آخرین بروز رسانی : دوشنبه
19 خرداد 1399 تاریخچه مقاله
اِسْحاقِ بْنِ سُلِیمانِ اِسْرائیلی،
ابویعقوب (ح ۲۴۱- پس از ۳۴۱ق/
۸۵۵ -۹۵۲م)، پزشك پرآوازۀ مصری
و فیلسوف نوافلاطونی یهودی، شاگرد اسحاق بن عمران و
استاد ابن جزار (ه م م).
بخش یكم - زندگی
در هیچ یك از منابع
متقدم از سال تولد وی یاد نشده است و تنها با توجه به اینكه
بنابر همۀ مآخذ به هنگام مرگ بیش از ۱۰۰ سال داشته
است، میتوان تاریخ ولادت او را تخمین زد. به گفتۀ ابن
جلجل در طبقات الاطباء - كهنترین مأخذ باقی مانده دربارۀ اسحاق
بن سلیمان - وی چشم پزشكی مصری بود كه به قیروان
رفت و ملازم و شاگرد اسحاق بن عمران شد (ص ۸۷). در مآخذ دیگر
نیز به شاگردی او نزد اسحاق بن عمران اشاره شده است (صاعد،
۸۸؛ ابن ابی اصیبعه، ۲/ ۳۷؛ ابن
فضلالله، ۹/ ۳۰۸). از سوی دیگر، بنابر
سخنانی كه ابن جزار از اسحاق بن سلیمان شنیده، و در كتاب
اخبار الدوله آورده است، اسحاق به روزگار زیادۀ الله سوم
اغلبی از مصر به قیروان رفت و زمانی به قیروان رسید
كه زیادۀالله همراه سپاهیانش در اُرْبُس اردو زده بود. زیادۀالله
با شنیدن خبر رسیدن اسحاق، از پی او كس فرستاد و وی
را نزد خود خواند (نک : ابن ابی اصیبعه، همانجا). ابن عذاری
بدون استناد به ابن جزار این رویداد را در میانۀ سال
۲۹۳ق یاد كرده است (۱/ ۱۴۱).
بیشتر محققان معاصر ضمن استناد
به گزارش ابن جلجل برآنند كه اسحاق بن عمران به فرمان همین امیر
اغلبی به قتل رسیده است. ازمجموع این سخنان چنین
برمیآید كه اسحاق بن سلیمان از ۲۹۳ق/
۹۰۶م در قیروان نزد اسحاق بن عمران به تحصیل
پرداخته، و ملازم وی شده است. اما اسحاق بن سلیمان در آن
زمان دست كم ۵۰ سال داشته است كه نه سن وی برای
تحصیل مناسب بوده، و نه در روزگاری چنین كوتاه
(۲۹۳ق تا حداكثر پایان حكومت زیادۀالله
در ۲۹۶ق) فرصت چندانی برای تحصیل و
ملازمت اسحاق بن عمران داشته است. از سوی دیگر، ابن عذاری
به صراحت از قتل اسحاق بن عمران در ۲۷۹ق، به دستور
ابراهیم ثانی سخن گفته است (۱/ ۱۲۲). در
این صورت باید گفت كه اسحاق بن سلیمان دست كم یك
بار در زمان ابراهیم ثانی و پیش از ۲۷۹ق
در حالی كه چشم پزشكی جوان بوده، به قیروان رفته، و
نزد اسحاق بن عمران به تحصیل پزشكی پرداخته است؛ یا
آنكه این امر در جایی جز قیروان و شاید در
زادگاه اسحاق بن سلیمان، یعنی مصر صورت گرفته است؛ چه،
ابن فضلالله عمری به صراحت از اقامت اسحاق بن عمران در مصر، پیش
از رفتن به قیروان یاد كرده است (همانجا).
ابن ابی اصیبعه به نقل
از ابنجزار مینویسد كه ابوعبدالله شیعی پس از پیروزی
بر زیادۀالله و رسیدن به رقاده، اسحاق را بزرگ داشت و به خود نزدیك
ساخت و اسحاق نیز سنگكلیۀ او را درمان كرد(همانجا). اسحاق
پس از ابوعبدالله، عبیدالله مهدی را خدمت كرد و تا آخر عمر در
خدمت فاطمیان بود (نک : ابن اثیر، ۸/
۴۹۷- ۴۹۸؛ عباس، ۱/
۲۳۶). صاعد اندلسی سال مرگ او را نزدیك
۳۲۰ق دانسته است (ص ۲۳۳) و ابن ابی
اصیبعه و بسیاری از معاصران از او پیروی كردهاند.
اما اسحاق دست كم تا ۳۴۱ق زنده بوده است، زیرا بر
اساس روایتی كه تاریخ نگاران بسیاری بدان
اشاره كردهاند، وی در ۲۹ شوال ۳۴۱ به
درمان ابوطاهر اسماعیل منصور فاطمی كه در اثر نپذیرفتن
اندرزش به شدت بیمار شده بود، پرداخت، اما برای بیخوابی
او دارویی نداد؛ چه، این كار را خطرناك میدانست. خلیفه
درمان وی را نپسندید و پزشكی دیگر خواست. اطرافیان
پزشك جوانی به نام ابراهیم را نزد او آوردند و او كاری را
كه اسحاق از آن خودداری كرده بود، انجام داد و خلیفه به خواب
رفت. اسحاق چون شنید كه به خلیفه داروی خواب آور دادهاند،
دانست كه او مرده است. اطرافیان خواستند ابراهیم را بكشند، اما
پایمردی اسحاق او را از مرگرهایی داد(ابناثیر،همانجا؛ابنخلكان،
۱/ ۲۳۵-۲۳۶؛ قس: مقریزی،
اتعاظ...، ۱/ ۱۳۱-۱۳۲، المقفی...،
۱۸۸- ۱۸۹).
پس از ۳۴۱ق هیچ
خبری از اسحاق بن سلیمان در دست نیست و گمان میرود
كه پس از آن چندان زندگی نكرده باشد. محققان اروپایی در
مورد سال مرگ اسحاق بیشتر به سخن صاعد اندلسی تكیه كردهاند
(مثلاً نک : سارتن، ؛ I/ 639) اما لكلر به نكتۀ یاد شده
توجه داشته است (I/ 410-411). اولمان نیزسال ۳۴۴ق
را به عنوان سال مرگ اسحاق یاد كرده است (ص 137). برخی از
مورخان عرب چون علوچی (ص
۳۶۶-۳۶۷)، عبدالوهاب (۱/
۲۳۷- ۲۳۸) و به پیروی از او
سامرایی (۱/ ۶۳۳ -۶۳۴)
دربارۀ اسحاق بن سلیمان و ارتباط وی با استادش اسحاق بن
عمران نكاتی را ذكر كردهاند كه نه با دیگر وقایع تاریخی
توافق دارد و نه در مآخذی كه بدانها استناد كردهاند، دیده میشود.
مآخذ
در پایان مقاله.
یونس كرامتی
بخش دوم - دیدگاه فلسفی
اسحاق بن سلیمان را نخستین
كسی دانستهاند كه سنت فلسفی نوافلاطونی را به دنیای
یهود شناسانده است. چند اثری كه در زمینههای فلسفی
از او باقی مانده است، تأثیرپذیری او را از یعقوب
بن اسحاق كندی، نخستین فیلسوف مسلمان نشان میدهد.
بجز كتاب الحدود و الرسوم وی كه بیشتر مبتنی بر رسالهای
از كندی در باب حدود و تعریفات است (نک : كندی، ۱/
۱۶۵ به بعد؛ «فرهنگ[۱]...»، VII/
23)، اثری
از او با عنوان «فصلی دربارۀ عناصر» به دست آلتمان شناسایی و چاپ شده است. آلتمان
از این اثر پی به منبعی برده است كه مورد استفادۀ اسحاق
قرار داشته، و از آن دست آثار نوافلاطونی به زبان عربی بوده
است كه تا سدههای دراز به نادرست به ارسطو نسبت داده میشدهاند
(نک : EI2). به همینگونه كتاب الجواهر او كه فقط پارهای
از آن بر جای مانده، نیز شرح گونهای است بر همان اثر
نوافلاطونی منسوب به ارسطو («فرهنگ»، همانجا).
ویژگی كار اسحاق، در كوشش
او برای سازگار كردن نظریۀ نوافلاطونی فیضان یا
صدور با عقیدهای كه در كتاب مقدس در زمینۀ خلقت
الهی طرح شده است، خلاصه میشود. بر این اساس، وی
سعی كرده است تا در عین پذیرش نظریۀ صدور
كه بیانگر صدور ازلی و ضروری مخلوقات از ذات خداوند است،
جایی برای خلق «از عدم» باز كند (نک : جودائیكا، V/ 1067؛
ولفسن 368-371). در كتاب الاسطقسات او برهانی در اثبات خلق از عدم
آمده است كه بیشتر صورتی كلامی دارد، تا فلسفی
(همو، 385). جنبۀ دیگر این كوشش، تمایزی است كه وی میان
دو مرحله از آفرینش الهی قائل شده است: در مرحلۀ نخست
قدرت خداوند و ارادۀ خلاق او به خیر تجلی مییابد، و در مرحلۀدوم -
كه تمامی آنچه در نظریۀنوافلاطونی خلقت بیانمیشود،
منطبق بر آن است - موجودات به ترتیبی خاص، از عالی تا
سافل یا از عقل كلی تا اجسام، از ذات الهی صادر میگردند
( جودائیكا، XIII/ 433-434, IX/ 1064).
در آثار فلسفی اسحاق، وجه
عرفانی حكمت نوافلاطونی نیز با سنت یهودی پیوند
یافته است، چنانكه اعتقاد دینی به بهشت برین، بر
واپسین مرحله از سیر بازگشت و تعالی نفس انسانی به
سوی نوراعلی تطبیق شده است (نک : همان، IV/ 359, XV/ 176-177 ).
مآخذ
در پایان مقاله.
محمدجواد انواری
بخش سوم - آثار
بیشتر آثار اسحاق به زبانهای
لاتینی و عبری و برخی از آنها به زبانهای جدید
اروپایی ترجمه شده است. پژوهشگران معاصر بیش از هر چیز
به آثار فلسفی وی - كه بیشتر برای یهودیان
اهمیت دارد - پرداختهاند، اما به آثار پزشكی وی به خصوص
مآخذی كه او بدانها استناد كرده، كمتر توجه شده است. تنها دیتریش
به برخی مآخذ كتاب الاغذیه اشاره كرده است (ص 136-143). از این
روی، در اینجا بیشتر به آثار پزشكی اسحاق پرداخته
شده است. این آثار شهرت والایی نزد پزشكان دورۀ اسلامی
و نیز اروپای سدههای میانه داشته است. ابن جلجل
بر آن است كه آثار اسحاق برتر از آثار پیشینیانش بوده است
و به خصوص كتاب فیالبول وی را ستوده است (ص ۸۷).
صاعد اندلسی كتاب فی الحمیات را بینظیر خوانده
(ص ۲۳۳)، و زهراوی پژوهش اسحاق در این باره
را غایت پژوهش دانسته، و خلاصۀ بخش پایانی آن را
نقل كرده است (۱/ ۳۶۴- ۳۶۵). ابن
ابی اصیبعه نیز این كتاب را ستوده، و برای
اثبات نظر خود به ابوالحسن علی بن رضوان استناد كرده است (۲/
۳۷). پزشكانی چون ابن جزار (نک : دوگا، 333 )، ابن سمجون
(جم، نک : فهرست)، زهراوی (مثلاً نک : همانجا، نیز ۱/
۵۰، ۳۴۴، ۲/ ۲۷۶،
۴۴۸)، ابن مطران (۱/ ۱۱۵-
۱۱۸)، غافقی (گ ۱۰ الف،
۱۵۵ ب، جم )،ابن بیطار (۱/
۱۰-۱۴، جم )،و از میان مؤلفانآثار فارسی
حاجی زین عطار (ص ۲۴۳، ۲۷۵) و
بسیاری دیگر از پزشكان دورۀ اسلامی
از آثار او بهره بردهاند . در مآخذ طبی و بهخصوص كتب ادویۀ مفرده
گاه از پزشكی بهنام اسحاق یادمیشود كه مقایسۀ این
اقوال با آراء اسحاقبنحنین، اسحاق بن عمران و اسحاق بن سلیمان
نشان میدهد كه در بیشتر این موارد، منظور اسحاق بن حنین،
و در مواردی بسیار كمتر منظور اسحاق بن عمران بوده است و این
مؤلفان هنگام نقل آراء اسحاق بن سلیمان یا به نام كامل وی
و یا به عنوان «اسرائیلی» اشارهكردهاند (نیزنک :
ابراهیمبنمراد، بحوث...، ۶۸ - ۶۹، دراسات...،
۹۰؛ برای مقایسۀ برخی موارد، نک : ه د،
اسحاق بن عمران).
شهرت آثار اسحاق بن سلیمان در
اروپا بیشتر به سبب ترجمههای لاتین كنستانتین افریقایی،
منتحل مشهور و نیز گراردوس كرمونایی بوده است. در واقع
اسحاق از طریق كنستانتین بر مكتب پزشكی سالرنو كه كنستانتین
پیشگام آن بود، تأثیری بسزا گذارد (زودهوف، 241-247). البته
كنستانتین در ترجمههای خود هیچ نامی از صاحبان اصلی
آثار از جمله اسحاق بن سلیمان، علی بن عباس مجوسی اهوازی،
ابن جزار و اسحاق بن عمران نبرده، و آنها را از آن خود دانسته است. اما در
این میان، دستاندازی او بهآثار اسحاق بن سلیمان بیشتر
بودهاست.انتحال آثار اسحاق بن سلیمان برخلاف ترجمۀ منحول
مقالۀ فی المالیخولیا كه در اصل از آن استادش بود، از
صدها سال پیش معلوم شده بود. با اینهمه، محققان اروپایی
معمولاً از آثار كنستانتین به عنوان ترجمه، و نه آثار منحول یاد
كردهاند (مثلاً نک : اشتاین اشنایدر، «كنستانتینوس...»، 808
-751 ، «ادبیات[۲]...»، 39 -38 ؛ «علم[۳]...»، 61, 66) و تنها
شمار اندكی از آنان مانند كامستون (نک : فریدنوالد، 181) بدین
حقیقت اعتراف كردهاند. حال آنكه در این ترجمهها تمامی
نشانههایی كه ممكن است خواننده را به اصل اثر یا دست
كم ماهیت عربی - اسلامی آن راهنمایی كند، و
به خصوص نام پزشكان دورۀ اسلامی، حذف شده است (همانجا؛ نیز نک : ه د، اسحاق بن
عمران). نكتۀ جالب توجه در این باره آن است كه مجموعه آثار منحول
كنستانتین[۴] پس از مجموعه آثار اسحاق[۵] چاپ شده است.
با كشف این انتحالها برخی از مورخان (مثلاً ووستنفلد، 52) تصور
كردهاند كه ترجمههای دیگری مانند ترجمۀ كامل
الصناعه، یا كتاب الملكی اهوازی ( پانتگنی[۶])،
و زاد المسافر و الاعتماد فی الادویۀ المفردة ابن
جزار ( ویاتیكوم و گرادیبوس[۷]) نیز ترجمههای
منحولی از آثار اسحاق بن سلیمان بوده است. در
۱۸۴۶م تیرفلدر به یكسانی پانتگنی
منسوب به اسحاق و كتاب الملكی اهوازی اشاره كرد (ص 60-62).
دارمبرگ نیز در ۱۸۵ م ضمن اشاره به كار تیرفلدر
و مقایسۀ بخشهایی از دو ترجمۀ لاتین كتاب الملكی
از كنستانتین و اصطفان انطاكی بدین مسأله تأكید كرد.
او در همین مقاله برای نخستین بار به یكی
بودن ویاتیكوم منسوب به اسحاق و زادالمسافر ابن جزار اشاره كرد
(ص 527 -490 ؛ نیز نک : كمبل، 73-74). اشتاین اشنایدر
(همانجا) نیز به یكی بودن دو اثر آخر اشاره كرده است.
برخی از آثار اسحاق اینهاست:
۱. الاغذیة و الادویة:
از مشهورترین و مفصلترین كتب اسحاق بن سلیمان كه با
عناوینی چون الاغذیه، یا فی الغذاء و الدواء
(ابن جلجل، ۸۷) از آن یاد شده است. تنها نسخۀ كامل
این كتاب در ۴ جزء به شمارههای
۳۶۰۴-۳۶۰۷ در كتابخانۀ فاتح
با عنوان الاغذیه موجود است (دیتریش، 135-142). سزگین
تصویر همین نسخه را در ۱۹۸۶م به چاپ
رسانده است. كنستانتین افریقایی این كتاب را
با عنوان «رژیم عام [غذایی] و خاص [دارویی[۸]]»
به لاتین ترجمه، و به خود منسوب كرده است. ظاهراً وی عنوان فی
الغذاء و الدواء را مدنظر داشته است. بخشهایی از این ترجمه
در ۱۴۸۷م در پادوا به چاپ رسید كه نخستین
اثر چاپ شدۀ اسحاق به شمار میرود. این ترجمه بارها و از جمله در
مجموعه آثار اسحاق، و مجموعه آثار كنستانتین چاپ شده است.
۲. كتاب الحمیات، اسحاق
به این كتاب بسیار افتخار میكرد. از متن عربی آن،
نسخ متعددی در دست است (GAS, III/ 296). این اثر به لاتین(توسط
كنستانتین)،كاستیلیو ظاهراً اسپانیاییترجمه
شده است.
۳. كتاب البول، كنستانتین
آن را به لاتین ترجمه كرده است. كمبل بر آن است كه اصل عربی
ترجمۀ لاتینی موجود، از آن عبداللطیف بغدادی است
(ص 74 )، اما مأخذ او معلوم نیست.
۴ و ۵. الاسطقسات و الحدود
و الرسوم. گراردوس كرمونایی آنها را به لاتین ترجمه كرده
است. آلتمان و اشترن هر دو را با استفاده از متن عربی به انگلیسی
ترجمه كردهاند و متن لاتین
كتاب دوم را نیز به چاپ
رساندهاند. هیرشفیلد ترجمۀ عبری همین كتاب را
با مقدمهای كوتاه در «جشننامۀ» ۸۰ سالگی
اشتاین اشنایدر چاپ كرده است (نک : فریدنوالد، 179-184).
آثار دیگر وی اینهاست:
بستان الحكمۀ، المدخل الی المنطق، المدخل الی صناعۀ الطب،
كتاب فی الحكمۀ، كتاب فی النبض و كتاب فی التریاق (ابن ابی
اصیبعه، ۲/ ۳۷).
آثار منسوب
پندنامهای مشتمل بر
۵۰ پند به پزشكان كه اصل عربی آن گم شده، اما ترجمۀ عبری
آن باقی مانده است. متن عربی این اثر را سوآوه در
۱۸۶ م یافت و آن را به ایتالیایی
ترجمه كرد (فریدنوالد، 181). در ۱۸۸۴م كاوفمن
ترجمۀ آلمانی این رساله را به همراه فهرستی از تحقیقاتی
كه دربارۀ اسحاق، و به خصوص این اثر صورت گرفته بود، منتشر كرد (ص
93-112). اما گوتمان در مقالهای این انتساب را نادرست خوانده
است (ص 164 -156 ؛ نیز نک : كلاین فرانكه، 132).
كتاب فی المالیخولیا.
ابن مطران مطالبی از این كتاب نقل كرده است، اما در هیچ
یك از مآخذ متقدم سخنی در این باره دیده نمیشود.
با توجه به برخی شباهتها بین این مطالب و كتاب اسحاق بن
عمران در همین موضوع ، به نظر می رسد كه اسحاق كتاب استادش
را شرح كرده باشد (نک : ابن مطران، ۱/ ۱۱۵-
۱۱۸؛ اسحاق بن عمران، ۱۳۸،
۱۴۱).
منابع الاغذیه و ویژگیهای
آن
بیش از نیمی از
ارجاعات اسحاق در الاغذیه به جالینوس است. او از آثار متعدد این
طبیب از جمله العقاقیر البسیطه و تفسیر او بر افیدیمیا
ی بقراط بهره گرفته است (۲/ ۲۱۵،
۲۳۸، جم ). البته در اكثر قریب به اتفاق موارد وی
نام كتاب جالینوس را ذكر نمیكند كه میبایست در این
موارد مأخذش كتاب الاغذیۀ او بوده باشد. بیش از نیمی از دیگر ارجاعات
نیز به [ حشائش ] دیوسقوریدس است (۱/
۱۱۵، ۱۴۵، ۲/ ۲۵۰،
۳۴۱، ۳/ ۵۱۰، جم ). اما آثار بقراط و
از آن جمله افیدیمیا ی وی و به احتمال قوی
در اكثر موارد كتاب الغذاء[۹] او (۱/ ۴۰،
۴۳، ۸۶، ۲/ ۲۶۲،
۲۹۶، ۳/ ۶۰۰، ۶۱۹،
جم )، و آثار روفس افسوسی (۱/ ۹۷،
۱۰۵، ۳/ ۳۶۵، ۵۴۶،
۶۲۴، جم ) - از آن جمله كتاب او دربارۀ مالیخولیا
- از این نظر در ردههای بعدی قرار دارند.
اسحاق از آثار ارسطو - كه همه جا او
را فیلسوف نامیده است - از جمله كتاب النفس و كتاب الحیوان
(۱/ ۴۷، ۱۰۹، ۱۱۰،
۳/ ۵۴۵) و نیز «مردی از اوائل و اهل اثینیا
كه بدو منیثساوس گویند» (۱/ ۷۱، ۸۰،
۹۲، ۹۳) نیز بهره برده است. وی از كسانی
چون نافیطس شاعر و اوسیریس (۳/
۵۷۸)، فراطس (۳/ ۴۴۰) و سلسطراطس
(۲/ ۲۵۳)، با استناد به آثار جالینوس، دیوسقوریدس
و دیاغورس (سدههای ۴- ۵م) مطالبی آورده، و از
كسانی چون ارسسطراطس (سدههای ۴- ۵م)، فولوطوس،
هرمس، دیوجانس، سقلس، فیثاغورس، دیاغورس، و اصطفن و از
همه جالب تر از پزشكان پارس مستقیماً نقل قول كرده است (۱/
۱۶، ۹۷، ۱۴۰، ۱۵۷،
۱۶۵، ۲/ ۱۸۵، ۲۵۳،
۳/ ۴۷۲، نیز ۳/ ۴۵۹)، گرچه
در مورد گروه دوم به نظر میرسد كه در چند مورد باز هم جالینوس
و دیوسقوریدس واسطه بودهاند.
اسحاق از میان پزشكان دورۀ اسلامی
تنهابه كندی، و به ویژه كتاب السمائم او (۳/
۴۴۷، ۴۶۸، ۴۶۹،
۴۷۴) و یوحنا بن ماسویه - كه او را در شمار برخی
از پزشكان زمان خود دانسته - استناد كرده است (۳/
۴۷۶). وی حتی از استاد خود كه كتابی
مشهور دربارۀ ادویۀ مفرده نوشته، و از مهمترین مآخذ داروشناسان مشهوری چون
ابن سمجون، غافقی و ابن بیطار بوده، یاد نكرده است و ازاین
رو، باید گفت كه وی در نیاوردن نام پزشكان دورۀ اسلامی
اصرار داشته است. او برخلاف آنچه بعدها میان نویسندگان آثار داروشناسی
- به ویژه نزد غافقی و ابن بیطار مرسوم شد، تنها به نقل
گفتههای پیشینیان و افزودن تجارب خود بر آنها اكتفا
نمیكند، بلكه با طرح تناقضها و تشابههایی كه درمییابد،
گاه سخن حكمای اوائل، به ویژه دیوسقوریدس را نقد میكند
(۱/ ۱۴۵، ۲/ ۲۵۰،
۲۸۰، ۳۴۱، ۳/ ۵۱۰).
اسحاق در این كتاب سبكی
دارد كه در آثار طبی كمتر دیده میشود. تقریباً تمام
كتاب مانند صورت مكالمات یك مناظره است كه البته خود وی راوی
آن است و سخنان دیگران را پس از عباراتی چون: «اگر پرسندهای
پرسید»، «اگر معترضی بر ما چنین خرده گرفت»، «آنانكه از
سخن جالینوس چنین استنباط كردهاند»، «گویندهای گفت»
میآورد (۱/ ۴۷، ۵۰، جم ). شاید برخی
از سخنان دانشمندان دورۀ اسلامی را بتوان در پس این عبارات شناسایی
كرد. چنین سبكی در مقالة فی المالیخولیا تألیف
اسحاق بن عمران نیز كم و بیش دیده میشود.
با آنكه واژگان فارسی برای
داروها و اصطلاحات طبی بسیار رایج بودهاند، برخی از
واژگان فارسی به كار رفته در الاغذیه جالب توجهند، چه، در دیگر
متون عربی و حتی فارسی كمتر به كار رفتهاند. از جملۀ این
واژگان میتوان به شهدیه، شاهنجیر، شاهالوج، شكوهج (سه
كوهنگ) و اسفیدمرد (۲/ ۲۶۰،
۲۶۶، ۲۷۹، ۳/ ۴۳۴،
۴۸۰) اشاره كرد. هیچ یك از این واژهها
در دو كتاب مهم فارسی هدایۀ المتعلمین فی الطب
اخوینی بخاری و الابنیۀ عن حقائق
الادویۀ ابومنصور موفق هروی كه كهنترین متون پزشكی به
زبان فارسی هستند، دیده نمیشوند؛ در حالی كه اخوینی
بخاری بسیاری از اصطلاحات عربی رایج در متون
پزشكی را به فارسی برگردانده است. در موارد اول و چهارم اخوینی
و ابومنصور تنها معادلهای آنها را (به ترتیب شیرینه و
حسك) آوردهاند (اخوینی، ۲۱۵،
۳۲۸، جم؛ ابومنصور، ۱۰۹،
۱۴۸). بیرونی در صیدنه موارد پنجم، دوم و
چهارم را به ترتیب اسبیذمرد، تین و حسك (ص
۴۸، ۱۵۹، ۲۱۵) و شاهلوج را تنها
به عنوان مثالی برای واژگانی كه با كلمۀ «شاه»
آغاز میشوند، آورده است (ص ۷۴). ابن بیطار نیز
در بیشتر این موارد توضیحاتش را ذیل معادلهای یاد
شدۀ آنها آورده است ( مثلاً نک : ۳/ ۵۰،
۶۷، قس: ۲/ ۲۰-۲۱).
اسحاق برخی از واژگان فارسی
را توضیح میدهد كه در مواردی توضیحش نادرست، اما
جالب توجه است؛ مثلاً دربارۀ فنجنكشت (یا بنجنكشت = پنج انگشت به لحاظ شباهت برگ آن به
دستی با انگشتان گشاده) میگوید كه این نام فارسی
و معنای آن ۵ برگ (!) است (۲/ ۲۵۷)، در
حالی كه ابن بیطار معنی درست آن را آورده است (۳/
۱۶۸).
Campbell, D., Arabian Medicine and its
Influence on the Middle Ages, London, 1926; Daremberg, Ch., «Recherches sur un
ouvrage qui a pour titre Zad el-Moucafir, en arabe, ... Viatique, en latin... »
, Archives des missions scientifiques et littéraires, 1851, vol. II; Dictionary
of Scientific Biography, ed, Ch.C. Gillispie, New York, 1973 ; Dietrich , A ., Medicinalia
arabica , G N ttingen , 1966 ; Dugat , G., « Etudes sur le traité de médecin...
Zad al - mocafir », JA , 1853 , vol. I; EI 2 ; Friedenwald, H., «Manuscript
Copies of the Medical Works of Issac Judaeus... » , Annals of Medical History,
1929; GAS; Guttmann, J., «Uber die Unechtheit der dem Isaak ben Salomo Israeli
beigelegten Schrift Sitte der Arzte », Monatsschrift fur Geschichte und
Wissenschaft des Judentums, 1919, vol. LXIII; Judaica; Kaufmann, D., «Isak
Israeli's Propadeutik fur Aerzte», Magazin fur die Wissenschaft des Judenthums,
1844, vol. XI; Klein-Franke, F., Vorlesungen uber die Medizin im Islam,
Wiesbaden, 1982; Leclerc, L., Histoire de la médecine arabe, Paris, 1876;
Sarton, G., Introduction to the History of Science, Baltimore, 1928; Science in
the Middle Ages, ed. D.C. Lindberg, Chicago/ London; Stein- schneider, M., Die
arabische Literatur der Juden, Hildesheim, 1893; id, «Constantinus Africanus
und seine arabischen Quellen» , Virchows Archiv, 1866, vol. XXXVII; Sudhoff,
K., « Konstantin der Afrikaner und die Medizinschule von Salerno», Sudhoffs
Archiv, 1930, vol. XXIII; Thierfelder, J.G., «Beweis, dass das Almaleki des Ali
ben Abbas und das Pantechnum des Ishak ben Soleiman identitisch und letzterer
der Wahre Verfasser des Werkes sei», Henschels Janus, 1846,vol.I;Ullmann,M.,
Die Medizin im Islam, Leiden,1970; Wolfson, H.A., The Philosophy of the Kalam,
London, 1976; W O stenfeld, F., Geschichte der arabischen Aerzte und
Naturforscher, G N tingen, 1840.