نویسنده (ها) :
بخش تاریخ
آخرین بروز رسانی : چهارشنبه 21 خرداد 1399 تاریخچه مقاله
اَبورَكْوه، ولید بن هشام بن عبدالملك (مق 27 جمادی الآخر 397 ق / 20 مارس 1007 م)، رهبر قیامی بر ضد الحاكم خلیفۀ فاطمی مصر. او خود مدعی بود كه از امیر زادگان اموی و از فرزندان عبدالرحمن الداخل ــ نخستین فرمانروای اموی اندلس ــ است (ابن خلدون، 4(1) / 120). برخی از مورخان نیز گویا این نسب را پدیرفتهاند (ابن قلانسی، 64؛ ابن اثیر، 9 / 197؛ ابن تغری بردی، 4 / 179، 215). اندكی پس از آغاز خلافت هشام المؤید، خلیفۀ خردسال اموی در اندلس، المنصور محمد بن ابی عامر حاجب بر او چیره شد و رشتۀ كارها را در دست گرفت و به تعقیب امویان پرداخت. ابوركوه ازجمله كسانی بو دكه از اندلس به قیروان گریخت (ابن اثیر، 9 / 197- 198؛ ابن خلدون، همانجا) و چون به هنگام فرار تنها مشك آبی با خود داشت، یا همواره چون صوفیان مشك آبی برای وضو، با خود برمیداشت، ابوركوه لقب یافت (ابن قلانسی، همانجا؛ ابن اثیر، 9 / 197؛ مقری، 2 / 658). او نخست یك چند در قیروان به معلمی پرداخت، سپس در طلب حدیث به مصر كه چند سالی بیشتر از استقرار فاطمیان در آنجا نمیگذشت، رفت. آنگاه مدتی را در مكه و یمن و شام گذراند و مردم را به اطاعت «قائم» بنی امیه فرا میخواند (ابناثیر،9 / 198؛ ابن خلدون، همانجا). چون به مصر بازگشت در بُرقه مقام گزید و معلمی كودكان و امامت نماز بنی قره پرداخت (ابن خلدون، 4(1) / 121). به روایت ابنكثیر (11 / 337) ابوركوه در آنجا زهد و پرهیزكاری نشان داد و چنین نمایاند كه از غیب خبر میدهد و چون همه به سوی وی گرویدند، نسب خود را آشكار كرد و مردم را به اطاعت از خود خواند. به گفتۀ مقری (2 / 658- 659) او مدعی شد كه مسلمة بن عبدالملك پیشگو، به خلافت او بشارت داده و شعری از او نشان داد كه در وصف ابوركوه سروده شده بود. در آغاز بنی قره دعوت او را پذیرفتند و پس از آن، قبایل دیگر در اطراف برقه به او پیوستند (ابناثیر، ابنخلدون، همانجاها؛ ابن عذاری، 1 / 257). الحاكم كه به وسیلۀ یكی از والیان خود از شورش ابوركوه آگاهی یافته بود، نخست بدان اهمیتی نداد. ابوركوه نیروی خویش را گرد آورد و برقه را تسخیر كرد و بر غنایم بسیاری دست یافت (ابناثیر، ابنخلدون، همانجاها). الحاكم كه خطر ابوركوه را دریافته بود، لشكری به فرماندهی اینال الطویل برای سركوب شورش او فرستاد، اما اینال شكست خورد و كشته شد (ابناثیر، 9 / 199؛ ابنخلدون، 4(1) / 121-122). ابوركوه در برقه به نام خویش خطبه خواند و سكّه زد (ابنجوزی، 7 / 233؛ ابن كثیر، همانجا). وی كه به قدرت خویش غره شده و كارش بالا گرفته بود، درصدد حمله به مصر برآمد. او حتی دستههای نظامی برای حمله به اطراف مصر میفرستاد و گفتهاند كه برخی از امرای مصر كه از ستمكاری الحاكم به تنگ آمده بودند، ابوركوه را برای حمله به مصر تشویق كردند (همانجا). به روایت دیگر، الحاكم برخی از رجال خود را برانگیخت تا به ابوركوه نامه بنگارند و از او برای حمله به مصر دعوت كنند (ابنعذاری، 1 / 258). الحاكم كه از اهمال خود در موارد ابوركوه سخت پشیمان بود، این بار لشكر مجهزی را با نیرویی كه از شام خواسته بود، به فرماندهی فضل بن عبدالله، به مقابلۀ ابوركوه فرستاد (ابن اثیر، 9 / 200؛ ابن تغری بردی، 4 / 216). به گفتۀ ابنكثیر (همانجا) فضل بن عبدالله در آغاز از سرداران ابوركوه بود كه الحاكم با دادن مال او را به خود متمایل ساخت (قس: ابن خلدون، 4(1) / 121، كه نام سردار الحاكم را فضل بن صالح نوشته است). به هر روی، وی نخست با برخی سران لشكر ابوركوه ارتباط برقرار كرد و یكی از آنان به نام ماضی بن مقرب را فریفت تا او را از اخبار ابوركوه آگاه سازد (ابن اثیر، همانجا؛ ابن خلدون، 4(1) / 122). در نخستین پیكار، فرمانده سپاه مصر كه از كثرت سپاه ابوركوه بیمناك شده بود، به اردوگاه خود عقب نشست. در این زمان بنی قره با عربهای سپاه فضل تماس گرفتند و همداستان شدند كه از سپاه فضل جدا شوند و به آنان بپیوندند، اما فضل توسط ماضی بن مقرب، از این توطئه آگاه شد و آن را بیاثر كرد. در این میان، ابوركوه سپاه دیگری را كه الحاكم فرستاده بود، بیاطلاع فضل درهم شكست و خود به سبخه رفت و در آنجا موضع گرفت. خبر این شكست مردم مصر را بیمناك كرد و قیمتها افزایش یافت (ابن اثیر، 9 / 200-201؛ مقریزی، 2 / 286). فضل پس از اطلاع از واقعه، به تعقیب ابوركوه پرداخت و در جنگی كه درگرفت، به ناگاه شكست در سپاه ابوركوه افتاد (ابناثیر، 9 / 201-202؛ ابن خلدون، همانجا). در این هنگام، بنیقره با نیرنگ ماضی بن مقرب از ابوركوه جدا شدند و او به قلعۀ جبل در نوبه رفت و خود را فرستادۀ الحاكم خواند، اما فضل فرستادهای به سوی حاكم نوبه گسیل داشت و ابوركوه را طلب كرد و او نیز ابوركوه را تسلیم فضل كرد (ابن اثیر، 9 / 202؛ ابن خلدون، همانجا). فضل با ابوركوه به مهربانی بسیار رفتار كرد و او را با خود به قاهره برد. در آنجا به دستور الحاكم وی را در شهر گردانیدند و به قتلگاه بردند. به روایت ابن اثیر او پیش از رسیدن به آنجا در گذشت و سرش را جدا كردند و پیكرش را به دار كشیدند (9 / 203). برخی نیز به صراحت از قتل او یاد كردهاند (ابن تغری بردی، 4 / 179).
مآخذ
ابن اثیر، الكامل؛ ابن تغری بردی، النجوم؛ ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، حیدرآباد دكن، 1358 ق؛ ابن خلدون، العبر؛ ابن عذاری، محمد، البیان المغرب، به كوشش لوی پرووانسال و كولن، لیدن. 1948 م؛ ابن قلانسی، حمزة بن اسد، ذیل تاریخ دمشق، به كوشش ف. آمدرز، بیروت، 1980 م؛ ابنكثیر، البدایة؛ مقری، احمد بن محمد، نفحالطیب، به كوشش احسان عباس، بیروت، 1388 ق / 1968م؛ مقریزی، احمد بن علی، الخطط، بولاق. 1270 ق.