آخرین بروز رسانی : یکشنبه
3 آذر 1398 تاریخچه مقاله
ثُغورْ وَ عَواصِم، عناوینی
که اصطلاحاً بر مرزها و نیز دژها و شهرهای واقع بر سرحدات قلمرو
مسلمانان(دارالاسلام) و غیر مسلمانان (دارالحرب)، خاصه بر نقاط نظامی
و استحکامات مرزی قلمرو اسلام و بیزانس در سوریه و جزیره،
و مرزهای میان اندلس اسلامی و قلمرو فرانکها و شاهان مسیحی
اسپانیا، به شرحی که در این مقاله خواهد آمد، اطلاق میشد.
ثَغر در لغت به معنای رخنه و منفذ
و دهانه در کوه و دیوار، و به تبع آن محل نفوذ و ورود به جایی و
سرزمینی است و ازینرو در سراسر عصر اسلامی تا روزگار جدید
عموماً بر مرزهای دو کشور یا دو قلمرو هم اطلاق شده است (مثلاً طبری،
۱/ ۴۸۶؛ فریدبک، ۱/ ۴۱۴).
بر اساس روایتی از پیامبر اکرم(ص)، دستهای از شهرهای
ساحلی قلمرو اسلام را که مقابل دارالحرب بود یا دریای
متصل به آن در دست کفار قرار داشت، مانند اسکندریه و دمیاط ( یاقوت،
۲/ ۴۷۲-۴۷۳)، را نیز ثغر خواندهاند.
ثغور گاه به فاتحان و فرماندهان نظامی عصر فتوح اسلامی هم منسوب شده
است؛ چنانکه مراد از «ثغور خالد بن ولید» (طبری، ۲/
۳۲۰) ظاهراً مرزهای سرزمینهایی است که
به دست او گشوده شد. همین تعبیر را دربارۀ « امرای
ثغور خالد» هم به کار بردهاند (همانجا).
عواصم به دژها و استحکامات پشت ثغور و
حامی آن اطلاق میشد (نک : دنبالۀ مقاله). بهسبب
پیوستگی مفهوم اصطلاحی و کارکردِ نظامی ثغور و عواصم در
سرزمین شامات، این دو اصطلاح در منابع ما در کنار یکدیگر
هم آمده است.
به دوران فتوح اسلامی، ثغور
همواره به سمت جلو متغیر بود. مثلاً در آغاز کار، پادگان شهری که
بعدها کوفه نام گرفت، ۴ ثغر داشت و ۴ فرمانده مأمور تسخیر آن و
پیشروی از آنجا بودند: قعقاع بن عمرو در ثغر حلوان، ضرار بن خطاب در
ثغر ماسبذان، عمرو بن مالک یا عمرو بن عتبه در ثغر قرقیسیاء، و
عبدالله بن معتم در ثغر موصل (همو، ۲/ ۴۸۲). و البته در
اندک مدتی عربها چنان پیش رفتند که این هر ۴ ثغر در میانۀ قلمرو
اسلام افتاد.
پهنۀ ثغور شـام ــ
کـه از مهمترین ثغور اسلام به شمار مـیرفت ــ نیز در طول
فتوح اسلامی و پیکارهای دراز با بیزانس متغیر بود.
بهخصوص وقتی بیزانس از متصرفات خود در داخل سوریه، مانند انطاکیه
که خود از آغاز جزو ثغور بود (نک : بلاذری، ۱۶۸)، عقب
نشست، مرزها به سرعت گسترش یافت. نخستین غزوات شام، مانند غزوات دومة
الجندل، مؤته، تبوک، ابل الزیت، در اواخر ایام پیامبر(ص) رخ داد
(مثلاً نک : ابن هشام، ۴/ ۱۶۹، ۵/ ۲۲؛
طبری، ۲/ ۱۵۰، ۲۰۷،
۳۱۱) و مقدمۀ فتوح شام به روزگار نخستین خلفا بود.
فتوح شام در عصر جانشینان پیامبر(ص)
تقریباً از ۱۶ تا ۲۷ق/
۶۳۷-۶۴۸م به درازا کشید و عربها در
اجنادین و مرج الصفر و یرموک با قوای بیزانس و متحدان
آنها جنگیدند و در مراکز شمال سوریه مانند حمص، حلب، قنسرین،
انطاکیه و سرزمینهای شرق و شمال فرات با مقاومت چندانی روبهرو
نشدند (نیز نک : بازورث، 269)؛ ولی در سالهای بعد ناچار شدند
بسیاری از این شهرها را دوباره فتح کنند.
چون عثمان بن عفان به خلافت نشست، معاویه
را حکومت شام و ثغور داد و او هم به پیشروی در ثغور برخاست و شهر
شمشاط در خاک بیزانس، نخستین نقطهای بود که او به دست خود یا
توسط حبیب بن مسلمه و صفوان بن معطل، در این مرحله فتح کرد ( بلاذری،
۱۸۷-۱۸۸؛ ابن عبدالمنعم،
۳۴۵). یورشهای مجدد معاویه در
۲۵ق/ ۶۴۶م به شام، فصلی جدید در تاریخ
فتوحات اسلامی این سرزمین گشود. او نواحی مرزی شمال
بینالنهرین با بیزانس، شامل استحکامات و دژهای واقع بر
خطی ممتد از شمال انطاکیه و حلب تا طرسوس و جبال توروس را مورد هجوم
قرار داد. هراکلیوس( هرقل) که تاب مقاومت نمیدید، دژهای
میان اسکندرونه و طرسوس را ویران کرد و به کلیکیه و از
آنجا به قسطنطنیه عقب نشست و نیروها و سکنۀ رومی دیگر
شهرها و دژهای مرزی شام هم مواضع خود را رها کردند و رفتند. مسلمانان
از همین روزگار پادگانها و دژهایی در این مرزها بر آوردند
یا دژهای نیمهویرانِ رومی را باز ساختند و آن نقاط
را به پایگاههای نظامی برای تجمع و تدارک یورش به
خاک بیزانس تبدیل کردند. البته بنا بر گزارشهایی، رومیان
پس از تخلیۀ این نقاط، کمین میکردند و بر دستههای غازیان
مسلمانِ دور افتاده از لشکر اصلی یورش میبردند. از آن پس
فرماندهان مسلمانِ پیکارهای زمستانی و تابستانی (الشواتی
و الصوائف) چون میخواستند وارد خاک بیزانس شوند، لشکری بزرگ
در دژهای مرزی ماوراء انطاکیه مینهادند و خود پیشروی
میکردند (بلاذری، ۱۶۸).
احتمالاً بَغراس نخستین نقطه در
ثغور بود که مسلمانان از آن گذشتند و وارد خاک بیزانس شدند. دربارۀ نخستین
کسی که از این رخنه عبور کرد و وارد خاک بیزانس شد، اختلاف است.
گفتهاند اول بار میسرة بن مسروق عبسی به دستور ابوعبیدة بن
جراح از آنجا عبور کرد و با گروهی از رومیان که همراه گروهی از
مستعربۀ غسانی و تنوخیان میخواستند به لشکر هراکلیوس
بپیوندند، روبهرو شد و بر آنها تاخت و کشتاری بزرگ از آنها به راه
انداخت. چندی بعد هم مالک اشتر به دستور ابوعبیده که آن وقت در انطاکیه
بود، به او پیوست (همو، ۱۶۸-۱۶۹؛ یاقوت،
۲/ ۸۰). بنا به گزارشی دیگر ابوعبیده خود
نخستین بار به جنگهای تابستانی رفت و از مَصّیصه و طرسوس
ــ که ساکنان آنجا و دژهای اطراف آن کوچ کرده و رفته بودند ــ عبور کرد و
وارد قلمرو روم شد. برخی از روایتها هم آوردهاند که معاویه در
۱۳ق/ ۶۳۴ م از مصیصه به غزو شروع کرد و به
درولیه رسید و در راه بازگشت به هر دژی از درولیه تا
انطاکیه رسید، آنرا ویران کرد. از آن پس این ثغور یعنی
طرسوس و اذنه و مصیصه و مضافات آنها به دست مسلمانان افتاد و دلیران و
فرماندهان لایق و خواهان جنگ و جهاد را بر آن نواحی میگماردند
و جنگهای مستمر در این نواحی میان رومیان و
مسلمانان جریان داشت. به نظر میرسد که مهمترین نقاط ثغور شام
چند بار میان مسلمانان و رومیان دست به دست شد؛ چه، پس از روایات
بالا آوردهاند که مسلمانان در ۳۱ق/ ۶۵۲م نیز
باز از مصیصه به جنگ و جهاد آغاز کردند و به درولیه در خاک بیزانس
رسیدند. معاویه به وقتِ بازگشت، دژهای رومی تا انطاکیه
را ویران کرد و نخستین و مهمترین ثغور شام، یعنی
طرسوس، اذنه، مصیصه و توابع آنها از همین زمان به طور قطع به دست
مسلمانان افتاد؛ و به خصوص طرسوس در خط مقدم جبهۀ جنگ میان
مسلمانان و بیزانسیها، از آن پس نقشی مهم در تحولات جغرافیای
سیاسی منطقۀ ثغور ایفا کرد (طبری، ۴/ ۱۲؛ بلاذری،
همانجا؛ ابن اثیر، ۴/ ۲۷۸؛ نیز نک : بازورث،
270). او در ۵۲ ق/ ۶۷۲ م نیز از عموریه
به غزا رفت و گروهی از مردم شام و جزیره و قنسرین را در دژهای
میان انطاکیه و طرسوس که خالی از سکنه بود، نهاد (بلاذری،
۱۶۹).
در عصر امویان سرزمین شام و
سواحل شامی مدیترانه از خلیج عقبه تا بالای انطاکیه
را نخست به ۵ و سپس به ۶ منطقۀ موسوم به «جُند» تقسیم
کردند: جند فلسطین، جند اردن، جند دمشق، جند حمص، جند قنسرین و جند
ثغور ( ابن حوقل، ۱/ ۱۶۸-۱۷۹؛ یاقوت،
۱/ ۱۰۳؛ قلقشندی، ۴/
۹۲-۹۳؛ اطلس...، نقشههای ۷۲،
۷۳). این تقسیمبندی گویا اصلاً مبتنی
بر تقسیم سوریه به ۴ منطقۀ نظامی (
فلسطین، اردن، دمشق و حمص) در ایام استیلای دولت بیزانس
بوده است؛ و چون ابوبکر در آغاز فتوح به هریک از این نواحی،
لشکر (جند)ی فرستاد، آن نواحی را اجناد خواندند. بعدها به روزگار معاویه
قنسرین را از حمص جدا کردند و جند مستقل خواندند (دمشقی، ۲۵۸؛
شعبان، 41-42).
جند ثغور که بعدها مطلقاً به ثغور
نامبردار شد، یعنی منطقۀ مرزی میان قلمرو مسلمانان و بیزانس در شام، در عصر
عباسی نیز به سبب فتوحات تغییر کرد و برخی از شهرها
و دژهای ثغور به عواصم نامبردار گردید، زیرا در داخل قلمرو
اسلام افتاد، و ثغور به سمت ارمنستان گسترش یافت و آنرا به دو بخش تقسیم
کردند: ثغور شامی و ثغور جُزری ( اطلس، نقشۀ
۷۹؛ ابنحوقل، ۱/ ۱۶۸)؛ در حالی که به
روزگار عمر و عثمان ثغور اسلام در این ناحیه، شامی بود و انطاکیه
و دیگر نقاطی که به روزگار هارون عواصم نام گرفت، بعدها در زمرۀ ثغور
درآمد (بلاذری، ۱۶۸).
مرزهای اسلام و بیزانس در
سوریه و جزیره بر دو رشته کوهِ توروس[۱] خارجی در جنوب بیزانس،
و توروس داخلی[۲] در شمال شرقی آن قرار داشت که توسط سلسلهای
طویل از دژها ــ ثغور ــ از ملطیه واقع بر فرات بالا تا طرسوس نزدیک
مدیترانه، محافظت میشد. توروس داخلی در منابع اسلامی به
جبل لکام موسوم است که از مرعش و هارونیه و عین زربی تا لاذقیه
امتداد داشت و ثغور را به طور طبیعی به دو بخش تقسیم میکرد:
بخش واقع بر شمال شرقی مدیترانه که حافظ جزیره بود و از ملطیه
تا مرعش امتداد داشت، به ثغور جزری نامبردار شد؛ و بخش واقع بر جنوب غربی
که از شام دفاع میکرد و به ثغور شامی موسوم گردید (ابن حوقل،
همانجا؛ لسترنج، 128؛ دیاب، ۲۰). مهمترین ثغور جزری
بر جبل لکام واقع بود. دنبالۀ این کوهستان تا حمص را کوه بهرا و قنوج، و از آن پس تا دریای
سرخ را کوه لبنان میخواندند (اصطخری، ۵۹). برخی از
جغرافینویسان هردو ثغور جزری و شامی را به لحاظ جغرافیایی
و به درستی در منطقۀ شام دانستهاند (ابن حوقل، اصطخری، همانجاها)؛ چنانکه ابن رسته (ص
۱۰۷) فقط از ثغور شام یاد کرده، و نقاطی را که دیگران
در زمرۀ ثغور جزری آوردهاند، او در ثغور شام جای داده است.
با این همه، در بسیاری
از گزارشهای مربوط به سدۀ ۱ و آغاز سدۀ ۲ق، به جای ثغور شامی و جزری، به ترتیب از
ثغور راست (شمالی) و چپ (جنوبی) یاد شده است و جنگهای
تابستانی در ثغور شمالی را «الصائفة الیُمنى»، و در ثغور جنوبی
را «الصائفة الیُسرى» میخواندند. مثلاً در ۱۰۴ق/
۷۲۲م عبدالعزیز بن سلیمان کلبی فرمانده
الصائفة الیمنى، و عثمان بن حیان فرمانده الصائفة الیسرى بودند.
یا در سالهای ۱۱۱ و ۱۱۴ق معاویة
بن هشام به الصائفة الیسرى، و سعید بن هشام و سلیمان بن هشام به
الصائفة الیمنى رفتند ( طبری، ۴/ ۱۳۷،
۱۵۰؛ یعقوبی، تاریخ، ۲/
۳۱۵؛ خلیفه، تاریخ، ۱/
۳۳۱، ۳۳۸؛ ابن اثیر، ۴/
۳۹۱؛ ابن کثیر، ۹/ ۳۰۳).
ثغور را از وجهه نظر دیگر هم تقسیم
کردهاند: ثغور بحری که فقط از راه دریا با قلمرو دشمن ارتباط داشت و
آن عبارت بود از سواحل شام و مصر؛ ثغوری که از راه دریا و خشکی
با سرزمین یا قلمرو دشمن مربوط میشد و آن ثغور شامی
بود؛ و ثغور بری یعنی مرزهایی که فقط از راه خشکی
با سرزمین دشمن ارتباط داشت و آن مشتمل بود بر ثغور جزری که در سمت
راست و شمال ثغور شامی افتاده بود (قدامه، ۲۵۳).
قدامه همچنین ثغور بحری یعنی
سواحل شام را بر حسب اجناد شام دستهبندی کرده، و نام برده است: سواحل جند
حمص: انطرطوس، بلنیاس، لاذقیه، جبله و هریاذه؛ سواحل جند دمشق:
عرقه، طرابلس، جبیل، بیروت، صیدا، حصن صرفند و عدنون؛ سواحل جند
اردن: صور و عکا؛ سواحل جند فلسطین: قیساریه (قیصریه)،
ارسوف، یافا، عسقلان و غزه (ص ۲۵۵).
حفظ یا «سدّ ثغور» همواره از مهمترین
وظایف حاکم تلقی شده است ( شیزری،
۲۳۷). در اینباره منابع اسلامی از دیدگاههای
شاهان ایران پیش از اسلام هم برای تأیید این
نظر سخن گفتهاند. چنانکه آوردهاند اردشیر بابکان کسانی را لایق
حفظ مرزها دانسته که دارای ۵ خصلتِ حزم، دلیری، علم، راستی
در وعد و وعید، و بخشندگی باشند (ماوردی، درر...،
۱۰۵، تسهیل...، ۲۳۷؛ نیز نک : شیزری،
۵۰۳-۵۰۴). فقها و نویسندگان عصر اسلامی
هم حفظ مرزهای اسلام از تجاوز کفار، از راهِ بنای دژها و نهادن ذخایر
غذایی و تأمین سلاح و آلات پیکار و حفر خندقها و گماردن
جنگجویان دلیر و نگهداری لشکریان مناسب در ثغور و تفویض
اختیار برای اخذ تصمیم در مواقع خطر را از اهم وظایف حاکم
و پیشوای اسلامی دانسته است (جوینی،
۱۴۸، ۱۵۶؛ ابن جماعه، ۹۴،
۹۷، ۹۹).
ماوردی ( الاحکام...،
۱۶-۱۷، ۲۲) پنجمین وظیفه از وظایف
دهگانۀ پیشوای جامعۀ اسلامی در امور عامۀ مسلمانان را، استوار گردانیدن ثغور و تأمین عِده و عُده در
آن مرزها دانسته است. همو نوع یا دستۀ چهارم از نایبان و
کارگزاران سلطان و امام را، صاحب منصبانی عالیمقام دانسته است که در
وظایف خود دارای ولایت خاصهاند؛ مانند قاضیالقضات، نقیب
سپاه، مستوفی خراج، و حامی ثغور. حفظ جنگجویان ثغور و ادامۀ غزا
با کفار از صدر اسلام چنان اهمیت داشت که گفتهاند یکی از اسبابی
که امام علی(ع) را به قبول حکمیت واداشت، نابودی دستههایی
از غازیان ثغور بود که در جنگ صفین شرکت کرده بودند (جوینی،
۸۸).
اهمیت ثغور برای حفظ قلمرو
اسلام را همچنین از رسالههایی میتوان دریافت که
دربارۀ ثغور یا خطاب به اهل ثغور نوشتهاند، مانند رسالة الى اهل الثغر از
ابوالحسن اشعری، و رسالۀ جذابِ «سیر الثغور فی اخبار طرسوس» نوشتۀ
ابوعمرو عثمان بن عبدالله طرسوسی که آنرا برای ابن حنزابۀ وزیر
تصنیف کرد (نک : ص ۳۹-۴۸؛ اشعری، جم )؛ و
رسالۀ دیگری باز موسوم به «سیر الثغور» که براساس کتاب طرسوسی
و منابع دیگر تألیف شده است (نک : «سیر الثغور»،
۴۳۹-۴۵۸). اما اجرای این وظیفه
یعنی مرمت دژها و تهیۀ سلاح و ابزار پیکار و تجهیز
غازیان و پرداخت مقرریها و جز آنها، مستلزم تأمین اموال هنگفت
بود که برای آن راههایی وجود داشت. مثلاً یکی از
موارد مصرف خراجهای اراضی مفتوح عنوه، تأمین مقرری
جهادگران، حفظ و استوار کردن ثغور اسلامی چون مرمت و بنای دژها و
پناهگاهها بوده است (ماوردی، همان، ۱۹۶؛ شیزری،
۲۲۸-۲۲۹؛ قدامه، ۲۵۳).
برخی از اهل نظر بر آن بودند که
هرگاه یک یا چند مورد از موارد هشتگانۀ مصرف زکات
مصداق نیابد، زکات را میان بقیۀ موارد، حتى
اگر فقط یک مصداقِ مصرف تحقق مییافت، تقسیم کنند ودر آن
میان سهم در راه ماندگان را، اگر وجود نمیداشتند، به جهادگرانِ ساکن
در ثغور دهند (ماوردی، همان، ۱۴۰). برخی از فقها
دربارۀ فیء هم معتقدند که یکی از موارد مصرف آن تأمین
مخارج غازیان است؛ چنانکه برخی از فقها برآناند که اگر مالی
به ناحق گرفته شد و امکان بازگرداندن آن به صاحبش وجود نداشت ــ مانند بسیاری
از اموال سلطانی (بیتالمال خاصۀ سلطان و خلیفه)
ــ صرف آن اموال در مصالح عامۀ مسلمانان مانند تأمین مخارج غازیان و تأمین سلاح و
مرمت راهها (راههای منتهی به ثغور)، درست است و از مصادیق اعانت
بر برّ به شمار میرود (ابن تیمیه، السیاسة...،
۴۲-۴۵). افزون بر این، برای ترغیب
سکونت در ثغور و دفاع از مرزها، متوکل املاک ثغور سمیساط را که همواره خراجی
بود، تبدیل به عشری و نیم عشری کرد، تا سایر ثغور
هم از آن تأسی کنند. یعنی از آن پس فقط ده یک یا بیست
یک درآمد اراضی را، پس از کسر مخارج، از مالکان میگرفتند و حتى
گاه به سبب سنگینی مخارج آنرا هم نمیگرفتند ( بلاذری،
۱۸۸).
گزارشهای متعدد از ارسال پی
در پی مال و کالا برای جنگجویان ثغور از سوی سلاطین
و خلفا و دیگران در دست است (مثلاً لسترنج، 132). به روزگار ضعف خلفا، امرایی
که بر شام و جزیره و به خصوص ثغور فرمان میراندند و دعوی
استقلال هم داشتند، به سبب یا به بهانۀ مخارج هنگفت
نگهداری ثغور و جنگ با بیزانس، هیچ مالی از درآمدهای
محلی به بغداد نمیفرستادند؛ و چه بسا برای این کار از دیوان
خلافت پول نیز میگرفتند (ابن ظافر، ۱۴-۱۵،
۲۴).
مسلمانان از آغاز کار به سبب منافع مادی
و معنوی به جنگ و فتح علاقۀ بسیار داشتند. هجوم به قلمرو بیزانس به دنبال فتح سوریه
ادامه یافت و به روزگار امویان شکلی نسبتاً منظم به خود گرفت.
بهخصوص هشام و سلیمان بن عبدالملک همواره با مردم شام و جزیره به پیکارهای
تابستانی و زمستانی میرفتند و برای این کار
پادگانها و دژها و شهرها و شهرکهای نظامی متعدد، و در سواحل، نیروی
دریایی پدید آوردند (مثلاً نک : بلاذری،
۱۷۰-۱۷۱؛ ابن عدیم، ۱/
۴۹).
دورۀ اول دولت عباسی
هم فصلی مهم در تاریخ ثغور اسلامی به شمار میرود. به نظر
میرسد تحولات بزرگ سیاسی در جهان اسلام، چون انقراض امویان
و ظهور عباسیان، ظاهراً خللی در جریان غزو با بیزانس پدید
نیاورد و اگر هم سستی و توقفی ایجاد کرد، به زودی
جبران شد. گفتهاند سفاح غازیان برخی از ثغور چون مصیصه را افزایش
داد و اقطاعاتی در آنجا به آنها داد. منصور که هر شب گزارشهایی
را که از ثغور میرسید، رسیدگی میکرد، دست به
مرمت دژها و شهرهای آن نواحی زد (بلاذری،
۱۶۷، ۱۷۰؛ ابن عدیم، همانجا؛ قلعی،
۳۲۵). مهدی هم مرمت و توسعۀ دژهای
ثغور را ادامه داد و به محافظان آن افزود. برخی از خلفای عباسی
خود به غزو میرفتند و فرزندان خود را هم به آن کار تشویق میکردند؛
چنانکه هارون از روزگار پدرش مهدی در ثغور به غزو مشغول بود و خود نیز
پسرش قاسم را به غزو میفرستاد و زمانی هم او را فرماندهی
جنگهای تابستانی و حکومت عواصم داد. هارون آبادانیهای بسیار
در نواحی ثغور پدید آورد و اموال کرامند در آنجا خرج کرد. به خصوص
خانهها و اقامتگاههایی برای غازیان ساخت و موقوفاتی
برای حفظ و ترمیم دژها و منازل غازیان ثغور قرار داد. همو یک
روز در هفته را به مشاوره با فرماندهان ثغور برای جنگ و جهاد با بیزانس
اختصاص داده بود ( الامامة...، ۲/ ۳۲۸؛ بلاذری،۱۶۷،
۱۷۲؛ خلیفه، تاریخ، ۱/
۴۵۸؛ مسعودی، ۵/ ۲۱۲؛ ابن عدیم،
همانجا؛ ابن تغری بردی، ۲/ ۱۲۱). مأمون هم به
غزو با بیزانس اهتمام بسیار داشت و در همین کار بود که در طرسوس
درگذشت (ابن عدیم، ۱/ ۴۷).
متوکل به سال ۲۴۷ق/
۸۶۱ م در سراسر سواحل شام نیروی دریایی
نشاند و دستور داد همه جا آمادۀ پیکار باشند ( همو، ۱/ ۴۹). این کوششها گویا
برای پیشگیری از تهاجم مجدد بیزانس به ثغور بود؛
چه، در ۲۴۲ق، پس از حملات تابستانی مسلمانان و بازگشت بیشتر
جنگجویان به شهرهای خود، رومیان فرصت را مغتنم شمردند و از ثغور
جزری عبور کردند و سرزمینهای اسلامی را به باد غارت و ویرانی
دادند و بسیاری را اسیر کردند (طبری، ۵/
۳۲۵). باید گفت یورشهای بیزانس به ثغور
از آغاز بروز ضعف در ارکان نظام خلافت و کشمکشهای داخلی میان
امرا و خاندانهای رقیب در عراق و شام و جزیره، بیشتر و
البته خطرناکتر شد. مثلاً در ۲۴۹ق به روزگار منتصر، پس از پیشرویهای
جعفر بن دینار طی یورشهای تابستانی به خاک بیزانس،
رومیها تجدید قوا کردند و با حمله به ثغور جزری وارد خاک
مسلمانان شدند و دست به کشتار و غارت و ویرانی زدند. مسلمانان از ایران
و عراق روی به غزو نهادند؛ ولی به سبب پریشانی امور، کار
به جایی نرسید و بازگشتند ( همو، ۵/
۳۵۷؛ ابن اثیر، ۶/ ۱۵۳).
از آنگاه که در مصر حکومتهای نیمهمستقل
ایجاد شد، وظیفۀ دفاع از ثغور شام هم به دست فرمانروایان مصر افتاد که همواره دعوی
استیلا بر شام هم داشتند. مثلاً در ۲۶۸ق/
۸۸۷ م خلف فرغانی، عامل ابن طولون در ثغور به مقابله با
رومیان رفت و آنها را بشکست (طبری، ۵/ ۵۵۹)؛ اما
مدتها طول کشید تا مردم و محافظان ثغور شام سروری فرمانروایان
مصر و شام را به جای کارگزاران خلیفه پذیرفتند؛ چنانکه در همان
ایام میان خلف فرغانی و یازمان خادم از موالی فتح
بن خاقان و کارگزار او در ثغور اختلاف افتاد. مردم به طرفداری از یازمان
برخاستند و نام ابن طولون را از خطبه انداختند و به لعن او پرداختند و مانع از
ورود او به طرسوس و اذنه شدند (همو، ۵/ ۵۶۰). اندکی
بعد همین یازمان لشکری بزرگ از رومیها را در ثغور بشکست و
گفتهاند چند تن از بطریقان بزرگ بیزانس در همین پیکار
کشته شدند (همو، ۵/ ۵۸۹). هماینجا باید
متذکر شد که برخی از بزرگترین فرماندهان و والیان ثغور در دورۀ دوم
خلافت عباسی، از غلام ـ امیران برجسته بودند. از آن میان میتوان
وصیف ترک، یازمان، ابن کیغلغ، صافی الحرمی و نایب
او غریب الخال را نام برد (همو، ۵/ ۳۴۵،
۵۸۹، ۶۶۷؛ همدانی، ۹). در همین
دوره ثغور به سبب موقعیت طبیعی و اهمیت نظامی،
پناهگاه برخی از کسانی بود که با دستگاه خلافت در میافتادند؛
چنانکه در ۲۸۸ق/ ۹۰۱م وصیف خادم و یارانش
از معتضد عباسی بریدند و به ثغور رفتند و موضع گرفتند، و البته خلیفه
او را سرکوب کرد و برای ایجاد رعب میان ثغرنشینان، کسانی
از ایشان را که به وصیف پیوسته بودند، مجازات کرد (مسعودی،
۵/ ۱۶۸-۱۶۹).
در میانۀ سدۀ
۴ق حمدانیان رشتۀ امور ثغور در جزیره و سوریه را به دست گرفتند. سیفالدوله
به خصوص به سلسله پیکارهایی با رومیان دست زد و پیروزیهایی
به دست آورد؛ ولی به رغم کوششهای کممانند، چندان موفقیتی
به دست نیاورد. بهخصوص در برابر نیکفوروس فوکاس مقاومت نتوانست و
طرسوس، مصیصه، اذنه و انطاکیه را از دست داد. پس از مرگ او رومیان
حملات خود را تشدید کردند و برخی از دیگر دژها و شهرهای
مهم ثغور شامی و جزری را گرفتند و بسیاری را به اسارت
بردند. البته استیلای بیزانس بر همۀ آن شهرها
طولانی نبود و مسلمانان برخی از آنها را باز پس گرفتند، اما ثغور تا
مدتها پیشتر نرفت و پیکارها در همان نواحی ادامه مییافت.
چون الب ارسلان سلجوقی رومیان را در ملازگرد (منزکرت) بشکست و
امپراتور را به اسارت گرفت، کار دیگرگون شد و تا چند سال بعد غزوات سلاجقه
تا نیقیه و قونیه هم کشید و بخش بزرگی از قلمرو بیزانس
در داخل قلمرو اسلام افتاد و ثغور بهجلو رفت (انطاکی،
۱۳۵-۱۳۸؛ یاقوت، ۲/
۸۰، ۱۰۵، ۴/ ۲۸؛ حافظ ابرو،
۱/ ۳۶۴؛ نیز نک : لسترنج، 139-140).
در آغاز جنگهای صلیبی،
نه تنها بخش اعظم دژها و شهرهای ثغور شام به دست فرنگان و رومیان
افتاد، بلکه به سبب پیشروی سریع صلیبیان، برخی
از شهرها و دژهای داخلی شام در سواحل مدیترانه هم به «ثغر» تبدیل
شد (مثلاً نک : ابوشامه، ۱/ ۲۶۶). این ثغور جدید
و کهن سالهای دراز میان امرا و فرمانروایان مسلمان (مانند سلجوقیان
شام و زنگیان و فاطمیان و ایوبیان) و صلیبیان
دست به دست میشد. ایوبیان البته به حفظ ثغور اهتمام مخصوص نشان
میدادند، چنانکه برخی از اعضای خاندان، ولایت نقاطی
در ثغور را بر عهده گرفتند (ابن عماد، ۳/ ۱۴۸)، اما ثغور
شام تحول اساسی نیافت؛ در حالی که چون سلجوقیان آسیای
صغیر بر بخشی از قلمرو کهن بیزانس استیلا یافتند، و
خاصه پس از آنکه سلاطین مملوک مصر سرانجام فرنگان را بهکلی بیرون
راندند و دولتهای کوچک متعددِ مسلمان در قلمرو بیزانس در آناتولی
پدید آمد، ثغور قدیم شام و جزیره در داخل خاک مسلمانان افتاد و
کارکرد نظامی آن به عنوان مرز اسلام و کفر از میان برخاست. از اینرو
در منابع سدۀ ۸ ق به این سوی تقریباً اشارهای به
«ثغور» یعنی ثغور مشهور شام و جزیره در منابع دیده نمیشود.
حافظ ابرو که خود در سفرهای جنگی تیمور به شام او را همراهی
میکرده، هرجا از احوال و اوصاف معاصرِ دژها و شهرهای ثغور کهن سخن
رانده، آنها را «ثغر» نخوانده است. اما به روزگار و در قلمرو ممالیک، ثغور
جدید و باقیماندۀ ثغـور و عواصم قدیم را به ۸ «نیـابت» ــ حاکمنشینِ
نـایب سلطـان ــ تقسیم کرده بودند: ملطیه، دَبرِکی،
درنده، ابُلُستین، ایاس، طرسوس، اذنه، سرفَندکار؛ و چون سیس هم
به روزگار الاشرف فتح شد، این حاکمنشینها به ۹ منطقه رسید
( قلقشندی، ۴/ ۲۲۸-۲۲۹).
استفاده از اقوام و قبایل دستنشاندۀ بیزانس
یا اقوام غیرسامی بینالنهرین، برای همکاری
با مسلمانان و اقامت در ثغور و پیکار با بیزانس برای حفظ مرزهای
اسلام، از ایام فتوح آغاز شد؛ چنانکه مطابق برخـی از قراردادهای
صلح در شهرها و دژهای ثغور، مانند مَنبِج و دُلُوک و رَعبان، ساکنان بومی
متعهد میشدند به گردآوری اخبار و اطلاعات دربارۀ قوای
بیزانس و رساندن آن به مسلمانان اقدام کنند (بلاذری،
۱۵۵). وقتی ابوعبیدة بن جراح انطاکیه را برای
دومین بارگشود، حبیب بن مسلمۀ فهـری را بر آنجا گمـارد و
او نیز جراجمـه را ــ که در منطقهای میان بیاس و بوقا در
شهری بر دامنۀ جبال لکام (توروس داخلی)، ساکن بودند و مطیع بیزانس
محسوب میشدند ــ در نواحی ثغور نشاند و مقرر کرد جزیه ندهند و
در مقابل مسلمانان را در نبرد با بیزانس مدد رسانند (همو،
۱۶۴ بب ). معاویه هم نخستین بار در ۴۹
یا ۵۰ ق/ ۶۶۹ یا
۶۷۰م، زطها یا سبابجه را از بصره به ثغور کوچاند. ولید
بن عبدالملک هم قومی از زطهای سند را به عنوان مدافعان کمخرجِ ثغور
در برابر یورشهای بیزانس، به این نواحی فرستاد (
همو، ۱۶۶). برخی از قبایل غیرِعربِ وابسته به
بیزانس هم در همین دوران مسلمان شدند، یا به همکاری با
مسلمانان بر ضد رومیان برخاستند. آوردهاند که مروان بن محمد گروهی از
صقالبه را در ثغور جای داد و از آنها برای مقابله با بیزانس سود
برد. بلاذری از یکی از فرماندهان به نام سلمان یاد کرده
است که از صقالبه بود و چند دژ و شهـر مهم در ثغـور را فتح کرد (ص
۱۵۵)؛ اگرچه برخی روایتهـا او را عرب دانستـهاند.
از اسکان نبطیها توسط مروان در نواحی مصیصه، و اعطای
منزلگاه و املاکی به آنان، نیز یاد شـده است (همو،
۱۷۰). دستۀ دیگری از مردم تابع بیزانس که در منابع اسلامی
آنها را بیلقان، بیالقه و بیلقانی خواندهاند و دینی
داشتند مـرکب از مسیحیت و آیین زردشتـی و گویا
به همیـن سبب مورد آزار رومیهای ارتدکس واقع میشدند،
برحسب موقع، گاه با مسلمانان و گاه با رومیان بر ضد طرف دیگر همداستان
میشدند (مسعودی، ۵/ ۱۲۲،
۱۲۳؛ نیز لسترنج، 119).
در ایام صلح و جنگ، اسیران
مسلمان و مسیحی رومی در ثغور معاوضه میشدند. مثلاً در
۲۳۱ق/ ۸۴۶ م الواثق عباسی حکومت ثغور و
عواصم را به احمد بن سعید بن سلم بن قتیبه داد و او را گفت اسیران
مسلمان و مسیحی را، با گرفتن و دادن فدیه، در کنار رود لامس نزدیک
طرسوس مبادله کند. جالب آنکه به دستور الواثق، اسرای مسلمان را امتحان میکردند
و برای هرکس که معتقد به خلق قرآن و رؤیت خدا در قیامت نبود، فدیه
نمیدادند و آزادش نمیکردند (ابن اثیر، ۶/
۸۸).
ثغور شامی
باید گفت دربارۀ نقاط
ثغور شامی و جزری میان منابع اتفاقنظر وجود ندارد (مثلاً نک :
ابوعبید، ۲/ ۶۸۳ ، که مردد است جزیرۀ رودس
را در زمرۀ ثغور جزری بداند یا شامی). قدامه طرسوس، اذنه، مصیصه،
عین زربی، الکنیسه یا کنیسة السوداء، هارونیه
و بیاس را از ثغور شامی یعنی بری و بحری
دانسته، و متذکر شده که نزدیکترین شهر رومی از راه خشکی
به ثغور مذکور، دو شهر قبادق و ناطلیق است. همو مرعش، حدث، زبطره، کیسوم،
حصن منصور، سمیساط و ملطیه را از ثغور جزری خوانده، و آورده که
روبهروی این ثغور در قلمرو بیزانس، شهر خرشنه واقع است (ص
۲۵۳-۲۵۴؛ نیز نک : ابنعدیم،
۱/ ۲۳۴؛ قس: لسترنج، 128؛ دیاب، ۲۱).
اما صاحب حدود العالم هارونیه و عین زربی و حتى طرسوس را جزری
خوانده است (ص ۱۷۰-۱۷۱). ثغور جزیره به
دیدۀ اصطخری عبارت بود از: منبج، قورس، ملطیه، سمیساط، حدث،
حصن منصور، زبطره و مرعش؛ و ثغور شام مشتمل بود بر: طرسوس، مصیصه، اذنه،
اسکندرونه، بیاس، عین زربی، اولاس، کنیسه و جوزات (ص
۶۹-۷۰؛ نیز نک : ابن رسته،
۱۰۶-۱۰۷). ابن خردادبه سلوکیه، کیسوم،
کمخ، دلوک، رعبان و قورس را هم از ثغور جزری دانسته است (ص ۹۷).
نقاط ثغور به روزگار یاقوت حموی
اندکی متفاوت بوده است. در این دوره ثغور منطقهای از خلیج
بیاس تا آن سوی طرسوس یعنی جوزات، و از سوی جـزیره،
از هارونیه تا مرعش را دربر میگرفت. به گزارش یاقوت از بیاس
تا اسکندرونه یک مرحله راه، از بیاس تا مصیصه دو مرحله راه، از
مصیصه تا عینزربی یک مرحله، از مصیصه تا اذنه
[اضنه] یک مرحله، از اذنه تا طرسوس یک روز راه، از طرسوس تا جوزات دو
روز راه، از طرسوس تا اولاس بر ساحل مدیترانه دو روز راه، از بیاس تا
کنیسة السوداء ــ که شهری است ــ کمتر از یک روز راه، از بیاس
تا هارونیه نیز همچنین، و از هارونیه تا مرعش که از ثغور
جزری است، کمتر از یک روز راه بوده است (۲/ ۷۹). یاقوت
در جای دیگر مرعش را از ثغور شامی، و هارونیه را ربض آن
دانسته است (۵/ ۱۰۷). برخی از نویسندگان
شهرهایی چون قیساریه (= قیصریه، که گفتهاند
مسلمانان ۷ سال آنرا به محاصره داشتند)، بغراس، سلمیه، ارسناس و لاذقیه
را هم از ثغور شامی خواندهاند (ابوعبید، ۱/
۱۳۸، ۳/ ۷۵۱
،۱۱۰۶، ۱۱۴۷؛ ابن عدیم،
۱/ ۱۵۱). قسمتی از این اختلاف به آن سبب است
که در ادوار مختلف، شهرها و دژهای نو در ثغور شام و جزیره ساخته میشد
یا اهمیت مییافت که پیشتر وجود نداشت یا
مهم و معتبر به شمار نمیرفت؛ چنانکه فقط دمشقی از حدیث
الحمراء (که مهدی عباسی آنرا باز سازی کرد و محمدیه نام
نهاد و ارمنیان آنرا کیتوک میخواندند) و قلعة الروم در زمرۀ ثغور
جزری یاد کرده است (ص ۲۸۲).
در حالی که برخی نویسندگان
در اوایل سدۀ ۴ق از دلوک و رعبان و منبج به عنوان مراکز ثغور جزری یاد
کردهاند (نک : قدامه، ۲۵۴)، بعضی دیگر در همان
دوره آوردهاند که شهرهای ثغور دارای قصبه یا مرکز نبودند و هر
شهری به سرِ خویش بود (اصطخری، ۶۹).
طرسوس و سپس مصیصه از کهنترین
و مهمترین ثغور شامیاند که سابقۀ هر دو به پیش
از اسلام باز میگردد و از شهرها و قلاع کهن رومی بودهاند. طرسوس
مقارن فتح اسلامی، از شهرهای ولایت کلیکیه در بیزانس
بر ساحل رود طرسوس (در منابع اسلامی: بردان) بود و آنرا بزرگترین
ثغر میان قلمرو اسلام و بیزانس، و بازار جهاد خواندهاند. طرسوس چون
به دست مسلمانان افتاد، چند بار، از جمله به دست خلفای عباسی، همچون
منصور و هارونالرشید و مأمون مرمت شد یا سورها و قلعهها و امکنهای
به آن افزوده گشت و ظاهراً چنان توسعه یافت که اصلاً بنای آنرا به
برخی از خلفای عباسی، بهویژه مأمون نسبت دادند که خود در
آنجا به غزا رفت و همانجا درگذشت. در نخستین دهههای حکومت عباسی،
طرسوس نهایت غربی عواصم بود که از طریق اذنه، مصیصه، عین
زربی، مرعش و حدث به نواحی شرقی دژها یعنی ملطیه
راه میگشود (دمشقی، همانجا؛ بازورث، 270). این شهر نظامی
که بر بلندیهای کوه لکام قرار داشت، راه رفت و آمد سفیران خلیفه
و قیصر به شمار میرفت و در سدۀ ۳ ق نقطۀ مرکزی
غزوات مأمون بود و در سدۀ ۴ق میتوانست ۱۰۰ هزار سوار را میان
دیوارهای خود جای دهد. گفتهاند غازیان هر ولایت
بزرگ و معتبر در ایران و عربستان و شام و مصر و مغرب کوی و رباطی
در آنجا داشتند و برای جهاد با بیزانس در آن نقاط گرد میآمدند
( اصطخری، ۶۶؛ ابن حوقل،
۱۸۳-۱۸۴؛ ازدی، ۴۰۵،
۴۱۳؛ ابن عدیم، ۱/ ۱۷۸؛ یاقوت،
۴/ ۲۸-۲۹؛ لسترنج، 133- 132)؛ چه، طرسوس مهمترین
گذرگاه مسلمانان به داخل خاک بیزانس به شمار میرفت و از اینرو
رومیان برای تصرف آن کوششهای بسیار نشان دادند. در میانۀ سدۀ
۴ق مهمترین شهرهای ثغور شام مورد هجوم گستردۀ نیکفوروس،
امپراتور بیزانس واقع شد. نزاعها و رقابتهای داخلی میان
فرمانروایان مسلمان مانع از اتحاد آنان برای مقابله با بیزانس
شد. با این همه، غازیان این ثغور به دفاع برخاستند و چون محاصره
دراز شد و قحطی پدید آمد، از دژها بیرون آمدند و حاکمان آنجا از
سوی سیفالدولۀ حمدانی شهر را تسلیم کردند. گفتهاند غازیان خراسانی
که با سیفالدولۀ حمدانی برای جهاد به ثغور میرفتند هم به سبب قحطی
بازگشتند و مهمترین شهرهای آن، از جمله طرسوس و مصیصه و کفربیا
به دست رومیان افتاد ( ۳۵۳-۳۵۴ق). گروهی
از مسلمانان که مسیحی شدند و دستهای که پرداخت جزیه را
گردن گرفتند، همانجا ماندند و بسیاری دیگر به داخل قلمرو اسلام
عقب نشستند. طرسوس مدتهای دراز، دستکم تا ۶۲۳ ق/
۱۲۲۶م به روزگار یاقوت حموی همچنان به دست
رومیان بود (انطاکی، ۱۰۴-۱۰۸،
۴۵۰-۴۵۱؛ یاقوت، همانجا؛ حافظ ابرو،
۱/ ۳۸۲؛ لسترنج، همانجا) و اینان از آن به عنوان پایگاهی
برای هجوم به سرزمینهای شام استفاده میکردند (انطاکی،
۱۶۶).
یکی از دروازههای
طرسوس باب الجهاد نام داشت که مقبرۀ برخی از غازیان بزرگ بود که همانجا میمردند؛ مانند یازمان
خادم از موالی فتح بن خاقان که پس از عمر بن عبیدالله بن مروان اقطع و
علی بن یحیى ارمنی، هیچکس سختکوشتر از او در
جهاد با رومیان نبود و هراسی سخت در دل آنان افکنده بود (مسعودی،
۵/ ۱۲۱-۱۲۲).
طرسوس همواره مسکن زاهدان و صالحان و
علمایی بود که برای برخورداری از ثواب جهاد در آنجا سکنا
میگرفتند و چه بسیار از آنها که شخصاً به غزو میرفتند (حافظ
ابرو، ۱/ ۳۸۱-۳۸۲؛ دربارۀ طرسوس
و احوال سیاسی و اجتماعی آن، نک : بازورث، 270-285). در حقیقت
نه فقط دستههای بزرگی از جنگجـویان و غازیان همواره با
خانوادههاشان در شهرهای ثغور ــ که ناچار دارای نهادهای دولتی
بود ــ مقام داشتند و همانجا زندگی میکردند (مثلاً نک : خطیب،
۸/ ۳۹؛ ابن کثیر، ۱۱/
۱۶۷)، بلکه شمار بسیاری از دانشمندان و علما و زهاد
به قصد جهاد به ثغور شام و جزیره و افریقا و اندلس میرفتند و
روزگاری یا بقیۀ عمر را در آن نقاط میماندند و غزو هم میکردند (مثلاً نک
: ابن فرحون، ۱۴۰؛ ابن سعید، ۱/
۱۱۲؛ خلیفه، الطبقات، ۱/
۳۱۷-۳۱۸؛ ابن ابی یعلى، ۱/
۷۸؛ ابن عدیم، ۱/ ۱۹۲، ۹/
۴۲۸۱ ؛ ابن جوزی، صفوة...، ۴/
۲۵۹-۲۶۰، ۲۶۶). برخی
از این علما اصلاً در ثغور برآمدند، یا به ثغری که در آنجا مقام
گرفتند، منسوب شدند (مثلاً نک : یاقوت، ۲/
۸۰-۸۱؛ ابن فرحون، همانجا).
از دیگر ثغور معروف و معتبر شام، یکی
هم مصیصه بر کرانۀ رود جیحان (بیرامس) بود. مسلمانان پس از فتح حلب، برای
دسترسی به مصیصه باید از کوههای لکام عبور میکردند.
گفتهاند نخستین کسی که از این کوهستان گذشت و وارد آن منطقه
شد، مالک اشتر نخعی بود که از سوی ابوعبیدة بن جراح به فتح آنجا
رفت (ابن عدیم، ۱/ ۱۵۶). اگر مالک مصیصه را
فتح کرده باشد، باید گفت اینجا هم مانند بسیاری از نقاط،
بیش از یک بار فتح شده است. آوردهاند عبدالله پسر عبدالملک بن هشام
دژ ویرانِ مصیصه را مرمت کرد و جامعی هم بر فراز آن برآورد. به
همین سبب برخی نویسندگان معاصر فتح مصیصه و این بخش
از خط ثغور را مربوط به سومین دورۀ فتح سوریه دانستهاند
(بازورث، 269، به نقل از دانر). به روایتی دیگر در
۸۴ ق/ ۷۰۳م عبدالملک مروان، یا پسر او به
صائفه رفت و از راه انطاکیه وارد خاک روم شد و تا مصیصه رفت و دژی
بر پایههای دژ کهن رومی در مصیصه بنا کرد و مسجدی
بر بالای آن برآورد. آنگاه ۳۰۰ تن از نجیبزادگان
دلیر و جنگجو را در آن دژ نشاند و از آن پس هر سال چند هزار جنگجو برای
غزو در مصیصه گرد میآمدند (بلاذری،۱۶۹-۱۷۰)؛
اما بنای شهر مصیصه را به منصور عباسی نسبت دادهاند که خود در یک
یا چند جنگ تابستانی (صائفه) در آنجا شرکت جست و پس از بنای شهر
جدید، زندانیان را از همه جا آورد و آنجا اسکان داد. هارونالرشید
که روزگاری در آن نواحی به جهاد سرگرم بود، مقابل مصیصه در آن
سوی رود جیحان، شهر کفربیا را تجدید بنا کرد؛ یا به
روایتی مهدی به بنای آن آغاز کرد و هارون آنرا تغییر
داد و به اتمام رساند و خندقی گرداگرد آن بر آورد. گفتهاند مأمون به ایجاد
دیواری گرد کفربیا آغاز کرد که معتصم آنرا به پایان
رساند. همچنین گفتهاند هارونالرشید آن دو شهر را توسط پلی از
سنگ به هم متصل ساخت (ابن عدیم، ۱/ ۱۵۳،
۱۵۶؛ یاقوت، ۴/ ۴۶۸؛ دربارۀ دیگر
ابنیه و توسعۀ مصیصه و حوادث مهم این ثغر، نک : بلاذری، همانجا).
عین زربی (عین زربه)
از شهرهای نظامی تابعِ مصیصه به روزگار اسلام، پیش از آن
مرکز ناحیۀ رومینشین کیلیکیه در خاک بیزانس
بود (دیاب، ۳۱). هارون الرشید در ۱۸۰ق/
۷۹۶م آنرا تجدید بنا کرد و استوار گردانید و دستههایی
از غازیان خراسانی و دیگران را در آنجا نشاند و منزلگاههایشان
را به اقطاعِ خود آنها داد (بلاذری، ۱۷۵). برخی روایتها
تجدید بنای آنرا به ابوسلیمان خادم نسبت دادهاند که در
۱۹۰ق/ ۸۰۶ م از سوی هارون والی
ثغور شد. به دستور معتصم عباسی گروهی از زطها را کـه بر بطایح میان
واسط و بصـره مستولی شده بودند ــ لابد برای جنگ و غزا ــ به عین
زربی کوچاند. بعدها رومیان بر آنجا چیره شدند و ویرانش
کردند. سیفالدوله مالی کرامند خرج کرد و آنجا را آباد گردانید؛
ولی باز رومیها بر آن استیلا یافتند و تا ایام یاقوت
حموی همچنان در دست آنان بود (یاقوت، ۴/
۱۷۷-۱۷۸؛ نیز نک : ابن عدیم،
۱/ ۱۶۷-۱۶۸).
اذنه نزدیک مصیصه و بر کرانۀ رود سیحان
(سارُس) واقع بود. اگرچه گفتهاند این شهر به روزگار منصور عباسی در
سالهای ۱۴۱-۱۴۲ق/
۷۵۸-۷۵۹م ساخته شد (بلاذری،
۱۷۲)، ولی بیتردید مراد بازسازی آن
است (نک : لسترنج، 131). در همین ایام جنگجویانی از مردم
خراسان و شام توسط صالح بن علی عباسی که فرمانده جهاد با رومیان
بود، در آنجا مقام گرفتند (بلاذری، همانجا). اذنه در عصر هارونالرشید
بار دیگر مرمت شد و شاید توسعه یافت و باز مردانی از
خراسان برای جهاد به آنجا رفتند (همانجا؛ حافظ ابرو، ۱/
۳۸۳). معتصم نیز پل کهن آنرا که سابقهاش به دورۀ یوستینیانوس
میرسید، باز ساخت (یاقوت، ۱/ ۱۳۳).
هارونیه از شهرهای نظامی
ثغور شام بود که در عصر اسلامی و به دستور هارونالرشید، به روزگار
خلافت مهدی یا خلافت خود او در ۱۸۳ق/
۷۹۹م ساخته شد و از جنگجویان و مزدوران آکنده گشت (بلاذری،
۱۷۵؛ یاقوت، ۵/ ۳۸۸).
ثغور جزری: منطقۀ بینالنهرین
بالا را جزیره میخواندند که خود مشتمل بر ۳ ناحیه بود:
دیار مضر، دیار ربیعه و دیار بکر که از پیش از
اسلام به ترتیب مسکن ۳ قبیلۀ مضر و ربیعه
و بکر به شمار میرفت (لسترنج، 86). منصور عباسی در ایام خلافت
برادرش سفاح حکومت ولایات جزیره و ارمنستان و آذربایجان را یکی
کرد؛ اما چون خود به خلافت نشست، گویا برای نظارت مستقیم بر
ثغور، ولایت جزیره را جدا گردانید، زیرا چون عمویش
عبدالله بن علی که در ثغور با رومیان میجنگید، با دعوی
خلافت پیش آمد، قوای نظامی خود را از ثغور گرد آورده بود (طبری،
۴/ ۳۷۷؛ نیز نک : بانر، 18).
یکی از مهمترین ثغور
جزری ملطیه بود که گفتهاند اسکندر آنرا بنا نهاد. ملطیه در
آغازهای فتوح شام به دست حبیب بن مسلمۀ فهری
گشوده شد؛ ولی به زودی آنرا از دست دادند تا به روزگار معاویه
حبیب بن مسلمه آنرا به جنگ گشود و پادگانهایی در آنجا برقرار
کرد. آنگاه معاویه چون خود به غزو آمد، ملطیه را از جنگجویان
شامی و جزری و دیگر نقاط انباشت و از آن وقت این نقطه به
مرکزی برای غزوات تابستانی تبدیل شد و همواره محل تردد
غازیان بود (بلاذری، ۱۸۹ بب ؛ خلیفه، تاریخ،
۱/ ۱۶۷، ۲۷۵-۲۷۷،
۳۵۲). اهمیت سوقالجیشی ملطیه چنان بود
که رومیان سالهای دراز در صدد تصرفش بودند و آنجا را آماج حملات خود
قرار میدادند. از اینرو ظاهراً بر اثر طول جنگهایی که میان
مسلمانان و رومیان در اینجا رخ میداد، روی به ویرانی
نهاده بود؛ چه، آوردهاند که منصور عباسی در ۱۴۰ق/
۷۵۷م برادرزادۀ خود عبدالوهاب را مأمور بنای ملطیه کرد. عبدالوهاب طی یک
سال آنجا را ساخت و مردم را اسکان داد و از همانجا به غزو تابستانی رفت (یاقوت،
۵/ ۱۹۲-۱۹۳؛ بلاذری،
۱۹۰-۱۹۲).
زِبَطره هم از ثغور مهم جزری، در
جنوب ملطیه و به فاصلۀ ۱۸ فرسنگی ثغر حدث بر کرانۀ رود سو (نام
متأخر رود قراقیس)، و نزدیکترین ثغر به شهرهای بیزانس
بود. زبطره از دژهای کهن رومی بود که همراه حدث به دست حبیب بن
مسلمۀ فهری فتح شد. رومیان چندینبار در ایام امویان
و عباسیان آنرا ویران کردند و هربار خلفا آنرا میساختند تا
در ۲۲۳ق/ ۸۳۸ م تئوفیلوس امپراتور بیزانس،
با شاهان مجار و بلغار و اسلاو و چند حاکم دیگر روی به سرزمینهای
اسلامی نهاد و زبطره و ملطیه و چند دژ دیگر را گرفت و ویران
کرد و بسیاری را کشت و به اسارت گرفت. مسلمانان در جوامع شهرها گرد
آمدند و خواستار مقابلۀ خلیفۀ عباسی با مهاجمان شدند. ابراهیم بن مهدی هم در بغداد
قصیدهای در این باره سرود و معتصم را به جنگ با کفار برانگیخت.
رشته یورشهای سهمناک معتصم به بیزانس و بهخصوص جنگ عموریه
از همینجا آغاز شد. معتصم خود از ثغور شامی تهاجم را آغاز کرد و افشین
از ثغور جزری وارد خاک بیزانس شد. معتصم پس از پیروزی در
عموریه، تا قسطنطنیه هم رفت و آنجا را به محاصره گرفت، اما بر اثر
حوادثی در بغداد، باز گشت. به دستور همو زبطره را باز ساختند و رومیان
تا مدتها یارای دستاندازی به آن نداشتند (همو،
۱۹۵-۱۹۶؛ طبری، ۵/
۲۳۵؛ مسعودی، ۴/
۳۵۷-۳۵۹؛ ابن عدیم، ۱/
۲۴۷). زبطره در سدههای ۸ و۹ ق ویران،
و خالی از سکنه بود (حافظ ابرو، ۱/ ۳۸۶؛ نیز
نک : لسترنج، 121، به نقل از ابوالفدا).
عواصم
عواصم جمع عاصمه از مادۀ عصم
در لغت به معنی محافظت، بازداشتن از چیزی یا وقوع حادثهای،
یا ممانعت از عروض هر بدی و زشتی است؛ و در اصطلاح ولایت
کوهستانی میان حلب و انطاکیه را که مشتمل بر استحکامات و دژها و
شهرهایی که در خاک مسلمانان واقع بود و در صورت پیشروی رومیان
و عبور از ثغور، از هجوم و تجاوز آنان به سوریه و جزیره مانع میشد،
و محلی امن برای غازیان مسلمانِ بازگشته از پیکار با رومیان
به شمار میرفت، عواصم مینامیدند (بلاذری،
۱۳۸؛ قس: ابن عدیم، ۱/
۲۵۹-۲۶۰؛ نیز سخن بی اساس قلقشندی،
۴/ ۷۹). بنابراین در سرحدات اسلام و بیزانس، ثغور
مشتمل بر دژها و استحکامات خارجی بود که بر اثر جنگها و کشمکشها ممکن بود
دست به دست شود (مثلاً نک : عمادالدین، ۳/ ۱۳۴،
۱۶۵)؛ در حالی که عواصم مشتمل بر دژها و استحکامات داخلی
جنوبی، در خاک مسلمانان قرار داشت. این اطلاق اخیر به روزگار
هارونالرشید در نیمۀ دوم سدۀ ۲ق، پس از نفوذ مسلمانان به عمقِ قلمرو اصلی روم شرقی،
باز میگردد. آوردهاند که هارونالرشید در ۱۷۰ق/
۷۸۶م قنسرین را «جند» مستقل خواند و قسمتهایی
از ثغور جزیره مشتمل بر منبِج و دلوک و رعبان و قورس و انطاکیه و تیزین
را جدا کرد و مجموع آن را ولایت عواصم خواند و منبج را مرکز آن قرار داد
(طبری، ۴/ ۶۲۰؛ بلاذری،
۱۳۸؛ ازدی، ۲۶۲). بنابراین اگر
در برخی روایات مربوط به عصر فتوح شام، از هجوم مسلمانان به عواصم یاد
شده (مثلاً واقدی، ۱/ ۱۱۰-۱۱۱،
۲۶۰)، فقط باید آنرا اطلاق نام و عنوان متأخر بر موضوع
متقدم دانست. این نکته که هارون در ۱۸۶ق پسر خود قاسم را
حکومت «جزیره و عواصم و ثغور» داد (ازدی، ۳۰۳؛ ابن
تغری بردی، ۲/ ۱۲۱)، نشان میدهد که
در این دوره دژها و استحکامات و شهرهای نظامی اسلامیِ
مقابل بیزانس، ۳ بخش متمایز از هم تلقی میشده
است. بعدها ظاهراً انطاکیه مرکز عواصم شد. به نظر میرسد از مهمترین
اسبابی که هارون را به جدا کردن عواصم از ثغور جزری برانگیخت، یکی
آن بود که این بخش از ثغور کهن به روزگار او کاملاً داخل قلمرو اسلام افتاده
بود و اطلاق ثغور بر آن دقیق نبود، خاصه که دستگاه دیوانی خلافت
با ثغور رفتاری غیر از دیگر ولایات داشت؛ و دیگر
آنکه به سبب موقعیت جغرافیایی میتوانست ثغور را
محافظت کند و رسماً مرکز تدارکات نظامی برای غازیان ثغور تلقی
شود (قس: بانر، 19، که مفهوم «شمال» را، که در عصر اموی بیتردید
بر ثغور شامی اطلاق میشده، در نیافته است. به عقیدۀ او
هارون با این تدبیر میخواست اتحاد ولایات جزیره و
ارمنستان، و اشرافیت امویِ حاکم بر آن ولایت را بشکند و نیز
مستقیماً بر فعالیت غازیان در ثغور نظارت کند).
دربارۀ حدود قلمرو
عواصم میان منابع اتفاق نظر وجود ندارد و پیدا ست که حدود آن در دورههای
مختلف تغییر میکرده است؛ به خصوص دربارۀ اشتمال عواصم
بر برخی از شهرهای نظامی مهم اختلاف است. چه، در برخی
منابع حلب را جزو عواصم دانستهاند و در بعضی ندانستهاند؛ و برخی دیگر
حتى مصیصه و طرسوس را هم از عواصم خواندهاند (ابن حوقل، ۱/
۱۷۹-۱۸۰؛ یاقوت، ۴/
۱۶۵-۱۶۶؛ دربارۀ موقعیت
و ارتباط اداری این نواحی با یکدیگر، نک : بانر،
17-18)؛ اما به هر حال قنسرین جزو عواصم محسوب نمیشد (قس: ابن تیمیه،
الخلافة...، ۳/ ۴۱، که همۀ ثغور شامی
«یعنی قنسرین و حلب» را عواصم خوانده است؛ نیز قس: بانر،
19-20، که بدون تدقیق در گزارش طبری، و بدون ملاحظۀ نظر
صریح یاقوت، قنسرین را در زمرۀ عواصم، و
عواصم را مشتمل بر همۀ ثغور دانسته است). برخی نویسندگان، شهری چون معره را
هم از عواصم دانستهاند (ابن خلکان، ۳/ ۳۶۵). دربارۀ برخی
دژها و شهرهای کوچکتر هم اختلاف است. نخستین مرکز ولایت عواصم،
منبج بود، اما لااقل از اواسط سدۀ ۴ق انطاکیه مرکز عواصم بوده است (اصطخری،
۶۴؛ یاقوت، ۴/ ۱۶۵).
منبِج که گفتهاند از شهرهایی
بوده که به دست شاهان ساسانی ساخته شد ( حافظ ابرو، ۱/
۳۷۰)، از آغاز فتوح شام مورد هجوم بود و در ۱۸ق/
۶۳۹م، تقریباً همزمان با دلوک و رعبان، به صلح فتح شد و
مردم آن شهرها تعهد کردند اخبار نظامی بیزانس را گرد آورند و به
مسلمانان دهند (بلاذری، ۱۵۵؛ واقدی، ۱/
۲۷۹، ۳۱۱). دلوک که گویا در سدۀ
۹ق رستاقِ عینتاب بوده است (حافظ ابرو، ۱/
۳۶۹)، شهر و دژی کهن از سنگ داشت که سابقۀ آن به
روزگار استیلای بیزانس میرسید (ابن عدیم،
۱/ ۲۶۱). رعبان نزدیک فرات، میان حلب و سمیساط
بود و دژی کوهستانی داشت که بعدها در زلزلۀ
۳۴۰ق/ ۹۵۱ م ویران شد و ابوفراس به
دستور سیفالدولۀ حمدانی آن را مرمت کرد (یاقوت، ۳/ ۵۱). سیفالدولۀ حمدانی
را به سبب اشتغال دائم به جهاد با رومیان، به خصوص از ناحیۀ
عواصم، ملک العواصم خواندهاند (ابن ظافر، ۲۵-۳۶). از دیگر
دژهای مهم عواصم میتوان به ارتاح، هاب و درکوش (یاقوت،
۱/ ۱۴۰، ۲/ ۴۵۲، ۵/
۳۸۸) اشاره کرد.
در دیگر سرزمینهای
اسلامی هم نقاط مرزی با غیرمسلمانان را ثغر مینامیدند
(مثلاً نک : طبری، ۵/ ۵۱۴) و برخی از آنها
در تاریخ سیاسی و نظامی منطقه نقشی برجسته داشتند.
در دورۀ فتوح ایران و سرزمینهای شرقی، آخرین نقطۀ
متصرفات مسلمانان را ثغر میخواندند که البته با پیشروی فتوح،
تغییر میکرد. مثلاً در خراسان تا ترکستان، شهرها و نقاطی
چون فرغانه، واشگرد، بلاساغون، کابل، اسپیجاب و فاراب یک وقت از ثغور
بس مهم به شمار میرفته است. در فاراب مسلمانان و هم ترکان خرلخ اردوگاه
نظامی داشتند. اسپیجاب از ثغور بزرگ شرق و آخرین نقطۀ
متصرفات مسلمانان و پیکارگاه آنان با ترکان بود (طبری، ۴/
۷۰، ۲۱۲؛ ابن خردادبه، ۳۱،
۳۷؛ یعقوبی، البلدان، ۲۹۵؛ یاقوت،
۱/ ۴۷۶، ۴/ ۴۰۳، ۵/
۱۸۰، ۳۸۳).
قزوین روزگاری دراز ثغر
قلمرو دیلمیان و مسلمانان بود (رافعی، ۱/ ۳۵؛
یاقوت، ۴/ ۲۹۸). دیلمستان حتى به روزگار زیدیان
هنوز ثغر اسلام و کفر به شمار میرفت (ابن اثیر، ۶/
۴۸۱؛ ابن رسته، ۱۵۱).
در مصر و شمال افریقا و اندلس هم
ثغور مهم و بزرگ وجود داشت. اسوان از جمله ثغور مصر و بلاد نوبه (سودان) در صعید
اعلى (مراکشی،۳۴۷؛ ادریسی، ۱/
۳۹)، و اسکندریه هم بهخصوص چون صلیبیان تا آن حدود
پیش آمدند، از ثغور مدیترانهای مصر بود. شهرهای دمیاط
و بعدها شهرهایی چون بولاق و رشید هم در مصر ثغر به شمار میرفت
(مقریزی، ۳/ ۱۸۵، ۱۸۹،
۱۹۰؛ ابن رسته، ۱۱۷؛ جبرتی، ۱/
۳۸۱، ۶۲۰، ۶۴۴؛ فریدبک،
۱/ ۴۱۴، ۴۵۵).
ثغور شمال افریقا در دوران فتوح
اسلامی متغیر بود. مثلاً در آغاز این دوران، طرابلس بزرگترین
و استوارترین ثغر به شمار میرفت (عنان، دولة...، ۱/
۱۵). بعدها که بخش اعظم شمال افریقا فتح شد، قسمتهایی
از سواحل مدیترانه به سوی اروپا، و از این سوی گذرگاههای
متصل به افریقای مرکزی، ثغر به شمار میرفتند. به روزگار
ملوک الطوایف مسلمان اندلس، شاهان محلی اسپانیا و فرانکها، ثغور
اسلامی در اندلس داخلی و سواحل مدیترانهای آن و شمال افریقا
را بیش از پیش مورد هجوم قرار میدادند. برخی سواحل و
شهرهای افریقایی مانند مهدیه، صفاقس، سوسه و الجزایر
هم که به اشغال آنها در آمد، از ثغور محسوب میشد تا عبدالمؤمن موحدی
آن مواضع را تصرف کرد و فرانکها را گریزاند (سلاوی، ۱/
۱۱۷، ۱۳۵-۱۳۷، نیز
۱۳۸- ۱۴۱). در سدههای بس متأخر هم که
اروپاییان به طمع تصرف سرزمینهای اسلامی، خاصه شمال
افریقا، پیش آمدند، نقاطی که محل پیکار مسلمانان با آنان
بود، ثغر خوانده میشد؛ مانند سلا در ۱۲۷۶ق/
۱۸۵۹م، و ثغر جدید در غرب مراکش، نزدیک یا
کنار شهر انفی (سلاوی، ۳/ ۷۷،
۱۴۹-۱۵۰). عنوان « ثغر عدن» هم به سبب هجوم
اروپاییان در ۹۱۹ق/ ۱۵۱۳م،
به این ناحیه از یمن اطلاق شده است (ابو مخرمه، ۱/
۱۶).
به روزگار پیشروی ترکان
عثمانی در اروپا، از برخی شهرهای این سرزمین هم در
منابع ما با عنوان ثغر یاد شده است، مانند مودون، کورون و ناورین در یونان
که ترکان آنهارا از ونیزیها گرفته بودند، و ثغر سباستوپول در کریمه
(مثلاً نک : فریدبک، ۱/ ۱۸۵،
۵۰۳).
ثغور اندلس
پس از فتوح برقآسای مسلمانان در
شبه جزیرۀ ایبری به دست طارق بن زیاد و سپس موسی بن نصیر
و طارق، نخستین خط ثغور اندلسی در بخشهای شمال شرقی، میانی
و جنوب غربی شبه جزیره میان قلمرو فاتحان و فرمانروایان
محلی اسپانیا ایجاد شد (دربارۀ فتوح این
دوره، نک : ابن قوطیه، ۳۲-۳۷؛ اخبار...،
۱۷ بب ؛ ابن عبدالحکم،۲۰۴-۲۰۵؛
عنان، دولة، ۱/ ۳۸-۵۱) . موسی بن نصیر
پیش از خروج ناخواسته از اندلس، پادگانهایی نیرومند و
جنگجویانی زورآور در ثغور مستقر کرد و پسر خود عبدالعزیز را گفت
از جهاد و سد ثغور اسلامی غفلت نکند (مقری، ۱/
۲۳۴؛ حجی، التاریخ...، ۱۷۴). به
روزگار عبدالعزیز و دیگر امرای مسلمان اندلس، مانند سمح بن مالک
خولانی که در شمال پیشروی کرد و تا جنوب فرانسه را درنوردید
(ابن قوطیه، ۳۸؛ ابن عذاری، ۲/ ۲۶؛
وات، 22-23)، ثغور دورۀ موسى و طارق جلوتر رفت و از میانههای این دوران، ثغور
اندلسی تقریباً تثبیت شد. ثغور اندلسی از دوران کهن اسلامی
بر ۳ ناحیه تقسیم میشد:
۱. الثغر الاعلى یا الثغر
الاقصى در اقصای شمال شرقی شبه جزیره بر کرانۀ رود
ابرو، که مرکز آن سرقسطه (ساراگوسا[۱]) بود و روبهروی دولت یا
مملکت مسیحی نبره یا نباره( ناوار قرار داشت. مهمترین
شهرهای ثغر اعلى که آنرا ثغر اسپانی هم خواندهاند، عبارت بودند از:
لارده (لریدا[۲]) ، تطیله (تودلا) ، وشقه (اوسکا[۳]) ،
طرکونه (ترّگونا[۴]) ، و طرطوشه (تورتوسا). بنبلونه (پامپلونا) مرکز نباره
به شمار میرفت و ولایات بشکنس (باسک)، ارغون (آراگون)، قطلونیه
(کاتالونیا) و بالاتر، سرزمین فرانکها، در اطراف همین مملکت
واقع بود. این سرزمین وسیع و حاصلخیز و سرسبز که همۀ شهرها
و دژهای ثغر اعلى را دربر داشت، بعدها به روزگار شکوه و قدرت امویان و
پس از آن به مملکت سرقسطه نامبردار شد. ناحیۀ مشتمل بر دژها
و شهرهای نظامی این ثغر به روزگار امویان اندلس را ظاهراً
سهله میخواندند. لارده پس از شهر سرقسطه، مهمترین شهر این
ثغر و تختگاه دوم آن به شمار میآمد.
۲. الثغر الاوسط در بخش شمالِ میانی
اندلس، از طلیطله تا آن سوی رود تاجه امتداد داشت. گفتهاند نخست مدینۀ
سالم[۵] و سپس شهر طلیطله (تولدو) مرکز آن شد. ثغر اوسط مقابل مملکت
مسیحیِ لیون و قشتاله (کاستلا) واقع بود. برخی از مهمترین
شهرهای این ثغر عبارت بودند از: شهر طلیطله که تختگاه کهن گوتها
بود و در دورۀ اسلامی از مراکز مولدان و مستعربان به شمار میآمد، طلبیره
(تلبرا[۶])، مجریط (مادرید)، و سلمنقه (سلمنکا) دژهای
روطه[۷] و ارنبه و المریه و قونکه[۸] از مهمترین و
استوارترین دژهای این ناحیه بود. شهرها و دژهای ثغر
اوسط را نیز به روزگار امویان مملکت طلیطله نامیدند.
۳. ثغر ادنى در جنوب غربی
اندلس در کنار اقیانوس اطلس و هممرز با بخش جنوب غربی مملکت قشتاله
بود و شهرهایی چون اشبونه ( لیسبون)، شنترین(سنتریم)
، قلمریه (کوئمبرا[۹]) ، باجه، و شِلب[۱۰] را دربر داشت.
نخست شهر طلیطله و سپس احتمالاً شهر قوریه[۱۱] مرکز آن
بود (اصطخری، ۴۶؛ مقری، ۱/ ۱۶۱؛
ابن شباط، ۱۴۸-۱۵۷؛ کولن، ۸۲؛
عبادی، ۸۴، ۸۸؛ عنان، دولة، ۱/
۷۱، ۲۳۷-۲۳۸،
دول...،۹۴-۹۵، ۲۶۵، قس:
۹۴؛ حجی، التاریخ...،۳۸،
۹۱-۹۲، تعلیقات...، ۶۹؛ اطلس،
۱۷۱-۱۷۵، نقشههای
۹۳-۹۸).
این ثغور در ادوار مختلف به سبب
پیشروی مسلمانان یا هجوم شاهان محلی اسپانیا به
شهرها و دژهای ثغور، طی جریانی که به «باز پسگیری
اسپانیا[۱]» موسوم شد، متغیر بود. عقبنشینی
مسلمانان و پیشروی شاهان ممالک مسیحی اسپانیا از سدۀ
۲ق بهتدریج آغاز شد. مثلاً وقتی آلفونسوی اول دست به
حملات منظم زد، مسلمانان را از بخش مهمی از اندلس عقب راند و ثغور جدید
ایجاد شد (سامرایی، ۱۱۳). به روزگار آلفونسوی
دوم هم پس از پیشروی او و تصرف برشلونه (بارسلون) و لشبونه، این
دو شهر یا ناحیه به ثغر تبدیل شد (بروکلمان، 182). آنگاه از ایام
عبدالرحمان الناصر، اولین خلیفۀ اموی اندلس که مسلمانان رو
به پیشروی در خاک شاهان اسپانیا نهادنـد، ثغور بسی جلو
رفت؛ اما در عصر ملوک الطوایف مسلمان در اندلس، که سخت با یکدیگر
به نزاع و رقابت مشغول بودند، مسیحیان پیشروی کردند و
قسمتهایی از شهرها و ثغور اسلامی را تصرف کردند، یا
حاکمان پراکندۀ ثغور را به اطاعت و تأدیۀ خراج واداشتند. به روزگار مرابطون
و موحدون، به استثنای فترت میان سقوط یکی و ظهور
قدرتمندانۀ دیگری، باز شاهان اسپانیا دست به پیشروی
زدند. بنابراین در جریان بررسی تاریخ این کشمکشها و
جنگها، به مواضعی چون کوبادونگا[۲] نزدیک اوئیدو[۳]
در آستوریاس و محل حکومت پلایو، و منطقۀ کانتابریا،
قلمرو آلفونسوی اول داماد پلایو، بر میخوریم که در زمرۀ ثغور
مهم و مشهور از آنها یاد نشده، ولی از برخی گزارشها بر میآید
که در همان وقت از ثغور بوده، و حوادث مهم در آنجا اتفاق افتاده بوده است ( اخبار،
۲۸؛ وات، 44؛ دوزی، 411). جلیقیه (گالیثیا[۴])
و لیون، از دولتشهرهای مهم مسیحینشین اسپانیا،
هم در ادواری از ثغور بسیار مهم به شمار میرفت ( ابن اثیر،
۵/ ۱۲۷، ۶/ ۸۸؛ دوزی، همانجا).
به روزگار امیران اموی
اندلس، قلمرو مسیحیان، مقابل ثغور اسلامی، به شکل نیمدایرهای
از مصب رود دویره در غرب آغاز میشد و خط ثغور را دنبال میکرد
و در شرق تا شمال شهر سالم میرسید. از آنجا به سوی شمال میرفت
و پس از عبور از جنوب منطقۀ البه ادامه مییافت و رود ابره را قطع میکرد و به
جنوب شهر جاقه میرسید. آنگاه پایین میآمد و از
شمال شهرهای وشقه و لارده عبور میکرد، و سرانجام به منتهاالیه
شرق، به بارسلون در ساحل مدیترانه میرسید ( عبدالحلیم،
۱۲۸).
چون عبدالرحمان اول اموی در اندلس
به حکومت نشست، برای مقابله با رقیبان و دشمنان داخلی، ناچار در
۱۴۱ق/ ۷۵۸م با شاهان مسیحی صلح
کرد. اگرچه در همان وقت فرانکها بر مواضعی استیلا یافتند، اما
ثغور چند سال آرام بود (عبدالحلیم،۱۲۹-۱۳۰).
با این همه، ظاهراً این صلح چندان پایدار نبود، زیرا در
۱۴۶ق عبدالرحمان روانۀ غزو در شرق اندلس شد که خبر شورش
علاء بن مغیث رسید و امیر بازگشت (ابنعذاری، ۲/
۵۲). سنت و شیوۀ صوائف و شواتی (غزوات تابستانی و زمستانی) در شام و جزیره،
در اینجا هم به روزگار امویان رایج بود و بسیاری از
امرای اموی فرماندهی این غزوات را در ثغور ــ که آنرا «
شمال نصرانی» هم میخواندند ــ خود بر عهده میگرفتند
(عبدالحلیم، ۱۲۷) و سنتی نهادند که چون غازیان
را روانه خواستند کرد، لوا و رایت آنان را در جامع قرطبه میبستند
(ابن عذاری، ۳/ ۵). اگرچه ممکن بود حمله به شهر یا دژی
در ثغور موجب استیلای مستقیم بر آنجا نشود، اما چه بسا رؤسای
آن نقاط را به پرداخت جزیه وا میداشتند؛ چنانکه عبدالرحمان در
۱۵۰ق/ ۷۶۷م غلام خود بدر را به غزو ثغور
فرستاد و او البه در شرق لیون را وادار به پرداخت جزیه کرد (همو،
۲/ ۵۴). طرسونه[۵] نخستین و مهمترین نقطۀ تجمع
فرماندهان و غازیان مسلمان برای جنگ در ثغور بود، و پس از آن بهتدریج
دیگر نقاط ثغور به منزلگاه غازیان اندلس تبدیل شد (ابن
عبدالمنعم، ۳۸۹).
به روزگار هشام اول اموی، بربرها
و عربها در ثغور به کشمکش برخاستند. این حادثه شاهان و امرای محلی
اسپانیا را به حرکت برانگیخت و امرای آستوریاس و لیون
سلسله جنگهایی را آغاز کردند. فرانکها در ثغر اسپانی نیز
به تکاپو برخاستند و بارسلون را تصرف کردند ( کولن، ۱۲۰). با این
همه، هشام پس از چیرگی بر امور داخلی، کوششهای عبدالرحمان
در ثغور را دنبال کرد. در ۱۷۶ق/ ۷۹۲م دو لشکر
از راه ثغور اعلى و اوسط به غزو ناوار و گالیثیا فرستاد و در خاک مسیحیان
به کر و فر و غارت و ویرانی دست زد (ابن عذاری، ۲/
۶۳-۶۴). وی در سالهای ۱۷۷
و ۱۷۹ق به جنگهای تابستانی دست زد و سردار او
عبدالکریم بن مغیث اتحادیۀ آلفونس و
باسکها را در هم شکست و برخی از دژها و استحکامات ثغور را تصرف کرد و اربونه
( ناربون) را که فرانکها در ۱۴۱ق گرفته بود، در معرض هجوم و
غارت قرار داد (همو، ۲/ ۶۴-۶۵؛ عبدالحلیم،
۱۳۴). به نظر میرسد که بارسلون هم در همین سالها
باز به دست مسلمانان افتاد (نک : دنبالۀ مقاله).
شورش و آشوب امرای مسلمان، به
خصوص در ثغور اندلس، در آغاز حکومت حَکَم اول اموی هم دوام داشت. در
۱۸۱ق/ ۷۹۷م بهلول بن مرزوق بر سرقسطه مرکز
ثغر اعلى، و عبیدة بن حمید بر طلیطله مرکز ثغر اوسط چیره
شدند. عبدالله بن عبدالرحمان اموی معروف به بلنسی که در راه غزو در ثغور
بود، ناچار به سرقسطه تاخت و عمروس بن یوسف طلیطله را مورد هجوم قرار
داد و عبیده را سرکوب کرد ( ابن عذاری، ۲/
۶۹-۷۰؛ ابن اثیر، ۵/
۳۱۴-۳۱۵). این آشوبها که دولت اموی
را سرگرم میکرد، فرانکها را هم به تحرک واداشت. پادشاه فرانکها برای
جلوگیری از پیشروی مسلمانان در شمال شرقی اسپانیا
که به کوهستان پیرنه متصل است، و نیز برای حفاظت از املاک خود
در جنوب فرانسه، به ایجاد حکومتنشینی در این نواحی
دست زدند. در ۱۸۵ق/ ۸۰۱ م لوئی پسر
شارلمان، شاه فرانسه، بارسلون را به محاصره گرفت و با آنکه حکم اول نتوانست لشکر
به مقابله فرستد، سعدون رعینی والی آن ناحیه خود به دفاع
برخاست، ولی شکست خورد و ناحیۀ بارسلون را پس از ۷ ماه
دفاع از دست داد. فرانکها این ناحیه را مرکز ثغر قوطی (سرزمین
گوتها) کردند و با تصرف چند شهر و نقطۀ مهم دیگر در این
ثغور، مملکت قطلونیه را پدید آوردند که بعدها جزو مملکت آراگون شد. با
سقوط بارسلون، جز آنکه مسلمانان یکی از استوارترین دژها و شهرهای
ثغور را از دست دادند، مرزهای اسلامی در این قسمت به حدود مملکت
سرقسطه ــ ثغر اعلـى ــ عقب نشست (عنان، دولة، ۱/
۲۳۵-۲۳۶، دول، ۴۰۷؛
عبدالحلیم، ۱۳۸). پس از آن فرانکها ثغر اعلى را مورد هجوم
قرار دادند. این زمان عمروس بن یوسف والی ثغور اندلس به سرقسطه
رفت و پسر خود یوسف را در تطیله نشاند. یوسف نتوانست در برابر
هجوم مشترک فرانکها و برخی از خاندانهای بومی اندلسی
نومسلمان که با حکم اموی اختلاف یافته بودند، مقاومت کند و آن شهر را
از دست داد (ابن اثیر، ۵/ ۳۳۵). با این همه،
هجومهای متعدد حکم اموی به این ناحیه، اگرچه غالباً با پیروزیهای
مهم و فتح دژها و غنیمتجویی و اسیرگیری از
مسیحیان و قلمرو آنها همراه بود، اما مملکت قطلونیه را ساقط
نکرد (ابن عذاری، ۲/ ۷۲-۷۳، ۸۳
بب ).
ثغر ادنى هم در این روزگار مورد
هجوم آلفونسوی دوم قرار داشت. به سبب دوری این ناحیه از
قرطبه، امیر اموی به دشواری میتوانست قوای نظامی
آنجا را تقویت کند و آلفونسو به همین سبب توانست مدتها در آن نواحی
به غارت و کشتار دست زند. عباس بن ناصح قصیدهای در شرح آلام مسلمانان
این ثغر در این دوره سروده است (عنان، دولة، ۱/
۲۴۱).
باید گفت هیچیک از
فرمانروایان مسلمان و مسیحی اسپانیا نمیتوانستند
به طور پیوسته و برای مدتی دراز به جنگ ادامه دهند و ناچار برای
تجدید قوا یا به علل داخلی، این جنگها مدتی متوقف میشد.
بنابراین در فترتهایی ثغور آرام بود و جنگجویان مرخص میشدند
و فرماندهان ثغور از پذیرش غازیان جدید خودداری میکردند
(مثلاً نک : ابن حیان، چ مکی، ۶). این فترتها فرصتی
برای مرمت یا ایجاد دژها و استحکامات نظامی هم بود، چنانکه
محمد بن عبدالرحمان دوم ظاهراً در یکی از همین دورهها دژهایی
بر خطی از ثغور از سرقسطه تا طلیطله بنا کرد: دژهایی در
طَلَمَنکه[۶]، مادرید (مجریط) و پنا فراتا[۷] را در ثغر اوسط
برای حمایت از طلیطله؛ و دژهایی در کانال[۸]
(قنالش) و الموش[۹] و سَلَتَلیفا[۱۰] ( الحلفا) بر دامنۀ جنوبی
کوههای وادی الرمل؛ و دژ اِستِراس از توابع مدینۀ سالم
را بنا یا مرمت کرد (همان، ۱۳۲؛ عبدالحلیم،
۱۴۶). در مقابل، آلفونسوی سوم (کبیر) هم پس از
گسترش متصرفات خود تا رود دوئرو، و از سوی شمال تا رود تاجه[۱۱]
و تسخیر بخشی از پرتغال و کاستیل کهن، چند دژ استوار در خطوط
مقدم قلمرو خود بر آورد که یکچند مرکز حملات مسیحیان به خاک
مسلمانان شد (عنان، تراجم...، ۱۷۱-۱۷۲).
در این ایام، امارت اموی
دستخوش ضعف شده بود و امرا و خاندانهای عرب و مولدان اندلس به خصوص در ثغور
به مخالفت با دولت قرطبه برخاستند و دعوی استقلال کردند؛ همچون بنی قسی،
منسوب به کنت کاسی[۱۲] از اشراف گوت که مقارن فتح اسلامی
کومز[۱۳] (قومس) مسلمان شده، و املاک خود را حفظ کرده بود، و فرزندانش
از دلیران و شهسواران نامدار مسلمان و از رؤسا و رهبران بزرگ ثغر اعلى به
شمار میرفتند. اما بعدها برخی از اعضای این خاندان رهبری
قیام مولدان بر ضد فرمانروایان مسلمان را به دست گرفتند. به اواخر
روزگار محمد اول اموی، بنیقسی هم مانند بنی تجیب
عرب، با آلفونسوی سوم صلح کردند و کوشیدند در سرقسطه حکومتی
مستقل ایجاد کنند، اما نتوانستند و در ۲۸۳ق طلیطله
را گرفتند و بر ثغر اوسط چیره شدند (عنان، دولة، ۱/
۲۳۸، ۲۶۰، ۲۶۵،
۳۴۰، دول، ۲۶۵؛ عبدالحلیم،
۱۲۸).
در آغاز حکومت عبدالرحمان سوم اموی
ثغور شمالی اندلس متشکل از ۴ حکومتنشین مسیحی بود:
مملکت لیون، مملکت ناوار، امارت کاستیل و امارت کاتالونیا. اینان
در همان زمان که میکوشیدند با عبور از ثغور، قلمرو خود را به داخل
خاک مسلمانان گسترش دهند، با یکدیگر هم نزاع داشتند (همو،
۱۹۱). مدتی پس از آنکه عبدالرحمان سوم اموی به
حکومت نشست، آرزوهای مولدان و شاهان اسپانیا برای چیرگی
بر قلمرو مسلمانان، خاصه بر ثغور بر باد رفت. عبدالرحمان پیکارهای
دراز و منظم در سراسر ثغور تدارک دید. برخی سرداران او فتوحات جدید
در ثغور را تا گالیثیا و طلبیره و حومۀ کاستیل
هم پیش بردند (مثلاً نک : ابن عذاری، ۲/ ۲۱۷
بب ).
به روزگار عبدالرحمان سوم که خلافت امویان
اندلس را تأسیس کرد و خود را الناصر خواند، ثغور چنان اهمیت یافت
که رجال بلندپایه چون وزیران و رؤسای کل شرطه، به حکومت آن نواحی
منصوب میشدند (ابن حیان، چ حجی، ۶۸). گویا
دستکم به روزگار خلافت حکم دوم چنان رسم بود که روستاها و دژهایی در
ثغور را به فرماندهان نظامی آن نواحی میدادند و برای
آنها سند مالکیت صادر میکردند. این املاک به فرزندان آنان هم
به ارث میرسید (همان، ۲۰۳). المنصور بن ابی
عامر حاجب دلیر و جنگجوی حکم و پسر او هشام در این دوره به یک
رشته حملات سهمناک به ممالک شاهان اسپانیا در دورترین ثغور دست زد و
بسیاری از نقاط مهم قلمرو آنها را تصرف کرد. این زمان ثغر قوطی
به چند کنتنشین کوچک، و مهمتر از همه بارسلون، تبدیل شده بود.
المنصور در ۳۷۵ق به این ثغر حمله برد و آنرا ویران
کرد، ولی نمیدانیم چرا آنرا نگاه نداشت (عنان، دول،
۴۰۷). مرگ المنصور هم هنگام بازگشت از ثغور و غزو با کاستیل
شمالی در ۳۹۲ق/ ۱۰۰۲م اتفاق
افتاد (ابن بسام، ۱(۴)/ ۵۴ بب ؛ مراکشی، ۱/
۳۹؛ کولن،۱۲۴). پسر او عبدالملک بن ابی عامر
در ۳۹۳ق دژی در ثغر بارسلون را تصرف کرد و مسلمانان را در
آنجا نشاند و اطراف بارسلون به کر و فر پرداخت. وی احتمالاً پس از آن با برخی
شاهان اسپانیا بر ضد فرانکها پیمان بست؛ چه، در شوال همین سال
که قصد حمله به قلمرو فرانکها در کاتالونیا کرد، آلفونس معروف به ابن بربریه،
شاهگوتها، و نیز دایی او، سانچو شاه کاستیل و گالیثیا
جنگجویانی از بزرگان و شهسواران مسیحی به مدد او فرستادند
(ابن عذاری، ۳/ ۴-۷). مطابق گزارشی دیگر در
پایان عمر المنصور و برای مقابله با حملات او، اتحادیهای
از شاهان لیون و کاستیل و دیگر امرای مسیحی
اسپانیا پدید آمد. چون عبدالملک رشتۀ کارها را در
دست گرفت، نخست با آنها مماشات کرد. اما اندکی بعد لشکری بزرگ به ثغر
قلمریه متصل به قلمرو گالیثیا فرستاد و خود قصد فرانکها کرد و
در اطراف بارسلون به تاخت و تاز برخاست. در ۳۹۴ق به قصد جنگ با
سانچو وارد ثغور شد و به کر و فر پرداخت تا سانچو صلح خواست و کار به انجام رسید
(ابن بسام، ۱(۴)/ ۵۴-۵۶).
پس از عامریان، خلافت اموی
سخت دستخوش ضعف و سستی شد، بهگونهای که طی خلافت چندماهۀ سلیمان
المستعین ( ۴۰۰ق/ ۱۰۱۰م) قسمتی
بزرگ از ثغور، از طرطوشه تا لشبونه به دست محمد بن هاشم بود (مراکشی،
۱/ ۴۲). قلمرو خلافت از همین ایام چنان پریشان
و خطرناک شده بود که المعتمد هشام سوم، آخرین فرمانروای اموی
مدتها در ثغور سرگردان بود و نمیتوانست به تختگاه خود قرطبه رود (همو،
۱/ ۵۷-۵۸).
از همین دوره قلمرو امویان
تجزیه شد و نخستین ملوکالطوایف پیدا شدند و تا ظهور
مرابطون، تحولات بسیار در ثغور اسلامی و روابط با شاهان و امرای
مسیحی اسپانیا پدید آمد. تاریخ ثغور اندلس از
۴۰۰ق به این سوی مشحون از اتحاد و اختلاف و نزاع و
ائتلاف میان حاکمان مسلمان ثغور و شاهان و امرای مسیحی
اسپانیا ست. در همان سال واضح، حاکم ثغر اوسط، فرانکها را وارد این
ناحیه کرد و آنها برخی نقاط مهم ثغور اوسط و اعلى را، هرچند به طور
موقت، تصرف کردند (ابن عذاری، ۳/ ۹۳-۹۵).
سرقسطه و دانیه از دورترین ثغور اسلام در سراسر روزگار ملوک الطوایف،
مورد هجوم شاهان و امرای مسیحی قرار گرفت و از همین نقاط
به کرات به عمق اندلس اسلامی نفوذ کردند (ابن جوزی، المنتظم، ۶/
۸۲؛ سلاوی، ۱/ ۱۳۱).
یکی از مهمترین ملوکالطوایف
مسلمان اندلس، بنیهود نام دارند. بنیانگذار این دولت، سلیمان
بن هود، از فرماندهان برجستۀ ثغر اعلى بود که در آشوبهای اواخر عصر اموی، با تصرف لارده و
سرقسطه در ۴۳۱ و ۴۳۷ق فرمانروایی
خود را بر این ثغر تثبیت کرد (ابن عذاری، ۳/
۲۲۱-۲۲۵؛ ابن ابار، الحلة...، ۲/
۲۴۵-۲۴۷؛ بیضون،
۳۶۱؛ عبادی، ۶۹). دولت بنیهود در ثغراعلى،
بهخصوص به سبب موقعیت نظامی و سیاسی آن که میان
۴ دولتِ مسیحیِ کاستیل، ناوار، آراگون و بارسلون (کاتالونیا
یا ثغر قوطی) قرار داشت، از اهمیت خاص برخوردار بود. به سبب همین
مجاورت، اتباع مسیحی سرقسطه و توابع آن، جمعیتی قابل توجه
را تشکیل میدادند و در تحولات سیاسی ثغور نقش مهم
داشتند. روابط فرمانروایان بنیهود با شاهان اسپانیا ــ کـه
آنهـا نیز با یکدیگـر کشمکشها داشتنـد ــ سخت جالب توجه است. بنیهود
برای مقابله با رقیبان و دشمنان مسلمان خود نه تنها با فرمانروایان
مسیحی اسپانیا همداستان میشدند (مثلاً نک : ابن
کردبوس، ۸۰)، بلکه دسته های بزرگی از سپاهیان آنها
را جنگجویان مزدور مسیحی تشکیل میدادند (مثلاً
ابن عذاری، ۳/ ۲۲۰-۲۲۵؛ عنان،
دول، ۲۶۴-۲۸۲). با اینهمه، ثغراعلى از
طمع و یورش فرمانروایی چون آلفونسوی ششم (آلفونسوی
اول در سلسله شاهان کاستیل) در امان نبود. آلفونس پس از استیلا بر
مرکز ثغر اوسط، طلیطله (صفر ۴۷۸/ مۀ
۱۰۸۵)، به قصد تصرف سرقسطه و ثغر اعلى پیش آمد و آن
شهر را به محاصره گرفت؛ اما چون در تابستان ۴۷۹ق خبر ورود
مرابطون رسید، آلفونس عقب نشست (همان، ۲۸۷).
ثغر اوسط در اواخر ایام امویان
به دست بنی ذیالنون افتاد (۴۲۷ق/
۱۰۳۶م). اینان در دورهای رقیب بنی
هود بودند و بر سر دژهای میان ثغر اعلى و ثغر اوسط، از قلعۀ ایوب
تا وادیالحجاره نزاعها داشتند و بر ضد یکدیگر با شاهان اسپانیا
متحد میشدند (ابنکردبوس، ۷۸-۸۳؛ عنان، همان،
۹۵-۹۸؛ بیضون،
۳۶۱-۳۶۳). مأمون ذیالنون برای
مقابله با اینان، با فرناندوی اول شاه کاستیل متحد شد و سروری
او را پذیرفت و بر عهده گرفت که به او خراج فرستد. چون فرناندو ثغر اعلى را
به باد غارت داد، این بار سلیمان بن هود هم با فرناندو بر ضد مأمون پیمان
بست و هدایا و اموال بسیار فرستاد و فرمانروای کاستیل ثغر
اوسط را مورد تاخت و تاز قرار داد. چندی بعد مأمون با گارثیا شاه
ناوار و برادر فرناندو متحد شد و قلمرو ابن هود را مورد حمله قرارداد. اگرچه میان
بنی ذیالنون و شاهان و امرای اسپانیا گاه پیمان
اتحاد بسته میشد، یا این شاهان و شاهزادگان وقتی دچار
اختلاف و نزاع میشدند، پناهگاهی جز طلیطله نمییافتند،
ولی تاریخ ثغر اوسط نیز از این ایام انباشته از
هجوم متناوب فرمانروایان مسلمان یا شاهان و امرای اسپانیا
و یا هر دو است. سرانجام پس از ماجراهایی آلفونس بر مملکت طلیطله
یا ثغر اوسط مستولی شد (۴۷۸ق) و شهر طلیطله
به تختگاه مملکت کاستیل بدل گردید (ابن عبدالمنعم،
۳۹۴؛ مقری، ۴/ ۳۵۲؛ ابن خلکان،
۵/ ۲۷؛ عنان، همان، ۹۸-۹۹،
۱۰۲-۱۰۳،
۱۱۲-۱۱۵، ۲۸۶؛ قس: ابن
بسام، ۱(۴)/ ۱۲۶-۱۲۷؛ ابن سعید،
۲/ ۱۳).
ورود مرابطون به اندلس، نه تنها پیشروی
شاهان اسپانیا را در قلمرو مسلمانان سد کرد، بلکه بسیاری از
متصرفات خود را هم از دست دادند. پیروزی بزرگ یوسف بن تاشفین
بر اتحادیۀ شاهان اسپانیا در پیکار زلاقه در رجب ۴۷۹/
اکتبر ۱۰۸۶، بخش بزرگی از ثغور اندلس اسلامی
را تا مدتی از هجوم و کشمکش دور کرد (ابن خلدون، ۴/
۳۹۱-۳۹۲؛ ابن خلکان، ۷/
۱۱۵-۱۱۷). وقتی مرابطون به شمال افریقا
بازگشتند، هنوز بخشهایی مهم از ثغور در سواحل شرقی، از بلنسیه
(والنسیا) تا لورقه (لورکا) به دست آلفونسو بود و پادگان دژ لبیط میان
لورکا و مرسیا، تسلط او را بر این مناطق تضمین میکرد.
افزون بر آن، جنگجویان صلیبی هم برای تقویت آلفونسو
و پیشروی در ثغور وارد اسپانیا شده بودند ( رانسیمان، I/ 88-91).
بار دیگر که مرابطون به اندلس بازگشتند، غیر از سرکوب شاهان اسپانیا،
بیشتر ملوکالطوایف مسلمان را که از حمایت ثغور اسلامی به
کلی ناتوان مانده بودند، تا جایی که خود نقاطی از ثغور را
به آنان میدادند و کار بدانجا کشید که گرانادا (غرناطه) در میان
اندلس به ثغر تبدیل شده بود (ابن بسام، ۱(۱)/
۱۸۰-۱۸۳؛ سلاوی، ۱/
۱۳۷، ۲/ ۱۲۴، ۱۲۵)،
منقرض کردند و مهمترین نقاط ثغور، خاصه ثغر اعلى را گرفتند. اما این
پایان کار نبود و بهرغم کوششهای جانشینان یوسف بن تاشفین،
ثغور به تدریج به دست مسیحیان افتاد (مثلاً نک : مراکشی،
۱/ ۲۰۸) تا موحدون وارد اندلس شدند. اینجا هم بر
اثر کوششها و جنگهای عبدالمؤمن موحدی پیشروی مسیحیان
چندی به تعویق افتاد (ابن صاحب الصلاة، ۹۲،
۱۱۱، ۱۱۹-۱۲۲، جم )، ولی
باز پیش آمدند (مثلاً نک : مقری، ۴/ ۳۷۸؛
قس: ضبی، ۴۵) تا پس از شکست موحدون در جنگ عقاب
(۶۰۹ ق/ ۱۲۱۲م) اندلس اسلامی روی
به سقوط نهاد و ثغور به دست مسیحیان میافتاد تا چندی
بعد بقایای آخرین فرمانروایان مسلمان در اسپانیا هم
از میان رفتند (برای تفصیل، نک : ابنابیزرع،
۳۱۳-۳۱۷؛ عنان، عصر...، ۱/
۶۰-۷۴، دول،
۲۸۷-۲۹۰، نهایة...،
۱۹-۲۱).
جنگجویانی که در ثغور به
غزو و جهاد اشتغال داشتند، اگر کفایت و لیاقت و دلیری
نشان میدادند، و احوال حکومت مرکزی و اوضاع داخلی هم مساعدت میکرد،
میتوانستند به مقامهای عالی دست یابند. مبدأ پیشرفت
دستهای از فرماندهان و حاکمان بزرگ ولایات جنگ در ثغور بود. از آن سوی،
رجالی که به دلایل سیاسی ناچار به فرار یا کنارهگیری
از قدرت میشدند هم به ثغور میرفتند، و گاه در نزاعهای داخلی
هم از جنگجویان ثغور استفاده میشد (ابن بسام، ۱(۱)/
۴۳-۴۴، ۱۳۲، ۱۸۰).
مردم و حکام محلی نواحی ثغور در برخی تحولات سیاسی
و نظامی اندلس اسلامی هم نقش داشتند و میتوانستند شورشهای
بزرگ ایجاد کنند یا شورشها را به نفع کسی سرکوب و حتى حکومت کسی
را تضمین کنند (مثلاً نک : مراکشی، ۱/ ۵۷). البته
ثغور به مثابۀ تبعیدگاه امرا و بلندپایگان نیز بود؛ چنانکه
عبدالرحمان اول اموی، غلام مشهور و دلیر خود بدر را به ثغور تبعید
کرد (ابن خطیب، ۱/ ۴۴۵).
ثغور اندلس موطن شماری از
دانشمندان برجستۀ اندلس اسلامی هم بود که دربارۀ آنها چند کتاب
نوشته شده بود (مثلاً نک : ابن خطیب، ۱/ ۸۳ بب ،
۳/ ۴۳۲ ) و از این نکته که برخی از طالب
علمان برای شنیدن حدیث به ثغور میرفتند (مثلاً نک :
همو، ۴/ ۱۱۰)، پیدا ست که علمای علوم دینی
در ثغور اندک نبودند (نیز نک : ابن زبیر، ۳/ ۴۲،
۶۳).
بسیاری از فرماندهان و امرا
و زهاد و علما که در ثغور اندلس مقام داشتند، به ثغری نامبردار شدند (مثلاً
نک : ابن ابار، الحلة، ۲/ ۲۲۷-۲۲۸،
التکملـة...، ۱/ ۳۸، ۲/ ۱۰۲، ۳/
۵۹، جم ؛ مقری، ۳/ ۶، ۴/ ۱۲،
۶/ ۴۲۷، جم ). در گزارشهای نویسندگان مسیحی
اسپانیا از خاندان بنو الثغری به صورت سگریز[۱] در اواخر
ایام مسلمانان در اندلس یاد شده است. برخی از محققان این
کلمه را محرف ثغریین دانسته، و آوردهاند که اینان پس از سقوط
سرقسطه به دست مسیحیان، به غرناطه رفتند و سپس خود از جمله اسباب سقوط
این شهر اخیر به دست شاهان لیون و کاستیل شدند (گایانگوس،
II/ 541).
مآخذ
ابن ابار، محمد، التکملة لکتاب الصلة،
به کوشش عبدالسلام هراس، بیروت، ۱۹۹۵م؛ همو، الحلة
السیراء، به کوشش حسین مونس، قاهره، ۱۹۸۵م؛
ابن ابی زرع، علی، الانیس المطرب، به کوشش عبدالوهاب بن منصور،
رباط، ۱۴۲۰ق/ ۱۹۹۹م؛ ابن ابی
یعلى، محمد، طبقات الحنابلة، به کوشش محمد حامد فقی، بیروت،
دارالمعرفه؛ ابن اثیر، الکامل؛ ابن بسام شنترینی، علی،
الذخیرة فی محاسن اهل الجزیرة، ج ۱(۴)، به کوشش
احسان عباس، لیبی/ تونس، دارالعربیة لکتاب؛ همـو، همان، ج
۱(۴)، به کـوشش عبدالوهاب عـزام، قاهره،
۱۳۶۴ق/ ۱۹۴۵م؛ ابـن تغری
بردی، النجوم؛ ابن تیمیه، احمد، الخلافة و الملک، به کوشش
عبدالرحمان محمد قاسم نجدی، مکتبة ابن تیمیه؛ همو، السیاسة
الشرعیة، بیروت، دارالمعرفه؛ ابن جماعه، محمد، تحریر الاحکام فی
تدبیر اهل الاسلام، به کوشش فؤاد عبدالمنعم احمد، قطر،
۱۴۰۸ق/ ۱۹۸۸م؛ ابن جوزی،
عبدالرحمان، صفوة الصفوة، به کوشش محمود فاخوری و محمد رواس قلعه جی،
بیروت، ۱۳۹۹ق/ ۱۹۷۹م؛ همو،
المنتظم، بیروت، ۱۳۵۸ق؛ ابن حوقل، محمد، صورة
الارض، به کوشش کرامرس، لیدن، ۱۹۳۸م؛ ابن حیان،
حیان، المقتبس، به کوشش عبدالرحمان علی حجی، بیروت،
۱۹۸۳م؛ همو، همان، به کوشش محمود علی مکی، بیروت،
۱۳۹۳ق/ ۱۹۷۳م؛ ابن خردادبه، عبیدالله،
المسالک و الممالک، به کوشش دخویه، لیدن،
۱۸۸۹م؛ ابن خطیب، محمد، الاحاطة فی اخبار
غرناطة، به کوشش محمد عبدالله عنان، قاهره، ۱۳۹۲ق/
۱۹۷۳م؛ ابن خلدون، العبر؛ ابن خلکان، وفیات؛ ابن
رسته، احمد، الاعلاق النفیسه، به کوشش دخویه، لیدن،
۱۸۹۱م؛ ابن زبیر، احمد، صلة الصلة، به کوشش
عبدالسلام هراس و سعید اعراب، مغرب، ۱۴۱۳ق/
۱۹۹۳م؛ ابن سعید مغربی، علی، المغرب،
به کوشش شوقی ضیف، قاهره، ۱۹۵۵م؛ ابن شباط،
محمد، تاریخ اندلس (صلة السمط و سمة المرط)، به کوشش احمد مختار عبادی،
مادرید، ۱۹۷۱م؛ ابن صاحب الصلاة ، عبدالملک، المن
بالامامة، به کوشش عبدالهادی تازی، بیروت،
۱۹۸۷م؛ ابن ظافر ازدی، علی، اخبار الدولة
الحمدانیة، به کوشش تیمیه رواف، دمشق،
۱۴۰۶ق/ ۱۹۸۵م؛ ابن عبدالحکم،
عبدالرحمان، فتوح مصر و اخبارها، به کوشش چ. توری، قاهره،
۱۴۱۱ق/ ۱۹۹۱م؛ ابن عبدالمنعم حمیری،
محمد، الروضالمعطار، بهکوشش احسان عباس، بیروت،
۱۹۸۰م؛ ابن عدیم، عمر، بغیة الطلب، به کوشش
سهیل زکار، بیروت، ۱۹۸۸م؛ ابن عذاری،
احمد، البیان المغرب، به کوشش ژ. س.کولن و لوی پرووانسال، لیدن،
۱۹۵۱م؛ ابن عماد، عبدالحی، شذرات الذهب، قاهره،
۱۳۵۰ق؛ ابن فرحون، ابراهیم، الدیباج المذهب،
بیروت، دار المکتبة العلمیه؛ ابن قوطیه، محمد، تاریخ
افتتاح الاندلس، به کوشش ابراهیم ابیاری، بیروت،
۱۴۰۲ق/ ۱۹۸۲م؛ ابن کثیر،
البدایة؛ ابن کردبوس، عبدالملک، تاریخ اندلس، به کوشش احمد مختار عبادی،
مادرید، ۱۹۷۱م؛ ابنهشام، عبدالملک، السیرة
النبویة، به کوشش طه عبدالرئوف سعد، بیروت،
۱۴۱۱ق؛ ابوشامه، عمر، الروضتین فی اخبار
الدولتین، به کوشش ابراهیم زیبق، بیروت،
۱۹۹۷م؛ ابوعبیدبکری، عبدالله، معجم ما
استعجم، به کوشش مصطفى سقا، بیروت، ۱۴۰۳ق/
۱۹۸۳م؛ ابو مخرمة، عبدالله طیب، تاریخ ثغر
عدن، به کوشش لوفگرن، لیدن، ۱۹۳۶م؛ اخبار مجموعة،
به کوشش ابراهیم ابیاری، بیروت،
۱۴۰۰ق/ ۱۹۸۱م؛ ادریسی،
محمد، نزهة المشتاق، بیروت، ۱۹۸۹م؛ ازدی، یزید،
تاریخ الموصل، به کوشش علی حبیبه، قاهره،
۱۳۸۷ق/ ۱۹۶۷م؛ اشعری، علی،
رسالة الى اهل الثغر، بیروت، ۱۴۰۹ق/
۱۹۸۸م؛ اصطخری، ابراهیم، مسالک و ممالک، به
کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۴۰ش؛ اطلس تاریخ
الاسلام حسین مونس، قاهره، ۱۴۰۷ق/
۱۹۸۷م؛ الامامة و السیاسة، منسوب به ابن قتیبه،
به کوشش خلیل منصور، بیروت، ۱۹۹۷م؛ انطاکی،
یحیی، تاریخ، به کوشش عمر عبدالسلام تدمری، بیروت،
۱۹۹۰م؛ بلاذری، احمد، فتوح البلدان، به کوشش رضوان
محمد رضوان، بیروت، ۱۴۰۳ق؛ بیضون، ابراهیم،
الدولة العربیة فی اسبانیة، بیروت،
۱۴۰۶ق/ ۱۹۸۶م؛ جبرتی،
عبدالرحمان، عجایب الآثار، بیروت، دارالجیل؛ جوینی،
عبدالملک، غیاث الامم، به کوشش فؤاد عبدالمنعم و مصطفى حلمی، اسکندریه،
۱۹۷۹م؛ حافظ ابرو، عبدالله، جغرافیا، به کوشش صادق
سجادی، تهران، ۱۳۷۵-۱۳۷۸ش؛
حجی، عبدالرحمان علی، التاریخ الاندلسی، بیروت/
دمشق، ۱۳۹۶ق/ ۱۹۷۶م؛ همو، تعلیقات
بر المقتبس (نک : هم ، ابن حیان)؛ حدود العالم، به کوشش منوچهر ستوده،
تهران، ۱۳۴۰ش؛ خطیب بغدادی، احمد، تاریخ
بغداد، قاهره، ۱۳۴۹ق؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ،
به کوشش اکرم ضیاء عمری، دمشق/ بیروت،
۱۳۹۷ق؛ همو، الطبقات، به کوشش اکرم ضیاء عمری،
ریاض، ۱۴۰۲ق/ ۱۹۸۲م؛ دمشقی،
محمد، نخبة الدهر، بیروت، ۱۴۰۸ق/
۱۹۸۸م؛ دیاب، صابر محمد، المسلمون و جهادهم ضد
الروم، قاهره/ خرطوم، ۱۴۰۴ق/
۱۹۸۴م؛ رافعی، عبدالکریم، التدوین فی
اخبار قزوین، به کوشش عزیزالله عطاردی، بیروت،
۱۹۸۷م؛ سامرایی، ابراهیم صالح، الثغر
الاندلسی، بغداد، ۱۹۷۶م؛ سلاوی، احمد،
الاستقصا، به کوشش جعفر ناصری و محمد ناصری، دارالبیضا،
۱۹۹۷م؛ «سیر الثغور»، همراه شذرات من کتب مفقوده فی
التاریخ، به کوشش احسان عباس، بیروت، ۱۴۰۸ق/
۱۹۸۸م؛ شیزری، عبدالرحمان، المنهج المسلوک،
به کوشش علی عبدالله موسى، اردن، ۱۹۸۷م؛ ضبی،
احمد، بغیة الملتمس، قاهره، ۱۹۶۷م؛ طبری، تاریخ،
بیروت، ۱۴۰۷ق؛ طرسوسی، عثمان، «سیر
الثغور فی اخبار طرسوس»، همراه شذرات من کتب مفقوده فی التاریخ،
به کوشش احسان عباس، بیروت، ۱۴۰۸ق/
۱۹۸۸م؛ عبادی، احمد مختار، تعلیقات بر تاریخ
الاندلس (نک : هم ، ابن کردبوس)؛ عبدالحلیم، رجب محمد، العلاقات بین
الاندلس الاسلامیة و اسبانیا النصرانیة، قاهره/ بیروت،
دارالکتب الاسلامیه؛ عمادالدین کاتب، البرق الشامی، به کوشش
فالح حسین، عمان، ۱۹۸۷م؛ عنان، محمد عبدالله، تراجم
الاسلامیة، قاهره، ۱۳۹۰ق؛ همو، دولة الاسلام فی
الاندلس، قاهره، ۱۴۰۸ق/ ۱۹۸۸م؛
همو، دول الطوایف، قاهره، ۱۴۰۸ق/
۱۹۸۸م؛ همو، عصر المرابطین و الموحدین فی
المغرب، قاهره، ۱۳۸۳ق/ ۱۹۶۴م؛
همو، نهایة الاندلس، قاهره، ۱۴۰۸ق/
۱۹۸۷م؛ فرید بک، محمد، تاریخ الدولة العثمانیة،
به کوشش احسان حقی، بیروت، ۱۴۰۳ق؛ قدامة بن
جعفر، الخراج، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۸۸۹م؛
قلعی، محمد، تهذیب الریاسة و ترتیب السیاسة، به
کوشش ابراهیم یوسف و مصطفى عجو، اردن، مکتبة المنار؛ قلقشندی،
احمد، صبح الاعشى، به کوشش یوسف علی طویل، دمشق،
۱۹۸۷م؛ کولن، ژ. س. ، الاندلس، ترجمۀ ابراهیم
خورشید و دیگران، بیروت، ۱۹۸۰م؛ ماوردی،
علی، الاحکام السلطانیة، به کوشش محمد فهمی، قاهره، المکتبة
التوفیقیه؛ همو، تسهیل النظر و تعجیل الظفر، به کوشش محیی
هلال سرحان و حسن ساعاتی، بیروت، ۱۹۸۱م؛ همو،
درر السلوک، به کوشش فؤاد عبدالمنعم احمد، ریاض،
۱۹۸۷م؛ مراکشی، عبدالواحد، المعجب، به کوشش محمد سعید
عریان و محمد عربی علمی، قاهره، ۱۳۶۸ق؛
مسعودی، علی، مروج الذهب، به کوشش شارل پلا، بیروت،
۱۹۶۶-۱۹۷۳م؛ مقری، احمد،
نفح الطیب، به کوشش احسان عباس، بیروت،
۱۹۶۸م؛ مقریزی، احمد، الخطط، به کوشش گاستون
ویت، قاهره، ۱۹۲۲م؛ واقدی، محمد، فتوح الشام،
بیروت، دارالجیل؛ همدانی، محمد، تکملة تاریخ الطبری،
به کوشش البرت یوسف کنعان، بیروت، ۱۹۵۸م؛ یاقوت،
معجم البلدان، بیروت، دارالفکر؛ یعقوبی، احمد، «البلدان»، همراه
الاعلاق النفیسة (نک : هم ، ابن رسته)؛ همو، تاریخ، بیروت،
دارصادر؛ نیز:
Bonner, M., «The Naming of the
Frontier: ʿAwāŞim, Thughūr, and the Arab Geographers», Bulletin of the School of Oriental and
African Studies, 1994, vol. LVII, no. 1; Bosworth, C.E., «The City of Tarsus
and the Arab-Byzantine Frontiers in Early and Middle Abbasid Times», Oriens,
1992, vol. XXXIII; Brockelman, C., History of the Islamic People, London, 1979;
Dozy, R., Spanish Islam, London, 1913; Gayangos, P.de, notes on The History of
the Mohammedan Dynasties in Spain, Delhi, 1984; Le Strange, G., The Lands of
the Eastern Caliphate, London, 1966., Runciman, S., History of the Crusades,
London, 1951; Shaban, M.A., Islamic History, Cambridge, 1971; Watt, W. M.,
Islam, Oxford, 1999.
صادق سجادی
علوم قرآن و حدیث در ثغور
در فضای جهادی ثغور در میان
عالمانی که برای جنگ گرد هم آمده بودند ــ در قیاس با اصناف دیگر
علما ــ بیشتر با کسانی مواجه میشویم که اشتغال به حدیث
داشتند. فضای سنتگرای غالب بر محیطهای جهادی، از
جمله ثغور، زمینۀ مناسبی برای رشد حدیث فراهم آورده بود و همزمان با
دورهای که حدیث در جهان اسلام محدودیتهای بومی را
درنوردید و صورتی فرابومی به خود گرفت، ثغور نیز همچون
بغداد به عنوان مرکزی که عالمانی از بومهای مختلف را گرد هم
آورده بود، میتوانست فضایی مناسب برای ارتباط محدثان
بومهای مختلف و راه جستن به سوی حدیث فرابومی را فراهم
سازد.
نخستین نامهای ثبت شده به
عنوان عالمانی از ثغور، تا اواسط سدۀ ۲ق/ ۸م، چون ضراربن
عمرو ملطی (سمعانی، ۵/ ۳۷۹؛ قس: ابن عدی،
۴/ ۱۰۰) و بلال بن مرداس مصیصی (ابن حجر، تقریب...،
۱۲۹؛ قس: مزی، ۴/ ۲۹۸)، انتسابی
اطمینانبخش به منطقه ندارند. ورود عبدالله بن مبارک (د
۱۸۱ق)، عالم نامدار خراسانی به ثغور، و فعالیت او
در مراکز مصیصه و طرسوس به محافل حدیث رونق بخشید (ابن منجویه،
۱/ ۳۸۹؛ ابونعیم، ۹/ ۱۶۲).
بیدرنگ پس از پدید آمدن مذهب اوزاعی در شام در اواخر سدۀ
۲ق، برخی از شاگردان وی چون ابواسحاق فزاری، مخلد بن حسین
مصیصی، عیسی بن یونس سبیعی و محمد بن
کثیر صنعانی تعالیم او را در مصیصه رواج دادند (بخاری،
۱/ ۲۱۸؛ ذهبی، ۸/ ۵۲۹،
۹/ ۲۳۶؛ خطیب، ۱۱/
۱۵۵). در انطاکیه نیز آموزههای ولیدبن
مسلم، از شاگردان اوزاعی به دیدۀ اهمیت
نگریسته میشد (نک : ذهبی، ۹/ ۳۷۸).
در سالهای انتقال از سدۀ
۲ به ۳ ق، حضور بزرگانی چون وکیع بن جراح عالم کوفی
(بخاری، ۸/ ۱۷۹؛ ذهبی، ۹/
۱۴۵) و حجاج بن محمد مصیصی عالم ماوراءالنهری
( ابن سعد، ۷/ ۴۸۹؛ بخاری، ۲/
۳۸۰) در مصیصه و طرسوس به محافل حدیث در این
منطقه رونق بخشید. در این سالها افزون بر شامیان، مهاجرانی
از عراق ( ابن سعد، ۷/ ۴۹۱؛ بخاری، ۲/
۲۷۸)، حجاز (همو، ۱/ ۳۷۹؛ ابن عدی،
۴/ ۲۸۴)، یمن (مزی، ۲۶/
۳۲۹) و ایران، بهخصوص خراسان ( ابن ابیحاتم،
۱(۱)/ ۲۷۲؛ ابن حیان، الثقات، ۸/
۲۳۴) در منطقه حضور داشتند. البته در اواخر سدۀ
۲ق، نسلی در ثغور برآمدند که محدثانی بومی بودند؛ از جمله
میتوان به سنیدبن داوود مصیصی اشاره کرد که به عنوان
«محدث الثغر» شناخته میشد و میراثبرِ محفلی است که استادش
حجاج دایر کرده بود (ابن ابی حاتم، ۲(۱)/
۳۲۶؛ خطیب، ۸/ ۴۲؛ ذهبی،
۱۰/ ۶۲۷). نیز باید به عمر بن زراره،
محدث طرسوسی اشاره کرد که نسخهای مشتمل بر احادیث او بر جای
مانده است (خطیب، ۱۱/ ۲۰۳؛ GAS, I/ 106).
در این دوره محدثان شهرهای مختلف ثغور از ملطیه، انطاکیه
و منبج بیشتر از سوی ناقدان نواحی مرکزی جهان اسلام به
عنوان ضعیف ارزیابی میشدند و حتى عالم مشهوری چون
سنید نیز از این قاعده مستثنا نبود (مثلاً نک : ابن ابی
حاتم، ۱(۱)/ ۲۳۵، ۴/ ۳۲۶؛
ابن حبان، کتاب المجروحین، ۱/ ۲۱۳،
۳۷۹؛ ابن عدی، ۴/ ۹۹).
دو دهۀ آغازین
سدۀ ۳ق، دورۀ اوج مبادله میان محافل محدثان بغداد و ثغور بوده است. از سویی
محدثانی چون اسحـاقبن نجیح ملطی ــ کـه خاستگاه آنـان از ثغـور
بود ــ در بغداد ساکن شده بودند و احادیثی را در آنجا رواج میدادند
(عقیلی، ۱/ ۱۰۵؛ سمعانی، همانجا)، و از
سوی دیگر، عالمانی چون موسی بن داوود ضبی، قاضی
طرسوس (ابن سعد، ۷/ ۳۴۵؛ بخاری، ۷/
۲۸۳) و محمد بن عیسی ابن طباع، ساکن اذنه (ابن
حبان، الثقات، ۹/ ۶۵؛ ذهبی، ۱۰/
۳۸۶) منتقلکنندگان حدیث بغدادی به ثغور بودند. در
همین دوره، گروهی از عالمان بغداد نیز راهی ثغور شدند که
حضور آنان در آن منطقه بسیار تأثیرگذار بود. از آن جمله به خصوص باید
ابوعبید قاسم بن سلام را نام برد که چندی در طرسوس سکنا گزید و
در محافل آن دیار بسیار مؤثر بود (ابوعبید، ۹۱؛ نیز
نک : ه د، ۵/ ۷۰۴). اندکی بعد، احمد بن حنبل محدث
بزرگ بغداد نیز سفری به ثغور داشت و چندی را در طرسوس گذراند
(ذهبی، ۱۱/ ۲۱۱، ۲۴۱). از
این دههها، فضای حدیثی ثغور سامانی بسزا یافت
و پذیرش برای احادیث ضعیف دیگر وجود نداشت. برخی
از محدثان اهل ثغور یا مهاجر به آن دیار در طی سدۀ
۳ق، از سوی منتقدان مورد وثوق بودند و نام شماری از محدثان ثغور
در شمار راویان صحاح سته دیده میشود (مثلاً نک : بخاری،
۲/ ۵، ۳۸۰، ۳/ ۲۷۹؛ ابن ابی
حاتم، ۱(۱)/ ۵۵، ۱(۲)/
۱۵۴، ۳۷۰، ۲(۲)/
۱۶۲؛ ابن حبان، همان، ۸/ ۱۰۴،
۴۳۷؛ مزی، ۲۹/ ۳۳،
۷۳؛ ذهبی، ۱۱/ ۵۲۴،
۱۲/ ۱۴۹). در این دوره، محمدبن سلیمان
بغدادی مشهور به لُوین در مصیصه سکنا گرفت و چنان در تأسیس
یک حوزۀ علمی کوشید که به «شیخ الثغر» شهرت یافت (خطیب،
۵/ ۲۹۲؛ ذهبی، ۱۱/
۵۰۰؛ برای جزء حدیثی او، نک : GAS, I/ 112).
از میانۀ سدۀ
۳ق/ ۹م، میتوان گفت که دو مرکز اصلی ثغور، یعنی
مصیصه و طرسوس به مراکزی مهم برای تعلیم حدیث تبدیل
شده بود و محدثانی محلی در آنها فعال بودند. در میان اینان
کسانی از شاگردان ضحاک بن حجوة (سمعانی، ۵/
۳۸۹)، ابو امیۀ طرسوسی (همو، ۵/
۳۱۷)، یوسف بن سعید مصیصی (همو،
۵/ ۳۱۶) و بهخصوص محمد بن سلیمان لوین وجود
داشتند (خطیب، ۱۴/ ۲۲۷؛ سمعانی،
۱/ ۱۰۳). از شاگردان لوین، حسن بن احمد بالسی،
مشهور به ابن فیل (د ۳۱۱ق)، محدثی نامدار بود که
جزء حدیثی او شهرتی فراگیر یافت (ذهبی،
۱۴/ ۵۲۶؛ GAS, I/ 172).
افزون بر آن، در اوایل سدۀ
۴ق/ ۱۰م، محافل محدودی در شهرهای دیگر ثغور
چون بالس بر گرد احمدبن بکر بالسی (سمعانی، ۱/
۲۶۸) و در منبج بر گرد عمر بن سنان منبجی (همو، ۵/
۳۸۹) شکل گرفت. در همان سالها، بغراس نیز مرکز کوچکی
برای حدیث بود که محدثانی چون ابو احمد حاکم نیشابوری
و ابوالمفضل شیبانی را از خراسان و بغداد برای استماع بدانجا
کشانده بود (همو، ۱/ ۳۷۳). همزمان ملطیه نیز
محافلی حدیثی داشت که بیشتر از سوی منتقدان با
سوءظن نگریسته میشد، چنانکه عبدالغنی بن سعید (د
۴۰۹ق) در بیانی کلی گفته بود در میان
ملطیان «ثقه»ای یافت نمیشود (همو، ۵/
۳۸۰). در طی سدۀ ۳ و نیمۀ نخست
سدۀ ۴ق، فضای جهادی و بهتبع مهاجرت محدثان به ثغور، دوام
داشت و در میان این مهاجران، چهرههای مشهوری چون صالح بن
احمد بن حنبل، ابو امیه طرسوسی صاحب مسند عبدالله بن عمر (چ بیروت،
۱۳۹۳ق) و ابوالفرج ابن خشاب از بغداد (خطیب،
۱/ ۳۹۴، ۴/ ۳۵۳؛ ابن ابی یعلى،
۱/ ۱۷۵؛ ذهبی، ۱۳/ ۹۱،
۱۶/ ۱۵۱)، حسن بن احمد کرمانی و قاسم بن محمد
کرمانی از ایران دیده میشدند (مزی، ۶/
۴۷؛ ذهبی، ۱۳/ ۲۴۵) و برخی
چون ابن حبان بستی و ابن جمیع صیداوی چندی را برای
استماع در مراکز ثغور گذراندند (ابن حبان، صحیح، ۲/
۳۱۱، ۶/ ۲۲۲، جم ؛ ابن جمیع،
۸۱، ۸۳، ۳۵۷، جم ).
همزمان با شکلگیری محافل
حدیث محلی در ثغور، جریانی از مهاجرت اهل ثغور به درون
جهان اسلام دیده میشود که از نخستین نمونههای آن،
مهاجرت حسن بن عبدالله بالسی به مصر (سمعانی، ۱/
۲۶۸)، محمدبن عامر انطاکی به رمله (مزی،
۲۵/ ۴۲۵-۴۲۶)، هیثم بن
خالد مصیصی به بغداد (همو، ۳۰/ ۳۸۰)، و
محمد بن عیسى طرسوسی به بلخ (ذهبی، ۱۳/
۱۶۴)، همه در میانۀ سدۀ ۳ق است.
در سدۀ ۴ق، با ناامن شدن ثغور، این مهاجرتها افزایش یافت
و کسانی چون قاسم بن ابراهیم ملطی و شاکربن عبدالله مصیصی
را به بغداد (سمعانی، ۵/ ۳۱۷،
۳۸۰)، اسحاق بن محمود ملطی را به نیشابور (همو،
۵/ ۳۷۹)، علی بن حسین بن بندار اذنی را
به مصر (ذهبی، ۱۶/ ۴۶۴) و ابوالفتح بن بصری
طرسوسی را به بیتالمقدس (سمعانی، ۴/ ۶۰)
کشانید. مقدسی صاحب احسن التقاسیم که در نیمۀ اخیر
سده مشغول نوشتن کتاب خود بوده، به هنگام سخن از ثغور شام، این منطقه را جزو
قلمرو محدود خارج از بلاد اسلام شمرده، و نفوذی برای فرهنگ اسلامی
در آن نمیدیده است (ص ۱۳۴ بب ).
در سدههای ۵ و ۶ ق/
۱۱ و ۱۲م، بخش مهمی از ثغور، دیگر تحت اختیار
مسلمانان نبود و عالمانی که نسبت آنان به شهرهای ثغور باز میگشت،
از تبار راندگانِ ثغور بودند که بیشتر در نواحی شام چون دمشق و حلب و
حمص میزیستند؛ به ندرت نیز در مشرقزمین مانند اصفهان،
کسانی چون ابوجعفر ابن ابیالفتح طرسوسی یافت میشدند
که نسب به اجداد ثغریِ خود میبردند (ذهبی، ۲۱/
۲۴۵). در این سدهها، تنها در بخشهایی از
ثغور چون منبج و بالس که هنوز تحت حاکمیت مسلمانان بود، محافل دینی
رونق داشت (مثلاً نک : سمعانی، ۱/ ۲۶۸، ۵/
۳۸۸؛ قرشی، ۲/ ۵۸) و در اوایل سدۀ
۷ق/ ۱۳م، از فعال بودن «دارالحدیث» در منبج آگاهی
رسیده است (ذهبی، ۲۳/ ۹۰).
دربارۀ علم قرائت باید
گفت، همانند آنچه در نیمۀ دوم سدۀ ۲ق، در بغداد رخ داده است، در منطقۀ ثغور نیز
محافلی از علم قرائت پدید آمد که در آنها همزمان قرائت بومهای
مختلف عراق و حجاز تعلیم داده میشد (ابن جزری، غایة...،
۱/ ۲۰۲، ۲۰۳، ۳۲۹،
۳۴۹، ۴۶۲). در اواسط سـدۀ
۳ق، احمدبن جبیر انطاکـی (د ۲۵۸ق)، عالم
خراسانیتبار ثغور که از آموزشی چندبومی برخوردار بود، نخستین
گام را در جهت رسمیت بخشیدن به قرائت ۵ بوم برداشت و کتابی
در قرائت نوشت که در آن قرائت نافع از مدینه، ابن کثیر از مکه، عاصم
از کوفه، ابوعمرو از بصره، و ابن عامر از شام را به عنوان شاخص قرائتهای بومی
برگزید (همو، النشر، ۱/ ۳۴). این حرکت انطاکی
زمینهساز ایجاد نظریۀ قرائت سبع بود که بیشتر از
نیم قرن بعد پدید آمد. تا پایان سده، بهجز مقریانی
که به قرائات سبع اهتمام داشتند (همو، غایة، ۱/ ۲۸،
۵۱، ۶۳، ۲/ ۲۹۱)، برخی از
مقریان ثغور مانند ابو امیۀ طرسوسی نسبت به قرائت اعمش،
محمد بن مخلد انطاکی نسبت به قرائت خلف، و علی بن احمد کلابزی
طرسوسی نسبت به قرائت ابوحاتم سجستانی نیز توجه نشان دادند
(همان، ۱/ ۵۲۲، ۲/ ۴۸،
۲۶۱).
بخش مهمی از محافل قرائت ثغور در
اواخر سدۀ ۳ق، از سوی کسانی چون حمدون مغربل انطاکی، علی
بن یوسف بصری انطاکی، ابوبکر احمد بن موسى انطاکی و شهاب
بن طالب انطاکی، ابن ابی لیلى انطاکی، محمد بن عباس بن
شعبۀ انطاکی، محمد بن علاء انطاکی و مهمتر از همه عبیدالله
بن صدقه، امام جامع انطاکیه، و ابن ابی عجرم انطاکی هدایت
میشد که برآمدگان محفل احمد بن جبیر بودند (همان، ۱/
۲۳۷، ۲۶۱، ۳۲۹،
۴۸۸، ۵۸۶، ۶۱۴، ۲/
۱۵۸). برخی از شاگردان ابوشعیب سوسی، چون
ابوالعباس محمود بن محمد ادیب و ابوالحارث محمد بن احمد طرسوسی نیز
در این دوره در محافل قرائت انطاکیه اهمیت داشتند (همان،
۲/ ۹۴، ۲۹۱).
در اوایل سدۀ ۴ق،
ابراهیم بن عبدالرزاق انطاکی که به «مقری شام» شناخته میشد،
برجستهترین شخصیت از نسل دوم شاگردان احمد بن جبیر است که نزد
غالب شاگردان وی قرائت آموخته است (همان، ۱/ ۱۶)؛ اما
فارغ از وی، مقریان دیگری نیز در انطاکیه
بودند که برای دانشاندوزان سرزمینهای دیگر جاذبه داشتند
(همان، ۱/ ۶۷، ۱۵۱، ۲۲۴،
۲۴۱، ۳۶۴، ۴۵۶،
۴۶۸). در بیرون از انطاکیه در طی سدۀ
۴ق، مقریانی در طرسوس (همان، ۲/ ۱۹۳)،
ملطیه (همان، ۱/ ۴۶، ۱۱۸)، اذنه (همان،
۱/ ۱۱۶) و منبج (همان، ۱/ ۶۳،
۱۰۶) فعال بودند. با دشوار شدن شرایط در اواخر سدۀ ۴ق،
مقریان ثغور روی به مهاجرت نهادند و به نواحی مختلف شام (همان،
۲/ ۶۷، ۲۰۶) رقه (همان، ۱/
۲۳۱)، بغداد (همان، ۱/ ۴۶) مصر (همان،
۱/ ۲۵۱، ۳۵۷، ۲/
۱۵۶، ۱۸۸)، مکه (همان، ۱/
۵۹)، اندلس (همان، ۱/ ۵۶۴) و ایران
(همان، ۱/ ۱۳۵) کوچیدند.
گسترش مجدد نفوذ اسلام در منطقۀ ثغور
در سدۀ ۸ ق/ ۱۴م، بار دیگر زمینۀ رشد
علوم اسلامی در این منطقه را فراهم آورد و نام عالمانی از ثغور،
بهخصوص از منبج، طرسوس، ملطیه و بالس، در حیطههای حدیث
و قرائت و فقه بار دیگر به چشم میآید (صفدی، ۲/
۱۱۶؛ سبکی، ۶/ ۲۴۳؛ ابن حجر،
الدرر...، ۱/ ۴۳، ۲/ ۱۳۰؛ سخاوی،
۲/ ۲۱۶، ۵/ ۱۴۹؛ ابن جزری،
همان، ۱/ ۳۳، ۲/ ۶۴، ۳۳۵).
مآخذ
ابن ابی حاتم، عبدالرحمان، الجرح
و التعدیل، حیدرآباد دکن، ۱۳۷۱ق/
۱۹۵۲م؛ ابن ابی یعلى، محمد، طبقات الحنابلة،
به کوشش محمدحامد فقی، قاهره، ۱۳۷۱ق/
۱۹۵۲م؛ ابن جزری، محمد، غایة النهایة،
به کوشش برگشترسر، قاهره، ۱۳۵۲ق/
۱۹۳۳م؛ همو، النشر، به کوشش علیمحمد ضباع، قاهره،
کتابخانۀ مصطفى محمد؛ ابن جمیع صیداوی، محمد، معجم الشیوخ،
به کوشش عمر عبدالسلام تدمری، بیروت/ طرابلس،
۱۴۰۵ق؛ ابن حبان، محمد، الثقات، بهکوشش شرفالدین
احمد، بیروت، ۱۳۹۵ق/
۱۹۷۵م؛ همو، صحیح، به کوشش شعیب ارنؤوط، بیروت،
۱۴۱۴ق؛ همو، کتاب المجروحین، به کوشش محمود ابراهیم
زاید، حلب، ۱۳۹۶ق/ ۱۹۷۶م؛
ابن حجر عسقلانی، احمد، تقریب التهذیب، به کوشش محمد عوامه،
حلب، ۱۴۰۸ق/ ۱۹۸۸م؛ همو، الدرر
الکامنة، به کوشش عبدالمعیدخان، حیدرآباد دکن،
۱۳۹۶ق/ ۱۹۷۶م؛ ابن سعد، محمد،
الطبقات الکبرى، بیروت، دارصادر؛ ابن عدی، عبدالله، الکامل، به کوشش یحیى
مختار غزاوی، بیروت، ۱۴۰۹ق/
۱۹۸۸م؛ ابن منجویه، احمد، رجال صحیح مسلم، به
کوشش عبدالله لیثی، بیروت، ۱۴۰۷ق/
۱۹۸۷م؛ ابوعبید قاسم بن سلام، الاموال، به کوشش
عبدالامیر علی مهنّا، بیروت، ۱۹۸۸م؛
ابونعیم اصفهانی، احمد، حلیة الاولیاء، قاهره،
۱۳۵۱ق/ ۱۹۳۲م؛ بخاری،
محمد، التاریخ الصغیر، به کوشش محمود ابراهیم زاید، حلب/
قاهره، ۱۳۹۷ق/ ۱۹۷۷م؛ خطیب
بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، قاهره، ۱۳۴۹ق؛
ذهبی، محمد، سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط و دیگران،
بیروت، ۱۴۰۵ق/ ۱۹۸۵م؛ سبکی،
عبدالوهاب، طبقات الشافعیة الکبرى، به کوشش محمود محمد طناحی و
عبدالفتاح محمد حلو، قاهره، ۱۳۸۳ق/
۱۹۶۴م؛ سخاوی، محمد، الضوء اللامع، قاهره،
۱۳۵۵ق/ ۱۹۳۶م؛ سمعانی،
عبدالکریم، الانساب، به کوشش عبدالله عمر بارودی، بیروت،
۱۴۰۸ق/ ۱۹۸۸م؛ صفدی، خلیل،
الوافی بالوفیات، به کوشش محمد یوسف نجم و دیگران، بیروت،۱۴۰۱ق/
۱۹۸۱م؛ عقیلی، محمد، کتاب الضعفاء الکبیر،
به کوشش عبدالمعطی امین قلعجی، بیروت،
۱۴۰۴ق/ ۱۹۹۴م؛ قرشی،
عبدالقادر، الجواهر المضیئة، به کوشش عبدالفتاح محمد حلو، قاهره،
۱۳۷۸ق/ ۱۹۹۸م؛ مزّی، یوسف،
تهذیب الکمال، به کوشش بشار عواد معروف، بیروت، مؤسسةالرساله؛ مقدسی،
محمد، احسن التقاسیم، بیروت، ۱۴۰۸ق/
۱۹۸۷م؛ نیز: