تاجْنامه، یا تاج نامگ، عنوان یک یا چند کتاب از دورۀ ساسانی که در دورۀ اسلامی به عربی ترجمه شد و بر ادبیات این زبان تأثیر بسیار گذاشت، چنانکه کتابهایی نیز به تقلید از تاجنامههای ساسانی به دست عربزبانان و عربیدانان نگاشته شد. اصل این آثار به زبان پهلوی ساسانی اکنون دردست نیست. آنچهبرجایمانده و دلالت بر وجود آنها دارد، نخست ترجمههایی است مستقل (نک : دنبالۀ مقاله) و یا قطعههایی از آنها که در کتابهایی چند مربوط به سدههای نخستین اسلامی، با، و یا بدون ذکر نام و مأخذ آمده است؛ دیگر آمدن نام آنهاست در الفهرست ابن ندیم؛ و سرانجام تأثیری است که بر نویسندگان درنگارش آثاری در آن موضوع در عصر اسلامی بر جای گذاشته است. نخستینبار شرقشناسان اروپایی به وجود تاجنامه یا تاجنامهها پی بردند و در آثار خود به بحث دربارۀ آنها پرداختند. نخستین آگاهی در اینباره از سوی بارون روزن روسی داده شد (نك : محمدی، «دربارۀ...»، 186». پس از آن بیشتر ایرانشناسانی که در حوزۀ ادبیات و تاریخ ساسانی فعالیت میکردند، دربارۀ این آثار نظرهایی ابراز داشتند که از آن میان نوشتههای آرتور کریستنسن، یان ریپکا، برتولد اشپولر، اینوسترانتسف، کولسنیکف و بهویژه یافتههای ماریو گرینیاکی ارزشمند است. با اینهمه، نظری قاطع دربارۀ تاجنامهها، شمار و موضوع آنها ابراز نشده است و چون همواره نکاتی تازه دربارۀ آن کشف میشود و نظرها و احتمالهای جدیدتری مطرح میگردد، هنوز جای پژوهشهای عمیقتر وجود دارد. پژوهشگران ایرانی، تحقیقات اولیۀایرانشناسان را فعال کردند و به نتایج مهم و قابل توجه نیز دست یافتند. نخستین نشانههای یافت شده از این اثر، نقل قولهایی است که ابن قتیبۀ دینوری(د 276ق / 889م) به صورت «در التاج خواندم...» و یا «در التاج است که...» آورده است (1 / 50، 55، 58، 69، 88، 101، 123، 136). ابن ندیم تقریباً 100 سال بعد، از چند کتاب با این نام در الفهرست خود یاد کرده است: 1. التاج فی سیرة انوشروان، نقل از پهلوی به عربی به قلم ابن مقفع، 2. التاج و ما تفائلت فیه ملوکهم که در طبقۀ کتابهایی که ایرانیان دربارۀ سیرت و داستانهای حقیقی پادشاهان خود نوشتهاند، قرار داده شده است (نك : ص 132، 364). اضافه بر اینها، کتابهای دیگری نیز با همین نام و یا با نام دیگر، اما به لحاظ موضوع بسیار نزدیک به آن، از دیگران یاد شده است. ازجمله: کتاب الکارنامج فی سیرة انوشروان که در همان طبقۀ پیشین قرار داده شده است (همانجا) و از آثار مربوط به دورۀ عرب، کتابی از ابوعبیده معمربن مثنى به نام الدیباج یا التاج (نك : همو، 59) که باتوجه به نام آثار دیگرش مانند فضائل الفرس (نك : همانجا؛ نیز یاقوت، 7 / 169)، نام التاج درست به نظر میرسد، و کتابی از ابن راوندی به نام التاج در قدم عالم (ابن ندیم، 216). از همۀ اینها مهمتر، کتاب مشهور جاحظ (د 255ق / 869م) است که به نام التاج فی اخلاق الملوک به چاپ رسیده است. از آغاز توجه به تاجنامه، بحث و گفتوگو میان مخالفان بر سر اینکه آیا «تاجنامه» در ادبیات ساسانی یک کتاب بوده است یا چند کتاب، و آیا مأخذ نقل قولهای ابن قتیبه و اقتباسهای جاحظ، از یککتاب یا از چندکتاب بوده، وجود داشته است. خاورشناس روسی کراچکوفسکی دور ندانسته است که مأخذ کتاب التاج فی سیرة انوشروان که وی بهخطا یا مسامحه ازآنِ ابن مقفع دانسته، و تألیف عربی جاحظ، همان کتاب التاج و ما تفائلت فیه ملوکهم بوده باشد (نك : زکی پاشا، 67؛ قس: اینوسترانتسف، 36، که با نادیده گرفتن گزارش آشکار ابنندیم، در پارسیبودن اصل کتاب نقل شده توسط ابن مقفع، تردید کرده است). نیز او حدس زده که مأخذ نقلهای ابن قتیبه ازکتاب التاج، همان کتابی است که مسعودی(د345ق / 956م) نزد یکی ازخاندانهای کهن ایرانی در 303ق / 915م در استخرپارس دیده است (نك : زکی پاشا، 68؛ نیز مسعودی، التنبیه...، 92-93). این کتاب آگاهیهای فراوان دربارۀ دانش و سیاست و عمران در ایران و نیز شاهان ایرانی دربرداشته که در دیگر آثار دورۀ ساسانی یافت نمیشده است. در این اثر که در 113ق / 731م برای هشام بن عبدالملک بن مروان اموی به عربی ترجمه شده است (همانجا؛ نیز قس: اصطخری، 150)، از کوهی در ناحیۀ شاپور سخن میگوید که چهرۀ همه پادشاهان و مرزبانان نامآور ایرانی و مقیمان آتشکدهها و بزرگان موبدان و جز آنان، بر آن کوه نقش شده بود و تاریخ آنان و آن نقشها در کتابهایی در دژی به نام دژ جص در محل ارجان نگهداری میشد (دربارۀ این محل، نك : ﻫ د، بیشاپور). نظر نخستین بیگمان وارد نیست، چراکه موضوع کتاب جاحظ کلی و عام است، یعنی در اخلاق پادشاهان، در حالی که کتاب پارسی شدۀ ابن مقفع تنها دربارۀ انوشروان است. افزون برآن، کتاب سوم نیز به کلی چیز دیگری از این هر دو ست (نك : محمدی، الترجمة...، 1 / 20). این مشکل و همانندهای آن از آنجا ناشی شده است که کسانی چون ابن قتیبه و نیز عامری نیشابوری(ص432، 435) که از آثار ساسانی در کتابهای خود چیزهایی نقل کردهاند، نام کامل مأخذ خود را نیاوردهاند و همین نکته به خوبی میرساند که «تاجنامه» نام یک کتاب خاص نبوده، بلکه عنوانی عام بوده است و نویسندگانی که پس از آن به اقتباس از آنها پرداختهاند، باتوجه به موضوع مورد نگارش و شخصی که دربارۀ او مینوشتهاند، نیازی به یاد کردن بقیۀ نام کتاب احساس نمیکردند. برخی از خاورشناسان بیتوجه به ناهمگونی موضوع کتابها، تاجنامه را یک کتاب فرض کردهاند و حتى آن را با کتابی که مسعودی دیده، یکی دانستهاند (نك : کریستنسن، 67)؛ ازجمله گابریلی برای رفع مشکل گوناگونی موضوع کتابها، پسوند «فی سیرة انوشروان» را بر التاج الحاقی میداند (همو، 66) که منطقی نمینماید. چراکه در سدههای 4 و 5ق / 10 و 11م هنوز شمار بسیاری از ایرانیان با خط و زبان پهلوی آشنا بودهاند و در عصر اول عباسی بسیاری از دبیران ایرانی افزون بر ادبیات عربی از ادبیات پهلوی و دانشهای تاریخی و حکمی آن آگاهی داشتند (نك : صفا، 1 / 118، 161). از اینرو، قول به چنین الحاقی به وسیلۀ کاتب یا هرکس دیگر، بیهیچ سبب موجهی، درست به نظر نمیآید. کریستنسن که به نقلهای ابن قتیبه دقت کرده، و آنها را اصلاً با موضوع انوشروان ناهمگون دیده، بدون نظر قطعی، از کتابهای خاصی به نام تاجنامه در ادبیات ساسانی سخن گفته است (همانجا). برخی نیز همۀ آگاهیهای نویسندگانِ عصر اسلامی از ایران ساسانی را برگرفته از یک منبع، یعنی خوتای نامک پهلوی دانستهاند (هرتسفلد، «شاهنامه...»، 159). با بررسی دقیق برگرفتههای ابن قتیبه از کتاب التاج به این نتیجه میتوان رسید که مأخذ وی کتابی غیر از التاج فی سیرة انوشروان بوده است. از 8 تکه از این نقلها که با نام التاج همراه است، 5 تکه سخن و نوشتۀ خسروپرویز است به پسرش شیرویه و دیگران (نک : 1 / 55، 58، 88، 101، 123)؛ دو تکه منسوب به یکی از شاهان و یکی هم گفتار یکی از دبیران است به شاه (نك : 1 / 50، 69، 136). اما شمار نقلها بیش از 8 تکهای است که با نام التاج همراه است و 5 تکۀ دیگر نیز از نامۀ خسروپرویز به پسرش شیرویه در آن وجود دارد (نك : 1 / 59، 71، 100، 333، 2 / 378). افزون بر اینها، از 5 تکهای که عامری نیشابوری از همین نامه(ها) در السعادة والاسعاد آورده است دو تکۀ آن در میان نقلهای ابن قتیبه از کتاب التاج نیست (نك : عامری، 432، 435، قس: 400، 442، 443). نیز یکی از تکههایی که ابن عبدربه به نقل از کتاب التاج در باب وصیت خسروپرویز به پسرش شیرویه آورده، و درواقع بخشی از نامه یا نامههای این پادشاه به پسرش است (1 / 39)، مطلبی اضافه بر ابن قتیبه دارد و بدینسبب، نمیتوان گفت که ابن عبدربه از روی نوشتۀ او اقتباس کرده است. بنابراین، پیداست که هر 3 نویسنده در نقل این موضوع، به یک کتاب دسترسی داشتهاند و مأخذ آنها یک کتاب بوده است، یعنی تاجنامهای تنها دربارۀ خسروپرویز و کارها و نامههای او. هرچند میتوان احتمال دیگری را نیز بر این افزود: چهبسا کتابی که در مجمل التواریخ والقصص با نام پیروزنامه از آن یاد شده (ص66، 70، 80)، باتوجه به مطالب آن که دربارۀ خسروپرویز، بهرام گور و یک مورد هم مربوط به شاپور است (که این یکی را میتوان بازگشت نویسنده به کارهای شاپور برای توضیح مطلب خاصی دربارۀ خسروپرویز تفسیر کرد)، درواقع پرویزنامه بوده (قس: بهار، 80) که در نسخۀ مجمل التواریخ تصحیف شده است؛ یعنی همان کتاب التاج دربارۀ خسروپرویز که ابن قتیبه و دیگران از آن استفاده کردهاند (نك : محمدی، «دربارۀ»، 204-205). ابوعلی مسکویه در کتاب تجارب الامم خود قطعهای در احوال نوشیروان نقل کرده، و آورده که آن را در شرح حالِ خودـ نوشتۀ انوشروان خوانده است. این قطعۀ نسبتاً بلند (نك : 1 / 100-114) که ابوعلی مسکویه آشکارا از آن به عنوان کتاب یاد میکند (1 / 100، 109)، ممکن است از التاج فی سیرة انوشروان، یا از الکارنامج فی سیرة انوشروان گرفته شده باشد. به کار بردن واژۀ سیره به وسیلۀ ابوعلی مسکویه (1 / 110) که در نام هر دو کتاب یافت میشود، ترجیح یکی بر دیگری را دشوار میکند. اما همچنان جای این احتمال باقی میماند که شاید هر دو، یک کتاب بوده باشند؛ زیرا ابن ندیم یکبار از کتاب الکارنامج فی سیرة انوشروان نام برده (ص 364)، و در جایی دیگر که از نقل کتابهای پهلوی به عربی سخن گفته، التاج فی سیرة انوشروان را از ترجمههای ابن مقفع خوانده است(ص 132). پس ممکن است این کتاب در نسخههای متعدد و با هر دو نام به نظر ابن ندیم رسیده باشد (قس: زرینکوب، 66، که احتمال داده الکارنامج روایتی دیگر یا نسخۀموجزکتاب التاج...، بوده است). در این صورت باید آثار باقی مانده از آنها را فصلهای مختلف یک کتاب فرض کرد. ماریو گرینیاکی در 1961م بهطور تصادفی در استانبول مجموعهای از دستنوشتههای عربیِ سدۀ 6ق / 12م، نقل شده از زبان پهلوی در سدههای 2 و 3ق / 8 و 9م، کشف کرد و سپس متوجه شد که به کتاب التاج فی سیرة انوشروان ترجمۀ ابن مقفع دست یافته است (نك : گرینیاکی، 1-3). این اثر مشتمل بر وصف آیین بار نوروزی انوشروان، تهنیت بزرگان کشور به شاه و سپس سخنرانی شاه است. این پژوهشگر با اعتماد به گزارش ابن ندیم دو کتاب سیرة انوشروان را دو کتاب مستقل دانسته، و هر دو متن، یعنی التاج را که خود یافته با ترجمۀ فرانسوی آن، و ترجمۀ فرانسوی الکارنامج را از روی تجاربالامم ابوعلی مسکویه منتشر کرده است (همو، 129-132 103-108, 16-44,؛ قـس: تفضلی،249، کـه نخستین را قطعهای از التاج دانسته است). وجود همین سیرۀ خودنوشته و نشانههای دیگر مانند کارنامک ارتاخشیر (نك : مسعودی، مروج...، 1 / 271؛ هرتسفلد، تاریخ...، 153) و گزارشهای حمزۀ اصفهانی از کتابی که حاوی چهرۀ. بیگمان آنچه حمزۀ اصفهانی در وصف چهره و وضع شاهان ساسانی آورده (ص 38، 39، نیز 40، 41)، از همان کتابی است که مسعودی در 303ق / 915م در استخر پارس دیده بود: این کتاب افزون بر آگاهیهای دست اول، حاوی چهرۀ شاهنشاهان ساسانی هم بوده است ( التنبیه، 92). 3تن ازخاورشناسان: گوتشمید،اینوسترانتسف و شدر احتمال دادهاند که این کتاب همان تاجنامه باشد (نک: کریستنسن، 67) و البته این رأی بر مبنای یکی دانستن تاجنامههاست که چنانکه دیده شد، وجود دست کم دو تاجنامه دربارۀ انوشروان و خسروپرویز بیتردید است (قس: اینوسترانتسف، 39). هرچند این احتمال که اینکتاب همان التاج و ما تفائلت فیه ملوکهم باشد که ابن مقفع بهعربی درآورده (ابن ندیم، 364)، تا پیدا شدن شواهد و مدارک کافی همچنان میتواند مقبول باشد(قس: محمدی، فرهنگ...، 183).اما یکی شمردن اینکتاب با کتاب دیدۀ مسعودی و کتابهایی ــ ادراج ــ از نقشها و تاریخ شاهان و بزرگان ایران که در دژ جص نگهداری میشده است (نک : اصطخری، 150)، نامحتمل به نظر میآید. آنچه در آن تردید نمیتوان کرد، آن است که کتاب نامبرده وجود داشته، و مشتمل بر اطلاعاتی در احوال و آثار باقی مانده از شاهنشاهان ساسانی بوده است. از میان آثار موسوم به التاج که تاکنون باقی مانده، دو کتاب بسیار اهمیت یافتند: نخست ترجمۀ ابن مقفع از یک تاجنامۀ ساسانی که سختموردتوجه ادیبان عصر اسلامی قرار گرفت (نک : تفضلی، 250)، و دیگر کتابی از جاحظ که سرانجام با نام التاج فی اخلاق الملوک پذیرفته شده، و به چاپ هم رسیده است (نک : زکی پاشا، 30-34). بهرغم تردیدهایی که در انتساب این کتاب به جاحظ کردهاند (نک : کریستن سن، 72، که با نقل تردید رشر، آن را نمیپذیرد)، اکنون مسلم شده که این انتساب درست است (نک : زکی پاشا، 52-53، 59). به هر حال، نویسندۀ این اثر هرکسی باشد، مسلم است که آن را باید اثری بسیار مهم دربارۀ یکی از جلوههای فرهنگ ایرانی پیش از عرب تلقی کرد که البته حاکی از نفوذ و رسوخ در دورۀ اندیشههای اداری و سیاسی ایرانیان بر خلافت بهشمار میرود (محمدی، فرهنگ، 82؛ قس: صفا، 1 / 164). بخش بزرگی از کتاب مشتمل بر مضمونها، حکایتها و حکمتهای ایرانی است. جاحظ در دیباچۀ کتاب که آن را به فتح بن خاقان تقدیم میکند، گزارهای حکمی و سیاسی از اردشیر، بنیانگذار خاندان ساسانی نقل میکند (ص 2) و در جاهای بسیار، روایاتی از شاهنشاهان ساسانی به دست میدهد (ص 5، 9، 13، جم ). بیتردید ترجمۀ ابن مقفع، از منابع جاحظ در نگارش این کتاب بوده، و دست کم الهامبخش او در نامگذاری آن بهشمار میرفته است. هرچند در جایی به نام او اشاره نکرده، برخی از اقتباسهایش از آثار دیگر او پیدا شده است. بسیاری از داستانهای کتاب و نیز آیینهای پادشاهان در این کتاب از منابعی نقل شده است که امروز وجود ندارند. جاحظ خود در جایی در «باب وارد شدن بر پادشاهان» میگوید: اخلاق شاهان ساسانی و پسرانشان چنین بود و این سیاست اردشیر پسر بابک بود و همچنان ادامه داشت تا خسروپرویز آن را دیگر کرد و همین از چیزهایی بود که پسرش شیرویه بر او خرده گرفت (ص 9). از این گزاره و مواضع بسیار دیگر (مثلاً ص 13، 23، 26، 28، 29، جم ) و نیز از گوناگونی موضوعهای کتاب به خوبی برمیآید که جاحظ، نه تنها التاج ترجمۀ ابن مقفع را میشناخته، و از آن تأثیر پذیرفته است، بلکه آثار دیگری از نوشتههای ایرانی دورۀ ساسانی را دردست داشته، و از آنها استفاده کرده است. بنابراین، این نظریه که جاحظ تنها از یک کتاب استفاده کرده که تنها مأخذ حمزۀ اصفهانی نیز بوده است (نک: روزن، 32)، و نیز این نظر که افزون بر 3 کتاب تاجنامه یا التاج که پیش از این شرح آنها رفت، تاجنامۀ دیگری نیز وجود داشته که مأخذ یگانۀ جاحظ در نوشتن التاج فی اخلاق الملوک بوده است (محمدی، الترجمة، 12، 27)، باید مورد تردید قرار گیرد.
مآخذ
ابن عبدربه، احمد، العقدالفرید، به کوشش علی شیری، بیروت، 1409ق / 1989م؛ ابن قتیبه، عبدالله، عیون الاخبار، به کوشش محمد اسکندرانی، بیروت، 1416ق / 1996م؛ ابن ندیم، الفهرست؛ ابوعلی مسکویه، احمد، تجارب الامم، به کوشش ابوالقاسم امامی، تهران، 1366ش / 1987م؛ اصطخری، ابراهیم، مسالک الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، 1927م؛ اینوسترانتسف، کنستانتین، مطالعاتی دربارۀ ساسانیان، ترجمۀ کاظم کاظمزاده، تهران، 1348ش؛ بهار، محمدتقی، تعلیقات بر مجمل التواریخ والقصص (هم)؛ تفضلی، احمد، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، به کوشش ژاله اموزگار، تهران، 1376ش؛ جاحظ، عمرو، التاج فی اخلاق الملوک، به کوشش احمد زکی پاشا، قاهره، 1332ق / 1914م؛ حمزۀ اصفهانی، تاریخ سنی ملوک الارض والانبیاء، بیروت، دار مکتبةالحیاة؛ روزن، و.، «دربارۀ ترجمههای عربی خداینامه»،ترجمۀ محسن شجاعی وعلی بهرامیان،نامۀ فرهنگستان، تهران،1382ش، ضمیمۀ شم 15؛ زرینکوب، عبدالحسین، از گذشتۀ ادبی ایران، تهران، 1375ش؛ زکی پاشا، احمد، مقدمه و تعلیقات بر التاج... (نک: هم ، جاحظ)؛ صفا، ذبیحاللٰه، تاریخ ادبیات در ایران، تهران، 1332ش؛ عامری نیشابوری، محمد، السعادة والاسعاد، به کوشش مجتبى مینوی، ویسبادن، 1336ش؛ کولسنیکف، آ. ای.، ایران در آستانۀ یورش تازیان، به کوشش پیگولوسکایا، ترجمۀ محمد رفیق یحیایی، تهران، 1357ش؛ مجمل التواریخ والقصص، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، 1318ش؛ محمدی، محمد، الترجمة و النقل عن الفارسیة، تهران، 1343ش / 1964م؛ همو، «دربارۀ یکی از تاجنامههای ساسانی»، الدراسات الادبیة، بیروت، 1343ش / 1964-1965م، س 6، شم 3 و 4؛ همو، فرهنگ ایرانی، تهران، 1356ش؛ مسعودی، علی، التنبیه والاشراف، به کوشش عبدالله اسماعیل صاوی، قاهره، 1357ق / 1938م؛ همو، مروج الذهب، به کوشش یوسف اسعد داغر، قم، 1409ق؛ هرتسفلد، ارنست، تاریخ باستانی ایران بر بنیاد باستانشناسی، ترجمۀ علیاصغر حکمت، تهران، 1345ش؛ همو، «شاهنامه و تاریخ»، ترجمۀ متین دفتری، مجموعۀ انتشارات قدیم انجمن ، تهـران، 1351ش؛ یاقـوت، معجم الادباء، به کـوشش د.س. مارگلیوث، قاهره، 1926م؛ نیز:
Christensen, A., L'Iran sous les Sassanides, Copenhagen, 1944; Grignaschi, M., «Quelques spécimens de la littérature sassanide», JA, 1967, vol. CCXLV. منوچهر پزشک