویز، خلخال و جز آنها را دارای خاصیت جادویی و سحرزدایی می‌پنداشتند و آنها را به بدن خود، حیوانها یا ابزارهای کار و اسبا‌ب‌خانه، و یا درختان میوه می‌آویختند (اسمیث، 453؛ نیز III / 393 ERE,؛ جودائیکا، II / 906). حتى بابلیها برای حفاظت مردگان از حملۀ دیوان و ارواح خبیث، زیورهایی به تن آنها می‌آویختند و یا چهرۀ آنان را با رنگهای مختلف می‌آراستند (مکنزی، 206, 211).

مردمان همۀ اعصار دربارۀ زیبایی توافق‌نظر ندارند و هر جامعه‌ای نیز در برخورد با اشیاء و کیفیتهای گوناگون زیبایی به اشکال مختلف رفتار می‌کنند: گاه اشیاء و گونه‌های مختلف زیبایی پیشینیان را برمی‌گزینند و برخی از جنبه‌ها و جزئیات آن را تحسین می‌کنند، و گاهی نیز به آفرینش زیباییهای تازه دست می‌زنند و یا با حفظ کیفیت زیبایی پیشین در تحول و غنا و درک روشن‌تری از شناخت آن می‌کوشند (کادول، ۴۲-۴۴). حضور اسلام در جامعۀ ایرانی نیز سبب شد که ایرانیان با پاس‌داشت آداب و سنتهای دیرین خود، و درآمیختن آن با دستورها و موازین اسلامی، ویژگیهای تازه‌ای در سبکهای مختلف فرهنگ مادی و عناصر زیبایی‌شناختی خود بیافرینند.

در برخی از آیات قرآن کریم به آراستگی و زینت کردن مسلمانان، و توجه به پاکیزگی و خودآرایی اشاراتی آمده است (مثلاً نک‌ : اعراف / ۷ / ۲۶، ۳۲). روایتهای متعددی دربارۀ سفارش پیامبر(ص) بر آراستگی، خوشبویی و توجه به ظاهر زیبندۀ مسلمان به هنگام حضور در اجتماعات وجود دارد (برای نمونه، نک‌ : کلینی، ۵ / ۴۹۶؛ حرعاملی، ۱ / ۲۸۰؛ مجلسی، ۷۶ / ۱۴۱-۱۴۲). کوتاه کردن موی سر، شانه‌کردن و معطر نمودن موها به روغن و عطرهای خوشبو، بر تن کردن جامۀ سپید برای زیبایی و پاکیزگی، خضاب کردن ریش و مو، و آراستن چهره و زیور بستن زنان برای شوهرانشان، و جز آنها ازجملۀ سفارشهایی است که سزاوار است مسلمانان در جوامع اسلامی از آنها پیروی کنند.

 

با پذیرش دین اسلام از سوی مردم ایران، تحولات اجتماعی و مذهبی چشمگیری در ایران صورت گرفت، اما تا چندین سده تأثیر این تحولات بر فرهنگ مادی و زندگی اجتماعی ایرانیان چندان محسوس نبود. از این‌رو بسیاری از مظاهر مادی‌ ـ فرهنگی زندگی مانند نحوۀ پوشش و آرایش اقوام ایرانی در سده‌های نخست اسلامی متأثر از سنتهای بومی و دیرین بود. اسناد و مدارک اندکی از وضع زندگی اجتماعی ایرانیان در این سده‌ها موجود است. همچنین توصیه بر خانه‌نشینی، پوشیدگی و مستوری زنان موجب شده است که مورخان و وقایع‌نگاران از چگونگی حضور زنان در عرصه‌های اجتماعی و نحوۀ پوشش و آرایش آنها تصویر مبهم و کم‌رنگی ارائه کنند. به هر حال آنچه از فرهنگ مادی ایرانیان در سده‌های نخست اسلامی بر ما آشکار است، از نقوش کتیبه‌ها، سنگ‌نگاره‌ها، مینیاتورها، متون نظم ونثر ادبی، و داده‌های جسته و گریختۀ خلال حوادث و رویدادهای تاریخی به‌دست آمده است. برمبنای همین اسناد و مدارک در اینجا به شرح چگونگی آرایش سر، موی، چهره و اندام و زیورهای ایرانیان در دورۀ اسلامی می‌پردازیم:

خضاب‌کردن ریش و موی سر، و حنا بستن دست و پای و سر انگشتان از دیرباز در میان مردم جامعه‌های مختلف ایران مرسوم بوده است؛ چنان‌که برخی از شعرا و ادبا نیز به خضاب کردن ریش و موی و سبیل، و حنا بستن و نگارین ‌کردن دست و پای و سر انگشتـان مـردان و زنـان اشاراتی دارنـد (برای نمونه، نک‌ : رودکی، ۹۸؛ منوچهری، ۶، ۱۵۸، ۲۱۰؛ خاقانی، ۱۵۶؛ معزی، ۵۴، ۷۴). گچ‌بریهایی که از ری به دست آمده است، نشان می‌دهد که زنان سده‌های ۵ و ۶ ق موهای خود را بافته، در پشت سر می‌آراستند، یا در دو سوی چهره می‌آویختند و کلاهی به سبک نیم‌تاجهای عهـد ساسانی بـر سر می‌نهادند (ذکـاء، «داستـان ... »، بش‌ ؛ نیز نگارزن، پیکرۀ شم‌ ۱۰). مؤلف تاریخ سیستان در سدۀ ۶ ق / ۱۲م در وصف زیبایی دختران، به زلفهای به پشت افکنده، چهرۀ آراستۀ آنان، و خالی که بر روی می‌نهادند و خلخالهایی که به‌پا می‌کردند، اشاره می‌کند (ابن‌اسفندیار، ۶۴). ارجانی در سمک عیار (۱ / ۲۲) ویژگیهای یک‌ صورت زیبای آراسته را وصف کرده، و انواع آرایه‌های زنان را چنین آورده است: پاره‌ای حنا بر دست و پا، موی شانه‌کرده و بافته‌شده، وسمه و سرمه و نیله و سفیدی (سفیداب) و سرخی (سرخاب) و خال بر روی نهاده و ... (۱ / ۱۳). در این دوره داشتن زلفهای سیاه انبوه و ابروان کمانی و رنگین کردن انگشتان با حنا و آویختن زیورها و تعاویذ آغشته به عنبر و مشک مرسوم بود (همو، ۱ / ۲۲).

در بسیاری از نقوش ظروف به‌دست آمده از دورۀ سلجوقی، زنان با آرایش و زیورهای گوناگون دیده می‌شوند. از نقوش کاسه‌های لعابدار به‌دست آمده از ساوه و کاشان نیز چنین برمی‌آید که زنان این دوره موهای خود را با موبندهایی به شکل بته‌جقه و از جنس مروارید، پشت سر جمع می‌کردند و گوشواره‌هایی حلقه‌ای یا آویزی به گوش می‌آویختند (ضیاء‌پور، ۳۵۵، نیز شکلهای ۲۶۵ و ۲۶۶). در همین دوره زنان گاه موهای خود را به طرز آراسته‌ای به روی شانه‌ها می‌آویختند و با موبندهای جواهرنشان آن را زینت می‌دادند (نک‌ : همو، شکل ۲۴۳).

زنان جامعه‌های کوچ‌رو ایلخانان مغول، آرایش و پوشش ساده‌ای داشتند که با زندگی غالباً کوچ‌رو و متحرک آنها متناسب بود. آنان فرق سر را می‌گشودند و گیسوان را به دو سویِ شانه می‌آویختند. پس از چندی ایلخانان با تمدنهای شهرنشینی و انواع پوشش و آرایش و زیورهای گوناگون آشنا شدند و با به دست آوردن ثروتهای بی‌کران، در حالی‌که تحت تأثیر تمدنهای ایران، چین و همسایگان دیگر قرارگرفته بودند، بر تجمل و تنوع پوشش و آرایش خود افزودند (بیانی، ۶۸- ۶۹). از این‌رو زنان ثروتمند و اشرافی امپراتوری ایلخانی از هر جهت خود را می‌آراستند و کلاهی مرصع و پَرنشان بر روی گیسوان خود می‌نهادند. زنان تازه‌عروس این دوره نیز تا چندی به آراستگی خود توجه ویژه داشتند و با بر تن کردن جامه‌های رنگین و نو از دیگر زنان متمایز بودند (همو، ۶۸). همچنین برخلاف دوره‌های پیش، زنان درباریِ اوج دورۀ ایلخانی آرایش غلیظی داشتند. نگاره‌های به‌دست آمده از این‌ دوره زنان را سرمه بر چشم کشیده، سفیداب و سرخاب بر روی مالیده و زیورهای مجلل آویخته نشان می‌دهد. روایات تاریخی متعدد استعمال بیش از حد عطر و مواد آرایشی در این دوره را گزارش کرده‌اند (همو، ۷۰).

سفالینه‌های به‌دست آمده از دورۀ مغول تصاویر زنان آراسته‌ای را که دستها و پاهایشان را با حنا و خال‌کوبی نقش و نگار داده، و خلخالهایی به مچ پا آویخته بودند، نشان می‌دهد. همچنین در تصاویر دست‌نوشته‌های متونی چون ورقه و گلشاه و پشت جلد کتابهای الاغانی و الدریاق (تألیف: ۵۹۵ ق / ۱۱۹۹م)، نحوۀ آراستن موی و چهره و زیورها و طلا و گوهرهای متعددی را که زنان برای آرایه‌بندی خود به‌کار می‌بردند، می‌توان دید ( ایرانیکا، V / 776).

کلاویخو سیاح اسپانیایی که در دورۀ مغول به ایران سفر کرده است، در یادداشتهای سفرش، به دکانهای برخی از کاروان‌سراهای تبریز که محل خرید و فروش عطر و روغنهای خوش‌بو و وسایل آرایش بود، اشاره می‌کند و زنان تبریزی را که عطر و روغن بسیار به کار می‌بردند و در آرایش افراط می‌کردند، مشتریان همیشگی این دکانها دانسته است (ص ۱۶۱). همو در جایی دیگر به ضیافتی که همسر تیمور نیز در آن شرکت داشته است، اشاره می‌کند و چهرۀ همسر تیمور را سرب سفید (سفیداب) مالیده به طوری‌که «پنداری بر سیما نقابی سفید دارد»، وصف می‌کند. به روایت کلاویخو بیشتر زنان آن دوره به هنگام بیرون رفتن از خانه برای محافظت از آفتاب به روی خود سفیداب می‌مالیدند (نک‌ : ص ۲۶۲).

ابن‌بطوطه نیز که در سدۀ ۸ ق / ۱۴م به تبریز سفر کرده، در سفرنامه‌اش ذیل مطلبی دربارۀ تبریز و بازار آن، راستۀ جواهرفروشان بازار پررونق قازان را که محل خرید و فروش سنگهای قیمتی و جواهر بوده است، وصف، و به زیورآرایی زنان تبریزی و علاقۀ وافر آنها به خرید طلا و جواهر از بازار قازان اشاره می‌کند (ص ۲۳۳). از برخی نگاره‌های دورۀ تیموری نیز چنین برمی‌آید که زنان با توری مرصع گیسوان خود را در پشت سر جمع می‌کردند و دستمالی (پیشانی بلند) بر پیشانی و روی تورِ موبند می‌بستند که پشت سر گره می‌خورد، و رشته مرواریدی حول بناگوش و چانه می‌آویختند و گردن‌بند دو ردیفه و تاج مجلل و دست‌بندهایی با دو ردیف دانه (احتمالاً مروارید) به کار می‌بردند و رشته‌ای از دانه‌های جواهر یا مروارید به مچ پا می‌کردند (نک‌ : تصویر «همای و همایون» به دست آمده از جامع التواریخ، در موزۀ هنری متروپلیتن، ایرانیکا، V / 784؛ ضیاء‌پور، ۳۶۶-۳۷۰، نیز شکلهای ۲۷۰، ۲۷۱، ۲۷۲؛ نیز نک‌ : نگار زن، پیکرۀ شم‌ ۱۱).

دربارۀ چگونگی آرایش و زیورآرایی در دورۀ صفویه منابع و داده‌های قابل توجهی وجود دارد. سیاحان و مورخان در یـادداشتهای خود دربـارۀ اوضاع ایـران بـه موقعیتهای اجتماعی‌ـ فرهنگی جامعۀ ایران نیز توجه داشته‌اند. بسیاری از دانسته‌های امروزین ما دربارۀ وضع فرهنگ مادی در دورۀ صفویه مرهون یادداشتها و سفرنامه‌های جهانگردان و سیاحان اروپایی است که در این دوره بـه ایران سفـر کرده‌اند. پیتـرودلاواله ــ از سیاحـان دورۀ صفوی ــ در سفرنامۀ خود آرایش موهای زنان ایرانی را شبیه زنان بغدادی دانسته است و به رشته مرواریدهایی که از پیشانی‌بند آنها آویخته بود، اشاره می‌کند. همچنین زنان این دوره رشته‌هایی از موهای خود را از دو طرف چهره به پایین می‌ریختند به نحوی که این رشته‌ها چهرۀ آنها را دربر می‌گرفت (ص ۱۴۷). زنان با توجه به بضاعت و شأن و پایگاه اجتماعی خود، کلاههای مزین به جواهر و سنگهای رنگی قیمتی بر روی موهای بلند بافتۀ خود می‌نهادند. یکی از ملاکهای زیبایی این دوره داشتن گیسوان بسیار بلند بود. گاه بلندی گیسوان زنان تا پاشنۀ پای آنها می‌رسید. زنان گیسوان خود را چندگیس می‌بافتند و با غالیه خوشبو می‌کردند و سر بافته‌ها را با مروارید و زیورهای دیگر می‌آراستند و پشت سر می‌آویختند. زنانی که گیسوان بلندی نداشتند، از بافته‌های مصنوعی ابریشمین (کلاه‌گیس یا سرگیس) استفاده می‌کردند. نوار نازک رنگینی نیز بر پیشانی می‌بستند که به آن پیشانی‌بند (یا تیار) می‌گفتند (شاردن، ۴ / ۷۳، ۲۱۸- ۲۱۹؛ سانسون، ۱۲۲). ظاهراً در اواخر دورۀ صفویه جا دادن گیسوان در کیسه‌ای مخملین که از پشت آویزان می‌شد (گیسوبند)، نیز مرسوم شده بود (کارری، ۱۳۵-۱۳۶).

تراشیدن موهای سر توسط مردان در دورۀ صفوی مرسوم بود. همچنین گذاردن ریش سیاه پرپشت و آراسته‌ای که به دو قسمت تقسیم شده بود، در این دوره رایج شد ( ایرانیکا، V / 788). شاهزادگان دورۀ صفوی گیسوان بلند و بافته و ریش انبوهی داشتند (مظاهری، ۸۶-۸۷). داشتن ریش سیاه نیز از بارزترین ویژگی آرایش مردان ایرانی دورۀ صفوی بود. به‌گزارش سیاحانی چون شاردن (۴ / ۲۱۶)، نیز واله (ص ۲۲۶-۲۲۷) روحانیان دورۀ صفوی ریش انبوهی می‌گذاشتند و سپاهیان و مردان نظامی سبیل بزرگ و انبوهی داشتند که انتهای دو سر آن به بناگوش می‌رسید. به‌گزارش شاردن، شاه‌عباس سبیل را آرایش صورت مرد دانسته و برحسب بلندی و کوتاهی سبیل به نظامیان حقوق می‌پرداخته است. مردان گاه برای سیاه‌تر جلوه‌دادن موی سر و ریش خود آنها را با وسمه و حنا رنگ می‌کردند (همانجا؛ الئاریوس، ۲۸۳).

داشتن ابروان پرپشت کمانی پیوسته به هم از ملاکهای زیبایی زنان به‌شمار می‌رفت. از این‌رو زنان با سیاه کردن و پیوسته کردن ابروان آن را پرپشت و کمانی نشان می‌دادند. آنها رشته‌هایی از مروارید و زیورهای دیگر نیز بر پیشانی می‌بستند و برای کامل‌تر شدن آرایش خود خالی سیاه بر بالای ابرو یا میان پیشانی می‌نشاندند (شاردن، ۴ / ۲۲۰؛ سیلوا ای فیگروا، ۲۳۱). نقش و نگار بستن دستها و پاها با حنا و خال‌کوبی شکلهای کوچک بر روی سینه نیز از گونه‌های آرایشی مرسوم زنان عهد صفوی بود (واله، ۱۶۵-۱۶۶؛ ایرانیکا، V / 790). کاربرد عطر، مشک، عنبر و غالیه نیز در میان مردان و زنان عهد صفوی رایج بود. یکی از زیورهایی که زنان به خود می‌آویختند، گردن‌بندهایی از زنجیر طلا و نقره یا رشته مرواریدی بود که انتهای آن عطردانی قرار داشت که همواره از مشک و عنبر آکنده بود و به آن عنبرچه یا عنبرینه (عنبری، عنبرین، عنبردان) می‌گفتند. جنس عنبرچه‌ها از طلا و نقره بود و ثروتمندان اطراف عنبرچه‌های خود را با جواهر مرصع می‌کردند ( لغت‌نامه، ذیل واژه‌ها؛ شاردن، ۴ / ۲۲۱-۲۲۲؛ نیز نک‌ : انصاری، ۲۰۵).

در این دوره زنان چادرنشین و بیابانگرد و برخی زنان طبقات پایین جامعه‌های مناطق مختلف ایران، حقله‌هایی که در قسمت پایین آن قطعات مروارید داشت، به پرۀ بینی خود می‌آویختند. حتى کنیزکان برخی از مناطق کرمان بالای بینی را سوراخ می‌کردند و حلقه‌ای از آن می‌گذراندند (الئاریوس، ۲۸۷؛ شاردن، ۴ / ۲۲۱؛ اورسل، ۱۳۰). زنان طبقۀ اشراف در زیورآرایی و خودآرایی بیش از حد افراط می‌کردند. شاردن در سفرنامۀ خود به برخی از پوشاک گرانبها، عطرها، جواهرات و زیورهای کم‌نظیر شاهزادگان صفوی اشاره کرده است (۳ / ۲۹۱، ۲۹۴-۲۹۵، ۳۰۱-۳۰۲، ۴ / ۲۳۰-۲۳۱).

کیفیت آرایش و زیور بستن زنان در عهد افشاریه و زندیه نیز متأثر از دورۀ صفویه است. در دورۀ افشاریه به‌جز کاسته شدن تجملها و زیورهای پوشش و آرایش، تحول چشمگیر دیگری در این زمینه پیش نیامد (ذکاء، «داستان»، بش‌ ‌). به‌گزارش برخی از منابع تاریخی، نادرشاه افشار به تغییر دادن و منسوخ کردن برخی آداب و سنن که از دورۀ صفویه باقی مانده بود، پرداخت؛ ازجمله با حنابستن ریش و موی و دست و پای سربازان و نظامیان مخالفت کرد (راوندی، ۶ / ۲۷۶).

یک نگارۀ مربوط به دورۀ زندیه زنی را با موهای آراسته‌ای که از پشت سر آویخته است، و کلاهکی مجلل، قلاب‌دوزی شده و زیورنشان بر سر دارد، نشان می‌دهد. در این نگاره زن که به النگو و گرد‌ن‌بندهای بلند مزین است، جلو موهای خود را چیده، و به‌طور چتری روی پیشانی نشانده است. ظاهراً چتری کردن موهای جلو سر در این دوره مرسوم بوده است (ضیاء‌پور، ۳۹۶، نیز شکلهای ۲۸۱-۲۸۲؛ رجبی، ۴۰). موی بافته و تزیین‌شده با زیورهای طلایی، و سیاه کردن چشمها، مژگان و ابروان با سرمه و وسمه از ویژگیهای آرایش زنان عهد زندیه است (فرانکلین، ۴۹؛ ورهرام، ۱۶۰). مردان عهد زندیه، حتى جوانان کم‌سن و سال برای آنکه خواجه جلوه نکنند، ریش انبوه سیاهی می‌گذاشتند. مردان در مراقبت و نگهداری از ریش خود کوشا بودند و همواره آینه و شانۀ کوچکی همراه داشتند. مردان جوان گاه موهای دوطرف سر را حلقه‌ای می‌کردند و می‌آویختند (رجبی، ۳۹-۴۰). آویختن ساعت با زنجیر طلا یا نقره، عطردان، مهر و نشان ازجمله زیورهای مردان دورۀ زندیه بود (همانجا).

ملاکهای زیبایی در عهد قاجار به دوره‌های پیشین شباهت داشت. غایت زیبایی زنان در این دوره داشتن صورتی گرد، چشمانی درشت و خمار، مژگان بلند، ابروان پهن و پرپشت و سیاهِ به هم پیوسته و بینی کوچک و منقاری بود. از این‌ رو زنان دورۀ قاجاریه برای نزدیک شدن به این ملاکهای زیبایی از ابزار و لوازم آرایش ویژه‌ای بهره می‌جستند. ابروان را با وسمه، پهن و بلند و سیاه می‌کردند، چنان که تا شقیقه‌ها امتداد می‌یافت؛ به چشمان و مژگانشان سرمه می‌کشیدند و خالی بر گوشۀ ابرو می‌نشاندند؛ با سفیداب صورت را همچون برف سفید، و با کمی سرخاب لبان و گونه‌ها را سرخ می‌کردند. شکل و رنگ موی مرسوم این دوره همچنان گیسوان بلند پرچین و شکن و سیاه بود. حنابستن و رنگ کردن مو نیز مانند دوره‌های پیشین رایج بود. طره یا مرغوله دسته مویی بود که زنان قاجار از موهای سمت جلو سر جدا می‌کردند و در دو طرف صورت می‌آویختند. گاه موهای جلو سر را به شکل دم طاووس، حلقه‌ای یا چتری، با لعاب بهدانه بر پیشانی می‌چسباندند (معیرالممالک، ۴۴؛ برای وصف آرایش و زیورهای زنان ایرانی دورۀ قاجار در سفرنامه‌های مختلف، نک‌ : دروویل، ۵۸-۵۹؛ آلمانی، ۲۸۳-۲۸۵؛ موزر، ۲۶۸؛ ویلز، ۱۱۵-۱۱۶؛ رایس، ۱۰۲-۱۰۳؛ شیل، ۷۳-۷۴).

در این دوره زنان زرک و پولکهای پر زرق و برق را بر مو، چانه و گونۀ خود می‌چسباندند و برای صاف و نرم‌شدن روی و زدودن موها از صورت، پس از حنا بستن دست و پای و موی و استحمام، که هفته‌ای یک‌بار صورت می‌گرفت، صورت خود را بند می‌انداختند (برای وصف حنا بستن دست و پای زنان ایرانی، نک‌ : دروویل، ۵۹). گاه خط باریکی از موی سبیل را بر پشتِ لب باقی می‌گذاشتند و اگر زنانی چنین سبیل نازکی نداشتند، با سرمه خطی بر پشت لب می‌کشیدند (معیرالممالک، همانجا؛ سرنا، ۲۳۰). برخی احتمال داده‌اند که رسم گذاردن سبیل بر پشت لب توسط زنان قاجاری یک رسم کوتاه و گذرا بوده، و در میان همۀ زنان جامعه رواج نداشته است (سودآور، شم‌ ۳، ص ۸۵).

زیورآرایی در میان همۀ زنان طبقات مختلف جامعۀ عهد قاجار مرسوم بود و هر زنی متناسب با بضاعت مالی به خودآرایی و زیورآرایی می‌پرداخت، اما زنان درباری و اشرافی دورۀ قاجار در زیورآرایی بسیار افراط می‌کردند. نیم‌تاجها و سنجاقهای گوهرنشان، گوشواره، سینه‌ریز، النگو و انگشترهای بی‌شمار بر سر و گردن و دست می‌آویختند (نک‌ : سرنا، ۲۲۹-۲۳۰؛ دیولافوا، ۱۳۵-۱۳۶). خودآرایی زنان از آداب گرمابه رفتن نیز به‌شمار می‌رفت. معمولاً زنان دورۀ قاجار هر بار که به گرمابه می‌رفتند، به شست و شوی سر و بدن و حنا بستن و نگارین کردن دست و پای می‌پرداختند و در سربینۀ گرمابه توسط دلاکان یا آرایشگران از هر جهت آراسته می‌شدند. از این‌رو زنان ساعتها در گرمابه می‌ماندند (برای اطلاعات بیشتر دربارۀ چگونگی گرمابه رفتن زنان دورۀ قاجار و نحوۀ آرایش کردن و زیور بستن آنها نک‌ : سرنا، ۱۵۳-۱۵۶).

مردان جوان دورۀ قاجار موهای خود را بلند می‌کردند و طره‌هایی از مو را می‌آویختند. داشتن ریش سیاه انبوه از ملاکهای صورت زیبا برای مردان به‌شمار می‌رفت. مردان میان‌سال نیز موهای سر را به پهنای پیشانی تا پشت گردن می‌تراشیدند، و موهای اطراف شقیقه‌ها را نگه می‌داشتند. مردان در این دوره مانند زنان هر هفته ریش و موی خود را با حنا رنگ می‌کردند (دروویل، ۵۵). از زیورهایی که مردان به جامه و لباس خود می‌آویختند یا در دست می‌کردند، می‌توان به ساعتهایی با زنجیر طلا و نقره که به جیب جامۀ روی آنها متصل می‌شد و نیز بـه انگشترهای عقیق و فیروزه و تسبیح اشاره کرد (نک‌ : پولاک، ۱۱۳-۱۱۴).

اطلاعات پراکنده‌ای دربارۀ وضع پوشش و آرایش زنان اقوام مختلف ایرانی در سفرنامه‌ها و متون مربوط به تاریخ هر شهر یافت می‌شود. لایارد که در دورۀ قاجار به میان بختیاریها رفته، دربارۀ نحوۀ آرایش موهای زنان بختیاری چنین آورده است: آنان قسمتی از موهای خود را در رشته‌های متعدد می‌بافند و در عقب سر آویزان می‌کنند و بخش دیگر را با چین و شکن در اطراف صورت روی پیشانی قرار می‌دهند ... زنان بختیاری مانند دیگر زنان تمایل بسیاری به زیورآرایی دارند. زنان اعیان به چشمها سرمه می‌کشند و خال بر گونه می‌گذارند (ص ۹۸-۱۰۰). ایزابلا بیشاپ نیز به رسم حنا بستن زنهای بختیاری و آویختن طلسم و جعبۀ دعا و قابهای نقره و چرمی حاوی آیه‌های قرآن بر گردن و دست و بازو اشاره می‌کند (II / ۱۰۷-108).

زنان بلوچ برای آراستن گیسوانشان شیوۀ ویژه‌ای داشتند؛ به‌نحوی که آرایش موهای زنان بلوچی پاتینجر را به تعجب واداشته است: «زنان جوان، هم دختران و هم آنهایی که شوهر دارند، روش بسیار ساده و زیبایی در بالا بستن موهای سر دارند. گیسو را به دسته‌های مختلف تقسیم می‌کنند و هر یک را به دور سر پیچانده و انتهای آن را به صورت تاجی در روی سر گره می‌زنند و به قدری گیسوان را با نظم و ترتیب درهم آمیخته آرایش می‌دهند که من از فاصلۀ بسیار نزدیک بارها تصور کرده‌ام که شاید کلاهی تاج‌مانند بر سر دارند و ... » (ص ۶۷- ۶۸).

از روایتهای مختلفی که در سفرنامه‌ها آمده است، چنین برمی‌آید که زنان اقلیتهای مذهبی کمتر به آرایش چهره می‌پرداختند و آراستگی آنها به زیورهای متعددی بود که به کار می‌بردند. زنان ثروتمند اقلیتها نیز جواهر و زر و زیورهایی به سر و گردن خود از روی دستار و سربند و جامه می‌آویختند (دربـارۀ وضع پـوشش و آرایش زنـان زردشتـی و ارمنـی، نک‌ : واله، ۷۸- ۷۹؛ شاردن، ۴ / ۲۱۸؛ دیولافوا، ۲۲۱، ۲۳۰-۲۳۱؛ کارری، ۱۰۱؛ شیل، ۲۰۱؛ بیشاپ، I / 364؛ برای زیورها، طلسمها و تعاویذ تزیینی زنان لرستان و گیلان، نک‌ : مورتنسن، ۴۴۹-۵۱۱؛ فخرایی، ۱۸۶).

 

آرایش عروس

زنان و دختران شوهر نکرده که به آداب و سنتهای پیشین پایبند بودند، تا هنگام رفتن به خانۀ بخت و برگزاری مراسم عقد و جشن عروسی خود را نمی‌آراستند. از این‌رو تفاوت آشکاری میان چهرۀ زنان شوهرکرده و دختران وجود داشت. معمولاً زنان شهرها و روستاهای مناطق مختلف ایران یک یا چند روز پیش از سرگرفتن جشن عروسی، زن بندانداز یا دلاک ماهر و خوش‌دست و سفید‌بختی را به خانۀ عروس می‌خواندند تا صورت عروس را بند بیندازد. زنان معتقد بودند که صورت دختر مانند برگ گل نرم و نازک است و در اثر بندانداختن ناسور می‌شود؛ از این‌رو چند روز پیش از جشن عروسی این کار را انجام می‌دادند تا التهاب صورت عروس بهبود یابد. به باور زنان ایرانی زن بندانداز یا مشاطه ‌بایستی یک‌بخته (یک‌بار شوهر کرده) باشد تا سیاه‌بختی و بدیمنی دامن عروس را نگیرد. خانوادۀ عروس در روز بنداندازان بساط شیرینی و شربت و قلیان و ساز و دهل و رقص و آوازی می‌گستردند و چند تن از نزدیکان خانوادۀ داماد را دعوت می‌کردند. بندانداز ابتدا صورت زنان بزرگ فامیل داماد را بند می‌انداخت و پس از همه نوبت به عروس می‌رسید (برای مراسم بنداندازان در تهران، خراسان، شیراز و جز آنها، نک‌ : شکورزاده، ۱۷۴-۱۷۵؛ شریعت‌زاده، ۲۶۷؛ سروستانی، ۴۵۳؛ کتیرایی، ۱۳۶- ۱۳۸؛ ایازی، ۲۵۱-۲۵۲؛ میرنیا، ۷۳؛ ضرابی، ۲۵۴-۲۵۶).

در برخی از شهرها و روستاهای ایران مانند اردکان یزد ابتدا صورت عروس را بند می‌انداختند و با همان بندی که به‌صورت او انداخته بودند، موی صورت زنان دیگر را برمی‌کندند و اعتقاد داشتند که این‌کار خوش‌یمن و مسرت‌بخش است (طباطبایی، ۳۴۲). بندانداز نخ محکمی را به گردن می‌بست و سر دیگر آن را که آزاد بود، به دور انگشتان یک دست می‌پیچید و با حرکت سریع دست از هر سو موها را برمی‌کند. کندن نخستین مو از صورت عروس در فرهنگ جامعه‌های مختلف ایران آداب ویژه‌ای داشت. مثلاً در خراسان در روز نَخَه کردن (بنـد انداختن) ـ که صبح روز عقد برگزار می‌شد ــ پیش از اینکه بندانداز صورت عروس را بند بیندازد، مادر داماد و عروس مویی از پیشانی عروس برمی‌داشتند. گاه نیز زن سفیدبختی را وا می‌داشتند تا مویی از روی عروس بکند تا با این کار عروس هم مانند او خوشبخت و سعادتمند شود (شکورزاده، کتیرایی، همانجاها). در اردکان به مراسم بنداندازان «هَفه‌کُنی» می‌گویند. زن‌ بندانداز در اردکان نخستین موی صورت عروس را همراه بـا حبه‌ای از نبات برمی‌دارد (طباطبایی، همانجا).

در تهران به‌جز بندانداز، یک مشاطۀ دیگر که فقط چهرۀ عروس را می‌آراست، نیز به خانۀ عروس خوانده می‌شد. برخی مشاطه‌ها و بنداندازان تهران قدیم که به خوش‌دستی و مهارت در بندانداختن و آراستن چهره معروف بودند، به حرم‌سراها و اندرونیهای شاهان راه می‌یافتند و زنان و همسران شاه و شاهزادگان را می‌آراستند. از این‌رو دست یافتن به آنها دشوار بود و فقط خانواده‌های ثروتمند و اشرافی می‌توانستند آنها را برای آرایش عروس به خانۀ خود دعوت کنند (کتیرایی، ۱۳۶-۱۳۷؛ برای چگونگی آراستن برخی از زنان و شاهزادگان درباری، نک‌ : تاج‌السلطنه، ۲۷- ۲۸). بندانداز پس از بندانداختن مخلوطی از گرد قند و آب‌لیمو یا سفیداب غلیظ یا صابون قمی به‌صورت عروس می‌مالید (کتیرایی، همانجا؛ پاینده، ۵۵؛ شهری، ۳ / ۸۱).

درگذشته دختران برخی از جامعه‌های شهری و روستایی ایران تا پیش از رفتن به خانۀ شوهر فرق سرِ خود را نمی‌گشودند و موهای خود را به اصطلاح دخترانه شانه می‌کردند. از این‌رو در مراسم بنداندازان زن دلاک یا بندانداز سکه‌ای طلا یا نقره به نام سکۀ فرق بازکنی از مادر عروس می‌گرفت و بعد از آن فرق سر را از وسط باز، و موها را به دو طرف شانه می‌کرد یا می‌بافت (کتیرایی، ۱۴۲). در سمنان داماد در روز آرایش عروس سکه‌ای طلا به‌عنوان پیشکش برای عروس می‌فرستاد و مادر داماد با تشریفاتی هنگام بندانداختن آن را به عروس می‌داد (احمدپناهی، ۲۴۴). دستمزد و پیشکشهای بندانداز و مشاطه را داماد می‌پرداخت. سکه‌های طلا به‌همراه خلعتهایی مانند بقچه‌ای پارچه، حنا، یا پول نقد دست‌مزد بندانداز بود (همانجا؛ شکورزاده، ۱۷۵).

 

مراسم حنابندان از دیگر مراسم جشن عقد و عروسی در ایران است که از دیرباز در بیشتر جامعه‌های شهری و روستایی ایران برگزار می‌شود. یک شب پیش از برپایی جشن عقد و عروسی، خانوادۀ داماد سینی یا مجمعه‌های کوچک و بزرگی از حنا را که روی آن را با شکلهای مختلف آراسته و شمعهایی در میان آن نهاده بودند، به خانۀ عروس می‌بردند. میهمانان فراوانی از هر دو خانواده دعوت می‌شدند و به رقص و پایکوبی می‌پرداختند. در تهران قدیم مراسم شب حنابندان بسیار با شکوه برگزار می‌شد. خانوادۀ داماد ۷ تا ۴۰ جام برنجین یا نقره‌ای را از حنای خیس و خمیرکرده، پر می‌کردند و روی حناها سکه‌های طلا یا نقره می‌نهادند، و در خوانچه‌های متعددی قرار می‌دادند، و دور تا دور آن را شمعهای رنگارنگ روشن می‌کردند. خوانچه‌ها را روی سر می‌گذاشتند و به خانۀ عروس می‌فرستادند. پس از آمدن همۀ میهمانها سرانگشتان عروس را حنا می‌بستند که به آن حنای سرانگشتی یا سر فندقی می‌گفتند. کف پا و دستهای عروس را حنا‌نگار می‌کردند؛ یعنی با حنا شکلهای گل و بوته، پرنده و پروانه بر کف دست و پا نقش و نگار می‌کردند. گاه یک بیت شعر بر کف پای عروس نقش می‌کردند. در شب حنابندان دسته‌های مطرب می‌نواختند و دختران و پسران جوان با خواندن ترانه و تصنیفهای مختلف رقص و پایکوبی می‌کردند. همچنین در تهران رسم بود که در شب حنابندان با شیرین‌پلو و مرغ و خروس شکم‌پر یا آش‌رشته از میهمانان پذیرایی کنند. فردای روز حنابندان عروس به‌ همراه زنان خانوادۀ داماد به گرمابه برده می‌شد و پس از شست و شو، مشاطه به آرایش مو و سر و صورت عروس می‌پرداخت (کتیرایی، ۱۷۳-۱۷۵؛ شهری، ۳ / ۷۶-۷۷).

در تهران بر سر و روی عروس زیورهای متعددی می‌آویختند. کتیرایی به زر و زیور عروسهای تهران قدیم اشاره کرده و بیش از ۱۶ آرایۀ ویژۀ زینت کردن عروس مانند تیته، جقه، عقدرو، فندک، طوق طلا، مادام و جز آنها را نام برده است (ص ۱۷۷- ۱۷۸). در برخی از شهرهای ایران مراسم شب حنابندان عروس و داماد در خانۀ عروس برپا می‌شد، اما در تهران و برخی از شهرهای دیگر عروس و داماد را جداگانه حنا می‌بستند. مثلاً در خراسان صبح روز عروسی زنـان حمام عمومی را قرق می‌کردند و عروس و زنان خانوادۀ داماد برای حنابندان به حمام می‌رفتند. هم‌زمان نیز ساقدوشهای داماد او را برای حنا بستن به‌ حمام می‌بردند (شکورزاده، ۱۸۳-۱۸۹). دامادهای تهرانی نیز صبح روز عروسی به گرمابه می‌رفتند و پس از شست و شو، دلاک و حمامی دستهای داماد را تا آرنج، و پاهایش را تا زانو حنا می‌بست. گاه ریش داماد را نیز حنایی می‌کردند. بستگان داماد او را پس از آراستگی کامل از گرمابه بیرون می‌آوردند و با نوای ‌ساز و دهل و رقص و پایکوبی به خانه برمی‌گرداندند (کتیرایی، ۱۷۶-۱۷۷؛ بـرای چگونگی اجـرای مراسم حنابنـدان در شهرها و روستاهای دیگر، نک‌ : رسولی، ۳۲۹-۳۳۰؛ پاینده، ۷۳-۷۴؛ احمدپناهی، ۲۴۴-۲۴۵؛ شکورزاده، همانجا). مراسم حنابندان امروزه نیز در بسیاری از شهرها و روستاهای مناطق مختلف ایران برگزار می‌شود.

 

مواد و ابزار

از دیرباز مردم تمدنهای مختلف برای آراستن اندام، چهره و موی، موادی برگرفته از دانۀ ریشه، برگ، ساقه، عصاره و صمغ گیاهان مختلف، سنگهای معدنی، فلزات، چربیهای حیوانی و جز آنها را به‌کار می‌بردند. اگرچه در دوران توسعۀ صنایع بشری و عصر جدید مواد آرایشی را از عناصر شیمیایی ساختند، اما پس از چندی مضرات استفاده از چنین موادی آشکار شد و بار دیگر به کاربرد عناصر طبیعی در ساخت مواد آرایشی روی آوردند. امروزه از فراورده‌های آرایشیِ آن دسته از شرکتها و لابراتوارهایی استقبال می‌شود که ادعا می‌کنند پایه و اساس مواد آرایشی آنها از طبیعت گرفته شده است. ایرانیان نیز مانند دیگر مردم تمدنهای کهن جهان، برای آراستن تن و جسم خود با بهره‌گیری از طبیعت اطرافشان فراورده‌هایی برای آراستن اندام و سر و مویشان می‌ساختند. در این بخش از مقاله به برخی از مواد آرایشی و ابزارهای به‌کارگیری آن درگذشته اشاره می‌شود:

 

حَنا

(حِنا، حِنّا): حنا یکی از کهن‌ترین موادی است که بشر برای نقاشی، رنگرزی و آرایش از آن بهره گرفته است. پیشینۀ تاریخی استفاده از حنا به دورۀ دوم عصر حجر یا هزارۀ ۷ق‌م می‌رسد (برای اطلاعات بیشتر، نک‌ : ه‌ د، نیز دبا، ذیل واژه). به‌کارگیری حنا برای مصارف گوناگون ازجمله آرایش بدن و موی در میان ایرانیان پیشینۀ کهنی دارد. فرهنگهای فارسی حنا را چنین معنا کرده‌اند: درختی با گلهای سفید که برگهای آن را خشک می‌کنند و نرم می‌سایند و گَرد می‌کنند و زنان و مردان گَردِ آن را با آب می‌آمیزند و خمیر می‌کنند و بر دست و پا و سر و ریش خود می‌بندند (نفیسی، نیز داعی‌الاسلام، ذیل واژه).

گاه به‌جز رنگین کردن موی و دست و پا یا سر انگشتان، زنان با حنا نقش و نگارهایی بر دست و پا می‌بستند که به آن نگار می‌گفتند. در برهان قاطع نگار به‌معنای نقشی که از حنا بر دست و پای محبوب کنند، آمده است. چون در برخی از کتابهای حدیثی نیز روایتهایی از پیامبر(ص) مبنی بر پاکیزگی و آراستگی تن و جسم، و حنا بستن دست و پا و سر و ریش آمده، استعمال حنا در میان مسلمانان و ایرانیان کاربرد عام‌تری پیدا کرده است. بنا به روایات مختلف، پیامبر اسلام(ص) ۴ چیز را از سنتهای پیامبران دانسته است (اربعُ من سنن المرسلین): العطر و النساء و مسواک و حِنا (مجلسی، ۷۶ / ۱۴۲). از این‌رو حنا بستن و رنگین کردن تن و موی به‌عنوان رسمی کهن که پیشوایان اسلام نیـز آن را تأیید کرده‌اند، نقشی آیینی ـ مذهبی در جامعۀ ایران پیدا کرد. مردان و زنان ایرانی در هنگام جشنها و آیینهای شادمانیِ قومی‌ ـ مذهبی، خود را می‌آراستند و موی و دست و پای خود را حنا می‌بستند. حنا بستن پیش از وصال معشوق به‌عنوان یک نماد و استعاره نیز در فرهنگ ایرانیان کاربرد دارد. به‌عنوان بارزترین مثال می‌توان به حنا بستن مردان رزمنده پیش از شروع عملیات در جنگ ایران و عراق اشاره کرد. آنها چون احتمال شهادت و پیوستن به لقاء‌الله می‌دادند، از هر جهت خود را می‌آراستند و حنابسته به جنگ می‌پرداختند. خانواده‌های ایرانی نیز به‌جز مایحتاج رزمندگان کیسه‌های فراوان حنا به جبهه می‌فرستادند.

در متون ادب فارسی، شعرا و ادبای بسیاری به حنا بستن و آراستن دست و پنجه با حنا اشاره کرده‌اند. گاه دست و پای حنا بسته و نگارین معشوق، دست‌مایۀ خیال‌پردازی شاعران شده و ابیات فراوانی در ادبیات فارسی دراین‌باره سروده شده است (برای نمونه، نک‌ : رودکی، ۹۸؛ منوچهری، ۶، ۱۵۸، ۲۱۰؛ خاقانی، ۱۵۶؛ سعدی، ۴۲۳، ۴۲۹، ۵۹۳؛ نظامی، ۴۲۶).

 

وَسمه

(وَسِمه): وسمه یا حنای مجنون گیاهی است از تیرۀ صلیبیان که برگی شبیه برگ گیاه مورد دارد. نامهای مختلفی برای وسمه آورده‌اند، ازجمله: کتم، خطر، رنگ، بشکول، ورق‌نیل، عظلم و جز آنها ( لغت‌نامه، ذیل واژه). گیاه وسمه در مناطقی از شمال افریقا، اروپای جنوبی و مرکزی، آسیای غربی و ایران می‌روید. برگها یا میوۀ این گیاه دارای مادۀ رنگینی است که آن را پس از خشک شدن می‌ساییدند و گرد آن را در وسمه‌جوش می‌جوشاندند. محلول غلیظ و سیاه به دست آمده را برای سیاه و پرپشت کردن ابروی زنان و سر و ریش مردان به‌کار می‌بردند. وسمه‌جوش کاسه یا پیاله‌ای مسین یا نقره‌ای دسته‌دار بود که لبه‌های کنگره‌دار داشت و شکلها و تزییناتی بر آن حک شده بود. هر وسمه‌جوش صافی، منقل و یک قاشقک مخصوص داشت. وسمه را در وسمه‌جوش می‌ریختند، روی منقل می‌گذاردند و به جوش می‌آوردند و با قاشقک هم می‌زدند. سپس مادۀ غلیظ سیاه رنگ را از صافی می‌گذراندند و بر ابروان می‌کشیدند (سمسار، ۳۶، ۴۴، نیز تصویرهای ۲۱، ۲۲، ۲۳).

زنان در تهران قدیم برای آنکه وسمه بهتر رنگ بدهد و ابرو را سیاه‌تر و درخشان‌تر کند، داخل صابون مخصوص «برگردان» را خالی می‌کردند و جوشاندۀ وسمه را در آن می‌ریختند و با میل وسمه‌کشی یا دستۀ قاشقک وسمه بر ابرو می‌کشیدند (شهری، ۴ / ۳۱۱-۳۱۲). در سروستان برای قوام آمدن وسمه به آن به‌دانه می‌افزودند (همایونی، ۴۵۴). وسمه‌کشیدن و هلالی و کمانی کردن ابروان با وسمه، و تشبیه آن به رنگین کمان، تیغ و هلال ماه و جز آنها در اشعار شاعران بزرگ پارسی‌گو آمده است. برخی از ابیات غزلهای شاعران این معنا و تشبیهات را دربر دارد (برای نمونه، نک‌ : ظهیر، ۲۶۴؛ سعدی، ۴۳۹، ۵۷۱؛ حافظ، غزل ۲۳).

 

سرمه

یا کُحل: این ماده بیش از آنکه برای خودآرایی به کار رود، در فرهنگ مردم ایران و بسیاری جامعه‌های دیگر به‌عنوان دارویی مؤثر برای تقویت سوی (روشنی) چشمان شناخته می‌شد. در فرهنگهای فارسی سرمه چنین معنا شده است: داروی سیاه و چرب که در چشم کشند (برهان، ذیل واژه). همچنین داعی‌الاسلام به واژۀ سنسکریتِ سورمی به معنای روشنی اشاره کرده، و آورده است که چون سرمـه موجب روشنی چشمان می‌شود، واژۀ سرمۀ فارسی از سورمی سنسکریت گرفته شده است (۳ / ۳۶۷). برخی سرمه را خاکۀ سرب یا سودۀ سنگ سیاه براقی دانسته‌اند (زنان و دختران شوهر نکرده که به آداب و سنتهای پیشین پایبند بودند، تا هنگام رفتن به خانۀ بخت و برگزاری مراسم عقد و جشن عروسی خود را نمی‌آراستند.، ذیل واژه). بهترین سرمه در صفاهان (اصفهان) به دست می‌آمد (خاقانی، ۳۵۴؛ صائب، ۷۱۳؛ آنندراج، همانجا).

گرد سرمه را در ظرفهای فلزی و چوبی موسوم به سرمه‌دان می‌ریختند. سرمه‌دانهای فلزی معمولاً پایه‌دار بودند و صنعتگران آنها را از جنس مس، نقره یا برنج می‌ساختند و روی آنها شکلهای زیبایی قلم‌زنی می‌کردند. گاه داخل کدوی کوچکی را خالی و روی آن نقوش زیبایی حک می‌کردند و به‌عنوان سرمه‌دان به‌کار می‌بردند (سمسار، ۴۱-۴۲، نیز تصویرهای ۷، ۸، ۹).

درگذشته سرمه‌دانهای دیگری نیز از جنس پارچه می‌ساختند. معمولاً پارچه‌های مخمل یا ترمه را به‌صورت کیف یا کیسه‌ای کوچک می‌دوختند و روی آن سوزن‌دوزی، ملیله‌دوزی، مرواریددوزی، منجوق‌دوزی و جز آنها می‌کردند. گاه روکشی نقره یا طلا با نقوش زیبا از گُل و مرغ بر آن می‌ساختند (برای تصاویر سرمه‌دانهای پارچه‌ای، نک‌ : همو، ۳۹-۴۱). میل سرمه نیز ابزاری بود که آن را در سرمه‌دان می‌کردند و به چشم می‌کشیدند و لبه‌های درونی پلک و پشت پلک و مژگان را با آن سیاه می‌کردند. میل سرمه را معمولاً از عاج، فلز یا چوب می‌ساختند و سر آن را مرصع و به شکلهای طاووس و یا ترنج تزیین می‌کردند (همو، ۴۳).

در بسیاری از احادیث منسوب به پیامبر (ص) و ائمۀ اطهار (ع) سرمه بر چشم کشیدن مستحب، و به مسلمانان توصیه شده است (مجلسی، ۷۶ / ۱۴۲)؛ از این‌رو معمولاً زنان و مردان جامعه‌های مختلف ایرانی به‌جز آرایش، برای تقویت روشنایی چشمانشان و نیز اقدام به کار خیر و مستحب در هر سن و سالی از سرمه استفاده می‌کردند. در گذشته در برخی از شهرها و روستاهای ایران رسم بود که به چشمان نوزادان نیز سرمه بکشند. واژۀ سرمه و ترکیبهای آن مانند گرد سرمه، خاک سرمه، سرمه‌سا، سرمۀ سلیمانی، سرمۀ خفا، سرمۀ مکی، سرمه‌دان، چشمِ سرمه کشیده و جز آنها در ادبیات فارسی بارها به کار رفته است (برای نمونـه، نک‌ : ظهیر، ۲۳۵، ۲۶۴؛ صائب، ۱۷۱، ۲۷۳؛ سعدی، ۴۳۹، ۵۵۲، ۵۷۱؛ انوری، ۲۲۵، ۳۲۶؛ مسعودسعد، ۱۳۴، ۶۱۲؛ دهلوی، ۵۵۸).

 

سفیداب

یا سفیدی: گرد سفیدی است که از فلز روی به‌دست می‌آمد و زنان به جای پودرهای امروزی، برای سفید کردن چهره و پوشاندن ناهمواریهای صورت بر روی می‌مالیدند. گاه سفیداب را از قلع و سرب نیز به‌دست می‌آوردند (هدایت، ذیل واژه). بهترین سفیدابها را در تبریز و اطراف آن می‌ساختند (شهری، ۴ / ۳۱۲). زنان دورۀ قاجار سفیداب را برای پرورده‌شدن در کاغذی می‌پیچیدند و جلو راه زیر فرش قرار می‌دادند. پس از اینکه سفیداب پرورده می‌شد، با پنبه یا سرانگشتان به همه جای صورت می‌مالیدند (همانجا). گرد سفیداب را در قوطی یا جعبه‌های فلزی مخصوصی که روی آن نقوش زیبایی کنده‌کاری شده، و به «پودردان» معروف بود، نگه‌ می‌داشتند (سمسار، ۴۷؛ برای سفیـداب بـر روی مالیـدن در شعـر و ادب فـارسی، نک‌ : سلمان ساوجی، ۴۴؛ خاقانی، ۹۱۱).

 

سرخاب

یا سرخی (گلگونه، غازه): گرد سرخی است که زنان برای خوش رنگ ساختن چهره روی سفیداب بر گونه، چانه و لبها می‌مالیدند. درگذشته سرخاب را به‌صورت صابونهای خشک نیز می‌ساختند. زنان برای ساختن چهره‌ای طبیعی و خوش آب و رنگ با مهارت خاصی سرخاب بر رو می‌مالیدند (دروویل، ۵۹؛ شهری، ۴ / ۳۱۲-۳۱۳؛ نیز نک‌ : سمسار، ۴۰؛ برای سرخاب، گلگونه و غازه در اشعار فارسی، نک‌ : خاقانی، ۲۴۹؛ سلمان‌ساوجی، همانجا).

 

زرک

خرده‌های ریز طلا یا زرورق را که زنان بر روی و موی پاشند، زرک می‌گفتند ( آنندراج، نیز برهان، ذیل واژه). گاه زرک را به‌صورت پولکهای خال مانند به پیشانی، پشت پلکها، روی گونه‌ها و چانه می‌چسباندند. چون زرک درگذشته از ورقهای طلای خالص ساخته می‌شد، فقط زنان اشرافی و ثروتمند می‌توانستند از آن استفاده کنند. بنابر شواهدی برخی محققان استفاده از زرک را در سرزمین ایران حتى در قرن نخست پیش از میلاد هم رایج دانسته‌اند (سودآور، شم‌ ۴، ص ۹۸).

 

خال

(خال عارضی): یکی دیگر از ملاکهای صورت زیبا درگذشته داشتن خال بر صورت، بالای ابروان یا میان آنها، کنج لب، چانه یا روی گونه بود. از این‌رو، زنان ایرانی از دیرباز به‌جز خالهای طبیعی که بر چهره و گردن داشتند، با سرمه و وسمه خالهایی بر صورت می‌نهادند (برهان، آنندراج، ذیل واژه؛ برای نحوۀ خال نهادن بر چهره توسط زنان دورۀ قاجاریه، نک‌ : آلمانی، ۲۸۴؛ ویلز، ۳۶۵-۳۶۶). گاه در داخل گرد سرمه یا وسمه عنبر و مُشک خوشبو می‌ریختند. از این‌رو خالی که بر چهره می‌نشاندند، خوشبو و به اصطلاح عنبرین بود. زنان دورۀ قاجاریه میان ابروان وسمه کشیدۀ خود خالی به شکل ستاره یا ۳ خال کوچک می‌نشاندند. گاه خال طبیعی چهرۀ خود را ــ که به آن خال هاشمی می‌گفتند ــ پُر رنگ می‌کردند (ذکاء، لباس ... ، ۳۳). خال نهادن بر روی و تشبیه آن به دانۀ دام صیاد، مهرۀ مار، اسفنددانه و جز آنها و ترکیباتی که با آن می‌ساختند، مانند خال عنبرین، خال مشکین، خال هندو، دانۀ خال، خال دلربا و جز آن در شعر و ادب فارسی آمده است (به‌عنوان نمونه، برای خال و ترکیبات آن، نک‌ : رودکی، ۹۹؛ منوچهری، ۱۱۴، ۱۲۵؛ نظامی، ۴۱۸؛ صائب، ۲۷۸؛ سعدی، ۴۹۷، ۵۴۷؛ جامی، ۲ / ۵۹۹).

 

غالیه

ترکیبی از انواع عطرها و بوهای خوش مانند عنبر، مشک، روغن‌بان، عرقهای خوشبو، عود، صندل و گلاب را که مردان و زنان با آن موهای سر و ریش خود را خوشبو می‌ساختند، غالیه می‌گفتند. غالبه به‌جز مصرف آرایشی، برای درمان برخی بیماریها نیز به‌کار می‌رفت ( لغت‌نامه، ذیل واژه؛ نیز نک‌ : انصاری، ۶۸-۶۹). گاه غالیه را به‌صورت گویچه‌ای جامد در می‌آوردند و هنگام بافتن گیسوان میان آن جای می‌دادند. از این‌رو گیسوان همواره خوشبو و عطرآگین بود (همو، ۱۸). در بیشتر مضامین تخیلی ـ تغزلی اشعار کهن فارسی رایحۀ خوش گیسوان غالیه‌سا و استعاره‌های مربوط به آن دیده می‌شود (برای نمونۀ غالیه و ترکیبهای آن، نک‌ : خاقانی، ۲۶؛ سوزنی، ۳، ۳۱۷؛ سعدی، ۵۷۶، ۵۹۰؛ حافظ، غزل ۲۳؛ منوچهری، ۱۱۴). غالیه را در ظرفی به نام غالیه‌دان نگه می‌داشتند. از دیگر عطر ابزارهای مربوط به غالیه، می‌توان به «غالیه اندایه» نیز اشاره کرد که ابزار ویژۀ مالیدن غالیه بر موی سر یا ریش یا صورت و دیگر جاهای بدن بود ( لغت‌نامه، ذیل واژه؛ نیز نک‌ : انصاری، ۲۰۵).‌

 

مآخذ

آلمانی، هانری رنه د. ، از خراسان تا بختیاری (سفرنامه)، ترجمۀ علی‌محمد فره‌وشی، تهران، ۱۳۳۵ش؛ آنندراج، محمدپادشاه، به‌کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۳۵ش؛ ابن‌اسفندیار، محمد، تاریخ طبرستان، به‌کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، ۱۳۲۰ش؛ ابن‌بطوطه، رحلة، بیروت، ۱۳۷۹ق / ۱۹۶۰م؛ احمدپناهی سمنانی، محمد، آداب و رسوم مردم سمنان، تهران، ۱۳۷۴ش؛ ارجانی، فرامرز، سمک عیار، به‌کوشش پرویز خانلری، تهران، ۱۳۵۶ش؛ الئاریوس، آدام، سفرنامه (بخش ایران)، ترجمۀ احمد بهپور، تهران، ۱۳۶۳ش؛ انصاری، شهره، تاریخ عطر در ایران، به‌کوشش شبنم مجیدی، تهران، ۱۳۸۱ش؛ انوری، محمد، دیوان، به‌کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، ۱۳۶۴ش؛ اورسل، ارنست، سفرنامه، ترجمۀ علی‌اصغر سعیدی، تهران، ۱۳۵۳ش؛ ایازی، برهان، آیینۀ سنندج، تهران، ۱۳۷۱ش؛ بـرهان قـاطع، محمدحسین بـن خلـف تبـریزی، بـه کوشش محمد معین، تهران، ۱۳۵۷ش؛ بیانی، شیرین، زن در ایران عصر مغول، تهران، ۱۳۵۲ش؛ پاتینجر، هنری، مسافرت سند و بلوچستان، لندن، ۱۸۱۶م؛ پاینده، محمود، آیینها و باورداشتهای گیل و دیلم، تهران، ۱۳۴۶ش؛ پولاک، یاکوب ادوارد، سفرنامه ( ایران و ایرانیان)، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، ۱۳۶۱ش؛ تاج‌السلطنه، خاطرات، به‌کوشش منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان، تهران، ۱۳۶۲ش؛ جامی، عبدالرحمان، دیوان، به‌کوشش اعلاخان افصح‌زاد، تهران، ۱۳۷۸ش؛ حافظ، دیوان، به‌کوشش پرویز خانلری، تهران، ۱۳۶۲ش؛ حرعاملی، محمد، وسائل الشیعة، به‌کوشش عبدالرحیم ربانی شیرازی، بیروت، ۱۳۹۱ق؛ خاقانی شروانی، دیوان، به‌کوشش ضیاء‌الدین سجادی، تهران، ۱۳۵۷ش؛ داعی‌الاسلام، محمدعلی، فرهنگ نظام، حیدرآباددکن، ۱۳۰۵ش؛ دبا؛ دروویل، گاسپار، سفرنامه، ترجمۀ جواد محیی، تهران، ۱۳۴۸ش؛ دهلوی، امیرخسرو، دیوان، به‌کوشش م. درویش، تهران، ۱۳۸۰ش؛ دیولافوا، ژان، سفرنامه، ترجمه فره‌وشی، تهران، ۱۳۶۱ش؛ ذکاء، یحیى، «داستان پوشاک زن در ایران»، نگارزن (هم‌ ‌)؛ همو، لباس زنان ایران، تهران، ۱۳۳۶ش؛ راوندی، مرتضى، تاریخ اجتماعی ایران، تهران، ۱۳۵۷ش؛ رایس، کلارا کولیور، زنان ایرانی و راه و رسم زندگی آنان، ترجمۀ اسدالله آزاد، تهران، ۱۳۸۳ش؛ رجبی، پرویز، «لباس و آرایش ایرانیان در سدۀ دوازدهم هجری»، هنر و مردم، تهران، ۱۳۵۰ش، دورۀ جدید، شم‌ ۱۰۵؛ رسولی، غلامحسن، پژوهشی در فرهنگ مردم پیر سواران، تهران، ۱۳۷۸ش؛ رودکی، دیوان، به‌کوشش جهانگیر منصور، تهران، ۱۳۷۳ش؛ سانسون، سفرنامه، ترجمۀ تقی تفضلی، تهران، ۱۳۴۶ش؛ سرنا، کارلا، آدمها و آیینها در ایران، ترجمۀ علی‌اصغر سعیدی، تهران، ۱۳۶۳ش؛ سروستانی، صادق، فرهنگ مردم سروستان، مشهد، ۱۳۷۱ش؛ سعدی، کلیات، به‌کوشش محمدعلی فروغی، تهران، ۱۳۸۱ش؛ سلمان ساوجی، سلمان، دیوان، به‌کوشش عباسعلی وفایی، تهران، ۱۳۷۶ش؛ سمسار، محمدحسن، «آرایش و هنر»، هنـر و مردم، تهران، ۱۳۴۲ش، شم‌ ۱۶؛ سودآور، فاطمه، «هفت قلم آرایش، تاریخچۀ لوازم آرایش در ایران»، هستی، ترجمۀ افشین جعفری شبستری، تهران، ۱۳۸۱ش، س ۳، شم‌ ۳ و ۴؛ سوزنی سمرقندی، محمد، دیوان، به‌کوشش ناصرالدین شاه‌حسینی، تهران، ۱۳۳۸ش؛ سیلوا ای فیگروا، گارثیا، سفرنامه، ترجمۀ غلامرضا سمیعی، تهران، ۱۳۶۳ش؛ شاردن، ژان، سیاحت‌نامه، ترجمۀ محمد عباسی، تهران، ۱۳۳۶ش؛ شریعت‌زاده، علی‌اصغر، فرهنگ مردم شاهرود، تهران، ۱۳۷۱ش؛ شکورزاده، ابراهیم، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران، ۱۳۶۳ش؛ شهری، جعفر، طهران قدیم، تهران، ۱۳۷۱ش؛ شیل، م. ن.، خاطرات، ترجمۀ حسین ابوترابیان، تهران، ۱۳۶۲ش؛ صائب تبریزی، کلیات، به‌کوشش محمدعباسی، تهران، ۱۳۶۱ش؛ ضرابی، عبدالرحیم، تاریخ کاشان، به‌کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۴۱ش؛ ضیاء‌پور، جلیل، زیورهای زنان ایران از دیرباز تاکنون، تهران، ۱۳۴۸ش؛ طباطبایی اردکانی، محمود، فرهنگ عامۀ اردکان، تهران، ۱۳۸۱ش؛ ظهیرفاریابی، طاهر، دیوان، به‌کوشش امیرحسن یزدگردی و اصغر دادبه، تهران، ۱۳۸۰ش؛ غیاث‌اللغات، غیاث‌الدین محمد رامپوری، تهران، ۱۳۶۲ش؛ فخرایی، ابراهیم، گیلان در گذرگاه زمان، تهران، ۱۳۵۴ش؛ فرانکلین، ویلیام، مشاهدات سفر از بنگال به ایران، ترجمۀ محسن جاویدان، تهران، ۱۳۵۸ش؛ قرآن کریم؛ کادول، کریستوفر، «بررسی زیبایی‌شناسی بورژوایی، زیبایی چیست»، ترجمۀ نجف دریابندری، کتاب آینه، به‌کوشش ابراهیم زال‌زاده، تهران، ۱۳۶۶ش؛ کارری، ج.، سفرنامه، ترجمۀ عباس نخجوانی و عبدالعلی کارنگ، تهران، ۱۳۴۸ش؛ کاشغری، محمود، دیوان لغات الترک، استانبول، ۱۳۳۳ش؛ کتیرایی، محمود، از خشت تا خشت، تهران، ۱۳۴۸ش؛ کلاویخو، ر.، سفرنامه، ترجمۀ مسعود رجب‌نیا، تهران، ۱۳۳۷ش؛ کلینی، محمد الفروع من الکافی، تهران، ۱۳۶۷ش؛ لایارد، ا. ه‌ .، سفرنامه، ترجمۀ مهراب امیری، تهران، ۱۳۶۷ش؛ لغت‌نامۀ دهخدا؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، تهران، ۱۳۸۷ق؛ مسعود سعد سلمان، دیوان، به‌کوشش مهدی نوریان، اصفهان، ۱۳۶۹ش؛ مظاهری، علی، زندگی مسلمانان در قرون وسطى، ترجمۀ مرتضى راوندی، تهران، ۱۳۴۷ش؛ معزی، محمد، دیوان، به‌کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، ۱۳۱۸ش؛ معیرالممالک، دوستعلی، یادداشتهایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین‌شاه، تهران، ۱۳۵۱ش؛ معین، محمد، فرهنگ فارسی، تهران، ۱۳۷۸ش؛ منوچهری دامغانی، احمد، دیـوان، بـه‌کوشش محمد دبیرسیـاقی، تهران، ۱۳۵۶ش؛ مـورتنسن، اینگه دمـانت، کوچ‌نشینان لرستان، ترجمۀ محمدحسین آریا، تهران، ۱۳۷۷ش؛ موزر، هنری، سفرنامۀ ترکستان و ایران، ترجمۀ علی مترجم، به‌کوشش محمد گلبن، تهران، ۱۳۵۶ش؛ میرنیا، علی، فرهنگ مردم، تهران، ۱۳۶۹ش؛ نظامی گنجوی، کلیات خمسه، به‌کوشش شبلی نعمانی و م. درویش، تهران، ۱۳۶۶ش؛ نفیسی، علی‌اکبر، فرهنگ، به‌کوشش محمدعلی فروغی، تهران، ۱۳۱۷- ۱۳۱۸ش؛ نگارزن، تهران، ۱۳۵۲ش؛ واله، پیترودلا، سفرنامه، ترجمۀ شعاع‌الدین شفا، تهران، ۱۳۴۸ش؛ ورهرام، غلامرضا، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران در عصر زند، تهران، ۱۳۶۶ش؛ ویلز، چارلز جیمز، تاریخ اجتماعی ایران در عصر قاجاریه، ترجمۀ سیدعبدالله، به‌کوشش جمشید دودانگه و مهرداد نیکنام، تهران، ۱۳۶۳ش؛ هدایت، رضاقلی، فرهنگ انجمن آرای ناصری، تهران، به‌کوشش اسماعیل کتابچی، ۱۳۳۸ش؛ همایونی، صادق، فرهنگ مردم سروستان، تهران، ۱۳۷۱ش؛ نیز:

 

Bishop, I., Journeys in Persia and Kurdistan, London, 1891; Encyclopaedia Judaica, 1971; ERE; Iranica ; MacKenzie, D. A., Myths of Babylonia and Assyria, London, 1974; Smith, W. R., Lectures on Religion of the Semites, London, 1927.

 

معصومه ابراهیمی (دانا)

نام کتاب : دانشنامه فرهنگ مردم ایران نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 2  صفحه : 23
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست