آخرین بروز رسانی : یکشنبه
1 تیر 1399 تاریخچه مقاله
بَلوچ، جماعت بزرگی از گروههاي
قومی گوناگون كه در منطقۀ گستردهاي به نام بلوچستان در ايران، پاكستان و بخش مجاور آنها در
افغانستان و نيز در نواحی ديگر اين سرزمينها و جاهايی مانند هند،
تركمنستان، عمان و امارات متحده عربی زندگی میكنند.
نام بلوچ
در رسالۀ جغرافيايی
شهرستانهاي ايران ــ كه به زبان پهلوي نوشته، و احتمالاً در سدۀ
۲ق / ۸م گردآوري شده است ــ از ۷ ناحيه، با فرمانروايی
جداگانه نام برده شده كه يكی از آنها بلوچ نام داشته است (ماركوارت، 75؛
هدايت، ۴۲۳). ابن حوقل نيز از ۷ طايفه ياد میكند
كه در كوه قُفص (= كوچ) میزيستند و از اكراد (شبانان چادرنشين) بودند و
هريك رئيسی داشتند (ص ۲۶۹-۲۷۰). ظاهراً
اشاره مؤلف گمنام شهرستانهاي ايران و ابن حوقل هر دو به يك گروه قومی يعنی
بلوچ معطوف بوده است.
واژۀ بلوچ كوهنشين
چندبار در شاهنامه، و نيز به صورت معرب آن «بلوص» در كتابهاي جغرافيايی سدۀ
۴ به بعد و بيشتر در كنار نام كوچ يا كوفچ و يا قفص در معرفی دو گروه
قومی ايرانی مستقر در كوهستان قفص كرمان به كار رفته است (نک :
فردوسی، ۳ / ۴۲، ۴ / ۲۸، ۸ /
۷۴؛ مقدسی، ۴۷۱، ۴۸۲؛ ابن
حوقل، همانجا؛ اصطخري، ۹۸؛ حدودالعالم، ۱۲۷).
ريشۀ واژۀ بلوچ
و معناي آن دقيقاً دانسته نيست و درباره آن آراء گوناگونی ابراز شده است.
هرتسفلد (II / 735) آن را برگرفته از صورت مادي واژۀbrza.vačiya *، به معناي «فرياد بلند»
دانسته كه در زبان فارسی باستان نيز به گونهاي شبيه به آن آمده است. به
گمان مُكلِر اين واژه مشتق از كلمه گِدروسياي يونانی كهن بوده، و روند تحولی
آن چنين است: Baloch بليو (ص واژه بلوچ را برگرفته از «باليچه[۱]،
از دودمان چوهان راجپوت هند، و برخی ديگر (نک : گيلبرتسن، ۶؛ نيز نک
: جعفري، شم ۸-۹، ص ۷۷۰) آن را برگرفته از واژۀ
سنسكريت «مليچه[۲]» به معناي «بربري» يا «دون دينان» دانستهاند. برخی
بلوچ را مركب از «بَل» يا «پَهل» فارسی به معناي پهلوان و «اوچ» سنسكريت،
برابر «اوز» اوستايی، به معناي بلند، و بر روي هم به معناي «پهلوان بُرز و
بلند» معنا كرده و گفتهاند كه قوم جَت (= جات، زُط) كه در زمان ساسانيان و پيش از
بلوچان به سرزمين كنونی بلوچستان آمده بودند، تازهواردان را كه بلند بالاتر
و نيرومندتر از خود ديدند، «بلوچ» ناميدند (همو، شم ۸-۹، ص
۷۷۰-۷۷۱). برخی ديگر براساس همانندي
ميان بلوچ و بلوص، نام پادشاه بابل، بلوچ را صورت ديگر بلوص دانستهاند كه نامش
همراه نمرود، پسر كوش در كتاب مقدس آمده
است. استدلال اين گروه آن است كه در تمام دوره ساسانی سرزمين شرق كرمان (يعنی
بلوچستان كنونی) به نام كوسان[۳] شهرت داشت كه صورت ديگري از كوش است.
بعدها نام كوش و بلوص به كوچ و بلوچ (در عربی قفص و بلوص) تبديل شد
(راولينسن، I / ۶۲-۶۳؛ سايكس، ۹۴؛ براي
اطلاعات بيشتر درباره كوچ و بلوچ، نک : بازورث، «كوفچيان ...[۴]»،
۱۷ -۹». برخی «لُچ» يا «لوچ»، جزء دوم واژه بلوچ را به
معناي «كامل» و «بی كم و كاست» دانستهاند كه در اصطلاحهايی مانند
«لوچهاي بهادر» به معناي «شجاع تمام عيار» آمده است. همچنين «لوچ» به اين معنا را
كوتاه شدۀ كلمۀ «لوچّه» به معناي «شرور»، «شيطان» و «ولگرد» هم گرفتهاند. بنابراين از
«برلُچ» يا «بَلُچ» مفهوم «تخس و شرير» بيابانی در برابر اصطلاحهاي «تخس
شهري» يا «تخس بازاري» كه در هند به كار میرود، به دست میآيد
(گيلبرتسن،.(6-7
در فرهنگهاي لغت يكی از معانی
«بلوچ» را «تاج خروس» نوشتهاند (نک : برهان ...، ذيل بلوچ). بلوچ به معناي «تاج»
و «كُلاله» نيز آمده، و فردوسی «خوچ» را به اين معنا و به كلاله پوشش سر
بلوچان اطلاق كرده است (۴ / ۲۸؛ نيز نک :II
/ 629 ,EI1).
بلوچان خود نامشان را از دو بخش «بَر» (دشت و صحرا) و «لُخ» (لخت و برهنه) و
«بَرلُچ» را صورت ديگر بلوچ به معناي «مردم منسوب به كوه و دشت و بيابان لخت و
برهنه» دانستهاند (گيلبرتسن، همانجا؛ جعفري، شم ۸-۹، ص
۷۷۲). اعتمادالسلطنه در مرآة البلدان به نقل از مردم بلوچ مینويسد:
چون مردم بلوچ لخت به دنيا آمده بودند و توان پوشاندن خود را نداشتند، به «بَلُخت»
معروف شدند و «بلخت» هم بر اثر كثرت استعمال به صورت بلوچ درآمد (۱ /
۴۳۷).
خاستگاه قومی
در تعيين خاستگاه قوم بلوچ ديدگاهها و
روايتهاي گوناگونی وجود دارد كه در ميان آنها ديدگاه ايرانی بودن
خاستگاه قومی بلوچ اعتبار تاريخی و مقبوليت عقلانی و فرهنگی
بيشتري دارد و بر ديدگاههاي ديگر مرجح است. بررسيها در زمينه مردمشناسی جسمانی
بلوچ، پيوستگی بلوچان را از لحاظ شكل،اندازه جمجمه، گونه، شكل و رنگ چشم و
مو به گونه هند و ايرانی مردم فلات ايران نشان میدهد. ايوانف صريحاً
اصل و تبار بلوچهاي كوچنده را ايرانی، اما از لحاظ خصوصيات جسمانی
متفاوت با ايرانيها و كردها میداند (نک : فيلد، 138, 142). بررسيهاي زبانشناختی
دربارۀ زبان بلوچ نيز پيوند اين قوم را با ايرانيان و تاجيكهاي ايرانی
تأييد میكنند. بسياري از محققان، بلوچان را ايرانی و زبانشان را شاخۀ ايرانی
از خانواده زبانهاي هند و اروپايی دانستهاند (كرزن، II
/ 258؛ محمد
سردار خان، I / ۶؛ جعفري، شم ۸-۹، ص
۷۷۸-۷۷۹) و ازلحاظ پيوند زبانی، بلوچی
از گروه زبانهاي ايرانی غربی است كه با زبانهاي عمده ايرانی
ميانه و پارتی خويشاوندي نزديك دارد ( ايرانيكا، III /
633) و اين پيوند
و خويشاوندي زبانی با زبانهاي شمال غربی ايران، دليلی بر
خاستگاه ايرانی بلوچها میتواند باشد.
پارهاي از افسانهها و اشعار بلوچی
اصل و ريشۀ بلوچ را به قبيلۀ قريش عرب میرسانند و بلوچان را از نسل حمزه، عموي پيامبر اسلام
(ص)، و بنيانگذاران دو ايل بزرگ رِند و لشاري (لاشاري) را دو برادر و از تبار
حمزه میدانند (براي يكی از چكامه. يكی از تاريخنگاران بلوچ میكوشد
تا اختلاف آراء دربارۀ خاستگاه جغرافيايی بلوچ را با مطرح كردن زادگاه سهگانهاي از
ميانه بردارد. او گروهی از بلوچان را از حلب، گروهی ديگر را از
كوهستان البرز در شمال ايران، و گروه سوم را از بوميان همين سرزمين كنونی
بلوچستان میداند (همو، ۶۴، نيز براي آگاهيهاي بيشتر، نک :
.(۶۱-۶۶ جعفري (شم ۸-۹، ص
۷۹۰) با استناد به روايتهاي مختلف نتيجه میگيرد كه
بلوچان در بخش بالاي آذربايجان نزديك كرانه درياي خزر میزيستند و از آنجا
رانده شده، و پس از آمدن به لار و بيابان، جاهايی كه مقدسی، ابن حوقل،
اصطخري و مسعودي به آنها اشاره كردهاند، از راه رودبار به فهرج و آباديهاي كرمان
كوچيدهاند و از آنجا به سيستان و بلوچستان آمدهاند. بنابر اطلاعات موجود گروهی
از بلوچان در دوران خلافت امويان و عباسيان به سيستان و خراسان مهاجرت كرده بودند I / 1005) ,(EI².
به احتمال نزديك به يقين در زمان حمله سلجوقيان به كرمان، بلوچان كه در كرمان و
سيستان میزيستند، از اين نواحی به سرزمين مكران مهاجرت كردند و به
سوي شرق پيش رفتند و تا مرزهاي هندوستان پراكنده شدند. از همين زمان، سرزمين مسكونی
بلوچها در مكران، بلوچستان ناميده شد (II / 627 ,1EI؛EI²، همانجا؛ نيز ن : فراي، 44؛GSE،
همانجا).
خاستگاه جغرافيايی تاريخی
كاوشهاي باستانشناختی اورِل
استاين در ۱۳۱۱ و ۱۳۱۶ش /
۱۹۳۲ و ۱۹۳۷م و در پی آن
كاوشهاي خانم بئاتريس دو كاردي در ۱۳۴۵ش /
۱۹۶۶م در ناحيۀ بمپور بلوچستان و بررسيهاي آن دو
دربارۀ اشياء، سفالها و نقش و نگار آنها نشان میدهد كه در اين سرزمين از
حدود سال ۲۷۵۰ تا ۱۹۰۰ق م مردمی
با فرهنگ و تمدنی شبيه فرهنگ و تمدن مردم خبيص (شهداد كنونی) میزيستهاند.
شباهت فرهنگی ميان مردم اين دو ناحيه در حدود ۵ هزار سال پيش چنين مینمايد
كه اين مردم احتمالاً يا از يك گروه قومی واحد بودهاند كه در منطقۀ وسيعی
در كنار كوير لوت، از شهداد تا بمپور، میزيستهاند، يا اينکـه دو گروه قومی
بودند كه با يكديگر رابطه و مراوده فرهنگی ـ اقتصادي داشتهاند و اين مردم
با مردمی هم كه در شرق تا حدود پنجاب و موهنجودار و زندگی میكردند،
رفت و آمد و بدهبستان داشتهاند (نک : استاين، فصلهاي ۳ و۴، جم ؛ كاردي،
155 -135؛ نيز نک : بهنام، 8-13).
با همۀ آگاهيهايی
كه پژوهشهاي باستانشناختی دربارۀ زيستگاه مردم در سرزمين بلوچستان
در هزارههاي پيش از ميلاد به دست میدهند، آگاهيهاي تاريخی ما از اين
سرزمين و مردمش مربوط به دورۀ هخامنشيان و نوشتههاي يونانی است. در نبشتههاي ميخی فارسی
باستان زمان داريوش در بيستون و تخت جمشيد، از اين سرزمين (بلوچستان كنونی)
به نام «مكه[۵]» با تلفظ قومی «مچيه[۶]» نام برده شده است. واژۀ مكه
بايستی با مَكْران يا مَكُران، سرزمين ساحلی بلوچستان غربی
مربوط باشد (فراي، .(۴۴-۴۵ هرودت «موكی»ها
[۷]يا «ماكا»ها را يكی از گروههاي ساكن در سواحل خليج فارس در ناحيهاي
كه امروزه مكران نام دارد، دانسته، و اين ناحيه را بخشی از ولايت چهاردهم در
روزگار پادشاهی داريوش شمرده است (۳ / ۱۹۲).
سايكس (ص 91) بر آن است كه مكران از دو
واژۀ مكه + ارنيه يا ايرينه[۸] به معناي «زمين باير» يا «تالاب» (يا
«دشت مكه»، نک : جعفري،شم ۸ -۹، ص ۷۸۳) تركيب
يافته، و در زبان سندي مَكران است. در كارنامه اردشير بابكان «مَكُرستان» (متن
پهلوي، ۶۵-۶۶، متن فارسی، ۱۸۷) و
در بندهش «مكرستان رود» (ص ۷۵) را اشاره به همين مكران كنونی
دانستهاند (نيز نک : مشكور، ۲۳۲). خود بلوچان مكران را
مَكُران يا مَكُّران تلفظ میكنند (جعفري، همانجا، حاشيۀ
۹). تلفظ فارسی ميانۀ مَكران، بنا بر آموختهها از صورت ارمنی نوشته آن، احتمالاً «مكوران»
بوده است. همچنين بر اين احتمال كه سرزمينی كه در سال نگار آشوري به نام
مَكَن / مَگَن آمده، همين مكۀ نبشتههاي فارسی باستان و ماكاي[۹] يونانيان بوده باشد، دليلی
در دست نيست (فراي، ۴۵). يونانيان در زمان اسكندر مقدونی سرزمين
ساحلی دريا در خاك بلوچستان كنونی را «ايخثيو فاگی[۱۰]»،
و سرزمين بالاي كرانه دريا را «گدروسيا» میناميدند (سايكس، همانجا). باستانی
پاريزي گدروزيا را با جيرفت تطبيق میدهد و نه با صحراي مكران. اين مؤلف با
استناد به قول ياقوت كه «جِردوس» را نام قديم جيرفت آورده، اين واژه را معرّب و
محرّف «گدروز» و «گدروزيا» (گوروسيا) دانسته است (ص ۱۰).
برخی گفتهاند كه در زمان اسكندر
و سدههايی پس از آن در كرانه دريا مردم وحشی ايخثيوفاگی، يعنی
ماهیخواران میزيستند (نک : كرزنII / 261 ). هم اينان مكران را برابر
ايخثيوفاگی گرفته، و ماهیخواران ترجمه كردهاند (نک : فراي، نيز
جعفري، همانجاها). هرتسفلد معتقد است كه چون ساكنان اين سرزمين از بوميان پيش از
ورود آرياييها بودهاند، نامهايی كه در منابع يونانی به اين ناحيه
داده شده، نامهايی است كه ايرانيان به انيرانيها (غيرايرانيان) میدادند
و نامهاي بومی نيست II / 736)؛ نيز نک : فراي، .(46
كيسلينگ در مقالهاي كه به نظر فراي
(همانجا) بهترين تاريخچۀ اين ناحيه تا فتح مسلمانان است، مینويسد كه ساكنان اوليه بلوچستان
«مكه»هاي دراويدي و «پاريكانيو[۱۱]»ها بودند كه گدروسياييهاي ايرانی،
زمانی پيش از فتح اسكندر بر آنها غلبه يافتند. بعداً بخشی از مكهها
به سوي كرانۀ دريا، از خليج فارس تا عربستان، رفتند و بخشی ديگر در بلوچستان در
پيرامون ماشكيد كنونی باقی ماندند. در دورۀ ساسانيان
همچنان كه نام گدروسيا از ميان میرفت، نام مكه همچون مَكُران ظاهر و رايج میشد.
به نوشتۀ كارنامۀ
اردشير بابكان، اردشير اردوان (آخرين شاهنشاه اشكانی) را با ياري مردم
كرمان، پارس و مكران شكست داد (ص ۱۸۷). در اين زمان هنوز نامی
از بلوچ و بلوچستان در ميان نبود، و چنانکـه فراي (همانجا) میگويد، ظاهراً
بخشهاي جنوبی و شرقی اين سرزمين تا هزارۀ ۲ق م
زير سلطۀ گروههاي قومی انيرانی،به ويژه براهوييهاي دراويدي بود.
در سدۀ نخست اسلامی
مكران (بخش جنوبی و شرقی بلوچستان كنونی) كه به نوشته ابن
خردادبه (ص ۵۶، ۲۴۲) از شهرهاي سند به شمار میرفت،
به قولی (نک : ياقوت، ۴ / ۶۱۲) در زمان خلافت
عمربن خطاب، در ۲۳ق / ۶۴۴م (نيز نک : بازورث،
سيستان ...، ۱۴ -۱۳؛ ايرانيكا، III
/ 608)، و به قولی
ديگر (نک : I / 1005 ,EI2). در دورۀ خلافت معاويه در ۴۴ق
/ ۶۶۴م به تصرف سپاهيان اسلام درآمد. در اين زمان، و ظاهراً تا
نيمۀ سدۀ ۴ق / ۱۰م، بنابر گزارشهاي جغرافینويسان اسلامی،
هنوز بلوچان به اينجا نکـوچيده بودند و در ناحيهاي كوهستانی در شرق كرمان میزيستند.
جغرافینويسان سدۀ
۴ق از دو گروه كوه نشين به نام كوچ و بلوچ (قفص و بلوص) در كرمان ياد میكنند
(مثلاً نک : مقدسی، ۴۷۰-۴۷۱) و از اين
ميان، بلوچان را مردمی دلير، سنگدل و شيفته تاخت و تاز میشناسانند
(نک : ابن حوقل، ۲۶۹؛ اصطخري، ۹۸؛ نيز قس: ياقوت،
۱ / ۷۳۲؛ فردوسی، ۴ / ۲۸؛
عبدالمؤمن، ۱ / ۲۲۰؛ نيز نک : حدودالعالم،
۱۲۷). فردوسی به جنگ خسرو انوشيروان، پادشاه ساسانی
(سل ۵۳۱- ۵۷۹م) با بلوچان كه با كشت و
كشتار، تاخت و تاز و غارت زندگی را بر مردمان تباه كرده بودند، و سركوب آنان
و آسودن مردم كوه و دشت از وجود آنان اشاره دارد (۸ /
۷۴-۷۵). مقدسی از حملۀ عضدالدولۀ ديلمی
(سل ۳۳۸-۳۷۲ق /
۹۴۹-۹۸۲م) به صحرانشينان و شبانان كوچ و
بلوچ، و كشتار، تار و مار و اسير كردن آنان در كرمان ياد میكند (ص
۴۸۷، حاشيه؛ نيز نک : حدودالعالم، همانجا). نظام الملك به تباهی
و فسادي كه بلوچان در نواحی كوهستانی سرزمين كرمان در زمان محمود
غزنوي (سل ۳۸۹-۴۲۱ق /
۹۹۹-۱۰۳۰م) كرده بودند و چگونگی
از ميان بردن آنان به دست بوعلی الياس، امير كرمان و تيز (= تيس: بندري در
جنوب بلوچستان در شهرستان چابهار) اشاره میكند (ص
۸۶-۹۵).
گزارشهاي تاريخی و جغرافيايی
زيستگاه اوليه بلوچان را دقيقاً تعيين نمیكنند. از اين رو، خاستگاه
جغرافيايی اوليۀ اين قوم تاكنون روشن نشده است. برخی با استناد نادرست به گفتۀ فردوسی
(۸ / ۷۴) و نيامدن نام بلوچ در شرح وقايع مربوط به كرمان در
كتابهاي سدۀ ۲ و ۳ق، مانند فتوح البلدان بلاذري و تاريخ طبري، احتمال
دادهاند كه خاستگاه اوليه بلوچان در گيلان و نزديكی سواحل درياي خزر بوده
باشد و تا ۲۳ق (تاريخ حملۀ اعراب به كرمان) هنوز به آن
سرزمين نرفته بودند (نک : II / 628 ,1EI). تعيين زيستگاه آغازين
بلوچها در گيلان براساس استنباطی ناصواب از اشعار شاهنامه كه بلوچان و
گيلانيان را همچون دشمنان انوشيروان ساسانی معرفی میكند، عنوان
شده است؛ در صورتی كه فردوسی به در كنار هم زيستن اين دو گروه در
گيلان اشاره اي ندارد (نک : فراي،47 ). فردوسی در داستان سياوش و در شرح
گزينش دليران جنگی و سواران نامدار از هر ديار، آشكارا جدايی
زيستگاههاي كوچ و بلوچ را از گيلانيان روشن میكند (۳ /
۴۲).
بنابر نظر غالب، مهاجرت بلوچان از
سرزمينی در نواحی شمال ايران درنتيجه حملات هياطله (سدۀ
۵م) آغاز شد و در دورۀ سلجوقيان (سدۀ ۵ق / ۱۱م)، مغولان (سدۀ ۷ق /
۱۳م) و كشورگشايی تيمور گوركانی (سدۀ ۸ق /
۱۴م) به تدريج به جنوب و بعد به شرق ايران رفتند و در سرزمين پهناوري
پراكنده شدند III / 18)؛, GSE 1EI، همانجا).
يك چكامۀ كهن بلوچی
زيستگاه اوليۀ نياكان بلوچ را حلب معرفی میكند و میگويد اين قوم پس
از واقعۀ شهادت امام حسين (ع) در ۶۱ق / ۶۸۰م از
آنجا به ايران مهاجرت كردند و به لار، بيابان و رودبار رفتند و از آنجا به سوي
فهرج، بمپور، مكران، كيچ و سند حركت كردند (جعفري، شم ۸-۹، ص
۷۸۹-۷۹۰). سِليگ هَريسن اهميت اينگونه
افسانهها را در اهميت سياسی و تاريخی آنها دانسته، میگويد:
حلب عمدتاً يك نماد وحدت از هويت جمعی در خاطرات تاريخی اين قوم است
كه بلوچان هم در آن سهم دارند (نک : حسين بُر، ۶۳). يكی از
تاريخنگاران بلوچ میكوشد تا اختلاف آراء دربارۀ خاستگاه
جغرافيايی بلوچ را با مطرح كردن زادگاه سهگانهاي از ميانه بردارد. او گروهی
از بلوچان را از حلب، گروهی ديگر را از كوهستان البرز در شمال ايران، و گروه
سوم را از بوميان همين سرزمين كنونی بلوچستان میداند (همو،
۶۴، نيز براي آگاهيهاي بيشتر، نک : .(61-66
جعفري (شم ۸-۹، ص
۷۹۰) با استناد به روايتهاي مختلف نتيجه میگيرد كه
بلوچان در بخش بالاي آذربايجان نزديك كرانه درياي خزر میزيستند و از آنجا
رانده شده، و پس از آمدن به لار و بيابان، جاهايی كه مقدسی، ابن حوقل،
اصطخري و مسعودي به آنها اشاره كردهاند، از راه رودبار به فهرج و آباديهاي كرمان
كوچيدهاند و از آنجا به سيستان و بلوچستان آمدهاند. بنابر اطلاعات موجود گروهی
از بلوچان در دوران خلافت امويان و عباسيان به سيستان و خراسان مهاجرت كرده بودند I / 1005) ,(EI².
به احتمال نزديك به يقين در زمان حمله
سلجوقيان به كرمان، بلوچان كه در كرمان و سيستان میزيستند، از اين نواحی
به سرزمين مكران مهاجرت كردند و به سوي شرق پيش رفتند و تا مرزهاي هندوستان
پراكنده شدند. از همين زمان، سرزمين مسكونی بلوچها در مكران، بلوچستان
ناميده شد (II / 627 ,1EI؛EI²، همانجا؛ نيز نک : فراي، 44؛GSE، همانجا).
فراي براساس نزديكی و همانندي
گويشهاي خوري و اناركی، به ويژه قرابت خوري با بلوچی، احتمال میدهد
كه بلوچها در راه مهاجرت به كرمان و مكران، زمانی در نواحی بيابانی
مركزي و شمال غربی ايران اقامت گزيده باشند، يا احياناً آرام و كند از آنجا
گذشته باشند. از اين رو، براساس بررسيها و دادههاي زبان شناختی ميان بلوچها
و مردم بيابانهاي مركزي در كوير شمالی نيز ارتباطات تاريخی وجود داشته
است (ص ۴۹-۵۰).
مؤلف تاريخ سيستان در شرح كشتار و تباهی
بسياري از مردم «سجزي، بلوچ و مجوسی» در پيرامون زِرِه (درياچۀ
سيستان)، به حضور بلوچها در اين منطقه در ۶۶۱ق /
۱۲۶۳م اشاره میكند (ص ۴۰۱). در
سدۀ ۹ق / ۱۵م نيز نويسندۀ روضات الجنات،
چند جا به بلوچان كشاورز و چادرنشين اشاره میكند؛ مثلاً در جايی مینويسد:
بلوچان به مسجدجامع فرمكان اسفزار حمله كردند و منبر پر نقش و نگار آن را شكستند و
به جاي هيزم سوزاندند (اسفزاري، ۱ / ۱۱۷)؛ در جايی
ديگر مینويسد: مباركشاه با سپاهش در ۷۱۹ق به بلوچانی
كه در كهدستان هرات میزيستند، حمله كرد و مواشی آنان را ربود
(۱ / ۴۷۸).
ساختار اجتماعی
طبقات
جامعه بلوچ جامعه اي چند قومیطبقاتی
بود كه در آن ۴ طبقۀ اجتماعی متمايز از يكديگر قابل تشخيص بودند: حاكُمزات، بلوچ، شهري
و غلام كه به تأويلی سادهتر به ترتيب بر طبقۀ اشراف،
كوچنده، زارع و برده مطابقت میكردند. هريك از اين طبقهها از ويژگيهاي
موروثی خاص برخوردار بودند. ۳ طبقۀ حاكمزات، بلوچ
و شهري هريك سازماندهی اجتماعی ويژه و گروه بندي محلی و قلمرو
خاص خود را داشتند. حاكمزات به دودمان و روابط سببی، بلوچ به روابط نسبی،
و شهري به روابط جانبی اهميت میدادند ( ايرانيكا، III / ۶۲۲؛
سالزمن، خويشاوندي ...، ۷). توده بزرگ بلوچ (كوچندگان) و شهري (زارعان) تابع
قدرت حاكمزات بودند (پاستنر، «بلوچ»، .(۹۳
حاكمزات
حاكُم صورت بلوچی حاكِم و از
اصطلاحهاي متداول در دوره قاجار است. حاكمزات به خانوادههاي گسترده سردارهايی
از طايفهها گفته میشد كه میتوانستند با حاكم بلوچستان در بمپور
ارتباط مستقيم برقرار كنند ( ايرانيكا،همانجا). پاستنر خانوادههاي حاكُم را در
فرهنگ سنتی بلوچ «اَبَرارباب»هايی میداند كه در رأس نظام رهبري
آباديهاي عمدتاً نخل پرور در مناطق مركزي و جنوبی بلوچستان قرار داشتند؛ اين
ابر اربابها از مردم خراج میگرفتند و در برابر از آنان در جنگ و نزاع با
دشمنان و رقيبانشان حمايت میكردند (همان،.(۹۲-۹۳
بلوچ
اينان گروه قومی بزرگ كوچندهاي
بودند كه نام بلوچ و زبان بلوچی را با خود به اين سرزمين ــ كه بلوچستان
ناميده شده است ــ آوردند. اين گروه كوچنده تمام ارزشهاي هويتی خود را در
زندگی حفظ كردهاند. هويت هر فرد كوچنده به عضويتش در يك ايل و طايفه كه به
يكی از طبقات اجتماعی جامعه وابسته بود، شناخته میشد (اسپونر،
«بلوچها»، ۱۰۳؛ نيز نک : ايرانيكا،III / ۶۲۳ ).
كوچندگان غالباً از مراكز قدرت سياسی دور بودند و سازمانی اجتماعی
مبتنی بر روابط برابر در ميان اعضاي هَلْك (اردو، نک : دنبالۀ
مقاله) داشتند. كوچندگان با شهريها (يك جانشينان زارع) از راه مبادله فرآوردههاي
شيري و پشم دام در برابر محصولات كشاورزي رابطه نزديك داشتند. موقعيت خاص براي اين
نوع داد و ستدها هنگام «هامن»، خرمن كردن خرماي پاييزه بود. در اين هنگام كوچندگان
با عرضۀ كار در برابر سهمبري از خرما ارتباطشان را با شهريها استوار میكردند
(پاستنر، همان، .(۹۳
به گفتۀ سالزمن (همان،
۷- ۸) بلوچها (كوچندگان) گروهی شبان بيابان نشينند كه به صورت
دودمانها و ايل و طايفهها سازمان يافتهاند. پدر تباري نخستين وجه نمادين و مهم
سازماندهی اجتماعی عشاير طبقه بلوچ است كه بزرگترين گروه اجتماعی
جامعه را در بر میگيرد.
شهري
كه از واژۀ بلوچی
«شهر»، به معناي ناحيه مزروعی گرفته شده است و به گروه زارع دهنشين اطلاق میشود.
شهريها احتمالاً از نسل زمين داران غيربلوچ و از گروه دهقانان بودهاند. در طبقه
شهري طيف وسيعی با پايگاههاي مختلف وجود داشت. برخی از شهريها با
رعايا برابر و بسياري احتمالاً از اعقاب جماعات پيش از بلوچ ساكن در بلوچستان و
صاحب آب و ملك نسبتاً گسترده بودند ( ايرانيكا،همانجا). گروههاي زارع مستقر (شهري)
و شبان كوچنده چادرنشين (بلوچ) با يكديگر روابطی كاملاً متقابل داشتند و از
جهات اقتصادي به يكديگر وابسته بودند (اسپونر، همانجا).
غلام
اينان بردگانی بودند كه از جاهاي
گوناگون به بلوچستان مركزي و جنوبی آورده شده بودند. برخی از بردگان
كه سيه فام بودند، «نقيب» هم ناميده میشدند (پاستنر، همانجا). افراد اين
گروه با موهايی مجعد، ريشی كمپشت، بينی پهن و گشاد و لبهايی
كلفت مشخص بودند كه از حبشه، زنگبار و افريقا و از راه خليج فارس و اقيانوس هند به
اين سرزمين انتقال يافته، و فروخته شده بودند؛ برخی ديگر اصل و ريشه ايرانی
داشتند و از روستاهاي ايران و كاروانهاي تجارتی به اسارت گرفته شده بودند
(اسپونر، «كوچ ...»، ۶۲؛ سالزمن، «نابرابري ...»،۴۴۳
-۴۴۲، خويشاوندي ...، ۶۴-۶۵؛ بلوكباشی،
«چابهار...»، ۵۳۰-۵۳۱). اين دسته از بردگان
ايرانی را به اصطلاح «بندي» نيز میناميدند (برقعی،
۶۹). گروه ديگر از غلامان، بردگانی بودند كه بلوچها در جنگهاي
خود آنان را اسير كرده بودند (رزمآرا، ۴۲). بنابر گزارشی، بلوچها
در دورۀ رواج بردهداري اسيران خود را میفروختند. پس از منسوخ شدن بردهفروشی،
بردگان را ناقص میكردند تا نگريزند (همانجا).
غلامان به زندگی ايلی بلوچ
وابسته بودند و در دوره اسارتشان در بلوچستان و عرضه خدمت و عبوديت به خانوادههاي
ارباب خود در «هلك»، تمام مهارتهاي بايسته و مقتضی با زندگی عشيرهاي
بلوچ را میآموختند. پس از ممنوع شدن بردهداري، غلامانی كه در هلكها
هنوز باقی مانده بودند، چون به سبب پايگاه پيشين خود نمیتوانستند
همچون اعضاي هلك با ايل بياميزند، گروههاي جدايی با هلكهاي مستقل تشكيل
دادند. اين گروهها بعداً به نام «غلامزيی» يا «غلامزايی»، يعنی
گروه يا طايفه غلامزادگان ناميده شدند (سالزمن، «پيوستاري ...»،
۴۳۶، خويشاوندي، ۶۵). غلامزاييها مانند ايلياتيهاي
اصيل در مجتمعهاي هلكی با اعضاي ديگر هلك زندگی میكردند و فعاليتهاي
اقتصاديشان شبيه آنها بود. گروه غلام زاييهاي وابسته به ايل يار احمدزايی
رئيس جداگانه نداشتند و سردار ياراحمد زايی را همچون قدرت بومیمحلی
به رياست خود پذيرفته بودند.
غلامزاييها پايگاه و منزلتی
پايين در ايل داشتند و شيوه زناشويی در ميان آنان به شيوه درون گروهی
بود. هر چند در زمينههاي اقتصادي و حتی مسئلۀ اقامتگاهی
با ايلياتيهاي ديگر همكاري داشتند و روابط متقابل نزديك آنها به روابط اجتماعی
منتهی شده بود، اما هنوز ازدواج ميان آنها صورت نمیگرفت (همو،
«پيوستاري»،۴۳۸ ). به نوشته اسپونر (نک : ايرانيكا، III / ۶۲۳)
در ميان غلامان تنها بردههايی كه تبار افريقايی داشتند، نتوانستند در
وضع اجتماعی خود در جامعه بلوچ تغييري دهند و بهرغم آزادي قانونی
بردگان در سالهاي دهۀ ۱۳۴۰ش، در پايگاه اجتماعی آنها تغيير
چندانی رخ نداد. در گذشته، نقيبان يا غلامان، بردگان بلوچهاي والامقام
(سرداران و خانوادههاي حاكُمزات)، و مستقيماً در خدمت آنان بودند، اما اكنون از
سهامبَران محصول هستند و به كارهاي تازه بازاري در شهرهاي حواشی بلوچستان،
به ويژه در كراچی مشغولند (پاستنر، «بلوچ»، .(۹۳
در طبقۀ غلامان گروهی
بودند كه به «دَرزاده» شهرت داشتند. درباره اين گروه اقوال چندي رايج است. برخی
درزادگان را فرزندان مردان بلوچ با زنان اسير يا كنيزان دانسته، و گفتهاند كه
ميان آنها و اعضاي ديگر طايفهها از نظر اجتماعی تفاوتی نبوده است
(سالزمن، خويشاوندي، همانجا). افراد درزاده میتوانستند پايگاه اجتماعی
خود را تغيير دهند، يا در پايان زمان بردگی، محل اقامت خود را ترك كنند
(اسپونر، «بلوچها»، ۱۰۳ -۱۰۲؛ ايرانيكا،III / ۶۲۲-۶۲۳
). برخی ديگر، درزادگان را غلامانی آزاد میدانستند كه به ميل و
رغبت شخصی براي ارباب كار میكردند و ازلحاظ پايگاه اجتماعی
برتر از ديگر غلامان بودند (بلوكباشی، «چابهار»، ۵۲۹).
برخی نيز آنها را كارگران كشاورزي و نيروي اصلی كار در زمينهاي بلوچان
معرفی میكنند كه آب و ملكی از خود نداشتند (برقعی،
۶۹). افشار سيستانی از آنها با عنوان «دُرزاده» ياد كرده، و «يك
طايفۀ ايرانی» جدا از بلوچان دانسته است. همچنين در جاي ديگر، آنها را از
نسل غلامانی كه بعداً آزاد شدهاند، شمرده است (بلوچستان ...،
۲۵۲، ۳۱۶).
دَرزاده را «زاده درگاه خوانين بلوچ»
نيز دانسته و گفتهاند آنان گروهی بودند كه مردانشان غلامی و زنانشان
كنيزي خوانين را میكردند و به كارهاي پست گمارده میشدند. در
اجتماعات رسمی و غيررسمی بلوچ، جاي نشستن درزادگان در جلو درِ كَپر
يا اتاق بود. در هرجا كه به طور گروهی زندگی میكردند، جدا از
ديگران محلهاي خاص براي خود داشتند. بيشتر رقاصههاي بلوچستان از ميان كنيزان يا
زنان درزاده بودند. امروزه با دگرگونی جامعه طبقاتی بلوچ و برافتادن
نظام خانی، نام دَرزاده را به دُرزاده تغيير دادهاند و افراد اين گروه نام
خانوادگی خود را «دُرزاده» گرفتهاند (ناصري، ۵۰
-۵۱).
قشربندي
در گذشته در هر جامعۀ ايلی
ـ عشيرهاي ايران قشرهايی وجود داشتند كه در موقعيتهاي اجتماعی متفاوت
با يكديگر و در سلسله مراتبی برابر يا فراتر و يا فروتر قرار میگرفتند.
ميزان سهم بري از منابع طبيعی، چگونگی مالكيت بر زمين و آب و مرتع،
وضع فعاليت در توليد محصول و عرضۀ خدمات، شمار گله و دام، ميزان و نوع درآمدها و عضويت در دودمانها در
جداسازي قشرهاي اجتماعی جامعههاي ايلی از يكديگر، نقش و اهميت اساسی
داشتند و عاملهايی تعيينكننده نسبت به پايگاه و منزلت اجتماعی افراد
و چگونگی برخورداري آنان از حقوق اقتصادي و اجتماعی و قدرت سياسی
در جامعههاي ايلی ـ عشيرهاي بودند (بلوكباشی، جامعه ...،
۷۷).
در حوزههاي روستايی و عشيره اي
جامعۀ بلوچ شكل خاصی از قشربندي اجتماعی وجود داشت كه برخی
از پژوهشگران به آن اشاره كردهاند: مثلاً در حوزه جغرافيايی بِنْت در
بلوچستان، ۶ زات در جامعۀ روستايی و ۵ زات در جامعۀ عشيره اي
شناسايی شده بود كه هر زات يك قشر اجتماعی را شكل میداد. در
جامعه روستايی، خان (گروه حاكم و خويشاوندان آنها)، كدخدا (مالكان زمين يا
بزرگ مالكان)، ارباب (خرده مالكان)، استاد (صنعتگران اعم از زرگر، آهنگر و نجار)،
درزاده (كارگران كشاورز فاقد آب و زمين = نيروي مولد جامعه) و غلام (بردگان نوكر)،
و در جامعه عشايري، هوت، كَرَنکـش، بلوچ (هريك نام يك زات يا طايفه كوچنده)، جَت
(شتربانان) و تيه (بردگان) به ترتيب از ارزش، اعتبار و منزلت اجتماعی
برخوردار بودند. افراد قشرهاي درزاده و غلام در جامعه روستايی، و جت و تيه
در جامعه عشيرهاي از قشرهاي پايين جامعه بنت به شمار میرفتند و از حقوق
اجتماعی برخوردار نبودند (برقعی، ۶۶-۷۲؛ قس:
بلوكباشی، همان، ۸۲).
هريك از قشرهاي جامعۀ
روستايی و عشيرهاي بلوچستان بنا بر زات وابسته به آن و مرتبه اجتماعی
خود در يكی از طبقههاي چهارگانه جامعه قرار میگرفتند و تمايزات درون
طبقهاي را پديد میآوردند. در اين قشربندي برخی از قشرها مانند جت و
استاد، و برخی گروههاي ديگر غيربلوچ در جامعه بلوچ، مانند براهويی،
دِهوار، جَدگال و جز آنها بيرون از طبقات اجتماعی جامعه بلوچ قرار داشتند و
در ساختار درونی خود داراي مراتب اجتماعی گوناگون بودند (يادداشتهاي
مؤلف؛ نيز نک : ايرانيكا، III / ۶۲۳ ). مؤلف فرهنگ مردم بلوچ دو
نوع طبقهبندي اجتماعی و شغلی در جامعۀ بلوچ تشخيص
داده است. وي در طبقهبندي اجتماعی ۱۰ طبقه و در طبقهبندي شغلی
۶ طبقه را معرفی میكند (نک : ناصري،
۴۴-۵۷). مفهوم علمیطبقه، قشر و گروه در اين تقسيمبندي
درهم آميخته است و پايه و اساسی استوار ندارد.
تحولات اجتماعی، اقتصادي و سياسی
در نيم سدۀ گذشته در بلوچستان ايران، دگرگونی بنيادي در شكل طبقات اجتماعی
جامعۀ بلوچ و قشربندي سنتی جامعههاي روستايی و عشيرهاي پديد
آورده است. با فروپاشی نظام متمركز قدرت رهبري در ساختار سياسی جامعه،
پايگاه و قدرت دستگاه رهبري و شأن و منزلت طبقه حاكمزات و سرداران و خوانين درهم
پاشيد. امروزه با تغيير نوع روابط و مناسبات اجتماعی اقتصادي ميان قشرهاي
فرادست و فرودست جامعه، موقعيت اجتماعی و اقتصادي قشرهاي پايين، يعنی
گروههاي توليدكنندۀ اصلی جامعههاي ايلی و روستايی بلوچستان، تحول و توسعه
يافته، و تمايزات طبقاتی ميان آنها از ميان رفته است (يادداشتهاي مؤلف).
نظام خويشاوندي
در جامعههاي ايلی ايران نظام
خويشاوندي بر رابطه ميان گروههاي نَسَبی و سببی استوار است و اصل پدر
تباري شكل غالب در ساختار خويشاوندي است. در اين ساختار، فرزندان از پدر نسب میبرند
و از سوي پدر هويت اجتماعی میيابند و عضو دودمان و تيره يا طايفۀ پدر
شناخته میشوند. پدر در خانواده از اقتدار بسياري برخوردار است و پسران صاحب
اختيار و وارث اصلی اقتدار و دارايی پدر به شمار میآيند.
فرزندان منسوب به يك نياي مشترك حقيقی، يك رده يا شاخه دودمانی پدر
نسبی را در ساختار اجتماعی ايل و طايفه تشكيل میدهند. اين ردۀ پدر
تباري را بلوچها «رَند» يا «زات» مینامند (بلوكباشی، همان،
۶۰-۶۱).
اصطلاح «رَند» به مفهوم اخص به رابطه
پدر تباري، يا نسب بردن از سوي پدر، و به معناي اعم به مفهوم تبار يا نسل اشاره
دارد. مفهوم اصطلاح «زات»، برابر معناي خاص كلمۀ «رَند» و به
مفهوم عام به معناي «به دنيا آوردن» است (سالزمن، خويشاوندي، ۸). در حالی
كه پژوهشگران بلوچشناس اصطلاح «زات» را به مفهوم رابطۀ پدر تباري
گرفتهاند، برقعی در كتاب سازمان سياسی حكومت بنت (ص ۶۷)
زات را در جامعه حوزه بنت، به مفهوم رابطۀ مادر تباري گرفته، و نوشته است كه
در ميان بلوچان، تبار از سوي مادر به فرزند میرسد و تعلق فرد به هر گروه يا
زات در بطن مادر معلوم میگردد و نه در پشت پدر. از اين رو، مردانی كه
از زاتهاي پايينتر از زات خود زن میگيرند، فرزندان آنان به زات مادرانشان
تعلق دارند.
در زبان بلوچی اصطلاحهايی
كه تمايز ميان خويشاوندان پدر تباري و مادر تباري را نشان دهد، وجود ندارد. در
سازمان ايلی بلوچ در برخی از گروههاي پدر تباري مردان و زنان هر دو
حقوق برابر داشتند و از زمين سهم برابر میبردند، اما در برخی ديگر
اصل و نسب مادر اهميت نداشت و دختران ارث نمیبردند (اسپونر،
«بلوچها»،۱۰۴ -۱۰۳؛ قس: ايرانيكا،III / ۶۲۳
). در ازدواجهاي درون طايفگی يا درون گروهی، ازدواج ترجيحی ميان
زنان و مردانی بود كه تبار پدري يا مادريشان به يكديگر نزديكتر بود.
خويشاونديهاي بطنی و سببی پيوندهاي پدر نسبی را در اجتماعات محلی
استوارتر میكرد (سالزمن، «كوچ ...»، ۱۸۵).
در ساختار اجتماعی جامعه بلوچ
مفهوم زات برابر است با مفهوم «تَش» در لُر بختياري و بويراحمد، «تيره» در لُر
بهاروند و ايل باصري و كُرد هَركی، «اولاد» در قبايل عرب زبان خوزستان،
«بُنکـو» نزد تركهاي قشقايی، و «ايل» نزد تركمن (بلوكباشی، همان،
۷۴). پسوند گونههاي «زايی»، «زيی» يا «زهی» نيز در
ميان بلوچان برابر با واژۀ «زاده» و «زادگان» در فارسی و به مفهوم فرزندان همتبار و همبستگان
پدر تبار است (سالزمن، همانجا؛ امان اللهی، ۱۵۸).
اصطلاح «زه زاد» (زه: فرزند، ولد + زاد
يا زات: زاده، خط نَسَبی) به معناي فرزندان و زادگان، به بزرگترين واحد
خويشاوندي پس از خانواده كه از خانوادههاي فرزندان يك پدر شكل گرفته، اطلاق میشده
است. زه زاد با افزايش و گسترش فرزندان به صورت يك طايفه در میآمد. در سدل
اخير پس از فروپاشی انسجام اوليه ايلی، طايفه كمكم جا و معناي زه زاد
را گرفت (برقعی، ۷۶-۷۹).
ساختار طايفگی هر طايفۀ بلوچ
بر اصل پدر تباري استوار است و اعضاي هر طايفه از خط پدر كه بنيانگذار طايفه بود،
نسب میبردند. اجتماعات محلی بلوچ نيز هريك تركيبی از اعضاي يك
خط پدر نسبی و افرادي از نسبهاي ديگر بودند. رئيس طايفه هم مردي سالخورده و
شايسته و متعلق به شاخۀ اصلی نسبی از پدر طايفه بود. درنتيجه، سرداران طايفهها به
يكی از گروههاي نسبی ــ كه همان گروه نسبی دودمان رؤسا بود ــ
تعلق داشتند (سالزمن، همان، ۱۸۴-۱۸۵).
اين پيوندهاي تباري درون ايلی
رفته رفته جاي خود را به آگاهی درباره هويت كلی، يعنی هويت بلوچی
داد و هر فرد بلوچ خود را وابسته به يك طايفه و همتبار با اعضاي آن طايفه میدانست.
سرانجام هم طايفه كه دربرگيرندۀ شاخههايی، يا تيرههايی بود، در معياري كوچكتر كاركرد ايل
را يافت و بر همتباري در زمينۀ هويت كلی بلوچی تكيه زد ( بررسی كلی ...،
۶۸).
در ساختار طايفه، زير طايفه يا به
اصطلاح عام، تيره واحدي سازمانيافته بر روابط خويشاوندي نسبی بود. بلوچان
اصطلاح تيره را معمولاً به كار نمیبردند.اين رده از طايفه در جامعۀ بلوچ
با اصطلاحهايی مانند «حَشَم» در طايفه زينالدينی، «شلوار» در طايفۀ
براهويی، «طايفه» در بيشتر گروهها، و «تيره» در ميان كم و بيش گروههايی
در چانف و آهوران مشخص میشد. در زير طايفه، يا تيره هركس بنا بر رشتۀ
پيوندهاي تباري خود موقعيتی ماندگار و هميشگی داشت. هر تيره هويتدهنده
به واحد اجتماعی ـ اقتصادي عينی، يعنی هلكهاي خود بود (همان،
۷۳، ۷۵).
نظام خويشاوندي در جامعۀ ايلی
بلوچ وظيفه و نقش بسيار مهمی در همبستگی شاخهها يا ردههاي ايل و
طايفه با يكديگر داشت و استواري و دوام آن انسجام و يكپارچگی سازمان اجتماعی
ايل و استمرار و بقاي آن را تضمين میكرد. واحدهاي توليدي فعال در ايل نيز
بيشتر براساس همبستگی ميان خويشاوندان نسبی و سببی شكل میگرفتند
و كار میكردند (بلوكباشی، جامعه، ۶۱). اصل پدر خطی،
حقوق سياسی فرد در ايل و حقوق دستيابی فرد به منابع طبيعی را
در فرهنگ بلوچ تعيين میكرد (اسپونر، «بلوچها»،۱۰۱ ).
انگاره تبارشناسی پدر خطی براي نشان دادن پيوند ميان گروهها و نشان
دادن وابستگی سياسی و مشروعيت ايلی به كار برده میشد.
همچنين اين انگاره وسيلهاي براي پيوند دادن رويدادهاي تاريخی به زمان كنونی
شمرده میشد.
ساختار سياسی
ساختار سياسی جامعه ايلی در
ايران برآمده از شكلگيري نوع روابط ميان گروههاي عشايري متحد با يكديگر بوده است.
از اين رو، ايل در واقع يك واحد سياسی از جمعيت عشايري است كه بر پايه روابط
ساختی و كاركردي ميان طايفهها و تيرههاي به هم وابسته، زير نظر گروهی
از سران و رهبران ايل سازمان يافته كه به اعتقاد برخی (مثلاً نک : پرهام،
۳۷۶) به خودي خود مستعد ايجاد ساخت ويژهاي از قدرت شدهاند كه
مبانی مادي آن در زندگی عشايري و سازمان اجتماعی قبيلهاي نهفته
است.
نظام سياسی ايل در دستگاه
نيرومندي متشكل از سران و رهبران طايفهها و تيرهها هويت و قوام میيافت.
نقش و كاركرد اين نظام بيشتر گردآوري نيروي رزمی و آرايش سپاهيان براي دفاع
از منافع ايل، سرزمين، چراگاه، دام، كشتزار، اموال، جان و ناموس افراد ايل در
برابر هجوم همسايگان، حكومتها و دولت، و نيز حكميت در منازعات درون ايلی،
شركت در گفتوگوها و دادوستدهاي سياسی و اقتصادي با همسايگان، حكومتها و
دولت بود. از اين راه وحدت، يكپارچگی و نظم و امنيت اجتماعی، اقتصادي
و سياسی در درون ايل ايجاد میشد (بلوكباشی، همان،
۸۳).
هر طايفۀ بلوچ رئيسی
داشت كه «سردار»، و در برخی طايفهها «مير» ناميده میشد. سرداران با
خانواده و افرادي از دودمان خود در قلعههايی در آباديهاي بلوچستان زندگی
میكردند و وابستگان بلافصل آنها، ايلياتيها و غلامان در خانههاي گلی
يا كپري و چادرهايی در پيرامون قلعهها به سر میبردند (رزمآرا،
۴۴؛ نيز نک : اسپونر، «كوچ»،۵۷ ). اين قرارگاهها معمولاً
داراي كشتزارها، نخلستانها و باغهاي ميوه هم بودند، اما بازار و فعاليت بازرگانی
در آنها وجود نداشت. اگر دادوستدي هم بود، به دست افراد غير بلوچ صورت میگرفت.
عامل مهم گزينش اين قلعهها، دژمانند بودن آنها براي حفاظت از سرداران بود
(همانجا). قرارگاههاي سردارنشين به صورت «مركز» نواحی سرزمين بلوچستان درآمده
بودند، مانند قلعۀ سرباز، مركز ناحيه سرباز، و قلعه زابلی، مركز ناحيه زابل (همان،
۶۴؛ دربارۀ ۴ منطقه جغرافيايی طبيعی بلوچستان و سرداران آنها، نک
: ارفع، .(۴۴۴-۴۴۵
روش سنتی گزينش سرداران به شخصيت،
نسب دودمانی و وصلتهاي زناشويی آنها بستگی داشت. مردم هر طايفه
سردار خود را با صلاحديد و موافقت سردار ايل يا اتحاديه طايفهها ــ كه حكمران
بلوچستان به شمار میرفت ــ برمیگزيدند. بلوچان منازعات خود را پيش
سردار بزرگ میبردند و داوري او را در ميان خود میپذيرفتند و از او
در برابر سرداران طايفههاي اتحاديه حمايت میكردند (اسپونر،
همان،۶۰ ). سرداران طايفهها بخشی از درآمد املاك قلمرو خود را
به عنوان ماليات به او میدادند و بقيه را به مصارف خود میرساندند
(جهانبانی، عمليات ...، ۱۴، ۱۶). در ميان جامعههاي
روستايی، سردار طايفه، مقامات روستايی، از جمله كدخدايان را انتخاب، و
به مردم پيشنهاد میكرد ( بررسی كلی، ۱۰۴).
پس از نفوذ دولت مركزي در بلوچستان و
برقراري آرامش در ميان طايفههاي بلوچ (سالهاي ۱۳۰۷ تا
۱۳۱۴ش) دامنه اقتدار سرداران در بلوچستان محدود شد و با
تغيير نقش سردار بزرگ كه واسط ميان اتحاديۀ طايفهها و نمايندگان دولت بود،
دگرگونی ژرفی در جامعه بلوچ پديد آمد (براي اطلاعات بيشتر، نک :
سالزمن، «پيوستاري»، ۴۳۰ -۴۲۹، «نابرابري»،
.(۴۴۳-۴۴۴
كوچ و حركتهاي گروهی و انفرادي
ايلياتيها تحت نظارت سردار نبود. مسائلی مانند اقامت، ازدواج و تشكيل هلكها
نيز بيرون از اختيارات او، و در دست رئيس هلك بود. سران هلك، يا كماش را
سالخوردگان دودمانی هر هلك انتخاب میكردند كه میبايستی
از سوي سردار طايفه هم تأييد میشد (همان، .(۴۲۹
هر سردار جمعی كارگزار اداري و
سپاهی و خدمه، مانند ميرزا، پاكار، تفنگچی، مطبخ بان، سَئيس (مهتر =
ستوربان) و جز آنها براي حفظ پايههاي قدرت، گذران امور فرمانروايی و خدمت
در خانه نگه میداشت (بررسی كلی، ۱۰۵-
۱۰۸؛ براي صورت كامل مناصب كارگزاران و شرح وظايف هر يك در
حكومت سرداران حوزه بنت، نک : برقعی، ۱۰۳-
۱۵۵).
سرداران از منابع گوناگون كسب درآمد میكردند،
مانند ماليات از آب و زمين، استفاده از نيروي كارمجانی، سهمبري از غارت،
پيشكشی، سهمبري از محصول در ازاي واگذاري زمين و نظارت بر كار قنات و
كشتزار، مَلام (جريمه تخلفات)، بِجّار (چشم روشنی)، سلامی يا سلامانه
(پيشكش برخی از عشاير دامدار)، دِيْنی (ماليات دام، معمولاً يك دام از
هر ۳۰ تا ۴۰ رأس دام) و پِندُك (باج) كه در مواقع خاص از
خانوادهها میگرفتند (بررسی كلی،
۱۰۸-۱۱۱؛ نيز نک : برقعی،
۱۵۸-۲۲۰).
نظام تقسيم بندي ايلی
طايفه در جامعۀ بلوچ همچون يك
واحد سياسی در حيات اجتماعی و اقتصادي مردم نقش ايفا میكرد. پس
از فروپاشی ايلها و از ميان رفتن قدرت سياسی واحدهاي عمده ايلی
بلوچ، مانند ايلهاي رند، لشار و نارويی، طايفهها نقش سياسی در جامعه
بزرگ بلوچ يافتند (يادداشتهاي مؤلف). پاتينجر (ص ۶۱-۶۲)
سازمان اجتماعی ـ سياسی ايل نارويی (از ايلهاي سهگانه بلوچ) را
در ساختار سنتی كهن ايلی، چنين ردهبندي كرده است: ايل ← طايفه ← خيل (انجمنی از چند گِدام ]در متن گدان[ برابر با تومان و ده) ← گدام (چادر، دربرگيرندۀ يك خانواده). به نوشتۀ او هر طايفه به چند خيل تقسيم، و هرخيل به نام رئيس خود ناميده میشد،
مانند خيل اميري، خيل داوودي و.... در اين نظام ردهبندي، خيل ظاهراً همان هلك،
واحد اجتماعی ـ اقتصادي است كه از چند خانوار معمولاً براي كوچ و چراي دام
تشكيل میشد (يادداشتهاي مؤلف). به اين واحد اجتماعی ـ اقتصادي در
طايفۀ بامِري «حَشَم»، در براهويی و طايفه كردي بلوچستان «خيل»، و در
ميان كپرنشينان ايرانشهر «بازار» اطلاق میكردند (نک : ه د،
۱۱ / ۲۷۳، ۶۴۳). در اين ردهبندي
طايفه نيز همچون ايل يك واحد اجتماعی ـ سياسی بود كه بعداً جاي ايل را
گرفت و اعتبار سياسی مستقل يافت.
در گذشتههاي دور، در دورۀ حماسی
تاريخ بلوچ و عصر قهرمان ملی بلوچ، ميرچاكور ــ كه با اواخر سدۀ
۱۵ و اوايل سدۀ ۱۶م مطابقت میكند (پاستنر، «بلوچ»، ۹۲)
ــ بنا بر روايت اشعار حماسی بلوچ، بلوچان قومی بودند كه به چند ايل
بزرگ و عمده تقسيم میشدند كه دو ايل رِند و لشاري (لاشاري) از آن جمله
بودند. در اين زمان، حركت بزرگ بلوچان به رهبري ميرچاكور به سوي شرق آغاز گرديد و
آنان به تدريج در برخی از گذرگاهها و دشتها فرود آمدند و مناطقی از
خاك هندوستان را تصرف كردند و بر بيشتر سرزمين بلوچستان و حتی پنجاب استيلا
يافتند. در همين دوره بسياري از طايفههاي امروزي بلوچ و گروهبنديهاي ايلی
آشكار گرديد (همانجا؛ نيز نک : ديمز، مقدمه، .(۲۱
در اين ميان، رقابت و ستيزي ميان
ميرچاكور، رئيس رندها و ميرگوهرام، رئيس لشاريها بر سر دختري گوهر نام روي داد.
اين رقابت و ستيز ۳۰ سال به درازا كشيد و با كشته شدن بسياري از مردان
لشاري، و مهاجرت ميرچاكور و بسياري از طايفههاي رند به پنجاب پايان يافت (همو، مقدمه،
.(۲۱-۲۲
ديمز در پی يافتن شواهد تاريخی
در اثبات وقايع ياد شده در اين اشعار، سرانجام به اين نتيجه رسيد كه دربارۀ
۳۰سال جنگ و نزاع ميان رندها و لشاريها، اگرچه شاهد تاريخی
مستقلی در دست نيست، اما راجع به اتحاد ميان رندها و تركها و نيز رقابت ميان
رندها و دوداييها، به ويژه اتحاد ميان ميرچاكور و برخی طايفههاي مولتانی
اشارات معتبر تاريخی وجود دارد (مقدمه، ۲۴، براي شرح كاملتر
وقايع، نک : ۲۴ -۲۱؛ نيز بلوكباشی، نقد و نظر،
۲۰۱-۲۰۳).
بلوچان در تهاجمات خود به سان كوچندگانی
غارتگر در مسير خود بسياري از اقوام و طايفههاي ديگر را به جامعه بلوچ و واحد
سياسی ايلی بلوچ جذب و در خود مستحيل كردند. اين ناهمگنی قومیدر
تركيب ايلها و طايفههايی كه امروز خود را بلوچ مینامند، مانند
براهوييهاي دراويدي زبان، پناهندگان پشتو زبان، بردگان سياه و جز آنها هويداست
(پاستنر، همانجا).
گزارشهاي مأموران انگليسی در
اوايل سدۀ ۱۹م، قوم بلوچ را متشكل از ۳ گروه ايلی عمده
نارويی، رند و مِگسی آوردهاند كه هر يك به طايفههايی چند
تقسيم میشدهاند (فريه، ۴۳۱؛ پاتينجر،.(۵۵
از اين ۳ گروه، ناروييها مهمترين گروه بلوچ ساكن در بلوچستان و سيستان
ايران بودهاند (نک : I / ۱۰۰۶ ,EI²). كه بيشترين طايفههاي ايل در سيستان، بهويژه در كرانههاي
رودخانه و درياچه هيرمند (فريه، همانجا)، يا در بخشی از بلوچستان در مغرب
صحرا میزيستند (پاتينجر، همانجا).
بنا بر يك افسانۀ بلوچی،
ناروييها در آغاز در دياري به نام نارو در افغانستان زندگی میكردند.
رئيس آنان در آستانۀ مرگ، فرزندانش را به ترك اين ديار سفارش كرد. آنها نخست به زابل در
سيستان آمدند، سپس گروهی از آنها در آنجا ماندند و گروهی ديگر به
بلوچستان مهاجرت كردند و در بمپور اقامت گزيدند. رئيس اين گروه با دختري از خاندان
حكمرانان بمپور ازدواج كرد. در نتيجه اين وصلت سران نارويی به جرگه بزرگان
بلوچ پيوستند و پس از چندي قدرت را از دست آنان در آوردند (براي شرح كامل افسانه،
نک : برقعی، ۲۵-۲۷).
دو گروه رند و مگسی پيشتر در
مكران میزيستند، بعدها از آنجا كوچ كردند و در ناحيۀ كوچ گُندَوا
در دشتی حاصلخيز در مشرق و پاي كوهستانی اقامت گزيدند و با گذشت زمان
باجَتها و دهقانان بومیآنجا درآميختند و به خدمت خان كلات درآمدند. شمار اندكی
از آنان نيز در تپههاي شرقی كوچ گندوا و در اطراف صحراي شمالی كلات
مأوا گرفتند (پاتينجر، همانجا).
پاتينجر شمار طايفههاي عمدۀ ايل
نارويی را ۸ تا ۱۰ و شمار هر يك از طايفههاي رند و مگسی
را بيش از دو برابر طايفههاي نارويی دانسته، اما نامهاي ۷ طايفه از
طوايف نارويی، ۲۵ طايفه از رند و ۱۶ طايفه از مگسی
را همراه نام سران هر يك از طايفهها در صورتهاي جداگانه ياد كرده است (همانجا).
طايفههاي رخشانی نارويی به سرداري مهراب خان، طايفه رندانی رند
به رياست سردار خان و طايفه مگسی از ايل مگسی به سرداري جعفرخان از
طايفهها يا دودمانهايی بودند كه رؤساي ايل از آنها برمیخاستند (براي
نام طايفهها و سرداران و شمار خانوارها يا مردان جنگی هر طايفه از ۳
گروه ايلی، نک : همو، .(۵۶-۵۸
بيشتر ايلها و طايفههاي بلوچ ايران در
منطقه وسيعی كه امروزه به بلوچستان معروف است، پراكندهاند. اين منطقه از
روزگار قديم به ۴ ناحيۀ جغرافيايی سرحد، سراوان، بمپور يا بلوچستان مركزي و مكران تقسيم و
معروف شده بود (براي تقسيمات جغرافيايی و حدود مرزي و اوضاع طبيعی
بلوچستان، نک : جهانبانی، عمليات، ۹-۱۰،
۱۲-۱۳، ۱۷).
اسنادي از ديرباز در دست است كه از ايل
و طايفههاي ساكن در هر يك از اين ۴ ناحيه ياد كردهاند. نويسندگان و
گردآورندگان اين اسناد بيشتر طايفههاي بلوچ و غير بلوچ و طايفهها و زير طايفهها
را درهم آميخته، و در يك فهرست كلی آوردهاند، چنان كه جداكردن آنها از يكديگر
بسيار دشوار مینمايد.
بزرگترين گروه ايلی بلوچ را طايفۀ
مَرّيها تشكيل میدادند كه جمعيت آنها را حدود ۶۰هزار تن نوشتهاند.
ايلات و طوايف ديگر بلوچ عموماً بسيار كوچكتر از مري و از چندصد تا حداكثر يك
هزار خانوار تجاوز نمیكردند. از ايلها و طوايف مهم بلوچ در ايران میتوان
از ياراحمدزيی، گمشادزيی يا غمشادزيی، شيرخان زيی، سِمال
زيی (= اسماعيل زيی) و ريگی نام برد. طايفه سِمال زيی يا
اسماعيل زهی پس از درگيري رئيسشان جمّاخان (جمعه خان) با قواي نظامیرضاشاه
و شكست از آنها و فرار از كشور و بخشودگیاش، شهبخشی خوانده شد
(ناصري، ۳۶-۳۷). اين طايفه نسب خود را به شخصی به
نام اسماعيل خان میرسانند كه گويا ۸ نسل پيش از فارس گريخت و به
بلوچستان آمد و اين طايفه را بنياد نهاد (اسپونر، «كوچ»، .(۶۰
اسپونر مهمترين طايفههاي كنونی
بلوچستان را، با چشمپوشی از خاستگاه قومی آنان، باركزايی،
ميرمرادزايی، بزرگزاده، بليدهی، شيرانی، مباركی، ريگی
و شهبخشی معرفی كرده، و نوشته است كه همه ايلات يا طايفههاي ديگر
بلوچستان و وابستگان آنها به يكی يا چند تا از اين طايفهها وفادار بودند و
از آنها پيروي میكردند. ۵ طايفۀ نخست، اتحاديهاي
ايلی تشكيل داده بودند كه نفوذشان همۀ بلوچستان، بجز يك ناحيه كوچك در
اطراف چامپ (چانپ) را در برمیگرفت. بر اين ناحيه طايفه مباركی سلطه و
نظارت داشت. اين طايفه نيز در خرداد ۱۳۴۲ / پايان مۀ
۱۹۶۳ به ظاهر با طايفههاي اتحاديه سازش كرد و به آنها
پيوست (همانجا).
برخی از اسناد جغرافيايی ـ
تاريخی و جمعيتی مربوط به سرزمين بلوچستان به شرح وضعيت ايلها و طايفههاي
بلوچستان پرداختهاند و شماري از طايفههاي پراكنده در نواحی مختلف اين
سرزمين را نام بردهاند و به زيستگاهها و جمعيت تقريبی هر يك اشاره كرده، و
پارهاي اطلاعات درباره شغل، لباس و اخلاق و رفتار آنان دادهاند. از جمله اين
اسناد میتوان به «كتابچه سياحتنامه بلوچستان»، نوشته ميرزا مهدي خان سرتيپ
قاينی، تأليف در ۱۲۹۲ق (ص
۱۷۵-۲۰۱)، «جغرافيا و تاريخ بلوچستان»، تأليف
در ۱۲۸۹ق (ص
۲۰۵-۲۰۶،
۲۰۹-۲۱۴، ۲۱۸) و «جغرافياي
بلوچستان»، تأليف در ۱۳۰۴ق (ص
۲۸۳-۲۸۴، ۲۸۶،
۲۹۰) اشاره كرد.
فهرستی از طايفههاي عمدۀ
بلوچستان غربی و مكران (جمعاً ۲۱طايفه) با شمار خانوارها و
زيستگاههايشان در دهه دوم سدۀ ۱۴ق / اواخر سدۀ ۱۹م همراه يادداشتی
دربارۀ خاستگاه قومی برخی طايفهها در سفرنامه «ده هزار مايل در
ايران» آمده است (سايكس، .(۹۶-۹۷ نويسنده كتاب «پرتوافكنيهايی
بر بلوچها و بلوچستان» فصل ۲۶ كتابش را به ايلات بلوچ اختصاص داده
است. در اين فصل نام ايلات عمدۀ كنونی بلوچستان، سند، پنجاب، ايران، افغانستان و مكران همراه با
تقسيمات ايلی و ذكر طايفهها و تيرههاي هر يك و آگاهيهايی دربارۀ آنها
آورده شده است (ميرخدابخش، .(۳۱۹-۳۶۱
بليو در «تحقيقی در زمينه قوم
نگاري افغانستان» صورتی از طايفههاي عمده رند ــ كه همه بلوچ ناميده میشدند
ــ به دست میدهد و مینويسد كه هر يك از اين طايفهها به زير طايفههايی
تقسيم میشدند كه برخی از آنها فقط چند خانوار را در بر میگرفتند.
آن گاه صورتی از زيرطايفههاي برخی از طايفهها را میدهد و
خاستگاه قومی شماري از آنها را با اطلاعاتی درباره هر يك میآورد
(ص .(۱۸۳-۱۸۶ جهانبانی در
۱۳۰۷ش در كتاب عمليات قشون در بلوچستان صورت طوايف
بلوچستان را در جداولی (نک : جدول مقابل صفحۀ
۱۰، و جدولهاي صفحات ۱۳، ۱۵، ۱۹)،
و در ۱۳۳۸ش در ضميمه شمارۀ ۳
سرگذشت بلوچستان و مرزهاي آن (ص ۲۳-۵۶)، تيرههاي طايفههاي
باركزايی، بامري، بليدهاي، ريگی، بهرامی ريگی، حسين
بُرِريگی، سردارزايی يا (سدّازايی) باهوكلات و باهوكلات تيرۀ
ميرثعبان، سردارزايی دشتياري، دج و تلنگ، شهبخش (اسماعيلزايی)،
مباركی، گمشادزهی، لاشاري، ميرمرادزايی، ميرمرادزايی
بخشان، شهنوازي، گرگيچ، نارويی، بارانزهی، نوشيروانی (كوهك و
اسپندك و كلگان)، زابلی كُرد و شماري طوايف مختلف متفرقه در نواحی
گوناگون را همراه با نام متنفذين يا رؤسا و شمار خانوارها و مراكز هر تيره در سراسر
بلوچستان در جدولهايی به نام طايفهها فهرست كرده است. افشار سيستانی
نيز درباره عشاير و طوايف بلوچستان و سيستان صورتی از طوايف و تيرههاي بلوچ
و غيربلوچ بلوچستان را به تفكيك حوزههاي جغرافيايی زاهدان، خاش، ايرانشهر،
سراوان و چابهار فراهم آورده، و توضيحاتی درباره تبارشناسی برخی
از طايفهها و مسائل اجتماعی و فرهنگی آنها داده است (نک : عشاير...،
۴۱-۱۸۲، قس: بلوچستان،
۲۷۳-۳۴۲؛ براي طايفههاي ساكن در سيستان، نيز
نک : همو، عشاير...، ۲۳۹- ۴۸۸).
برخی سازمانهاي دولتی در
آغاز نيمۀ دوم سدۀ ۱۴ش گزارشهايی از پژوهشهاي ميدانی در ميان ايلات
و عشاير سيستان و بلوچستان منتشر كردند. در پاره اي از اين گزارشها فهرستی
كم و بيش كامل از طايفهها و تيرههاي پراكنده در سراسر استان تنظيم شده است.
مثلاً در نشريه دفتر آبادانی مناطق عشايري صورتی از ۴۴
طايفه و ۴۳۲ تيره ( بررسی ايلات ...،۲۷)
آمده، و در جدولی اسامیآنها و جمعيتشان (همان،
۳۰-۳۲)، و در جداولی مستقل نيز تيرهها با جمعيت
تقريبی و درصد اسكانيافتگی تيرهها و مناطق ييلاق و قشلاق كوچندگان و
وضع طبيعی منطقۀ اقامت و فاصلۀ تقريبی كوچ هر گروه كوچنده داده شده است (همان،
۳۵-۷۹). مركز پژوهش خليج فارس و درياي عمان نيز فهرستی
از طايفههاي هر يك از شهرستانهاي بلوچستان و سيستان را با اسامی تيرهها و
سردار هر طايفه و زيستگاههاي مردم و سرداران داده است (نک : درآمدي مجمل ...، جم
).
گروههاي قومیغير بلوچ
در سراسر استان سيستان و بلوچستان ايلها
و طايفههاي ديگري هم زندگی میكنند كه از خاستگاههاي قومی ـ
زبانی و جغرافيايی متفاوت با بلوچان برآمدهاند، اما امروزه در ساختار
سياسی جامعۀ بلوچ انسجام يافتهاند و به اعتباري بلوچ و جزو جامعۀ بلوچ
شناخته میشوند. از جمله آنان میتوان به اين گروهها اشاره كرد:
براهويی
آراء مختلفی دربارۀ قوميت
اصلی اين طايفه وجود دارد. برخی براهوييها را از بازماندگان اوليۀ
سرزمين ايران و هند، پيش از آمدن آرياييها به اين منطقه، و برخی ديگر از
مهاجران سرزمين جنوب هندوستان دانستهاند. زبان براهوييها از خانواده زبان دراويدي
است و در هند اين گروه به دراويدي معروفند، اما در شيوه رفتار و ارزشهاي فرهنگی
همانند بلوچها عمل میكنند (تامپسن، و از نظر تاريخ سياسی بلوچستان،
بلوچ به شمار میروند (اسپونر، «بلوچها»، ۹۹؛ براي اطلاعات جامع
درباره براهويی و زبانشان، نک : ه د، ۱۱ /
۶۴۰-۶۴۵).
باركزايی
طايفه اي بزرگ از گروه قومی دُرانی
(ابدالی) پشتون افغانستان است كه احتمالاً از سدۀ ۸ق /
۱۴م هم زمان با فرمانروايی تيمور لنگ شكل يافته، و در اوايل سدۀ
۱۳ق / ۱۹م گروه بزرگی از آنان به ايران آمده، و در
سيستان و بلوچستان استقرار يافتهاند. امروزه باركزاييها با بلوچها درآميخته، و
هويت بلوچی يافتهاند و به زبان بلوچی سخن میگويند (براي آگاهی
بيشتر، نک : ه د، ۱۱ / ۹۹-۱۰۲).
كُرد
اينان طايفه اي از اقوام كرد مهاجر
كردستان (ميرخدابخش، ۳۲۳؛ ايرانيكا، III /
۶۲۴)
و از بازماندگان كردانی هستند كه شاه عباس اول در سدۀ
۱۰ق / ۱۶م به اين سرزمين كوچاند (اسكرين،
.(۳۲۳ آنها را از فرزندان پهلوانی به نام حسين كرد،
تبعيدي شاه عباس به بلوچستان نوشتهاند (افشار سيستانی، همان،
۷۳). رزمآرا به دو طايفه كُرد مقيم در نواحی دزك و مرز و
پراكنده شدن كردهاي ساكن در مرز، پس از كشته شدن سرانشان در
۱۳۰۶ق / ۱۸۸۹م به دست حكومت
بمپور و پيوستن به طايفه دامنی اشاره میكند. همو طايفه بزرگزاده
بلوچستان را كرد و از كردان مهاجر بخارا نوشته است (ص ۴۶-
۴۸؛ براي تفصيل دربارۀ پيشينۀ تاريخی طايفۀ كرد و تقسيمبندي آن به طايفهها و زير طايفهها، نک : افشار سيستانی،
همان، ۷۳-۸۶).
دهوار
يا دهواري، اين گروه را طايفه اي از
بازماندگان جماعت كشاورز پيش از اسلام اين سرزمين در زمانی كه زير نظارت
فرمانرواي ايالتی سيستان بودند، شمرده، و زبانشان را فارسی نزديك به
دري و تاجيك ( ايرانيكا،همانجا) دانستهاند. در تاريخ كنونی بلوچ، دهوارها
به عنوان «لُس» يا «اولوس» (رعايا و دهقانان) خوانين بلوچ شناخته میشوند و
امروزه در ميان بلوچان ايران پايگاهی همانند «شهري» دارند (همانجا).
نوشيروانی
اينان ظاهراً در زمان شاه عباس از ناحيهاي
در نزديك اصفهان به بلوچستان كوچانده شدند (كرزن، II / ۲۵۹؛
سايكس،.(۹۷
بليدي
يا بليدهی، احتمالاً از مسقط
(همانجا؛ رزمآرا، ۴۳)، و گيچكی از اعقاب راجپوت در اواخر سدۀ
۱۱ق / اواخر سدۀ ۱۷م (سايكس، همانجا) از سند به بلوچستان آمدند (اسپونر،
«بلوچها»، ۱۰۳؛ قس: ايرانيكا، همانجا). سايكس (همانجا؛ قس: رزمآرا،
همانجا) گيچكی، مَلِك، بزنجو و شاهزاده را به ترتيب از اعقاب راجپوت،
صفاريان، براهويی و شاه زادگان قندهار آورده است. ميرزا مهدي خان سرتيپ قاينی
در معرفی طوايف سرحد، طايفههاي تمينی (از تمين)، لادزي (از لادز)،
تمندان، كوشه (از كوشه)، كرم زهی، هاشم زهی، و خاشی (از خاش)
را از طايفههاي «فارسی» برشمرده است (ص ۱۷۷-
۱۷۸).
جَت، جدگال، لاسی، لِوري و ميد
نيز از گروههاي غير بلوچ جذب شده در جامعۀ بلوچ به شمار میروند. جتها
گروه قومی ـ زبانی همگن نيستند. بيشتر آنها جذب چند گروه قومیشده،
اما هويت شغلی خود را حفظ كردهاند (وستفال ـ هلبوش،
.(۳۵۵ برخلاف نظر اسپونر (نک : ايرانيكا، همانجا) كه زبان جتها
را، مانند زبان مردم جدگال و لاسی، از خانواده زبانهاي سندي میداند،
جتها هرجا به زبان مردمی كه در ميان آنها میزيند، صحبت میكنند
(وستفال ـ هلبوش، همانجا). برخی احتمال میدهند جت و جدگال و لاسی
از گروه قومی جتهاي هند باشند، اما برخی ديگر اين انتساب را نمیپذيرند
و جتها و جدگالها را از فرزندان يوتيه يا اوتيهاي امپراتوري هخامنشی، و معرف
آبادينشينان متقدم با تبار هندي میپندارند ( ايرانيكا،همانجا).
لوري
اينان از گروه كوليهاي سرگردانی
هستند كه در سراسر خاك بلوچستان ايران و پاكستان پراكندهاند. مردانشان به كار
درودگري، فلزكاري، نوازندگی و آوازخوانی و نمايش و بازيگري، و زنانشان
به رقاصی و برخی هم به قابلگی اشتغال دارند و معمولاً در دستههايی
مركب از دو يا ۳ چادر زندگی میكنند (سالزمن، «پيوستاري»،
۴۳۹ -۴۳۸؛ نيز نک : ايرانيكا، همانجا).
ميد
جماعتهاي كوچك ماهی گير هستند كه
در بنادر و سواحل مكران و درياي عمان پراكندهاند. برخی ميدها را از بوميان
اصلی سرزمين مكران (ميرخدابخش، ۳۵۹)، و برخی ديگر
از نسل «ايخثيوفاگويی» (ماهیخواران) كه در سدۀ ۴ ق م
به هنگام گذر اسكندر از اين سرزمين از آنها ياد شده، دانستهاند (پاستنر، «بلوچ»،
.(۹۳
چند گروه قومی ـ دينی ديگر،
مانند هندو، سيك، اسماعيلی، پارسی، پاكستانی، ايرانی و
هزاره نيز با بلوچها و در كنار آنان زندگی میكنند. آنها تا چندي پيش
نتوانسته بودند جذب جامعه بلوچ شوند. برخی از اين گروهها، مانند هندوها و
سيكها جمعيتهاي كوچك بازرگان بودند كه در پيرامون قلعهها و زيستگاههاي سرداران
بلوچ و در آباديهاي بندري میزيستند. ايرانيها، بيشتر يزديها و نيز
پاكستانيها كه اغلب پنجابی بودند، همچون مأموران كشوري به بلوچستان آمده، و
در آنجا زمين خريده، و اقامت گزيده بودند. هزارهها در اواخر سدۀ
۱۳ق و اوايل سدۀ ۱۴ق به اين سرزمين مهاجرت كردند ( ايرانيكا،.(III / ۶۲۳-۶۲۴
ساختار اقتصادي
تا چندي پيش جامعۀ بلوچ داراي
اقتصادي چند منبعی بود و از اين رو، با مجموعهاي از فنون گوناگون كسب درآمد
سر و كار داشت. فعاليتهاي توليدي سنتی بلوچ شامل پرورش گوسفند، بز و شتر،
كشت آبی و ديم غلات، نخلكاري، شكار حيوانات، و گردآوري مواد خوراكی و
مواد خام طبيعی بود، گهگاه حمله به روستاها و كاروانها و غارت آنها نيز از
منابع درآمدزاي ايشان محسوب میشد. اكنون تمام اين فعاليتها، بجز غارت،
پايدار باقی مانده، و جاي غارت را كار دستمزدي و قاچاق كالا گرفته است
(سالزمن، خويشاوندي، ۵۲).
كوچندگی
كوچ مهم ترين شكل دست يابی به
منابع طبيعی در ميان عشاير بلوچ است. بلوچها دو نوع كوچ داشتند: كوچ شبانی
در سرحد، و كوچ چند منبعی از نواحی شبانی سرحد تا نواحی
كشت خرما در حوزه ماشكل (= ماشكيد). اين دو نوع كوچ و محصولات به دست آمده از آنها
مكمل يكديگر، و تا اندازهاي به هم وابسته بودند و مشتركاً با منابع ديگر
اقتصادي، نظم اقتصادي جامعه بلوچ را شكل و سامان میدادند (سالزمن، «كوچ»،
۱۸۹). سالزمن كوچندگی را از شبانی متمايز میكند
و كوچ را نوعی تحرك و مبتنی بر منابع مختلف، و شبانی يا
شبانکـارگی را نوعی «پويش منابع» و در مجموعۀ فرايندي از بیتحركی
تا تحرك مداوم و مديريت در به دست آوردن خوراك از يك منبع خاص، يعنی احشام
اهلی يا نيمه اهلی میداند (همان،
۱۹۰-۱۹۱).
در چرخۀ زندگی
اقتصادي سالانه بلوچ معمولاً دو يا ۳ فعاليت توليدي متفاوت همراه با هم وجود
داشت. بلوچ در هر زمان دستكم بايستی دو كار را غالباً در دو مكان جدا از هم
انجام میداد. اين موضوع نوعی تقسيم كار و تعيين وظايف در ميان
خانوادههاي بلوچ پديد آورده بود، چنانکـه هر فرد میتوانست براي كار كردن و
ايفاي وظايف در يك زمان در بيش از يك مكان حضور داشته باشد (همو، خويشاوندي،
۵۳).
هَلك نمايانترين و ملموسترين واحد
اجتماعی در ميان كوچندگان بلوچ است كه در آن فعاليتهاي اقتصادي جريان دارد.
هلك كه آن رادر برخی طايفهها «میتگ»، «حَشَم»، «دَوار» و در بيشتر
روستاها «لوگان» میگويند ( بررسی كلی ...،۵۹؛ نيز
نک : امان اللهی، ۱۵۵؛ ايرانيكا، III
/ ۶۲۶)،
از چند «گِدام» (چادر)، شكل میگيرد كه در هريك از آنها يك خانوادۀ هسته
اي میزيند. كم و بيش بودن شمار چادرهاي هر هلك (معمولاً ميان ۲ تا
۱۰ چادر) به شمار دامهاي اعضاي هلك بستگی دارد. اگر دامهاي
خانوارها بسيار باشد، شمار چادرهاي هلك كم خواهد بود و اگر شمار دامها كم باشد،
چادرها افزايش خواهد داشت. شمار چادرهاو رمههاي هلك در دشتها بيش از كوهستانهاست
(پاستنر، «همكاري ...»، ۱۶۶؛ اماناللهی، همانجا؛ براي
شرح بيشتر، نک : سالزمن، همان، ۲۳-۲۶).
كوچ هر هلك معمولاً ۵ تا
۱۵ بار در سال بود. جهت حركت هلك با گردش فصلهاي سال تغيير میكرد،
چنان كه خانوادهها در فصول پاييز و زمستان، به ويژه در بهار به سوي چراگاههاي
كوهستانی، و در تابستان به سوي دشت و نخلستانها میكوچيدند. طول مسير
كوچ هلكها از ۵ / ۱ تا ۸۰ كم متفاوت بود و مدت زمانی
كه هلكها به هنگام كوچ يك ساله در حركت بودند، ميان ۲۰ تا
۳۰ روز طول میكشيد. هر هلك دام خود را در چراگاههايی با
پوشش گياهی تُنک و ناچيز و آب ناكافی در يك اقامت نسبتاً طولانی
میچراند؛ در چنين وضعی طبيعی است كه بلوچ فقط میتوانست
دام محدودي را نگه دارد. اعتقاد عموم به اين اصل كلی كه «هلك گروه رمهداري
است كه تنها يك رمه میتواند داشته باشد»، بلوچان را در نگهداري دام بسيار
در هلك محدود میكرد. بدين سان، اين اصل مانند نوعی ساز و كار عمل میكرد
تا بلوچ شمار رمههايش را در چراگاههاي فقيرانه، اندك و پراكنده نگه دارد (همان،
۱۷، ۷۰).
اعضاي هلك از راههاي گوناگون، مانند
پيوندهاي خونی، ازدواج، وابستگی يا دوستی ساده متحد میشوند.
افراد هلك يكديگر را «همسايگ» خطاب میكنند و نسبت به يكديگر «حق» يا «تعهد»
متقابل قائلند. اينکـه میگويند «ما يك سايه و يك آب داريم»، بيانگر يك باور
عمومی نسبت به وحدت ميان اعضاي هلك است كه از طريق كمك اقتصادي متقابل عمومی
يا كمكهاي خاص به برخی از افراد هلك، مانند پرداخت شيربها، جريمه و وثيقههاي
حكومتی در برابر نقض قوانين و صلح نمودار میشود (پاستنر، همان،
.(۱۶۶-۱۶۷
سازماندهی هلك در سرحد بلوچستان
ايران بر مبناي اصولی است كه بتواند عوامل مربوط به محدوديتهاي تشكيل هلك را
از ميان بردارد. ۴ عامل را از عوامل محدودكنندۀ مؤثردر تشكيل
هلك بر شمردهاند: ۱. شمار بسيار «پَس» (بز و گوسفند) كه نياز به آب و علوفه
فراوان در قرارگاه دارد؛ ۲. نيروي كار كافی؛ ۳. امنيت براي چرا
و نگهداري رمهها؛ ۴. همكاري دستهجمعی ميان خانوارهاي هلك (براي شرح
هريك از اين عاملها، نک : سالزمن، همان، ۱۷- ۱۸). يكی
از اصول مهم در ميان بلوچان بستن «كرار» (قرارداد) و تشكيل يك گروه «واسّه دار»
(دامدار) در ميان سران خانوارهاي هلك و «شِوانگ» (چوپان) به مدت يك سال است.
دامداران هر هلك از طريق «كرار» به مدت يك سال به سان صاحبان اقامتگاههاي مشترك به
هم میپيوندند. از اين رو، هلك از نظر اصل سازماندهی، يك گروه
دامدار، صاحب يك رمه بز و گوسفند و يك چوپان و اقامتگاه مشترك است (همان،
۱۹-۲۰). در بلوچستان پاكستان، دامهاي متعلق به هر هلك را
مردان جوان خانوادههاي هلك، معمولاً در يك رمه میچراندند. رمه گوسفند و بز
(رَمَك) و شتر (بَگ) را جدا از يكديگر به چرا میبردند و برهها و بزغالهها
را هم نزديك هلك نگه میداشتند، تا پسران و دختران كوچك خانوادهها آنها را
بچرانند و غذا دهند (پاستنر، «همكاري،...»، ۱۶۸ ). شتربانان
هلكهاي بلوچستان ايران از گروه قومی بودند كه به آنها «بگ جت»، و كودكان بز
و برهچران خانواده را «هورت چارين» میناميدند (سالزمن، همان،
۱۹).
هر هلك سرپرستی داشت كه او را
«كماش» يا «هلك واجه» میناميدند. برقعی (ص ۷۷، حاشيه)
كماش را مركب از دو واژۀ «ك»، كوتاه شده كَنَگ، به معناي برنج پوستكنده سفيد، و «ماش»، دانه گياهی
كه رنگش به سياهی میزند، و روي هم رفته به معناي مردي با مو و ريش
سپيد و سياه میداند؛ اما چنين ريشهشناسی براي واژۀ كماش،
نادرست و عاميانه به نظر میرسد و ظاهراً اين واژه از ريشۀ
براهويی و به معناي «بزرگ» است (نک : اسپونر، «بلوچها»،۱۰۳
). كماش معمولاً سالخوردهترين و توانگرترين مرد كاردان هلك بود. با اينکـه در
جامعه بلوچ مقام رهبري به طور آرمانی از پدر به پسر بزرگتر میرسيد،
اما در هلك به سبب پايدار نبودن و تغيير اعضاي آن، خط جانشينی درازمدت كمتر
تحقق میيافت و رياست هلك بيشتر براساس مهارت فرد در ترتيب دادن رمه، دانش
كافی دربارۀ شرايط بوم ـ زيستی، شايستگی در پذيراندن تصميمات درباره زمان
كوچ و چراگاههايی كه بايستی رمه را به آنجاها برد و قدرت داوري دربارۀ ستيزههاي
ميان خانوارهاي درون هلك تعيين میشد. مردم بلوچ كماش را مردي «دارا و خوش
زبان» میدانستند. داشتن مال و منال براي رئيس هلك اهميت داشت، زيرا كماش
موظف بود از بازديدكنندگان و ميهمانان هلك پذيرايی كند (پاستنر، همان،
.(۱۶۷
بزرگ و رئيس «زهزاد»، بزرگترين واحد
خويشاوندي پدر تبار پس از خانواده را هم كماش میناميدند. مقام كماش در زهزاد
موروثی بود و از پدر به پسر بزرگتر خانواده میرسيد (برقعی،
۷۶، ۷۷، نيز براي نقش و اهميت و وظايف كماش زهزاد، نک :
۸۴ - ۸۸).
كوچندگان در مسير حركت خود از آب چاههايی
استفاده میكردند كه در مالكيت گروههاي نَسَبی آنها بود. كوچندگان
بيرون از گروه نسبی با اجازۀ مالكان میتوانستند از آب چاههايی استفاده كنند. تابستانها
با پايين رفتن سطح آب چاهها و مصرف بيشتر آب، استفاده از آنها محدود به افراد گروه
نسبی و احشام آنها بود، اما در فصلهاي ديگر سال اجازه استفاده از آب چاهها
به ديگران نيز داده میشد. از اين رو، گروههاي غيرنسبی به هنگام كوچ
در تابستان نمیتوانستند در كنار چاههاي متعلق به ديگران چادر بزنند
(سالزمن، «كوچ»، ۱۸۷).
مردان بلوچ مسئول مراقبت از محصولات و
حيوانات در «شهر»ها (نواحی كشاورزي كوچك) بودند كه در آنها سهم يا مالكيت
داشتند؛ شهرها حدود ۵ تا ۶ ساعت راه پيادهروي از هلكها فاصله داشتند؛
از اين رو مردان معمولاً از سپيده دم تا غروب و گاهی روزها از هلكها دور میماندند
و چوپانان هلك، رمهها را پيش از طلوع آفتاب بيرون میبردند و غروب باز میگرداندند
(اسپونر، «كوچ»، .(۶۴
پاييز يا «آمِن» (هامن)، هنگام چيدن و
برداشت خرما در بلوچستان است. از اواخر تابستان كوچندگان دستهجمعی به سوي
اقامتگاههاي كشاورزي حركت میكنند. در اين هنگام، شمار بزرگی مرد و زن
گلههايشان را در تپهها و بيابانها به مراقبت هم هلكيهاي خود رها میكنند و
به سوي واحههاي نخلكاري براي چيدن، جمع كردن و انبار كردن خرما میروند.
خرماچينی از اوايل تير در بخشهاي گرمتر شروع میشود و تا اواخر پاييز
در بخشهاي مرتفعتر و سردتر ادامه میيابد. كشاورزان نيز در فصل بهار به
قرارگاههاي هلكها در كوهستانها براي شيردوشی دامها و نيز شيرنوشی میروند
(پاستنر، «همكاري»، ۱۶۸؛ اسپونر، همان، ۵۸،
«بلوچها»، همانجا).
به نوشتۀ پاستنر شمار
معينی از مردان هلك در بهار براي برداشت حبوب و حدود دوسوم مردان و زنان هلك
در پاييز براي برداشت خرما میروند. شركتكنندگان در برداشتهاي فصلی
كشاورزي دستمزد و درآمدهايشان را با كسانی كه در هلكها براي مراقبت از رمهها
ماندهاند، تقسيم میكنند و اين نوع همياري و همكاري در حفظ همبستگی
مؤثر است (همان، .(۱۷۰
بنابر آمار
۱۳۷۷ش در استان سيستان و بلوچستان يك ايل به نام ايل بلوچ
(۴۱۸‘۲ خانوار با ۵۵۰‘۱۴ جمعيت)
شامل ۴۲۵ طايفۀ مستقل (۴۹۳‘۱۶ خانوار با
۸۷۰‘۹۶ جمعيت) استقرار داشتند كه كوچ میكردند
و ييلاق و قشلاقشان در همين استان بود (براي اسامی طايفهها و شمار خانوار
و جمعيت هريك از آنها، نک : سرشماري، استان، ۳۱-۵۲).
بنابرآمار عشاير كوچندۀ ۱۳۶۶ش، يك ايل بلوچ
(۲۳۶‘۲ خانوار با ۳۰۸‘۱۲
جمعيت) شامل ۱۷ طايفۀ مستقل بلوچ خارج از استان سيستان و بلوچستان در شهرستانهاي بافت، كهنوج،
جيرفت، مشيز، بم و بندرعباس ييلاق و قشلاق میكردند (همان، ايل بلوچ،
۱۳-۱۴).
كشاورزي: زراعت در بلوچستان متكی
به بارانهاي فصلی است. كشت گندم تقريباً به طوركامل به آب باران نياز دارد.
دو بارش خوب باران در آغاز بهار كشاورزان بلوچ را براي برداشت يك محصول خوب مطمئن
میسازد. درو و خرمن كردن گندم معمولاً در نيمۀ ارديبهشت شروع
و تا نيمۀ تير، بنابر قرار گرفتن كشتزارها در بخشهاي پست يا بلند طول میكشد.
برخی از كشتزارهاي آبی از
آب رودخانه، و برخی ديگر از قنات آبياري میشوند. بلوچ با قنات و حفر
آن آشنايی نداشته، و به كانالهايی كه به كرانههاي رودخانههاي هميشگی
میپيوسته، قنات میگفته است. كرمانيها و يزديها كه در كندن قنات و
كشاورزي با آب قنات سابقه طولانی و مهارت دارند، دههها پيش به بلوچستان
آمدند و در بخشهاي سرحدي قناتهايی احداث كردند (اسپونر، «كوچ»،
.(۵۷-۵۸
محصولات كشاورزي بلوچان خرما، گندم،
برنج و ذرت است. خرما و گندم مهمترين محصول اين منطقه است. خرما بخش مهمی از
غذاي مردم معمولی به شمار میرود و مازاد آن يكی از چند نوع
صادرات سالانه بلوچستان است (همانجا).
ماهیگيري
بلوچهايی كه در كرانه درياي عمان
زندگی میكنند، بيشتر از راه ماهیگيري زندگی خود را میگذرانند.
اين ماهیگيران كه «ميد» ناميده میشوند، بيشتر در بندرهاي چابهار،
كنارك و تيس (يا تيز) اقامت دارند. ميدها علاوه بر ماهیگيري، به لنجداري و
ملوانی و گرفتن نمك از حوضچهها نيز میپرداختند. ماهیگيران
بلوچ ماهيهاي مازاد مصرف خود را معمولاً نمك سود میكردند و با غلات و حبوب
كه از داخل بلوچستان به محل زندگی آنان میآوردند، معاوضه میكردند
(بلوكباشی، «چابهار»، ۵۲۸-۵۲۹؛ گرانت،
۳۳۵؛ ناصري، ۵۳-۵۴).
در محيط زيست ماهیگيران بلوچ در
كرانه دريا تا چندي پيش نه كشتزاري بود و نه آب شيرينی .در اين نقاط زنان و
كودكان شن و ماسه كف زمين را میكندند و گود میكردند و ساعتها در
كنار آن مینشستند كه آب شيرين اندكاندك در كف چالهها جمع شود، تا به
نوبت كوزهها و ديگها و سطلهاي خود را از آب گلآلود پر كنند. برخی از آنان
نيز راه دور و درازي میپيمودند و بر سر چاههاي قديم میرفتند و كاسه
و كوزههاي خود را از آب شيرين پر میكردند و بر سر میگذاشتند و به
خانههايشان میآوردند (بلوكباشی، همان، ۵۲۵،
۵۳۷؛ گرانت، همانجا).
پاستنر دربارۀ ماهیگيران
بلوچستان پاكستان مینويسد كه نياكان آنها اصلاً از كوچندگان يا زارعان داخل
خاك بلوچستان بودند. خشك ساليهاي مداوم و از ميان رفتن غلات و دامها، آنها را
ناگزير از مهاجرت به ساحل دريا كرد. پس از دهها سال زندگی در كنار دريا و
اشتغال به ماهیگيري و مأنوس شدن با زندگی نوين، دلبستگی به
زمين و كار بر روي آن را از دست دادند و از سنت نياكانشان فاصله گرفتند. ماهیگيران،
بلوچان بيابانی را «جنگل وَلاّح» (سادهلوحان جنگل) و «خشكی مردم»
(مردم خشكی) میناميدند و میگفتند «آدم بايد ديوانه باشدكه
چنين شيوه زندگی را بپذيرد» («ماهیگيران ...»،
.(۱۶۵
به رغم اشتغال بلوچها به كار شبانی
و كشت خرما و توسعه در حال رشد كشاورزي آبی در منطقه، بسياري از آنان به سبب
نامساعد بودن زمين، ناگزير از ترك خانه و زندگی (بيشتر در فصل پاييز)، و
رفتن به شهرها و مناطق خارج از منطقۀ بلوچستان براي كار و به دست آوردن درآمد بيشتر هستند (سالزمن، «كوچ»،
۱۸۸-۱۸۹).
پراكندگی و جمعيت
بلوچها بيشتر در سرزمين وسيعی،
حدود ۳۰۰ هزار كم ۲ در بلوچستان پاكستان،
۲۰۰ هزار كمـ ۲ در بلوچستان ايران، و حدود
۱۰۰ هزار كمـ ۲ در افغانستان غربی زندگی میكنند.
چنان كه در آغاز مقاله گفته شد، گروههايی از بلوچان نيز در نقاط ديگر اين
سرزمينها، مانند بخش شمالی و شرقی و جنوبی ايران، شمال
افغانستان، سند و پنجاب پاكستان و سرزمينهاي ديگري مانند هند، تاجيكستان،
تركمنستان، قلمروهاي پيشين امپراتوري مسقط در عمان، امارات متحدۀ عربی
در خليج فارس و افريقاي شرقی پراكندهاند (اسپونر، «بلوچها»، ۹۴
-۹۳؛ .(GSE, III / ۱۸
خشكساليهاي مداوم و كمبود ذخاير آبی
و پوشش گياهی و از ميان رفتن زراعت و دامها و در نتيجه، فقر همگانی
عامل مهاجرت گروهی از بلوچان بوده است. از مهمترين نقاط مهاجرپذير بلوچ در
ايران، خراسان، مازندران، گرگان، كرمان و بنادر خليج فارس را میتوان نام
برد. مثلاً كشاورزان و دامدارانی از ايلها و طايفههاي سارانی، رخشانی،
بارانی، جهانديد و ملك زهی سيستان به مازندران مهاجرت كردهاند. از
ديرباز (نيمۀ دوم سدۀ ۹ق / نيمۀ دوم سدۀ ۱۵م، نک : تيت، ۳۲۲) گروهی از
بلوچها در خراسان میزيسته، و در سرخس به دامداري مشغول بودهاند. در اوايل
اين سده دستۀ ديگري نيز از طايفههاي بلوچ حوالی زاهدان، خاش و سيستان به اين
منطقه ــ كه شرايط مناسب تري براي دامداري و زراعت داشت ــ كوچ كردند. شماري از
تيرههاي نوقانی، ده مرده و براهويی به دهستانهاي طبس و زيركوه بيرجند
كوچيدند و در آنجا اقامت گزيدند. شماري از طايفههاي اتابكی و شيروانی
هم كه به نواحی محمدآباد، كهنوج و رودبار جيرفت كوچ كرده بودند، در آنجا به
كشت و ورز مشغول شدند. پاره اي از مردم تيرههايی از طايفههاي طاهرزهی،
مباركی، انوشيروانی، سيد، شهوردي، بهلولی و جت هم به بندرها و
سواحل جنوب ايران كوچيدند و بيشترشان به ماهیگيري پرداختند. در كوههاي
بشاگرد نيز بلوچهايی میزيستند كه از راه ساربانی و حمل آزوقه
از سوي دريا به ميناب و جاسك زندگی میگذراندند (نک : بررسی
ايلات، ۱۲-۱۷).
مهاجرت بلوچان به تركمنستان در اواخر سدۀ
۱۳ق / ۱۹م آغاز شد و تا ۱۳۳۶ق /
۱۹۱۸م ادامه يافت. در آغاز در تركمنستان بلوچها را با
كوليهاي آسياي مركزي اشتباه میگرفتند. بعداً هم برخی را چِنگانه (كولی)،
و برخی ديگر را تركمن میشناختند I / ۱۰۰۵) , EI²). بلوچهاي تركمنستان از راه زراعت محدود و شبانی
به صورت نيمۀ كوچندگی و پرورش گوسفند و گاو يا بز زندگی میگذرانند
(«بلوچهاي غرب ...»).
با كشف نفت در سرزمينهاي عربی،
مهاجرت بلوچان از ۷۰ سال پيش از نواحی جنوبی بلوچستان و
ايالات سند، بدانجاها آغاز گرديد. آنها به عمان و امارات متحده عربی رفتند.
در عمان به رمهگردانی و زراعت پرداختند و در امارات به صورت كارگر غيرماهر،
مأمور انتظامی، ماهیگير و سپاهی به كار گمارده شدند.
برخی از بلوچان نيز در ميدانهاي
نفتی و در مزارع سرزمينهاي غنی خليج فارس كار میكنند (همانجا؛
نيز نک : پاستنر، «بلوچ»، .(۹۲
با اينکـه مهاجران بلوچ كم و بيش جذب
جامعۀ سرزمينهاي عرب و تركمننشين شدهاند، اما هنوز هويت قومی خود را
حفظ كردهاند و بلوچ شناخته میشوند.
جمعيت كل بلوچهاي جهان را پاستنر (همان،
۹۱-۹۲) در دو دهۀ پيش
۰۰۰‘۳۰۰‘۴ تن نوشته بود كه از اين
جمعيت حدود ۰۰۰‘۵۰۰‘۲ تن در پاكستان
غربی، حدود ۰۰۰‘۵۰۰‘۱ در جنوب
شرقی ايران، حدود ۲۳۸ هزار تن در جنوب غربی
افغانستان و حدود ۲۰۰ هزار تن بلوچ مهاجر در خليج فارس، و كمتر
از ۲۰ هزار تن بلوچ مهاجر در تركمنستان میزيستند. در
۱۳۷۹ش / ۲۰۰۰م جمعيت بلوچهاي
جهان را حدود ۸ ميليون دانستهاند: جمعيت بلوچهاي پاكستان جنوبی و
ايالات سند ۸۰۰‘۴۵۷‘۲، پاكستان شرقی
تا جنوب غربی پنجاب ۶۰۰‘۱۴۹‘۳
(جمعاً ۴۰۰‘۶۰۷‘۵ تن در پاكستان)، جنوب
شرقی ايران ۲۰۰‘۵۸۹، افغانستان
۵۰۰‘۳۳۴، عمان
۲۰۰‘۴۹۲، امارات متحده عربی
۲۰۰‘۱۵۰ و تركمنستان
۵۰۰‘۳۶ تن («بلوچهاي غرب»).
دين و مذهب
نقش و عمل دين و مذهب و شيوه نگرش مردم
به پديدۀ دين و نحوه برداشت از دين در هر جامعه، متناسب با نظام خاص آن جامعه و
فرهنگ مردم آن است. آنچه افراد يك جامعه از دين و مذهب خود میسازند، و يا
آنچه كه دين و مذهب از مردم جامعه میسازد، باشكل و عملكرد مذهب در جامعههاي
ديگر تفاوت میكند و همين تفاوتها «مذهب عامۀ» مردم هر
جامعه را پديد میآورد (بلوكباشی، جامعه،
۹۳-۹۴).
اعتقادات مذهبی بلوچان در آغاز
دورۀ اسلامی و پيش از آن دانسته نيست. برخی از پژوهشگران مسلمان،
مانند جان محمد در «ميراث فرهنگی بلوچ»، بلوچهاي اوليه را از پيروان و
معتقدان دين زرتشت و گبري يا مجوس دانستهاند (نک : احمدي،
۱۰۸). بلوچها به هر دين و آيينی كه بودند، احتمالاً از
نخستين اقوام بيرون از شبه جزيره عربستان بودند كه در پی نخستين فتوحات
اسلامیدر جنوب شرقی ايران (ERE, II / ۳۳۹) و يا
به روايتی (ابن حوقل، ۲۷۰؛ اصطخري، ۹۸)، در
دورۀ عباسيان به دين اسلام گرويدند.
بلوچان امروزي بيشتر سنی حنفی
مذهب و گروههايی از آنها، مانند شيروانيها و بامريها، و برخی از
بلوچهاي مهاجر به خراسان و كرمان شيعه مذهب هستند. بلوچان مهاجر به سرزمينهاي عربی
و شيخنشينهاي خليج فارس بيشتر به مذهب حنبلی درآمدهاند ( جغرافيا، ۲
/ ۸۰۵؛ جعفري، شم ۱۰، ص ۸۷۲؛
بلوكباشی، «بلوچ»، ۲۷۰). به گفتۀ ديمز (نک :ERE,II / ۳۳۹).
همسايگان بلوچها حنفی بودن آنان را منحصر در ريش و گيسوي بلند و شارب كوتاه
میدانند.
ديمز در ذيل مدخل «بلوچستان» (نک :
همان، II / ۳۴۰)، به بازماندن نشانههايی از باورهاي
اوليه كه در ميان بلوچان مسلمان برجاي مانده است، اشاره میكند. مثلاً تفألزدن
با وارسی رگهاي سطح استخوان كتف گوسفند تازه سربريده، و بدشگون انگاشتن ديدن
پرنده آلاگزنه (نوعی پرندۀ شكاري) در سوي چپ خود به هنگام شروع سفر و انصراف از آن. همچنين وي برخی
از محرمات قومی و ايلی را كه گروهی از بلوچان تا اواخر سدۀ
۱۹م رعايت میكردند، ياد میكند. مانند خودداري از خوردن
ماهی بدان سبب كه نمیتوانستند آن را به شيوه مذهبی ذبح كنند.
ناپاك و حرام و مُردار پنداشتن تخممرغ و نخوردن آن، نخوردن گوشت شتر در ميان خيلهاي
سردار در رندهاي كَچهی. همچنين بلوچها برخی از مردم طايفهها را
برخوردار از چنان نيرويی میپنداشتند كه با دميدن به بيمار، او را شفا
میدهند؛ از جمله اين طوايف نوتانی در ميان بُغتيها، و ايلهاي كَهيري
و كَلمَتی را میتوان نام برد. ديمز احتمال میدهد كه پاره اي
از محرمات منشأ توتمی داشته باشند و اين موضوع را كه شماري از ايلها و
طايفهها نام خود را از نامهاي گياهان يا حيوانات گرفتهاند، تأييدي بر نظر خود
دانسته است.
اسپونر به شيعه بودن برخی از
بلوچها بر طبق روايت برخی منابع اسلامی متقدم (بدون ذكر نام منابع)
اشاره میكند (نک : ايرانيكا،III / ۶۲۵-۶۲۶
). در متن ترجمۀ فارسی مقاله او (نک : دانشنامه ...، ۴ /
۱۲۸) به قول مقدسی كه «اكثر بلوچها را شيعه دانسته»،
استناد شده است، اما چنين مطلبی در احسن التقاسيم مقدسی يافت نشد.
ديمز دين عمومی ساكنان بلوچستان را اسلام، و گروه كوچكی را هندو
نوشته، و سنی بودن بلوچها و براهوييها و تساهل و تسامح آنها را در عقايد
مذهبی تأييد كرده است. به زعم او رفتار مذهبی آنان شباهت به رفتار برخی
از شيعيان و پيروان مذاهب ديگر دارد كه از عقايد روزگاران پيش از اسلام آنان نشأت
میگيرد (نک : .(ERE, II / ۳۳۹
جعفري مذهب اوليه بلوچان را بر مبناي
برخی اشعار بلوچی، ازجمله اين بيت كه میگويد «بلوچان اولاد
حمزه و مريد حضرت علی (ع) و بر دين و ايمان او استوار بودند»، و نيز روايتی
كه بيرون راندن نياكان بلوچان از حلب را پس از شهادت حضرت حسين بن علی (ع)
به سبب حمايت آنان از آن امام میداند، شيعه دانسته است (شم
۸-۹، ص ۷۷۴، شم ۱۰، ص
۸۷۲-۸۷۳). بلوچان احترام بسياري به حضرت علی
(ع) و امام حسن (ع) و امام حسين(ع) قائلند و عزاداري در ۱۰ روز اول
محرم را مانند شيعيان رعايت میكنند ERE)، همانجا؛ بلوكباشی،
«چابهار»، ۵۳۲).
بامريها يكی از جماعتهاي بزرگ و
مهم غيرحنفی در جامعۀ بلوچ هستند كه مركز آنها دلگان است. گرايش آنها را به تشيع در نتيجه
اقامت و تماس با حاكمان محلی قجري احتمال دادهاند. با اين حال، انگيزه و
تاريخ به تشيع گراييدن بامريها هنوز روشن نيست ( ايرانيكا، III
/ ۶۲۵؛
نيز نک : ه د، بامري).
فريه عقايد مذهبی بلوچها را آميزهاي
از اسلام،مسيحيت و بتپرستی همراه با مجموعهاي از خرافات دانسته است (ص
۴۳۲-۴۳۳ ). مؤلف رسالۀ «جغرافيا و
تاريخ بلوچستان» دربارۀ بلوچان ساكن در ناحيه «سرحد» مینويسد كه اسمی از مذهب
دارند، ليكن شريعتی نمیدانند (ص ۲۲۴).
شكل اعمال مذهبی و ميزان اعتقادات
در ميان بلوچهاي كوهستانی متفاوت با بلوچهاي دهنشين است. دين بلوچهاي
كوهستانی همچون شيوه زندگيشان بدوي است. زندگی آنان را میتوان
بازندگی بدويان عربستان سنجيد. برخی از بلوچها دوست دارند كه آنها را
از نسل همين بدويان بدانند. برخلاف بلوچان كوهستانی، بلوچان دهنشين ايمان و
اعتقادي راسخ تر به دين و مذهبشان دارند و آموختههاي مذهبی آنان بسيار بيش
از آموختههاي بلوچهاي كوه نشين است (اسپونر، «كوچ»،۶۷
.(۶۶-
درگذشته، پژوهشگران بلوچان را در مراعات
احكام دينی كم توجه، و اعتقاداتشان به مذهب را كم رنگ و سست میدانستند.
مثلاً فريه مینويسد: گروه بزرگی از بلوچها ختنه نشدهاند، نماز نمیخوانند،
روزه نمیگيرند؛ با اينکـه حضرت محمد (ص) را پيامبر خود میدانند، اما
به شخصيت مقدسی به نام «پير كسري» (دهی از توابع خاش به نام «پير
كسري» است كه احتمالاً به نام زيارتگاهش ناميده شده است) اعتقاد دارند و او را در
مقامیپس از خدا میدانند و قدرتش را نامحدود میانگارند. وقتی
بلوچ به اين پير سوگند میخورد، به سوگندش میتوان اطمينان كرد
.(۴۳۲-۴۳۳)
نظر فريه را پاستنر، يكی از
نخستين بلوچشناسان تأييد میكند و مینويسد: بسياري از بلوچها در
اجراي احكام دينی سخت گير نبودند و به جاي اقتدا به علما و رهبران دينی،
از پيرانی خاص ــ كه تفكري صوفيانه داشتند ــ پيروي میكردند. اينان
نشانهاي از قدرت مستقيم خداوند در امور انسانی انگاشته میشدند. اين
پيران معجزهگرانی شفادهنده و پيشگويانی خبردهنده از رويدادهاي آينده
بودند و كمابيش وضع اقتصادي خوبی داشتند و از پايگاه سياسی مناسبی
در ميان مريدانشان برخوردار بودند («بلوچ»، .(۹۴
ملايان و مولويها
در بلوچستان هر دهی ــ هر چند
كوچك ــ يك مسجد يا فضايی خاص براي نماز گزاردن دارد. در مراكز عمده استقرار
بلوچ، به ويژه در مراكز اداري جديد، ملاهاي بسياري بودند كه ۲ يا ۳
سال در مدارس پاكستان علوم دينی تحصيل كرده بودند. در اين دهات و مراكز
روحانيهايی نيز زندگی میكردند كه حدود ۷ يا ۸ سال
در كراچی و ۴ يا ۵ سال هم در دهلی تحصيل كرده بودند.
اينها را مولوي میخواندند. مولويها از اعتبار و نفوذ فراوانی در جامعۀ بلوچ
برخوردار بودند و اغلب در شأن و پايگاه با سردارها رقابت میكردند. شماري
سيد هم در روستاها زندگی میكردند كه گويا از اصفهان و احتمالاً در
زمان شاه عباس و همراه كُردها به بلوچستان آمده، يا فرستاده شده بودند. اين سادات
بعداً به مذهب تسنن گرويدند (اسپونر، «كوچ»،۶۵؛ بلوكباشی،
«بلوچ»، ۲۷۱). مولويها در پايان تحصيل دستار سفيدي كه آن هم
«مولوي» ناميده میشد، بر سر میبستند. هر يك از آنها معمولاً يك مدرسۀ دينی
(مدرسۀ اسلاميه) را كه با كمك مالی مردم ساخته و تأمين هزينه میشد،
میگرداندند (همانجا).
ملايان و مولويهايی نيز بودند كه
از منبر و وعظ و سخنرانی و امور سياسی دوري گزيده، و به درس و تعليم
پرداخته بودند و كسانی را كه نزد ايشان میآمدند، تعليم میدادند.
اين ملاها يا مولويها را در جامعۀ بلوچ «شيخ» میناميدند. نمونه برجسته اين دسته از شيوخ، واجه (خواجه)
«مُلاميا» اهل آشار بود. مردم سراسر سراوان، سرباز و ايرانشهر او را همچون مقربترين
بندگان خدا باور داشتند و معجزاتی كوچك به او نسبت میدادند. او زبان
عربی میدانست، اما با زبان فارسی آشنا نبود. از كارهاي او
درمان برخی بيماريها، مثلاً «تب بُري كردن» بود. او براي تببري در حين گرهزدن
به تار نخی، آيهاي از قرآن را میخواند و برآن میدميد. آن گاه
نخ را به دور قوزك پاي بيمار تب دار میبست تا تبش قطع شود (همانجا).
هر حوزۀ جغرافيايی
داراي يك قاضی بود كه جايگاه خاصی در ميان روحانيان بلوچ داشت و در
رأس هرم قدرت مذهبی بود (برقعی، ۸۱). قاضيان از ميان
ملايان وابسته به «زات» يا گروه كدخدايان و براساس داشتن دانش فقهی وسيع و
صداقت پذيرفته شده آنها در ميان مردم، از سوي حاكم وقت به اين مقام گمارده میشدند.
قاضی حق داوري و صدور حكم در حوزۀ مسائل شرعی را داشت و به
اصطلاح محلی جايگاه رسمی« شريعت كردن» با او بود (درباره شرايط احراز
اين منصب و مسئوليتها و وظايف قاضی، نک : همو،
۱۳۰-۱۳۲).
ملايان به امور مذهبی روستاييان
مانند جاري ساختن صيغۀ عقدِ ازدواج، سنت كردن (ختنه)، اجراي آداب كفن و دفن و مراسم نمازگزاري و
عزاداري میپرداختند. بلوچان كنونی در خواندن نماز و گرفتن روزه بسيار
مقيدند. مردان در هر كجا كه باشند، نمازهاي پنجگانه را در ۵ نوبت در مسجد يا
مصلی میخوانند. در نمازهاي جمعه نيز شركت میكنند و به خطبه
مولويها گوش میدهند. زنان بلوچ به هنگام خواندن نماز چادر به سر نمیكنند
و همان روسري بلند معمولی خود را بر سر و دور گردن میپيچند (بلوكباشی،
همانجا).
از زمان برقراري آرامش (دهۀ
۱۳۴۰ش) به اين سو، علاقه به اجراي احكام و فرايض دينی
و شركت در فعاليتهاي مذهبی در ميان بلوچان مسلمان سنی، گاهی در
تقابل با شيعيان افزايش يافته است. بسياري از ايلياتيهاي كوچنده آموزش مذهبی
ديده و ملا شدهاند. ملاها نفوذ فزايندهاي يافتهاند و بر فعاليتهاي مذهبی
خود در هدايت مردم و نظارت بر اعمال و مراسم مذهبی مردم افزودهاند. مردم در
روزهاي تعطيل (به ويژه جمعهها) كه براي خواندن نماز و نيايش گرد هم میآيند،
به فعاليتهاي آموزشی و تبليغات سياسی نيز میپردازند. بجز مراسم
جمعی مذهبی، مردم به اعمال استحبابی و خداپسندانه انفرادي،
مانند نيايش و قربانی كردن حيوان نيز ارج مینهند (سالزمن،
«پيوستاري»، .(۴۳۳ مثلاً ميدها، ماهیگيران بلوچ روستاهاي
بلوچستان پاكستان، خود را موظف میدانند كه هر ساله در عيد اضحی تا يك
پنجم از درآمد سالانه خود را به ياد حضرت ابراهيم (ع) هزينه و گوسفند قربانی
كنند (پاستنر، «ماهیگيران»، .(۱۶۷
گسترش نفوذ و سيطره دولتهاي مركزي در
سراسر بلوچستان ايران و پاكستان در چند دهه اخير موجب كاهش قدرت سردارها، افزايش
قدرت مولويهاي تحصيل كرده هند و پاكستان در ميان بلوچان، به ويژه بلوچهاي ايران
شده است. نمايندگی يافتن مولويها از سوي بلوچهاي اهل سنت در امور سياسی
جامعه و جايگزين شدن قدرت مذهبی به جاي قدرت سرداران در منطقه، از عوامل
فزونی يافتن آگاهی اسلامیبلوچها و توجه بيشتر آنان به امور
مذهبی بوده است ( ايرانيكا، .(III / ۶۲۶
زيارتگاهها
در سراسر سرزمين بلوچستان ايران و
پاكستان مزارهاي بسياري هست كه هر يك به شيخ يا پيري مقدس تعلق دارد. عموم مردم
اين پيران و مشايخ را احترام میگذارند و به زيارتشان میروند و براي
برآورده شدن حاجات خود نذر و نياز میكنند. زيارت بنابر نظر ديمز (نک : ERE, II / ۳۴۰)،
مهم ترين نمود عملی مذهب قوم بلوچ به شمار میآيد. زايران با بستن تكههاي
پارچه، زنگوله، شيپور، و گذاشتن سنگ پاره و اشياي ديگر روي گورهاي اين مشايخ و
پيران حاجتخواهی میكنند. برخی از اين مزارها اهميت بسيار
دارند و زايران را از نقاط دور و نزديك به سوي خود فرا میخوانند، و برخی
ديگر تنها شهرت و اهميت محلی دارند.
يكی از زيارتگاههاي مهم بلوچان،
«چهل تن» در مدار كوه سرحد قرار دارد و به مكه سرحد مشهور است. بنابر روايت عامه
۴۰ شخصيت مقدس اسرارآميز در زاويه اي زير قله آتش فشان زندگی میكردند.
اين چهل تن چنان شبيه هم بودند كه شناختن آنها از يكديگر، حتی براي
پيامبراسلام (ص) كه با جبرئيل از اين كوه بازديد كرده بود، امكان نداشت [!]
مسلمانان متدين بلوچ چهل تن را با رجال الغيب يكی میدانند. اين
داستان شبيه داستان مربوط به زيارتگاه چهل تن در نزديك كويته بلوچستان پاكستان
است. اين افسانه احتمالاً از دورۀ پيش از اسلام بازمانده است (اسكرين، .(۳۳۶ برخی
گفتهاند كه اين كوه را بدان سبب «چهل تن» يا «چهل ولی» ناميدهاند كه
۴۰ فرزند حضرت غوث در اين كوه متجلی شدهاندERE)،
همانجا). ظاهراً حضرت غوث همان عبدالقادر گيلانی، بنيانگذار طريقت قادري
است (يادداشتهاي مؤلف).
در شهرستان چابهار زيارتگاههايی
مانند «خضر»، «سيدغلام رسول» و «شيخ رستم» هست كه از اهميت خاصی برخوردارند.
زيارتگاه خضر در نزديكی كرانه درياي عمان با نمازخانهاي در كنار آن، هر
روزِ جمعه گروهی زن حاجتمند را با سبدي خرما، پاي پياده به سوي خود میكشاند.
سيدغلام رسول و شيخ رستم، پيرانی مقدس و بدون سلسله نسبی مشخص و حسب
حالی معين هستند. شيخ رستم بقعهاي محقر با چهار ديواري سنگی، اما شيخ
غلام رسول بارگاهی با بنايی رفيع و مجلل داشت (بلوكباشی،
«چابهار»، ۵۳۲). قدمت بناي شيخ غلام رسول را ميان
۶۰۰ تا ۷۰۰ سال نوشتهاند. هر ساله مردم شيعه
و سنی، بلوچ و غيربلوچ و هندي ۱۰ شبانهروز (از ۱۵
ذيقعده) از شهرها و روستاهاي بلوچستان ايران و پاكستان و هند به زيارت آنجا میروند
و در اين دهه، سالگرد عروسی تحقق نيافته اين جوان ناكام را جشن میگيرند
و با نواختن ساز و دهل و دست افشانی و پايكوبی شادي میكنند
(يادداشتهاي مؤلف؛ براي معماري بنا و شرح مفصل مراسم، نک : انصاري،
۶۷ -۷۰؛ براي شرح مبسوط مراسم مولودي در ۷ شب، از
۲۴ ذيقعده، نک : رياحی، ۳۰-۳۲؛ براي
اسامی برخی از زيارتگاهها در بلوچستان پاكستان، نک : ERE،
همانجا؛ براي برخی زيارتگاهها و اماكن مقدس مربوط به مشايخ بلوچستان ايران،
نک : رياحی، ۳۸-۴۴؛ افشار سيستانی،
بلوچستان، ۳۴۴- ۳۴۸،
۳۷۱-۳۷۲).
كيش ذِكري
اين فرقه در سدۀ ۹ق /
۱۵م با مهاجرت مردي روحانی مسلمان به نام سيدمحمد از شهر جونپور
هند به بلوچستان پديد آمد. او در ۸۴۷ق /
۱۴۴۳م در جونپور زاده شد. در ۷ سالگی خواندن
قرآن را آغاز كرد و در ۱۲ سالگی علوم قرآنی را آموخت. در
۵۰ سالگی به مكه رفت و در آنجا بود كه خود را «مهدي موعود»
خواند و در بازگشت از برخی شهرهاي سوريه ديدن كرد و به ايران آمد و از راه
لار به كِچ رفت و در كوه مراد، بيرون از شهر تربت پاكستان، اقامت گزيد و پس از
حدود ۱۰ سال تبليغ دين خود در تربت (به اقوالی ديگر در شهر
فراه) در ۹۱۰ق در ۶۳ سالگی درگذشت (جعفري، شم
۱۰، ص ۸۷۵-۸۷۶؛ پاستنر، «ماهیگيران»،
۱۶۳؛ ايرانيكا، .(III / ۶۲۶ او خود
را مهدي و مظهر «نورپاك» میدانست و دستورهاي خود را جايگزين تعليمات
پيامبر(ص) كرده بود (پاستنر، همانجا)؛ از اين رو كيش او و پيروان او را در
بلوچستان «مهدوي» میخواندند، اما اهل سنت كه خود را «نمازي» میناميدند،
مهدويان را به گويش محلی «ذگري» (ذكري) ناميدند. مهدويان نيز از پيشواي خود
با القاب «امامنا»، «خليفهالله»، «مرادالله» و «موعود الزمان» و جز آن ياد میكردند
(جعفري، همانجا).
به نوشته پاستنر (همانجا) كيش ذكري يا
ذكريگري در نيمۀ اول سدۀ ۱۲ق / ميانۀ سدۀ ۱۸م، مذهب بيشتر مردم بلوچستان جنوبی شده بود و پيروان
اين كيش در سدۀ ۱۲ و ۱۳ق در مكران، ماشكی، لاس بِلا (يا
لَس بيله) و جاهاي ديگر از جمله كراچی میزيستند. سرداران و رؤساي
بيشتر طوايف بلوچ نيز اين كيش را پذيرفته بودند (نيز نک : ايرانيكا، همانجا؛
جعفري، شم ۱۰، ص ۸۷۶؛ قس: .(ERE,
II / ۳۴۰
ديمز احتمال میدهد كه پيروان كيش ذكري بلوچ نباشند و از جتها و عشاير ديگري
با منشأ هندي و از براهوييها، به ويژه از عشيرۀ بِزَنجو باشند
(نک : همانجا).
از اصول معتقدات ذكريها «ترك دنيا، صحبت
صادقين، عزلت از خلق، توكل علی الله، طلب ديدار حق، دادن عُشر، ذكر كثير و
هجرت» را برشمردهاند (جعفري، همانجا). پيروان اين كيش به خواندن نماز، گرفتن روزه
و رفتن به مكه و گزاردن حج اعتقاد نداشتند. در عوض به اجراي ذكر جَلی
(آشكار) و خفی (پنهان) روزي ۶ بار، اجراي اعمال ويژه چند ساعته در
روزهاي ويژه، دادن يك دهم (عُشر) زكات اعتقاد استوار داشتند و اعمال حج خود را با
رفتن به كوه مقدس مراد در مكران ــ كه آن را تختگاه مهدي موعود يا نور پاك میدانستند
ــ به جا میآوردند (همو، شم ۱۰، ص ۸۷۷؛
پاستنر، «بلوچ»، ۹۳؛ براي اطلاعات بيشتر، نک : ERE,
VI / ۱۸۹،
ذيل «غيرمهدي» نوشته گلدسيهر).
بررسی منابع
بجز ارجاعهاي درون متن مقاله، كتابها،
مقالهها و گزارشهاي بسيار ديگري نيز دربارۀ جامعه بلوچ و سازمانهاي اجتماعی،
اقتصادي، فرهنگی و سياسی ايلها و طايفههاي آن توسط ايرانيان و جز
آنها و نيز برخی سازمانهاي رسمی ـ دولتی چاپ و منتشر شده است.
در اينجا فهرستی گزيده از عنوانها و مشخصات آنها را براي آگاهی و بهرهمندي
بيشتر پژوهشگران علاقهمند به گروههاي قومیجامعه بلوچ پراكنده در ايران،
پاكستان و افغانستان آورده میشود:
الف ـ منابع فارسی
افشار سيستانی، ايرج، مقدمهاي بر
شناخت طوايف سرگُلزايی و باركزايی سيستان و بلوچستان، تهران،
۱۳۶۶ش؛ بررسی ايلات و عشاير بلوچستان، وزارت آبادانی
و مسكن، تهران، ۱۳۴۸ش (پلی كپی)؛ بيهقی،
حسينعلی، «هنر و فرهنگ بلوچ»، فصلنامۀ هنر، تهران،
۱۳۶۴ش، ۱۳۶۵ش، شم
۱۰، ص ۴۴۴-۴۷۱؛ جانباللهی،
سعيد، «مقدمهاي بر شناخت طوايف سيستان»، مجموعۀ مقالات مردمشناسی
(دفتر دوم: ايلات و عشاير)، تهران، ۱۳۶۲ش؛ درآمدي مجمل بر
مطالعۀ عشاير سيستان و بلوچستان (كتاب دوم: طايفۀ گمشادزهی،
كتاب سوم: طايفۀ شهبخش)، مركز پژوهش خليج فارس و درياي عمان، سازمان برنامه و بودجه،
تهران، ۱۳۵۴ش، شم ۹ (پلی كپی)؛ زينالدينی
و چانف، طايفۀ مباركی هيچان اسپكه عيسیآباد، مركز پژوهش خليج فارس و درياي
عمان، سازمان برنامه و بودجه، تهران، ۱۳۵۵ش (پلی كپی)؛
سجاديه، محمدعلی، «سخنی چند پيرامون براهوييان ايران»، نامۀ فرهنگ
ايران، تهران، ۱۳۶۴ش، شم ۱؛ عبدالله گروسی،
عباس، جغرافياي تاريخی ناحيه بمپور بلوچستان (پَهل پَهره)، تهران،
۱۳۷۴ش؛ عسكري، ناصر، مقدمهاي بر شناخت سيستان و
بلوچستان، تهران، ۱۳۵۷ش؛ علاءالملك، محمود ديبا، سفرنامۀ
بلوچستان (۱۳۱۹ق)، به كوشش سيفالله وحيدنيا، تهران،
۱۳۲۴ش؛ غراب، كمالالدين، بلوچستان، يادگار مطرود قرون،
تهران، ۱۳۶۴ش؛ فرمانفرما، فيروز ميرزا، سفرنامۀ كرمان
و بلوچستان (۱۲۹۷ق)، به كوشش منصورۀ اتحاديه،
تهران، ۱۳۶۰ش؛ كامبوزيا، اميرتوكل، بلوچستان و علل خرابی
آن، تهران، ۱۳۶۳ش؛ مخبر، محمدعلی، «بلوچستان»، يادگار،
تهران، ۱۳۲۵ش، س ۳، شم ۴، ۵، ۶
و ۷؛ ناصح، ذبيحالله، بلوچستان، تهران، ۱۳۴۵ش؛
ناصح، محمدعلی، «خاش، بلوچ»، يغما، تهران، ۱۳۳۷ش، س
۱۱، شم ۹ و ۱۰؛ ناصرالدوله، عبدالحميد ميرزا،
سفرنامۀ بلوچستان: از ماهان تا چابهار (۱۳۰۲ يا
۱۳۰۳ق)، به كوشش محمدرسول درياگشت، كرمان،
۱۳۷۰ش؛ هيچان، مركز پژوهش خليج فارس و درياي عمان، سازمان
برنامه و بودجه، تهران، ۱۳۵۵ش، شم ۱۶؛ يغمايی،
اقبال، بلوچستان و سيستان، تهران، ۱۳۵۵ش.
ب ـ منابع خارجی
Akiner, Sh., Islamic Peoples of the
Soviet Union, London, ۱۹۸۶, pp. ۳۵۹-۳۶۳; Baloch, Inayatulla, The
Problem of Greater Baluchistan: A Study of Baluch Nationalism, Stuttgart, ۱۹۸۷; Balochistan Through the
Ages (Selection from Government Record), Quetta, ۱۹۷۹; Barker, M.A. and A. K. Mengal , A Course in
Baluchi, Montreal, ۱۹۶۹; Bray, D., «The Jat of
Baluchistan», Indian Antiquary, ۱۹۲۵, no. ۵۴; id, The Life History of a Brahui, London, ۱۹۱۳; Dames, L., The Baloch Race,
London, ۱۹۰۴; Gankowsky, «Social
Structure of Pakistan's Brahui-Baluchi Population», Journal of South Asian and
Middle Eastern Studies, ۱۹۸۲, ۵ /
۴; Hetu Ram, R.B., Turik-e
Balucestan, Quetta, ۱۹۰۷; Hughes, A.W., The Country
of Baluchistan: Its Geography, Topography, Ethnography and History, London, ۱۸۷۷; Janmahmad, The Baluch
Cultural Heritage, Karachi, ۱۹۸۲; Lewis, A., Balochi Stories, as Spoken by the
Nomad Tribes of the Sulaiman Hills, Allahabad, ۱۸۵۵; Mir Ahmad Yar Khan Baluch, Inside Baluchistan,
Karachi, ۱۹۷۵; Mir Khudabakhsh Bijarani,
The Balochis Through Centuries, History Versus Legend, Quetta, ۱۹۶۵; Muhammad Sardar Khan Baluch,
History of Baluchi Race and Baluchistan, Karachi, ۱۹۵۸; Pastner, C.Mc. C., «Cousin Marriage among the
Zikri Baluch of Coastal Pakistan», Ethnology, ۱۹۷۹, ۱۸; id, «A Social, Structural and Historical Analysis of Honor,
Shame and Purdah», Anthropological Quarterly, Chicago, ۱۹۷۲, ۴۵ / ۴; id, and S. Pastner,
«Agriculture, Kinship and Politics in Southern Baluchistan», Man, Chicago, ۱۹۷۲, ۷ / ۱; Pastner, S., «Ideo- logical
Aspects of Nomad-Sedentary Contact: A Case from Southern Baluchistan»,
Anthropological Quarterly, Chicago, ۱۹۷۱, no. ۴۴; id, «Lords of the Desert Border - Frontier Feudalism in
Southern Baluchistan and Eastern Ethiopia», International Journal on
Multicultural Societies, ۱۹۷۹, ۱۰ / ۱; Pehrson, R.N., The Social
Organi-zation of the Marri Baluch, Compiled and analysed from his notes by F.
Barth, Chicago, ۱۹۶۶; Rao, Aparna, Les Gorbat
d'Afghanistan aspects E conomiques d'un groupe itin E rant «Jat», Paris , ۱۹۸۲ ; Rumsey , J. P., «Some Notes
on Leader- ship in Marri Baloch Society», Anthropology Tomorrow, Chicago, ۱۹۵۷, no. ۵; Salzman, Ph.C., Adaptation and Change among the Yarahmadzai
Balcuch, ph.D. Dissertation, University of Chicago, ۱۹۷۲; id, «Adaptation and Political Organization in Iranian
Baluchistan», Ethnology, Chicago, ۱۹۷۱, no. ۱۰; id, «Are Nomads Capable of Development Decision?», Nomadic
Peoples, London, ۲۰۰۲, no. ۱۸; id, Baluchi Nomads in the Market», Pastoralists
at the Periphery: Herders in a Capitalist World, Tuscon, ۱۹۹۴; Black Tents of Baluchistan, Washington, ۲۰۰۰; id, «Comment on
Understanding Tribes in Iran and Beyond», Journal of the Royal Anthropological
Institute, ۱۹۹۵, I(۲); id, «Continuity and Change in Baluchi Tribal Leadership» ,
International Journal of Middle East Studies, Chicago, ۱۹۷۳, no.۴;
id, «Culture as Enhabilmentis», The Structure of Folk Models, London, ۱۹۸۰; id, «Dates to Meet, Dates
to Eat: Oasis Life in Tribal Baluchistan», Baluchistan Studies, London, ۱۹۸۶, no. ۳; id, «Does Complementary Opposition Exist?», American
Anthropologist, Chicago, ۱۹۷۸; no. ۸۰(۱); id, «Hierarchical Image
and Reality: The Construction of a Tribal Chiefship», Comparative Studies in
Society and History, Washington, ۲۰۰۰, no. ۴۲(۱); id, «Ideology and Change
in Middle Eastern Tribal Society», Man, Chicago, ۱۹۷۸, no. ۱۳; id, «Islam and Authority in Tribal Iran: A Comparative
Comment», Muslim World Quarterly, Chicago, ۱۹۷۵, no. ۶۵; id, «Kin and Contract in Baluchi Herding Camps», Baluchistan
Monograph, Series II., Naples, ۱۹۹۲; id, «Labour Formations in a Nomadic Tribe», Who
Shares? Co-operatives and Rural Development, Delhi, ۱۹۸۸; id, «Movement and Resources Extraction among
Pastoral Nomads: The case of the shah Nawazi Baluch», Anthropological
Quarterly, Chicago, ۱۹۷۱, no. ۴۴; id, «Multi-Resource Nomadism in Iranian
Baluchistan», Perspectives on Nomadism, Leiden, ۱۹۷۲; id, «Peasant Pastoralism», The Anthropology of
Tribal and Peasant Pastoral Societies, Como, ۱۹۹۶; id, «Political Organization among Nomadic
Peoples», Proceedings of the American Philosophical Society, Chicago, ۱۹۶۷, III; id, «The Proto-State
in Iranian Baluchistan», Origins of the State, Philadelphia, ۱۹۷۸; id, «Shrinking Pasture for
Rajasthani Pastoralists», The Nomadic Peoples, London, ۲۰۰۲; id, «Studying Nomads: An Autobiographical
Reflection», Nomadic Peoples, Naples, ۱۹۹۵, no. ۳۶; id, «Tribal Chiefs as Middlemen: The Politics of Encapsulation
in the Middle East», Anthropological Quarterly, Chicago, ۱۹۴۷, no. ۴۷; id, When Nomads Settle, Processes of Seden- tarization as
Adaptation and Response, New York, ۱۹۸۰; id, «Why Tribes Have Chiefs: A Case from
Baluchistan», The Conflict of Tribe and State in Iran and Afghanistan, London, ۱۹۸۳; Spooner, B., «Kinship and
Marriage in Easter Persia», Sociologus, Berlin, ۱۹۶۵, no. ۱۵; id, «Kuch u Baluch and Ichthyophagi», Iran, London, ۱۹۶۴, ۲; id, «Nomadism in Baluchistan», Pastoralists and Nomads in
South-East Asia, Wiesbaden, ۱۹۷۵; id, «Notes on the Baluchi Spoken in Persian
Baluchistan», Iran, London, ۱۹۶۷, vol. V; id, «Notes on the Toponymy of the
Persian Makran», Iran and Islam, Edinburgh, ۱۹۷۱; id, «Politics, Kinship, and Ecology in Southeast
Persia», Ethnology, Oxford, ۱۹۶۹; id, Religious and Political Leadership in
Persian Baluchistan, Ph.D. Di- ssertation, Oxford University, ۱۹۶۷; id, «A Sociolinguistic
Survey of Eastern Iran», Preliminary Report, Toronto, ۱۹۶۹; id, «The Status of Nomadism as a Cultural
Phenomenon in the Middle East», Perspectives on Nomadism, Leiden, ۱۹۷۲; id, «Who Are the Baluch? A
Preliminary Investigation into the Dynamics of an Ethnic Identity from Qajar
Iran», Qajar Iran, Edinburgh, ۱۹۸۳; Swidler, N.B., «Brahui Political Organization
and the National State», Embree, Leiden, ۱۹۷۷; id, «The Development of the Kalat Khanate»,
Perspectives on Nomadism, Leiden, ۱۹۷۲; id, The Political Structure of a Tribal
Federation: The Brahui of Baluchist, Ph. D. Dissertation, New York, ۱۹۶۹; Swidler, W.W., «Economic
Change in Baluchistan: Processes of Integration in the Larger Economy of
Pakistan», Embree, Leiden, ۱۹۷۷; id, «Some Demographic Factors Regulating the
Formation of Flocks and Camps among the Brahui of Baluchistan», Perspectives on
Nomadism, Leiden, ۱۹۷۲; id, Technology and Social
Structure in Baluchistan, West Pakistan, Ph.D. Dissertation, New York, ۱۹۶۸; Sykes, P.M., «Exploration
in Baluchistan», JRCAS, ۱۹۴۱; Vinnikor, Y.R., «Beludzhi Turkmenskoi, SSR»,
Sovetskaya ethnografia, ۱۹۵۲, no. ۱;
Wirsing, R.G., The Baluchis and Pathans, London, ۱۹۸۷.
مآخذ
ابنحوقل، محمد، صورة الارض، بيروت،
۱۹۷۹م؛ ابنخردادبه، عبيدالله، المسالك و الممالك، به
كوشش دخويه، ليدن، ۱۸۸۹م؛ احمدي، حميد، قوميت و قومگرايی
در ايران، تهران، ۱۳۷۸ش؛ اسفزاري، محمد، روضات الجنات فی
اوصاف مدينه هرات، به كوشش محمدكاظم امام، تهران، ۱۳۳۸ش؛
اصطخري، ابراهيم، المسالك و الممالك، قاهره، ۱۳۸۱ق /
۱۹۶۱م؛ اعتمادالسلطنه، محمدحسن، مرآة البلدان، به كوشش
عبدالحسين نوايی وهاشم محدث، تهران، ۱۳۶۷ش؛ افشار
سيستانی، ايرج، بلوچستان و تمدن ديرينۀ آن، تهران،
۱۳۷۱ش؛ همو، عشاير و طوايف سيستان و بلوچستان، تهران،
۱۳۷۰ش؛ همو، مقدمه اي بر شناخت ايلها، چادرنشينان و طوايف
عشايري ايران، تهران، ۱۳۶۶ش؛ اماناللهی بهاروند،
سكندر، كوچنشينی در ايران، تهران، ۱۳۶۰ش؛ انصاري،
جمال، «نظري به امامزاده سيدغلام رسول در چاهبهار»، هنر و مردم، تهران،
۱۳۵۷ش، س ۱۶، شم ۱۸۷؛
باستانی پاريزي، محمدابراهيم، حاشيه بر تاريخ كرمان وزيري كرمانی،
تهران، ۱۳۴۰ش؛ بررسی ايلات و عشاير بلوچستان و
پيشنهاداتی براي آبادانی سرزمين آنها، نشريۀ دفتر آبادانی
مناطق عشايري، وزارت آبادانی و مسكن، تهران، ۱۳۴۸ش؛
بررسی كلی طايفه مباركی، نشريه مركز پژوهش خليج فارس و درياي
عمان، سازمان برنامه و بودجه، ۱۳۵۶ش، ج ۲، شم
۲۲؛ برقعی، محمد، سازمان سياسی حكومت محلی بنت،
تهران، ۱۳۵۶ش؛ برهان قاطع، محمدحسين بن خلف تبريزي، به
كوشش محمدمعين، تهران، ۱۳۵۷ش؛ بلوكباشی، علی،
«بلوچ»، فرهنگنامه كودكان و نوجوانان، تهران، ۱۳۸۰ش، ج
۶؛ همو، جامعۀ ايلی در ايران، تهران، ۱۳۸۲ش؛ همو،
«چابهار و بلوچهاي ايران»، مجله دانشكدۀ ادبيات و علوم انسانی،
۱۳۴۸ش، س ۱۶، شم ۵ و ۶؛ همو،
نقد و نظر، تهران، ۱۳۷۷ش؛ بندهش، ترجمه مهرداد بهار،
تهران، ۱۳۶۹ش؛ بهنام، عيسی، «پدران ما كه بودند و
از كجا به اين سرزمين آمدهاند»، هنر و مردم، ۱۳۴۷ش، شم
۷۰؛ پرهام، باقر، «طرح مسألۀ ايلات و عشاير از ديدگاه جامعهشناسی»،
ايلات و عشاير، تهران، ۱۳۶۲ش؛ تاريخ سيستان، به كوشش
محمدتقی بهار، تهران، ۱۳۱۴ش؛ تيت، ج .پ.، سيستان،
به كوشش غلامعلی رئيس الذاكرين، زاهدان، ۱۳۶۲ش؛
جعفري، علی اكبر، «بلوچ و بلوچی»، سخن، تهران،
۱۳۴۳ش، دوره ۱۴، شم ۸- ۹،
۱۰، دورۀ ۱۵، شم ۴؛ «جغرافيا و تاريخ بلوچستان»، فرهنگ ايران
زمين، به كوشش ايرج افشار، تهران، ۱۳۶۸ش، ج
۲۸؛ «جغرافياي بلوچستان»، همان؛ جغرافياي كامل ايران، وزارت آموزش و
پرورش، تهران، ۱۳۶۶ش؛ جهانبانی، امانالله، سرگذشت
بلوچستان و مرزهاي آن، تهران، ۱۳۳۸ش؛ همو، عمليات قشون در
بلوچستان، تهران، ۱۳۰۷ش؛ حدود العالم، به كوشش منوچهر
ستوده، تهران، ۱۳۶۲ش؛ دانشنامۀ جهان اسلام،
تهران، ۱۳۷۷ش؛ درآمدي مجمل بر مطالعۀ عشاير سيستان
و بلوچستان، پراكندگی عشاير در سطح استان، مركز پژوهش خليج فارس و درياي
عمان، سازمان برنامه و بودجه، آبان ۱۳۵۴ش، شم ۸؛
رزمآرا، علی، جغرافياي نظامی ايران (مكران)، تهران،
۱۳۲۰ش؛ رياحی، علی، زار و باد و بلوچ، تهران،
۱۳۵۶ش؛ سالزمن، ف .ك .، خويشاوندي و پيمان در بين عشاير
بلوچ، ترجمۀ محمد دانشور، زاهدان، ۱۳۷۵ش؛ همو، «كوچ متفاوت
دو طايفه بلوچ»، ترجمه نيما هماي، ايلات و عشاير، تهران،
۱۳۶۲ش؛ سرتيپ قاينی، مهدي، «كتابچۀ سياحتنامه
بلوچستان»، فرهنگ ايران زمين، به كوشش ايرج افشار، تهران،
۱۳۶۸ش؛ سرشماري اجتماعی ـ اقتصادي عشاير كوچنده
(۱۳۶۶ش)، نتايج تفصيلی (ايل بلوچ)، مركز آمار
ايران، تهران، ۱۳۶۸ش؛ همان
(۱۳۷۷ش)، نتايج تفصيلی (استان سيستان و بلوچستان)،
مركز آمار، تهران، ۱۳۷۸ش؛ عبدالمؤمن بن عبدالحق، مراصد
الاطلاع، به كوشش علی محمد بجاوي، بيروت، ۱۳۷۳ق /
۱۹۵۴م؛ فردوسی، شاهنامه، به كوشش برتلس و ديگران،
مسكو، ۱۹۶۵-۱۹۷۰م؛ كارنامۀ
اردشير بابكان (مشتمل بر متن پهلوي، تلفظ نگاري، ترجمۀ فارسی،...)،
به كوشش محمدجواد مشكور، تهران، ۱۳۶۹ش؛ مشكور، محمدجواد،
حاشيه بر كارنامۀ اردشير بابكان (هم )؛ مقدسی، محمد، احسن التقاسيم، به كوشش
دخويه، ليدن، ۱۹۰۶م؛ ناصري، عبدالله، فرهنگ مردم بلوچ،
رسالۀ تايپی، ۱۳۵۸ش؛ نظامالملك، حسن، سير
الملوك (سياستنامه)، به كوشش هيوبرت دارك، تهران، ۱۳۶۴ش؛
هدايت، صادق، «شهرستانهاي ايرانشهر»، نوشتههاي پراكنده، تهران،
۱۳۳۴ش؛ هرودت، تاريخ، ترجمۀ هادي هدايتی،
تهران، ۱۳۳۹ش؛ ياقوت، بلدان؛ يادداشتهاي مؤلف؛ نيز:
Arfa, H., Under Five Shahs, London, ۱۹۶۴; Bellew, H.W., An Inquiry
into the Ethnography of Afghanistan , Graz , ۱۹۷۳ ; Bosworth , C. E., «The Kufichis or Quf s in
Persian History» , Iran, London, ۱۹۷۶, vol.XIV; id, Sistan Under the Arabs, from the
Islamic Conquest to the Rise of the Saffarids (۳۰-۲۵۰ / ۶۵۱-۸۶۴), Rome, ۱۹۶۸; Cardi, B. de, «Excavations
at Bampur, S.E. Iran» , Iran, London, ۱۹۶۸, vol. VI; Curzon, G. N., Persia and the Persian
Question, London, ۱۹۶۶; Dames,M.L., Popular Poetry
of the Baloches, London, ۱۹۰۷; EI¹; EI²; ERE; Ferrier, J.P., Caravan Journeys
and Wanderings in Persia, Afghanistan, Turkistan and Beloochistan, tr. W.
Jesse, London, ۱۸۵۷; Field, H., Contributions to
the Anthropology of Iran, Chicago, ۱۹۳۹; Frye, R.N., «Remarks on Baluchi History» ,
Central Asiatic Journal, Harvard, ۱۹۶۱, vol. VI; Gilbertson, G.W., The Balochi Language,
Hertford, ۱۹۲۳; Grant, N.P., «Journal of a
Route Through the Western Parts of Makran» , JRAS, ۱۹۳۹, vol. V; GSE; Herzfeld, E., Zoroaster and his
World, New York, ۱۹۷۴; Hosseinbor, M. H., Iran and
its Nationalities: The Case of Baluch Nationalism, Michigan, ۱۹۹۳; Iqbal, A., Balochistan: Its
Strategic Importance, Karachi, ۱۹۹۲; Iranica ; Markwart, J., A Catalogue of the
Provincial Capitals of Eranshahr, Rome, ۱۹۳۱; Mir Khuda Bakhsh, Searchlights on Baloches and
Balochistan, Karachi, ۱۹۷۴; Muhammad Sardar Khan
Baluch, Literary History of the Baluchis, Quetta, ۱۹۷۷; Pastner, S. L., «Baluch» , Muslim Peoples,
Westport, ۱۹۸۴; id, «Baluch Fishermen in
Pakistan» , Asian Affairs, Oxford, ۱۹۷۸, vol. IX(۲); id, «Co-operation in Crisis Among Baluch Nomads» , ibid,
vol.VI(۲); Pottinger, H., Travels in
Beloochistan and Sinde, London, ۱۸۱۶; Rawlinson, G., The Five Great Monarchies of the
Ancient Eastern World, London, ۱۸۶۲; Salzman, Ph. C., «Continuity and Change in
Baluchi Tribal Leadership» , International Journal of Middle East Studies,
Cambridge, ۱۹۷۳, vol.IV, no.۹; id, «Inequality and Oppression in Nomadic
Society» , Pastoral Production and Society, Cambridge, ۱۹۷۹; Skrine, C.P., «The Highlands of Persian
Baluchistan» , The Geographical Journal, London, ۱۹۳۱, vol. LXXVIII, no. ۴; Spooner, B., «Kuch u Baluch and Ichthyophagi», Iran, London,_۱۹۶۴, vol. II; id, «Who Are the
Baluch?», Qajar Iran, Edinburgh, ۱۹۸۳; Stein, A., Archaeological Recon- naissances in
North-Western India and South-Eastern Iran, London, ۱۹۳۷; Sykes, P.M., Ten Thousand Miles in Persia, New
York, ۱۹۰۲; Thompson, J., «The Baluch»,
The Nomadic Peoples of Iran, London, ۲۰۰۲; «Western Baluch of Turkmenistan, The Unreached
Peoples Prayer Profiles, www. ksaf. com / profiles / p_code / ۸۹۶.html; West- phal-Hellbush,
S., «Jat» , Muslim Peoples, Westport, ۱۹۸۴.