آخرین بروز رسانی : جمعه 2
خرداد 1399 تاریخچه مقاله
اَتابَكانِ آذَرْبایجان، سلسلهای
از امیران تركنژاد، مشهور به ایلدگزیان ــ منسوب به مؤسس آن ایلدگز
ــ كه از حدود سال ۵۴۱ تا ۶۲۲ ق /
۱۱۴۶-۱۲۲۵ م براران و بخشهایی
از آذربایجان فرمان راندند و در دورهای، رشتۀ كارهای
آخرین سلاطین سلجوقی عراق عجم را نیز در دست داشتند.
مقارن زوال امپراتوری سلجوقی،
قدرت و نفوذ اتابكان در گوشه و كنار مملكت فزونی یافت. بهویژه پس
از مرگ مسعود بن محمد در ۵۴۷ ق / ۱۱۵۲
م و اسارت سنجر در خراسان به دست غزها، در سال بعد، اتابكان قدرت بیشتری
یافتند و برخی از آنان در ولایات مهم حكومتهایی
موروثی پی ریختند.
فرمانروایان اتابكان آذربایجان
۱. شمسالدین ایلدگز
(حك ح ۵۴۱- اواخر
۵۷۰ یا اوایل ۵۷۱ ق). برخی
از منابع معاصر نام وی را به صورت ایل دنیز آوردهاند (نک :EI2, III / 1110; IA, V / 961) كه به گفتۀ مینورسكی، تلفظی نو است و محتمل نیست كه با ضبط
این نام در منابع نخستین یكی بوده باشد. درحالیكه
ایلدگز با تلفظ ارمنیان و گرجیان نیز مطابق است («مطالعاتی
... [۱]»)، 92، حاشیۀ 2). گفتهاند كه او را از دشت قبچاق به بردگی به همدان آوردند و در
زمرۀ غلامان كمال سمیرمی، وزیر محمود بن محمود سلجوقی
(حك ۵۱۱-۵۲۵ ق /
۱۱۱۷-۱۱۳۱ م) درآمد.
روایات مربوط به آغاز كار ایلدگز
مانند برخی از فرودستانی كه به مسند حكمرانی و شهریاری
برآمدند، البته در برخی منابع متأخرتر با افسانههایی درآمیخته
است (ابن اثیر، ۱۱ / ۳۸۸؛ نیز نک : میرخواند،
۴ / ۵۹۹-۶۰۰؛ خواندمیر، ۲
/ ۵۵۷). در ۵۱۵ ق پس از قتل سمیرمی،
ایلدگز نخست به خدمت سلطان محمود درآمد و سپس به برادر او سلطان مسعود تعلق
گرفت (ابن اثیر، همانجا؛ قس: ظهیرالدین، ۷۵) و به
سبب شایستگی و لیاقتی كه از خود نشان داد، چندان تقرب یافت
كه مسعود «ولایت ارانیه (اران) به اقطاع به وی داد». همچنین
شاهزاده ارسلان، پسر طغرل دوم نیز از همان آغاز تحت سرپرستی ایلدگز
درآمد (همانجا)، ولی به روایت دیگر ارسلان پس از مرگ حامی
خود، البقش (البغوش) در ۵۴۹ ق به آذربایجان رفت و ایلدگز
اتابك او شد (راوندی، ۲۸۵؛ حسینی،
۲۴۶؛ ابن اثیر، ۱۱ / ۲۶۷-
۲۶۸). با این حال، ترتیب این رویدادها
و حتی تاریخ دستیابی ایلدگز به حكومت اران به درستی
دانسته نیست و تاریخ ۵۳۰ یا
۵۳۱ ق را كه برخی معاصران به عنوان آغاز حكومت ایلدگز
بر اران آوردهاند (نک : زامباور، ۳۴۹؛ ایرانیكا، II / 890)،
محل تردید است. زیرا براساس روایاتی ظاهراً از پیش
از ۵۳۰ تا ۵۴۰ ق، به ترتیب امرای
مشهور دیگری چون قراسنقر (د ۵۳۵ ق)، چاولی
جاندار (د ۵۴۱ ق)، عبدالرحمان بن طغایرك و خاصبیگ
بن (بلنگری) بر اران یا آذربایجان فرمان میراندهاند
(نک : ظهیرالدین، ۶۱-۶۲؛ ابناثیر،
۱۱ / ۴۶، ۶۱، ۶۴،
۷۷، ۷۹، ۱۱۶- ۱۱۸).
به هر حال ایلدگز در۵۴۰ ق از امرای قدرتمند آذربایجان
به شمار میآمد، چه به گفتۀ ظهیرالدین نیشابوری (ص ۵۸) در همین
سال ایلدگز كه «مطواعترین بندگان خاص بود» به درخواست مسعود با سپاه
آذربایجان به یاری وی در جنگ با بوزابه (بزابه) امیر
فـارس شتـافت (نیز نک : راوندی، ۲۳۳؛ ابن اثیر،
۱۱ / ۱۰۴). پس از این ظاهراً ایلدگز در
همدان بماند، ولی سال بعد كه عبدالرحمان بن طغایرك به حكومت اران
فرستاده شد، از بیم توطئۀ امرایی چون ایلدگز در پایتخت بر ضد خود، با اجازۀ سلطان
او را نیز با خود به اران برد (ظهیرالدین، ۶۲؛
راوندی، ۲۳۷). عبدالرحمان در گنجه كشته شد و حكومت گنجه و
اران را خاص بیگ در دست گرفت (ظهیرالدین، همانجا). ایلدگز
در همین سال (۵۴۱ ق) بار دیگر برای سركوب
شورش بوزابه به یاری مسعود شتافت (همو،
۶۳-۶۴؛ راوندی،
۲۴۱-۲۴۲).
نخستین بار ابن اثیر
(۱۱ / ۱۳۲) در رویدادهای سال
۵۴۳ ق از ایلدگز به عنوان فرمانروای گنجه و اران یاد
كرده است. بنابراین او در فاصلۀ سالهای
۵۴۱ تا ۵۴۳ و به احتمال بسیار در همان
۵۴۱ ق، یعنی پس از آنكه خاص بیگ والی
اران نزد مسعود به پایتخت شتافت، به حكومت این شهر دست یافت (حسینی،
۲۲۴-۲۲۵؛ نیز نک : لین پول،
۲ / ۳۰۹)، اما وقتی در ۵۴۳ ق
سلطان مسعود باز حكومت اران و عراق را به خاص بیگ داد (راوندی،
۲۴۳)، خشم امرای دیگر و نیز سنجر، سلطان
قدرتمند سلجوقی را در خراسان برانگیخت. ایلدگز كه پایگاه
خود را در اران در خطر میدید. با برخی از امرای سرشناس دیگر
بر ضد سلطان مسعود همداستان شد و بغداد را به محاصره گرفت، ولی در برابر عونالدین
ابنهبیره (ه م) دیوانسالار خلیفه كاری از پیش
نبرد (بنداری، ۲۰۴-۲۰۵؛ ابنجوزی،
عبدالرحمان، ۱۸ / ۶۴-۶۶ ابن اثیر،
۱۱ / ۱۳۲-۱۳۴). از طرفی ایلدگز
كه به گزارش یك مورخ ارمنی (مخیتارگش، 487) بر گنجه و نخجوان
استیلا یافته بود، از اطلاعات مسعود سرپیچید. سكههایی
كه او در همین ایام به نام سنجر ضرب كرده، بر این سریپچی
دلالت دارد (نک : ایرانیكا، II / 891).
در ۵۴۷ ق سلطان مسعود
درگذشت و پس از یك دورۀ كوتاه ملكشاه ابن محمود، برادر وی محمد (حك ۵۴۸-۵۵۷
ق) بر تخت نشست. ایلدگز گرچه به فرمانبرداری او گردن نهاد و در حكومت
اران باقی ماند (نک : حسینی،
۲۳۹-۲۴۰)، اما محمد از همان آغاز به مقابله
با امرای بانفوذ ترك پرداخت و خاصبیگ را به نیرنگ كشت و سر او
را به سفارش وزیر دسیسهگر خود، ابوالقاسم درگزینی (ه م)
برای ایلدگز و آق سنقر دوم (ابن آق سنقر یا ارسلان ابه) احمدیلی،
صاحب مراغه فرستاد. قتل خاص بیگ كه سالها در آذربایجان قدرتمندانه
حكومت كرده بود، البته راه را برای استقلال خواهی ایلدگز هموار
كرد. پس از این رویداد، آذربایجان به تدریج از حوزۀ نفود
حكومت سلجوقی بیرون رفت و ایلدگز و آق سنقر دوم بر ضد سلطان
محمد همداستان شدند (بنداری، ۲۱۲-۲۱۳).
به روایت عمادالدین كاتب، ایلدگز
و آق سنقر نخست از دعاوی سلیمان شاه، عم سلطان محمد در مقابله با وی
پشتیبانی كردند و او را به همدان بردند و بر تخت نشاندند، اما سلیمان
شاه راهی در پیش گرفت كه نفرت مردم را برانگیخت. از همین
رو ایلدگز و آقسنقر به اران و آذربایجان بازگشتند و سلطان محمد كه به
اصفهان گریخته بود، در ۵۴۸ ق دیگر بار به همدان آمد
و به حكومت نشست (بنداری، ۲۱۴-۲۱۵؛ قس:
ظهیرالدین، ۶۸- ۶۹). از سوی دیگر
المقتفی خلیفۀ عباسی به روزگار انحطاط سلسلۀ سلجوقی
نه تنها كوشید تا دستگاه خلافت را از سیطرۀ آنان رهایی
بخشد، بلكه به مداخله در امور داخلی سلاجقه نیز پرداخت و در
۵۵۰ ق در بغداد، به جای سلطان محمد، خطبه به نام سلیمان
شاه كرد كه از همدان به بغداد گریخته بود. سلیمان شاه سپس نزد ایلدگز
شتافت، اما نتوانست او را با خود همداستان كند (بنداری،
۲۲۲-۲۲۳). به روایت دیگر، ایلدگز
با سلیمان شاه متحد شد، اما در جنگ با محمد شاه شكست خورد و سلیمان
شاه به اسارت رفت. با اینهمه، ایلدگز به عذر و اطاعت پیش آمد و
در حكومت اران بماند (حسنی ۲۵۳-۲۵۵؛
قس: ظهیرالدین، ۶۹-۷۰؛ راوندی،
۲۶۲-۲۶۶). این فرمانبرداری به
درازا نكشید و چون سلطان محمد در ۵۵۱ ق بغداد را در
محاصره گرفت، ایلدگز به تشویق ابن هبیره وزیر خلیفه
از آن سوی به همدان تاخت و سلطان محمد به ناچار از كنار بغداد برخاست (بنداری،
۲۳۲-۲۳۳؛ حسینی،
۲۴۷- ۲۴۸؛ ابناثیر، ۱۱ /
۲۱۲-۲۱۴، ۲۱۵؛ ظهیرالدین،
۷۰-۷۱).
سلطان محمد در ۵۵۴ ق
درگذشت و گروهی از امرا به پشتیبانی خلیفه، سلیمان
شاه را به سلطنت نشاندند و برای آرام ساختن ایلدگز كه خواهان فرمانروایی
پسر خواندۀ خود ارسلان بن طغرل بود، حكومت او را بر اران تأیید كردند و
ولایتعهدی را به ارسلان دادند (بنداری،
۲۶۲-۲۶۳؛ ظهیرالدین،
۷۶). حكومت سلیمان كه از ملكداری یكسره غافل بود، بیش
از ۷ ماه نپایید و به تشویق امیر شرفالدین
گرد بازو، ایلدگز ولیعهد را به همدان آورد و به نام ارسلان شاه بر تخت
نشانید و خود با لقب «اتابك اعظم» سرپرستی او و رشتۀ كارها
را در دست گرفت (بنداری، ۲۷۱؛ ظهیرالدین،
همانجا؛ راوندی، ۲۷۷- ۲۷۹؛ حسینی،
۲۵۷- ۲۵۸؛ ابن اثیر، ۱۱ /
۲۶۶-۲۶۷). اما خلیفۀ عباسی
حكومت ارسلان را به رسمیت نشناخت و وزیر ابن هبیره امرا و
اتابكانی چون آق سنقر احمدیلی، اینانج، آقش و سنقر،
حاكمان مراغه، ری و فارس را بر ضد ایلدگز برانگیخت و اینان
خواستند محمد بن طغرل سلجوقی را كه تحت حمایت سنقر اتابك فارس بود، به
سلطنت بردارند. ایلدگز در ۵۵۵ تا ۵۵۶ ق
در جنگی در عراق عجم ایشان را بشكست و گریزاند (ظهیرالدین،
۷۶-۷۷؛ بنداری،
۲۷۱-۲۷۳؛ حسینی،
۲۵۹-۲۶۱؛ ابن اثیر، ۱۱ /
۲۶۸-۲۷۱)، اما چون شاه گرجستان در غیبت
ایلدگز به قلمرو او تاخته بود، وی بیدرنگ به اران بازگشت (ظهیرالدین،
۷۷؛ راوندی، ۲۸۶-۲۸۷).
به طور كلی حكومت ایلدگز با
قدرت تجدید حیات یافتۀ شاهان باگراتونی گرجستان
مقارن بود و مقابله با نفوذ آنان در اران و آذربایجان یكی از
مهمترین دل مشغولیهای ایلدگز به شمار میآمد (نک
: باسورث، 178-179). پیش از این در حدود سال ۵۴۸ ق
به گزارش مورخ ارمنی، مخیتارگش (ص 487)، ایلدگز به خواهش گروهی
از مسیحیان، گنجه را از دست رُوادی پسر عم خاص بیگ بن
پلنگری بیرون آورده بود (نیز نک : بنداری،
۲۱۴). گرچه ایلدگز اران را نیز آرام كرد و اسماعیلیان
را كه به غارت آن پرداخته بودند، فرو كوبید، اما از سوی گرجیان
همچنان تهدید میشد (مخیتارگش، 488)، تا سرانجام به نفوذ آنان
در سرزمینهای ارمنینشین خاتمه داد و در حدود سال
۵۵۸ ق همراه با ارسلان شاه و سكمان امیر خلاط ونیز
شاه ارمن آنان را در هم شكست و شهر آنی را به امیر شاهنشاه شدادی
داد و به همدان بازگشت (ابنازرق، ۳۶۱، ۳۶۲،
۳۶۴؛ ظهیرالدین، ۷۷، ۷۸؛
قس: مخیتارگش، 489-490؛ نیز نک : مینورسكی، «مطالعاتی»،
28, 92-93). در ۵۶۰ ق ایلدگز با اتابك فارس صلح كرد و روی
به سركوب اینانج نهاد كه در ری فرمان میراند. جنگ و گریز
حدود ۳ سال به درازا كشید و سرانجام ایلدگز پس از قتل اینانج
حكومت آن دیار را به فرزند خود نصرتالدین محمد داد (حسینی،
۲۶۱-۲۶۷).
ایلدگز كه در این ایام
خود را از دو سوی، یعنی آل باوند در مازندران و ایل
ارسلان خوارزمشاه كه مخالفان او را مدد میرساندند. در خطر میدید
(لوتر، «پایان ... »[۲]، 223)، نخست به مازندران تاخت و دژ فیروزكوه
را محاصره كرد، اما كاری از پیش نبرد و بـازگشت («در ابتدای دولت
... »، ۱۱۲؛ نیز نک : ه د، آلباوند). سپس در
۵۶۲ ق به دعوت مؤیدآیابه، امیر خراسان، برای
مقابله با خوارزمشاهیان به راه افتاد، اما چون به بسطام رسید، مؤید
عهد شكست و به اطاعت ایل ارسلان خوارزمشاه گردن نهاد و در نیشابور
خطبه به نام او كرد. بدین ترتیب خراسان از قلمرو سلجوقیان بیرون
آمد و ایلدگز به ناچار بازگشت (حسینی، ۲۷۷-
۲۷۸؛ قفس اوغلی، ۹۸-۱۰۰)،
ولی با دخالت در رویدادهای كرمان كه بر سر جانشینی
طغرل شاه، میان پسران او كشمكش در گرفته بود (۵۶۳ ق)، از
ارسلان، یكی از مدعیان دلخواه خود حمایت كرد و او را به
عنوان حاكمی از سوی خود در آنجا برگماشت (حسینی،
۲۷۹-۲۸۱؛ محمد،
۵۱-۶۱).
اوضاع در غرب و شمال غربی برای
اتابك و شاهزادۀ جوان او چندان مساعد نبود. در ۵۶۳ ق اتحاد تازهای
بین آقسنقر دوم، اتابك مراغه و خلیفۀ عباسی
كه حكومت ارسلان را هرگز به رسمیت نشناخت، بر ضد دولت سلجوقی پدید
آمد و آقسنقر به پشتیبانی خلیفه به مقابلۀ ایلدگز
رفت، ولی از پسر و سردار او محمد پهلوان شكست خورد. با اینهمه، پهلوان
با او از در صلح درآمد و به همدان بازگشت (ابن اثیر، ۱۱ /
۳۳۲). ایلدگز گرچه با لشكركشی به سوی آقسنقر،
او را از توسعهطلبی بیشتر در فراسوی قلمرو احمدیلیان
بازداشت، ولی این سلسله از آن پس نیز تا حدی به استقلال
در مراغه فرمان راندند و ایلدگز كمتر در این ناحیه نفوذی
داشت.
دربارۀ روابط ایلدگز
با اتابكان موصل اطلاعات چندانی در دست نیست. با اینكه در
۵۶۲ ق، قطبالدین مودود بن زنگی، اتابك موصل به
تقاضای ایلدگز، خطبه به نام ارسلان كرد و با ایلدگز از در دوستی
درآمد (نک : حسینی، ۲۷۹). اما در
۵۶۶ ق به سبب حمایت ایلدگز از سیفالدین
غازی دوم، برادرزادۀ نورالدین محمود زنگی، نفوذش بر موصل به كلی برافتاد
(ابناثیر، ۱۱ / ۳۶۲-۳۶۵).
ایلدگز از آن پس در انتظام امور و
تثبیت خود در دو ناحیۀ مهم امپراتوری سلجوقی، یعنی همدان و آذربایجان
میكوشید (نک : حسینی، ۲۸۲). او در
اواخر عمر سخت درگیر نبرد با گرجیان شد كه پیوسته به نواحی
مرزی میتاختند و حتی در ۵۷۰ ق /
۱۱۷۴ م شهر آنی را از چنگ شدادیان بیرون
آوردند. در همین سال نخستین حملۀ ایلدگز
با شكست مواجه شد، ولی سپس با پسرانش، نصرتالدین محمد و قزل ارسلان و
نیز شاه ارمن، صاحب اخلاط، مناطقی از قلمرو گرجیان را به باد
غارت داد (ابن ازرق، ۳۶۵؛ حسینی،
۲۸۳؛ راوندی، ۲۹۸-
۲۹۹).
تاریخ مرگ ایلدگز را به
اختلاف: ۵۶۸ ق (ابناثیر، ۱۱ /
۳۸۸؛ حمدالله، ۴۶۲)، ۵۷۰
ق(راوندی، ۳۰۰؛ حسینی، همانجا) و
۵۷۱ ق (ظهیرالدین، ۸۲؛ نیز نک :
ابن ازرق، همانجا، كه آخرین تهاجم ایلدگز را به گرجستان در محرم همین
سال دانسته است) آوردهاند، ظاهراً مرگ او در اواخر سال ۵۷۰ یا
اوایل ۵۷۱ ق در نخجوان اتفاق افتاده است (نک : مینورسكی،
«مطالعاتی»، 99).
ایلدگز در طول حكومت ارسلان،
فرمانروای واقعی امپراتوری سلجوقی به شمار میآمد و
ارسلان تنها نامی از سلطنت داشت. گفتهاند كه وی استبداد رأی ایلدگز
پدر خواندهاش را خوش نمیداشت، اما مادرش با یادآوری تلاشهای
ایلدگز در استواری حكومت سلجوقی كه قلمرو آن از مرزهای
گرجستان تا كرمان كشیده شده بود، پسر را آرام میكرد (حسینی،
۲۸۲؛ نیز نک : ابن اثیر، ۱۱ /
۳۸۸- ۳۸۹؛ ذهبی، ۲۱ /
۱۱۲). ایلدگز را به هوشمندی و عدالت ستودهاند (ابن
اثیر، همانجا). اقتدار وی به حدی بود كه مورخ ارمنی، مخیتارگش
(ص 489) او را فرمانروای تمامی ایران میپنداشت.
۲. نصرتالدین محمد بن ایلدگز
(حك ۵۷۱-۵۸۲
ق / ۱۱۷۵-۱۱۸۶ م). راوندی
(ص ۳۳۱) نام، كنیه و القاب او را چنین آورده است:
«ملك معظم اتابك اعظم خاقان عجم شمس الدنیا و الدین نصرة الاسلام و
المسلمین ابوجعفر محمد بن ایلدگز»، ولی در بیشتر منابع
نام او محمد [جهان] پهلوان آمده است. او از مؤمنه خاتون، بیوۀ طغرل
دوم زاده شد و در بسیاری از لشكركشیهای پدرش ایلدگز
شركت داشت. هنگامی كه ایلدگز در ۵۵۶ ق ارسلان را در
همدان بر تخت نشاند، نصرتالدین محمد را «امیر الحجّاب» كرد (ظهیرالدین،
۷۸؛ راوندی، ۲۸۲، ۲۹۲؛ حسینی،
۲۵۷). نصرتالدین سپس با دختر حسامالدوله اینانج،
والی ری ازدواج كرد. با اینهمه، وقتی ایلدگز به پیكار
اینانج رفت، محمد هم با پدر همراه شد (همو، ۲۶۰) و پس از
قتل اینانج، حكومت ری یافت (ظهیرالدین،
۸۱).
چون ایلدگز در نخجوان بمرد، محمد
كه نزد سلطان ارسلان در همدان بود، پنهانی به آذربایجان آمد و بر جای
پدر نشست، اما ارسلان كه در حیات پدر خواندهاش ایلدگز هرگز نتوانسته
بود خود را از زیر نفوذ ابن اتابك مقتدر رهایی بخشد، اینك
فرصت را برای استقلال مناسب میدید، امرای سلجوقی نیز
او را برانگیختند تا نه تنها به سیطرۀ دودمان ایلدگز
پایان دهد، بلكه بغداد و موصل را نیز تسخیر كند. پس ارسلان روی
به آذربایجان نهاد، وی در زنجان بر اثر بیماری، راه
بازگشت گرفت ودر بین راه درگذشت (حسینی،
۲۸۳-۲۸۴؛ نیز نک : لوتر، «گزارش ...
»[۳]، 397).
روایات برخی منابع عصر
سلجوقی حاكی از آن است كه ارسلان به فرمان نصرتالدین محمد با
زهر هلاك شد (نک : بنداری، ۲۷۵؛ راوندی،
۳۵۱). محمد پس از مرگ ارسلان، فرزند خردسال او طغرل را كه نزد وی
در نخجوان به سر میبرد، به همدان آورد و بر تخت نشاند و خود با عنوان اتابك
او به ادارۀ امور پرداخت (حسینی، ۲۸۴). نخست برای
دور كردن خطر، والیان نواحی گوناگون امپراتوری سلجوقی را
از میان غلامان خود برگزید (راوندی، ۳۳۵)،
سپس به توسعۀ نفوذ و قلمرو خود در خوزستان، آذربایجان و فارس پرداخت و حكومت
تبریز را پس از تصرف آذربایجان، به برادر خود قزل ارسلان داد (ابن اثیر،
۱۱ / ۴۲۳؛ «در ابتدای دولت»،
۱۴۳؛ وصاف، ۱۵۰). در همین ایام
محمد برادر ارسلان سلجوقی كه مدعی سلطنت بود، بدون برخورداری از
پشتیبانی امرا و حتی اتابك خود، شرفالدین بن شمله، به
جنگ محمد پهلوان رفت، اما از لشكر او شكست خورد و سرانجام گرفتار شد (حسینی،
۲۸۴-۲۸۶). گرجیان هم كه پس از ایلدگز
دوباره به تاخت و تاز در قلمرو سلجوقیان دست زده بودند، در پی لشكركشی
محمد پهلوان مجبور به صلح شدند و محمد نفوذ خود را در اران، ارمینیه،
خلاط و موصل برقرار كرد (همو، ۲۸۸).
دربارۀ چگونگی
روابط محمد پهلوان با خلافت عباسی، حسینی بر آن است كه خلیفه
حكومت وی را به رسمیت شناخت و خلعتهایی برای او
فرستاد (همانجا)، اما گزارش دیگر حاكی از آن است كه خلیفه هرگز
به نام شاهزادۀ تحت حمایت محمد پهلوان خطبه نكرد و حتی نمایندۀ او را
از درگاه خود براند (ابن جوزی، یوسف، ۸(۱) /
۳۳۰). چنین مینماید كه در طول حكومت محمد
پهلوان، اوضاع در شرق قلمرو سلجوقیان نسبت به گذشته آرامتر بوده است، زیرا
سلطان تكش خوارزمشاه با وی راه دوستی در پیش گرفت. چهار نامهای
كه از تكش خطاب به پهلوان بر جای مانده، بر این امر دلالت دارد (برای
متن اینج نامهها، نک : بهاءالدین،
۱۶۵-۱۸۲؛ نیز نک : قفس اوغلی،
۱۳۶-۱۳۷).
اواخر عمر محمد پهلوان، مصادف بود با
فتوحات صلاحالدین ایوبی، و ظاهراً در همین زمان
(۵۸۱ ق / ۱۱۸۵ م) سلطان ایوبی،
به حاكمیت ایلدگزیان بر موصل پایان داد و اخلاط را هم در
حصار گرفت. محمد به تن خویش به مقابله رفت، ولی كار به صلح انجامید
و صلاحالدین آنجا را رها كرد (نک : ابن جوزی، یوسف،
۸(۱) / ۳۸۴)؛ ابناثیر، ۱۱ /
۵۱۴؛ ابنعبری، ۲۲۰؛ ابنخلكان،
۵ / ۲۰۶). محمد پهلوان سرانجام در اوایل سال
۵۸۲ ق در ری درگذشت (بنداری،
۲۷۵؛ حسینی، ۲۸۹؛ ابناثیر،
۱۱ / ۵۲۵؛ قس: ابوحامد، ۸۵، كه تاریخ
مرگ او را در ۵۸۱ ق آورده است). پیكر او را پس از انتقال
به همدان، در كنار مقبرۀ پدرش به خاك سپردند («در ابتدای دولت»، ۱۵۲).
راوندی، مورخ معاصر ایلدگزیان، محمد پهلوان را به شجاعت و كفایت
بسی ستوده و بر آن است كه مردم در سایۀ كاردانی
وی، در نخستین دورۀ ۱۰ سالۀ فرمانروایی ظاهری طغرل در رفاه و امنیت به سر میبردند
(ص ۳۳۴-۳۳۵؛ نیز نک : ابناثیر،
۱۱ / ۵۲۵-۵۲۶؛ قس: ابنجوزی،
یوسف، ۸(۱) / ۳۹۱). پس از مرگ او آشوبها و
كشمكشها در قلمرو سلجوقیان پدید آمد. از یك سو طغرل كه اینك
به سن رشد رسیده بود، خواهان استقلال بود و از سوی دیگر غلامان
و بركشیدگان محمد پهلوان كه مشاغل مهمی داشتند، به مخالفان جانشیان
او پیوستند (راوندی، ۲۳۵؛ «در ابتدای دولت»،
۱۵۱-۱۵۲؛ نیز نک : لوتر، «گزارش»،
۳۹۷ به بعد)، اما مهمترین سبب این آشوبها، تقسیم
قلمرو سلجوقیان میان فرزندان محمد پهلوان بود. به موجب وصیت او،
آذربایجان و اران به بزرگترین فرزندش ابوبكر، و همدان به ازبك كه
مادر هر دو كنیزی ترك بود، واگذار میشد؛ ری و اصفهان و
بقیۀ عراق نیز زیر نگین قتلغ اینانج محمود و امیر
امیران عمر، از فرزندان اینانج خاتون، قرار میگرفت. مظفرالدین
قزل ارسلان برادر محمد پهلوان، به نظارت عالیه بر قلمرو حكومت منصوب شد تا زیر
نظر طغرل وظایف خود را انجام دهد (حسینی،
۲۸۹-۲۹۰).
۳. مظفرالدین قزل ارسلان
عثمان
(حك ۵۸۲-۵۸۷
ق / ۱۱۸۶-۱۱۹۱ م). او نیز
مانند برادرش محمد، از مؤمنه خاتون، بیوۀ طغرل زاده شد
و به روزگار ایلدگز در برخی از نبردها فرماندهی سپاه را برعهده
داشت (ظهیرالدین، ۷۹، ۸۱؛ ابناثیر، ۱۱
/ ۲۶۸) و در آغاز فرمانروایی ارسلان سلجوقی
به مقام «امیرسلاح» منصوب شد (حسینی، ۲۵۷) و
نیز به روزگار برادرش محمد، افزون بر حفظ این مقام، حكومت اران و
آذربایجان را نیز در دست داشت (راوندی، ۳۳۸؛
حسینی، ۲۲۸).
قزل ارسلان پس از مرگ محمد به همدان آمد
و مورد استقبال طغرل واقع شد و اتابكی او را برعهده گرفت (راوندی،
۳۳۸- ۳۳۹؛ حسینی،
۲۹۱). اینانج خاتونه كه محبوبیت بسیار ابوبكر
پسر محمد پهلوان را نزد قزل ارسلان برنمیتابید، برخی از امرا و
فرماندهان برجستۀ سلجوقی در اطراف قزل ارسلان، چون جمالالدین آیابه و
سیفالدین روس را به حمایت از فرزندان خود، قتلغ اینانج و
امیر امیران عمر برانگیخت و آن دو به ری نزد اینانج
خاتون روانه شدند، طغرل هم از درشت خویی قزل ارسلان ناخشنود بود (نک
: ابوحامد، ۸۶)، آنگاه كه با قزل ارسلان به مقابلۀ امرای
شورشی به ری رفته بود، از سپاه او جدا شد (۵۸۳ ق) و
به امرای شورشی كه به دامغان گریخته بودند، پیوست (راوندی،
۳۴۱؛ حسینی،
۲۹۱-۲۹۲). قزل ارسلان سر در پی طغرل
نهاد، اما از او شكست خورد و به آذربایجان رفت (ابوحامد، همانجا) و طغرل به
همدان آمد و به استقلال بر تخت نشست و به كوشش اینانج خاتون، پذیرفت
كه قتلغ اینانج را به اتابكی خود بردارد، اما او از عهدۀ ادارۀ امور
برنیامد و خاصه كشمكش سیفالدین روس با آیابه، دربار
طغرل را دچار آشوب و پریشانی كرد (حسینی،
۲۹۳؛ راوندی،
۳۴۴-۳۴۵). با اینهمه، طغرل لشكری
را كه خلیفه الناصر عباسی با وزیر خود جلالالدین بن یونس
به نبرد با او فرستاده بود، در هم شكست (حسینی،
۲۹۴-۲۹۵؛ ابن اثیر، ۱۲ /
۲۴-۲۵؛ راوندی،
۳۴۵-۳۴۶)، اما در برابر هجوم قزل ارسلان و
لشكر خلیفه در ۵۸۴ ق تاب نیاورد و به آذربایجان
گریخت (حسینی، ۲۹۶). قزل ارسلان در همدان
سنجر بن سلیمان را بر تخت نشاند و اینانج خاتون را به زنی گرفت،
اما سپس به تحریك خلیفه، سنجر را برانداخت و خود بر تخت نشست (راوندی،
۳۶۳). كوششهای طغرل برای اعادۀ سلطنت خود به
جایی نرسید و توسل صلاحالدین ایوبی نیز
در این باب بینتیجه ماند. پس طغرل خود به پیكار قزل
ارسلان آمد (۵۸۶ ق)، اما شكست خورد و دستگیـر شـد
(ابوحـامد، ۸۸- ۸۹؛ قـس: حسینـی،
۲۹۸؛ نیز نک : عمادالدین،
۳۵۴-۳۵۵). قزل ارسلان مدتی بعد در
شعبان ۵۸۷ به طرزی مرموز به قتل رسید. برخی
قتل او را به اسماعیلیان نسبت دادهاند (همو،
۵۷۴-۵۷۵؛ آقسرایی
۲۶؛ حمدالله، ۴۶۷)، درحالیكه وی به
اشارۀ اینانج خاتون كشته شد (راوندی، همانجا؛ ابنجوزی، یوسف،
۸(۱) / ۴۰۶؛ «در ابتدای دولت»،
۱۵۴؛ برای بررسی روایات دربارۀ مرگ
قزل ارسلان، نک : هوتسما، ۱۴۲-۱۴۶).
۴. نصرتالدین ابوبكر بن
محمد
(حك ۵۸۷-۶۰۷
ق / ۱۱۹۱-۱۲۱۰ م). وی پس
از قتل قزل ارسلان به آذربایجان آمد و به جای عم به حكومت نشست (بنداری،
۲۷۶؛ ابوحامد، ۸۹؛ حسینی،
۳۰۰). از آن سوی طغرل سلجوقی نیز پس از رهایی
از زندان، از آذربایجان به همدان روانه شد و بر تخت سلطنت نشست. هر چند در این
زمان كسی از دودمان اتابكان آذربایجان در پایتخت سلجوقیان
حضور نداشت، با اینهمه، روزهای نخست فرمانروایی طغرل با
نبرد شدید بین طرفداران وی و هواداران ایلدگزیان
سپری شد (ابوحامد، همانجا). ری نیز به دست شاخهای دیگر
از دودمان ایلدگزی، قتلغ اینانج و برادرش امیر امیران
عمر افتاده بود كه همراه با مادرش اینانج خاتون، هم با نصرتالدین،
ابوبكر و هم با طغرل دشمنی میورزیدند. اما قتلغ اینانج
درحوالی قزوین از طغرل سوم شكست خورد (جمادی الاخر
۵۸۸) و اینجانج خاتون به ازدواج سلطان سجلوقی درآمد
(همو، ۸۹-۹۰؛ حسینی،
۳۰۱-۳۰۲؛ ابن اثیر، ۱۲ /
۹۴، ۱۰۶). سپس قلتغ اینانج و امیر امیران
عمر روی به آذربایجان نهادند، ولی از ابوبكر شكست خوردند. امیر
امیران به شروانشاه اخستان پیوست و سپس نزد ملكۀ گرجستان شتافت
و به یاری ایشان ابوبكر را در بیلقان بشكست و او را به
نخجوان واپس راند و خود در گنجه به حكومت نشست (حسینی،
۳۰۳-۳۷۰)، اما اندكی بعد بمرد و ابوبكر
بار دیگر برگنجه چیره شد (همو، ۳۰۷-
۳۰۹). قتلغ اینانج نیز كه پس از گریز از پیش
ابوبكر به علاءالدین تكش در دامغان پیوسته بود. در
۵۹۰ ق با گروهی از خوارزمیان به مصاف طغرل سوم رفت
و در خوار ری به سختی شكست خورد (راوندی،
۳۶۶؛ ابوحامد، ۹۱). وی در همان سال در جنگ میان
تكش و طغرل نیز حضور یافت و به روایتی این آخرین
سلطان سلجوقی را به قتل آورد (حسینی،
۳۱۱-۳۱۳؛ « در ابتدای دولت»،
۱۵۸- ۱۵۹). با مرگ طغرل سوم، حكومت سلجوقیان
بر عراق عجم پایان یافت و تكش در رجب ۵۹۰ در همدان
بر تخت سلطنت نشست. قتلغ اینانج نیز حكومت اصفهان (راوندی،
۳۷۵) یا همدان (ابوحامد، ۹۲) یافت، اما
در سال بعد به دست یكی از فرماندهان تكش به نام میاجق به قتل رسید
(راوندی، ۳۸۰-۳۸۱؛ «در ابتدای
دولت»، ۱۵۹-۱۶۰).
پس از قتل قتلغ اینانج، دودمان ایلدگزی
همچنان میكوشید تا از میراث سلجوقیان در عراق عجم نصیبی
برد. مثلاً ابوبكر در حملهای میاجق را بشكست و تا تسخیر دژ
معروف استوناوند (در نزدیكی خوار ری) پیش رفت. آیتغمش
(آیدغمش) یكی از غلامان محمد جهان پهلوان نیز در عراق به
نام ابوبكر خطبه كرد (همان، ۱۶۲، ۱۶۶،
۱۶۹). با اینهمه، پس از آن اتابكان آذربایجان هرگز
نتوانستند در عراق عجم اقتدار گذشته را به دست آورند.
حكومت ابوبكر بر اران و آذربایجان
كه پیوسته در معرض هجوم گرجیان بود، نیز دوام نیافت و در
نتیجۀ بیكفایتی او، گرجیان در ۵۹۹
ق به دوین تاختند و شهر را فرا چنگ آوردند و نیز در
۶۰۲ ق اخلاط را به باد غارت دادند (ابن اثیر،
۱۲ / ۱۸۳-۱۸۴،
۲۴۰). به روایت ابن اثیر (۱۲ /
۲۴۲)، ابوبكر هنگامی كه نتوانست در مقابله با گرجیان
از قلمرو خود دفاع كند، با آنان صلح كرد و دختر پادشاه گرجستان را به زنی
گرفت، اما این امر مانع از تجاوز گرجیان نشد، چه، گزارش مورخان گرجی
نشان میدهد كه آنان در ۶۰۷ ق /
۱۲۱۰ م اردبیل را تسخیر و غارت كردند و نیز
تبریز و شمال ایران تا گرگان را عرصۀ تاخت و تاز
قرار دادند (نک : ایرانیكا، II / 892).
در ۶۰۲ ق علاءالدین
احمدیلی، صاحب مراغه و مظفرالدین كوكبری، حاكم اریل
برای تسخیر آذربایجان همداستان شدند. ابوكر از آیتغمش
حاكم واقعی جبال یاری خواست و نیز در نامهای
مظفرالدین را از هرگونه اقدامی برحذر داشت و وی به اربل بازگشت
و ابوبكر به اتفاق آیتغمش، علاءالدین را كه تنها مانده بود، در مراغه
در حصار گرفت؛ ولی كار به صلح انجامید (۶۰۴ ق) و
پسر خردسالش (در اوایل ۶۰۵ ق)، ابوبكر به كشمكش امرای
مراغه بر سر جانشینی خاتمه داد و این ناحیه را به قلمرو
خود افزود (همو، ۱۲ / ۲۷۵) و سرانجام پس از
۲۰ سال حكومت در ۶۰۷ ق درگذشت («در ابتدای
دولت»، ۱۵۴؛ نیز نک : حمدالله، ۴۷۱).
۵. مظفرالدین ازبك بن محمد
(حك ۶۰۷-۶۲۲
ق / ۱۲۱۰-۱۲۲۵ م). غالب منابع او
را «ملك ازبك» خواندهاند (مثلاً نک : راوندی، ۳۸۸، جم
؛ ابن اثیر، ۱۲ / ۱۲۵، جم ) و روی
برخی سكهها لقب «الملك الاعظم» نیز نقش شده است (نک : مینورسكی،
«قفقاز ... »[۱]، 870). او در روزگار برادرش ابوبكر به پیشنهاد
علاءالدین تكش به حكومت همدان منصوب شد. برخی از غلامان پدرش محمد
پهلوان، چون صتماز و جمالالدین آیابه كه اینك فرماندهانی
بنام بودند، به خدمت او درآمدند، ولی كوكجه، یكی دیگر از
غلامان پهلوان در حدود سال ۵۹۳ ق همدان را به باد غارت داد
(راوندی، همانجا؛ قس: جوینی، ۲ / ۳۸). در دورۀ حكومت
ازبك ــ هر چند وی از سوی خلیفۀ عباسی
به رسمیت شناخته شده بود ــ عراق عجم از لشكركشیهای میاجق
كه روابطش با سلطان خوارزمشاه نیز به تیرگی گراییده
بود، دچار آشفتگی و اغتشاش شد. سرانجام میاجق در
۵۹۴ ق در نبردی ازبك و امیرانی را كه از سوی
برادرش ابوبكر به یاری وی شتافته بودند، بشكست و پیروزمندانه
به همدان وارد شد و با تأیید خلیفۀ عباسی
بر تخت سلطنت نشست؛
اما تكش به تن خویش به عراق روی
آورد و سردار نافرمان را از میان برداشت. پس از خروج تكش، همدان بار دیگر
به دست ازبك افتاد (نک : راوندی،
۳۸۹-۴۰۰)، پس از پایان فتنۀ میاجق
در عراق، كوكجه نیز به دست آیتغمش به قتل رسید
(۶۰۰ ق) و او در عراق به نام ابوبكر خطبه كرد و سرپرستی
ازبك را برعهده گرفت (ابن اثیر، ۱۲ / ۱۹۵؛
«در ابتدای دولت»، ۱۶۹).
ازبك پس از مرگ برادرش ابوبكر بر آذربایجان
و اران نیز استیلا یافت (حمدالله، همانجا)، اما در سال بعد به
دنبال شكست آیتغمش از یكی دیگر از غلامان محمد پهلوان به
نام ناصرالدین منگلی و قتل آیتغمش در ۶۱۰ ق،
پایگاه ازبك در عراق عجم سخت متزلزل شد، تا آنكه همداستانی الناصر خلیفۀ عباسی
و جلالالدین حسن فرمانروای الموت و ازبك بر ضد منگلی، سرانجام
در ۶۱۲ ق موجب شكست منگلی شد و اینان عراق عجم را میان
خود تقسیم كردند (ابناثیر، ۱۲ / ۲۹۶،
۳۰۱، ۳۰۶-۳۰۷؛ نیز
نک : ابوالقاسم، ۲۱۶).
با ظهور سلطان محمد خوارزمشاه كه به
سرعت تا حدود بغداد را متصرف شد، آخرین تلاشهای ازبك برای دستیابی
به دستكم بخشی از عراق عجم به شكست منجر شد. در ۶۱۴ ق كه
وی و رقیبش سعد بن زنگی، اتابك فارس، هر كدام بخشی از این
نواحی را فراچنگ آورده بودند، سلطان محمد به عراق عجم تاخت. اتابك سعد به
اسارت درآمد و ازبك نیز در حالی كه وزیرش ابوالقاسم هارون (ه
م) و یكی از امرای مشهور او، نصرتالدین بیشكین
به اسارت خوارزمیان درآمده بود، به دشواری خود را به آذربایجان
رساند و به ناچار تابیعت سلطان محمد را پذیرفت و فرمان داد در آذربایجان
و اران تا حدود دربند شروان به نام وی خطبه كردند (نسوی،
۲۲-۲۳، ۲۶؛ ابن اثیر، ۱۲ /
۳۱۷؛ جوینی، ۲ / ۹۷-
۹۸؛ نیز نک : مینورسكی، همان، 868).
در ۶۱۷ ق /
۱۲۲۰ م كه مغولان به آذربایجان یورش بردند،
ازبك (یا نایب او) هر چند با بخشیدن مال به آنان تبریز را
از خرابی مصون نگه داشت، اما برخی از قلمرو اتابكان آذربایجان
مثل اردبیل و بیلقان سخت عرصۀ كشتار و غارت مغولان شد (ابناثیر،
۱۲ / ۳۷۴، ۳۸۲) و آنگاه که
مغولان راهی گرجستان شدند، پادشاه گرجستان ازبك و نیز فرمانروای
اخلاط را به اتحاد بر ضد مهاجمان فرا خواند. ازبك نپذیرفت و یكی
از سردارانش به نام اقوش را با سپاهی از كرد و تركمن همراه مغولان به جنگ با
گرجیان فرستاد (همو، ۱۲ / ۳۷۵،
۳۹۸).
ازبك در اواخر عمر دیگر بار مورد
تهاجم گرجیان قرار گرفت، ولی آنان را درهم شكست. در این میان
سلطان جلالالدین خوارزمشاه به مراغه آمد و پس از تسخیر آنجا به تبریز
تاخت و ازبك كه یارای مقاومت نداشت، ناگزیر به نخجوان گریخت
و به دژ النجق پناه برد. سپس همسر وی، دختر طغرل سوم، تبریز را به
سلطان خوارزمشاهی تسلیم كرد و خود به ازدواج او در آمد. گفتهاند كه
ازبك پس از این از شدت اندوه بمرد (نسوی،
۱۴۰-۱۴۱، ۱۴۹؛ قس: ابناثیر،
۱۲ / ۴۳۲-۴۳۴،
۴۳۶-۴۳۷). از او تنها یك پسر كه كر و
لال بود و «خاموش» نامیده میشد، بر جای ماند (نسوی،
۱۶۱) كه به گفتۀ حمدالله مستوفی (ص ۴۷۱)، همراه با غلام خود
قراجه در برابر خوارزمشاهیان مقاومتهایی كرد، اما كاری از
پیش نبرد. به روایت نسوی (ص
۱۶۱-۱۶۲)، خاموش سرانجام در گنجه به خدمت
سلطان جلالالدین درآمد، سپس به الموت نزد اسماعیلیان رفت و
اندكی بعد همانجا درگذشت. بعدها نیز یكی از بندگان ازبك
به نام بغدی به منظور احیای دولت اتابكان به قبان (در نزدیكی
نخجوان) درآمد و اهالی را بر آن داشت تا یكی از پسران خاموش را
بر سریر پادشاهی بنشانند، اما نتوانست (همو، ۱۸۶) و
سلسلۀ اتابكان آذربایجان به كلی منقرض شد.
سیاست، جامعه و فرهنگ
همچنانكه كلاوزنر (ص
۸۵-۸۶) یادآور شده، دراواخر دورۀ سلجوقی،
افزایش قدرت و نفوذ غلامان و امرای ترك با زوال امپراتوری و نیز
ضعف مقام وزارت همراه بود. در چنین دورهای ایلدگز با قرار
گرفتن در منصب اتابكی ارسلان نوجوان، سلطان حاكم سلجوقی در عراق عجم و
در دست گرفتن كارها، مرحلۀ جدیدی را در تشكیلات حكومتی سلاجقه و نهاد اتابكی
پدید آورد. ایلدگزیان تا زمانی كه شاهزادگان سلجوقی
به سن رشد نرسیده بودند، به سهولت میتوانستند زیر نام آنان با
سركوب مخالفان داخلی و خارجی به ادارۀ امور
بپردازند، ولی آنگاه كه این شاهزادگان خواهان استقلال میشدند،
جان میباختند، و یا به بند افكنده میشدند. از همین رو
به روزگار محمد پهلوان كه اتابك شاهزادۀ كم سالی بود، نسبت به دورۀ بعد
آرامش نسبی در قلمرو سلاجقه حكم فرما بود.
ترتیب جانشینی در
حكومت اتابكان آذربایجان بر مبنای سنت تركی «ارشدیت» بود،
اما پس از مرگ محمد جهان پهلوان دگرگونیهای بنیادی در
ساختار حكومت پدید آمد. افزون بر زوال سنت جانشینی و در نتیجه
كشمكش بین فرزندان محمد پهلوان، سیاست خود او مبنی بر تقسیم
امپراتوری میان برخی از غلامان كه گفتهاند به ۵ هزار تن
میرسیدند (نک : ذهبی، ۲۱ /
۱۱۳) و نیز تلاش طغرل سوم برای رهایی
از نفوذ ایلدگزیان موجب جنگ و ناآرامی در سراسر قلمرو سلجوقی
شد، چنانكه از این پس تا پایان حكومت ایلدگزیان در رأس بسیاری
از این آشوبها و ناآرامیها، همان غلامان و بركشیدگان محمد جهان
پهلوان قرار داشتند. از سوی دیگر جانشینان محمد هیچ كدام
كفایت و كاردانی وی و ایلدگز را نداشتند، تا آنجا كه حتی
در قلمرو موروثی خود، اران و آذربایجان، نتوانستند تا آنجا كه حتی
در قلمرو موروثی خود، اران و آذربایجان، نتوانستند در برابر مهاجمان
چندان مقاومت كنند. شادخواری و خوشگذرانی آنان و غفلت از كار ملكداری
به حدی بود كه گاه مردم را به ستونه میآوردند (مثلاً نک : نسوی،
۱۴۰؛ ابن اثیر، ۱۲ / ۳۸۲).
از این رو، این گفتۀ راوندی كه «ایام امن و عدل بوذ ایام دولت ایلدگزیان»
(ص ۳۷)، میبایست به دورۀ اول فرمانروایی
آنان اشاره داشته باشد؛ و گرنه همان طور كه راوندی خود در جای دیگر
آورده است، پس از مرگ محمد پهلوان، امنیت و آسایش از جامعۀ سلجوقی
رخت بربست (ص ۳۳۴-۳۳۵).
دستگاه خلافت عباسی كه آخرین
سالهای حیات طولانی خویش را سپری میكرد،
افزون بر سیادت معنوی، بر آن بود تا قلمرو كوچك خود را به سوی
عراق عجم گسترش دهد. از همین رو، رویدادهای این منطقه را
به دقت زیر نظر داشت. خلیفه به هنگام قدرت یافتن سلطان سلجوقی،
از رقیبان وی ازجمله اتابكان آذربایجان حمایت میكرد
و آنگاه كه اینان قدرت مییافتند، به هوادارای شاهزادگان
سلجوقی و یا رقیبان اتابك برمیخاست. ازاینرو، آخرین
سلاطین سلجوقی و نیز ایلدگزیان نتوانستند مشروعیت
سیاسی به دست آورند تا پایههای حكومت خود را در ایران
استوار سازند. این گسیختگیها یكی از عوامل مهمی
بود كه سبب شد خوارزمشاهیان به حكومت سلجوقیان و حیات و استقلال
اتابكان پایان دهند.
به روزگاری كه ایلدگزیان
بر سلاطین سلجوقی در عراق عجم سیطره داشتند، پیوندهای
دودمانهای محلی در قلمرو امپراتوری، مثل اتابكان فارس و احمدیلیان
در مراغه، با حكومت مركزی سخت ناپایدار بود و چنین مینماید
كه حكمرانان ولایت دوردستی مثل خراسان از همان نخستین سالهای
حكومت ایلدگزیان از زیر نفوذ حكام عراق عجم خارج شده باشند؛ اما
اهمیت اتابكان آذربایجان در این بود كه سالها به ویژه در
نیمۀ اول فرمانروایی خود در مقابل هجوم گستردۀ گرجیان
به سوی جنوب مقاومت كردند.
اتابكان آذربایجان همانند اتابكان
فارس، به سبب پشتیبانی از ادبا و شاعران در تاریخ ادب ایران
پرآوازه شدند و ادب پارسی و به ویژه شعر در این دوره سخت رونق و
شكوفایی یافت. ایلدگزیان با اهل شعر و ادب نشست و
برخاست داشتند و آنان را مینواختند. نظامی گنجوی، شاعر پرآوازۀ ایرانی،
در آثار خود، ایلدگز، محمد جهان پهلوان و قزل ارسلان را فراوان ستوده است
(مثلاً نک : خسرو و شیرین، ۱۸ به بعد، شرفنامه،
۵۷-۶۴). گفتهاند كه نظامی در سراسر زندگانی
خود در میان فرمانروایان آن عهد، تنها به دیدار قزل ارسلان رفت
و از سوی او به گرمی استقبال شد (دولتشاه، ۹۹؛ نیز
نک : نفیسی، ۸۰-۹۴) و به گفتۀ
دولتشاه سمرقندی (همانجا) منظومۀ خسرو و شیرین را به
درخواست این اتابك آذربایجان سرود و پاداشها گرفت؛ هر چند پیشتر
این منظومه را به محمد پهلوان نیز تقدیم داشته بود (نک : صفا،
۲ / ۸۰۲). همچنین نظامی منظومۀ
شرفنامه را برای ابوبكر بن پهلوان سرود و در اشعاری او را مدح گفت
(شرفنامه، همانجا؛ صفا، ۲ / ۸۰۴؛ برای مصدّر ساختن
اقبال نامه به نام یكی از اتابكان آذربایجان یا امیری
دیگر، نک : مینورسكی، «قفقاز»، 872-874؛ نفیسی،
۱۱۵؛ صفا، ۲ /
۸۰۴-۸۰۵).
یكی دیگر از شاعران و
نویسندگان مشهور دربار این خاندان، خاقانی شروانی است كه
با محمد جهان پهلوان روابط دوستانهای داشت و دو نامۀ شیوا و
بلند او به این اتابك اكنون باقی است (منشآت،
۱۴۸-۱۶۳؛ نیز نک : كندلی،
۳۰۲، ۳۰۵،
۴۴۶-۴۴۷) و نیز اشعاری بسیار
در ستایش قزل ارسلان در دیوان وی موجود است (ص
۵۸-۶۰، جم ). مجیرالدین بیلقانی
هم اشعار بسیاری در ستایش ایلدگز، قزل ارسلان، به ویژه
محمد جهان پهلوان، سروده است (۱۵۰،
۲۲۶-۲۲۷، جم ). اثیرالدین اخسیكتی
نیز از ستایشگران قزل ارسلان به شمار میآید (نک :
۴۴-۴۷، ۲۷۱-۲۷۲، جم
؛ دولتشاه، ۹۴؛ صفا، ۲ / ۷۰۷). یكی
دیگر از شاعران دربار ایلدگزیان، ظهیر فاریابی
است كه به روایتی ۱۰ سال همنشین محمد جهان پهلوان
بود، سپس نزد پسرش ابوبكر رفت (عوفی، ۲ / ۲۹۸؛
دولتشاه، ۸۹). قصایدی در ستایش این دو اتابك
و نیز قزل ارسلان در دیوان ظهیر فاریابی (ص
۱-۴، جم ) آمده است. ركنالدین دعویدار قمی (نک
: ۹۵-۱۰۵، جم ) و اثیرالدین اومانی
(نک : صفا، ۳(۱) / ۳۹۵) در دربار مظفرالدین
ازبك بالیدند و به ستایش او پرداختند و نیز وزیر او،
ابوالقاسم هارون (ه م) در ترویج علم و ادب سخت میكوشید. از دیگر
شاعران ستایشگر اتابكان آذربایجان میتوان به جمالالدین
محمد بن عبدالرزاق اصفهانی (نک :
۲۷۴-۲۷۶؛ صفا، ۲ /
۷۳۲)، جمال اشهری (عوفی، ۲ /
۲۲۳)، شفروۀ اصفهانی (نک : قزوینی، ۳۵۶-
۳۵۸)، قوامی مطرزی، یوسف فضولی
(دولتشاه، ۹۱) و جمال خجندی («در ابتدای دولت»،
۱۵۲) اشاره كرد.
اتابكان آذربایجان به آبادانی
قلمرو خود نیزتوجه داشتند. به گفتۀ راوندی (ص
۳۰۰-۳۰۱)، به فرمان ایلدگز و همسرش،
مدارسی در همدان ساخته شد و این دو در همانجا به خاك سپرده شدند. محمد
بن ایلدگز نیز «مساجد و مدارس بسیار ساخت» (منهاج سراج، ۱
/ ۲۶۹). بناهای باشكوه و زیبایی متعلق
به این خاندان در نخجوان ــ مقر اصلی آنان ــ برجای مانده است (
ابنیه و آثار ... ، ۲۷). یكی از این بناها
مقبرۀ مؤمنه خاتون است كه به فرمان شوهرش ایلدگز ساخته شد و در
۵۸۲ ق به اتمام رسید. از ویژگیهای
برجستۀ این بنا استفاده از كاشیهای فیروزهای رنگ
است (همان، ۲۸؛ EI1, VII / 839-840؛ ورجاوند، ۴۴؛
برای كتیبههای این مقبره، نک : خانیكوف، 113-114؛
«فهرست ... [۲]»، 151). یكی دیگر از بناهای این
دوره در نخجوان مقبرهای است كه به یوسف بن كثیر ــ كه ظاهراً
شخصیتی محلی بوده ــ تعلق دارد و تاریخ آن به
۵۵۷ ق / ۱۱۶۲ م مربوط میشود
(همان، 30؛ نیز نک : پوپ، VI / 1788؛ برای تصاویر این
بناها، نک : ابنیه و آثار، شم ۱۱۹-۱۲۱؛
برتانیتسكی، شم 23-26).
عجمی بن ابی بكر از معماران
مشهور اتابكان آذربایجان است كه نام او در بیشتر بناهای این
دوره در نخجوان نقش بسته است («فهرست»، 31, 150, 152؛ برای شرح ویژگیهای
معماری او، نک : برتانیتسكی، 61-62).
مآخذ
آق سرایی، محمود، مسامرة
الاخبار و مسایرة الاخیار، به كوشش عثمان توران، آنكارا،
۱۹۴۳ م؛ ابن اثیر، الكامل؛ ابن ازرق فارقی،
احمد، «تاریخ»، همراه ذیل تاریخ دمشق ابن قلانسی، به كوشش
ه . ف آمدرز، بیروت. ۱۹۰۸ م؛ ابن جوزی،
عبدالرحمان، المنتظم، به كوشش محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت،
دارالكتب العلمیه؛ ابن جوزی، یوسف، مرآة الزمان فی تاریخ
الاعیان، حیدرآباد دكن، ۱۳۷۰ ق /
۱۹۵۱ م؛ ابن خلكان، وفیات؛ ابن عبری، غریغوریوس،
تاریخ مختصر الدول، بیروت، ۱۹۵۸ م؛ ابنیه
و آثار تاریخی اسلام در اتحاد شوروی، تاشكند،
۱۹۶۲ م؛ ابوحامد، محمد، «ذیل سلجوقنامه»، سلجوقنامه
(نک : ظهیرالدین نیشابوری)؛ ابوالقاسم كاشانی،
عبدالله، زبدة التواریخ (بخش فاطمیان و نزاریان)، به كوشش
محمدتقی دانشپژوه، تهران، ۱۳۶۶ ش؛ اثیرالدین
اخسیكتی، محمد، دیوان، به كوشش ركنالدین همایون
فرخ، تهران، ۱۳۳۷ ش؛ بنداری اصفهانی، فتح،
زبدة النصرة، مختصر تاریخ دولة آل سلجوق عمادالدین كاتب، بیروت،
۱۴۰۰ ق / ۱۹۸۰ م؛ بهاءالدین
بغدادی، محمد، التوسل الی الترسل، به كوشش احمد بهمنیار، تهران،
۱۳۱۵ ش؛ جمالالدین اصفهانی، محمد، دیوان،
به كوشش وحید دستگردی، تهران، ۱۳۲۰ ش؛ جوینی،
عطاملك، تاریخ جهانگشای، به كوشش محمد قزوینی، لیدن،
۱۳۳۴ ق / ۱۹۱۶ م؛ حسینی،
علی، زبدة التواریخ، به كوشش محمد نورالدین، بیروت،
۱۴۰۵ ق / ۱۹۸۵ م؛ حمدالله مستوفی،
تاریخ گزیده، به كوشش عبدالحسین نوایی، تهران،
۱۳۶۲ ش؛ خاقانی، بدیل، دیوان، به كوشش
ضیاءالدین سجادی، تهران، ۱۳۵۷ ش؛ همو،
منشآت، به كوشش محمد روش، تهران، ۱۳۶۲ ش؛ خواندمیر،
غیاثالدین، حبیب السیر، به كوشش محمد دبیرسیاقی،
تهران، ۱۳۵۳ ش؛«در ابتدای دولت آل وشمگیرو آل
بویه»، الحاقاتی بر تاریخ طبرستان ابن اسفندیار، به كوشش
عباس اقبال، تهران، ۱۳۲۰ ش؛ دعوی دارقمی، ركنالدین،
دیوان، به كوشش علی محدث، تهران، ۱۳۵۶ ش؛
دولتشاه سمرقندی، تذكرة الشعراء، به كوشش محمد رمضانی، تهران،
۱۳۳۸ ش؛ ذهبی، محمد، سیر اعلام النبلاء، به
كوشش بشار عواد معروف و محیی هلال سرحان، بغداد،
۱۴۰۴ ق / ۱۹۸۴ م؛ راوندی،
محمد، راحة الصدور و آیة السرور، به كوشش محمد اقبال، تهران،
۱۳۶۴ ش؛ زامباور، معجم الانساب و الأسرات الحاكمة، ترجمۀ زكی
محمد حسن بك و حسن احمد محمود، بیروت، ۱۴۰۰ ق /
۱۹۸۰ م؛ صفا، ذبیحالله، تاریخ ادبیات
در ایران، تهران، ۱۳۶۳ ش؛ ظهیر فاریابی،
طاهر، دیوان، به كوشش احمد شیرازی، تهران،
۱۳۶۱ ش؛ ظهیرالدین نیشابوری،
سلجوقنامه، تهران، ۱۳۳۲ ش؛ عمادالدین كاتب، محمد،
الفتح القسی فی الفتح القدسی، به كوشش محمد محمود صبح، بیروت،
الدار القومیة للطباعة و النشر؛ عوفی، محمد، لباب الالباب، به كوشش
محمد قزوینی، تهران، ۱۳۶۱ ش؛ قزوینی،
محمد، تعلیقات بر لباب الالباب (نک : هم ، عوفی)؛ قفس اوغلی،
ابراهیم، تاریخ دولت خوارزمشاهیان، ترجمۀ داود اصفهانیان،
تهران، ۱۳۶۷ ش؛ كندلی، غفار، «خاقانی شروانی
و خاندان اتابكان آذربایجان»، نشریۀ دانشكدۀ ادبیات
و علوم انسانی تبریز، ۱۳۵۲ ش، س
۲۵، شم ۱۰۵؛ لین پول، استانلی و دیگران،
تاریخ دولتهای اسلامی و خاندانهای حكومتگر، ترجمۀ صادق
سجادی، تهران،. ۱۳۵۷ ش؛ مجیرالدین بیلقانی،
دیوان، به كوشش محمدآبادی، تبریز، ۱۳۵۸
ش؛ محمد بن ابراهیم، تاریخ سلجوقیان كرمان، به كوشش هوتسما، لیدن،
۱۸۸۶ م؛ منهاج سراج، عثمان، طبقات ناصری، به كوشش
عبدالحی حبیبی، تهران، ۱۳۶۳ ش؛ میرخواند،
محمد، روضة الصفا، تهران، ۱۳۳۹ ش؛ نسوی، محمد، سیرت
جلالالدین مینكبرنی، به كوشش مجتبی مینوی،
تهران، ۱۳۴۴ ش؛ نظامی گنجوی، خسرو و شیرین،
به كوشش وحید دستگردی، تهران، ۱۳۳۳ ش؛ همو،
شرفنامه، به كوشش وحید دستگردی، تهران، ۱۳۳۵
ش؛ نفیسی، سعید، شرح بر دیوان قصاید و غزلیات
نظامی گنجوی، تهران، ۱۳۳۸ ش؛ ورجاوند، پرویز،
میراثهای تمدن ایرانی در سرزمینهای آسیایی
شوروی، تهران، ۱۳۵۱ ش؛ وصاف، تاریخ، بمبئی،
۱۲۶۹ ق؛ نیز:
Bosworth, C. E., «The Political and
Dynastic History of the Iranian World», The Cambridge History of Iran,
Cambridge, 1968, vol. V; Bretanizki, L. et al., Die Kunst Aserbaidshans,
Leipzig, 1988; EI1; EI2; Houtsma, M. Th., «Some Remarks on the History of the
Saljuks», Acta orientalia, Paris, 1924, vol. III; IA; Iranica; Khanikoff, N.,
«Inscriptions musulmanes du Caucase», JA, 1862, vol. XX; Klausner, Carla. L.,
The Seljuk Vezirate, Harvard, 1973; Luther, K. Allin, «The End of Saljūq
Dominion in Khursan», Michigan Oriental Studies, Michigan, 1976; id, «Rāvandī’s Report on the
Administrative Changes of Muhammad Jahǎn Pahlavān», Iran and
Islam, Edinburgh, 1971; Minorsky, V., «Caucasica II, the Georgian Maliks of
Ahar», Bulletin of the School of Oriental and African Studies University of
London, 1950, vol. XIII; id, Studies in Caucasian History, London, 1953; Mxitʿar
Goš, «The Albanian Chronicle ... », tr. Dowsett, Bulletin of the School of
Oriental and Afrivan Studies University of London, 1958, vol. XXI; Pope, Arthur
Upham, A Survey of Persian Art, Tehran, 1967; Répertoire chronologique
d’épigra-phie arabe, Cairo, 1937, vol. IX.