آخرین بروز رسانی : دوشنبه
19 خرداد 1399 تاریخچه مقاله
اُزْبَك[۱]، عنوان مردمی
ترك زبان در آسیای مركزی كه جمعیت اصلی جمهوری
ازبكستان را تشكیل میدهند. پیدایی این
تشكل قومی و اطلاق نام قومیِ ازبك بر آن از نظر تاریخی
فرایندی پیچیده را پشت سر نهاده است، اما جدا از این
پیچیدگیهای تاریخی، اكنون مردم ازبك از
اشتراكاتی گسترده برخوردارند كه آنان را به عنوان ملتی واحد
گردهم آورده است.
پیشینه نام قومی
ازبك از سدۀ ۸ق/ ۱۴م فراتر نمیرود، اما شكلگیری
این ملت مسیری بس بلند را، از روزگار سنگ تا امروز، پشت سر
نهاده است. بافت نژادی و فرهنگی ساكنان ماوراءالنهر بر اثر
مهاجرتهای پیدرپی دستخوش تغییر بوده، و گاه نیز
جهشهایی داشته است، اما هیچیك از این تغییرات
جمعیتی و فرهنگی در حدی نبودهاند كه این رشتۀ پیوسته
را یكباره بگسلند.
الف ـ پیدایی نام قومیِ
ازبك
۱. ریشه شناختِ نام ازبك
آنان كه دربارۀ این
نام، سخن گفتهاند، اتفاقی ضمنی بر این نكته دارند كه
نام ازبك تركیبی از دو واژۀ كهن و درعینحال زنده و
متداول تركی «اوز» و «بك» بوده است. بخش نخستین كه بجز كاربرد
ضمیری به معنی «خود»، كاربردهای دیگراسمی
در پیرامون همین معنی نیز داشته (نك : كاشغری،
164)، به عنوان جزء نخست نامهای مركب در منابع تاریخی
بارها به كار رفته است. از آن جمله میتوان به نامهای شخصی
اُزْییگین [۲]در كتیبههای ینیسی
(سومر، 3؛ قس: قرائتِ مالوف، 21)، اوز آپا توتوق در كتیبههای تون
هوانگ (تامسن، 219) و اوزتیمور/ اوزدمر در نام رجال دورۀ اسلامی
(مثلاً نك : روملو، ۵۹۴-۵۹۵) اشاره كرد. جزء
دوم، یعنی واژۀ «بك» از القاب تشریفی و بسیار متداول نزد تركان
بوده (نك : دورفر، «عناصر[۳]...»، II/ 389)، و در كاربردی كهنتر
به معنیِ انسان نیز به كار میرفته است (نك : كاشغری،
150). دربارۀ معنای لغوی تركیب ازبك، اظهارنظری قطعی
ممكن نیست، اما باید در اینجا به قولی متداول اشاره
كرد كه این تركیب را به معنای «آقای خود» میشمارد
(نك : احمدوف، 11).
نخستین نمونههای كاربرد
ازبك به عنوان نامِ شخصی در منابع اسلامی به سدۀ
۷ق/ ۱۳م بازمیگردد: نخست باید از مظفرالدین
ازبك ابن محمد اتابك آذربایجان (حك
۶۰۷-۶۲۲ق) یاد كرد كه نیای
او ایلدگز از ممالیك ترك بود (نك : ه د، ۶/
۴۸۳) و این نامگذاری پس از گذشت دو نسل در محیطی
به دور از خاستگاه، از پیشینۀ نام ازبك در میان تركان
حكایت دارد. در همان روزگار میتوان از عمادالدین ازبك ابن
عبدالله حربدار از امیران ترك در عراق (د ۶۰۸ ق) نیز
سخن گفت (نك : ابن فوطی، ۴(۲)/ ۶۸۱). دیگر
نمونه، سرداری از یاوران جلالالدین خوارزمشاه (حك
۶۱۷- ۶۲۸ق) است كه در منابع او را ازبك
باین (با تردیدی در قرائت جزء دوم) نامیدهاند ( نك
: جوینی، ۲/ ۱۴۶؛ نسوی،
۱۶۸-۱۶۹؛ نیز برای نام او بر
سكهها، نك : هاورث، III/ 758؛ قزوینی، ۱/ ۵۲).
سرانجام باید از صارمالدین ازبك، امیری در شام یاد
كرد كه نام او بر كتیبهای به تاریخ ۶۸۴ق
ثبت شده است (نك : «گزارش[۴]...» XIII/ 39؛ نیز صفدی،
۸/ ۳۶۶).
۲. شكلگیری نامِ
قومیِ ازبك در دشت قپچاق
در جستوجوی كهنترین
موارد كاربرد ازبك به عنوان نام قومی، نمونهای پیش از
عصر ازبك خان (ه م) در دست است كه بهسان معما مینماید. در
دمشق سنگ گوری هست كه به سال ۶۷۸ق تعلق دارد و نام
«نعوم الازبكی» بر آن نگاشته شده است (نك : «گزارش»، XII/ 250).
بههرروی، این احتمال را باید در نظر داشت كه نسبت ازبكی
در این نگاشته، ممكن است لقبی شخصی در انتساب به مولایی
ازبك نام بوده باشد. تاریخنگاران اسلامی، بر پایۀ سنتی
متداول، برآنند كه مردمان ازبك نام قومیِ خود را از ازبك خان،
فرمانروای مقتدر و مسلمان اردوی زرین گرفتهاند. این
سنت در پژوهشهای تاریخی عصر حاضر نیز پذیرشی
فراگیر یافته است و جز معدودی كسان، همانند گریگوریف
و سمنوف در درستی آن تردید نكردهاند (برای تفصیل، نك
: احمدوف، 10-11). بههرتقدیر، تا ادلهای مستند برای ترك این
سنت یافت نشود، دلیلی بر نپذیرفتن این اتفاق نسبی
وجود نخواهد داشت. شاید در پژوهشهای آتی، با بهدستآمدن
نمونههایی قابل تكیه از كاربرد نام قومی ازبك در دورهای
پیش از روزگار ازبك خان بتوان نظریهای دیگر عنوان
كرد.
در بررسی فرایند تاریخی
شكلگیری نام قومی ازبك با محور قراردادن شخصیت ازبكخان،
بایدیادآور شد كه در منابع تاریخی مربوط به روزگار حیات
وی، از او به عنوان فرمانروای «اُلوس جوچی» یاد گردیده
(نك : كاشانی، ۱۴۴، ۱۷۵؛ بناكتی،
۳۹۷)، و تعبیر «الوس ازبك» مربوط به روزگار او نبوده
است (نك : دنبالۀ مقاله؛ قس: اشپولر، 87). چنین مینماید كه نامگذاری
قلمرو اردوی زرین با به كارگیری نام ازبك خان، از
آثار نویسندگان شامی و مصری در سالهای میانی
سدۀ ۸ق/ ۱۴م آغاز گردیده است كه ازبك خان را
به عنوان پشتیبانی مقتدر برای اسلام و اهل سنت حرمت میداشتهاند؛
چنانكه در همین دوره، ابن فضلالله عمری در مسالك الابصار
(۳/ ۹۶)، عبدالقادر قرشی در الجواهر المضیئه
(۲/ ۳۸۸- ۳۸۹) و صفدی در الوافی
(۸/ ۳۶۷) سرزمین اردوی زرین را با
تعابیری چون مملكت ازبك و بلاد ازبك یاد كردهاند. با اینكه
عملاً اندكی پس از درگذشت ازبك خان، اردوی زرین بادیگر
اردوی الوس جوچی، یعنی اردوی سپید متحد شد
و فرمانرواییِ اردو از تبار ازبك خان و به طور كلی از تبار
باتو، به فرزندان اورده، برادر باتو منتقل شد، اما بهرغم این دگرگونی،
نام ازبك تا قرنها بر سرزمین دو اردو سایه افكند.
به روزگار فرمانروایی امیر
تیمور و جانشینان او (اواخر سدۀ ۸ق و ثلث اول سدۀ
۹ق)، نام ازبك به عنوان نماد الوسجوچی، برای مشخصكردن
همسایگان شمالی آنان كاربردی گسترده داشت؛ چنانكه افزون بر
استعمال آن برای نمایاندن سرزمین در تركیباتی
چون «ولایت ازبك» (مثلاً نك : نظامالدین،۷۱،
۱۱۴، جم ؛ نیز حافظ ابرو، ذیل...،
۱۶۳، ۱۹۱)، كاربرد قوم شناختی آن
اهمیت یافته بود. بر پایۀ منابع متأخر
میدانیم كه در برههای از زمان، در آسیای مركزی
واژۀ ازبك به عنوان نامی قومی از باب تغلیب بر تمامی
مغولان جوچی تبار اطلاق میشده است (نك : ابوالغازی،
۱۷۴-۱۷۵) و دور نیست كه بر پایۀ برخی
شواهد، پیشینۀ این كاربرد تا روزگار تیمور عقب برده شود. نظامالدین
شامی در حكایتی، ازبك را به عنوان قومی مغول از نسل
قیات، در عرض قوم چغتای آورده كه آن هم نسب به قیات میبرده
است (ص ۱۴۰). شاهد روشنتر آن است كه همو اروس خان،
فرمانروای الوس جوچی را كه تنها خویشاوندی او با
ازبك خان در نیایشان جوچی بود، «اروس خان ازبكی»
نامیده است (ص ۷۵).
در كنار این كاربرد خاص، گاه
تعابیری چون «ازبكیان» (شرفالدین، گ
۲۷۰ ب؛ حافظ ابرو، زبدة...، ۲/ ۷۰۵)، یا
شكل ساده شدۀ «ازبك» (شرفالدین، گ ۷۱ ب) بر مردمان تحت فرمان
جوچی تباران، بهطور عام اطلاق میشده است؛ اما تعبیری
كه در این معنی به طور گسترده به كار میرفته، تركیب
«الوس ازبك» بوده است (نك : منتخب...، ۹۱، ۹۴؛ شرفالدین،
گ ۲۷۷ ب؛ حافظ ابرو، همان، ۲/ ۶۳۵،
۸۶۹). نام ازبك در این كاربرد، در واقع بر تابعان
دولتی اطلاق گردیده كه از قومیتهای بسیار
متنوع تشكیل میشده است (برای گزارشهایی از
بافت قومی الوسجوچی، نك : حمدالله، ۵۷۳؛ ابنبطوطه،
۳۵۷؛ نیز نك : باخروشین، 21).
ب - ماوراءالنهر و قومشناسی
تاریخی
۱. نگرش عمومی
از دیدگاه بررسیهای
مردمشناختی، آسیای مركزی جایگاهی برای
آمیزش تیرههای گوناگون از دو نژاد پایۀ
اروپوئید [۵]و منگولوئید [۶]بوده است. از گروه نژادی
اروپوئید، شاخۀ آلتایی ـ پامیری در تركیب نژادی
تاجیكان و تاحد زیادی در تركیب نژادی ازبكان
به عنوان عنصری پایه، دخیل بوده است (نیز برای
آگاهی از تأثیر دو شاخۀ اروپوئید خراسانی و ماوراء خزری، نك : اُشانین،
14-15). از گروه منگولوئید، شاخۀ سیبریایی
جنوبی مشتمل بر قبایل ترك سایان ـ آلتای و قرقیزهای
تیانشان در تركیب نژادی ازبكان و حتی تاجیكان
ازبكستان مؤثر بوده، و شاخۀ سیبریایی شرقی كه خاستگاه آن از
مغولستان و ماوراء بایكال بوده، در خلال مهاجرتهای مغولی،
بر تركیب نژادی ازبكان تأثیر نهاده است (نك : همانجا).
این نظریه كه مردمان ازبك
از دیدگاه عناصر نژادی با تاجیكان خویشاوندانی
نزدیك هستند، شاید بهطور روشن نخستینبار از سوی یاكوبووسكی
(ص 11) در میانۀ سدۀ ۲۰م عنوان گردید و از آن پس در میان مردمشناسان
آسیای مركزی پذیرشی فراگیر یافت.
در مقایسهای دقیقتر میان ۳ تشكل قومی
كلان در منطقه، یعنی میان ازبكان، تاجیكان و قزاقان،
اطلاعات بهدست آمده از پژوهشهای مردم سنجی، قومیت ازبك
را از دیدگاه مردمشناختی طبیعی در جایگاهی
بینابین میان قومیتهای تاجیك و قزاق
قرار داده است (نك : اشانین، 23-24).
در كنار این بررسیهای
مردمشناختی طبیعی، در یك نگرش تاریخی
بر فرایند شكلگیری قومیت ازبك، ظرایفی
بسیار نهفته است كه چگونگی آمیختن این شاخههای
نژادی را در بستر تاریخ آشكار میسازد.
۲. بافت قومی تا روزگار
سامانی
كاوشهای باستانشناختی در
منطقۀ ماوراءالنهر و خوارزم، شواهدی از سكنای گستردۀ بشری
در دورۀ پارینه سنگی و نوسنگی را به دست داده است (نك
: تولستوف، 216-218,211؛ مومنوف، 9 به بعد). عصر مفرغ را باید دورۀ
مهاجرتهای بزرگ در منطقه تلقی كرد و كاوشهای باستانشناختی
نیز برخی تحولات فرهنگی را در این دوره نمایان
ساخته، و نگاه پژوهشگران را به سوی تغییرات جمعیتی
و جریانهای مهاجرت جلب كرده است. یافتههای فرهنگ
تازاباقیاب در منطقۀ خوارزم و همگونیهای آن با فرهنگ شمالی آندرونوو، باستانشناسان
را بر آن داشته است كه از یك موج مهاجرت از استپهای شمال سخن
به میان آورند و نیز آثار برجای مانده از فرهنگ سویییارگان
در همان منطقۀ خوارزم، سخن از مهاجرت دراویدیان به میان آورده
است (نك : تولستوف، 211؛ فرامكین، ۱۴۱،
۱۴۷). در همین راستا باید به نظریهای
بر این پایه اشاره كرد كه در دورهای پیش از تاریخ،
گونهای برخورد در میان برخی از اقوام شمالی متعلق
به خانوادۀ زبانهای اورال ـ آلتایی (به طور خاص فین ـ
اوگری) با دراویدیان وجود داشته است (نك : منگس، 150-149؛
طوغان، I/ 400؛ ایسكاكووا، 68-71).
دربارۀ مهمترین
جابهجاییهای جمعیتی در منطقه، باید به
مهاجرت مردمان آریایی اشاره كرد كه گروهی از محققان،
مسیر آن را به آسیای مركزی از طریق فلات ایران
دانستهاند (مثلاً اشانین، 16؛ براندن اشتاین، 3؛ نیز نك :
میتسون، 91-95). در هزارۀ نخست قم نمایندگان عنصر آریایی در منطقه،
سغدیان و خوارزمیانِ یكجانشین بودند كه سرزمین
آنان با نفوذ تدریجی كوچندگان سكایی پراكنده در استپهای
شمالی مواجه بود. در سدۀ ۲ قم یك جابهجایی گستردۀ جمعیتی
با جهتگیری شرق ــ شمال به غرب ــ جنوب به سوی ماوراءالنهر
صورت گرفت. از نظر قومشناختی این تازهواردان كوچندگانی
از اقوام یوئهچی، هون شرقی و ووسون بودند كه در بارۀ
خاستگاه نژادی آنان نظریات گوناگونی ابراز شده است (نك
: تولستوف، 300-301؛ فرامكین، ۵۸-۶۲، نیز
برای یاد از قبایل سرمت، نك : ۱۹۵). فشار
فزایندۀ كوچندگان به سوی غرب - جنوب، بار دیگر در سدۀ
۴م هونهای سپید یا هِفتالیان را به مغرب راند
و دوام استیلای آنان بر منطقه تا سدۀ ۶م با
موجی از كوچ متقابل بومیان سغدی به سوی خاور همراه
شد (نك : گومیلف، 17، جم؛ فرامكین، ۶۳،
۱۰۷). از سدۀ ۶م به میان آمدن نام تركان در آسیای مركزی
با اقتدار سیاسی آنان همراه بود و استیلای آنان بر
ماوراءالنهر، راه را برای گسترش موج مهاجرت اقوام آلتایی
هموارتر ساخت (نك : گومیلف، 29، نیز، 107, 152-154 به بعد)،
چنانكه در نیمۀ دوم سدۀ ۷م از سكنای جمعیت كمابیش متراكم تركان در
نواحی مختلف ماوراءالنهر، حتى در محیطهای شهری،
ازجمله در سمرقند، ترمذ، چاچ و اشروسنه گزارشهایی در دست است
(نك : بلاذری، ۴۰۸، ۴۱۱،
۴۱۷، ۴۱۹). از سوی دیگر، موج
دوم مهاجرت رو به شرق سغدیان نیز در همان سدۀ
۷م آغاز شده است (فرامكین، ۶۳).
نفوذ قبایل گوناگون كه با نام
عمومی ترك شناخته میشدند، به منطقۀ ماوراءالنهر و
خوارزم در ۴ سدۀ نخستین هجری، به صورت امواجی محدود ادامه یافت؛
چنانكه بر پایۀ روایتی كهن، گروههایی از غُزان به روزگار
خلافت مهدی (۱۵۸-۱۶۹ق) در
ماوراءالنهر جایگیر شده، و اسلام آورده بودند (نك : ابناثیر،
۱۱/ ۱۷۸). در نیمۀ نخست سدۀ
۳ق/ ۹م، پیشروی غزها در مناطق جنوب خوارزم، طاهریان
را با آنان به جنگ وامیداشت (نك : بلاذری،
۴۲۰) و اینگونه كشمكشها در سدۀ بعد نیز
میان غزها با فرمانروایان خراسان ادامه داشت (برای نمونه،
نك : ابننقطه، ۲/ ۸۶؛ برای آگاهی از آمیختگی
قومی خوارزمیان با غزان در سدۀ ۴ق و
حتی پیش از آن، نك : مقدسی،
۲۸۵-۲۸۶).
دستكم از سدۀ ۴ق/
۱۰م از حضور جمعیتی چشمگیر از تركانِ مسلمان شده
در جانب مشرق (در نواحی چاچ) گزارشی در دست است (حدودالعالم،
۱۱۷-۱۲۰) و در فرغانه، دركنار نامهای
خاص ایرانی، مردمانی بانفوذ از سدۀ ۳ق
نامهایی تركی داشتهاند (برای نمونه، نك : مسعودی،
۱۶۳، ۳۲۲).
بههرروی، در دورۀ سامانی،
فرهنگ حاكم بر ماوراءالنهر، فرهنگ ایرانی بود و بهرغم آنچه از
نفوذ تركی گفته شد، مرزهای شرقی ماوراءالنهر با تركان
قارلُق (خَلُّخ) و مرزهای شمالی خوارزم با تركان غز، از نظر قوم
شناختی هنوز تا حدودی مرزهایی جدی تلقی میشدند
(برای اطلاعات بیشتر، نك : ابنفضلان، ۹۱ به بعد؛
ابنفقیه، ۳۲۹؛ حدود العالم، ۱۰۵،
۱۲۲، جم ؛ نیز قس: كاشغری، ۱/
۲۷-۳۱).
۳. بافت قومی تركانِ پیش
از چغتایی
از نیمۀ دوم سدۀ
۴ق/ ۱۰م تا دهههای آغازین سدۀ
۷ق، ماوراءالنهر و خوارزم از نظر سیاسی میان فرمانروایان
قراخانی و قراختایی از خاور و سلاطین غزنوی،
سلجوقی و خوارزمشاه از جنوب و غرب دست به دست میشده است و
ماهیت قومی بنیانگذاران این سلسلهها كه همگی
تباری تركی داشته، یا چون قراختاییان دستكم
فرهنگی تركی داشتهاند، خود میتواند مهمترین بازتاب
تحول قومی در این منطقه در جهت تركی شدن تلقی
گردد. در جریان این تحول قومی و شكلگیری جمعیت
تركی ماوراءالنهری مربوط به این دوره ــ كه میتوان
آنان را به تعبیری تركانِ پیش از چغتایی خواند
ــ سه تیرۀ قارلق، غز و قَنقْلی نقش اساسی داشتهاند.
قارلقها كه موطن آنان در سدۀ
۴ق كرانۀ خاوری سیردریا و بهویژه نواحی علیای
آن بود، تركانی نیمه كوچنده بودند كه كشاورزی و شهرنشینی
در میان آنان رواج داشت (نك : حدودالعالم،
۸۱-۸۳). در دهههای میانی سدۀ
۶ق/ ۱۲م مردمان قارلق در حدود سمرقند و بخارا و دیگر
نواحی ماوراءالنهر حضوری گسترده داشتند و دشمنان سنتی غزها
شمرده میشدند (نك : راوندی، ۱۷۲؛ ابناثیر،
۱۱/ ۸۲ -۸۳، ۱۷۸،
۲۰۲، ۲۱۰؛ نیز سومر، 111-112).
فرمانروایان قراختایی كه نفوذ قارلقها را در منطقه در جهت
منافع خود نمیدیدند، زمانی در صدد برآمدند تا این
مردمان را از ماوراءالنهر به نواحی كاشغر بكوچانند (نك : ابناثیر،
۱۱/ ۳۱۰-۳۱۱)، اما گویا در
این امر توفیق چندانی نیافتند.
غزها در جریان جنگ قدرت میان
سلسلههای خاور و باختر، همواره به عنوان دشمنان خاوریان (بهویژه
قراخانیان) شناخته شده، در این راستا به تناوب در ركاب سلسلههای
گوناگون باختر، ازجمله غزنویان شمشیر میزدهاند (برای
نمونهای از وقایع، نك : همو، ۹/ ۱۰۰،
۱۵۸، ۱۸۸، ۱۹۱)؛ اما قدرت
روزافزون آنان در ماوراءالنهر، سلطان محمود غزنوی را چنان بیمناك
ساخت كه آنان را از این منطقه كوچانید (نك : همو، ۹/
۳۷۷، نیز برای جنگهای سلطان مسعود با آنان،
نك : ۹/ ۳۷۹، ۴۴۱،
۴۶۲-۴۶۳). در خلال سدۀ ۶ق/
۱۲م غزان در دامنهای از حومۀ بخارا تا
جَنْد و ینیكند پراكنده بودند (نك : سومر، همانجا) و فشار زیادی
را از جانب قارلقها و دیگر همسایگان خود برای تركی
كردن آن دیار، تحمل میكردند (برای نمونههایی
از وقایع، نك : ابناثیر، ۱۱/ ۱۷۸،
۲۱۰؛ ابن نقطه، ۲/ ۹۱،
۲۳۱، ۲۶۳).
دربارۀ تركان قنقلی
باید یادآور شد كه گروهی از آنان در عصر خوارزمشاهان بهطور
گسترده در ماوراءالنهر مسكن یافته بودند و به هنگام گفتوگو از تركیب
مردمان سمرقند، در جریان لشكركشیهای چنگیزخان (حك
۶۰۰ -۶۲۴ق)، در كنار تاجیكان از
تركان نیز یاد شده، و بهویژه از تركان قنقلی و
تركان سلطانی (ظاهراً منسوب به خوارزمشاهان) سخن به میان آمده
است (جوینی، ۱/ ۹۰-۹۶؛ ابن اثیر،
۱۱/ ۳۶۸؛ رشیدالدین، ۱/
۵۰۰ -۵۰۳)، همچنین در وصف مردمان
بخارا، به تركمانان (غزان) مجاورنشین و به شهرنشینان قنقلی
اشارت رفته است (نك : جوینی، ۱/ ۷۷،
۸۳؛ برای گزارشی قومشناختی از آخرین
سالهای پیش از مغول، نك : محمد بن نجیب،
۷۲-۷۳).
۴. بافت قومی الوس چغتای
استیلای مغول بر آسیای
مركزی در سدۀ ۷ق/ ۱۳م، بدون تردید حادثهای مهم در
تاریخ تشكلهای قومی این منطقه بوده است و این
امر برای ماوراءالنهریان دورۀ گذاری از تركیب قومی
پیش از چغتایی به تشكل قومی ازبك به شمار میرود.
تغییرات جمعیتی و مهاجرتهایی كه با حركت
نظامی چنگیزیان به ماوراءالنهر و خوارزم همراه بود و گروههایی
از تیرههای گوناگون تركی و مغولی را به منطقه وارد
ساخت، با دو موج دیگر از مهاجرت این اقوام در سدههای پسین
تداوم یافت.
با توجه به تنوع بسیار در تیرههای
مهاجر و شركت داشتن تیرههای متعدد در كوچهای مختلف، تلاش
در جهت روشن كردن اینكه در جریان هریك از این كوچها
دقیقاً چه قومیتهای جدیدی به بافت جمعیتی
منطقه راه یافتهاند، امری بسیار دشوار خواهد بود.
در بررسی تیرههای
مهاجری كه در موج نخست مهاجرت به روزگار كشورگشاییهای
چنگیز به باختر درآمدهاند، پارهای آگاهیهای عمومی
از جامعالتواریخ رشیدالدین فضلالله به دست میآید
كه میتوان آن را با بهرهگیری از اطلاعات پراكنده در دیگر
منابع تكمیل ساخت. همچنین اگر آن بخش از مندرجات تُزوكات تیموری
(ص ۳۰۸) را كه به شمارش قبایل تركی ـ مغولی
اختصاص یافته، برگرفته از مستندی قابل اعتماد بپنداریم، میتوان
نتیجه گرفت كه در موج نخست مهاجرت، حدود ۴۰ تیره
از این قبایل در حوزۀ حكومت تیمور (عمدتاً مشتمل بر ماوراءالنهر) جای گرفته
بودند كه در میان آنها نام تیرههایی چون بَرُلاس،
جلایر، سُلدوز، اَرلات و قِپچاق دیده میشود.
اینك باید به وجود كشمكشی
دائمی بر سر شیوۀ زیستی در میان این جمعیت مهاجر اشاره
كرد؛ چه، برخی از مهاجران بر تداوم در شیوۀ كوچندگی
پای میفشردند و گروهی دیگر زندگی یكجانشینی
مردمان بومی را ترجیح مینهادند. چنین مینماید
كه برتری از آن كوچگرایان بود و این گرایشِ غالب از
یكسو منطقه را به سمت ناآبادانی سوق داده، از سویی
دیگر پایههای حكومت چغتایی را كه مظهر گرایندگان
به آبادانی بود، به سستی كشانید (برای تحلیلی
در اینباره، نك : استرویوا، 200-226). همین برهم خوردن توازن
قدرت در سرزمین چغتایی خود عاملی مؤثر بود كه مقدمات
موج دومِ مهاجرت مغولی ـ تركی را به این منطقه فراهم
آورد. در این مرحله مسیر مهاجرت نه از خاور، بلكه از قلمرو
مغولان اردوی زرین به سمت جنوب بود.
از سدۀ ۸ق/
۱۴م نشانههایی در دست است كه یك جریان
مهاجرت را از دشت قپچاق به ماوراءالنهر نمایان میسازد؛ چه، در
روزگار امیر تیمور (حك ۷۷۱-۸۰۷ق)
جمعیت قابل ملاحظهای از كوچندگان شمال در سرزمین
ماوراءالنهر جای گرفته بودند. این گروههای مهاجر از الوس
جوچی (الوس ازبك) كه در آن روزگار از سوی ماوراءالنهریان،
ازبك نامیده میشدند، با تواناییهای فراوان خود
در جنگاوری، نه تنها حضور خود را نزد حكمرانان آن سامان موجه ساخته
بودند، بلكه با همین مشخصه یاد خود را در تاریخ منطقه زنده
نگه داشتهاند. نظامالدین شامی در وصف یكی از جنگهای
تیمور با امیران محلی، از جوانی «ازبكی» سخن
به میان آورده كه با شجاعتی كمنظیر در ركاب امیر
موسی (دشمنتیمور) شمشیر میزده است (ص
۳۹؛ نیز نك : شرفالدین، گ ۱۱۹ب، نیز
نسخه بدل در ص ۱۰۲۳). چنانچه مأخذ بخشهایی
از تزوكات تیموری (ص ۲۶، ۸۶،
۱۰۴)، را معتبر انگاریم، سیاق عبارات بر آن گواهی
دارد كه در آستانۀ حكومت یافتن تیمور، ازبكان در ماوراءالنهر نفوذی
به هم رسانده بوده، و قلعههایی از خود داشتهاند و از آنجا كه
این نفوذ با منافع یكجانشینان آن سامان تعارض داشته، تیمور
به طاعت درآوردن این مهاجران ازبك را از نخستین پیروزیهای
خود شمرده است.
بههرحال تیمور خود نیز
جنگاوریِ ازبكان را نادیده نگرفته، و یكی از سرداران
بنام او تومنتیمور جنگجویی از ازبكان بوده است (نك :
منتخب، ۹۴؛ شرفالدین، گ ۱۵۷ب،
۱۶۰ب). به گزارش میرخواند به روزگار تیمور مقرر
شد تا از قلعهای «چهارصد خانهكوچ ازبك» پاس بدارند (۶/
۳۲۳). همچنین در نامهای از سلطان احمد جلایر
خطاب به ایلدرم بایزید سلطان عثمانی، مقدمۀ سپاه
تیمور «جماعت ازبكیه» خوانده شده است (نك : اسناد...،
۸۱، نیز ۸۳: همین معنی در پاسخ
سلطان بایزید).
با بررسی منابع، سیاست تیمور
را در قبال ازبكان میتوان چنین ترسیم كرد كه وی
در كنار اقدامات اساسی خود در جهت مطیع ساختن این اقوام
مهاجر، حضور آنان را در شمار فرمانبرداران خود پذیرا گردید و آنان
را از حقوق برابر برخوردار ساخت (نك : نظامالدین،
۱۴۰: تجلی این سیاست در یك داستان).
البته دربارۀ شمار جمعیت این ازبكان مهاجر نباید مبالغه كرد؛ چه،
منابع تاریخی بازمانده از آن روزگار، همچون گزارش كلاویخو
سفیر اسپانیا به دربار تیمور
(۱۴۰۳-۱۴۰۶م) و نیز برخی
از تقاویم عثمانی، بدون ذكر نام قومیِ ازبك، مردمان ساكن
در آن سوی آمودریا را بهطور عام چغتایی نامیدهاند
(نك : كلاویخو، ۲۰۸، ۲۱۶؛ «تقاویم[۱]...»،
24,20؛ نیز منتخب، ۲۵۶،جم ؛ ابنعربشاه، ۷،
۲۶، جم).
بههرترتیب، در دهههای
پایانیِ حكومت سلسلۀ تیموری، از نو اضطرابات و كشمكشهای داخلی میان
كوچگرایان و گرایندگان به یكجانشینی شدت پذیرفت
و بار دیگر زمینه را برای موجی نوین از مهاجرت
كوچندگان و در پیِ آن برای یك انتقال قدرت در منطقه مساعد
كرد.
ج - نضجگیری تشكل قومیِ
ازبك
۱. قومیت ازبك در عصر شیبانی
آغاز فرمانروایی شیبانیان
در آسیای مركزی، مقارن با بروز پارهای تحولهای
سیاسی و اجتماعی در منطقه بود كه تشكلهای قومی
را نیز وارد مرحلهای جدید ساخت. از دیدگاه سیاسی
در سدۀ ۹ق/ ۱۵م وقایعی همچون فروپاشی
اردوی متحد زرین و سپید و تقسیم قلمرو به خاننشینهای
متعدد، با ضعف روزافزون دولت چغتایی در جنوب همزمان بود.
در سدههای ۹ و
۱۰ق/ ۱۵ و ۱۶م هنوز این سنت كه
مردمان اردوهای زرین و سپید به عنوان تشكیلدهندگان
یك واحد بزرگ ملی الوس ازبك خوانده شوند، وجود داشته است
(مثلاً نك : اسفزاری، ۲/ ۲۱۰؛ میرخواند،
۶/ ۵۹۸؛ فضلالله، ۸۵،
۱۵۳)؛ اما نامگذاریهای ناظر بر تقسیمات نوین
سیاسی نیز بهتدریج در حال دگرگون كردن ساختار تقسیمات
قومی در منطقه بود. در خلال همین دو سده، تشكلهای سیاسی
ـ قومیِ «نوقای» در منطقهای گسترده از قلمرو پیشین
اردوی زرین و «قزاق» در بخشی پر وسعت از قلمرو پیشین
اردوی سپید پای گرفت. نیمنگاهی به این
تقسیمات نوین و نیمنگاهی به خاطرۀ الوس متحد
ازبك وقایعنگاران را در دو سدۀ ۹ و ۱۰ق بر آن
میداشته است تا از مردمان قزاق، با تعبیر «ازبكِ قزاق» سخن به
میان آورند (مثلاً نك : دوغلات، 146؛ روملو، ۲۴۲؛ فضلالله،
۱۴۱، ۲۱۱، جم). در واقع احساس این
پیوند میان قومیت قزاق و الوس متحد ازبك چنان پایدار
بود كه تا سدۀ ۱۹م هنوز مردم قزاق، از اطلاق نام ازبك به خود ابایی
نداشتند و ازبكان ماوراءالنهری را خویشاوندانی نزدیك
میشمردند (نك : شاكریم، 59؛ پاشینو،
۱۵۵-۱۵۶، ۲۲۰). گزافه نیست
اگر گفته شود بقایای این احساس را هم امروز نیز در میان
مردم قزاق میتوان دید.
در واپسین دهههای
بازمانده از عمر اردوی متحد زرین ـ سپید، ابوالخیر خان
فرمانروایی از اولاد شیبان فرزند جوچی، حكومت خود را
در بخشهایی وسیع از سرزمینهای شرقی الوس
جوچی (الوس ازبك) گسترش داد و بسیاری از تیرههای
كوچنده را در اردویی واحد گرد هم آورد (برای توضیح
دربارۀ تركیب این اردو، نك : احمدوف، 26 به بعد). در میان
تیرههای گوناگون این قبایل، میتوان از
دورمان، قوشچی، نایمان، قُنقرات، ختای، اویغور،
قارلق و مَنغیت یاد كرد كه بعدها در تشكل ماوراءالنهریِ
ازبك نیز اهمیت و تأثیری بسزا داشتهاند (نك : باخروشین،
23).
موج گستردۀ مهاجرت
ازبكان به سمت ماوراءالنهر كه باید آن را موج سوم از جریانهای
اصلی مهاجرت مغولی ـ تركی به منطقه محسوب داشت، با
لشكركشی محمدخان شیبانی نوادۀ ابوالخیرخان
به قلمرو تیموریان (تثبیت نهایی حاكمیت:
۹۲۰ق) آغاز شده است (برای تحلیلی در اینباره،
نك : همو، 27) و گزارشگران جنگهای محمدخان، از جایگیر شدن
جمعیتهای ازبك و مغولان همراهی كننده با آنان در حوزۀ سیردریای
سفلی سخن گفتهاند (نك : بابر، 127,58؛ فضلالله، ۸۵؛ نیز
برای تأیید، نك : مرعشی، ۶۹). محمدخان كه
خود نسب به جوچی میبرد، گونهای از برتری نژادی
را برای ازبكان، البته با كاربرد محدود این عنوان برای جوچیتباران،
در قلمرو خود برقرار كرد و آنان را در ردهبندیهای لشكری و
كشوری در جایگاهی ممتاز قرار داد. تیرههای مغول
از غیر تبار جوچی كه در اردو با ازبكان همراه بودند و مردمان بومی
چغتایی در جایگاهی پس از ازبكان قرار میگرفتند
(نك : فضلالله، ۱۲۳-۱۲۴،
۱۴۶).
گفتنی است كه بهرغم تغییرات
مهم سیاسی و قومیِ رخ داده در این سالها، جهانگردانی
كه در همان روزگار از ماوراءالنهر و سرزمین شیبانیان سخن
گفتهاند، فرمانبرداران خان شیبانی را هنوز به رسم گذشتگان، مردم
چغتایی میخواندهاند (مثلاً نك : دزنو،
۲۵۵) و در سدۀ بعد است كه اولیا چلبی (۲/ ۹۹) و
دلاواله (ص ۱۶۰) از دو قومیت ازبك و چغتایی
در كنار یكدیگر یاد كردهاند. در همین سدۀ
۱۱ق/ ۱۷م، قومیتهای دوگانۀ ازبك
و چغتایی در شجرۀ ترك ابوالغازی نیز دیده میشود و مؤلف اصرار
میورزد كه عنوان ازبك جز بر جوچیتباران صادق نمیآید
(نك : ص ۱۷۴-۱۷۵، ۱۸۸).
محمود بن امیرولی، مورخ
ماوراءالنهری در بیان آداب درباری ازبكان شیبانی
در سدۀ ۱۱ق از سلسله مراتب برتریِ قبایل سخن گفته،
و پس از دودمان خانی (ازبكان جوچی تبار)، قبیلههای
سهگانۀ دورمان، قوشچی و نایمان را جای داده، و آنها را
الوسات ثلاثه خوانده، و در مراتب پسین سخن از قبایلی چون
قنقرات، قارلق، منغیت و ختای به میان آورده است (نك :
ص ۳۹۰-۳۹۱).
در سدۀ
۱۲ق/ ۱۸م كاربرد نام قومیِ ازبك با گونهای
از تسامح و كنارنهادن سختگیری نسبشناسانی چون ابوالغازی
در مصادیق آن، تعمیم گستردهای یافته، بر مجموعهای
از تیرههای مغولی ـ تركی كه هنوز بخش مهمی از
ممیزات فرهنگی خود از بومیان و ازجمله تقسیمات قبیلهای
را حفظ كرده بودند، اطلاق میگردید. بازتاب مستقیم این
تعمیم، تدوین نسب نامههای ازبك با این مبنای
مشترك است كه شمار بسیاری از تیرهها را تنها شاخههایی
گوناگون از قومیت واحد ازبك بشمارند (نك : همین بخش، شم
۲). اندیشۀ قومیت تعمیم یافتۀ ازبك و جای
گرفتن این نام قومی در كنار نام دیگر تشكلهای كلان
اقوام ترك چون قزاق، تركمن و قراقالپاق، در آثار تاریخی سدۀ
۱۲ق دیده میشود (نك : محمدكاظم، ۲/
۵۸۸)، اما محمد كاظم از بومیان یكجانشین
ماوراءالنهر و خوارزم با تعابیر چغتاییان و خوارزمیان یاد
میكرده، و عنوان ازبك را تا این اندازه تعمیم نمیداده
است (نك : ۲/ ۷۸۹).
۲. نگرشی بر نسب نامههای
ازبك
از دیرباز شناخت انساب و قبایل
نزد تركان و مغولان امری متداول بوده، و بازتاب این سنت در
باستانیترین ادبیات تركی و مغولی دیده
میشود. بهطور طبیعی، به همان اندازه كه پرداختن به تقسیمات
قبیلهای در فرهنگ كوچندگان اهمیت داشت، با خو گرفتن
انسانها به زیست یكجانشینی، این ویژگی
روی به فراموشی نهاده است. به عنوان نتیجهای طبیعی
از پدیدآمدن یك الوس تحت فرمان خانان شیبانی و نیاز
به مستحكم ساختن روزافزون این تشكل سیاسی ـ قومی،
بیراهه نیست كه اگر زمینههای نخستین نسب
نامههای ازبك، حتی به اردوی شیبانیان در دشت
قپچاق بازگردانیده شود، اما واپسین افزودهها و تدوین نهایی
آنها در حدود سدۀ ۱۲ق/ ۱۸م صورت گرفته است.
در تدوین نسبنامهها، با استناد
به حدیثی منتسب به پیامبر(ص)، عدد ۹۲ به
عنوان عدد نمادین برای تیرههای ازبك مطرح گردیده
است، اما در عمل همواره مطابق ساختن شمار تیرهها با رقم نمادین
۹۲ دچار اشكال بوده است.
اصلیترین نسبنامه، متنی
با عنوان نسبنامۀ اوزبك ( اوزبكیه) از گردآورندهای ناشناس است كه نسخۀ خطی
آن (كتابت شده در ۱۳۱۵ق) در خزانۀ آكادمی
علوم ازبكستان نگهداری میشود (نك : «مجموعه[۲]...»، شم
6991). نسخهای دیگر از همین متن در نیمۀ نخست
سدۀ ۱۹م مورد استفادۀ خانیكوف جهانگرد روسی
قرار گرفته است كه با نسخۀ خطی تاشكند در ضبط نامها تفاوتهایی دارد (نك :
هاورث، II/ 10-11؛ قایداروف، 210).
نسبنامۀ دوم، متنی
با عنوان اسامی نود و دو فرقۀ اوزبك باز از گردآورندهای
ناشناس است كه نسخۀ خطی آن (كتابت شده در نیمۀ دوم سدۀ
۱۹م) در همان كتابخانه یافت میشود (نك : «مجموعه»،
شم 4188؛ برای مقایسهای میان این دو نسبنامه،
نك : قایداروف، همانجا).
سرانجام باید از شمارش
۹۲ تیرۀ ازبك در مقدمۀ سلیمان بخاری (ص ۶) بر كتاب لغت چغتای و
تركی عثمانی (پایان تألیف در
۱۳۰۰ق/ ۱۸۸۲م) به عنوان منبعی
مستقل سخن گفت كه عاری از برخی بیدقتیها نیست،
چنانكه نام دو تشكل كلان قزاق و قراقالپاق را در شمار ۹۲ تیرۀ ازبك
آوردهاست.
در سدۀ ۱۳ق/
۱۹م، وامبری خاورشناس مجار، برپایۀ آگاهیهای
گردآوردۀ خود در منطقه، در یادداشتی دربارۀ تیرههای
ازبك، از ۳۲ فرقه سخن گفته، و نام آنها را به تفصیل
آورده است (نك : سیاحت...، ۴۴۰؛ به تبع او كستنكو،
۲۰۷؛ هاورث، II/ 12). این تقسیمبندی
۳۲ فرقهای شاید در نیمۀ نخست سدۀ
۱۳ق از رواجی برخوردار بوده باشد، اما با توجه به تداول و
رواج استنساخ نسبنامههای ۹۲ فرقهای در همان سده،
نباید بهطور اصولی دامنۀ رواج آن فراگیر تلقی
گردد. در این تقسیم ۳۲ فرقهای، نام برخی
از شاخههای فرعی در كنار قبایل اصلی ثبت گردیده،
و نام بسیاری از تیرههای اصلی از قلم افتاده
است. به عنوان نمونه باید از تیرۀ پرسابقه و
متنفذ ارلات یاد كرد كه در همان سدۀ
۱۳ق نیز در ماوراءالنهر از شهرت كافی برخوردار بوده
است (نك : ابوطاهر، ۵۲؛ نیز دربارۀ برخی
از تیرههای ازبك یاد شده در نسبشناسی قزاقان، نك
: شاكریم، 59-60). قراینی چون تراكم بیشتر گزارشهای
وامبری در مسائل مربوط به خاننشین خیوه، ذكر نامهای
۳۲ تیره در باب سخن از بافت جمعیتی خیوه،
یادكردن از تیرۀ قنقرات یعنی قبیلهای كه خانان وقت خیوه
از آن تبار بودهاند، به عنوان نخستین تیره، و برخی قراین
دیگر ما را بر آن میدارند تا تقسیمبندی وامبری
را یك تیرهبندی فرعی از قبایل ازبك ساكن در
قلمرو خاننشین خیوه در عصر او بپنداریم.
۳. واپسین گامها در تعمیم
نام قومیِ ازبك
در منابع مردمشناختی آسیای
مركزی، در تبیین فرایند شكلگیری ملیت
ازبك، بر این نكته اشارت میرود كه این جریان یكی
از مهمترین مراحل خود را در دهههای آغازین سدۀ
۲۰م پیموده است. تا پیش از مرحلۀ یاد شده،
مردمانی كه هماكنون ازبك نامیده میشوند، به ۳
گروه بزرگ قومشناختی تعلق داشتند: گروه نخست مردمانی واحهنشین
بودند كه از گذشتهای دور، گونهای زیست یكجانشینی
را برگزیده، و تقسیمات قبیلهای را به كلی به
فراموشی سپرده بودند. اشتغال اصلی این مردمان، كشاورزی
و تجارت بود. گروه دوم جمعیتی نیمه كوچنده از اخلاف قبایل
تركی پیش از چغتایی و نیز مهاجران مغولی
ـ تركی عصر چغتایی بودند كه غالباً به دامپروری
اشتغال میورزیدند. این مردمان سنت تقسیمات قبیلهای
را در میان خود حفظ كرده بودند و خود را غالباً با نام عمومی «ترك»
میخواندند. گروه سوم اخلاف قبایل ازبك مهاجر از دشت قپچاق در
آغاز عصر شیبانی بودند كه از سدههای ۱۰ و
۱۱ق/ ۱۶ و ۱۷م با حركتی تدریجی
به یكجانشینی روی آوردند و این حركت تا اوایل
سدۀ ۲۰م ادامه داشت. این گروه نیز غالباً تقسیمات
قبیلهای را محفوظ میداشتند و بهویژه در گویش
نسبت به دیگر همسایگان خود، دارای ممیزاتی
بودند. اشتغال اصلی آنان كشاورزی و پس از آن دامپروری بود
(نك : كونونف، 9؛ كارمیشوا، 1436؛ نیز برای اطلاعاتی
از سدۀ ۱۹م، نك : وامبری، همان، ۲۰۷؛
برای پیشینۀ نامگذاری شهرنشینان به «ترك»، نك : كستنكو،
۲۱۰؛ دنی، 338).
در نگاهی تاریخی به
عناصر گوناگون تشكیل دهندۀ این ۳ دسته، بهویژه باید به ۳ گروه
قومی اشاره كرد كه تا سدۀ ۲۰م كمابیش تشخص قومی خود را حفظ كردهاند و
آخرین گروههایی هستند كه نام ازبك را بر خود پذیرفتهاند:
در رأس اینان باید از قوم
«سارْت» یاد كرد كه تباری ایرانی داشتهاند. برپایۀ یادداشتهایی
در آثار امیرعلیشیر نوایی و دیگر نویسندگان
چغتایی در سدۀ ۹ق/ ۱۵م، میتوان دریافت كه دستكم
از آن زمان گونهای تقسیمبندی داخلی در الوسچغتایی
وجود داشته كه مبنای آن تفاوتهایی در زبان، فرهنگ و قومیت
بوده است. در آن دوره ایرانیان پارسی زبان با نام عمومی
«سارت» در برابر مردمانی یاد شدهاند كه از آنان به صورتی
عام به تعبیر «ترك» سخن گفته شده است (برای نمونهها، نك :
پاوهدكورتی، 334؛ نیز نك : بارتولد، «دربارۀ واژۀ[۳]...»،
311-310)؛ اما زبان پارسی به مرور در میان سارتها از رواج افتاد
و تكلم به تركی جایگزین آن شد (نك : همو، «دربارۀ تعلیم[۴]...»،
307؛ كونونف، همانجا؛ همام، ۲۴۵). در سدههای اخیر
گاه تقابل سارت و ازبك جایگزین تقابل سارت و ترك شده است
(مثلاً نك : استرابادی، ۵۲۳؛ نیز قس: وامبری،
«سارتها[۵]...»، 207: تقابل سارت و قزاق).
دیگر باید از اقوامی
شهرنشین مشهور به «كُرَما» سخن گفت كه بهویژه در تاشكند میزیستهاند
(نك : كستنكو، ۲۱۰، ۲۳۶؛ شاكریم، 59؛
برای تشخص قومی آنان حتی در ۱۹۲۶م،
نك : دنی، همانجا؛ برای گزارشی از اطلاق عنوان ازبك گاه
بر آنان، نك : پاشینو، ۲۲۰). بر پایۀ آگاهیهای
شاكریم، اقوام كرما در اصل مردمانی كوچنده بودهاند كه به
سارتها ملحق گشته و به زی آنان درآمدهاند (همانجا). از همینرو
سنت تقسیمات قبیلهای در میان آنها حفظ شده است.
شاكریم در شجرهنامۀ خود تیرههای گوناگون تشكیلدهندۀ كرما
را برشمرده كه از آن میان برخی چون تیرههای جلایر،
آلچین و اویشون در شمار ۹۲ فرقۀ ازبك نیز
آمده است (همانجا).
سرانجام، باید به آن گروه از
قبایل قپچاق اشاره كرد كه پس از ابوالخیر خان و نه در چارچوب
اردوی شیبانی، به درۀ فرغانه و حتى منطقهای
در شرق آن كوچیده بودند (نك : تینیشپایف، 20) و به پیشۀ
دامپروری و شیوۀ كوچندگی روزگار میگذرانیدند. بیشترین
تراكم این قپچاقان در نواحی نمنگان بود (نك : وامبری، سیاحت،
۴۷۵-۴۷۸، ۴۸۹، تاریخ...،
۴۳۳، ۴۶۴؛ پاشینو،
۲۸۱؛ برای تشخص آنان دستكم تا
۱۹۲۷م، نك : دنی، همانجا).
به تصریح وامبری با وجود
تنوع بسیار در میان تیرههای گوناگون ازبك در جای
جای ماوراءالنهر و خوارزم هم در نمودهای فرهنگی چون گویش،
و هم در نمودهای طبیعی چون تركیب چهره، در همان سدۀ
۱۳ق/ ۱۹م ازبكان بهرغم تابعیت از ۳
دولت، آن اندازه وجوه مشترك داشتند كه خود را ملتی واحد به حساب
آورند (سیاحت، ۴۴۰).
مقارن با حاكمیت یافتن
نظام شوروی، مجموعۀ كوچندگان، نیمهكوچندگان و یكجانشینان ساكن در حوزۀ سیردریا،
درۀ فرغانه و بخشی از حوزۀ آمودریا كه با تسامح در
گویشها، به زبانی مشترك سخن میگفتند (برای توضیح،
نك: بخش د، شم ۲ از همین مقاله)، تحت نام عمومی ازبك به
عنوان ملیتی واحد شناخته شدند (نك : بارتولد، «دربارۀ تعلیم»،
304؛ كونونف، 9؛ كارمیشوا،1436).
در عصر حاضر، اگرچه تقسیمات قومی
نه چندان قدیم چون سارت و كرما و قپچاقهای فرغانه، و تقسیمات
كهن ۹۲ فرقه كاملاً به فراموشی سپرده نشدهاند، اما كاربرد
روزمرۀ خود را از دست داده، و به تاریخ پیوستهاند (نك : عثمانوف،
221). در دورۀ نظام شوروی ازبكها با جدیت بر اتحاد ملی و زدودن
دستهبندیهای فرعی قومی پای فشردهاند (برای
تحلیلی در اینباره، نك : تیتما، 40-41) و پس از
استقلال ازبكستان در ۱۹۹۱م نیز این روند
ملی شتابی افزون گرفته است.
د ـ برخی مشخصههای فرهنگی
مردم ازبك
۱. دین و مذهب
ازبكان مردمانی مسلمان و پیرو
مذهب حنفی هستند و «مكتب حنفی اهل سنت و جماعت» همواره از سوی
ماوراءالنهریان حمایت شده، تعالیم آن در دورههای
متأخر تا حد زیادی به افكار اشعریان در مغرب نزدیك
گشته است (برای توضیح، نك : ه د، ۵/
۳۸۹-۳۹۱). تألیف دو شرح عربی
بر عقیدۀ طحاوی از سوی منگوبَرس تركی (د
۶۵۲ق) و هبةالله بن احمد تركستانی (د
۷۳۲ق) حاكی از كوشش تركستانیان در بسط تعالیم
این مكتب است (برای نسخههای خطی آن دو، نك : GAS, I/ 442)،
كوششی كه در عصر شیبانی نیز نمونههایی
از آن دیده میشود، به عنوان نمونه میتوان از متنی
تألیف شده در سمرقند به سال ۹۸۰ق/
۱۵۷۲م با عنوان علم الكلام یاد كرد (نسخۀ خطی
كتابخانۀ ملی تركمنستان، شم 3/ 112).
در سدههای نخستین اسلامی
برخی از مذاهب خاص اسلامی چون شیعۀ امامیه
بهویژه در ماوراءالنهر (برای میزان رواج و منابع آن، نك
: ه د، امامیه)، جهمیه بهطور متراكم در ترمذ (نك : مقدسی،
۳۲۳) و معتزله در سطحی محدود در خوارزم و ماوراءالنهر
(نك : عبدالله بن حمزه، ۱/ ۱۳۸-
۱۳۹) رواج داشتهاند، اما از سدههای میانی
هجری محیط دینی روی به یكنواختی
نهاده است.
در زمینۀ مذاهب فقهی
همواره مذهب حنفی بر سراسر این منطقه غالب بوده است؛ تنها مدتی
چند در چاچ (تاشكند) و نواحی آن مذهب شافعی متداول بوده (نك :
مقدسی، همانجا) كه آن هم دوام چندانی نیافته است. برخی
از متون اساسی فقه حنفی چون الهدایۀ مرغینانی
(د ۵۹۳ق) كه به دست عالمان همین سرزمین تدوین
گردیده، در خلال سالیان متمادی از منابع متداول فقهی
بوده است. در كنار متون اصلی، در سدههای اخیر برخی
از متون ساده و آسان فقهی چون عمدةالاسلام اثر ابوطاهر ملتانی
برای استفادهای عمومیتر به زبان ازبكی برگردانیده
شدهاند (برای چند نسخۀ خطی از این ترجمهها در تاشكند، نك : «مجموعه»، شم
5542-5539؛ نیز برای یكی از تألیفات بسیار
جدید فقهی به ازبكی، نك : عبدالقهار غفاروف، اركانالاسلام،
تاشكند، ۱۹۹۳م).
تصوف از دیر زمان در این
منطقه رواج داشته، و در دورۀ مغول رونقی افزون یافته است.دو طریقه از مهمترین
طریقههای صوفیه، نخست طریقۀ كبرویه
منتسب به نجمالدین كبرای خوارزمی (مق
۶۱۸ق) و طریقۀ نقشبندیه منتسب به
بهاءالدین نقشبند بخاری (د ۷۹۱ق ) به ترتیب
در خوارزم و بخارا بنیان نهاده شدند. در كنار این دو، برخی
دیگر از طریقههای صوفیه، چون یسویه به
طور پراكنده در سراسر منطقه، قادریه و چشتیه در نواحی
فرغانه رواج داشتهاند (نك : آكینر، 285-286).
در دورۀ حاكمیت
نظام شوروی، نهادهای دینی آسیبی اساسی
دید، اما به هر تقدیر ازبكان از جمله ملتهای مسلمانی
بودند كه در برابر این جهتگیری ضد دینی، بیشترین
مقاومت را از خود نشان دادند. در جریان فعالیتهای محدود دینی
در این دوره، تاشكند مركز رهبری روحانی در مجموعۀ آسیای
مركزی بوده است.
ازبكان ساكن در دیگر كشورهای
اسلامی بهویژه افغانستان، به سبب برخوردار نبودن از نهادها و
تشكلهای فرهنگی شایان توجه، با وجود آزادی در امور دینی،
آثار فراوان دینی به زبان خویش فراهم نیاوردهاند.
از جمله كارهای محدود انجام گرفته در این زمینه، ترجمهای
از قرآن كریم به زبان ازبكی با خط عربی از محمود طرازی
مدنی است كه پارهای حواشی نیز در بردارد (كراچی،
۱۴۱۲ق)
۲: زبان و خط
ازبكی زبان كنونی مردم ازبك،
برپایۀ طبقهبندی مشهور باسكاكف از زبانهای تركی، متعلق
به گروه زبانهای قارلقی و نمایندۀ شاخص زیرگروه
زبانهای قارلقی ـ خوارزمی است و نزدیكترین خویشاوند
آن، زبان اویغوری نوین است (نك : باسکاکف، 121 به بعد؛
برای دیگر طبقهبندیها، نك : آرات، 63 به بعد). از نظر تاریخچۀ
كاربرد این نام، باید گفت كه پیش از دگرگونیهای
دهۀ ۱۹۱۰م، اصطلاح «سارتی» برای
زبان شهرنشینان تركی زبان ماوراءالنهر و «ازبكی» برای
زبان كوچندگان و نیمهكوچندگان به كار میرفته، و از آن پس بهطور
عمومی بر مجموعۀ این گویشها اطلاق شده است (نك : كونونف، 9؛ نیز
بارتولد، «دربارۀ تعلیم»، 304-305). در نگرشی بر تاریخ زبان، بر پایۀ یك
نام گذاری سنتی، زبان ادبی تركی ماوراءالنهر از عصر
مغول تا سدۀ ۱۹م، با نام تركی چغتایی شناخته میشد.
در منابع زبان شناختی شوروی، برای زبان آثار ادبی
ماوراءالنهر و خوارزم متعلق به سدههای ۱۴- ۱۸م،
عنوان «زبان ازبكی كهن» نهاده شده است كه گاه كاربرد آن در آثار
غربی نیز دیده میشود. ازبكی زبانی بسیار
پرلهجه است و وجه این فراوانی گویشها، خصوصیات پیچیدۀ مردم
شناختی در جریان شكلگیری قومیت ازبك به
مفهوم كنونی آن بوده است (نك : كونونف، همانجا؛ شچرباك، تعلیقات،
103). آنچه به عنوان پایۀ زبان ادبی معاصر پذیرفته شده، گروه گویشهای
تاشكند ـ فرغانه است (كونونف، همانجا).
گویشهای ازبكی در
۳ گروه طبقهبندی شدهاند: نخست، گویشهای قارلق ـ
چگل ـ اویغوری، یا به تعبیری دیگر چغتایی
كه گویشهای پایهای زبان ازبكی را در بر دارند؛
دوم، گویشهای قپچاقی كه قرابتهایی با زبانهای
همجوار قزاقی و قراقالپاق دارند؛ سوم، گویشهای اوغوزی
كه میتوان آنها را به تركمنی نزدیكتر دانست (نك : رشتوف،
141-114؛ دانیارف، 66). تفاوت گویش ازبكان خوارزم با ماوراءالنهر
به قدری محسوس بوده كه در سدۀ ۱۳ق/
۱۹م سلیمان بخاری در لغت نامۀ خود بر این
اختلاف، نظر داشته است (ص ۱۲) و برخی از زبانشناسان نیمۀ نخست
سدۀ ۲۰م مانند سامویلوویچ [۱]و لیگتی
[۲]این تفاوت را فراتر از گویشهای یك زبان
انگاشتهاند (نك : آرات، 106).
تحقیقات زبان شناختی
دربارۀ ازبكی، به نیمۀ دوم سدۀ
۱۹م باز میگردد و نخستین نمونۀ شاخص آن اثری
از ترنتیف [۳]در دستور زبان ازبكی به همراه چند زبان دیگر
شرقی است. اینگونه پژوهشها در نیمۀ اول سدۀ
۲۰م نیز در سطح محدودی ادامه یافت و از دهۀ
۱۹۵۰م مطالعات گستردهتری دربارۀ خصوصیات
مختلف زبان به ویژه در محافل علمی ازبكستان انجام گرفت.
زبان ادبی ازبك از نظر نظامآوایی
فاقد ویژگی هماهنگی واكههاست كه در غالب زبانهای
تركی دیده میشود، اما در پارهای از گویشها
نظام هماهنگی واكهها كاملاً حفظ شده است (نك : رشتوف، 344-340؛
كونونف، 15-18). در ساختار واژگان، وامواژههای فارسی و عربی
بسیار دیده میشود و در مقایسه با دیگر زبانهای
تركی متداول در آسیای مركزی، تأثیر واژگانی
زبان فارسی شایان توجه است. واژگان روسی نیز از سدۀ
۱۹م بهطور فزایندهای در زبان ازبكی تأثیر
نهاده است. گفتنی است كه محققان دربارۀ پیوستگی
نزدیك میان ازبكی و زبانهای ایرانی، بهویژه
فارسی پژوهشهایی كردهاند (مثلاً نك : گولیامف، 3 به
بعد).
در نیمۀ نخست سدۀ
۲۰م گرایش به كاربرد واژهها و اصطلاحات سنتی تركی،
فارسی و عربی از یكسو و گرایش به جایگزین
كردن آنها با اصطلاحات روسی یا روسی شده، صفوف مدافعان
فرهنگ ملی ــ دینی را از صفوف حامیان فرهنگ روسی
ــ سوسیالیستی جدا میساخت، اما به هر تقدیر پس
از گذار از یك دورۀ ستیز فرهنگی، بهره گیری از اصطلاحات سنتی
و ساختن اصطلاحاتی جدید با استفاده از عناصر زبانی شرقی،
به عنوان یك گرایش اجتناب ناپذیر جای خود را باز كرد
(نك : رسولف، 83-86).
خط متداول در كتابت تركی در
ماوراءالنهر و خوارزم تا میانۀ سدۀ
۱۹م خط سنتی عربی فارسی و در گسترهای
محدودتر خط اویغوری بود. در خط عربی فارسی نخست مقارن
با تصرف تاشكند توسط روسیه در ۱۸۶۵م و در حدی
وسیعتر همزمان با انقلاب اكتبر در ۱۹۱۷م و پس
از آن تجدید نظرهایی صورت گرفت (نك : وزبهك الببهسی،
جم ؛ كونونف، 57؛ آكینر،283). الفبای لاتین با تركیبی
خاص در فاصلۀ سالهای
۱۹۲۶-۱۹۴۰م جایگزین
الفبای سنتی گردید و سرانجام در
۱۹۴۰م الفبای جدید ازبكی با
۳۵ حرف بر پایۀ حروف روسی (الفبای سیریلیك) رواج یافت
(كونونف، 58؛ كوچكارتایف، 37-38). این الفبا بهرغم تجدیدنظری
محدود در ۱۹۵۶م، هنوز كاملاً جوابگوی ظرایف
آوایی زبان ازبكی نیست و در آن بهویژه در
ثبت برخی گویشها كه نظام هماهنگی واكهها را نگاه داشتهاند،
نارساییهایی دیده میشود (برای توضیح،
نك : كمالف، 93). پس از استقلال ازبكستان در ۱۹۹۱م
بحث تغییر الفبا به تدریج قوت گرفت (مثلاً نك : كوچكارتایف،
همانجا). در ۱۹۹۴م دولت ازبكستان یك برنامۀ
۶ ساله را برای تبدیل خط رسمی به خطی بر پایۀ حروف
لاتین اعلام كرده است (نك : ویتیكر...، 1053).
نزد ازبكان بیرون از حوزۀ اتحاد
شوروی پیشین، الفبای عربی فارسی به بقای
خود ادامه داد و بجز در چین، نزد ازبكان ساكن در كشورهای اسلامی
به همان شكل سنتی با تكیه براملای اصیل واژههای
عربی و فارسی به كار گرفته میشود.
۳. مایههای ادبی
و حماسههای ملی
پژوهندگان تاریخ ادبیات
تركی ماوراءالنهر و خوارزم، آثار ادبی مربوط به سدههای
۵-۷ق/ ۱۱-۱۳م را با عنوان ادبیات
تركی كهن و آثار سدههای ۸ -۱۲ق/
۱۴-۱۸م را با عنوان ادبیات چغتایی
طبقهبندی كردهاند و در میان تركشناسان شوروی به كار گیری
اصطلاح ادبیات ازبكی كهن به جای چغتایی
معمول شده است (نك : بنتسینگ، 701؛ دادابایف، 7).
برپایۀ تحقیقات
بوروكوف، به موازات حوزۀ ادبیات شناخته شدۀ تركی كهن برخاسته از خاور، یعنی ادبیات اویغور
قارلقی یا قراخانی، در همان دوره یك حوزۀ ادبیات
غزی نیز در منطقه، بهویژه در خوارزم شمالی و حوزۀ سفلای
سیردریا گسترش داشته كه در واقع ادبیات چغتایی
یا ازبكی كهن بر پایۀ عناصر این دو مكتب و تلفیق
آنها با یكدیگر شكل گرفته است (نك : نجیب، 89-87؛ نیز
شچرباك، تعلیقات، 110). دورۀ آثار ادبیِ پرداخته شده در خوارزم در سدههای ۸ و
۹ ق/ ۱۴ و ۱۵م، چون خسرو و شیرین و
محبتنامه كه در تاریخ ادبیات این منطقه به ادبیات
حلقۀ اردوی زرین شهرت دارند، بهویژه در شكلگیری
ادبیات چغتایی نقش مهمی داشتهاند (نك : همو،
«دستور[۴]...»، 5 به بعد).
ادبیات چغتایی،
شاعران و ادیبان بسیاری را پرورانید كه در رأس آنان
امیر علیشیر نوایی وزیر سلطان حسین
بایقرا جای دارد؛ مردی كه ادبیات چغتایی
را به اوج درخشش خود رسانید و بر همین پایه نزد مردمان
ازبك بهسان شاعر بیهمتای ملی شناخته شد.
در گفتوگو از داستانهای پهلوانی
ازبك، در نخستین جایگاه، داستان آلپَمیش (ه م) قرار میگیرد
كه بهعنوان مشهورترین حماسۀ مردم ازبك شناخته میشود (دربارۀ دیگر
داستانهای ملی، نك : بنتسینگ، 702). اما در كنار اینگونه
داستانها، باید به پردازش ادبی و كمابیش آمیخته به
افسانه از پیروزیهای امیر تیمور، یا از
جنگهای خانان شیبانی یاد كرد كه در ادبیات سنتی
ازبك جایگاهی ویژه یافته، و این رویدادهای
تاریخی را به چهرۀ حماسهای ملی درآورده است (برای ترجمههای
چغتایی از ظفرنامۀ شرفالدین علی یزدی، نك : اِكمان، 367-366؛
برای چندین پردازش تاریخی - ادبی با عنوان شیبانی
نامه، نك : همو، 366-364؛ نیز دربارۀ یك نسخۀ یافته
شده در بخارا به پارسی برای مقایسه، نك : وامبری،
«یك تاریخ[۵]...»، 215-232).
ه ـ پراكندگی جغرافیایی
ازبكان
با توجه به تاریخ مشترك آسیای
مركزی، به ویژه در دورۀ استیلای مغول و پس
از آن، حضور جمعیتهایی از قوم ازبك در داخل مرزهای
كشورهای همسایۀ ازبكستان، امری دور از انتظار نمیتواند بود، اگرچه
گروههایی از ازبكان بر اثر تحولات اجتماعی ـ سیاسی
سدۀ حاضر روی به مهاجرت آوردهاند (برای آمارها و نمودارها،
نك : آكینر، 277؛ تیتما، 60 به بعد)، اما حضور جمعیتهای
ازبك در خارج از ازبكستان، در پارهای از موارد به همان اندازۀ
ازبكستان، پیشینۀ تاریخی دارد.
۱. جمهوریهای آسیای
مركزی
جمهوری ازبكستان كه نام خود
را از همین مردم گرفته، به عنوان سرزمین اصلی ازبكان، بیشترین
جمعیت ازبك را در خود جای داده است. بر پایۀ آخرین
آمار مربوط به ۱۹۸۹م جمعیت ازبكها در این
جمهوری برابر با
۰۰۰‘۰۶۵‘۱۴ نفر
(۷۱٪ از كل جمعیت) بوده، و برپایۀ
برآوردهای انجام گرفته در ۱۹۹۳م جمعیت
آنان به حدود ۰۰۰‘۰۶۰‘۱۵ تن
بالغ شده است (نك : ویتیكر، 1053).
در كشورهای مجاور جمهوری
ازبكستان، گروههایی از ازبكان با درجات متفاوتی از تراكم
زندگی میكنند. در شمال، در جمهوری قزاقستان گروههایی
اندك از ازبكان بهویژه در حوزههای سیردریا و اریس
زندگی میكنند. در خاور، در جمهوری قرقیزستان جمعیت
ازبكان شایان توجه است (طبق برآورد جمعیتی
۱۹۹۴م، برابر ۵۸۰ هزار نفر) و در دومین
شهر بزرگ این جمهوری، شهر اوش ازبكان اكثریت را تشكیل
دادهاند (نك : همان، 935). در جنوب شرقی، جمعیت گستردهای
از ازبكان در جمهوری تاجیكستان سكنی دارند (طبق برآورد جمعیتی
۱۹۹۲م، برابر
۰۰۰‘۲۰۰‘۱ نفر) و در جنوب غربی
گروههایی اندك از آنان در خاك تركمنستان مسكن گزیدهاند
(طبق آمار ۱۹۸۹م، برابر ۳۱۷ هزار
نفر).
در پی استقلال یافتن
جمهوریهای آسیای مركزی در
۱۹۹۱م و شدت گرفتن بیش از پیش احساسات ملی
در منطقه، ازبكان خارج از مرز، بهویژه در تاجیكستان در وضع ویژهای
قرار گرفتهاند. جمعیت متراكم ازبكان در تاجیكستان و افزایش
سریع جمعیت در میان آنان از یكسو و گونهای
تقابل تاریخی میان دو ملت از سوی دیگر وضع
دشواری را برای ازبكان در تاجیكستان فراهم آورده است (نك
: تیتما، 41). پس از تاجیكستان باید به وضع نسبتاً دشوارِ
ادامۀ حضور ازبكان در قرقیزستان اشاره كرد (نك : همو، نیز ویتیكر،
همانجاها).
افزایش درصد جمعیتی
ازبكان نسبت به ملیتهای دیگر در تاجیكستان (۲/
۲۱٪ در ۱۹۲۶م؛ ۲۳٪
در ۱۹۹۲م) و در قرقیزستان (۱/
۱۱٪ در ۱۹۲۶م؛ ۹/
۱۲٪ در ۱۹۹۴م) و كاهش این
درصد در قزاقستان (۳/ ۳٪ در ۱۹۲۶م؛
۸/ ۱٪ در ۱۹۷۹م) و تركمنستان
(۸/ ۱۰٪ در ۱۹۲۶م؛
۹٪ در ۱۹۸۹م) تا حدودی علل این
دشواریها را آشكار میسازد (برای آمارها، نك : تیتما،
همانجا؛ ویتیكر، 1039 , 934؛ برای آمار تاریخی توزیع
ازبكان در این جمهوریها، نك : آكینر، 276).
نویسنده (ها) : احمد پاکتچی
آخرین بروز رسانی : دوشنبه
19 خرداد 1399 تاریخچه مقاله
۲. افغانستان
ازبكان ساكن در افغانستان كه غالباً
در شمال این كشور زندگی میكنند، تقسیمات قبیلهای
خود را نیز حفظ كردهاند. جایگیری ازبكان در حوزههای
علیای آمودریا، ادامۀ روند تاریخی جایگیری
كوچندگان ازبك در ماوراءالنهر بوده است (نك : عثمانوف، 220؛ نیز برای
نقشهای از توزیع جغرافیایی آنان، نك : آدامِك،
5). نویسندگان روسی چون خانیكوف و بایف در سدۀ
۱۹م از آمدن قبایل گوناگون ازبك به شمال افغانستان سخن
گفته، و این ازبكان را بالغ بر ۲۸ تیره دانستهاند
(نك : عثمانوف، 221؛ نیز نك : تینیشپایف، 27؛ دورفر،
«ایرانی[۱]...»، 221).
در سدۀ
۱۳ق/ ۱۹م برخی خاننشینهای خرد
ازبك با مركزیت بلخ، كوندوز و جز آن وجود داشت كه در اواخر آن سده،
در پی توسعۀ نفوذ افغانها برچیده شدند. فشار عبدالرحمان خان، امیر
افغان بر آن منطقه، موجی از مهاجرت به سمت شمال را در میان
ازبكان پدید آورد، اما به دنبال توافق میان دولتهای روسیه
و انگلستان در بارۀ روشن كردن مرزهای افغانستان در شمال، و برخورد قاطع
عبدالرحمان خان، امیر وقت افغانان با مسألۀ ازبكها ــ كه
به آنان به عنوان بخشی از ملت خود، حقوقی برابر با افغانها را
پیشنهاد میكرد ــ بازماندۀ مردمان ازبك در شمال افغانستان
ماندگار شدند (نك : عثمانوف، 223-221؛ یاغموروف، 105). گفتنی استكه
در اواخر سدۀ ۱۹م، نیز جمعیتی در حدود
۵۰۰‘۲ خانوار از مهاجران ازبك سمرقند و فرغانه در نواحی
كابل سكنى گزیده بودهاند (نك : عثمانوف، 221؛ نیز توجه شود به
نام جغرافیایی «چاه ازبك» در غرب افغانستان در نزدیكی
هرات: آدامك، 69). علاوه بر ازبكانی كه دیرزمانی است در
افغانستان بومی شدهاند و «ازبكان محلی» شناخته میشوند،
مهاجرانی نیز در گذشتهای نزدیك، بدین سرزمین
درآمدهاند كه «ازبكان مهاجر» خوانده میشوند (همو، 224).
ازبكان همواره در تاریخ سیاسی
افغانستان نقشی مهم داشتهاند و در جریان جنگهای داخلی
اخیر آن كشور نیز، عنصر قومی ازبك عاملی بسیار
مؤثر بوده است. برآوردهای آماری از جمعیت ازبك در
افغانستان، اختلافی فاحش با یكدیگر دارند، چنانكه در منابع
مختلف محلی، منابع شوروی، منابع تركی و منابع غربی
ارقامی میان ۱ تا ۳ میلیون نفر به دست
داده شده است (نك : همو، 224-223؛ آكینر، 286؛ سانلیور،
۲۰۱-۲۰۳). برخی از صاحبنظران در بحث
از نقش مهاجرتهای اخیر در دگرگونی بافت قومی
افغانستان، بر پایۀ برآوردهای جمعیتی، برآنند كه نسبت جمعیتی
ازبكان به دیگر گروههای قومی در این كشور در سالهای
اخیر افزایش قابل ملاحظهای یافتهاست (نك : همو،
۲۰۸).
۳. تركستان چین
گروههایی از مردم ازبك در
ناحیۀ خودگردان سینكیانگ ـ اویغور در شمال غربی چین
روزگار میگذرانند كه در اغلب شهرستانهای آن ناحیۀ
خودگردان پراكندهاند، اما بیش از نیمی از آنان در ۶
شهر بزرگ، یا نسبتاً بزرگ ارومچی، كاشغر، كُلجا (ای نینگ)،
تاچین، شاتسه و یهچین زندگی میكنند (نینگ،
۸۷).
پیشینۀ حضور عناصر
قومی ازبك در این منطقه به اوایل عصر شیبانیان
میرسد. حیدر دوغلات در «تاریخ رشیدی» (ص 67)
به حضور گروهی از ازبكان در نواحی ختن اشاره كرده است. گفتار
وامبری در سدۀ ۱۹م بر پایۀ شنیدههای نه چندان
دقیق خود از تركستان چین، از حضور ازبكانی در یارقند
و آن نواحی حكایت دارد كه خود را با ازبكان خوقند و خیوه
خویشاوند میشمردهاند (سیاحت، ۴۴۰، قس:
۴۹۳-۴۹۴). همچنین قپچاقها و اویشونهایی
كه در سدۀ ۱۹م در نواحی كاشغر به كوچندگی روزگار میگذرانیدند
(نك : همان، ۴۸۹؛ تینیشپایف، 27) و در قومیتهای
تركستان مستحیل شدهاند، دور نیست كه همچون ساكنان درۀ
فرغانه، به تشكل ازبكان پیوسته باشند.
گفتنی است كه در عصر خاندان یوآن
و مینگ در چین، مسیر تجاری میان سمرقند و چین
كه از تركستان شرقی گذر میكرد، رونقی فراوان یافت و
در خلال سدۀ ۱۹م شمار ازبكان ماوراءالنهری كه در اطراف این
مسیر تجاری، در تركستان شرقی مسكن میگزیدند،
روی به افزایش داشت. در دهههای ۷ و ۸ از سدۀ یادشده
تا دهۀ ۴ از سدۀ ۲۰ م، موج مهاجرت ازبكان ماوراءالنهری به
تركستان شرقی ادامه یافت. در پی تحولات اساسی در چین،
از ۱۹۴۹م نام قومیِ ازبك به عنوان نامی
واحد بر مهاجران ماوراءالنهری از سوی دولت چین رسمیت
یافت (نك : نینگ، ۸۸).
برپایۀ آمار رسمی
چین، در ۱۹۸۲م شمار ازبكان در این سرزمین
در حدود ۴۰۰‘۱۲ نفر بوده است (همو،
۸۷)، اما در منابع غیررسمی، گاه جمعیت آنان را
بالغ بر ۱۵ تا ۱۸ هزار تن دانستهاند (نك : آكینر،
286).