آخرین بروز رسانی : سه شنبه
3 تیر 1399 تاریخچه مقاله
بَنی عَبّاس، تیرهای
مهم از قبیلۀ بنیهاشم و بزرگترین سلسلۀ خلفای
اسلامیكه نسب آنان به عباس بن عبدالمطلب (ه م)، عموی پیامبر
اكرم (ص) و نوادۀهاشم بن عبدمناف میرسد.
بخش اول ـ از آغاز تا خلافت مأمون: خلفای
عباسی كه مشروعیت خویش را به عباس مستند میكردند، لازم میدیدند
كه تصویر تاریخی عباس ــ و حتى برخی از فرزندان و نوادگان
او ــ تا حد ممكن با برنامۀ سیاسیِ آنان هماهنگ باشد؛ به ویژه اینکـه آنان
از سوابق درخشانِ رقبای نیرومند خویش (یعنی طالبیان
و علویان) در عصر پیامبر(ص) و پس از آن بیبهره بودند. آنها
نخست كوشیدند تا از جنبۀ منفی انکـارناپذیر حضور عباس در پارهای حوادثِ زمان
حضرت رسول (ص) در مخالفت با اسلام بكاهند؛ سپس مجموعه فضایلی ــ
غالباً در جهت منافع خود ــ به او نسبت دهند. به عنوان نمونه، دربارۀ اینکـه
عباس در جنگ بدر (ه م) در صف مشركان بود (بلاذری، جمل ...، ۴ /
۹) و به اسارت مسلمانان درآمد (ابن سعد، ۴ / ۱۲؛ طبری،
۲ / ۴۲۶)، گفته شد كه وی به اجبار در این
نبرد حاضر شده بود (همو، ۲ / ۴۶۶؛ ابن قتیبه،
المعارف، ۱۵۵)، و به همین سبب، پیامبر(ص) دستور
داده بوده است تا مسلمانان او را به قتل نرسانند (نک : ابنهشام، ۲ /
۲۶۹؛ ابن سعد، ۴ / ۱۰-۱۱)؛ یا
آنکـه گفتهاند: عباس پنهانی با پیامبر(ص) تماس داشته، و اخبار مشركان
را به او میرسانیده است (واقدی، ۱ /
۲۰۴؛ بلاذری، همانجا). اكنون روایتی كه نشان
دهد عباس برای كسب خلافت، به نفع خود فعالیتی كرده باشد، وجود
ندارد؛ بلكه به عكس، او پس از وفات حضرت رسول (ص) و به هنگام تشكیل شورا پس
از مرگ عمر بر خلافت علی (ع) اصرار داشته است (طبری، ۳ /
۱۹۳-۱۹۴، ۴ / ۲۲۸،
۲۳۰؛ نیز نک : ابن هشام، ۴ /
۳۳۲-۳۳۳).
عباس چندین فرزند پسر داشت (برای
فهرستی از فرزندان او، نک : بلاذری، همان، ۴ /
۳۱): فضل، پسر بزرگ او كه در هنگام دفن حضرت رسول (ص) شركت داشت (طبری،
۳ / ۲۱۱، ۲۱۳)، در ۱۸ق /
۶۳۹م در عمواس شام درگذشت (ابن سعد، ۴ / ۶؛ بلاذری،
همان، ۴ / ۳۶). عبدالرحمان، فرزند دیگرش نیز در
همان جا درگذشت، یا در نبرد یرموك كشته شد (ابن سعد، همانجا؛ بلاذری،
همان، ۴ / ۸۹). پسر دیگرش، معبد در خلافت عثمان همراه
سپاهی به فرماندهی عبدالله بن سعد ابن ابی سرح (ه م)، به افریقیه
رفت و در نبرد به قتل رسید (ابن سعد، همانجا؛ بلاذری، همان، ۴ /
۸۷، فتوح ...، ۲۲۶، ۲۲۸). پسر دیگرش،
كثیر اهل فقه و حدیث بود (ابن سعد، همانجا؛ بلاذری، جمل،
۴ / ۹۰؛ نیز نک : ذهبی، سیر...، ۳ /
۴۴۳). حارث بن عباس نیز در همراهی زبیر بن
عوام در برخی از فتوحات شركت داشت (بلاذری، همانجا). تمام ابن عباس كه
به دلاوری و جنگاوری شهره بود (نک : ذهبی، همانجا)، در اوایل
خلافتِ علی (ع) یك چند بر مدینه گماشته شد (طبری، ۴
/ ۴۵۵، ۵ / ۹۳؛ دربارۀ حكومت وی
بر مكه، نک : بلاذری، همان، ۴ / ۸۹). قُثَم كه گفتهاند:
برادر رضاعی امام حسین (ع) بود (ذهبی، همان، ۳ /
۴۴۰)، از سوی امام علی (ع) مقارن نبرد جمل، به مكه
گسیل شد (طبری، ۴ / ۴۵۵) و در طول مدت خلافت
آن حضرت، بر مكه و طائف ولایت داشت (بلاذری، همان، ۴ /
۸۵؛ طبری، ۵ / ۹۲-۹۳،
۱۳۲). وی در خلافت معاویه در سپاه سعید بن
عثمان بن عفان به خراسان رفت و بنابر مشهور در سمرقند درگذشت یا كشته شد
(ابن سعد، ۷ / ۳۶۷؛ بلاذری، همان، ۴ /
۸۶، فتوح، ۴۱۲). گور او در این شهر به صورت زیارتگاهی
درآمد و مردمِ آن ناحیه دربارۀ او ــ كه به «شاه زند» معروف است ــ و گورش از دیرباز، عقایدی
خاص داشتهاند (برای تفصیل،نک : سمرقندی،
۲۸-۲۹، ۵۱ بب ؛ ابوطاهر سمرقندی،
۱۶۲بب ؛ نیز نک : یاحقی، ۵۲بب
).
پسر دیگر عباس عبیدالله بود
كه از سوی حضرت علی (ع) بر یمن گماشته شد (بلاذری، جمل،
۴ / ۷۸، ۷۹؛ طبری، ۴ /
۴۴۲، ۴۴۳، ۴۹۲، ۵ /
۱۳۲، ۱۵۵)، اما با ورودِ بسر بن ابی
ارطاة، سردار معاویه به یمن، به كوفه گریخت (همو، ۵ /
۱۳۹-۱۴۰). سپس مقارن صلح امام حسن مجتبى (ع)،
به معاویه نامهای نوشت و امان خواست (همو، ۵ /
۱۶۳). وی كه به گشادهدستی و مهماننوازی
شهرت داشت (بلاذری، همان، ۴ / ۷۵؛ نیز نک : ابن
سعد، ۴ / ۶)، در زمان خلافت معاویه درگذشت (بلاذری، همان،
۴ / ۷۹؛ برای آگاهی از خلط او با عبدالله بن عباس
در یكی دو واقعۀ تاریخی، نک : طبری، ۵ / ۱۳۶،
۱۵۸).
مشهورترین فرزند عباس، بیگمان
عبدالله، مشهور به ابنعباس است كه خلفای بنی عباس از اعقاب او هستند
(نک : دنبالۀ مقاله). وی یكی از بزرگترین منابع فقه و حدیث
و تفسیر به شمار میرود (مثلاً نک : ذهبی، همان، ۳ /
۳۳۱ بب )؛ اما نقش سیاسی او در حوادث این
عهد پررنگ نیست. بیشترین فعالیت ابن عباس به دورۀ خلافت
امام علی (ع) بازمیگردد كه از سوی آن حضرت بر بصره گماشته شد
(نک : بلاذری، همان، ۴ / ۳۹؛ طبری، ۴ /
۵۴۳)؛ ولی در اواخر خلافت آن حضرت، در حالی كه با
اتهام دستاندازی به بیتالمال روبهرو شده بود، ناچار بصره را واگذارد
و روبه سوی مكه نهاد (همو، ۵ /
۱۴۱-۱۴۳؛ نیز نک : بلاذری،
همانجا؛ برای تفصیل، نک : ه د، ابوالاسود دؤلی). وی از
جمله چند تنی بود كه در عهد معاویه از بیعت با یزید
خودداری كرد (طبری، ۵ / ۳۰۳)، اما نظر وی
به اندازۀ دیگر مخالفان بیعت، جدی تلقی نشد؛ چنانکـه بعدها
هم سرانجام، بیعت كرد (همو، ۵ / ۳۴۳). وی از
بیعت با ابن زبیر ــ كه از مدتها پیش نظرش نسبت به او منفی
بود (مثلاً نک : همو، ۵ / ۳۸۴) ــ نیز خودداری
كرد و از بیم او به طائف رفت و در همان جا در ۶۷ یا
۶۸ق / ۶۸۶ یا ۶۸۷م درگذشت
(بلاذری، همان، ۴ / ۷۰-۷۱؛ اخبار...،
۹۹؛ نیز نک : ذهبی، همان، ۳ /
۳۵۶، ۳۵۹). مناقب و فضایل بسیاری
به عبدالله بن عباس منسوب شده است تا آنجا كه در یكی دو روایت
او را با شخص نبی اكرم (ص) مقایسه كردهاند (مثلاً نک : بلاذری،
همان، ۴ / ۴۱، ۵۰). بی تردید بخش مهمی
از این مناقب از فعالیت و تشویق اعقاب عبدالله به حفظ و نشر و
اغراق در روایات مربوط به او سرچشمه میگیرد ( اخبار،
۸۳). از این رو، بیسبب نیست كه بخش بزرگی از
اخبار و روایاتِ حاكی از پیشبینی خلافت بنی
عباس یا اثبات حقانیت ایشان در تصدی خلافت، به او منسوب
شده است (مثلاً نک : بلاذری، همان، ۴ / ۶۳؛ اخبار،
۱۳۱).
از میان فرزندان عبدالله (نک :
همان، ۱۱۷- ۱۱۸)، علی از همه مشهورتر
است و خلفای بنی عباس از او نسب میبرند (بلاذری، همان،
۴ / ۹۳). در نزاع میان عبدالملك بن مروان و عبدالله بن زبیر
علی به توصیۀ پدرش در شام به عبدالملك پیوست ( اخبار، ۱۳۱،
۱۵۴)؛ خلیفۀ اموی از او به گرمی استقبال كرد (همانجا) و وی با
خانوادۀ خود در روستای حُمَیمه در ناحیۀ شَرات اردن (یاقوت،
۲ / ۳۴۲) سكنا گزید (بلاذری، همان، ۴ /
۷۰؛ نیز نک : اخبار، همانجا). روابط او با خلیفه به طور
كلی گرم و صمیمانه بود (بلاذری، همان، ۴ /
۹۹-۱۰۰، ۱۰۱)، اما عبدالملك به
سببی از او رنجید (همان، ۴ /
۱۰۱-۱۰۲) و ولید بن عبدالملك پس از رسیدن
به خلافت در ماجرای پیچیدۀ قتل كنیززادهای
به نام سلیط كه خود را از اولاد عبدالله بن عباس میدانست (نک :
همان، ۴ / ۱۰۲-۱۰۴؛ برای تفصیل،
نک : ه د، ابومسلم خراسانی، بخش ۱)، با انتساب این قتل به علی
بن عبدالله، از او انتقام گرفت (بلاذری، همان، ۴ /
۱۰۳؛ اخبار، ۱۴۹-۱۵۰).
همراه اوصاف اغراقآمیز از زهد و عبادت علی بن عبدالله (بلاذری،
همان، ۴ / ۹۳؛ اخبار،
۱۴۴-۱۴۵؛ نیز نک : ذهبی،
۵ / ۲۵۲-۲۵۳)، از ثروت و گشادهدستی
او نیز سخن رفته است (بلاذری، همان، ۴ / ۱۰۰؛
اخبار، ۱۴۲).
علی بن عبدالله كه در
۱۱۷ یا ۱۱۸ق / ۷۳۵ یا
۷۳۶م درگذشت (بلاذری، همان، ۴ /
۱۰۵؛ طبری، ۷ /
۱۱۱-۱۱۲؛ اخبار، ۱۵۹؛ نیز
نک : ذهبی، همان، ۵ / ۲۵۳)، فرزندان بسیاری
داشت (بلاذری، ۴ / ۹۷-۹۸). گذشته از آنان كه
در كودكی از میان رفتند (همان، ۴ / ۹۷)، چند تن دیگر،
به عنوان عموهای دو خلیفۀ نخستِ عباسی ــ ابوالعباس
سفاح و منصور ــ بعدها به مقام و شهرت دست یافتند: داوود بن علی در
آغاز خلافت عباسی به ولایت مكه و مدینه گماشته شد (بلاذری،
جمل، ۴ / ۱۱۷). عیسی كه از سوی
ابوالعباس به حكمرانی فارس رسید، نزد دو برادرزادۀ خود
محترم بود و از عطایای ایشان برخوردار میشد (همان،
۴ / ۱۲۱). سلیمان، پسر دیگر علی (د
۱۴۲ق / ۷۵۹م) در دورۀ ابوالعباس و
منصور بر بصره و مناطق اطراف آن حكمرانی داشت (همان، ۴ /
۱۲۳ بب ) و برخی از فرزندان او نیز در دورۀ خلفا
به مقامهایی دست یافتند (همان، ۴ /
۱۲۸-۱۳۳). صالح بن علی كه از سوی
ابوالعباس مأمورِ تعقیب مروان بن محمد، واپسین خلیفۀ اموی
شد (همان، ۴ / ۱۳۵؛ طبری، ۷ /
۴۳۹)، سرانجام در بوصیر مصر بر او دست یافت و سرش
را برای خلیفه فرستاد (بلاذری، همانجا؛ طبری، ۷ /
۴۴۰-۴۴۲). عبدالصمد بن علی همراه
برادرش، عبدالله (نک : دنبالۀ مقاله)، با بقایای امویان میجنگید و
عبدالله او را به ولایت عهدی خویش برگزیده بود. منصور
بعدها گناه او را نادیده گرفت و وی را بر مناطقی حكمرانی
داد (بلاذری، همان، ۴ /
۱۳۹-۱۴۰). عبدالله بن علی كه در آغاز
خلافت ابوالعباس سفاح به شام گسیل شد تا با مروان بن محمد بجنگد، پس از
درگذشت خلیفۀ عباسی سر به شورش برداشت، اما كاری از پیش نبرد و
سرانجام در توطئۀ منصور از میان رفت (برای تفصیل، نک : ه د، عبدالله
بن علی).
مشهورترین فرزند علی محمد
بود كه ابراهیم امام و ابوالعباس سفاح (ه م م) و ابوجعفر منصور فرزندان او
هستند. مجموعه فعالیتهای بسیار سرّی و سازمانیافتهای
كه نخست از عراق آغاز شد و دامنۀ آن به خراسان رسید و سرانجام، خلافتِ اموی را به زیر
كشید، با نام محمد بن علی پیوند دارد. در واقع، از این
نقطه میتوان سوابق عباسیان را در راه دستیابی به خلافت
پیگیری كرد. البته پنهانکـاری و پارهای شگردهای
دیگر كه در این گونه فعالیتهای سیاسی طبیعی
است و استفادۀ بعدی عباسیان از آن برای جعل یا تحریف
اخبار، درك درست از دعوت ضداموی را با دشواریهای بسیار
روبهرو كرده است. از سوی دیگر، موضوع دعوت ضداموی با مبانی
مشروعیت خلافت عباسی درهم تنیده شده است، زیرا نظریۀ این
مشروعیتِ برساخته، طی مراحلی تشكیل و تبلیغ شد و
بازتابهایی از این مراحل را میتوان در پارهای از
اخبار موجود در باب خاندان عباسی ــ بهویژه در دورۀ دعوت
ضد اموی ــ ملاحظه كرد. در نخستین مرحله ــ كه به احتمال بسیار
مربوط به اوایل خلافت عباسی است ــ مشروعیت بنی عباس در
تصدی خلافت، از طریق ابوهاشم فرزند محمد حنفیه، به نحوی
به علی (ع) پیوند یافته است (برای مراحل دیگر، نک
: دنبالۀ مقاله).
ابوهاشم البته شخصیتی پیچیده
است و اغلب روایات دربارۀ او، به گونهای با موضوع انتقال وصایت ارتباط دارد (برای
تفصیل، نک : ه د، ابوهاشم)، اما بسیار محتمل به نظر میرسد كه
گروهی از شیعیان ــ به مفهوم وسیع آن ــ در او به عنوان
نوادۀ امام علی (ع)، به چشم پیشوا مینگریستهاند.
برادر ابوهاشم، حسن بن محمد (د ح ۱۰۰ق /
۷۱۸م، نک : ابن سعد، ۵ / ۳۲۸؛ ذهبی،
سیر، ۴ / ۱۳۰) نیز در رسالۀ
الارجاء خود، از گروهی «شیعه» سخن به میان میآورد كه به
تعبیرِ طعنآمیز او، پیروِ كاهنان و پیشگویان، و به
برپایی «دولت» پیش از فرارسیدن قیامت امیدوارند
(نک : همو، تاریخ ...، ۳۳۳-۳۳۴؛ نیز
قاضی، ۱۴۹، ۲۱۱).
بنابر نشانههای بسیار، میتوان
دریافت كه عباسیان پس از رسیدن به خلافت، كوشیدند تا از
عقیدۀ یاد شده تا حد ممكن به نفع خود بهرهبرداری كنند و خلافتشان
را همان دولت موعود جلوه دهند (نک : دنبالۀ مقاله)؛ زیرا بنابر چندین
روایت، ابوهاشم كه فرزند پسر نداشت، همراه شماری از هواداران كوفی
خود به شام رفت و اندكی پیش از مرگ، امامت و وصایت را به محمد
ابن علی منتقل كرد (مثلاً نک : اخبار، ۱۷۳ بب ؛ نیز
نک : بلاذری، همان، ۳ /
۴۶۶-۴۶۷). در مجموعه روایتهای
مربوط به این موضوع، تناقضهای بسیاری راه یافته است
و عباسیان بنابر اهداف خاص خویش در آن دخل و تصرفها كردهاند (برای
تفصیل، نک : ه د، ابوهاشم). گفته شده است: نخستین گروه از داعیان
بنی عباس كسانی اندك شمار، بیشتر از موالی كوفه بودهاند
كه پس از مرگ ابوهاشم در سالهای پایانی سدۀ نخست ق گرد
محمد بن علی فراهم آمدند ( اخبار، ۱۸۸ بب ). ریاست
این گروه با ابورباح (یا ابوریاح) میسره نَبّال بود (برای
فعالیتهای او، نک : طبری، ۶ / ۶۱۶)،
اما پس از درگذشت وی، بُكیر بن ماهان (از موالی كوفه) جانشین
او شد ( اخبار، ۱۹۳-۱۹۴).
بكیر در جامۀ بازرگانی
عطر فروش به حمیمۀ شام رفت و با ترتیبی خاص موفق شد با محمد بن علی دیدار
كند. براساس این روایت، در این ملاقات محمد بن علی از یك
سو، توصیههای بكیر را برای پیشرفت امر دعوت پذیرفت
و از سوی دیگر، ضمن دادن دلداری به او، به نقل از عبدالله بن
عباس، از بروز علامتهای پیروزی در حدود سال
۱۳۰ق / ۷۴۸م آگهی داد (همان،
۱۹۹). بكیر نیز از اهمیت خراسان و مناطق شرقی
ایران و تمایلِ یكی از «اعاجم» جرجان به اهل بیت پیامبر(ص)
سخن گفت. روی هم رفته، خط سیر دعوت در این ملاقات تا حدود بسیاری
تعیین شد (همان، ۱۹۹-۲۰۰). سپس
بكیر با كسب اجازه از محمد ابن علی، به شرق ایران سفر كرد و تشكیلات
گستردۀ داعیان خراسان ظاهراً در این زمان شكل گرفت (همان،
۲۰۱-۲۰۲).
محدودۀ زمانی این
ملاقات، بنابر اشارههای موجود در روایت، در خلافت عمر بن عبدالعزیز
(حك ۹۹-۱۰۱ق) بوده است (نیز نک : طبری،
۶ / ۵۶۲، كه اخبار مربوط به آغاز دعوت را در
۱۰۰ق ثبت كرده است)؛ اما مآخذ تاریخ درگذشت علی بن
عبدالله (پدر محمد و بزرگ خاندان عباسی) را در حدود سال
۱۱۸ق / ۷۳۶م آوردهاند. به این ترتیب،
چگونه سالها پیش از مرگ علی، وصایت به فرزندش منتقل شده است و
داعیان با محمد پیمان سیاسی بستهاند؟ بسیار محتمل
است كه عباسیان با توجه به تبلیغات بعدی ــ كه سال
۱۰۰ق در آن اهمیت داشته است ــ زمان ارتباط میان داعیان
و محمد بن علی را عقب برده، و گفت و گوها را بنابر میل خود تنظیم
و نقل كرده باشند (برای اهمیت این سال، مثلاً نک : اخبار،
۱۹۳؛ نیز ه د، ابوهاشم). در این صورت، تاریخ
دقیق و كیفیت ارتباط میان ایشان در محاق ابهام فرو
خواهد رفت؛ چنان كه غالبِ سخنان محمد بن علی در این ملاقات نیز
بی گمان بعدها افزوده شده است، مانند ناسزاگویی به كوفیان
و اینکـه آل ابی طالب را در خلافت نصیبی نخواهد بود (
اخبار، ۲۰۰). اما چنین به نظر میرسد كه در دیگر
بخشهای روایت ــ كه حاكی از فعالیت بكیر در تشكیل
شبكۀ دعوت و رهبری مؤثر آن است ــ بهرهای از حقیقت وجود
داشته باشد. انتخاب خراسان به عنوان مركز دعوت نیز بسیار هوشمندانه
بوده است، زیرا به تجربه ثابت شده بود كه ساختار اجتماعی دیگر
مناطق، به ویژه عراق، پایگیری و بسطِ هرگونه دعوت ضد اموی
را سرانجام با شكست مواجه خواهد كرد (برای سخنان منسوب به محمد بن علی
در این باره، نک : همان، ۲۰۶).
از سوی دیگر، بكیر بن
ماهان در سفرهای خود به نواحی شمال شرقی ایران، به اهمیت
و آمادگی خراسان و جرجان برای تبلیغ پی برده، و حتى كسانی
را بدین منظور شناسایی كرده بود (همان،
۱۹۸-۱۹۹). بكیر در خراسان ــ كه مرو
مركز آن شمرده میشد ــ تشكیلات داعیان را بنیاد نهاد كه
۱۲ تن نقیب اصلی آن ساكن مرو، و ۷۰ تن دیگر
از برخی دیگر شهرهای خراسان قدیم، مانند نسا، ابیورد
و بلخ بودند (همان، ۲۱۵-۲۲۳؛ نیز نک :
طبری، همانجا).
آگاهی دربارۀ تشكیلات
جرجان بسی كمتر است (مثلاً نک : ه د، ابوعون). فهرست نام داعیان
آشكارا نشان میدهد كه غالب ایشان از موالی، و شمارِ كمتری
از عربهای ساكن خراسان بودهاند ( اخبار، همانجاها). در توصیههای
منسوب به محمد بن علی به بكیر نیز بر اهمیت «اعاجم» تأكید
شده است (همان، ۲۰۴)؛ حتى در نامهای منسوب به ابراهیم
امام خطاب به ابومسلم خراسانی، ضمن راهنمایی درمورد قبایل
ساكن خراسان، گفته شده بود كه اگر میتواند، در خراسان یك تن عرب زبان
برجای نگذارد (طبری، ۷ / ۳۴۴،
۴۲۲؛ نیز نک : العیون ...،
۱۸۴). اینکـه شخص ابراهیم چنین نامهای
نوشته بوده است یا نه (نک : عمر، طبیعة...، ۱۶۹ بب
؛ فرای،۳۶ -۳۵؛ دنیل،۴۷
-۴۶)، چندان مهم نیست؛ بلكه روایات دیگری
نشان میدهد كه اخبار مربوط به چنین سفارشی، آشكارا شایع
بوده است ( اخبار، ۲۸۴-۲۸۵،
۳۹۲). در هر صورت، این موضوع اهمیت حضور عناصر ایرانی
را در دعوت ضداموی به نحوی باز میتاباند. البته موضوع میزان
تأثیر ایرانیان در سرنگونی امویان و برآمدن عباسیان
در پژوهشهای نوین مورد توجه خاص قرار گرفته است (مثلاً نک : عمر،
بحوث ...، ۱۶۸ بب ؛ سلطان، ۲۲-۲۴).
در اینکـه همگیِ رهبران
دعوت ــ كسانی مانند بكیر بن ماهان و ابوسلمۀ خلال و
ابومسلم خراسانی (ه م م) ــ به هر حال، ایرانی بودهاند، با
توجه به جملگی مآخذ جای گفتوگو نیست؛ اما در مآخذ موجود كمترین
نشانه ای از تمایلات ملی ــ اگر هم وجود داشته است ــ در طول مبارزۀ پنهان
برضد امویان، از سوی هیچ یك از سران خرد و كلان دعوت دیده
نمیشود؛ بلكه بكیر بن ماهان در غالب فعالیتهای خود ــ و
از همه آشكارتر در تشكیل سازمان داعیان ــ پیوسته به آیات
قرآن كریم و گاه سیره و سنت رسول اكرم (ص) استناد میكرده است
(مثلاً نک : عمر، همان، ۲۱۴-۲۱۶،
۲۴۵-۲۴۷). ابومسلم خراسانی نیز
در طول مبارزۀ خود بر این اصول پای میفشرد (نک : ه د، ابومسلم
خراسانی، بخش ۱).
اینکـه سرانِ دعوت به این
اصول اعتقاد داشتند یا نه و در مدت مبارزه نیز كسانی ــ به هر
دلیلی ــ با تمایلات ضداسلامی، مانند مانویت و جز
آن، به نهضت ضداموی پیوسته، ولی در واقع فضا و اوضاع مناسبی
برای پیگیری اهداف خویش یافته بودند (مثلاً
نک : طبری، ۷ / ۱۰۹،
۱۴۱-۱۴۲؛ نیز نک : كلیما،
۵۹ -۶۰)، موضوعی كاملاً جدا از خطمشیِ
اعتقادی دعوت است. همچنین از آنجا كه در طول مدت مبارزه و تبلیغ،
داعیان از شخص خاصی نام نمیبردند و تنها از شعار «الرضا من آلمحمد»
استفاده میكردند (نک : طبری، ۷ / ۴۲۱؛
اخبار، ۲۰۰؛ دربارۀ این شعار، نک : كرون، ff. 95)،
با توجه به وجود گروههای رقیب (مثلاً نک : اخبار،
۲۰۴؛ نیز طبری، ۷ /
۴۹-۵۰)، حفظ هواداران دعوت بسیار پراهمیت
بوده است؛ چنانکـه به هنگام قیام زید بن علی در كوفه
(۱۲۲ق / ۷۴۰م)، بكیر بن ماهان،
هواداران را از پیوستن به او برحذر داشت و خود كوفه را تا زمان سركوب زید
ترك كرد ( اخبار، ۲۳۰-۲۳۱)، البته فعالیتهای
داعیان در خراسان با همۀ پنهانکـاریها هم، خالی از مخاطرات نبود و شماری از ایشان
در موارد گوناگون با آزارها و شكنجههای سخت و حتى مرگ روبهرو شدند (مثلاً
نک : طبری، ۷ / ۸۸، ۱۰۷-
۱۰۸؛ نیز ه د، ابوعكرمه).
مجموعهای از آگاهیها نشان
میدهد كه رهبران دعوت، به اهمیت تبلیغات برای پیشبردِ
اهداف خود به خوبی واقف بودهاند. انتخاب درفشها و جامههای سیاه
كه بكیر بن ماهان صریحاً از منشأ آن در سیره و سنت پیامبر(ص)
و حضرت علی (ع) با داعیان خراسان سخن میگفت (نک : اخبار،
۲۴۵-۲۴۷)، نمونۀ خوبی
برای بررسی موضوع یاد شده است. آنچه در جای جای
اخبار و روایتهای دعوت جلب توجه میكند، توسل رهبران دعوت ــ به
ویژه بكیر بن ماهان ــ به پیشگویی است (مثلاً نک :
همان، ۲۳۱، ۲۴۲، ۲۵۰؛ نیز
بلاذری، جمل، ۹ / ۳۲۲؛ طبری، ۷ /
۴۴۱، ۴۴۲؛ ابن عبدربه، ۴ /
۴۸۱). حجم انبوهی از احادیث و روایاتِ مشهور
به «ملاحم و فتن» منسوب به پیامبر(ص) یا امام علی (ع) یا
برخی از اصحاب، مانند عبدالله بن عباس ــ كه غالباً حاكی از زوال قریب
الوقوع امویان است ــ بیگمان از جنبههای تبلیغی
شبكۀ داعیان بركنار نبوده است. در شماری از این گونه روایات،
آمدنِ درفشهای سیاه از شرق (= خراسان) (نک : عمر، همان،
۲۴۳ بب )، نشانه ای از سقوطِ امویان و برآمدنِ
دولت موعود تلقی میشده است (مثلاً نک : نعیم بن حماد، ۱
/ ۱۹۳ بب ؛ ابنماجه، ۲ / ۱۳۶۷؛
احمد بن حنبل، ۵ / ۲۷۷؛ ابن ابی شیبه،
۱۵ / ۲۳۵-۲۳۶؛ نیز نک : ه
د، ابوالعباس سفاح) و بعدها عباسیان، به ویژه منصور از همین شیوه
برای پیشبردِ اهداف خود تا حد ممكن سود بردند (نک : دنبالۀ
مقاله).
پس از مرگ محمد بن علی در حدود
سال ۱۲۵ق (نک : بلاذری، همان، ۴ /
۱۰۷؛ نیز اخبار، ۲۳۹)، داعیان
بنابر وصیت او ــ كه به پاره ای افزودههای عباسیان آمیخته
است ــ جانشینی فرزندش، ابراهیم را پذیرفتند (همان،
۲۳۷-۲۳۹؛ نیز نک : طبری،
۷ / ۲۹۴- ۲۹۵). آن گاه شماری از داعیان
خراسان و جرجان برای آشنایی با وی، همراه بكیر ابن
ماهان نخست به كوفه، و سپس در ایام حج به مكه رفتند ( اخبار،
۲۴۱-۲۴۲؛ نیز نک : طبری،
۷ / ۳۲۹).
مرگ هشام بن عبدالملك (ربیعاﻵخر
۱۲۵ / فوریۀ ۷۴۳) (همو، ۷ / ۲۰۰)، و
نزاعهای خونین میان بنیامیه در شام و بروز آشفتگیهای
گوناگون در عراق و خراسان (برای تفصیل، نک : ه د، بنی امیه)،
اوضاع را برای تشدید فعالیتِ داعیان به خوبی فراهم
كرد؛ چنانکـه دیگر گروههای رقیب نیز ــ به ویژه در
كوفه ــ مجالی برای فعالیتهای خود یافته بودند. اوج
این تحركات در قیام عبدالله بن معاویه از طالبیان در
۱۲۷ق انعكاس یافت كه البته در كوفه به جایی
نرسید و وی رو به سوی مناطق مركزی ایران نهاد و
توانست با استفاده از نابسامانی اوضاع، بر همدان و ری و قومس و اصفهان
و شیراز تسلط یابد (طبری، ۷ / ۳۰۲-
۳۰۸، ۳۷۱ بب ؛ برای تفصیل، نک
: ه د، عبدالله بن معاویه).
نکتۀ قابل توجه در
این قیام این است كه گفتهاند: شماری از عباسیان ــ
همچون عیسی بن علی، عبدالله بن علی، ابوالعباس سفاح و
ابوجعفر منصور ــ به عبدالله بن معاویه پیوستند (ابوالفرج، الاغانی،
۱۲ / ۲۲۹، مقاتل ...، ۱۶۷)؛ حتى
منصور از سوی او به امارت ناحیهای گمارده شد (بلاذری،
همان، ۴ / ۲۴۳؛ نیز نک : جومرد، ابوجعفر...،
۶۹). همچنین در حدود سال ۱۲۹ق /
۷۴۷م شماری از وجوه خاندان علوی و عباسی در
مكه گرد آمدند و در جمع ایشان دربارۀ گزینش خلیفه مذاكراتی
صورت گرفت. گرچه گفت و گوها به جایی نرسید، اما تناقض در نقل
حوادث و مذاكرات نشان میدهد كه گروهها و افراد رقیب بعدها از این
جلسه بهرهبرداریهای سیاسی كردهاند (طبری، ۷
/ ۵۱۷؛ ابوالفرج، همان، ۲۰۶،
۲۵۳ بب ؛ آبی، ۱ /
۳۷۲-۳۷۳؛ اخبار،
۳۸۵-۳۸۶؛ نیز نک : ه د، ابوالعباس
سفاح).
بنابر روایتی از همین
ماجرا، ابراهیم امام درصددِ بیعت با محمد بن عبدالله مشهور به نفس زكیه
بود، اما سخن گفتن پنهانی مرد ناشناسی با ابراهیم، موجب شد كه
او با توسل به بهانهای جلسه را ترك كند ( اخبار، ۳۸۶؛ نیز
نک : ابوالفرج، همان، ۲۵۷). دو موضوع پیوستن افرادی
از عباسیان به عبدالله بن معاویه و قصد ابراهیم برای بیعت
با محمد نفس زكیه، با روایات دیگر مبنی بر فعالیتِ
شبكۀ داعیان برای به خلافت رساندن عباسیان، آشكارا تناقض
دارد؛ مگر آنکـه این دو اقدام را شگردهایی سیاسی
برای دستیابی به اهدافی خاص تلقی كنیم.
پس از مرگ بكیر بن ماهان در ماههای
آخر سال ۱۲۶ق، بنابر وصیت وی رهبری داعیان
به دامادش ابوسلمۀ خلال واگذار شد ( اخبار، ۲۴۹-۲۵۰).
با ورودِ ابومسلم خراسانی به جرگۀ داعیان، و سپس استقرار وی
در خراسان ــ كه نزاعهای قبیله ای در آنجا به اوج خود رسیده
بود ــ دعوتِ ضداموی وارد مرحلۀ مهمی شد. در زمانی
كه ابومسلم در خراسان گام به گام اهداف خویش را پیش میبرد (برای
تفصیل، نک : ه د، ابومسلم خراسانی)، مروان ابن محمد، واپسین
خلیفۀ اموی و عاملان او در عراق و حجاز و نواحی مركزی ایران
با آشوبهای بسیار روبهرو بودند (مثلاً نک : طبری، ۷ /
۳۲۳ بب ، ۳۷۴- ۳۷۵،
۳۹۳-۳۹۴؛ ه د، ابوحمزۀ خارجی،
نیز عبدالله بن معاویه).
پس از آنکـه ابومسلم توانست در جمادی
اول ۱۳۰ / ژانویۀ ۷۴۸ بر تختگاه
خراسان، مرو سلطه یابد (طبری، ۷ /
۳۷۸-۳۷۹؛ اخبار، ۳۱۰،
۳۱۵ بب )، قحطبة بن شبیب را در شعبان / آوریل
همان سال با لشكری گران به سوی عراق گسیل كرد (همان،
۳۲۱). قحطبه از آن هنگام و در طول سال ۱۳۱ق
به فتح شهرهای گوناگون اشتغال داشت (همان، ۳۲۷-
۳۲۸، ۳۳۴، ۳۴۶). سپاهِ او
در اوایل محرم ۱۳۲ / اوت ۷۴۹ به كوفه
رسید و ادارۀ امور به دست ابوسلمۀ خلال (ه م) افتاد. از آن سوی، مروان بن محمد ــ كه گفتهاند:
بنابر نشانههایی به ابراهیم بدگمان شده بود ــ دستور داد تا وی
را به زندان بیفكنند و سرانجام، او در زندان از میان رفت (بلاذری،
جمل، ۴ / ۱۶۴- ۱۶۵؛ طبری،
۷ / ۴۲۲).
اما روایتهای مربوط زندان و
سپس مرگ یا قتل ابراهیم چنان متناقضند كه از روی آنها نمیتوان
به نتیجۀ قانعكنندهای رسید، زیرا این موضوع به مسئلۀ جانشینی
ابوالعباس سفاح نیز مربوط میشود. در واقع اگر مروان به یقین
میدانست كه داعیان در خراسان برای خلافت ابراهیم و به
طور كلی عباسیان فعالیت میكنند، آن گاه بسیار شگفتانگیز
خواهد بود كه فقط به زندانی كردنِ شخص وی اكتفا كند. بنابر روایات
موجود، ابراهیم به هنگام دستگیری، ابوالعباس را به جانشینی
خویش برگمارد و به او توصیه كرد كه به كوفه رود (بلاذری، همان،
۴ / ۱۶۷). ابوالعباس و دیگر اعضای خاندان
عباسی در صفر ۱۳۲ / اكتبر ۷۴۹ پنهانی
وارد كوفه شدند (همان، ۴ / ۱۸۴؛ دینوری،
۳۵۸؛ طبری، ۷ / ۴۲۳؛ جهشیاری،
۸۵). از سوی دیگر بنابر روایتی، زمانی
كه مروان ابن محمد عازم سركوب ضحاك بن قیس از خوارج بود، در
۱۲۸ یا ۱۲۹ق، ابراهیم بن محمد را
كه همراه شماری دیگر در حبس داشت، از رقه به حران نزد جانشین خویش
فرستاد و ابراهیم در حبس بر اثر ابتلا به وبا از میان رفت (طبری،
۷ / ۴۳۶). این فاصلۀ زمانی میان
به زندان افتادن ابراهیم تا آمدن عباسیان به كوفه، با شتابی كه
دیگر روایات از عزیمت خاندان عباسی نشان میدهند،
آشكارا تناقض دارد. روایتهای حاكی از جانشینی
ابوالعباس از سوی ابراهیم نیز خالی از تناقض نیست
(برای تفصیل، نک : ه د، ابوالعباس سفاح).
ابوسلمۀ خلال ورودِ
عباسیان به كوفه را پنهان داشته بود و در روایات چنین وانمود
شده كه او در واقع میخواسته است خلافت به آل علی (ع) برسد؛ و حتى بدین
منظور، نامههایی نیز برای امام صادق (ع) و یكی
دو تن دیگر از علویان فرستاده بود (برای تفصیل نک : ه
د، ابوسلمۀ خلال). اما اگر میان همۀ داعیان توافقی برای
خلافت عباسیان وجود داشته است، تصمیم فردی ابوسلمه بسیار
شگفتانگیز به نظر میرسد؛ زیرا در این زمان كوفه در
اشغال لشكریان خراسان و داعیان زیردست ابومسلم قرار داشت و تغییر
رأی در باب موضوعی بدین درجه از اهمیت، بدون توافق با ایشان
بسیار بعید به نظر میرسد. به هر حال، بنابر روایتی،
ابوسلمه قصد داشت كه شورایی از فرزندان امام علی (ع) و عباس تشكیل
دهد تا ایشان از میان خود كسی را به خلافت برگزینند (جهشیاری،
۸۶؛ تاریخ ...، ۵۸۴)، اما شماری از داعیان
خراسانی و در رأس ایشان ابوالجهم بن عطیه، جاسوس ابومسلم خراسانی
(بلاذری، همان، ۴ / ۲۰۵،
۲۵۲-۲۵۳)، بدون اطلاع ابوسلمه، با عباسیان
ارتباط یافتند و با بیعت به خلافت ابوالعباس ابوسلمه را در مقابل كار
انجام شده قرار دادند (نک : طبری، ۷ /
۴۲۳-۴۲۴؛ ه د، ابوسلمۀ خلال، نیز
ابوالعباس سفاح). از سوی دیگر، ابوالعباس سفاح (ز
۱۰۴ق)، گرچه از ابوجعفر منصور (ز ۹۵ق) چند سال
خردتر بود، ولی مادرش از تیرۀ بنی حارث ابن كعب، از مذحجیان
شمرده میشد (زبیری، ۳۰؛ ابن عساكر،
۱۰۵-۱۰۶) و به همین سبب، داعیان
خراسانی او را با عنوان «ابنالحارثیه» میشناختند (طبری،
۷ / ۴۲۴). گزینش ابوالعباس به خلافت بیگمان
با وجود شماری از موالی بنی مُسلیه ــ تیرهای
از بنی حارث بن كعب ــ در ساختار داعیان بیارتباط نبوده است
(نک : اخبار، ۱۹۱-۱۹۲؛ دربارۀ این
تیره، نک : ه د، ابوالعباس سفاح، نیز ابومسلم خراسانی، بخش
۱).
به هر حال، خلافت عباسی پس از بیعت
با ابوالعباس در ربیعالاول یا ربیعاﻵخر
۱۳۲ / نوامبر یا دسامبر ۷۴۹ در مسجد
كوفه، آغاز شد. عباسیان دست به كار تبلیغات شدند تا خلافت خود را همان
دولت موعود جلوه دهند. این موضوع به ویژه از لقب «سفاح» برمیآید
كه بنابر شماری از روایات و احادیث، لقب و صفت شخص موعود شمرده
میشده است (نک : ه د، ابوالعباس سفاح). با این همه، به درستی
معلوم نیست كه شخص ابوالعباس تا چه اندازه در اتخاذ تصمیم برای
تثبیت پایههای خلافت عباسی نقش داشته است. به هر حال،
عباسیان ادامۀ خلافت خویش را كه مدعی بودند تا نزول عیسی بن مریم
(ع) برپای خواهد بود (مثلاً نک : طبری، ۷ /
۴۲۸)، در سركوب دشمنان قدیم و جدید میدیدند؛
به همین سبب، نخست مروان بن محمد و بقایای امویان در شام
و دیگر نقاط را تار و مار كردند (برای تفصیل، نک : ه د، بنی
امیه، نیز عبدالله بن علی).
پس از گذشت حدود ۳ یا
۴ ماه از خلافت ابوالعباس در توطئهای كه دستی از منصور در آن دیده
میشود، ابوسلمۀ خلال به قتل رسید (برای تفصیل، نک : ه د، ابوسلمۀ
خلال). ظاهراً برای حذف ابومسلم كه نفوذ و قدرت بسیار گسترده ای
یافته بود، نیز توطئهای چیده شد، ولی به جایی
نرسید (طبری،۷ / ۴۶۶)؛ اما سرانجام با نیرنگی
او را از خراسان به عراق آوردند (همو، ۷ /
۴۶۸-۴۷۰؛ جهشیاری،
۹۳-۹۴).
عباسیان همچنین از علویان،
به ویژه بنی حسن غافل نبودند و گرچه ایشان را از بخششهای
هنگفت خویش بهرهمند میكردند (نک : بلاذری، جمل، ۴ /
۲۱۶؛ یعقوبی، ۲ /
۴۳۱-۴۳۲؛ ابوالفرج، مقاتل،
۱۷۳)، اما از ادعاهای فرزند عبدالله بن حسن، محمد نفس زكیه
كه گویا از این زمان پنهان شده بود (همان،
۲۳۳-۲۳۴)، آگاهی داشتند (برای
تفصیل، نک : ه د، عبدالله بن حسن). آنان از همان آغاز خود را اهل بیت
پیامبر(ع) قلمداد میكردند (مثلاً نک : طبری، ۷ /
۴۲۵، ۴۲۶). داود بن علی، عموی
ابوالعباس و منصور نیز در خطابهای پس از بیعت با ابوالعباس
گفت: پس از رسول خدا(ص)، خلیفهای جز علی بن ابی طالب و
ابوالعباس، بر فراز این منبر نرفته است (همو،۷ /
۴۲۸). عبدالله ابن علی هم به هنگام كشتارِ امویان
در شام، از انتقام از قاتلان امام حسین (ع) و زید ابن علی (ع)
سخن به میان آورد (ازدی، ۱۳۹؛ نیز نک :
بلاذری، همان، ۴ / ۲۱۳؛ ابن اثیر، ۵ /
۴۳۰).
دورۀ ابوالعباس دیری
نپایید و پس از مرگ وی در ذیحجۀ
۱۳۶ / ژوئن ۷۵۴ (بلاذری، همان، ۴
/ ۲۳۸-۲۳۹؛ طبری، ۷ /
۴۷۰)، بنابر وصیت او ــ البته براساس پارهای از
روایات ــ خلافت به ابوجعفر منصور رسید. درست است كه ابوالعباس سفاح،
نخستین خلیفۀ عباسی شمرده میشود، اما بنیانگذار خلافت عباسی
در واقع، منصور بود. او نه تنها با سركوب دشمنان و رقیبان و مخالفان، خلافت
نوپا را استوار كرد، بلكه به خوبی بر اهمیت نهادهای قدرت واقف
بود. او به ویژه در حذف دشمنان و مخالفان به دست یكدیگر، و بهرهبرداری
از عقاید دیگران ــ حتى مخالفان ــ مهارت خاص داشت.
منصور در آغاز با شورش عموی خود
عبدالله بن علی در شام روبهرو شد كه داعیۀ خلافت داشت،
ولی وی این شورش را به دست ابومسلم خراسانی سركوب كرد
(برای تفصیل، نک : ه د، عبدالله بن علی). از سوی دیگر،
با وجود ابومسلم خراسانی و قدرت بسیارِ او، خاطر منصور آسوده نبود؛ به
ویژه اینکـه منصور از زمان ابوالعباس با ابومسلم روابط خصمانهای
داشت (بلاذری، همان، ۴ / ۱۹۹،
۲۱۸؛ طبری، ۷ / ۴۸۰) و بنابر روایتی،
اندیشۀ قتل او را از ابوالعباس پنهان نمیكرد (بلاذری، همان،
۴ / ۱۹۹). در واقع، ابومسلم پس از مرگ ابوالعباس در اندیشۀ خلافت
عیسی بن موسی بود كه به ابومسلم ارادت میورزید
(طبری، ۷ / ۴۸۰، ۴۹۲). به همین
سبب نیز، بیعت با منصور را به تأخیر افكند (همو، ۷ /
۴۷۲، ۴۸۰). سرانجام، منصور ابومسلم را ــ كه
از هر دشمنی دشمنتر میدانست (همو، ۷ / ۴۹۲؛
مسعودی، ۴ / ۱۴۲) ــ در شعبان
۱۳۷ / فوریۀ ۷۵۵ به قتل رساند (برای تفصیل، نک : ه
د، ابومسلم خراسانی، بخش ۲)؛ سپس شماری از فرماندهان و یاران
او را با بخششهای فراوان خاموش كرد (طبری، ۷ /
۴۹۳؛ مسعودی،۴ / ۱۴۳).
شاید مهمترین واقعهای
كه خلافتِ منصور را به طور جدی تهدید كرد، قیام محمد بن عبدالله
علوی، مشهور به نفس زكیه در مكه و مدینه، و برادرش ابراهیم
بن عبدالله در بصره بود (طبری، ۷ / ۵۵۲ بب ؛ نیز
نک : ابوالفرج، همان، ۲۳۲ بب ، ۳۱۵ بب ).
منصور در باب این دو قیام، فقط به سركوب نظامی بسنده نکـرد،
بلكه مجموعه اقداماتی به شیوۀ معمول خود، برای بیاعتبار
كردن علویان، و تثبیت خلافت عباسی به عمل آورد: معلوم نیست
كه منصور دقیقاً از چه زمانی به فكر تجدیدنظر در نظریۀ مشروعیت
خلافت افتاد، اما در نامهای كه در پاسخ محمد نفس زكیه داد، به نیای
خود عباس و پارهای فضایل منسوب به او اشاره كرد و نیز در همین
نامه موضوع وراثت عباس از پیامبر(ص) را مطرح ساخت (طبری، ۷ /
۵۷۱). بنابراین، عباس از این پس به عنوان كسی
كه بنیان نوین مشروعیت عباسیان به او پیوند یافته
بود، موردتوجه ویژه قرار گرفت (بلاذری، جمل، ۴ /
۲۲). در بسیاری از روایات كه ساختاری پیشگویانه
دارند و بیگمان عوامل عباسی در پراكندن آن نقش داشتهاند، از زبان
اشخاص گوناگون و حتى برخی از امویان، بر بقای خلافت در فرزندان
عباس ــ و گاه محرومیت آلابیطالب از آن ــ تأكید شده است (ابن
سعد، ۵ / ۳۲۸؛ بلاذری، همان، ۴ /
۱۱؛ دینوری مالكی، ۱ /
۱۵۸؛ نیز نک : اخبار، ۱۳۱،
۱۶۸، ۱۸۶، ۱۸۷،
۲۰۰). منصور ــ كه گفتهاند: در نقل حدیث دستی داشت
(بلاذری، همان، ۴ / ۲۴۳) ــ به اهمیت تبلیغیِ
احادیث و اخبار در پیشبردِ اهداف سیاسی پی برده
بود. افزون بر این، از توسل به روشهای خاص، مانند استفاده از منجمان
برای پیشگوییِ حوادث یا نقل رؤیا و انتشار
اخباری از این قبیل در جامعه روی گردان نبود (همان،
۴ / ۲۶۲؛ طبری، ۷ / ۶۲۴،
۶۲۶، ۶۴۵، ۶۴۸؛ برای
تحلیلی نو از این موضوع و تأثیر ایرانیان، نک
: گوتاس، ۶۴ بب ).
با آنکـه چنین وانمود میشد
كه عباسیان سالها پیش از سقوط امویان در اندیشۀ خلافت
بودهاند، ولی خلافت ایشان تا حدود سال ۱۴۵ق /
۷۶۲م شهری بهعنوان مركز نداشت. ابوالعباس و منصور از شهر
كوفه در هراس بودند و ظاهراً هیچ یك از شهرهای دیگر را نیز
بدین منظور نمیپسندیدند. منصور پس از سركوب قیام محمد
نفس زكیه و برادرش، كار بنای شهر جدید بغداد را بیش از پیش
موردتوجه قرار داد و میتوان گفت كه بنای این شهر، به ویژه
با توجه به فضای ایرانیِ آن در استواری خلافت نقشی
بسزا داشته است (برای تفصیل، نک : ه د، بغداد، بخش II).
منصور در ۱۴۷ق توانست
با حیله و نیرنگ، یا تهدید و بذل اموال هنگفت، ولایتعهدی
را از عیسی بن موسی كه در سركوب قیام علویان نقش
برجستهای داشت و خلیفه خود زبان به تحسین او گشوده بود (طبری،
۷ / ۶۴۱)، منتزع كند (بلاذری، همان، ۴ /
۳۴۱ بب ؛ طبری، ۸ / ۹-۱۰،
۱۹-۲۰)؛ سپس برای پسرش محمد ــ كه به عمد برای
مقابله با علویان او را «مهدی» خواند (برای تفصیل، نک :
دوری، «الفكرة...»، ۱۲۹-۱۳۰؛ عمر،
بحوث، ۲۱۲-۲۱۴) ــ به ولایتعهدی
از مردم بیعت بگیرد (طبری، ۸ /
۲۴-۲۵، ۳۹؛ برای تحلیلی از
این موضوع، نک : عبداللطیف، ۱۳۴ بب ).
منصور به گردآوری اموال برای
خلافت اهتمام داشت (بلاذری، همان، ۴ / ۳۵۷؛ طبری،
۷ / ۵۷۹، ۶۰۳، ۸ /
۸۱؛ نیز نک : ریس، ۴۱۰ بب )؛ لقب
«دوانیقیِ» او نیز نشانهای از سختگیری مالی
محسوب میشود (طبری، ۷ / ۶۱۹؛ نیز نک
: عانی، ۴۵۱ بب ). وی در وصیتی به
فرزندش، ضمن اشاره به گرد آوردنِ اموال برای او، وی را از اسراف و تبذیر
برحذر داشت (بلاذری، همان، ۴ / ۳۶۳؛ طبری،
۸ / ۱۰۳، ۱۰۶).
بنابر نشانههای بسیار، میتوان
دریافت كه منصور برای خراسانیان در تقویت اركان خلافت اهمیت
ویژهای قائل بوده است (مثلاً نک : همو، ۸ /
۱۱۱، ۱۱۲؛ ابن كثیر، ۶ /
۱۹؛ برای تحلیلی از اهمیت خراسان در دورۀ بنی
عباس نزد قدماء، نک : ابن قتیبه، فضل ...، ۱۰۰ بب ؛ ابن
خلدون، ۱۸۳-۱۸۴). این میزان اطمینان
موجب حضور همه جانبۀ موالی در اركانِ سیاسی و نظامی خلافت عباسی
شده بود و پس از مرگ منصور، گاه مایۀ اعتراض برخی از اعضای
خاندان عباسی میگردید (طبری، ۸ /
۱۷۵).
به هر حال، وقتی در ذیحجۀ
۱۵۸ / اكتبر ۷۷۵ منصور سر بر بالین مرگ
نهاد (بلاذری، همان، ۴ / ۳۶۵-
۳۶۸؛ طبری، ۸ / ۵۹-۶۲؛ نیز
نک : خلیفه، ۲ / ۶۶۷)، پایههای خلافت
نوین از هر حیث قوام یافته بود. خلافت مهدی با توجه به
تمهیداتی كه منصور از پیش اندیشیده بود، با مخالفت
چندانی روبهرو نشد، تنها عیسی بن موسی از بیعت با
او طفره رفت كه سرانجام، او را به بیعت وادار كردند (طبری، ۸ /
۱۱۲-۱۱۳). مهدی در آغاز خلافت بسیاری
از زندانیان را آزاد كرد (همو، ۸ / ۱۱۷؛ نیز
نک : یعقوبی، ۲ / ۴۷۵؛ جهشیاری،
۱۵۵) و والیان برخی از شهرها را تغییر
داد (طبری، ۸ / ۱۱۶،
۱۲۰-۱۲۱). وی در اوایل سال
۱۶۰ق / ۷۷۶م با تهدید و تطمیع، عیسی
بن موسی را از ولایت عهدی عزل كرد و برای فرزندش موسی
الهادی به جانشینی خویش بیعت گرفت (همو، ۸ /
۱۲۱-۱۲۳، ۱۲۴-
۱۲۸؛ نیز نک : یعقوبی، ۲ /
۴۷۶). مهدی همچنین دست به اقداماتی زد كه
گرچه صبغۀ اعتقادی داشت، ولی آثار سیاسی آن برای
استوار ساختن پایههای خلافت مفید به نظر میرسید؛
مانند موضوع نسب آل زیاد (نک : ه د، بنی امیه) كه به او فرصت
داد تا برضد معاویه ــ شاید بهعنوان نمادی از بنیامیه
ــ بهسبب مخالفت با كتاب خدا و سنت رسول (ص) تبلیغ كند (طبری،
۸ / ۱۲۹ بب ، برای موضوعی مشابه، نک :
۸ / ۱۳۳). او در ۱۶۷ و
۱۶۸ق به طور گسترده دست به تعقیب و قتل كسانی زد كه
گفته میشد از «زنادقه»اند (یعقوبی، ۲ /
۴۸۲؛ طبری، ۸ / ۱۶۵،
۱۶۷، برای آگاهی از نظر او در این باره، نک
: ۸ / ۲۲۰). این اتهام شامل طیف وسیعی
بود: از پارهای عناصرِ اجتماعی كه بهطوركلی تعلقات دینی
نداشتند، تا كسانی كه به مذاهب ایران باستان، بهویژه مانویت
تمایل نشان میدادند؛ یا اساساً اتهامی برای تصفیههای
سیاسی بود (برای تفصیل، نک : ه د، ابنمقفع، بخش عقاید
و آثار؛ نیز نک : زرینکـوب، ۴۲۹بب ؛ عمر،
الخلافة...، ۱۵۳ بب ؛ گوتاس، ۹۲ بب ؛ EI²، ذیل
زندیق).
به موازات شركت و حضور گستردۀ عناصر
ایرانی در تشكیلات نوین خلافت، برخی به ویژه
در خراسان در سودایی دیگر بودند. تشخیصِ درست ماهیت
سیاسی و اعتقادی و نیز میزان محبوبیت اجتماعی
جنبشهای پیدرپی كسانی چون سنباد و استادسیس (ه م)
و مقنع و یوسف برم در طول خلافت منصور و مهدی ــ به سبب نقصان منابع
ــ بسیار دشوار است. به هر حال، همه یا بیشترِ این جنبشها
نخست از خاطرۀ ابومسلم خراسانی پایۀ و مایه مشروعیت میگرفت
(برای تفصیل، نک : صدیقی، ۱۶۸ بب ؛
عمر، همان، ۱۰۸ بب ؛ نیز نک : بهرامیان،
۷۷ بب ؛ ه د، ایران، بخش VI، دوره اسلامی).
از جملۀ اقدامات مهدی
كه در اشتغال عناصر نظامی تأثیر بسیار داشت، ادامۀ
لشكركشی به مرزهای روم بود (طبری، ۸ /
۱۴۴، ۱۴۵، ۱۵۲؛ برای
تفصیل، نک : صقر، ۲۰-۲۱). گرچه در
۱۶۶ق / ۷۸۳م خلیفه برای خلافت
فرزند دیگرش، هارون، پس از موسی الهادی بیعت گرفت (طبری،
۸ / ۱۵۴)، اما در سال بعد عزم كرد تا هارون را در خلافت
بر هادی مقدم دارد (همو، ۸ / ۱۶۸). هادی كه
در مركز خلافت نبود، این تصمیم را نپذیرفت و خلیفه خود به
قصد وی در جرجان از بغداد بیرون رفت (همانجا)، ولی در محرم
۱۶۹ / ژوئیۀ ۷۸۵ در ماسبذان، از شهرهای نواحی غرب ایران
به طور غیرعادی درگذشت (همو، ۸ / ۱۶۹-
۱۷۱؛ نیز نک : خلیفه، ۲ /
۶۹۳؛ یعقوبی، ۲ / ۴۸۴؛
مسعودی، ۴ / ۱۶۵).
یكی از شباهتهای
خلافت عباسی با خلافت اموی ــ كه غالباً موجب بروز بحران در اركان
خلافت میگردید ــ موضوع ولایتعهدی بود. دستهبندیهای
سیاسی در اطراف فرزندان خلیفۀ حاكم، موجب میشد
تا امر انتقال قدرت، بسته به شرایط رقیبان، پُرتنش و گاه خونین
باشد. با آنکـه مهدی عباسی هادی را در جانشینی بر
هارون مقدم كرده بود، ولی هارون از دیرباز به صلاحدیدِ شخص خلیفه،
پشتیبانی و حتى هدایت جناح پرقدرت دیوان سالاران دربار
عباسی را با خود داشت. یحیى بن خالد، از خاندان پرنفوذ برمكی
(نک : دنبالۀ مقاله)، از زمانی كه مهدی، به هارون مسئولیتهایی
سپرد و از جمله او را به جنگ در مرزهای رومی خلافت در شام گسیل
داشت، درواقع اختیاردار هارون بود (طبری، ۸ /
۱۸۷؛ نیز نک : جومرد، هارون ...،
۷۷-۷۹؛ برای سفرهای جنگیِ هارون در
دورۀ مهدی، نک : خلیفه، ۲ / ۶۸۷؛ بلاذری،
فتوح، ۱۶۸، ۱۷۰) و از این زمان، میتوان
گسترش قدرت بینظیر برمكیان را در دربار خلافت پی گرفت.
به هنگام مرگ مهدی موسی الهادی از مركز خلافت دور بود و با
دوراندیشی یحیى بن خالد، شورش سپاهیان در بغداد
مهار شد (طبری، ۸ / ۱۸۷- ۱۸۸).
موسی الهادی پس از ورود به
بغداد، با همۀ دلآزردگیای كه از ربیع بن یونس، دیوان سالار
مشهورِ عهد منصور و مهدی داشت، ناچار او را به مقام ریاست دواوین
یا وزارت برگماشت (همو، ۸ /
۱۸۸-۱۸۹؛ نیز نک : مسعودی،
۴ / ۱۸۵). گرچههادی سیاست پدرش را در سركوب
زنادقه پی گرفت (طبری، ۸ / ۱۹۰) و در
۱۶۹ق قیام حسین بن علی بن حسن، مشهور به قتیل
فَخ از علویان را سركوب كرد (همو، ۸ / ۱۹۲ بب ؛ نیز
نک : ابوالفرج، مقاتل، ۴۳۵ بب ؛ مسعودی، همانجا)، اما
تمامی دورۀ خلافت كوتاه مدت او بیشتر به نزاعها و توطئههای آشكار و
نهان درباریان، یعنی دیوان سالاران از یك سو، و
سپاهیان از سوی دیگر گذشت. درواقع هادی و گروهی از
سران سپاه در پی خلع هارون و بیعت با جعفر، فرزند نوخاستۀ هادی
بودند (طبری، ۸ / ۲۰۷، ۲۰۹).هادی
كه به درستی از میزان نفوذ یحیى بن خالد برمكی بر
برادرش و دستگاه دیوان آگاهی داشت، ظاهراً نخست درصدد استمالت از یحیى
برآمد (همو، ۸ / ۲۰۸؛ جهشیاری،
۱۷۰)، اما سپس او را به زندان افكند و گفتهاند كه حتى در اندیشۀ قتل وی
و هارون بوده است (طبری، ۸ / ۲۳۰؛ نیز نک :
جهشیاری، ۱۷۴- ۱۷۵). البته یحیى
ابن خالد هم در تشویق هارون ــ كه گفتهاند: آمادۀ بیعت با
جعفر شده بود ــ در كوشش برای كسب مقام خلافت نقش اساسی داشت (همو،
۱۶۹-۱۷۰). در این میان، خلیفه
كه گویا بیمار هم بود، به طور مشكوكی در نیمۀ ربیعالاول
۱۷۰ / سپتامبر ۷۸۶ از میان رفت (طبری،
۸ / ۲۰۵-۲۰۶، ۲۱۳؛ نیز
نک : خلیفه، ۲ / ۷۰۵). بنابر روایتی،
خیزران همسرِ پرنفوذ مهدی كه از پیش با یحیى بن
خالد همراه شده بود، در قتل خلیفه دست داشت (طبری، ۸ /
۲۰۶؛ برای تفصیل، نک : جومرد، همان،
۱۰۵ بب ). روشن نیست كه خلیفه سرانجام به طور رسمی
فرزندش را به جانشینی گمارده بود یا نه، زیرا بنابر روایتی،
یكی از یاران یحیى بن خالد، خزیمة ابن خازم
شبانه با تهدید جعفر را وادار به خلع خویش كرد (طبری، ۸ /
۲۳۲-۲۲۳).
بدین گونه، خلافت در شب مرگ هادی،
به هارون الرشید رسید و او بلافاصله یحیى بن خالد را از
زندان خواست و ضمن انتخاب وی به وزارت، گفت: من كار رعیت را به تو میسپارم
تا هر كه را خواهی بگماری یا از كار بركنار كنی؛ حتى خاتم
خلافت را نیز بدو سپرد (همو، ۸ / ۲۳۰،
۲۳۳؛ جهشیاری، ۱۷۷).
خلافت هارون الرشید، دورۀ اوج و
شكوهِ خلافت عباسی بود و پرتوی از سیمای این دوره
را میتوان در داستانهای خیالانگیزی كه به ویژه
در آثار ادبی انعكاس یافته است، به خوبی دید. از حیث
سیاسی، با نگاهی به آن بخش از آثار تاریخیِ مربوط
به نخستین سالهای خلافت رشید، میتوان به وجود نسبی
آرامش و استقرار پی برد (طبری، ۸ /
۲۳۵-۲۴۰). بیگمان بخش عمدهای
از این شكوه، از آن خاندان ایرانی برمكی است كه بر امور
خلافت چیرگی بینظیری داشتند و دانشپروری و
ادبدوستی و گشادهدستی ایشان در طول تاریخ موضوع دلانگیز
انبوهی از آثار ادبی بوده است (نک : زنبیر،
۱۵۱-۱۵۳؛ برای تفصیل، نک : ه
د، برمكیان).
راست است كه از زمان منصور و مهدی
و هادی گونهای وزارت وجود داشت و كسانی به این عنوان
شهرت یافته بودند (طبری، ۸ / ۱۸۹،
۲۰۷؛ جهشیاری، ۱۴۱،
۱۵۶، ۱۶۷؛ برای تفصیل، نک : كروی،
۲۹-۳۰، ۵۳ بب ، ۶۱ بب )، اما
این نهاد مهم از زمان برمكیان استقرار یافت. درواقع، برای
ایجاد نهاد وزارت و بسیاری از نهادهای اداری دیگر
عباسیان و كارگزاران ایرانی ایشان، با اندكی جرح و
تعدیل، از ساسانیان تقلید كردند (نک : دوری، النظم ...،
۱۹۸، ۲۱۲ بب ؛ ضیف، ۲۰ بب
؛ برای انواع دیوانها، نک : جنابی، ۴۱ بب )؛ از
همین رو، كمتر وزیری در دورۀ عباسی غیرایرانی
بود (ضیف، ۲۲ بب ) هارون نیز در آغاز، خلافت خویش
را مرهون حسن تدبیر یحیى برمكی میشمرد (جهشیاری،
۱۷۷) و عملاً سرزمینهای خلافت را میان برمكیان،
به ویژه دو فرزندِ یحیى، فضل و جعفر تقسیم كرده بود (همو،
۱۹۰).
حكمرانی فضل بن یحیى
بر خراسان، موجب آبادانی و رونق اقتصادی گردید (همو،
۱۹۱؛ برای حكومت فضل بر خراسان، نک : طبری،
۸ / ۲۵۷) و در ۱۷۶ق /
۷۹۲م خلیفه حكومت او را تا نواحی شمالی ایران
ــ از جبال و طبرستان گرفته تا ارمنستان و آذربایجان ــ گسترش داد (همو،
۸ / ۲۴۲). همچنین وقتی در
۱۷۶ق در شام میان قبایل یمانی و نزاری
نزاع درگرفت، هارون موسی بن یحیى برمكی را به آنجا گسیل
داشت و با تدبیر او آتش فتنه خاموش شد (همو، ۸ /
۲۵۱ بب ). در ۱۸۰ق با پدید آمدن وضعیت
مشابهی، خلیفه جعفر برمكی را به كار شام گماشت كه توانست آرامش
را مستقر كند و از ستایش و تجلیل بیدریغ خلیفه
برخوردار شود (همو، ۸ / ۲۶۲، ۲۶۳).
چنین به نظر میرسد كه شهرت
افسانهای برمكیان در گشادهدستی و بلندنظری نسبت به
مردمان عهد، بهویژه اهل دانش و فرهنگ، تا حدود بسیاری روشهای
ایشان را در پیشبرد موفقیتآمیز امور سیاسی و
اقتصادی خلافت، تحتالشعاع قرار داده است. اغلب این شیوهها با
برخورد سنتی خلافت به ویژه با مخالفان، متفاوت بود؛ مانند شیوهای
كه فضل بن یحیى در برخورد با قیام یحیى بن عبدالله
در شمال ایران به كاربرد و به صدور اماننامهای برای یحیى
منتهی شد (همو، ۸ / ۲۴۲؛ نیز نک : جهشیاری،
۱۸۹-۱۹۰؛ ابوالفرج، همان،
۴۶۳ بب ؛ برای تفصیل، نک : جومرد، همان،
۱۳۹-۱۴۰).
كامیابیهای برمكیان
اگرچه موجب پیشرفت امور میشد، اما نفوذ و تسلط شگفتانگیزی
كه در شئون خلافت یافته بودند، سرانجام، مایۀ تعارض قدرت میگردید
و به همین سبب، در ۱۸۷ق / ۸۰۳م هارون
تصمیم به حذف ایشان گرفت (طبری، ۸ /
۲۸۷ بب ). شتاب بسیار و شدت عمل خلیفه در فرو
افكندن برامكه، موجب شده است تا پژوهشگران در جستوجوی سببی خاص
باشند. البته در مآخذ كهن در این باره روایتهایی آمده است
كه به شایعات درباری و افسانهپردازی بیشتر شباهت دارد
(برای تفصیل، نک : عمر، الخلافة،
۱۸۴-۱۸۶)، اما چنانکـه محققان به درستی
گفتهاند، مجموعه عواملی در سركوب برمكیان نقش داشته، و شاید این
موضوع تنها نزاعی میان خلیفه و وزیر نبوده است (زنبیر،
۱۵۶ بب ؛ برای تفصیل، نک : ه د، برمكیان).
پس از سركوب برامكه و ضبط اموال ایشان
و حتى یاران و دوستاران آنان (طبری، ۸ / ۲۹۶،
۲۹۷، ۳۱۰-۳۱۱)، هارون
امور خلافت را به دست خویش گرفت و بهویژه ادامۀ نبرد در مرزهای
رومی خلافت را در دستور كار خود قرار داد. البته وی در
۱۸۱ق به آسیای صغیر لشكر كشیده، و با تحمیل
شرایط سنگینی بر امپراتور روم، به صلح دست یافته بود
(همو، ۸ / ۲۶۸؛ نیز نک : حسین،
۲۲۰). اما در ۱۸۷ق رومیان صلح را نقض
كردند و هارون خود به جنگ ایشان رفت و با تحمیل شرایط مشابهی
به پیروزی دست یافت (طبری،۸ /
۳۰۷- ۳۰۸). وی در
۱۹۰ق / ۸۰۶م نیز بار دیگر به
مرزهای روم شرقی لشكر كشید و تا فتح هرقله پیش رفت (خلیفه،
۲ / ۷۳۷؛ طبری، ۸ /
۳۲۰-۳۲۲).
در طول خلافت هارون جنگهای منظمی
در مرزهای رومی خلافت جریان داشت و هارون گاه یكی
از فرزندان خود، مثلاً قاسم را بدان مأموریت گسیل میكرد (خلیفه،
۲ / ۷۱۵، ۷۱۷، ۷۳۴؛
ابن اثیر، ۶ / ۱۸۴-۱۸۶؛ برای
تفصیل درخصوص این جنگها، نک : بارتولد،VI / ۳۴۲ff. ).
هدف اصلی از این جنگها، بیشتر تأمین امنیت مرزها
بود و كمتر جنبۀ كشورگشایی داشت (صقر، ۲۰). همچنین گفته
شده كه میان هارون و شارلمانی، فرمانروایی امپراتوری
مقدس روم و شاه فرانکـها (۱۲۴- ۱۹۸ق /
۷۴۲-۸۱۴م) روابط مودتآمیزی وجود
داشته است (جومرد، همان، ۳۱۲ بب ؛ سالم، ۶۸). اما
این موضوع از جهات گوناگون، به ویژه به سبب سكوت منابعِ اسلامی،
مشكوك به نظر میرسد (برای تفصیل، نک : حسین،
۲۳۷، بب ؛ بارتولد، همانجا). البته وجود دو دشمن یا رقیب
مشترك خلافت عباسی و امپراتوری مقدس روم ــ یكی حكومت امویان
اندلس و دیگری ادریسیان در شمال افریقا ــ میتوانست
دلیلی برای نزدیكیِ سیاسی میان
خلافت و امپراتوری محسوب شود (جومرد، همان، ۳۰۹).
درست است كه هارون امور خلافت را پس از
سركوب برامكه خود به دست گرفت، اما پارهای اقدامات او پریشانیهایی
پدید آورد؛ مانند انتصاب علی بن عیسی بن ماهان به حكمرانی
خراسان كه استبداد و خشونت او در اخذ خراج، خشم بزرگان آن ناحیه را برانگیخت
و به خلیفه شكایت بردند. افزون بر این، اخباری هم مبنی
بر آمادگیِ علی بن عیسی برای سركشی شایع
بود. موضوع این حكمران موجب شد تا خلیفه در ۱۸۹ق به
تن خویش راهی خراسان شود، اما سرانجام، در میانۀ راه
در ری، از علی رضایت حاصل كرد و او را بر حكومت خراسان باقی
گذارد (نک : طبری، ۸ /
۳۱۴-۳۱۶). گرچه علی در
۱۹۱ق عزل شد (همو، ۸ / ۳۲۴ بب )، اما
ستم بیاندازۀ او و به احتمال بسیار، خطای خلیفه در ابقای وی،
موجب بروز قیام بزرگی در خراسان، به رهبری رافع بن لیث
گردید كه به زودی در شهرهای خراسان هواداران بسیار یافت
(همو، ۸ / ۳۱۹-۳۲۰؛ ابن اثیر،
۶ / ۱۹۵، ۲۰۵؛ نیز نک : عمر،
الخلافة، ۱۸۰). این بار هارون برای سركوب رافع در
شعبان ۱۹۲ / ژوئن ۸۰۸ خود به خراسان رفت (طبری،
۸ / ۳۳۸؛ جهشیاری، ۲۶۶)،
اما فرصت چندانی نیافت و چون بیمار بود، مرگش در جمادیاﻵخر
۱۹۳ / آوریل ۸۰۹ در نواحی طوس
خراسان فرا رسید (طبری، ۸ / ۳۴۵،
۳۴۶؛ جهشیاری، ۲۷۷).
تعیین جانشین كه از
عهد اموی مرسوم بود و غالباً بحرانهایی را در پی میآورد،
در دورۀ هارون الرشید و پس از مرگ او، خلافت عباسی را به مرحلۀ
خطرناكی رساند. هارون در ۵ سال نخست خلافت، جانشینی
نداشت و این موضوع برخی از اعضای خاندان عباسی را به طمع انداخته
بود (طبری، ۸ / ۲۴۰). بنابراین، خلیفه
در ۱۷۵ق (نک : همو، ۸ / ۲۷۵، كه از
تاریخ ۱۷۳ق یاد كرده است) برای فرزند ۵
سالۀ خود از همسر محبوبش زبیده، به نام محمد امین به ولایت
عهدی بیعت گرفت (همو، ۸ / ۲۴۰؛ نیز نک
: ه د، امین). البته هارون پسر دیگری به نام عبدالله مأمون
داشت كه هر چند از امین بزرگتر بود، ولی مادرش خراسانی بود و
هرچه هر دو زیر نظر برمكیان رشد كرده بودند (ابن خلكان، ۴ /
۲۸؛ نیز نک : رفاعی، ۱ /
۱۹۱-۱۹۲)، اما بعید نیست كه
هارون در ترجیح امین، تعصب عربی نشان داده باشد (رشاد،
۲۱).
این انتخاب در اوج اقتدارِ برمكیان
اتفاق افتاد و از آنجا كه بیعتِ خراسانیان برای هارون اهمیت
خاصی داشت (همو، ۲۲)، فضل بن یحیى برمكی به
خراسان رفت و با بذل اموال هنگفت، برای ولایت عهدی امین بیعت
گرفت (طبری، همانجا). گرچه به نظر میرسد كه برمكیان صرفنظر از
مسئلۀ ملیت، تداوم قدرت خویش را در خلافت امین میدیدهاند،
با این همه، میزان تأثیر و نفوذ ایشان در امر گزینش
ولایت عهدی خلیفه، از جمله مواردی است كه اینک در
ابهام قرار دارد (برای تفصیل، نک : ه د، امین، نیز برمكیان).
به هر حال، در ۱۸۲ یا
۱۸۳ق هارون فرزند دیگرش مأمون را به ولایت عهدی
امین برگماشت (طبری، ۸ / ۲۶۹،
۲۷۵) و اندكی بعد، ولایت عهدی مأمون را به
پسر دیگر خود، قاسم سپرد (همو، ۸ / ۲۷۶؛ برای
تاریخ این واقعه، نک : رشاد، ۲۰). شگفتانگیزترین
اقدام هارون در این زمینه، حتى از دید ناظران عهد و مؤلفان پیشین،
تقسیم سرزمینهای خلافت میان ۳ فرزند خویش بود
(طبری، ۸ / ۲۷۵-۲۷۶، ۸ /
۲۷۷؛ ابن اثیر، ۶ / ۱۶۱؛ نیز
نک : جنابی، ۱۳۱؛ رشاد، ۳۲). به احتمال بسیار،
هارون خود از پارهای عواقب این تقسیمبندی كه یكپارچگی
خلافت را متزلزل میكرد (همو، ۵۴-۵۵)، غافل نبود و
ازاینرو، كوشید با گرفتن تعهدنامههایی از امین و
مأمون، و نصب این تعهدنامهها به دیوار كعبه، و نیز تجدید
چند بارۀ بیعت، از بروز اختلاف جلوگیری كند (خلیفه،
۲ / ۷۳۳؛ طبری، ۸ / ۲۷۵،
۳۱۵؛ نیز نک : رشاد، ۲۵-۲۶). در
یكی از این تعهدنامهها كه بعید نیست بعدها در آن
به نفع مأمون دستكاری شده باشد (نک : همو،
۲۸-۳۰)، تأكید شده بود كه اگر امین خلاف كرد،
مسلمانان جانب مأمون را بگیرند (طبری، ۸ /
۲۸۰).
البته هارون در آستانۀ مرگ
به خوبی میدانست كه رقابت سختی میان دو فرزندش و
هواداران ایشان جریان دارد (همو، ۸ / ۳۳۹).
درواقع رقابت و نزاع امین و مأمون بیش از آنکـه میان این
دو تن جریان داشته باشد، تا حد بسیاری به فعالیت جناحهای
رقیب در درون دربار عباسی بستگی داشت و همانها آتش فتنه را تیز
میكردند (نک : رشاد، ۵۰ بب ؛ برای تفصیل، نک :
ه د، امین). به ویژه در دو سوی نزاع، دو تن از دیوان
سالاران بزرگ عهد قرار داشتند كه هر یك میكوشیدند، اوضاع را به
نفع خویش سمت و سو دهند: فضل بن ربیع در كنار امین (رشاد،
۴۴-۴۷)، و فضل بن سهل سرخسی همراه مأمون بود (همو،
۴۱-۴۳). فضل بن سهل كه میدانست پس از مرگ خلیفه،
دسترسی به مأمون برای امین و هوادارانش آسان خواهد بود، با
هوشمندی تمام به مأمون توصیه كرد تا همراه خلیفه به خراسان، یعنی
منطقۀ تحت ولایت خویش سفر كند (طبری، ۸ /
۳۳۸؛ نیز نک : رشاد، ۶۹).
در خراسان حتى اندكی پس از مرگ
خلیفه تمایلاتی نسبت به خلافت مأمون وجود داشت (طبری،
۸ / ۳۷۰). امین در آغاز خلافت، كوشید میزان
نفوذ خود را بر منطقۀ تحت ولایت برادرش آزمایش كند كه با واكنش سخت مأمون روبهرو
شد (همو، ۸ / ۳۷۵). البته وجود عهدنامهها ــ دستكم در
انظار مردم ــ دست هر دو را بسته بود و در مرحلهای دو برادر میكوشیدند
با انتساب پیمانشكنی به یكدیگر كار را یكسره كنند.
امین كه ظاهراً سخت تحت تأثیر فضل بن ربیع و علی بن عیسی
بن ماهان قرار داشت، نخست با ملاطفت تمام مأمون را به بغداد دعوت كرد و چون مأمون نپذیرفت
(همو، ۸ / ۴۰۰-۴۰۵) و از مدتی پیش،
مكاتبات تندی میان ایشان رد و بدل شده بود (نک : همو، ۸
/ ۳۸۰ بب )، از نظر او راه برای عزل برادر، و گرفتن بیعت
برای موسی فرزند خردسالش هموار شد (همو، ۸ /
۳۸۱، ۳۸۷). به موازات این مسائل، هر دو
كه میدانستند نزاع به مرحلۀ حادی خواهد رسید، به استقرار قوا و استحكام مواضع نظامی
خویش همت گماردند (همو، ۸ /
۳۸۶-۳۸۷، ۴۰۵). مأمون كوشید
با ارائۀ سیمایی دینی از خود و ایجاد تشابه
با فضای دورۀ دعوت ضد اموی، و از سوی دیگر، تأكید بر خویشاوندی
با خراسانیان از طریق مادرش، اوضاع را برای جنگ با امین
فراهم كند (نک : ه د، امین)؛ البته وی در خراسان، به ویژه از
سوی مرز با اقوام ترك در شمال خراسان قدیم و ماوراءالنهر با دشواریهایی
روبهرو بود (طبری، ۸ / ۴۰۳-۴۰۴؛
نیز نک : رشاد، ۸۷).
به هر حال، وقتی كار به مرحلۀ نظامیرسید،
امین با انتخاب علی بن عیسی بن ماهان به سپاهسالاری
خود ــ كه نام او برای خراسانیان یادآور ستمگری و غارت
بود ــ اشتباهی بزرگ مرتكب شد (برای جریان گزینش او، نک
: طبری، ۸ / ۳۹۸-۳۹۹؛ نیز
رشاد، ۴۹)؛ ولی فرمانده سپاه مأمون، طاهر بن حسین، نه فقط
در امور نظامی، بلكه بنا بر نشانههایی از حیث سیاسی
نیز توانایی داشت (نک : طبری، ۸ /
۴۲۳، ۴۴۲-۴۴۳،
۴۷۸-۴۷۹). به هر حال، پس از شكست و قتل علی
بن عیسی در شعبان ۱۹۵ / مۀ
۸۱۱ در حوالی ری (همو، ۸ /
۴۱۱)، با مأمون كه امین را از خلافت خلع كرد، در خراسان بیعت
شد (همانجا). گرچه امین كوشید با بذل و بخششهای فراوان، این
شكست را در نظر بزرگان بغداد، بیاهمیت جلوه دهد (همو، ۸ /
۴۱۲)، اما شكستهای پیدرپی قوای وفادار
به او در نقاط گوناگون و پیشروی سپاه طاهر بن حسین به سوی
بغداد (همو، ۸ / ۴۱۲-۴۱۴،
۴۱۵-۴۱۶، ۴۲۳). اندكاندك
آثار پریشانی را در عراق و شام و حجاز در پی آورد (همو، ۸
/ ۴۲۵-۴۲۷)؛ چنانکـه امین دیگر
به سختی اختیار بغداد را داشت و حتى در رجب ۱۹۶ /
آوریل ۸۱۲ یك چند به دست حسین بن علی
بن عیسی در قصر خود محبوس شد (خلیفه، ۲ /
۷۵۶؛ طبری، ۸ /
۴۲۹-۴۳۰).
در ۱۹۷ق قوای
مأمون بغداد را محاصره كردند و امین همچنان میكوشید با بذل و
بخشش هواداران خود را نگه دارد (همو، ۸ /
۴۴۵-۴۴۶). با ورودِ طاهر به بغداد و محاصرۀ قصر
امین (همو، ۸ / ۴۷۵-۴۷۶)، راه
فرار بر امین بسته شد (همو، ۸ /
۴۷۸-۴۷۹) و سرانجام، گروهی ایرانی
به واپسین پناهگاه امین یورش بردند و در محرم
۱۹۸ / سپتامبر ۸۱۳ او را به قتل رساندند
(همو، ۸ / ۴۸۵-۴۸۷).
گرچه تصویر امین در منابع،
او را ناتوان و سبك سر و تا حدی فاسد نشان میدهد و بعید نیست
كه در روایات موجود مبالغههایی نیز به نفع مأمون راه یافته
باشد (نک : رفاعی، ۱ / ۱۹۹؛ نیز ه د، امین)،
اما به درستی روشن نیست كه مأمون تا چه اندازه از این معانی
در تأمین مشروعیت جنگ با ششمین خلیفۀ عباسی و
برادر خویش ــ با آن همه سوگند مؤكد در وفاداری ایشان نسبت به یكدیگر
ــ سود برده باشد. ذكر صفت «مخلوع» برای محمد امین (مثلاً نک : طبری،
۸ / ۴۹۱، ۴۹۲، ۵۰۷)،
میتواند نشانهای از پذیرش اولیۀ خلافت وی
از سوی مأمون تلقی شود، اما وقتی امین با نقض عهدنامه،
فرزندش را به جانشینی گمارد، راه مأمون برای خلع خلیفه
هموار شد. به هر حال، با آنکـه سپاهیان خراسان بغداد را فتح كردند، ولی
نزاع میان جناحهای درگیر چنان اوج گرفت كه مأمون مدتها بعد
توانست به مركز خلافت وارد شود (نک : بخش بعدی مقاله).
مآخذ
آبی، منصور، نثرالدر، به كوشش
محمدعلی قرنه و علی محمد بجاوی، قاهره،
۱۹۸۳م؛ ابن ابی شیبه، عبدالله، المصنف، به
كوشش مختار احمد ندوی، بمبئی، ۱۴۰۲ق /
۱۹۸۲م؛ ابن اثیر، الكامل؛ ابن خلدون، مقدمة، بیروت،
داراحیاء التراث العربی؛ ابن خلكان، وفیات؛ ابن سعد، محمد، الطبقات
الكبری، بیروت، دارصادر؛ ابن عبدربه، احمد، العقد الفرید، به
كوشش احمد امین و دیگران، قاهره، ۱۳۶۸ق /
۱۹۴۸م؛ ابن عساكر، علی، تاریخ مدینة
دمشق، تراجم النساء، به كوشش سكینه شهابی، دمشق،
۱۴۰۲ق / ۱۹۸۲م؛ ابن قتیبه،
عبدالله، فضل العرب و التنبیه علی علومها، به كوشش ولید محمود
خالص، ابوظبی، ۱۹۹۸م؛ همو، المعارف، به كوشش ثروت
عكاشه، قاهره، ۱۹۶۰م؛ ابن ماجه، محمد، سنن، به كوشش محمد
فؤاد عبدالباقی، قاهره، ۱۳۷۳ق /
۱۹۵۴م؛ ابن هشام، عبدالملك، سیرة النبی (ص)،
به كوشش محمد محیی الدین عبدالحمید، قاهره، مطبعة عیسی
البابی الحلبی؛ ابوطاهر سمرقندی، «سمریه»، قندیه و
سمریه، به كوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۶۷ش؛
ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، قاهره، وزارة الثقافة و الارشاد القومی؛
همو، مقاتل الطالبیین، به كوشش احمد صقر، قاهره،
۱۳۶۸ق / ۱۹۴۹م؛ احمدبن حنبل،
المسند، قاهره، ۱۳۱۳ق؛ اخبارالدولة العباسیة، به
كوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت،
۱۹۷۱م؛ ازدی، یزید، تاریخ
الموصل، به كوشش علی حبیبه، قاهره، ۱۳۸۷ق /
۱۹۶۷م؛ بلاذری، احمد، جمل من انساب الاشراف، به
كوشش سهیل زكار و ریاض زركلی، بیروت،
۱۴۱۷ق / ۱۹۹۶م؛ همو، فتوح
البلدان، به كوشش دخویه، لیدن، ۱۸۶۳م؛ بهرامیان،
علی، «بررسی و تحلیلی دربارۀ شورش یوسف
برم در قرن دوم هجری»، معارف، تهران، ۱۳۸۰ش، دورۀ
۱۸، شم ۱؛ تاریخ الخلفاء، به كوشش پ. گریازنویچ،
مسكو، ۱۹۶۷م؛ جنابی، عجمی محمود خطاب،
هارون الرشید و مؤسسات الخلافة فی عهده، بغداد،
۱۹۸۹م؛ جومرد، عبدالجبار، ابوجعفر المنصور، بیروت،
۱۹۶۳م؛ همو، هارون الرشید، حقائق عن عهده و
خلافته، بیروت، ۱۹۹۹م؛ جهشیاری، محمد،
الوزراء والكتّاب، به كوشش مصطفی سقا و دیگران، قاهره،
۱۹۳۸م؛ حسین، صابر محمد دیاب، الدولة الاسلامیة
فی العصر العباسی، قاهره، ۱۴۲۲ق /
۲۰۰۱م؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ، به كوشش
سهیل زكار، دمشق، ۱۹۶۰م؛ دوری، عبدالعزیز،
«الفكرة المهدیة بین الدعوة العباسیة و العصر العباسی
الاول»، دراسات عربیة و اسلامیة، به كوشش وداد قاضی، بیروت،
۱۹۸۱م؛ همو، النظم الاسلامیة، بغداد،
۱۹۵۰م؛ دینوری، احمد، الاخبار الطوال، به كوشش
عبدالمنعم عامر، قاهره، ۱۹۵۹م؛ دینوری مالكی،
احمد، المجالسة و جواهر العلم، به كوشش یوسف احمد، بیروت،
۱۴۲۱ق / ۲۰۰۰م؛ ذهبی،
محمد، تاریخ الاسلام، حوادث ۸۱-۱۰۰ق، به كوشش
عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، ۱۴۱۱ق /
۱۹۹۱م؛ همو، سیر اعلام النبلاء، به كوشش شعیب
ارنؤوط و دیگران، بیروت، ۱۴۰۴ق /
۱۹۸۴م؛ رشاد، عبدالمنعم و موفق سالم نوری، الامین
الخلیفة المفتری علیه، بغداد، ۲۰۰۱م؛
رفاعی، احمد فرید، عصر المأمون، قاهره،
۱۹۲۸م؛ ریس، محمد ضیاءالدین، الخراج و
النظم المالیة للدولة الاسلامیة، قاهره،
۱۹۶۹م؛ زبیری، مصعب، نسب قریش، به كوشش
لوی پرووانسال، قاهره، ۱۹۵۱م؛ زرینکـوب،
عبدالحسین، تاریخ ایران بعد از اسلام، تهران،
۱۳۶۲ش؛ زنبیر، محمد، «محاولة جدیدة لتفسیر
نکـبة البرامكة»، البحث العلمی، بغداد، ۱۳۸۶ق، س
۳، شم ۸؛ سالم، عبدالعزیز، العصر العباسی الاول، اسكندریه،
مؤسسة شباب الجامعه؛ سلطان، طارق فتحی و دیگران، تاریخ الدولة
العربیة الاسلامیة فی العصر العباسی، موصل،
۱۹۸۸م؛ سمرقندی، محمد، «قندیه»، قندیه
و سمریه، به كوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۶۷ش؛
صدیقی، غلامحسین، جنبشهای دینی ایرانی،
تهران، ۱۳۷۲ش؛ صقر، نادیه حسنی، السلم فی
العلاقات العباسیة البیزنطیة فی العصرالعباسی
الاول، مكه، ۱۴۰۶ق / ۱۹۸۵م؛ ضیف،
شوقی، العصرالعباسی الاول، قاهره، دارالمعارف؛ طبری، تاریخ؛
عانی، حسن فاضل زعین، سیاسة المنصور ابی جعفر، بغداد،
۱۹۸۱م؛ عبداللطیف، بهجت كامل، «مبدأ الحكم و
الادارة فی العصر العباسی (ولایة العهد اہنموذجاً)»، دراسات
تاریخیة، بغداد، ۱۴۲۲ق /
۲۰۰۲م، س ۴، شم ۱۳؛ عمر، فاروق، بحوث
فی التاریخ العباسی، بیروت / بغداد، دارالقلم / مكتبة
النهضة؛ همو، الخلافة العباسیة، بغداد، ۱۹۸۶م؛ همو،
طبیعة الدعوة العباسیة، بیروت، ۱۳۸۹ق؛
العیون و الحدائق، به كوشش دخویه، لیدن،
۱۸۶۹م؛ قاضی، وداد، الكیسانیة فی
التاریخ و الا´دب، بیروت، ۱۹۷۴م؛ كروی،
ابراهیم سلمان، نظام الوزارة فی العصر العباسی الاول، كویت،
۱۹۸۳م؛ كلیما، اوتاكر، تاریخچـۀ مكتب
مزدك، ترجمۀ جهانگیر فكری ارشاد، تهران، ۱۳۷۱ش؛
گوتاس، دیمیتری، تفكر یونانی، فرهنگ عربی،
ترجمۀ محمد سعید حنایی كاشانی، تهران،
۱۳۸۱ش؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، به كوشش
شارل پلا، بیروت، ۱۹۷۱م؛ نعیم بن حماد،
الفتن، به كوشش سمیر امین زهیری، قاهره،
۱۴۱۲ق؛ واقدی، محمد، المغازی، به كوشش مارسدن
جونز، لندن، ۱۹۶۶م؛ یاحقی، محمد جعفر و مهدی
سیدی، از جیحون تا وخش، مشهد، ۱۳۷۸ش؛ یاقوت،
بلدان؛ یعقوبی، احمد، تاریخ، به كوشش هوتسما، لیدن،
۱۹۶۹م؛ نیز:
Barthold, W. W., Sochineniya, Moscow, ۱۹۶۶; Crone, P., « On the Meaning
of the q Abbasid Call to al-Rida» , The Islamic World, New Jersey, ۱۹۸۹; Daniel, E. L., The
Political and Social History of Khurasan under ʾ Abbasid Rule,
Chicago, ۱۹۷۹; EI²; Frye, R., « The Role
of AbuMuslim in the Abbasid Revolt» , The Moslem World, New York, ۱۹۷۰, vol. XXXVII.