آخرین بروز رسانی : یکشنبه
18 خرداد 1399 تاریخچه مقاله
اِبْنِ اِسْحاق، ابوعبدالله، یا
ابوبكر محمد بن اسحاق بن یسار بن خیارِ مطلبی مدنی
(۸۰-۱۵۱ ق/ ۶۹۹-
۷۶۸ م)، محدث و نخستین سیرهنویسی
كه زندگانی پیامبر اكرم (ص) را به رشتۀ نگارش
درآورده است (ابن حبان، مشاهیر علماء الامصار،
۱۳۹-۱۴۰). به گفتۀ ذهبی
ابن اسحاق در ۸۰ ق در مدینه زاده شد ( سیر، ۷/
۳۴)، اما برخی از محققان معاصر نظر دادهاند كه ابن اسحـاق
در حدود سـال ۸۵ ق متولد شده است (برای نمونه، نک : سقا،
«م»؛ زریاب، ۸۱، ۸۳) كه ظاهراً این نظر بیتوجه
به نوشتۀ ذهبی اظهار شده است. ابن اسحاق از زُمرۀ موالی
است. جد او یسار بن خیار یا یسار بن كوتان (كه ضبط دیگر
آن كوثان است، ذهبی، سیر، ۷/ ۳۳) از مسیحیانی
بود كه در نُقیره (روستایی در حوالی عین
التمر) زندانی بود. خالد بن ولید پس از گشودن این قلعه در
۱۲ ق/ ۶۳۳ م علاوه بر زنان و كودكان آنجا،
۴۰ پسر را نیز كه توسط اهالی نقیره به گروگان
گرفته شده و در كلیسا محبوس بودند، به اسارت گرفت. از جملۀ این
۴۰ تن، یسار جد محمد بن اسحاق بود كه پس از ورود به مدینه
مولای قیس بن مَخرمه شد (بلاذری، ۲۴۸؛
شباب، طبقات، ۲/ ۶۷۸؛ ابن سعد، ۷/
۳۲۱؛ بخاری، التاریخ الكبیر،
۱(۱)/ ۴۰)، اما تنها قهپایی مینویسد
كه او پس از اسارت و ورود به مدینه به بردگی فاطمه بنت عتبه
درآمد (۱/ ۱۹۹، ۵/ ۱۴۸-
۱۴۹). به نوشتۀ بكری اندلسی این گروگانها عرب تبارانی
بودند كه در اختیار كسری قرار داشتند (۱/
۳۱۹)، اما این سخن مسلم نیست (نک : زریاب،
۸۲).
یسار ۳ پسر داشت: اسحاق،
موسی و عبدالرحمن (قس: ابن قتیبه، ۴۹۲) كه هر
۳ از محدثان و راویان حدیث بودند. اسحاق با دختر صَبیح
یكی از موالی حُوَیطِب بن عبدالعُزّی ازدواج
كرد. حاصل این زناشویی ۳ پسر به نامهای محمد،
ابوبكر و عمر (د ۱۵۴ ق/ ۷۷۱ م) بود. این
هر ۳ فرزند به پدر تأسی كردند و از جملۀ طالبان حدیث
گردیدند كه احادیث زیادی از آنان روایت شده
است (مهدوی، مقدمۀ سیرت رسول الله، ۳؛ قس: شباب، طبقات، همانجا؛ ابنحبان،
الثقات، ۷/ ۳۸۰؛ یاقوت، ۱۸/
۶). محمد بن اسحاق دوران كودكی و نوجوانی را در مدینه
گذراند. نخست نزد پدر و عموهایش موسی بن یسار و عبدالرحمن
بن یسار و آنگاه نزد عالمان دیگر به كسب دانش پرداخت (طبری،
۱۱/ ۶۵۴؛ ذهبی، تذكرة، ۱/
۱۷۲-۱۷۳). او در این شهر مانند بیشتر
طالبان علم در آن دوره، و به ویژه موالی، به كسب علوم متداول
زمان پرداخت. شوق موالی برای فراگرفتن دانشها از دیگران
بیشتر بود، زیرا آنان از جوامعی بودند كه در آنها كتابت و
دانش بیشتر از جامعۀ عرب رواج داشت، و به علاوه، موالی از نظر جایگاه
اجتماعی در طبقات پایینتر بودند و بهترین چیزی
كه میتوانست مرتبۀ اجتماعی آنان را بالا برد و این نقص را جبران كند، وصول
به مقامات علمی خاصه دانش دین و فقه و حدیث بود (زریاب،
۸۳). كسان دیگری كه ابن اسحاق پیش از همه
نزد آنان به تحصیل پرداخت، ابوسلمة بن عبدالرحمن و سالم بن عبدالله
بودند (ابنمعین، ۲/ ۷۳). اساتید دیگر او
عاصم بن عمر بن قتاده، یزید بن رومان، محمد بن ابراهیم،
قاسم بن محمد، نافع مولی ابن عمر، و بهویژه ابن شهاب زهری،
عبدالله بن ابوبكر بن محمد مدنی، محمد بن سائب كلبی و بسیاری
دیگر بودند كه ابن اسحاق از آنها دانشهای معمول را فرا گرفت و
هم از این گروه روایت كرد. او مغازی عروة بن زبیر
را از شاگردش یزیدبنرومان آموخت و به دنبال آن مغازی
عبدالله بن كعب را شنید (ابن سعد، بخش چاپ نشده طبقات، نک : مهدوی،
مقدمۀ سیرت رسول الله، ۳-۴، ۷- ۸، حاشیه؛
ذهبی، سیر، ۷/ ۳۴).
ابن شهاب زهری استاد برجستۀ ابن
اسحاق چنان مجذوب قدرت علمی وی گردید كه اعلام داشت تا
زمامی كه این اَحول (لوچ) یعنی ابن اسحاق در حجاز
است، حجاز مركز علم خواهد بود (ابن ابی حاتم، ۲(۳)/
۱۹۱؛ بسوی، ۲/ ۲۷). ابن عدی
جرجانی داستانی نقل كرده كه بر اساس آن ابن شهاب زهری
اجازه داد ابن اسحاق هرگاه كه مایل باشد به دیدار وی
برود (۶/ ۲۱۱۹). غیر از اساتید یاد
شده، محمد بن اسحاق در مدینه در سلك یاران امامان شیعه،
حضرت باقر (ع) و حضرت صادق (ع) درآمد و از آنان نقل حدیث كرد (برقی،
۱۰؛ ذهبی، تذكرة، ۱/ ۱۷۲؛ سیوطی،
۸۲). همین روابط سبب شد كه گروهی او را شیعه یا
دارای گرایش شیعی بدانند (نک : یاقوت،
۱۸/ ۷). محمد بن اسحاق به شنیدن سخنان اساتید
خود اكتفا نكرد، بلكه كوشش ورزید احادیث و روایات را از
زبان راویان مشهور دیگر نیز بشنود و گردآوری كند. تبحر
و وسعت معلومات وی باعث شد كه طبری او را پر دانش و آگاه به
همۀ علوم متداول عصر بخواند (۱۱/
۶۵۴-۶۵۵). هنگامی كه به مصر رفته
بود، در مجلس درس یزید بن ابی حبیب (د
۱۲۸ ق/ ۷۴۶ م) كه از معاریف محدثین
آن دیار بود، حاضر گشت و از محضر او بهره برد (مهدوی، مقدمۀ سیرت
رسولالله، ۵).
از خصوصیات ظاهری او كه
منابع به آن تصریح دارند، اینكه وی احول بوده است. و
بارها از او با این لقب یاد كردهاند (ابن ابی حاتم،
همانجا؛ ابن خلكان، ۴/ ۲۷۶). ابن اسحاق سرانجام به
سبب مشكلاتی كه برای او در زادگاهش فراهم گشته بود، بهویژه
دشمنیهای مالك بن انس و هشام بن عروه در حدود ۳۰
سالگی راهی سفر شد. سفر نخستین او به سوی غرب بود.
در ۱۱۵ ق/ ۷۳۳ م به مصر رفت و مدتی
در اسكندریه اقامت گزید و در آنجا نزد گروهی از استادان به
آموزش فقه و حدیث پرداخت. از اساتید او در آنجا غیر از یزید
بن ابی حبیب میتوان از ثُمامة بن شُفَىّ، قاسم بن قرمان،
عُبیدالله بن ابی جعفر نام برد (ذهبی، سیر، ۷/
۴۷- ۴۸؛ سزگین، ۱(۲)/ ۸۷-
۸۸؛ سقا، «م»). ابن حجر سفر او را به مصر در ۱۱۹
ق/ ۷۳۷ م ضبط كرده (۹/ ۴۴) كه درست به نظر
نمیرسد و مورد تأیید سایر منابع نیست.
اقامت او در مصر ظاهراً چندان نپایید
و از آنجا به مدینه بازگشت. برخلاف آنچه كه اغلب پنداشته میشود،
وی یكسره به عراق نرفت. در مدینه به كار خود ادامه داد
و به گردآوری اخبار و احادیث در زمینۀ احوال پیامبر
و همچنین اخبار مربوط به پادشاهان و قبایل دیرین عرب
همت گماشت، ولی باز هم محیط مدینه را برای ماندن
مناسب ندانست. روابط شخصی او با مالك بن انس پیشوای مذهب
مالكی و هشام بن عروه محدث بزرگ، هر یك به جهاتی
نامطلوب بود. مالك بیش از همه در ایجاد جو نامناسب برای
ابن اسحاق تلاش میكرد. افزون بر همۀ اینها،
ابن اسحاق در مدینه برای تأمین معاش گرفتار تنگدستی
و سختی شد. كسی در این هنگام او را به عراق دعوت كرد و
او با آنكه داوودبن خالد او را از این كار باز میداشت (ابن عدی،
۶/ ۲۱۱۸)، ناگزیر راه سفر در پیش
گرفت (ابن سعد، ۷/ ۳۲۲؛ خطیب، ۱/
۲۲۳). در آغاز به كوفه و جزیره و حیره، سپس به
بغداد و پس از مدتی به ری رفت و بیشتر سالهای پختگی
و كمال را در این شهرها گذراند و شاگردان زیادی تربیت
كرد. به این جهت است كه از اهالی مدینه غیر از
ابراهیم بن سعد كسی از او روایت نكرده است (ابن سعد، بخش
چاپ نشدۀ طبقات، نک: مهدوی، مقدمۀ سیرت رسول الله،
۷- ۸؛ ذهبی، سیر ۷/ ۴۷-
۴۸). اقامت او در كوفه ظاهراً به طول انجامید. در حدود
۱۴۲ ق/ ۷۵۹ م در سلك اطرافیان عباس
بن محمد برادر منصور خلیفۀ عباسی كه حاكم منطقۀ جزیره بود، درآمد (مهدوی،
مقدمۀ سیرت رسول الله، ۶). از آنجا نزد منصور كه در این
هنگام در حیره بود، رفت و كتاب مغازی را نخستین بار برای
او نگاشت (خطیب، ۱/ ۲۲۱؛ ابن خلكان، ۴/
۲۷۷)، هر چند از سالها پیش از آن در اندیشۀ تدوین
آن كتاب بود و منابع و روایات مورد نیاز خود را به ویژه
از طریق راویان مدینه و مصر ــ قبل از رفتن به عراق ــ
تهیه كرده بود.
شاگردان وی در كوفه و حیره
و جزیره كتاب او را از خود وی شنیدند و بسیاری
از آنان به روایت آن پرداختند (ابن قتیبه،
۴۹۲؛ ابن سعد، بخش چاپ نشدۀ طبقات، نک :
مهدوی، همانجا؛ یاقوت، ۱۸/ ۶؛ ذهبی، سیر،
۷/ ۴۷- ۴۸).
ابن اسحاق پس از مدتی اقامت
در جزیره از سوی منصور به بغداد ــ كه تازه بنا شده و پایتخت
عبـاسیان گردیده بود ــ فراخوانده شد. خلیفه در آنجا از وی
خواست كه كتابی در تاریخ از زمان حضرت آدم تا عصر او تألیف
كند (خطیب، ۱/ ۱۲۲؛ سقا، «ط - ی»). ابن
اسحاق از بغداد به ری كه ظاهراً در آن اوقات اقامتگاه و مقر ولیعهد
خلیفه یعنی مهدی بود، رفت. او در ری به تربیت
شاگردان و روایت اخبار و احادیث و بیان مغازی پرداخت
و این مباحث را به افراد بسیاری آموخت. راویان او
در ری بیشتر از مدینه بودند. احتمالاً او زمانی طولانی
در این شهر اقامت داشته است (نک : خطیب، ۱/
۲۲۶). پس از چند سال زندگی در ری، چون مهدی
آهنگ بغداد كرد، همراه او بدین شهر آمد و تا پایان زندگی
در آنجا زیست.
پس از مرگ، او را در گورستان خیزران
این شهر (منسوب به خیزران مادر هارون الرشید و هادی)
به خاك سپردند (ابن سعد، ۷/ ۳۲۲). سال دقیق
مرگ او محل اختلاف است: ابن سعد (همانجا)، ابن عدی جرجانی
(۶/ ۲۱۱۶)، بخاری ( التاریخ الكبیر،
۱(۱)/ ۴۰، التاریخ الصغیر، ۲/
۱۰۴) و برخی دیگر چون عامری حرضی یمانی،
مؤلف غربال الزمان (ص ۱۴۰) درگذشت او را در
۱۵۱ ق/ ۷۶۸ م دانستهاند. گروه زیادتری
به تفاوت سالهای ۱۵۰ تا ۱۵۳ ق را
سال مرگ وی ضبط كردهاند (ابن حبان، الثقات، ۷/
۳۸۰؛ ابن ندیم، ۱۰۵؛ ابن اثیر،
۵/ ۵۹۴؛ یاقوت، ۱۸/ ۶؛ شباب،
تاریخ، ۲/ ۶۶۰؛ ذهبی، سیر، ۷/
۵۵، به نقل از ابن معین). با این حال طبری و
ابن سعد به نقل از فرزند ابن اسحاق درگذشت پدر وی را در
۱۵۰ ق نوشتهاند (ابن سعد، بخش چاپ نشدۀ طبقات
نک : مهدوی، مقدمۀ سیرت رسولالله، ۷- ۸؛ طبری، ۱۱/
۶۵۵)، قولی كه نویسندۀ «دائرة المعارف
اسلام[۱]» آن را پذیرفته است. خطیب بغدادی بدون
اظهارنظر سنوات مختلف را ذكر كرده است (۱/
۲۳۲-۲۳۴) و ابن خلكان ضمن برشمردن همۀ اقوال،
سال ۱۵۱ ق را صحیحتر میداند (۴/
۲۷۷). گفتهاند كه بر درِ آرامگاه او در بغداد با گچ نوشته
شده بود: «هذا قبر محمد بن اسحاق بن یسار صاحب مغازی رسولالله
صلیالله علیه و سلم» (ابن عدی، همانجا).
جایگاه علمی
رجال شناسان در زمینۀ مقام
علمی ابن اسحاق نظرهای گوناگون ابراز كردهاند. برخی او
را ثقه و مورد اطمینان، و دستهای دیگر دروغگویش
دانستهاند. او حافظهای قوی داشت. گفتهاند در مدینه هر كس
۵ حدیث یا بیشتر میدانست، برای آنكه
فراموشش نشود، نزد ابن اسحاق به ودیعه میگذاشت و از او میخواست
آنها را حفظ كند تا اگر خود فراموش كند، كسی آنها را در خاطر داشته باشد
(خطیب، ۱/ ۲۲۰). به سبب همین حافظۀ بیمانند،
او را امیرالمحدثین خواندهاند (بخاری، التاریخ الكبیر،
۱(۱)/ ۴۰). ذهبی میگوید ابن اسحاق
در دانش همچون دریایی خروشان بود و در مدینه نخستین
كس بوده كه علوم زمان خود را تدوین كرده است ( سیر، ۷/
۳۵). وی از طبقۀ سوم محدثانی است كه در مدینه احادیث و روایات
مربوط به تاریخ و مغازی را گرد آوردند. از علی بن مدینی
نقل كردهاند كه: علم سنت نزد ۱۲ تن است كه یكی
از آنها ابن اسحاق است (خطیب، ۱/ ۲۱۹). ابن
اسحاق احادیث بسیاری روایت كرد، اما محمد بن اسماعیل
میگفت وی هزار حدیث مختص به خود دارد كه كسی در
روایت آن با او شریك نیست (همو، ۱/
۲۴۷).
ابن اسحاق نه تنها در تاریخ و
قصص و اخبار مربوط به وقایع و مغازی شهرت داشت، بلكه در روایت
احادیث مربوط به احكام و سنن، ثقه و صاحب رأی به شمار میآمد،
به گونهای كه دیگران بر او رشك میورزیدند (ابن
حبان، الثقات، ۷/ ۳۸۳؛ مهدی، مقدمۀ سیرت
رسول الله، ۴).
ابن اسحاق به علم سنن عنایت
تام داشت و با روشی استوار به گردآوری احادیث میپرداخت.
وی از طرق مختلف روایت میكرد: از مشایخی كه
ایشان را دیده بود، از مشایخی كه از مشایخ او
نقل مینمودند و نیز از كسانی كه مشایخشان از مشایخ
وی روایت میكردند؛ و این حاكی از صدق و امانت
ابن اسحاق در نقل احادیث است (ابن حبان، مشاهیر علماء الامصار،
۱۳۹-۱۴۰). به گفتۀ ابن خلكان
روایات ابن اسحاق نزد اكثر علما مقبول بود و در مغازی و سیر
هیچ تردید در پیشوایی او نیست. از شافعی
روایت كردهاند كه گفته است: هركس بخواهد در آموزش مغازی تبحر یابد،
باید نزد ابن اسحاق رود (ابن خلكان، ۴/ ۲۷۶).
ابن معین و علی بن مدینی
در تأیید او مطالبی گفتهاند. سفیان بن عیینه
میگوید مردم مدینه از او حدیث نقل نمیكنند،
ولی من متجاوز از ۷۰ سال با او بودم و نشنیدم كه
اهل این شهر او را به چیزی متهم كنند، یا اتهام و
خدشهای بر او وارد سازند (ابن ابی حاتم، ۳(۲)/
۱۹۲؛ بخاری، التاریخ الكبیر،
۱(۱)/ ۴۰). سفیان همچنین گفته است كه
ابن اسحاق به راستی امیرالمؤمنین حدیث است و از
بهترین كسانی است كه اخبار را روایت كرده است (ابن حبان،
الثقات، ۷/ ۳۸۳). ایرادی كه بر ابن اسحاق
گرفتهاند، این است كه از طریق ضعفا روایتهای زیادی
نقل كرده است و همین سبب شده كه مطالب ناپسندی در كتاب او
وارد شود (همانجا). و از این روست كه دستهای او را كاذب خواندهاند.
مطالب طعنآمیز علیه او را ابن عدی جرجانی و خطیب
بغدادی و ابن سیدالناس (در عیون الاثر ) گرد آوردهاند
(سقا، «ن، س»). ابن قتیبه نیز به این موضوع اشارهای
دارد (ص ۴۹۲). ابن عدی جرجانی افراد چندی
را برمیشمارد كه احادیث منقوله از ابن اسحاق را معتبر نمیشمارند؛
میگوید: در مجلس فریابی بودم، از او خواسته شد حدیثی
از ابن اسحاق بگوید و او ابن اسحاق را زندیق خواند (۶/
۲۱۱۷). اما معروفترین كسانی كه در تخطئه
او سخن گفتهاند، هشام بن عروه و مالك بن انس هستند كه به روابط میان
آنها پس از این اشاره خواهد شد. ابوسعید یحیی
بن سعید قطان بصری (د ۱۹۸ ق/
۸۱۳ م)، ابومحمد سلیمان بن بلال تیمی (د
۱۷۳ ق/ ۷۸۹ م) و وُهیب بن خالد بن
عجلان بصری (د ۱۶۵ یا ۱۶۹ ق/
۷۸۱ یا ۷۸۵ م) نیز ابن اسحاق
را غیر ثقه و غیر معتبر شمردهاند (ابن حجر، ۹/
۴۵؛ ذهبی، تذكرة، ۱/
۱۷۲-۱۷۳). یكی از موارد ضعف او
كه بیشتر به آن اشاره شده، نقل مطالبی است كه از قول صاحبان
ادیان دیگر، به ویژه یهودیان، در روایات
مربوط به غزوات پیامبر آورده است. همچنین او از محمد بن سائب
كلبی حدیث روایت كرده است و چون میخواسته كه كلبی
شناخته نشود، از او با كنیۀ «ابوالنضر» نام برده است (سمعانی، ۱۱/
۱۳۴). به رغم این عده كه او را كاذب شمردهاند،
كسانی چون ابوالحسن علی بن عبدالله بن جعفر مدینی
(د ۲۲۴ ق/ ۸۳۹ م)، ابنشهاب زهری،
سفیان بن عیینه، عاصم بن عمر، و حتی محمد بن ادریس
شافعی او را ستودهاند (خطیب، ۱/
۲۱۹-۲۲۰). شاگردان بسیاری در
سرزمینهای مختلف مدینه، مصر، حیره، كوفه، ری
و بغداد از او حدیث آموخته، و روایت كردهاند. در مدینه
تنها ابراهیم بن سعد از او روایت كرده، و به نقل بعضی،
روایت ابراهیم از ابن اسحاق، از همه صحیحتر است (ابن معین،
۲/ ۲۰۰).
شاگردان برجستۀ دیگر او
زیاد بن عبدالله بكائی، سلمة بن فضل الابرش، یونس بن
بُكیر، سفیان ثوری، سفیان بن عیینه و
حماد بن زید بودند. استادش در مصر ــ یزید بن ابی حبیب
ــ نیز همانند شاگردی از او روایت میكرد (ذهبی،
تذكرة، ۱/ ۱۷۲-۱۷۳؛ سیر،
۷/ ۳۵).
روابط بن اسحاق با مالك و هشام
چنانكه گفته شد، رابطۀ ابن
اسحاق با دو تن در مدینه تیره بود. یكی ابوالمنذر
هشام بن عروة بن زبیر اسدی (۶۱ -
۱۴۵ یا ۱۴۶ق/ ۶۸۱
-۷۶۳م) از محدثان و راویان معروف مدینه بود كه
ابن اسحاق از همسر او فاطمه بنت منذر بن زبیر كه زنی عالمه و
محدثه و ثقه بود، روایت میكرد (ابن قتیبه،
۴۹۲). فاطمه در ۴۸ ق/ ۶۶۸ م زاده
شد و از جدهاش اسما دختر ابوبكر و امسلمه، امالمؤمنین و گروهی
دیگر روایت میكرد. هشام، شوهرش و محمد بن اسحاق و كسانی
دیگر چون محمد بن سوقه و محمد بن اسماعیل بن یسار از او
حدیث روایت كردهاند (ابن خلكان، ۴/ ۲۷۷؛
كحاله، ۴/ ۱۴۶). چون ابن اسحاق از فاطمه روایت
میكرد، خشم هشام را برانگیخت و گفت آیا ابن اسحاق با
فاطمه دیدار دارد؟ اما گفتۀ هشام موجب جرح ابن اسحاق نمیشود، زیرا میدانیم
كه گروهی از راویان از عایشه حدیث شنیدهاند،
بیآنكه او را ببینند و تنها صدایش را میشنیدهاند
و مردم نیز اخبار آنان را قبول كردهاند. روایت ابن اسحاق از
فاطمه نیز از پس پردهای كه میان آنان آویخته شده
بود، انجام گردیده، و این سماع درست است (ابن حبان، الثقات،
۷/ ۳۸۱). با اینهمه هشام منكر این امر بود
و ابن اسحاق را خبیث و دروغگو و دشمن خدا میخواند (خطیب،
۱/ ۲۲۲)، اما ذهبی میگوید: ابن
اسحاق در قضیۀ روایت حدیث از فاطمه بیتردید راستگوست ( سیر،
۷/ ۳۷). سبب خشم و دلگیری هشام ابن عروه از
ابن اسحاق روشن نیست و مشكل بتوان میان داستانی كه در
برخی از منابع (ابن ندیم، ۱۰۵؛ یاقوت،
۱۸/ ۷) به روزگار جوانی ابن اسحاق در مدینه
نسبت دادهاند، ارتباطی یافت، به ویژه آنكه فاطمه
۱۳ سال از همسرش و ۳۲ سال از ابن اسحاق سالخوردهتر
بوده است (سقا، «ن ـ س»).
روابط ابن اسحاق با مالك بن انس پیشوای
مذهب مالكی به نوعی دیگر تیره بود. ابن اسحاق
احتمالاً از همقطاران و دانشمندان هم سطح مالك در مدینه شمرده میشد.
ابن اسحاق ظاهراً پس از تألیف الموطأ آشكارا نسبت به دانش مالك
ابراز تردید و ناخشنودی كرد و اعلام داشت كه كتابهای مالك
را نزد من بیاورید تا نادرستیها و عیبهای آن را
برشمارم. من بیطار كتابهای او هستم. مالك نیز دربارۀ ابن
اسحاق سخنان زهرآگین میگفت و او را «دجالی از دجالان» و
دروغگو میخواند (خطیب، ۱/
۲۲۳-۲۲۴؛ یاقوت، ۱۸/
۷- ۸). از جمله ایرادات مالك بر ابن اسحاق این بود
كه او روایات مربوط به غزوات پیامبر را در میان یهودی
زادگان تازه مسلمان شده جست و جو میكند، بیآنكه آنها را به
محك بیازماید (ابن حبان، الثقات، ۷/
۳۸۲-۳۸۳). یكی دیگر از
علل مخالفت مالك با ابن اسحاق آن بود كه ابن اسحاق مالك را از موالی
قبیلۀ ذواصبح میدانست و مالك مدعی بود كه از خود آنهاست نه
از موالی آنان، و میان آن دو در این زمینه مشاجراتی
پیش آمده بود (همان، ۷/ ۳۸۲). برخی از نویسندگان
علت دیگر اختلاف میان آن دو را متهم بودن ابن اسحاق به
اعتقادات قدری ذكر كردهاند (ابن حجر، ۹/ ۴۲). روابط میان
آن دو همچنان تیره بود، تا ابن اسحاق آهنگ عراق كرد؛ پس آن دو با
هم آشتی كردند و مالك هنگام وداع ۵۰ دینار كه نصف
درآمد آن سال او بود، به وی داد (ابن حبان، همانجا).
ابن اسحاق علاوه بر اتهام به قدری
بودن، بیدین و زندیق نیز خوانده شده است. رواج این
تهمتها سبب شده كه گروهی اساساً منكر مقام علمی او شوند. برخی
هم او را شیعه دانستهاند، و علت نسبت تشیع به او درك محضر
امام محمدباقر (ع) و امام جعفر صادق (ع) و روایت حدیث از آنان
و همچنین روایت از حضرت سجاد (ع) از طریق ابن شهاب زهری
است. گویند او علی (ع) را برتر از عثمان میدانست (یاقوت،
۱۸/ ۷). علمای امامیه او را از اصحاب امامان شیعه
به شمار آورده، ولی از جملۀ محدثان عامه خواندهاند. به هر حال، در اینكه او دوستدار اهل
بیت بوده است، تردیدی نیست (مهدوی، مقدمۀ سیرت
رسول الله، ۷۲-۷۳). خطیب بغدادی اتهام
قدری بودن را درست نمیداند (۱/ ۲۲۶).
ابن اسحاق در پارهای مسائل دیگر
نیز عقاید ویژهای داشت. مثلاً راجع به ذات خداوند و
صفات او پارهای نظریات تازه ابراز میكرد كه كسانِ پیرامون
او اینها را برنمیتافتند (همانجا).
بجز این اتهامات كه جنبۀ
اعتقادی دارد، اعتراضاتی نیز به روایات و احادیث
او وارد كردهاند، از جمله احمد بن حنبل او را به تدلیس در حدیث
متهم كرده است (همو، ۱/ ۲۳۰). بدین سبب بعضی
از علما از احتجاج و دلیل آوردن بر اساس روایات ابن اسحاق
خودداری كردهاند (همو، ۱/ ۲۲۴).
تدلیس در روایت بر چند
نوع است، یكی تدلیس در متن حدیث است كه حرام و
عملی نادرست است و تدلیس مورد اتهام ابن اسحاق از این
نوع نیست. دیگری تدلیس در شیوخ است و آن اینكه
راوی، شیخ خود را به نامی كه بدان مشهور نباشد، بخواند. این
امر هر چند مضر نیست، اما حنبلیها آن را مكروه میدانند، و
ظاهراً احمد بن حنبل، ابن اسحاق را به این نوع تدلیس متهم
كرده است.
آثار
ابن اسحاق چند اثر پدید آورده
است كه مشهورترین و برجستهترین آنها سیره یا مغازی
است. او نخستین كسی است كه به گردآوری و تدوین
مغازی پیامبر همت گماشت (یاقوت، ۱۸/ ۵
-۶) و همراه با آن به تألیف یك دوره از تاریخ عمومی
پیامبران از آدم تا حضرت محمد (ص) دست زد. او روایات و اخباری
را كه در زمان خویش، در موطن خود مدینه از زبان اشخاص آگاه شنیده
بود، گرد آورد و در طی سفرهای دور و دراز به مصر، كوفه، جزیره،
ری و بغداد به شاگردان بسیاری املا كرد. اخباری كه
از او نقل شده است، تنها به حیات پیغمبر و وقایع زمان او
اختصاص ندارد، بلكه شامل اخبار مربوط به شبهجزیرۀ عربستان قبل
از ظهور اسلام و حوادث دیگر است (مهدوی، مقدمۀ خلاصه
سیرت رسول الله، ۶- ۸).
ظاهراً تدوین نخستین كتاب
او به خواهش منصور خلیفۀ عباسی (حك ۱۳۶- ۱۵۸ ق/
۷۵۳- ۷۷۵ م) صورت گرفت، اما پس از تدوین
و تألیف كتاب، خلیفه آن را طولانی یافت و از مؤلف
خواست تا آن را مختصر كند. ابن اسحاق كتاب بزرگ را در خزانۀ خلیفة
عباسی نهاد و نسخهای از آن را كه بر كاغذ كتابت كرده بود، به
شاگردش سلمة بن فضل سپرد. خطیب بغدادی كه این روایت
را نقل كرده، در این مورد به جای منصور از فرزندش مهدی
نام برده كه درست نیست (۱/
۲۲۰-۲۲۱).
اصل كتاب ابن اسحاق به صورتی
كه او خود تدوین كرده بود، امروزه در دست نیست، اما چند روایت
كامل و ناقص از آن موجود است كه مفصلتر از همه سیرة النبویة
ابن هشام است. ابومحمد عبدالملك بن هشام بن ایوب حمیری
(د ۲۱۸ یا ۲۱۳ ق/
۸۳۳ یا ۸۲۸ م) از مردم بصره و ساكن
مصر، از عالمان حدیث و خبر و از ادیبان آن عصر بود كه سیرۀ ابن
اسحاق را از طریق زیاد بن عبدالله بكائی روایت و آن
را تهذیب و در مواردی خلاصه كرده است. این نقل و تهذیب
مایۀ شهرت و جاودانه شدن نام او به عنوان مؤلف سیره گردید.
روایت دیگر از سیرۀ ابن اسحاق در تاریخ طبری
است. طبری در تاریخ خود اقوال ابن اسحاق را دربارۀ آغاز
آفرینش و دربارۀ وقایع تاریخی تا سنة ۵۴ ق/
۶۷۴ م نقل و از آنها استفاده كرده است. طبری در روایات
خود از طریق محمدبن حُمید رازی (د ۲۴۸ ق/
۸۶۲ م) به راوی بلافصل ابن اسحاق، سلمة بن فضل
ابرش (د ۱۹۱ ق/ ۸۰۷ م) كه از همتایان
زیاد بن عبدالله بكائی بود، استناد جسته است (مهدوی، مقدمۀ سیرت
رسولالله، ۵۳ - ۵۵). روایتهای بازماندۀ دیگر
از سیرۀ ابن اسحاق، روایت یونس بن بُكیر بن واصل شیبانی
(د ۱۹۹ ق/ ۸۱۵ م) و روایت محمد بن
سلمة بن عبدالله باهلی است كه قطعاتی از آنها در كتابخانۀ قرویین
فاس و بخشی دیگر در شهر رباط و قسمتی دیگر در كتابخانۀ ظاهریة
دمشق به دست آمده است. این بخشها در ۱۳۹۶ ق
با عنوان سیرة ابن اسحاق به كوشش محمد حمیدالله در رباط چاپ
شده است. نیز بخشی دیگر از اوائل كتاب او كه شاید
كتاب المبتدأ باشد (دربارۀ خدا و آفرینش جهان) در وین موجود است (سزگین،
۱(۲)/ ۸۹).
مهدوی در مقایسۀ مفصلی
كه میان روایات مختلف بازمانده از ابن اسحاق انجام داده و در
آن مقایسه، روایات او در سیرۀ ابن هشام و
ترجمۀ فارسی آن را با روایات مندرج در تاریخ طبری
و مغازی یونس ابن بكیر، و محمد بن سلمه با هم سنجیده،
به این نتیجه دست یافته است. كه بخشهای بیشتری
از كتاب المبتدأ او در تاریخ طبری است نه در منابع دیگر
(مقدمۀ خلاصه سیرت رسولالله، ۵۵-۱۱۰).
از مقایسۀ سیرۀ موجود
با تاریخ طبری چنین برمیآید كه در بعضی
موارد روایات مندرج در متن سیره دارای اضافات و توضیحات
بیشتری است كه در تاریخ طبری وجود ندارد، همچنانكه
در تاریخ طبری نیز اخبار و گاهی اشعاری آمده
كه در سیره نیست (همان، ۱۱۱). بنابراین
میتوان پذیرفت كه از اثر مستقلی كه ابن اسحاق شخصاً تألیف
كرده و در خزانۀ منصور خلیفۀ عباسی نهاده بوده است، امروز اثری بر جای نیست
و حتی در زمانهای بعد از ابن اسحاق نیز در هیچ یك
از منابع اشارهای به وجود آن نشده است.
سیرۀ ابن اسحاق
در اصل شامل ۳ قسمت بوده است:
قسمت اول «كتاب المبتدأ» یا
تاریخ عصر جاهلیت. این بخش خود به ۴ فصل منقسم میشده:
فصل نخست دربارۀ آغاز خلقت از آفرینش جهان تا دوران حضرت عیسی. این
فصل بیش از همه مورد بیتوجهی ابن هشام قرار گرفته است
(هوروویتس، II/ 175). فصل دوم شامل تاریخ یمن در دورههای
جاهلی بوده است. این فصل را میتوان از طبری نیز
تكمیل كرد. مطالعه و بررسی قرآن باعث شده است كه تاریخ
یمن مورد توجه قرار گیرد. فصل سوم اختصاص به قبایل عرب
و آیینهای آنان داشته است. فصل چهارم ویژۀ نیاكان
بلافصل پیامبر و دیانتهای مكی بوده است. خلاصه میتوان
گفت كه در «كتاب المبتدأ» سند بسیار كم یافت میشده است.
در سیرۀ ابن هشام از «كتاب المبتدأ» به جز فصل نیاكان پیامبر،
قسمتهای دیگر نیامده است.
قسمت دوم «كتاب المبعث» است كه
شامل زندگی پیامبر در مكه است و به هجرت پایان میپذیرد.
در این بخش سندها زیاد میشود. در همین بخش سندی
آمده كه ابن اسحاق به تنهایی تدوین كرده است و هیچ
یك از طبقۀ نخستینِ گردآورندگان مغازی آن را نیاوردهاند. این
سند همان پیمان معروف پیامبر با قبایل مدنی است.
همچنین در آن مجموعه هایی از چند فهرست وجود دارد، مانند
فهرست نام نخستین مؤمنان، فهرست مهاجران به حبشه و فهرستهای
دیگر.
قسمت سوم «كتاب المغازی» است.
این كتاب در واقع مهمترین و مستندترین بخش موجود سیره
است. «در این قسمت گزارش مربوط به هر یك از جنگها و تفصیل
فتح مكه و حجة الوداع و وفات پیغمبر (ص) و قضیۀ سقیفۀ بنیساعده
و اشعاری كه در مرثیۀ وفات آن حضرت سرودهاند، آمده است» (مهدوی، مقدمۀ سیرت
رسول الله، ۴۷).
استادان برجستۀ او در این
قسمت ابن شهاب زهری، عاصم بن عمر ابن قتاده و عبدالله بن ابیبكرند،
و ابن اسحاق ترتیب و تدوین سالانۀ حوادث را از
عبدالله اخذ كرده است، اما وی به نقل مطالب اساتید خود اكتفا
نكرده و مطالب زیادی بر آن افزوده است. به نظر میرسد كه
او از راویان غیر مسلمان (یهودی، مسیحی و
ایرانی) نیز نقل خبر كرده باشد (هوروویتس، II/ 176-178؛
مهدوی، مقدمۀ سیرت رسول الله، ۴۵-۴۷). ابن ندیم
همین مطلب را دربارۀ او ذكر كرده و افزوده كه وی در نوشتههای خود یهود
و نصارا را صاحبان علوم پیشین خوانده است. به گفتۀ وی
اشخاصی شعرهایی میگفتند و از ابن اسحاق میخواستند
كه آنها را در كتاب خود بگنجاند. بدین سبب در كتاب او اشعاری دیده
میشود كه از نظر راویان شعر نادرست است، همچنین در نسبی
كه در كتابش آورده، خطا كرده است. همو مینویسد كه اصحاب حدیث
به همین جهات روایات او را ضعیف دانستهاند (ص
۱۰۵؛ یاقوت، ۱۸/ ۸).
هر چند ابن هشام سیرۀ ابن
اسحاق را بر اساس روایت بكائی مدون ساخت، اما تغییراتی
در آن وارد كرد و برخی مطالب را حذف و نكات جدیدی بر آن
افزود. از جمله مطالبی كه ابن هشام حذف كرد، غیر از اخبار و قصص
مربوط به آغاز خلقت و تاریخ انبیا، پارهای از احادیث
مربوط به فضیلت علی (ع) و پارهای از اشعار است كه در
صحت انتساب آنها تردید بوده است.
در سدههای بعد، ابوالقاسم
عبدالرحمن سهیلی (۵۸۱ ق/
۱۱۸۵ م) بر كتاب سیره شرح و تعلیقاتی
نگاشت و آن را به صورتی جدید مدون كرد و نام الروض الانف بر
آن نهاد (سقا، «ك»؛ قس: مهدوی، مقدمۀ سیرت
رسولالله، ۶۸-۸۲).
برهانالدین ابراهیم بن
محمد مُرَحَّل شافعی در ۶۱۱ ق/
۱۲۱۴ م سیره را مختصر كرد و آن را الذخیرۀ فی
مختصر السیرة نامید. همچنین ابومحمد عبدالعزیز بن احمد
دمیری دیرینی (د ۶۹۴ ق/
۱۲۹۵ م) متن این كتاب را به نظم درآورد (همان،
۸۳-۸۴). رفیعالدین اسحاق بن محمد همدانی
(۵۸۲-۶۲۳ ق/
۱۱۸۶-۱۲۲۶ م) سیره را به
فارسی برگرداند و شرفالدین محمد بن عبدالله بن عمر خلاصهای
از ترجمۀ آن تهیه كرد. این هر دو كتاب با تصحیح و تعلیقات
مفصل به كوشش اصغر مهدوی در تهران به چاپ رسیده است.
غیر از كتاب سیره، این
آثار را به ابن اسحاق نسبت دادهاند: ۱. كتاب الخلفاء. ابن ندیم
و یاقوت از این كتاب یاد كرده و گفتهاند كه كتاب الخلفاء
به روایت اموی از ابن اسحاق است (ابن ندیم،
۱۰۵؛ یاقوت، ۱۸/ ۸). از این
كتاب بخش كوتاهی در دست است كه آن را نبیهه عبود انتشار داده
است (سزگین، ۱(۲)/ ۹۰-۹۱). ۲.
كتاب حراب البسوس بین بكر و تغلب ابنَی وائل بن قاسط. نسخهای
نسبتاً كامل از این كتاب در كتابخانۀ مركزی
دانشگاه تهران به شمارۀ ۲۱۳۴ موجود است (مركزی، ۹/
۷۷۶؛ آقا بزرگ، ۱/ ۳۲۹، ۶/
۳۹۲؛ سزگین، ۱(۲)۹۱). نسخۀ دیگری
از آن نیز در كتابخانۀ خصوصی آل سید عیسی العطار در بغداد موجود
بوده است (آقا بزرگ، ۶/ ۳۹۲). ۳. كتاب الفتوح
(سزگین، همانجا). ۴. اخبار كلیب و جساس. نسخهای از
آن در كتابخانۀ آل سید عیسی العطار وجود داشته است (آقا بزرگ،
۱/ ۳۲۹، ۳۴۶؛ سزگین، همانجا).
چند كتاب دیگر نیز به ابن اسحاق منسوب است، از جمله: ۱.
كتاب سیر العرب الاربع؛ ۲. حدیث الاسراء و المعراج؛
۳. اخبار صفین فی اصح الروایة و اتمها، روایۀ محمد
بن اسحاق و عمر بن سعید، از مؤلفی مجهول (سزگین، همانجا).