آخرین بروز رسانی :
چهارشنبه 21 خرداد 1399 تاریخچه مقاله
اَبوالْعَباسِ سَفّاح، عبدالله بن محمد
بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب
(۱۰۴-۱۳ ذیحجۀ
۱۳۶ ق / ۷۲۲- ۹ ژوئن
۷۵۴ م)، نخستین خلیفة عباسی.
شناختن زمینههای سقوط
خلافت اموی و مقتضیات تاریخی آن دوره، در بازشناسی
شخصیت، زندگی و خلافت ابوالعباس سفاح اهمیت بسیار دارد، اما
به رغم فزونی شمار مآخذ، نمیتوان اطلاع دقیقی از آنچه
موجب خلافت ابوالعباس شد، به دست داد. زیرا دو علت بنیادین در
ناشناختهتر ماندن این دوره سخت مؤثرند: نخست اینكه دعوت عباسی
با پنهانكاری بسیار آغاز شد و ادامه یافت و در موارد فراوان با
چرخشهای اعتقادی همراه بود و دیگر آنكه این دعوت گرچه در
پایان، موجب فروپاشی امویان ــ رقیب دیرین بنی
هاشم شد، اما پس از پیروزی، رقابت میان تیرههای خاندان
بزرگ هاشمی را عمیقتر و آشكارترساخت. نزاعهای عمدهای كه
در آغاز كار میان داعیهداران خلافت و كسانی كه برای خود
در انقراض امویان سهم بیشتری میانگاشتند، درگرفت و در
زمان ابوجعفر منصور به اوج خود رسید، موجب شد كه آنان مبارزۀ خود
را با امویان عمیقتر، اساسیتر و طولانیتر و انمود
كنند و در ضمن تا حد امكان از عقاید گروههای گوناگون، برای كسب
قدرت بیشتر سود جویند. بدین لحاظ، چنانكه خواهیم دید،
این دوره بسیار رازآمیز و شگفتانگیز و از نظر منابع،
آكنده از ابهامها و گرههای ناگشودنی است و بازشناسی حقیقت
از میان انبوهی تناقضات ــ كه غالب آنها نتیجۀ
دستكاری در روایات تاریخی و پراكندن اخبار بیپایه
برای دستیابی به اهداف خاص است ــ اگر ناممكن نباشد، بسی
دشوار خواهد بود. با اینهمه، كوشش میشود تا بخشی از مقتضیات
این دوره كه مرتبط با شخصیت ابوالعباس سفاح، به عنوان یكی
از افراد مورد توافق غالب گروههای ضداموی است، بررسی شود. همچنین
باید به این نكتۀ اساسی توجه كرد كه روح بشارتهایی كه دربارۀ ظهور یك
«منجی» به پیامبر (ص) نسبت داده میشد، در این دورۀ تاریخی
بر اذهان مخالفان بنیامیه چیرگی ویژه داشت.
ابوالعباس در ناحیۀ شرّاة
كه جایگاه عباسیان بود، زاده شد (خطیب، ۱۰ /
۴۶). مادرش ریطه (رائطه) دختر عبیدالله بن عبدالله از تیرۀ بنی
حارث بن كعب از قبیلۀ مذحج بود (نک : ابن حبیب، ۳۳؛ زبیری،
۳۰؛ ابن عساكر، ۱۰۵-۱۰۶) و از همین
رو، ابوالعباس ابتدا به «ابن الحارثیه» شهرت یافت (نک : دنبالۀ
مقاله). گزارشهایی در دست است دایر بر اینکه ازدواج محمد
بن علی با ریطه برای تحقق بخشیدن به احادیث و روایاتی
بود كه براساس آنها، خلافت پس از امویان از آن فرزند این دو خواهد
شد(نک : اخبار الدولة، ۱۶۸- ۱۶۹؛ ابوالفرج،
مقاتل، ۲۳۵؛ زمخشری، ۳ /
۵۸۵-۵۸۶)؛ به همین سبب امویان
موافقتی با آن نداشتهاند (نک : مبرد، ۲ / ۷۵۹؛ یغموری،
۲۶۴). بخشی از این روایات، نشاندهندۀ
افسانههایی است كه عباسیان بعداً برای «موعود» جلوه دادن
ابوالعباس برساختند (نیز نك : زبیر بن بكّار،
۳۵۲-۳۵۳؛ مسعودی، مروج، ۳ /
۲۵۲؛ اخبار الدولة، ۲۰۷)؛ اما پیوند میان
تیرۀ مذحجی و هاشمی را باید علت اصلی هراس امویان
شمرد. نقش نسب مادر نیز در اینجا میباید مهم تلقی
شود، چنانكه بیگمان، همین مسأله یكی از علل عمدۀ توجه
به ابوالعباس برای خلافت (نک : دنبالۀ مقاله) و كنار
نهادن برادر بزرگتر، او ابوجعفر منصور (ز ۹۵ ق /
۷۱۲ م) شد كه مادرش كنیزی بربری بود (ابن قتیبه،
۳۷۷؛ اخبار الدولة، ۲۳۴) و محمد بن عبدالله
بن حسن معروف به نفس زكیه بعدها همین امر را دستاویز طعن بر او
قرار داد (ابنعبدربه، ۵ / ۸۰، ۸۲-۸۳؛
ازدی، ۱۸۲).
شگفت آنكه، از زندگی ابوالعباس تا
زمان خلافت او، آگاهی چندانی در دست نیست، آگاهیهایی
كه از وی در دست است، به دوران خلافت او باز میگردد و در حقیقت
در این دوران نیز مجری سیاستهایی بود كه عباسیان
در پیش گرفته بودند. تنها واقعۀ مهمی كه گفته شده، پیش
از خلافت در آن شركت داشت، حضور در انجمن ابواء بود كه تیرههای قبیلۀ بنی
هاشم در حدود ۱۲۵ ق تشكیل دادند گزارشهایی
نشان میدهند كه به هنگام بروز اختلافات میان امویان، عدهای
از هاشمیان به بهانۀ حج، در حجاز گرد آمدند. ظاهراً اینان میخواستند برای
تعیین خلیفهای از میان خود، به نظر واحدی
برسند. در این میان، عبدالله بن حسن بن حسن پیشنهاد كرد كه با
فرزند او، محمد، به عنوان «مهدی موعود» بیعت كنند، ولی این
پیشنهاد با مخالفت دیگر تیرهها مواجه شد و سرانجام، این
انجمن به نتیجهای نرسید (نک : ابوالفرج، همان،
۲۵۶؛ آبی، ۱ / ۳۷۲-۳۷۳؛
اخبارالدولة، ۳۸۵-۳۸۶). هر چند كه هاشیمان
در این انجمن به نتیجۀ واحدی نرسیدند، ولی بعدها عدهای از این
گردهمایی به نفع خود بهرهبرداریهای سیاسی
كردند. مثلاً محمد نفس زكیه مدعی شد كه منصور در آنجا با او بیعت
كرده بوده است (نک : طبری، ۷ / ۵۱۷؛ ذهبی،
تاریخ، (حوادث ۱۴۱-۱۶۰ ق) /
۱۴-۱۵) و همین امر را دستاویز شورشها و
ادعاهای بعدی خود بر ضد منصور قرار میداد از سوی دیگر،
ابوجعفر منصور مدعی بود كه در این گردهمایی، امام جعفر
صادق (ع) خلافت سفاح و پس از او منصور و ادامۀ خلافت در نسل
او را پیشبینی كرده بوده است (ابوالفرج، همان،
۲۵۳-۲۵۵؛ ابنطقطقی،
۱۶۵). وجود این تناقضات، نشان از رقابت میان تیرههای
هاشمی و دست كاری در اخبار دارد.
به هر روی، پس از این
ابوالعباس را تنها پس از دستگیری ابراهیم امام (ه م) توسط امویان
میتوان یافت. روایتهای مربوط به جانشینی
ابوالعباس سخت دست كاری شده و مغشوش است: گفتهاند زمانی كه مروان بن
محمد از فعالیتهای ابراهیم امام و طرفداران او در خراسان آگاه
شد، فرمان داد تا او را دستگیر كنند. مأموران اموی پس از دستگیری،
وی را به شام و به سوی حرّان بردند و سپس به زندان افكندند. دراین
گیرودار، ابراهیم دو نامه نوشت: یكی را به غلام خود سابق
سپرد تا به ابوالعباس برساند. وی در این نامه ابوالعباس را به جای
خویش تعیین كرده و از او خواسته بود كه بیدرنگ به سوی
كوفه روانه شود. نامۀ دیگر خطاب به ابومسلم بود كه در آن به جانشینی
ابوالعباس اشاره كرده بود. گفتهاند كه نسخههایی از این نامه
را با مُهَلهَل بن صَفان به سوی ابوسلمۀ خلال (ه م) و
با ابراهیم بن سلمه به سوی قَحطَبة بن شبیب فرستاد (بلاذری،
۳ / ۱۲۳-۱۲۴؛ اخبارالدولة،
۳۹۳- ۳۹۴؛ قس: تاریخ الخلفاء،
۵۷۶-۵۷۷).
اما بخش پایانی این روایت
با دیگر گزارشها متناقض مینماید؛ چه از مهلهل بن صفوان و ابراهیم
بن سلمه به عنوان همراهان ابوالعباس و دیگر عباسیان در گریز به
سوی كوفه نام برده شده است(نک : اخبارالدولة، ۴۱۰) و در
روایات دیگری نیز به همراهی ابراهیم بن سلمه
با بنی العباس تا ورود به كوفی و وقایع پس از آن تصریح
شده است (نک : طبری، ۷ / ۴۲۴؛ ابناثیر،
۵ / ۴۱۰). وجود تناقض در این اخبار را نمیتوان
چندان عادی و تصادفی تلقی كرد. وجود قراینی نشان میدهد
كه از آغاز میان دو جناح ضد اموی دعوت، یعنی خراسانیان
و عراقیان بر سر خلافت توافق وجود نداشته است؛ چنانكه گزارش شده است كه
ابومسلم، پس از مرگ ابراهیم امام، كسانی را كه در خراسان تمایلی
به بازگرداند دعوت به سوی آل علی (ع) داشتهاند، فرو كوبید (نک
: اخبار الدولة، ۴۰۳-۴۰۴). نكتۀ قابل
توجه دیگر آنكه، در وصیت ابراهیم امام، از ابوالعباس با لقب
«ابن الحارثیه» یاد شده است و بعدها نیز كه خراسانیان،
كوفه را در تصرف خویش گرفتند، لقب ابن الحارثیه را همچون رمزی
از خلیفه به كار میبردند (نک : طبری، همانجا؛ ابن اثیر،
۵ / ۴۱۱؛ تاریخ الخلفاء، ۵۷۷) و
حتی این لقب، به عنوان علامتی برای بازشناسی
ابوالعباس از ابوجعفر منصور ــ كه او نیز عبدالله نام داشت ــ به كار میرفت
(ازدی، ۱۲۱؛ تاریخ الخلفاء، ۵۸۷؛
نیز نك : بلاذری، ۳ / ۱۳۹). از سوی دیگر،
میدانیم كه بدنۀ اصلی ادعیان را مولی بنی مُسلیه تشكیل
میدادند كه خود تیرهای از قبیلۀ مذحجی
بنی حارث بن كعب بودند و همین بنی مسلیه بودند كه امر
دعوت نخست در میان آنان شكل گرفت (نک : اخبارالدولة،
۱۹۱-۱۹۲) و چنانكه از برخی گزارشها برمیآید،
ایشان خود را عاملان اصلی سقوط بنی مروان، به عنوان قوم «موعود»
جلوه میدادند (مثلاً نك : طبری، ۷ / ۴۴۱،
۴۴۲؛ اخبار الدولة، ۱۸۲). بنابراین
كوشش آنان برای ترجیح خلافت ابوالعباس نباید چندان شگفتانگیز
باشد. به هر روی، اطلاع یافتن ابوسلمۀ خلال و قحطبه
از وصیت ابراهیم امام، ناپذیر فتنی مینماید،
خاصه كه به سرگشتگی و پریشانی ابوسلمه، پس از دریافت خبر
مرگ ابراهیم امام تصریح شده است (نک : همان، ۴۰۴).
وجود چنین قراینی شاید نشان دهد كه اعلام جانشینی
ابوالعباس از سوی ابراهیم امام، مورد توافق وی و داعیان
عراقی نبوده است و این ممكن است به اصل چگونگی آغاز دعوت باز
گردد كه بنابر گزارشهای بسیاری، بیتصریح به نام كسی
و با شعار «الرّضا من آل محمد» همراه بوده است. چنانكه محمد بن علی، داعیان
نخستین را به كتمان نام خود سفارش كرده بودند و آنان در كوفه تنها با همین
شعار تبلیغ میكردند و از نام بردن صریح امام، به بهانۀ پنهان
داشتن نام او تا هنگام ظهور، طفره میرفتند (نک : همان،
۱۹۲، ۱۹۴). همچنین باید گرایشهای
كوفیان را به آل علی (ع) نیز در این زمان در نظر آورد.
محمد بن علی در آغاز در مورد اعتماد به كوفیان، به داعیان نخستین
هشدار داده بود (نک : همان، ۱۹۳، ۱۹۴،
۲۰۰).
به هر حال سابق، غلام ابراهیم،
نامۀ او را مبنی بر جانشینی ابوالعباس به وی تسلیم
كرد و ابوالعباس به رغم مخالفت یكی از عموهایش كه او را از
مخاطرات برحذر میداشت، به همراه خاندان و موالی خود به سوی
كوفه گریخت (نک : همان،۴۱۰-۴۱۱؛
بلاذری، ۳ / ۱۲۸؛ مسعودی، همانجا). در برخی
گزارشها بدون اشاره به وصیت ابراهیم، از فرار ابوالعباس و دیگر
عباسیان به كوفه سخن به میان آمده است (نک : دینوری،
۳۵۸؛ ذهبی، سیر، ۶ / ۷۷-
۷۸؛ نیز نك : اخبارالدولة، همانجا). بر پایۀ روایتی
كه آشكارا با اخبار دیگر ناسازگار است، ابوالعباس و دیگر عباسیان،
به هنگام دستگیری ابراهیم، با او تا دمشق رفتند و ابراهیم
در آنجا رسماً، ابوالعباس را به جای خود گماشت (نک : همان،
۴۰۰).
در این احوال كوفه در تصرف لشكر
خراسان بوده و ابوسلمه بر امور تسلط داشت. ابوالعباس در نزدیكیهای
كوفه به ابوسلمه پیغام فرستاد كه قصد ورود به شهر دارد، ولی ابوسلمه
ابتدا مخالفت كرد و سپس بر اثر اصرار عباسیان كه خطر مروان را گوشزد میكردند،
به آنان اجازۀ ورود داد (جهشیاری، ۵۶؛ العیون، ۳ /
۱۹۸). آنان در اوایل صفر ۱۳۲ وارد كوفه
شدند و ابوسلمه ایشان را در سردایی در محلۀ بنی
اَوْد (از تیرۀ نَخَع مذحج: كلبی، ۱ / ۳۰۴،
۳۳۳) پنهان كرد و ورودشان را از همگان مخفی داشت (بلاذری،
۳ / ۱۳۹؛ دینوری، همان؛ طبری، ۷
/ ۴۲۳؛ جهشیاری، ۵۶، ۵۷) و
دو تن عراقی را برا ایشان گماشت (دینوری، همانجا). در این
زمان لشكریان خراسان كمابیش از مرگ ابراهیم آگاهی یافته
بودند (نک : العیون، ۳ / ۱۹۹). یك گزارش نیز
نشان میدهد كه شاید ابوسلمه به این جهت به دفع الوقت توسل میجسته
كه هنوز به خبر مرگ ابراهیم مطمئن نبوده است (همان، ۳ /
۱۹۸). ابوسلمه در همین زمان پیش از آنكه خراسانیان
ــ كه دائماً منتظر ظهور خلیفه بودند و او آنان را از شتـاب بـاز میداشت
(نک : بلاذری، همانجا؛ طبری،همانجا؛ جهشیاری،
۵۷) ــ از وجود عباسیان در كوفه آگاه شوند، تصمیم گرفت
خلافت را به یكی از آل علی (ع) پیشنهاد كند(نک : ه د،ابوسلمۀ
خلال)، اما در این میان، یكی از سرداران و داعیان
خراسانی، محمد بن ابراهیم حمیری نام، مشهور به ابوحمید
سمرقندی ( اخبارالدولة، ۲۲۱) در محلۀ كُنّاسۀ كوفه
به سابق برخورد و از خلیفه پرسید. سابق ماجرا بگفت و آنگاه او را به
سوی جایگاه ابوالعباس و خاندان او برد و وی بی درنگ با
ابوالعباس به خلافت بیعت كرد. ابوحمید سپس به سراغ ابوالجهم بن عطیه
ــ كه همراه قحطبه به كوفه آمده بود ــ و سایر سرداران خراسانی رفت و
ایشان نیز پنهانی با ابوالعباس بیعت كردند (بلاذری،
همانجا؛ طبری، ۷ / ۴۲۳-۴۲۴).
در ماجرای ارتباط میان عباسیان
و لشكر فاتح خراسان در كوفه نقش كسانی را نمیتوان نادیده گرفت؛
نخست ابوالجهم بن عطیه كه با ابومسلم ارتباط داشت و همو ابوالعباس را از
نهانگاه بیرون آورد و با او به خلافت بیعت كرد و سپس خراسانیانی
چون ابوحمید سمرقندی. از میان عراقیان باید از یقطین
بن موسی نام برد كه از داعیان كوفی بود و تا
۱۸۵ ق زیست (ابن اثیر، ۶ /
۱۶۹). چنانكه گذشت، ابوسلمۀ خلال او را با
كسی دیگر به مراقبت ابوالعباس و همراهانش گماشته بود (دینوری،
همانجا) و از وی به عنوان كسی یاد شده كه در اطلاع دادن به
خراسانیان دربارۀ خلیفۀ عباسی، مؤثر بوده است ( تاریخ الخلفاء،
۵۷۹).
خراسانیان پس از بیعت، ابوالعباس
را به مسجد بردند (۱۳ ربیعالاول یا ۱۲ ربیعالآخر
۱۳۲ ق) و همگان با او به خلافت بیعت كردند (نک : بلاذری،
۳ / ۱۴۱؛ یعقوبی، ۲ /
۳۴۹؛ العیون، همانجا). ابوالعباس پس از بیعت عمومی
در كوفه، به منبر رفت و در آن ضمن تاختن به بنی امیه، بر حق «اهل بیت»
به عنوان تنها وارثان سزاوار خلافت تأكید كرد و در پایان گفت: «فَانا
السّفاح المُبیح و الثائر المبیر»، اما گفتهاند چون تبدار وهیجانزده
بود، ادامۀ سخن نتوانست و عمّ وی داوود بن علی سخن وی را دنبال
گرفت (نک : بلاذری، ۳ / ۱۴۳؛ طبری، ۷
/ ۴۲۶؛ ابنابیالحدید، ۷ /
۱۵۴). ابوالعباس شب در مسجد خوابید و روز بعد با مردم
نماز گزارد (نک : بلاذری، ۳ / ۱۴۱). آنگاه عموی
خود داوود بن علی را بر كوفه گماشت و عموی دیگرش عبدالله ابن علی
را به یاری ابوعون (ه م) به جنگ آخرین بازماندۀ بنی
مروان روانه كرد. نیز برادرزادۀ خود عیسی بن موسی
از نزد حسن بن قحطبه فرستاد كه مشغول جنگ با ابن هبیره (ه م) در واسط بود
و برخی از عباسیان را بر كارهای دیگر گماشت.
در اینكه از چه هنگام، ابوالعباس
به لقب سفاح خوانده شده، اختلاف وجود دارد. برخی مؤلفان (شعبان،
۲۶۱) اساساً به كار رفتن این لقب را مربوط به زمانهای
بعد میدانند، اما نشانههایی در دست است كه این لقب در میان
عرب پیش از اسلام بیسابقه نبوده است (نک : نیكلسون، 253، حاشیه).
گوناگونی لقبهای ابوالعباس میتواند نشاندهندۀ
تلاشهایی باشد كه عباسیان برای «موعود» جلوه دادن او به
كار میبردند؛ مانند استفاده از لقب «مهدی» كه گفتهاند نخست بدان
شهرت یافت (نک : مسعودی، التبنیه، ۳۳۸) و
شاعری به نام سدیف نیز او را با همین لقب مدح كرد (یعقوبی،
۲ / ۳۵۹). سپس به لقبهایی چون «قائم» كه
داوود بن علی ــ عمّ خلیفه ــ ضمن خطبهای در حق وی به
كار برد (همو، ۲ / ۳۵۰؛ نیز نك : قلقشندی،
۱ / ۲۲، ۱۷۰) و «مرتضی»(نک : خطیب،
۱۰ / ۴۶، ۴۷؛ صفدی، ۱۷ /
۴۳۲؛ قلقشندی، ۱ / ۲۲) برمیخوریم.
لقب «مبیح» هم گفتهاند از القاب او بوده (نك : صفدی، همانجا) و
ظاهراً از كلمات پایانی خطبۀ خود او اخذ شده است. اما لقب
«سفاح» نمیتواند با احادیثی كه به طور پراكنده به پیامبر
(ص) یا ابن عباس (ابن ابی شبیه، ۱۵ /
۱۹۷؛ خطیب، ۱۰ / ۴۸) نسبت داده
شده، بیارتباط باشد.مضمون این احادیث نشان میدهد كه
خاصه پیامبر (ص) مردمان را به ظهور مردی از خاندان خود با لقب «سفاح»
بشارت داده است. در اینگونه احادیث كه به احادیث «رایات
سود» شهرت دارند، آمدن درفشهای سیاه ــ نشانۀ فاتحان خراسانی
ــ به عنوان نشانهای از ظهور «موعود» تلقی میشده است و به نظر
میرسد كه این قبیل احادیث را عباسیان خود میپراكندهاند
(نک : اخبارالدولة، ۲۰۷). از روایان اینگونه احادیث
میتوان به یزید بن ابی زیاد (د
۱۳۶ ق) اشاره كرد كه از موالی بود و روایتهایی
از او در خصوص «رایات سود» و اینكه در پی آن رایات، «مهدی»
خواهد بود، نقل شده است(نک : ابن ابی شبیه، ۱۵ /
۲۳۵-۲۳۶؛ ابنماجه، ۲ /
۱۳۶۶؛ ذهبی، همان، ۶ /
۱۳۱-۱۳۲؛ قس: هیثمی، ۷ /
۳۱۶؛ ابنخلدون، ۳۱۷-
۳۱۸). همچنین میتوان از حدیث سلیمان
بن مهران اعمش (د ۱۴۷ یا ۱۴۹ ق: ابن
خلكان، ۲ / ۴۰۳) یاد كرد كه در آنها به سفاح اشاره شده
است (نک : نعیم ابنحماد، گ ۱۰۱ الف،
۱۰۲ الف؛ احمد بن حنبل، ۳ / ۸۰؛ بلاذری،
۳ / ۴۷؛ ازدی، ۱۲۳). در روایتی
منسوب به پیامبر (ص) كه راوی آن حنظلة ابن ابی سفیان (د
۱۵۱ ق) است، صریحاً ۱۳۵ ق به عنوان سالی
كه از آن «سفاح» خواهد بود، بشارت داده شده است (ذهبی، میزان، ۱
/ ۹۷؛ نیز نك : ابن حجر، لسان، ۱ /
۱۷۱-۱۷۲). در مقابل، احادیثی به
پیامبر (ص) نسبت داده شده است که در آنها، مضمونی کاملاً مخالف با
احادیث مذكور وجود دارد، مانند حدیث زید بن واقد قرشی (د
۱۳۸ ق: ذهبی، همان، ۲ / ۱۰۶؛ ابن
حجر، تهذیب، ۳ / ۴۲۶؛ برای اصل روایت،
نك : ابونعیم اصفهانی، ۵ / ۱۹۲). واژۀ
«سفاح» معمولاً به دو معنی خونریز و بسیار بخشنده (ابن منظور، ذیل
سفح) به كار رفته و گفتهاند كه ابوالعباس را به سبب خونریزی بسیار
او از بنی امیه «سفاح» نامیدهاند (نک : قلقشندی،
۱ / ۱۷۰؛ اشپولر، 43؛ نیز نك : آمدرز، 660, 663)،
اما صفتی كه در احادیث مذكور برای «سفاح بشارت داده شده» به كار
رفته است، از او به عنوان فردی بسیار بخشنده یاد شده (مثلاً نك
: ابن ابی شیبه، ۵ / ۱۹۶؛ نعیم بن
حماد، گ ۱۰۲ الف؛ هیثمی، ۷ /
۳۱۴، ۳۱۶؛ متقی، ۸۳،
۸۴، ۹۰؛ سیوطی، ۲۵۶) و این
با آن دسته اخبار مطابقت دارد كه از گشادهدستی ابوالعباس حكایت میكند
(مثلاً نك : ابن قتیبه، ۲۱۲؛ یعقوبی،
۲ / ۳۶۰؛ ذهبی، سیر، ۶ /
۷۹-۸۰). خود وی نیز در پایان نخستین
خطبهاش، به افزایش بخششها اشاره كرده است (نک : طبری، همانجا؛ تاریخ
الخلفاء، ۵۸۹).
در برخی مآخذ از عموی خلیفه،
عبدالله بن علی نیز با لقب سفاح یاد شده (نک : زبیری،
۲۹؛ بلاذری، ۳ / ۷۲، كه در آن واژۀ سفاح
تصحیف شده است؛ مقدسی، ۶ / ۷۴؛ اخبارالدولة،
۱۴۸) و شاعری به نام حفص ابن ابی النعمان نیز
او را پس از قلع و قمع امویان در شام با این لقب یاد كردهاند
(ازدی، ۱۴۱؛ یاقوت، ۴ /
۱۱۵-۱۱۶) و به نظر میرسد كه شهرت وی
به «سفاح» به سبب زیادهروی در خونریزی بوده باشد (نک :
دنبالۀ مقاله). با توجه به این نكات میتوان احتمال داد كه لقب سفاح
دستاویز رقابت میان خاندان عباسی بوده است، خاصه كه عبدالله بن
علی بعدها داعیهدار خلافت شد و بر منصور شورید و به احتمال
فراوان در توطئهای از سوی او به قتل رسید (نك : ابناثیر،
۵ / ۵۸۱). نشانههایی از خلط او با ابوالعباس
نیز در دست است ( نك : ابن عبدربه، ۴ / ۹۷).
عباسیان و دیگر كسانی
كه در تحقق خلافت آنان سهیم بودند، در تكمیل زمینهچینی
خود، خلافت ابوالعباس ــ و اساساً سقوط بنیمروان و برآمدن خاندان عباسی
ــ را هر چه بیشتر امری «موعود» جلوه دادند. چنانكه عم خلیفه،
در خطبۀ خود مدعی شد كه خلافت بنی عباس تا نزول عیسی بن
مریم (ع) ادامه خواهد یافت (نک : طبری، ۷ /
۴۲۸؛ ابن ابی الحدید، همانجا؛ تاریخ الخلفاء،
۵۹۰). روایتی هم نشان میدهد كه حتی
مروان بن محمد نیز به اینگونه ادعاها اعتقاد داشته است (نک : ابن اثیر،
۵ / ۴۱۹). قراین دیگری نشان میدهند،
گروهی كه حسن بن محمد بن حنفیه، صاحب كتاب الارجاء، آنان را شیعه
نامیده است، به تشكیل دولتی پیش از برپایی «قیام
الساعة» اعتقاد داشتهاند (نک : ذهبی، تاریخ، (حوادث
۸۱-۱۰۰ ق) /
۳۳۲-۳۳۴، به نقل از كتاب الارجاء) و هم اینان
بودند كه حكومت بنی عباس را همین دولت میانگاشتند؛ چنانكه سید
حمیری نیز در شعری در مدح ابوالعباس، از ادامۀ خلافت
این خاندان تا هبوط عیسی سخن گفته است (ابن ابی الحدید،
۷ / ۱۵۸؛ نیز نك : قاضی، ۱۴۹).
نخستین كاری كه عباسیاین
در جهت استحکام پایههای خلافت انجام دادند، از میان برداشتن
ابوسلمۀ خلال بود كه ظاهراً در رقابتی بر سر قدرت بیشتر، با ابومسلم
خراسانی (ه م)، در بازگرداندن خلافت به آل علی (ع) كوشش كرد و
سرانجام در توطئهای از سوی ابومسلم و خلیفه به قتل رسید
(برای تقصیل، نك : ه د، ابوسلمۀ خلال).
ابوالعباس یك چند پس از قتل ابوسلمه از كوفه به حیره رفت و سپس مركز
خلافت را در ۱۳۴ ق به «انبار» منتقل كرد (ابن قتیبه،
۳۷۳؛ یعقوبی، ۲ / ۳۵۸؛ ابن
اثیر، ۵ / ۴۵۴) و در آنجا كاخی برای
خود بنا كرد (نک : ابن عبدربه، ۴ / ۲۱۱؛ نیر نك :
یعقوبی، همانجا). هدف از این كار دوری از منطقۀ كوفه
بود كه خلیفه با آگاهی از گرایش مردم آن شهر به آل علی
(ع)، ادامۀ مركزیت آن را به صلاح نمیدید، چنانكه ابومسلم نیز
او را به ترك كوفه اندرز داد (نک : بلاذری، ۳ /
۱۵۰). خلیفه پس از آن به قلع و قمع كامل امویان در
شام پرداخت.
عبدالله بن علی پس از درهم شكستن
سپاه مروان بن محمد در كنار رود زاب، سر در پی او نهاد و به دستور خلیفه
دمشق را تصرف كرد و در كنار نهر ابی فطرس مروان را باز عقب راند. سرانجام بر
مروان دست یافتند (طبری، ۷ / ۴۳۸،
۴۴۰) و سرش را بریدند و نزد ابوالعباس سفاح در كوفه
فرستادند (۲۶ ذیحجۀ ۱۳۲؛ همو،
۷ / ۴۴۰-۴۴۲) و گفتهاند كه خلیفه
پیشانی سپاس به خاك سایید (ابوالفرج، الاغانی،
۳ / ۹۲؛ مسعودی، مروج، ۳ / ۲۵۷).
ظاهراً پس از قتل مروان بیعت دیگری با ابوالعباس صورت گرفت، زیرا
در برخی مآخذ از ۲۸ ذیحجۀ
۱۳۲ نیز به عنوان روز بیعت ابوالعباس نام برده شده
(نک : یعقوبی، ۲ / ۳۴۹). در مدیحهای
هم كه سید حمیری برای ابوالعباس سرود و گفتهاند به هنگام
بیعت با او بوده است، یك بیت آن به قلع و قمع امویان در
شام به توسط عبدالله بن علی تصریح دارد (نک : ابن ابی الحدید،
همانجا).
گفتهاند كه عبدالله بن علی، در
كنار نهر ابیفطرس، در حالی كه گروهی نزدیك به
۱۰۰ تن از امویان را امان داده بود، فرمان قتل عام داد و
سپس بر پیكرهای نیمه جان آنان سفرۀ چرمین
بگسترد و به طعام نشست. آنگاه گورهای خلفای بنی امیه را
شكافتند و باقیماندۀ اجسادشان را سوزاندند و خاكسترشان را به رودخانه ریختند (ازدی،
۱۳۸؛ ابن اثیر، ۵ / ۴۳۰). به همین
سبب به عبدالله بن علی لقب «سفاح» به معنی خونریز دادند (نک :
مقدسی، همانجا) و ظاهراً همین مسأله موجب خلط میان وی و
ابوالعباس در كشتار امویان شده است (نک : ابن اثیر، ۵ /
۴۲۹، ۴۳۱؛ قس: مبرد، ۳ /
۱۳۶۷؛ ابوالفرج، همان، ۳ / ۹۳).
روایتهایی مشابهی
نیز از كشتار امویان در مكّه و مدینه توسط داوود ابن علی
گزارش شده است (نک : ابن اعثم، ۸ / ۱۹۳). همچنین
كشتارهایی در بصره توسط سلیمان بن علی صورت گرفت
(ابوالفرج، همان، ۳ / ۹۵). در موصل نیز كه اهل آن به ولایت
محمد بن صول به بهانۀ آنكه «مولی» است، گردن ننهاده بودند، خلیفه، برادرش یحیی
بن محمد را به ولایت آن دیار فرستاد و به گفتۀ ازدی (ص
۱۴۶- ۱۴۹) قتل عام بسیار سختی در
مسجد صورت گرفت.
ابوالعباس برادر خود ابوجعفر منصور را
برای یكسره كردن كار ابنهبیره، حاكم عراق، گماشت. ابنهبیره
كه از لشكر خراسان به فرماندهی قحطبه و فرزندش حسن در نزدیكیهای
كوفه شكست خورده بود، اینك در واسط پناه گرفته بود (ابناثیر، ۵
/ ۴۳۹؛ ابن خلكان، ۶ / ۳۱۵). نخست میان
دو لشكر نزاعهایی درگرفت، ولی با رسیدن خبر قتل مروان،
لشكریان ابن هیبره دست از همكاری كشیدند و او تصمیم
به جلب حمایت محمد بن عبدالله نفس زكیه گرفت، ولی جوابی
از او دریافت نكرد (نک : ابن اثیر، ۵ / ۴۳۹-
۴۴۰). منصور نیز كسانی را برای برقراری
صلح برانگیخت. سرانجام به ابن هبیره به ابن هبیره امان داده شد
و خلیفه بر اماننامۀ او صحه گذارد، ولی گفتهاند ابومسلم كه به وسیلۀ جاسوس
خود، ابوالجهم، از وقایع خبر مییافت، خلیفه را به قتل
ابن هبیره برانگیخت (ابنخلكان، ۶ /
۳۱۵-۳۱۶) و خلیفه از منصور قتل ابن هبیره
را خواست، سرانجام، اندكی بعد وی را به قتل رساندند ( ابن اثیر،
۵ / ۴۴۱-۴۴۲؛ ابن خلكان، ۶ /
۳۱۷).
پس از مرگ مروان شورشهایی
در مخالفت با عباسیان در شام پدید آمد، مانند شورش حبیب بن مُرّۀ مُرّی
كه در بثنیه و حوران قیام، و جامۀ سپید در
بر كرد. اما عبدالله بن علی كه از سوی دیگر با شورش ابوالورد روبهرو
شده بود، با حبیب بن مره صلح كرد (طبری، ۷ /
۴۴۶) و سپس به ابوالورد پرداخت كه با ابومحمد سفیانی،
از نوادگان یزید بن معاویه، همداستان شده بود. ابوالورد در پیكار
«مرج الاخرم» در پایان ۱۳۲ ق، با عدۀ بسیاری
از كسان خود كشته شد و ابومحمد سفیانی نیز كه به خونخواهی
مروان برخاسته بود، پس از مدتی در حجاز گرفتار شد و بعدها در زمان منصور به
قتل رسید (نک : ابن اثیر، ۵ /
۴۳۲-۴۳۴).
در خلافت ابوالعباس دو شورش مهم دیگر
نیز توسط شریك بن شیخ مهری و زیاد بن صالح از موالی
بنی خزاعه در خراسان روی داد كه هر دو به دست ابومسلم سركوب شد (بلاذری،
۳ / ۱۷۱؛ یعقوبی، ۲ /
۳۵۴؛ طبری، ۷ / ۴۵۹؛ نرشخی،
۸۶- ۸۹؛ اخبار الدولة، ۲۱۸،
۲۲۰). نشانههایی در دست است كه بر مبنای
آنها ظاهراً شورش زیاد بن صالح، نمیتوانسته بدون حمایت ضمنی
خلیفه برای جلوگیری از قدرت روزافزون و عنان گسیختۀ
ابومسلم صورت گرفته باشد. گفتهاند كه خلیفه «سَبّاع» نامی را كه
احتمالاً حامل وعدههایی برای حكومت خراسان به زیاد بن
صالح بود. پنهانی به خراسان گسیل كرده بود تا ابومسلم را ناگهانی
بكشد، ولی ابومسلم خبر یافت و سَبّاع را از میان برداشت (طبری،
۷ / ۴۶۶). خلیفه نیز چارهای جز اظهار
خشنودی از فرونشستن فتنۀ زیاد و كشته شدن او نداشت. ابومسلم، پس از آن نیز، عیسی
بن ماهان را كه احساس میشد از همكاران و دوستان زیاد بن صالح است، به
دست ابوداوود خالد ذهلی به كشتن داد و همین موجب بروز اختلاف میان
او و خلیفه شد(نک : بلاذری، ۳ / ۱۶۸-
۱۶۹). در این زمان به جنبش خوارج نیز در عمان،
اشاره شده است (نك : طبری، ۷ /
۴۶۲-۴۶۳؛ ابناثیر، ۵ /
۴۵۱- ۴۵۲).
علویان و خاصه بنیالحسن،
در زمان ابوالعباس گرچه فعالیت چندانی نداشتند، اما چنانكه گذشت،
عبدالله بن حسن محض و فرزندش محمد بن عبدالله، معروف به نفس زكیه پیش
از پیروزی عباسیان، در پس كسب قدرت بودند و فعالیتهای
آنان از چشم عباسیان دور نبود. محمد نفس زكیه كه خود را «مهدی»
میپنداشت، در زمان ابوالعباس پنهان میزیست (ابوالفرج، مقاتل،
۲۳۲-۲۳۳) و چون پدرش عبدالله به امر
ابوالعباس برای بیعت به كوفه آمد، از پاسخ صریح به خلیفه
كه از محمد میپرسید، طفره رفت تا خلیفه از او دست بدارد؛ ولی
وقتی كه ابوالعباس بر بیعت ستاندن از او، حتی از مدینه،
تأكید كرد، عبدالله از دادن اطلاعات بیشتر در خصوص او شانه خالی
كرد و ابوالعباس به تهدید وی پرداخت ( العیون،
۲۳۲؛ نیز نك : یعقوبی، ۲ /
۳۶۰). با اینهمه، گزارشهایی در دست است كه
بوالعباس برای جلب خشنودی علویان، با گشادهدستی بسیار،
بخششهای هنگفتی به عبدالله بن حسن و دیگر علویان میكرده
است (نک : همانجا؛ ابوالفرج، همان، ۱۷۳؛ صفدی،
۱۷ / ۴۳۲؛ العیون، همانجا).
مهمترین حادثه در زمان ابوالعباس
ورود ابومسلم در ۱۳۶ ق از خراسان به عراق بود كه با لشكریان
خود به شهر انبار درآمد و مورد استقابل خلیفه قرار گرفت.
مطابق روایتی، خلیفه
ابومسلم را با نیرنگ به عراق كشانید و برای این كار از
ابوالجهم بن عطیه كه چشم و گوش ابومسلم نزد ابوالعباس بود، استفاده كرد.
ابوالعباس گویا از بیم سطوت و قدرت او در خراسان، میخواست او
را از آن ولایت منتزع كند (طبری، ۷ /
۴۶۸-۴۷۰؛ جهشیاری،
۶۳). هم از این روی بود كه ابوالعباس كوشید تا در
عراق میان ابوالمسلم و لشكر خراسان اختلاف بیفكند (همانجا). ابومسلم
از عراق قصد حج كرد و خلیفه، برادر خود ابوجعفر منصور را به سرپرستی
كار حج گماشت. ابومسلم و منصور در راه بازگشت از حج بودند كه خبر مرگ خلیفه
بدیشان رسید (نک : طبری، ۷ / ۴۷۰).
ابوالعباس بر اثر بیماری
آبله درگذشت (نک : همو، ۷ / ۴۷۰-۴۷۱)
و در انبار در قصر خود مدفون شد (همانجا؛ هروی، ۶۷).
گفتهاند كه ابوالعباس، اندكی پیش
از مرگ، ابوجعفر منصور را به جای خویش گمارد و ولایت عهدی
او را به برادرزادهاش عیسی بن موسی واگذارد (نک : طبری،
۷ / ۴۷۱؛ ابن اثیر، ۵ /
۴۶۱؛ العیون، ۳ / ۲۵۷)، اما
اخبار جانشینی منصور به جای ابوالعباس، توسط خود وی، نیازمند
بررسی بیشتر و دقیقتری است.
با آنكه در آن ایام، وزارت ــ
چنانكه بعداً پدید آمد ــ معمول نبود، ولی نویسندگان متأخرتر،
كسانی چون ابوسلمۀ خلاّل و خالد بن برمك را وزیران سفّاح خواندهاند (ابن طقطقی،
۱۵۶).
از ابوالعباس دو فرزند به نامهای
محمد و ریطه برجای ماند. ۴ فرزند دیگر او به نامهای
عباس و علی و ابراهیم و اسماعیل ظاهراً در كودكی در گذشته
بودند (بلاذری، ۳ / ۱۷۹). محمد به هنگام مرگ پدر
كوچكتر از آن بود كه در نزاعهای بعدی شركت كند و بنابراین در
حاشیه قرار گرفت (نک : یعقوبی، همانجا). گفتهاند كه بعدها
منصور او را به كایهایی گمارد كه آخرین آنها ولایت
بصره بود. وی تا ۱۵۰ ق زیست (نک : بلاذری،
۳ / ۱۸۰؛ صولی، ۱۰). از آنجا كه از
محمد فرزندی باقی نماند، نسل او نیز ادامه نیافت (نک :
ابن حزم، ۲۰؛ قس: قلقشندی، ۱ / ۱۷۲).
از دوران خلافت ابوالعباس، سكههایی
نیز در دست است كه بیشتر به شهرهای كوفه و بصره و دمشق مربوط میشود
و بر آنها آیاتی از قرآن كریم، نقش شده است (نک : لین
پول، I / 23-33, 35-36).
سخنانی از نظم و نثر به ابوالعباس
سفاح نسبت داده شده است (نک : آبی، ۱ /
۴۳۲-۴۳۳، ۳ /
۷۸-۸۱؛ صفدی، ۱۷ /
۴۳۲-۴۳۳). به گفتۀ ابن مرتضی،
ابوالعباس به «عدل» اعتقاد داشته است (ص ۱۲۲)، اما دلیل این
سخن روشن نیست.
اگرچه در دوران خلافت ابوالعباس، بنی
مروان ساقط شدند و خاندان بنیعباس به پیریزی مبانی
سیاسی ـ اعتقادی پرداختند، اما استحكام بخشیدن به این
مبانی، بیشتر در روزگار ابوجعفر منصور صورت گرفت، زیرا دوران
كوتاه خلافت ابوالعباس، به رغم همۀ دشواریها، با ایام خلافت منصور و مخاطراتی كه از هر سوی
دستگاه خلافت عباسی را تهدید میكرد و وی با هوشمندی
و زیركی خاص خود توانست با آنها مقابله كند، به هیچ روی
قابل مقایسه نیست.
مآخذ
آبی، منصور بن حسین،
نثرالدر، به كوشش محمد علی قرنه، قاهره، الهیئة العامة المصریة
للكتاب؛ ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن هبةالله، شرح نهج
البلاغة، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره،
۱۳۷۹ ق / ۱۹۶۰ م؛ ابنابی
شیبه، عبدالله بن محمد، المصنف، به كوشش مختار احمد ندوی، بمبئی،
۱۴۰۲ ق / ۱۹۶۰ م؛ ابن اثیر،
الكامل؛ ابی اعثم كوفی، احمد بن علی، الفتوح، حیدرآباد
دكن، ۱۳۵۹ ق / ۱۹۷۵ م؛ ابن حبیب،
محمد، المحبر، به كوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدرآباد دكن،
۱۳۶۱ ق / ۱۹۴۲ م؛ ابن حجر عسقلانی،
احمد بن علی، تهذیب التهذیب، حیدرآباد دكن،
۱۳۲۵ ق / ۱۹۰۷ م؛ همو، لسان المیزان،
حیدرآباد دكن، ۱۳۳۱ ق /
۱۹۱۳ م؛ ابن حزم، علی بن احمد، جمهرة انساب العرب،
بیروت، ۱۴۰۳ ق / ۱۹۸۳ م؛
ابنخلدون، مقدمه، بیروت، دار احیاء التراث العربی؛ ابن خلكان،
وفیات؛ ابن طقطقی، محمد بن علی، الفخری، بیروت،
۱۴۰۰ ق؛ ابن عبدربه، احمد بن محمد، العقد الفرید،
به كوشش احمد امین و دیگران، قاهره، ۱۳۶۸ ق /
۱۹۴۸ م؛ ابن عساكر، علی بن هبة الله، تاریخ
مدینة دمشق، تراجم النساء، به كوشش سكینه شهابی، دمشق،
۱۴۰۲ ق / ۱۹۸۲ م؛ ابن قتیبه،
عبدالله بن مسلم، المعارف، به كوشش ثروت عكاشه، قاهره،
۱۹۶۰ م؛ ابن ماجه، محمد بن یزید، السنن، به
كوشش محمد فؤاد عبدالباقی، قاهره، ۱۳۷۳ ق / ۱۹۵۴
م؛ ابن مرتضی، احمد بن یحیی، طبقات المعتزلة، به كوشش دیوالدویلتسر،
بیروت، ۱۳۸۰ ق / ۱۹۵۴ م؛
ابن منظور، لسان؛ ابوالفرج الصفهانی، الاغانی، بولاق،
۱۲۸۵ ق؛ همو، مقاتل الطالبیین، به كوشش احمد
صقر، قاهره، ۱۳۶۸ ق / ۱۹۳۹ م؛
ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیة الاولیاء، قاهره،
۱۳۸۷ ق / ۱۹۶۷ م؛ احمد بن حنبل،
مسند، قاهره، ۱۳۱۳ ق؛ اخبارالدولة العباسیة، به
كوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت،
۱۹۷۱ م؛ ازدی، یزید بن محمد، تاریخ
الموصل، به كوشش علی حبیبه، قاهره، ۱۳۸۷ ق /
۱۹۶۷ م؛ بلاذری، احمد بن یحیی،
انساب الاشراف، به كوشش عبدالعزیز دوری، بیروت،
۱۳۹۸ ق / ۱۹۷۸ م؛ تاریخ
الخلفاء، به كوشش پ. گریازنویچ، مسكو، ۱۹۶۷
م؛ جهشیاری، محمد بن عبدوس، الوزراء و الكتاب، به كوشش عبدالله صاوی،
قاهره، ۱۳۵۷ ق / ۱۹۳۸ م؛ خطیب
بغدادی، تاریخ بغداد، قاهره، ۱۳۴۹ ق /
۱۹۳۱ م؛ دینوری، احمد بن داوود، الاخبار
الطوال، به كوشش عبدالمنعم عامر، قاهره، ۱۳۷۹ ق /
۱۹۵۹ م؛ ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام،
حوادث سالهای ۸۱-۱۰۰ ق، به كوشش عمر
عبدالسلام تدمری، بیروت، ۱۴۱۱ ق؛ همو، همان،
حوادث سالهای ۱۴۱-۱۶۰ ق، به كوشش عمر
عبدالسلام تدمری، بیروت، ۱۴۰۸ ق /
۱۹۸۸ م؛ همو، سیر اعلام النبلاء، به كوشش اكرم بوشی
و شعیب ارنؤوط، بیروت، ۱۴۰۴ ق /
۱۹۸۴ م؛ همو، میزان الاعتدال، به كوشش علی
محمد بجاوی، قاهره، ۱۳۸۲ ق /
۱۹۶۳ م؛ زبیر بن بكار، الاخبار الموفقیات، به
كوشش سامی مكی عانی، بغداد، ۱۹۷۲ م؛ زبیری،
مصعب بن عبدالله، نسب قریش، به كوشش لوی پرووانسال، قاهره،
۱۹۵۱ م؛ زمخشری، محمود بن عمر، ربیع الابرار،
به كوشش سلیم نعیمی، بغداد، ۱۴۰۰ ق /
۱۹۸۰ م؛ سیوطی، تاریخ الخلفاء، به كوشش
محمد محییالدین عبدالحمید، قاهره،
۱۳۷۹ ق / ۱۹۵۹ م؛ شعبان، محمد
عبدالحی، الثورة العباسیة، ترجمۀ عبدالحمید
حبیب قیسی، دارالدراسات الخلیجیة؛ صفدی، خلیل
بن ایبك، الوافی بالوفیات، به كوشش درتئاكراوولسكی، بیروت،
۱۴۰۲ ق / ۱۹۸۲ م؛ صولی،
محمد بن یحیی، الاوراق، اخبار الشعراء، به كوشش هیورث دن،
قاهره، ۱۹۳۶ م؛ طبری، تاریخ؛ العیون و
الحدائق، به كوشش دخویه، لیدن، ۱۸۶۹ م؛ قاضی،
وداد، الكیسانیة فی التاریخ والادب، بیروت،
۱۹۷۶ م؛ قلقشندی، احمد بن علی، مآثر الاناقة،
به كوشش عبدالستار احمد فراج، كویت، ۱۹۶۴ م؛ كلبی،
هشام بن محمد، نسب معد و الیمن الكبیر، به كوشش محمود فردوس عظم،
دمشق، دارالیقظة العربیة؛ مبرد، محمد بن یزید، الكامل، به
كوشش محمد احمد دالی، بیروت، ۱۴۰۶ ق /
۱۹۸۶ م؛ متقی هندی، علی بن حسامالدین،
البرهان، به كوشش علی اكبر غفاری، قم، ۱۳۹۹
م؛ مسعودی، علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، به كوشش دخویه،
لیدن، ۱۸۹۳ م؛ همو، مروج الذهب، به كوشش یوسف
اسعد داغر، بیروت، ۱۳۸۵ ق /
۱۹۶۶ م؛ مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ،
به كوشش كلمان هوار، پاریس، ۱۹۱۶ م؛ نرشخی،
محمد بن جعفر، تاریخ بخارا، به كوشش مدرس رضوی، تهران،
۱۳۶۳ ش؛ نعیم بن حماد، كتاب الفتن، نسخۀ خطی
كتابخانۀ موزۀ بریتانیا، شم ۹۴۴۹؛ هروی،
علی بن ابیبكر، الاشارات الی معرفة الزیارات، به كوشش
سوردل دمشق، ۱۹۵۳ م؛ هیثمی، علی بن ابی
بكر، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، بیروت، ۱۴۰۲ ق /
۱۹۸۲ م؛ یاقوت، معجمالادباء، به كوشش مارگلیوث،
قاهره، ۱۹۲۳ م؛ یعقوبی، احمد بن اسحاق، التاریخ،
بیروت، ۱۳۷۹ ق / ۱۹۶۰ م؛ یغموری،
یوسف بن احمد، نورالقبس، مختصر المقتبس محمد بن عمران مرزبانی، به
كوشش رودلف زلهایم، ویسبادن، ۱۳۸۴ ق /
۱۹۶۴ م؛ نیز:
Amedroz, H.F., «On the Meaning of the
Laqab‘al-Saffāḥ’… », JRAS, 1907; Lane Poole, S., Catalogue of Oriental Coins in the
British Museum, London, 1875; Nicholson, R.A., A Literary History of the Arabs,
London, 1932; Spuler, B., Iran in früh-islamischen Zeit, Wiesbaden, 1952.