آخرین بروز رسانی : سه شنبه
5 آذر 1398 تاریخچه مقاله
حَریر، یا ابریشم،
تارهایی که از پیلۀ در هم تنیدۀ کرم
ابریشم (دودةالحریر) به دست میآید؛ حریر در زبان
فارسی به گونهای از پارچۀ لطیف و نازک ابریشمی
نیز گفته میشود. حریر در عربی از ریشۀ حرر
به معنی ابریشم، و حریره به معنی واحد لباسِ حریر
آمده است ( قاموس، تاج ... ، نیز ابنمنظور، ذیل حرر؛ جوهری،
۲ / ۶۲۸). در فرهنگ تطبیقی عربی با
زبانهای سامی و ایرانی، واژۀ حریر به
معنی ابریشم، پرنیان، جامۀ ابریشم،
برگرفته از واژۀ آرامی ḥârar
(عبری آن: خارار / خارا) آمده است (نک : مشکور، ۱ /
۱۷۶).
واژۀ حررَ در عبری
به دو معنی سوختن، و نجیبزاده و آزاده است (گزنیوس، 359).
فرنکل، محقق زبانشناس، ارتباط میان این دو واژه را فقط به صورت «پارچۀ حریر»،
به معنی پارچۀ اشراف، برگرفته از حُر (به معنی آزاده و نجیبزاده) پنداشته،
اما خود او سپس این استدلال را به سبب نبودن نمونههای قابل استناد رد
کرده، و معتقد است ریشۀ این نام را باید در خاستگاه این بافته ــ چین ــ
جستوجو کرد (ص 39). در زبان چینی برای ابریشم از کلمۀ «سِ»
و یا «سِر» استفاده شده، و واژۀ برابر آن در زبان فارسی ــ
با توجه به محل عبور این کالا از ایران به سمت سرزمینهای
سامی زبان ــ «ابریشم» است (لاوفر، 537-538)، که هر دو با واژۀ حریر
تفاوت دارد. بنابراین، ارتباط واژگانی که فرنکل در آغاز با احتمال
اندکی آورده، درستتر به نظر میرسد.
در زبان فارسی، واژۀ معادل
حریرْ ابریشم، و از ریشۀ زبان پهلوی نو است (مکنزی،
4). ابریشم که در بندهش به صورت «اَپرِشُم» آمده است (ص 344)، در ایران
و برخی سرزمینهای همسایۀ آن به صورتهای
«اَپهرشم» پهلوی، «اَبریشُم» فارسی جدید، «وَرشَم» افغانی،
«وَرشوم» و «وَرژُم» پامیری، «اَپریشم» ارمنی، و «ابریسم»
عربی دیده میشود (لاوفر، 538). بیلی دانشمند زبانشناس
بر آن است اپرشم که در فارسی جدید به ابریشم تبدیل شده و
به دیگر زبانهای ایرانی راه یافته، مشتق از «رس» به
معنی رشتن است (ص 425-426).
در فارسی برای انواع پارچههای
ابریشمی نامهای گوناگونی وجود دارد که متأسفانه امروزه شیوۀ بافت
و تفاوت میان آنها بر ما روشن نیست و جز نامهای متعدد که گواه
اهمیت بافندگی ابریشم در ایران است، آگاهی دیگری
از آنها باقی نمانده است. از میان آنها میتوان واژههای
آشنای دیبا، پرند، پرنیان، اطلس، خز، تافته، خارا، والا یا
وال، عتابی، سقلاطون، سندس، استبرق، ملحم، کمخا، دارایی و بسیاری
دیگر را که کمتر در متون به کار رفتهاند، نام برد ( لغتنامه ... ، ذیل
واژهها). واژههایی همچون «کژ» یا «کج» یـا «کچ» بـه
معنی ابریشم خام ــ معرب آن «قَز» که در متون عربی بسیار
بـه کار رفته است ــ و «لاس» به همان معنا و نیز ابریشمی کممایه
که از پیلۀ سوراخشده به دست میآید، در فارسی وجود دارد (فرهوشی،
۳۰۵؛ لغتنامه، ذیل واژهها).
پیشینه
ابریشم به دو صورت وحشی و
اهلی وجود دارد. نوع اهلی آن از کرم ابریشم[۱] به دست میآید،
و الیاف حاصل از آن لطیف و مقطع آن کاملاً گرد است. ابریشم وحشی
از کرم ابریشمی که بدون پرورش، به صورت طبیعی بر روی
درختان رشد میکند، و نیز از انواع دیگر حشرات به دست میآید.
الیاف این نوع ابریشم چندان لطیف نیست و سطح مقطع
آن ناهموار است. ابریشم وحشی در مناطق مختلفی از جمله هند و حوزۀ مدیترانه،
از زمانهای کهن وجود داشته و استفاده میشده است (فوربز، II / 50؛
بررسی خصوصیات ... ، ۱۲۷؛ باربر، 30-31). اما شیوۀ تولید
نخ ابریشم (نوع اهلی) در زمانی نامشخص و همراه با افسانه در چین
کشف شده است. در افسانهای کشف و پرورش کرم ابریشم به پادشاه و قهرمان
اسطورهای چینی «فوزی»، و در افسانۀ دیگری
به شاهزاده خانمی به نام هسی لینگ ــ همسر امپراتور هوانگ تی
از سلسلۀ پیش از شانگ ــ منسوب است (همو، 31؛ بولنوا، 17-18؛ اسکات، 22؛
دِرِژ، 22). کهنترین ابریشم اهلی در حدود سال
۶۰۰‘ ۳ قم از یانگ شائو در چین یافت
شده است، اما نمونههای کهنِ در دست، متعلق به دورۀ سلسلۀ شانگ
(سل ح سدۀ ۱۶- ح ۱۱ قم) است.
در طی هزارهها چینیها
فنّاوری بافت ابریشم را ارتقا دادند و در دورۀ سلسلۀ هان
(سل ۲۰۲ قم-۲۲۰ م) توانستند پارچههایی
ظریف با طرحهای گوناگون، با تکنیک بافت پیچیدهای
تولید کنند. روش تهیۀ ابریشم هزارها سال به صورت یک راز در چین حفظ شد و برای
متخلفان از قوانین مربوط به آن، مجازات سنگین مرگ اجرا میشد
(واتسن، 549). بدین ترتیب چین تا سدۀ ۵ م
تنها تولیدکنندۀ ابریشم به شمار میآمد (نک : ادامۀ مقاله).
ابریشم در تاریخ جهان، اهمیت
بسیاری داشته است؛ از سویی نخ ابریشم و پارچۀ بافتهشده
از آن یکی از مهمترین کالاهای بازرگانی بوده، و در
طی سدهها به سبب اهمیتش، در مسائل سیاسی نیز نقش
عمدهای ایفا کرده است؛ از سوی دیگر سرزمینهایی
که بر سر راه تجارت ابریشم از چین قرار داشتند، با گذشت زمان با بافت
نخهای ابریشم و تولید پارچۀ حریر،
خود یکی از صادرکنندگان این گونه پارچه شدند (لاوفر، همانجا).
دربارۀ آغاز تجارت
ابریشم به سوی غرب، نظریهها گوناگون است؛ آغاز تجارت ابریشم
را از حدود سدۀ ۶ قم، اما صادرات آن را از راه آسیای میانه از
سدۀ ۴قم به بعد از شرق به غرب نوشتهاند. جادهای که این
کالا از آن میگذشت، امروزه به «جادۀ ابریشم» شهرت دارد (باربر،
32؛ واتسن،547). این جاده از تون ـ هوانگ در چین شروع میشد،
از چند مسیر مختلف از آسیای میانه و فلات ایران، به
سوی سوریه و آسیای صغیر میگذشت،
و سرانجام به اروپا میرسید.
جادهای شمالیتر نیز در دورههای مختلف وجود داشت، و راهی
دریایی هم از دریای هند و دریای سرخ به
غرب میرفت (همو، 547-548؛ کرزن، II / 530؛ رضا، ۲۳۵؛
نیز نک : ه د، جادۀ ابریشم). همانگونه که ایران بر سر راه ابریشم چین
به یونان و سپس روم قرار داشت، روم نیز بر سر راه آن با اروپا، و عرضهکنندۀ
انحصاری ابریشم به مناطق دیگر اروپا به شمار میآمد
(فرانک، ۱۹۳).
از آشنایی ایرانیان
با ابریشم و تاریخ آن، آگاهی چندانی در دست نیست.
براساس داستانهای ایرانی، پیدایش ابریشم به
پادشاهان پیشدادی منتسب است. فردوسی بافت ابریشم را از
آموزههای جمشید میداند (۱ / ۴۲). در
نوروزنامه، رشتن ابریشم از پیله، کار کیومرث، و بافت آن در زمان
تهمورث ذکر شده، و همانجا آمده است که جمشید نیز بافت ابریشم
را به دیوان سپرده و آنچه بافته شده «دیوبافت» ــ بعدها دیبا ــ
نام گرفته است (ص ۱۶-۱۷). در پژوهشهای سدۀ اخیر
بعضی «دیبا» ــ پارچۀ ابریشمی نقشدار ــ را برگرفته از واژۀ پهلوی dēpāk
دانسته، و اشتقاق دیوبافت را رد کردهاند (آذرنوش، ۱۳۴).
برخی از پژوهشگران وجود نوعی
ابریشم وحشی را بومی ایران دانستهاند، و بعضی
براساس نامهای فارسی برای واژههای ابریشم و پیله
از زمانهای کهن که برگرفته از واژۀ چینی آن نیست،
ابریشم را بومی ایران پنداشتهاند (رُندو، I / ۳۵۷؛
لاوفر، ۵۳۷-۵۳۹)؛ برخی نیز فراتر
رفته ابریشم را اهلی ایران میدانند (اقبال، «خدمات ...
»، ۵۸۵؛ ابریشمی، سراسر مقاله). با استناد به پارچۀ ابریشمدوزیشدۀ به
دست آمده از گور شمارۀ ۵ پازیریک متعلق به اقوام سکایی در کوههای
آلتایی در سیبری، به همراه بافتههایی متأثر
از هنر هخامنشی متعلق به سدۀ ۴ قم، احتمال آشنایی ایرانیان با ابریشم
(اهلی) را پیش از سدۀ ۴قم تخمین میزنند (رودنکو، 174, 175؛ وولی،
161؛ گیرشمن، ۳۶۰، ۳۶۲).
یافتههای پازیریک
و آگاهی یونانیان از ابریشم، و شواهدی که از کاربرد
ابریشم در بخشهای شمالی قارۀ اروپا در حدود
سدۀ ۶ قم در دست است، میتواند نمایشگر تجارت این
کالا از چین به سرزمینهای دیگر باشد، اما به سبب وجود راهی
در شمال دریای خزر، مسلم نیست که این اطلاعات، و ابریشم
چین دقیقاً از ایران گذشته باشد؛ با این حال احتمال داده
میشود در این زمان ابریشم به ایران رسیده باشد
(ارسطو، II / 177,179؛ واتسن، باربر، همانجاها؛ مکداول، «خاور میانه
...[۲]»، 882).
برخی برآناند که اهداف سیاسی
تنها انگیزۀ داریوش پادشاه هخامنشی (سل
۵۲۱-۴۸۶ قم) در ساخت جادۀ شاهی
نبوده، و مقاصد اقتصادی، احتمالاً تجارت کالا ازجمله ابریشم را در نظر
داشته است (باستانی، ۲۱۹؛ رضا، همانجا؛ خمامیزاده،
۱۴).
از سدۀ ۴ قم
منابع یونانی بدون اشارهای به چین از ابریشم نام
بردهاند، ازاینرو، احتمال میرود مطالب آنها، دربارۀ ابریشم
وحشی موجود در برخی از مناطق اروپا به ویژه حوزۀ مدیترانه
باشد. نام چین نخستین بار در منابع یونانی متعلق به آغاز
سدۀ ۱ م آمـده است (پلینـی، II / 379؛ فوبز، IV
/ 50-52؛ پیگولوسکایا،
319-320). هرودت (I / 175, III / 419) در سدۀ ۵ قم و پس از او گزنفن در
سدههای ۵ و ۴ قم (II / 325) از لباسهای مادی
نام بردهاند، و بر پایۀ نوشتۀ پروکوپیوس در سدۀ ۵ م، پارچههای ابریشمیای که با آن لباس
تهیه میشد، پیشتر مادی و در زمان او ابریشم (seric)
نامیده میشده است (I / ۱۹۳). ازاینرو، برخی
از پژوهشگران لباسهای مادی ایرانیان و پادشاهان هخامنشی
را لباسهای ابریشمین دانستهاند (فوربز، IV
/ 53).
در آسیای میانه، در
متأخرترین طبقۀ محوطۀ عصر مفرغ تپۀ ساپالی(شمال ناحیۀ بلخ، واقع در جنوب ازبکستان امروزی)
متعلق به ۵۰۰‘۱-۲۰۰‘۱ قم، در
۴ گور اسکلتهایی که در پوشش ابریشمی پیچیده
شده بودند، به دست آمده است (کول، 155-157؛ باربر، 31)؛ این پارچهها
احتمالاً از ابریشم نوع وحشی بوده و میتوانسته بومی
منطقه باشد. اما کهنترین نمونۀ پارچۀ ابریشمینی
که در ایران پیدا شده نوار باریک ابریشم آبی رنگ
متعلق به دور یقۀ بالاپوش پشمی است، که در کاوشهای باستانشناختی شهر
قومس پیدا شده، و بر اساس سکهای که در جیب لباس قرار داشته، سدۀ
۱ م تاریخگذاری شده است (قوامی، 14)؛ بنابراین به
کارگیری ابریشم در ایرانِ دورۀ اشکانیان
مسلم است.
هرودیان زیبایی
لباسهای پارتیان (حک ح ۲۵۰ قم-۲۲۶
م) را ستـوده اسـت (I / 433). این لبـاسهـا ــ که در تندیسهـا و
نقش ـ برجستههای بازمانده از این دوره در الحضر و پالمیر به
نمایش در آمدهاند ــ برخی را برآن داشته است که به سبب حالت و چین
لباسها، جنس آنها را ابریشم بدانند (اسکات، 51). در این زمان، ابریشم
در ایران بزرگترین کالای تجارتی بود و عبور آن از قلمرو
پارتیان اهمیت اقتصادی داشت. اشکانیان که نگهداری و
امنیت راههای بازرگانی را به عهده داشتند، میکوشیدند
راههای بازرگانی ایران را در انحصار خود نگهدارند؛ چنانکه هر
سال در زئوگما (واقع در ترکیۀ امروزی) نمایشگاهی بزرگ از کالاهای هندی و
چینی بر پا میشد و پارتیان بر آن نظارت داشتند و عوارض
دریافت میکردند. آنها دو مشتری بزرگ خود ــ چین و روم ــ
را از هم جدا نگاه میداشتند تا از بهای واقعی اجناس یکدیگر
خبر نداشته باشند. از این روی، ابریشم در یونان کالایی
بسیار نفیس و گرانبها به شمار میرفت و در دسترس همگان نبود؛
اسنادی از این تجارتْ باقی مانده که
نشان میدهد رفت و آمد کاروانها پیوسته
ادامه داشته است و شهرهای پارتی همچون مرو، نسا، شوش، سلوکیه،
الحضر و پالمیر، از تجارت ابریشم رونق فراوان یافته بودند (پیگولوسکایا،
همانجا؛ کالج، 81 -80؛ لوکونین، 740).
در این زمانْ بابل انبار غربی
ابریشم چین برای فروش در بازارهای رومی فلسطین
و سوریه ــ که پارچه میبافتند ــ بود، و یهودیان نیز
در سازماندهی این تجارت سهم بسزایی داشتند (نویزنر،
912؛ ویزهوفر، 143). در زمان مهرداد یکم (سل ۱۷۱-
۱۳۸ قم)، نخستین سفیران چین برای
برقراری ارتباط با خریداران ابریشم خود، به ایران آمدند.
آمدن سفیرانی از چین به ایران در سدۀ ۲ م نیز
گزارش شده است (کالج، 33؛ دیاکونف، ۷۴؛ نای، npn.).
در دورۀ ساسانیان،
تجارت ابریشم نقش مهمی در سیاست داشت و درآمد بالای حاصل
از آن سبب جنگهای متعددی بین ایران و روم شده بود
(اقبال، «خدمات»، ۵۸۶)؛ زیرا کاربرد ابریشم در روم
بسیار بالا بود و افزون بر پوشاک درباریان و ثروتمندان، کشیشان
در کلیسا و مراسم مذهبی از پارچۀ ابریشم
استفاده کرده و عبادتگاهها را به صورت گستردهای با آن میآراستند
(مشکور، تاریخ ... ، ۴۳۶). در این دوره بافت پارچههای
ابریشمی در ایران رواج داشت؛ ابریشم واردشده از چین
به ایران به صورت پارچههای حریر درآمده، و با قیمتی
بالاتر صادر میشد (کریستنسن، ۱۴۹)؛ اما تاکنون هیچ
بافتۀ ابریشمی ساسانی از ایران به دست نیامده
است. بر اساس نقشِ بافتههای این دوره که از نقوش برجسته به دست آمده،
و متونی که مربوط به روزهای پایانی سلسلۀ ساسانیان
است، میتوان از بافندگی این دوره اطلاعاتی به دست آورد
(شپرد، 1107). برخی احتمال بافت ابریشم در ایران را پیش
از شاپور دوم (سل ۳۰۹ یا ۳۱۰-
۳۷۹ م) ذکر کردهاند (ریث، 13).
نوشتۀ مسعودی
در مروج الذهب (۱ / ۲۵۴) و پس از او ثعالبی مرغنی
در غرر اخبار الملوک و سیرهم (ص۵۳۰) حاکی از آن است
که شاپور دوم ساسانی پس از پیروزی در دیاربکر (ح
۳۶۵ م)، پیشهوران سنجار (در موصل عراق)، بصرى (نزدیکی
درعا در سوریه)، طوانه (در سوریه) و آمِد (دیاربکر کنونی
در ترکیه) را به شمال بینالنهرین کوچ داد و بافندگان را در
شوش، شوشتر و دیگر شهرهای ولایت اهواز اسکان داد؛ و میافزایند
که از آن هنگام بافت دیبای شوشتری و انواع حریر در شوشتر،
خز در شوش، و پرده و فرش ابریشمین در نصیبین تا زمان آنها
همچنان برقرار است. در شرح حال «پوسی»، هنرمند بافندۀ اسیر
رومی، آمده است که شاپور دوم او را به ایران و به بشاپور آورد؛ وی
در آنجا کارگاه خاص خودش را داشت، ولی بعد به نزدیکی کاخ شاپور
ــ کرخ دلدن / کرخای لیدان ــ منتقل شد. او ماهر و هنرمند بود و پارچههایی
میبافت که به آن دیبا گفته میشد. این گزارشهای
پراهمیت مدرکی برای بافت پارچۀ ابریشم
در سدۀ ۴ م در ایران هستند («گزارش ... [۳]»، II / 208-210؛
دیگناس، 260-261؛ پیگولوسکایا، ۳۳۷-
۳۳۸؛ شپرد، 1107-1108).
در دورۀ ساسانیان
بافت پارچههای ابریشمی پیشرفت کرده بود و از طریق
تجارت یا به وسیلۀ جنگجویان صلیبی به اروپا برده میشد. از تئوفانس
نقل شده است، وقتی سپاه خسرو پرویز (سل ۵۹۰-
۶۲۸ م) از هراکلیوس (سل
۶۱۰-۶۴۰ م) شکست خورد و پارچههای ابریشمی
و جامههای ابریشمین به غنیمت گرفته شد، برخی از
آنها برای پیچیدن اجساد قدیسان به کار رفت. امروزه شماری
از این بافتهها باقی ماندهاند (هوار، 202؛ ریث، همانجا؛ زاره،
II / 89).
در این دوره خوزستان از مراکز
بزرگ بافندگی ایران، و شهرهای شوشتر و اهواز مراکز اصلی
صنعت نساجی بودند (پیگولوسکایا، ۳۲۳). در مصر
و شام (ایالات شرقی امپراتوری روم) پارچههای ابریشمی
تولید میشد، و پارچههای ابریشمی یافتشده
در ناحیۀ تدمر (پالمیر) را با اطمینان میتوان متعلق به پیش
از ۲۷۲ م دانست (همو،
۳۲۳-۳۲۴)؛ ولی در هر دو امپراتوری
ایران و روم تا سدۀ ۵ م بافندگی با ابریشم خامی که از چین
وارد میگردید، صورت میگرفت و پس از آن از ابریشم ختن
استفاده میشد (پتروشفسکی، ۱ / ۲۷۹). در
اواخر سدۀ ۴ م، بهرغم کنترل و انحصار تجارت ابریشم توسط ایران
که بهای آن را بالا نگهداشته بود، بیشتر مردم در روم شرقی حتى
اقشار پایین جامعه، از جامۀ ابریشمین استفاده میکردند
که نشانگر سهولت تهیه و تجارت ابریشم و پیشرفت فناوری
بافندگی بود (آمیانوس مارسلینوس، II / 387).
اما در سدۀ ۶م یوستینیانوس،
امپراتور روم (سل ۵۲۷-۵۶۵ م)، برای
جلوگیری از افزایش قیمت، ابریشم را در انحصار دولت
قرار داد. در پی این تصمیم، هنرمندان و پیشهوران این
رشته تاب این فشار را نیاورده، اعم از رنگرز، بافنده و تاجر ورشکسته
شدند و به ایران مهاجرت کردند (پروکوپیوس، VI /
297, 299, 301).
به این ترتیب شیوههای ابریشمبافی پیشرفته
به ایران منتقل شد (بازورث، 581-582). همچنین ایران با استفاده
از موقعیت ویژۀ خود در جادۀ ابریشم، و به کارگیری دستگاههای پدال دار شام ــ
که بافت نقشهای تکراری را امکانپذیر میکرد ــ نیز
دستگاههای مکمل چینی توانست بهترین ابریشم را برای
بافندگان خود تهیه کند (پیگولوسکایا، ۳۳۵،
۳۳۷)؛ در نتیجه بافتههای ابریشمی
ساسانی از هر جهت به تعالی رسید و احتمالاً با تولیدات
داخلی چین به رقابت پرداخت.
در برخی متون چینی به
زریهای ایرانی اشاره شده و شاید منظور از واژۀ زربفت
در تاریخ سوئی (تکمیل شده در ۱۵ ق /
۶۳۶ م) همان زری ساسانی باشد. بعضی از
اصطلاحات بافندگی در متون دورۀ سوئی (۵۸۱- ۶۱۸ م) را، ترجمههای
آوایی از واژههای فارسی تعبیرکردهاند (واتسن،
549, 550). در این زمان تأثیر طرحهای ایرانی در
بافتههای چینی نیز مشاهده میشود (همانجا). افزون
بر آن، ایران رقیب بزرگی برای ابریشمبافی
امپراتوری روم شد، چنانکه تأثیر نقشهای ایرانی
همچون جانوران واقعی و خیالی را در ابریشمهای روم میتوان
دید (بازورث، ۵۸۲؛ اسکات، 52, 53, 57، نیز تصویرها).
شناخت بافتههای ساسانی
عمدتاً بر اساس بازنماییهای آنها در نقوش برجستۀ طاق
بستان و نقاشیهای دیواری بازمانده در آسیای میانه
است (شپرد، 1108-1109). اما مشکلی که در شناسایی آنها وجود
دارد، فراوانی تقلیدهایی است که نهتنها بافندگان آن
روزگار در شرق و غرب، بلکه بافندگان سدههای بعد، از نقوش آنها کردند. افزون
بر آن شیوههای نسبتاً مشابه بافت پارچهها نیز شناسایی
آنها را دشوارتر میسازد (همو، 1109؛ ریث، 13؛ اسکات،
۵۷)؛ اما تعدادی قطعه پارچه از دورۀ ساسانی
که محدودۀ زمانی آنها مشخص است، باقی مانده است. این پارچهها در
گورها یا دفینههایی که تاریخ دقیق آنها را میتوان
تعیین کرد، کشف شدهاند (پیگولوسکایا،
۳۲۳).
حریر
نویسنده (ها) : فریبا
افتخار
آخرین بروز رسانی : سه شنبه
5 آذر 1398 تاریخچه مقاله
حَریر، یا ابریشم،
تارهایی که از پیلۀ در هم تنیدۀ کرم
ابریشم (دودةالحریر) به دست میآید؛ حریر در زبان
فارسی به گونهای از پارچۀ لطیف و نازک ابریشمی
نیز گفته میشود. حریر در عربی از ریشۀ حرر
به معنی ابریشم، و حریره به معنی واحد لباسِ حریر
آمده است ( قاموس، تاج ... ، نیز ابنمنظور، ذیل حرر؛ جوهری،
۲ / ۶۲۸). در فرهنگ تطبیقی عربی با
زبانهای سامی و ایرانی، واژۀ حریر به
معنی ابریشم، پرنیان، جامۀ ابریشم،
برگرفته از واژۀ آرامی ḥârar
(عبری آن: خارار / خارا) آمده است (نک : مشکور، ۱ /
۱۷۶).
واژۀ حررَ در عبری
به دو معنی سوختن، و نجیبزاده و آزاده است (گزنیوس، 359).
فرنکل، محقق زبانشناس، ارتباط میان این دو واژه را فقط به صورت «پارچۀ حریر»،
به معنی پارچۀ اشراف، برگرفته از حُر (به معنی آزاده و نجیبزاده) پنداشته،
اما خود او سپس این استدلال را به سبب نبودن نمونههای قابل استناد رد
کرده، و معتقد است ریشۀ این نام را باید در خاستگاه این بافته ــ چین ــ
جستوجو کرد (ص 39). در زبان چینی برای ابریشم از کلمۀ «سِ»
و یا «سِر» استفاده شده، و واژۀ برابر آن در زبان فارسی ــ
با توجه به محل عبور این کالا از ایران به سمت سرزمینهای
سامی زبان ــ «ابریشم» است (لاوفر، 537-538)، که هر دو با واژۀ حریر
تفاوت دارد. بنابراین، ارتباط واژگانی که فرنکل در آغاز با احتمال
اندکی آورده، درستتر به نظر میرسد.
در زبان فارسی، واژۀ معادل
حریرْ ابریشم، و از ریشۀ زبان پهلوی نو است (مکنزی،
4). ابریشم که در بندهش به صورت «اَپرِشُم» آمده است (ص 344)، در ایران
و برخی سرزمینهای همسایۀ آن به صورتهای
«اَپهرشم» پهلوی، «اَبریشُم» فارسی جدید، «وَرشَم» افغانی،
«وَرشوم» و «وَرژُم» پامیری، «اَپریشم» ارمنی، و «ابریسم»
عربی دیده میشود (لاوفر، 538). بیلی دانشمند زبانشناس
بر آن است اپرشم که در فارسی جدید به ابریشم تبدیل شده و
به دیگر زبانهای ایرانی راه یافته، مشتق از «رس» به
معنی رشتن است (ص 425-426).
در فارسی برای انواع پارچههای
ابریشمی نامهای گوناگونی وجود دارد که متأسفانه امروزه شیوۀ بافت
و تفاوت میان آنها بر ما روشن نیست و جز نامهای متعدد که گواه
اهمیت بافندگی ابریشم در ایران است، آگاهی دیگری
از آنها باقی نمانده است. از میان آنها میتوان واژههای
آشنای دیبا، پرند، پرنیان، اطلس، خز، تافته، خارا، والا یا
وال، عتابی، سقلاطون، سندس، استبرق، ملحم، کمخا، دارایی و بسیاری
دیگر را که کمتر در متون به کار رفتهاند، نام برد ( لغتنامه ... ، ذیل
واژهها). واژههایی همچون «کژ» یا «کج» یـا «کچ» بـه
معنی ابریشم خام ــ معرب آن «قَز» که در متون عربی بسیار
بـه کار رفته است ــ و «لاس» به همان معنا و نیز ابریشمی کممایه
که از پیلۀ سوراخشده به دست میآید، در فارسی وجود دارد (فرهوشی،
۳۰۵؛ لغتنامه، ذیل واژهها).
پیشینه
ابریشم به دو صورت وحشی و
اهلی وجود دارد. نوع اهلی آن از کرم ابریشم[۱] به دست میآید،
و الیاف حاصل از آن لطیف و مقطع آن کاملاً گرد است. ابریشم وحشی
از کرم ابریشمی که بدون پرورش، به صورت طبیعی بر روی
درختان رشد میکند، و نیز از انواع دیگر حشرات به دست میآید.
الیاف این نوع ابریشم چندان لطیف نیست و سطح مقطع
آن ناهموار است. ابریشم وحشی در مناطق مختلفی از جمله هند و حوزۀ مدیترانه،
از زمانهای کهن وجود داشته و استفاده میشده است (فوربز، II / 50؛
بررسی خصوصیات ... ، ۱۲۷؛ باربر، 30-31). اما شیوۀ تولید
نخ ابریشم (نوع اهلی) در زمانی نامشخص و همراه با افسانه در چین
کشف شده است. در افسانهای کشف و پرورش کرم ابریشم به پادشاه و قهرمان
اسطورهای چینی «فوزی»، و در افسانۀ دیگری
به شاهزاده خانمی به نام هسی لینگ ــ همسر امپراتور هوانگ تی
از سلسلۀ پیش از شانگ ــ منسوب است (همو، 31؛ بولنوا، 17-18؛ اسکات، 22؛
دِرِژ، 22). کهنترین ابریشم اهلی در حدود سال
۶۰۰‘ ۳ قم از یانگ شائو در چین یافت
شده است، اما نمونههای کهنِ در دست، متعلق به دورۀ سلسلۀ شانگ
(سل ح سدۀ ۱۶- ح ۱۱ قم) است.
در طی هزارهها چینیها
فنّاوری بافت ابریشم را ارتقا دادند و در دورۀ سلسلۀ هان
(سل ۲۰۲ قم-۲۲۰ م) توانستند پارچههایی
ظریف با طرحهای گوناگون، با تکنیک بافت پیچیدهای
تولید کنند. روش تهیۀ ابریشم هزارها سال به صورت یک راز در چین حفظ شد و برای
متخلفان از قوانین مربوط به آن، مجازات سنگین مرگ اجرا میشد
(واتسن، 549). بدین ترتیب چین تا سدۀ ۵ م
تنها تولیدکنندۀ ابریشم به شمار میآمد (نک : ادامۀ مقاله).
ابریشم در تاریخ جهان، اهمیت
بسیاری داشته است؛ از سویی نخ ابریشم و پارچۀ بافتهشده
از آن یکی از مهمترین کالاهای بازرگانی بوده، و در
طی سدهها به سبب اهمیتش، در مسائل سیاسی نیز نقش
عمدهای ایفا کرده است؛ از سوی دیگر سرزمینهایی
که بر سر راه تجارت ابریشم از چین قرار داشتند، با گذشت زمان با بافت
نخهای ابریشم و تولید پارچۀ حریر،
خود یکی از صادرکنندگان این گونه پارچه شدند (لاوفر، همانجا).
دربارۀ آغاز تجارت
ابریشم به سوی غرب، نظریهها گوناگون است؛ آغاز تجارت ابریشم
را از حدود سدۀ ۶ قم، اما صادرات آن را از راه آسیای میانه از
سدۀ ۴قم به بعد از شرق به غرب نوشتهاند. جادهای که این
کالا از آن میگذشت، امروزه به «جادۀ ابریشم» شهرت دارد (باربر،
32؛ واتسن،547). این جاده از تون ـ هوانگ در چین شروع میشد،
از چند مسیر مختلف از آسیای میانه و فلات ایران، به
سوی سوریه و آسیای صغیر میگذشت،
و سرانجام به اروپا میرسید.
جادهای شمالیتر نیز در دورههای مختلف وجود داشت، و راهی
دریایی هم از دریای هند و دریای سرخ به
غرب میرفت (همو، 547-548؛ کرزن، II / 530؛ رضا، ۲۳۵؛
نیز نک : ه د، جادۀ ابریشم). همانگونه که ایران بر سر راه ابریشم چین
به یونان و سپس روم قرار داشت، روم نیز بر سر راه آن با اروپا، و عرضهکنندۀ
انحصاری ابریشم به مناطق دیگر اروپا به شمار میآمد
(فرانک، ۱۹۳).
از آشنایی ایرانیان
با ابریشم و تاریخ آن، آگاهی چندانی در دست نیست.
براساس داستانهای ایرانی، پیدایش ابریشم به
پادشاهان پیشدادی منتسب است. فردوسی بافت ابریشم را از
آموزههای جمشید میداند (۱ / ۴۲). در
نوروزنامه، رشتن ابریشم از پیله، کار کیومرث، و بافت آن در زمان
تهمورث ذکر شده، و همانجا آمده است که جمشید نیز بافت ابریشم
را به دیوان سپرده و آنچه بافته شده «دیوبافت» ــ بعدها دیبا ــ
نام گرفته است (ص ۱۶-۱۷). در پژوهشهای سدۀ اخیر
بعضی «دیبا» ــ پارچۀ ابریشمی نقشدار ــ را برگرفته از واژۀ پهلوی dēpāk
دانسته، و اشتقاق دیوبافت را رد کردهاند (آذرنوش، ۱۳۴).
برخی از پژوهشگران وجود نوعی
ابریشم وحشی را بومی ایران دانستهاند، و بعضی
براساس نامهای فارسی برای واژههای ابریشم و پیله
از زمانهای کهن که برگرفته از واژۀ چینی آن نیست،
ابریشم را بومی ایران پنداشتهاند (رُندو، I / ۳۵۷؛
لاوفر، ۵۳۷-۵۳۹)؛ برخی نیز فراتر
رفته ابریشم را اهلی ایران میدانند (اقبال، «خدمات ...
»، ۵۸۵؛ ابریشمی، سراسر مقاله). با استناد به پارچۀ ابریشمدوزیشدۀ به
دست آمده از گور شمارۀ ۵ پازیریک متعلق به اقوام سکایی در کوههای
آلتایی در سیبری، به همراه بافتههایی متأثر
از هنر هخامنشی متعلق به سدۀ ۴ قم، احتمال آشنایی ایرانیان با ابریشم
(اهلی) را پیش از سدۀ ۴قم تخمین میزنند (رودنکو، 174, 175؛ وولی،
161؛ گیرشمن، ۳۶۰، ۳۶۲).
یافتههای پازیریک
و آگاهی یونانیان از ابریشم، و شواهدی که از کاربرد
ابریشم در بخشهای شمالی قارۀ اروپا در حدود
سدۀ ۶ قم در دست است، میتواند نمایشگر تجارت این
کالا از چین به سرزمینهای دیگر باشد، اما به سبب وجود راهی
در شمال دریای خزر، مسلم نیست که این اطلاعات، و ابریشم
چین دقیقاً از ایران گذشته باشد؛ با این حال احتمال داده
میشود در این زمان ابریشم به ایران رسیده باشد
(ارسطو، II / 177,179؛ واتسن، باربر، همانجاها؛ مکداول، «خاور میانه
...[۲]»، 882).
برخی برآناند که اهداف سیاسی
تنها انگیزۀ داریوش پادشاه هخامنشی (سل
۵۲۱-۴۸۶ قم) در ساخت جادۀ شاهی
نبوده، و مقاصد اقتصادی، احتمالاً تجارت کالا ازجمله ابریشم را در نظر
داشته است (باستانی، ۲۱۹؛ رضا، همانجا؛ خمامیزاده،
۱۴).
از سدۀ ۴ قم
منابع یونانی بدون اشارهای به چین از ابریشم نام
بردهاند، ازاینرو، احتمال میرود مطالب آنها، دربارۀ ابریشم
وحشی موجود در برخی از مناطق اروپا به ویژه حوزۀ مدیترانه
باشد. نام چین نخستین بار در منابع یونانی متعلق به آغاز
سدۀ ۱ م آمـده است (پلینـی، II / 379؛ فوبز، IV
/ 50-52؛ پیگولوسکایا،
319-320). هرودت (I / 175, III / 419) در سدۀ ۵ قم و پس از او گزنفن در
سدههای ۵ و ۴ قم (II / 325) از لباسهای مادی
نام بردهاند، و بر پایۀ نوشتۀ پروکوپیوس در سدۀ ۵ م، پارچههای ابریشمیای که با آن لباس
تهیه میشد، پیشتر مادی و در زمان او ابریشم (seric)
نامیده میشده است (I / ۱۹۳). ازاینرو، برخی
از پژوهشگران لباسهای مادی ایرانیان و پادشاهان هخامنشی
را لباسهای ابریشمین دانستهاند (فوربز، IV
/ 53).
در آسیای میانه، در
متأخرترین طبقۀ محوطۀ عصر مفرغ تپۀ ساپالی(شمال ناحیۀ بلخ، واقع در جنوب ازبکستان امروزی)
متعلق به ۵۰۰‘۱-۲۰۰‘۱ قم، در
۴ گور اسکلتهایی که در پوشش ابریشمی پیچیده
شده بودند، به دست آمده است (کول، 155-157؛ باربر، 31)؛ این پارچهها
احتمالاً از ابریشم نوع وحشی بوده و میتوانسته بومی منطقه
باشد. اما کهنترین نمونۀ پارچۀ ابریشمینی که در ایران پیدا شده نوار باریک
ابریشم آبی رنگ متعلق به دور یقۀ بالاپوش پشمی
است، که در کاوشهای باستانشناختی شهر قومس پیدا شده، و بر اساس
سکهای که در جیب لباس قرار داشته، سدۀ ۱ م تاریخگذاری
شده است (قوامی، 14)؛ بنابراین به کارگیری ابریشم
در ایرانِ دورۀ اشکانیان مسلم است.
هرودیان زیبایی
لباسهای پارتیان (حک ح ۲۵۰ قم-۲۲۶
م) را ستـوده اسـت (I / 433). این لبـاسهـا ــ که در تندیسهـا و
نقش ـ برجستههای بازمانده از این دوره در الحضر و پالمیر به
نمایش در آمدهاند ــ برخی را برآن داشته است که به سبب حالت و چین
لباسها، جنس آنها را ابریشم بدانند (اسکات، 51). در این زمان، ابریشم
در ایران بزرگترین کالای تجارتی بود و عبور آن از قلمرو
پارتیان اهمیت اقتصادی داشت. اشکانیان که نگهداری و
امنیت راههای بازرگانی را به عهده داشتند، میکوشیدند
راههای بازرگانی ایران را در انحصار خود نگهدارند؛ چنانکه هر
سال در زئوگما (واقع در ترکیۀ امروزی) نمایشگاهی بزرگ از کالاهای هندی و
چینی بر پا میشد و پارتیان بر آن نظارت داشتند و عوارض
دریافت میکردند. آنها دو مشتری بزرگ خود ــ چین و روم ــ
را از هم جدا نگاه میداشتند تا از بهای واقعی اجناس یکدیگر
خبر نداشته باشند. از این روی، ابریشم در یونان کالایی
بسیار نفیس و گرانبها به شمار میرفت و در دسترس همگان نبود؛
اسنادی از این تجارتْ باقی مانده که
نشان میدهد رفت و آمد کاروانها پیوسته
ادامه داشته است و شهرهای پارتی همچون مرو، نسا، شوش، سلوکیه،
الحضر و پالمیر، از تجارت ابریشم رونق فراوان یافته بودند (پیگولوسکایا،
همانجا؛ کالج، 81 -80؛ لوکونین، 740).
در این زمانْ بابل انبار غربی
ابریشم چین برای فروش در بازارهای رومی فلسطین
و سوریه ــ که پارچه میبافتند ــ بود، و یهودیان نیز
در سازماندهی این تجارت سهم بسزایی داشتند (نویزنر،
912؛ ویزهوفر، 143). در زمان مهرداد یکم (سل ۱۷۱-
۱۳۸ قم)، نخستین سفیران چین برای
برقراری ارتباط با خریداران ابریشم خود، به ایران آمدند.
آمدن سفیرانی از چین به ایران در سدۀ ۲ م نیز
گزارش شده است (کالج، 33؛ دیاکونف، ۷۴؛ نای، npn.).
در دورۀ ساسانیان،
تجارت ابریشم نقش مهمی در سیاست داشت و درآمد بالای حاصل
از آن سبب جنگهای متعددی بین ایران و روم شده بود
(اقبال، «خدمات»، ۵۸۶)؛ زیرا کاربرد ابریشم در روم
بسیار بالا بود و افزون بر پوشاک درباریان و ثروتمندان، کشیشان
در کلیسا و مراسم مذهبی از پارچۀ ابریشم
استفاده کرده و عبادتگاهها را به صورت گستردهای با آن میآراستند
(مشکور، تاریخ ... ، ۴۳۶). در این دوره بافت پارچههای
ابریشمی در ایران رواج داشت؛ ابریشم واردشده از چین
به ایران به صورت پارچههای حریر درآمده، و با قیمتی
بالاتر صادر میشد (کریستنسن، ۱۴۹)؛ اما تاکنون هیچ
بافتۀ ابریشمی ساسانی از ایران به دست نیامده
است. بر اساس نقشِ بافتههای این دوره که از نقوش برجسته به دست آمده،
و متونی که مربوط به روزهای پایانی سلسلۀ ساسانیان
است، میتوان از بافندگی این دوره اطلاعاتی به دست آورد
(شپرد، 1107). برخی احتمال بافت ابریشم در ایران را پیش
از شاپور دوم (سل ۳۰۹ یا ۳۱۰-
۳۷۹ م) ذکر کردهاند (ریث، 13).
نوشتۀ مسعودی
در مروج الذهب (۱ / ۲۵۴) و پس از او ثعالبی مرغنی
در غرر اخبار الملوک و سیرهم (ص۵۳۰) حاکی از آن است
که شاپور دوم ساسانی پس از پیروزی در دیاربکر (ح
۳۶۵ م)، پیشهوران سنجار (در موصل عراق)، بصرى (نزدیکی
درعا در سوریه)، طوانه (در سوریه) و آمِد (دیاربکر کنونی
در ترکیه) را به شمال بینالنهرین کوچ داد و بافندگان را در
شوش، شوشتر و دیگر شهرهای ولایت اهواز اسکان داد؛ و میافزایند
که از آن هنگام بافت دیبای شوشتری و انواع حریر در شوشتر،
خز در شوش، و پرده و فرش ابریشمین در نصیبین تا زمان آنها
همچنان برقرار است. در شرح حال «پوسی»، هنرمند بافندۀ اسیر
رومی، آمده است که شاپور دوم او را به ایران و به بشاپور آورد؛ وی
در آنجا کارگاه خاص خودش را داشت، ولی بعد به نزدیکی کاخ شاپور
ــ کرخ دلدن / کرخای لیدان ــ منتقل شد. او ماهر و هنرمند بود و پارچههایی
میبافت که به آن دیبا گفته میشد. این گزارشهای
پراهمیت مدرکی برای بافت پارچۀ ابریشم
در سدۀ ۴ م در ایران هستند («گزارش ... [۳]»، II / 208-210؛
دیگناس، 260-261؛ پیگولوسکایا، ۳۳۷-
۳۳۸؛ شپرد، 1107-1108).
در دورۀ ساسانیان
بافت پارچههای ابریشمی پیشرفت کرده بود و از طریق
تجارت یا به وسیلۀ جنگجویان صلیبی به اروپا برده میشد. از تئوفانس
نقل شده است، وقتی سپاه خسرو پرویز (سل ۵۹۰-
۶۲۸ م) از هراکلیوس (سل
۶۱۰-۶۴۰ م) شکست خورد و پارچههای ابریشمی
و جامههای ابریشمین به غنیمت گرفته شد، برخی از
آنها برای پیچیدن اجساد قدیسان به کار رفت. امروزه شماری
از این بافتهها باقی ماندهاند (هوار، 202؛ ریث، همانجا؛ زاره،
II / 89).
در این دوره خوزستان از مراکز
بزرگ بافندگی ایران، و شهرهای شوشتر و اهواز مراکز اصلی
صنعت نساجی بودند (پیگولوسکایا، ۳۲۳). در مصر
و شام (ایالات شرقی امپراتوری روم) پارچههای ابریشمی
تولید میشد، و پارچههای ابریشمی یافتشده
در ناحیۀ تدمر (پالمیر) را با اطمینان میتوان متعلق به پیش
از ۲۷۲ م دانست (همو،
۳۲۳-۳۲۴)؛ ولی در هر دو امپراتوری
ایران و روم تا سدۀ ۵ م بافندگی با ابریشم خامی که از چین
وارد میگردید، صورت میگرفت و پس از آن از ابریشم ختن
استفاده میشد (پتروشفسکی، ۱ / ۲۷۹). در
اواخر سدۀ ۴ م، بهرغم کنترل و انحصار تجارت ابریشم توسط ایران
که بهای آن را بالا نگهداشته بود، بیشتر مردم در روم شرقی حتى
اقشار پایین جامعه، از جامۀ ابریشمین استفاده میکردند
که نشانگر سهولت تهیه و تجارت ابریشم و پیشرفت فناوری
بافندگی بود (آمیانوس مارسلینوس، II / 387).
اما در سدۀ ۶م یوستینیانوس،
امپراتور روم (سل ۵۲۷-۵۶۵ م)، برای
جلوگیری از افزایش قیمت، ابریشم را در انحصار دولت
قرار داد. در پی این تصمیم، هنرمندان و پیشهوران این
رشته تاب این فشار را نیاورده، اعم از رنگرز، بافنده و تاجر ورشکسته
شدند و به ایران مهاجرت کردند (پروکوپیوس، VI /
297, 299, 301).
به این ترتیب شیوههای ابریشمبافی پیشرفته
به ایران منتقل شد (بازورث، 581-582). همچنین ایران با استفاده
از موقعیت ویژۀ خود در جادۀ ابریشم، و به کارگیری دستگاههای پدال دار شام ــ
که بافت نقشهای تکراری را امکانپذیر میکرد ــ نیز
دستگاههای مکمل چینی توانست بهترین ابریشم را برای
بافندگان خود تهیه کند (پیگولوسکایا، ۳۳۵،
۳۳۷)؛ در نتیجه بافتههای ابریشمی
ساسانی از هر جهت به تعالی رسید و احتمالاً با تولیدات
داخلی چین به رقابت پرداخت.
در برخی متون چینی به
زریهای ایرانی اشاره شده و شاید منظور از واژۀ زربفت
در تاریخ سوئی (تکمیل شده در ۱۵ ق /
۶۳۶ م) همان زری ساسانی باشد. بعضی از
اصطلاحات بافندگی در متون دورۀ سوئی (۵۸۱- ۶۱۸ م) را، ترجمههای
آوایی از واژههای فارسی تعبیرکردهاند (واتسن،
549, 550). در این زمان تأثیر طرحهای ایرانی در
بافتههای چینی نیز مشاهده میشود (همانجا). افزون
بر آن، ایران رقیب بزرگی برای ابریشمبافی
امپراتوری روم شد، چنانکه تأثیر نقشهای ایرانی
همچون جانوران واقعی و خیالی را در ابریشمهای روم میتوان
دید (بازورث، ۵۸۲؛ اسکات، 52, 53, 57، نیز تصویرها).
شناخت بافتههای ساسانی
عمدتاً بر اساس بازنماییهای آنها در نقوش برجستۀ طاق
بستان و نقاشیهای دیواری بازمانده در آسیای میانه
است (شپرد، 1108-1109). اما مشکلی که در شناسایی آنها وجود
دارد، فراوانی تقلیدهایی است که نهتنها بافندگان آن
روزگار در شرق و غرب، بلکه بافندگان سدههای بعد، از نقوش آنها کردند. افزون
بر آن شیوههای نسبتاً مشابه بافت پارچهها نیز شناسایی
آنها را دشوارتر میسازد (همو، 1109؛ ریث، 13؛ اسکات،
۵۷)؛ اما تعدادی قطعه پارچه از دورۀ ساسانی
که محدودۀ زمانی آنها مشخص است، باقی مانده است. این پارچهها در
گورها یا دفینههایی که تاریخ دقیق آنها را میتوان
تعیین کرد، کشف شدهاند (پیگولوسکایا،
۳۲۳).
پارچۀ ابریشمی،
سدۀ ۶-۷ م، موزۀ واتیکان (گیرشمن، ۲۳۰)
در اوایل سدۀ ۵ م در
اسکندریه (مصر) و در سدۀ ۶ م در کنستانتینوپولیس (قسطنطنیه، استانبول
کنونی)، کیزیک (در شرق بورسه در ترکیه) و کارتاژ (در
تونس) کارگاه ویژۀ امپراتوری روم وجود داشت که در آن انواع پارچههای ابریشمین
ازجمله دیبا و حریر بافته میشد. از مراکز دیگر (تحت حاکمیت
روم شرقی) میتوان از شهرهای شام بهویژه بیروت،
صور و صیدا نام برد (همو، ۳۲۱-۳۲۲).
ابریشم
نخ ابریشم در دوران کهن از هر دو
نوع کرم ابریشم وحشی و اهلی به دست میآمد. چگونگی
تولید ابریشم در متون کهن یونانی از سدههای
۱ م به بعد ثبت شده، اما برخی از آنها به دلیل آشنا نبودن با
روند تولید، با اشتباههایی همراه است (فوربز، IV / 50-52).
در سرزمینهای اسلامی نیز کتابهایی از سدههای
گوناگون باقی مانده است که شیوههای پرورش ابریشم در آن
زمان را بر ما روشن میسازد، مانند نزهتنامۀ علایی
(سدۀ ۵ ق / ۱۱ م)، عجایب المخلوقات (سدۀ
۶ ق / ۱۲ م)، عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات
(سدۀ ۷ ق / ۱۳ م)، آثار و احیاء (سدۀ
۸ ق / ۱۴ م)، ارشاد الزراعة (سدۀ
۱۰ ق / ۱۶ م)، و کتاب فلاحت (سدۀ
۱۴ ش)؛ همچنین برخی از سفرنامههای اروپاییان
در این مورد آگاهیهایی به دست میدهند (نک : الئاریوس،
2 / 631-633؛ کرزن، I / 369-370؛ هومز، 96-103). لافون و گوبینو نیز
کتابی مستقل در این باره به چاپ رساندهاند. توجه به مطالب ارائهشده
در این کتابها نشان میدهد که شیوههای پرورش کرم و تولید
ابریشم طی سدهها تغییر چندانی نکرده است. تربیت
کرم ابریشم و به دست آوردن پیله در مدتی کوتاه (یک ماه و
نیم)، به دست همۀ افراد خانوادۀ کشاورز صورت میگرفت. به همین سبب کشاورزان، همزمان با سایر
کارهای کشاورزی، به تربیت و تهیۀ پیله هم
میپرداختند (نک : بهرامی، کتاب ... ، ۲ /
۴۶۶؛ بازن، 58).
تارهای ابریشم پروتئینی
به نام «فیبروئین» است که به صورت دو تار ظریف از دو غدۀ نزدیک
دهان کرم ترشح میشود، و پروتئین دیگری به نام «سریسین»
که در محلول آب گرم و صابون حل میشود، نیز تارهای فیبروئین
را به یکدیگر چسبانده، مانند صمغ آن را میپوشاند، به پیله
شکل میدهد و سبب استحکام بیشتر الیاف ابریشم میگردد.
طول تارهای ابریشم را بسته به نژاد آن از ۶۰۰ تا
۸۰۰‘۱ متر نوشتهاند (حاجیشریفی،
۱۵۵-۱۵۶؛ بریتانیکا، IX / 208).
در آغاز بهار، حدود
۲۰-۳۰ روز پس از نوروز که بستگی به دمای هوا
و رشد برگهای درخت توت دارد، تخمها را در حرارت معینی قرار میدهند،
تا تبدیل به کرم شوند (شهمردان، ۲۰۱؛ طوسی، محمد بن
محمود، ۶۳۰؛ قزوینی، عجایب ... ،
۴۰۰؛ کرزن، I / 369-370؛ هومز، 96؛ لافون،
۱۶۲، ۱۶۵؛ بهرامی، همان، ۲ /
۴۷۱؛ پاینده، ۴۴). حشرۀ ابریشم
به ۴ شکل در میآید: تخم، کرم، شفیره (داخل پیله) و
پروانه. این حشره ــ بسته به نژادهای مختلف ــ حداکثر
۴۰ روز (به صورت کرم) عمر دارد. در این مدت ۴ بار به خواب
رفته و به هنگام بیداری از برگ درخت توت سفید تغذیه میکند.
مقدار یک «لو» (۱۷ گرم) تخم نوغان حدود
۱۸-۲۰ هزار کرم ابریشم میدهد (بهرامی،
همان، ۲ / ۴۶۷، ۴۶۹،
۴۷۳-۴۷۵؛ بررسی خصوصیات،
۶، ۵۱-۵۲). نوع برگی که کرم از آن تغذیه
میکند، در نوع الیاف به دست آمده مؤثر است؛ برگ درخت توت سیاه
و دیگر برگها چندان برای تغذیه مناسب نیستند (رشیدالدین،
آثار ... ، ۳۴، ۳۶؛ گملین، 204؛ لافون،
۹۰). به همین سبب کاشت و قلمۀ درختان توت
برای پرورش ابریشم اهمیت بسیاری دارد و برای یک
«لو» تخم، از ابتدای بیرون آمدن از تخم تا تنیدن پیله،
۵۰۰ کیلوگرم برگ نیاز است. درخت توتی را که
برای پرورش ابریشم کاشته شده، کوتاه نگه میداشتند تا شاخهها و
برگهای بسیار، و میوۀ کمتر داشته باشد (رشیدالدین،
همان، ۳۱-۳۴؛ هومز، 102؛ لافون، ۱۶۰-۱۶۲؛
بهرامی، همان، ۲ / ۴۶۷،
۴۹۰-۴۹۲).
کرمها را در میان برگها و در
اتاقکی قرار میدادند، تا از آسیبهای گوناگون جلوگیری
شود. این اتاقک گاه «خانۀ فیلچه» (خانۀ پیله)، و در شمال ایران ــ که در ساخت آن چوب و ساقۀ
درختان به کار میرفت ــ «تلمبار» نامیده میشد. آسیبها و
خطراتی که کرم را تهدید میکرد، شامل تغییرات جوی
و حملۀ جانورانی چون مار، گربه، مرغ، موش و جز آن، و همچنین انواع
قارچها و بیماریها بود. قراردادن ماری بیخطر در تلمبار
برای جلوگیری از ورود جانوران دیگر در برخی از
مناطق گزارش شده است (شهمردان، نیز طوسی، محمد بن محمود، همانجاها؛ رشیدالدین،
همان، ۳۳-۳۶؛ فاضل،
۲۷۴-۲۷۵؛ هومز، 99-100). کرم پس از رسیدن
بـه بیشتـرین حد رشد خود ــ حدود ۳۳ تا ۳۶
روزگی ــ مایع ابریشم را ترشح کرده، پیلهای به
دور خود میتند. اگر کرم در پیله به زندگی خود ادامه دهد، پس از
گذشت حدود ۱۴ روز پیله را سوراخ کرده، بیرون میآید
و پس از چند روز میمیرد؛ در این چند روز جفتگیری
کرده و مادهها تخمریزی میکنند (به طور متوسط
۴۵۰ تخم و حداکثر ۶۰۰ تخم) (بهرامی،
همان، ۲ / ۴۶۹، ۴۸۳؛ بررسی خصوصیات،
۱۵۷؛ هربرت، 172).
برای به دست آوردن ابریشم،
کرم را در پیله خفه میکنند، که به دو صورتِ قراردادن در برابر آفتاب یا
هوای گرم داخل اتاق، و فروبردن در آب جوش یا بخار آب انجام میگیرد
(شهمردان، ۲۰۲؛ هربرت، همانجا؛ کرزن، I /
370؛ هومز، 99؛
لافون، ۱۸۰-۱۸۱؛ بهرامی، همان، ۲
/ ۴۷۹). اما پیش از آن، بهترین پیلهها را
برای به دست آوردن تخم جدا میکنند (الئاریوس، ۲ /
۶۳۲؛ بهرامی، همان، ۲ / ۴۸۰). پس
از این مرحله پیلهها را با دستگاه یا چرخ ابریشمکشی
باز نموده، از آن نخ تهیه میکنند (نک : ادامۀ مقاله).
ابریشمکشی نیاز به
مهارت داشته و بیشتر در محل تولید انجام میگرفت (رشیدالدین،
همان، ۳۶). دستگاه ابریشمکشی دستگاه سادهای شامل
قرقره و چرخ بود و شاردن آن را مانند چرخهای ابریشمکشی اروپاییان
دانسته است (۴ / ۳۵۷). پیلهها را در ظرف بزرگ آب
گرم میریختند، تا مواد صمغی (سریسین) آن نرم شود.
سپس آنها را با ابزار سادهای مانند ساقههای نازک درخت یا جارو
هم میزدند تا بتوانند سر رشتۀ تارها را گرفته و یک به یک بکشند. به سبب نازکی بسیار
زیاد نخ ابریشم چند تار ابریشم را با هم گرفته، از پشت یک
قرقره گذرانده و به یک دستگاه میرساندند تا به دور یک استوانه
(دوک) بپیچند (گملین، ۲۰۴, ۲۰۵،
نیز تصویر ۴۱؛ حاجیشریفی،
۱۵۷؛ پاینده، ۴۷؛ بررسی صنایع
... ، ۱۴۲).
ویلسن مینویسد:
هنگام ابریشمکشی از ترکیب آب جوش و شیر ترش استفاده میشد
و این کار در مغازههایی خاص انجام میگرفت (ص 130). پس
از ریسیدن نخها، آنها را بسته به ضخامت دلخواه تابیده و برای
رنگرزی و استفاده آماده میکردند. برخلاف کشورهای شرق دور و
اروپا، این مرحله در ایران پس از ابریشمکشی انجام نمیگرفت
و نخها به صورت نتابیده نگهداری میشد که نقصی در الیاف
ابریشم ایران به شمار رفته است؛ زیرا در اثر رطوبت بالای
موجود در کنارههای دریای خزر، الیاف دچار چسبندگی
میشدند (اشتاینمان، ۱۴). مقداری از سریسین
را که به الیاف ابریشم استحکام میدهد، تا آخرین مراحل
کاملاً از بین نمیبرند، و تا زمانی که سریسین
کاملاً از بین نرود نخ یا پارچه، خام باقی میماند (بررسی
صنایع، ۱۴۸- ۱۴۹؛ حاجیشریفی،
۱۵۷- ۱۵۸).
برای دستیابی به کیفیت
خوب نخ، پیلههای لاغر، لکهدار و پیلههای سوراخ شده که
کرم از آنها خارج شده ــ پیلههای معیوب ــ به طور جداگانه ریسیده
میشدند. این نخها به لاس یا کژ معروف است (گملین،
۲۰۵؛ لافون، ۱۲۳،
۱۷۵-۱۷۶). افزون بر آنها، گره ابریشم،
ابریشم کولکه (ابریشمی که از اولین لایۀ پیله
به دست میآید و زبر و خشن است) و پیلۀ جوشیده
نیز لاس به شمار میآید. این نوع ابریشم را با دوک
به صورت خشک ــ پس از مدت کوتاهی جوشاندن ــ میریسیدند،
زیرا در این حالت دو دستِ آزاد، قادر بود نخهای در هم پیچیده
را از هم باز کند. بیشتر زنان روستایی در خانه این ابریشمها
را ریسیده و به مصرف بافت پارچههای دستباف و یا فرش میرساندند
(بازن، 62, 63). هنگام کلاف کردن ابریشم حدود همان مقداری که کلاف میشد،
به هدر میرفت («تاریخ ... [۱]»، 235).
به سبب اختلاف در نژاد کرم، برگ مورد
تغذیه، و روشهای ابریشمکشی، کیفیت نخِ به
دست آمده متفاوت بود. انواع ابریشم ایران در سدۀ
۱۱ ق / ۱۷ م عبارت بودند از: ۱. شیروانی،
که زمخت، خشن و زشت بود و درشتترین ابریشم توصیف شده است، و در
اروپا به اَردش یا ارداس[۲] شهرت داشت؛ ۲. خرواری، یا
لاهیجی؛ ۳. کدخداپسند؛ ۴. شعرباف، که برای منسوجات
گرانبها از جمله زربفت به کار میرفت (شاردن، ۴ /
۳۶۹-۳۷۰؛ فلور، «تجارت[۳] ... »،
۳۳۹-۳۴۰، قس: اولین ... ،
۳۶-۳۷).
از سدۀ
۱۲ ق / ۱۸ م، شرکت هند شرقی هلند در گزارشی
انواع ابریشم تولیدشده در ایران را این گونه برشمرده است:
۱. ابریشم رشت و لاهیجان، که دارای بهترین کیفیت
بود؛ ۲. کدخداپسند رشت و لاهیجان؛ ۳. خرواری. در کارگاههای
بافندگی کاشان بهترین نوع ابریشم استفاده میشد؛ تولید
خود شهر نیز که کیفیت خوبی داشت، در کارگاههای محلی
مصرف میشد (همو، «تجارت»، 368). ابریشم شیروان و شماخی
با کیفیت یکسان پستتر از نمونههای پیشین
بود، و ابریشم یزد با کیفیت بیمانند، ظریف و
شفاف، فقط به مصرف کارگاههای ابریشمبافی خود یزد میرسید
(همانجا).
در سدۀ
۱۳ ق / ۱۹ م، از انواع ابریشم با نامهای
علاقهبندی (برای نخ قیطان و غیره)، شعربافی، پارچهبافی،
و شیروانی یاد شده است (بنجامین، 418-419). نامهای
دیگری مانند اعلا، تاجری، دویل و کژ نیز دیده
میشوند («تاریخ»، 237). در سدۀ ۱۴ ق /
۲۰ م ابریشم در ۳ سطح «ابریشم»، «کرک» و «لاس» طبقهبندی
میشد که به ترتیب بهترین، متوسط و پست بودند (بنجامین،
418)؛ همواره بهترین ابریشم به مصرف بافندگی در خود ایران
میرسید و ابریشم نازل صادر میشد (فلور، همانجا؛ بنجامین،
417).
از زمان رواج پرورش ابریشم در ایران
آگاهی دقیقی در دست نیست. براساس داستانی، در
۴۱۹ م شاهدختی چینی که با امیر ختن
ازدواج کرده بود، کرم ابریشم و راز تولید آن را به ختن برد. بنابراین
احتمالاً در حدود سدۀ ۵ م تولید ابریشم به ختن، پس از آن به یارکند و
فرغانه، و سرانجام به ایران راه یافته است. برخی آغاز پرورش کرم
ابریشم در ترکستان شرقی را سدههای ۴-۵ م، و در واحۀ مرو پیش
از سدۀ ۶ م میدانند. به این ترتیب میتوان گفت
که ایرانیان در حدود سدۀ ۵-۶ م شیوۀ تهیۀ ابریشم
را فرا گرفته بودند (لاوفر، 537؛ فوربز، IV / 57؛ واتسن،
۵۴۹؛ گومیلف، ۴۸، حاشیۀ 27؛
پتروشفسکی، ۱ / ۲۷۹).
در نیمۀ سدۀ
۶ م، امپراتوری روم نیز به روشهای پرورش ابریشم دست
یافت. براساس نوشتۀ پروکوپیوس، در ۵۵۲ م دو راهب مسیحی
مدتی در «سریندا» (واقع در آسیای میانه) اقامت
داشتند و از هندیانی که در آنجا به پرورش ابریشم مشغول بودند،
روشهای آن را آموخته و تخم کرم ابریشم را با خود به روم آوردند (V / 227, 229, 231). تئوفانس («فوتیوس ... »، ۲۷۰) نیز
مینویسد: دو ایرانی تخمهای کرم ابریشم را در
چوبدستی میانتهی پنهان کرده، به روم آوردند (نیز نک : «یادداشت
[۴]... »، 204, 205). تولید نوغان در روم بر تجارت ابریشم خام و
پارچه اثر گذاشت (نک : واتسن، همانجا).
تولید ابریشم
شیوۀ تولید
ابریشم از ختن به مرو و از آنجا به مناطق شمالی ایران وارد و رایج
شد. بسیاری از روستاهای مرو تولیدکنندۀ ابریشم
بودند؛ از جملۀ آنها روستایی در نزدیکی مرو به نام دیوکش
بود، که نامش برگرفته از ابریشمکشی است. در این روستا شیوۀ کشتن
کرم ابریشم در آفتاب ابداع شده بود (اصطخری، ۲۶۳؛
سمعانی، ۵ / ۴۰۹-۴۱۰؛ پتروشفسکی،
۱ / ۲۷۹-۲۸۱). در سدۀ
۳ ق / ۹ م، جرجان مهمترین مرکز تولید ابریشم بود (یعقوبی،
۵۳؛ ابنفقیه، ۲۵۴) و در سدۀ
۴ ق / ۱۰ م نیز همچنان تولیدکنندۀ بزرگ
ابریشم به شمار میآمد و به سبب مرغوبیت، تخم نوغان کل طبرستان
را ــ که در تمام شهرهای آن ابریشم تولید میشد ــ تأمین
میکرد (اصطخری، ۲۱۲-۲۱۳؛ ابنحوقل،
۳۸۱). شهرهای مرو، نسا، ابیورد و بردعه نیز
از تولیدکنندگان ابریشم بودند. در این زمان نام خبیص
(شهداد) در نزدیکی کرمان نیز در میان تولیدکنندگان
ابریشم به چشم میخورد (حدود ... ، ۱۶۱؛ مقدسی،
۳۲۴، ۳۸۰، ۴۶۳؛ اصطخری،
۲۶۳؛ ابنحوقل، ۳۳۸).
گرچه پیش از سدۀ
۶ ق / ۱۲م از گیلان در شمار تولیدکنندگان ابریشم
نامی دیده نمیشود، اما در سدۀ ۶ ق از
ابریشم لاهیجان (لاهج) که ابریشم پست داشته، نام برده شده است (یاقوت،
۴ / ۳۴۴؛ حدود،
۱۴۹-۱۵۰؛ اصطخری،
۲۰۸-۲۱۲). در این سده بم و نرماشیر
در کرمان نیز ابریشم بسیاری تولید میکردند
(افضلالدین، ۷۱، ۷۲). پیش از این سده
ابریشم گرگان و طبرستان (مازندران) بهترین ابریشم شمرده میشد
(پتروشفسکی، ۱ / ۲۸۲)؛ اما طی این سده
ابریشم گیلان چنان بهبود یافته بود که گیلان از بزرگترین
تولیدکنندگان ابریشم به شمار میآمد. در پایان این
سده بازرگانان جنوایی برای خرید ابریشم خام به شرق
میآمدند (سفرنامه ... ، ۳۵-۳۶؛ پتروشفسکی،
۱ / ۲۸۱-۲۸۲).
در سدۀ ۸ ق /
۱۴ م، یزد بهترین ابریشم را تولید میکرد
و بر اساس نوشتۀ رشیدالدین فضلالله، برای نگهداری و تربیت
کرم ابریشم در یزد تلاش بسیاری میشد ( آثار،
۳۲-۳۳؛ حمدالله، ۸۴). در تجارتنامههای
نیمۀ نخست سدۀ ۸ ق دو بازرگان فلورانسی به نام پگولوتی و اوزانو، نیز
در اساسنامههای پیزا، و مدارک بازرگانی «لوکا»، نام کالاهای
مورد معامله، شامل ابریشمهای ایرانی با نامهای محل
تولید آنها، آمده است؛ در این میان، نام ابریشم گیلان،
لاهیجان، مازندران، آمل، استراباد، تالش و شکی (در گرجستان) دیده
میشود. به این ترتیب در سدۀ ۸ ق
کنارههای جنوبی دریای خزر بزرگترین مرکز تولید
ابریشم بودند (همو، ۱۹۷-۲۰۴؛ هاید،
II / 650-651). در این سده مناطق مختلفی در خراسان بزرگ نیز
تولید ابریشم داشتند که از آن میان میتوان به شهرهای
جام در نزدیکی هرات، خواف، جنابد (گناباد)، طبس، دندانقان در نزدیکی
مرو، و زیرکوه در منطقۀ سیستان اشاره کرد (ابنبطوطه، ۱ / ۳۹۳؛
حمدالله، ۱۷۶-۱۹۰؛ ابوالفدا،
۵۲۱، ۵۳۳). در سدۀ ۹ ق /
۱۵ م همۀ شهرها و روستاهای استراباد در کار تولید ابریشم فعال
بودند (باربارو، ۹۲).
در دورۀ صفویه
مراکز تولید ابریشم ایران شامل گیلان، مازندران، خراسان،
آذربایجان، قرهباغ و شیروان بود، و گیلان بیشترین
ابریشم را تولید میکرد (شاردن، ۴ /
۳۶۸- ۳۶۹؛ الئاریوس، ۲ /
۵۹۸). در سدۀ ۱۱ ق / ۱۷ م بهترین ابریشم تولید
گیلان بود، و پس از آن مازندران قرار داشت و تقریباً مجموع تولید
آنها برابر با تولید کل مناطق دیگر ایران بوده است (کرزن، II / 497).
در سدۀ
۱۳ ق / ۱۹ م در بیشتر نواحی ایران
مانند خراسان، به ویژه سبزوار و حومۀ آن ازجمله مزینان و روستای
مهر، کنارۀ جنوبی دریای خزر، نواحی مرکزی مانند
کاشان، یزد و اصفهان، و نیز آذربایجان ابریشم تولید
میشد (خانیکف، ۹۸-۱۰۰؛ بنجامین،
417-418).
در ۱۲۸۱ ق /
۱۸۶۴ م، مقدار محصول ابریشم بعد از افتی که
در سدۀ پیش داشت، به اوج رسید، چنان که تولید ابریشم در
این سال در بالاترین حد آن، ۰۰۰‘۱ تن گزارش
شده است. اما این تولید با شیوع بیماری پبرین[۵]،
دوباره افت شدیدی کرد وخسارت سنگینی به آن وارد شد. میزان
تولید در ۱۲۸۲ ق / ۱۸۶۵ م
به نسبت سال قبل از آن تقریباً نصف شد، و در سال بعد حدود نیمی
از آن نیز کاهش یافت. این روند نزولی تا
۱۳۰۳ق / ۱۸۸۶م ادامه یافت
(برای میزان تولید ابریشم در گیلان میان سدههای
۱۲-۱۳ ق / ۱۸-۱۹ م، نک : جمالزاده،
۲۷؛ ارسل، ۲۴؛ کرزن، I / ۳۶۷, ۳۶۸).
به سبب بیماری، تخم نوغان
را از خراسان و خانقین (در کردستان عراق) به گیلان آوردند، اما نتیجۀ مطلوبی
نداشت؛ سپس تخمهایی از ژاپن وارد کردند که آن نیز کیفیت
خوبی نداشت. تخمهای خراسان بهویژه سبزوار بهتر از تخمهای
ژاپنی محصول میدادند، اما تقلبهای صورتگرفته نیز مانع
از رشد کافی در این زمینه میشد. برخی از سودجویان،
تخم گیلان را به سبزوار برده، به نام تخم نوغان سبزوار به فروش میرساندند.
در ۱۳۰۸ق / ۱۸۹۰م، از بورسه در
خاک عثمانی تخم نوغانِ نژاد بغدادی وارد کردند (همو، نیز جمالزاده،
همانجاها؛ لافون، ۶۹؛ «تاریخ»،
۲۳۱-۲۳۲) که نتیجۀ آن رضایتبخشتر
از نمونههای پیشین بود. در این زمان نژاد کرم ابریشم
ایران به سبب کوتاهی و عدم توجه مسئولان ایرانی نسبت به پیشرفت
نوغان کاملاً از بین رفت و این صنعت پررونق در ایران متوقف شد
(لافون، ۵۸، ۸۱-۸۲؛ بهرامی، تاریخ
... ، ۱۰۰-۱۰۲؛ بررسی صنایع،
۱۴۲).
در سدۀ
۱۴ ق / ۲۰ م، تلاشهایی که برای احیای
پرورش ابریشم آغاز شده بود، ادامه یافت. در اواخر دورۀ
ناصرالدین شاه (سل
۱۲۶۴-۱۳۱۳ ق /
۱۸۴۸-۱۸۹۶ م)، اولین
کارخانۀ ابریشمکشی در برکاده (روستایی در نزدیکی
رشت) تأسیس شد که عمر کوتاهی داشت؛ ولی کارخانۀ مجهز
دیگری نیز در نزدیکی رشت با دستگاههای ساخت
فرانسه آغاز به کار کرد، و مدتها به کار خود ادامه داد (همان،
۱۴۰). در زمان مظفرالدین شاه (سل
۱۳۱۳-۱۳۲۴ ق /
۱۸۹۶-۱۹۰۷ م) نیز
۱۲ کارخانۀ ابریشمکشی در رشت دایر شد. در این دوره برای
رواج تخم نوغان در شهرهای دیگری مانند بجنورد و تربت حیدریه
تلاش شد، و امتیاز نوغان ابریشم در تمام ایران به محتشمالسلطنه،
وزیر خارجه سپرده شد (ملکالمورخین، ۱ / ۲۹۵،
۴۱۶، ۶۰۹؛ سایکس، ۳۶؛ ایرانشهر،
۲ / ۱۶۷۰). در دورۀ پهلوی نیز
تلاشهایی برای تولید و ارتقای کیفیت
ابریشم صورت گرفت؛ از جملۀ این اقدامات تأسیس کارخانه و «ادارۀ کل نوغان» برای
سرپرستی امور ابریشم بود، اما ابریشم ایران نتوانست با
ابریشم کشورهای شرق دور رقابت کند. امروزه با ورود الیاف مصنوعی،
ابریشم در ایران به صورت محدود، و به دو شکل سنتی و صنعتی
تولید میشود (بررسی صنایع،
۱۴۰-۱۴۲).
همان گونه که نوشته شد، تولید ابریشم
در آناتولی از پیش از اسلام رواج داشت، و در شهر مورا از همان زمان، و
منطقۀ توکات آماسیه از زمان سلطان محمد دوم (سل
۸۵۵-۸۸۶ق /
۱۴۵۱-۱۴۸۱م)، از مراکز تولید
ابریشم عثمانی بودند. پس از تحریم تجارت ابریشم ایران
(نک : ادامۀ مقاله) در زمان سلطان سلیم اول (سل
۹۱۸-۹۲۶ق /
۱۵۱۲-۱۵۲۰م)، که صنعت نساجی
عثمانی با کمبود ابریشم مواجه شده بود، تشویق و تلاش در تولید
ابریشم در آن سرزمین صورت گرفت و شهرهای آلبانیا (در
قفقاز)، روملی، بورسه و مناطق اطراف آن مانند بیلیجیک،
ازمید، و بندیرما از اواخر این سده به تولید ابریشم
پرداختند. به سبب توجه ویژۀ سلاطین عثمانی، بورسه از مراکز اصلی تولید ابریشم
گردید، و به «شهر ابریشم» مشهور شد؛ اما تولید ابریشم در
غرب آناتولی از سدۀ ۱۱ ق / ۱۷ م آغاز شد. در سدۀ
۱۲ ق / ۱۸ م، کیفیت بالای ابریشم
عثمانی به ویژه ابریشم بورسه رقیب مهمی برای
ابریشم ایران شد. از کشور فرانسه متخصصانی برای ارتقای
کیفیت ابریشمکشی به مورا آورده شدند. بورسه نیز با
وارد کردن دستگاه بخار برای ابریشمکشی در سدۀ
۱۳ ق / ۱۹ م تولید مناطق دیگر را تحتالشعاع
قرار داد، تا جایی که حتى میتوان آن را به عنوان یکی
از عوامل از بین رفتن ابریشم ایران دانست. در این زمان که
تقاضای ابریشم خام در اروپا بسیار بالا رفته بود، در عثمانی
برای بالا بردن دانش، کیفیت و کمیت ابریشم تدابیری
اندیشیده شد؛ از آن جمله میتوان از چاپ کتابی به نام تعلیمنامۀ حریر
در استانبول، و نیز در اواخر این سده تأسیس مدرسهای به
نام «دارالحریر» در بورسه برای آموزش علوم مرتبط با ابریشم، نام
برد (اولیا چلبی، ۲ / ۷؛ نیز IA,
II / 808-809; EI2, III / 213-215).
سوریه نیز یکی
از مراکز ابریشم بود، اما تولیداتش بیشتر به مصرف کارگاههای
خود منطقه به ویژه دمشق میرسید. ابریشم شمال سوریه
بیشتر از نواحی دیگر آن مورد توجه قرار داشت. در سدۀ
۱۳ ق / ۱۹ م تلاشی برای رونقدادن به تولید
ابریشم صورت گرفت، اما پس از اندک زمانی با رکود روبهرو شد. از دیگر
سرزمینهای مسلمان خاورمیانه که تولید ابریشم داشتهاند،
میتوان به لبنان امروزی و مناطق کردنشین اشاره کرد. در مصر نیز
تلاشهایی برای تولید ابریشم صورت گرفت، اما به سبب
نامساعدبودن آب و هوا برای تولید ابریشم با شکست روبهرو گردید
(EI2, III / 211-214, 218).
پارچۀ ابریشمی،
سدۀ ۶-۷ م، موزۀ واتیکان (گیرشمن، ۲۳۰)
در اوایل سدۀ ۵ م در
اسکندریه (مصر) و در سدۀ ۶ م در کنستانتینوپولیس (قسطنطنیه، استانبول
کنونی)، کیزیک (در شرق بورسه در ترکیه) و کارتاژ (در
تونس) کارگاه ویژۀ امپراتوری روم وجود داشت که در آن انواع پارچههای ابریشمین
ازجمله دیبا و حریر بافته میشد. از مراکز دیگر (تحت حاکمیت
روم شرقی) میتوان از شهرهای شام بهویژه بیروت،
صور و صیدا نام برد (همو، ۳۲۱-۳۲۲).
ابریشم
نخ ابریشم در دوران کهن از هر دو
نوع کرم ابریشم وحشی و اهلی به دست میآمد. چگونگی
تولید ابریشم در متون کهن یونانی از سدههای
۱ م به بعد ثبت شده، اما برخی از آنها به دلیل آشنا نبودن با
روند تولید، با اشتباههایی همراه است (فوربز، IV / 50-52).
در سرزمینهای اسلامی نیز کتابهایی از سدههای
گوناگون باقی مانده است که شیوههای پرورش ابریشم در آن
زمان را بر ما روشن میسازد، مانند نزهتنامۀ علایی
(سدۀ ۵ ق / ۱۱ م)، عجایب المخلوقات (سدۀ
۶ ق / ۱۲ م)، عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات
(سدۀ ۷ ق / ۱۳ م)، آثار و احیاء (سدۀ
۸ ق / ۱۴ م)، ارشاد الزراعة (سدۀ
۱۰ ق / ۱۶ م)، و کتاب فلاحت (سدۀ
۱۴ ش)؛ همچنین برخی از سفرنامههای اروپاییان
در این مورد آگاهیهایی به دست میدهند (نک : الئاریوس،
2 / 631-633؛ کرزن، I / 369-370؛ هومز، 96-103). لافون و گوبینو نیز
کتابی مستقل در این باره به چاپ رساندهاند. توجه به مطالب ارائهشده
در این کتابها نشان میدهد که شیوههای پرورش کرم و تولید
ابریشم طی سدهها تغییر چندانی نکرده است. تربیت
کرم ابریشم و به دست آوردن پیله در مدتی کوتاه (یک ماه و
نیم)، به دست همۀ افراد خانوادۀ کشاورز صورت میگرفت. به همین سبب کشاورزان، همزمان با سایر
کارهای کشاورزی، به تربیت و تهیۀ پیله هم
میپرداختند (نک : بهرامی، کتاب ... ، ۲ /
۴۶۶؛ بازن، 58).
تارهای ابریشم پروتئینی
به نام «فیبروئین» است که به صورت دو تار ظریف از دو غدۀ نزدیک
دهان کرم ترشح میشود، و پروتئین دیگری به نام «سریسین»
که در محلول آب گرم و صابون حل میشود، نیز تارهای فیبروئین
را به یکدیگر چسبانده، مانند صمغ آن را میپوشاند، به پیله
شکل میدهد و سبب استحکام بیشتر الیاف ابریشم میگردد.
طول تارهای ابریشم را بسته به نژاد آن از ۶۰۰ تا
۸۰۰‘۱ متر نوشتهاند (حاجیشریفی،
۱۵۵-۱۵۶؛ بریتانیکا، IX / 208).
در آغاز بهار، حدود
۲۰-۳۰ روز پس از نوروز که بستگی به دمای هوا
و رشد برگهای درخت توت دارد، تخمها را در حرارت معینی قرار میدهند،
تا تبدیل به کرم شوند (شهمردان، ۲۰۱؛ طوسی، محمد بن
محمود، ۶۳۰؛ قزوینی، عجایب ... ،
۴۰۰؛ کرزن، I / 369-370؛ هومز، 96؛ لافون،
۱۶۲، ۱۶۵؛ بهرامی، همان، ۲ /
۴۷۱؛ پاینده، ۴۴). حشرۀ ابریشم
به ۴ شکل در میآید: تخم، کرم، شفیره (داخل پیله) و
پروانه. این حشره ــ بسته به نژادهای مختلف ــ حداکثر
۴۰ روز (به صورت کرم) عمر دارد. در این مدت ۴ بار به خواب
رفته و به هنگام بیداری از برگ درخت توت سفید تغذیه میکند.
مقدار یک «لو» (۱۷ گرم) تخم نوغان حدود
۱۸-۲۰ هزار کرم ابریشم میدهد (بهرامی،
همان، ۲ / ۴۶۷، ۴۶۹،
۴۷۳-۴۷۵؛ بررسی خصوصیات،
۶، ۵۱-۵۲). نوع برگی که کرم از آن تغذیه
میکند، در نوع الیاف به دست آمده مؤثر است؛ برگ درخت توت سیاه
و دیگر برگها چندان برای تغذیه مناسب نیستند (رشیدالدین،
آثار ... ، ۳۴، ۳۶؛ گملین، 204؛ لافون،
۹۰). به همین سبب کاشت و قلمۀ درختان توت
برای پرورش ابریشم اهمیت بسیاری دارد و برای یک
«لو» تخم، از ابتدای بیرون آمدن از تخم تا تنیدن پیله،
۵۰۰ کیلوگرم برگ نیاز است. درخت توتی را که
برای پرورش ابریشم کاشته شده، کوتاه نگه میداشتند تا شاخهها و
برگهای بسیار، و میوۀ کمتر داشته باشد (رشیدالدین،
همان، ۳۱-۳۴؛ هومز، 102؛ لافون،
۱۶۰-۱۶۲؛ بهرامی، همان، ۲ /
۴۶۷، ۴۹۰-۴۹۲).
کرمها را در میان برگها و در
اتاقکی قرار میدادند، تا از آسیبهای گوناگون جلوگیری
شود. این اتاقک گاه «خانۀ فیلچه» (خانۀ پیله)، و در شمال ایران ــ که در ساخت آن چوب و ساقۀ
درختان به کار میرفت ــ «تلمبار» نامیده میشد. آسیبها و
خطراتی که کرم را تهدید میکرد، شامل تغییرات جوی
و حملۀ جانورانی چون مار، گربه، مرغ، موش و جز آن، و همچنین انواع
قارچها و بیماریها بود. قراردادن ماری بیخطر در تلمبار
برای جلوگیری از ورود جانوران دیگر در برخی از
مناطق گزارش شده است (شهمردان، نیز طوسی، محمد بن محمود، همانجاها؛ رشیدالدین،
همان، ۳۳-۳۶؛ فاضل،
۲۷۴-۲۷۵؛ هومز، 99-100). کرم پس از رسیدن
بـه بیشتـرین حد رشد خود ــ حدود ۳۳ تا ۳۶
روزگی ــ مایع ابریشم را ترشح کرده، پیلهای به
دور خود میتند. اگر کرم در پیله به زندگی خود ادامه دهد، پس از
گذشت حدود ۱۴ روز پیله را سوراخ کرده، بیرون میآید
و پس از چند روز میمیرد؛ در این چند روز جفتگیری
کرده و مادهها تخمریزی میکنند (به طور متوسط
۴۵۰ تخم و حداکثر ۶۰۰ تخم) (بهرامی،
همان، ۲ / ۴۶۹، ۴۸۳؛ بررسی خصوصیات،
۱۵۷؛ هربرت، 172).
برای به دست آوردن ابریشم،
کرم را در پیله خفه میکنند، که به دو صورتِ قراردادن در برابر آفتاب یا
هوای گرم داخل اتاق، و فروبردن در آب جوش یا بخار آب انجام میگیرد
(شهمردان، ۲۰۲؛ هربرت، همانجا؛ کرزن، I /
370؛ هومز، 99؛
لافون، ۱۸۰-۱۸۱؛ بهرامی، همان، ۲
/ ۴۷۹). اما پیش از آن، بهترین پیلهها را
برای به دست آوردن تخم جدا میکنند (الئاریوس، ۲ /
۶۳۲؛ بهرامی، همان، ۲ / ۴۸۰). پس
از این مرحله پیلهها را با دستگاه یا چرخ ابریشمکشی
باز نموده، از آن نخ تهیه میکنند (نک : ادامۀ مقاله).
ابریشمکشی نیاز به
مهارت داشته و بیشتر در محل تولید انجام میگرفت (رشیدالدین،
همان، ۳۶). دستگاه ابریشمکشی دستگاه سادهای شامل
قرقره و چرخ بود و شاردن آن را مانند چرخهای ابریشمکشی اروپاییان
دانسته است (۴ / ۳۵۷). پیلهها را در ظرف بزرگ آب
گرم میریختند، تا مواد صمغی (سریسین) آن نرم شود.
سپس آنها را با ابزار سادهای مانند ساقههای نازک درخت یا جارو
هم میزدند تا بتوانند سر رشتۀ تارها را گرفته و یک به یک بکشند. به سبب نازکی بسیار
زیاد نخ ابریشم چند تار ابریشم را با هم گرفته، از پشت یک
قرقره گذرانده و به یک دستگاه میرساندند تا به دور یک استوانه
(دوک) بپیچند (گملین، ۲۰۴, ۲۰۵،
نیز تصویر ۴۱؛ حاجیشریفی،
۱۵۷؛ پاینده، ۴۷؛ بررسی صنایع
... ، ۱۴۲).
ویلسن مینویسد:
هنگام ابریشمکشی از ترکیب آب جوش و شیر ترش استفاده میشد
و این کار در مغازههایی خاص انجام میگرفت (ص 130). پس
از ریسیدن نخها، آنها را بسته به ضخامت دلخواه تابیده و برای
رنگرزی و استفاده آماده میکردند. برخلاف کشورهای شرق دور و
اروپا، این مرحله در ایران پس از ابریشمکشی انجام نمیگرفت
و نخها به صورت نتابیده نگهداری میشد که نقصی در الیاف
ابریشم ایران به شمار رفته است؛ زیرا در اثر رطوبت بالای
موجود در کنارههای دریای خزر، الیاف دچار چسبندگی
میشدند (اشتاینمان، ۱۴). مقداری از سریسین
را که به الیاف ابریشم استحکام میدهد، تا آخرین مراحل
کاملاً از بین نمیبرند، و تا زمانی که سریسین
کاملاً از بین نرود نخ یا پارچه، خام باقی میماند (بررسی
صنایع، ۱۴۸- ۱۴۹؛ حاجیشریفی،
۱۵۷- ۱۵۸).
برای دستیابی به کیفیت
خوب نخ، پیلههای لاغر، لکهدار و پیلههای سوراخ شده که
کرم از آنها خارج شده ــ پیلههای معیوب ــ به طور جداگانه ریسیده
میشدند. این نخها به لاس یا کژ معروف است (گملین،
۲۰۵؛ لافون، ۱۲۳،
۱۷۵-۱۷۶). افزون بر آنها، گره ابریشم،
ابریشم کولکه (ابریشمی که از اولین لایۀ پیله
به دست میآید و زبر و خشن است) و پیلۀ جوشیده
نیز لاس به شمار میآید. این نوع ابریشم را با دوک
به صورت خشک ــ پس از مدت کوتاهی جوشاندن ــ میریسیدند،
زیرا در این حالت دو دستِ آزاد، قادر بود نخهای در هم پیچیده
را از هم باز کند. بیشتر زنان روستایی در خانه این ابریشمها
را ریسیده و به مصرف بافت پارچههای دستباف و یا فرش میرساندند
(بازن، 62, 63). هنگام کلاف کردن ابریشم حدود همان مقداری که کلاف میشد،
به هدر میرفت («تاریخ ... [۱]»، 235).
به سبب اختلاف در نژاد کرم، برگ مورد
تغذیه، و روشهای ابریشمکشی، کیفیت نخِ به
دست آمده متفاوت بود. انواع ابریشم ایران در سدۀ
۱۱ ق / ۱۷ م عبارت بودند از: ۱. شیروانی،
که زمخت، خشن و زشت بود و درشتترین ابریشم توصیف شده است، و در
اروپا به اَردش یا ارداس[۲] شهرت داشت؛ ۲. خرواری، یا
لاهیجی؛ ۳. کدخداپسند؛ ۴. شعرباف، که برای منسوجات
گرانبها از جمله زربفت به کار میرفت (شاردن، ۴ /
۳۶۹-۳۷۰؛ فلور، «تجارت[۳] ... »،
۳۳۹-۳۴۰، قس: اولین ... ،
۳۶-۳۷).
از سدۀ
۱۲ ق / ۱۸ م، شرکت هند شرقی هلند در گزارشی
انواع ابریشم تولیدشده در ایران را این گونه برشمرده است:
۱. ابریشم رشت و لاهیجان، که دارای بهترین کیفیت
بود؛ ۲. کدخداپسند رشت و لاهیجان؛ ۳. خرواری. در کارگاههای
بافندگی کاشان بهترین نوع ابریشم استفاده میشد؛ تولید
خود شهر نیز که کیفیت خوبی داشت، در کارگاههای محلی
مصرف میشد (همو، «تجارت»، 368). ابریشم شیروان و شماخی
با کیفیت یکسان پستتر از نمونههای پیشین
بود، و ابریشم یزد با کیفیت بیمانند، ظریف و
شفاف، فقط به مصرف کارگاههای ابریشمبافی خود یزد میرسید
(همانجا).
در سدۀ
۱۳ ق / ۱۹ م، از انواع ابریشم با نامهای
علاقهبندی (برای نخ قیطان و غیره)، شعربافی، پارچهبافی،
و شیروانی یاد شده است (بنجامین، 418-419). نامهای
دیگری مانند اعلا، تاجری، دویل و کژ نیز دیده
میشوند («تاریخ»، 237). در سدۀ ۱۴ ق /
۲۰ م ابریشم در ۳ سطح «ابریشم»، «کرک» و «لاس» طبقهبندی
میشد که به ترتیب بهترین، متوسط و پست بودند (بنجامین،
418)؛ همواره بهترین ابریشم به مصرف بافندگی در خود ایران
میرسید و ابریشم نازل صادر میشد (فلور، همانجا؛ بنجامین،
417).
از زمان رواج پرورش ابریشم در ایران
آگاهی دقیقی در دست نیست. براساس داستانی، در
۴۱۹ م شاهدختی چینی که با امیر ختن
ازدواج کرده بود، کرم ابریشم و راز تولید آن را به ختن برد. بنابراین
احتمالاً در حدود سدۀ ۵ م تولید ابریشم به ختن، پس از آن به یارکند و
فرغانه، و سرانجام به ایران راه یافته است. برخی آغاز پرورش کرم
ابریشم در ترکستان شرقی را سدههای ۴-۵ م، و در واحۀ مرو پیش
از سدۀ ۶ م میدانند. به این ترتیب میتوان گفت
که ایرانیان در حدود سدۀ ۵-۶ م شیوۀ تهیۀ ابریشم
را فرا گرفته بودند (لاوفر، 537؛ فوربز، IV / 57؛ واتسن،
۵۴۹؛ گومیلف، ۴۸، حاشیۀ 27؛
پتروشفسکی، ۱ / ۲۷۹).
در نیمۀ سدۀ
۶ م، امپراتوری روم نیز به روشهای پرورش ابریشم دست
یافت. براساس نوشتۀ پروکوپیوس، در ۵۵۲ م دو راهب مسیحی
مدتی در «سریندا» (واقع در آسیای میانه) اقامت
داشتند و از هندیانی که در آنجا به پرورش ابریشم مشغول بودند،
روشهای آن را آموخته و تخم کرم ابریشم را با خود به روم آوردند (V / 227, 229, 231). تئوفانس («فوتیوس ... »، ۲۷۰) نیز
مینویسد: دو ایرانی تخمهای کرم ابریشم را در
چوبدستی میانتهی پنهان کرده، به روم آوردند (نیز نک : «یادداشت
[۴]... »، 204, 205). تولید نوغان در روم بر تجارت ابریشم خام و
پارچه اثر گذاشت (نک : واتسن، همانجا).
تولید ابریشم
شیوۀ تولید
ابریشم از ختن به مرو و از آنجا به مناطق شمالی ایران وارد و رایج
شد. بسیاری از روستاهای مرو تولیدکنندۀ ابریشم
بودند؛ از جملۀ آنها روستایی در نزدیکی مرو به نام دیوکش
بود، که نامش برگرفته از ابریشمکشی است. در این روستا شیوۀ کشتن
کرم ابریشم در آفتاب ابداع شده بود (اصطخری، ۲۶۳؛
سمعانی، ۵ / ۴۰۹-۴۱۰؛ پتروشفسکی،
۱ / ۲۷۹-۲۸۱). در سدۀ
۳ ق / ۹ م، جرجان مهمترین مرکز تولید ابریشم بود (یعقوبی،
۵۳؛ ابنفقیه، ۲۵۴) و در سدۀ
۴ ق / ۱۰ م نیز همچنان تولیدکنندۀ بزرگ
ابریشم به شمار میآمد و به سبب مرغوبیت، تخم نوغان کل طبرستان
را ــ که در تمام شهرهای آن ابریشم تولید میشد ــ تأمین
میکرد (اصطخری، ۲۱۲-۲۱۳؛ ابنحوقل،
۳۸۱). شهرهای مرو، نسا، ابیورد و بردعه نیز
از تولیدکنندگان ابریشم بودند. در این زمان نام خبیص
(شهداد) در نزدیکی کرمان نیز در میان تولیدکنندگان ابریشم
به چشم میخورد (حدود ... ، ۱۶۱؛ مقدسی،
۳۲۴، ۳۸۰، ۴۶۳؛ اصطخری،
۲۶۳؛ ابنحوقل، ۳۳۸).
گرچه پیش از سدۀ
۶ ق / ۱۲م از گیلان در شمار تولیدکنندگان ابریشم
نامی دیده نمیشود، اما در سدۀ ۶ ق از
ابریشم لاهیجان (لاهج) که ابریشم پست داشته، نام برده شده است (یاقوت،
۴ / ۳۴۴؛ حدود،
۱۴۹-۱۵۰؛ اصطخری،
۲۰۸-۲۱۲). در این سده بم و نرماشیر
در کرمان نیز ابریشم بسیاری تولید میکردند
(افضلالدین، ۷۱، ۷۲). پیش از این سده
ابریشم گرگان و طبرستان (مازندران) بهترین ابریشم شمرده میشد
(پتروشفسکی، ۱ / ۲۸۲)؛ اما طی این سده
ابریشم گیلان چنان بهبود یافته بود که گیلان از بزرگترین
تولیدکنندگان ابریشم به شمار میآمد. در پایان این
سده بازرگانان جنوایی برای خرید ابریشم خام به شرق
میآمدند (سفرنامه ... ، ۳۵-۳۶؛ پتروشفسکی،
۱ / ۲۸۱-۲۸۲).
در سدۀ ۸ ق /
۱۴ م، یزد بهترین ابریشم را تولید میکرد
و بر اساس نوشتۀ رشیدالدین فضلالله، برای نگهداری و تربیت
کرم ابریشم در یزد تلاش بسیاری میشد ( آثار،
۳۲-۳۳؛ حمدالله، ۸۴). در تجارتنامههای
نیمۀ نخست سدۀ ۸ ق دو بازرگان فلورانسی به نام پگولوتی و اوزانو، نیز
در اساسنامههای پیزا، و مدارک بازرگانی «لوکا»، نام کالاهای
مورد معامله، شامل ابریشمهای ایرانی با نامهای محل
تولید آنها، آمده است؛ در این میان، نام ابریشم گیلان،
لاهیجان، مازندران، آمل، استراباد، تالش و شکی (در گرجستان) دیده
میشود. به این ترتیب در سدۀ ۸ ق
کنارههای جنوبی دریای خزر بزرگترین مرکز تولید
ابریشم بودند (همو، ۱۹۷-۲۰۴؛ هاید،
II / 650-651). در این سده مناطق مختلفی در خراسان بزرگ نیز
تولید ابریشم داشتند که از آن میان میتوان به شهرهای
جام در نزدیکی هرات، خواف، جنابد (گناباد)، طبس، دندانقان در نزدیکی
مرو، و زیرکوه در منطقۀ سیستان اشاره کرد (ابنبطوطه، ۱ / ۳۹۳؛
حمدالله، ۱۷۶-۱۹۰؛ ابوالفدا،
۵۲۱، ۵۳۳). در سدۀ ۹ ق /
۱۵ م همۀ شهرها و روستاهای استراباد در کار تولید ابریشم فعال
بودند (باربارو، ۹۲).
در دورۀ صفویه
مراکز تولید ابریشم ایران شامل گیلان، مازندران، خراسان،
آذربایجان، قرهباغ و شیروان بود، و گیلان بیشترین
ابریشم را تولید میکرد (شاردن، ۴ /
۳۶۸- ۳۶۹؛ الئاریوس، ۲ /
۵۹۸). در سدۀ ۱۱ ق / ۱۷ م بهترین ابریشم تولید
گیلان بود، و پس از آن مازندران قرار داشت و تقریباً مجموع تولید
آنها برابر با تولید کل مناطق دیگر ایران بوده است (کرزن، II / 497).
در سدۀ
۱۳ ق / ۱۹ م در بیشتر نواحی ایران
مانند خراسان، به ویژه سبزوار و حومۀ آن ازجمله مزینان و روستای
مهر، کنارۀ جنوبی دریای خزر، نواحی مرکزی مانند
کاشان، یزد و اصفهان، و نیز آذربایجان ابریشم تولید
میشد (خانیکف، ۹۸-۱۰۰؛ بنجامین،
417-418).
در ۱۲۸۱ ق /
۱۸۶۴ م، مقدار محصول ابریشم بعد از افتی که
در سدۀ پیش داشت، به اوج رسید، چنان که تولید ابریشم در
این سال در بالاترین حد آن، ۰۰۰‘۱ تن گزارش
شده است. اما این تولید با شیوع بیماری پبرین[۵]،
دوباره افت شدیدی کرد وخسارت سنگینی به آن وارد شد. میزان
تولید در ۱۲۸۲ ق / ۱۸۶۵ م
به نسبت سال قبل از آن تقریباً نصف شد، و در سال بعد حدود نیمی
از آن نیز کاهش یافت. این روند نزولی تا
۱۳۰۳ق / ۱۸۸۶م ادامه یافت
(برای میزان تولید ابریشم در گیلان میان سدههای
۱۲-۱۳ ق / ۱۸-۱۹ م، نک : جمالزاده،
۲۷؛ ارسل، ۲۴؛ کرزن، I / ۳۶۷, ۳۶۸).
به سبب بیماری، تخم نوغان
را از خراسان و خانقین (در کردستان عراق) به گیلان آوردند، اما نتیجۀ مطلوبی
نداشت؛ سپس تخمهایی از ژاپن وارد کردند که آن نیز کیفیت
خوبی نداشت. تخمهای خراسان بهویژه سبزوار بهتر از تخمهای
ژاپنی محصول میدادند، اما تقلبهای صورتگرفته نیز مانع
از رشد کافی در این زمینه میشد. برخی از سودجویان،
تخم گیلان را به سبزوار برده، به نام تخم نوغان سبزوار به فروش میرساندند.
در ۱۳۰۸ق / ۱۸۹۰م، از بورسه در
خاک عثمانی تخم نوغانِ نژاد بغدادی وارد کردند (همو، نیز جمالزاده،
همانجاها؛ لافون، ۶۹؛ «تاریخ»،
۲۳۱-۲۳۲) که نتیجۀ آن رضایتبخشتر
از نمونههای پیشین بود. در این زمان نژاد کرم ابریشم
ایران به سبب کوتاهی و عدم توجه مسئولان ایرانی نسبت به پیشرفت
نوغان کاملاً از بین رفت و این صنعت پررونق در ایران متوقف شد
(لافون، ۵۸، ۸۱-۸۲؛ بهرامی، تاریخ
... ، ۱۰۰-۱۰۲؛ بررسی صنایع،
۱۴۲).
در سدۀ
۱۴ ق / ۲۰ م، تلاشهایی که برای احیای
پرورش ابریشم آغاز شده بود، ادامه یافت. در اواخر دورۀ
ناصرالدین شاه (سل
۱۲۶۴-۱۳۱۳ ق /
۱۸۴۸-۱۸۹۶ م)، اولین
کارخانۀ ابریشمکشی در برکاده (روستایی در نزدیکی
رشت) تأسیس شد که عمر کوتاهی داشت؛ ولی کارخانۀ مجهز
دیگری نیز در نزدیکی رشت با دستگاههای ساخت
فرانسه آغاز به کار کرد، و مدتها به کار خود ادامه داد (همان،
۱۴۰). در زمان مظفرالدین شاه (سل
۱۳۱۳-۱۳۲۴ ق /
۱۸۹۶-۱۹۰۷ م) نیز
۱۲ کارخانۀ ابریشمکشی در رشت دایر شد. در این دوره برای
رواج تخم نوغان در شهرهای دیگری مانند بجنورد و تربت حیدریه
تلاش شد، و امتیاز نوغان ابریشم در تمام ایران به محتشمالسلطنه،
وزیر خارجه سپرده شد (ملکالمورخین، ۱ / ۲۹۵،
۴۱۶، ۶۰۹؛ سایکس، ۳۶؛ ایرانشهر،
۲ / ۱۶۷۰). در دورۀ پهلوی نیز
تلاشهایی برای تولید و ارتقای کیفیت
ابریشم صورت گرفت؛ از جملۀ این اقدامات تأسیس کارخانه و «ادارۀ کل نوغان» برای
سرپرستی امور ابریشم بود، اما ابریشم ایران نتوانست با
ابریشم کشورهای شرق دور رقابت کند. امروزه با ورود الیاف مصنوعی،
ابریشم در ایران به صورت محدود، و به دو شکل سنتی و صنعتی
تولید میشود (بررسی صنایع،
۱۴۰-۱۴۲).
همان گونه که نوشته شد، تولید ابریشم
در آناتولی از پیش از اسلام رواج داشت، و در شهر مورا از همان زمان، و
منطقۀ توکات آماسیه از زمان سلطان محمد دوم (سل
۸۵۵-۸۸۶ق /
۱۴۵۱-۱۴۸۱م)، از مراکز تولید
ابریشم عثمانی بودند. پس از تحریم تجارت ابریشم ایران
(نک : ادامۀ مقاله) در زمان سلطان سلیم اول (سل
۹۱۸-۹۲۶ق /
۱۵۱۲-۱۵۲۰م)، که صنعت نساجی
عثمانی با کمبود ابریشم مواجه شده بود، تشویق و تلاش در تولید
ابریشم در آن سرزمین صورت گرفت و شهرهای آلبانیا (در
قفقاز)، روملی، بورسه و مناطق اطراف آن مانند بیلیجیک،
ازمید، و بندیرما از اواخر این سده به تولید ابریشم
پرداختند. به سبب توجه ویژۀ سلاطین عثمانی، بورسه از مراکز اصلی تولید ابریشم
گردید، و به «شهر ابریشم» مشهور شد؛ اما تولید ابریشم در
غرب آناتولی از سدۀ ۱۱ ق / ۱۷ م آغاز شد. در سدۀ
۱۲ ق / ۱۸ م، کیفیت بالای ابریشم
عثمانی به ویژه ابریشم بورسه رقیب مهمی برای
ابریشم ایران شد. از کشور فرانسه متخصصانی برای ارتقای
کیفیت ابریشمکشی به مورا آورده شدند. بورسه نیز با
وارد کردن دستگاه بخار برای ابریشمکشی در سدۀ
۱۳ ق / ۱۹ م تولید مناطق دیگر را تحتالشعاع
قرار داد، تا جایی که حتى میتوان آن را به عنوان یکی
از عوامل از بین رفتن ابریشم ایران دانست. در این زمان که
تقاضای ابریشم خام در اروپا بسیار بالا رفته بود، در عثمانی
برای بالا بردن دانش، کیفیت و کمیت ابریشم تدابیری
اندیشیده شد؛ از آن جمله میتوان از چاپ کتابی به نام تعلیمنامۀ حریر
در استانبول، و نیز در اواخر این سده تأسیس مدرسهای به
نام «دارالحریر» در بورسه برای آموزش علوم مرتبط با ابریشم، نام
برد (اولیا چلبی، ۲ / ۷؛ نیز IA,
II / 808-809; EI2, III / 213-215).
سوریه نیز یکی
از مراکز ابریشم بود، اما تولیداتش بیشتر به مصرف کارگاههای
خود منطقه به ویژه دمشق میرسید. ابریشم شمال سوریه
بیشتر از نواحی دیگر آن مورد توجه قرار داشت. در سدۀ
۱۳ ق / ۱۹ م تلاشی برای رونقدادن به تولید
ابریشم صورت گرفت، اما پس از اندک زمانی با رکود روبهرو شد. از دیگر
سرزمینهای مسلمان خاورمیانه که تولید ابریشم داشتهاند،
میتوان به لبنان امروزی و مناطق کردنشین اشاره کرد. در مصر نیز
تلاشهایی برای تولید ابریشم صورت گرفت، اما به سبب
نامساعدبودن آب و هوا برای تولید ابریشم با شکست روبهرو گردید
(EI2, III / 211-214, 218).
تجارت
تجارت ابریشم در سدههای
نخستین اسلامی به صورت محلی و بیشتر با مراکز بزرگ
بازرگانی بود. با برآمدن عباسیان، بغداد پایتخت آنها، بزرگترین
مرکز تجارت ابریشم به شمار میآمد (همان، X /
469-470). منابع
نوشتاری از پارچههای ابریشمی در مناطق گوناگون اطلاعاتی
به دست میدهند که تجارت ابریشم خام اندکی پس از تسلط اعراب در
مناطقی از شرق جهان اسلام که از پیش رایج بود، ادامه داشته است
(نک : بلاذری، ۴۷، ۳۳۸،
۴۰۸).
در سدههای ۲-۳ ق /
۸- ۹م، در ایران از کالاهای ابریشمی اهواز و
ری نام برده شده (جاحظ، ۳۹، ۴۱)، که ابریشم
خام مواد مصرفی کارگاههای آنها از طبرستان و خراسان بزرگ، و احتمالاً
از چین تأمین میشده است. در سدۀ ۳ ق یهودیان
راذانی (منسوب به راذان در نزدیکی بغداد) از بازرگانان مهم
انواع کالا ازجمله ابریشم بودند که آن را از غرب به شرق و برعکس حمل میکردند
(ابنخردادبه، ۱۳۱). این زمان ابریشم گرگان نیز
به مناطق بسیاری برده میشد (ابنفقیه،
۲۵۴).
در سدۀ ۴ ق /
۱۰ م، جغرافینویسان از حمل ابریشم به مناطق مختلف
در داخل و خارج ایران یاد کردهاند، ازجمله از بردعه به فارس و
خوزستان (اصطخری، ۱۸۳؛ ابن حوقل، ۳۳۸)،
و از طبرستان بهویژه جرجان و آمل، و مرو به همه جای جهان (همو،
۳۸۱؛ اصطخری،
۲۱۲-۲۱۳، ۲۶۳). در سدۀ
۵ ق / ۱۱ م نیز، ابریشم از طبرستان برده میشد
(نک : ابوعبید، ۴۹۹)؛ احتمالاً این روال تا حملۀ مغول
ادامه داشته است. در سدۀ ۷ ق / ۱۳ م، مارکوپولو از کشتیرانی
بازرگانان ونیزی در دریای خزر و حمل ابریشم یاد
کرده است (نک : سفرنامه، ۳۶).
در سدۀ ۸ ق /
۱۴ م، در دورۀ ایلخانان، تبریز از مراکز مهم بازرگانی و بازار فروش
کالاهایی چون ابریشم به شمار میآمد و بازرگانان جنوایی
و ونیزی در آنجا مؤسسات تجارتی دایر کرده بودند (اقبال،
تاریخ ... ، ۱ / ۵۷۱-۵۷۲)؛ چنان
که در ۷۴۱ ق / ۱۳۴۹ م مالیات ابریشم
در تبریز، ۰۰۰‘۳۰۰ دینار بوده که
نسبت به اقلام دیگر بیشترین بوده است (مازندرانی،
۵۹). صنعت ابریشمبافی در ایتالیا که در سدۀ
۶ ق / ۱۲ م آغاز به کار کرده بود، در این سده رونق فراوانی
یافت (راثاستاین، 716)؛ از این رو، ابریشم خام خواهان بیشتری
یافت و در شهرهای صنعتی توسکانی انواع ابریشم
وارداتی، ازجمله ابریشم جنوب و جنوب غربی دریای خزر
در این زمان به این منطقه صادر میشد، چنانکه فهرست بازرگانان
ایتالیایی (نک : ابریشم، در همین مقاله)،
نام مراکز ابریشمهای ایرانی را نشان میدهد که از
گیلان، لاهیجان، مازندران، آمل، استراباد، تالش، شکی (در
گرجستان) و دیگر شهرهای ایران به ایتالیا صادر میشد.
با توجه به اسناد موجود، از هیچ منطقهای بیش از مناطق جنوبی
دریای خزر، ابریشم به اروپا وارد نمیشده است (هاید،
II / ۶۵۰-۶۵۳).
در آغاز سدۀ ۹ ق /
۱۵ م، ابریشم خام شماخی (واقع در شیروان، جمهوری
آذربایجان) و گیلان، به تبریز و سلطانیه حمل میگردید
و به بازرگانان کشورهای گوناگون ازجمله جنوایی و ونیزی
فروخته میشد. ابریشم از سلطانیه به دمشق و بخشهای دیگری
از سوریه، عثمانی و کافا (واقع در کریمه) صادر میگشت
(کلاویخو، ۱۶۰،
۱۶۶-۱۶۷). کنتارینی سفیر
ونیز در ۸۸۰ ق / ۱۴۷۵ م هنگام
گذر از دریای خزر شاهد حمل ابریشم خام ایران توسط
بازرگانان روس به آستاراخان بوده است (نک : ص ۱۵۷). در این
سده بورسه و حلب از مراکز عمدۀ صادرات ابریشم ایران بودند و بازرگانان جنووا، ونیز و
فلورانس و همچنین یهودیان برای خرید ابریشم ایران
به بورسه میآمدند. کاروانهای ایران در بورسه موظف به فروش ابریشم
با میزان مرسوم در این شهر بودند، و به نسبت آن مالیات میپرداختند.
در زمان سلطان محمد دوم، افزایش مالیات موجب ناراحتی اوزون حسن
آق قویونلو (سل ح ۸۵۸-۸۸۲ ق /
۱۴۵۴-۱۴۷۷ م)، و سبب حملۀ وی
به توقات (توکات)، و غارت آنجا شد. در اسناد مالیاتی بورسه نام
کاروانهای حامل ابریشم شاهان ترکمان مانند یعقوب آق قویونلو
(سل ۸۸۳-۸۹۶ ق /
۱۴۷۸-۱۴۹۱ م) دیده میشود
(EI2, III / 212-213).
در دورۀ صفویه
راههای جدیدی برای صادرات ابریشم ایران گشوده
شد (واله، ۱ / ۵۵۵؛ هرتسیگ، 316). با این
وجود، تا نیمۀ سدۀ ۱۰ ق / ۱۶ م، ابریشم ایران به
بورسه، و در نیمۀ سدۀ ۱۱ ق / ۱۷ م به ازمیر (که از حلب در
تجارت ابریشم پیشی گرفته بود) مرکز تجارت ابریشم عثمانی
بُرده میشد (همانجا). میان اسناد بورسه نام کاروانهای حامل ابریشم
شاه اسماعیل اول (سل ۹۰۷-۹۳۰ ق /
۱۵۰۱-۱۵۲۴ م)، شاه طهماسب (سل
۹۳۰-۹۸۴ ق /
۱۵۲۴-۱۵۷۶ م) و شاه عباس اول (سل
۹۹۶- ۱۰۳۸ ق /
۱۵۸۸- ۱۶۲۹ م) به ثبت رسیده
است (EI۲,
III / ۲۱۲).
راههای کاروانی بورسه و حلب پس از برقراری راههای دیگر
همچنان در دورههای مختلف مورد استفاده قرار میگرفت، که گاه موجب دلگیری
بازرگانان اروپایی ــ که از راه خلیج فارس تجارت میکردند
ــ بود (فلور، «تجارت»، 352).
یکی از عوامل اهمیت بیشتر
راههای جدید دریایی برای ایران و
اروپا، وجود حکومت عثمانی بر سر راه کالاهای شرق به اروپا بود که هم
از دشمنان کشورهای اروپایی، و هم ایران ــ به ویژه
در زمان صفویه که مذهب رسمی ایران، شیعه بود ــ به شمار میرفت.
در آغاز سدۀ ۱۰ ق / ۱۶ م، جنگهای ایران و عثمانی
و تیرگی روابط آنها بر تجارت ابریشم تأثیر گذاشت. از این
پس ابریشم بار دیگر نقش مهمی در سیاست ایران ایفا
کرد. از یک سو با فروش ابریشم در بازار بورسه که برای ایران
مهمترین منبع درآمد به شمار میرفت، پول و فلزات گرانبها راهی
ایران میشد، و از سوی دیگر درآمد سرشاری را وارد
خزانۀ دولت عثمانی میکرد؛ اما روانهشدن پول و سکه به ایران
موجب ناخشنودی دولت عثمانی بود. ازاینرو، نخست بخشی از
ابریشم وارداتی از ایران با پول، و بخشی از آن با کالا
مبادله میشد، تا اینکه سلطان سلیم اول از ورود ابریشم ایران
به عثمانی جلوگیری کرد. این تحریم هم صنعت نساجی
عثمانی و هم اروپا را دچار مشکل ساخت. به دستور وی کالای هر
بازرگانی را که از ایران اجناسی داشت، مصادره، و او را زندانی
میکردند. هرچند بعداً سلطان سلیمان اول (سل ۹۲۶-۹۷۴
ق / ۱۵۲۰-۱۵۶۶ م) این تحریم
را لغو و بازرگانان و کالاهایشان را آزاد کرد، اما حجم تجارت به پیش
از آن بازنگشت. در این زمان تغییری در ساختار تجارت ابریشم
رخ داد، و آن ورود بلامنازع ارمنیان در تجارت ابریشم بود. اروپاییان
تمایلی به تجارت با طرفین ایرانی و ترک نداشتند و
ابریشم خود را از ارمنیان میخریدند. ارمنیان
کارگزار تجارت ابریشم پادشاه و اشراف ایران نیز بودند، و تا سدۀ
۱۲ ق / ۱۸ م این موقعیت را حفظ کردند (تاورنیه،۵۹۶؛
نیز EI2, III / 212-21۳؛ فلور، همان، 323-324).
در آغاز سدۀ
۱۰ ق / ۱۶ م، با کشف راههای جدید کشتیرانی
(دماغۀ امید نیک در جنوب افریقا) به سمت شرق، کشورهای
اروپایی که در تجارت با هم رقابت شدیدی داشتند، قادر به
کشتیرانی در اقیانوس هند و خلیج فارس شدند، برای
خود پایگاه ساخته و با سهولت بیشتری به تجارت پرداختند (واله،
همانجا؛ تاجبخش، ۸۱؛ طاهری، ۱ / ۲۷-
۲۸). در ۹۲۱ ق / ۱۵۱۵ م،
پرتغالیها با استقرار در جنوب ایران، و برپایی پایگاهی
در جزیرۀ هرمز، حمل کالا از خلیج فارس را با کشتی آغاز کردند. از آن
پس کشورهای دیگر اروپایی نیز در تجارت ابریشم
ایران وارد شدند (نیومن، ۶۱؛ فریر، 439-440).
در زمان سلطنت شاه طهماسب اول صفوی،
انگلستان برای رقابت با پرتغالیها ــ که از دماغۀ امید نیک
به شرق راه یافته بودند ــ به دنبال راه جدیدی برای حمل
کالا از شرق بود. از این رو، در نیمۀ سدۀ
۱۰ق / ۱۶م تصمیم به تجارت از راه خشکی میان
هندوستان، ایران و آسیای میانه گرفت، و «چانسلر»، نمایندۀ
انگلستان مأمور انجام آن شد و با قرارداد بازرگانی میان ملکۀ
انگلستان و تزار روسیه در مسکو با همکاری روسها، شرکتی روسی
به نام «مسکوی» تأسیس، و اجازۀ فعالیت یافت (هنوی،
I / 1, 6 ff., 41؛ کرزن، II / 531-532؛ طاهری،۱ / ۲۸؛ لافون،
۵۲). این شرکت با پرچم انگلستان برای حمل ابریشم ایران
به بندر آستاراخان (آستراخان) در دریای خزر کشتیرانی را
آغاز کرد، اما با برخورد به دزدان دریایی ناتمام و متوقف شد
(بنجامین، ۴۱۵؛ لافون، ۵۲-۵۳).
در زمان شاه طهماسب، انگلستان سعی کرد تا به تجارت ابریشم از راه شمال
ایران و روسیه تا دریای سیاه بپردازد، اما شاه
طهماسب به دلیل تعصبات مذهبی با آنان قراردادی امضا نکرد. با این
وجود، در اواخر این سده همین شرکت، تجارتخانهای در نزدیکی
رشت تأسیس کرد (بنجامین، همانجا؛ لافون، ۵۳؛ طاهری،
۱ / ۲۹-۳۰).
شـاه عبـاس اول ــ که انحصـار ابریشم
را در اختیار داشت ــ افزون بر حمل کالا از راهی جز خاک عثمانی،
برای بالا بردن حجم و محیطی مناسب برای تجارت، به فعالیت
بازرگانی کشورهای گوناگون در ایران اهمیت میداد.
او همزمان از رقابتی که کشورهای اروپایی در تجارت ابریشم
با هم داشتند و نیز دشمنی مشترک با دولت عثمانی، برای به
دست آوردن خواستههای خود به خوبی استفاده کرد (واله، ۱ /
۵۵۶؛ شاردن، ۴ / ۳۶۴؛ تاجبخش،
۱۱۹، ۱۵۰، جم ؛ فلور، «تجارت»، 324؛ نیومن،
61-62). از این رو به شرکتهای خارجی اجازۀ فعالیت
داده شد و از سدۀ ۱۱ق / ۱۷م تجارتخانههای بسیاری
در ایران آغاز به کار کردند (نک : ادامۀ مقاله).
پس از آنکه شرکت هند شرقی انگلیس
پایهگذاری شد، ابریشم نیز جزو کالاهایی بود
که از شرق به اروپا حمل میکردند. آنها که در آغاز ابریشم چین
را برای تجارت برگزیده بودند، پس از مدتی به ابریشم ایران
روی آوردند، چرا که در ایران بازار بهتری برای فروش
کالاهای خود مییافتند (فلور، همان، 328-329). در این
دوره شرکتهای خارجی موظف بودند مقداری از ابریشم مورد
درخواست خود را به قیمتی بالا از شاه خریداری کنند؛
بنابراین به دلایل گوناگونی همچون بالا بودن مقدار ابریشم
مورد نظر و پایین بودن کیفیت، سود شرکتها کاهش مییافت
و باعث اختلاف میشد (سانسون، ۱۷۱؛ شاردن، ۳ /
۲۹۵-۲۹۶؛ لافون،
۵۲-۵۴). شرکت هند شرقی انگلستان نیز برای
خرید ابریشم ایران، افزون بر پرداخت ارزش آن کالا، موظف بود
مقدار معینی ابریشم با قیمت گزاف از شاه خریداری
کند (هربرت، ۱۵۶؛ تاجبخش، ۲۰۲؛ لافون،
۵۵؛ فلور، همانجا).
تجارت با انگلستان، مخالفت شدید
پرتغالیها را برانگیخت و سبب حملۀ پرتغالیها
به کشتی آنها شد (واله، ۱ / ۵۵۵؛ تاجبخش،
۱۳۳). این رویداد و همچنین بدهی شرکت
هند شرقی انگلستان به ایران سبب شد تا این کشور به ایران
در بیرونراندن پرتغالیها از جزیرۀ هرمز (جمادیالآخر
۱۰۳۱ / آوریل ۱۶۲۲) کمک
کند؛ در مقابل ایران نهتنها بخشی از بدهیهای این
شرکت را بخشید، بلکه بهعنوان پاداش اجازۀ فعالیت
به شرکت انگلیسی هند شرقی را در بندرعباس (گمبرون) داد (لافون،
۵۴؛ تاجبخش، ۱۳۶).
هلند که از سدۀ ۹ ق /
۱۵ م، با مهاجرت هنرمندان بافنده از جنوب هلند (بلژیک امروزی)
دارای کارگاههای بافندگی شده بود، و در آغاز سدۀ
۱۰ ق / ۱۶ م در آمستردام پارچههای ابریشمین
میکرد، طبعاً به ابریشم خام نیاز داشت. در
۱۰۱۲ ق / ۱۶۰۳ م هلند با تصرف یک
کشتی پرتغالی حامل ابریشم ایران و فروش آن در بازار ــ که
به دلیل همزمانی با جنگ ایران و عثمانی بهای آن
بالا رفته بود ــ سود هنگفتی به دست آورد و پس از آن به تجارت ابریشم
ایران توجه نشان داد و به صلیترین خریدار ابریشم ایران
در دورۀ صفویه تبدیل شد (کارری، ۱۵۱؛ فلور،
همان، 325-327).
پس از دو دهه، شاه عباس اول در
۱۰۳۲ ق / ۱۶۲۳ م ــ با وجود
مخالفت انگلیسیها با تجارت ابریشم توسط بازرگانان شرکت هند شرقی
هلند ــ به آنان اجازۀ بازرگانی داد تا به یک کشور وابسته نباشد (تاجبخش،
۱۵۰-۱۵۳). دفتر اصلی شرکت هند شرقی
هلند در اصفهان تأسیس شد (فلور، اولین، ۲۱). شرکت هلندی
بیش از یک سده در تجارت ابریشم ایران فعال، و یکی
از موفقترین شرکتها در این زمینه بود (همو، اختلاف ... ،
۱۵).
یکی از عوامل موفقیت
هلندیها در گرفتن امتیاز تجارت ابریشم ایران، پرداخت پول
نقد برای بخشی از معامله بود که ایران در آن زمان به آن احتیاج
داشت، درحالی که انگلیس در برابر ابریشم، کالا به ایران
وارد میکرد. عامل دیگر موفقیت هلندیها شاید خرید
آنها از کارگزار شاه بود که سبب شد آنها بتوانند قراردادی طولانیمدت
در تجارت ابریشم با ایران ببندند؛ و این قرارداد افزون بر آنکه
اطمینانی به تداوم خرید کالا بود، آنها را از پرداخت مالیاتی
که بازرگانان دیگر برای حمل کالا از شمال ایران باید میپرداختند،
معاف میکرد (همو، اولین، ۲۱، ۳۰، نیز
«تجارت»، 343)؛ با این وجود، برای حمل بار خود از اصفهان به بندرعباس
موظف به پرداخت عوارض مختلفی بودند (تاورنیه، ۶۷۳؛
فلور، اولین، ۲۸، ۳۰؛ لافون،
۵۳-۵۴). هلند در برابر وارد کردن اجناس خود موظف بود از ایران
۶۰۰ بار ابریشم را به بهای گران ــ که بخشی
از آن متعلق به شاه بود ــ خریداری کند. مقدار این بار بسیار،
و بهایی که پرداخت میشد، بسیار بیشتر بود. هلندیها
سرانجام موفق شدند آن را به ۳۰۰ بار کاهش دهند (همانجا).
در زمان شاه سلیمان اول صفوی
(سل ۱۰۷۷-۱۱۰۵ ق /
۱۶۶۶-۱۶۹۴ م)، نامرغوبی
ابریشم ایران، موجب اعتراضات هلندیها گردید و کار به
برخوردهای نظامی کشیده شد؛ اما در نهایت با سازش هلندیها
با حکومت ایران پایان یافت (سانسون،
۱۷۱-۱۷۲؛ فلور، «تجارت»، 354). امتیاز
تجارت ابریشم با هلند برای آخرین بار در زمان شاه سلطان حسین
(۱۱۳۴ ق / ۱۷۲۲ م) بسته شد، و در
روزهای پایانی سلسلۀ صفویه که نادر شاه افشار
(سل ۱۱۴۸-۱۱۶۰ ق /
۱۷۳۶-۱۷۴۷ م) قدرت را در حکومت ایران
به دست گرفت، آن را لغو کرد. پس از آن بود که به سبب گران شدن ابریشم، هلندیها
تمایلی به این تجارت نداشتند. در دورۀ کریمخان
زند (سل ۱۱۶۴-۱۱۹۳ ق /
۱۷۵۰- ۱۷۷۹ م) نیز اقدام
هلندیها برای خرید ابریشم بینتیجه ماند
(همان، 355-356).
در دورۀ صفویه
شرکتهای خارجی، ابریشم مورد نیاز خود را بیشتر از
اصفهان تهیه کرده و به بندرعباس میرساندند. این شرکتها با آنکه
احتمالاً دارای نمایندگی در شهرهای مختلف بودند، برای
خرید مستقیم ابریشم مورد نیاز از گیلان ــ که جزو
املاک خاصه بود ــ محدودیتهایی داشتند. این محدودیتها
شامل مالیاتهایی از قبیل راهداری و هزینۀ حمل،
و نیز نداشتن شناخت کافی از ابریشم خام بود، در حالی که
برای خرید ابریشم در اصفهان از شاه و حتى از بازرگانان، مالیاتی
نمیپرداختند، و شاه نیز بهای ابریشم را در صورت خرید
آن از گیلان، برابر با قیمت آن در اصفهان تعیین کرده بود؛
مشکلی که تا آغاز سدۀ ۱۲ ق / ۱۸ م وجود داشت (لافون، ۵۵؛
فلور، همان، 324, 343-345, 368).
در دورۀ صفویه،
آلمانیها نیز که به دنبال راهی دیگر و نزدیکتر برای
رسیدن به ایران و بهرهمندی از ابریشم آن بودند، تصمیم
گرفتند از راه دریای بالتیک و شمال روسیه در دریای
سفید، و از طریق رود دوینا و ولگا، آستاراخان و در نهایت
دریای خزر و شمال ایران استفاده کنند، و نمایندگانی
برای بستن قرارداد تجارت ابریشم با شاه صفی (سل
۱۰۳۸-۱۰۵۲ ق /
۱۶۲۹-۱۶۴۲ م) به ایران
بفرستند. مأموریت این نمایندگان با کارشکنی هلندیها
(بالا بردن بهای ابریشم در هنگام خرید آنها و پایین
آوردن آن پس از انصراف آلمانیها)، و احتمالاً رفتار نامناسب نمایندگان
آلمان به ویژه سفیر (زد و خورد با هلندیها و نادیده گرفتن
سنت بستنشینی در عالیقاپو)، با شکست روبهرو شد (الئاریوس،
۲ / ۶۹۹، جم ؛ بنجامین، 415؛ کردبچه،
۱۶، ۱۸-۱۹؛ تاجبخش،
۱۶۵-۱۶۶). فرانسویها نیز در
۱۰۷۵ ق / ۱۶۶۸ م در زمان شاه سلیمان
اول صفوی برای تجارت ابریشم با ایران اقدام کردند، که
چندان مورد توجه شاه قرار نگرفت (شاردن، ۳ /
۲۹۵-۲۹۶). روسیه نیز در تمام
دوران صفویه خریدار ابریشم ایران بود (همو، ۴ /
۳۷۰).
در ابتدای سدۀ
۱۲ ق / ۱۸ م، شماری از بازرگانان انگلیسی
تجارتخانههایی در گیلان تأسیس کردند و با روسیه پیمانی
بستند که بر طبق آن اجازه یافتند کالاهای خود را از راه روسیه
حمل کنند. روسیه نیز تلاش میکرد تا تجارت ابریشم از طریق
روسیه انجام شود؛ بنابراین با ارامنه قراردادی در این زمینه
بست، اما این قرارداد به دلیل عدم تعهد ارامنه به آن لغو شد. در اواخر
سدۀ ۱۲ ق پتر کبیر
(۱۶۸۲-۱۷۲۵ م)، تزار روسیه،
تصمیم به تجارت با ایران داشت، ولی با مرگ او و ناآرامیهای
زمان نادرشاه در ایران، نیت او عملی نشد و این اتفاق نیفتاد
(هنوی، I / 13؛ گملین، 319-320؛ بنجامین،
۴۱۶؛ لافون، ۵۶). در ۱۱۵۱
ق / ۱۷۳۸ م تجار انگلیسی از نادرشاه اجازۀ فعالیت
در گیلان را گرفتند. در این زمان قیمت ابریشم ایران
به شدت بالا رفته بود (هنوی، I / 13, 27-33؛ گملین،
۲۲۳؛ کرزن، I / 366-367).
در اواخر سدۀ
۱۲ ق / ۱۸ م، یک سوم ابریشم ایران به
روسیه، و یک سوم به عثمانی صادر میشد؛ بقیه نیز
در ایران به کار میرفت (بنجامین، 417؛ گملین، همانجا).
شرکت هند شرقی انگلستان در بصره،
که در دست ایرانیان بود، تجارتخانهای دایر کرد که بسیار
موفق بود؛ اما پس از مرگ کریمخان زند و نابسامانی آن زمان در بصره،
تجارت با اروپا کاملاً متوقف شد و این شرکت زیان فراوان دید که
با صدور فرمانی در ۱۲۰۲ ق /
۱۷۸۸ م از سوی جعفرخان زند (ه م) دربارۀ فعالیت
انگلیسیها و مساعدت کارگزاران با آنها، مشکل آنان برطرف شد (فرانکلین،
196؛ لافون، ۵۵-۵۶؛ طاهری، ۱ /
۲۹۷- ۲۹۸).
در سدۀ
۱۳ ق / ۱۹ م، و تجارت ابریشم ایران دچار
نوسانات بسیار شد، و با وجود اینکه در نیمۀ دوم این
سده سرمایۀ تجاری و عمدتاً سرمایۀ خارجی در و صدور ابریشم
افزایش یافت (سیف،
۱۱۶-۱۱۷)، اما با شیوع بیماری
پبرین این محصول پردرآمد کاهش بسیار یافت و آن را تا به امروز
تحت تأثیر قرار داد (نک : «تاریخ»، 231، که به اشتباه نام بیماری
ماسکاردین آمده است). پیش از شیوع این بیماری،
ابریشمکشی در ایران بهویژه در گیلان فعال شده بود
(همانجا؛ نیز بهرامی، تاریخ، ۱۰۱)؛ چنانکه
در این زمان قراردادی میان محمود خان ناصرالملک (حاکم گیلان)
با تاجری ارمنی اهل عثمانی در ذیقعدۀ
۱۲۷۶ / مۀ ۱۸۶۰ بسته شد، که طی آن تمام وسایل
از قبیل پیلۀ خشک، چرخ ابریشمکشی و کارگر در اختیار وی قرار
داده میشد، و در پایان سالِ کاری، طرف قرارداد مقدار معینی
ابریشم خام دریافت میکرد (آدمیت،
۲۸۱-۲۸۳). با شیوع بیماری
کرم ابریشم در اروپا، صادرات تخم نوغان از ایران ــ که پیشتر
معمول نبود ــ رواج یافت (جمالزاده، ۲۷). اما در
۱۲۸۱ ق / ۱۸۶۴ م بیماری
کرم ابریشم به ایران رسید و ابریشم کاهش یافت
(کرزن، I / 368).
در نامهای که احتمالاً ۳
سال پس از شیوع بیماری پبرین در ایران برای
مؤیدالدوله نوشته شده، اهمیت اقتصادی ابریشم به طور کامل
توضیح داده شده است. در این نامه آمده است که ایران توانایی
واردکردن کالا به اندازۀ نیاز خود را ندارد، و ناگزیر است در برابر واردات کالا، پول
نقد بپردازد، درحالی که پیشتر با ابریشم بهای آن را میپرداخت؛
به این ترتیب پول خود را که باید در کشور در گردش باشد، از دست
میدهد. همچنین پرداخت مالیات برای ملت سخت شده و از سویی
دیگر در روابط بازرگانی ایران با کشورهای دیگر
مشکلاتی به وجود خواهد آمد و احتمال دارد بدهیهایی برای
بازرگانان ایرانی، و نیز اشکالاتی در گمرک دیوانی
به وجود آید. در پایان این نامه، راهکارهایی برای
دولت در رشد ابریشم ارائه شده بود، از جمله: یافتن علل کاهش، مقدار و
نوع تخم نوغانی که مورد نیاز است، تأمین تخم نوغان از داخل ایران
و یا کشورهای همسایه، و ایجاد توتستان در مناطق دیگر
ایران برای پرورش کرم ابریشم. به نظر نمیرسد از این
راهکارها برای رفع مشکلاتی که در پیش رو بود، استفاده شده باشد،
و عملاً هیچ کوششی برای پیشرفت ابریشم نشد. دولت
حتى مشکلات ابریشم را نیز نادیده گرفت و از پرورشدهندگان کرم
ابریشم پیش از شیوع بیماری، مالیات درخواست کرد.
بیتوجهی دستاندرکاران بهحدی بود که ابتدا از ورود نوغان خارجی
به ایران نیز جلوگیریکردند (آدمیت،
۲۸۳-۲۸۵؛ سیف، ۱۲۴؛
نیز برای اهمیت اقتصادی آن در این زمان، نک : «تاریخ»،
234). دیکسون، کنسول انگلستان در تهران، نیز آن را فاجعهای عظیم
خوانده که به تجارت اروپا با ایران، و منبع اصلی درآمد ایران آسیب
خواهد زد (نک : سیف، ۱۲۵).
در این زمان بود که واردات تخم
نوغان سالم برای ادامۀ اهمیت یافت و سرمایهگذاری خارجی در ابریشم
گیلان آغاز شد. در ۱۲۸۷ ق /
۱۸۷۰ م، شرکت یونانی «رالی» تحت حمایت
انگلستان، واردات و توزیع تخم نوغان را آغاز کرد. در
۱۲۸۹ ق / ۱۸۷۱ م، شرکت یونانی
دیگری به نام «پاسکالیدیس» جایگزین آن شد، و
تا اواخر سدۀ ۱۳ ق / ۱۹ م به فعالیتش ادامه داد (جمالزاده،
همانجا؛ «تاریخ»، 231-232؛ سیف، ۱۱۷-
۱۱۸؛ نیز نک : اسناد ... ، ۱۳،
۴۱). این شرکت برای خشک ـ کردن پیلۀ ابریشم
و بستهبندی ابریشم خام به صورت عدل، و صدور آن به اروپا، کارگاههایی
در گیلان ایجاد کرد. در این زمان شیوهای برای
مشارکت در ابریشم به نام «مثالثه» مرسوم بود، به این ترتیب که
تجار ارمنی یا روس، تخم نوغان غیر آلوده را بین صاحبان
باغهای توت توزیع میکردند؛ یکسوم از محصول را توزیعکننده،
یکسوم را باغدار و بقیه را دهقان سهم میبرد (لافون،
۷۷- ۷۸؛ سیف، ۱۱۸). پس از مدتی
چون شمار بیشتری از شرکتها به این کار وارد شدند و رقابت بین
آنها زیاد شد، مثالثه تبدیل به «مرابعه» و حتى «مخامسه» شد (همو،
۱۱۸- ۱۱۹).
بانک شاهنشاهی ایران و بانک
استقراضی روس هم که این فعالیت را سودآور یافتند، به
واردکنندگانی که سرمایۀ کافی نداشتند، وام داده و بهرۀ بالایی
میگرفتند. تقریباً تمام واردکنندگان تخم نوغان، خریداران پیلۀ ابریشم
هم بودند و سود اصلی در دادن وام بود که بهرۀ بالا داشت. با
وجود آنکه در مناطق دیگر ایران نیز ابریشم تولید میشد،
اما تنها ابریشم شمال ایران به ویژه گیلان، از راه تبریز
و ترابوزان به اروپا، یا از رشت مستقیماً به روسیه صادر میشد
(کرزن، I / 362؛ سیف، ۱۲۰). خریداران ابریشم
ایران در آن زمان فرانسه، ایتالیا، روسیه و عثمانی
بودند، که فرانسه بیشترین ابریشم را از ایران تهیه
میکرد (جمالزاده، ۲۶؛ «تاریخ»، 108-109).
بازرگانان محلی نیز در
معاملات ابریشم فعال بودند. ابتدای سدۀ
۱۴ ق / ۲۰ م، بازرگانان گیلان که به تجارت ابریشم
مشغول بودند، با تجار اروپای غربی و روسی به رقابت پرداختند
(همان، ۴۳؛ نیز نک : اسناد، ۴۵، ۵۱).
در این زمان برای احیای تولید ابریشم فعالیتهایی
صورت گرفت و مقدار تولید و صادرات ابریشم بالا رفت، اما دیگر
نتوانست اهمیت پیشین خود را به دست آورد، چرا که بسیاری
از توتستانها از بین رفته بودند و کشت خشخاش ــ که سود بیشتری
داشت ــ و نیز توتون و زیتون جای آن را گرفته بود؛ از این
رو، دیگر جایی در تجارت نداشت، و مقدار تولید آن احتیاجات
داخلی را نیز به طور کامل برآورده نمیکرد (کرزن، I / 368؛
اعتمادالسلطنه، ۱ / ۱۴۵؛ ملکالمورخین، ۱ /
۴۶۰). ناتالی رندو بر این باور است که کاهش پرورش
ابریشم، پیش از شیوع بیماری کرم ابریشم به
سبب کاهش محصولات اروپایی و نیز رواج کشت خشخاش در ایران
آغاز شده بود (I / 365, 368).
در اواخر سدۀ
۱۳ ق / ۱۹ م، پیلۀ خشک ــ
احتمالاً به سبب نوع چرخ ریسندگی و کیفیت نامطمئن نخ ــ
جزو اقلام تجارتی قرار گرفت که روش بستهبندی و حمل آن به توجه ویژهای
نیاز داشت (جمالزاده، ۲۵، ۲۶، جدول؛ لافون،
۷۹، ۱۷۷-۱۸۰،
۱۸۳-۱۸۴). قطر چرخ مورد استفاده در ایران
کمتر بود و سبب میشد تا الیاف کوتاه شده، و برای استفادۀ برخی
از دستگاهها بهویژه دستگاههای انگلستان مناسب نباشد («تاریخ»،
233). افزون بر ابریشم خام و پیله، لاس ابریشم و کژ نیز
از گیلان به شهرهای جنوب ایران مانند دزفول و شوشتر، همچنین
به ترکیه، سوریه و اروپا صادر میشد (جمالزاده، همانجا؛ لافون،
۱۲۲).
تجارتِ ابریشم ایران تا چندین
سده تجارت این کالا را در سرزمینهای دیگر تحت تأثیر
قرار داده بود. از سدۀ ۱۲ ق / ۱۸ م، کیفیت ابریشم
عثمانی بسیار بالا رفت، و عثمانی یکی از رقیبان
ایران در تجارت ابریشم شد. خریداران اروپایی که پیشتر
برای خرید ابریشم ایران به مراکز تجارتی سرزمین
عثمانی رفت و آمد میکردند، از این پس خریدار ابریشم
خود آنها شدند. در این سده حکومت عثمانی برای فروش ابریشم
خام محدودیتی در نظر گرفت تا کارگاههای ابریشمبافی
داخل کشور با کمبود مواد اولیه مواجهنشود. بر اساس این نظامنامه بخشی
از ابریشم بورسه به استانبول اختصاص یافت، که موجب بالا رفتن بهای
ابریشم در این زمان شد. با به کارگیری دستگاههای پیشرفتۀ بخار
و پدالی در ابریشم کشی، بورسه توانست ابریشم بیشتری
برای صادرات به کشورهای اروپایی به ویژه فرانسه تأمین
کند (EI2, III / 212-215).
در سالهایی که ایران
و عثمانی روابط تیرهای داشتند و صدور ابریشم ایران
با مشکلاتی روبهرو بود، سوریه و لبنان نیز جزو صادرکنندگان ابریشم
قرارگرفتند، به طوری که بسیاری از کشورهای اروپایی
برای خرید ابریشم سوریه ــ بهویژه ابریشم
شمال آن ــ اقدام کردند. در این میان فرانسه خریدار ابریشم
لبنان بود (همان، III / 211).
تولید پارچۀ حریر
تولید پارچههای حریر
در زمانهای مختلف در انحصار حاکمان بود و عواید آن همواره در اختیار
آنها قرار میگرفت (ابنخلدون، ۳۴۷؛ شاردن، ۴ /
۳۶۴)، چنانکه در دورۀ شاپور دوم ساسانی کارگاههای
بافندگی در کنار کاخ قرار داشتند («گزارش»، II /
208-210؛ دیگناس،
260-261)؛ در زمان امپراتور یوستینیانوس در بیزانس نیز
تولید ابریشم کاملاً در اختیار دولت بود (پروکوپیوس، VI / 297, 299, 301). این روند در دورۀ اسلامی به صورتی
ادامه یافت که در بسیاری از شهرها دارالطراز، دارالدیباج
و دارالخز ایجاد شد (ابن خلدون،
۳۲۹-۳۳۰؛ قلقشندی، ۴ / ۷؛
سارجنت، 118، 25؛ اصطخری، ۹۲-۹۳). با تسلط مسلمانها
بر نواحی بزرگی که بسیاری از آنها از پیش از اسلام
دارای مراکز بافندگی بودند، این صنعت از بین نرفت و با
همان شیوۀ سابق و در همان مراکز ادامه یافت، چنانکه بافت حریر شوش که
در سدۀ نخست اسلامی در اشعار از آن نام برده شده، تا زمان مسعودی
(سدۀ ۴ ق / ۱۰ م) ادامه داشت (۱ /
۲۸۴؛ هوار، ۲۰۲-۲۰۳؛
مکداول، «نساجی[۱]»، ۱۵۳). به همین سبب در
مناطق شرقی سرزمینهای اسلامی، شیوههای بافت
و نقوش پارچهها متأثر از بافتههای ساسانی، و در سرزمینهای
اسلامی غربی (سوریه و مصر) تحت تأثیر بافتههای بیزانسی
است؛ گرچه در مصر گاه تأثیر نقشهای ساسانی نیز به چشم میخورد.
برخی پارچههای کهن ابریشمینِ در دست با نقش و شیوۀ بافت
دورۀ ساسانی متعلق به دورۀ امویان و عباسیان است (شپرد، 1111؛ اسکات، 94, 99). تأثیر
نقشهای ساسانی تا سدۀ ۵ ق / ۱۱ م، بر بافندگی ابریشم سرزمینهای
اسلامی دیده میشود (مکداول، همان،
۱۵۳-۱۵۴). از این دوره قطعات پارچهای
به نام «طراز» باقیمانده است که بر آنها نام خلفا دیده میشود
(نک : راجرز، 29, 31-32؛ «هنر [۲]... »، ۶۷).
بخشی از پارچۀ ابریشمی،
ساسانی ـ اسلامی، ایران، سدۀ 1-2 ق/7- 8
م، مجموعۀ خلیلی («هنر اسلامی، گنجینه ... »، 61)[۳]
بخشی از پارچۀ ابریشمی،
ساسانی ـ اسلامی، ایران، سدۀ
۱-۲ ق/۷- ۸ م، مجموعۀ خلیلی
(«هنر اسلامی، گنجینه ... »، ۶۱)
[۴]
از متون کهن درمییابیم
که در زمان هجوم اعراب در برخی نقاط ایران برای برقراری
صلح، دادن خراج ازجمله پارچههای حریر معمول بوده است. پارچۀ ابریشم
و لباس ابریشمی از جملۀ خراج مردم ماوراءالنهر (بلاذری، ۴۰۸)، و دیبا
خراج طبرستان بود، که احتمالاً برابر با خراجی بوده که در زمان ساسانیان
پرداخت میشده است (همو، ۴۱۴؛ مکداول، همان، 154).
پارچۀ طراز، کتیبۀ کوفی
ابریشمی، مصر، احتمالاً اواخر سدۀ ۴
ق/۱۰ م، مجموعۀ کراوس، نیویورک (کوراتولا، ۶۷)
در اواخر سدۀ ۲ ق /
۸ م، جاحظ که بافت خز را بهترین صنعت شمرده، از انواع پارچههای
نیکوی نقشدار مانند سابری، کوفی، ابریسمی و
زربفت نام برده و دیباج خز اهواز و جامههای نیکوی اصفهان
را جزو کالاهای تجارتی برشمرده است (ص ۱۵،
۲۷، ۳۹). در سدۀ ۳ ق / ۹ م، کارگاههای
بیشتری در شهرها و مناطق گوناگون فعال شدند؛ از آن میان شهرهای
کوفه، خورۀ دجله، دشت میشان، عراق، شوش، جندیشاپور، شوشتر، ری،
اصفهان، طبرستان به ویژه جرجان، دیلمستان، نیشابور و مرو را میتوان
نام برد که در بافت انواع پارچههای ابریشمی شهرت فراوانی
داشتند (ابنفقیه، ۲۵۳-۲۵۴؛ یعقوبی،
۵۳).
در سدۀ ۴ ق /
۱۰ م، بیشتر شهرهایی که در سدۀ پیشین
کارگاههای بافندگی داشتند، همچنان به فعالیت خود ادامه دادند.
در متون جغرافیای این سده بیش از پیش نام شهرهایی
که دارای کارگاههای حریربافی بودند، آمده است. وجود نامهای
گوناگون برای بافتههای ابریشمی در این متون حاکی
از پیشرفت این صنعت در آن زمان است؛ اما متأسفانه نمونههای باز
مانده از آن دورهها را نمیتوان با نام و گاه حتى با محل بافت آنها تطبیق
داد، یا ویژگیهای آن را از نظر بافندگی مشخص کرد.
با این وجود، بسیاری از پارچههای ابریشم به نامهای
محل تولید خود شناخته میشدند (گابریل، ۱۹۱)،
چنانکه در کتاب الظرف و الظرفاء، لباسهایی با پارچههای ابریشمی
شهری خاص آمده است (نک : وشاء، ۱۷۸-
۱۷۹).
در این زمان میتوان از
پارچههای ابریشمی شهرهای ری و اصفهان (حدود،
۱۴۰؛ ابنحوقل، ۳۶۳؛ اصطخری،
۲۰۶؛ ثعالبی، ۲۳۴)، دیلمان
(حدود، ۱۴۳)، طبرستان (ابنحوقل، ۳۸۱؛ اصطخری،
۲۱۲)، استراباد (حدود، ۱۴۴)، ساری
(همان، ۱۴۵)، جرجان (مقدسی، ۳۶۷؛ اصطخری،
۲۱۳)، نیشابور (مقدسی، ۳۲۳؛ ابنحوقل،
۴۵۲؛ اصطخری، ۲۵۵؛ ثعالبی،
۲۴۲)، نسا و ابیورد، هرات، مرو، دبوسیه و وذار
(مقدسی، ۳۲۴؛ ابنحوقل، همانجا)، ماوراءالنهر، خوارزم و
سمرقند (همو، ۴۶۴؛ مقدسی، ۳۲۵)،
خوزستان، ازجمله شوشتر و رامهرمز (همو، ۴۰۲،
۴۱۶؛ ابنحوقل، ۲۵۶؛ ثعالبی،
۲۲۶)، شوش، عسکر و اهواز (مقدسی، ثعالبی،
همانجاها)، کرد فنـاخسرو ــ شهری کـه عضدالدولۀ دیلمی
بناکرده و هنرمندان و صنعتگران را به آنجا منتقل کرده بود ــ (مقدسی،
۴۳۰-۴۳۱)، شیراز و فسا (همو،
۴۴۲؛ اصطخری، ۱۵۳)، جهرم (ابنحوقل،
۲۹۹؛ اصطخری، همانجا)، قرقوب (همانجا) و بغداد (ثعالبی،
۲۴۲) نام برد.
از این دوره پارچههای ابریشمیای
در دست است که برخی از آنها ظاهراً در حفاریهای غیرعلمی
در ویرانههای ری پیدا شدهاند. به همین سبب شمار
اندکی از آنها را با یقین متعلق به سدۀ ۴ و
۵ ق / ۱۰ و ۱۱ م دانستهاند.
[۵]
بخشی از پارچۀ ابریشمی
(مُنَیّر)، ری، متأثر از نقوش ساسانی، سدههای اولیۀ اسلامی،
موزۀ ملی ایران («شکوه ... »۱، III/۱۷۳)[۶]
در میان پارچههای باقیمانده
از سدۀ ۴ ق، بر یکی نام بهاءالدولۀ دیلمی
(۳۷۹-۴۰۳ ق /
۹۸۹-۱۰۱۲ م) و بر پارچهای دیگر
بافتهشده در خراسان، نام ابومنصور بختکین (د ۳۵۰ ق /
۹۶۱ م) چشمگیر است (مکداول، همان، 155).
یزد در سدۀ ۴ق، در
بافت پارچههای پنبهای شهرت داشت، اما ذکری از ابریشمبافی
در آنجا دیده نمیشود؛ در سدۀ ۵ ق است که از پارچههای
دیبا و ابریشمی آن یاد شده است (اصطخری، همانجا؛
ابن بلخی، ۹۹-۱۰۰).
نظام بافت پارچه تا حملۀ مغول
به همان شیوه برجا بود (مکداول، همانجا). تاختوتازهای لشکریان
مغول بر شهرهای ایران بهویژه بر شهرهای بزرگ مانند مرو،
بلخ، هرات، نیشابور و ری تأثیر بسیاری گذاشت. پس از
برقراری آرامش، برخی از این شهرها تا حدودی احیا
شدند. با تغییراتی که در ساختار شهرها به وجود آمد، برخی
از مراکز مهم بافندگیِ پیش از حملۀ مغول از میان
رفت، و این زمان سخنی از بافتههای آنان مانند شوش، شوشتر و
اهواز به میان نیامده است (نک : رشیدالدین، مکاتبات ...
، ۱۸۶-۱۹۱).
تبریز در سدۀ ۷ ق /
۱۳ م، دارای کارگاههای بافت ابریشم چون عتابی
و سقلاطون و اطلس بود و پارچههای زربفت نیز تولید میکرد
(قزوینی، آثار ... ، ۱۱۱؛ لافون، ۵۱؛
گابریل، ۱۳۷). در شهرهای خراسان مانند تون و قائن نیز
پارچۀ ابریشم تولید میشد (سفرنامه، ۴۴). یزد
در این سده در اوج هنر بافندگی بود و تا قرنها توانست این کیفیت
بافت را از آن خود نگه دارد (گابریل، ۲۱۴). در گیلان
زنان در کارگاههای خانگی از ابریشم تولیدشدۀ خود
پارچههای ابریشمین تهیه میکردند (قزوینی،
همان، ۱۲۸).
در سدۀ ۸ ق /
۱۴ م، بافت پارچههای ابریشمی در بغداد، تبریز،
نیشابور و ظفار(عمان) رونق داشت (ابنبطوطه، ۱ /
۲۶۸، ۳۱۱، ۳۹۵). افزون بر
آنها شهرهای کرمان، مرو، طوس و موصل پارچههای زربفت تولید میکردند
(اقبال، تاریخ، ۵۷۱). رشیدالدین فضلالله در
مکاتبات خود، از پارچهها و لباسهای ابریشمیِ شهرهای
بغداد، تبریز، ارزنجان، یزد، کاشان، هرات، یمن، خطا، روم و
اسکندریه نام برده است (همانجا).
در سدۀ ۹ ق /
۱۵ م، ویچنتیو آلساندریای ایتالیایی
بافتههای ابریشمی خراسان را با منسوجات شهر جنوا برابر دانسته
است (نک : لافون، ۵۱). کنتارینی، سفیر ونیز
در ۸۸۱ ق / ۱۴۷۶ م شاهد حمل نخ و پارچههای
ابریشمی بافت ایران از ساحل دریای خزر به آستاراخان
و روسیه بود (ص ۱۵۷). در این سده، یزد همچنان
کارگاههای ابریشمبافی پر رونقی داشته، چنان که برای
تولید روزانه به ۲ خروار ابریشم (بیش از هزار بار ابریشم)
نیاز داشتند. نفاست پارچههای یزد تا آنجا بود که پارچههای
همسر تیمور را به این شهر سفارش میدادند (شرفالدین،
۱ / ۵۶۰). در شهر هرمز ــ که از خراجگـزاران اوزون حسن
آققـویـونـلو بودند ــ نیز ابریشمبافی رواج داشته است
(باربارو، ۸۲-۸۳، ۸۷- ۸۸). بافت
پارچههای ابریشمی در تمام شهرها و روستاهای استراباد
همچنان ادامه داشت (همو، ۹۲). در شماخی نیز پارچههای
اطلس به نام «تالامانا» بافته میشد (کنتارینی،
۶۲). و سرانجام کلاویخو نیز از پارچههای ابریشمی
پیرامون شیراز خبر داده است (ص ۱۶۷).
در دورۀ صفویه،
شاه مالکِ کارخانههای تولید پارچههای ابریشمی در
تمام شهرها بود. نوشتهاند شاه اسماعیل اول با بودجۀ خود کارگاههای
ابریشمبافی ساخته بود، چرا که داشتن کارگاه بافندگی مانند
داشتن ارتش، بخشی از قدرت سلطنت به شمار میرفت (رحیمزاده،
۶۴؛ فلور، «اقتصاد[۷] ... »، ۲۲). شاه طهماسب اول نیز
از حامیان هنر و بافندگی بود (اسکارس، ۳۴). در این
دوره کارخانههای بسیاری تأسیس شد و کارگران بسیار
ماهر و متخصص بهخصوص در زمینۀ بافت پارچههای ابریشمی ــ بزرگترین ثروت ایران
و بهترین در جهان ــ به کار مشغول بودند (هربرت، ۲۱۸؛
واله، ۱ / ۵۹۳؛ شاردن، ۴ / ۳۵۶؛
سانسون، ۱۹۱). سرپرستی کارگاههای شاهی به عهدۀ ملکالتجار
بود که طرحها را انتخاب میکرد و ناظر بر آمادهسازی مواد خام و
کالاها بود (کمپفر، ۱۰۶، ۱۵۰).
در سدۀ
۱۱ ق / ۱۷ م، کاشان از مهمترین مراکز بافت پارچههای
ابریشمی بود. دلا واله پارچههای ابریشمی بافت
کاشان را ۳ نوعِ در حد کمال و شاید بهتر از ایتالیا توصیف
کرده است: پارچۀ شال کمعرض و طویل، راهراه، مخلوط با زری و گاه ساده و بسیار
ظریف؛ پارچۀ میلک[۸] با طرح و رنگ عالی گاه آراسته با اشعار فارسی؛
پارچۀ زربافت یا ملک زربافت مانند میلک، با این تفاوت که آمیخته
با طلا و نقره است (۱ / ۵۷۸). در زمان شاه سلیمان
صفوی با وجود پارچههای نفیس ایرانی، شاه و درباریان
به پارچههای اروپایی تمایل بیشتری داشتند
(تاورنیه، ۵۹۸، ۶۲۳،
۷۰۲). در این زمان انواع پارچههای ابریشمی
مانند دیبا و تافته، ابریشم موجدار دانهریز، اطلس، نخ، و ابریشم
مخلوط با پشم شتر و بز بافته میشد (شاردن، ۴ /
۳۵۷). زری ایران در این زمان از گرانبهاترین
بافتههای جهان به شمار میآمد و برای بافت آن ۵-۶
نفر به طور همزمان بر یک دستگاه کار میکردند، و از ۲۴
تا ۳۰ ماکو برای منتقل کردن پود استفاده میشد که برای
پارچههای ساده ۲ ماکو کافی بود (همو، ۴ /
۳۵۷- ۳۵۸).
مخمل ابریشمی زربافت ایران
نیز در تمام دنیا کممانند بود و در شهرهای یزد، کاشان و
اصفهان بافته میشد (همو، ۴ / ۳۵۸-
۳۵۹). در کاشان بیش از همۀ شهرهای
ایران پارچه تولید میشد. شاردن تعداد کارگران ابریشمباف
یکی از آبادیهای حومۀ آن «هارون» را
حدود ۰۰۰‘۱ تن مینویسد (۳ /
۸۵-۸۶). در این زمان یزد و کرمان نیز
به بافت پارچههای ابریشمی و مخلوط با الیاف دیگر
ادامه میدادند (همو، ۴ / ۳۶۰). تبریز هم یکی
از مراکز مهم بافت پارچههای ابریشم بود و سالانه حدود هزار عدل ابریشم
در کارگاههای آنجا بافته میشد (همو، ۲ /
۴۰۹).
در اواخر سدۀ
۱۱ ق، بافت ابریشم در کارگاههای شاهی تقریباً
منسوخ شد و دیگر حکومت صفویه متولی تولید پارچههای
ابریشمی نبود، و پارچۀ مورد نیاز را به صورت قراردادهایی با مراکز تولید
یا بازرگانانی که در این امر اشتغال داشتند، تهیه میکرد؛
بافندگان از حمایت کافی که پیش از آن در تهیۀ مواد
اولیه و پرداخت دستمزدها برخوردار بودند، محروم شدند و قادر به تولید
پارچههای نفیس نبودند. در این زمان ملکالتجار ناظر بر تولید
پارچههای سفارش داده شده از طرف حکومت بود، و بازرگانان سفارشدهنده مسئول
تأمین مواد اولیۀ مورد نیاز بافندگان بودند (فلور، همان، 23).
در سدۀ
۱۲ ق / ۱۸ م، یزد و کرمان از مراکز مهم بافت پارچههای
ابریشمی بودند (فرانکلین، 148)؛ و در شهرهای رشت، تبریز
و کاشان انواع پارچههای ابریشمی و الیاف دیگر با
ابریشم بافته میشد که نام و ویژگی آنها را گملین
در کتاب خود شرح داده است (ص 223-228، نیز جدولها).
در دورۀ قاجاریه
در آغاز سدۀ ۱۳ ق / ۱۹ م، ابریشمبافی ایران
رو به افول نهاد، و تجارت ابریشم خام بیشتر مورد توجه قرار گرفت. دلایل
این افول را میتوان چنین برشمرد: ورود پارچههای اروپایی
ارزانِ تولیدشده با دستگاههای مکانیزه، نبود کارخانههای
مکانیزه برای بافت پارچه در ایران، و گرانبودن پارچۀ دستبافت
به سبب سختی تولید آن. افزون بر آن احتمالاً طرح و نقش پارچههای
اروپایی به نظر جدیدتر میآمد و با نقوش ایرانی
متفاوت بود که قرنها در برابر چشمان بینندۀ ایرانی
قرار گرفته بود و رضایت و حس تنوعطلبی او را اقناع نمیکرد
(تحویلدار، ۱۰۰-۱۰۲؛ کرزن، II / ۵۲۳؛
گوبینو، II / ۱۳۶؛ پولاک، 172؛ اعتمادالسلطنه،
۱ / ۱۳۹؛ جمالزاده، ۷۹؛ عیسوی،
۵۹۸)؛ اما در روستاها بافت پارچههای ابریشمی
محلی همچنان ادامه داشت (فریزر، ۲۴۷؛ بنجامین،
418).
بافت پارچه در برخی از شهرهای
ایران مانند کاشان، یزد، اصفهان و کرمان به حیات خود ادامه داد
(کرزن، II / 497) و در روستاهایی نیز که تولید ابریشم
داشتند، بافت پارچههای ابریشمی محلی متوقف نشد (فریزر،
بنجامین، همانجاها). در این زمان از پارچههایی چون زری،
مخمل، اطلس، ساده و ابریشم مخلوط با نخهای دیگر نام بردهاند
(کرزن، I / 369). در کاشان که در این زمان مهمترین مرکز بافندگی
ایران به شمار میآمد، انواع پارچههای حریر مانند اطلس و
قناویز، خارا، محرمات، انواع مخمل، اطلسِ ابریشم مخلوط با پنبه، دارایی
و زری بافته میشد (ضرابی، ۱۶۲؛ کرزن، پولاک،
همانجاها). زری این دورۀ کاشان به نسبت زری قدیم ایران کیفیت پایینتری
داشت و قابل مقایسه با آن نبود (آلمانی، II /
149). در اواخر
سدۀ ۱۳ ق در دورۀ ناصرالدین شاه، یزد، اصفهان، تبریز و مشهد نیز
از مراکز ابریشمبافی به شمار میآمدند، و کارگاههای یزد
و کاشان در آن میان رونق بیشتری داشتند. این زمان کوششهایی
برای احیای ابریشمبافی بهویژه زربفت معروف
به طراز ناصری به کوشش ظلالسلطان در بعضی از شهرها مانند تبریز،
کاشان و اصفهان صورت گرفت (اعتمادالسلطنه، ۱ / ۱۳۹،
۱۴۵؛ جمالزاده، همانجا).
در کارخانههای یزد، کاشان
و اصفهان سالانه ۰۰۰‘۱۵ نفر به کار مشغول بودند.
بافتههای ایران در این زمان از پارچههای مشابه اروپایی
آن، نازلتر بود (کرزن، II / 497؛ تیکشیرا، 243؛ پولاک، آلمانی،
جمالزاده، همانجاها).
در دورۀ اسلامی
بافت پارچههای ابریشمی در عثمانی، مصر و شام رواج داشت و
کارگاههای بافندگی (دارالطراز) در شهرها برپا بودند، کارگاههایی
که برای امیران و سلاطین پارچههای زربفت ابریشمی
تهیه میکردند (ابنخلدون، ۳۳۰). بغداد از مهمترین
مراکز تولید پارچههای ابریشمی به شمار میآمد.
پارچههای ابریشمی بغداد نفیسترین بود، به طوری
که کیفیت پارچههای نفیس کارگاههای دیگر را
گاه با نمونههای بغدادی مقایسه میکردند. «عتابی»
شناختهشدهترین پارچۀ بغداد به شمار میرفت. دارالطرازی نیز متعلق به خلیفۀ عباسی
در شهر بود. کارگاههای بافندگی در محلههایی قرار داشت که
از جملۀ آنها خزخانه و رَبعی به نام عتابیه را میتوان نام
برد. این کارگاهها تا دورۀ مغول فعال بودند. بافت پارچههای حریر تا سدۀ
۱۳ ق / ۱۹ م در بغداد ادامه داشت (ابنفقیه،
۲۵۳؛ حکایة ... ، ۳۶؛ ثعالبی،
۲۴۲؛ سفرنامه، ۳۷؛ ابنبطوطه، ۱ /
۳۱۱؛ رشیدالدین، مکاتبات، ۱۸۶؛ تیکشیرا،
67؛ سارجنت، 25, 28, 29؛ هاید، II / 108؛ لسترنج، 81).
در شهرهای حیره (پیش
از اسلام)، میسان، موصل، بصره و کوفه حریر تهیه میشد.
بافت پارچههای حریر در دو شهر بصره و کوفه مشابه هم بود (ابنفقیه،
۲۵۲، ۲۵۳؛ سارجنت، ۳۳,
۳۵-۳۷, ۱۲۹؛ لسترنج، همانجا). در سوریه
بافت حریر رایج بود، سنتی که قرنها پیش از ورود اسلام در
آن رواج داشت و در دورۀ اسلامی نیز ادامه یافت. از دورۀ امویان،
دمشق در منطقۀ شام دارای دارالطراز بود و پارچههای ابریشمی
بافت آن به «دمقسی» شهرت داشت. از مراکز بافت دیگر منطقۀ بعلبک
(در لبنان امروزی) و حلب (در سوریه) را میتوان نام برد
(سارجنت، ۱۱۷؛ واردول، «هنر ... : مصر ... [۱]»، 441). یمن
نیز پیش از دورۀ اسلامی، از مراکز تولید حریر به شمار میآمد و
محصولاتش در دورۀ ساسانیان به ایران صادر میشد (آذرنوش،
۱۶۷- ۱۶۸).
در شهرهای مختلف مصر، تولید
انواع پارچهها بسیار رواج داشت، اما پارچههای ابریشمی
کمتر از پارچههای کتان تولید میشد. بسیاری از
پارچههای باقیمانده از سدههای اولیۀ اسلامی
مصر، ترکیبی از نخهای کتان و ابریشم هستند (بلر و بلوم،
431؛ گرینجرتیلر، 40). در اسکندریه و دمیاط، دارالطرازهایی
برای تهیۀ لباسها و خلعتهای خلفا دایر بوده است (قلقشندی،
۳ / ۴۷۲، ۱۱ / ۴۵۲؛ حافظابرو،
۱ / ۳۰۴). از مراکز دیگر تولید پارچۀ ابریشمی
میتوان از قاهره نام برد که تا سدۀ ۱۲ ق /
۱۸ م فعال بود (بلر و بلوم، نیز واردول، همانجا؛ ولنی،
205).
در اندلس نیز پس از تسلط امویان
در سدههای ۱ و ۲ ق / ۷ و ۸ م، ازجمله در شهرهای
قرطبه، المریه، اشبیلیه، مالقه، بلنسیه و طلیطله
کارگاههایی راهاندازی شد. در شهر المریه (ه م) در دورۀ
مرابطون (حک ۴۴۸-۵۴۱ ق /
۱۰۵۶-۱۱۴۷ م) انواع پارچههای
ابریشمی با نامهای مختلف که در آن اصفهانی و جرجانی
نیز دیده میشود، بافته میشد (ادریسی،
۲ / ۵۶۲). در شمال افریقا نیز کارگاه «افریقیه»
تأسیس شد. همچنین کارگاههای بافت پارچههای ابریشمی
در سوسه (در تونس) و فاس (در مراکش) فعال بودهاند (واردول، «هنر ... : اسپانیا
[۲]... »۲، 436).
در آناتولی نیز بافت پارچههای
ابریشمی پیش از دورۀ اسلامی رایج بود،
چنانکه در بیشتر اشعار شاعران ایرانی ازجمله فردوسی،
بارها از حریر و دیبای رومی نام برده شده است (۴ /
۱۵۸). پارچههای حریر مخمل ارزنجان در سدۀ
۷ ق برای خراج، به ایلخانان فرستاده میشد (رشیدالدین،
مکاتبات، همانجا).
صنعت نساجی عثمانی در شهرهایی
که بر سر راه تجارت ابریشم ایران قرار داشتند، مانند ارزنجان، توقات،
آماسیه و بورسه رشد کردند. بورسه از سدۀ ۸ ق
کارگاههای بافت ابریشم داشت و بافتههایش شامل قطیفه،
کمخا و اطلس، مورد توجه دربار عثمانی و ایران بود. پس از جنگ چالدران
در ۹۲۰ ق / ۱۵۱۴ م (بین ایران
و عثمانی) که سلطان سلیم اول پس از تصرف تبریز تمام هنرمندان و
استادان رشتههای مختلف را از آنجا به استانبول برد (فریدون بک،
۱ / ۴۰۵؛ EI2, III / 215-۲۱۶)، ابریشم
بافی استانبول پیشرفت کرد، و پارچههایی به نام سراسری،
بِنِک و زری تولید کارگاههای آنجا بود. در نیمۀ این
سده در استانبول کارگاهی متصل به کاخ سلطان عثمانی ساخته شد که در آن
بیش از ۴۰۰ بافنده مشغول به کار بودند. این زمان
کارگاههای استانبول بسیار فعال، و حدود ۲۷۰ دستگاه
در بازار آنجا مشغول به کار بودند. در سدۀ ۱۳ ق کارخانههای
ابریشمبافی مدرن در شهر «هِرِک» تأسیس شد که موفق نبود و
بافندگی عثمانی نیز مانند ایران تحت تأثیر پارچههای
اروپایی از رونق افتاد (همان، III / 217-218).
پارچۀ ابریشمی
عثمانی، سدۀ ۱۰ ق/۱۶ م، مجموعۀ دیوید،
کپنهاگ (آتاسوی، لوحۀ ۳۱)
تجارت حریر
در سدههای نخستین اسلامی،
پارچههای حریر بافت مراکز تولید پیش از اسلام به مناطق دیگر
اسلامی برده میشد. جاحظ در معرفی کالاهای تجارتی،
از جامههای نقشدار سابری، کوفی، ابریسمی، زربفت
ابریشم چین، دیبای خز اهواز و دیبا نام برده، و
نوشته است که هر پارچهای خواه برای جامه و خواه برای فرش هرچه
لطیفتر و نرمتر و پرجلاتر باشد، ارزشمندتر است (ص ۲۷،
۳۰). در کتاب راهنمایی برای تجارت ابریشم
(تألیف: سدۀ ۶ ق)، بهترین ابریشم صاف، بدون گره، با الیاف یکنواخت،
و سنگین نام برده شده، و دیبای خوب هرچه نازکتر و سنگینتر
با نقش منظم، توصیف شده است. نیز «عتابی» و «مسمط» بهترین
نوع پارچۀ ابریشمی به نام «سقلاطون» شمرده شدهاند که شیوۀ بافت
آن بدون استفاده از شانۀ نساجی انجام میشده است. بهترین خز از تار و پود محکم،
لطافت و سنگینی آن شناخته میشد (جعفر بن علی،
۴۴-۴۵).
در سدههای ۳ و ۴ ق /
۹ و ۱۰ م، در الظرف و الظرفاء وشاء نام پارچههایی
از شهرهای مختلفی همچون کوفه، شوش، خراسان بهویژه نیشابور
دیده میشود (ص ۱۷۸- ۱۷۹،
۱۸۴). در اثری منسوب به ابومطهر ازدی نیز از
انواع پارچههایی که در بغداد یافت میشده، نام برده شده
است که در میان آنها پارچههای سینیز، شوش و شوشتر به چشم
میخورد (نک : حکایة، ۳۵-۳۶).
در سدۀ ۴ ق،
پارچههای ابریشمی از خراسان مانند سمرقند و مرو، بهویژه
نیشابور به تمام سرزمینهای اسلامی و جز آن؛ از جرجان به یمن؛
از شوش، شوشتر، عسکر و دیگر شهرهای خوزستان به مصر، شام و بغداد؛ و از
شهرهای فارس ازجمله شیراز و جهرم، و همچنین از اصفهان به عراق و
نقاط مختلف برده میشد (مقدسی، ۳۲۵،
۴۰۹، ۴۱۶، ۴۴۲؛ ابنحوقل،
۱۹۹، ۲۵۶، ۲۹۹،
۳۶۲-۳۶۳، ۳۸۱؛ اصطخری،
۹۲، ۹۳، ۱۵۳، ۲۶۳).
این روال تا سدۀ ۷ ق / ۱۳ م و حملۀ مغول ادامه
داشت.
در سدۀ ۷ ق /
۱۳ م، صادرات پارچههای ابریشمی یزد، تبریز
و کرمان به سراسر سرزمینهای اسلامی رواج داشته است. از سدۀ
۷ ق به بعد بازرگانان اروپایی در تبریز به تجارت کالاهای
گوناگون ازجمله حریر بافت مناطق مختلف ایران ــ که از همه جا به آن
شهر وارد میشد ــ مشغول بودهاند (سفرنامه، ۴۱؛ اقبال، تاریخ،
۱ / ۵۷۱؛ گابریل، ۱۳۷-
۱۳۸). کلاویخو نیز در آغاز سدۀ بعد، از تجارت
پررونق منسوجات در سلطانیه نام برده است (ص۱۶۷). همچنین
ابنبطوطه از صادرات حریر نیشابور ازجمله پارچههای نخ و کمخا
به هندوستان نوشته است (۱ / ۳۱۱، ۳۹۵).
از صادرات پارچۀ ابریشمین
یزد به هند، جغتای، ختا، بورسه و ترکستان در سدۀ ۹ ق /
۱۵ م گزارشهایی در دست است (باربارو، ۸۲).
کنتارینی نیز از پارچههای بافت ایران که به حلب و
همچنین روسیه ــ از راه آستاراخان ــ صادر میشد، یاد میکند
(ص ۱۵۷؛ لافون، ۵۲).
در دورۀ صفویه
بسیاری از مردم ایران به تجارت و تولید ابریشم و
پارچههای ابریشمی مشغول بودند (تاورنیه،
۶۰۰-۶۰۱). پارچههای تولیدی
در کارگاههای شاهی نیز به کشورهای اروپایی
صادر میشد. در سدۀ ۱۰ ق / ۱۶ م، از یک سو پارچههای
ابریشمی ایران به حلب برده میشد، و از سوی دیگر
شرکت هند شرقی هلند انواع پارچههای ابریشمی ایران
را برای صدور به باتاویا (امروزه: جاکارتا) خریداری میکرد.
نوشتهاند در آغاز سدۀ ۱۱ ق / ۱۷ م، مقدار زیادی از ابریشم
ایران به انگلستان فرستاده شد؛ گرچه انگلستان تا آغاز سدۀ
۱۲ ق / ۱۸ م هر ساله مقداری پارچۀ ابریشمی
از ایران تهیه میکرد، اما آنها به نسبت هلندیها کمتر به
پارچههای ابریشمی ایران ــ که گران بودند ــ احتیاج
داشتند و پارچۀ ابریشمی مورد نیاز خود را عمدتاً از هند تهیه میکردند.
در آغاز سدۀ ۱۲ ق انگلستان ورود ابریشم ایران را ممنوع کرد
(فلور، «اقتصاد»، 23-24).
کاربرد حریر
نخ و پارچۀ ابریشم
و حتى کرم ابریشم (دودالقز / دودالحریر)، کاربردهای فراوانی
داشتهاند. این کالا بیشتر برای تجمل به کار میرفت و
نشانهای از ثروت به شمار میآمد (نک : بیهقی،
۱۹۰، ۳۷۲، ۳۸۲؛ باربارو،
66؛ آلمانی، II / 138؛ فرانکلین، ۱۹۷)؛ از اینرو
در بسیاری از موارد میان طبقۀ مرفه جامعه نهتنها
برای لباس خود، که برای مستخدمین آنها نیز مورد استفاده
قرار میگرفت (یعقوبی، ۳۰۱؛ سارجنت،
۲۲). خلفای اموی و عباسی و حاکمان دیگر،
مقدار زیادی از آن را در خزانۀ خود داشتند (ابنزبیر،
۲۱۴، ۲۱۶؛ نظامی، ۲۰؛
سارجنت، 25, 41, 42). اهمیت این فراورده در طول تاریخ به حدی
بوده که حکومتها نهتنها تجارت پارچه و نخ ابریشم را در انحصار خود درمیآوردند،
بلکه تولید پارچههای حریر را نیز در زمانهای مختلف
در اختیار داشتند (ابنخلدون، ۳۲۹؛ ابنحوقل،
۲۹۹؛ سانسون، ۹۱؛ واله، ۱ /
۵۹۳؛ کمپفر، ۱۰۶، ۱۵۰).
در ایران بنا بر یک رسم
ساسانی، خلعتهای اهدایی لباسهایی بود اغلب از
ابریشم یا با نقوش ابریشمی که تصویر پادشاه ساسانی
بر آنها نقش شده بود؛ در دورۀ اسلامی این رسم ادامه یافت، با این تفاوت که به
جای تصویر، کتیبهای با مضامینی چون دعا و
نام خلیفه یا شاه بر پارچه بافته، و خلعت داده میشد (ابنخلدون،
همانجا؛ اسکات، 96؛ بلر، 20-21؛ نیز نک : راجرز، 20، تصویر 15).
از کاربردهای دیگر حریر
میتوان به این نمونهها اشاره کرد: خریطههای حریر
برای قرآن کریم، نامه (بیهقی، ۳۸۳؛ ابنبطوطه،
۱ / ۲۲۵)، پوشش کعبه (ازرقی، ۱ /
۲۵۳-۲۵۵؛ ثعالبی، ۵۳)،
پوشش قبر (ابنبطوطه، ۱ / ۱۰۶)، پرده برای آراستن
اماکن مقدس چون آرامگاه امام حسین (ع) (همو، ۱ /
۲۳۱) و آستان امام رضا (ع) (همو،۱ /
۳۹۴)، روپوش صندوق گور همچون مقبرۀ شاه صفی
اول (شاردن، ۳ / ۷۴)، حریر سفید برای نوشتن و
حتى نگارگری (فردوسی، ۲ / ۴۵، ۶ /
۳۷۸، جم ؛ فخرالدین اسعد، ۲۴۶،
۲۵۹)، چادر، خیمه یا سراچۀ ابریشمین
(فردوسی، ۴ / ۱۸۴، جم ؛ ابنبطوطه، ۱ /
۳۵۴؛ شرفالدین، ۱ /
۲۵۴-۲۵۵؛ کلاویخو،
۲۳۲؛ سانسون، ۱۱۱؛ فرانکلین،
۱۹۶)، سایبان (فردوسی، ۱ /
۱۲۶؛گردیزی، ۴۰۸؛ ابنبطوطه،
۱ / ۲۶۴، ۳۳۳)، گسترانیدن طاقههای
حریر بر زمین برای گذشتن شاه از روی آن با اسب یا پیاده
(همو، ۱ / ۳۳۳، ۲ / ۴۶۱؛ شرفالدین،
۱ / ۵۱۸؛ شاردن، ۳ / ۱۱۱)، پوشش
ارابه (ابنبطوطه، ۱ / ۳۴۷)، آراستن اتاقها و اثاث (فردوسی،
۶ / ۲۱۳؛ بیهقی، ۳۸۵؛ ابنزبیر،
۲۱۶؛ ابنبطوطه، ۱ / ۳۷۸)، آذین
بستن گذرگاههای شهر (همو، ۲ / ۴۶۱)، دکمههای
حریر (همو، ۲ / ۴۷۲)، آراستن اسبها (بیهقی،
۳۸۹؛ ابنبطوطه، ۲ / ۴۵۵؛ کمپفر،
۲۵۰)، پوشش پیکر فیلها (ابنبطوطه، ۲ /
۴۵۵، ۴۵۷)، روکش جلد و لفافۀ
(قابلق( کتاب ) گنجینه ... ، ۱۰؛ متز، ۲۰۵؛ ه
د، ۱۸ / ۳۴۱)، پرچم (خاقانی،
۸۱)، سیم سازهای موسیقی (همو،
۱۵۹؛ مسعود سعد، ۹۵)، روکش سپر ساختهشده از نی
یا ساقۀ انجیر (پوپ، ج XIII، لوحۀ ۱۴۲۱)، لباس رزم به نام کژآگند (یا قزآکند
/ قزآغند) که درون آن ــ حتى روکش اسبها ــ را با الیاف ابریشم پر میکردند
که مانع خوبی برای تیرها بود (باربارو، ۷۶؛ لغتنامه،
ذیل واژه)، کفن (فردوسی، ۴ / ۱۵۸، جم ؛ برزین،
۴۸- ۴۹)، دادن هدیه، پرداخت جزیه و خراج
(بلاذری، ۴۰۸؛ بیهقی، ۳۲۹؛
جهشیاری، ۱۸۲-۱۸۴؛ دولتشاه،
۲۸۲؛ ابناسفندیار، ۱ / ۲۷۳؛
مرعشی، ۲۷۳، ۳۱۴؛ گردیزی،
۴۰۷- ۴۰۸؛ شرفالدین، ۲ /
۳۹۸؛ باربارو، ۶۳؛ الئاریوس، ۲ /
۶۹۹؛ سانسون، همانجا)، و طنابهای محکم که به سبب استحکام
بیشتر در دریانوردی کاربرد داشت (ابنبطوطه، ۲ /
۵۰۷؛ سانسون، ۱۸۷).
افزون بر آنچه یاد شد، ابریشم
در پزشکی نیز کاربرد داشت که در آن، از نخ، پیله و کرم ابریشم
استفاده میشد. نخ ابریشم را برای درمان گزش ماترنگ (نوعی
مارمولک)، تصلبات ریوی، بازداشتن اشکریزی و خشککردن
زخمها، تقویت روح، قلب، کبد، حافظه و جز آن و نیز برای بخیهزدن
شریان به کار میبردند (ابن سینا، ۱ /
۲۶۱، ۳ / ۲۶۱-۲۶۲؛
جرجانی، ۲۳۹-۲۴۰؛ ابنبیطار،
۱(۱) / ۷، ۱(۲) / ۱۷- ۱۸؛
عقیلی، ۹۳-۹۵). از کرم ابریشم (دودالحریر)
نیز برای نیکویی رنگ رخسار و تقویت بنیه
استفاده میشد (ابنبیطار، ۱(۲) / ۱۲۰؛
عقیلی، ۴۲۸).
در اشعار فارسی پیکرهای
لطیف و چهرههای زیبا را به حریر، ابریشم، پرند،
پرنیان و دیبا تشبیه کردهاند؛ همچنین القابی از این
دست نیز در متون کهن دیده میشود، مانند محمد بن جعفر(ع) (جعفر
صادق) که به سبب خوبرویی دیباج لقب گرفته بود (قمی،
۶۰۸؛ برای نمونههای دیگر، نک : ابنکثیر،
۱۰ / ۱۵۹، ۱۲ /
۲۰۵).
حریر در قرآن کریم و فقه
اسلامی
نام حریر در سورههای حج
(۲۲ / ۲۳)، فاطر (۳۵ / ۳۳) و دهر
(۷۶ / ۱۲) آمده، که در آنها به پوشش مردم اهل بهشت که از
حریر خواهد بود، اشاره شده است. افزون بر آن، نام استبرق به معنای دیباج
غلیظ و خشن، که برای زیرانداز در بهشت کاربرد دارد، در سورۀ
الرحمٰن (۵۵ / ۵۴)، واژۀ سندس به معنای
دیباج رقیق و نازک در سورۀ دهر (۷۶ /
۲۱)، و سندس و استبرق در سورههای کهف (۱۸ /
۳۱) و دخان (۴۴ / ۵۳)، آمده است. از این
آیات و احادیث گوناگون، در فقه اسلامی چنین برداشت شده
است که مردی که آرزو دارد در بهشت حریر بر تن کند، در دنیا باید
از پوشیدن آن چشم بپوشد (قرطبی، ۱۲ / ۲۸-
۲۹؛ ابنماجه، ۲ / ۱۱۸۷؛ نسایی،
۸ / ۲۰۲). بر این اساس در فقه اسلامی پوشیدن
لباس حریر برای مردان منع شده است، اما فقها در برخی جزئیات
با هم اختلاف نظر دارند: شماری پوشیدن حریر را در هر شرایطی
حرام میدانند؛ برخی دیگر اگر بخشی از پارچه و یا
لباس حریر باشد، آن را مجاز میشمارند؛ بعضی مقدار ابریشم
استفاده شده در لباس را تا حدود دو انگشت، و یا مقدار استفاده از پارچهای
که مقدار نخ ابریشم آن یکدوم نخهای دیگر باشد، مجاز
دانستهاند، و جمعی آن را تا یکسوم تقلیل دادهاند؛ حتى بعضی
در صورتی که لباس حریر با تن تماس نداشته باشد، پوشیدن آن را
بدون اشکال میدانند. در مجاز بودن لباس حریر برای کسانی
که از بیماری رنج میبرند، و یا در هنگام جنگ، نیز
آراء متفاوتی وجود دارد. تمامی موارد یادشده برای مردان
است، و زنان بنا بر نظر بیشتر فقها در استفاده از حریر محدودیتی
ندارند، اما نپوشیدن آن را به هنگام نماز بهتر میدانند. در احکام
نماز به لباس حریر اشاره شده است و نظرات مختلفی در هنگام نماز برای
پوشیدن لباس ابریشمین وجود دارد؛ از این رو، در بسیاری
از بافتههای سرزمینهای اسلامی، ابریشم را به همراه
انواع دیگر نخ بافتهاند تا اشکالی در هنگام انجام فرایض دینی
پیش نیاید (طوسی، محمد بن حسن، الخلاف، ۱ /
۵۰۴-۵۰۶،
۶۴۸-۶۵۱، تهذیب ... ، ۵ /
۶۷، ۷۴-۷۵، ۹۶؛ کلینی،
۴۵۲-۴۵۵؛ ابنماجه، ۲ /
۱۱۸۷-۱۱۹۰؛ ترمذی، ۴
/ ۲۱۷- ۲۱۸؛ ابوداوود، ۴ /
۳۱۸-۳۲۲،
۳۲۴-۳۳۱؛ نسایی، ۸ /
۲۰۰-۲۰۲؛ مسلم، ۲ / ۱۶۳۵-۱۶۴۴؛
فقه ... ، ۱۵۷؛ رساله ... ، ۲۳۶-
۲۳۹؛ EI2, III / 209-211).
مآخذ
آدمیت، فریدون و هما ناطق،
افکار اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در آثار منتشرنشدۀ دوران
قاجار، تهران، ۱۳۵۶ ش؛ آذرنوش، آذرتاش، راههای نفوذ
فارسی در فرهنگ و زبان عرب جاهلی، تهران،
۱۳۷۴ ش؛ ابريشمی، محمدحسن، «پيل و پيله در زبان
فارسی و منشأ ايرانی ابريشم»، نامۀ ايران باستان،
۱۳۸۸ ش، س ۹، شم ۱۷- ۱۸؛
ابن اسفندیار، محمد، تاریخ طبرستان، به کوشش عباس اقبال آشتیانی،
تهران، ۱۳۲۰ ش؛ ابن بطوطه، رحلة، به کوشش محمد عبدالمنعم
عریان و مصطفى قصاص، بیروت، ۱۹۸۷ م؛ ابن بلخی،
فارسنامه، به کوشش لسترنج و دیگران، تهران، ۱۳۱۳
ش؛ ابن بیطار، عبدالله، الجامع لمفردات الادویة و الاغذیة، مدینه،
۱۲۹۱ ق؛ ابن حوقل، محمد، صورة الارض، لیدن،
۱۹۳۹ م؛ ابن خردادبه، المسالک و الممالک، به کوشش دخویه،
لیدن، ۱۳۰۶ ق؛ ابن خلدون، مقدمة، به کوشش خلیل
شحاده و سهیل زکار، بیروت، ۱۴۰۱ ق؛ ابن زبیر،
احمد، الذخائر و التحف، به کوشش صلاحالدين منجد و محمد حميدالله، کویت،
۱۹۵۹ م؛ ابن سینا، القانون، بولاق،
۱۲۹۴ ق؛ ابن فقیه، احمد، البلدان، لیدن،
۱۹۶۷ م؛ ابن کثیر، البدایة؛ ابنماجه، محمد،
سنن، استانبول، ۱۹۸۱ م؛ ابنمنظور، لسان؛ ابوداوود سجستانی،
سلیمان، سنن، استانبول، ۱۹۸۱ م؛ ابوعبید بکری،
عبداللٰه، المسالک و الممالک، به کوشش وان لون و ا. فره، تونس،
۱۹۹۲ م؛ ابوالفدا، تقویم البلدان، ترجمۀ
عبدالمحمد آیتی، تهران، ۱۳۴۹ ش؛ ادريسی،
محمد، نزهة المشتاق، قاهره، مکتبة الثقافة الدینیه؛ ارسل، ارنست،
سفرنامه، ترجمۀ علی اصغر سعیدی، تهران، ۱۳۵۳
ش؛ ازرقی، محمد، اخبار مکة، به کوشش رشدی صالح ملحس، بیروت،
۱۹۸۳ م؛ اسناد تجارت ايران در
۱۲۸۷قمری، به کوشش اصغر مهدوی و ايرج افشار،
تهران، ۱۳۸۰ ش؛ اصطخری، ابراهیم، مسالک
الممالک، لیدن، ۱۹۲۷ م؛ اعتمادالسلطنه، محمدحسن،
المآثر و الآثار، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۶۳
ش؛ افضلالدین کرمانی، احمد، عقد العلى، به کوشش علیمحمد عامری
نائینی، تهران، ۱۳۸۱ ش؛ اقبال آشتیانی،
عباس، تاریخ مغول، تهران، ۱۳۴۷ ش؛ همو، «خدمات ایرانیان
به تمدن عالم»، مجموعه مقالات، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران،
۱۳۵۰ ش؛ الئاریوس، آدام، سفرنامه (اصفهان خونین
شاه صفی)، ترجمۀ حسین کردبچه، تهران، ۱۳۷۹ ش؛ اولیا
چلبی، محمد، سیاحتنامه، به کوشش احمد جودت، استانبول،
۱۳۱۴ ق؛ ايرانشهر، کمیسیون ملی یونسکو
در ایران، تهران، ۱۳۴۳ ش؛ باربارو، ج.، «سفرنامه»،
سفرنامههای ونیزیان در ایران، ترجمۀ منوچهر امیری،
تهران، ۱۳۴۹ ش؛ باستانی پاریزی،
محمدابراهیم، اژدهای هفتسر، تهران، ۱۳۵۲ ش؛
بررسی خصوصیات کرم ابریشم و نحوۀ پرورش آن،
صندوق مطالعاتی توسعۀ نوغانداری و صنایع ابریشم، تهران،
۱۳۷۰ ش؛ بررسی صنایع ابریشم و شناخت ویژگیهای
آن، همان مؤسسه، همان سال؛ برزین، پروین، «معرفی یک قطعه
پارچۀ ابریشمی دوران آل بویه»، هنر و مردم، تهران،
۱۳۴۴ ش، شم ۳۴؛ بلاذری، احمد، فتوح
البلدان، لیدن، ۱۸۶۵ م؛ بهرامی، تقی،
تاریخ کشاورزی ایران، تهران، ۱۳۳۰ ش؛
همو، کتاب فلاحت، تبریز، ۱۳۱۳ ش؛ بیهقی،
ابوالفضل، تاریخ، به کوشش علیاکبر فیاض، مشهد،
۱۳۵۰ ش؛ پاینده، محمود، فرهنگ گیل و دیلم،
تهران، ۱۳۶۶ ش؛ پتروشفسکی، پ.، کشاورزی و
مناسبات ارضی در ایران عهد مغول، ترجمۀ کریم
کشاورز، تهران، ۱۳۴۴ ش؛ پیگولوسکایا، ن. و.،
شهرهای ایـران در روزگار پـارتیان و ساسانیان، تـرجمۀ عنایتاللٰه
رضا، تهران، ۱۳۶۷ش؛ تاجبخش، احمد، ايران در زمان صفويه،
تبريز، ۱۳۴۰ ش؛ تاج العروس؛ تاورنیه، ژ. ب.،
سفرنامه، ترجمۀ ابوتراب نوری، اصفهان، ۱۳۶۳ ش؛ تحويلدار،
حسين، جغرافيای اصفهان، به کوشش منوچهر ستوده، تهران،
۱۳۴۲ ش؛ ترمذی، محمد، السنن، استانبول،
۱۹۸۱ م؛ ثعالبی، عبدالملک، لطایف المعارف،
ترجمۀ علی اکبر شهابی خراسانی، مشهد،
۱۳۶۸ ش؛ ثعالبی مرغنی، حسین، غرر اخبار
ملوک الفرس و سیرهم، به کوشش زُتنبرگ، پاریس،
۱۹۰۰ م؛ جاحظ، عمر، التبصیر بالتجارة، به کوشش حسن
حسینی عبدالوهاب، بیروت، ۱۴۰۳ ق؛ جرجانی،
اسماعیل، ذخیرۀ خوارزمشاهی، به کوشش محمدرضا محرری، تهران،
۱۳۸۲ ش؛ جعفر بن علی دمشقی، الاشارة الى
محاسن التجارة، قاهره، ۱۳۹۷ ق؛ جمالزاده، محمدعلی،
گنج شایگان، برلین، ۱۳۳۵
ق/۱۹۱۷ م؛ جوهری، اسماعیل، الصحاح، به کوشش
احمد عبدالغفور عطار، تهران، ۱۳۶۸ ش؛ جهشیاری،
محمد، الوزراء و الکتاب، به کوشش حسن زین، بیروت،
۱۹۸۸ م؛ حاجیشریفی، محسن و جواد ساساننژاد،
خصوصيات الياف نساجی، تهران، ۱۳۶۳ ش؛ حافظابرو،
جغرافیا، به کوشش صادق سجادی، تهران، ۱۳۷۵ ش؛
حدودالعالم، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، ۱۳۶۲ ش؛ حکایة
ابی القاسم البغدادی، منسوب به ابومطهر ازدی، به کوشش آدام متز،
هایدلبرگ، ۱۹۰۲ م؛ حمدالله مستوفی، نزهة
القلوب، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران،
۱۳۳۶ ش؛ خاقانی شروانی، دیوان، به کوشش
حسین نخعی، تهران، ۱۳۳۶ ش؛ خانیکف، ن.
و.، سفرنامه، ترجمۀ اقدس یغمایی و ابوالقاسم بیگناه، تهران،
۱۳۷۵ ش؛ خمامیزاده، جعفر، مقدمه بر صنعت نوغان در
ایران (نک : هم ، لافون)؛ دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعراء، به کوشش
ادوارد براون، لیدن، ۱۹۰۰ م؛ دیاکونف، م. هم
، م.، اشکانیان، ترجمۀ کریم کشاورز، تهران، ۱۳۴۴ ش؛ رحيمزادۀ صفوی،
علیاصغر، شرح جنگها و تاريخ زندگانی شاه اسماعيل صفوی، تهران،
۱۳۴۱ ش؛ رسالۀ توضیح المسائل، مطابق با
فتاوای امام خمینی و دیگر مراجع، تهران/ قم،
۱۳۷۲ ش؛ رشیدالدین فضلالله، آثار و احیاء،
به کوشش منوچهر ستوده و ایرج افشار، تهران، ۱۳۶۸ ش؛
همو، مکاتبات رشیدی، به کوشش محمد شفیع، لاهور،
۱۹۴۵ م؛ رضا، عنايتالله، «نقش ايران در جادۀ
ابريشم تا پايان عهد ساسانی»، مجموعه مقالات دومين اجلاس بينالمللی
جادۀ ابريشم، به کوشش محمد باری و آفاق حامد هاشمی، تهران،
۱۳۷۶ ش؛ سانسون، سفرنامه، ترجمۀ تقی
تفضلی، تهران، ۱۳۴۶ ش؛ سایکس، پرسی،
سفرنامه،ترجمۀ حسین سعادت نوری، تهران، ۱۳۶۳ ش؛
سفرنامۀ مارکوپولو، ترجمۀ منصور سجادی و آنجلاجوانی رومانو، تهران،
۱۳۶۳ ش؛ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، به کوشش
عبدالرحمان بن یحیى معلمی یمانی، بیروت،
۱۹۸۰ م؛ سیف، احمد، اقتصاد ایران در قرن
نوزدهم، تهران، ۱۳۷۳ ش؛ شاردن، ژان، سیاحتنامه،
ترجمۀ محمد عباسی، تهران، ۱۳۳۶ ش؛ شرفالدین
علی یزدی، ظفرنامه، به کوشش محمد عباسی، تهران،
۱۳۶۶ ش؛ شهمردان بن ابی الخیر، نزهت نامۀ علایی،
به کوشش فرهنگ جهانپور، تهران، ۱۳۶۲ ش؛ ضرابی،
عبدالرحیم، تاریخ کاشان، به کوشش ایرج افشار، تهران،
۱۳۳۵ ش؛ طاهری، ابوالقاسم، تاريخ روابط بازرگانی
و سياسی انگليس و ايران، تهران، ۱۳۵۴ ش؛ طوسی،
محمد بن حسن، تهذیب الاحکام، به کوشش حسن موسوی خراسان، تهران،
۱۳۶۵ ش؛ همو، الخلاف، قم، ۱۴۰۷
ق؛ طوسی، محمد بن محمود، عجایب المخلوقات، به کوشش منوچهر ستوده،
تهران، ۱۳۴۵ ش؛ عقیلی علوی شیرازی،
محمدحسین، مخزن الادویة، تهران، ۱۳۷۱ ش؛ فاضل
هروی، ارشاد الزراعه، به کوشش محمد مشیری، تهران،
۱۳۶۶ ش؛ فخرالدين اسعد گرگانی، ويس و رامین،
به کوشش محمد جعفر محجوب، تهران، ۱۳۳۷ ش؛ فرانک، آیرین
و د. براونستون، جادۀ ابریشم، ترجمۀ محسن ثلاثی، تهران، ۱۳۷۶ ش؛ فردوسی،
شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران، ۱۳۸۶ ش؛
فرهوشی، بهرام، فرهنگ زبان پهلوی، تهران،
۱۳۵۸ ش؛ فریدون بک، احمد، منشآت السلاطین،
استانبول، ۱۲۷۴ ق؛ فریزر، ج. ب.، سفرنامه، ترجمۀ
منوچهر امیری، تهران، ۱۳۶۴ ش؛ فقه الرضا (ع)،
مشهد، ۱۴۰۶ ق؛ فلور، ویلم، اختلاف تجاری ایران
و هلند، ترجمۀ ابوالقاسم سری، تهران، ۱۳۷۱ ش؛ همو، اولین
سفرای ایران و هلند، به کوشش داریوش مجلسی و حسین
ابوترابیان، تهران، ۱۳۵۶ ش؛ قـاموس؛ قـرآن کـریم؛
قـرطبی، محمد، الجـامع لاحکام القـرآن، بيروت، ۱۹۶۵
م؛ قزوینی، زکریا، آثار البلاد، ترجمۀ عبدالرحمان
شرفکندی، تهران، ۱۳۶۶ ش؛ همو، عجایب المخلوقات،
به کوشش نصرالله سبوحی، تهران، ۱۳۶۱ ش؛ قلقشندی،
احمد، صبح الاعشى، قاهره، ۱۹۶۳ م؛ قمی، حسن بن
محمد، تاریخ قم، ترجمۀ حسن بن علی قمی، به کوشش محمدرضا انصاری قمی،
قم، ۱۳۸۵ ش؛ کردبچه، حسین، مقدمه بر سفرنامۀ (سرزمین
تزارهای مخوف) آدام الئاریوس، ترجمۀ همو، تهران،
۱۳۷۹ ش، ج ۱؛ کريستنسن، آرتور، ايران در زمان
ساسانيان، ترجمۀ غلامرضا رشيد ياسمی، تهران، ۱۳۳۲ ش؛ کلاویخو،
ر.، سفرنامه، ترجمۀ مسعود رجبنیا، تهران، ۱۳۳۷ ش؛ کلينی،
محمد، الفروع من الکافی، به کوشش علیاکبر غفاری، بيروت،
۱۴۰۱ ق؛ کمپفر، ا.، در دربار شاهنشاه ایران، ترجمۀ کیکاووس
جهانداری، تهران، ۱۳۵۰ ش؛ کنتارينی، آ.،
«سفرنامه»، سفرنامههای ونیزیان در ایران، ترجمۀ
منوچهر امیری، تهران، ۱۳۴۹ ش؛ گابریل،
آلفونس، مارکوپولو در ایران، ترجمۀ پرویز رجبی، تهران،
۱۳۸۱ ش؛ گردیزی، عبدالحی، زین
الاخبار، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران،
۱۳۶۳ ش؛ گنجینۀ شیخ صفی،
کتابخانۀ ملی تبریز، تبریز، ۱۳۴۸ ش، شم
۱۶؛ گیرشمن، ر.، هنر ايران در دوران ماد و هخامنشی، ترجمۀ عيسى
بهنام، تهران، ۱۳۴۶ ش؛ لافون، ف. و ه. ل. رابینو،
صنعت نوغان در ایران، ترجمۀ جعفر خمامیزاده، تهران، ۱۳۷۲ ش؛ لغتنامۀ دهخدا؛
مازندرانی، عبدالله، رسالۀ فلکيه، به کوشش والتر هينتس، ويسبادن، ۱۹۵۲ م؛
متز، آدام، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ترجمۀ عليرضا ذکاوتی
قراگزلو، تهران، ۱۳۶۲ ش؛ مرعشی، ظهیرالدین،
تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، به کوشش محمدحسین تسبیحی،
تهران، ۱۳۴۵ ش؛ مسعود سعد سلمان، دیوان، به کوشش
غلامرضا رشید یاسمی، تهران، ۱۳۳۹ ش؛
مسعودی، علی، مروج الذهب، به کوشش یوسف اسعد داغر، قم،
۱۴۰۴ ق؛ مسلم بن حجاج، صحیح، به کوشش محمد فؤاد
عبدالباقی، استانبول، ۱۹۸۱ م؛ مشکور، محمدجواد، تاریخ
اجتماعی ایران در عهد باستان، تهران، ۱۳۴۷ ش؛
همو، فرهنگ تطبيقی عربی با زبانهای سامی و ايرانی،
تهران، ۱۳۵۷ ش؛ مقدسی، محمد، احسن التقاسیم،
لیدن، ۱۹۰۶ م؛ ملک المورخین کاشانی،
عبدالحسن، مرآت الوقایع مظفری، به کوشش عبدالحسین نوایی،
تهران، ۱۳۸۶ ش؛ نسایی، احمد، سنن، استانبول،
۱۴۰۱ ق/۱۹۸۱ م؛ نظامی عروضی،
احمد، چهار مقاله، به کوشش محمد قزوینی، لیدن،
۱۳۲۷ ق/ ۱۹۰۹ م؛ نوروزنامه،
منسوب به عمر خیام، به کوشش علی حصوری، تهران،
۱۳۵۷ش؛ واله، پیترو دلا، سفرنامه، تهران،
۱۳۸۰ ش؛ وشاء، محمد، الظرف و الظرفاء، بيروت،
۱۳۸۵ ق؛ یاقوت، بلدان؛ يعقوبی، احمد،
البلدان، ترجمۀ محمد ابراهیم آیتی، تهران،
۱۳۵۶ ش؛ نیز:
Acta Martyrum et Sanctorum, ed. P.
Bedjan, Paris, 1891; Allemagne, Henry-René de, Du Khorassan au Pays des
Bakhtiaris, Paris, 1911; Ammianus Marcellinus, Rerum gestarum libri, tr. J. C.
Rolfe, London, 1956; Aristotle, Historia animalium, tr. A. L. Peck, Cambridge /
London, 1970; The Art of Islam, Harward Gallery, London, 1976; The Arts of
Islam, Treasures from Nasser Khalili Collection, ed. J. M. Rogers, Abu Dhabi,
2008; Bailey, H. W., «Three Pahlavi Notes», JRAS, 1931; Atasoy, N. et al., İpek,
Istanbul, 2001; Barber, E. J. W., Prehistoric Textiles, Princeton, 1992; Bazin,
M. et al., Gilân et Âzarbâyjân oriental: Cartes et documents
ethnographiques, Paris, 1982; Benjamin, S. G. W., Persia and The Persians,
London, 1887; Blair, Sh. S., «Tiraz», The Dictionary of Art, London, 1998,
vol.XXXI; id and J. Bloom, «Islamic Art: Fabrics, before c. 1250: Egypt», ibid,
vol.XVI; Bosworth, C. E., «Byzantium and the Sasanians», The Cambridge History
of Iran, vol. III(1), ed. E. Yarshater, Cambridge, 1983; Boulnois, L., The Silk
Road, tr. D. Chamberlin, London, 1966; Britannica, 1978; Bundahishn, H. W.
Bailey’s dissertation, Cambridge University, 1933; Careri, G., «A Voyage Round
the World», A Collection of Voyages and Travels, London, 1732, vol.IV;
Colledge, M. A. R., The Parthians, London, 1967; Curatola, G., Art from the
Islamic Civilization, Milan, 2011; Curzon, G. H., Persia and the Persian
Question, London, 1892; Dignas, B. and E. Winter, Rome and Persia in Late
Antiquity, Cambridge, 2007; Drége, J. P. and E. M. Bührer, The Silk Road Saga,
NewYork / Oxford, 1989; The Economic History of Iran (1800-1914), ed. Ch.
Issawi, Chicago / London, 1971; EI2; Ferrier, R., «Trade from the Mid-14th
Century to the End of Safavid Period», The Cambridge History of Iran, vol.VI,
ed. P. Jackson, Cambridge / London, 1986; Floor, W., «The Dutch and Persian
Silk Trade», Safavid Persia, The History and Politics of an Islamic Society,
ed. Ch. Melville, London / NewYork, 1996; id, «Economy and Society: Fibers,
Fabrics, Factories», Woven from the Soul, Spun from the Heart, ed. C. Bier,
Washington, 1987; Forbes, R. J., Studies in Ancient Technology, Leiden, 1987;
Fraenkel, S., Die aramäischen Fremdwörter im Arabischen, Hildesheim,
1962; Francklin, W., Observations Made on a Tour from Bengal to Persia in the
Years 1786-7, London, 1790; Gesenius, W., A Hebrew and English Lexicon of The
Old Testament, tr. E. Robinson, ed. F. Brown et al., Boston / New York;
Ghirshman, R., Iran Parthes et Sassanides, Paris, 1962; Gmelin, S. G., Travels
Through Northern Persia, 1770-1774, tr. W. Floor, Washington, 2007; Gobineau,
A., Trois ans en Asie, Paris,1923; Granger-Taylor, H., «Cotton and Silk in the
Early Islamic World», Early Islamic Textiles, ed. C. Rogers, Brighton, 1983;
Gumilev, L. N., Drevnie Tyurki, Moscow, 1967; Hanway, J., An Historical Account
of the British Trade over the Caspian Sea with a Journal of Travels, London,
1753; Herbert, Th., Travels in Persia, 1627-1629, ed. W. Foster, London, 1928;
Herodian, Roman History, tr. C. R. Whittaker, Cambridge / London, 1969;
Herodotus, The History, tr. A. D. Godley, London, 1946; Herzig, E. M., «The
Rise of the Julfa Merchants in the Late Sixteenth Century», Safavid Persia: The
History and Politics of an Islamic Society, ed. Ch. Melville, London / NewYork,
1996; Heyd, W., Geschichte des Levantehandels im Mittelater, Stuttgart, 1879;
Holmes, W. R., Sketches on the Shores of the Caspian, London, 1845; Huart, C.,
La Perse antique et la civilization iranienne, Paris, 1925; IA; Issawi, Ch.,
«European Economic Penetration, 1872-1921», The Cambridge History of Iran,
vol.VII(2), ed. P. Avery et al., Cambridge, 1991; Kawami, T. S.,
«Archaeological Evidence for Textiles in Pre-Islamic Iran», Iranian Studies,
1992, vol.XXV, no.1-2; Kohl, Ph. L., «The Bronze Age of Southern Uzbekistan
(Northern Bacteria)», Central Asia, Palaeolithic Beginnings to the Iron Age,
Paris, 1984; Laufer, B., Sino-Iranica, Taipei, 1967; Le Strange, G., The Lands
of the Eastern Caliphate, London, 1966; Lukonin, V. G., «Political, Social and
Administrative Institutions: Taxes and Trade», The Cambridge History of Iran,
vol.III(2), ed. E. Yarshater, Cambridge, 1983; MacKenzie, D. N., A Concise
Pahlavi Dictionary, London, 1971; McDowell, J. A., «Ancient Near East: Textiles:
1st Century AD to Islamic Conquest», Dictionary of Art, , London, 1996, vol. I;
id, «Textiles», The Arts of Persia, New Haven / London, 1989; Nai, H.,
Sassanian Objects Recently Found in China, Paper Presented at the Annual
Symposium on Archaeology Research in Iran, Held at Tehran, Iran on the 31st
October, 1977, unpublished; Neusner, J., «Jews in Iran», The Cambridge History
of Iran, vol.III(2), ed. E. Yarshater, Cambridge, 1983; Newman, A. J., Safavid
Iran, Rebirth of a Persian Empire, London / New York, 2009; Pliny, Natural
History, tr. H. Rackham, Cambridge / London, 1947; Polak, J. E., Persian: Das
Land und seine Bewohner: Ethnograph, Schilderungen, Leipzig, 1865; Pope, A. U.,
A Survey of Persian Art, Tehran, 1976; Procopius, History of Wars, tr. H. B.
Dewing, London, 1962; Reath, N. A. and B. Sachs, Persian Textiles and Their
Technique from Sixth to the Eighteenth Centuries, Including a System for
General Textile Classification, New Haven, 1937; Rogers, C., «Early Islam, an
Historical Background», Early Islamic Textiles, eds. id et al., Brighton, 1983;
Rondot, M. N., L’Art de la Soie, Paris, 1885; Rothstein, N., «Silk», The
Dictionary of Art, London, 1998, vol.XXVIII; Rudenko, S. I., Frozen Tombs of
Siberia, London, 1970; Sarre, F. and E. Herzfeld, Archäologische Reise im
Euphrat-und Tigris-Gebiet, Berlin, 1920; Scarce, J. M.,«Vesture and Dress:
Fashion, Function, and Impact», Woven from the Soul, Spun from the Heart, ed.
C. Bier, Washington, 1987; Scott, Ph., The Book of Silk, London, 1995; Serjeant,
R. B., Islamic Textiles, Beirut, 1972; Shepherd, D., «Sasanian Art», The
Cambridge History of Iran, vol.III(2), ed.E. Yarshater, Cambridge, 1983;
Splendour of Iran, Tehran, 2001; Steinmann, L. K., «Sericulture and Silk:
Production, Trade, and Export Under Shah Abbas», Woven from the Soul, Spun from
the Heart, ed. C. Bier, Washington, 1987; Teixeira, P., The Travels, London,
1902; Theophanes Byzantius, «Note VII», Cathay and the Way Thithar, tr. and ed.
H. Yule, Taipei, 1966, vol.I; id, «Photius Bibl. cod.64», Fragmenta
Historicorum Græcorum of C. Müllerus, Paris, 1868, vol.IV; Volney, M. C.
F., Travels Through Syria and Egypt, London, 1787; Wardwell, A. E., «Islamic
Art: Fabrics, c.1250-c.1500: Egypt and Syria», The Dictionary of Art, London,
1998, vol.XVI; id, «Islamic Art: Fabrics, before c.1250: Spain and North
Africa», ibid; Watson, W., «Iran and China», The Cambridge History of Iran,
vol.III(1), ed. E. Yarshater, Cambridge, 1983; Wiesehöfer, J., Ancient
Persia from 550 BC to 650 AD, tr. A. Azodi, London / New York, 2001; Wilson, S.
G., Persian Life and Customes, Edinburgh / London, 1896; Woolley, L., History
Unearthed, London, 1958; Xenophen, Cyropaedia, tr. W. Miller, London, 1953.