آخرین بروز رسانی :
چهارشنبه 4 تیر 1399 تاریخچه مقاله
بوری، بَنی، خاندانی
از اتابكان سلاجقه كه حدود نیم قرن
(۴۹۸-۵۴۹ق /
۱۱۰۵-۱۱۵۴م) در دورۀ جنگهای
صلیبی بر بخشهایی از شام، به ویژه دمشق و اطراف آن
فرمان راندند و بدین سبب به «اتابكان دمشق» نیز نام بردار شدند. از این
خاندان ۶ تن به حكومت نشستند، و نام آنان (بنی بوری) به بوری
بن طغتكین، دومین حاكم سلسله منسوب است.
دربارۀ آغاز كار
ابومنصور ظهیرالدین طغتكین، بنیادگذار سلسله، اطلاع چندانی
در دست نیست، جز آنکـه میدانیم وی در جوانی به
روزگاری كه الب ارسلان سلجوقی قصد پیكار با رومیان را
داشت، با گروهی از تركمانان به حضور سلطان رسید و راهنمایی
سپاه او را بر عهده گرفت و گویا پس از آن نیز در خدمت وی ماند؛
چنان كه در جنگ ملازگرد (۴۶۳ق / ۱۰۷۱م)
از او به عنوان سلاح دار سلطان یاد شده است (حسینی،
۸۷- ۸۸؛ ابنعدیم، بغیة...، ۲۷).
الب ارسلان سپس او را به خدمت فرزند خود، تاجالدوله تتش گمارد و طغتكین به
سبب شجاعت و لیاقتی كه نشان داد، به سرعت ترقی كرد و معتمد و
سپهسالار دمشق و نایب تتش در حكومت شد. آن گاه تتش او را اتابكِ فرزند
خردسال خود دُقاق گردانید. نخستین حكومت نیمه مستقل طغتكین،
امارت میافارقین بود كه در آنجا به عنوان اتابك دقاق رشتۀ كارها
را در دست گرفت و به تدبیر و نیك سیرتی و دادگری
شهره شد (ابنعساكر، ۸ / ۵۱۲؛ ابنعدیم، زبدة...،
۲ / ۱۲۰؛ ابنقلانسی،
۲۱۳-۲۱۴).
در۴۸۷ق /
۱۰۹۴م در جنگی كه میان تتش و برادرزادهاش،
بركیارق در ری درگرفت، تتش كشته شد و جمعی از امرای او از
جمله طغتكین به اسارت افتادند، ولی او یك سال بعد آزاد شد و به
دمشق رفت (همانجا؛ قس: ابن دواداری، ۶ / ۴۴۷: كه گویا
وی در خراسان به حبس بوده است). طغتكین در دمشق با استقبال دقاق و
امرای دولت وی روبهرو شد و دقاق او را سپهسالار دمشق كرد و بسیاری
از كارها را به او سپرد و طغتكین هم مدتی بعد مادر او را به همسری
خود درآورد (ابن قلانسی، ۲۱۴؛ ابن عدیم، همان،
۲ / ۱۲۲) و به استقرار دولت و توسعۀ قلمرو دقاق
پرداخت. در این ایام سرزمین شام وارد یكی از خطیرترین
دورانهای تاریخ اسلامی خود میشد؛ از یك سوی
امرا و شاهزادگان سلجوقی، منطقه را دستخوش نزاعها و رقابتهای بیپایان
خویش كرده، و از سوی دیگر صلیبیان با انبوهی
سپاه گرسنه و خونریز در راه بودند و تقدیر چنان بود كه تا چند قرن،
نقش مهمی در سرنوشت شام برعهده گیرند. دمشق نیز از این
نزاعها و رقابتها در امان نبود؛ چنان كه فخرالملوك رضوان (برادر دقاق)، برای
تصرف دمشق و انطاكیه كوششها كرد، ولی اتحاد دمشق با یاغی
سیان، امیر انطاكیه او را ناكام گذارد و باعث ائتلاف رضوان با
سلیمان بن ایلغازی، امیر حلب شد (ابنقلانسی،
۲۱۵؛ ابن عدیم، همان، ۲ /
۱۳۰-۱۳۱، بغیة،
۱۳۹-۱۴۰).
در همین زمان صلیبیان
انطاكیه را گرفتند و روی به معرّه نهادند و این امر موجب شد تا
امرای شام مدت كوتاهی متحد گردند(ابن تغری بردی، ۵
/ ۱۴۷- ۱۴۸). از آن سوی، فشار و طمع صلیبیان
بر تسخیر سراسر شام موجب شد تا بعضی از امرای ضعیفتر
قلمرو خویش را به فرمانروایان نیرومندتر واگذار كنند، یا
امرای بزرگ، امارتهای كوچك و ضعیف را از میان بردارند؛
چنانكه جبله و رحبه و حمص در ۴۹۴ و ۴۹۶ق از
همین رهگذر به حكومت دمشق پیوستند (ابنقلانسی،
۲۲۶، ۲۲۹؛ سبط ابنجوزی،
۸(۱) / ۴).
دقاق در ۴۹۷ق /
۱۱۰۴م بیمار شد و به پیشنهاد مادرش، اتابك
طغتكین را به نیابت از فرزند خردسال خود، تتش حكومت دمشق داد و در
۱۲ رمضان آن سال درگذشت (ابن قلانسی،
۲۳۳-۲۳۴؛ سبط ابنجوزی،
۸(۱) / ۱۱). با آنکـه طغتكین پس از آن میتوانست
حكومتی مستقل بنیاد كند، ولی تا كسی از فرزندان تاجالدوله
تتش زنده بود، تن به این كار نداد. بدین سبب، وقتی رضوان بن تتش
ــ پس از مرگ دقاق ــ دمشق را محاصره كرد، اتابك طغتكین به رغم توانایی
بر رفع او، پذیرفت كه خطبه و سكه به نام وی كند. با این همه،
چون رضوان در دمشق پایگاهی نداشت، آنجا را رها كرد و به حلب رفت (ابن
عدیم، همان، ۱۴۹). آن گاه اتابك، ارتاش (ابنخلدون،
۴(۱) / ۱۴۴: بكتاش)، برادر دیگر دقاق را كه
در بعلبك زندانی بود، بیاورد و به امارت نشاند؛ ولی ارتاش نیز
از اتابك هراسید و گریخت و بدوئن، شاه صلیبیان را به حمله
به دمشق تشویق كرد (۴۹۸ق)، ولی كاری از پیش
نبرد. تتش، فرزند دقاق نیز چندی بعد درگذشت و اتابك استقلال تمام یافت
(ابن قلانسی، ۲۳۴-۲۳۶).
با تصرف رَفَنیه در همان سال به
دست اتابك، و سپس مشاركت با مصریان در جنگ با صلیبیان در
عسقلان، و پس از آن گرفتن بُصری از دست گمشتگین، نایب ارتاش و نیز
تصرف صَرخَد، این استقلال تثبیت و تكمیل شد (همو،
۲۳۹-۲۴۱، ۲۴۳؛ سبط ابن جوزی،
۸(۱) / ۱۳؛ ذهبی، العبر، ۲ /
۳۷۶؛ ابن دواداری، ۶ / ۴۶۵). ابنتغری
بردی (۵ / ۱۹۲) آورده است كه در
۴۹۹ق جنگی سخت میان اتابك و فرنگان درگرفت، ولی
از نتیجۀ آن یاد نکـرده است؛ درحالیكه بعضی از مورخان دیگر
تصریح كردهاند كه اتابك در این سال دوبار بر فرنگان مستولی شد
و دمشق را به شادمانی این پیروزیها آذین بندی
كردند (ابن كثیر، ۱۲ / ۱۶۵؛ ذهبی،
همان، ۲ / ۳۷۸).
در ۵۰۰ق كه تاخت و
تاز صلیبیان بر حوران و جبل عوف شدت گرفت، اتابك به مقابله رفت و
بدوئن نیز از طبریه و عكا بیامد. اتابك یكی از دژهای
اطراف طبریه را گرفت و شهسواران آنجا را سركوب كرد، ولی جنگی با
بدوئن رخ نداد. سال بعد، اتابك باز به طبریه هجوم برد و ائتلاف امرای
صلیبی را به سختی در هم شكست و تنی چند از امرای
بزرگ آنها را اسیر كرد و به دمشق برد (ابن قلانسی،
۲۳۴-۲۴۴،
۲۵۸-۲۵۹؛ سبط ابن جوزی،
۸(۱) / ۲۵؛ ذهبی، همان، ۲ /
۳۸۳). پس از آن در ۵۰۲ق هم جنگهای
متعددی میان اتابك و صلیبیان درگرفت (ابن كثیر،
۱۲ / ۱۷۰)، تا آنجا كه بدوئن از در آشتی
درآمد و با شرایطی، به مدت ۴ سال در میانه صلح شد (ابن
قلانسی، ۲۶۳-۲۶۴؛ ذهبی، همانجا).
با این همه، فرنگان در ۵۰۳ق /
۱۱۰۹م باز قصد تسخیر رفنیه كردند و اتابك هم
برای جلب نظر سلطان و خلیفه برای جهاد، رهسپار بغداد شد، ولی
در راه شنید كه سلطان محمد سلجوقی بر آن است تا امرای شام را تغییر
دهد. پس از بازگشت و در راه، گمشتگین را كه با فرنگان همراه شده بود، تنبیه
كرد و بعلبك را از او گرفت و به پسر خود بوری داد (ابن قلانسی،
۲۶۴-۲۶۷). آن گاه میان امرای شام
بر جنگ با صلیبیان اتحادی پیش آمد و به ویژه میان
اتابك طغتكین و شرفالدین مودود، امیر موصل پیمانی
منعقد شد. با آنکـه در همین زمان با درخواست بدوئن، دوباره میان اتابك
و صلیبیان صلح برقرار گردید، ولی بدوئن در
۵۰۴ق پیمان را شكست و حمله را آغاز كرد. مقابلۀ اتابك
و فشاری كه بر صلیبیان وارد كرد، آنها را دوباره به پذیرش
صلح واداشت (همو، ۲۷۲، ۲۷۳،
۲۷۷- ۲۷۸؛ سبط ابن جوزی،
۸(۱) / ۳۵). در این سال سلطان محمد سلجوقی
كوشید تا امرای شام را برای جهاد متحد گرداند، ولی این
كار با بیمی كه امرا از یكدیگر داشتند و نیز به
سبب افساد رضوان بن تتش با شكست روبهرو شد. با این همه، اتابك طغتكین
و ابن منقذ، امیر شیزر با شرفالدین مودود متحد شدند و به پیكار
با صلیبیان برخاستند (ابن اثیر، التاریخ ...،
۱۷- ۱۸؛ ابن عدیم، زبدة، ۲ /
۱۶۰-۱۶۱؛ ابن قلانسی،
۲۷۸-۲۸۲) و بهویژه اگر یاریهای
شجاعانه اتابك در ۵۰۵ ق به مردم صور نبود، شهر به دست صلیبیان
سقوط میكرد (همو، ۲۸۴- ۲۸۸؛ سبط ابن
جوزی، ۸(۱) / ۳۸-۳۹).
تهاجم دوم صلیبی به صور در
۵۰۶ق، و مددجویی امیران آنجا از اتابك، باعث
شد تا شهر به قلمرو دمشق بپیوندد (ابن قلانسی،
۲۹۰-۲۹۱)؛ این واقعه بر قدرت و نفوذ
اتابك بیفزود. در همین سال رضوان بن تتش، امیر حلب از بیم
صلیبیان، با اتابك طغتكین صلح كرد و او را به حلب خواند و با
آنکـه اتابك پذیرفت كه در دمشق خطبه و سكه به نام او كند، ولی رضوان
به وعدۀ همراهی در جنگ با صلیبیان وفا نکـرد و اتابك نیز
او را براند (ابن عدیم، همان، ۲ /
۱۶۳-۱۶۴) و خود با امیر مودود به مقابلۀ بدوئن
رفت و در جنگی سخت و خونین او را شكست داد (۱۱ محرم
۵۰۷). آن گاه مودود همراه طغتكین به دمشق رفت و اندكی
بعد در آنجا، گویا به دست باطنیه، به قتل رسید (ابنقلانسی،
۲۹۳-۲۹۵،
۲۹۸-۲۹۹؛ ابناثیر، همان،
۱۹؛ قس: ابنشاكر، ۱۲ / ۲۱؛ ابن كثیر،
۱۲ / ۱۷۶). در همان سال رضوان نیز درگذشت و
پسرش الب ارسلان نوجوان، حلب را به اتابك داد، ولی اتابك نتوانست با امرای
آن شهر كار كند و آنجا را رها كرد. كوتاه زمانی بعد، اتابك برای ترمیم
خرابیها و تأمین راههای تجارتی و تقویت خویش،
با صلیبیان صلح كرد، ولی در ۵۰۹ق /
۱۱۱۵م به لشكر فرنگان هجوم برد و آنها را سخت در هم شكست
(ابن قلانسی، ۳۰۱-۳۰۳،
۳۰۶). آن گاه به دعوت لؤلؤ خادم به حلب رفت كه توسط لشكریان
سلطان محمد محاصره شده بود. حركت اتابك موجب عقبنشینی لشكر سلطان شد،
ولی اتابك كه میترسید دمشق به دست آنها بیفتد، از یك
سوی، با برخی از امرای مسلمان و مسیحی شام متحد شد،
و از سوی دیگر، چنان فرنگان و لشكر سلطان را از هم بیمناك گردانید
كه هر دو گروه پراكنده شدند (ابن عدیم، همان، ۲ /
۱۷۴- ۱۷۵).
به گزارش ابن شاكر (۱۲ /
۵۰)، سلطان این سپاه را اصلاً برای سركوب طغتكین و
ایلغازی بن ارتق كه میخواستند برضد او دست به طغیان
زنند، فرستاده بود. به روایت دیگر تاخت و تاز آق سنقر برسقی، امیرموصل،
به امر سلطان در شام و اسیر شدن پسر ایلغازی سبب شد كه اتابك و
ایلغازی قصد طغیان كنند، اما اتابك در ذیقعدۀ
۵۰۹ به بغداد رفت و مورد تأیید سلطان قرار گرفت و
بر حكومت ابقا شد (ابنشاكر، همانجا؛ ابنكثیر، ۱۲ /
۱۷۸-۱۷۹؛ قس: ابنقلانسی،
۳۰۷-۳۱۳). پس از آن میان اتابك و آق
سنقر دوستی پدید آمد، چنانكه در ۵۱۰ق اتابك همراه
آق سنقر، امیر موصل فرنگان را در هم شكست (ذهبی، العبر، ۲ /
۳۹۵؛ ابنقلانسی، ۳۱۴-۳۱۵)
و در ۵۱۲ و ۵۱۳ق با همراهی ایلغازی،
سپاه بزرگ صلیبی به سركردگی امیر انطاكیه را به شدت
سركوب كرد (ابنقلانسی، ۳۱۸-۳۲۰؛ ابناثیر،
الكامل، ۱۰ / ۵۴۳-۵۴۴؛ ذهبی،
همان، ۲ / ۴۰۰) و آن گاه تدمر و شقیف را گرفت، ولی
در ۵۱۶ق / ۱۱۲۲م صور را به مصریان
واگذارد (ابندواداری، ۶ / ۴۸۵،
۴۹۰).
اتابك در ۵۱۷ق حماه
را تصرف كرد و آنجا را به یكی از سرداران خویش و سپس به نوادهاش،
سِوِنج بن بوری داد (ابنواصل، ۱ / ۴۱)، ولی در جنگ
با صلیبیان همراه با آق سنقر برسقی شكست خورد و به دمشق بازگشت
(ابن قلانسی، ۳۳۵). به نظر میرسد كه اتابك بعداً
صور را از مصریان باز پس گرفت؛ زیرا در حوادث سال
۵۱۸ق آوردهاند كه صلیبیان آنجا را كه در دست نایب
اتابك بود، تسخیر كردند (ابنظافر، ۸۷) و به روایتی
اتابك خود به ناچار شهر را تسلیم فرنگان كرد (ابن قاضی شهبه،
۹۰).
در ۵۱۹
و۵۲۰ق نیز جنگ نسبتاً بزرگی میان سپاه اتابك
و احداث (ه م) دمشق با صلیبیان در اطراف دمشق درگرفت كه نتیجۀ مشخصی
در بر نداشت (ابن قلانسی، ۳۳۹-۳۴۰؛ ذهبی،
سیر...، ۱۹ / ۵۲۱). در همان سال اتابك و آق
سنقر، كفرطاب را گرفتند (ابن عدیم، همان، ۲ / ۲۳۱)
و ظاهراً این آخرین كوششهای اتابك در جنگ با صلیبیان
و توسعۀ قلمرو خویش بود؛ چه، پس از آن، فعالیت نظامی چندانی
از او ذكر نشده است. اتابك سرانجام در ۸ صفر ۵۲۲ یا
۵۲۳ پس از یك بیماری طولانی در دمشق
درگذشت و همان جا به خاك سپرده شد (ابنقلانسی، ۳۴۷-
۳۴۸؛ ابن عدیم، همانجا؛ ابنتغری بردی،
۵ / ۲۳۴). بیشتر مورخان اتابك طغتكین را به
دلیری و دادگری ستوده و آوردهاند كه نسبت به اشرار و مفسدان بسیار
سختگیر بود و در عصر خود بزرگترین مجاهد شام برضد صلیبیان
به شمار میرفت (ابن عساكر، ۸ / ۵۱۲؛ ابن قلانسی،
۲۱۴؛ ابن اثیر، التاریخ، ۳۸؛ ابن تغری
بردی، همانجا؛ ذهبی، همان، ۱۹ / ۵۱۹).
پس از اتابك و به وصیت او پسرش،
تاجالملوك ابوسعید بوری در دمشق به حكومت نشست. بوری كه در
۴۷۸ق / ۱۰۸۵م زاده شده بود (ابن عساكر،
۳ / ۴۳۳)، از جوانی وارد امور نظامی و سیاسی
شد. در ۴۹۴ق / ۱۱۰۱م در حالی كه
۱۶ سال بیش نداشت، پدرش او را به امارت جبله فرستاد، ولی
چنان بدسیرتی نشان داد كه مردم، فخرالملك عمار، حاكم طرابلس را به
جبله خواندند. او نیز لشكری فرستاد كه شهر را گرفتند و بوری را
دستگیر كرده، به طرابلس بردند، اما فخرالملك او را با احترام تمام روانۀ دمشق
كرد و به اتابك نوشت كه از بیم چیرگی فرنگان بر جبله، آنجا را
گرفته است (ابنقلانسی، ۲۲۶؛ ابناثیر، الكامل،
۱۰ / ۳۱۱-۳۱۲). در
۵۰۱ق / ۱۱۰۸م بوری مأموریت
سفارت به بغداد نزد سلطان محمد سلجوقی را به خوبی انجام داد، و در
۵۰۳ق كه اتابك خود به بغداد رفت، بوری را بر دمشق گمارد و
سفارش كرد كه در برابر صلیبیان با حفظ پیمان دوستی،
استواری به خرج دهد (ابنقلانسی، ۲۵۷-
۲۵۸، ۲۶۵). در همان سال بوری لشكر به
بعلبك برد و آنجا را گرفت و اتابك هم حكومت آنجا را به وی داد كه تا محرم
۵۰۴ همان جا بماند (همو،
۲۶۶-۲۶۷، ۲۹۰). او در
۵۰۶ق به دعوت انوشتگین افضلی، والی صور كه از
فرنگان میهراسید، به آنجا رفت و صور را تحویل گرفت، ولی
نام خلیفۀ فاطمی را از خطبه نینداخت (سبط ابنجوزی،
۸(۱) / ۴۱-۴۲).
تاجالملوك پس از مرگ پدر و به وصیت
او در دمشق به حكومت نشست و سیرت پدر را در پیش گرفت و والیان و
امرا را بر مناصب خود ابقا كرد (ابن قلانسی، ۳۴۸؛ سبط ابن
جوزی، ۸(۱) / ۱۲۸)، اما سال بعد
(۵۲۳ ق / ۱۱۲۹م) كه كار اسماعیلیه
با كوششهای طاهر بن سعد مزدقانیِ وزیر در دمشق بالا گرفت، و حتی
گفتهاند كه وزیر با فرنگان دربارۀ تسلیم دمشق وارد گفتوگو
شد، بوری بیدرنگ وزیر را كشت و دست به قتل عام باطنیۀ دمشق
زد. آن گاه به مقابلۀ صلیبیان كه به دعوت باطنیۀ، بانیاس
را گرفته، و غارت كنان روی به دمشق آورده بودند، رفت و آنها را گریزاند
(ابنقلانسی، ۳۵۰؛ ابناثیر، همان، ۱۰
/ ۶۵۶- ۶۵۸؛ سبط ابن جوزی،
۸(۱) / ۱۳۰-۱۳۱؛ ذهبی،
العبر، ۲ / ۴۱۸، سیر، ۱۹ /
۵۲۰-۵۲۱؛ ابن خلدون، ۵(۱) /
۳۲۹-۳۳۰). دربارۀ مزدقانی
گفتهاند كه چون وجیهالدولة بن صوفی، رئیس دمشق با او به دشمنی
برخاست، وی از بیم به اسماعیلیه پیوست تا از پشتیبانی
آنها برخوردار گردد (ابن تغری بردی، ۵ /
۲۳۵).
در این دوره عمادالدین زنگی،
فرمانروای موصل (نک : ه د، آل زنگی)، رهبری پیكار با صلیبیان
را در دست گرفته بود و میكوشید از قدرت امرای مسلمان برای
ایجاد یك ائتلاف ضد صلیبی استفاده كند. یكی
از این كوششها در ۵۲۴ق پدید آمد و عمادالدین
از بوری خواست كه برای جهاد به او بپیوندد و او نیز پسر
خود سونج را از حماه با سپاه به اردوی زنگی فرستاد. سونج مورد احترام
و استقبال واقع شد، ولی گفتهاند چنان رفتار كرد كه عمادالدین خشمناك
شد و او را در حلب به حبسانداخت و حماه را نیز گرفت. كوششهای بوری
برای آزادی او به جایی نرسید (ابن اثیر،
همان، ۱۰ / ۶۵۸ -۶۵۹؛ ابنقلانسی،
۳۶۱؛ قس: ذهبی، العبر، ۲ / ۴۱۷)؛
تا آنکـه سال بعد بوری دبیس بن صدقه، امیر حلّه را گرفته، به
عمادالدین تسلیم كرد و سونج را باز پس گرفت (ابناثیر، همان،
۱۰ / ۶۶۸؛ سبط ابنجوزی، ۸(۱) /
۱۳۵-۱۳۶؛ ابنعدیم، بغیة،
۲۲۵). در همین سال (جمادیاﻵخر
۵۲۵)، باطنیه، احتمالاً به دستور جانشین و پسر حسن
صباح بوری را در قلعۀ دمشق زخم زدند (سبط ابن جوزی، ۸(۱) /
۱۳۶؛ ابناثیر، همان، ۱۰ /
۶۷۰؛ ذهبی، سیر، ۱۹ /
۵۷۴) و با آنکـه چند ماهی بماند، ولی بر اثر همان
زخم درگذشت (ابن عساكر، ۳ / ۶۳۳؛ ابن اثیر، همان،
۱۰ / ۶۷۹ -۶۸۰). مورخان او را به
دلیری و بخشندگی و نیك سیرتی ستوده، و شاعرانی
چون ابن خیاط او را مدح گفتهاند (ابن قلانسی، ۳۵۰؛
ابن اثیر، همان، ۱۰ / ۶۸۰؛ ذهبی،
العبر، ۲ / ۴۲۹). همسر او، صفوة الملك زمردخاتون، دختر امیر
جاولی، خود از كاتبان و حافظان قرآن بود و مدرسۀ خاتونیۀ دمشق
را همو ساخت (ابن كثیر، ۱۲ / ۲۴۵؛ ذهبی،
همان، ۳ / ۲۷).
بوری پیش از مرگ، پسر خود،
شمسالملوك ابوالفتح اسماعیل را جانشین كرده بود. وی در جمادیاﻵخر
۵۰۶ در دمشق به حكومت نشست و یوسف بن فیروز، حاجب
بوری وزارت را در دست گرفت. شمسالدوله محمد، برادر اسماعیل هم بر
بعلبك و اطراف آن فرمان میراند، ولی چون از اجابت درخواست اسماعیل
دایر بر واگذاری دژهایی مانند حصن اللبوة به او خودداری
كرد، اسماعیل به زور آن دژها را گرفت (ابن اثیر، همانجا؛ سبط ابن جوزی،
۸(۱) / ۱۳۷؛ قس: ابن خلدون، ۵(۱) /
۳۳۱، آورده است كه اسماعیل بعلبك را نیز از محمد
گرفت). شمسالملوك كه از آغاز كار، پیكار با صلیبیان را در صدر
اقدامات نظامی خویش قرار داده بود، نخست به بهانۀ مصادرۀ اموال
تاجران دمشقی توسط صلیبیان در بیروت، به ناگاه بانیاس
ــ از استوارترین دژهای صلیبی ــ را مورد هجوم قرار داد و
طی دو روز با حملههای سهمناك آنجا را گرفت و بسیاری از
فرنگان را كشت و اسیر كرد (ابن اثیر، همان، ۱۰ /
۶۸۴-۶۸۵؛ سبط ابن جوزی،
۸(۱) / ۱۴۵؛ ذهبی، سیر، ۱۹
/ ۵۷۵)؛ آن گاه به رغم قدرت و هیبت عمادالدین زنگی،
بیآنکـه كسی را خبر دهد، به حماه تاخت و به سرعت آنجا را از دست نایب
او به در آورد و روی به شیزر نهاد و پس از غارت اطراف آن، مالی
از ابنمنقذ گرفته، بازگشت (ابن قلانسی،
۳۷۸-۳۷۹؛ قس: ابن عدیم، زبده، ۲
/ ۲۵۳؛ ابن واصل، ۱ / ۵۳).
وی در ۵۲۸ق /
۱۱۳۴م دژ شقیف تیرون در مرز قلمرو صلیبیان
در حدود بیروت و صیدا را از دست ضحاك بن جندل گرفته، فرنگان را سخت به
هراس افكند، چنانكه سپاه آراستند و در اطراف دمشق به غارت و ویرانی
پرداختند. اسماعیل پس از زد و خورد با آنها، روی به طبریه، عكا
و ناصره نهاد و در آن حدود دست به جنگ گشود و بسیاری از صلیبیان
را اسیر كرد و عرصه را چنان بر آنان تنگ گرفت كه اطراف دمشق را رها كرده،
صلح خواستند. وی نیز در ذیقعدۀ آن سال قرار
صلح فرنگان با پدرش، بوری را تجدید كرد (ابنقلانسی، ۳۸۲؛
ابناثیر، همان، ۱۱ / ۱۱-۱۲؛ قس: ابن
قاضی شهبه، ۹۹).
گویا در همین دوران خلق و
خوی اسماعیل دگرگون شد و به ستمگری و مصادرۀ اموال
امرا و عمال دولت دست زد. ازاینرو یكی از غلامان جدش، طغتكین
در شكارگاه به او سوء قصد كرد، ولی آسیبی به وی نرسید.
پس از آن نیز یوسف بن فیروز، از امرای بلند پایۀ دمشق،
از بیم او گریخت و به تدمر رفت. اسماعیل بر اثر آن حوادث، به
برادر خود سونج بدگمان شد و او را زندانی كرد و چندان گرسنه نگاه داشت تا وی
بمرد (ابن قلانسی، ۳۸۲،
۳۸۶-۳۸۷؛ ابنعدیم، بغیة،
۲۲۳؛ ابن شاكر، ۱۲ /
۲۸۳-۲۸۴؛ قس: ابن قاضی شهبه،
۹۸)؛ اما خود نیز چندان نپایید و در ۱۴
ربیعاﻵخر ۵۲۹ به قتل رسید. در این
باره گفتهاند كه چون وی بدسیرتی و ستمگری آغاز كرد و مردی
زشت كار را بر دمشق چیره گردانید، امرای دمشق از او دل كندند و
اسماعیل نیز كه از همه بیمناك شده بود، عمادالدین زنگی
را به دمشق خواند تا شهر را به او تسلیم كند. آن گاه همۀ اموال
و ذخایر دمشق را به صرخد برد تا خود نیز به آنجا رود؛ اما مادرش، زمرد
خاتون كه از احتمال سقوط شهر به دست زنگی یا صلیبیان سخت
خشمناك شده بود، دستور داد تا او را بكشند. گزارش دیگر حاكی از آن است
كه اسماعیل نسبت به رابطۀ یوسف بن فیروز و زمرد خاتون بدگمان شد و خواست هر دو را
بكشد، اما زمرد خاتون بر پسر پیش دستی كرد (ابن اثیر، همان،
۱۱ / ۲۰-۲۱؛ سبط ابنجوزی،
۸(۱) / ۱۵۳؛ ابنعدیم، زبدة، ۲ /
۲۵۵-۲۵۷؛ صفدی، ۹ /
۹۸-۹۹؛ دربارۀ آبادانیهای او در
دمشق، نک : ابن شداد، ۳۸، ۱۹۲).
چون اسماعیل مقتول شد، زمرد خاتون
پسر دیگر خود شهابالدین ابوالقاسم محمود را در دمشق به حكومت نشاند
كه از ۵۲۰ ق از سوی اتابك طغتكین، تدمر را به اقطاع
داشت (ابن قلانسی، ۳۴۲؛ ابن عدیم، همان، ۲ /
۲۵۷؛سبط ابن جوزی، همانجا). چون شهابالدین به
حكومت نشست، معینالدین اُنَر، از ممالیك طغتكین، اتابك
او شد (ذهبی، العبر، ۲ / ۴۳۵). عمادالدین زنگی
كه به دعوت شمس الملوك روی به دمشق نهاده بود، پس از مرگ او نیز باز
نایستاد و با آنکـه گفتهاند از شهابالدین محمود، رسولان او را با
احترام و پاسخی شایسته بازگرداند، عماد بیامد و شهر را محاصره
كرد. معینالدین انر، فرماندهی نیروهای دمشق را
برعهده گرفت و آمادۀ دفاع شد. در این وقت از سوی الراشد بالله، فرزند مسترشد عباسی،
به عمادالدین دستور رسید كه با دمشقیان صلح كند. علاوه بر آن
فرمانروای زنگی كه میدید دمشقیان به اطاعت از شهابالدین
و مقابله با او هم داستانند، دست از محاصره برداشت و صلح كرد و قرار شد كه در دمشق
به نام الب ارسلان بن محمود سلجوقی خطبه كنند (ابن عدیم، همان،
۲ / ۲۵۷- ۲۵۸؛ ابن اثیر، همان،
۱۱ / ۲۱-۲۲؛ ابن واصل، ۱ /
۵۷ - ۵۸).
در ۵۳۰ق /
۱۱۳۶م، امرای شهر و قلعۀ حمص از بیم
حملۀ صلیبیان، آنجا را به شهابالدین تسلیم كردند و
به جای آن تدمر را گرفتند. شهابالدین نیز حمص را به اقطاع معینالدین
انر داد و با آنکـه زنگی در اطراف آنجا دست به غارت و حمله زد، ولی
سرانجام در میانه صلح شد (ابن اثیر، همان، ۱۱ /
۳۸). در همین سال فرمانروای دمشق، امین الدوله
گمشتگین، والی صرخد و بُصری را سپهسالار و اتابك خود گردانید
(ابن قلانسی، ۳۹۸). عمادالدین زنگی كه برای
جنگ با صلیبیان نیازمند تسلط بر دژها و شهرهای مهم، از
جمله دمشق و توابع آن بود، باز هم تدابیر دیگری برای تحقق
این هدف اندیشید. در ۵۳۱ق هجوم مجدد و بینتیجهای
به حمص تدارك دید و در ۵۳۲ق چند دژ، از جمله بانیاس
را كه در دست شهابالدین محمود بود، گرفت و برای تصاحب دمشق، از
زمردخاتون مادر شهابالدین خواستگاری كرد و او را همسر خود گردانید؛
ولی تنها حمص را به دست آورد و به جای آن دژهای دیگری
به معینالدین اُنر واگذاشت (ابن اثیر، همان، ۱۱ /
۵۰ - ۵۱، ۵۵؛ ابن واصل، ۱ /
۷۱-۷۲، ۷۷؛ سبط ابن جوزی،
۸(۱) / ۳۵۸؛ ابن عدیم، همان، ۲ /
۲۶۸-۲۶۹). شهابالدین محمود پس از این
حوادث، در اواخر شوال ۵۳۳ به دست تنی چند از غلامانش به
قتل رسید (ابن قلانسی، ۴۲۲؛ ابن اثیر، همان،
۱۱ / ۶۸). گفتهاند كه بدرفتاری او با امرای
دمشق و هم داستانی آنها برضد شهابالدین موجب قتلش شد (سبط ابن جوزی،۸(۱)
/ ۱۷۱). شهابالدین محموداز یاران ودوستان اسامة بن
منقذ، امیر شیزر و شهسوار مشهور عرب بود (نک : اسامة بن منقذ،
۱۹۱، ۱۹۳-۱۹۴).
پس از قتل شهابالدین، امرای
دمشق برادر نوجوان او محمد را كه در بعلبك بود، به دمشق خواندند و با لقب جمالالدین
به حكومت نشاندند و معینالدین انر ــ كه به روایتی خود،
او را به دمشق آورد ــ سپهسالار شد (ابن قلانسی، ابن اثیر، همانجاها؛
ابن عدیم، همان، ۲ / ۲۷۲؛ سبط ابن جوزی،
۸(۱) / ۱۷۲). زمرد خاتون كه در حمص بود، شوهر خود
عمادالدین زنگی را به خون خواهی از قاتلان شهابالدین
محمود برانگیخت و عمادالدین نیز در ۲۰ ذیقعدۀ
۵۳۳ با لشكری انبوه بعلبك را به محاصره گرفت و آنجا را
گشود (سبط ابن جوزی، ابن عدیم، همانجاها) و آن گاه قصد دمشق كرد
(۵۳۴ق / ۱۱۴۰م) و از جمالالدین
محمد خواست شهر را تسلیم كند و به جای آن حمص و بعلبك را بگیرد.
اما محمد نپذیرفت و كار به جنگ كشید و زنگی بر لشكری كه
دمشقیان بیرون فرستاده بودند، پیروز شد، ولی به شهر دست نیافت؛
آن گاه كوشید تا با مذاكره بر آنجا مستولی شود. جمالالدین محمد
برای احتراز از خونریزی میخواست كه پیشنهاد
عمادالدین را بپذیرد، ولی امرای شهر او را بیم
دادند و از این كار مانع شدند. در این میان محمد بیمار شد
و در ۸ شعبان ۵۳۴ درگذشت (ابن قلانسی،
۴۲۵؛ ابن عدیم، همان، ۲ / ۲۷۳؛
ابن اثیر، همان، ۱۱ / ۷۳). امرای دمشق فرزند
خردسال او، ابوالمظفر مجیرالدین سعید مشهور به ابق را به حكومت
نشاندند و سوگند وفاداری یاد كردند و معینالدین انر به
عنوان اتابك او، رشتۀ كارها را در دست گرفت. در این وقت عمادالدین كه پایداری
و وفاداری امرای دمشق نسبت به ابق را دید، از تصرف آنجا ناامید
شد و بازگشت (ابنعساكر، ۲ / ۵۷۹؛ نیز نک : ابنقلانسی،
۴۲۵، ۴۲۶، كه نام و كنیۀ او را
عضبالدوله مجیرالدین ابق آورده است).
به گزارش ابن اثیر ( التاریخ،
۵۹)، وقتی محمد درگذشت، ابق در بعلبك بود و معینالدین
انر او را به دمشق آورد و به حكومت نشاند (نک : ابن كثیر، ۱۲ /
۲۲۶؛ قس: ابن قلانسی،
۴۲۴-۴۲۵، كه به صراحت آورده است كه بعلبك در
این تاریخ در دست اتابك زنگی بوده است و ابق نمیتوانسته
در آنجا ساكن بوده باشد). ابن اثیر ( الكامل، ۱۱ /
۷۴) همچنین آورده است كه اتابك زنگی پس از مرگ محمد،
حملات خود را به دمشق شدت بخشید. ابق نیز با فرنگان مكاتبه كرد و از
آنها مدد خواست و عهد كرد كه بانیاس را گرفته، به آنها دهد. چون صلیبیان
روی به دمشق نهادند، زنگی از كنار شهر برخاست. آن گاه دمشقیان
به فرماندهی انر به بانیاس حمله كرده، آنجا را گرفتند و به فرنگان
دادند. این حادثه سبب شد تا عمادالدین دوباره اطراف دمشق را در معرض
تاخت و تاز قرار دهد (ابن قلانسی، ۴۲۷-
۴۲۸). با این همه، به نظر میرسد كه ابق و اتابكش
انر، به خوبی بر امور چیره شده، و حكومتی نیرومند ایجاد
كرده بودند و میتوانستند در برابر حملات عمادالدین مقاومت كنند. اینکـه
ابنقلانسی (ص ۴۴۳) در وقایع سال
۵۴۰ق / ۱۱۴۵م، ابق را با القاب و تبجیل
تمام یاد كرده، نشان از سیطره و نفوذ او دارد.
آن گاه پس از مرگ عمادالدین زنگی
(۵۴۱ق)، مجیرالدین ابق و معینالدین
انر، نجمالدین ایوب را كه اقطاع دار و صاحب بعلبك بود، محاصره، و راضی
كردند كه شهر را به آنها دهد و املاكی در دمشق بگیرد (ابن واصل،
۱ / ۹؛ ابن قاضی شهبه، ۱۲۲؛ قس: ابن اثیر،
همان، ۱۱ / ۱۱۸). در این احوال میان
نورالدین زنگی و دمشقیان ائتلافی برای مقابله با صلیبیان
پدید آمد و عقد مودت با ازدواج میان دو خاندان بوریان و زنگیان
مستحكم گردید؛ چنان كه در ۵۴۱ق سپاه دمشق و نورالدین،
فرنگان را به سختی شكست دادند و صرخد و بصری را گرفتند (ابن قلانسی،
۴۵۰-۴۵۲). اتحاد میان این دو جبهۀ نیرومند
كه صلیبیان را سخت در تنگنا قرار داد، آغاز یك جنگ صلیبی
دیگر را در ۵۴۳ق با ورود جنگجویان تازه نفس از
آلمان درپی داشت. فرنگانِ تازه از راه رسیده بیدرنگ روی
به دمشق نهادند كه تصرف آنجا میتوانست دروازۀ تسلط بر سراسر
شام را به آنها نوید دهد. اگرچه در نخستین هجوم، پیروزیهایی
نیز به دست آوردند، ولی شجاعت فرماندهان دمشق آنان را به عقب راند و
آن گاه كه سیفالدین و نورالدین زنگی بیامدند، صلیبیان
به ناچار از آنجا برخاستند (همو، ۴۶۲-۴۶۶؛
ابن اثیر، همان، ۱۱ /
۱۲۹-۱۳۰).
ابن اثیر كه از ستایشگران
آل زنگی به شمار میرود، این روایت را بدین شكل
آورده است كه گویا معینالدین انر به رغم اتحاد با نورالدین،
از چیرگی زنگیان بر دمشق هراس داشت و از آن سوی صلیبیان
را پیام داد كه اگر دمشق را رها نکـنند، شهر را به سیفالدین
زنگی میدهد؛ معلوم بود كه تسلط زنگیان بر دمشق، بخش اعظم
متصرفات صلیبی را در معرض خطر جدی قرار میداد. بدین
سان با میانجی گری صلیبیان شام، آلمانیها
دمشق را رها كردند (همانجا؛ نیز نک : سبط ابنجوزی، ۸(۱)
/ ۱۹۷- ۱۹۸). با این همه، اتحاد نورالدین
و معینالدین انر در ۵۴۳ و ۵۴۴ق
باعث شكست صلیبیان در حصن عریمه و سپس حلب شد (ابن قلانسی،
۴۶۶-۴۶۷، ۴۷۲ بب ).
در جنگ حلب، معینالدین انر
بیمار شد و به دمشق بازگشت و در ۲۳ ربیعاﻵخر
۵۴۴ درگذشت و مجیرالدین ابق به استقلال رشتۀ كارها
را در دست گرفت و با لغو بعضی مالیاتها موجب خشنودی مردم شد، ولی
به سبب تبعید و قتل رؤسای شهر (ذهبی، العبر، ۳ /
۴۲-۴۳؛ ابن تغری بردی، ۵ /
۳۰۰) مجبور شد دو بار شورش احداث شهر را سركوب كند (ابناثیر،
همان، ۱۱ / ۱۴۷؛ ابن قلانسی،
۴۷۶- ۴۷۸). به نظر میرسد كه در این
ایام میان دمشقیان و صلیبیان صلح شد و مقرر گردید
كه یكدیگر را در صورت خطر حمایت كنند. از این رو، وقتی
صلیبیان در اطراف حوران به تاخت و تاز پرداختند و نورالدین زنگی
از ابق خواست برای مقابله با آنها به او بپیوندد، ابق عذر آورد و
نورالدین او را به سختی سرزنش كرد و ابق هم پاسخی درشت فرستاد.
با این همه، مدتی بعد در ۵۴۵ق میان آن دو صلح
شد و حتی گفتهاند مقرر گردید كه خطبه و سكه در دمشق به نام نورالدین
شود (همو، ۴۷۸-۴۸۰؛ ابنتغری بردی،
۵ / ۲۹۸)؛ ولی نورالدین با جنگ و صلح پیدرپی
قصد داشت ابق را خسته كند و دمشق را به قلمرو خود بیفزاید. پس
منکـوبرس را به تاخت و تاز در اطراف این شهر فرستاد و بخش دیگری
از سپاه خود را در كمین آنجا نگاه داشت. از آن سوی، فرنگان به یاری
دمشق سپاه آراستند و بیامدند و نورالدین بر تسخیر دمشق بیش
از پیش كوشید. سفر مجیرالدین ابق به حلب و اظهار اطاعت از
نورالدین (ابنقلانسی، ۴۸۲-۴۸۶،
۴۸۸، ۴۹۱)، سود نداد و نورالدین پنهانی
به ایجاد اختلاف میان امرای دمشق پرداخت و در
۵۴۸ق / ۱۱۵۳م راه ورود كالا به آنجا را
بست و سپس اسدالدین شیركوه را گفت تا برادر خود نجمالدین ایوب
را كه اقطاعاتی در دمشق داشت، برضد حاكمان شهر برانگیزد. كوششهای
نجمالدین ایوب از داخل دمشق كار را بر نورالدین آسان كرد و وی
سرانجام، بر آن شهر چیره شد (۱۰ صفر ۵۴۹)، ولی
ابق را نواخت و حمص را به او داد (همو،
۵۰۲-۵۰۵؛ ابن اثیر، التاریخ،
۱۰۶- ۱۰۸، الكامل، ۱۱ /
۱۹۷- ۱۹۸؛ ابن واصل، ۱ /
۱۰). تسلط نورالدین بر دمشق، او را به یگانه فرمانروای
نیرومند مسلمان در پیكار با صلیبیان تبدیل كرد و یكی
از فصول درخشان تاریخ اسلام از همین زمان آغاز شد.
مجیرالدین در حمص كوشید
تا دمشقیان را به اطاعت خود درآورد. این معنی بر نورالدین
گران افتاد و ابق را از حمص به بالس فرستاد، اما وی نپذیرفت (قس: ابن
خلكان، ۱ / ۲۹۷) و رهسپار بغداد شد. در آنجا خلیفه
مقتضی او را نواخت و برایش مقرری تعیین كرد (ابناثیر،
همانجا؛ ابنعدیم، زبدة، ۲ /
۳۰۴-۳۰۵؛ ابنعساكر، ۲ /
۵۷۹). وی همچنان در بغداد بود تا در
۵۶۴ق / ۱۱۶۹م درگذشت (ابن خلكان،
۵ / ۱۸۸؛ ذهبی، سیر، ۲۰ / ۳۶۶).
مآخذ
ابن اثیر، علی، التاریخ
الباهر، به كوشش عبدالقادر احمد طلیمات، قاهره / بغداد،
۱۳۸۲ق / ۱۹۶۳م؛ همو، الكامل؛ ابن
تغری بردی، النجوم؛ ابن خلدون، العبر؛ ابن خلكان، وفیات؛ ابن
دواداری، ابوبكر، كنزالدرر، به كوشش صلاحالدین منجد، قاهره،
۱۳۸۰ق / ۱۹۶۱م؛ ابن شاكر كتبی،
محمد، عیون التواریخ، به كوشش فیصل سامر، بغداد،
۱۳۹۷ق / ۱۹۷۷م؛ ابن شداد، محمد،
الاعلاق الخطیرة، به كوشش سامی دهان، دمشق،
۱۳۷۵ق / ۱۹۵۶م؛ ابن ظافر، علی،
اخبار الدول المنقطعة، به كوشش اندره فره، قاهره، ۱۹۷۲م؛
ابن عدیم، عمر، بغیة الطلب، به كوشش علی سویم، آنکـارا،
۱۹۷۶م؛ همو، زبدة الحلب، به كوشش سامی دهان، دمشق،
۱۳۷۰ق / ۱۹۵۱م؛ ابن عساكر، علی،
تاریخ مدینة دمشق، چ تصویری، دمشق، دارالبشیر؛ ابن
قاضی شهبه، محمد، الكواكب الدریة، به كوشش محمود زاید، بیروت،
۱۹۷۱م؛ ابن قلانسی، حمزه، تاریخ دمشق، به
كوشش سهیل زكار، دمشق، ۱۹۸۳م؛ ابن كثیر،
البدایة و النهایة، بیروت، ۱۴۰۵ق /
۱۹۸۵م؛ ابن واصل، محمد، مفرج الكروب، به كوشش جمالالدین
شیال، قاهره، ۱۹۵۳م؛ اسامة بن منقذ، الاعتبار، به
كوشش فیلیپ حتی، پرینستن، ۱۹۳۰م؛
حسینی، علی، زبدة التواریخ، به كوشش محمد نورالدین،
بیروت، ۱۴۰۵ق / ۱۹۸۵م؛ ذهبی،
محمد، سیراعلام النبلاء، به كوشش شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت،
۱۴۰۵ق / ۱۹۸۴م؛ همو، العبر، بیروت،
دارالكتب العلمیه؛ سبط ابن جوزی، یوسف، مرآة الزمان، حیدرآباد
دكن، ۱۳۷۰ق / ۱۹۵۱م؛ صفدی،
خلیل، الوافی بالوفیات، به كوشش فان اس، ویسبادن،
۱۴۰۲ق / ۱۹۸۲م.