آخرین بروز رسانی : دوشنبه
19 خرداد 1399 تاریخچه مقاله
اِسْحاقِ موصِلی، ابومحمد اسحاق
بن ابراهیم بن ماهان (كه در اسلام به میمون تغییر
یافت) بن بهمن بن نسك (ح
۱۵۰-۲۳۵ق/ ۷۶۷-
۸۴۹م)،بزرگترین موسیقیدان عرب (در نظر
نویسندگانكهن)،شاعر، ادیب، عالم و ندیم ۵ تن از
خلفای عباسی.
بررسی منابع
ابوالفرج اصفهانی كه اندكی
بیش از ۱۰۰ سال با اسحاق فاصلۀ زمانی
داشته، كاملترین اطلاعات را دربارۀ او فراهم
آورده است. ابوالفرج در تألیف كتابی كه «آوازها» ( الاغانی
) خوانده، البته شخصیتی بزرگتر از شخصیت اسحاق و موضوعی
مهمتر از موضوع ترانههای او نمییافته؛ از آن گذشته كتاب
اغانی (ه م) بر اساس صد «لحن» (آهنگ) تدوین یافته كه همین
اسحاق فراهم آورده بوده است، و نیز او را كتابی بوده كه گویا
كتاب الاغانی الكبیر نام داشته، و به نظر میآید كه
ابوالفرج، عنوان كتاب خود را از عنوان همین اثر وام گرفته باشد. به
این جهات، سهم اسحاق در كتاب الاغانی ابوالفرج از سهم هر كس
دیگر بیشتر است، زیرا مجموع روایات مربوط به او، از یك
جلد كامل هم تجاوز میكند؛ شاید تنها ابونواس را بتوان با او قیاس
كرد. با اینهمه، ابوالفرج هم باز از بیم اطناب، انبوهی از
روایات مربوط به او را آنچنانكه خود گوید (۵/
۴۳۴)، فرو نهاده است.
بدینسان، ابوالفرج جامعترین
مأخذ، و سرچشمۀ دهها مأخذ در قرنهای بعد است و این مآخذ متأخر جز برای
تأیید روایات اغانی یا احیاناً برخی
اصلاحات به كار دیگری نمیآیند. نكتۀ جالب
توجه آن است كه منابع متأخر، در مورد اسحاق، بر خلاف بیشتر شخصیتهای
بزرگ، روایات را چندان دست كاری نكردهاند و با افسانههای
شگفت در نیامیختهاند. شاید تنها افسانه، همان است كه خالقی
به فارسی ترجمه كرده است (ص ۲۴-۳۱). این
حكایت نیز چندان خیال انگیز است كه تنها در هزار و یك
شب میتواند جای بگیرد، نه اسناد تاریخی.
منابع روایات اغانی، راویان
بزرگ و نسبتاً قابل اعتمادی بودهاند، اما از همه مهمتر، حمّاد فرزند
اسحاق است كه هم اهل ادب و موسیقی بوده، و هم مردی امین،
اما گویا در فن موسیقی چندان مهارتی نداشته است. به
همین سبب در این باب - چون هیچ یك از آثار اسحاق
به دست ما نرسیده - باید به اثر دانشمند دیگری به
نام علی بن یحیی منجم (رسالۀ موسیقی
او) مراجعه كرد كه خوشبختانه بر جای مانده. این كتاب، هم تا
حدی روایات گنگ و فنی اغانی را روشن میسازد،
و هم دربارۀ تحول فن موسیقی اطلاعاتی به دست میدهد.
زندگی و تحصیلات
اسحاق از نژاد ایرانی
بود. خود میگفت: ما فارسیانی از اهل اركان (ارگان = ارجان)
هستیم (ابن ندیم، ۱۵۷؛ مرزبانی، نور...،
۳۱۷؛ دربارۀ نسب او، نک : ه د، ابراهیم موصلی). تاریخ تولد او
كه در اغانی مسكوت گذاشته شده، گویا سال ۱۵۰
ق یا اندكی پس از آن بوده است (ابن ندیم، همانجا؛ خطیب،
۶/ ۳۳۸؛ ابن عساكر، ۲/ ۴۱۶).
نسبت «موصلی» او و پدرش ابراهیم، پیوسته مورد بحث بوده
است و معمولاً سفر چند ماهۀ ابراهیم را به موصل علت اصلی این نام پنداشتهاند
(مرزبانی، همانجا؛ ابوعبید، ۱/ ۱۳۸). اما در
اغانی دو روایت آمده كه موجب تردید در این روایت
میشود: در روایت نخست، كسی ابراهیم را از باب هجا،
«ابن الجُرمُقانیه» (ابوالفرج، ۵/ ۲۰۷)، و در
روایت دوم، پسرش اسحاق را «جرمقانی» (همو، ۵/
۲۸۹) خواندهاند. بنابر قاموس (ذیل جرمق)، جرامقه قومی
از عجم بودند كه در اوایل اسلام به موصل كوچیده بودند. اگر این
روایت و این نسبت درست باشد، ناچار موضوع آمدن نیای
اسحاق از ارجان به كوفه را باید با احتیاط تلقی كرد؛ اما
تردید نیست كه ابراهیم نخست در كوفه مولای آل خزیمۀ تمیمی
بوده است، زیرا سالها بعد، اسحاق كه به سبب نداشتن نژاد عربی
مورد حملۀ رقیبان قرار گرفت، دو بیتی بسیار زیبایی
در باب ولاء خود برای خزیمۀ بن خازم سرود (ابوالفرج،
۵/ ۲۷۸).
ابراهیم دو زن ایرانی
آوازه خوان را به نامهای دوشار و شاهك به زنی داشت. ابوالفرج
(۵/ ۲۷۱) تأكید میكند كه دوشار هرگز پسری
نزایید و ناچار مادر اسحاق همان شاهك باید باشد (نک : ه د،
ابراهیم موصلی). این امر نشان میدهد كه اسحاق زبان
فارسی را بیتردید میدانسته، و در آثار خود او نیز
به این امر اشارتی یافت شده است (نک : ابوالفرج،
۵/ ۳۳۸).
برنامۀ درس و كار
اسحاق چنان بود كه به زودی از او یكی از بزرگترینچهرههایفرهنگ
عربیاسلامیراپدیدآورد.اوخود روایت كردهاست كه زمانیچند،هر
روز نزد هُشَیم میرفتهوحدیثمیآموخته؛ سپس به خدمت
كسایی و فراء و ابن غزاله میرفته و درس قرآن میگرفته؛
آنگاه نزد منصور زَلْزَل (شوهر عمهاش؟) میشتافته و نزد او دو سه آهنگ
مینواخته؛ سپس نزد عاتكه بنت شهده، یك یا دو صوت (آواز)
میشنیده؛ پس از آن به خدمت اصمعی و ابوعبیده میرفته،
شعر و روایت میخوانده و از ایشان درس میآموخته،
سرانجام، هر آنچه آموخته بود، با پدر در میان میگذاشته، با همو
شام میخورده، و سپس به دربار هارون میشتافته است (همو،
۵/ ۲۷۱-۲۷۲؛ خطیب، ۶/
۳۴۰؛ حصری، ۲/ ۵۹۳؛ دربارۀ آموزش
او، نیز نک : ابوالفرج، ۵/ ۲۶۹؛ خطیب،
۶/ ۳۳۸)؛ اما گویی این برنامه هم
كافی نبود، زیرا از یحیی برمكی میخواهد
ابن عیینه را وادارد كه به او حدیث بیاموزد (همو،
۶/ ۳۳۹)، یا با ۱۰۰ حدیث
نزد ابومعاویۀ ضریر میرود تا دانش خود را به تأیید او
برساند (همو، ۶/ ۳۳۸).
این كوششها به آنجا انجامید
كه اسحاق، هم بزرگترین موسیقیدان عرب شد و هم عالیترین
نمونۀ «ندیم ادیب» (نک : ه د، ادب)، زیرا در همۀ
دانشهای زمان دست داشت، اما در هیچ كدام، جز موسیقی،
متخصص نبود. این نكته از ماجرایی كه در حضور قاضی بزرگ
یحیی ابن اكثم گذشته، نیك آشكار است. در آن مجلس
وی با نمایندگان همۀ طبقات علمی، از متكلم و فقیه گرفته، تا شاعر و لغوی
مناظره میكند و پیروز میگردد، و چون میپرسد كه چرا
تنها به غنا شهرت یافته، عطوی شاعر در احتجاجی مفصل به
او ثابت میكند كه او در همۀ علوم، البته دانش بسیار كسب كرده، اما در موسیقی
تخصص یافته است (همو، ۶/
۳۴۲-۳۴۳). بر بسیاری از سخنان
ستایش آمیزی كه در حق او گفتهاند، نیز جنبۀ «ادب»
غالب است. یكی از بزرگان، او را یگانۀ زمان در علم
و فقه و ادب و وقار و وفا و بخشندگی و استواری رأی و دوستی
و همنشینی دانسته است (ابوالفرج، ۵/
۳۴۰). اسحاق برای آنكه در «ادب» به كمال رسد، ادعای
دلاوری و فروسیت نیز داشت و در جنگی هم شركت كرده،
و زخمی هم برداشته بود (همو، ۵/ ۳۸۵). محدث و راوی
بزرگ بصره ابن عایشه (د ۲۲۸ق) به او میگوید
كه «آداب» آن دو را به هم نزدیك ساخته است (همو، ۵/
۳۰۱). به هر حال، پس از موسیقی، شعر و دانش
عربیت بر او غالب بود و همگان از دانش او در روایت شعر و اخبار و
آشناییش با لغت عرب سخن گفتهاند (ابن ندیم،
۱۵۸؛ مرزبانی، نور، ۳۱۶). دوستی
پایدار او با بزرگانی چون اصمعی و ابن اعرابی دلیل
بر عنایت خاص او به زبان عربی است. لااقل ۸ مجلس در باب
ماجراهایی كه میان او و اصمعی رخ داده، روایت
كردهاند: گاه مهربانی است (مثلاً همو، الموشح، ۲۶۸)،
گاه عتاب و هجاست (ابوالفرج، ۵/ ۳۱۸،
۳۸۷)، یا معارضه در حضور هارون (مثلاً همو، ۵/
۳۸۶- ۳۸۸)، و گاه مزاح (ثعلب، ۱/
۱۲۹).
ابن اعرابی دانش گستردۀ لغوی
و ادبی او را میستوده است (ابوالفرج، ۵/
۳۳۲). ثعلب مدعی است كه او هزار جزء از لغات عرب را
استماع كرده بوده، و بدینسان، از ابن اعرابی نیز غنیتر
بوده است (مرزبانی، نور، ۳۱۷). اسحاق هر سال
۳۰۰ دینار به ابن اعرابی میبخشید،
وی نیز بخشی از كتاب نوادر را به خط خود تقدیم او
كرد (ابوالفرج، ۵/ ۲۷۴؛ قس: یاقوت، ادبا،
۶/ ۴۴). وی گویا ابوالحسن مداینی را
نیز تحت حمایت خود گرفته بود، زیرا او در راه به جماعتی
میگفت نزد كسی میرود كه گوشهایش را از علم، و آستینش
را از مال پر میكند (مرزبانی، همانجا)؛ سرانجام، وفات او نیز
در خانۀ اسحاق رخ داد (طبری، ۹/ ۱۲۴؛ ابن ندیم،
۱۱۳).
دقت علمی اسحاق، موجب شگفتی
میشد. حتی روزی او را با طرح سؤالهای واحد در دو
زمان متفاوت آزمودند و دیدند او بار دوم نیز عیناً پاسخهای
بار اول را تكرار میكند (ابوالفرج، ۵/ ۳۵۰؛ خطیب،
۶/ ۳۴۰). به سبب همین دقت علمی، او را
در كار روایت اخبار «ثقه» میدانستند (همو، ۶/
۳۴۳) و به راستی انبوهی خبر از قول او روایت
شده است (مثلاً ابوالفرج، ۳/ ۳۴۴، ۱۷/
۱۶۲ به بعد؛ نیز نک : ابن قتیبه، ۴/
۳۷، ۳۹، ۹۸؛ ثعلب، ۱/ ۳۱؛
ابن جراح، ۶۸؛ ابن عبدربه، ۶/
۳۲-۳۳).
شعر: اسحاق هم شاعری زبردست و
هم ناقدی تیزبین بود. شعر او، شعر ندیمان فرهیخته
و ظریف است. قصیده و غزل مستقل به كار او نمیآید،
زیرا پیوسته به مناسبتی و به انگیزهای خاص
شعر میسراید، به همین سبب، مجموعۀ شعر او بیشتر
از قطعات چند بیتی تشكیل شده است.
شعر او گاه به راستی هنرمندانه
است. اصمعی از دو بیتی او دربارۀ ولاء به خازم
بن خزیمه دچار اعجاب گردیده (ابوالفرج، ۵/
۲۷۸؛ حصری، ۲/ ۵۹۳؛ یاقوت،
همان، ۶/ ۸؛ نیز نک : ابوالفرج، ۵/
۳۶۹، كه در اینجا به جای اصمعی، مروان
بن ابی حفصه را نهاده؛ قس: خطیب، ۶/
۳۴۲)، و یكی دیگر از دو بیتیهای
او را «دیبای خسروانی» خوانده است (ابوالفرج، ۵/
۳۱۸؛ خطیب، همانجا؛ ابن انباری،
۱۱۸).
دیگر ادیبان نیز
غالباً شعر او را ستودهاند. صفدی آن را عالی پنداشته (۸/
۳۹۱-۳۹۲)، صدرالدین بصری چندین
قطعه از او را در گزیدههای خود نهاده است (۲/
۱۹، ۱۲۶، ۳۸۵). ابن خلكان
(۱/ ۲۰۳) دیوان شعری به او نسبت داده، و
آن را نیكو وصف كرده است، اما كس دیگری به دیوان
او اشاره نكرده است. اینك آنچه ما از اشعار او یافتهایم،
به ۳۷۱ بیت میرسد (برای این
اشعار، مثلاً نک : ابوالفرج، ۵/ ۲۸۹، جم؛ نیز
مبرد، ۲/ ۸۴۵، ۹۴۷؛ ابن معتز،
۳۶۱-۳۶۲؛ مرزبانی، نور،
۳۱۷- ۳۱۸؛ مسعودی، ۴/
۲۷۰-۲۷۱؛ ابن ندیم،
۱۵۷؛ یاقوت، ادبا، ۶/ ۸ - ۵۸،
بلدان، ۴/ ۷۶۰-۷۶۱).
اسحاق در نقد شعر نیز توانا بود،
چندانكه مورد پسند جاحظ نیز قرار میگرفت. جاحظ در مجلسی
اسحاق را كه تا آن روز ندیده بود، میبیند و از اظهارنظرهای
او در باب شعر شگفت زده میشود (مرزبانی، الموشح،
۱۷۸- ۱۷۹). وی حتی جرأت آن
داشت تا شعری را كه معتصم خلیفه، نادرست خوانده بود، اصلاح
كند (ابوالفرج، ۵/ ۴۰۱).
در احوال اسحاق میبینیم
كه او با برخی از شاعران زمان چون ابنابیعیینه،
معارضۀ شاعرانه داشته است (همو، ۵/ ۴۱۱)، اما از
بزرگانی چون ابونواس كه بیتردید در دربارها ملاقات میكرده،
روگردان بوده است. حتی برضد او و نقد شعرش تعصب نیز میورزید،
چندانكه هارونالرشید هم از آن آگاه بود (همو، ۱۸/
۲۲۱). در یكی از روایات، انگیزۀ این
مخالفت به «ماجرایی كه میان آن دو رفته بوده»، نسبت
داده شده است (همانجا)، اما ملاحظه میكنیم كه نظر او نه تنها
دربارۀ ابونواس، كه در مورد همۀ شاعران نوخاسته نظری انتقادآمیز و گاه تؤم با اغراق
بود: بشار را هیچ نمیپسندید (همو، ۳/
۱۵۵) و در گفتوگویی دراز با علیبنیحیی
منجم سخت بهاو تاختهاست (همو، ۳/ ۱۵۵-
۱۵۶)، از ابوالعتاهیه انتقاد میكرد، چندانكه خلیفه
هارون را رنجانید (مرزبانی، همان، ۲۳۳). به این
سبب، شاید سخن مرزبانی درست باشد كه میگفت او چون به
گذشتگان عنایت داشت، از شعر نوخاستگان رو میگردانید (همان،
۲۳۸). ابوالفرج اصفهانی كه از این بیمیلی
آگاه بود، اشاره میكند كه او از نوخاستگان تنها شعر عباس بن احنف را
میپسندید (۸/ ۳۵۸).
نثر
نثر اسحاق كه به صورت چند نامه باقی
مانده، نیز قابل توجه است. آداب دانی و هنرمندی، از او
سخن پرداز زبردستی ساخته بود. در روایات بارها میبینیم
كه عباراتی برازنده، و گاه مسجع و مقفی (نک : حصری،
۲/ ۵۹۳، در وصف جاریه) پرداخته است كه ادیبان،
شایستۀ ضبط كردن یافتهاند (همو، ۱/ ۴۵۰،
۲/ ۵۹۳؛ ابوالفرج، ۹/ ۲۷۸)؛ نیز
دو نامه از او بر جای مانده كه هم از نظر تاریخی و اجتماعی
اعتبار دارد و هم از نظر ادبی: رقیب سرسخت او ابراهیم پسر
خلیفه مهدی بود. در ماجراهای بسیاری كه میانشان
رخ داده، پیوسته آشكار میشود كه اسحاق ناچار است هم جانب
حرمت خلیفه زاده را نگه دارد و هم از مقام هنری و علمی
خود دفاع كند (همو، ۱۰/ ۶۹ -۷۰،
۹۶). در این احوال، گویا انبوهی نامه میانشان
رد و بدل شد و ابوالفرج یكی از آنها را كه به خط اسحاق و ابراهیم
بوده، از ابوالفضل ابن ثوابه گرفته، و نقل كرده است و در پایان،
نقدی زیبا بر آن نوشته است (۱۰/
۱۴۸). نامۀ دوم، نامهای است كه به علی بن هشام نوشته است. این
نامۀ زیبا، زیركانه، مؤدبانه و در عین حال پر عتاب،
سخت مورد پسند نویسندگان قرار گرفته است (ابن معتز،
۳۶۰-۳۶۲؛ ابوالفرج، ۱۷/
۱۱۱-۱۱۲؛ یاقوت، ادبا، ۶/
۴۷). نثر او در این دو نامه، رسا و شفاف و خالی از
تكلف لفظی و معنوی است.
آثار
از آثار او جز آنچه در منابع نقل شده،
هیچ اثری باقی نمانده است. شمار كتابهایی كه
به نام او ثبت كردهاند، متفاوت است. ابن ندیم فهرستی شامل
۳۲ كتاب آورده (ص ۱۵۸)؛ در فهرست صفدی
كه مشتمل بر ۲۲ كتاب است (۸/ ۳۹۲)،
۷ كتاب هست كه در فهرست ابن ندیم نیست و در فهرست
۳۲ كتابی یاقوت (همان، ۶/ ۵۵
-۵۶) نیز دو كتاب تازه به چشم میخورد. این
آثار خود نشان میدهد كه اسحاق نه تنها موسیقی دان، كه
ادیبی كامل و ندیمی هنر آموخته بوده است. بخشی
از این آثار به موسیقی اختصاص دارد: كتاب اغانی
ساختۀ خود او، النغم و الایقاع، اغانی معبد، الاختیار من
الاغانی للواثق، الرقص و الزفن؛ دستۀ دیگر به
اخبار مغنیان اختصاص دارد: اخبار عزۀ المیلاء،
اخبار طویس، اخبار سعید بن مسجح، اخبار الدلال، اخبار محمد بن
عائشۀ، اخبار ابجر، اخبار الغریض، اخبار معبد و ابن سریج و اغانیهما
و نیز اخبار المغنین؛ دستۀ دیگر اخبار شاعرانی
است كه گاه با موسیقی هیچ رابطه نداشتهاند: اخبار حماد
عجرد، اخبار حنین الحیری، اخبار ذی الرمۀ،
اخبار حسان، اخبار عُقیل بن عُلَّفه، اخبار احوص، اخبار جمیل،
اخبار ابن هرمه، اخبار كُثیر، اخبار نُصیب؛ سرانجام، دستۀ دیگر
جایی جز «ادب» ندارد: اللحظ و الاشارات، الشراب، مواریث
الحكماء، جواهر الكلام، الندماء، المنادمات، الرسالۀ الی علی
بن هشام، منادمۀ الاخوان و تسامر الخلان، النوادر المتخیرۀ (یا
المتحیرۀ)، الاخبار و النوادر، تفضیل الشعر و الرد علی من یحرّمه
و ینقصه.
علاوه بر این، در نامه به علی
بن هشام (ابن معتز، ۳۶۲؛ ابوالفرج، ۱۷/
۱۱۲) تصریح میكند كه كتابی دربارۀ اقوام
و نام و نسب ایشان، و كتاب دیگری دربارۀ كنیزكان
آوازخوانِ حجاز و كوفه و بصره در دست تألیف دارد.
در بخش موسیقی، خواهد آمد
كه چه مقدار از این آثار، به طور پراكنده باقی مانده است؛ اما
طی قرن ۴ ق، كتابی به نام كتاب الاغانی الكبیر
شهرت داشت كه به اسحاق منسوب بود. نیز میدانیم كه كتاب
الاغانی ابوالفرج، بر اساس ۱۰۰ «صوت» استوار است كه
به روایتی (همو، ۱/ ۷)، در زمان هارون تدارك دیده
شده، و عاقبت به دست اسحاق كمال یافته است. حال، شاید گمان
رود كه این مجموعه، همان كتاب الاغانی الكبیر منسوب به
اسحاق است. اما ابن ندیم (همانجا) به شدت این انتساب را مردود
میشمارد. او اولاً به گفتوگویی میان اسحاق و مردی
بیگانه استناد میكند كه در آن، اسحاق انتساب كتاب را به خود
رد كرده است؛ ثانیاً، به قول حماد فرزند اسحاق (روایت را خود از
ابوالفرج شنیده) استشهاد میكند كه گوید: به سبب وجود
انتسابهای نادرست، آن را از پدر خود نمیداند، اما میافزاید:
آن را ورّاق (صحاف و كتابفروش) پدرش، بر اساس روایتهای معروف
در خاندان اسحاق تألیف كرده است. ابوالفرج نیز (۱۷/
۱۱۲) در ردّ انتساب این اثر به اسحاق، به نامۀ وی
خطاب به علی بن هشام استناد كرده است. در این نامه اسحاق
آثاری را كه تألیف كرده است، یا در دست تألیف دارد
برمیشمارد و در آن سخنی از كتاب الاغانی الكبیر نیست.
اما چون چنین كتابی وجود داشته، ابوالفرج میافزاید
كه آن را از روی روایات حماد بر ساختهاند.
پایانزندگی
اسحاقهنگامپیری از
درباركناره گرفت،اما هیچگاه از احترامش نزد متوكل كاسته نشد. حتی
زمانی كه بینایی را از دست داده بود، به دربار
احضار شد؛ چون عود به دستش دادند، چنان نیكو نواخت كه غلامان به رقص
برخاستند. متوكل نیز او را همراه خود به دهكدۀ رَقۀ بوصرا
در نزدیكی بغداد برد؛ اما او كه ناتوان بود و از زندگی
دربار به تنگ آمده بود، شعری در اشتیاق به بغداد و كاشانۀ خود
سرود و متوكل نیز به او اجازۀ بازگشت داد؛ و این واپسین
دیدار وی با درباریان بود، زیرا دو ماه پس از آن وفات
یافت (همو، ۵/ ۴۱۴-۴۱۶).
در سبب مرگش، روایاتی
نقل كردهاند، اما آنچه مسلم است، آن است كه از سر پارسایی
صادقانه، اصرار به روزه گرفتن داشت، حتی در بیماری ترك
آن را صلاح نمیدانست. سرانجام، بیماری و ضعف، در رمضان
۲۳۵ او را از پا درافكند (همو، ۵/ ۴۳۰؛
خطیب، ۶/ ۳۴۵؛ یاقوت، همان، ۶/
۵۲ -۵۳؛ قفطی، ۱/ ۲۱۹؛
ابن خلكان، ۱/ ۲۰۴). اما مرزبانی ( نور،
۳۱۸) و برخی دیگر، سال ۲۳۶ ق
را ترجیح دادهاند. چون خبر مرگش را به متوكل دادند، گفت: بخش عظیمی
از زیبایی ملك من از میان رفت (ابوالفرج، ۵/
۴۳۱). چند تن در رثای او شعر سرودهاند، از آن جملهاند:
ابن سبابه (خطیب، همانجا)، ادریس بن ابی حفصه (ابن ندیم،
۱۵۷؛ ابوالفرج، همانجا)، محمد بن عمرو جرجانی
(همانجا)، ابو ایوب احمد بن ابراهیم (همو، ۵/
۴۳۴)، مصعب بن عبدالله زبیری (همو، ۵/
۴۳۲-۴۳۴؛ یاقوت، ادبا، ۶/
۵۴ - ۵۵؛ صفدی، ۸/
۳۹۲-۳۹۳).
اسحاق و خلفای معاصر
اسحاق پیوسته چنین وا مینمود
كه از مقام مغنیگری خود سخت بیزار است (مثلاً ابوالفرج،
۵/ ۲۶۸)، زیرا او خوب میدانست كه طبقۀ مغنیان
را در اجتماع اسلامی چندان ارج نمینهند. برخی روایات
این نظر اجتماعی را نیك آشكار میسازد: فضل بن ربیع،
نوادهاش را كه به موسیقی میل داشت، سرزنش میكند
كه پدرانت را مفتضح كردی، زیرا در طبقۀ «خیناكرین»
افتادهای (همو، ۱۹/
۲۲۲-۲۲۳). حتی در حق اسحاق كه با
قاضی القضات وارد مجلس خلیفه شده بود، حسودان از باب تحقیر
بانگ زدند كه «خیناكری» با قاضیالقضات به مجلس درمیآید
(همو، ۵/ ۲۹۶). پیداست خیناكر، همان خنیاگر
فارسی است كه به همین شكل (تقدیم یاء بر نون) در
عربی و فارسی (نک : لغت فرس، ذیل نوا؛ قس: برهان قاطع،
ذیل خنیا و خینا) رواج داشته، و زبان عربی، فعلی
نیز از آن ساخته بود: «اذا خنكرتَ فخَنكر لمثل هولاء» (ابوالفرج،
۵/ ۱۸۳).
به یمن دانش گسترده و هنری
شكوفا و خویی نرم و انعطافپذیر و آشنایی با
آداب ندیمی، اسحاق توانست با صفات متناقض ۶ خلیفۀ عباسی
(از ۱۷۰ تا ۲۳۵ق) و وزیران ایشان
بسازد و هیچ گاه از دربار فاصله نگیرد.
در خدمت رشید، با آنكه هنوز بسیار
جوان بود و گاه همراه پدر آنجا حضور مییافت (همو،
۱۵/ ۳۲-۳۴، ۱۸/
۳۰۰)، باز مقامی ارجمند یافته بود؛ در مجلسی
كه میان او و ابراهیم بن مهدی، برادر خلیفه درشتیها
رفت، رشید به راستی از مغنی خود دفاع كرد (همو، ۵/
۲۹۶- ۲۹۹). جوایزی كه از خلیفه
میستاند، حتی اصمعی را غمناك میساخت (همو، ۵/
۳۲۲-۳۲۳؛ قس: مرزبانی، نور،
۳۱۷- ۳۱۸؛ یاقوت، همان، ۶/
۱۷- ۱۹). از سوی دیگر، وی گویی
در بیشتر سفرها، با خلیفه همراه بوده است: در طوس (ابوالفرج،
۵/ ۴۲۱)، تل عزاز (همو، ۵/
۴۱۹). رقه (همو، ۵/ ۳۷۳،
۴۱۸- ۴۱۹، ۱۸/
۳۰۴) و حتی سفر حج (مبرد، ۲/
۸۰۸؛ ابن عبدربه، ۶/ ۴۹). وی نیز
عنایات خلیفه را پاس میداشت و خالصانه به او ارادت میورزید،
چندانكه فضل برمكی، هر چه اصرار ورزید و هرچه صلۀ گران
داد، اسحاق برایش آواز نخواند (ابوالفرج، ۵/
۳۹۲)، حال آنكه او برمكیان را سخت بزرگ میداشت.
مجموع مجالس او با رشید بیش از ۲۰ مجلس است.
روابط او با امین نسبتاً اندك
است. از مجموع ۳ یا ۴ مجلسی كه در این باره
نقل شده، دو مجلس ذكر عذرخواهی و آشتی كنان است (همو، ۵/
۳۱۶-۳۱۷،
۴۰۵-۴۰۶، ۱۱/
۳۴۱؛ خطیب، ۶/ ۳۴۱).
دربارۀ حضور او در
دربار مأمون، بیش از ۱۸ مجلس نقل كردهاند كه غالباً به
هنرنماییهای او اشاره دارد. مأمون در آغاز كار خود، حدود
۲۰ ماه (ابن عبدربه، ۶/ ۳۲-۳۳) از
او روگردان بود، سپس چون به پایمردی علّویه، به دربار
راه یافت، سخت عزت و حرمت دید (ابوالفرج، ۵/
۳۸۳؛ نیز نک : تنوخی، ۱/
۴۰۲-۴۰۳). خاصه كه دانش و هنر او در موسیقی
به اوج رسیده بود، چندانكه توانست از میان آهنگی كه
۲۰ كنیزك عودنواز مینواختند، آن عودی را كه یكی
از تارهایش هم نوا نبود، بیرون كشد (ابوالفرج، ۵/
۲۸۴- ۲۸۵؛ خطیب، ۶/
۳۴۳-۳۴۴). مأمون كه مراتب علمی و
پاكدامنی و ایمان او را میشناخت، میگفت كه اگر وی
به غنا شهرت نداشت، قاضی دربارش میساخت (ابوالفرج، ۵/
۲۶۸- ۲۶۹،
۲۷۲-۲۷۳). وی به اجازت مأمون، با
طبقات مختلف بزرگان - و نه تنها مغنیان - به دربار وارد میشد.
ورود او در صف فقیهان، دست در دست قاضی بزرگ یحیی
بن اكثم، همۀ درباریان را شگفتزده كرد. با اینهمه، مأمون هرگز به او
اجازه نداد كه جامۀ عباسیان بپوشد و با او در نماز ظاهر شود (همو، ۵/
۲۸۶، ۳۹۰).
وی با معتصم كه در
۲۱۸ق به خلافت رسید، از دوران ولایت عهدی
آشنا بود و گاه شبها را در منزل او میگذرانید (همو، ۵/
۳۰۵).
از دیدارهای او با معتصم،
مجموعاً ۱۴ مجلس روایت كردهاند: یكبار در سامره
(همو، ۵/ ۳۹۸- ۳۹۹) و یك بار در
كشتی كنار خلیفه بود (همو، ۱۰/ ۱۷۱)
و بقیۀ مجالس، اساساً شعر خوانی و آواز خوانی است. در یكی
از این مجالس میبینیم كه این ندیم كار
كشته دچار اشتباه میشود و در مدح خلیفه كه كاخینو ساخته،
شعری در باب اطلال میخواند و خلیفه را دلگیر میسازد
(مرزبانی، الموشح، ۲۷۲). اما روابط دوستانۀ اسحاق
با جانشین او واثق، از زمان ولایت عهدی وی آغاز شد،
زیرا واثق كه خود موسیقیدان، آهنگساز و آوازخوان زبردستی
بود، البته به چنین هنرمند عالمی نیاز داشت. زمانی
كه معتصم او را بر سامره گمارد و خود به جنگ عموریه رفت، وی
انجمنی از مغنیان فراهم آورد و چون اسحاق از خواندن سرباز زد،
او را به ضرب چوب وادار كردند كه تمام روز آواز بخواند (ابوالفرج، ۹/
۲۹۸).
روایاتی كه در آنها صحنهها
و ماجراهای آوازخوانی اسحاق در خدمت واثق وصف شده، به
۳۰ روایت میرسد. در بسیاری از این
مجالس، میبینیم كه واثق آهنگهای خود را به استاد
عرضه میكند تا اصلاح شود (همو، ۵/ ۳۵۸،
۳۶۵، ۳۹۹، ۹/
۲۸۱-۲۸۲). حتی یك بار كه
نادانسته از آهنگ او انتقاد كرد، به بغداد تبعید شد (همو، ۵/
۳۶۰-۳۶۱). با اینهمه، در دربار واثق
هیچ كس به ارجمندی مقام او نرسیده بود. یكبار، مغنیان
از غیبت او در عجبند، اما صبحگاهان میبینند كه او همراه
قاضیالقضات احمد بن ابی دؤاد به درون میآید. علویه
از اینكه «خیناكری» با چنان مردی همراه است، بر
«بخت» خود مینالد (همو، ۵/
۲۹۵-۲۹۶)؛ واثق چندان به او انس گرفته
بود كه به رغم عادت دربار، وی را به كنیه میخواند (همو،
۵/ ۲۸۶-۲۸۷)؛ هر بار اسحاق موسیقی
مینواخت، خلیفه میپنداشت كه «بر مُلكش افزوده شده»
(همو، ۵/ ۲۸۵)، و اسحاق نعمتی است كه به هیچ
شهریار نبخشیدهاند (همو، ۵/ ۲۸۶). اسحاق نیز
در مقام شیخی ارجمند حضور مییافت؛ عودی با خود
نداشت، زیرا هرگاه ارادۀ نواختن میكرد، عود مخصوص را حاضر میكردند (همو، ۹/
۲۸۶). هنرمند هم نسبت به خلیفه كه بیشترین
صلهها را به او داده بود (همو، ۹/
۲۷۶-۲۷۷)، محبتی صادقانه داشت. حتی
یك قطعۀ ۳ بیتی نیز در اشتیاق به دیدار
واثق از او در دست است (همو، ۵/
۳۷۱-۳۷۲، ۹/ ۲۸۴؛ یاقوت،
ادبا، ۶/ ۲۸).
اسحاق علاوه بر این، شاعر مداح
واثق نیز بود (مثلاً ابوالفرج، ۵/ ۲۸۵،
۳۷۱-۳۷۲، ۹/
۲۸۳-۲۸۴، جم ). در سفرهای متعدد نیز
قطعات كوتاه او مؤثر و كار ساز بوده است: در شكارگاه (همو، ۵/
۳۹۴-۳۹۶؛ حصری، ۱/
۵۱۰؛ ابن عبدالبر، ۱(۱)/ ۲۲۲)،
در صالحیه (ابوالفرج، ۵/
۳۵۵-۳۵۶)، نجف (همو، ۵/
۳۵۶-۳۵۷، ۹/ ۲۸۴-
۲۸۵)، در حیره (همو، ۵/ ۴۲۷-
۴۲۸)، در سامره (همو، ۵/
۲۸۳-۲۸۴، ۳۵۷،
۴۰۶-۴۰۷؛ قس: ابوعبید، ۱/
۲۰۹-۲۱۰؛ یاقوت، همان، ۶/
۳۱-۳۲).
در زمان متوكل (حك
۲۳۲-۲۴۷ق) اسحاق دیگر پیر و
ناتوان و حتی نابینا شده بود (ابوالفرج، ۵/
۴۱۵) و به همین سبب، كمتر او را در مجالس درباری
مییابیم.
رابطۀ او با بزرگان
زمان نیز گاه بسیار قابل ملاحظه و بررسی است. از این
میان، بزرگترین كس بیتردید ابراهیم، پسر خلیفه
مهدی بود كه در موسیقی دستی توانا داشت و در این
زمینه خود را همتای اسحاق میپنداشت. از حدود
۱۵ مجلسی كه در اغانی وصف شده، و اسحاق و ابراهیم
هر دو در آنها حضور داشتهاند، كمتر مجلسی میتوان یافت كه
به نزاع آن دو خاتمه نیابد. رقابت البته همیشه بر سر توانایی
و دانش آن دو در باب موسیقی است (نک : بخش موسیقی
درهمین مقاله)، و غالباً چنین است كه چون اسحاق به چشم حقارت
در ساختههای ابراهیم مینگریست، خلیفه زاده
برمیآشفت و گاه منازعه را از حد معمول میگذرانید (برای
این مجالس، نک : ابوالفرج، ۵/
۲۸۳-۴۱۰، نیز ۱۰/
۱۱۰)؛ با اینهمه، دوستی آن دو در خلوت استوار
بود (مثلاً نک : همو، ۵/ ۳۱۹-۳۲۰،
۳۵۳).
علاوه بر این،اسحاقبرمكیان
را نیز سختمیستوده(همو، ۴/ ۳۰۶-
۳۱۱؛ تنوخی، ۳/
۱۷۳-۱۷۴)، و به هوش و دانش جعفر برمكی
اعتقاد تمام داشته (ابوالفرج، ۴/ ۳۲۵)، و از بزرگ مردی
و بخشندگی او شگفت زده شده است (همو، ۵/ ۴۰۷-
۴۰۹) و یك دو بیتی هم در مدح او سرودهاست(همو،
۵/ ۴۲۳)؛فضلبرمكیرا نیز كهبهخراسانمیرفت،به
شعر زیبایی میستاید و هزار دینار جایزهمیگیرد(همو،
۵/ ۳۰۱-۳۰۲).
از دیدار اسحاق با فضل بن ربیع
وزیر نیز ۱۰ مجلس مذكور است كه بیشتر به شعر
خوانی و قهر و آشتی میگذرد (همو، ۵/
۳۰۶-۳۴۷، ۱۵/ ۵۲،
۱۷/ ۱۱۴- ۱۱۵).
روابط او با علی بن هشام وزیر
نیز بسیار دوستانه بود. ۸ مجلسی كه در این باره
نقل شده است، باز به شعرخوانی و عتابهای دوستانه میگذرد
(ابن معتز، ۳۶۰-۳۶۲؛ ابوالفرج، ۵/
۴۱۱، ۷/ ۲۹۶-۲۹۷،
۳۰۰، ۱۷/
۱۱۰-۱۱۴). اما آنچه در این دوستی
بسیار مهم است، نامههای مفصلی است كه اسحاق به وزیر
نگاشته است (نک : بخش نثر در همین مقاله).
او با طاهریان نیز روابطی
داشت: به عبدالله ارادت میورزید (ابوالفرج، ۵/
۳۵۳، ۳۶۶-۳۶۷،
۴۱۳، ۱۲/ ۱۱۲) و طلحه را مدح میگفت
(همو، ۵/ ۳۳۵). وی با امیر همنامش، اسحاق
بن ابراهیم مصعبی گاه مزاح میكرد (همو، ۵/
۳۳۰)، اما آن روز كه مصعبی خرمیان را شكست
داد، بهقصاید بزرگ مدحش گفت(حصری، ۲/
۵۹۴ - ۵۹۵).
اسحاق و موسیقی
هنگامی كه شرح احوال موسیقیدانان
را میخوانیم و آنان را با هم میسنجیم، ملاحظه میكنیم
كه اسحاق نابغۀ یكهتاز همۀ دورانها بوده است. هنر و استعداد او، از ورای روایات پدیدار
میشود و دانش فنی او، از آنچه وی در باب موسیقی
تألیف كرده، اما متأسفانه، از بیست و اندی كتاب كه در
شمار آثار او ذكر كردیم و از آنچه دربارۀ او نوشته
بودهاند، چون اخبار اسحاق از یحیی بن علی منجم
(ابوالفرج، ۵/ ۳۷۶)، مطلقاً هیچ بر جای
نمانده است، بنابراین، تنها جایی كه برای جستوجو
باقی میماند، آثار دیگر موسیقی دانان است كه یا
از او تأثیر پذیرفتهاند و یا به مكتب او اشاره كردهاند. این
آثار هم اندك است و به اغانی ابوالفرج اصفهانی، كمال ادب
الغناء از حسن بن احمد كاتب، و از همه مهمتر، رسالۀ موسیقی
یحیی بن علی منجم و اشاراتی در كتاب ملاهی
ابن خردادبه منحصر است.
ابوالفرج اصفهانی، در سراسر
كتاب خود، به انبوهی آهنگ اشاره كرده، و در تعریف و تحدید
آنها، اصطلاحاتی آورده كه از قرنها پیش، بر همگان مجهول مانده
است؛ و نیز همۀ كسانی كه مقالۀ مفصلی به اسحاق اختصاص دادهاند، چون رفاعی (۱/
۴۵۲-۴۷۲)، فوك در «دائرۀ
المعارف اسلام[۱]»، بستانی و بسیاری دیگر، از
توضیح اینگونه مسائل چشم پوشیدهاند. این اصطلاحات،
بر اساس نظریۀ اسحاق در باب موسیقی است، و اگر این نظریه
روشن گردد، باری آن اصطلاحات هم مفهوم میافتد. به همین
سبب، ما نخست به بیان هنر و استعداد او اشاره میكنیم و
سپس نظریه و ابداعات او را،براساسآنچهمتخصصان این فن یافتهاند،
عرضه میداریم:
استعداد اسحاق از جوانی چندان
چشمگیر بود كه به گفتۀ خودش همگان بر او رشك میورزیدند و او را به سرقت ساختههای
پدر متهم میساختند (ابوالفرج، ۵/
۳۳۲-۳۳۳)، اما او به زودی بر فضای
موسیقایی دربارها چیره شد و معمولاً نظر او بود كه بیچون
و چرا پذیرفته میشد و بزرگانی چون علویه از «استاد»
نظر میخواستند (همو، ۱۸/ ۳۶۹)، و زرزور
اعتراف میكند كه نزد او چون سرب در آتش ذوب میگردد (همو،
۵/ ۳۴۶)، یا از خاك هم كمتر میشود (همو،
۵/ ۴۰۳). هنرمندان كه مجالس موسیقی را
مجالس طرب میانگاشتند، همینكه اسحاق به درون میآمد، دست
از هرگونه شوخچشمی برمیداشتند (همو، ۵/
۳۲۷). حتی ابراهیم پسر خلیفه مهدی
كه بر مغنیان سخت میگرفت، با ورود اسحاق، خوشخوی میشد،
چندانكه گفتهاند «اسحاق آفت ابراهیم است» (همو، ۵/
۲۹۲)، زیرا گوش و حس اسحاق به نحو اعجاب آوری
تیز بود؛ از میان ۸۰ تار عود كه همنوازی میكردند،
آن یكی را كه با دیگر تارها همساز نبود، باز یافت
(همو، ۵/ ۲۸۴- ۲۸۵)؛ در مجلسی
كه موسیقیدان بزرگی چون ابراهیم ابن مهدی نیز
در آن حضور داشت، او بود كه دریافت ایقاع (ریتم) عود با ایقاع
خواننده یكسان نیست (همو، ۵/ ۲۷۷). اینهمه
اعتبار گویی باعث شده بود كه او در دیگران به چشم حقارت
بنگرد (همو، ۲۱/ ۵۷).
با اینكه اسحاق در تعلیم
موسیقی، خاصه آموختن آهنگهای خود به دیگران بخل میورزید
(همو، ۵/ ۲۶۹، ۲۸۲، ۲۲/
۵۲)، باز میبینیم كه بسیاری از كنیزكان
خوشآواز، نزد او تعلیم دیدهاند (همو، ۱۳/
۳۴۷).
درست نمیدانیم اسحاق چه
مقدار آهنگ ساخته بود؛ خود او، در یك روایت، از
۲۰۰ «لحن» و در روایتی دیگر از
۴۰۰ «لحن» سخن گفته است (همو، ۵/
۴۳۰). آهنگهای او گاه بسیار دشوار بود. پیچ
و تابهای فراوان و به خصوص نتهای آرایشی بیشمار،
آهنگهای او را ناآموختنی میساخت. حتی موسیقیدانی
كه در مجلس معتصم، ۷۰ بار آهنگ او را شنیده بود، باز از
آموختن آن عاجز ماند (همو، ۵/
۳۱۵-۳۱۶)، شبیه این ماجرا، با
دیگری هم در دربار رخ داده است (همو، ۵/
۴۱۷- ۴۱۸).
با اینهمه، آهنگهای او را
سخت میپسندیدند: علویه گاه از آن آهنگها برای
بزرگان میخواند(همو، ۵/
۳۹۹-۴۰۰)، حلوافروشی یكی
از آنها را به سرقت برده بود (همو، ۵/ ۴۲۲)، نانوای
سرای فضل بن ربیع، ساختۀ او را میخواند و با «شوبق»
(=چوبك) ضرب میگرفت (همو، ۵/ ۳۴۲) و مردم
آهنگهای تازۀ او را چون ره آوردی به هم هدیه میدادند (همو،
۵/ ۳۸۴).
مشكل بزرگ اسحاق، ضعف صدا بود،
چنانكه نمیتوانست آن را در همه احوال با بانگ عود همنوا گرداند. این
امر دیگر خوانندگان خوش آوازتر را به طمع آن میانداخت كه در
مجالس دربار گوی سبقت از او بربایند. اما این آرزو هرگز جامۀ عمل
نپوشید. علت را زرزور بزرگ چنین شرح داده: او به یاری
تجربه و زبردستی و لطافت «چیزهایی» بر آواز میافزود
كه ما را از چشم دیگران میانداخت (همو، ۵/
۳۲۶). این «چیزها» ظاهراً همان است كه احمد مكی
شرح داده: وی برای آنكه صدای خود را با عود هم نوا كند،
شیوهای ابداع كرد كه «تخنیث» خواندهاند و تا آن زمان در
آواز عرب شناخته نبود (همو، ۵/
۳۲۶-۳۲۷). بر ما دقیقاً روشن نشد كه
تخنیث چیست، Falsetto یا Fausset كه بستانی و یوهان
فوك (EI2) پیشنهاد كردهاند، هرگونه «آواز سر» (در اصطلاح موسیقی
اروپایی)، با صدای زیر و خاص مردان است، و آواز عرب،
سراسر «صدای سر» است. بنابراین، شاید مراد از این
اصطلاح، نوعی «تحریر یا چَهچَه» باشد كه اسحاق به كمك
آن توانست صدای تارهای عود را تقلید كند. اما «تحریك»
آواز او كه مورد انتقاد ابراهیم بن مهدی نیز بوده است
(ابوالفرج، ۵/ ۲۸۷)، حتماً تحریر نیست، زیرا
اسحاق در پاسخ انتقاد ابراهیم میگوید: از نظر او، تحریك
آن است كه آهنگ دارای نعمههای فراوان باشد (همانجا).
در زمان اسحاق ظاهراً چند گونه مكتب
موسیقایی رواج داشت: آوازهای ایرانی، شیوۀ رومی
(= بیزانسی)، آوازهای قدیم حجازی كه اسحاق از
آن پاسداری میكرد؛ و خلاصه مكتب نوگرایان كه ابراهیم
بن مهدی پرداخته بود.
بزرگی، دو غلام خراسانی
را با چند «تخت بَزّ خراسانی» (=چندین چمدان پارچۀ
خراسانی)، ۱۰ سَفَط (= سبد) پارچۀ مصری و
۳۰۰ هزار درهم نزد اسحاق میفرستد كه آهنگهای
او را بیاموزند. این دو چون به كمال رسیدند، با جامۀ
خراسانی به دربار واثق رفتند و برای او آواز فهلبذی (=
پهلوی) به زبان فارسی خواندند كه سخت واثق را خوش آمد (همو،
۵/ ۲۹۳-۲۹۴)؛ روایتی كه
وجود آهنگ «رومی» را تأیید میكند، آنجاست كه غلام
رومی، مخارق، آهنگ رومی را با شعر عربی میخواند
(همو، ۵/ ۲۷۹).
مكتب اسحاق
كشاكش میان اسحاق و ابراهیم
بن مهدی، در حقیقت كشاكش میان دو مكتب كهنگرا و نوگرا
بود. ابوالفرج اصفهانی بارها به این نكته اشاره كرده، از جمله
گوید در آن زمان، موسیقیدانان دو گروه شده بودند: گروه
اسحاق و گروه ابراهیم بن مهدی (۱۸/
۳۰۰). گروه اول، پیروی از مكتب نو را عیب
میدانند؛ پیروان گروه دوم چون مُخارق و شاریه و رَیق،
موسیقی را ساده و ادوار آن را سبك ساختهاند و آموزش غنای
كهن را كاری دشوار و طولانی میپندارند. اما دریغ كه
از موسیقی قدیم دیگر چیزی بر جای
نمانده است و نخستین كسی كه غنای قدیم را تباه
كرد، ابراهیم بن مهدی بود (۱۰/ ۶۹
-۷۰)؛ اما همو در آغاز كتاب (۱/ ۴) گفته است كه امروز
همگان از قول اسحاق پیروی میكنند (دربارۀ فضل
متقدمان، نک : كاتب، ۲۹).
در انبوه روایاتی كه
ماجراهای اسحاق و ابراهیم را آوردهاند، همیشه پیروزی
با اسحاق است (ابوالفرج، ۱۰/ ۹۶). ابوالفرج گوید
كه اساس علمی این اختلاف را شرح داده (شاید در كتابی
دیگر)، اما اینك به اختلافی اشاره میكند كه در زمینۀ ایقاع
وجود داشته: «از دو ثقیل و دو خفیف، ابراهیم و پیروانش
ثقیل و خفیف اول را ثقیل و خفیف دوم خواندهاند و
بالعكس. سپس میان آن دو گفتوگوها و مكاتبات بسیار شد و هر كدام
معیارهایی نهادند تا اندازۀ دستگاهها را
باز شناسند... سرانجام، اقوال اسحاق باقی ماند و گفتههای ابراهیم
از میان رفت» (۱۰/ ۹۶ -۹۷).
اشارات و توضیحات ابوالفرج چندان
كارساز نیست و دشوار میتوان به یاری آنها، واقعیات
را بازیافت. اما از زمانی كه رسالۀ یحیی
ابن علی منجم (د ۳۰۰ق) مورد تحقیق قرار گرفته،
بخش عظیمی از نظریات اسحاق در باب موسیقی قدیم
روشن گردیده است. هر چند كه موسیقی شناسان در چگونگی
تفسیر اصطلاحات آن اختلاف دارند. آخرین باب رسالۀ ابن
منجم، در ۱۹۷۶م (قاهره) توسط یوسف شوقی
تحقیق شد. وی رسالۀ ۵ صفحهای او را در كتابی هزار صفحهای عرضه
كرده است. ابن منجم در آغاز رساله گوید: «ما اینك امر نغمهها، شمار
آنها... و آنچه اسحاق... مجری در صوت خوانده... شرح میدهیم
و اختلاف میان پیروان غنای عربی، چون اسحاق و هممكتبانش
كه علم موسیقی را با صنعت و عمل آن در خود جمع كردهاند [از یك
سو]، و فیلسوفان گذشته را كه اصحاب موسیقی بودند [از سوی
دیگر] دربارۀ شمار نغمهها بیان مینماییم» (نک : شوقی،
۱۸۹-۱۹۰).
ابن منجم، هم جانب ضرب (ایقاعات)
را فرو نهاده، و هم ترتیب دستانها (پردهها) را؛ درعوض، توضیح
نغمهها و موضوع «مجری» كه پیوسته در اغانی تكرار میشود،
كلید حل بسیاری از ابهامها میتواند باشد.
به گفتۀ ابن منجم،
شمار نتهای اساسی، خواه در عود و نای باشد و خواه در حلق
انسان یا ابزارهای صوتی دیگر، از ۱۰ نت
تجاوز نمیكند، حال آنكه قدمای فلاسفه، آنها را ۱۲ نت
شمردهاند (همانجا). اسحاق نغمههای دهگانه را از عود چهارتاری،
آنهم فقط از دو تار آن استخراج میكرده، زیرا او و نیز دیگر
موسیقیدانان بزرگ آن روزگار، چون كندی، عودی جز
عود چهارتاری نمیشناختند؛ جالب توجه آنكه اندیشۀ
افزودن تار پنجمی به عود البته وجود داشت: در روایت ابوالفرج
اصفهانی (۵/ ۲۷۰-۲۷۱) آمده است
كه چون امیر اسحاق مصعبی از اسحاق موصلی پرسید كه
چرا، برای زیرترین نغمه (نغمۀ دهم در نظام
اسحاق) تار دیگری به عود نمیافزاید، اسحاق از این
نظر سخت برآشفت. نخست به امیر نشان داد كه آن نغمه را از كجای
عود به دست میتوان آورد، و سپس به علی، پدرابن منجم صاحب
رساله گله میكند كه امیر چیزی از این نكات
نمیفهمد، بلكه «این امر را در كتابهای فلاسفۀ گذشته
خوانده، و من شنیدهام كه گروهی مترجم، كتابهای موسیقی
ایشان را برای او ترجمه میكنند». نتهای دهگانۀ او چنین
بوده است:
نغمۀ اول، دست
باز تار سوم (یعنی همان مثنی یا تار دوم در صورتی
كه از زیر به بم حساب شود) است؛ نوازنده با آن آغاز میكند،
اندازۀ طبقه را از نظر «شدت» معین نموده، ساز خود را بر اساس آن
نغمه كوك میكند. این نغمه همان است كه اسحاق نغمۀ
«عماد» خوانده است. نیز از آنجا كه نغمهها و فواصل میان آنها در
ترتیب اسحاق، با هم تناسب دارند، شاید بتوان پنداشت كه همۀ
نسبتها، بر پایۀ نغمۀ عماد استوار میگردیده، و از اینجا، بعید نیست
كه آن نغمه معادل نت تونیك[۱] (درجۀ اول گام) در
موسیقی معاصر بوده باشد (ابن منجم، ۱۹۲؛ شوقی،
۲۷۳). اختلاف عمده میان كندی و اسحاق بر سر همین
نغمۀ عماد است، زیرا از نظر كندی، عماد، دست باز تار بم است
كه بمترین نت ممكن را در عود ادا میكند (همانجا).
این نتها هم از دو تار سوم و
چهارم (مثنی و زیر) حاصل میشدند، اما بدیهی
است كه آنها را روی تارهای دوم (یعنی همان مثلث یا
تار سوم در صورتی كه تارها را از زیر به بم بر شماریم) و
اول (یا همان تار بم) نیز میتوان به دست آورد، جز اینكه،
این نغمهها یك هنگام پایینتر قرار میگیرند.
تنها مسألۀ مهم، نغمۀ دهم (در اشل بالا، فادیز) است كه به طور عادی در
دستانهای عود واقع نمیشود، به همین سبب است كه ابن
منجم گوید: چون نخواستند تار پنجمی بر عود بیفزایند،
آن را در فروسوی دستانهای زیر با انگشت بنصر یافتهاند
(ص ۱۹۴- ۱۹۵). یعنی اگر در یكی
از وضعیتهای دست نوازنده، انگشتهای سبابه، وسطی به
ترتیب روی «می» (در محل دستان سبابه) و «فا» قرار گیرد،
انگشت بنصر، میتواند در فرو سوی دستان فا، فادیز، یعنی
همان نغمۀ دهم را به وجود آورد، و سپس میتوان با انگشت خنصر نت سُل
را نیز بازیافت، تا بدینسان، هنگام، تكامل یابد
(همانجا).
مهمترین موضوع كه در كار
اسحاق میتوان یافت، اصطلاحی است كه بارها در اغانی
تكرار میشود و هنوز نظر قاطعی در توجیه آن ابراز نشده است
و آن عبارت است از «مجری» كه گاه در تركیب «مجری الوسطی»
نقل شده و گاه در تركیب «مجری البنصر».
در فهم این اصطلاح كوششهای
بسیار شده كه یوسف شوقی در مبحثی بسیار مفصل
(لااقل یك سوم كتاب را در برگرفته) عرضه میكند: هنگامی
كه میگوییم «مجری الوسطی» مراد آن است كه
لحنی را به نتی كه از انگشت میانی بر روی
تار سوم برمیخیزد، نسبت دادهایم. در «مجری البنصر»
اشاره به نتی است كه از انگشت بنصر به همان تار برمیخیزد.
این دو نت بر روی تار سوم، هیچ گاه با هم تلاقی
نمیكنند.
به گمان شوقی (ص
۳۷۵، جم )، اسحاق در ترتیب دادن نتهای آهنگ،
شیوهای ابداع كرده بود كه با ذكر یك اصطلاح، نوازنده و
خواننده، به آسانی به مقدار فواصل و میزانهای آهنگ، نت
آغاز، نوع و طبقۀ آن پی میبردند. به عبارت دیگر، اسحاق نخستین
كسی بود كه مقامهای عربی را تعیین، و به دو
دسته تقسیم كرد. ابوالفرج اصفهانی به این امر اشاره كرده
(۵/ ۲۶۹)، میگوید: او «اجناس» و «طرائق»
را اصطلاح كرد... كه كسی پیش از او و حتی بعد از او قادر
به این كار نبود، و موسیقیدانان، سخن از ثقیل و ثقیل
الثقیل و خفیف ... میگفتند و غیر از آن چیزی
نمیدانستند... و از مجری خبر نداشتند...، اسحاق «اجناس را معین
كرد و ثقیل اول را چندگونه نهاد. گونۀ اول را با
دستباز تار در مجرای وسطی آغاز كرد...».
مراد از «طرائق» كه در اغانی
مذكور است، علم «ایقاع» (= ضرب، ریتم) بوده كه متأسفانه در
رسالۀ ابن منجم مذكور نیست. مراد از «اجناس» ظاهراً «مقام»هاست. هر
مقام، ریختی مركب از چندین نت (نغمه) است كه بر حسب
«ائتلاف و اختلاف» آنها، از نتهای دهگانۀ اسحاق حاصل
میگردیده است.
به عبارت دیگر، مراد او از این
اصطلاحات، تنها تعیین نت و محل آن برای اجرا نبوده، بلكه
به وسیلۀ آنها، فواصل و میزانهایی را كه ممكن است در دو «دستگاه
اصلی» حاصل آید، و یا رابطۀ میان
نتها را مشخص میكرد. این تركیبهای آهنگین یا
به نت وسطی، یا به نت بنصر بر تار سوم منسوبند، اما ممكن است
نت اول آهنگ، هر یك از نتهای مناسب از مجموع ۱۰ نت
باشد. از باب مثال، «مطلق فی مجری الوسطی» (دست باز در
مجرای انگشت وسطی) چنین است:
این ریخت، در واقع به
تركیبی خاص از فواصل آهنگین اشاره میكند كه به
ترتیب (از چپ به راست) ۱/ ۱+ ½ + ۱/ ۱ + ½
+۱ نظام یافته است. حال اگر همین نظام و همین
اندازه را در نتها و فواصل حفظ كنیم، میتوانیم آن ترتیب
را علاوه بر دست باز تار سوم با هر نت دیگری آغاز كنیم.
اگر آن را با دست باز تار دوم آغاز
كنیم، چنین است (روی دو تار زیر و سوم):
ملاحظه میشود كه فاصلۀ میان
درجۀ سوم (وسطای تاردوم = فا) و درجۀ ششم (وسطای
تار سوم = سی بمل) همان فاصلۀ چهارم تام است؛ حال اگر با
انگشت سبابه بر تار دوم آغاز كنیم، در آن فاصله میان درجۀ سوم
(دست باز تار سوم= سل) و درجۀ ششم (دست باز زیر = دو) باز چهارم تام است...
نتیجۀ اینگونه
تحلیل از نتهای اسحاق آن میشود كه دیگر آنها را نمیتوان
درجۀ صوتی تغییرناپذیر و ثابتی انگاشت، بلكه
هر یك، به ریخت آهنگین معینی، با فواصل مشخصی
اشاره میكند كه به یكی از دو نت وسطی یا
بنصر در یكی از دو «مجری» نسبت مییابند (نک :
شوقی، ۳۸۷؛ دربارۀ مجری، نک : شیلوا،
21).
رسالۀ ابن منجم با
بررسی نغمههای مؤتلف و مختلف از نظر اسحاق به پایان میرسد
(نک : ص ۲۲۴ به بعد) و چنانكه اشاره شد، موضوع «ایقاعات»
را فرو نهاده است (دربارۀ ایقاعات و منابع بحث درآن باره، نک : شوقی،
۹۱ به بعد).
معمولاً چنین میپندارند
كه خلیل بن احمد، در تدوین علم عروض، از موازین موسیقایی
الهام گرفته است؛ اما محمود محمد شاكر، در كتاب الشعر خود (نک : همو،
۹۲-۹۳) عكس این نظریه را عرضه میكند
و معتقد است كه خلیل، پس از آنكه عروض را تدارك دید، به علم
موسیقی پرداخت و كتابهای نغم و ایقاع را نگاشت و
اسحاق موصلی در كار خود، تحت تأثیر مستقیم همین آثار
بوده است. این سخن از دو روایت سرچشمه گرفته: یكی
را زبیدی در طبقات النحویین (ص ۲۶) آورده
است. در این روایت، چون ابراهیم بن مهدی، اسحاق
را به سبب كتاب «نغمهها» میستاید، وی پاسخ میدهد:
«ستایش خلیل را شاید كه راه را او گشود». روایت دوم
از آن جاحظ است (ص ۱۸۶-۱۹۰) كه پس از
اشاره به ابداع عروض توسط خلیل، گوید: سپس اسحاق با توشهای
غنیتر از دانش موسیقی، از او پیروی كرد و آثار
مهم خود را نگاشت (نک : شوقی، همانجا). پیداست كه تأثیر
عروض در پیدایش علم موسیقی، در درجۀ اول،
به «ایقاع» مربوط میشود.
اسحاق نه تنها در عراق، كه در غرب
جهان اسلام هم تأثیر گذاشته است: زریاب، شاگرد اسحاق، به روایت
نیم افسانهای مقری (۴/
۱۱۹-۱۲۲)، در استعداد از خود او برتر بود.
اسحاق از بیم آنكه مبادا شاگرد جوان جایش را نزد رشید بگیرد،
او را وادار كرد كه از بغداد بگریزد. زریاب به اندلس گریخت
و عاقبت در دربار عبدالرحمان ابن حكم به مقام سركردگی موسیقیدانان
رسید. این روایت اگرچه ظاهراً از ساختههای مردم
مغرب است، با اینهمه، به نحوی اهمیت اسحاق را باز مینماید.