آخرین بروز رسانی : دوشنبه
4 آذر 1398 تاریخچه مقاله
حَبْسیّهسُرایی،
سرودن اشعاری توسط شاعر زندانی در وصف زندان و سختیها و رنجهای
حاصل از آن. کلمۀ حبسیه صفتی است که به جای موصوف نشسته، یعنی
اصل آن قصیدۀ حبسیه بوده، که موصوف آن حذف شده و صفت نسبی جایگزین
اسم گردیده است؛ به همین سبب، غالباً این کلمه قالب قصیده
را در ذهن تداعی میکند.
قدیمترین منبعی که
صورت جمع این کلمه ــ حبسیات ــ در آن دیده میشود، کتاب
چهارمقاله است که در حدود سال ۵۵۰ ق /
۱۱۵۵م یعنی ۳۵ سال پس از درگذشت
مسعودسعد (۴۳۸ یا
۴۴۰-۵۱۵ ق / ۱۰۴۶ یا
۱۰۴۸-۱۱۲۱م) تألیف شده، و
در آن با بیانی سخت مؤثر، دربارۀ حبسیات
این شاعر چنین آمده است: « و اصحاب انصاف دانند که حبسیات مسعود
در عُلو به چه درجه رسیده است و در فصاحت به چه پایه بوَد. وقت باشد
که من از اشعار او همی خوانم، موی بر اندام من بر پای خیزد
و جای آن بود که آب از چشم من برود» (نظامی، ۷۲).
حبسیه بهسبب بار عاطفی شدید،
از شاخههای مهم ادبیات غنایی است. از نقادان شعر پارسی
بعضی آن را از نوع حسب حال و شکواییه (مؤتمن،
۲۵۴)، و برخی دیگر، اشعار شکایتآمیز میشمارند
(زرینکوب، با کاروان ... ، ۱۱۸). از آنجا که شاعر حبسیه
را در بیان مصائب و آلام خویش سروده است، آن را مرثیهای
برای عمرِ از دست رفته در سختی (همو، شعر ... ،
۱۴۳) و نیز بَثّالشکوى (ه م) و حسب حال (فرشیدورد،
۲۱۴) نیز گفتهاند.
بیگمان واژۀ حبسیه،
با نام مسعودسعدسلمان گره خورده است، زیرا: «وی در این راه فضل
تقدم و تقدم فضل را با هم داشته» است (محجوب، ۶۵۹). دربارۀ فضل
تقدم مسعودسعد باید گفت، اگرچه از لحاظ زمانی، ناصرخسرو (د
۴۸۱ق / ۱۰۸۸م) بر او مقدم است و گاهی
در اشعار خویش که در سالهای پایانی عمر، در حال تبعید
در درۀ یمگان بدخشان سروده، خود را زندانی خوانده است، مانند
«پانزده سال بر آمد که به یمگانم / چون و از بهر چه؟ زیرا که به
زندانم» (ص ۱۹۵) و یا: «بگذر ای باد دل افروز
خراسانی / بر یکی مانده به یمگان دره زندانی» (ص
۴۳۵) و از غم غربت و رنج تنهایی و دوری از یار
و دیار شکوه کرده است، اما او هرگز در یک چهار دیواری به
نام زندان، مقید و محبوس نبوده است، بلکه به اختیار خود به آن سرزمین
پناه برده (تقیزاده، «لا»)، و در آنجا آزادانه حرکت و حتى تبلیغ عقاید
خویش میکرده و از جانب حکام آن دیار نیز حمایت میشده
است و به روایت قزوینی در آثار البلاد: «در آنجا باغها و قصـور
و حمامهـایی ساخته بـوده» (نک : صفا، ۲ /
۴۵۲). بنابـراین، شکواییههای او را بهرغم
نظر برخی از مؤلفان (ظفری، ۲۲۷)، نمیتوان با
تعریف حبسیه مطابق دانست.
رشید وطواط ذیل «الکلام
الجامع»، مینویسد: «این صنعت چنان باشد که شاعر ابیات خویش
بیحکمت و موعظت و شکایتِ روزگار نگذارد». او پس از آوردن مثالهایی
از شعر عربی و پارسی، ادامه میدهد: «بیشتر اشعار
مسعودسعد کلام جامع است، خاصه آنچه در حبس گفته است و هیچکس از شعرای
عجم در این شیوه به گرد او نرسند، نه در حسن معانی و نه در لطف
الفاظ» (ص ۷۰۱-۷۰۲).
پس نخستین شاعری که هم از
لحاظ تقدم زمانی و هم طول مدت زندان و حجم حبسیات و مهمتر از همه تأثیر
سخن در سراسر ادوار شعر پارسی برجستگی دارد، مسعودسعد (ه م) است. این
شاعر که در سالهای ۴۶۵-۴۸۰ق /
۱۰۷۳-۱۰۸۷م در لاهور از ندیمان
و شاعران دستگاه حکومت سیفالدوله محمود بن ابراهیم ابن مسعود غزنوی
بود، در حدود سال ۴۸۰ق مورد سوءظن سیفالدوله واقع شد و
به فرمان او به آزار و مصادرۀ اموالش پرداختند. شاعر برای دادخواهی به غزنین، پایتخت
سلطان ابراهیم رفت و در آنجا نهتنها به دادش نرسیدند، بلکه با توطئه
و سعایت حاسدان و به تهمتِ رفتن به خراسان و پیوستن بـه سلجوقیـان
ــ کـه دشمن و رقیب سرسخت غزنویـان بودند ــ او را به زندان افکندند:
«گه خستۀ آفت لهاوورم / گه بستۀ تهمت خراسانم» (مسعودسعد، ۱ / ۴۹۳). به این
صورت گفتۀ صاحب چهار مقاله که در همۀ منابع پس از او نیز تکرار شده است و بر اساس آن سبب زندانی
شدن مسعود را «قربت سیفالدوله» دانستهاند، نقض میشود (نوریان،
«مسعودسعد ... »، ۱۵۰-۱۵۲).
مسعودسعد نخست مدت ۱۰ سال
در زندانهای دهک، سو و نای گرفتار بود تا آنکه در حدود سال
۴۹۰ ق / ۱۰۹۷م مورد عفو سلطان ابراهیم
قرارگرفت و آزاد شد (مسعودسعد، ۱ / ۳۷۸؛ ظفری،
۴۳). سلطان ابراهیم در ۴۹۲ق از جهان رفت و
فرزندش علاءالدوله مسعود جانشین او شد. شاعر چندسالی در زمان این
پادشاه نیز بهسبب دوستی و قربت با بونصر پارسی از سرداران آن
روزگار که معزول و گرفتار شده بود، در قلعۀ مرنج زندانی شد.
مسعود در نخستین زندان خود، قلعۀ دهک،
آسایش نسبی داشت؛ اما دشمنانش آن را برنتافتند و با توطئۀ آنان
او را به قلعۀ سو ــ کـه هـوایی کُشنده و عَفِـن داشت ــ بردند (مسعودسعد،
۱ / ۵۲۱؛ ظفری، ۴۲). وی جمعاً
۷ سال در این دو قلعه گرفتار بود و پس از آن به معروفترین و
وحشتناکترین زندان خود یعنی قلعۀ نای
انتقال یافت. شاعر در این زندان در سُمجی (نقبی مانند آغل
گوسفندان که در کوه کنده شده) تنگ و تاریک با کُند و زنجیر نگهداری
میشد. سوزناکترین و مؤثرترین حبسیات مسعودسعد در همین
زندان سروده شده است. در دورۀ دوم زندان در قلعۀ مرنج، هنگامی که شاعر زندانی نیروی جوانی
را نیز از دست داده بود و رنجی مضاعف میکشید، شنیدن
خبر مرگ دردآفرین پسرش، صالح، بر دردهای او افزود (مسعودسعد، ۲
/ ۹۷۹).
آنان که مادر هنر را درد و رنج میدانند،
میتوانند حبسیههای مسعودسعد را مثال اعلای هنر شاعری
بهشمار آورند. حبسیههای مسعودسعد، شعر به معنی واقعی و
امروزی آن محسوب میشود و این حبسیهها اشعاری
مشحون از معانی بسیار لطیف و احساسات رقیق و مضامین
دلکش و رقتانگیز است (محجوب، ۶۵۶). درد و رنج مسعود
برخاسته از ذهن و تخیل شاعرانۀ او نیست، بلکه او درد و رنج را با تمام ذرات وجود خود تجربه کرده و
با قدرت تمام در حبسیات خود منعکس ساخته است.
با توجه به طول مدت زندانی بودن
او، حجم حبسیات مسعود با هیچ شاعر دیگری قابل مقایسه
نیست. دیوان او بیش از ۰۰۰‘۱۶ بیت
دارد که تقریباً نیمی از آن حبسیه است و هرچند به اقتضای
سبک خراسانی، بیشتر آن حبسیات در قالب قصیده سروده شده
است، اما شماری قطعه و رباعی نیز در دیوان او به این
موضوع اختصاص دارد.
محتوای حبسیات شکایت
از رنج دوری پدر، مادر، فرزندان، یار و دیار، هوای بد،
تنگی و تاریکی دخمۀ زندان، کُند و زنجیر، سنگدلی
و بدرفتاری زندانبانان و ناامیدی از آینده و مانند اینها
ست. در زندان فرش و بستر او جز پارهای بوریا و خوراکی اگر بیابد
جز نان کشکین نیست (مسعودسعد، ۱ /
۱۵۶-۱۵۷). محرومیت از کتاب و مصاحبت با
اقران نیز شاعر را بهشدت آزار میدهد (نک : نوریان، «عاشق ...
»، ۱۲۵- ۱۲۹). تنها دلخوشی شاعر در
زندان، سرودن شعر است که آن را «معالج جان» بیمار خویش میداند
(نک : ۱ / ۱۰۰) و میگوید: «گردون به درد و
رنج مرا کشته بود اگر / پیوند عمر من نشدی نظم جانفزای»
(۲ / ۶۸۷).
حقیقت آن است که اگر مسعودسعد به
زندان نیفتاده بود و چنین حبسیاتی نسروده بود، شاعری
درجه دوم بهشمار میآمد و بسا مانند بسیاری از شاعران آن
روزگار دیوان او هم از میان میرفت؛ چنـان که از راشدی ــ
ملکالشعرای دربار آن زمان ــ که رشید یاسمی او را توطئهگر
و تهمتزنندۀ اصلی به مسعود میداند (ص «یز» ـ «یط»)، جز نامی،
آن هم در دیوان مسعودسعد، باقی نمانده است. پس باید گفت اگرچه ایام
زندان برای شاعر از لحاظ روحی و جسمی بسیار طاقتفرسا و
عذابآور بوده، اما نام او را در شمار شاعران درجه اول پارسیگوی،
مخلّد ساخته است. مسعود با چنان صداقت و صمیمیت و در عین حال
قدرت بیان به وصف احوال خود میپردازد که هرکس شعرش را بخواند، با او
احساس همدلی و همدردی میکند و بر آنان که چنین ظلمی
بر او روا داشتند، نفرین میفرستد (نک : سراسر دیوان).
پس از مسعودسعد، باید از ادیب
بزرگ و مترجم بلندآوازۀ کلیله و دمنه، ابوالمعالی نصرالله بن محمد بن عبدالحمید
منشی نام بـرد. چنانکه در لباب الالباب آمده است، وی در زمان خسرو
ملک غزنوی (حک ۵۵۵-۵۸۳ ق /
۱۱۶۰-۱۱۸۷م) به زندان افتاد و
حبسیهای در قالب موجز رباعی با این مضمون برای او
فرستاد: کاری مکن که در روز رستاخیز تو را بازخواست کنند، چون در آنجا
کسی از تو نمیترسد. تو که در عین خوشبختی و فرمانروایی،
بندۀ ناسپاس پروردگاری، من چگونه با بند و زندان از تو خرسند باشم؟ (نک
: عوفی، ۱ / ۹۲-۹۳).
یکی دیگر از ادبا و
مترسلان نامدار که او نیز به روایت عوفی مدتی در شهر
جَنْد شهربند و چندی در نیشابور محبوس و مقید بود، بهاءالدین
بغدادی، مؤلف التوسل الی الترسل است که بخشی از حبسیـات
او در لبـابالالبـاب (نک : همو، ۱ /
۱۳۹-۱۴۲) آمده است.
شاعر بزرگ پارسیگوی دیگری
که مدت ۷ ماه تا یک سال از عمر خود را در حبس و بند سپری کرد،
خاقانی شروانی است (سجادی، ۲۱)، که به فرمان خاقان
اکبر اخستان بن منوچهر شـروانشاه (حک ح
۵۵۶-۵۹۷ ق /
۱۱۶۱-۱۲۰۱م) به زندان افتاد.
دربارۀ اتهام خاقانی نظرهای گوناگونی ابراز شده (ظفری،
۷۷-۸۵) که پذیرفتنیترین آنها ــ درست
مانند اتهام مسعودسعـد ــ قصد ترک خدمت پادشاه و پیوستن به دربارهای دیگر
(نوریان، «مسعودسعد»، ۱۶۰-۱۶۱) و نیز
توطئه و سعایت حاسدان و مناعت و بلندهمتی شاعر است. حاصل این
گرفتاری، حبسیات بلند و غرایی است که بعضی از آنها
در میان اهل ادب شهرت بسزا دارد. از آن جمله «قصیدۀ ترساییه»
که مشحون از تلمیحات و اشارات به آیین مسیح (ع) است و طی
آن شاعر از «عزالدوله عظیم الروم مخلص المسیحا» شاهزادۀ مسیحی
که نزد شروانشاه به سفارت آمده بود، طلب شفاعت کرده است (خاقانی،
۲۳- ۲۸) و نیز قصیدهای با مطلع «صبحدم
چون کلّه بندد آه دود آسای من / چون شفق در خون نشیند چشم شبپیمای
من» (ص ۳۲۰-۳۲۴) که در آن از اشک خونین
و آه آتشین خود و از زنجیری به سنگینی سنگ آسیا
که چون مار ضحاک بر پای او پیچیده و قامت او را خم کرده است،
سخن میگوید (نک : ص ۶۰-۶۲،
۱۰۴-۱۰۵).
به نظر میرسد زندان با وجود همۀ شداید
و بلایا به خاقانی این مجال را داده است تا در سرودن حبسیات
نیز چون موضوعات دیگر شعری، قدرت طبع خود را نشان دهد. او که در
مقام مفاخره، خود را از شاعران بزرگی چون عنصری و رودکی هم برتر
میداند (ص ۹۲۷)، در قطعهای میگوید:
مسعودسعد که در شعرش گنج روان میتوان یافت، در برابر من شاعر فحلی
نیست (ص ۸۳۱)، و برای نشان دادن برتری خود در
بعضی حبسیهها به اندازهای تکلف و فضلفروشی کرده است که
به جای جلب همدردی خوانندۀ شعر، بیشتر شگفتی و حیرت
او را برمیانگیزد. انبوهی تلمیحات و استعارات و تشبیهات
بدیع و متنوع خاقانی از قدرت تخیل شاعر حکایت میکند،
اما در مقابل، روانی، صمیمیت و تأثیر عاطفی شعر را
کمرنگ جلوه میدهد. با این همه، استادی و مهارت و نیروی
تخیل و آگاهی وسیع خاقانی از مسائل مختلف و همچنین
کثرت نسبی حبسیاتش او را در کنار مسعودسعد و ملکالشعرا بهار در سرودن
اینگونه شعر قرار میدهد.
در ارّان ــ زادبوم خاقانی ــ دو
شاعر همعصر او، مجیرالدین بیلقانی (د
۵۸۶ ق / ۱۱۹۰م) و فلکی شروانی
(د ۵۷۷ یا ۵۸۷ ق /
۱۱۸۱ یا ۱۱۹۱م) هم روزگاری
را در حبس گذرانده و حبسیاتی بهجای نهادهاند. مجیر که
گویـا از جانب قـزل ارسلان (حک
۵۸۲-۵۸۷ق /
۱۱۸۶-۱۱۹۱م) به سفارت نزد اتابک
محمد جهانپهلوان (حک ۵۶۸-۵۸۲ ق /
۱۱۷۳-۱۱۸۶م) آمده بود، مورد خشم
او واقع شد و به زندان افتاد و در زندان قطعهای خطاب به یکی از
مقربان اتابک سرود و از او شفاعت خواست. در این قطعه ضمن شکایت از
گردش چرخ که او را چون گوی سرگردان و گرفتار زخم چوگان کرده، خود را به
هدهد، و اتابک را به سلیمان تشبیه میکند و میگوید
اگر شاه، به مناسبت عید اضحى او را آزاد کند، زیبنده است و اگر بخواهد
او را قربانی کند، او گاو فربهی که در خور قربانی باشد، نیست
(نک : ص ۳۱۰؛ نیـز نک : باستانی ـ راد،
۵۵- ۵۸).
فلکی شروانی نیز ــ
که ستایشگر خاقان اکبر اخستان بن منوچهر شروانشاه بود ــ گویا به
اتهام افشای راز پادشاه چندی گرفتار زندان شد (فروزانفر،
۶۰۲-۶۰۳؛ نیز نک : صفا، ۲ /
۷۷۴). او در حبسیۀ خود از بیچارگی و
ناسازگاری بخت و از نحوست ستارگان شکوه دارد، و در اوج ناامیدی
و بیپناهی، با بیان اینکه با دل ضعیف و تن رنجور
طاقت بند و زنجیر ندارد، از پادشاه طلب عفو میکند (ص
۲۳-۲۴).
در بعضی از نسخههای دیوان
بابا افضل کاشانی (د ۶۶۷ ق /
۱۲۶۹م) حکیم و دانشمند بزرگ سدۀ
۷ق / ۱۳م قصیدهای آمده که از فحوای آن برمیآید
مدتی به تهمت «سحر و افسون» گرفتار زندان شده و از یکی از
بزرگان روزگار به نام جمالالدین ایاز تقاضای شفاعت کرده، و ضمن
آن همت بلند و مقام علمی خود را برتر از آن دانسته است که چنین تهمتی
به او بتوان بست (ص ۲۴۸- ۲۴۹؛ نیز نک
: پرتو بیضایی، ۴۱۶-۴۱۷).
مجد همگر (د ۶۸۶ ق /
۱۲۸۷م) از شاعران استاد و از مشاهیر گویندگان
ایران (صفا، ۳ (۱) / ۵۲۴)، مدتی قریب
به ۶ماه در زمان اتابک ابوبکر بن سعد بن زنگی (حک
۶۲۳- ۶۵۸ ق /
۱۲۲۶-۱۲۶۰م) بهسببی
نامعلوم گرفتار زندان بود. او در حبسیاتی که سرود از اتابک تقاضای
بخشایش کرد و از حاسدان و دروغگویانی شکوه نمود که به او تهمت
زده، و باعث شدهاند تا پای او از سختی زنجیر ورم کند و پشتش
از سنگینی آن خم شود و از اشک روان او زنجیر آهنین زنگار
گیرد (همو، ۳(۱) / ۵۲۷-
۵۲۸).
در کتاب حبسیه در ادب فارسی
به چند شاعر دیگر سدههای ۷ و ۸ ق پرداخته شده است، مانند
اثیرالدین اومانی (د ۶۵۶ یا
۶۶۵ ق / ۱۲۵۸ یا
۱۲۶۷م)، رکنالدین صاین هروی (د
۷۶۵ق / ۱۳۶۴م)، برندق خجندی یا
ابن نصرت (۷۵۷-۸۱۵ یا
۸۳۷ ق /
۱۳۵۶-۱۴۱۲ یا
۱۴۳۴م) که شاعر اخیر بهخصوص در تتبع و استقبـال
حبسیات خاقانی، حبسیات بلندی سروده است (نک : ظفری،
۸۹، ۹۰، ۹۲).
در زمان صفویه، خان احمد گیلانی
(د ۱۰۰۵ یا ۱۰۲۰ق /
۱۵۹۷ یا ۱۶۱۱م) از
حکومتگرانی بودکه با خاندان صفوی خویشاوندی سببی
داشت و از سوی آنان به حکومت گیلان منصوب شده بود، اما پس از اینکه
به فکر تمرد و استقلال افتاد، دستگیر، و در قلعۀ قهقهه واقع در
قراداغ آذربایجان زندانی شد. او در حبس، این رباعی
هنرمندانه را سرود: «از گردش چرخ واژگون میگریم / از جور زمانه بین
که چون میگریم / / با قد خمیده چون صراحی شب و روز / در
قهقهـهام و لیک خون میگـریم» (نک : اسکندربیک،
۱۱۳؛ ظفری، ۹۷).
در همین روزگار شاعرانی نیز
به سبب اعتقادات خود، زندانی میشدند، ازجمله ابوالقاسم امری بهسبب
آنکه متهم به مذهب تناسخ بود، شاه طهماسب صفوی وی را مقید ساخت
و سپس دستور داد از قوۀ بینایی محرومش کردند (نک : رازی، ۲ /
۴۳۱). رازی یک رباعی دربارۀ کوری
شاعر و دو بیت دربارۀ اینکه در زندان دچار شپش فراوان شده، چنان که اگر آستین بیفشاند،
قطار شپش تا قندهار میرسد، نقل کرده است (۲ /
۴۳۲).
از شاعران بزرگ روزگار صفوی که به
هندوستان سفر کردهاند، کلیم کاشانی (د ۱۰۶۱ق
/ ۱۶۵۱م) هنگام سفر در داخل سرزمین هند، به قصد
رفتن به بیجاپور مورد سوءظن راهداران قرار میگیرد و به همین
سبب مدتی او را بازداشت و تفتیش میکنند. شاعر با اغراق شاعرانه
میگوید آنان به او شک کرده بودند که مبادا جاسوس باشد و در پی
خط و معما میگشتند و چون سفیدی استخوانها به کاغذ شباهت دارد، میخواستند
استخوانهای شاعر را از اعضا بیرون بکشند. خوشبختانه خط پیشانی
را گرد و غبار راه پوشانده بود و گرنه وبالی میشد، و میافزاید
جز سرنوشت بد نوشتهای همراهش نبوده است (ص ۶۸-
۶۹).
در دوران اخیر مقارن نهضت مشروطیت
و آزادیخواهی، سرودن حبسیات رنگ و بوی تازهای یافته
است. از شاعران این دوران کـه چندین بار قبل و بعد از حکومت رضاشاه
پهلوی (سل ۱۳۰۴-۱۳۲۰ش) به
زندان افتاد و حبسیات مؤثری در قالب غزل سرود، فرخی یزدی
(مق ۱۳۱۸ش) است. وی شاعری آرمانخواه و
مقاوم بود که در زندان ضیغمالدولۀ قشقایی ــ حاکم یزد
ــ لبانش را دوختند، ولی او دست از عقیدۀ خود برنداشت.
آخرین حبسیۀ فرخی، غزلی است که در نوروز ۱۳۱۸ش
در زندان قصر سروده است و در آن از اینکه برای زندانیان عیدی
وجود ندارد، و در نوروزی که از «بیداد ضحاکی» به عزا مبدل شده،
هرکس شادی کند «از دودۀ جمشید نیست» سخن گفته است و به حال شهری افسوس میخورد
که در آن مزد مردان پاک جز حبس و کشتن و تبعید نیست و سرانجام به این
مطلب دل خوش میکند که اگر بیگناهی در زندان میمیرد،
«ظالم مظلومکش هم تا ابد جاوید نیست» (ص ۴۷).
شاعر بزرگ دیگری که حبسیات
او از حیث کیفیت و کمیت در کنار حبسیات مسعودسعد و
خاقانی در صدر همۀ حبسیات قرار دارد، ملکالشعرا بهار است. بهار در زمان رضاشاه پهلوی
چند بار گرفتار حبس و تبعید شد و اشعاری دربارۀ آن ایام
در قالبهای قصیده، مثنوی، مسمط، قطعه و دوبیتیهای
پیوسته سرود که همه از لحاظ لفظ و معنی بسیار سخته و استادانه
است. چنانکه از فحوای مثنوی بلند «کارنامۀ زندان» که به
اقتفای «کارنـامۀ بلخ» سنـایی سروده شده (بهـار، ۲ /
۸۳۱- ۹۳۹؛ نیـز نک : سنایی،
۱۷۴ بب ) و بعضی حبسیات دیگر بهار برمیآید،
عمال نظمیه در پی کینههای شخصی و با تکیه بر
مخالفتهای پیشین بهار با سلطنت رضاشاه به همراه گروه اقلیت
مجلس چهارم مشروطیت، برای او توطئه و پروندهسازی میکردند
و باعث گرفتاری او میشدند.
بهار در قصیدهای طولانی
(۱ / ۵۰۷-۵۱۲)، وضعیت زندان خود
را که در پرازدحامترین میـدان تهران ــ میـدان توپخانه ــ واقع
بوده است، با ذکر جزئیات، به روشنی تمام وصف میکند و با ستایش
شاه از او میخواهد تا از این تنگنای کُشنده و زجرآور نجاتش
دهد.
بدیعترین حبسیۀ بهار،
شعری است که در قالب جدید دوبیتی پیوسته یا
چهارپاره با عنوان «مرغ شباهنگ» سروده شده است (۱ / ۵۹۰-۵۹۵).
در مقدمۀ این شعر آمده است: « ... بهطرز برخی از اشعار مغربزمین،
در نکوهش شبان زندان و وصیت به فرزند ... » و در ضمن آن میگوید:
«من و دژخیم خیانتکردار» جهان را میگذرانیم، اما نفرت
از او تا ابد باقی میماند. در شب زندان کتاب به پایان میرسد،
دیدگان شاعر تیره میشود، شمع خاموش میگردد، ساعت میخوابد،
اما چشم بیخواب شاعر همچنان باز است و او در غم و اندیشۀ کشوری
خراب و نابسامان، گرفتار در چنگ دژخیمان است.
شاعر زندانی از فرزندان خود که
دور از او به خواب رفتهاند، میخواهد تا شبان سیاه عمرگداز پدر را در
زندان فراموش نکنند و بدانند که عاقبت، آزادی فرا میرسد و دزدان و
ستمگران غرق ننگ خواهند بود. جوانان نامآور وطن وظیفه دارند که حرم پاک وطن
را از پلیدی این گرگها پاک کنند و انتقام مظلومان را از آنان بگیرند
و در پایان با شنیدن آوای مرغ حق، از او میخواهد که یک
دم از گفتن حق دست برندارد.
استادی بهار در فنون فضل، ادب و
علم و آگاهی کامل او در سبکشناسی و تاریخ تطور شعر فارسی
از یک سو و آزادمنشی و اندیشۀ مترقی
او از سوی دیگر، که بر حبسیات او تأثیر عمیق نهاده
است، از امتیازات خاص آن بهشمار میرود و بهطورکلی لحن و زبان
او برای مردم روزگار ما آشناتر و ملموستر است.
سخن آخر آنکه حبسیه شعری
است از دل برآمده که بر دلها مینشیند و آنچه در آن جلب توجه میکند،
شکوه از گردش آسمان است و سرنوشت بد و بخت ناسازگار، بیگناهی، بیهمزبانی،
دوری از عزیزان، سختی کُند و زنجیر، گرسنگی و بینوایی
و رنج و بیماری و ناامیدی. آنچه بر زجر شاعر زندانی
میافزاید، آن است که بهناچار باید از گناه ناکرده استغفار کند
و ستمگرانی را که آن همه رنج و عذاب برایش فراهم آوردهاند، با غلو و
اغراق فراوان بستاید و با تضرع و زاری، نجات خود را از آنان بخواهد و
دل خود را تنها به آن خوش کند که در جهانی که همه چیز ناپایدار
و گذرا ست و اگر گنج شایگان هم باشد دستخوش فنا خواهد شد، « ... / بماند این
سخن جانفزای تا محشر» (مسعودسعد، ۱ / ۳۵۵).
مآخذ
اسکندربیک منشی، عالم آرای
عباسی، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۵۰ش؛
بابا افضل، محمد، دیوان، به کوشش مصطفى فیضی و دیگران،
تهران، ۱۳۶۳ش؛ باستانی راد، حسن، «حبسیۀ مجیرالدین
بیلقانی»، یادگار، تهران، س ۲، شم ۶؛ بهار،
محمدتقـی، دیوان، به کوشش مهرداد بهار، تهران،
۱۳۶۸ش؛ پرتو بیضایی، حسین، «حبسیۀ حکیم
افضل الدین کاشانی»، یغما، تهران،
۱۳۳۰ش، س ۴، شم ۹؛ تقیزاده، حسن،
مقدمه بر دیوان ناصرخسرو، به کوشش نصرالله تقوی، تهران،
۱۳۳۹ش؛ خاقانی شروانی، دیوان، به کوشش
ضیاءالدین سجادی، تهران، ۱۳۵۷ش؛ رازی،
امین احمد، هفت اقلیم، به کوشش جواد فاضل، تهران،
۱۳۴۱ش؛ رشید وطواط، محمد، «حدایق السحر فی
دقایق الشعر»، دیوان، بهکوشش سعید نفیسی، تهران،
۱۳۳۹ش؛ رشیدیاسمی، غلامرضا، مقدمه بر دیوان
مسعود سعد سلمان، تهران، ۱۳۱۸ش؛ زرینکوب، عبدالحسین،
با کاروان حله، تهران، ۱۳۷۴ش؛ همو، شعر بیدروغ،
شعر بینقاب، تهران، ۱۳۵۶ش؛ سجادی، ضیاءالدین،
مقدمه بر دیوان خاقانی (هم )؛ سنایی، «کارنامۀ بلخ»،
مثنویها، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران،
۱۳۶۰ش؛ صفا، ذبیحالله، تاریخ ادبیات
در ایران، تهران، ۱۳۷۸ش؛ ظفری، ولیالله،
حبسیه در ادب فارسی، تهران، ۱۳۶۴ش؛ عوفی،
محمد، لباب الالباب، به کوشش ادوارد براون، لیدن،
۱۹۰۶م؛ فرخی یزدی، محمد، دیوان،
به کوشش حسین مسرت، یزد، ۱۳۷۸ش؛ فرشیدورد،
خسرو، «نگاهـی بـه اشعار مسعود سعـد»، گوهر، تهـران،
۱۳۵۷ش، س ۶، شم ۳؛ فروزانفر، بدیعالزمان،
سخن و سخنوران، تهران، ۱۳۵۸ش؛ فلکی شروانی،
نجمالدین محمد، دیوان، به کوشش طاهری شهاب، تهران،
۱۳۴۵ش؛ کلیم کاشانی، ابوطالب، دیوان،
به کوشش حسین پرتوبیضایی، تهران،
۱۳۳۶ش؛ مجیرالدین بیلقانی، دیوان،
به کوشش محمد آبادی، تبریز، ۱۳۵۸ش؛ محجوب،
محمدجعفر، سبک خراسانی در شعر فارسی، تهران،
۱۳۴۵ش؛ مسعود سعد سلمان، دیوان، به کوشش مهدی
نوریان، اصفهان، ۱۳۶۴ش؛ مؤتمن، زینالعابدین،
شعر و ادب فارسی، تهران، ۱۳۶۴ش؛ ناصر خسرو، دیوان،
بهکوشش مجتبى مینوی و مهدی محقق، تهران،
۱۳۶۸ش؛ نظامی عروضی، احمد، چهارمقاله، بهکوشش
محمد قزوینی و محمد معین، تهران،
۱۳۳۳ش؛ نوریان، مهدی، «عاشق کتاب»، مجلۀ ایرانشناسی،
۱۳۷۰ش، س ۳، شم ۱؛ همو، «مسعود سعد وگناه
آزادگی»، فصلنامۀ هستی، تهران، ۱۳۷۲ش، س ۱، شم
۲.